امام صادق علیه السلام در این جملات حکیمانه، ریشه و بنیان ورع را بیان مىکند و مىفرماید:
1- تداوم حسابرسى
تداوم حسابرسى و حساب کشى از نفس که در گذشته چه کرده و در آینده مىخواهد چه کند و فعلًا آراسته به کدام یک از حقایق و یا آلوده به کدام یک از رذائل است، اصل و ریشه ورع است.
اگر کسى در مقام محاسبه نفس نباشد، به فرموده اولیاى الهى، نفس او هم چون حیوان چموش و سرکش خواهد شد که وى را به هر فساد و افسادى خواهد کشید و تا راکب خود را در آتش دوزخ نیفکند آرام نخواهد گرفت.
قرآن مجید در آیات زیادى، انسان را به حساب کشى و حسابرسى از نفس دعوت مىنماید که توجه به آن آیات جداً از واجبات الهیه است:
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ] «1».
اى اهل ایمان! از خدا پروا کنید و هر کسى باید با تأمل بنگرد که براى فرداى خود چه چیزى پیش فرستاده است، و از خدا پروا کنید؛ یقیناً خدا به آنچه انجام مىدهید، آگاه است.
[وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ* أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ] «2».
و از نیکوترین چیزى که از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پیروى کنید، پیش از آن که ناگهان و در حالى که بىخبرید، عذاب به شما رسد؛* تا مبادا آن که کسى بگوید: دریغ و افسوس بر اهمالکارى و تقصیرى که درباره خدا کردم، و بىتردید [نسبت به احکام الهى و آیات ربّانى] از مسخره کنندگان بودم.
2- صدق گفتار
دیگر از ریشههاى ورع، صدق گفتار است و گفتار آدمى صدق نباشد مگر این که قلب با نیتى خالص آن گفته را همراهى کند، شخص با ورع سخن نمىگوید، اگر بگوید راست مىگوید و نفرتش از سخن غیر راست هم چون نفرت اولیا از شیطان و شیطنت است، میل به دروغ که خسران دنیا و آخرت است در نفس پارسا و انسان با ورع وجود ندارد، چرا که بنده حق در هیچ موردى نیاز به دروغ ندارد.
3- صفاى در معامله
دیگر از ریشههاى ورع صفاى در معامله است، شخص با ورع، صحیح مىخرد و صحیح مىفروشد، در معاملات او با مردم چه معاملات مادى چه معاملات اخلاقى و اجتماعى و چه معاملات خانوادگى، مکر و حیله و تزویر و خدعه و خیانت و تقلب دیده نمىشود که این همه از اخلاق ابلیس است و انسان با ورع در حریم قدس زندگى دارد و جز اخلاق حضرت حق خلقى ندارد.
حق سبحانه و تعالى در حق مؤمنان و اهل بهشت فرموده است که ایشان را راه نمودهاند به سخن خوش و طریقت پسندیده.
و امام حسن مجتبى علیه السلام فرموده است:
همانا بهترین نیکویى خوى نیکوست «3».
و امام على علیه السلام فرموده است:
شریفترین خوىها فروتنى و بردبارى و نرمخویى است «4».
و مشایخ گفتهاند:
خُلق خوش از نشانههاى اولیاست.
و گفتهاند:
هر که در خُلق نیکو زیادهتر است در طریق حق، او غالبتر است و حق تعالى رسول اللّه صلى الله علیه و آله به خلق خوش بستوده است و خلق او را در سوره قلم عظیم خوانده که:
[وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ] «5».
و یقیناً تو بر بلنداى سجایاى اخلاقى عظیمى قرار دارى.
و بنیاد خلق نیکو بر دو چیز است:
یکى آن که: هر چه توانى بکنى، به قول و فعل و در آن تهاون و سستى نکنى.
دوم آن که: خود را از آن نگاهدارى که از تو رنجى به ظاهر و باطن کسى رسد و این معنى از کسى درست آید که او را سه وصف باشد:
اول و دوم: علم و معرفت است آن که بداند که همه خلق در اخلاق و صفتهاى ذاتى خود محبوس و گرفتارند و جمله خواهند که از ایشان خُلقها و صفتهاى پسندیده در وجود آید.
اما بعضى از ایشان ندانند و راه بدان که چنان بهتر است و بعضى اگر چه دانند نتوانند و طاقت ندارند که چنان که دانند که بهتر است زندگانى کنند، پس بدین معرفت از ایشان به قدر و طاقت و توانستن ایشان راضى شوى از ایشان و دوام کرم است و سخاوت؛ زیرا که به سخاوت نیکویىها توان کردن در داد و ستد و کارها.
سوم: صبر است؛ زیرا که به قوت صبر با خلق سازگارى توان کردن و تحمل ایذا و بد خلقى ایشان کردن.
و مشایخ گفتهاند:
خُلق آن است که هر چه به تو رسد از قضاى حق و جفاى خلق آن را قبول کنى و هیچ ضجر «6» و قلق نکنى.
و گفتهاند:
خلق آن است که حق تعالى اختیار کرده است از بهر رسول اللّه صلى الله علیه و آله و او را بدان فرموده که:
[خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ] «7».
عفو و گذشت را پیشه کن، و به کار پسندیده فرمان ده، و از نادانان روى بگردان.
و از سیرت متقیان و متقدّمان چند حکایت نقل کنیم تا طالبان صادق را آن دستورى شود و ادب و اخلاق عارفان و صالحان را بر آن قیاس کند و اقتدا کند بدان ان شاء اللّه تعالى.
نقل کردهاند از ابوذر غفارى رحمه الله که:
او وقتى شتر خود را آب مىداد بر کنار حوض، کسى دیگر خواست که شتر خود را آب دهد و صبر نکرد تا او فارغ شود و شتر خود را بر سر شتر او راند و حوض بشکست!
ابوذر رضى الله عنه از آن در خشم شد، زود برکنارى رفت و بنشست و بعد از آن به پشت باز خفت تا از وى پرسیدند: چرا چنین کردى؟ گفت: رسول صلى الله علیه و آله ما را چنین فرموده است که چون شخص در خشم شود باید که بنشیند اگر خشم وى باز نشست والّا باید که به پشت بازخسبد تا خشم وى بازنشیند «8».
تحمل بد خلقى دیگران
نقل کردهاند:
ابراهیم بن ادهم رحمه الله وقتى به راهى مىرفت، سوارى پیش وى باز آمد و پرسید از وى که آبادانى کجاست؟ ابراهیم اشارت کرد به گورستان و گفت: آبادانى آن است.
ترک پنداشت که وى افسوس مىدارد، در خشم شد و او را مىزد تا سر وى بشکست، چون از وى درگذشت با وى گفتند که این کس که تو او را بزدى خواجه ابراهیم بن ادهم بود، ترک بیامد و عذر از وى مىخواست، ابراهیم گفت: آن وقت که تو مرا مىزدى، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند.
گفت: از بهر چه چنین کردى با وجود چنین کارى که من با تو کردم؟!
ابراهیم گفت: از بهر آن که من دانستم که بدین که تو مرا مىزدى من ثواب یابم، پس نخواستم که نصیب من از تو خیر باشد و نصیب تو از من شر!!
اخلاق عجیب ابو عثمان حیرى
و از ابو عثمان حیرى- که از جمله مشایخ خراسان بوده است- نقل کردهاند که:
کسى خواست که او را امتحان کند در خُلق، پیش او آمد و گفت: من مىخواهم که تو به خانه من آیى تا تو را ضیافت کنم، ابو عثمان با وى برفت، چون به در خانه وى رسید گفت: اى استاد! مرا چیزى در خانه نیست و من پشیمان شدم از این کار، ابو عثمان بازگشت چون به خانه خود رسید دیگر بار آن مرد بیامد و گفت: اى استاد! من بد کردم و پشیمان شدم از آن و عذر مىخواست و گفت: این ساعت بیا تا به خانه ما رویم، دیگر بار ابو عثمان بازگشت چون به در خانه رسید آن شخص هم بر آن طریق پیش آمد که اول و گفت: در خانه چیزى نیست و هم چنین مىکرد تا سه بار و بر وى هیچ تغیّرى نیافت، بعد از آن به مدح او در آمد و خُلق او بستود، ابو عثمان گفت: مرا مدح مکن به خُلقى که در همه سگان یافت مىشود؛ زیرا که سگ را نیز چون بخوانند بیاید و چون برانند وزجر کنند بازگردد!!
و لقمان حکیم با فرزند خود گفته است:
سه کس را در سه وقت بتوان شناخت: حلیم را در وقت غضب و شجاع را در وقت جنگ و دوست را در وقت حاجت «9».
و از احادیث ربانى که در انجیل آمده است یکى این است که:
بنده من اگر تو مرا یاد کنى در آن وقت که تو در خشم روى، من نیز تو را یاد کنم و آن وقت که من در خشم باشم با تو.
و طریق طالب صادق آن است که در این ادب، نفس خود را ریاضت دهد و در این وصف به غایت بکوشد؛ زیرا که خوش خویى در این طریق اصلى عظیم است و در رتبتى تمام، در دنیا و آخرت و بدخویى نقصانى قوى است و عیبى زشت در دنیا و آخرت «10».
رنج ایام ببایست فراوان دیدن |
خوار گیتى شدن و محنت دوران دیدن |
|
در پى گنج بسى رنج بباید بردن |
بىتعب مىنشود گنج به دامان دیدن |
|
باید از بهر وصال رخ محبوب همى |
کوه و صحرا و در و دشت و بیابان دیدن |
|
غوص ناکرده به دریا نتوان در کف دست |
درّ و گوهر صدف و لؤلؤ و مرجان دیدن |
|
هر که جانان طلبد از دل و از جان گذرد |
آرى آسان نتوان جلوه جانان دیدن |
|
سنگ اگر تابش خورشید تحمل نکند |
کى تواند به شکم لعل بدخشان دیدن |
|
به یقین دان که پس از جهد به مقصود رسى |
هیچ گاهى گل بىخار نشاید چیدن |
|
4- احتراز از شبهات
دیگر از ریشههاى ورع احتراز از شبهات است، چه قرب به شبهه موجب افتادن در حرام است، در اخبار آمده که اولیاى خدا از حلال غیر ضرورى پرهیز داشتند، مبادا که به شبهه افتند و از شبهه بحرام آلوده گردند!
5- پرهیز از عوامل شک
دیگر از اصول ورع پرهیز از عوامل شک و شبهه و تردید ریب و وسوسه و دو دلى است.
6- پرهیز از برنامههاى بىفایده
از اصول دیگر ورع دورى از برنامههایى است که براى دنیا و آخرت انسان سودى ندارد.
7- پرهیز از سخن بیهوده
دیگر از اصول ورع، پرهیز از ورود به درى است که بستن آن محال یا مشکل باشد، مانند سخن گفتن در برنامهاى که موجب فساد شود و اصلاحش امکان نداشته باشد، یا انجام کارى که ضربهاى مهلک بر خود و بر دیگران بزند و جاى جبران نباشد.
8- پرهیز از سفسطهگران
دیگر از اصول ورع پرهیز از مصاحبت و رفاقت با مردمى است که امور واضحه نزد آنان مخفى نماید و به عبارت دیگر از شدت پستى و دنائت و پست فطرتى و خسّت، روز روشن را باور ندارند و حقیقت را منکرند و در واقعیتها سفسطه گرند.
9- پرهیز از افراد بىدین
از اصول دیگر ورع پرهیز از رفاقت با کسانى است که فرهنگ عالى حق را سبک مىشمارند و براى دین و احکام الهى ارجى قائل نیستند.
10- پرهیز از علوم ضالّه
از دیگر ریشههاى ورع پرهیز از علومى است که براى شخص فهمش قابل تحمل نیست و دنبال کردنش جز سرگردانى و ضلالت و گمراهى و دیوانگى حاصل دیگرى ندارد.
11- پرهیز از افراد شقى
دیگر از اصول ورع قطع رابطه با کسى است که از خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام و اطاعت از ایشان رو گردانده و دو اسبه به سوى بیابان بدبختى و شقاوت مىتازد.
اى مهربان خداى عالم! اى رب ودود! اى رحیم و غفور! اى آن که به گدایان درت نظر لطف و عنایت دارى و خواهنده و خوانندهاى را از پیشگاه لطف محروم نمىکنى، حقیقت حقایق را به ما بچشان و توفیق آراسته شدن به ورع را به محتاجان کرامت فرما.
به توفیقم بیاراى و به حشمت |
کرامت کن تو بر من نور رحمت |
|
به دورم کن تو از میدان عصیان |
به بر کن جامهاى زاحسان و غفران |
|
کفایت کن امورم را الهى |
برونم آور از چاه تباهى |
|
زرحمت جام دل لبریز فرما |
زدوزخ بردنم پرهیز فرما |
|
دلم زالطاف خود پر نور گردان |
هوسها را زجانم دور گردان |
|
نهال عشق را بر دل تو بنشان |
از این در طرد و محرومم مگردان |
|
زبینایى کمالم بخش اى دوست |
به عشق خود جلالم بخش اى دوست |
|
چشان شیرینى عفوت تو بر جان |
ببخشایم زنور عفو و احسان |
|
به مسکین این گنهکار زمانه |
به لطف خود نظر کن عاشقانه |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حشر (59): 18.
(2)- زمر (39): 55- 56.
(3)- میزان الحکمة: 4/ 1519.
(4)- میزان الحکمة: 4/ 1541.
(5)- قلم (68): 4.
(6)- ضجر: بىقرارى و دلتنگى و بىتابى.
(7)- اعراف (7): 199.
(8)- میزان الحکمة: 9/ 4339.
(9)- شرح نهج البلاغة ابى ابى الحدید: 11/ 219.
(10)- مناهج الطالبین: 110.
کسى که به سوى عالم لقا سلوک کرده و طالب زندگى جاویدان روحانى است، مىباید با حالات و صفاتى که مناسب و ملائم با زندگى آخرت باشد خود را متصف کند.
و این جهت در این مرحله لازم و بایستنى است و سالک مى باید به اختیار این حالات و صفات را با مقدمات و برنامههایى که ذکر شد در نفس خود تحصیل کند، تا پیش از رسیدن به عالم آخرت خارجى در امتداد همین زندگى ظاهرى، موت اختیارى از عالم ماده و توفیق وصول به عالم آخرت ماوراى ماده و بلکه شرف وصول به مقام بالاى لقاء اللّه را داشته باشد.
[فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً].
پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ].
اى انسان! یقیناً تو با کوشش و تلاشى سخت به سوى پروردگارت در حرکتى، پس او را [در حالى که مقام فرمانروایى مطلق و حکومت بر همه چیز ویژه اوست و هیچ حکومتى در برابرش وجود ندارد،] دیدار مىکنى.
[وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ* الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ].
از صبر و نماز [براى حل مشکلات خود و پاک ماندن از آلودگى ها و رسیدن به رحمت حق] کمک بخواهید و بى تردید این کار جز بر کسانى که در برابر حق قلبى فروتن دارند دشوار و گران است.* [دارندگان قلب فروتن] کسانى هستند که یقین دارند دیدار کننده [قیامت و پاداش] پروردگارشان مىباشد.
الیسع بن حمزه مىگوید: من در مجلس حضرت امام رضا علیه السلام بودم و با آن حضرت گفتگو داشتم، گروه بسیارى در محضر حضرت جمع بودند و از آن بزرگوار از حلال و حرام مىپرسیدند که ناگهان مردى بلند قامت بر حضرت وارد شده، گفت: سلام بر تو اى پسر رسول خدا! مردى از دوستدارانت و دوستدار پدران و اجدادت هستم، از حج باز مىگردم، زاد و توشهام را از دست دادهام و چیزى که بتوانم با آن مسافتى را طى کنم ندارم، اگر مرا تا شهرم برسانى خدا به من نعمت داده است، اگر به شهرم برسم آنچه را که به من دادى از جانب تو صدقه مىدهم چون من شایسته صدقه نیستم.حضرت فرمود: خدایت رحمت کند بنشین و رو به جانب مردم کرد و با آنان سخن گفت تا پراکنده شدند و او و سلیمان جعفرى و خثیمه و من ماندیم.حضرت فرمود: به من اذن مىدهید وارد حجره شوم و در آن حال رو به سلیمان جعفرى کرد
و گفت: اى سلیمان! خدا کارت را پیش انداخت، پس برخاست و وارد اتاق شد و ساعتى ماند سپس خارج شد و در را بست و دستش را از بالاى در بیرون آورد و گفت: خراسانى کجاست؟ خراسانى گفت: اینجایم، فرمود: این دویست دینار را بگیر و در مؤونه و مخارجتهزینه کن و با آن برکت بجوى و از جانب من هم صدقه نده و از این خانه هم برو که تو را نبینم و تو هم مرا نبینى!!سپس آن مرد رفت، سلیمان به حضرت گفت: فدایت گردم، سخاوت کردى و مهربانى نمودى، چرا صورتت را از او پوشانیدى؟ فرمود: از ترس اینکه خوارى و ذلّت سؤال را به خاطر اینکه حاجتش را روا کردم در چهرهاش نبینم، آیا حدیث رسول خدا صلى الله علیه و آله را نشنیدهاى که پنهانکننده خوبى کارش مساوى با هفتاد حج است، ظاهر کننده بدى خوار و مخذول است و پنهان کننده بدى آمرزیده است، آیا قول متقدمان را نشنیدى؟
مَتَى آتِهِ یَوماً لِأَطلُبَ حَاجَةً |
رَجَعْتُ إلَى أهلِى وَوَجْهِى بِمائِهِ |
|
چون روزى براى طلب حاجت نزدش آیم به خانوادهام باز مىگردم در حالى که آبرویم محفوظ است!
منبع -الکافى: 4/ 23، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 49/ 101، باب 7، حدیث 19.
اینک در پرتو این اجمال نگاهى به تمدن این روزگار- که در همه جوانب و خصوصیات منحرف از حق و از صراط مستقیم است- بیفکنیم که از این قرار آیا تمدنى که مىگویند از آن برخوردار شدهایم تمدن صالحى است یا فاسد، تمدن راقى است یا راکد، پایه امید انسان است یا مایه ناامیدى انسان؟
تمدن امروز از لحاظ نیروى مادى به پیروزى بىنظیرى رسیده ولى از نظر نیروى روحى شکست سختى خورده و به پستىهایى که کمتر انتظار مىرفت گراییده است.
آنان که زرق و برق ظاهر وزیب و زیور صورت و آسایش مادى و تنآسایى را خوش مىدارند، براى تمدن مادى امروز آن قدر کف زدهاند و آن قدر هورا کشیدهاند که صدایشان گرفته و دستهایشان از کار افتاده است! ولى آنان که در انسان تعالى روح او را مىطلبند و زیبایى صورت را بدون زیبایى سیرت نمىخواهند و هماره در پى رستگارى روان آدمىاند، از تمدن امروز ناامید شدهاند و گروهى یکسره دل از این تمدن برکنده در جهان رؤیاهاى خود سیر مى کنند و مدینه فاضله را در خواب و خیال مجسم مىسازند و جز در خواب و خیال نمىدانند.
هواپیماها پهنه آسمان را تسخیر کردهاند، فضاپیماها انسان را به کره ماه رساندهاند و رسیدن به بعضى از سیارهها را در نوبت گذاردهاند، زیر دریایىها به اعماق اقیانوسها مىروند، نیروى برق و اتم آنچه را که نشدنى بود شدنى کرده است، با فشار بر یک تکمه، روشنایى و گرما و سرما و خوراک و پوشاک و آب و هوا و آنچه براى زندگى مادى بخواهى حاضر است، با وسائل عجیب و غریب از این سوى جهان با آن سوى جهان ارتباط گفتارى و تصویرى برقرار مىشود.
شمارش این اختراعات و اکتشافات تمدن امروز کار دشوارى است، تو گویى که جهان همه رازهاى خود را از آغاز آفرینش در سینه نگه داشته بود تا امروز همه آنها را به مردان مخترع و مکتشف تمدن حاضر باز گوید، تو گویى که در این روزگار، طبیعت در صدد تصفیه حساب اسرار خود برآمده است.
ولى فریب این ظواهر را نباید خورد، یک ضرب المثل تازى مىگوید: «خانه و آرایش آن فریبت ندهد، آن که در آن ساکن است آب خوش از گلویش پایین نمىرود» به مکان نگاه کن به ساکنان نظر کن تا ببینى که مشکل بیکاران، بحران جوانان، افزایش روزانه ساکنان تیمارستانها، مردم ناامید و بىخانمان، جنگهاى خونى و ننگین در گوشه و کنار جهان به ویژه در آسیا و افریقا و امریکاى لاتین، زور و فشار و تجاوز و تعدى از هر گونه و به هر بهانه، مسلح بودن دولتها به انواع سلاحهاى مخرب و کشتار جمعى، فریبها، دروغها، دزدىها، راهزنىهاى زمینى و هوایى و دریایى، فسادهاى اخلاقى و رسوایىهاى جنسى و از این گونه ناروایىها و کج روىها و تباهىها همه و همه در این خانه زیبا، در این کاخ با شکوه تمدن امروز رخ مىدهد!
در این قصر مجلل آدمهاى خوشبخت کجا هستند؟ این کشتى زیباى پر از بار و بنه و آکنده از توشه سفر به کدام کرانه امن و امان خواهد رسید؟
برتولدبرشت در یکى از کتابهاى خود مىنویسد:
«در جامعهاى که پول در آن فرمان رواست و به دست آوردن پول جز از راه بدى میسّر نیست نیکى دروغ مىشود!!».
توماس مان در مقدمه کتاب «آخرین نامههاى شهیدان» نوشته است:
«در جهانى که به یک سیر قهقرایى خطرناک افتاده و در آن کینه خرافى با وحشت عمومى دست به دست هم داده، در جهانى که نارسایى فرهنگى و اخلاقى آن، سرنوشت بشریت را به دست سلاحهاى مخرب که سرعتى کراهتآور دارند سپرده است، سلاحهایى که انبار شدهاند تا اگر لازم باشد جهان را به ویرانهاى تبدیل کنند- چه تهدید سفاهتآمیزى!- که پیرامونش را ابرهاى مسموم فراگرفته است، کاهش سطح فرهنگ، مُثله شدن آموزش، بىرگى و بىغیرتى در پذیرفتن امور سراسر فریب و تزویر یک دادگسترى سیاسى، جنت مکانىها، سودپرستى کور، از میان رفتن وفادارى و ایمان که از دو جنگ جهانى تراویده یا دست کم بر اثر دو جنگ رونق گرفته است؛ در برابر جنگ جهانى سوم که نیستى بشرى و زندگى او را به دنبال خواهد داشت حفاظى بس نارساست».
هومان لومر در کتاب «راهها و آینده بىنوایى» مىگوید:
«هرقدر دستگاهها و وسیلهها بیشتر خودکار مىشوند و هر قدر توفیق در زمینه علم و تکنیک بیشتر به دست مىآید، پیوسته بر تعداد مناطق فقیرنشین و بر ارقام ساکنان این مناطق افزوده مىگردد».
سنکا فیلسوف رومى مىگوید:
«فقیر آن نیست که کم دارد بلکه آن است که بیشتر مىطلبد». راز همه این تیره روزىها در طغیان جانب مادى تمدن بر جانب روحى آن از این رو تمدن امروز نتوانسته است آدمى را به دیده اعتبار بنگرد و هر چند فاصلهها را کوتاه کرده و جدایىها را از میان برداشته و جهان بزرگ را در واقع کوچک ساخته و همه جهانیان را ساکنان یک خانه کرده است ولى نتوانسته فاصله روانى میان مردمان را و دورى روحها را و جدایى دلها را از میان بردارد، مکانها را به هم نزدیک ساخته ولى ساکنان آن را از هم دور ساخته است، در علوم جغرافى پیشرفت کرده است ولى در علم اجتماعى و انسانشناختى و انسانسازى به جایى نرسیده است.
کوهها، دشتها و اعماق زمین و فضا و دریا را کشف کرده و حتى به دل ذره نیز راه یافته ولى قلب انسان را نتوانسته تسخیر کند و به دل آدمیان راه نیافته است، از نظر جغرافیایى به وحدت انسان کمک کرده ولى از نظر اجتماعى به تفرقه میان آدمیان کوشیده است، تمدن امروز بسیار شگرف، شگفت و تواناست ولى بسیار ناآگاه، نابینا و ناشکیباست.
تمدن امروز پرسیده است که چگونه زندگى مىکنیم و چگونگى زندگى را بهبود بخشیده، ولى نپرسیده است که براى چه زندگى مىکنیم و براى چه باید زندگى کنیم و هدف زندگى چیست؟
تمدن امروز در پاسخ دادن به این پرسشها خاموش است، البته علم مىتواند چگونگى زندگى را بهبود بخشد ولى نمىتواند هدف زندگى را تعیین کند، علم، مددى براى چندى زندگى است ولى راهنماى چونى آن نیست.
تمدن جدید اندیشه «ناسیونالیزم» را نیرو بخشید ولى همین اندیشه به صورت افراطى آن، وبال گردن جهان شد و بدبختىها به بار آورد. در روزگاران گذشته خانواده را وحدتى بود، آنگاه نوبت قبیله رسید و سپس هنگام شهر و شهریگرى شد، پس از آن در پى دیانت واحد و به عبارت دیگر ملیّت رفتیم و در تمدن جدید ملت را در نظر گرفتیم ولى در همه این راهها و رفتارها روى روزى را ندیدیم، با این وضع جهان از این ملال رهایى نخواهد یافت مگر آن که تمدنى پدید آید که انسانیت را وحدت اصلى و هدف اساسى و کمال مطلوب خود بداند.
اهل تمدن امروز اخلاق را هم به ملاحظات مادى رعایت مىکنند، برنامههاى تعلیم و تریبت را یا بر اساس تعصب وطنپرستى و یا به خاطر دستیابى به شغلها و کارهایى که پول بیشتر در مىآورد تهیه و تنظیم مىکنند.
اموال دولتهاى جهان غالبا یا صرف اغراض جنگى و یا هوا و هوسهاى سررشتهداران امور مىشود، کارخانههاى بزرگ و ماشینهاى غول آسا سبب شدهاند که دارندگانشان به انسان همانگونه بنگرند که به پیچ و مهره کوچک و ناچیزى در آن دستگاههاى بزرگ مملوک خود مىنگرند! بدینگونه ماده و مادهپرستى همه اندیشه دست اندرکاران تمدن امروز را که اقتصاددانان و عالمان و سیاستمداران باشند فرا گرفته است.
در این گیر و دار اگر کسى براى اصلاحات روحى یا اصلاحات اخلاقى دم زند تو گویى نغمه ناسازى سر داده یا سخن یاوهاى گفته و اندیشه کهنهاى عرضه داشته است، آش زندگى تا جایى شور شده که یکى از سرآشپزان تمدن یعنى رئیس سازمان ملل متحد در زمان اوج بحران خاورمیانه عربى نومیدانه در سازمان ملل گفت:
«هیچگاه در تاریخ بشر اخلاق سیاسى و اخلاق بشرى به طور کلى تا این حد سقوط نکرده بوده است،
آیا پس از آن براى جلوگیرى از این سقوط غمانگیز و یا جبران آن، چه کردهاند؟ چه اقدامى به عمل آوردهاند؟ آیا این سخن از چنان مقام رسمى جهانى، اعلام ورشکستگى معنوى تمدن امروزى نیست؟!
تمدن امروز در ستایش مقام عقل و در سنجش بهاى آن، راه افراط پوییده است. پایهگذاران این تمدن با شیفتگى نابخردانهاى، تنها عقل را بنیان شایسته زندگى شمردهاند.
نتیجه ستایش عقل، پیشرفت شگرف دانش و پیدایش افزارهاى شگفتانگیزى است که آدمى را تا اوج آسمانها فرا برده است ولى دریغ که پس از این سیر عجیب، تازه به این حقیقت دست یافتهاند که تنها عقل و فرزندش علم و آنچه دانش ببار آورده؛ راه خوشبختى و رستگارى آدمى نبوده و نیست. این عیب اگر بتوانیم آن را عیب بنامیم از ارسطو و تعالیم او سرچشمه گرفت که تنها عقل را داور کل مىدانست» «1».
قرن نوزدهم با تحولات بزرگ اقتصادى وقرن بیستم با تحولات بزرگ اجتماعى رفته رفته به آدمى فهماند که این تمدن- تمدنى که تنها بر پایه عقل و علم بنیان نهاده شده است- چیزى کم دارد و این نقصان است که موجب طغیانها مىشود و این کمبود است که نسل امروز را منکر بود و نبود ساخته است. نقصان این تمدن و کمبود آن چیست؟ همان جنبه روحى که در آغاز این مقاله به آن اشارت رفت. بدیهى است که منکر مزیت علم نمىتوان شد ولى علم به تنهایى کافى نیست.
قبل از آغاز هر گونه سخن ابتدا به سرمایه پرداخته و معنا و مفهوم آن را از لحاظ لغوی و مصداقی روشن می سازیم تا به موضوع اصلیمان برسیم.
سرمایه چیست؟
سرمایه از مهم ترین عوامل تجارت بوده و بزرگ ترین وسیله جلب منفعت است.
هر شرکتی باید دارای سرمایه باشد تا بتواند نتیجه ای از عملیات خود که تجارت است برده و منتفع شود. اهمیت شرکت های تجارتی را از سرمایه آنها می توان درک کرد. حق یا ادعای مالک یا مالکین نسبت به دارائی ھای یک واحد اقتصادی را، سرمایه گویند.
حال مطلب را با یک سوال آغاز می کنم، اندکی با خود بیندیشید که بزرگترین سرمایه شما چیست؟
جواب هایی که ممکن است از ذهن هر یک از من و شما بگذرد بدین قرار است:
مقدار مبلغی که در حسابتان موجود است، ملک یا زمینی که به نامتان می باشد، طلا و مسکوکاتتان، مغازه و یا کارگاهی که در حال فعالیت و یا به دست مستأجر است، ماشین آلات سنگین و موارد بسیار دیگر. اما آیا اینها سرمایه واقعی شماست؟
از جهاتی باید گفت بله. نمی توان منکر سرمایه نامیدن این موارد شد چرا که بنا به تعریفی که از سرمایه ارائه دادیم، این موارد از عوامل جلب منفعت به شمار می آیند. اما آیا منفعت حقیقی انسان را نیز جلب می نمایند؟
سوره العصر نشانی بزرگترین سرمایه انسان
سوره مبارکه والعصر در عین حال که کوتاه است یک متنی است جامع همه اصول علمی و عملی، در واقع عظمت مسئله اخلاق را بازگو می کند که اگر کسی تهذیب روح نکرد و متخلق به اخلاق نشد، واقعاً در خسارت است.
اگر کسی متخلق به اخلاق الهی نبود خسارت دیده است. خاسر شد، یعنی سرمایه را باخت. لذا در قیامت کسانی که خاسرند و سرمایه را باخته اند، از شدت افسوس هر دو دست خود را گاز می گیرد.
کسانى که به بعضى از رسولان خدا ایمان دارند، و به بعضى ندارند، م?من به خدا نیستند
از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
اِنْ اُجِّلْتَ فى عُمُرِکَ یَومَیْنِ فَاجْعَلْ اَحَدَهُما لاِدَبِکَ لِتَسْتَعینَ بِهِ عَلى یَومِ مَوتِکَ. فَقیلَ لَهُ : وَ ما تِلْکَ الاِسْتِعانَةُ؟ قالَ: تُحْسِنُ تَدبیرَ ما تُخَلِّفُ وَ تُحْکِمُهُ؛
اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى، یک روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن براى روز مُردنت کمک بگیرى.
به امام گفته شد: این کمک گرفتن چگونه است؟ فرمودند: به این که آنچه را از خود برجا مىگذارى، خوب برنامهریزى کنى و محکم کارى نمایى.(وسایل الشیعه ج19، ص266)
یک انسان در این دنیا که ضرر کرده و پشیمان شده باشد، انگشت سبابه را می گزد ولی در قیامت انسان خسارت دیده از شدت پشیمانی هر دو دست را گاز می گیرد زیرا به همه چیز باخته و خسارت زده ی کامل شده است. می بیند که راهی برای تحصیل سرمایه و کسب و کار نیست.
انسانی که در دنیا ورشکست شده و سرمایه اش را باخته، بالاخره نیروی بدنی دارد می تواند از کارگری ساده خود را تأمین کند ولی اگر انسان نیروی بدنی را هم از دست داده باشد چاره ای جز فقر و مذلت نیست و کسی هم نیست که به نیاز این فقیر در آن روز پاسخ دهد.
فخر رازى در تفسیر آیه " إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ" (العصر/2) سخنى نقل مىکند که حاصلش چنین است:
" یکى از بزرگان پیشین مىگوید: معنى این سوره را من از مرد یخفروشى آموختم، فریاد مىزد و مىگفت: ارحموا من یذوب رأس ماله ارحموا من یذوب رأس ماله!:" رحم کنید به کسى که سرمایهاش ذوب مىشود، رحم کنید به کسى که سرمایهاش ذوب مىشود"!
پیش خود گفتم این است معنى إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ: عصر و زمان بر او مىگذرد و عمرش پایان مىگیرد و ثوابى کسب نمىکند و در این حال زیان کار است.
اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى، یک روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن براى روز مُردنت کمک بگیرى. به امام گفته شد: این کمک گرفتن چگونه است؟ فرمودند: به اینکه آنچه را از خود برجا مىگذارى، خوب برنامهریزى کنى و محکمکارى نمایى
سرمایه آدمی زندگی اوست
در حقیقت سرمایه آدمى زندگى او است، با زندگى است که مىتواند وسیله عیش خود در زندگى آخرت را کسب کند، اگر در عقیده و عمل حق را پیروى کند تجارتش سودبخش بوده، و در کسبش برکت داشته و در آیندهاش از شر ایمن است، و اگر باطل را پیروى کند و از ایمان به خدا و عمل صالح اعراض نماید، تجارتش ضرر کرده (نه تنها از سرمایه عمر چیزى زاید بر خود سرمایه به دست نیاورده، بلکه از خود سرمایه خورده، و سرمایه را وسیله بدبختى خود کرده است) و در آخرتش از خیر محروم شده، لذا در سوره مورد بحث مىفرماید: " إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" و مراد از ایمان، ایمان به خدا، و مراد از ایمان به خدا ایمان به همه رسولان او، و مراد از ایمان به رسولان او اطاعت و پیروى ایشان است، و نیز ایمان به روز جزا است هم چنان که قرآن در جاى دیگر تصریح کرده به اینکه کسانى که به بعضى از رسولان خدا ایمان دارند، و به بعضى ندارند، م?من به خدا نیستند.
هم قسم بر عصر یعنى بر زمان و امتداد آن بقاى بیکران
آنکه میباشد زیانکار آدمى از فزونى میرود سوى کمى
جز کسانى کاهل ایمانند و دین کردهاند اعمال نیکو از یقین
سعیشان در کسب طاعاتست بی کردهاند افزون حیات و خیر خویش
هستشان با هم وصیتها که آن بر حق است و راست در ایمان و جان
همچو توحید خداى بیشریک هم اطاعت بر رسل و اعمال نیک
هم وصیت کردهاند ایشان بصبر زانکه مىبکشند ز اعدا ظلم و جبر
در برابر احادیث تکان دهنده و زیادی که در مورد گناه آمده است و نیز آیات قرآن مجید در این باره، با آیات و روایات دیگری مواجه هستیم که باب جدیدی را به روی آدمی می گشاید و آن باب توبه است که دریایی است زیبا و چشم نواز از رحمت و حکمت خداوند سبحان.
خوبست در آغاز این نوشتار، فرازی از صحیفه سجادیه را ذکر کنیم. حضرت امام سجاد(علیه السلام) به خداوند متعال عرض می کنند: انت الذی فتحت لعبادک یا الی عفوک و سمیته التوبه و جعلت علی ذلک الباب دلیلا من وحیک لئلا یضلّوعنه، فقلت - تبارک اسمک- «... توبوا الی الله تویة نصوحاً عسی ربّکم ان یکفّر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار...»[1] تو آن کسی هستی که برای بندگان خود بابی به سوی عفو و بخشش خود گشودی و نام آن را توبه گذاشتی و بر این باب، در میان وحی خود، دلیل و راهنمایی قراردادی، تا آن را گم نکنند پس تو - که نامت مبارک است - فرمودی: با توبه نصوح به سوی خدا، توبه کنید، باشد که پروردگار شما، اعمال زشت شما را بپوشاند و شما را به باغ هایی وارد نماید که در زیر درختان آن، جویبارها جاری است.
در مورد توبه نصوح از حضرت ائمه (علیهم السلام) سوال شده است. از جمله، جناب ابوالصباح کتانی می گوید: امام صادق(علیه السلام) در پاسخ من فرمودند: یتوب العبد من الذب ثم لایعود فیه.[2] (توبه نصوح آنست که) بنده از گناه توبه می کند سپس به سوی گناه باز نمی گردد. در حدیث دیگری امام صادق(علیه السلام) با تأکید، این مطلب را فرموده اند: هو الذنب الذی لایعود فیه ابدأ. [3] یعنی آن توبه، از گناهی است که هرگز به آن بر نمی گردد. یعنی مرتکب گناه ابدأ رجوع به آن نمی کند.
در اینجا یک مساله پیش می آید که اتفاقاً برای راوی حدیث دوم نیز، به وجود آمده است. آن مساله بغرنج این است که غالب ما، توبه می کنیم ولی در اثر ضعف تقوا و ایمان، دوباره به آن دچار می شویم، پس هیچ گاه توبه نصوح نخواهیم کرد. اما پاسخ به این سوال آزار دهنده را امام صادق(علیه السلام) چنین داده اند: راوی می گوید: و اینّالم یعد؟ کدام یک از ما به گناه بازگشت نمی کند؟ و حضرت می فرمایند: یا ابا محمد ان الله یحبّ من عباده المفتن التّواب. [4] ای ابا محمد! (کینه راوی است) به راستی که خداوند در میان بندگان خود بنده فتنه زده ای را که در میان معصیت و اطاعت، نافرمانی و فرمانبرداری، مضطرب است و بسیار توبه می کند دوست می دارد. مانند این تعبیر از امام کاظم و یا امام رضا (علیهماالسلام) نیز نقل شده است. آری! این عبارت، بسیار امید بخش و نجاتبخش است.
برای ما که در کشاکش نفس اماره و شیطان از یک سو و از سوی دیگر در جاذبه دعوت خداوند متعال و سفرای بزرگوار او دست و پا می زنیم و مضطرب و نامطمئن، حرکت می کنیم.
قبول توبه آن هم از کسانی که عادت کرده اند به گناه ولی هر بار که زمین می خورند و آلوده به گناه می شوند، بر می خیزند و کشان کشان دوباره به راه خدا باز می گردند. جلوه ای از مهربانی خدای بی همتاست. از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که: ان الله عز و جل یفرح بتوبة عبده المومن اذا ناب کما یفرح احدکم نصالته اذا وجدها.[5] همانا خداوند عز و جل مانند خوشحالی شما وقتی که گمشده خود را پیدا می کنید، از توبه بنده با ایمان خویش خوشحال می شود. البته واضح است که منظور از فرح و خوشحالی خداوند متعال، قطعاً چیزی شبیه شادمانی ما نیست، بلکه منظور آنست که مثلاً قلوب اولیای خداوند متوجه به او می شود و این شخص برخوردای از نعمات خداوند متعال می شود.
لازم به ذکر است که عبد تواب و فشارزده در طوفان گناهان، در صورتی توبه اش مقبول است که واقعاً قصد ترک گناه را داشته باشد اما با این وصف، در اثر غلبه هوا و هوس و پیروی از شیطان باز هم آلوده به معصیت بشود.
چنان که از حضرت امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «النائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم علی الذنب و هو مستغفر منه کالمستمری» [6] توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناهی ندارد و آن کس که در حالی که بنابر گناه دارد، اما از گناه استغفار می کند، مسخره کننده (خودش است).
آری آدمی باید واقعاً قصد ترک گناه بکند. تا توبه اش پذیرفته شود و از آنجا که توبه رجوع از راه باطل به راه حق است، به صورت طبیعی، ملازم و با ندامت و پشیمانی می باشد. چنان چه از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) منقولست که «الندامة توبة»[7] پشیمانی از گناه، توبه است و از امیرالمومنین (علیه السلام) نقل است که ان الندم علی الشرّ یدعوالی ترکه»[8] و از حضرت امام باقر (علیه السلام) نقل است: کفی بالندم توبة.[9] پشیمانی برای توبه، کافیست. خوبست کمی تامل کنیم. چرا ما از گناه - بعضاً - پشیمان نمی شویم؟ اصلاً چرا باید پشیمان شد؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ اینجاست که بحث آثار گناهان، خودنمایی می کند.
ما به حول و قوه الهی در مقاله قلبی، اندکی درباره آثار زیان بار گناهان، عرض کردیم که علاقمندان می توانند به آنجا رجوع کنند. از همین جا می توان پی برد که توبه از قلوب حی و زنده سر می زند. یعنی کسانی که هنوز ایمان و باور دارند می دانند و یا حداقل احتمال می دهند که با ارتکاب گناه چه ضرری کرده اند.
نه آن کسانی که نورانیت باطن خود را به ظلمت کشانیده اند و به تعبیر احادیث، هلاک شده اند و چراغ ایمان در قلوبشان کاملاً خاموش شده است. شایان ذکر است که ما از باطن دیگران خبر نداریم و اصلاً نمی توانیم تشخیص درست و حتمی بدهیم که چه کسی دارای حیات قلبی است و چه کسی کاملاً دل مرده است. لذا به هیچ وجه اجازه نداریم دیگران را ناامید سازیم و باب توبه را بسته شده به روی آنان اعلان کنیم. البته روشن است که انجام وظیفه واجب امر به معروف و نهی از منکر، چندان ربطی به این مساله ندارد.
نکته دیگر در مورد توبه آنست که آدمی باید هر آنچه را که از حقوق خداوند سبحان و بندگان او ضایع نموده باید ادا کند. مثلاً - اگر نماز قضایی به گردن دارد و یا مثلاً- مالی از دیگران، تباه کرده یا خسارتی به اموال دیگران وارد ساخته، باید جبران کند. چنانچه بعضی از بزرگان فقهاء[10] فرموده اند: آیه 82 سوره مبارکه طه که فرموده است: «و انی لغفار لمن ناب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی» و همانا من بسیار آمرزشگر هستم نسبت به کسی که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح به جای آورده، سپس به راه راست آمده است.
در این آیه شریفه عمل صالح، شاید اشاره به همان جبران حقوق خداوند و بندگانش باشد که یکی از ارکان توبه را تشکیل می دهد. در مورد توبه مباحث دیگری نیز قابل مطرح کردن است که مجال دیگری را می طلبد. به همین اندازه اکتفا می کنیم و از درگاه الهی درخواست توبه ای نصوح می کنیم.
پی نوشت:
[1] - صحیفه سجادیه، دعای 45
[2] - الکافی،ج2، ص432
[3] - همان مأخذ
[4] - همان مأخذ
[5] - همان مأخذ، ص436
[6] - وسائل الشیعه، ج 16، ص74
[7] - وسائل الشیعه ج 16 ص 62
[8] - همان مأخذ، ص61
[9] - همان مأخذ، ص 62
[10] - حضرت آیت الله حائری(مدظله) در تزکیة النفس ص 251
عارفان عاشق براى ورع معنایى بس وسیع و گسترده دارند و این معنا را از مفاهیم آیات و روایات استفاده کرده و به عباد حق تعلیم دادهاند.
در ابتداى توضیح ورع به آیه شریفه:
[وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ] «1».
و هیچ یک از ما فرشتگان نیست مگر این که براى او مقامى معین است.
متوسل شده و فرمودهاند:
اول مقام، همانا مقام انتباه است و این بیرون آمدن بنده است از حدّ غفلت.
پس توبه است و آن رجوع است از ما سواى خداى تعالى، پس از آن که رفته باشد، با آن که پیوسته پشیمان باشد و استغفار بسیار کنند.
پس انابت و آن رجوع از غفلت است سوى ذکر و بعضى گفتهاند: توبه ترسیدن است و انابت رغبت و قومى گویند: توبه در ظاهر است و انابت در باطن. پس ورع و آن ترک کردن چیزى است که بر او مشتبه گشته باشد.
پس محاسبت نفس است و آن نگاه داشتن زیادت آن از نقصان است، آنچه سود او باشد و زیان او.
پس ارادت است و آن استدامت رنج است و ترک راحت.
پس زهد است و آن ترک کردن حلال از دنیاست و رغبت از آن و شهوتهاى آن بگردانیدن.
پس فقر است و آن نابودن املاک است و خالى شدن دل از آنچه دست از او خالى باشد.
پس صدق است و آن راستى نهان و آشکار است.
پس تصبّر است و آن تحمل نفس است بردشوارىها و چشیدن تلخىها و این آخر مقامهاى مریدان است.
پس صبر است و آن ترک شکایت است.
پس رضاست و آن لذت یافتن به بلاست.
پس اخلاص است و آن بیرون کردن خلق است از معامله حق.
پس توکل است بر خداى و آن اعتماد کردن است بر او که طمع از جمله زایل کند به جز از او «2».
آرى، هر کس با این اوصاف به محضر آن جناب رود، به حضورش پذیرند و از شراب عشق جمال به کامش ریزند، آن چنان که تا ابد مست شده و محو زیباى مطلق گردد.
به قول عارف عاشق حکیم صفاى اصفهانى:
در رحمت ابد بر من خسته بازکردى |
که دلم زدست بردى و محلّ راز کردى |
|
تو هزار بار کشتى و نمردم و نمیرى |
که به کشتگان عشق ازلى نماز کردى |
|
همه من شدى به مستى و چو هشیار گشتم |
زمن اى بلاى هوش و خرد احتراز کردى |
|
تو گداى را توانى ملک الملوک کردن |
که به صعوه بال و پر دادى و شاهباز کردى |
|
نگهى که باز کردى زتجلّى ولایت |
بهشب امیدواران زره نیاز کردى |
|
به صفا توان رسیدن زره فناى هستى |
تو که هست خویش را بر سر حرص و آز کردى |
|
نصیحت عارفان به غافلان
ارباب دین و اخلاص، آگاهان عارف، بیداران واقف، از باب سوز دل، براى بیدارى گرفتاران آب و گل به ذکر مسائلى پرداختهاند که اگر با گوش دل به آن نصایح توجه شود، مرغ دل به سوى باغ ملکوت به پرواز آید و زنجیر اسارتها و تحمیلات شیطانى پاره گردد.
مؤید الدین جندى در «نفحة الروح» گوید:
اول تقدیم نصیحتى مشفقانه و تنبیهى محققانه کنیم که ممهّد قواعد گردد، اى خفته خواب غرور و غفلت و مست شراب سرور شرور و شهوت! برخیز که در دل خاک، بسى خواهى خفت و از گفت و شنود عادتى، خاموشى گزین که در دوزخ حسرت.
[رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها] «3».
پروردگارا! ما را از دوزخ بیرون آر.
بسیار خواهى گفت، مالى و جاهى که بىاختیار به دشمنان و اشرار خواهى گذاشت، به اختیار خویش به دوستان اخیار بازگذار.
از دشمنان دوست روى و دوستان دشمن خوى که دوستى کاذب ایشان:
[یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ] «4».
این روزى است که راستان را راستى و صدقشان سود دهد.
[یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ] «5».
روزى که هیچ مال و اولادى سود نمىدهد.
دشمن صادق گردد، روى به دوستان صادق گردان.
افکار بىفایده که مفرّق در جمع مال و خدم مقدم مىدارى، پیش از تفرقه و جمع.
[یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ] «6».
[بىتردید برانگیخته مىشوید در] روزى که شما را در روز اجتماع [که روز قیامت است] جمع مىکند.
[یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ] «7».
آن روز مردم [پس از پایان حساب] به صورت گروههاى پراکنده [به سوى منزلهاى ابدى خود بهشت یا دوزخ] باز مىگردند، تا اعمالشان را [به صورت تجسم یافته] به آنان نشان دهند.
در تفرقه آن بر جمعى از اهل جمع نه بر فرق اهل فرق و صدع مقدّمدار، ابقاى هر چه جمع کردهاى و در این دار فنا با تو بقا نخواهد کرد، بىابقا افنا کن، تا تو را از این مشغولهاى بىمنفعت و فراغتهاى پر مضرّت براى اشتغال بسیار، مسرت فراغت بخشد.
روزِ کار روزگار خویش به بیگارى ضایع مدار و کارى که سبب نجات ابدى و خلاصه مهمى که موجب خلاص سرمدى توست پس پیش گیر.
اگر پادشاهى یا سلطان و اگر وزیرى کاردان و اگر صاحب منصبى به حکم و فرمان و اگر دهقان قهرمانى و ثروت و مال و توان و اگر درویشى ضعیف و ناتوان، از پیر و جوان به حقیقت دان که با مرگ ناگهان.
[کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ] «8».
همه آنان که روى این زمین هستند، فانى مىشوند.
چاره کردن نتوان.
چون اکثر عمر و خلاصه وقت و زمان و زبده توش و توان در تدبیر صورت و جثمان و تعمیر این جهان گذران صرف شد و قطعاً از جهان جان و عمارت عالم روح و روان تا غایت وقت و زمان در غفلت و حرمان به ضلالت و خذلان بازماندهاى.
بارى تدارک اوقات و تلافى مافات و باقیات صالحات در سلوک سبیل نجات از این مضیق درکات باید اندیشید و با رفیقى شفیق از اهل طریق تحقیق و نظر دقیق روزى چند براى راحت بسیار زحمتى اندک کشید و گرم و سرد و شور و تلخ راه حق چشید، تا آخر پاى فراغت در دامن رفاهیت و رفاغت «9» و دست طلب در آستین حصول کشید و این نصیحت را بىغرض به گوش هوش از دل و جان شنید، آن گاه ثمرات و نتایج آن معاینه دید «10».
[وَالْمُتَوَرِّعُ یَحْتاجُ إلى ثَلاثَةِ اصُولٍ: الصَّفْحُ عَنْ عَثَراتِ الْخَلْقِ أجْمَعَ، وَتَرْکُ الْحُرْمَةِ فیهِمْ، وَاسْتِواءُ الْمَدْحِ وَالذَّمِ]
نیازهاى صاحب ورع
صاحب ورع به سه برنامه مهم نیاز دارد که اگر آن سه برنامه را به کار نگیرد از گردونه ورع خارج و از این حالت عالى الهى بىبهره است:
1- چشمپوشى از لغزشهاى تمام مردم مسلمان که این چشمپوشى ضامن حفظ آبروى مردم است و صفح از عثرات اخلاق حضرت ربّ العزّه است و چه نیکوست که مسلمان متخلق به اخلاق حق باشد.
2- حرمت و ارزش مسلمان را نگاه دارد که چیزى در پیشگاه حق از حرمت و آبروى مؤمن بالاتر نیست.
3- تعریف و تکذیب مردم براى او یکسان باشد، چه آن انسانى که عملش براى خداست، براى او چه فرقى مىکند که مردم از عملش تعریف کنند، یا او را تکذیب نمایند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- صافات (37): 164.
(2)- آداب المریدین: 74. (3)- مؤمنون (23): 107.
(4)- مائده (5): 119.
(5)- شعراء (26): 88.
(6)- تغابن (64): 9.
(7)- زلزال (99): 6.
(8)- الرحمن (55): 26.
(9)- رفاغت: رفاه، ناز و نعمت.
(10)- نفحة الروح: 109.
در رساله شریف لقاء اللّه در باب این حقیقت مىخوانیم:
چون سالک در اثر مجاهدت و توفیق ربانى از قسمت اول که تنزیه و تطهیر باطن از صفات خبیثه و مکروهه بود فراغت پیدا کرد و توانست در این جهت تسلط و حکومت خود را بر جنود شیطانى و قواى او به دست آورد، اتصاف به صفات روحانى شروع مىشود.
به طورى که معلوم گردید، صفات رذیله خبیثه، به مناسبت و به اقتضاى زندگى مادى محدود، تاریک صورت مىگرفت و هر چه سالک از تعلق و وابستگى و محبت حیات دنیا منقطع گردید، زمینه براى حیات آخرت و روحانى و نورانى فراهم مىشود.
در اینجا سالک از مضیقه و محدودیت عالم مادى تخلص پیدا کرده و وارد مىشود به جهان وسیع روشن روحانى.
اینجا منزل منور و آزاد و دور از ابتلائات و قیود جهان مادى بوده و مسافر آن با کمال انبساط روحى و آزادى در عمل و روشنایى محیط و امن خاطر و دور از اضطراب و وحشت و ناملائمات و ابتلائات عالم ماده زندگى کرده و مهیاى آموزش و شناسایى معارف الهى و حقایق غیبى و جذبات روحانى خواهد شد.
پس به مقتضاى خصوصیات و صفاتى که براى عالم روحانى هست صفاتى در قلب انسان پدید و آشکار مىشود.
در اینجا مقام فتح و ظفر به جنود کفر و ابلیس ظاهر شده و آغاز مرتبه عین الیقین در ایمان خواهد بود.
[تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ].
آن سراى [پرارزش] آخرت را براى کسانى قرار مىدهیم که در زمین هیچ برترى و تسلّط و هیچ فسادى را نمىخواهند و سرانجام [نیک] براى پرهیزکاران است.
[إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ].
اى قوم من! این زندگى دنیا فقط کالایى بىارزش و زودگذر است و بىتردید آخرت سراى همیشگى و پایدار است.
[وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً].
و در قلب کسانى که از او پیروى مىکردند رأفت و رحمت قرار دادیم.
[وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ].
و خدا به توفیق خود به سوى بهشت و آمرزش دعوت مىکند.
[وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ].
و خدا [مردم را] به سراى سلامت و امنیت [که بهشتِ عنبر سرشت است] دعوت مىکند.
آرى، در عالم آخرت اثرى از خودبینى و بزرگ منشى و تکبر نیست، در آنجا سوء نیت و قصد فساد و خرابکارى نباشد، آنجا جاى برقرار شدن و پاینده بودن و مقام گرفتن است.
در آنجا قلوب و دلها با همدیگر با کمال مهربانى و عطوفت و محبت خالص رفتار کرده و اثرى از کدورت و اختلاف و نفاق نباشد. در آنجا خطاها و لغزشهاى گذشته آمرزیده شده و از عصیان و تمرد و خلاف اثرى نیست، آنجا محیط سلامتى و صفا بوده و هرگز کدورت و گرفتگى و ناراحتى دیده نخواهد شد.
پس به اقتضاى این چنین محیط روحانى، قهراً صفات و حالات هر انسانى نیز لازم است با وضع آن محیط سازش داشته باشد.
مالکیت مطلق و حکومت و بزرگوارى تمام ذاتى پروردگار متعال در عالم آخرت ظاهر و هویدا مىشود و قهراً کسى در مقام خودبینى و خودنمایى و خودستایى و مباهات کردن و افتخار نمودن و خود را بالا گرفتن بر نیامده و بالطبع صفات فروتنى و خضوع و خشوع و تعظیم و تجلیل پروردگار متعال و حقیقت خوف و خشیت در وجود او ظاهر مىشود.
[الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ].
آن روز، حاکمیّت و فرمانروایى ویژه خداست.
[یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً].
در آن روز همه انسانها دعوت کننده را که هیچ انحرافى ندارد [براى ورود به محشر] پیروى مىکنند و صداها در برابر [خداى] رحمان فرو مىنشیند و جز صدایى آهسته [چیزى] نمىشنوى.
در آنجا سرائر و بواطن آشکار است و نفوذ حق و حکم و برنامه الهى چنان در ظاهر و باطن جارى مىشود که موردى براى نیت سوء و نفاق و قصد فساد باقى نمانده و صفات صفا و حیا و عزم راسخ و حسن نیت و وفا و صدق و تقوا و حلم تجلى مىکند.
[یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ* فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ].
روزى که رازها فاش مىشود.* پس انسان را [در آن روز در برابر عذاب] نه نیرویى است و نه یاورى.
[فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ].
خدا روز قیامت میان شما داورى مىکند.
در آن روز حیات حقیقى و پاینده ظاهر شده و حقیقت و احکام حق بدون کوچکترین پرده و پوشش اجرا مىگردد، پس اضطراب و وحشت و تزلزل و تردید و شک و آرزوهاى بیهوده و هوسهاى باطل و عجله و بىطاقتى از میان برداشته شده و صفات اطمینان و صبر و یقین و سرور و حیات و تفکر و ادب جارى مىشود.
[وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ].
میزان [سنجش اعمال] در آن روز حق است؛ پس کسانى که اعمال وزن شده آنان سنگین و با ارزش باشد، رستگارند.
[وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ]
و این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازى نیست و بىتردید سراى آخرت، همان زندگى [واقعى و ابدى] است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند [دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت برنمىگزیدند.].
در آن روز نفوس مطمئن که در مقام حق و روحانیت پا برجا و برقرار شدهاند، مستعد لقاى پروردگار بوده و در جهان روحانى با کمال توجه و علاقه و خلوص نیت ادامه زندگى مىدهند و به اقتضاى این حالت صفات توکل و تفویض و تسلیم و رضا و اخلاص و انبساط و فنا و شهود و ارتباط پیدا خواهد شد.
[یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً].
اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته!* به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
حکیم شفایى اصفهانى در فضایل انسان کامل و این که هر انسانى لایق عالم ملکوت و بزم روحانى است مىگوید:
اى تو آیینه تجلى ذات |
نسخه جامع جمیع صفات |
|
در نمود تو ذات مستور است |
ذات مخفى صفات مذکور است |
|
هم تو مخصوص لطف کرمنا |
هم تو منصوص علّم الاسما |
|
خلقت ایزد به صورت خود کرد |
دستساز محبت خود کرد |
|
دادت از جامه خانه تکریم |
خلقت خاص احسن التقویم |
|
جز تو کس قابل امانت نیست |
وان امانت بجز خلافت نیست |
|
زان تو را کار مشکل افتادست |
که صفاتت مقابل افتادست |
|
این ظلومى چو از تو یافت حصول |
لقبت کرد کردگار جهول |
|
تا ابد زین خطر ملومى تو |
هم جهولى و هم ظلومى تو |
|
بتو از ملک ماه تا ماهى |
نامزد شد خلیفة اللهى |
|
مرحبا اى خلیفة الرحمن |
حبذا اى ودیعة السبحان |
|
تمدن دو جنبه دارد: جنبه مادى و جنبه روحى؛
جنبه مادى، همان نیروى حسّى و تمام آن چیزهایى است که از حس پیروى مىکند و یا آن را مدد مىرساند همانند اختراعات و اکتشافات از نیروى بخار و برق و اتم گرفته تا اتومبیل و هواپیما و فضاپیما و کشتى و زیردریایى، بدیهى است که همه این نیروها مادى هستند و همچنین آنچه براى آسایش زندگى روزانه مردم پدید آمده، نظیر ماشینهاى خود کار حتى وسائلى که براى رسیدن به این هدف به کار مىگیریم مانند علوم ریاضى و طبیعى، در شمار نیروهاى مادى هستند زیرا نتیجه آنها براى زندگى انسان همین اختراعات و اکتشافاتى است که آسایش و رفاه مادى آدمى را فراهم مىآورند حتى آموزشگاهها و دانشگاههایى که بدین منظور تعلیم مىدهند همه از نیروهاى مادى تمدن به شمار مىآیند.
اما جنبه روحى یا نیروى معنوى تمدن، عبارت از هدفهاى شریف انسانى و اخلاقى و کوشش در راه رسیدن به آنهاست.
کوشش براى بهبود روابط انسانها و بالا بردن شعور اجتماعى و افزایش آگاهى افراد از نظر سیاسى و عادت دادن انسانها به این که در راه فضیلت و مصلحت انسانها گام بردارند و درباره نیکى و زیبایى بیندیشند و آرمانهایى براى رستگارى آدمیان داشته باشند و دلهایشان به مهر همنوع بتپد و همچنین وضع قانونهایى براى تعلیم و تربیت صحیح مردم و پدید آوردن بنیادهایى براى تغذیه روح انسانها و در راه نیکى به انسانها همه و همه جنبه روحى تمدن و از نیروهاى معنوى آن است.
هیچ تمدنى را تمدن راقى و حقیقى نمىنامند مگر آن که داراى هر دو جنبه باشد و این دو جنبه در آن به شکل متعادل و متوازنى پدید آید
مردى از اهالى بلخ مى گوید: در سفر حضرت امام رضا علیه السلام به خراسان همراه آن بزرگوار بودم. روزى براى خود سفره غذا خواستند و همه غلامان سیاه زنگى و غیر زنگى را سر سفره جمع کردند، به حضرت گفتم: فدایت گردم، اگر سفره اینان را از خود جدا مى انداختى مناسبتر بود، فرمود:ساکت باش، خداوند یکى است و پدر یکى و مادر یکى است و پاداش به اعمال است.
منبع- الکافى: 8/ 230، حدیث یأجوج و مأجوج، حدیث 296؛ بحار الأنوار: 49/ 101، باب 7، حدیث 18.