در ذهن ما که بعد از طی قرون و به کمک کتابها درباره شخصیت ائمه دین و جانشینان معصوم پیامبر علیهم السلام تفکر میکنیم، همواره هالهای از تقدس از ایشان وجود دارد که البته درست و سزاوار این بزرگواران است؛ زیرا عصمت آنها را خدا در قرآن تأیید کرده است و در مقام عمل هم در طول تاریخ اسلام هیچ کس پیدا نشده است که بتواند ادعای جایگاه ایشان را با همه خصوصیاتش بنماید؛ اما آنچه برای شناخت بهتر ائمه دین علیهم السلام بدان نیاز داریم آن است که بتوانیم به ورای این هاله تقدس نیز نظر بیفکنیم و زندگی ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله را در دوران خود و با توجه به جوّ زمانهای که در آن میزیستهاند مطالعه کنیم.
اگر ما در دوران معصومان بودیم
برای اینکه بتوانیم تصور بهتری از شخصیت معصومان علیهم السلام و نحوه ارتباط مردم با آنان داشته باشیم، چارهای نداریم که ورای فضیلتها و مقام علم و عصمت و شجاعت و تقوا که برای آنها سراغ داریم، در زندگی آنها به مطالعه بپردازیم یعنی آنها را به عنوان یکی از انسانهایی که در عصر خود زندگی میکردهاند نیز قبول کنیم و زندگی آنها را با این نگاه مطالعه کنیم.
این طرز نگاه که باعث وسعت دید، و شناخت بهتر از مردم میباشد و صد البته راهی برای شناخت بهتر از خودمان نیز هست؛ کمک میکند تا به این سوال پاسخ دهیم که "اگر ما مثلاً در دوران امام صادق علیه السلام بودیم، چه میکردیم؟"
حق معرفتی که اداء نشد
با مراجعه به منابع خدشهناپذیر دینی در مییابیم که بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نبوت ختم شده است ولی کسانی بعد از او وجود دارند که اوصیاء و جانشینان او هستند. از حدیث ثقلین، نتیجه میشود که علم و قدرت و عصمت و صدق پیامبر صلی الله علیه و آله در افراد خاصی از اهل بیت او به ودیعه نهاده شده است و همواره یکی از این ذریه پاک در زمین باقی خواهد بود (هرچند ناشناخته و در غیبت به سر برد).
درسی که از تاریخ امام صادق علیه السلام میگیریم آن است که کجفهمی های مردم یا سوء نیت حاکمان نیز میتواند در شهرت و محبوبیت افراد دخیل باشد به گونهای که افراد نالایق را بزرگ و افراد بافضیلت را در نظر مردم جامعه کمقدر نشان دهد، در نتیجه تکیه به آراء و افکار مردم و مقبولیت اجتماعی برای تشخیص عالمان دین، میتواند باعث فریب ما شود.
در زمان حضرت صادق علیه السلام، شخصی به غیر از ایشان نبود که بتواند چنین ادعایی کند. بنابراین مردم در آن دوران، در محضر کسی بودند که عالمترین، قویترین، شجاع ترین، باتقواترین، باسیاستترین، زاهدترین، عارفترین و بخشندهترین فرد زمان خود بود.
هر چه از فضایل امام صادق علیه السلام بگوییم کم گفتهایم؛ اما اگر به تاریخ نگاهی بیندازیم، متوجه میشویم که مردم آن دوران عموماً چنین نگاهی به ایشان نداشتند. به عبارت دیگر، مردم در آن دوران نهایتاً میگفتند که جعفر بن محمد علیهماالسلام مرد عالم و باتقوایی است. اهل عبادت زیاد هم هست. اهل بخشندگی هم هست و مرد بزرگواری است. کمتر کسی بود که با چشم "جانشین پیامبر" و "پسر جسم و جان پیامبر" به ایشان نگاه کند. شاید به نظر برسد که این امر در خصوص غیرشیعیان درست است اما حتی شیعیان آن حضرت نیز در ایمان خود دارای مراتب مختلفی بودند. حکایتی که از خود آن حضرت درباره وضعیت شیعیان زمانشان برای ما نقل شده، حاوی نکات بسیار پند آموزی است:
شخصى از امام صادق علیه السلام سوالی میپرسد ولی از پاسخ آن حضرت قانع نمیشود و به آن حضرت مىگوید: قبلًا همین مسئله از پدر شما امام باقر علیه السلام س?ال شده بود و ایشان طور دیگر جواب دادند، کدامیک درست است؟(پاسخ ایشان یا پاسخ شما؟)
حضرت صادق علیه السلام در جواب فرمود: آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه کردند:
انَّ الشّیعَةَ اتَوْا ابى مُسْتَرْشِدینَ فَافْتاهُمْ بِمُرِّ الْحَقِ وَ اتَوْنى شُکّاکاً فَافْتَیْتُهُمْ بِالتَّقِیَّةِ. (کافی، ج7، ص100)
یعنى: شیعیان، آن وقت که سراغ پدرم مىآمدند با خلوص نیت مىآمدند و قصدشان این بود که ببینند حقیقت چیست و بروند عمل کنند، او هم عین حقیقت را به آنها مىگفت. ولى اینها که مىآیند از من س?ال مىکنند قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، مىخواهند ببینند از من چه مىشنوند و بسا هست که هرچه از من مىشنوند به این طرف و آن طرف بازگو مىکنند و فتنه بپا مىکنند. من ناچارم که با تقیّه به آنها جواب بدهم. (مجموعه آثار استاد مطهرى،ج 24، ص499)
درسی از میان درسهای زیاد این روایت آن است که امام صادق علیه السلام حتی در میان جمع زیادی از شیعیان خود نیز غریب و ناشناخته بود و بسیاری از آنها نتوانستند ایشان را آنگونه که حقش بود بشناسند و اطاعت کنند.
جعفر بن محمد الصادق، آیة الله یا حجة الاسلام؟
عالم ترین عالمان دوران ما حتی اگر مردم به آنها لقب آیت الله العظمی هم داده باشند، خود را در حد شاگرد امام صادق علیه السلام به شمار میآورند و از این لحاظ طرح این سوال، ممکن است توهینآمیز به نظر آید، اما هدف ما آن است که دریچه ذهنمان به دقت در امور زیر باز شود:
یک) اساساً معرفی امام صادق علیه السلام به عنوان صرفاً یک عالم دینی، از تحریفهایی است که جوّ زمانه در آن دوران بر ذهن بسیاری از مردم تحمیل کرده بود. اگر ما در آن زمان در خراسان یا بصره یا اهواز یا ری زندگی میکردیم، درباره امام صادق علیه السلام چگونه میاندیشیم؟ اکثر مردم شهر شما نهایتا او را به عنوان یک عالم دینی مانند سایر علماء به حساب میآوردند.
دو) تفکر درباره امام صادق علیه السلام فرصت خوبی است برای آنکه نسبت به القاب و عناوینی که برای علما میشنویم حساس شویم. حال اگر بخواهیم برای امام صادق علیه السلام لقبی بگذاریم، حجت الاسلام میگوییم یا آیت الله؟
انسانهای سطح بالا محدودیتهایی از نوع خود را دارند. حتی در سخنان و لحن کلام خود دقتهایی میکنند که برگرفته از مسئولیتهای والای اجتماعیشان است، با این حال کینه دشمنان و کجفهمی جاهلان همواره وجود دارد. همین امر میتواند باعث سوء تفاهمهای ناآگاهان باشد.
سه درس تلخ از زندگی مردم همعصر پیشوای ششم
یک - همراهی نکردن مردم با راستکرداران باعث میشود که حرفهایشان ناگفته بماند:
اینکه امام صادق علیه السلام نمیتوانستند اصل حقیقت را برای همه مردم بیان کنند، ناشی از آن بود که مردم خالصانه و به منظور اطاعت به سراغ ایشان نمیآمدند. این مسأله درباره همه عالمان و مصلحان اجتماعی نیز صادق است. کم کاریهای مردم باعث بسته شدن دست و زبان آنان میشود.
دو – القاب و عناوین گول زننده هستند:
میزان شهرت و محبوبیت افراد نباید ملاک اصلی قضاوت ما درباره آنها باشد و اساساً به آنچه در جامعه میگذرد، نباید با دید خوشبینی نگاه کرد. درسی که از تاریخ امام صادق علیه السلام میگیریم آن است که کجفهمی های مردم یا سوء نیت حاکمان نیز میتواند در شهرت و محبوبیت افراد دخیل باشد به گونهای که افراد نالایق را بزرگ و افراد بافضیلت را در نظر مردم جامعه کمقدر نشان دهد، در نتیجه تکیه به آراء و افکار مردم و مقبولیت اجتماعی برای تشخیص عالمان دین، میتواند باعث فریب ما شود.
سه – جوّ منفی علیه برخی علماء و بزرگان لزوماً به حق نیست:
برای کسانی که از احضارهای مکرر حضرت صادق علیه السلام توسط حکومت و مراقبت شدید ایشان برای حفظ اسرار و حفظ جان شیعیان مطلع میشوند، این درس روشن میشود که انسانهای سطح بالا محدودیتهایی از نوع خود را دارند. حتی در سخنان و لحن کلام خود دقتهایی میکنند که برگرفته از مسئولیتهای والای اجتماعیشان است، با این حال کینه دشمنان و کجفهمی جاهلان همواره وجود دارد. همین امر میتواند باعث سوء تفاهمهای ناآگاهان باشد.
بنابراین باید همیشه شجاعت قبول این حقیقت را داشته باشیم که ممکن است کسی که جوّ اجتماعی علیه او منفی است یا مبغوض حکومت جور زمان خود است، یک شخص بسیار درستکار و سطح بالا باشد.
حکماى الهى و عرفاى عاشق، یعنى آنان که از علم گذشته و به معرفت رسیدهاند و به تعبیر دیگر، طعم شیرین حقیقت را چشیدهاند، نسبت به دنیا نظرى جز نظر وحى و مبلغان رسالات حق ندارند.
اینان آنچه را بیان مىکنند، در حقیقت شرح و توضیحى بر معارف حقه الهیه است.
غزالى درباره دنیا مىگوید:
بدان که دنیا منزلى است از منازل راه دین؛ وراهگذارى است مسافران را به حضرت حق تعالى و بازارى است آراسته، بر سر بادیه نهاده، تا مسافران از وى زاد خود بر گیرند.
و دنیا و آخرت عبارت است از دو حالت:
آنچه بیش از مرگ است و آن نزدیکتر است، آن را دنیا گویند.
و آنچه پیش از مرگ آن را آخرت گویند و مقصود از دنیا، زاد آخرت است که آدمى را در ابتداى آفرینش ساده آفریدهاند و ناقص ولکن شایسته آن که کمال حاصل کند و صورت ملکوت را نقش دل خویش گرداند، چنان که شایسته حضرت الهیت گردد.
بدان معنى که راه یابد، یا یکى از نظارگیان جمال حضرت باشد و منتها سعادت وى این است و بهشت وى این است و وى را براى این آفریدهاند و نظارگى نتواند بود تا چشم وى باز نشود و آن جمال را ادراک نکند و آن به معرفت حاصل آید و معرفت جمال الهیت را، کلید معرفت عجایب صنع الهى است و صنع الهى را کلید اول این حواس آدمى است و این حواس ممکن نبود الا در این کالبد مرکب از آب و خاک، پس بدین سبب به عالم آب و خاک افتاد تا این زاد برگیرد.
و معرفت حق تعالى حاصل کند به کلید معرفت نفس خویش و معرفت جمله آفاق که مدرکست به حواس.
تا این حواس با وى مىباشد و جاسوسى وى مىکند، گویند: وى را که در دنیاست.
و چون حواس را وداع کند و وى بماند و آنچه صفت ذات وى است، پس گویند: وى به آخرت رفت، پس سبب بودن آدمى در دنیا این است.
این گفتار حکیمانه و پسندیده را خواندید، یک بار هم در مفاهیم عالى آن دقت کنید، ببینید به نظر پاک دلان و اهل بصیرت، دنیا براى انسان بهترین جایگاه، جهت به دست آوردن رشد و کمال و تحصیل معارف و ساختن آخرت و در نتیجه، محل رسیدن به مقام قرب و وصال حضرت اوست.
این است حقیقت دنیا و این است درک اهل دل از این حقیقت که دنیا خانه معرفت، محل کسب فضیلت، مدرسه تربیت، مرکز رشد و کمال و منزلگاه یافتن دوستانى حقیقى چون انبیا و اولیا و حکیمان و عارفان است و در حقیقت، سکوى پرتاب جان به مقام قرب و منزل قدس و پیشگاه مقدس حضرت ربوبى است.
لحظه لحظه اینگونه اقامت در دنیا آنچنان با ارزش است که حسابگران عالم از فهم عمق این ارزش عاجزند.
با توجه به حقیقت دنیا به دیدار وجه حق با چشم دل موفق گشت.
اى خدا این وصل را هجران مکن |
سر خوشان عشق را نالان مکن |
|
باغ جان را تازه و سر سبزدار |
قصد این مستان و این بستان مکن «1» |
|
در هر صورت اینجا جاى حسد، کبر، نخوت، غرور، سرکشى، بغى، فحشا، ظلم، زورگویى، دروغ، بهتان، غیبت، عیبجویى، درّندگى، حیوانیت، شیطنت، پستى، ذلت، دنائت و کسالت نیست.
دنیا محل معرفت، علم، تقوا، حقیقت، اصالت، شرف، غیرت، مروت، وجدان، شرافت، کرامت، درستى، صدق، عدل و خیر است.
چون به رذایل آلوده شوى و در نتیجه به حق خود و حقوق دیگران تجاوز کنى، دنیایت بسیار بد و مذموم است و چنین دنیایى از نظر وحى و عرفان و حکمت، مردود است.
چون به فضایل آراسته گردى و به خاطر آن، جانب حق خود و حقوق دیگران نگهدارى، دنیایت دنیایى بسیار خوب و چنین دنیایى مقبول حق و انبیا و امامان و حکیمان و عارفان است.
غزالى گفتارش را بدینگونه ادامه مىدهد:
پس وى را «یعنى انسان» در دنیا به دو چیز حاجت است، یکى آن دل را از اسباب هلاک نگاه دارد و غذاى وى حاصل کند و دیگر آن که تن را از مهلکات نگاه دارد و غذاى وى حاصل کند.
و غذاى دل، معرفت و محبت حق تعالى است که غذاى هر چیزى مقتضى طبع وى باشد که خاصیّت وى بود و از پیش پیدا کرده آمد که خاصیّت دل آدمى این است و سبب هلاک وى آن است که به دوستى چیزى جز حق تعالى مستغرق شود و تعهد تن براى دل مىباید که تن فانى است و دل باقى و تن دل را هم چون اشترست حاجى را، در راه حج که اشتر براى حاجى باید نه حاجى براى اشتر و اگر چه حاجى را به ضرورت، تعهد اشتر باید کرد به علف و آب و جامه، تا آن گاه که به کعبه رسد و از رنج وى برهد، ولکن باید تعهد اشتر به قدر حاجت کند، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد کردن وى کند، از قافله باز ماند و هلاک شود، هم چنین آدمى اگر همه روزگار در تعهد تن کند تا قوت وى بجاى آرد و اسباب هلاک از وى دور دارد، از سعادت خویش باز ماند.
و حاجت تن در دنیا سه چیز است، خوردنى براى غذاست و پوشیدنى و مسکن براى سرما و گرما تا اسباب هلاک از وى باز دارد، پس ضرورت آدمى از دنیا براى تن بیش از این نیست، بلکه اصول دنیا خود این است و غذاى دل معرفت است و هر چند بیش باشد بهتر و غذاى تن طعام است و اگر زیادت از حد خویش بود، سبب هلاک گردد، اما آن است که حق تعالى شهوتى بر آدم موکل کرده است تا متقاضى وى باشد در طعام و مسکن و جامه، تا تن وى که مرکب وى است، هلاک نشود.
و آفرینش این شهوت چنان است که بر حدّ خود نایستد و بسیار خواهد و عقل را بیافریده است تا وى را بر حد خویش بدارد و شریعت را بفرستاده است بر زبان انبیاء علیهم السلام تا حدودى پیدا کند، لیک این شهوت به اول آفرینش بنهاده است در کودکى که به وى حاجت بود و عقل از پس آفریده است، پس شهوت از پیش جاى گرفته است و مستولى شده و سرکشى همى کند، عقل و شرع پس از آن بیامد تا همگى وى را به طلب قوت و جامه و مسکن مشغول نکند و بدین سبب خود را فراموش نکند و بداند که این قوت و جامه براى چه مىیابد و وى خود در این عالم براى چیست؟ و غذاى دل که زاد آخرت است فراموش نکند، ابو حامد پس از توضیح انواع صناعات و معاملات و مشغولیّتهاى مادى مىگوید:
پس بدین وجه مشغلههاى دنیا بسیار شد و در هم پیوست و خلق در میان آن خویشتن را گم کردند و ندانستند که اصل و اول این همه سه چیز بیش نبود، طعام و لباس و مسکن، این همه براى این سه مىباید و این سه براى تن مىباید و تن براى دل مىباید تا مرکب وى باشد و دل براى حق عزوجل مىباید، پس خود را و حق را فراموش کردند، مانند حاجى که خود را و کعبه را و سفر را فراموش کند و همه روزگار خویش با تعهّد اشتر آورد.
پس دنیا و حقیقت دنیا این است که گفته آمد، هر که در وى بر سر پاى و مستوفر نباشد، چشم بر آخرت ندارد و مشغله دنیا بیش از قدر حاجت درپذیرد، وى دنیا را نشناخته باشد و سبب این جهل است که رسول خدا صلى الله علیه و آله گفته است:
دنیا جادوتر است از هاروت و ماروت، از وى حذر کنید «2».
و چون دنیا بدین جادویى است، فریضه باشد مکر و فریفتن وى را بدانستن و تمثال کار وى خلق را روشن کردن، پس اکنون وقت آن است که مثالهاى وى بشنوى:
خودنمایى دنیا
مثال اول: بدان که اول جادویى دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید، چنان که تو پندارى که وى ساکن است و با تو قرار گرفته و وى جنبان است و بر دوام از تو گریزان است، ولکن به تدریج و ذره ذره حرکت مىکند و مثل وى چون سایه است که در وى نگرى، ساکن نماید و وى بر دوام همى رود و معلوم است که عمر تو هم چنین بر دوام مىرود و به تدریج هر لحظتى کمتر مىشود و آن دنیاست که از تو مىگریزد و تو را وداع مىکند و تو از آن بىخبر!!
مگر نمرود را چون هشت صد سال |
برآمد تیره شد حالى بر او حال |
|
اگر چه از تکبر پیل تن بود |
ولى یک پشه او را راهزن بود |
|
یقینش شد که چون انکار کردست |
خدا این پشه را اغیار کردست |
|
دوستنمایى دنیا
مثال آخر: دیگر سحر وى آن است که خویشتن را به تو دوستى بنماید، تا تو را عاشق کند و فراتو نماید که تو را ساخته خواهد بود و به کسى دیگر نخواهد شد و آن گاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن، چون زنى نابکار مفسدست که مردان را به خویشتن غره کند تا عاشق کند و آن گاه به خانه برد و هلاک کند.
عیسى علیه السلام دنیا را دید در مکاشفات خویش در صورت پیرزنى گفت: چند شوهر دارى گفت: در عدد نیاید از بسیارى، گفت: بمردند یا طلاق دادند، گفت: نه که همه را بکشتم، گفت: پس عجب از این احمقان دیگر، مىبینند که با دیگران چه مىکنى و آنگه در تو رغبت مىکنند و عبرت نمىگیرند «3»!
عارفى شد به خواب در فکرى |
دید دنیا چو دختر بکرى |
|
کرد از وى سؤال کى دختر |
بکر چونى به این همه شوهر |
|
گفت دنیا که با تو گویم راست |
که مرا هر که مرد بود نخواست |
|
هر که نامرد بود خواست مرا |
این بکارت از آن بجاست مرا |
|
خودآرایى دنیا
مثال آخر: دیگر سحر دنیا آن است که ظاهر خویش را آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشیده دارد، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پیرزنى است زشت که روى دربندد و جامههاى دیبا و پیرایه بسیار بر خود کند، هر که از دور وى را ببیند فتنه شود و چون چادر از وى باز کند، پشیمان شود و فضایح وى مىبیند.
در خبر است:
دنیا را روز قیامت بیاورند بر صورت عجوزهاى زشت، سبز چشم و دندانهاى وى بیرون آمده و چون خلق در وى نگرند، گویند: نعوذ باللّه این چیست بدین فضیحت و زشتى؟ گویند: این آن دنیاست که به سبب این، حسد و دشمنى ورزیدند با یک دیگر و خونها ریختند و رحم ببریدند و به وى غرّه شدند، آن گاه وى را به دوزخ اندازند، گوید: خدایا! کجایند دوستان؟ بفرماید تا ایشان را نیز ببرند و به دوزخ اندازند «4»!
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهاى |
گفت یا خوابى است یا وهمى است یا افسانهاى |
|
گفتمش احوال عمر اى دل بگو با ما که چیست؟ |
گفت یا برقى است یا شمعى است یا پروانهاى |
|
گفتمش این پنج روز نحس چون باید گذشت؟ |
گفت با خلقى و یا دلقى و یا ویرانهاى |
|
گفتمش اینان که مىبینند چون دل بستهاند؟ |
گفت یا کورند یا مستند یا دیوانهاى «5» |
|
حسابگرى دنیا
مثال آخر: کسى که حساب برگیرد تا چند بوده است، از ازل که در دنیا نبود و در ابد چندست که نخواهد بود و این روزى چند، در میان ازل و ابد چندست؟
داند که مثل دنیا چون راه مسافرى است که اول منزل وى مهد است و آخر منزل وى لحدست و در میان وى منزلى چندست معدود، هر سالى چون منزلى و هر ماهى چون فرسنگى و هر روزى چون میلى و هر نفسى چون گامى. و وى بر دوام مىرود، یکى را از آن راه فرسنگى مانده و یکى را کم و یکى را بیش و وى ساکن نشسته که گویى همیشه اینجا خواهد بود، تدبیر کارهایى کند که تا ده سال باشد که بدان محتاج نشود و وى تا ده روز زیر خاک خواهد شد!!
به مثنوى زیر که حاوى نکاتى بس ارزنده و در شرح حال کسانى که از حقیقت بىخبرند سروده شده، توجه کنید، تا معلوم گردد که باید دنیا را به عنوان مقدمه آخرت نگریست، نه جایى مستقل که مستقل نگریستن دنیا و خود خرج کردن براى آن عین حماقت و صرف بدبختى و خسارت است، اگر انسان دنیا را وسیلهاى براى ساختن آخرت انتخاب کند، هم دنیا دارد و هم آخرت و اگر از دنیا براى عیش و نوش محض استفاده کند، نه دنیا دارد نه آخرت.
در این خاکى طلسم سست بنیاد |
شنیدم وقتى از فرزانه استاد |
|
خوش الحان طایرى در بوستانى |
به شاخى ریخت طرح آشیانى |
|
به محنت خار و خاشاکى کشیدى |
بر آن شاخش به صد امید چیدى |
|
خس خشکى چو بر خارى فزودى |
نمودى از شعف دلکش سرودى |
|
چو طرفى زان خراب آباد کردى |
زشادى نغمهها بنیاد کردى |
|
چو وقت آمد که بختش یاور آید |
گل امیدش از گلبن برآید |
|
در آن فرخنده جا منزل گزیند |
در آن خرّم سرا خوشدل نشیند |
|
که ابرى ناگهان دامن کشان شد |
وزان برقى عجب دامن فشان شد |
|
شرارى ریخت بر کاشانه او |
که در هم سوخت عشرت خانه او |
|
بجا نگذاشت در اندک زمانى |
از آن جز مشت خاکستر نشانى |
|
چو دید این بازى از چرخ غم اندوز |
کشید از دل چو برق آهى جهانسوز |
|
نه دستى آن که با گردون ستیزد |
نه پایى آن که از دوران گریزد |
|
بگرییدى گهى بر خویشتن سخت |
بخندیدى گهى از سستى بخت |
|
دلش هر چند زخمى بس عجبداشت |
ولى درمان صبر از دست نگذاشت |
|
غبار از خاطر آشفته مىرُفت |
فریب خویش مىداد و مىگفت |
|
به دل گو باش خاشاکى به خاکى |
چو در کف هست خاکى نیست باکى |
|
جهان گر جمله از من رفت گو رو |
زمشتى خاک ریزم طرحش از نو |
|
رسوایى دنیا
مثال آخر: بدان که مثل اهل دنیا در لذتى که مىیابند، باز آن رسوایى و رنج که از دنیا خواهند دید در آخرت، هم چون کسى است که طعام چرب و شیرین بسیار بخورد تا معده وى تباه شود، آن گاه فضیحتى از معده و نفس و قضاى حاجت خویش مىبیند و تشویر مىخورد و پشیمان مىشود که لذت گذشت و فضیحت بماند و چنان که هر چند طعام خوشتر، ثقل وى گندهتر، هر چند لذت دنیا بیشتر، عاقبت آن رسواتر و این خود در وقت جان کندن پدیدار آید که هر که را نعمت و باغ و بستان و کنیزکان و غلامان و زر و سیم بیش بود، به وقت جان کندن، رنج فراق بیش بود از آن کس که اندک دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زایل نشود، بلکه زیادت شود که آن دوستى صفت دل است و دل بر جاى خویش باشد و نمىمیرد.
بر جهان دل منه از مهر و مشو زان دلشاد |
کاین عروسى است که کشته است هزاران داماد |
|
جوینده دنیا
مثال آخر: بدان که کارهاى دنیا که پیش آید، مختصر نماید و مردم پندارند که شغل وى دراز نخواهد بود و باشد که از صد کار وى یکى پدیدار آید و عمر آن شود و عیسى علیه السلام مىگوید:
مثل جوینده دنیا چون مثل خورنده آب دریاست، هر چند بیش خورد تشنهتر مىشود، مىخورد و مىخورد تا هلاک شود و هرگز آن تشنگى از وى نرود «6».
و رسول ما علیه افضل الصلوات واکمل التحیات مىگوید: هم چنان که روا نباشد که کسى در آب رود و تر نگردد، روا نباشد که کسى در دنیا شود و آلوده نگردد!!
این کهن باغ که گل پهلوى خار است در او |
نیست یک دل که نه زان خار فکار است در او |
|
برگ راحت مطلب میوه مقصود مجوى |
برگ بىبرگى و غم میوه و بار است در او |
|
چون جهان در خم چوگان فضا گوى صفت |
بىقرار است چه امکان قرار است در او «7» |
|
مهمانى دنیا
مثال آخر: مثل کسى که در دنیا آید، مثل کسى است که مهمان شود نزدیک میزبانى که عادت وى آن بود که همیشه سراى آراسته دارد براى مهمانان و ایشان را مىخواند، گروهى پس از گروهى و طبق زرین پیش وى نهد، بر وى نقل و مجمره سیمین با عود و بخور تا وى معطر شود و خوش بوى گردد و نقل بخورد و طبق مجمره بگذارد تا قوم دیگر در رسند، پس هر کس رسم وى داند و عاقل باشد، عود و بخور برافکند و خوش بوى شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شکر بگوید و برود و کسىکه ابله باشد پندارد که، این بوى دادند تا با خویشتن ببرد، چون به وقت رفتن بازستانند، رنجور و دلتنگ شود و فریاد درگیرد،
دنیا نیز هم چون مهمان سراى است، سبیل بر راه گذران تا زاد برگیرند و در آنچه در سراى است، طمع نکنند.
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است |
بلکه آن است سلیمان که زملک آزاد است |
|
آن که گویند که بر آب نهادست جهان |
مشنو اى خواجه که تا در نگرى بر باد است |
|
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط |
که اساسش همه بىموقع و بىبنیاد است«8» |
|
فراموشى آخرت در دنیا
مثال آخر: مثال اهل دنیا در مشغولى ایشان به کار دنیا و فراموش کردن آخرت، چون مثل قومى است که در کشتى باشند و به جزیرهاى رسیدند، براى قضاى حاجت و طهارت بیرون آمدند و کشتیبان منادى کرد که هیچ کس مباد که روزگار بسیار برد و جز به طهارت مشغول شود که کشتى به تعجیل خواهد رفت.
پس ایشان در آن جزیره پراکنده شدند، گروهى که عاقلتر بودند سبک طهارت کردند و بازآمدند، کشتى فارغ یافتند، جایى که خوشتر و موافقتر بود بگرفتند و گروهى دیگر، در عجایب آن جزیره عجب بماندند و به نظاره بازایستادند و در آن شکوفهها و مرغان خوش آواز و سنگ ریزههاى منقش و ملون نگریستند، چون بازآمدند در کشتى هیچ جاى فراخ نیافتند، جاى تنگ و تاریک بنشستند و رنج آن مىکشیدند.
گروهى دیگر، نظاره اختصار نکردند، بلکه آن سنگ ریزههاى غریب و نیکوتر چیدند و با خود بیاوردند و در کشتى جاى آن نیافتند، جاى تنگ بنشستند و بارهاى آن سنگ ریزهها بر گردن نهادند و چون یک دو روز برآمد، آن رنگها نیکو بگردید و تاریک شد و بوىهاى ناخوش از آن آمدن گرفت، جاى نیافتند که بیندازند، پشیمانى خوردند و بار و رنج آن برگردن مىکشیدند.
و گروهى دیگر، در عجایب آن جزیره متحیّر شدند، تا از کشتى دور افتادند و کشتى برفت و منادى کشتى به آن نشنیدند و در جزیره مىبودند تا بعضى هلاک شدند از گرسنگى و بعضى را سباع هلاک کرد.
آن گروه اول، مثال مؤمنان پرهیزکار است و گروه پسین، مثل کافران که خود و خداى را عزّوجلّ و آخرت را فراموش کردند و همگى خود را به دنیا دادند که:
[اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ] «9».
این [خشم و عذاب بزرگ] به سبب آن است که زندگى دنیا [ىِ زودگذر] را بر آخرت ترجیح دادند.
و آن دو گروه میانین، مثل عاصیان است که اصل ایمان نگاه داشتند و لیکن دست از دنیا بنداشتند، گروهى با درویشى تمتّع کردند و گروهى با تمتع، نعمت بسیار جمع کردند تا گران بار شدند!!
بدین مذمّت که دنیا را کرده آمد، گمان مبر که هر چه در دنیاست مذموم است بلکه در دنیا چیزهاست که آن نه دنیاست، چه علم وعمل در دنیا باشد و آن نه از دنیا بود که در آن صحبت آدمى به آخرت رود، اما علم به عینه با وى بماند و اما عمل اگر چه به عینه نماند، اثر آن بماند و این دو قسم بود:
یکى: پاکى و صفاى جوهر دل که از ترک معاصى حاصل شود و یکى: انس به ذکر خداى عزوجل که از مواظبت بر عبادت حاصل شود، پس این جمله باقیات صالحات است که حق عزوجل گفت:
[وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ] «10».
ولى اعمال شایسته پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.
و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذکر خداى تعالى بیشترست و آن از دنیاست و نه از دنیاست، پس همه لذتها مذموم نیست، بلکه لذتى که بگذرد و به نماند و آن نیز جمله مذموم نیست که این دو قسم است:
یکى آن است که اگر چه وى از دنیاست و پس از مرگ به نماند، ولکن معین است بر کار آخرت و بر علم و عمل و بر بسیار گشتن مؤمنان چون: قوت و نکاح و لباس و مسکن که به قدر حاجت بود که این شرط راه آخرت است، هر کس از دنیا بر این قدر قناعت کند و قصد وى از این فراغت بود بر کار دین، وى از اهل دنیا نباشد.
پس مذموم از دنیا آن باشد که مقصود از وى نه کار دین باشد، بلکه وى سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در این عالم و نفرت گرفتن وى از آن عالم بود و براى این بود که رسول علیه السلام گفت:
الدُّنْیا مَلْعُونَةٌ وَمَلْعُونٌ ما فیها إلّاذِکْرُ اللّهِ وَما والاهُ «11».
دنیا و هر چه در آن است ملعون است الا ذکر خداى تعالى و آنچه بر آن معاونت کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مولوى.
(2)- مجموعة ورام: 1/ 131.
(3)- مجموعة ورام: 1/ 146؛ ارشاد القلوب: 1/ 186؛ بحار الأنوار: 14/ 328، باب 21، حدیث 55.
(4)- مجموعة ورام: 1/ 146.
(5)- دهخدا.
(6)- مجموعة ورام: 1/ 149.
(7)- عبدالرحمن جامى.
(8)- خواجوى کرمانى.
(9)- نحل (16): 107.
(10)- کهف (18): 46.
(11)- کیمیاى سعادت: 65
از مجموع آیاتیکه در شناساندن انسان در قرآن مجید آمده، استفاه میشود که کتاب الهى انسان را موجودى عاقل و مکلف معرفى میکند.
تکالیفى که بر عهده هر انسانى قرار میگیرد، بمقتضاى عقل است، و این عقل و مسئولیت است که آدمى را به بسیارى از آفریدههاى حق برترى میدهد.
آنان که بدرک این دو واقعیت نائل آیند، یعنى بمسئله عقل و مسئولیت توجه کنند، براى شکوفا کردن استعدادهاى خویش اقدام کرده، و سعى میکنند با قرار گرفتن زیر بارن مقررات الهى و تربیت انبیاء به رشد و تکامل انسانى برسند، هم اینانند که بر موجودات عالم برترى داشته و روى تاریخ را سپید کرده و آبروى انسانیتاند.
اما مردمیکه نمیخواهند یا نخواستند خود را بشناسند، و از عقل و تکلیف غافلند، مردمى هستند که همچون حیوانات همتى جز ماده و نیتى جز شکم و شهوت نداشته، و بخاطر از یاد بردن عقل و مسئولیت، تبدیل بحیوانى پرزیان و درندهاى خطرناک میگردند.
قرآن میگوید:
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ: «1»
زیانبارترین جنبنده آنان هستند که گوش از شنیدن حق بسته و زیان از گفتن حقیقت باز داشته و اندیشه نمیکنند.
و جاى دیگر میفرماید:
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ: «2»
آنان که مانند حیوانات کارى جز خوردن و سپس شهوترانى ندارند، جز جهنم جایگاهى براى آنان نیست.
هیچ جنبندهاى را نمیتوان گفت برتر از ملائکه جز انسان، اما وقتى نیروى عقلش را بکار گیرد و آن را واسطه گرفتن نقشه حیات از الله و انبیاء و ائمه قرار دهد.
و هیچ متحرکى را نمیتوان گفت خائن، عاصى، پلید، جانى، و بدتر از تمام حیوانات جز انسان اما وقتى از عقل و مقتضاى آن که تکلیف و مسئولیت است روى بگرداند.
عقل واسطه دریافت تمام حقایق و برترین علت رشد و کاشف بسیارى از مجهولات و ربطدهنده آدمى با ملکوت عالم است، میتوان گفت در میان محرکهاى درونى عقل جایگاهى پس مهم دارد، زیرا بکار گرفتن آن و یا روبرو شدن با آن باعث پاسخهاى بسیار ارزنده و مهمى است، که همان پاسخها در برابر این محرک عالى و مثبت اصول سلامت را در زندگى دو جهان تأمین میکند.
همچنان که در امور مادى واسطه بدست آوردن تمام منفعت اندیشه و عقل است، در امور معنوى هم واسطه تمام فضیلت و رشد و سلامت عقل و فکر است، و اینک بقسمتى از آیات و روایات که نمایشگر پاسخ انسان در برابر عقل و اینکه این نیروى مهم واسطه دریافت بسیارى از حقایق است توجه کنید:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ: «3» در آفرینش جهانهاى بالا و زمین، و آمد و شد شب و روز و سود فراوانى که مردم از حرکت کشتى در دریا میبرند، و بارانى که خداوند نازل کرده و بوسیله آن زمین مرده را زنده میکند و از هر جنبندهاى در آن پراکنده مینماید و گردش باد و ابرى که بین آسمان و زمین به تسخیر آمه همه و همه نشانهائى است براى صاحبان اندیشه و عقل تا با تفکر در این اوضاع حیرتانگیز و منظم خدا را یافته و بحضرتش گرایش پیدا کنند و نقشه منظم زندگى را از او دریافت دارند.
وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ: «4»
شب و روز، خورشید و ماه و ستارگان، بفرمان خدا در تسخیر شما آمده در این برنامهها نشانهائى است بر وجود الله براى آنان که تعقل کنند.
وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ، وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ، ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ «5»
بدون شک در برنامه چهارپایان براى شما پند و آموزش درس توحید است ما از آنچه در شکم آنان است از میان سرگین و خون شیرى پاک و خوشگوار براى شما فراهم میآوریم، و از نتایج درختان خرما و انگورهاى مختلف، شیرینى و روزى نیکو برمیگیرید، در این برنامهها نشانهائیست از الله براى گروه اندیشمند.
پروردگارت به زنبور وحى کرد در کوهها یا درختان، با آنچه برافرازند خانه بگیر، آنگاه از تمام میوهها بخور و در راه پروردگارت بحرکت آى، از شکم او نوشابهاى برنگهاى متفاوت بیرون میآید که براى مردم شفابخش است، تحقیقا در این برنامهها نشانههائى است براى مردم خردمند. «6»
عن ابى عبد اللّه علیه السلام قال من کان عاقلا حتم له بالجنّة:
بهشتى بودن اندیشمندان حتمى است. «7»
قال رسول اللّه صلى اله علیه و آله انّ العاقل من وحّد اللّه و عمل لطاعته: «8» اندیشمند کسى است که خدا را به یگانگى شناخته و گردن بفرمانش نهاده باشد.
عن ابیعبد اللّه علیه السلام: التفکّر یدعو الى البر و العمل به: «9»
فکر و اندیشه آدمى را به نیکى و عمل بآن رهنمون میشود.
قال الرّضا علیه السلام: لیس العبادة کثرة الصیّام و الّصلاة انّما العبادة کثرة التفّکر فى امر اللّه: «10»
زیادى روزه و نماز بندگى نیست، بندگى اندیشه کردن در تمام برنامههاى الهى است.
قال على علیه السّلام: عمارة القلوب فى معاشرة ذوى العقول:
سبب آبادى دلها، همنشینى با خردمندان است.
و قال علیه السلام: عقل المرء نظامه و ادبه قوامه و صدقه امامه و شکره تمامه: «11»
عقل انسان علت نظم زندگى و دانش باعث پایدارى، و راستى جلودارش و شکر علت کمال اوست.
و قال علیه السلام حدّ العقل النّظر فى العواقب، و الرّضا بما یجرى به القضاء: «12»
حد اندیشه توجه بعاقبت کار و خوشنودى بحکم خداست.
و قال علیه السلام: حدّ العقل الانفصال عن الفانى و الاتصال بالباقى: «13»
حد عقل بریدن از دنیاى از دست رفتنى و پیوند بدنیاى آخرتساز است.
حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام در گفتگوئى با هشام بن حکم آثار عقل و یا پاسخهاى انسان را در برابر این محرک مثبت درونى در نزدیک به هفتاد قسمت خلاصه میکند، گفتار امام توضیحى است بر تمام آیات و روایات باب عقل، دقت در فرمایشات پیشواى هفتم نمایشگر این معناست که صاحبان خرد و استفاه کنندگان از عقل از بهترین زندگى و برترین آثار حیات برخوردارند.
پاسخ انسان در برابر عقل بگفته امام عبارت است از:ایمان، امید سپاس در برابر نعمت، مهرورزى، برداشت کم و بازدهى زیاد یا بعبارت دیگر زهدفروتنى، تصدیق حق، عدالت، بىطمعى، دانش، نرمش، آرامش، اخلاص، خوشنودى بداده حق، توکل، پارسائى، ترس از عقاب، بردبارى، سکوت از سخن باطل، گذشت، شکیبائى، اندیشه، قناعت، وفاء، سلامت، مدارا، نیکى، دورى از ریا، پاکیزگى، آسایش، حد وسط، سعادت، پذیرش حق، دل نرمى، چشمپوشى، حفظ و یاد، بىدریغ بودن در نیکى بمردم، بندگى حق، فهم، پاکى باطن، حقیقت، انصاف، شرم، آسان بودن، حکمت، توبه، تسلیم، یقین، بىنیازى، پیوست و اتصال به حق، دوستى، کوچکى، معرفت، رازدارى، خوبى، حفظ گفتار، نشاط، سخاوت، عذرخواهى، شادى، خشوع دل، زیرکى، خودنگهدارى، میانهروى، عافیت، وقار، محافظت بر عمل، دعا، الفت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انفال 22
(2)- محمد 12
(3)- بقره 164
(4) نحل 12- 66- 69
(5) نحل 12- 66- 69
(6)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(7)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(8)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(9)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(10)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(11)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(12)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
(13)- براى توضیح جامع آیات این فصل به کتابهاى اولین دانشگاه و آخرین پیامبر ج 5 و کتاب علم و زندگى و از جهانهاى دور و ساختمان و مرگ خورشید مراجعه کنید. سفینة ج 2 ص 216
دنیا از دیدگاه قرآن
به نظر مىرسد در این زمینه نیاز به بحث مفصلى نباشد، حداقل براى عزیزان مسلمان و مؤمن روشن است که دنیاى حق چیست؟ و دنیاى باطل کدام است؟
ولى از باب توجه و تذکر لازم است به قسمتى از آیات قرآن به خصوص آیاتى که مردم را از دنیاى باطل و نامشروع، بر حذر مىدارد، اشاره شود.
قرآن مجید در زمینه غرق شدن در دنیا، به تحریک شهوات و امیال و آرزوها و غرائز شیطانى مىفرماید:
[أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ] «1».
اینان کسانىاند که زندگى [زودگذر] دنیا را به جاى آخرت خریدند؛ پس نه عذاب از آنان سبک شود و نه یارى شوند.
[وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ* ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ* أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ] «2».
هر کس پس از ایمان آوردنش به خدا کافر شود [به عذاب خدا گرفتار آید]؛ مگر کسى که به کفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ایمان است، ولى آنان که سینه براى پذیرفتن کفر گشادهاند، خشمى سخت از سوى خدا بر آنان است و آنان را عذابى بزرگ خواهد بود.* این [خشم و عذاب بزرگ] به سبب آن است که زندگى دنیا [ىِ زودگذر] را بر آخرت ترجیح دادند، و مسلماً خدا مردم کفر پیشه را هدایت نمىکند.* اینان کسانى هستند که خدا بر دل و گوش و چشمشان مُهر [شقاوت] زده، و اینان بىخبران واقعىاند.
قرآن در زمینه وضع مردمى که دنیا را مقدمه آخرت قرار دادهاند مىفرماید:
[الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ* لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ] «3».
آنان که ایمان آوردهاند و همواره پرهیزکارى دارند.* آنان را در زندگى دنیا وآخرت مژده و بشارت است [در دنیا به وسیله وحى و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در کلمات خدا [که وعدهها و بشارتهاى اوست] هیچ دگرگونى نیست؛ این است کامیابى بزرگ.
[إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ] «4».
زندگى دنیا فقط بازى و سرگرمى است، اگر ایمان بیاورید و پرهیزکارى کنید، خدا پاداشهایتان را مىدهد و از شما نمىخواهد [که] اموالتان را [در راه خدا انفاق کنید].
[اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ] «5».
بدانید که زندگى دنیا [یى که دارندهاش از ایمان و عمل تهى است،] فقط بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشیتان به یکدیگر، و افزون خواهى در اموال و اولاد است، [چنین دنیایى] مانند بارانى است که محصول [سبز و خوش منظرهاش] کشاورزان را به شگفتى آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بینى، سپس ریز ریز و خاشاک شود!! [که براى دنیاپرستان بىایمان] در آخرت عذاب سختى است و [براى مؤمنان که دنیاى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به کار گرفتند] از سوى خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
دنیا از دیدگاه روایات
لحن روایات نسبت به دنیا، همانند قرآن دو لحن است، گاهى از دنیا تعریف مىکند و منظور دنیاى پاکان و صالحان و بیداران و عاشقان است و گاهى دنیاى دنیاپرستان و مسرفان و مبذران و بىخبران و جاهلان و گمراهان، در این زمینه لازم است به هر دو لحن اشاره شود.
دنیا از کلام امام على علیه السلام
حضرت على علیه السلام در ضمن محکوم کردن کسى که دنیا را مذمّت مىکرد، فرمود:
إنَّ الدُّنْیا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها، وَدارُ عافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها، وَدارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنْ اتَّعَظَ بِها، مَسْجِدُ أحِبّاءِ اللّهِ، وَمُصَلّى مَلائِکَةِ اللّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللّهِ، وَمَتْجَرُ أوْلیاءِ اللّهِ اکْتَسَبُوا فیها الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فیهَا الجَنَّةَ «6».
دنیا سراى راستى و درستى است براى کسى که آن را تصدیق به این حقیقت کند و سراى ایمنى از هر عذابى است براى کسى که آن را بفهمد و سراى توانگرى است براى کسى که بیدار توشه برداشتن باشد و سراى پند و عبرت و موعظه است براى آن که پندگیر باشد، مرکز عبادت عبّاد خدا و نماز ملائکه الهى است، جایگاه نزول وحى و تجارت عاشقان خداست، اینان در دنیا به کسب رحمت حق موفق شدند و سود تجارتشان، بهشت الهى بود.
آرى، معامله با دنیا به این کیفیت که حضرت على علیه السلام بیان مىدارد: معاملهاى است که سودش ابدى و این چنین دنیا، دنیایى است که هر لحظه آن داراى ارزشى ما فوق تمام ارزشهاست و این گونه دنیا، همانست که رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره آن فرموده:
الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ «7».
دنیا، کشتزار آخرت است.
امام على علیه السلام درباره دنیا فرموده:
الدُّنْیا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ، إنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَرْضَها ثَواباً لأوْلِیائِهِ وَلا عِقاباً لِأعْدائِهِ وَإنَّ أهْلَ الدُّنْیا کَرَکْبٍ بَیْنا هُمْ حَلّوا إذْ صاحَ بِهمْ سائِقُهُمْ فارْتَحَلُوا «8».
با زینت و آرایش خود فریب مىدهد «کسانى را که از معرفت و ایمان برخوردار نیستند» و سپس زیان مىرساند، آن گاه با شتاب و سرعت مىگذرد.
خداوند سبحان راضى نشد که دنیا را پاداش دوستان و کیفر دشمنانش قرار دهد.
اهل دنیا، مانند کاروانى هستند که در بین فرود آمدن، ناگاه جلودارشان بانگ مىزند که، پس کوچ مىکنند.
إنَّ الدُّنْیا وَالْاخِرَةَ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَسَبیلانِ مُخْتَلِفانِ فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا وَتَوَلّاها أبْغَضَ الْآخِرَةَ وَعاداها وَهُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَماشٍ بَیْنَهُما کُلَّما قَرُبَ مِنْ واحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وَهُما بَعْدُ ضَرَّتانِ «9».
دنیا و آخرت دو دشمن ناجور و دو راه جداى از همند، راه بهشت و راه دوزخ، پس کسىکه دنیا را دوست داشت و به آن دل بست، آخرت را دشمن داشته و از دست مىدهد، این دنیا و آخرت همانند مشرق و مغرب هستند که رونده بین آن دو به هر کدام نزدیک شود از دیگرى دور مىگردد.
با این اختلافى که بین اینگونه دنیا و آخرت هست، مانند دو زن مىمانند که داراى یک شوهر باشند، هیچ وقت با هم سر سازگارى ندارند.
کسىکه به حلال دنیا ازحرامش قناعت کند و از شب و روزش در جهت عبادت و خدمت به خلق بهرهگیرد، دنیایى پر ارزش نصیبش شده و عاقبت این گونه دنیادارى، آخرتى خوش و سعادتى ابدى و جاودانى است.
دنیا در کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله به گوسفند مردهاى گذشت، فرمود: مىبینید که این گوسفند چگونه از نظر صاحبش افتاده و از شدت سبکى قیمتى برایش نیست.
عرضه داشتند: آرى، به همین خاطر هم هست که صاحبش از آن دست برداشته.
فرمود: به خدایى که جانم در اختیار اوست، این دنیا در پیشگاه حضرت حق از این گوسفند مرده، نزد صاحبش بىارزشتر است، اگر این چنین دنیا به اندازه بال مگسى ارزش داشت، به اندازه شربت آبى به کافر داده نمىشد، از این که قسمتى از این دنیا با تمام زرق و برقش در اختیار دشمنان اوست، معلوم است در نزد حضرتش ارزشى ندارد، براى آن دنیایى است که به دستور خود او به دست آمده باشد و در راه او به خرج گذاشته شود به همین خاطر فرمود:
الدُّنْیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فیها إلّاما کانَ لِلّهِ مِنْها «10».
دنیا از نظر خدا مطرود است و آنچه در اوست نیز مطرود است، مگر آنچه براى خداست.
و نیز فرمود:
الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَجَنَّةُ الْکافِرِ «11».
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله:
مَنْ أحَبَّ دُنْیاهُ أضَرَّ بِآخِرَتِهِ وَمَنْ أحَبَّ آخِرَتَهُ أضَرَّ بِدُنْیاهُ فَآثِرُوا ما یَبْقى عَلى ما یَفْنى «12».
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس عاشق دنیایش باشد، به آخرتش ضرر مىزند و هر کس عاشق آخرت باشد بسیارى از مظاهر فریباى دنیا را از دست مىدهد، بیایید آنچه را باقى است بر آنچه فانى است انتخاب کنید.
وَقالَ صلى الله علیه و آله: حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ «13».
و نیز آن حضرت فرمود: دلبستگى شدید به دنیا ریشه همه لغزشهاست.
وَقالَ صلى الله علیه و آله: یا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِّقِ بِدارِ الْخُلُودِ وَهُوَ یَسْعى لِدارِ الْغُرُورِ «14».
و نیز آن حضرت فرمود: اى عجب همه عجب از کسى که تصدیق کننده آخرت ابدى است، با این حال تمام کوشش خود را صرف خانه غرور مىکند.
پیامبر صلى الله علیه و آله در کنار مزبلهاى ایستاد، سپس فرمود:
بیایید دنیاست، آن گاه لباس و استخوانى که کهنه شده بود از آن مزبله برداشت و فرمود: این است دنیا «15».
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
دنیا شیرین و سرسبز است، خدا شما را در آن قرار داده، پس متوجه شماست که چگونه عمل مىکنید، بنىاسرائیل زمانى که بساط دنیا برایشان پهن شد و همه چیز آماده گشت، سرگشته و گم گشته زیور و زن و خوشمزگىها و لباس آن شدند و از این راه خود را به بدبختى دچار کردند «16».
دنیا در کلام عیسى علیه السلام
حضرت عیسى علیه السلام فرمود:
دنیا را مالک و همه کاره خود نگیرید که شما را به بندگى خویش مىکشد، گنج خود را نزد کسى بگذارید که ضایعش نمىکند، دنیادار بر آفت مىترسد و آن که گنجش نزد خداست از آفت وحشت ندارد «17».
و نیز فرمود:
اى جمعیت من! آگاه باشید که دنیا را براى شما به رو در انداختم، تا شما را نفریبد، پس از من آن را از جا برندارید، از خباثت دنیا این است که خانه معصیت است، آخرت جز با ترک آن به دست نمىآید، از دنیا عبرت بگیرید، خیلى پى آبادى آن نروید، بدانید که اصل هر گناهى عشق به دنیاست و چه بسا شهوت ساعتى که غصه طولانى به دنبال دارد «18».
دنیا در کلام سلیمان علیه السلام
سلیمان با مرکب حکومتى در حرکت بود، پرندگان بر سرش سایه داشتند، اجنه و مردم از دو طرفش در حرکت بودند، به عابدى از عباد بنىاسرائیل گذشت، عابد گفت: پسر داود! به خدا قسم، خداوند ملک عظیمى به تو عنایت کرده.
سلیمان فرمود: یک تسبیح در نامه عمل مؤمن بهتر است از ظواهرى که به فرزند داود داده شده، آنچه به پسر داود دادهاند از دست مىرود، ولى تسبیح خدا در نامه انسان باقى مىماند «19».
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
دنیا خانه کسى است که خانه ندارد و به عبارت دیگر: خانه کسى است که دل به آخرت نبسته و مال کسى است که مال ندارد، جمع کننده آن بىخرد است، کسىکه آگاهى ندارد بر آن نیست، به دیگران دشمنى مىورزد و کسىکه فهم ندارد به خاطر آن حسادت مىکند و کسى که یقین ندارد براى آن مىدود «20».
و نیز آن جناب فرمود:
کسىکه صبح کند و تمام همّتش دنیا باشد، نزد خدا آدم بىمقدارى است، در این حالت خداوند دلش را خانه چهار خصلت مىکند:
1- غصهاى که قطع نشود.
2- گرفتارى به صورتى که از آن آزاد نگردد.
3- فقرى که غنا به دنبالش نباشد.
4- آرزویى که به آخرش نرسد «21».
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله روزى به جمع اصحاب وارد شد و فرمود:
از شما کسى علاقه دارد، خداوند کور دلیش را معالجه و وى را صاحب بصیرت کند؟
بدانید: هر کس تمام میلش به جانب دنیا رود و آرزویش در این خانه دراز شود، به همان مقدار کور دلى پیدا مىکند و هر آن کس نسبت به دنیا زهد بورزد و آرزویش را کوتاه نماید، علم بدون معلم پیدا مىکند و هدایت بدون هادى مىیابد، بعد از من جمعى خواهند آمد که مملکت جز به خونریزى و تکبر به دست نیاورند و ثروت جز با فخر و بخل نیابند و محبت به غیر خدا، جز به پیروى از هوا به دست نیاورند، هر کس چنین زمانى را دید و بر فقر حوصله کند در حالىکه توان غنى شدن داشته باشد و بر دشمنى بر غیر حق استقامت کند در حالى که قدرت بر محبت در او باشد و بر ذلت بندگى پایدارى نماید، در حالىکه مىتواند عزت ظاهرى تحصیل کند و این همه را براى خدا بخواهد، پروردگار عالم ثواب پنجاه صدیق به او عنایت کند «22».
شخصى به حضرت على علیه السلام گفت: دنیا را برایم وصف کن، فرمود: چه بگویم از خانهاى که سالم در آن ایمن نیست و مریض در آن پشیمان است، کسىکه در آنجا دچار فقر شود به غصه نشیند و هر کس داراى آن گردد گمراه شود، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است «23».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 86.
(2)- نحل (16): 106- 108.
(3)- یونس (10): 63- 64.
(4)- محمد (47): 36.
(5)- حدید (57): 20.
(6)- نهج البلاغة: حکمت 131؛ بحار الأنوار: 70/ 129، باب 122، حدیث 136.
(7)- مجموعة ورام: 1/ 183؛ عوالى اللآلى: 1/ 267، حدیث 66.
(8)- نهج البلاغة: حکمت 415؛ بحار الأنوار: 70/ 132، باب 122، حدیث 137.
(9)- نهج البلاغة: حکمت 103؛ غرر الحکم: 140، حدیث 2476؛ بحار الأنوار: 70/ 129، باب 122، حدیث 134.
(10)- محجة البیضاء: 5/ 353، کتاب ذم الدنیا.
(11)- تحف العقول: 53؛ عوالى اللآلى: 1/ 95، حدیث 4؛ محجة البیضاء: 5/ 353، کتاب ذم الدنیا.
(12)- مجموعة ورام: 1/ 128؛ شرح نهج البلاغة ابى ابى الحدید: 19/ 330.
(13)- عوالى اللآلى: 1/ 27، حدیث 9؛ ارشاد القلوب: 1/ 21؛ محجة البیضاء: 5/ 353، کتاب ذم الدنیا.
(14)- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: 19/ 330؛ محجة البیضاء: 5/ 353، کتاب ذم الدنیا.
(15)- محجة البیضاء: 5/ 354، کتاب ذم الدنیا.
(16)- محجة البیضاء: 5/ 354، کتاب ذم الدنیا.
(17)- محجة البیضاء: 5/ 354، کتاب ذم الدنیا.
(18)- محجة البیضاء: 5/ 354، کتاب ذم الدنیا.
(19)- محجة البیضاء: 5/ 355، کتاب ذم الدنیا.
(20)- مجموعة ورام: 1/ 130؛ محجة البیضاء: 5/ 355، کتاب ذم الدنیا (با کمى اختلاف).
(21)- مجموعة ورام: 1/ 130؛ محجة البیضاء: 5/ 355، کتاب ذم الدنیا (با کمى اختلاف).
(22)- مجموعة ورام: 1/ 131؛ محجة البیضاء: 5/ 357، کتاب ذم الدنیا.
(23)- محجة البیضاء: 5/ 361، کتاب ذم الدنیا؛ بحار الأنوار: 75/ 32، تتمة باب 15، حدیث 103 (با کمى اختلاف)
انتخاب بر پایه بصیرت
بى تردید اگر انسان در انتخاب هر دوست و همنشینى و در اجراى هر کارى و ادامه رفاقت و دوستى با هر کسى بر پایه بصیرت و آگاهى وارد شود، به اهداف مفید و مبارکى که در آن کار و آن دوستى وجود دارد مى رسد.
این آگاهى و بصیرت فقط از راه مطالعه دقیق، اندیشه صحیح، مشورت با خردمندان، تکیه بر معارف الهى و حدود دینى به دست مى آید.
بصیرت و آگاهى به اندازه اى مهم است که خداى مهربان به پیامبرش مى فرماید: راه و رسم و آیین و دین و خط مشى خود را براى مردم بگو که من و پیروانم بر اساس بصیرت و آگاهى، انسانها را به سوى خدا مى خوانیم چنانکه در این آیه است:
[قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی...].
بگو: این راه من است که من و هر کس از من پیروى کرد با بصیرت و بینایى به خدا دعوت مىکنیم...
آنان که بر پایه خردورزى و تعقل و اندیشه و بصیرت و بینایى به انتخاب دوست برخاستند و به ویژه در حوزه معنویت دست دوستى در دست پیامبران و امامان گذاردند، نهال وجودشان از برکت این ارتباط معنوى و اتصال روحى، به درختى پر ثمر، با ارزش، مفید و سودمند تبدیل شد و به عبارت دیگر از طریق این ارتباط تبدیل به وجود دوم دوست و یار خود شدند.
من کیم لیلى و لیلى کیست من |
هر دو یک روحیم اندر دو بدن |
|
قرآن اشخاصى را معرفى مىکند که پیش از برخورد با پیامبران، شمعى ضعیف از تعقل و خردورزى و شعله اى کمسو از علاقه به ارزشها در باطنشان روشن بود که همان شمع ضعیف و شعله کمسو از آلوده شدنشان به انواع مفاسد بنیانسوز و افتادنشان در هلاکت ابدى، مانع بود.
آنان هنگامى که از پى تعقل و اندک نور باطن با پیامبران همراه و همراز شدند و از فرهنگ اصیل آنان و مکتب الهى و سعادت بخش شان براى رشد و کمالشان بهره بردند، به مقامات و درجاتى رسیدند که هر انسانى را مات و مبهوت و متحیّر و شگفت زده مى کند.
از جمله آنان مؤمن آل فرعون، آسیه همسر فرعون و حبیب نجار است.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: از غیبت برحذر باشید که غیبت از زنا شدیدتر است، مرد زنا مى کند و از عملش سخت پشیمان شده به خداوند باز مى گردد و خدا وى را مى پذیرد، اما غیبت کننده تا غیبت شونده را راضى نکند آمرزیده نمى شود.
چرا ما شیعیان را پیروان مذهب جعفری میخوانند؟ در میان امامان دوازدگانه شیعهچرا مذهب ما به ایشان انتساب یافته است؟ با توجه به این کهامام جعفر صادق (علیه السلام) ششمین امام شیعه هستند مگر پیش از ایشانوضعیتشیعه چگونه بوده و به عبارت دیگر چرا مذهب شیعه علوی یاحسنی یا حسینی یا سجادی و یا باقری نامیده نشده است؟ آنچه درپی میآید توضیحی استبر راز این نام گذاری.
عرصه تئوریها و دیدگاههای علمی و فرهنگی در میان دانشمندان وفرهیختگان همواره عرصه ابقای بهترین اندیشهها بوده است. هرنظریهای آن هنگام توانسته جایگزین نظریه پیشین شود که محتواییبهتر از آن را به بشریت هدیه کرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مکتبهای فکری بزرگ نیز همواره باید دارای چنینویژگی باشند تا بتوانند در دل بشر جایی باز کنند. نگاهی بهدستاورد مکتب اسلام در مقایسه با آنچه جامعه جاهلی عرب بداندلبسته بود و مبنای رفتار فردی و اجتماعی خود قرار داده بودمیتواند راز موفقیت اسلام را در برابر اندیشههای جاهلانه نشاندهد. پیامبر (صلی الله علیه واله) در دعوت خود ضمن پذیرش سنتهای پسندیده انسانیدر میان اعراب آنگاه که به نفی ضد ارزشها میپرداخت طرحهایجایگزین نیز ارائه میکرد تا مخاطبان او احساس خلاء نکنند.
شاید راز بسیاری از شکستهای فردی و اجتماعی مصلحان در طولتاریخ همین بوده که طرح جایگزین نداشتهاند به همین نمونه تاریخمعاصر ایران توجه کنید. حضور روحانیت در مشروطیت و انقلاب اسلامیو این که چرا روحانیت در مشروطیت نتوانست تا پایان حضور داشتهباشد اما انقلاب اسلامی به رهبری امام موفق به براندازی یک نظامشد؟
شاید مهمترین نکته در همین طرح جایگزین بوده است. امامخمینی (ره) طرح جایگزین سلطنت را داشت اما روحانیت در مشروطیتبه ابعاد این موضوع آن چنان که بایسته است نیاندیشیده بود واین سرانجام هرحرکتسیاسی و فکری است که فقط طرح براندازیداشته باشد و نه طرح جایگزین!
امام جعفرصادق (علیه السلام) در مسیرتکاملی حرکتشیعه گام دوم را برداشتهبودند. یعنی پس از آنکه مردم بر اثر مجاهدتهای امامان پیشین بهناصحیح بودن مذهب رسمی و دیگر اندیشههای منبعث از آن و نیزحرکتهای سیاسی مبتنی برآن در سالهای گذشته پی بردند آمادهبودند تا طرح جایگزین مکتب اهلبیت را دریافت کنند و امامصادق (علیه السلام) همان بزرگواری است که با توجه به یک موقعیت استثناییتاریخی طرح جایگزین شیعه را به هنگام ارائه کرد و امامان دیگربه شرح و بسط بعضی از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامتحضرت که از سال 114 هجری آغاز شده تا سال 148 هجریادامه یافت. (1) یکی از شرایط بحرانی تاریخی در اسلام بود زیراکه بنیان حکومتی یکصدساله فرو ریخته بود و بنیان حکومتپانصدسالهای پیریزی میشد و همت اصلی سران حکومت تازه، کوبیدنمخالفان بود. مثلاً توجه کنید که از سال 132 که رسماً حکومتعباسیان آغاز شد تا سال 137 هجری سردمداران آن از هیبت و عظمتیکی از بزرگترین سرداران خود یعنی ابومسلم خراسانی هراس داشتندو تا او را با حیله و فریب نکشتند (2) احساس آرامش نکردند وامام صادق (علیه السلام) با توجه به این فضا، پایههای فکری نظام تشیع یاطرح جایگزین را بنانهاد.
سالها پیش از امامتحضرت صادق (علیه السلام) تقریباً یکصدو سیزده سال پیش، جدایشان پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در روزی گرم و سوزان و به هنگام بازگشتاز آخرین حجخود در غدیر خم جانشینی خویش را به فرمان خدای بهامام علی (علیه السلام) واگذار کرد و بر اساس منابع شیعی و بعضی از منابعاهل سنت از مردم دراین باره بیعت گرفت. (3) اما صلاحدید پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به دلایلی مورد پذیرش بعضی از صحابهقرار نگرفت و با رحلتحضرت، خلافت در سقیفه بنیساعدهمسیری تازه یافت. چندتن از صحابیان مهاجر در برابر انصار کهخود دچار دو دستگی شده بودند با استناد به حق خویشاوندی باپیامبر (صلی الله علیه واله) خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن کهامام علی (علیه السلام) خویشاوندی روشنتری با پیامبر (صلی الله علیه واله) داشتبه این بهانهکه عرب نمیتواند امتیازات بیش از اندازهای را برای بنیهاشمبپذیرد و قبلاً نبوت به بنیهاشم رسیده بود و اینک خلافتباید بهدیگر تیرههای قریش برسد خود را شایسته خلافت دیدند. (5)
از پس این تدبیر، مسیر قدرت سیاسی درامت اسلامی دگرگون شد و بهتدریج هرچه بر سالها افزوده میشد این دگر گونی نیز بیشتر خودرانشان میداد به گونهای که در سال 35 قمری که اندکی ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامی به چشم خویش بعضیاز آن را میدید شورشی رخ داد که خلیفه سوم در طی آن کشتهشد. (6)
به گواهی جنگهای سه گانهای که امام علی (علیه السلام) با ناکثین، قاسطین ومارقین انجام داد (7)، میتوان پذیرفت که جامعه اسلامی دچاربحرانی عمیق شده بود; بحرانی که در تبدیل خلافتبه ملوکیتخودرانشان داد و خاندان بنیامیه که بیش از این در میان مسلمانانجایگاهی نداشتند و طلقای (آزادشدگان) پیامبر (صلی الله علیه واله) در فتح مکهبودند، (8) با موقعیتسنجی سیاسی به اقتدار رسیدند و حکومتی 90 ساله را بنیان نهادند. سیاست عربگرایی امویان موجب شد تامخالفتهایی با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحلیلگران یکی ازعلل سقوط این سلسله را همین سیاست میدانند. (9)
امویان با توجه به سابقه ناشایستخود در میان امت اسلامیجدیترین رقیب خویش را بنیهاشم و علویان میدانستند و برایبیمقدار نشان دادن رقیب به هر حربهای متوسل میشدند. از جمله بهساختن احادیث و روایاتی دستیازیدند تا حسن سابقه بنیهاشم وعلویان را که بویژه در سایه فداکاریهای حضرت علی (علیه السلام) به اعتباریفوق تصور دستیافته بودند بیالایند.
جاعلان حدیث نخستبه جعل روایاتی در مذمتحضرت علی (علیه السلام) پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف میان خلفا و امامعلی (علیه السلام) هر آنچه نیکی و سجایای اخلاقی بود به رقیبان آن حضرتنسبت دادند و در برابر هر فضیلتی که برای امام وجود داشتاحادیثی را درباره فضیلتی مشابه برای رقیبان نیز جعل کردند (11) تا آنچه امام علی (علیه السلام) بدانها ممتاز بود عادی جلوه کند و درنهایت همانند یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه واله) تلقی شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خلیفهای چونان دیگران معرفی شود که حتی بهسیاستهای زیرکانه روزگار نیز که عبارت از حیله و مکر و فریبباشد آگاه نیست. (12)
امویان به این نیز اکتفا نکردند و فرمان سب امام علی (علیه السلام) را برمنابر و در خطبهها و پس از هر نماز اعلام کردند (13) که تا پایانحکومت آنها به جز مقطع کوتاه خلافت عمربن عبدالعزیز (14) (99 تا 101 هجری) باقی بود.
شایان توجه است که پرداختن به موضوعاتی چون ایمان ابوطالب، پدرحضرت علی (علیه السلام) در هنگام مرگ که همواره یکی از نقاط اختلاف میانشیعه و سنی بوده است و طرفین در این باره کتابهایینوشتهاند. (15) باتوجه به کفر ابوسفیان که تا حمله مسلمانان بهمکه و ایمان اجباری او، حمله به ابوطالب و طرح ایمان او باهمین انگیزه بود و به گفته یکی از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت علی (علیه السلام) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمیگرفت. (16) علاوهبراین در عرصه اجتماعی بسیاری از صلحاجباری امام حسن (علیه السلام) (18) علویان را ظاهراً از صحنه سیاسی جامعهحذف کرد. هرچند امام بازیرکی موادی را در صلحنامه گنجانده بودکه فقط از آن طریق میشد ماهیتبسیار متظاهر معاویه را به جامعهنشان دهد. موادی چون عدم اذیت و آزار شیعیان علی و عدم تعیینجانشین از سوی معاویه دوماده مهم این قطعنامه بودند که با زیرپاگذاشته شدن از سوی معاویه چهره واقعی او را نشان دادند.
هنگامی که حجربن عدی یکی از شیعیان امام علی (علیه السلام) توسط مامورانمعاویه به شهادت رسید موجی از مخالفتبا سیاستهای معاویه بهوجود آمد که از آن میان میتوان پاسخ تند امام حسین (علیه السلام) به نامهمعاویه اشاره کرد. (19)
همچنین انتصاب یزید به جانشینی نیز پیامدهای جدی به همراه داشتو معاویه فقط با زور و شمشیر و تهدید وانستبیعتبرای یزیدبگیرد. (20) باوجود شخصیتهای مطرحی چون امام حسین (علیه السلام) در میانامت اسلامی معاویه پسرش یزید را به مدارا با ایشان ترغیبکرد. (21)
تا این زمان که سال 60 هجری بود به نظر میرسید اندیشه امامتشیعی در محاق قرار گرفته بود اینک امام حسین (علیه السلام) در شرایطیمتفاوت قرار داشت که از یک سو همراه پیروزیهای مسلمانان درخارج از شبه جزیره عربستان و آوازه داخلی آن بود (22) و از سویدیگر یزید بن معاویه خلیفه تازه، شخصیت اجتماعی مورد قبولینداشت و بسیاری از مسلمانان و صحابه و تابعین او را به دیانتنمیپذیرفتند. کسی چون ابوایوب انصاری که خود را موظف به شرکتدرهمه نبردهای مسلمانان با کفار میدانستیکبار با شنیدن امارتو فرماندهی یزید از شرکت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسین (علیه السلام) با درک صحیح این موقعیت در شرایطی که به نظرمیرسید خلافت در دست امویان به سلطنت تبدیل شده و آنان از هروسیلهای از جمله دین برای نشان دادن مشروعیتخود سودی بردندامام با مشروعیت ذاتی خود به عنوان نواده بنیان گذار دین اسلاممیتوانست رویاروی مشروعیتخود ساخته امویان بایستد و با سخن ونهضتخود به اصلاح امتبپرازد. همان که هدف امام (علیه السلام) بود. (24)
ایشان میتوانست نسب خویش به پیامبر (صلی الله علیه واله) را به مردم یادآور سازدو بدان استناد جوید چنان که در هنگام رخواستبیعتیزید فرمود:
«مثلی لایبایع مثله» همچو منی (با این شرافت نسبی) با چوناویی بیعت نخواهد کرد. (25)
مهمترین بازتاب قیام و شهادت امام حسین (علیه السلام) ازبین بردن باقیمانده آبروی اجتماعی و جایگاه دینی امویان درمیان مردم بود.
امام نشان داد که امویان چگونه پسر دختر پیامبر (صلی الله علیه واله) را که آنهمه حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه واله) در فضیلت او رسیده بود به قتلرسانند. (26)
امام نه? بزرگ را گفت و ماهیت نفاق بنیاد امویان را برملا کردکه چگونه به تنها چیزی که نمیاندیشند دین الهی است. و حاضرنداحکام مسلم اسلامی را به خاطر حفظ قدرت زیر پا بگذارند. شرحرفتاری که سپاهیان اموی با خاندان امام حسین (علیه السلام) کردند این مهمرا به نمایش گذاشت. (27) و این چهره پنهان شده در سرکوب خونین وهتک حرمت از مردم فضاحتبا تخریب خانه خدا تکمیل گردید. (29) تأثیر قیام امامحسین (علیه السلام) بدون تردید آن قدر سریع بود که با مرگ زودهنگام یزیددر سال 64 هجری پسرش معاویه دوم تنها چهل روز حکومت کرد ودرخطبهای اعلام نمود که پدر و جد او غاصب خلافتبودند و خوداستعفا کرد. (30) اما این تازه آغاز کار بود. جامعه اسلامی به تدریج متوجه ظلم وستم بنیامیه میشد و شورشها دوباره به راه افتادند. شورشهایتوابین در سال 6665 هجری به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) (31)، مختار ثقفی در 67 هجری و پیروزی او و قصاص قاتلان امام حسین (ع) و یارانش (32) و نیز شورشهای دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهاناسلام معادله (33) را به نفع بنیهاشم تغییر داد.
درواپسین سال نخستین سده اسلامی خلیفه نجیب اموی عمربنعبدالعزیز برای نخستین بار دستور داد تا سب امام علی (ع) برمنابر و در خطبهها حذف شود و فدک دوباره به بنیهاشم و علویانبازگردانده شود. (34)
اما به نظر میرسید نهالی که امام حسین (علیه السلام) با خون خود آبیاریکرده بود اینک به ثمر نشسته و زمان بهره برداری از آن فرامیرسید.
اینک به اختصار وضعیت بنی هاشم را پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) پی میگیریم:
نخستین جرقههای اختلاف در میان بنیهاشم احتمالاً پس از شهادت امامحسین (علیه السلام) رخ داد. آن هنگام که گروهی مشهور به کیسانیه معتقد بهامامت محمدحنفیه شدند که از نظر سنی از امام سجاد (علیه السلام) بزرگتربود و به عنوان عالمی علوی مورد احترام مردم (35) مختار در شورشخود معتقد بود که به اجازه او قیام کرده است. محمد (36) حنفیهدر سال 81 هجریدرگذشت. (37) و گروهی به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند که تا سال 99 هجری زنده بود و در اینسال به هنگام مرگ بنابر روایت جعلی بعدی توسط بنیعباس ابوهاشمکه فرزندی نداشت امامت را به محمدبن علیبن عبدالله بن عباسواگذار کرد. (38) و امامت این گونه از علویان به عباسیان منتقلشد.
همزمان با گسترش دعوت عباسیان که شعار خود را «الرضا من آلمحمد» قرار داده و به دستور ابراهیم امام از افشای نام واقعیامام و رهبر پرهیز میکردند. (39) واژه آل محمد که عنوان ویژهتیره علوی بود به کار عباسیان آمد. تقسیم بندی ابراهیم امام ازوضعیتشهرها نشان از آمادگی ایرانیان برای قیام دارد و نیزعلاقه آنان به اهلبیت علیهم السلام (40) یک حرکت موازی از سوی بنیعباس مردم را فریفته بود چنان که بعضیاز بزرگان همراه این نهضت مانند ابوسلمه خلال که به این فریب پیبرده بود به جرم هواداری از خلافت علویان اعلام شد. (41)
شاید یکی از علل واقعی مخالفت امام صادق (علیه السلام) با قیام زید بن علیبن الحسین (علیه السلام) براساس روایاتی که مخالفتحضرت را نشانمیدهد، (42) پیش از هرچیزی فضای نامناسب آن بود که اتفاقاً بسیارمورد سوء استفاده عباسیان قرار گرفت، به گونهای که مزار پسرشیحیی در خراسان که قبلاً از سوی ابراهیم امام به عنوان منطقهنفوذ تبلیغاتی مطرح شده بود و احتمالاً تشویق او به قیام وخونخواهی پدر از سوی داعیان عباسی احتمالی است که نمیتوان بهسادگی از آن گذشت. زیرا شهادت یحیی در خراسان به سال 126 هجریدرشورش عباسیان و سقوط امویان در خراسان مهم ارزیابی شده است. (43)
روی کار آمدن عباسیان امت اسلامی را در تحولی تازه قرار داد وبنیان حکومتی 90 ساله را فرو ریخت و حکومتی پانصد ساله را بهقدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازی عباسیان بود که درشرایط ویژه تاریخی بایک سوء استفاده بزرگ به قدرت رسیدند.
بسیار طبیعی بود که منتظر یک حرکت نسنجیده در عرصه سیاسی ازسوی نماینده مهم و بزرگ علویان باشند. چنان که در ماجرای قیاممحمد نفس زکیه در سال 145 رخ داد و منصور بهره برداری بزرگ ازآن به نفع عباسیان انجام داد. (44)
امام صادق (علیه السلام) که به دقت همه این تحولات اجتماعی را زیر نظر داشتفضای سیاست را هرگز آماده یک قیام علنی سیاسی ندید. آنچه کهجامعه اسلامی از آن رنج میبرد زیر ساخت فکری بود و الا ایشان بههیچ وجه کمتر از شخصیتی چون ابومسلم نبود این را از نامهتاریخی ابومسلم به امام که ایشان بدون خواندن آن را به آتشسپرده بودند. میتوان فهمید. پرسش بزرگ مطرح این بود: چه بایدکرد؟
جد او امام حسین (علیه السلام) با قیام خونین خود دلهای بسیاری ازمسلمانان را درگوشه و کنار جهان اسلام متوجه اهلبیت پیامبر (صلی الله علیه واله) کرده بود و در زمان امام صادق (علیه السلام) حکومتی روی کار آمده بود کهاز شعار «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه واله») استفاده و سپس آل محمد واقعیرا کنار زده بود و مردم نیز پذیرفته بودند. این همه دگرگونی وتلون در جامعه اسلامی معلول چه عواملی میتوانستباشد؟
دراین فضای تیره که مذاهب اهلسنت در حال شکلگیری بودند چه چیزیمیتوانستشیعه را پایدار سازد؟ آنچه که به درون فرهنگ مردم راهیابد و تفسیر آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامیدگرگون سازد.
پس در حقیقت گام دوم در بنیانگذاری یک مکتب را حضرت صادق (علیه السلام) برداشت. گویا مردمی که از پس قیام امام حسین (علیه السلام) دلداده اینخاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و میپرسیدند که اگر نهامویان و نه عباسیان شما چه میگویید؟ و چه تفسیری از اسلامدارید؟ و به عبارت روشنتر طرح جایگزین شما چیست؟
نشان دادن یک تفسیر جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترین دغدغههای حضرت امام جفعر صادق (علیه السلام) بوده است اعتقادات عقلانی، اخلاق بایسته و دستورالعملهای فردی واجتماعی (فقه) مهمترین حوزههایی بود که امام صادق (علیه السلام) در آنهابه طرح و اندیشه دینی پرداختند و چون چنین شد، تشیع دارایشناسنامه رسمی گردید و مذهب ما به نام ایشان مزین شد. در ادامهنمونهای از دیدگاههای امام صادق (علیه السلام) که نشان دهنده اسلام نابمحمدی (صلی الله علیه واله)،است ارائه میگردد.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج47، ص6.
2- تاریخ طبرى، ج6، ص123; منشورات مکتبه اورمیه.
3- الغدیر،امینى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالکتب العربىلبنان.
4- تاریخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص 30.
6- تاریخ طبرى، ج3، ص399.
7- همان، ج3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520; ج3، ص 1 تا 10.
9- تاریخ تحلیلى اسلام، شهیدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص200.
10- تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 4، ص56.
15- مانند کتاب ایمان ابوطالب شیخ مفید که علامه امینى درمقدمهالغدیر، ج 1، ص23 و 24 در این باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدیر، آدرسمفصل همه موارد آمده است.
17- الاغانى، اصفهانى، ج16، ص2667.
18 تاریخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى; ارشاد شیخمفید، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حدیث303.
20 الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225.
21- تاریخ سیاسى اسلام، ص127.
22- تاریخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج3، ص 485، چاپ دارصادر بیروت.
24- حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص26- تاریخ طبرى، ج 4، ص 257301.
27- همان، ص 36870.
28- همان، ص383.
29- همان، ص426.
30- همان، ص487.
31- همان، ص579.
32- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 225; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاریخ سیاسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج6، ص 95; انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاریخ سیاسى اسلام، ص 266265.
36- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 250 248; انساب الاشراف، ج 4، ص18.
37- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان،التون، ل، دنیل، ترجمه مسعود رجبنیا، ص 28.
38- همان، ص46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصیت و قیام زید بن على، رضوى اردکانى، ص 489504،انتشارات علمى فرهنگى.
41- تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، ص38.
42- تاریخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 25660.
مظهرحق
بنمود سپهر ، صبح صادق را
بگشود نظر نفوس ناطق را
چرخ از رخ مهر و مه خجل گردید
چون دید رخ امام صادق را
آن مظهر حق ، امیر ایمان را
وجه الله و کاشف حقایق را
آن شه که به کاخ علم زد پرچم
بگرفت مغارب و مشارق را
بگشود به روی عقل هشیاران
درهای لطایف وحقایق را
افروخت چراغ شرع عاقل را
آموخت کتاب عشق عاشق را
یک پرتو آن جمالِ قدوسی
پیوست مطالع و شوراق را
دل ،جلوه حسن ایزدی داند
سلطان صفا ، امام صادق را
صاحب نظرآینه خدا بیند
آن طلعت بی مثال شارق را
از پرتو مهر ماه سیمایش
دل بگسلد ازجهان علایق را(1)
بی مهری روزگار ، تو را نیز در صف شهیدان جای داد ،تا مهر تأییدی باشد بر بی وفایی دنیا ، و نشانی باشد برغربت جانکاه تو . زمین بیش از این وزنت را برنتابید، و خاک ، جسم تو را در میان گرفت و در حالی که شرمنده عروج زودهنگامت
شده بود؛و هستی ،آگاه بود که تو از فراسوی نورو آن سوی سرور آمده بودی تا چشمه سار امامت ، همچنان جوشان و جاری باشد؛ و تو ششمینِ آنها باشی.
قلم آفریدگار ، پیکره ات را آمیزه ای از جمال ظاهرزیبایی باطن قرار داد ، و دل ربایی صورت و شکوه سیرت را یک جا در وجود تو گرد آورد . مهر تو چون نور خورشید، دوست و دشمن را فرا می گرفت و نسیم عطوفتت حتی کینه توزان را نوازش می کرد؛ بزرگواری ات مخالفان راهم به تعظیم و ستایش در برابر تو وامی داشت؛ و عظمت و شکوه خدایی تو دشمنانت راهم به فروتنی وا می داشت و جلالت ، بدخواهان را مرعوب می ساخت . تو از آن سرچشمه دانشی نوشیدی که پایانی برایش نیست، و از خاندانی گوهر«عصمت» به ارث برده ای که کهنگی و افولی ندارد و چه زیبا می گوید عطار نیشابوری:
«آن سلطان ملت مصطفوی ،آن برهان حجت نبوی ،آن عالم صدیق ، آن عالِم تحقیق ، آن میوه دل اولیا ،آن جگر گوشه انبیا: آن ناقل علی (علیه السلام) آن وارث نبی ،آن عارف عاشق ، ابومحمد جعفر صادق (علیه السلام) که اگر تنها ،صفت اوگویند به زبان عبارت من راست نیاید ، که در جمله علوم و اشارات وعبارات بی تکلف به کمال ، بودو قدوه جمله مشایخ بود. واعتماد همه بر او بود و مقتدای مطلق بود و همه الهیان را شیخ بود و همه محمدیان را امام بود ،هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا؛ هم عباد را مقدم بود و هم زهاد را مکرم؛ هم در تصنیف اسرار حقایق ، خطیربود؛ هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر،بی نظیر.»(2)
روزشمار زندگی
امام جعفر صادق (علیه السلام)، پیشوای ششم ، در 17 ربیع الاول سال 83 هجری قمری ولادت یافت .نام آن حضرت ، ـ چنان که مشهور است ـ جعفر ، کنیه اش ابوعبدالله و لقب هایش «صابر» ، «فاضل» ، «طاهر» و «صادق» است ؛و از همه مشهورتر «صادق.» مادر ایشان ، فاطمه ، ملقب به «اَم فَروهَ» است، دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر ،که از شاگردان و اصحاب نزدیک امام زین العابدین (علیه السلام) بود ،و یکی از هفت فقیه معروف مدینه .
امام صادق (علیه السلام) پس از درگذشت پدرش ، امام محمدباقر (علیه السلام)، در سال 114 هـ .ق ، در 31 سالگی به امامت رسید. در زمان او ، پایه های حکومت امویان ،براثر قیام های هواداران آل علی و آل عباس ،در سراسر بلاد اسلامی ، سست گردیده بود ، و سرانجام ، این حکومت درسال 132 سقوط کرد و عباسیان برمسند خلافت نشستند . در این میان، زمینه مساعدی برای نشر حقایق اسلامی فراهم آمد و امام صادق توانست بسیاری از مسلمانان مستعد را با روح آموزه های اسلامی آشنا کند، و اطلاعات دینی گسترده ای در زمینه های الهیات فقه ، حقوق ، سیاست، اخلاق ... در اختیار جامعه اسلامی ،به ویژه طرفداران آل علی قرار دهد.
آن حضرت ،سرانجام پس از عمری تلاش برای ادای تکلیف دینی و معرفی راستین آیین محمدی و حفظ حراست از آن ، و بر جای گذاشتن دریایی ازعلوم و معارف ، و پرورش چند هزار شاگرد ، در 65 سالگی بدرود حیات گفت . امام در دوران زندگی پربرکت خویش ، از سوی خلفای وقت ، آزار بسیار دید و بارها تبعید شد. در پایان ، در 25 شوال سال 148 هـ .ق به وسیله زُهری که منصور دوانیقی به آن حضرت خورانید ، مسموم و شهید شد . بدن مطهرش را در گورستان بقیع ـ در انتهای جنوب شرقی شهر مدینه ـ کنار قبر امام حسن مجتبی ، و امام زین العابدین و پدرش ، امام محمد باقر (علیه السلام) به خاک سپردند.(3)
امام صادق (علیه السلام) جامع علوم
یکی از ویژگی های برجسته امام صادق (علیه السلام) ،جامعیت علمی ، و توفیق ایشان در گسترش بسیاری از این علوم در جامعه بشری است . «آن حضرت ، نه تنها در علم ادیان و علوم دینی ، بلکه در علم ابدان نیز مرجعیت داشت. تبحر او در طب و شیمی آن زمان به حدی بود که جابر بن حیان ، کیمیادان معروف مسلمان ، در رساله های خویش بارها وی را سَرور و استاد خود خوانده است. به طور کلی امام صادق (علیه السلام) در تاریخ علوم اسلامی ، عنوان «معلم» دارد؛زیرا بزرگان و استادان علوم اسلامی در زمان او پس از او ـ بی واسطه یا باواسطه ـ شاگردان او بوده اند ؛ و چون
نقش علمای اسلام در تکمیل و غنی ساختن فرهنگ و تمدن بشری معلوم است ، می توانیم امام جعفر صادق (علیه السلام) را ـ صرف نظرازمقام امامت ـ یکی از بزرگ ترین چهره های علمی و فرهنگی تمدن بشری بنامیم .بنابراین ، تعلیمات امام صادق (علیه السلام) ، منحصر به علوم الهی نبود، و در قلمرو گسترده تعالیم و درس های او ،علوم طبیعی و تجربی نیز سهم بسزا داشت . یکی از محققان عرب به نام دکتر یحیی الهاشمی کتابی نوشت به نام الامام الصادق ملهم الکیمیا؛ یعنی امام صادق (علیه السلام) الهام بخش شیمی؛ که بر این اساس ، امام صادق (علیه السلام) را پدر شیمی خوانده اند.»(4)
ابن خلکان می نویسد :«فضایل امام جعفر صادق (علیه السلام) مشهور است ، و اهل کیمیا صناعت کیمیا بدو نسبت کنند؛ و نیز علم حروف و جعفر بدو نسبت کنند. و شاگرد او ، ابوموسی جابر بن حیان ، کتابی مشتمل بر هزار ورق در رسایل [امام] جعفر صادق، تألیف کرد، و رساله های امام در آن تألیف پانصد رساله است.»(5)
شهید مطهری نیز در این باره می گوید:
از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام (علیه السلام) هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده است . در باب نحله فقهی نیز مکتب امام صادق (علیه السلام) قوی ترین و نیرومند ترین مکتب های فقهی آن زمان بوده ؛ به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند.
تمام امام های اهل تسنن ـ یا بلاواسطه و یا باواسطه ـ شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده اند. در رأس ائمه اهل تسنن ، ابوحنیفه است و نوشته اندکه او دو سال شاگرد امام (علیه السلام) بوده است . مالک بن انس ، شافعی [و] احمدبن حنبل ، سه امام دیگراهل تسنن نیز دانش خویش را مدیون امام صادق (علیه السلام) هستند. محمد شهرستانی صاحب کتاب الملل و النحل گفته است که امام صادق (علیه السلام) علمی جوشان داشت . جاحظ نیز که ملا وادیب و جامعه شناس و مورخ عصر خویش است ،می گوید: «جعفر بن محمد نیا را از علم و فقاهت پر کرد»(6)
اساساً امام صادق (علیه السلام) علم را نامحدود می دانست و عقیده داشت علومی در جهان های دیگر هست که آدمی با اندیشه و عقلی که در این جهان به علوم پی می برد، نمی تواند آنها را درک کند. نظریه «نسبیت» انیشتین را ،امام صادق (علیه السلام) قرن ها پیش به درستی مطرح کرده بود. یکی از بزرگان و تاریخ نگاران معروف در دوره عباسیان ، که درباره امام جعفر صادق (علیه السلام) بسیار مطلب نوشته، ابن ابی الحدید است . این مورخ می گوید:«تا مدتی پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) و تقریباً به مدت یک قرن و نیم تا دو قرن بعد از او ،هر مدرسی که در عربستان و بین النهرین و عراق و خراسان و فارس تدریس می کرد،به امام جعفر صادق (علیه السلام) استناد می جست . در کتاب های مورخین شیعه ،شماره علوم امام صادق (علیه السلام) را از یکصد تا پانصد علم نوشته اند»(7)
پی نوشت ها :
1.حکیم الهی قمشه ای ، دیوان اشعار ، صص 363 و 364.
2.فرید الدین عطار نیشابوری ، تذکره الاولیاء ، تصحیح : دکتر محمد استعلامی ، صص 12 و 13.
3. نک: محمد رضا حکیمی ، بعثت ،غدیر ، عاشورا، مهدی ، صص 128 و 129 ، 139 و 140.
4.همان ، صص 129،136.
5. ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، تصحیح و تعلیق :دکترفاطمه مدرسی ، ج1 ، ص278.
6. نک :مرتضی مطهری ، سیری در سیره ائمه اطهار ، صص147 و 148.
7. نک: مغز متفکر تشیع ، مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ ، ترجمه : ذبیح الله منصور، صص 208 و 209
1- کار و تلاش و دستگیری از مستمندان
امام صادق(ع) نه تنها دیگران را دعوت به کار و تلاش می کرد، بلکه خود نیز با وجود مجالس درس و مناظرات و... در روزهای داغ تابستان، در مزرعه اش کار می کرد. یکی از یاران حضرت می گوید: آن حضرت را در باغش دیدم، پیراهن زبر و خشن برتن و بیل در دست،باغ را آبیاری می کرد و عرق از سر و صورتش می ریخت، گفتم: اجازه دهید من کار کنم. فرمود: من کسی را دارم که این کارها رابکندولی دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزی حلال از گرمی آفتاب آزار ببیند و خداوند ببیند که من در پی روزی حلال هستم. (1)
حضرت در تجارت نیز چنین بود و بر رضایت خداوند تاکید داشت.لذا وقتی کار پرداز او که با سرمایه امام برای تجارت به مصررفت و با سودی کلان برگشت، امام از او پرسید: این همه سود راچگونه به دست آورده ای؟ او گفت: چون مردم نیازمند کالای مابودند، ماهم به قیمت گزاف فروختیم. امام فرمود: سبحان الله!
علیه مسلمانان هم پیمان شدید که کالایتان را جز در برابر هردینار سرمایه یک دینار سود نفروشید! امام اصل سرمایه را برداشت و سودش را نپذیرفت و فرمود: ای مصادف! چکاچک شمشیرها ازکسب روزی حلال آسانتر است. (2)
حقیقت این است که امام(ع) درنهایت علاقه به کار و تلاش، هرگزفریفته درخشش درهم و دینار نمی شد و می دانست که بهترین کار ازنظر خداوند تقسیم دارایی خود با نیازمندان است، حقیقتی که ماهرگز از عمق جان بدان ایمان عملی نداشته و نداریم. امام خوددرباره باغش می فرمود: وقتی خرماها می رسد، می گویم دیوارها رابشکافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنین می گویم ده ظرف خرما که بر سرهریک ده نفر بتوانند بنشینند، آماده سازند تاوقتی ده نفر خوردند، ده نفر دیگر بیایند و هریک، یک مد خرمابخورند. آن گاه می خواهم برای تمام همسایگان باغ (پیرمرد، پیرزن،مریض، کودک و هرکس دیگر که توان آمدن به باغ را نداشته،) یک مدخرما ببرند. پس مزد باغبان و کارگران و... را می دهم و باقی مانده محصول را به مدینه آورده بین نیازمندان تقسیم می کنم ودست آخر از محصول چهار هزار دیناری، چهارصد درهم برایم می ماند. (3)
2- ساده زیستی و همرنگی با مردم
امام همانند مردم معمولی لباس می پوشید و در زندگی رعایت اقتصادرا می کرد. می فرمود: بهترین لباس در هرزمان، لباس معمول همان زمان است. لذا (4) گاه لباس نو و گاه لباس وصله دار برتن می کرد. لذا وقتی سفیان ثوری به وی اعتراض می کرد که: پدرت علی لباسی چنین گرانبهای نمی پوشید، فرمود: زمان علی(ع) زمان فقر واکنون زمان غنا و فراوانی است و پوشیدن آن لباس در این زمان،لباس شهرت است و حرام... پس آستین خود را بالا زد و لباس زیر راکه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زیر را برای خدا و لباس نورا برای شما پوشیده ام. (5)
با این همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمی داد،امتیازی برای وی و خانواده اش در نظر گرفته شود. و این ویژگی هنگام بروز بحران های اقتصادی و اجتماعی بیشتر بروز می یافت. ازجمله در سالی که گندم در مدینه نایاب شد، دستور داد گندم های موجود در خانه را بفروشند و از همان، نان مخلوط از آرد جو وگندم که خوراک بقیه مردم بود، تهیه کنند و فرمود: «فان الله یعلم انی واجدان اطعمهم الحنطه علی وجهها ولکنی احب ان یرانی الله قد احسنت تقدیر المعیشه. » (6)
خدا می داند که می توانم به بهترین صورت نان گندم خانواده ام راتهیه کنم; اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ریزی صحیح زندگی ببیند.
3- شجاعت
امام صادق(ع) در برابر ستمگران از هر طایفه و رتبه ای به سختی می ایستاد و این شهامت را داشت که سخن حق را به زبان آورد واقدام حق طلبانه را انجام دهد، هرچند با عکس العمل تندی رو به رو شود. لذا وقتی منصور از او پرسید: چرا خداوند مگس را خلق کرد؟ فرمود: تا جباران را خوار کند. و به این ترتیب منصور رامتوجه قدرت الهی کرد.(7) و آن گاه که فرماندار مدینه در حضوربنی هاشم در خطبه های نماز به علی(ع) دشنام داد، امام چنان پاسخی کوبنده داد که فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوی خانه اش راهی شد. (8)
4- همزیستی و مدارا با مسلمانان
امام صادق(ع) شیعیان را به همزیستی با اهل سنت دعوت می کرد تابه این طریق هم شیعیان از جامعه اکثریت منزوی نشوند و هم بتوان احکام و اصول شیعی را با ملاطفت به آنان منتقل کرد. از این روی در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار می شد، اما این سهل گرفتن هرگز به معنای زیرپای گذاشتن اصول نبود و آن جا که مسئله اصولی در میان بود، حضرت هرگز تسلیم نمی شد. از جمله در یکی از سفرها،امام صادق(ع) به حیره (میان کوفه و بصره) آمد. در آن جا منصوردوانیقی به خاطر ختنه فرزندش جمعی را به مهمانی دعوت کرده بود.
امام نیز ناگزیر در آن مجلس حاضر شد. وقتی که سفره غذاانداختند، هنگام صرف غذا، یکی از حاضران آب خواست ولی به جای آن، شراب آوردند، وقتی ظرف شراب را به او دادند، امام بی درنگ برخاست و مجلس را ترک کرد و فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: «ملعون من جلس علی مائده یشرب علیها الخمر.» (9)
ملعون است کسی که درکنار سفره ای بنشیند که در آن سفره شراب نوشیده شود.
امام حتی در مجالس عمومی خلیفه نیز حاضر نمی شد; زیرا حکومت راغاصب می دانست و حاضر نبود با پای خود بدان جا برود، زیرا بااین کار از ناحق بودن آنان، چشم پوشی می شد و تنها زمانی که اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آن جا می رفت; لذا منصور ضمن نامه ای به وی نوشت: چرا تو به اطراف ما مانند سایر مردم نمی آیی؟ امام در پاسخ نوشت: نزد ما چیزی نیست که به خاطر آن ازتو بترسیم و بیاییم، نزد تو در مورد آخرتت چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم. تو نعمتی نداری که بیاییم و به خاطر آن به توتبریک بگوییم و آنچه که اکنون داری آن را بلا و عذاب نمی دانی تابیاییم و تسلیت بگوییم. منصور نوشت: بیا تا ما را نصیحت کنی.
امام نیز نوشت: کسی که آخرت را بخواهد، با تو همنشین نمی شود وکسی که دنیا را بخواهد، به خاطر دنیای خود تو را نصیحت نمی کند. (10)
5- علم امام صادق(ع) و اقدامات وی
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق(ع) ویژگی خاصی بخشیده،استفاده از علم بی کران امامت، تربیت دانش طلبان و بنیان گذاری فکری و علمی مذهب تشیع است. در این باره چهار موضوع قابل توجه است:
الف- دانش امام.
ب- ویژگی های عصر آن حضرت که منجر به حرکت علمی و پایه ریزی نهضت علمی شد.
ج- اولویت ها در نهضت علمی.
د- شیوه ها و اهداف و نتایج این نهضت علمی.
الف- دانش امام
شیخ مفید می نویسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل کرده اند که به تمام شهرها منتشر شده و کران تا کران جهان را فرا گرفته است واز احدی از علمای اهل بیت علیهم السلام این مقدار احادیث نقل نشده است به این اندازه که از آن حضرت نقل شده. اصحاب حدیث،راویان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عددشان به چهار هزارتن رسیده و آن قدر نشانه های آشکار بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن و زبان مخالفان را از ایرادشبهه لال کرده است. (11)
سید مؤمن شافعی نیز می نویسد: مناقب آن حضرت بسیار است تا آن جاکه شمارشگر حساب ناتوان است از آن.(12)
ابوحنیفه می گفت: من هرگز فقیه تر از جعفربن محمد ندیده ام و اوحتما داناترین امت اسلامی است. (13)
حسن بن زیاد می گوید: از ابوحنیفه پرسیدم: به نظر تو چه کسی درفقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد. روزی منصور دوانیقی به من گفت: مردم توجه زیادی به جعفربن محمد پیدا کرده اند و سیل جمعیت به سوی او سرازیر شده است. پرسشهایی دشوار آماده کن و پاسخ هایش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بیفتد. من چهل مسئله دشوارآماده کردم. هنگامی که وارد مجلس شدم، دیدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام کردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من یک یک سؤال می کردم و حضرت در جواب می فرمود: درمورد این مسئله، نظر شما چنین و اهل مدینه چنان است و فتوای خودرا نیز می گفتند که گاه موافق و گاه مخالف ما بود.(14)
ب- ویژگی های عصر آن حضرت
عصر امام صادق(ع) همزمان با دو حکومت مروانی و عباسی بود که انواع تضییق ها و فشارها بر آن حضرت وارد می شد، بارها او رابدون آن که جرمی مرتکب شود، به تبعید می بردند. ازجمله یکبار به همراه پدرش به شام و بار دیگر در عصر عباسی به عراق رفت. یکباردر زمان سفاح به حیره و چند بار در زمان منصور به حیره، کوفه وبغداد رفت.
با این بیان، این تحلیل که حکومت گران به دلیل نزاع های خود،فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در یک فضای آرام به تاسیس نهضت علمی پرداخت، به صورت مطلق پذیرفتنی نیست، بلکه امام باوجود آزارهای موسمی اموی و عباسی از هرنوع فرصتی استفاده می کردتا نهضت علمی خود را به راه اندازد و دلیل عمده رویکرد حضرت،بسته بودن راه های دیگر بود. چنان چه امام از ناچاری عمدا رو به تقیه می آورد. زیرا خلفا در صدد بودند با کوچکترین بهانه ای حضرت را از سر راه خود بردارند. لذا منصور می گفت: «هذا الشجی معترض فی الحلق »; جعفربن محمد مثل استخوانی در گلو است که نه می توان فرو برد و نه می توان بیرون افکند. برهمین اساس خلفا در صددبودند ولو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهایت شهیدکنند. حکایت زیر دلیل این مدعی است:
جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهل بیت علیهم السلام به صفوان بن یحیی گفت: آیا می دانی با این که در میان خاندان ماهیچ نام و اثری از شیعه نبود من چگونه شیعه شدم؟... منصوردوانیقی روزی به پدرم محمدبن اشعث گفت: ای محمد! یک نفر مرددانشمند و با هوش برای من پیدا کن که ماموریت خطیری به اوبتوانم واگذار کنم. پدرم ابن مهاجر (دایی مرا) معرفی کرد.
منصور به او گفت: این پول را بگیر و به مدینه نزد عبدالله بن حسن وجماعتی ازخاندان او از جمله جعفربن محمد (امام صادق(ع »برو و به هریک مقداری پول بده و بگو: من مردی غریب از اهل خراسان هستم که گروهی از شیعیان شما درخراسان این پول راداده اند که به شما بدهم مشروط بر این که چنین و چنان (قیام علیه حکومت) کنید و ما از شما پشتیبانی می کنیم. وقتی پول راگرفتند، بگو: چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسید بنویسید و به من بدهید. ابن مهاجر به مدینه آمد و بعد ازمدتی نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت: تعریف کن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پول ها رابه مدینه بردم و به هریک از خاندان مبلغی دادم و قبض رسید ازدستخط خودشان گرفتم غیر از جعفربن محمد (امام صادق(ع » که من سراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم اوتند نمازش را به پایان برد و بی آن که من سخنی بگویم به من گفت: ای مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده که آن ها سابقه نزدیکی با دولت بنی مروان دارند و همه (براثر ظلم) نیازمندند.
من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد وآن چه بین من و تو بود، بازگفت. مثل این که او سومین نفر ما بود.
منصور گفت:
«یابن مهاجر اعلم انه لیس من اهل بیت نبوه الا وفیه محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا»
ای پسر مهاجر، بدان که هیچ خاندان نبوتی نیست مگر این که درمیان آنها محدثی (فرشته ای از طرف خدا که با او تماس دارد واخبار را به او خبر می دهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد(ع) است.
فرزند محمدبن اشعث می گوید: پدرم گفت: همین (اقرار دشمن) باعث شد که ما به تشیع روی آوریم. (15)
آری این همه نشان از اختناق و فشاری دارد که مانع از هر نوع اقدام علیه حکومت وقت می شد، لذا امام به سوی تنها راه ممکن که همان ادامه مسیر پدر بزرگوارش امام باقر(ع) بود، روی آورد و ازدر دانش و علم وارد شد.
ج اولویت ها در نهضت علمی
حال باید توضیح داد که دراین مسیر حضرت چه چیزی محتوای این نهضت علمی را تعیین می کرد؟
حقیقت این است که جریان نفاق، خطرناک ترین انحرافی است که اززمان پیامبراکرم(ص) شروع شده و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است، مانند آیات 7 و 8 سوره منافقین. این حرکت هرچند در زمان پیامبر نتوانست در صحنه اجتماعی بروز یابد، اما از اولین لحظات رحلت، تمام هجمه های منافقان به یکباره بر سر اهل بیت علیهم السلام فرو ریخت. لذا مرحوم علامه طباطبایی می نویسد:
هنگامی که خلافت از اهل بیت علیهم السلام گرفته شد، مردم روی این جریان از آن ها روی گردان شدند و اهل بیت علیهم السلام در ردیف اشخاص عادی بلکه به خاطر سیاست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمان ها از اهل بیت علیهم السلام دورافتادند و از تربیت علمی و عملی آنان محروم شدند. البته امویان به این هم بسنده نکردند و با نصب علمای سفارشی خود، کوشیدند ازمطرح شدن ائمه اطهار علیهم السلام از این طریق نیز جلوگیری کنند.چنانچه معاویه رسما اعلام کرد: کسی که علم و دانش قرآن نزداوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملک اعلام شد: کسی جزعطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجیع فتوا دهد،از سوی دیگر مردم از تفسیر قرآن نیز چون علم اهل بیت علیهم السلام محروم ماندند با داستانهای یهود و نصاری آمیخته شد ونوعی فرهنگ التقاطی در گذر ایام شکل گرفت. رفته رفته که قیامهای شیعی اوج گرفت و گاه فضاهای سیاسی به دلایلی باز شد، دونظریه قیام مسلحانه و نهضت فرهنگی در اذهان مطرح شد. چون قیام های مسلحانه به دلیل اقتدار حکام اموی و عباسی عموما باشکست رو به رو می شد، نهضت امام صادق(ع) به سوی حرکتی علمی می توانست سوق پیدا کند تا از این گذر علاوه بر پایان دادن به رکود و سکوت مرگبار فرهنگی، اختلاط و التقاط مذهبی و دینی وفرهنگی نیز زدوده شود. لذا اولویت در نهضت امام بر ترویج وشکوفایی فرهنگ دینی و مذهبی و پاسخگویی به شبهات و رفع التقاطشکل گرفت.
د-شیوه ها و اهداف نهضت علمی و فرهنگی
1- تربیت راویان
از گذر ممنوعیت نقل احادیث در مدت زمان طولانی توسط حکام اموی،احساس نیاز شدید به نقل روایات و سخن پیامبر(ص)،امیرمومنان(ع)، امام(ع) را وامی داشت به تربیت راویان در ابعادمختلف آن روی آورد. لذا اینک از آن امام در هر زمینه ای روایت وجود دارد و این است راز نامیده شدن مذهب به «جعفری ».
آری، راویان با فراگرفتن هزاران حدیث درعلومی چون تفسیر، فقه،تاریخ، مواعظ، اخلاق، کلام، طب، شیمی و... سدی در برابر انحرافات ایجاد کردند. امام صادق(ع) می فرمود: ابان بن تغلب سی هزار حدیث از من روایت کرده است. پس آن ها را از من روایت کنید. (16)
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حدیث از حضرت فرا گرفت. (17) و حسن بن علی وشا می گفت: من در مسجد کوفه نه صد شیخ را دیدم که همه می گفتند: جعفربن محمد برایم چنین گفت. (18)
این حجم گسترده از راویان در واقع، کمبود روایت از منبع بی پایان امامت را در طی دوره های مختلف توانست جبران کند و ازاین حیث امام به موفقیت لازم دست یافت.
آری، روایت از این امام منحصر به شیعه نشد و اهل سنت نیزروایات فراوانی در کتب خود آوردند. ابن عقده و شیخ طوسی درکتاب رجال و محقق حلی در المعتبر و دیگران آماری داده اند که مجموعا راویان از امام به چهار هزار نفر می رسند و اکثر اصول اربعماءئه از امام صادق(ع) است و همچنین اصول چهارصدگانه اساسی کتب اربعه شیعه (کافی، من لایحضره الفقیه، التهذیب، الاستبصار)را تشکیل دادند.
2- تربیت مبلغان و مناظره کنندگان
علاوه بر ایجاد خزائن اطلاعات (راویان) که منابع خبری موثق تلقی می شدند، حضرت به ایجاد شبکه ای از شاگردان ویژه همت گمارد تا به دومین هدف خود یعنی زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهات را از چهره دین بزدایند. هشام بن حکم، هشام بن سالم، قیس، مؤمن الطاق، محمدبن نعمان، حمران بن اعین و... از این دست شاگردان مبلغ هستند. برای نمونه، مناظره ای از صدها مناظره را با هم می خوانیم:
هشام بن سالم می گوید: در محضر امام صادق(ع) بودیم که مردی ازشامیان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسید: چه می خواهی؟
گفت: به من گفته اند شما داناترین مردم هستید، می خواهم چند سؤال بکنم. امام پرسید: درباره چه چیز؟
گفت: در قرآن، از حروف مقطعه و از سکون و رفع و نصب و جر آن.
امام فرمود: ای حمران! تو جواب بده. او گفت: من می خواهم باخودتان سخن بگویم. امام فرمود: اگر بر او پیروز شدی، بر من غلبه کرده ای! مرد شامی آن قدر از حمران سؤال کرد و جواب شنیدکه خود خسته شد و درجواب امام که: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانایی است. هرچه پرسیدم، جواب داد. آن گاه به توصیه امام حمران سوالی پرسید و مرد شامی در جواب آن درمانده شد. آن گاه خطاب به حضرت گفت: در نحو و ادبیات می خواهم با شما سخن بگویم. حضرت از ابان خواست با او بحث کند و باز آن مرد ناتوان شد. تقاضای مباحثه درفقه کرد که امام زراره بن اعین را به وی معرفی کرد. در علم کلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزه بن محمد، در توحید، هشام بن سالم و در امامت، هشام بن حکم را معرفی کردند و او مغلوب همه شد.
امام چنان خندید که دندان هایش معلوم شد. مرد شامی گفت: گویاخواستی به من بفهمانی در میان شیعیانت چنین مردمی هستند. امام پاسخ داد. بلی! و در نهایت او نیز در جرگه شیعیان داخل شد. (19)
3- برخورد با انحرافات ویژه
امام علاوه بر آن دو حرکت اصولی، برای رفع انحرافات ویژه نیزمی کوشید، مانند آنچه از مرام ابوحنیفه در عراق گریبان شیعیان را گرفته بود، یعنی مذهب قیاس.
چون در عراق تعداد زیادی از شیعیان نیز زندگی می کردند و باسنی ها از حیث فرهنگی و اجتماعی تا حدودی در آمیخته بودند، لذااحتمال تاثیر پذیری از قیاس وجود داشت. یعنی یک آفت درونی که می توانست شیعیان را تهدیدکند، لذا امام در محو مبانی مذهب قیاس و استحسان تلاش کرد.
مبارزه با برداشت های جاهلانه و قرائتهای سلیقه ای از دین نیز درمکتب امام جایگاه ویژه ای داشت و حضرت علاوه بر حرکت کلی و مسیراصلی، به صورت موردی با این انحرافات مبارزه می کرد. از جمله آن ها حکایت معروفی است که باهم می خوانیم:
حضرت مردی را دید که قیافه ای جذاب داشت و نزد مردم به تقوامشهور بود. او دو عدد نان از دکان نانوایی دزدید و به سرعت زیرجامه اش مخفی کرد و بعد هم دو عدد انار از میوه فروشی سرقت کردو به راه افتاد. وقتی به مریضی مستمند رسید، آن ها را به اوداد. امام صادق(ع) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه می کنی؟ اوپاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا کردم و خدا می فرماید: (من جاء بالسیئه فلا یجزی الامثلها); هرکس کاربدی بکند کیفر نمی بیند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف دیگر چون خدا می فرماید: (من جاء بالحسنه فله عشرامثالها); هرکس یک کار نیک انجام دهد، برایش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چیز (دو نان و دو انار) را به فقیردادم، پس چهل حسنه دارم که اگر چهار گناه از آن کم کنم،36حسنه برایم می ماند!
امام در برابر این برداشت و قرائت ناصواب که بر عدم درک واحاطه کامل به مبانی فهم آیات بنا شده بود، پاسخ داد که (انمایتقبل الله من المتقین); خداوند کار نیک را از متقین قبول دارد. یعنی اگر اصل عمل نامشروع شد، ثوابی بر آن نمی تواندمترتب باشد.
آری، دوری از منبع وحی و اخبار اهل بیت رسالت، سبب شد مردانی پای به عرصه گذارند و ادعای فضل کنند که هرگز مبانی فکری قرآن و دین را به خوبی نفهمیده اند و از این روی همواره، خود وپیروانشان را به راه خطا رهنمون می شوند. (20)
پی نوشتها:
1- بحارالانوار، ج 47، ص 56.
2- همان، ص 59; «سبحان الله تحلفون علی قوم الا تبیعونهم الابربح الدینار دینارا... ثم قال: یا مصادف! مجالده السیوف اهون من طلب الحلال.»
3- وسایل الشیعه، ج 16، ص 488.
4- بحارالانوار، ج 47، ص 54.
5- اعیان الشیعه، ج 1، ص 660.
6- همان، ص 59.
7- تهذیب الکمال، ج 5، ص 92، (یا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب، فقال: لیذل به الجبابره) 8- وسایل الشیعه، ج 16، ص 423.
9- فروع کافی، ج 6، ص 268.
10- مستدرک الوسایل، ج 2، ص 438.
11- ارشاد مفید، ص 254.
12- منتهی الامال، ج 2، ص 139.
13- الامام الصادق و ابوزهره، ص 224; جامع المسانید، ص 222.
14- منتهی الامال، ج 2، ص 140.
15- اصول کافی، ج 1، ص 475.
16- رجال نجاشی، ج 1، ص 78 و79; معجم رجال الحدیث، ج 1، ش 28.
17- رجال کشی، ج 1، ص 386.
18- همان، ص 138 و139.
19- بحارالانوار، ج 47، ص 408.
20- وسایل الشیعه، ج 2، ص 57
بغض هایمان را در کجای حرم نداشته ات مویه کنیم؟ نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است. سینه ها، داغ بزرگی را حمل می کنند و جان ها، در آتش مصیبتی عظیم می گدازند!
....
دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر و اندک است. دوباره خورشیدی در خاک بقیع خواهد خفت که آفتاب صداقت از منزلگه اندیشه اش بر می تابید و کلامش حق را بالنده می کرد. کوهی از وقار بود، دریایی از علوم، اقیانوسی از حکمت و فضیلت، گستره ای از رحمت و عبادت.
امروز اندیشه ی تشیع در پله ششم، تاریخ را به ماتم می خواند، ماتم چشمه ی جوشان کلام شیعه، ماتم خزانه دار علم علیع، فاتح قله های بلند دانش خداوندی و ...
گویی امواج خروشان علم در ساحل ابدیت آرمیده است، گویی عشق با تمام وسعتش در دل خاک جای گرفته است. او کوثری بود که هر که از زلال حکمتش نوشید، حکیم شد و هرکه بر کرانه ی عرفانش قدم نهاد، مجنون گردید. خطیبان به بیان او خطبه خوان شدند. دانه های تسبیحش سرشار از حرمت اجابت دعاهایی بود که اهالی زمین را زیر دین دست هایش، زندگی بخشید. ... با این همه، مظلومیت را چگونه می توان معنا کرد، وقتی که تن پاره ی خورشید ولایت، در غربت خود، چونان لاله ای سرخ روی زمین سراسر گناه بخشکد؟!!
ذهن کوتاه این جماعت را چه نسبت با بلندای علم و معرفت و کمال او؟!..
او که شمع هدایت خویش را به ضیافت اصحاب عقل برد تا قفل های بسته بر ذهن ها و ضمیرها بشکند و همگان بدانند که پیامبران آمده اند تا دفینه های عقل را از زیر آوار تعصب و تحجر بیرون کشند.
امروز این کاروان بلند علم است که از باغستان روشن معرفت او نور گرفته تا مرز تیرگی های جهل آدمی را در هم شکند و دانایی و حکمت را به بشریت بنمایاند. او که شکوه شرقی علوم گوناگون بی فروغ می شد، اگر فرا راهمان قرار نمی گرفت و راه را بر ما هموار نمی نمود.
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ „ ارْجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً[1]؛ و غمی سخت بر جان مدینه می نشیند و این ندا در آسمان می پیچد:
«خدایا! مرا به طاعت خود بیارای و به نافرمانی ات خوار مفرمای. خدایا! مرا روزی کن تا در گشایشی که از فضل خود نصیبم کرده ای، با آن که روزی خود را بر او تنگ فرموده ای، غم خوار و یار باشم».[2]
پی نوشت ها:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. الفجر89 : 28.
[2]. سید جعفر شهیدی، زندگی امام صادقع، ص 108.