یکی از ویژگیهای رسول گرامی اسلام، رحمت عام و فراگیر آن گرامی نسبت به تمام اهل عالم است. ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله درخشش نور رحمت و محبّت بر سر تا سر گیتی بود. خدای تعالی از مادری همانند حضرت آمنه علیهاالسلام بزرگ ترین ارمغان بشریت و مظهر عطوفت و رحمت را به انسانهای خسته از خشونت و کینه و عداوتهای شیطانی تقدیم داشت.
خدای عالمیان در مورد پیامبرش فرمود: «وَما أرْسَلْناکَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»(1)؛ «و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.»
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إنَّما بُعِثْتُ رَحْمَةً(2)؛ من برای رحمت مبعوث شده ام.»
به راستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جلوه بارز زیباترین صفات الهی از جمله رحمت، محبت، شفقت، مودّت، رأفت و عطوفت است. و پیشوایان معصوم علیهم السلام به ما آموخته اند که خداوند متعال را با این نامها صدا بزنید که: «یا حَبیبَ مَنْ لا حَبیبَ لَه، یا رَفیقَ مَنْ لا رَفیقَ لَه، یا أنیسَ مَنْ لا أنیسَ لَه، یا راحِمَ مَنْ لا راحِمَ له، یا شَفیقَ مَنْ لا شَفیقَ له...»(3) که یادآور محبت و مهر و رحمت حضرت رب العالمین است. او معدن مهر و رحمت است و مهربانان را دوست دارد.
اساسا اگر رشته رحمت و محبت از زندگی انسانها و حتی حیوانات بریده شود، نظام زندگی از هم گسسته خواهد شد. این رشته محبت موجب می شود که انسانها و حیوانات در حفظ و نگهداری فرزندانشان کوشش کنند و ارتباطات میان همدیگر را برقرار سازند. به راستی اگر مهر و عشق و علاقه را از روابط اجتماعی و فردی انسان بگیرند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
امروزه در اثر کم رنگ شدن مهر و عاطفه در روابط انسانی در کشورهای پیشرفته و صنعتی، فجایع عظیمی رخ می دهد. آیا تمدن مادی و حکومت علم و تکنولوژی و پیشرفتهای ظاهری می تواند جایگزین مهمترین نیاز انسان که همان اقناع غریزه مهرورزی و محبت است بشود؟ قطعا پاسخ منفی است و انسان بدون عاطفه و رحم و محبت، در آستانه سقوط و هلاک قرار می گیرد.
راز توفیق پیامبر صلی الله علیه و آله در مدیریت
اجتماعی خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر بنای محبت که خالی از خلل است
از منظر قرآن، راز پیروزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدیریت حکومتی و خانوادگی اش، مهرورزی و عشق به مردم بود. اگر این شیوه کارآمد در مدیریت رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود، هرگز توفیق رفع مشکلات و موانع طاقت فرسا را پیدا نمی کرد؛ به همین جهت خداوند فرمود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ »(4)؛ «به موجب رحمتی که خداوند به تو عنایت کرده بود برای آنان نرم شدی که اگر تندخو و سخت دل بودی، همه از اطرافت پراکنده می شدند؛ پس آنان را عفو کن و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت کن.»
موارد زیادی در تاریخ صدر اسلام وجود دارد که از این حقیقت خبر می دهد. دو نمونه را می خوانیم:
روز مهر و عطوفت
در سال هشتم هجری که رسول گرامی اسلام با اقتدار و پیروزی کامل به شهر مکه وارد شد، و آن را از دست کفار و مشرکان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ویژه کسانی که در مدت بیست سال گذشته، بدترین ستمها و جسارتها و دشمنیها را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یاران گرامی اش انجام داده بودند، در هاله ای از رعب و وحشت و ترس گرفتار شدند. آنان بهترین یاران، جوانان و عزیزان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به خاک و خون کشیده، بارها توطئه قتل پیامبر صلی الله علیه و آله را در سر پرورانده و چندین بار به قصد ترور پیامبر وارد عملیات ناموفق شده بودند. آنان کسانی بودند که شبانه به منزل حضرت هجوم برده و می خواستند او را قطعه قطعه کنند، اما هم اکنون بعد از فتح مکه در گردابی سخت گرفتار شده، به انتظار انتقام و عکس العمل متقابل پیامبر صلی الله علیه و آله لحظه شماری می کردند. این نگرانی و اضطراب هنگامی به اوج خود رسید که اهل مکه از سعد بن عباده که پرچم اسلام را بر دوش داشت شنیدند که فریاد می زد:
اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ اَلْیَوْمُ تُسْبی الْحُرَمَةُ(5)
«امروز روز جنگ و خونریزی و اسارت است.»
هنگامی که این شعار به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست علی علیه السلام بسپارند، و سپس با سخنان آرامبخش و ملاطفت آمیز خود، دشمنان دیرینه خویش را آرامش داد. حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله که دریای رحمت و محبت بود تمام گذشته های تلخ و درد آور را به بوته فراموشی سپرد و با قرائت آیه ای از قرآن، سایه مهر و عطوفت خویش را بر سر آن انسانهای جاهل و نادان گسترد.
آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه می اندیشید؟ مشرکان گفتند: ما جز نیکی و محبت از تو انتظاری نداریم. ما تو را برادری بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود می دانیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من آنچه را برادرم یوسف در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان می کنم و همانند او می گویم: «لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّ حِمِینَ»(6)؛ «امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خداوند گناهان شما را می بخشد و او مهربان ترین مهربانان است.»
هنگامی که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام نمود، اضافه کرد که: امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه «اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ؛ امروز روز رحمت و محبت است.» و این نکته را هم یاد آور شد که: شما همشهریان خوبی برای من نبودید، شما مرا دروغگو خوانده، از خانه ام بیرون کردید و به آن شهری که پناهنده شدم حمله نمودید، اما من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آنگاه جمله معروفش را فرمود: «اِذْهَبُوا فَأنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ [به دنبال ادامه زندگیتان] بروید که همه شما آزاد شده گانید.»(7)
تمامی آنان، همانند کسانی که از قبر دوباره سر برآورده باشند، نفس راحتی کشیده و به غیر از افراد معدودی محبت و عشق رسول خدا صلی الله علیه و آله در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند.
اعجاز محبت
مالک بن عوف نصری از سرسخت ترین دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله بود. او در سال هشتم هجری با تحریک قبیله های ثقیف و هوازن آتش جنگ حنین را برافروخته و دولت نوپای رسول گرامی اسلام را گرفتار جنگی دیگر نمود؛(8) اما به فضل الهی لشکریان اسلام در آن جنگ پیروز شدند. خداوند متعال در سوره توبه با اشاره به این پیروزی و امدادهای غیبی می فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَ لِکَ جَزَآءُ الْکَفِرِینَ »(9)؛ «خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد و در روز حنین [نیز یاری نمود] در آن هنگامی که کثرت یاران شما را مغرور کرد، اما [تعداد فراوان لشکر شما] هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن کرده و فرار نمودید. در همان حال خداوند آرامش خود را بر پیامبر و مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی فرستاد که شما نمی دیدید و کافران را مجازات کرد و این جزای کافران است.»
در این پیروزی که غنائم بسیاری به اضافه شش هزار اسیر جنگی از دشمن به دست مسلمانان افتاد، مالک بن عوف عامل اصلی این جنگ از ترس جان خود به طائف پناهنده شد. اما وقتی در مورد پیامبر و اندیشه های الهی، انسانی او قدری فکر کرد؛ به ویژه کردار نیک و محبتهای رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد دشمنان و اسیران، او را شیفته پیامبر صلی الله علیه و آله نمود؛ به همین جهت امان خواسته و به مدینه آمد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلمان شد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز خانواده او را که اسیر شده بود آزاد کرده، اموالش را نیز به وی پس داد.
مالک بن عوف در اثر این همه محبت نبوی صلی الله علیه و آله آن چنان مشتاق حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردید که از نفوذ خود در منطقه طائف بهره گرفته و تمام هستی اش را در راه گسترش اسلام به کار گرفت. او در مقابل عظمت و جلالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخنانی بر زبان آورد که کمتر کسی اینگونه ابراز ارادت کرده است. او دلباختگی خود به رسول خدا صلی الله علیه و آله را اینگونه اظهار می کرد:
ما اِن رَأیْتُ وَلاسَمِعْتُ بِمِثْلِهِ فی الناسِ کُلِّهِمْ بِمِثْلِ مُحَمّدٍ(10)
«من هرگز در میان تمام مردم دنیا نه مانند محمد دیده ام و نه شنیده ام.»
مولوی در مورد رحمت و حلم پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید:
او به تیغ حلم چندین خلق را واخرید از تیغ چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
انس بن مالک (از اطرافیان پیامبر صلی الله علیه و آله ) گفته است: «کانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ أشَدِّ الناسِ لُطْفا بِالنّاسِ(11)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشترین لطف و محبت را به مردم داشت.»
وقتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد این همه ابراز لطف و محبت نسبت به مردم می پرسیدند، پاسخ می داد: «إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ رَحیمٌ یُحِبُّ کُلَّ رَحیمٍ؛(12) خداوند عزیز و جلیل، مهربان است و هر فرد مهربان را دوست دارد.»
علامه حلّی رحمه الله در رساله سعدیه از آن حضرت نقل کرده است «وَالّذی نَفْسی بِیَدِهِ لا یَضَعُ اللّهُ الرَّحْمَةَ إلاّ عَلی رَحیمٍ. قالوا: یا رَسولَ اللّهِ کُلُّنا رَحیمٌ. قالَ: لَیْسَ الَّذی یَرْحَمُ نَفْسَهُ وَاَهْلَهُ خاصَّةً وَلکِنْ الَّذی یَرْحَمُ المُسلِمینَ وَقال صلی الله علیه و آله : قال اللّه تعالی: إن کُنْتُم تُریدونَ رَحْمَتی فارْحَموا؛ سوگند به آنکه جانم در دست اوست، رحمت خدا جز افراد مهربان را در بر نمی گیرد. اصحاب گفتند: ای رسول خدا! ما همه مهربانیم. فرمود: مقصود کسانی نیستند که فقط نسبت به خود و خانواده شان مهربانند؛ بلکه مقصود کسانی هستند که به همه مسلمانان مهربانند. خدای متعال فرمود: اگر خواهان مهربانی [و بخشایش] من هستید، پس [نسبت به هم] مهربان باشید.»(13)
نقش شگفت انگیز محبّت در تبلیغ
هر کس به مردم مهر و علاقه نشان دهد، مردم نیز او را با جان و دل دوست خواهند داشت. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مَنْ تَألَّفَ النّاسَ اَحَبُّوهُ؛ کسی که با مردم انس و الفت داشته باشد، مردم دوستش خواهند داشت.»(14)
در مقابل، کسانی که مغرور و خودخواه و خودپسند باشند، مردم شدیدا از آنها متنفرند. امام هادی علیه السلام فرمود: «مَنْ رَضِیَ عن نَفْسِه کَثُرَ السّاخِطونَ؛(15) هر کسی که خودپسند باشد، خشمگینان [از او] بسیار خواهند بود.»
در سیره تبلیغی پیامبر صلی الله علیه و آله ، مهر و محبت کارآمدترین شیوه محسوب می شود و این شیوه در مورد محرومان فرهنگی و مادی بیشتر از سایر آحاد جامعه اعمال می شد.
در جنگ خیبر سپاه اسلام پیروز شد و بعد از کشتن سرکشان یهود خیبر، برخی نیز به اسارت درآمدند. در میان اسیران، صفیه دختر حیّ بن اخطب معروف ترین دانشمند یهود نیز دیده می شد. بلال حبشی که مراقبت از اسرا را به عهده داشت، صفیه و زنی از همراهان او را از کنار کشته هایشان عبور داده، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله چهره خراشیده آن زنها را دید، علت را پرسید، و آنان توضیح دادند. پیامبر از اینکه بلال مراعات آن دو زن را نکرده و از کنار کشته هایشان آورده است، ناراحت شده، به بلال فرمود: «أَنُزِعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَةُ یا بِلالُ! حَیْثُ تَمُرُّ بِإمْرَأتَینِ عَلی قَتْلی رِجالِهما؛ ای بلال! آیا مهر و محبت از دل تو زدوده شده که دو زن را از کنار کشته های مردانشان عبور می دهی!.»(16)
این حرکت مهرجویانه پیامبر صلی الله علیه و آله موجب شد که آنان با آنکه از پیامبر صلی الله علیه و آله و لشکریانش ضربه دیده و شکست خورده بودند کینه به دل نگیرند و در مدت اندکی مهر پیامبر صلی الله علیه و آله در دل آنان افتاده، از پیروان راستین حضرتش گردند.
مولوی اثر عمیق و جاویدان این ابزار کارساز تبلیغی؛ یعنی، ابراز مهر و عطوفت را چه زیبا به رشته نظم کشیده است که:
از محبت دُردها صافی شود از محبت دَردها شافی شود
از محبت تلخها شیرین شود از محبت مسها زرین شود
از محبت خارها گل می شود از محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت نار نوری می شود از محبت دیو حوری می شود
از محبت سُقم صحت می شود وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت مرده زنده می کنند از محبت شاه بنده می کنند
از محبت دار، تختی می شود وز محبت بار، بختی می شود
از محبت خار، سوسن می شود بی محبت موم، آهن می شود
از محبت سنگ روغن می شود بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت حزن شادی می شود وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود بی محبت شیر، موشی می شود
بازتاب محبت و رحمت پیامبر صلی الله علیه و آله
رسول خدا صلی الله علیه و آله با نیروی خدادادی مهرورزی، آن چنان افراد را اصلاح کرده، به مقامات عالیه انسانی می رسانید که از هستی خود در راه تحقق اهداف آسمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله گذشته و به اطاعت محض از آن گرامی می پرداختند. نمونه هایی از این یاران عاشق را معرفی می کنیم:
1. ابوذر یکی از چشندگان محبت پیامبر بود. عشق رسول خدا در جان و دلش آنچنان آتشی شعله ور نموده بود که همه چیزش را فدای پیامبر می کرد.
در غزوه تبوک، ابوذر خسته و تشنه از راه رسید و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به او آب دهید که خیلی تشنه است. ابوذر گفت: آب همراه دارم. حضرت فرمود: با وجود آن، تشنه کامی؟ گفت: وقتی آب را چشیدم، با خود گفتم هرگز پیش از دوستم و محبوبم رسول خدا صلی الله علیه و آله که تشنه است از این آب نخواهم نوشید.
پیامبر در حالی که از عشق و صفای ابوذر لذت می برد، فرمود: «رَحِمَ اللّهُ أباذَر یَمْشی وَحْدَهُ وَیَموتُ وَحْدَهُ وَیُبْعَثُ وَحْدَهُ؛(17) خدا ابوذر را رحمت کند، تنها می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود.»
عشق و علاقه به پیامبر صلی الله علیه و آله آنچنان در وجود یاران مخلص اش نفوذ کرده بود که تمام مشکلات و موانع را به جان خریده و ذرّه ای از محبت شان کم نمی شد.
2. بلال بن رباح حبشی یکی دیگر از محبت یافتگان مکتب نبوی است. او در اثر علاقه به پیامبر صلی الله علیه و آله به درجه ای رسیده بود که شدیدترین شکنجه های طاقت فرسا را با آغوش باز می پذیرفت و ندای ملکوتی توحید را در فضای ستم زده و خفقان آلود حجاز طنین انداز می کرد.
تن فدای خار می کرد آن بلال خواجه اش می زد برای گوشمال
که چرا تو یاد احمد می کنی بنده بَد منکرِ دینِ منی
می زد اندر آفتابش او به خار او اَحَد می گفت بهر افتخار
عشق قهّارست و من مقهور عشق چون شکر شیرین شدم از شور عشق
برگ کاهم پیش تو ای تندباد من چه دانم که کجا خواهم فتاد
گر هلالم گر بلالم می دوم مقتدی آفتابت می شوم
استاد مطهری به نقل از ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: کسی سخن او (رسول خدا صلی الله علیه و آله ) را نمی شنید مگر اینکه محبت او در دلش جای می گرفت و به او متمایل می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مکه «صُباة» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند:«نَخافُ أنْ یَصبُوَ الْوَلیدُ بْنُ الْمُغَیْرَةِ إلی دینِ مُحَمَّدٍ؛ بیم آن داریم که ولید بن مغیرة دل به دین محمد [ صلی الله علیه و آله ] بدهد.» و اگر ولید که گل سرسبد قریش است دل بدهد، تمام قریش به او دل خواهند سپرد.
می گفتند: سخنانش جادو است و بیش از شراب مست کننده است. فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می کردند که مبادا با سخنان و قیافه گیرای خود، آنها را جذب کند. هرگاه پیامبر در کنار کعبه در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می کرد، انگشتهای خویش را در گوشهایشان فرو می کردند که نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می کشیدند و چهره خویش را می پوشاندند که سیمای جذاب او، آنها را نگیرد. به همین جهت اکثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان می آوردند.(18)
غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مرکب عشق بود که این همه راه را در زمانی کوتاه پیمودند و در اندک مدتی جامعه خویش را دگرگون ساختند.
پر و بال ما کمند عشق اوست موکشانش می کشد تا کوی دوست
من چگونه نور دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق(19)
پی نوشت ها:
----------------------------------------
1. انبیاء / 107.
2. مسند ابی یعلی، ج 11، ص35.
3. البلد الامین، ص 407.
4. آل عمران / 159.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص272.
6. یوسف/ 92.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 17، ص 272؛ بحار الانوار، ج 21، ص 132.
8. شرح الاخبار مغربی، ج 1، ص 311.
9. توبه / 25 و 26.
10. اسد الغابة، ج 4، ص 290؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 56، ص 482.
11. حلیة الاولیاء، ج 6، ص 26.
12. امالی طوسی، ج2، ص130.
13. سیره نبوی، دلشاد تهرانی، دفتر سوم، ص80.
14. غرر الحکم، ج 2، ص 161.
15. إعلام الدین، ص 309.
16. بحار الانوار، ج 21، ص 5.
17. سیره نبوی، دفتر سوم، ص 97.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 390.
19. جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، ص 88 90
اختلافات خانوادگی؛ ناسازگاری زوجین
یکی از اهداف دین، نظم بخشی به جامعه بشری است. از آن جا که خانواده سنگ بنای جامعه و سلول بنیادین اجتماع است، تحکیم و تقویت خانواده و برطرف کردن اختلافات خانوادگی اهمیت بسیاری در راستای نظم بخشیدن به جامعه دارد.
اهمیت تحکیم خانواده
«صیانت و تحکیم کیان خانواده و تاسیس آن بر سکون و مودت و رحمت، سهمی تعیین کننده در امنیت و آرامش جامعه دارد و با تزلزل خانواده محذورهای (آسیب های) فراوانی دامنگیر جامعه خواهد شد.» (آیت ا...جوادی آملی، تسنیم، ذیل آیه 35/ نساء) همین اهمیت سبب شده است قرآن کریم در آیاتی به طور جزئی و دقیق اختلافات خانوادگی را مطرح کند و راهکارهای حل اختلاف را ارائه دهد. تاکنون آیات مربوط به ناسازگاری هر یک از زن و مرد به تنهایی تفسیر و تبیین شد میشد.
آیه شقاق
اکنون می خواهیم ببینیم قرآن کریم درباره موردی که ناسازگاری از هر دو جانب و نزاع و کشمکش از هر دو طرف باشد، چه نسخه ای را برای درمان می دهد و چه ساز و کاری را برای رفع این اختلاف ترسیم می کند؟ به ویژه آن که در بلاغ های قبل گفته شد؛ مبنای قرآن کریم در حل مسائل خانوادگی بر این است که ابتدا خود همسران به حل و فصل اقدام کنند و با کمک ارزش های اخلاقی چون گذشت و ایثار و مهر و محبت، زخم اختلاف را التیام بخشند. حال با توجه به این چارچوبی که قرآن کریم برای حل ناسازگاری های خانوادگی در پیش می گیرد، جالب است دریابیم، زمانی که اختلاف و ناسازگاری از هر دو سو باشد، چه راهکاری ارائه می دهد؟
قرآن کریم در آیه شریفه 35 سوره نساء در این باره چنین می فرماید:« َو اِن خِفتُم شِقاقَ بَینِهِما فَابعَثُوا حَکَماً مِن اَهلِهِ و حَکَماً مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلاحاً یُوَفِقِ اللهَ و بَینَهُما اِنّ اللهَ کانَ عَلیماً خَبیراً؛ و اگر از جدایی و شکاف میان آن ها بیم داشته باشید، داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگی کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آن ها می کند، زیرا خداوند دانا و آگاه است ( و از نیت های همه باخبر است)».
محکمه خانوادگی، راهکار تبدیل شقاق به وفاق
خداوند در این آیه شریفه از ناسازگاری همسران به «شقاق» تعبیر می کند. شقاق به معنای شکافی است که چیزی را به دو شق جدای از هم تقسیم می کند و در عرف به معنای تحمل نکردن هر یک از زن و شوهر نسبت به دیگری است؛ به نحوی که تحمل یکدیگر شاق و مشقت آور باشد. (تسنیم) علامه طباطبایی نیز آن را به معنای قهر کردن و عداوت معنا می کند. اما «وفاق» مانند یکدیگر شدن در افکار و افعال است که سازگار شدن و نزدیک شدن از آثار و لوازم آن است و توفیق هم عبارت است از سازگار کردن شخص با شخص دیگر، تا این که بین آن دو سازش حاصل شود و اختلاف و دوری از میانشان رخت بر بندد. حال با توجه به این دو نکته ، باید گفت، خداوند در این آیه شریفه، راهکار تبدیل «شقاق» زوجین به «وفاق» را تشکیل محکمه صلح خانوادگی می داند و دستور می دهد: اگر نشانه های شکاف و جدایی میان زوج ها پیدا شد، برای بررسی علل و دلایل ناسازگاری و فراهم کردن مقدمات صلح و سازش، یک نفر داور و حَکَم از خانواده مرد و یک داور و حکم از خانواده زن انتخاب کنید. باید توجه کرد که محور آیه شریفه، جایی است که بیم «شقاق» و هراس اختلاف باشد اما در صورت قطع به ناسازگاری واصلاح ناپذیری زوجین تعیین حَکَم معنا نخواهد داشت. تفسیر نمونه محکمه صلح خانوادگی را که آیه شریفه به آن اشاره کرده، یکی از شاهکارهای اسلام می شمارد.
چه کسی باید زوجین را سازش دهد؟
اما پیش از تشریح و توضیح این محکمه صلح خانوادگی که با تعبیرهایی چون حکمیت و تحکیم نیز از آن یاد می شود، باید این بحث مطرح شود که چه کسی باید به دنبال تحکیم و حکمیت باشد؟ مخاطب «فابعثوا» در آیه شریفه کیست؟ چون فرض بر این است که همسران با هم ناسازگارند و حقوق زوجیت را رعایت نمی کنند. در این جا این پرسش مطرح می شود که مخاطب دستور «فابعثوا» کیست؟ آیت ا...جوادی آملی در پاسخ به این سوال می نویسد که سه احتمال درباره مخاطب آیه وجود دارد. خود زن و شوهر، هیئت حاکمه اسلامی، عدول مومنان. آن گاه احتمال اول را بعید می داند و اظهار می کند: «احتمال اول که خطاب به خود زن و شوهر باشد، بعید است، زیرا ضمیر در «فابعثوا» جمع است نه تثنیه.» این مفسر، احتمال دوم را بر می گزیند و می نویسد: «ظاهراً مخاطب، مسئولان نظام جامعه و هیئت حاکمه اسلامی اند و جمع نیز به لحاظ تعدد مورد است که در هر عصری حاکم یا حاکمان نظام اسلامی مامور این بعث اند... اگر هیئت حاکمه ای نبود، در این صورت مومنان عادل این امر حسبه ای را بر عهده می گیرند و به جای هیئت حاکمه انجام وظیفه می کنند.» بنابراین طبق نظر وی مخاطب دستور «فابعثوا» حاکم اسلامی است و در صورت نبود حاکم، مومنان عادل اند که در نبود حکومت اسلامی، وظایف «حسبه» مومنان چون حل اختلاف همسران را می باید دنبال کنند.
آیت ا...مدرسی هم در تفسیر هدایت، مخاطب را جامعه اسلامی می داند و می نویسد: در این آیه شریفه سخن از مسئولیت اجتماع به میان می آید و این زمانی است که میان زن و شوهر اختلاف حاد و اساسی پدیدار شود. تفسیر کاشف هم مخاطب «فابعثوا» را حاکمان شرع می داند و می افزاید: آن ها برای این کار مناسب تر و شایسته ترند.
ولایت، مبنای حکمیت
سوالی که در این جا مطرح می شود آن است که حاکم شرع یا جامعه اسلامی بر چه مبنا و اساسی حق دخالت در امور خانوادگی را دارند؟ مفسران به این پرسش در ذیل این بحث که آیا دو داور، وکیل زن و شوهرند یا داور و حکم میان آن ها، پاسخ داده اند. منشاء پرسش نیز این است که دخالت حاکم شرع در امور شخصی زمانی است که کسی محجور باشد. از این رو این سوال پیش می آید که آیا زن و شوهر ناسازگار محجورند که حاکم شرع باید در کار آن ها دخالت کند و آنان را آشتی دهد؟ آیت ا... جوادی آملی در پاسخ می نویسد: هرچند زن و شوهر رشیدند اما مبنای محجوریت آنان در این جا امتناع آن ها از دادن حق دیگری است و چون بر مبنای قاعده «الحاکم ولی الممتنع» حاکم شرع ولی ممتنع است و از این رو حق طلبکارها را می گیرد، در این جا نیز چون هر یک از زوجین از ادای حق دیگری خودداری می ورزد و وظایفش را انجام نمی دهد، حاکم شرع در کار آنان دخالت و آن ها را به امتثال دستور الهی وادار می کند.
تعیین داور ، مستحب یا واجب
سوال دیگری که این جا مطرح می شود آن است که تعیین داور واجب است یا مستحب؟ تفسیر کاشف تعیین داور را مستحب می داند و می نویسد: «امر به تعیین کردن دو داور، برای استحباب است نه وجوب و مقصود از این امر، اصلاح ذات البین، حفظ خانوده و جلوگیری از تلف شدن کودکان و خردسالان است.» این در حالی است که آیت ا...جوادی آملی بر این نظر است که: ظاهر امر «فابعثوا» وجوب بعث و حَکَم است، هرچند برخی از فقها گفته اند این امر دال بر وجوب نیست. بر این اساس وی می افزاید که تعیین دو حَکَم هنگامی که احتمال شقاق و جدایی میان زن و شوهر باشد، شاید مستحب باشد، اما زمانی که بین آن ها ناسازگاری حتمی شد، در این صورت بعث دو حَکَم واجب می شود و حاکم اسلامی یا مومنان عادل حتماً باید اقدام کنند.
امام صادق علیه السلام دنباله روایت غرور را این چنین دنبال مىکند:
چه بسا که از نفس خود مذمّت کنى، ولى در حقیقت قصد تو از این مذمّت مدح و تعریف خود باشد و این نیز از نتایج غرور است.
بدون شک از کدورتهاى غرور و فریب شیطان و آرزوهاى غلط نفس نجات نخواهى یافت، مگر با انابه صادقانه و رجوع و بازگشت به حضرت احدیّت و زارى و تضرّع بردن به پیشگاه مقدس او و شناختن عیوب نفس و طرق فریب او که در غایت پنهانى و دقت است، طرقى که موافق عقل و علم و دین و شریعت و سنن و طریقت نیست.
اگر تو با وجود این همه خطرها و عیوب نفس، راضى از خود باشى و از خویش سلب تقصیر کنى، زهى خفّت عقل و سبکى رأى که حاکم بر توست و زهى شقاوت و بدى نفس تو که در این مدت مدید و عهد بعید، راه به نفس خود نبرده و منجیات و مهلکات را نشناختهاى!
بدان که کسى عمرش ضایعتر از تو نشده و حسرتى چون حسرتت در قیامت براى کسى نیامده است.
در این زمینه هیچ جملهاى رساتر و عالىتر از کلام وجود مقدس حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام نیست که مىفرماید:
بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ «1».
بین شما و موعظه حجابى از غرور است.
علامه خویى در «شرح نهج البلاغة» در وضیح این جمله مىگوید:
غرور و غفلت از بافتههاى خطرناک شهوت و عشق به دنیا و متابعت هوا و سستى از به دست آوردن واقعیتها و خلاصه محصولى از رذایل اخلاقى است.
اگر انسان در شؤون زندگى صرفاً به دنبال غرایز جسمى و حیوانى باشد، بر قلبش پرده کدورت افتد و چشم بصیرتش بسته شود، در آن هنگام از دیدن حقیقت عاجز شود، اگر چه صداى حقیقت در اعلا مرتبه بلند شود و داعیان حقیقت جهان را پر کنند، ضخامت این حجاب گاهى به حدى مىشود که قلب از تنفس کردن هواى حقیقت بازمانده و مىمیرد و صاحبش به موجودى بىشعور تبدیل شده، از درک حقیقت دور مىافتد چنان که قرآن مىفرماید:
[فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ] «2».
پس تو نمىتوانى [دعوتت را] به مردگان بشنوانى و نمىتوانى دعوتت را به کران، زمانى که پشتکنان روى مىگردانند، بشنوانى.
عبرت از منصور دوانیقى
علامه خویى در «شرح نهج البلاغة» مىگوید:
منصور دوانیقى شبى در طواف خانه کعبه بود، گویندهاى را شنید که چنین مىنالد:
بار خدایا! به درگاه تو شکایت آرم از ظهور ستم و تباهى و از طمعى که میان مردم و حق سایه افکنده، منصور از مطاف به در آمده و در گوشهاى از مسجد نشست و به دنبال آن مرد فرستاد و او را پذیرفت.
آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام کرد، منصور بدو گفت: این فریاد که از ظهور ستم و بیدادت از تو بگوشم رسید چه بود؟ و مقصودت از طمعکار حایل میان مردم و حق که بود؟ به خدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى.
گفت: اگر بر جانم امان بخشى از ریشه هر کارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقیقت دریغ نمایم و خود را نگهدارم که با خود کارها دارم.
منصور گفت: جان تو در امان است، هر چه دارى بگو، در پاسخ گفت:
آن که طمعش میان مردم و حق حایل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع، خودت هستى. منصور گفت: واى بر تو چگونه طمع به من آید که همه سیم و زر جهان در دست دارم و هر ترش و شیرینم فراهم است؟ در پاسخ گفت: هیچ کس را چون تو طمع در نگرفته، فعلًا قدرت، تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از کارهاى آنان به غفلت اندرى و به چپاول اموالشان چیره و خودسر، در این میان پردهها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنین بر آنها نهادى و دربانان مسلّح برگماشتى و خویش را در درون آن زندانى ساختى و کارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسیل نمودى و با اسلحه و دژبانانِ وسایل نقلیه، نیرومندشان ساختى و دستور دادى جز فلان و فلان که نام بردهاى به حضورت نرسند و از پذیرش ستمدیده و درمانده و گرسنه و درویش و ضعیف و برهنه دریغ دارى و اینان که حق در بیتالمال دارند دور نگهداشتى!
همیشه آن چند نفر مخصوصانت که از همه رعیت برگزیده داشتى و حجاب از پیش آنان برداشتى، اموال را بگیرند و گرد کنند و انباشته و پسانداز خویش سازند.
گویند: این مرد، خود به خدا خائن است، چرا ما به او خیانت نکنیم با این که مسخّر او شدیم، اینان میان خود سازش کردند، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند و هر کار گذارى از درت برآید و با آنان مخالفت آغازد، او را پیش تو مبغوض سازند و از در برانند و براى او پرونده بسازند تا از نظر بیفتد و خوار گردد.
چون این وضع میان تو و آنان گوشزد همگان شده، مردم آنان را بزرگ شمارند و از آنها بهراسند و نخستین دستهاى که به سازش با آنها بشتابند کارگزاران تو باشند که بدانها هدیه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعایا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعیت با آنها سازش کنند تا بر دیگران ستم نمایند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود.
این چند نفر با تو شریک سلطنت شده و تو در غفلت اندرى. اگر دادخواهى به درگاه آید نگذارند بر تو درآید، اگر خواهد هنگام خروج از خانهات به تو شکایت برد مانع گماشتى، بهانه این که براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى و چون متظلّمى آید هم آنان به بازرسى مظالم فرستند که به شکایت او گوش ندهد و عرض حالش را به تو نرساند و بازرس از بیم آنان و ترس تو بپذیرد و پیوسته مظلوم بیچاره نزد او رفت و آمد کند و بدو پناه برد و استغاثه نماید و او امروز و فردا کند و بهانه بتراشد و چون به جان آید و تو بیرون آیى برابرت فریاد کشد و ناله سر دهد، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت دیگران شود و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى، با این وضع چگونه مسلمانى بیاید.
من در روزگار جوانى به چین مسافرت مىکردم، در یک سفرى پادشاهشان به کرى دچار شده بود و سخت مىگریست، ندیمانش او را دلدارى مىدادند و به شکیبایى مىکشانیدند، گفت:
من از درد به خود گریه ندارم، ولى بر مظلومان دربارم گریه مىکنم که مىنالند و آواز نالهشان را نمىشنوم، سپس گفت: اگر گوشم رفته چشمم برجاست، میان مردم جار بزنید که جز مظلوم جامه سرخ نپوشد و هماره بامداد و پسین بر فیل سوار مىشد و گردش مىکرد تا مظلومى را به چشم خود بیند و دادخواهى کند.
این مردى است مشرک به خدا که با مشرکان چنین مهربان است و از خود دریغمند و نگران، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت، مهر تو بر مسلمانان جلو خودخواهیت را نباید بگیرد؟
اگر براى فرزندانت مال جمع مىکنى، خدا به تو نموده است که کودکى از شکم مادر درافتد، در روى زمین پشیزى ندارد و بر هر مالى دست بخیلى گذاشته است که نگهش دارد، ولى خدا پیوسته لطف خود را شامل حال کودک سازد، تا مردم را بدو راغب کند، تو نیستى که عطا مىکنى، ولى خداست که هر چه به هر که خواهد عطا مىکند و اگر بگویى جمع مال براى تقویت سلطنت توست، خدا براى تو وسیله عبرت از بنى امیه فراهم کرده است که جمع زر و سیم و آماده کردن ساز و برگ و لشگر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملکشان فایده نداشت.
و اگر بگویى جمع مال براى یک هدف عالىتر از مقامى است که دارى، به خدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراک آن میسر نیست مگر از راهى که مخالف راه توست.
تو نگاه کن آیا مخالف خود را به بدتر از کشتن مجازات توانى کرد؟ گفت: نه، در پاسخ گفت: آن پادشاهى که به تو عطا کرده است آنچه عطا کرده، گنهکار را به کشتن شکنجه ندهد.
او به خوبى مىداند چه در دل دارى و در چه کارى، چشمت به کجا است و دستت چه کار مىکند و پایت به چه سوى مىرود، بنگر که هر آنچه از دنیا را خاص خود کردى، چون از دستت گرفت چه فایدهاى برایت دارد در موقعى که تو را پاى حساب کشید!
منصور گریست و گفت: کاش آفریده نبودم، واى بر تو! چگونه چاره کار خود کنم!
گفت: همه مردم را رهبرانى است که در دیانت خود بدانها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه به تو بنمایند و در کارهایت با آنها مشورت کن، منصور گفت: من به دنبال آنان فرستادم از من گریختند گفت:
آرى، ترسیدند آنها را به راه خودت ببرى، ولى در خانهات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى، صدقات را از راه حلال و پاک بگیر و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش کن، در این صورت من ضامنم که رهبران حق و مخلص نزد تو آیند و در اصلاح کار امت به تو کمک کنند.
مؤذنان سر رسیدند و سلامش دادند و اعلام به نماز کردند، برخاست نماز گزارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نیافتند.
خوانندگان عزیز! این موعظه بلیغ و نصیحت عمیق که به گوش منصور خوانده شد، اگر به کوه خوانده مىشد از کوه جز گرد و غبارى باقى نمىماند، اما این مرد پلید به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بىگناهان جوىها به راه انداخت و دست به کشتن حضرت صادق علیه السلام آلوده کرد و میلیون میلیون درهم و دینار از حق مردم محروم سرقت کرد و براى بازماندگان، ظالمتر از خودش به جاى گذاشت، آرى، غرور این صفت زشت و پلید به فرموده حضرت على علیه السلام حجاب بین مغرور و موعظه الهى است!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغة: حکمت 282؛ غرر الحکم: 266، حدیث 5761.
(2)- روم (30): 52.
یکى از دوستان اهل علم نقل مىکرد: در شهر مقدس مشهد مسجدى بنا شد و در آن مسجد نماز و جلسات مذهبى بر پاگشت، ولى مسجد از فرش لازم و وسایل مورد نیاز جلسات خالى بود، در یک نیمه شب که تمام مردم محل، خواب بودند و خادم مسجد در آن شب در مسجد نبود، شخصى مى آید و تمام مسجد را با بهترین فرش زینت کرده و به اندازه نیاز چهارصد نفر وسایل در آن مسجد مى گذارد و مى رود و عاقبت هم بر کسى معلوم نگشت که این عمل خیر کار کدام خیّر خالص و بنده مخلص بوده؟!
امام صادق علیه السلام مىفرماید: چون آهنگ حج خانه حق کردى، دل خود را براى خدا از هر شاغل و حاجب تنها کن، آن چنان که در این سفر گرانقدر روحانى و معراج پر ارزش ملکوتى جز به حضرت دوست توجهى نداشته باشى، تمام امور خویش را اعم از مادى و معنوى به آفریننده خود واگذار و در تمام حرکات و سکنات خود بر او تکیه کن و در برابر قضا و حکم و قدر او تسلیم محض باش و دنیا و راحتى و آن مردمى که مانع از این حرکت معنوى تو هستند رها کن و خویش را از تمام حقوق خلق آزاد نما.
مسئله با عظمت حج از اعظم مسائل الهیه و از مهمترین برنامه هاى عالى مکتب انسان ساز اسلام است.
مسلمانان جهان اگر به حقایق پرقیمت این عمل عبادى اسلام توجه کنند و برنامه هاى این سفر آسمانى را، چنان که شایسته است انجام دهند، به رفع بسیارى از مشکلات دنیایى، سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و آخرتى خود موفق خواهند شد
سعید بن مسیب مجمع کمالاتى چون بندگى و زهد و پارسایى و فقه و حدیث بود.
امام رضا علیه السلام به تشیع واقعى او گواهى داده است و امام سجاد علیه السلام درباره او فرمود:
سعید بن مسیب نسبت به معارف گذشته داناترین مردم [زمان خود] بود.
و امام صادق علیه السلام درباره او فرمود:
او از افراد مورد اطمینان على بن الحسین علیه السلام بود.
سعید دخترى داشت داراى جمال ظاهرى و باطنى، عبدالملک بن مروان دختر او را براى فرزندش هشام خواستگارى کرد ولى او به فرماندار مدینه که واسطه این ازدواج بود گفت: من ابداً به این ازدواج رضایت نمىدهم و دختر به فرزند پادشاه مملکت نمىدهم!!
روزى به یکى از شاگردانش که نزد او معارف الهى مىآموخت گفت:
چرا چند روزى است به درس نمىآیى؟ گفت: استاد! همسر جوانم از دنیا رفت و من در این چند روز سرگرم امور او بودم به این خاطر از کلاس درس باز ماندم، استاد گفت: بدون همسر به سر نبر، تا دیر نشده ازدواج کن، گفت: استاد! من از مال دنیا دو درهم بیشتر ندارم و براى من قدرت اقتصادى جهت ازدواج وجود ندارد، استاد گفت: غصه مال دنیا را نخور سپس عقد دخترش را براى شاگردش خواند و وى را از رنج تنهایى نجات داد و به زندگى دلخوش کرد.
شاگردش مىگوید: استاد چهل سال بود به خانه کسى وارد نشده بود ولى آن روز که دخترش را براى من عقد کرد وقت غروب در زد، هنگامى که در را باز کردم دیدم سعید است دخترش را آورده و دستش را در دست من گذارد و رفت!!
گفتم: دختر! از سرمایه و زینت و زیور چه دارى؟ گفت: حافظ همه قرآنم! گفتم: مهریه چه مىخواهى؟ گفت: حدیثى به من بیاموز، گفتم:
«جهادُ المَرأَةِ حُسْنُ التَبَعُّلِ».
جهاد زن، به صورتى نیکو شوهردارى کردن است.
سعید بن مسیب که از پرورش یافتگان مکتب اهل بیت علیهم السلام و عاشق امام سجاد علیه السلام و محصولى نیکو از شجره طیبه دین است مىگوید:
مدینه دچار قحطى و خشکسالى شد و مدتى زیاد از باران رحمت محروم گشت.
مردم به نماز استسقا و دعا و انابه به بیابان رفتند، من هم همراه آنان به محل نماز و دعا آمدم ولى آن جمعیت را لایق اجابت دعا و نزول باران ندیدم.
غلامى سیاه چهره را مشاهده کردم که در کنار تپهاى سر بر خاک نهاده و با حالى خوش و نیتى پاک و اخلاصى ملکوتى براى نزول باران دعا مىکند، دعاى او مستجاب شد، منطقه را ابر بارانزا گرفت و باران به شدت از آسمان بر زمین ریخت.
او پس از دعا به سوى شهر حرکت کرد، او را دنبال کردم تا محل زندگىاش را بشناسم و به او ارادت ورزم، نزدیک حرم پیامبر صلى الله علیه و آله وارد خانه امام سجاد علیه السلام شد.
به محضر حضرت مشرف شدم و او را از حضرت درخواست نمودم که به من ببخشد و من او را به خانه خود انتقال دهم و در خدمتش باشم.
حضرت فرمان داد همه غلامان را حاضر کردند ولى او در جمع آنان نبود، گفتم: هیچ یک از اینان را نمىخواهم زیرا کسى که مورد نظر من است در میان ایشان نیست، به حضرت گفتند: تنها غلامى که مانده، خدمتکار اصطبل است، فرمود: او را هم آوردند.
به حضرت گفتم: این غلام منظور من است، حضرت فرمود: غلام! تو را به سعید بخشیدم، به شدت به گریه نشست و گفت: سعید! مرا از زین العابدین علیه السلام جدا مکن، من یک لحظه تاب فراق محبوبم را ندارم.
او را رها کردم و رفتم پس از رفتن من، سر به سوى خدا برداشته و به خاطر فاش شدن رازش از حضرت حق طلب سفر به آخرت نموده بود، چیزى از این داستان نگذشت که امام سجاد علیه السلام براى تشییع جنازه غلام دنبال من فرستاد!!
دوستان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام و مطیعان آن بزرگواران که براى هدایت انسان از جانب خدا گمارده شدهاند، داراى شخصیتى نورى و ملکوتىاند و وجودشان و منش و رفتارشان چون به محور حق مىچرخد در حقیقت هماهنگ با کلّ نظام هستى هستند و این هماهنگى سبب معروف بودن آنان نزد همه موجودات هستى و محبوبیتشان در پیشگاه آسمانیان و زمینیان وابسته به حق است.
در زیارت امین اللَّه آمده:
«مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِیائِکَ مَحْبُوبَةً فِى أَرْضِکَ وَسَمائِکَ... مُشْتاقَةً إِلى فَرْحَةِ لِقائِکَ».
خدایا مرا عاشق و دوستدار برگزیده اولیائت قرار ده و محبوب و معشوق در میان زمینیان و آسمانیان فرما... و به شادى دیدارت مشتاق کن.
«أَبْوابَ الْإِجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ».
و درهاى اجابت دعا به روى اینان باز است.
این هماهنگى معنوى و ظاهرى مایه رشد آنان و رسیدنشان به اوج شخصیت و استقامت و پایدارىشان در دین و اجابت دعایشان در دنیا و آخرت است.
انسانى که به خاطر دورى از خدا و آشنا نبودن با پیامبران و امامان در وادى انحراف قدم مىزند، باطنش به انواع رذائل آلوده و ظاهرش در انواع گناهان غرق است، با همه نظام هستى ناهماهنگ و بلکه وصلهاى ناجور در نظام آفرینش است.
او داراى حرکت نزولى است و نهایتاً اگر بیدار نشود و توبه نکند به بىنهایت پوچى و پوکى مىرسد.
او نمىتواند محبوب دلهاى پاک گردد و در مشکلات پیچیده فریاد رس ندارد و دعایش- به فرض این که دعا کند- به اجابت نمى رسد.
ماه شب چهارده براى کسى نصف مىشود و چاه خشک با آب دهان کسى پر آب مىگردد و درخت خشک با تکیه دادن کسى سبز برمىگردد که وجود و اطوار و رفتار و اخلاقش و ظاهر و باطنش به خاطر ایمان و اخلاق حسنه و عمل صالح هماهنگ با همه نظام هستى است.
اینجا وادی صمیمیت ها و دوستی ها و پیوندهای آسمانی است جرعه ای از کوثر علوی
نمی دانم دیدار گذشته را به خاطرداری یا نه؟ اما اگر با خواندن مطالب ماه قبل، تصمیم گرفته ای در این راه همسفرمان باشی، تو را به گرمی، در جمع یاران دیدارآشنا می پذیرم. خوش آمدی.
حاشیه نروم. قرار این بود که در دیدار بعدی، نقشه راه را به دوستان بدهیم و به راه بیفتیم. مقصد حرکتمان «عشق » است. اگر تا به حال عشق را تجربه نکرده ای، بیا و ما را همراهی کن. منفعتی اگر نداشته باشد، ضرری ندارد.
آغاز حرکتمان، از وادی محبت و دوستی آغاز می شود. اگر گمان می کنی از محبت نصیبی نداری خودت را خوب نشناخته ای. وقتی با خودت آشتی کنی، می بینی دنیایی از مهربانی بوده ای خود نمی دانستی. راهی که ما راهنمایی می کنیم، هفت منزل بیشتر ندارد. اما اگر همراه خوبی باشی و بی وفایی نکنی، یا آن که در نیمه راه رفیق نیمه راه نشوی و «ما را به خیر و شما را به سلامت » نگویی، به تو خواهیم گفت که در این هفت منزل، حکمت هایی است. منازل بین راه کاملا سمبلیک و نمادین اند. مثلا همین «دنیا»، هم نمادی از پلشتی ها و رذیله هاست، و هم وسیله ای برای عشق ورزیدن. و «دیده » اشاره هایی به دنیای شهود و بصیرت دارد.
توصیه می کنیم در هر منزلی، هم به معنای ظاهری آن توجه کنید و هم به حقیقت آن; ماهم تا حدامکان و توان، با لحظه های نورانی ات خواهیم بود.
اولین بار که این مسیر را طی می کردیم، در همان ابتدای راه، به دوستان گفتیم: من و شما هر کدام که پای دلمان در مدار قیقت به دام محبت افتاده باشد، علی علیه السلام را عاشقانه تر می شناسیم. و خوشبختانه با هدایت های خود مولا، مدار دام محبت (بدینسان) برایمان ترسیم شد.
در گام اول، در پرتو نورانیت کلام مولی، باهم از دوستی ها و محبت ها گفتیم، و به این نتیجه رسیدیم که دوستی ها در صورتی ناب و قابل اعتمادند که بر محور توحید بچرخند.
از دیدگاه مولی علی علیه السلام «دوستان حقیقی »، «دوستان ایمانی » معرفی شدند. و به ما فرمودند که محبت هایمان باید بر مبنای «دین محوری » باشد. از این رو، به وادی «ایمان » راهنمایی شدیم. وقتی با دقت، مسیر حرکت را مرور کردیم، دریافتیم که آدم ها اغلب سر دو راهی تردید «دین و دنیا» قرار دارند. و بیش از این که دنیا را برای دینشان بخواهند، دینشان را فدای دنیا می کنند. لذا منزل سوم، دنیا بود. در این منزل، با مولایمان به نجوا نشستیم، و انگشت اشاره های مولی را دنبال کردیم، تا به ما آموختند: دنیا به خودی خود نمی تواند بد باشد، دل بستن و چشم دوختن به دنیاست که آن را مذموم می کند و شما را گرفتار. به همین بهانه، از وادی های «دل » و «دیده » هم عبور کردیم تا به وادی «معرفت » رسیدیم. آنجا که بودیم، کوثر ناب کلام مولی مان، عطش عشق را در ما شعله ور کرد، و حالا که لکنت معانی گرفته ایم و دلتنگی هایمان بالیده اند و بزرگ شده اند، می دانیم که شرف عاشقی را به این راحتی ها به هر کس نمی دهند; ولی ناامید نیستیم و دوست داریم عالم و آدم لذت درد ما را بچشند.
و اگر با جملات خشک ما، دلی از دل های دوستان دیدار، عاشق شد، ما نصیب خودمان را از این دیدارها گرفته ایم.
اما پیش از این که قدم به راه بگذاریم، می خواهیم به آنهایی که تردید دارند و سیروسلوک الی الله را مخصوص عرفای بزرگ می دانند بگوییم: همه ما دو راه بیشتر نداریم. یا باید به هدف برسیم. یا به بیراهه برویم.
هدف، همان است که در خلقت ما مدنظر بوده است; و امام حسین علیه السلام آن را به زیبایی تمام چنین ترسیم فرمودند:
«ان الله والله ما خلق العباد الا لیعرفوه...» (1)
«به خدا قسم که خدا بندگانش را نیافرید، جز برای آن که او را بشناسند...»
و شناخت خداوند، ابتدای عاشقی است...
پس راهی جز «عاشق شدن » نداریم، و برای عاشق شدن نیز باید به «معرفت » برسیم. اگر می خواهیم بدانیم تا مقصد چقدر فاصله داریم باید به راه بیفتیم.
در قاموس قلب ما، سالک یعنی آدم زنده ای که زندگی می کند. چون هر کس سلوک الی الله نداشته باشد، نه زنده است و نه معنای واقعی زندگی را دریافته است. به عقیده ما، عارف هم یعنی کسی که قدرت تفکر و شعور دارد. و انسان موجودی است دارای مشاعر و صاحب شعور. گرچه مراتب شعور و قدرت تفکر و ادراک ما انسان ها باهم متفاوت است، اما هر انسانی به اندازه گنجایش ظرف ادراکش بهره ای از این موهبت الهی برده که متناسب با بهره خویش باید عارف شود، نه بیشتر و نه کمتر.
بی شک خداوند ما را آفریده تا به نشانه های او بیندیشیم و به حضرتش برسیم، حقیقت وصالش را درک کنیم و آیینه تمام نمای اوصافش باشیم. اگر کسی بخواهد سلوک و عرفان را در حصاری محدود کند و آن را مختص انسان های خارق العاده بداند، به خدا خیانت کرده است و رمز و راز خلقت را نفهمیده است.
نمی گوییم «عارف » خارق العاده نیست، بلکه می گوییم: همه ما آفریده شده ایم که به همین معنا، خارق العاده شویم.
خداوند همه ما را آفرید، تا با انتخاب و آگاهی، به سوی او قدم برداریم، دوستش بداریم، و عاشقش باشیم. نیافرید که معطل دنیا و غرق در شهوات آن شویم و از این حقیقت غافل شویم.
باور کنید! عرفان اسلامی، به شغل و تحصیلات ربطی ندارد; گرچه ممکن است یک روحانی عظیم الشان یا عزیز تحصیل کرده ای از دانش خود بهره های معرفت شناختی برده است، بتواند آگاهانه تر طی طریق کند; اما «معرفت حقیقی هرگز به کثرت معلومات و محفوظات نیست »، و این یعنی نباید تصور کرد که مثلا بقال و نانوا از معرفت بی نصیب اند و فقط عرفا می توانند به منزل برسند.
در نظام عبادی اسلام، همه باید سالک و مهاجر الی الله باشیم; هر انسانی که نعمت حیات و هستی روزی اش شده است. جالب این که موضوع آن قدر مهم و جدی است که خود معشوق، سرمشق تعیین می کند و برایمان الگو هم می فرستد. نمونه های کاملی چون معصومین علیهم السلام، ساربانان این قافله و فانوس های هدایت اند که در این راه پر پیچ و خم باید به آنان اقتدا کنیم. و اگر ثابت قدم باشیم، اسباب و شرایط وصالمان را نیز حضرت معشوق فراهم خواهد کرد. چون اگر «عشق » نقطه تکامل است، بی هیچ تردیدی «حضرت کمال مطلق » عاشق تر از مخلوقات خود خواهد بود و بی قراری هایمان را بی پاسخ نخواهد گذاشت.
حال اگر شوق دیدار معشوق دلت را هوایی کرده، و نمی خواهی بیش از این ساکن و راکد بمانی، از صمیم قلب با او بجوش و به سوی او حرکت کن. بدان که اینجا اولین منزل از منازل هفتگانه ای است که قرار بود آن را وصف کنیم.
اینجا وادی صمیمیت ها، صداقت ها، خوش قلبی ها، دوستی ها و پیوندهای آسمانی است.
برای کسانی که تازه به قلمرو محبت قدم می گذارند، این ماه، ماه محبت است. می دانیم که پیش از این ها هم بی قرارش بودی. و فکر می کنم که دلت به اندازه محبت و دوستی با او بزرگ شده باشد. یعنی حتما به سن تکلیف رسیده ای. می دانی آدم ها چرا تکلیف می شوند؟ برای این که به حکم عاشقی گردن بنهند. با کمی دقت فضای اطرافت را نگاه کن تا ببینی که همه ذرات عالم هستی، تسبیح گویانند. و تنها موجوداتی که با اراده خود مدار محبت را بدرود می گویند و به قعر تاریکی ها می شتابند، همین «انسان »ها هستند. اندکی به حرکت افلاک بیندیش تا بدانی غیر از حرکت پیروان جاهل و عاصی شیاطین، هیچ حرکتی در جهان آفرینش، خارج از دایره محبت نیست. از جاذبه الکترون ها و پروتون ها گرفته، تا نیروی نگهدارنده کهکشان های عظیم در مدارهای حرکتشان، و از پیوستگی ملکولی تا نیرویی که ربایش دو قطب آهنربا را موجب می شود; همگی براساس «طرح محبت » پی ریزی شده اند.
اگر با اندک تامل در آیات سوره مبارکه قارعه، غرق شدی تا تلاطم امواجش، صخره های دلت را بشکند و بیدارت کند، خوب ست بدانی که واقعه «درهم کوبنده »ای که طومار هستی را می پیچد، دلیلی کاملا علمی و عقلی دارد و وعده ای است تکان دهنده که هر لحظه می تواند اتفاق بیفتد.
اگر به «قانون اراده الهی » ایمان داری و می دانی که نافذترین قانون متافیزیکی است و بر همه قوانین فیزیکی طبیعت غلبه دارد. این را هم بدان که خداوند «اصل محبت » را روزی از جهان آفرینش بازپس می گیرد و این جاذبه از اجزاء عالم مادی سلب می شود. آن وقت همه ذرات عالم، کاملا پراکنده شده و از هم می گسلند. «روز محشر» همان روز رستاخیز محبت هاست. همان روزی است که فقط و فقط پیوندهای محبت الهی باقی می ماند، و هرچه غیر اوست فانی است و پوچ و هیچ. اینها را گفتم تا بدانی که وقت خودت را نباید با عشق های مجازی و محبت های مادی تلف کنی. اگر عمری بود، درباره عشق های مجازی بازهم حرف ها داریم که در دیدار بعدی خواهیم گفت.
... و از ابتدای خلقت تا پایان عالم، واضع و ایجادکننده نظام محبت، این جاذبه عشق را در وجود موجودات به ودیعه نهاد و آن را به طور ذاتی در شریان های عالم هستی جاری فرمود، تا من و تو مهر ورزیدن و عاشق شدن بیاموزیم و نظام محبت را به نهایت تکاملش برسانیم.
تا دیدار بعدی که باز هم شما را در سیاحت سیاره دوستی ها همراهی می کنیم،
نصیبتان از مهربانی، بی نهایت باد.
پی نوشت:
1- بحارالانوار، جلد 23، صفحه 93
بغداد که منصور عباسی آن را بنا کرد و پایتخت خلافت عباسی گردید. پس از مدتی یکی از مهمترین شهرهای آن عصر شد و بخش هایی از آن نیز به محل اسکان شیعیان تبدیل گردید. از آن جمله می توان به محله کرخ و باب الطاق اشاره کرد. سفیران چهارگانه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) در بغداد زندگی کردند و در همان جا هم دفن شدند.
پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) و شروع عصر غیبت صغری با توجه به یکسری جهات امنیتی امام مهدی (علیه السلام) ترجیح دادند که مرکز سازمان وکالت از سامرا به بغداد منتقل شود. از این پس بود که در بغداد اوج دوران فعالیت سازمان وکالت تحقق یافت و در دوره ای که حدود 70 سال به طول انجامید، سفرای چهارگانه حضرت حجت (علیه السلام) ضمن اقامت در بغداد کار نظارت و رهبری سازمان در سایر نواحی را نیز عهده دار بودند.
انتقال مرکز فرماندهی امامت
اولین سفیر امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) پس از شهادت امام حسن عسگری (علیه السلام) مدت کمی در سامرا زندگی کرد و سپس به بغداد رفت. وی این مدت کوتاه را در سامرا صرف رسیدگی به مشکلاتی کرد که بر اثر ادعای کاذب جعفر(عموی امام زمان) به وجود آمده بود. با این که در این دوره سامرا پایتخت عباسیان بود ولی با اشاره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) وی مرکز فعالیت های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بزرگان شیعه را از سامرا به بغداد منتقل کرد.
در این شهر است که کمک های شیعیان به سوی عثمان بن سعید روان می گردد و توقیعات از طریق وی صادر می شود. گویا اولین گروه شیعی که از انتقال مرکز سازمان وکالت از سامرا به بغداد آگاه شدند. همان گروهی اند که از قم پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)، طبق معمول گذشته، برای تحویل وجوه شرعی و نامه ها به سامرا آمدند. طبق گزارش ایشان پس از آن که سردرگمی را پشت سر می گذارند و به دیدار حضرت قائم(علیه السلام) نائل می شوند. امام می فرمایند که بعد از این مالى به سامراء برده نشود و حضرت فردى را در بغداد نصب مىکند که اموال را دریافت کند و توقیعات از طریق او منتقل شود.
چرا بغداد
دلیل انتخاب بغداد این بود که در آن شهر با وجود عظمت و انبوهی جمعیت، تشکیلات و سازمان سفرا تا اندازه ای از دید حکومت و طبقه اشراف پایتخت نشین که در خدمت خلافت بودند به دور باشد. به همین دلیل سفیر اول محله کرخ (مرکز شیعیان) بغداد را مرکز رهبری شیعیان قرار داد. گرچه در بغداد امنیت کافی و واقعی نبود ولی اندکی آزادی نسبی وجود داشت و گرنه سیاست طرد شیعیان از صحنه های اجتماعی و اقتصادی و سخت گیری به معنای عام در بغداد و سامرا فرقی نمی کرد.
مهمترین شاهد و سند دوره طلایی عمر بغداد به عنوان مرکز استقرار دفتر وکالت در عصر غیبت صغری، قبور مطهر نواب اربعه حضرت حجت (علیه السلام) در این شهر است که هم چنان یادآور دوران فعالیت وسیع، ولی سری این مردان الهی، به همراه دیگر اعضاء این سازمان در منطقه مهمی همچون بغداد است
سیاست های استراتژیک
عده ای از وکلا در مراتبی از تشکیلات در بغداد و سایر شهرهای عراق تحت نظر عثمان بن سعید(سفیر اول) به فعالیت پرداختند. احمد بن اسحاق اشعری و محمد بن احمد بن جعفر قطان نیز از جمله دستیاران او بودند. احمد بن اسحاق در آغاز وکیل امام حسن عسکری (علیه السّلام) در اوقاف قم بود ولی چون وجود وی در بغداد مورد نیاز بود، عثمان او را به آن شهر فراخواند. و احمد فعالیت خویش را تا دوران نایب دوم در عراق ادامه داد. به نظر می رسد سفیر امام به این وسیله با تقسیم وظایف و عدم تمرکز کارها نزد خود علاوه بر تسهیل در امور، باعث می شد حساسیت جاسوسان حکومتی نیز برانگیخته نشود.
در عصر سفیر دوم(محمد بن عثمان بن سعید) بغداد یکی از فعال ترین دوره ها را در تاریخ سازمان وکالت پشت سر گذاشت. به گفته شیخ طوسی ده نفر زیر نظر سفیر دوم در بغداد فعالیت می کردند تا امور سازمان را اداره کنند. این در حالی بود که پدر(سفیر اول) با سه دستیار امور را اداره می کرد. ظاهرا وکلای سفیر اول نیز در فهرست این ده نفر حضور داشتند هر چند شیخ طوسی نامی از ایشان نمی برده. حسین بن روح نوبختی(سفیر سوم) یکی از این وکلای ده گانه بر شمرده شده است.
در دوران معتضد عباسی وکلای نواحی دور دست همچون قم از طریق تاجرانی که اطلاعی از رابطه سفیر دوم و وکلای این نواحی نداشتند، پول و کالا برای سفیر می فرستادند و تجار نیز به تصور این که این ارتباط تجاری است کالاها و اموال را به بغداد آورده تحویل می دادند. برای رعایت پنهان کاری حتی گاهی ارتباط سفیر دوم با وکلای بغداد نیز در بعضی از خرابه های بغداد انجام می پذیرفت.
مدعیان دورغین سفارت
بغداد از آن رو که محل استقرار سفرای چهارگانه بود، به محلی برای بروز معارضان ایشان نیز تبدیل شده بود. در عصر نخستین سفیر دو تن از مدعیان سفارت در بغداد هم عرض با سفیر اول ادعای ارتباط با امام (علیه السلام) داشتند. ولی بروز خوارق عادات به دست سفیر و همین طور سابقه تایید امام حسن عسکری(علیه السلام) نسبت به وی و حسن سابقه او نزد شیعه موجب ابطال این دعاوی شد. در عصر دومین سفیر نیز عده ای به معارضه با ایشان برخاستند. در بغداد یکی از معروف ترین وکلای امام دهم و یازدهم(علیهماالسلام) به نام "بلالی" به معارضه با سفیر دوم پرداخت و محمد بن عثمان ضمن اقداماتی کذب وی را بر شیعیان آشکار کرد.
نفوذهای هوشمندانه
پس از آن که دوران بلند سفارت محمد بن عثمان در سال 305 ق به پایان رسید، وی در آخرین روزها و لحظات زندگی در جمع تعدادی از وکلای برجسته بغداد، یکی از دستیاران خود به نام حسین بن روح نوبختی را به جانشینی نصب نمود. وی هر چند در بین وکلا نزدیک ترین فرد به سفیر دوم نبود ولی ویژگی های منحصر به فردی داشت. شواهدی وجود دارد که سایر وکلای بغداد پس از درگذشت سفیر دوم فعالیت خود را هم چنان زیر نظر حسین بن روح ادامه دادند.
بغداد که پایتخت خلافت عباسی گردید پس از مدتی یکی از مهمترین شهرهای آن عصر شد و بخش هایی از آن نیز به محل اسکان شیعیان تبدیل گردید. سفیران چهارگانه امام مهدی (عج) در بغداد زندگی کردند و در همان جا هم دفن شدند
حسین بن روح به خاندان نوبخت منسوب بود که از روزگار منصور در دستگاه عباسیان نفوذ داشتند وی در دوران خلافت مقتدر نیز از احترام ویژه ای برخودار بود و حتی مدت زمانی مسئول املاک خاصه خلیفه بوده است. البته ارتباط وی با دستگاه خلافت با تغییر وزراء دگرگون می شد. زیرا با وجود آن که خلیفه با او مخالفتی نداشت ولی با تغییراتی که در اوضاع سیاسی بغداد صورت می گرفت زندگی سفیر سوم نیز با فراز و نشیب مواجه می شد. حتی ابن روح برای چند سال در زندان عباسی به سر برد. در طول این چند سال امور سازمان به وسیله برخی از دستیاران وی اداره می شد. ایشان پس از آزادی از زندان دوباره به موقعیت ممتازی در بغداد دست یافت و بزرگان شهر به منزل او رفت و آمد داشتند.
پایان عمر طلایی یک شهر
در سال 326ق ابن روح در گذشت و رهبری سازمان وکالت به امر امام (علیه السلام) به علی بن محمد سمری سپرده شد. با توجه به کوتاهی دوران نیابت سمری، وی نباید تغییرات عمده ای در کار سازمان وکالت داده باشد. با رحلت سمری در 15 شعبان 329 ق دوره مرکزیت بغداد به عنوان مقر فرماندهی و مدیریت سازمان وکالت نیز به پایان رسید. اکنون مهمترین شاهد و سند دوره طلایی عمر بغداد به عنوان مرکز استقرار دفتر وکالت در عصر غیبت صغری، قبور مطهر نواب اربعه حضرت حجت(علیه السلام) در این شهر است که همچنان یادآور دوران فعالیت وسیع، ولی سری این مردان الهی، به همراه دیگر اعضاء این سازمان در منطقه مهمی همچون بغداد است.
این قبور متبرکه هنوز از اهمیت ویژه ای در بغداد برای شیعیان برخوردار است و بمب گذاری هایی که در اطراف این اماکن در سال های اخیر صورت گرفته است، گواه روشنی بر این موضوع است.
منابع:
عصر شیعه، علامه کورانی.
سازمان وکالت، محمد رضا جباری.
پژوهشی پیرامون زندگی سیاسی و فرهنگی نواب اربعه، دکتر سید حسن موسوی و دکتر نورالله کسائی(مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران)
چون انسان در وادى معرفت قدم بزند، یعنى معلّم زندگى خویش را انبیا و امامان و عالم واجد شرایط قرار دهد و آن معرفت را به عمل تبدیل کند، دست توفیق دستش را گرفته از دام هوا و هوس رهاییش دهد و نفس، او را در برابر حق تسلیم نموده از دام هر نوع غرور آزادش نماید، در این وقت است که از معامله آخرت به دنیا که بدترین و خسارت بارترین معامله است دورى جسته و به فرموده حضرت صادق علیه السلام در ابتداى روایت باب غرور افضل را به ادنى معامله نمىکند.
امام صادق علیه السلام در دنباله روایت مىفرماید:
در نفس، خودبین مباش و بر خویش به دیده عجب نظر مکن، چه بسا که به مال و ثروت و صحت و سلامتت مغرور شوى و از یاد مرگ و انتقال از این عالم به عالم دیگر غافل گردى که این غفلت ریشه بسیارى از امراض روحى و علّت بسیارى از گناهان و معاصى است.
و چه بسا که بر اثر بىخبرى از خویش و اعجاب، نسبت به نفس و طول عمر و داشتن اولاد و یار و رفیق مغرور گشته و تصور کنى نجات و لذت و راحتى در داشتن اولاد و یار است، در حالى که این طور نیست چه بسیار مردمى که بر اثر اولاد و رفیق اهل جهنم شدند!
و بسا باشد که فریفته به حال و مال و آرزو گردى و به خاطر رسیدن به پارهاى از آمال و آرزوهایت گمان کنى به مقصود رسیده و سلوکت سلوک صادقانه بوده، در حالى که هر حالى و هر مالى و هر آرزویى آراسته به حقیقت نیست، مگر آن که هماهنگ با واقعیتهاى الهى باشد.
و چه بسا فریفته شوى به آنچه دیگران به تو گمان دارند که تو خوف الهى دارى و اظهار ندامت و پشیمانى مىکنى، در حالى که حضرت حق در دل تو خلاف آن بیند و ملاحظه کند آنچه از تو بروز مىکند از صمیم قلب نیست، آه که این غرور چه غرور خطرناکى است!!
و چه بسا که خود را به زور و جبر و از روى بىمیلى به عبادت وادار کنى، در حالى که حضرت حق از تو عبادت با شوق و خالصانه خواسته و تو به آن عبادت زورى مغرور شوى و تصور کنى در درگاه حضرت دوست کارى کردهاى، راستى این غرور چه نفعى به حال تو دارد، آیا از این حال غیر خسارت در دنیا و آخرت چیز دیگرى نصیب تو خواهد شد!
و چه بسیار که به دانش و نسب خود افتخار کنى و از عیوبى که در دریاى وجودت موج مىزند و خدا بر آن آگاه است غافل باشى و خلاصه تصور کنى خیلى شایستهاى در حالیکه حق مىداند خیلى بد و آلودهاى!!
و چه بسا باشد در حال دعا باشى و به خیال خود خدا را مىخوانى در حالى که منظورت غیر است و به این دعاى دور از حقیقت مغرور شوى و تصور کنى اهل دعایى در حالى که اهل ریایى!!
که با دل آلوده و قلب تاریک و خدعه و نیرنگ آن هم در حریم حرم دوست کسى به جایى نرسد، بلکه به هلاکت و بدبختى خود کمک مىکند.
حاصل آن که چنان که کوفتههاى مزمن بىقلع ماه به اصلاح نمىآید، امراض روحانى هم بىرادع قوى از نفس سلب نمىشود، چنان که این ضعیف، از مؤمنى شنیدم که مىگفت:
از من در اوایل سنّ خلاف شرعى واقع شد و از آن عمل توبه کردم و بعد از چند شب به خواب دیدم که کسى نامه عمل را به من مىنمایاند و آن عمل در آنجا نوشته است؛ من به خود گفتم: سبحان اللّه من از آن عمل توبه کردم چرا در اینجا باشد؟
آن شخص گفت: اگر تو این نوشته را مىتوانى محو کرد به حیثیّتى که اثر از او نباشد، توبه تو قبول است، وگرنه، نه و این کنایه از گریه و استغاثه است چنان که مذکور شد.
و چه بسا باشد که تو نصیحت کنى مردم را و به اعتقاد خود کار خوب مىکردى و در باطن غرض تو جلب قلوب ایشان باشد نه تخویف «1» الهى!!
غفلت عالم
محققان گفتهاند:
اگر واعظ از متابعت اقوال و افعال انبیا محروم باشد و مقصود او از وعظ، طلب شهرت و اظهار فضل خود باشد سخن او در صورت و معنى مؤثر نیاید، بلکه باطن مستمع را از کدورت غفلت او آفتهاى عظیم رسد!
عزیزا! علماى حقیقى و مشایخ معنوى چون قدم مبارک بر منبر وعظ نهند، جبّه «2» و دستار عرض ندهند و هر طاعت که اداى آن بر خلق مستحب است بر خود سنّت دانند، چنان که در شأن اهل کتاب آمده:
[أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ] «3».
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را [در ارتباط با نیکى] فراموش مىکنید؟
و این امت نیز در این معنا داخلند، بعضى به صورت علما به زرق و ریا آستین افشان و دامن کشان بر سر چوپ پاره برآیند و براى جرّ منفعت از طریق تلبیس «4»، خود را مضحکه ابلیس سازند و بعضى در لباس فقر به جهل و تقلید سجاده بر دوش و از غایت غفلت بىعقل و هوش.
عزیز من! کاملى باید که ناقصان را وعظ گوید، بیدارى باید که خفتگان را برانگیزد، ندانستهاى که نابینا، راهبرى را نشاید و از بیماران طبیبى نیاید!
الهى! ما را از مهالک حفظ کن، باطن و ظاهر ما را به نور رحمت و عنایتت صفا ده، ما را پایى براى حرکت نیست، اگر دست ما را نگیرى، در چاه بدبختى افتیم و درِ نجات به روى ما بسته خواهد شد.
الهى باز من را ده پر راز |
که بنمایم به سمت دوست پرواز |
|
مرا ده طعمه از تیهوى تقدیر |
میفکن رشتهام بر دست کمپیر «5» |
|
که برّد چنگل و منقارم این زن |
چو عصفورم بریزد مشت ارزن |
|
اگر از ارزنش جویم کرانه |
زند بر فرق و گوید حیف دانه |
|
دگر ره رحمت آرد بر من آن زال |
دهد تتماج «6» و گوید حال کن حال |
|
چو نبود باز را تتماج در خور |
زند مشتى چنان کم بشکند پر |
|
زبار دل پر آمال مشکن |
زشاهین حقیقت بال مشکن |
|
مکن بیگانه از خود آشنا را |
خدا را آشنایى کن خدا را |
|
به عیسى روح قدسى هم عنان ساز |
رفیق مهدى صاحب زمان ساز «7» |
|
فریاد از دست مغرورانى که دزد راه انسانیّتند، آه از دست کسانى که در راه نیستند و براى آنان نسبت به حقایق عرفانى نیست، هدفى جز شهرت و شکم براى آنان وجود ندارد، با این همه حال به لباس دانایى و از همه بدتر معلّمى جلوه کرده و با مشتى ادعاى دور از حقیقت، به دعوت انسانها برمىخیزند و در راه سادهدلان دام گسترده، آنان را فریب مىدهند، تا به وسیله آنان به نان و نوایى برسند و در جهت شکم و شهوت و تخیّلات شیطانى دلى از عزا درآورند، اینان دین خدا و آیات قرآن و روایات و اخبار را ملعبه دست قرار داده و انسان و انسانیت را با تمام وجود به مسخره گرفتهاند.
جاهلند و مىگویند عالمیم، اسیرند و مىگویند آزادیم، آلودهاند و مىگویند وارستهایم، بدبختند و مىگویند خوشبختیم، محتاج به معلمند و مىگویند استادیم، نیازمند به موعظهاند و مىگویند، واعظیم، اهل ضلالتند و مىگویند داراى هدایتیم، بساطى از خدعه و مکر و غلّ و غش پهن کرده و به صید آدمیان پرداخته و پس از صید عباد حق بیش از پیش دچار غرور شده و چند اسبه به سوى گمراهى و گمراه کردن مىتازند.
کلام امیرالمؤمنین علیه السلام درباره عالمان غافل
حضرت على علیه السلام- آن کانون معرفت و قلّه مرتفع عشق و حقیقت ایمان- درباره این نابکاران پست مىفرماید:
وَآخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِماً وَلَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّالٍ وَاضالیلَ مِنْ ضُلّالٍ، وَنَصَبَ لِلنّاسِ اشْراکاً مِنْ حَبائِلِ غُروُرٍ وَقَوْلِ زُورٍ.. «8».
انسان دیگرى نیز وجود دارد که نام عالم به خود گرفته و او عالم نیست این نابخرد، جهالت هایى را از نادانان و گمراهىهایى را از گمراهان کسب کرده، و دامهایى از طنابهاى فریبنده و گفتار بىاساس پیش پاى مردم گسترده است.
علامه جعفرى در شرح جمله بالا و چند جمله بعد از آن مىگوید:
کوششها کرده و تقلّاها به راه انداخته و شب و روزها را براى اثبات این که او مىداند و عالم است و باید از او فرا گرفت سپرى کرده است؛ زیرا آن نابخرد هدف حیات خود را در «بهبه» و «احسنت» و شنیدن صداى پاى پیروان در پشت سرش و حیران ماندن و به شگفتى درآمدن مردم درباره عظمت او دریافته است!!
اصطلاحاتى چند از آن کتاب و الفاظى خوشایند از این رساله، اداى قیافه و حرکات چشم و دیگر نمودهاى عارف مآبانه از اساتیدى چند به دست آورده، نه تنها علوم اوّلین و آخرین و معرفت هستى را در انحصار خود مىبیند، بلکه اگر از طعنه آگاهان و هشیاران نترسد، نخست خود را شاگرد خدا در ایجاد هستى معرّفى مىکند و تدریجاً اگر روزگار امان بدهد و مراقبان معرفت بگذارند دعواى من خدایم را هم راه خواهد انداخت!!
این شکارچىها گاهى مهارت زیادى به دست مىآورند، به طورى که براى تحمیل خواستههاى خود چنان چهره جالبى از علم و معرفت نشان مىدهند که ساده لوحان به مجرّد مشاهده آن چهره، دامن از دست مىدهند و تخدیر مىشوند و خود را به کلّى مىبازند، در این هنگام که دکّان آن دکّاندار نابکار رونق مطلوب را به دست آورده است تدریجاً و با گذشت زمان سادهلوحان فراوانى را در دام خود مىبیند، خودش هم به یقین باور مىکند که آرى، اگر من در این دنیا خلق نشده بودم حکمت اعلاى هستى محقّق نمىگشت!! راستى، خداوند متعال همه بیماران را لباس عافیت بپوشاند؛ آمین یا ربّ العالمین.
قَدْ حَمَلَ الْکِتابَ عَلى آرائِهِ، وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلى أهْوائِهِ، یُؤمِنُ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ، وَیُهَوِّنُ کَبیرَ الْجَرائِمِ «9».
کتاب الهى را بر نظریات باطل خود حمل و تأویل نموده و حق را بر هواهاى خویش برمىگرداند و مردم را از حوادث و یا خطاهاى بزرگ آسودهخاطر مىنماید و گناهان بزرگ را براى آنان ناچیز جلوه مىدهد.
اگر آن منحرف از مسیر حق به محدودیت علم و اندیشه خود اعتراف نماید، حتماً دامى که پیش پاى مردم گسترده است، جالب بودن و فریبندگى خود را از دست خواهد داد، پس چه باید کرد؟ خیلى روشن است که چه باید کرد، باید نخست عقل و وجدان خود را از کار انداخت و نگذاشت که آن دو وسیله آگاهى و عمل که مستند به حکمت هدایت انسانهاست، وارد میدان کار شوند و سپس قرآن و سنّت و هر منبع الهى دیگر را مانند موم به هر شکلى که هوا و هوسش مىخواهد در آورد و خود را به معارف قرآن، دانا معرّفى نماید و بدین طریق همگان را نیازمند درگاه خود بسازد!!
البته بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در این مورد با گروهى از صیادان جوامع است که دامهاى مخصوص براى صید کردن سادهلوحان تهیّه مىنمایند.
گروههاى بسیار فراوانى وجود دارند که امتیازها و تکیهگاههاى دیگرى را که مردم آنها را پذیرفتهاند به صورت تورهاى متنوع درمىآورند و براى وصول به مقاصد حیوانى خود آنها را پیش پاى ساده لوحان مىگسترانند: علم، فلسفه، هنر، سیاستمدارى، قضا، حتى منش عرفان به خود بستن همه و همه اینها با کمیّتها و کیفیّتهاى گوناگون در شرایط مختلف، وسایلى براى شکار بینوایان بىاطلاع بوده است این نابخردان نمىدانند که:
[وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ] «10».
اگر حق از هواها و تمایلات آنان پیروى مىکرد، آسمانها و زمین و هر چه که در آنها وجود دارد فاسد مىگشت و از هم مىپاشید.
یُؤمِنُ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ، وَیُهَوِّن کَبیرَ الْجَرائِمِ «11».
مردم را از حوادث یا خطاهاى بزرگ ایمن نموده و گناهان بزرگ را بر آنان ناچیز جلوه مىدهند.
اینان همواره مردم را از بُعْد امیال آنان به خود جلب مىنمایند، میل و رغبت مردم بر این است که در این دنیا زندگى خوشایند و مقرون به لذت داشته باشند و هرگز در حوادث بزرگ از پاى در نیایند و گناهانى را که مرتکب مىشوند، بهر طریقى که ممکن است تفسیر و توجیهش کنند و اهمیّت آنها را نادیده بگیرند و در آن هنگام که توانستند از عهده تفسیر و توجیه آنها برآیند به یاد رحمت و عنایت ربانى بیفتند، البته روحیه خوش بینى و مخصوصاً امید به الطاف و عنایات الهى بسیار مطلوب است و آیات و روایات وارده درباره هر دو موضوع فراوان است و نیازى به ذکر و تفصیل آنها در این مبحث نیست، ولى آنچه که مهم است این است که رحمت و لطف خداوندى براى بازسازى خرابىهایى است که آدمى در شخصیت خود به وجود آورده است.
اگر گناهانى کبیره را مرتکب شود و یا گناهانى را اگر چه کوچک باشند، با بىاعتنایى به خدایى که معصیت او را انجام مىدهد، مرتکب شود، مصالحى در ساختمان شخصیت آدمى نمىماند تا قابل بازسازى بوده باشد، مانند شرک و تجرّى به مقام شامخ ربوبى و قتل نفس بىعلت و غیر ذلک، وانگهى آیات و روایات بسیار فراوانى وجود دارند که نتایج اعمال زشت و گناهان را مانند معلولهایى که دنبال علل خود به طور ضرورى به وجود مىآیند گوشزد مىکنند مانند:
[فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ] «11».
پس هرکس هموزن ذرهاى نیکى کند، آن نیکى را ببیند.* و هرکس هموزن ذرهاى بدى کند، آن بدى را ببیند.
با نظر به مجموع منابع اسلامى، آنچه که به عنوان اصل اساسى مىتواند، پذیرفته شود این است که:
رحمت و الطاف خفیّه و جلّیه پروردگارى، همه هستى را که انسان هم جزیى از آن است فرا گرفته است.
[وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ] «12».
و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است.
از طرف دیگر ضرورت نگهدارى حقیقى، از موجودیّت است که بتواند استعداد پذیرش آن رحمت واسعه را داشته باشد، بنابراین مربیان و معلمان جامعه بایستى هر دو عنصر اصل مزبور را براى مردم بیان کنند نه فقط یک عنصر آن را که یا خلاف آن گروه از آیات و روایات باشد که مفاد آنها عمومیّت رحمت و لطف و عنایت پروردگارى است و یا مخالف آن گروه از آیات و روایات باشد که مفاد آنها ضرورت بروز نتایج اعمال است، این همان اصل معروف به «اصل خوف و رجا» است.
یَقُولُ: اقِفُ عِنْدَ الشُّبُهاتِ، وَفیها وَقَعَ؛ وَیَقُولُ: اعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَیْنَهَا اضْطَجَعَ «13».
ادعا مىکند که در شبهات توقف مىکنم در حالى که در همان شبهات غوطه مىخورد و مىگوید از بدعتگذارىها کنارهگیرى مىکنم در صورتى که در میان بدعتها مىآرامد.
صیّادان نابکار انسانها، ادعایى دارند که مخصوص تهذّب یافتگان و کمالجویان مىباشد، آنان خود را از ورود جسورانه به موارد شبهه تبرئه مىنمایند، تا خود را حتى از گروه کسانى که به جهت ورود در شبهات مورد عتاب قرار خواهند گرفت خارج معرّفى کنند!
و نمىخواهند بدانند که جرأت و بىپروایى آنان به ارتکاب اعمال زشت که بدتر از ورود در شبهات است، براى آنان حیا و امتناع از ورود در شبهات باقى نمىگذارد، لذا با چنین ادعایى که ما هرگز مرتکب شبهات هم نمىشویم منصرف ساختن ذهن مردم از توجه به گناهان صریحى است که آنان مرتکب مىگردند.
آنان داخل کردن آنچه را که از دین نیست در دین و خارج کردن آنچه را که از دین است «بدعت» منکر مىشوند و خود را از این وقاحت تبرئه مىنمایند، در صورتى که دین به معناى حقیقى آن از دیدگاه آن دور است و آنچه که براى آنان اصالت و اهمیت دارد دکّان خودفروشى و دامى است که در پیش پاى مردم مىگسترانند، لذا توجّه و اهمیتى به آن نمىدهند که کدامین عقیده یا حکم داخل در دین است و کدامین عقیده و حکم خارج از آن مىباشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
فَالصُّورَةُ صَورَةُ إنْسانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوانٍ، لایَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ، وَذلِکَ مَیِّتُ الْأحْیاءِ «14».
صورتش صورت انسان و قلبش قلب حیوان است، او نه درِ هدایت را مىشناسد تا از آن پیروى کند و نه درِ ضلالت و نابینایى را تشخیص مىدهد که از ورود به آن امتناع بورزد و اوست مردهاى در میان زندگان!!
تشابه در نمود و صورت همواره سدّ راه آن جویندگان حقیقت بوده است که در آغاز مراحل بوده و هنوز نتوانستهاند صورت را از معنى و ظاهر را از باطن تفکیک نمایند و به همین جهت فریب صورتهاى آراسته دیوسیرتان را خورده و سعى و کوششان به نتیجهاى نرسیده است.
حیوانات انسان نما گاهى از انسانهاى حقیقى هم آراستهتر و وارستهتر مىنمایند و دایههایى مهربانتر از مادر و کاسههایى داغتر از آش و کاتولیک هایى کاتولیکتر از پاپ و مسلمانانى مسلمانتر از على ابن ابى طالب مىنمایند.
در این موارد خدا به داد حقیقت جویان ساده لوح برسد که هنوز توانایى تفکیک صورت از معنى را ندارند.
مولوى مىگوید:
جمله عالم زین سبب گمراه شد |
کم کسى زابدال حق آگاه شد |
|
همسرى با انبیا برداشتند |
اولیا را هم چو خود پنداشتند |
|
گفته اینک ما بشر ایشان بشر |
ما و ایشان بسته خوابیم و خور |
|
این ندانستند ایشان از عمى |
هست فرقى در میان بىمنتهى |
|
هر دو گون زنبور خوردند از محل |
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل |
|
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب |
زین یکى سرگین شد و زان مشک ناب |
|
صد هزاران این چنین اشباه بین |
فرقشان هفتاد ساله راه بین |
|
این خورد گردد پلیدى زوجدا |
وان خورد گردد همه نور خدا |
|
این خورد زاید همه بخل و حسد |
وان خورد گردد همه نور خدا |
|
این زمین پاک و آن شور است و بد |
این فرشته پاک و آن دیو است و دد |
|
آسیبى که از حیوانات انساننما بر ارزشهاى والاى انسانى وارد شده و اوراق تاریخ را سیاه کرده و حقوق انسانها را ضایع نموده و باطلها را با ظواهرى آراسته به خورد مردم صاف دل و ساده لوح داده است، خیلى بیش از آسیبى است که از حیوانات حیواننما براى بشریّت وارد آمده است.
هیچ تعبیرى درباره آن صیّادان مناسبتر از این تعبیر «مردگانى در میان زندگان» پیدا نمىشود، امّا با قرینه دیگر جملات امیرالمؤمنین علیه السلام باید گفت: نه مردگان بىطرف و پوسیده، بلکه مردگان موذى و مضرّ که بوى عفونى لاشه پلید آنان به جهت مردن، عقل و وجدان در درونشان، مشام انسانهاى گلشن جو را مىآزارد.
وقتى که خرد و وجدان در درون یک انسان نابود شد، عاملى براى تشخیص حق و باطل و هدایت و ضلالت در وجود او نیست که بتواند با بینایى و روشنبینى در این دنیا حرکت کند، از اینجاست که باید گفت: نمایش حیات، یا حیات نمایشى غیر از حیات حقیقى است؛ زیرا رکن اساسى حیات حقیقى یا حیات معقول، خرد و وجدان آدمى است و با رفتن آن دو حیات حقیقى و حیات معقول وجود ندارد «15».
دائم در حال دعا باشید که خداوند عزیز ما را یک آن به خود وامگذارد و دست گدایى و نیازمندى ما را از دامن رحمت و لطفش جدا نکند که اگر به این بلا دچار شویم، مخرّب وجود و شخصیّت الهى خود گشته و سدّ راه عباد خدا خواهیم شد و این همه محصول تلخ غرور و عجب و خودبینى است، اگر دائم در حال خدابینى و خداگویى باشیم از شرّ این صفت شیطانى در امان خواهیم بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تخویف: ترساندن.
(2)- جبّه: نوعى پیراهن.
(3)- بقره (2): 44.
(4)- تلبیس: فریب دادن.
(5)- کمپیر: پیره زال.
(6)- تتماج: نوعى آش که از آرد مىساختند.
(7)- صفا اصفهانى.
(8)- نهج البلاغة: خطبه 86؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(9)- نهج البلاغة: خطبه 86؛ بحار الأنوار: 2/ 56، باب 11، حدیث 36.
(9)- مؤمنون (23): 71.
(10)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(11)- زلزال (99): 7- 8.
(12)- اعراف (7): 156.
(13)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(14)- نهج البلاغة: خطبه 86.
(15)- ترجمه و تفسیر نهج البلاغة: 14/ 114.
امام صادق علیه السلام در جمله آخر روایت باب زکات مىفرماید:
و زکات دیگر پایت، شرکت در جایى است که صلاح قلب و دین توست و آنجا بدون شک مجالس مذهبى و مساجد الهى و مجلس اخیار و محفل عارفان و اولیاى خداست که در اینگونه محافل شهوات مهار مىشوند و معرفت آدمى به خدا و قیامت و معارف اضافه مىگردد و در این مجالس نفس اهل حال، روان مرده را زنده و قلب غافل را بیدار مىکند.
[هذا مِمّا یَحْتَمِلُ الْقُلُوبُ فَهْمُهُ وَالنُّفُوسُ اسْتِعْمالُهُ وَما لا یُشْرِفُ عَلَیْهِ إلّاعِبادُهُ الْمُقَرَّبُونَ الْمُخْلِصُونَ أکْثَرْ مِنْ أنْ یُحْصى وَهُمْ أرْبابُهُ وَهُوَ شِعارُهُمْ دُونَ غَیْرِهِمْ]
امام صادق علیه السلام در پایان این روایت مهم مىفرماید:
آنچه در باب زکات ذکر شد به اندازه طاقت فهم مردم بود و به مقدارى که براى نفوس مردم قابل عمل است.
اما آنچه از اسرار و حقایق که براى بندگان مقرب و مخلص حضرت حق معلوم است و آن بزرگواران بر آن اشراف دارند بیش از آن است که به شماره آید که راه بردن به کنه حقایق و اطلاع بر باطن اسرار و فهم دقایق الهیه کار عباد مقرب و مخلص است و دیگران را بر آن راهى نیست!!
پروردگارا! معبودا! این قسمت از شرح در ساعات آخر عصر جمعه، با لطف و محبت تو پایان پذیرفت، مرا جز تو امیدى نیست و برایم غیر عنایت تو تکیهگاهى نمىباشد، با کرم بىنهایت و لطف عمیم و رحمت و مرحمتت مرا مهلت ده تا این راهى که فقط و فقط از باب فضیلت پیش پایم گذاردهاى تا آخر بپیمایم، عنایتى کن که دنباله این شرح تا پایان آن ادامه یابد، شاید از توجه خاصت به این گداى راه نشین، خدمتى به دین و به خلق تو انجام گیرد.