لازم است در این بخش به نمونهاى از حیات آنان که با برنامههاى اعتقادى و اخلاقى و عملى قرآن درون و برون خود را ساختند و به صورت انسانى با تربیت، با رشد متعادل، درستکار، اخلاقى، نیکوکار، پرهیزکار، صادق، شریف، کریم، سخى؛ درآمدند اشاره شود، باشد که براى مطالعه کنندگان راهنمایى عینى و عملى به سوى سعادت و خوشبختى دو جهان باشد و در پرتو مطالعه حقایق وجودى این انسانهاى والا به سازندگى قرآن و این که تنها کتابى که مىتواند جهان را از این پریشانى نجات دهد قرآن است، بیش از پیش آگاه شوند.
براى خدا بودن و به خاطر خدا بودن و قدم فقط براى خدا برداشتن، حقیقتى است که چون در انسان تحقق یابد، بىتردید انسان را علاوه بر این که صفا و نورانیت و لطافت و کرامت مىدهد، در همه شؤون زندگى و اعمال و رفتار و کردار و اخلاق در طول پیامبران و امامان و اولیاى خاص الهى قرار مىدهد.
او را در حالى مىبرد که جز خدا نبیند و جز خدا نخواهد و جز براى خدا قدم برندارد و فکرش و اندیشهاش و همّ و غمّش، سود رسانى به همگان گردد و در جنب خدا براى خود شأنى نبیند و خلاصه، اخلاص او را تبدیل به منبع خیرى براى همه و چراغ راهنمایى براى گمشدگان و افتادگان در وادى حیرت نماید.
چنین انسانى از پرتو اخلاص، فقط و فقط در این حقیقت مىاندیشد که وظیفه الهى و انسانى من نسبت به خودم و دیگران و در کنار نعمتها چیست؟ و هنگامى که مسؤولیت و وظیفهاى پیش آید، با کمال معرفت و شوق و همت آن را انجام مىدهد و در این زمینه از ملامت ملامتگران نمىهراسد و قدمى از دایره مسؤولیت بیرون نمىنهد.
متفکر شهید مرحوم مطهرى در این مقام مىگوید:
داستانى از مرحوم آیت اللَّه بروجردى أعلى اللَّه مقامه بیاد دارم:
در سالهاى اولى که ایشان از بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و در اثر درخواست حوزه علمیه قم، در قم اقامت فرمودند و البته آمدنشان به تهران به دنبال یک کسالت شدید بود که احتیاج به جراحى پیدا کرد و ایشان تحت عمل قرار گرفتند.
پس از چند ماه اقامت در قم، تابستان رسید و حوزه تعطیل شد، ایشان تصمیم گرفتند به زیارت مشهد بروند، زیرا در حال شدت بیمارى نذر کرده بودند که اگر خداوند ایشان را شفا داد به زیارت امام رضا علیه السلام تشریف حاصل کنند.
یکى از مراجع تقلید حاضر براى بنده نقل کردند که ایشان در یک جلسه خصوصى این تصمیم را ابراز کردند و ضمناً به اصحاب خودشان که در آن جلسه شرکت داشتند فرمودند: کدام یک از شما با من خواهید آمد؟ ما گفتیم تأملى مىکنیم و بعد جواب مىدهیم ولى ما در غیاب ایشان مشورت کردیم و اساساً صلاح ندیدیم ایشان فعلًا از قم به مشهد بروند، بیشتر روى این جهت فکر مىکردیم که ایشان تازه به قم آمدهاند و هنوز مردم ایران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند ایشان را درست نمىشناسند و بنابراین تجلیلى که شایسته مقام ایشان است از ایشان به عمل نخواهد آمد، لذا تصمیم گرفتیم ایشان را ا ز این سفر منصرف کنیم ولى مىدانستیم که این جهت را نمىشود با ایشان در میان گذاشت، بنا شد عذرهاى دیگرى ذکر کنیم از قبیل این که چون تازه عمل جراحى صورت گرفته است ممکن است این مسافرت طولانى با اتومبیل (آن زمان هواپیما و قطار در راه تهران به مشهد نبود) صدمه داشته باشد.
در جلسه بعد که ایشان مجدداً مطلب را عنوان کردند ما کوشیدیم هر طور شده ایشان را منصرف کنیم ولى یکى از حضار مجلس آنچه ما در دل داشتیم اظهار داشت و ایشان فهمیدند که منظور اصلى ما از مخالفت با این مسافرت چیست، ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنى جدى و روحانى فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفتهام و خداوند در این مدت تفضلاتى به من فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است، من در همه این مدت کوشش داشتهام ببینم چه وظیفه اى دارم که به آن عمل کنم، حالا پس از هفتاد سال شایسته نیست به فکر خودم باشم و براى شؤونات شخصى خود بیندیشم، خیر مىروم.
آرى؛ یک فرد در زندگى عملى خود اگر کوشش و اخلاص را توأماً داشته باشد، خداوند او را از راههایى که خود آن فرد نمى داند تایید مى فرماید
سول صلى الله علیه و آله گفت: خداى نپذیرد کردارى که اندر وى یک ذره ریا بود. معاذ همى گریست، عمر گفت: چرا همى گریى؟ گفت: از رسول صلى الله علیه و آله شنیدم اندک ریا شرک است و گفت: مرائى را روز قیامت ندا کنند و آواز دهند یا مرائى یا نابکار یا غدّار! کردارت ضایع شد و مزدت باطل شد برو و مزد از آن کس طلب کن که کار براى وى کردى.
وضعیت جهان پیش از ظهور امام عصر(ع) به گونهای است که شاید انسانهایی را به یأس بکشاند؛ چنانکه بعضی از روایات اشاره به همین موضوع داشته و رواج هرج و مرج، ناامنی، شیوع بیماری و گرسنگی و... را به عنوان ویژگیهای این دوران برشمردهاند؛ لیکن روایات دیگری نیز وجود دارد که در آنها به نکات روشن و روزنههای امید برای شیعیان و انسانهای مؤمن و متعهد اشاره شده است.
برخی از روایات درباره مؤمنانی سخن میگوید که هیچگاه زمین از آنان تهی نمیشود و آنان در شرایط سخت پیش از ظهور نیز در سراسر جهان حضور دارند. روایاتی هم به نقش علما و دانشمندان اسلامی در زمان غیبت اشاره دارند که هر از چند گاه یکی از آنان موجب دگرگونی در جامعه و حفظ دین خدا میشود. در بعضی از روایات معصومین(ع) نیز از نقش ویژه شهر قم پیش از ظهور امام زمان(ع) یاد شده است.
بعضی از روایات در پاسخ کسانی آمده است که گمان میکردند روزگاری خواهد رسید که جامعه از وجود انسانهای مؤمن تهی و بیبهره شود. امام(ع) این گمان را نفی کرده و از وجود مؤمنان در هر روزگاری خبر داده است:
زید زراء میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: میترسم ما از مؤمنان نباشیم. امام فرمود: چرا چنین فکر میکنید؟ گفتم: زیرا میبینم در میان ما کسی نیست که برادرش را بر درهم و دینار مقدم دارد، ولی این را میبینم که درهم و دینار را به برادر دینی - که ولایت امیر مؤمنان(ع) ما را به دور یکدیگر به گرد آورده - ترجیح میدهیم. امام صادق(ع) فرمود: این چنین نیست که میگویی شما اهل ایمان هستید لیکن ایمان شما کامل نمیشود تا هنگامی که قائم آل محمد(ع) قیام کند. در آن هنگام خداوند خفرَد شما را نیز کامل میکند و شما مؤمنان کامل میشوید. سوگند به آن خدایی که جانم در دست قدرت اوست که در سراسر جهان، انسانهایی هستند که همه دنیا در نظرشان با پر پشهای برابری نمیکند.1
هرگاه ابرهای سیاهی و جهل سایه خود را بر جوامع بشری گسترانده است دانشمندان و علمای دینی مسؤولیت خود را در جهت زدودن جهل و نادانی از اندیشهها و فساد و تباهی از دامن مردمان، بهخوبی انجام دادهاند. طبق روایات، علما در آخرالزمان این نقش را به خوبی ایفا میکنند. امام هادی(ع) در این زمینه میفرماید:
اگر در دوران غیبت قائم آل محمد(ص) دانشمندانی نبودند که مردم را به سوی او هدایت و راهنمایی کنند و با حجتهای الهی از دینش دفاع نمایند و شیعیان ضعیف را از دامهای شیطان و پیروانش رهایی داده و از دام ناصبیها (دشمنان اهل بیت) نجات بخشند کسی در دین خدا پا برجا نمیماند و همه مرتد میشدند؛ ولی آنان رهبری دلهای شیعیان ضعیف را با قدرت در دست گرفته و حفظ میکنند؛ چنانکه ناخدای کشتی سکان و فرمان کشتی را نگاه میدارد. بنابراین آنان نزد خدا والاترین انسانها هستند.2
رسول خدا(ص) پیرامون زنده کننده دین در هر قرن میفرماید:
خداوند بزرگ برای امت اسلام در آغاز هر قرن شخصی را برمیانگیزاند تا دین را احیا و زنده نماید.3
اینگونه روایات با صراحت به نقش علما در روزگار غیبت اشاره کرده و به خنثی شدن توطئه شیطانها و تجدید حیات دین به دست دانشمندان تصریح میکند.
اثبات این مطلب در روزگار ما به دلیل و برهان نیاز ندارد. نقش حضرت امام خمینی(ره) در از بین بردن نقشههای شوم دشمنان - که اساس دین را در جهان معاصر در معرض خطر قرار داده بودند - بر کسی پوشیده نیست. عزتی که اسلام در این عصر یافته به برکت انقلاب اسلامی ایران و بنیانگذار آن حضرت امام خمینی است.
آنگاه که جامعه بشری به سوی انحطاط و تباهی پیش میرود روزنه امیدی نمایان میگردد، مردمی پرچمدار نور در دل تاریکیها میشوند. شهر قم در آخرالزمان این نقش را بر عهده دارد. روایات بسیاری وجود دارد که در آنها این شهر مقدس و انسانهای وارستهای که در آن وجود خود را از چشمه زلال مکتب اهلبیت سیراب کرده و رسالت ابلاغ پیام را برعهده گرفتهاند، ستایش شدهاند.
ائمه معصومین(ع) درباره قم و نقش آن در نهضت فرهنگی زمان غیبت امام زمان سخنانی دارند که به برخی از آنها اشاره میشود:
3-1 - قم حرم اهلبیت: از برخی روایات برداشت میشود که قم و اهل آن نشانه و الگوی تشیع و ولایت بوده و خواهند بود، از این رو هر کس را که می خواستند دوستدار اهلبیت و علاقهمند به آنان معرفی نمایند او را «قمّی» خطاب میکردند. چنانکه در روایتی آمده است:
گروهی خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شدند و گفتند:ما از مردم «ری» هستیم، حضرت فرمود: آفرین به برادرانمان از «اهل قم». آنان چند بار تکرار کردند: ما از «ری» خدمت شما رسیدهایم. حضرت نیز سخن نخست خود را تکرار میکرد. آنگاه فرمود: حرم خداوند مکه است؛ برای رسول خدا نیز حرمی در مدینه است؛ کوفه حرم امیرالمؤمنین است و حرم ما (اهل بیت) شهر قم است. و به زودی دختری از فرزندانم به نام فاطمه در آن دفن میشود، هر کس او را (با معرفت) زیارت کند، بهشت بر او واجب میشود. راوی میگوید: «امام صادق این سخن را هنگامی بیان فرمود که هنوز امام کاظم متولد نشده بود».4
در روایت دیگری به نقل از «صفوان» آمده است:
روزی نزد (ابوالحسن) امام کاظم بودم و سخن از مردم قم و میزان علاقه و دلبستگی آنان به حضرت مهدی(ع) به میان آمد. امام هفتم فرمود: «خداوند آنان را رحمت کند و از آنان خشنود باشد».
آنگاه ادامه داد:
بهشت هشت در دارد که یکی از آنها برای مردم قم است، در میان شهرها و کشورها، آنان نیکان و نخبگان شیعیان ما هستند. خداوند ولایت و دوستی ما را با طینت و سرشت آنان آمیخته است.5
ائمه معصومین(ع) شهر قم را از ابتدا، پایگاه عاشقان اهلبیت و حضرت مهدی(ع) میدانستهاند و شاید دری از بهشت که به شهر قم اختصاص دارد، باب المجاهدین یا بابالاخیار (درب نیکان) باشد؛ چنانکه در روایت نیز به اهل قم، «نیکان شیعه» گفته شده است.
3-2 - شهر قم، حجت بر دیگران: خداوند در هر زمان، انسانهایی دارد که بر دیگران حجتاند و چون آنان در راه خدا قدم برداشته و برای اعتلای کلمهالله مبارزه میکنند، خداوند یاور آنان خواهد بود و شر دشمنان را از آنان دور میکند. در زمان غیبت امام عصر(ع) قم و مردم آن بر دیگر انسانها حجت هستند.
امام صادق(ع) میفرماید:
گرفتاریها و مشکلات از قم و مردمش به دور است و روزگاری خواهد رسید که قم و مردم آن حجت بر همه مردمان باشند و آن هنگام ظهور حضرتش میباشد و اگر چنین نبود زمین اهلش را فرو میبرد.
به یقین فرشتگان، گرفتاریها را از قم و مردمانش دور میکنند و هیچ ستمگری قصد قم را نمیکند مگر آنکه خداوند کمرش را میشکند و او را گرفتار درد، مصیبت یا دشمن میگرداند. خداوند نام قم و مردم آن را از یاد ستمگران میبرد چنانکه آنان یاد خدا را فراموش کردهاند.6
3-3 - مرکز نشر فرهنگ اسلامی: یکی دیگر از موارد قابل توجه در روایات این است که شهر قم در روزگار غیبت به عنوان مرکزیتی برای رساندن پیام اسلام به گوش مستضعفان زمین درخواهد آمد و علما و دانشمندان دینی آن حجتی بر جهانیان خواهند شد.
امام صادق(ع) در این باره میفرماید:
به زودی شهر کوفه از مؤمنان تهی میگردد و علم و دانش از آنجا رخت برمیبندد و چون ماری که در گوشهای چنبره زده است محدود میگردد و آنگاه علم در شهری که به آن قم میگویند آشکار میشود و این شهر پایگاه علم و فضیلت و معدن دانش و کمال میگردد به گونهای که روی زمین هیچ مستضعف (فکری) نمیماند که از دین آگاهی نداشته باشد - حتی زنان پردهنشین - و این زمان در نزدیکی ظهور قائم ما خواهد بود.
خداوند، قم و مردمش را جانشینان حضرت حجت قرار میدهد و اگر چنین نبود زمین اهلش را فرو میبرد و حجتی بر زمین نمیماند. علم و دانش از شهر قم به شرق و غرب جهان سرازیر میشود و بر جهانیان تمام میگردد به گونهای که هیچ شخصی نمیماند که دین و دانش به او نرسیده باشد. آنگاه حضرت قائم ظهور میکند و عذاب الهی بر کافران به دست آن حضرت فرو میآید؛ زیرا خداوند از بندگان انتقام نمیگیرد مگر هنگامی که حجت بر آنان تمام شده باشد.7
در روایت دیگری آمده است:
اگر مردم قم نبودند دین از بین میرفت.8
1 . بحارالانوار، ج67، ص351.
2 . تفسیر امام عسکری، ص344؛ الإحتجاج، ج2، ص260؛ بحارالانوار، ج2، ص6.
3 . سنن ابی داود ج4، ص104؛ جامعالأصول، ج12، ص63؛ کنزالعمال، ج12، ص193.
4 . بحارالانوار؛ ج60، ص217.
5 . همان، ص216.
6 . همان، ص213.
7 . سفینهالبحار، ج2، ص445؛ بحارالأنوار، ج60، ص213.
8 . بحارالأنوار، ج60، ص217.
تصمیم به ازدواج از مهمترین مراحل زندگی هر فرد به شمار می آید که اگر طرفین با آگاهی، تفکر و در نظر گرفتن شرایط و معیارها انتخاب خویش را صورت بخشند، عمری در نهایت رفاه و آسایش زندگی خواهند کرد زیرا آرامشی که از وجود همسر یکتا در زندگی سرازیر می شود با هیچ کدام از خوشی های دنیا قابل مقایسه نیست.
تجرد و عدم رغبت به زندگی مشترک و تشکیل آن یکی از معضلاتی است که در جامعه جهانی بسیار مطرح است ، به واسطه اینکه اساس و بنیان هر کشور را نیروی جوان و آماده به کار آن تشکیل می دهند.
اگر جمعیت جامعه به سوی پیری پیش رود، خواه ناخواه شادابی، نشاط و امید به آینده از آن ، رخت بر خواهد بست و مرحله به مرحله به سوی ضعف و نابودی کشیده خواهد شد.
بنابراین روشنگری نسبت به این مهم وظیفه ی همگان می باشد و فرهنگ سازی باید به سمت و سویی پیش رود که جوانان با حداقل امکانات به ازدواج روی آورند، اما این نکته نباید ما را از انتخاب صحیح، شایسته و به جا دور نماید.
با توجه به این که تصمیم به ازدواج از مهمترین مراحل زندگی هر فرد به شمار می آید اگر طرفین با آگاهی، تفکر و در نظر گرفتن شرایط و معیارها انتخاب خویش را صورت بخشند، عمری در نهایت رفاه و آسایش زندگی خواهند کرد زیرا آرامشی که از وجود همسر یکتا در زندگی سرازیر می شود با هیچ کدام از خوشی های دنیا قابل مقایسه نیست.
دانشمندان و کارشناسان نکات بسیاری را در جهت انتخاب همسر و معیارهای آن ذکر کرده اند که دارای نقاط قوت و ضعف خاصی است: اینکه ابعاد مختلف شخصیت افراد سنجیده شود بسیار خوب است اما باید به این مسئله توجه داشت که؛
اولاً نمی توان تمام ابعاد شخصیت و باطن افراد را شناخت.
دوماً هر کس نقاط ضعفی دارد که غیر قابل اجتناب است و هیچ کس بدون عیب نیست؛ بنابراین در تعیین معیارها باید یک دسته بندی قوی وجود داشته باشد که اصول و نکات مهم را از مطالبی که شاید در طولانی مدت اهمیت چندانی نداشته باشد جدا سازد.
از طرف دیگر بعضی از معیارها با فرهنگ ایرانی و اسلامی سازگاری ندارد. متاسفانه بعضی از کارشناسان با ترجمان متون غربی به یک سری نکاتی دست پیدا می کنند که شاید برای مکاتب و مجامع غربی کارساز باشد اما در یک زندگی ایرانی، جایگاهی ندارد و در بعضی موارد حتی برعکس عمل می کند.
با توجه به این نکات باید به سراغ معیارهایی رفت که در آن هیچ شک و شبهه ای وجود نداشته باشد و انسان را به بهترین نحو راهنمایی و ارشاد نماید.
صحنه زندگی جای آزمون و خطا بر روی اصول نیست و وجود اختلافات عمیق و فاحش منجر به تزلزل نهاد خانواده می گردد
متن آیات قرآن با توجه به اینکه برای راهنمایی بشر و سلامت وی نازل گشته است، بهترین منبع برای انتخاب این معیارها و در طول آن انتخاب همسر می باشد.
در قرآن کریم سه مورد به عنوان مایه آرامش ذکر شده است:
1- تاریکی شب (سوره انعام آیه نود و شش)
انسان بعد از یک روز طاقت فرسا و سرشار از بالا و پایین ها در تاریکی و سکوت شب به استراحت، بازسازی و بازیابی خویش می پردازد.
اگر شخصی با کوله باری از غم ها و مصائب به خواب رود ، زمانی که بیدار شود آرام تر است و توانایی تصمیم گیری بهتری دارد.
2- خانه مسکونی(سوره نحل آیه هشتاد)
در جامعه کنونی با توجه به اینکه زندگی شهری جای زندگی روستایی را گرفته است ، خانه ها متراکم گشته اند و بزرگی و صفای گذشته را ندارند.
از طرف دیگر جوانان قدرت تهیه همین آلونک های خانه نما را نیز ندارند. زمانی که مسکن تامین باشد خیلی از نگرانی ها و آشفتگی ها از بین می رود.
3- همسران یکدل(سوره روم آیه بیست و یک)
خداوند متعال همسران را مایه ی آرامش یکدیگر قرار داده است زیرا یکدیگر را تکمیل می نمایند.
طبق تحقیقات به عمل آمده ، انسان به واسطه ترک ازدواج دچار بیماری های جسمی و روحی می گردد. افرادی که از ازدواج سر باز می زنند بعد از گذشت زمان و بالا رفتن سن، رغبت خویش را نسبت به این امر الهی از دست می دهند و سطح توقعاتشان از خویشتن و طرف مقابل بالا می رود.
ایشان تعادل روحی خود را از دست می دهند و دچار نا آرامی های روانی می گردند؛ زیرا با فطرت و سرشت خویش به مخالفت پرداخته اند.
بنابراین بر هر مرد و زنی عقلاً و شرعاً واجب است بر اساس معیارهای صحیح و شناخت نسبی طرف مقابل ، به این نیاز الهی و جسمی خویش پاسخ مثبت داده، عمری را به سلامت و زیبایی زندگی نماید.
پروردگار متعال می فرمایند: اولین معیار برای انتخاب همسر اسلام و سپس ایمان است .
اسلام ، اقرار به لسان (یگانگی خدا، شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله و علیه و آله) و جانشینی حضرت امیر المومنین (علیه السلام) ) و ایمان، اعتقاد قلبی به خداوند متعال است.
یکی از مسائل مطرح شده در این موضوع ، هم شأنیت و هم سطح بودن دو طرف در ترازهای زندگی می باشد، خصوصاً در دین و مذهب دو طرف باید شأنیت و سطح یکسانی داشته باشند وگرنه دچار مشکلات عدیده ای می گردند.
قابل ذکر است اگر به واسطه ازدواج بتوان طرف مقابل را به سمت مسیر صحیح هدایت کرد، قدمی بزرگ در راه نیکی و پاکی است اما این مسئله باید قبل از ازدواج صورت پذیرد زیرا ؛ صحنه زندگی جای آزمون و خطا بر روی اصول نیست و وجود اختلافات عمیق و فاحش ، منجر به تزلزل نهاد خانواده می گردد.
بعد از ازدواج ، تفاوت های دینی حتی در مقدار رعایت مسائل، نکات و ابعاد دینی مشکل ساز می شود. خانواده ای که همه دارای حجابی به شایستگی چادر می باشند در صورتی که با خانواده ای ازدواج نمایند که هیچ کدام اهل این نوع حجاب نیستند ، قطعاً به مشکل خواهند خورد زیرا چادر برای ایشان ارزش و هنجار محسوب می شود.
از دیگر معیارهایی که در قرآن ذکر شده است تواضع و اطاعت از همسر می باشد (سوره تحریم آیات یک تا پنج).
باید دو طرف اهل تواضع باشند. در زندگی مشترک قطعاً تفاوت های سلیقه ای وجود دارد .
قدم فراتر نهیم ، گاهی اوقات زندگی مشترک خودش باعث به وجود آمدن یک سری اختلافات خواهد شد، اگر دو طرف اهل تواضع نباشند و هیچ کدام ایثار و فداکاری نکرده و کوتاه نیایند، مشکل روز به روز بزرگتر می شود و اصل زندگی دچار تزلزل می گردد. بنابراین دو طرف باید دارای ملکه تواضع باشند.
معیار بعدی در انتخاب همسر ، پاکی و پاکیزگی جسمی و روحی است(سوره بقره آیه بیست و پنج). قلبی سفید و پاک، آمادگی بیشتری برای پرورش عشق و ابراز آن دارد.
معیار دیگر اینکه طرفین باید مایه ی آرامش روح و جان یکدیگر باشند(سوره شوری آیه یازده) و مقدمه این نکته ، جاذبه و کشش قلبی و روحانی یکدیگر است(سوره روم آیه بیست و یک).
هرکس نقاط ضعفی دارد که غیر قابل اجتناب است و هیچ کس بدون عیب نیست؛ بنابراین در تعیین معیارها باید یک دسته بندی قوی وجود داشته باشد که اصول و نکات مهم را از مطالبی که شاید در طولانی مدت اهمیت چندانی نداشته باشد جدا سازد
گاهی اوقات در ازدواج ، دو طرف این مسئله را در نظر نمی گیرند و مسائل مادی را بر دیگر امور ترجیح می دهند ، غافل از اینکه مسائل دنیوی عمری کوتاه دارند که با چشم بر هم زدنی می گذرد و آن زمان تفاوت ها و عدم جذبه و کشش ها نمود پیدا می کند، زندگی را به جدایی و پایان می رساند و دو طرف را دچار ضربات روحی و جسمی جبران ناپذیر خواهد کرد.
پس چه بهتر که از ابتدا این پیوند را در آسمان بسته با معیارهای الهی پیش رویم.
هدف ازدواج آرامش جسمی و روحی است . دو طرف باید دارای رحمت و مودت باشند.
رحمت به معنای محبت دو طرفه و مودت به معنای محبت یک طرفه است، همسران باید علاوه بر اینکه در طول زندگی به یکدیگر محبت دارند ، مودت نیز داشته باشند.
هر از چندگاهی پیش می آید یکی از دو طرف به واسطه یک محرک خارجی یا داخلی دچار خمودی می گردد . در اینجا طرف مقابل نقشی تعیین کننده دارد محبت زندگی و شادابی را در درون طرف مقابل جاری و ساری می سازد، در اینجاست که نقش یک همسر فداکار رنگ و بوی عاشقانه و عارفانه می گیرد و طرف مقابل را به رشد و تعالی باز می گرداند.
با توجه به اینکه خانواده ، کوچکترین بخش اجتماع را تشکیل می دهد ، سلامت خانواده سلامت جامعه را تشکیل داده و تضمین می کند و رحمت و مودت ، سلامت خانواده را تضمین می کند.
از دیگر معیارهایی که قرآن برای انتخاب همسر بدان اشاره دارد سلامت جسم و توالد نسل است(سوره شوری آیه یازده) تشکیل خانواده ضامن بقای نسل و بقای نسل عامل بقای جامعه و سلامت آن است.
امام صادق علیه السلام در دنباله روایت باب تکلف مىفرماید:
هر کس عملش از براى خدا نباشد، بلکه از روى بىمیلى و بىرغبتى و سستى و بىحوصلگى انجام گرفته باشد عاقبتى، جز خفت و خوارى ندارد؛ زیرا خداوند عمل آمیخته به تکلف را نمىپسندد و صاحب عمل بعد از مردود شدن عمل دچار خفت و خوارى خواهد شد، متکلّف در وقت عمل هم حاصلى، جز زحمت و تعب و سختى و مشقت ندارد و در حقیقت متکلف زیانکار دنیا و آخرت است.
ظاهر عمل متکلّف ریا است، چون متکلّف به دور از چشم مردم خود را به زحمت عمل نمىاندازد و باطن عملش نفاق است؛ زیرا در وقت انجام عمل بىمیل و بىعلاقه به عمل است پس دلش با ظاهر یکى نیست و این عین نفاق است، ریا و نفاق دو بال پرى است که متکلف به وسیله آن دو پر به سوى غضب حق و نفرت ملائکه و افتضاح و رسوایى و در پایان کار به زندان جهنم پر مىکشد!!
[وَلَیْسَ فِى الْجُمْلَةِ مِنْ أخْلاقِ الصّالِحینَ وَلا مِنْ شِعارِ الْمُتَّقینَ التَّکَلُّفُ مِنْ أیِّ بابٍ کانَ، قالَ اللّه تَعالى لِنَبِیِّهِ: [قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ] «1»، وَقالَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله: نَحْنُ مَعاشِرَ الْأنْبیاءِ وَالْامَناءِ وَالْأتْقِیاءِ بُراءُ مِنَ التَّکَلُّفِ]
برائت از تکلّف
تکلف و بىرغبتى در ایمان و عمل از اخلاق شایستگان از عباد خدا و پرهیزکاران نیست، آنان در هر بابى از ابواب عبادت و خیر با کمال رغبت و شوق و عشق و محبت عمل مىکنند.
عاشق که بود غلام معشوق |
سر مست على الدوام معشوق |
|
از خویشتنش خبر نباشد |
دایم مست مدام معشوق |
|
مستى نکند زآب انگور |
مستیش همه زجام معشوق |
|
برخاسته از سر دو عالم |
پابنده شده به دام معشوق |
|
از کام و هواى خویش رسته |
کامش همه گشته کام معشوق «2» |
|
خداوند مهربان به پیامبرش فرموده:
به مردم بگو من از شما براى این همه زحمت و رنجى که در راه هدایت کشیدم مزدى نمىخواهم و من در این بیست و سه، سال آنچه انجام دادم به هواى خواسته محبوب حق و با کمال میل و رغبت انجام دادم.
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آن چنان عاشق اجراى برنامهاى الهى بود که در برابر هجوم اهل مکه که از هیچ جنایتى نسبت به اسلام و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله روى گردان نبودند و این همه ظلم و ستم را براى تعطیل کار پیامبر مىکردند، پیغام داد.
لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ فی یَمینی وَالْقَمَرُ فی شِمالی ما تَرَکْتُ هذَا الْقَوْلَ حَتّى انْفِذَهُ أوْ اقْتَلَ دُونَهُ.
اگر آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید، دست از برنامهام بر نمىدارم، تا حاکمیت اللّه مستقر گردد، یا جانم در راه هدفم قربان شود.
اهل نظر که عالم تحقیق دیدهاند |
عشق تو را به ملک دو عالم خریدهاند |
|
صاحبدلان به ملک کسان دل نمىدهند |
آنها که از کمال تو رمزى شنیدهاند |
|
آهسته رو که مرکب مردان مرد را |
در سنگلاخ بادیه پىها بریدهاند |
|
نومید هم مباش که رندان باده نوش |
ناگه به یک خروش به منزل رسیدهاند |
|
انصارى از بلا چه بنالى صبور باش |
دانى که صابران چه بلاها کشیدهاند |
|
پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید:
ما گروه انبیا و امنا و تقوا پیشهگان از عمل تصنعى و کار بدون عشق و برنامه بدون محبت و شوق بیزاریم.
مگر مىشود کسى اهل معرفت و به دنبال معرفت، مرد عشق و شوق باشد و عمل خیرى را متکلفانه و عبادتى را به تصنع به جاى آورد، مردان راه دوست، مرد عشق و شوقند و مرغ باغ محبت و دوستى، قرآن و روایات وقتى آثار وجودى مردم با معرفت و عاشق و در حقیقت علائم مردم مؤمن را بیان مىکند انسان از آن علائم و آثار مىفهمد که درون مردم مؤمن و با معرفت دریایى از عشق و علاقه به حضرت حق و عبادت و اطاعت و آراسته شدن و پیراسته شدن است.
پنجاه صفت مؤمن
قرآن و روایات این چنین اوصاف مردان راه عشق را بیان مىکند:
1- در اداى نماز سخت اهتمام داشته و داراى قلبى خاشع به وقت نمازند.
2- به اداى زکات شوق وافر دارند.
3- از شهوترانى غلط و گناهان مربوط به غریزه احتراز جسته و در عوض به سنت ازدواج اهمیت مىدهند.
4- متعهد به قول و وفا کننده به عهد و پیمانند.
5- حافظ و راعى امانتند.
6- آنچه براى خود در راه صلاح و سداد و حق و حقیقت دوست دارد، براى دیگران هم به همان صورت دوست دارد و هر چه را براى خود نمىخواهد براى دیگران هم نمىپسندد.
7- برادران دینى خود را دوست دارد و خیرخواه همه برادران و خواهران مؤمن است.
8- اصرار به امر به معروف و نهى از منکر دارد.
9- در اطاعت از امر حق و خوددارى از نواهى بىنظیر است.
10- علاقه عجیبى به انجام هر کار خیرى دارد.
11- موجودى است منبع خیر و پاک از شر، خیرى از او فوت نمىشود و شرى از او به کسى نمىرسد.
12- کار خیر دیگران را زیاد دیده و همه جا تعریف مىکند و کار خیر خود را کم و اندک و ناچیز مىبیند و به زبان نمىآورد.
13- همیشه در پى علم و دانش است و از تعلیم و تعلم و اندوختن و یاددادن ملول نمىگردد.
14- از تحمل زحمت و رنج و مشقت و ذلت در راه دین باک ندارد.
15- نصیبش از دنیا فقط از حلال است و از هر حرامى فرارى و گریزان است.
16- خود را از هیچ کس بهتر و بالاتر نمىداند.
17- قلبش به نور ایمان و عقاید حقه و عشق و محبت حق، منور است.
18- عارف و آگاه و بیناى به اوضاع زمان است.
19- در هوش و فراست کم نظیر است.
20- پاک و پاکیزه و تمیز و نظیف است.
21- همواره به یاد حق و براى حق و در راه حق است.
22- در بلا و مصیبت صابر و در خوشى و لذت شاکر است.
23- به هیچ کس حتى به دشمنانش ظلم نمىکند.
24- براى خدمت به مسلمانان و مردم خود را به تعب و رنج مىاندازد.
25- دوستش دانش و مشى او دانشاندوزى است.
26- وزیرش حلم، امیرش عقل، برادرش رفق و پدرش نیکى است.
27- بر روزى مقدر که به وسیله کوشش و زحمت خودش به دست مىآورد قانع و بر اضافه مال دنیا حریص نیست.
28- خوش رو، گشاده چهره و شیرین است.
29- صابر و ثابت قدم در امور دین و کار خیر است.
30- گریزان از هوا و هوس و خواهشهاى غلط نفسانى و شیطانى است.
31- از هرچه که لغو و بىمعناست، محترز و روى گردان است.
32- اول فکر مىکند بعد مىگوید، یعنى زبانش پشت قلب اوست.
33- غضبش براى حق و نسبت به امور دنیا عصبانى نمىگردد.
34- در دنیا غریب است، یعنى کم نظیر و بىهمراه و از این غربت و از این که هم دل و هم زبانش کم است شاکى نیست.
35- به تمام امور با کمک نور خدا مىنگرد، یعنى داراى ایمانى قوى و قلبى منور به نور عشق و معرفت است.
36- در امر دین چون کوه پایدار و هیچ حادثهاى قدرت بیرونآوردن وى را از فضاى ملکوتى دین ندارد.
37- به اقبال دنیا مغرور نشود و از ادبار دنیا محزون نمىگردد.
38- به عواقب همه امور فکر کرده و به این خاطر در عاقبت کار از حسرت و ندامت و پشیمانى در امان است.
39- از هر امرى درس و عبرت مىگیرد.
40- دلش از یاد خدا روشن و از مقام حضرت رب خائف است.
41- حقوق دیگران را در تمام امور حفظ کرده و از غیبت کردن سخت پرهیز دارد.
42- در هیچ یک از امور دینى اعم از واجبات بدنى و مالى و اجتماعى، خود را آلوده به ریا نکرده و از اخلاص خالى نمىکند.
43- در معاملات مادى جانب احکام فقهى را رعایت کرده و مطلقاً بنده خداست.
44- عمرش را غنیمت شمرده و از بیهوده تلف کردن مىپرهیزد.
45- از تهمت به مردم خوددارى مىکند.
46- به خدا و رسول و قیامت ایمان یقینى داشته و شک و تردید و وسوسه در خانه قلبش راه ندارد.
47- خود و عائلهاش در خور شأنش از نصیب دنیایى بهرهمند است، در حالى که دنیا را مقدمه آخرت قرار مىدهد و محرومیت خویش و عائلهاش را از مباحات هم چون بعضى از جوکیان و صوفیان نمىپسندند.
48- عاشق پیامبر و امیرالمؤمنین و یازده امام و مؤمن حقیقى به ولایت حق و پیامبر وائمه علیهم السلام و فقیه جامع الشرائط است.
49- به تعمیر مساجد و بناهاى مذهبى اهتمام شدید دارد.
50- مجاهد در راه حق و عاشق شهادت و مراعات کننده حقوق اقوام واصدقا واقرباست «3».
آرى، صدور این پنجاه برنامه از مؤمن دلیل بر این است که مؤمن در فضاى شوق و محبت و علاقه و نشاط، دست به هر عمل خیرى مىزند و محال است در چهار چوب تصنع و تکلف، این همه خیر از انسان مؤمن به منصه بروز و ظهور برسد!!
عارف عاشق حکیم صفاى اصفهانى مىگوید:
افراد که همدم جلیلند |
پیران مراد را دلیلند |
|
هم صاحب نفخه سرافیل |
هم محرم راز جبرئیلند |
|
بر گوهر جود بحر عمّان |
بر کشت وجود رود نیلند |
|
از گوهر پاک گنج پنهان |
از مشرب صاف سلسبیلند |
|
خارج همه از اداره قطب |
با قطب برادر سبیلند |
|
هم مالک ملکت سلیمان |
هم صاحب ثروت خلیلند |
|
دارند به حق هزار برهان |
خاموش ولى زقال و قیلند |
|
در مملکت وجود باقى |
بعد از انبیا بىبدیلند |
|
در مصر ولایتند والى |
یوسف رخ و دلبر و جمیلند |
|
اکسیر سعادتمند افراد |
پر قیمت و قابل و قلیلند |
|
از خُلق نه از عروق و اعصاب |
برخاتم انبیا سلیلند |
|
داود زبور خوان توحید |
با کوه به نغمه هم رسیلند |
|
آنان که لباس جاه پوشند |
در فقر برهنه و ذلیلند |
|
بینند حجارههاى سجیل |
کاین قوم ضلال قوم پیلند |
|
نابرده به کعبه فنا پى |
بر نفى بقاى خود دخیلند |
|
آن فرقه که زندهاند دایم |
در مسلخ عشق او قتیلند |
|
خلاق معانیند و صورت |
امرند که خلق را کفیلند |
|
قوت دل اولیاست تهلیل |
با خاتم انبیا اکیلند |
|
بر مسند حق خلیفة اللّه |
غوثند و خداى را وکیلند |
|
از اسم گذشته در یم ذات |
مستغرق بلکه مستحیلند |
|
ایجاد عیال جود افراد |
هم لم یلدند و هم معیلند |
|
بحرند که حاوى لآلى |
ابرند که راوى غلیلند |
|
هستى است زجودشان وایشان |
در معرض امتحان بخیلند |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- المناقب: 1/ 58؛ بحار الأنوار: 35/ 86، باب 3، حدیث 31.
(2) المناقب: 1/ 58؛ بحار الأنوار: 35/ 86، باب 3، حدیث 31.
(3)- ایمان و وجدان: 81
مرحوم حاج شیخ عباس قمّى دانشمند و محدّث بزرگ که قریب پنجاه جلد کتاب بسیر مفید و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولیاء خداست و که احدى در صداقت و پاکى و کرامت او شکّ ندارد داستانهاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از این حقایق را از فرزند بزرگوارش حاج میرزا على آقا محدّث که قریب به ده سال در همسایگى او بودم شنیدم:
مى فرمود: پدر برگوارم درنجف اشرف بر اثر کثرت عباد و تألیف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نیفتاد، یک روز در حالى که ناله مى کرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با یک ظرف براى من بیاور. قورى آب و ظرف را کنارش گذاشت، گفت: مرا بلند کنید، زیر بغل او را گرفته در بستر نشاندیم، گفت: پنجاه سال است با این انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، باید این انگشتان خود را روى ظرف گرفتو از قورى به رویانگشتانش آب ریخت و آن آب را نوشت، پس از چند ساعت شفاى کامل یافت!
و نیز آن مرحوم مى گفت: پدرم مرحوم مدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: کتاب شریف «اصول کافى» را نزد من بیاور، مادر کتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: این کتاب منبع واقعیّات الهیّه و سراسر حکمت و هدایت و نور است و شفاء هر درد، نویسنده آن مرحوم کلینى از معتبرترین افراد روزگار است، نمى شود کتاب او بى اثر باشد، کتاب را یکى دوبار به چشم خو کشید، یکى دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد. باز آن مرحوم نقل مى کرد: من بنا به توصیه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قمیّون ازمنبرم هم به خاطر زیبائى و شیوائى کلام و هم محض اینکه فرزند محدّث قمّى هستم ازمن استقبل شایانى کردند. شبى حدیثى را مورد بحث قرار دادم، آقایى از علما به نام حاج شیخ مهدى پائین شهرى از وسط مجلس فریاد زد: آقاى میرزا على محدّث، این حدیث کجاست؟ گفتم: جاى آن را نمدانم در چه کتابى اس، من این حدیث را از زبالن بزرگان دین شنیده ام، فریاد زد: دیگر از شنیده ها روى منبر مگو، سعى کن احادیث را در متون اسلامى ببینى سپس نقل کنى.
عمل او به من بسیار سنگین آمد، برایم خیلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسرى و کسالت طى کرده و با تصمیم براینکه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نیمه شبدر عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم رسیدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصمیمى که گرفته اى صرف نظر گن، زیرا تبلیغْ عملى بسیار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، این کارى است که بر عهده انبیاء الهى بود; درضمن حدیثیکه مورد اشکال آقاى شیخ مهدى پائین شهرى بود در فلان کتاب حدیث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حدیث را بخوان و به مدرک آن اشاره کن تا ایراد شیخ برطرف گردد!
حاج میرزا على آقا مى فرمودند: وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در کنار مرقد حضرت مولی الموحّدین، اما عرافنى، اسوه مشتاقین حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت، همراه با علماى نجف و جمعیّت بسیار زیادى آن مرد محترم را در کنار استادش حاج میرزا حسین نورى به خاک سپرده و به منزل برگشتیم، تا نیمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود که درعالم خواب پدر را با انبساطى عجیب زیارت کردم، عرضه داشتم: پدرجان در حالى هستید؟ فرمود: از لحظه اى که وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
به قول حکیم شفاعى اصفهاین:
گزیده ام ز کتاب جهان مقاله عشق *** سبق سبق گذرانیده ام مقاله عشق
به سخت جانى من چون نبود نازکش *** زمانه برد مرا تا کند حواله عشق
منم که ملک محبّت مسلّم است مرا *** به مُهر داغ رسانیده ام قباله عشق
گل بهشت به سر چون زنم که یگرنگیست *** میان گوشه دستار ما و لاله عشق
به رغبت ار مکشى لجّه لجّه خون جگر *** حلال نیتکه بر لب نهى پیاله عشق
هوس به جنگ محبّت میار هرزه که نیست *** فغان ساخته مرد مصاف ناله عشق
به آب خضر شفائى نظر به ناز کنم *** همیشه دیده و دل سیرم ازنواله عشق
جامى مى فرماید:
برطرف رخ نهادى آن جَعد مشک سا را *** چون شب سیاه کردى روز سفید ما را
بویت به هر مشامى حیف است اگر توانم *** سوى تو ره ببندم آمد شد صبا را
بعد از هجوم هجران بى دولت وصالت *** باز آمدن چه امکان صبر گریزپا را
از لعل تو ز چششمم شد خون دل روانه *** بس رازها که گردید از باده آشکارا
دارد رقیب بامن دندان زنى به کویت *** با هم نزاع دیرین بشاد سگ و گدارا
باشد بناى دولت بر همّت گدایان *** این است بر کتابه ایوان پادشا را
با صحبت که گیریم انس اینچنین که عشقت *** بیگانه ساخت با من یاران آشنا را
فریاد از آن معلّم کآموخت در دبسان *** تاراج دین پیران، طفلان دلربا را
جامى ز سفله طبعان کم شد صفاى حالت *** کردى صفاى تیره جام جهان نما را
قالَ رَسُولُ اللّه علیه و آله: ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاَّالّهُ. رسول خدا فرمود قیامت بهشت «لا إله إلاّ اللّه» است.
آنکس که به حقیقت لا إله إلاّ اللّه مى گوید راستى قیمت این گفتار و این اظهارش بهشت است، چرا بهشت است، چار که لا إله إلاّ اللّه نفى حکومت طاغوت، شیطان، هواى نفس، غرائز و شهوات باطل در زندگى است .لا إله إلاّ اللّه، نماز، روزه، حجّ، زکات، خمس، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد و تولّى و تبرّى است، گوینده اى که ملتزم به لوازم لا إله إلاّ اللّه است البتّه ثمن گفتارش بهشت است، به همین خاطر در روایت دیگر نبىّ اسلام فرمود: لَیْسَ شَىْءٌ إلاّ وَلَهُ شَىْءٌ یَعْدِلُهُ إلاَّاللّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإنَّهُ لا یَعْدِلُهُ شَىْءٌ; وَ لاإلهَ اللّهُ، فَإنَّهُ لا یَعدِلُها شَىْءٌ; وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللّهِ، فَإنَّهُ لَیْسَ لَها مِثْقالٌ، فَإنْ سالَتْ عَلى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَلاذِلَّةٌ بَعْدَها أبَداً:
قرآن، نبوّت، امامت، ایماه به انبیا، اعتقاد به ملائکه، اعمال صالحه، اخلاق حسنه، عقاید حقّه، همه و همه از لوازم لا إله إلاّ اللّه و از شئون حضرت اللّه است، گفتارى که گوینده اش ملتزم به لوازم گفتار است ثمنى چونبهشت دارد، ورنه شمر و عمر سعد و معاویه و یزید و خولى و سنان هم به زبان لا إله إلاّ اللّه مى گفتند!
در مسئله التزام به لوازم توحید است که رسول خدا فرمود: خَیْرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ:
بهترین عبادت گفتن لا إله إلاّ اللّه است.
در قسمتى از یک روایت مفصّل آمده، رسول خدا به مردم فرمود: اى گروه مردم هر کس با اقرار به توحید و کلمه مخلصانه بدون آنکه چیزى به ان مخلوط کند خدا راملاقات نماید اهل بهشت است. امام علىّ بن ابیطالب حضرت امیر المؤمنین بپا خاست و عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، چگونه این کلمه را مخلصانه بگوید و چیزى به آن مخلوط نکند، براى ما بیان کن تا حدّ آن را بشناسیم؟ رسول خدا فرمود: آرى براى دنیا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادّى و گناه و معصیت و بردگى و بندگى پول این کلمه را نگوید. و متأسفانه مردمى چنین اند که گفتارشان گفتار نیکان ولى کردارشان کردار ستمگران و تبهکاران است; با زبان شهادت به توحید مى دهند امّا هر فسق و فجورى را مرتکب مى شوند; پس هر کس خداى عزّ و جلّ را دیدار کند و در او این خصلت ها نباشد و قولش لا إله إلاّ اللّه است بهشت براى اوست، و هرگاه دنیا را بگیرد و آخرت را ترک کند اهل دوزخ است!
ار یاعتقاد و عمل باید با گفتار هماهنگ باشد ورنه آن گفتار پشیزى ارزش معنوى ندارد; باید گفت و سر خود را از پى گفتار روانه کرد. آرى این گفتن، گفتن است. به قول عارف بزرگ سیف فرغانى:
چون هر چه یر اوست به دل ترک آن کنى *** بر فرق جانِ تو نهد از حبّ خویش تاج
در نصرت خرد که هوا دشمن وى است *** با نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاج
گر در مَصاف آن دو مخالف شوى شهید *** بیمار به دَم چو مسیحا کنى علاج
چون نفس تند گشت به سختیش رام کن *** سردى دهد طبیب چو گرمى کند مزاج
با او موافقت مکن اندر خلاف عقل *** محتاج نیست شب که سیاهش کنى به زاج
مردانه گنده پیر جهان را طلاق ده *** کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج
هستىّ تو چو زَیْت بسوزد گرت فتد *** بر دل شعاع عشق چو مصباح در زُجاج
مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوى *** چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج
گر در رهش زنى قدمى بر جبین گل *** از خاک ره چو قطره شبنم فتد عَجاج
خود کام را چنین سخن از طبع هست دور *** محموم رابود عمل اندر دهان اُجاج
گر دوستى حق طلبى ترک خلق کن *** در یک مکان دو ضد نکند با هم امتزاج
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ،: مَنْ قالَ: لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ، مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ إخْلاصُهُ بِها أنْ یَحْجُزَهُ لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عَمّا حرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.
امام ششم در سفر نیشابور در حدیث مشهور سلسلة الذّهب از قول پدارنش از قول رسول خدا، از قول حضرت حقّ فرمود:
لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حِصْنى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى أمِنَ مِنْ عَذابى. فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادى: بِشُرُوطِها، وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها:
یعنى اقرار به امامت من و اینکه رهبر مفترض الطاعه من هستم نه حاکمان بنى عبّاس; لا إله إلاّ اللّه در جنب ولایت ما صحیح است نه در جنب حکومت بنى عبّاس که در آنجا کلمه حقّ است ولى از آن اراده باطل مى شود!
با جمع شدن اسباب و علل جهت پدید آمدن حیات بر صفحه خاک، مشیّت عاشقانه اش به ظهور این واقعیّت اسرارآمیز که تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حیات که پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهیّات امکانیّه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمین آغاز شد. کرسى موریسن که از دانشمندان بنام مغرب زمین است و قسمت هاى عمده کتاب پر ارزشش: «راز آفرینش انسان» با معارف الهیّه مطابقت دارد، محصول تحقیقات بزرگترین دانشمندان جهان علم را همراه با نظریّات خودش در باب حیات بدین صورت در کتابش آورده:
حیات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حیات همچنان باقى است. قارّه ها از زیر آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حیات، اعماق دریاها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقیانوسها را با جود خود فرا گرفته است. هر دفعه که دوره هاى یخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمین را آزاد کرده است. حیات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است. هر وقت دوره یخبندان فرا رسیده و منطقه قطبى پیش آمده است باز حیات در برابر پیشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.
کوهها از سطح پرچین و چروک زمین بیرون جسته، سطح کره را زلزله هاى هولناک درهم ریخته، قلل شامخه جبال رد طىّ میلیون ها سال به تدریج شسته شده و طبقه به طبقه از بین رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون دریاها فرو برده و رسوبات سرزمین هاى عقیق همچو کفنى سپید کف اقیانوسها را پوشیده است، با این حال حیات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است. حیات، ذرّات خاک را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبیعت هر روز شگفتى هاى تازه ایجاد مى کند، امّا هر ذرّه را که بکار برده است در مسیر خود باقى مى گذارد و مى گذرد.
صخره هاى سپید «دوور» که از طبقات گچ و آهک و سنگ چخماق تشکیل شده است تاریخ گویائى از داستان زندگانى حیوانات دریائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بینى قرون و اعصار متمادیه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز یادگار و باقى مانده دوره فعّالیّت هاى ادوار گذشته زمین اند که حیات به وسیله آن نیروى آفتاب را اقتباس کرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است! همین میراث هاى گرانبهاست که از حیث قیمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حیوانى ارتقاء داده است.
از کوره گداخته قشر زمین که در اوایل تکوین همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نیمسوز و خاکستر در مى آمد، حیات نیروى آفتاب رابه کار انداخته، ذرّات مرکّب آب را تجزیه کردو کربن را در اسید کربنیک ا اکسیژن جدانمود و از مجموع آنها نیروى سوخت را در سراسر سطح زمین ذخیره نمود; همین سوخت است که اساس اوّلیّه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و این همه شگفتى ها در جهان پدید نیامده است مگر بر اثر آنکه حیات قواى منتشر از خورشید را جذب و نگهدارى کرده است.
حیات، بر اوضاع و احوال متغیّر آب و زمین و هوا غلبه کرده ودر هر گوشه دنیا، نبات یا حیوان ظاهر کرده است. حیات در اَشکال عدیده و مختلف خود از موجودات تک سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از میکروب ها و انگلها و حیوانات ذرّه بینى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شکل و هیئتى باشد بر عناصر طبیعت چیره مى شود و آنها را وادار مى کند از ترکیبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و ترکیب جدیدى درآیند. حیات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد که نسل هاى نامحدود دیگرى را تا ابد به همان اشکال و قواره هابوجود آورند. حیات، بى نهایت کثیر التّوالد است تا حدّى که خود از مازاد توالد خویش تغذیه مى کند، امّا در عین حال بر تعداد موالید، نظارت دقیق مى نماید تا مبادا مخلوقات آن بیش از ظرفیّت زمین شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگیرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمین بر مى اندازد و طولى نمى کشد که زندگى حیوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود. حیات، پیکر تراش ماهرى است که شکل و هیئت موجودات زنده را طرّاحى مى کند، هنرمندى است که نقش هر برگ سبز یا تنه درختى را ترسیم مى کند و گل ها و میوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزیّن مى سازد.
حیات، رامشگرى است که نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است که با هم راز و نیاز کنند. این همه صداها واصوات متعدّد که از حنجره حیات بر مى خیزد از قرقر غوکان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماکیان تا عره غرورآمیز شیر و و از همه بوق و کرناى فیل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است که زیر و بم و تنوّع عجیب آن از اصوات سایر جانداران دلکش تر است.
به قول صائب:
سیاه مستى چشم از شرابخانه کیست *** عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست
ز خرمن که برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه کیست
ز خواب ناز نظر وا نمى کند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه کیست
نظر به خوشه پروین سیه نمى سازد *** دل رمیده مادر هواى دانه کیست
ز عشق نیست اثر در جهان نمى دانم *** که این هماى سعادت در آشیانه کیست
مى صبوح که در جام صبح ریخته است *** سیاه مستى شب از مى شبانه کیست
بهار، نسخه اى از پنجه نگارین است *** خزان میوه ده رنگ عاشقانه کیست
چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حریم سینه صائب شرابخانه کیست
حیات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزیده و در عین حال لوازم و مصالح کافى نیز دردسترس او نهاده است تا از این اصوات به صورتى خوش استفاده کند. حیات، مهندسى ز بر دست است که طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهیچه و مفاصل و دستگاه خودکار قلب و سلسله الکتریکى اعصاب کلیّه جانوران و همچنین اعضاء دستگاه عجیب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او کشیده است. حیات، کیمیاگرى افسونکار است که به میوه ها طعم و به ادویه بو و به گلها عطر مى بخشد!!
حیات موادّ جدیدى تدارک مى کند که طبیعت از تهیّه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگیرى از تهاجم مادّه حیات عاجز مانده بوده است. حیات به پروانه ها و کرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى کند که رد عشقبازیهاى شبانه آنها به کار آیدوکیمیا گرى حیات متضمّن خیر و صلاح عالم هستى است، زیرا نه تنها به نیروى آفتاب اسید کاربونیک و آب را تبدیل به چوب و قند مى کند، بلکه در ضمن این فعل و انفعال، اکسیژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارک مى کند.
حیات، مورّخى داناست که تاریخ پیدایش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش کرده است و فقط چشم و دل بینا مى خواهد که آن را درست بخواند و تفسیر کند. حیات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند. برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فریاد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه این کار را مى کند. گونه طفل را افسونگر حیات رنگ مى کند و از چشم او برق تلألؤ مى ریزد و لبهاى نازک او ار با تبسّم مى گشاید. مادّه بدون حیات هرگز تبسّم نمى کند. حیات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بیضه فراهم مى کند و نوزاان را به قدر کافى تغذیه مى کند که زندگى و فعّالیت را آغاز نمایند. همچنین در سینه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد که براى نوزادان خود غذاى کافى تدارک نمایند. حیات، خود موجد حیات است، حوائج آنى نوزادان را با شیر رفع مى کند و احتیاجات آینده آنان را پیش بینى مى نماید. حیات عشق مادرى را به دنیا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همین عشق است که مردان مى جنگند نو جان فدا مى کنند. حیات بریا حفظ و حراست موجودات وسائل عدیده مى انگیزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى کند، به آن ها یاد مى دهد که فرار کنند، پر مى دهد که پرواز نمایند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقویت مى کند که گاهِ حمله یا دفاع آنها را یارى نماید، حیات گاهى به معصوم ترین حشرات صورتى کریه و وحشتناک عطا مى کند تا سایر جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نکنند.
حکیم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى که حیات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنایت او و شعاعى از مشیّت اوست، مى گوید:
اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخیز لَنْ تَرانى در جهان انداخته
روى پوشیده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در میان عاشقان انداخته
تا به اوّل پایه جاهت رسیده پیک وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مکان انداخته
در بیاض حمد تو اندیشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى کِلْک از بَنان انداخته
در هوایت مرغ دل بال تفکّر ریخته *** در رهت خنگ خرد نعل بیان انداخته
کبریایت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پیل دمان انداخته
حکمتش داده مجرّد با هیولى آشتى *** طرح الفت در میان جسم و جان انداخته
آنچه بازوى جنون زیب گریبان ساخته *** از فروغ ماه در جیب کتان انداخته
برگزیده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاکیان انداخته
گل فشان آسمان کرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته
از پى سیرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته
از شهاب تیر تا سوزد شیاطین حدوث *** حکمتش شکل اثیر اندر کمان انداخته
عقل کل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنکه صد جزو از میان انداخته
در ره باد صبا از سبزه مینا شکن *** در حریم باغ فرش پرنیان انداخته
روزىِ بى منّتِ هم کرده ناز و خاک را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته
از سپاس خویشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تیغ زبان انداخته
قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ریزه فلک را بر کران انداخته
رخصت یک عطسه داده از دماغ کُن فَکان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته
آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاک را لا یعقل از رطعل گران انداخته
گلستان را کشور آباد ریاحین ساخته *** پس در او تاراج چنگیز خزان انداخته
گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن لیب *** در صماخش زیبق شبنم از آن انداخته
غازه کارى کرده گل را از سر انگشت نسیم *** پیچ و تابى در قد سرو نوان انداخته
مادّه جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانین مربوط به قوّه جاذبه زمین و فعل و انفعالات شیمیائى و تأثیرات هوا و الکتریسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانى قَفْر و لم یزرع و دریایى مرده و بى فایده مى شد، مادّه بدون حیات جامد و بى جنبش و حرکت است و تنها خاصیّت آن این است که حیات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد. انسان هنوز نتوانسته است بفهمد که حیات عبارت از چیست؟ حیات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هیچ صورت هندسى; حیات داراى قدرت و نیروى زیاد است، زیرا ریشه هاى درختى که در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى ترکاند، درخت عظیمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمین سر پا نگاه مى دارد و هر روز هزارها خروار آب از زمین مى کشد و آن را به صورت برگ و میوه درختان در مى آورد. قدیمى ترین موجودات زنده د رروى زمین درختى است که پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه این عمر طولانى به منزله لحظه اى در حیات زمین مى باشد. حیات با کوششى تزلزل ناپذیر به کالبد مادّه جان مى بخشد و در عین انجام انى امر خطیر هیچ گونه تبعیضى قائل نمى شود و نه به حال چیزى دلش مى سوزد و نه از انجام کارى احساس مسرّت و خوشحالى مى کنند، با این حال حیات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدرکه در این عالم است و تنها از راه حیات است که ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بیچون پى مى بریم و اعمال او را ستایش مى کنیم; حیات وسیله و دست آویزى است که مقاصد «عقل کلّ» رابه موقع اجرا مى گذارد; حیات جاوید و سرمدى است.
آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام:
اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیَّتِهِ اخْتِراعاً.
در حُسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم *** در چشم نکو رویان زیبا همه او دیدم
در دیده هر عاشق او بود همه لایق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او دیدم
دلدار دل افکاران غمخوار جگر خواران *** یار ده بى یاران هر جا همه او دیدم
مطلوب دل درهم او یافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم
دیدم همه پیزش و پس جز دوست ندیدم کس *** او بود همه او بس تنها همه او دیدم
آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین *** فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم
دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او دیدم
هان اى دل دیوانه بخرام به میخانه *** کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم
درمیکده و گلشن مینوش مىِ روشن *** میبوى گل و سوسن کاینها همه او دیدم
در میکده ساقى شو، مى درکش و باقى شو *** جویاى عراقى شو کو را همه دیدم
عجایب بدایع و اختراعات حضرت او ازشماره بیرون است، و قدرتى در آفرینش یافت نمى شود که بتواند به کمّیّت موجودات آگاه شود، این همه کتاب و کتابخانه که حاوى بسیارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از دریاى قدرت او نیست، شما تنها به وضع آفرینش خود دقت کنید ببینید از عجایب صنع او در کارگاه وجود خود چه مى بینید. بر اساس حساب هائى که شده، هر نفر عادى قادر است که حدود ده میلیون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت دیگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت کتبى با قطع عادى منتشر نمائیم بطور متوسط خاطرات یک نفر عادى کتابخانه اى خواهد شد که در حدود چندین میلیون جلد کتاب در آن باشد. محفوظات اصلى یک ماشین حساب الکترونى بزرگ در حدود یک تا چهار میلیون مى باشد که براى هر یک از این محفوظات یک سیم حلقوى نازک مغناطیسى به کار مى رود.
جدیدترین دستگاهى که اختراع شده و درباره آن تبلغات زیادى صورت گرفته ماشینى است که توانسته اند با افزودن واحدهاى کمکى جدیدى به هسته مرکزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه میلیون واحد خبرى افزایش دهند.
این مغز الکترونى جدید با کلیّه وسایل در حدودد بیست تا بیست و پنج متر
مکعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّلیّه که در سال 1964 ساخته شده و فقط قادر به حفظ 600 واحد بود بسیار پیشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هیچیک از این مغزهاى الکترونى قابل مقایسه نیست، زیرا یک قطعه کوچک مغز که به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خیلى بیش از هز یک از واحدهى الکترونى خبر کسب و نگاهدارى نماید; بطور متوسط ده میلیاد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد که هر یک به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى کند. آیا رحم یا نطفه و خون مى دانستند که این جنین که فعلاً در محیط تاریک زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، باید پس از مدّتى به جهان وسیعى قدم گذاشته به فعّالیّت هاى دامنه دار حیاتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حرکت به وجود آورند؟ مگر قوانین نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتیاج جنین دستگاه هاى عجیب بینائى و شنائى را بسازند؟! آیا رحم و نطفه و خون مى دانستند که ادامه زندگى این جنین در سایه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت که این دستگاه دقیق خودکار را این طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ریز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بکشند و آنها را از حیث طول و قطر ظرفیّت متناسب و معتدل بسازند؟! آیا رحم و نطفه و خون اهمیّت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را که مرکز فرماندهى این کشور است درمیان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سینه، از عقب به ستون فقرات و از طرفین به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمایند؟
آیا رحم یا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقایقى که در سازمان دقیق بدن لازم است چیزى فرو گذار نکرده، حتّى مژه ها را در کنار پلک ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! «نشانه هاى معرفت» ص 79. دستگاه دَوَران خون از کاملترین و شگفت آمیزترین خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنیا که صد الى صد و پنجاه هزار کیلومتر تخمین زده اند زیادتر است. این دستگاه به طور خودکار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در کار و فعّالیت است. براى نسج و بافته هاى بدن خونى را که احتیاج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر یک به مشترى هاى خود که سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها میلیارد متجاوزند مى رساند، ضایعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفید و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانیه یک میلیون گلبول قرمز به جاى همین مقدار که از بین رفته اند تهیّه و آماده مى نماید. وقتى که رگهاى انتقال خون عیب کنند به تنهایى آنها را مرمّت تعمیر مى نمایند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسیار ریز را سوراخ کند فورى آن ها را جوش مى دهد.
هنگامى که بریدگى کوچکى در سطح پوست بدن به وجود آید، به سرعت یک قسم کلاف کرک دار از مادّه فیبرین «ماده شبیه آلبومین خون» ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درمیان مى گیرد و دلمه اى مى سازد که اگر آن دلمه مسدود کننده موجود نباشد بر اثر کوچک ترین زخم خونریزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد. دستگاه دَوَران خون هر دقیقه پنج لیتر و شبانه روز بیش از هفت هزار لیتر خون توزیع مى کند. شریانها فقط لوله هاى ساده نیستند، بلکه رگهاى جاندارى هستند که داراى قابلیّت کشش بوده، موجب طپش و ضرابن قلب و نبض مى گردند . قلب خون را کم کم ترشّح و به شریان مى فرستد و شریانها جریان آنها را منظّم ساخته و جریان نبض را سبک ترى مى کنند تا در وسط راه جریان خون بهم متّصل، مانند جوى باریکى به طور ملایم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شریانها به واسطه قوّه کششى که دارند از خون تهى مى شوند.
دستگاه دَوَران خون دو کار انجام مى دهد: خون که وارد شریانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جریان افتاد، بارـ یعنى مواد مختلفه اى که عبارتند از: اسیدهاى آمینه، که براى مرمّت یافته هاى بدن به کار مى آیند، قند که منبع نیرو و قوّت است; مواد معدنى دیگر مانند: ویتامین ها، هرمونها و اکسیژن ـ همراه خود مى برد. خونى که به طرف قلب به وسیله رگ هاى وریدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازکربونیک، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغییر و تبدیل پروتئین ها را با خود مى آورد.
حال ببینیم یک لقمه گوشتى که مى خوریم چه تغییر و تحوّلاتى در آن پیدا مى شود: در معده و روده هاى باریک، تخمیرهاى معدى پروتئین ها را به اسیدهاى آمینه تبدیل مى کنند، در جدار روده مویهاى خیلى ریز و کرک دار برآمده اى وجود دارد که در زیر میکروسکوپ شباهت به قالى پر پشم دارند. تعداد کرک هاى مزبور به پنج میلیون مى رسد و هر کدام به یک رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است که ذرّات خیلى ریز اسیدهاى آمینه را تصفیه مى نماید و شیره و جوهر گوشت داخل جریان خون مى شود و نخست با کبد یا جگر سیاه که دستگاه یا آزمایشگاه شیمیائى و منظّم کننده خونست برخورد مى کند.
کبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را که براى تغذیه عضلات و همچنین اسیدهاى آمینه راکه براى ساختن و پرداختن یافته هاى بدن لازم است کنترل و رسیدگى مى نماید. اگر غذائى که خورده ایم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى که وارد کبد مى شود اسیدهاى آمینه آن زیاد خواهد بود، کبد قسمتى از آنها را ذخیره مى کند و مقدارى از بین مى رود، سپس خون، مهیّا براى تغذیه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى که طرف احتیاج سلّول است، مثلاً براى ساختن یک عضله یا مرمّت انگشتى که سوخته، به آن محل مى رساند. قندى که با چاى مى خوریم، همچنین نشاسته نان و سیب زمینى تقریباًهمین راه را مى پیمایند و در روده باریک تبدیل به گلوکز گشته وارد کبد مى شود، هرگاه مقدار گلوکز زیاد باشد کبد آن را مبدّل به گلى کوژن کرده و به این شکل ذخیره مى کند، موقعى که عضلات احتیاج به سوخت دارند آن گلى کوژن مجدّداً به گلوکز «قند انگور» تبدیل، و تدریجاً از کبد بیرون مى رود; هنگام عملیّات ورزشى کبد از گلوکز ذخیره دائمى خود که براى مدّت 12 تا 24 ساعت کفایت مى کند برداشت خواهد کرد. چربى ها نیز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آیند، وقتى که از روده مى گذرند به اسیدهاى چرب مبدّل و وارد شیره غذائى مى شوند، هرگاه ذخیره گلى کوژن کبد و اتمام رسد، کبد مى تواند تا چند هفته نیروى سوخت بدن ار از ذخیره خود تأمین نماید. به طورى که ذکر شد، خون، بار یا مواد مختلفه با خود دارد که مخصوصأ ماده هاى پروتئین آن قابل توجه است، از پروتئین ها یکى «یُد» همراه دارد که براى غدّه هاى تیروئید، دیگرى داراى «فسفر» است که براى استخوآنهاو سوّمى «کلسیم» که براى استحکام و دوام دندآنها ضرورت دارند. در خون همیشه یک لیتر اکسیژن حلّ شده است که این گاز حیات بخش در خون با هموگلوبین ترکیب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از این راه حاصل مى شود، هر چند این عمل در ریه ها انجام مى شود لکن عمل معکوس آن در سلّولها مى کند و گاز کربنیک خون را مى گیرد. قسمت شایان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبکه وسیع رگهاى موئى است که لوله هاى ذرّه بین یریزى هستند که سر شریان و وریدها را بهم وصل مى نمایند، این رگها به حدّى ریز و باریک اند که گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از میان رگها ردیف شده به نوبت بگذرند، اینجاست که خون وظیفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضایع شده را گرفته با خود مى برد. هر یک از سلّول ها در مسایع نمکدارى که متوالیاً تجدید مى شود زندگى مى کنندو آن مایع شو ربه منزله دایه و پرورش دهنده سلّولهاست که در میان آن شناورند.
خون و ریدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز کربونیک، آب، تفاله پروتئین هاى تغییر یافته، و دستگاه دوران خون این رسوبها یا دُردها را به کبد و کلیّه ها مى فرستد. کلیه یا قلوه ها دستگاه تقطیر و تصفیه اى است که از لوله هاى خیلى باریک تشکیل شده و طول لوله هاى آن در حدود یکصد کیلومتر مى شود; شکل آن شبیه لوبیاست و در شبانه روز قریب دویست لیتر خون صاف مى کند; موادّ مضرّه و ناپاک خون به ویژه اوره، آمونیاک و ته مانده هاى نهائى غذا را به پیشاب تبدیل مى نماید که دفع مى شود و 178 لیتر مایع صاف شده را به خون بر مى گرداند. کبد مقدار اسیدهاى آمینه و قند خون را کنترل مى کند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعدیل مى نمایند. خونى که وارد کلیه ها مى شود ممکن است داراى املاح سدیم، منیزیوم و فسفات به مقدار زیادترى باشد، کلیه ها ملح هاى مذکور را تحت کنترل قرار مى دهند و مقدار هرکدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى که خون کلیه ها را ترک مى کند به طور دقیق هر مقدار ملح معدنى که طرف احتیاج اعضاى بدن است و لزوماً باید آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.
در برابر گلبول قرمز، گلبول سفیدى در خون موجود است که وظیفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از این گلبول ها به میکروبها حمله مى کنند و آنها را مى خورند.
در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد که هنوز دانشمندان و شیمیست ها نتوانسته اند به ماهیّت آن پى ببرند. به علاوه مادّه دیگرى در خون یافت مى شود که بسیار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معیّن و مقلوم مى سازد.
به طورى که مشروحاً ذکر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبکه هاى رگهاى موئى آن و همچنین مایع خون هر کدام عجیب و حیرت آمیز است و مواد مرکّبه خون هم کمتر از آنها اعجاب آمیز نیست. چون به دیده فراست به ساختمن و جریان کار مداومآن ماشین فعّال بنگریم ناگزیریم سر تعظیم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصیرت او را ستایش و ذات بى همتایش را پرستش نمائیم.
عارف نیشابورى به محضر آن یکتاى بى همتا عرضه مى دارد:
عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حیران بماند
ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند
چون ندید اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند
پا و سر گم کرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پایان بمااند
هرکه جُست آب حیات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند
هر کسى کو وصل جوید بى طلب *** دایم اندر درد بى درمان بماند
ور کسى را با تو یک دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند
هر که را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد این درد بى درمان بماند
هر که چون چوگان سرِ زلف تو دید *** همچو گوئى در خم چوگان بماند
حاصل عطّار از سوداى تو *** دیده اى گریان، دلى بریان بماند
راستى چه جهان شگفت انگیزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گیاها، جهان حیوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگیزتر پدید آمدن آنهاست که مایه اش تنها و تنها مشیّت واراده اوست!!
اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً.
چه نیکوست حداقّ، ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حکیمانه آن محبوب یکتا به «قرآن مجید» و «نهج البلاغه» و «صحیفه سجّادیّه» و معارف اسلامى مراجعه کنند، که شناخت حضرت او «مایه سعادت» دنیا و آخرت، باعث شکوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حیات است.
در احادیث نبویّه آمده است:
أعْرَفُکُمْ بِاللّهِ أعْلَمُکُمْ بِکِتابِهِ:
عارف ترین شما به اللّه، آگاه ترین شما به کتاب اوست.
شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:
1.معرفت ذات
2.معرفت صفات
3.معرفت افعال
درکتاب الهى; قرآن مجید از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهیّه بحث و گفتگو مى شود و غایت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقایق ملکوتى و موجودات واقع در مواطن غیب و سکّان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى که اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.
«نهج البلاغه» و «صحیفه» و دعاها و معارف الهیّه همه و همه توضیح و تفسیرى بر آیات کتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عینى که در دایره وجود است نشانى از ذات و توضیحى از اسماء و تفسیرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و این همه براى برانگیختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پیمودن راه او تا رسیدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست. امّا افسوس که در این زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غیر اسلامیان از حقایق الهیّه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شکم و شهوت اند، از این وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ این همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ریشه هستى یعنى حضرت اللّه است.
به قول شوریده نیشابورى:
چه مقصود است اگر عمرى دویدیم *** که از مقصود خود بویى ندیدیم
به هر ره کان کسى برّد بریدیم *** به هر پرکان کسى پرّد پریدیم
بسى دلتنگى و زارى نمودیم *** بسى خوارىّ و بى برگى کشیدیم
بسى در گفتگوى دوست بودیم *** بسى در جست و جویش ره بریدیم
گهى سجّاده و محراب جستیم *** گهى رندى و قلاّشى گزیدیم
به هر ره کان کسى گیرد گرفتیم *** به هر پر کان کسى پرّد پریدیم
چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خریدیم
مگر معشوق ما با ماست لیکن *** ز نور حضرت او ناپدیدیم
به دست ما بجز باد هوا نیست *** که چون بادى به عالم بر وزیدیم
در این حیرت همى بودیم عمرى *** درین محنت به خود بر مى تپیدیم
کنون رفتیم و عمر ما بسر شد *** کنون این راه را پایان ندیدیم
دریغا کز سگ کویش نشانى *** ندیدیم ار چه بسیارى دویدیم
بسى بر بوى او بودیم و بوئى *** به ما نرسید و ما از غم رسیدیم
چو مقصودى نبود از هر چه گفتیم *** میان خاک تاریک آرمیدیم
آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى:
اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً
بود; اگر تمام مفهوم را بخواهیم بفهمیم باید قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا کنند; در غیر این صورت رسیدن به تمام مفهوم این جملات زیبا که صاحبش آگاه به تمام مفاهیمش بود امرى غیر ممکن است.
ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یَمْلِکُونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیْهِ وَ لاَ یَسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ
«چون موجودات را پدید آورد همه آنها را در مسیر اراده خویش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى که از آنچه آنان را به سویش پیش تاخته کندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پیشى نگیرند».
عناصر و موجودات کیهانى اعمّ از منظومه ها وکهکشانها و سحابى ها و آنچه در آن دایره است به هدایت تکوینى در مسیر معیّن خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسیر معیّن و اثرگیرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقیق، باعث پدید آمدن این نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غیر زنده شد.
قرآن مجید مى فرماید: قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى:
پروردگار ما آن وجود مقدّسى است که هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر یک را در مسیرى که لازمه وجود او بود هدایت فرمود. تکوّن انواع معادن که در راه زندگى و حیات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّکى به هدایت تکوینى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشیّت حکیمانه آن ذات بى همتاست. مسئله شگفت انگیز گیاهان از دیگر مسائلى است که باید مورد توجّه قرار گیرد، که چه ارتباطى بین دانه نباتى و خاک و آب و هواست، و چه نیروئى است که دانه را تبدیل به درخت و گل و گیاه و این همه میوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ویتامین و مناسب با بدن مى نماید .پاسخ تمام این مسائل یک کلمه است و آن عنایت و رحمت و لطف و هدایت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاک چه قدرتى و چه شعورى است که بتواند این همه نقش بدیع و صنع عجیب پدید آورد؟! محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ این رشته در زمینه هاى زیر در باب گیاهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقیقات حیرت انگیزى دارند، که همه و همه نشان دهنده اتّصال گیاهان به مسئله هدایت و رحمت حقّ است:
طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى که داخل گیاه مى شوند، مکانیسم ورود آب، مکانیسم ورود اجسام محلول، مکانیسم ورود گازها، هدایت مادّه که از خارج آمده، هدایت مایعات، هدایت در زنبوریها، هدایت در دستگاههاى مختلف استوانه مرکزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پیکر گیاه، ترکیب نورى گلوسیدها، ترکیباتى که درپى ترکیب نورى صورت مى گیرند، تولید گلوسیدها، تولید پروتیدها، تولى لى پیدها، پدیده هاى از هم پاشیدگى، هدایت موادّى که از متابولیسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مکانیک، انرژى الکتریک، انرژى حرارتى.
این همه است که در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زین العابدین در سپاس و تعریف از عنایت حقّ بیان داشته:
میان باغ حرامست بى تو گردیدن *** که خار با تو مرا به که بى تو گل چیدن
و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشیدن
خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزیدن
اگر جماعت چین صورت تو بُت بینند *** شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن
کساد نرخ شکر در جهان پدید آید *** دهان چون بازگشائى به وقت خندیدن
به جاى، خشک بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببینند در خرامیدن
منِ گداى که باشم که دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن
به عشق و مستى و رسوائیم خوشت از آنک *** نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن
نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نیکوان دیدن
عنایت تو چو با جان سعدى است چه باک *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجیدن
خود پروردگار فرموده من اجابت مى کنم ادعونى استجب لکم «»
دعا اگر جدى شد و به مصلحت دنیاى آدم یا آخرت انسان باشد قطعاً مستجاب است، خود پیغمبر هم چون شرائط استجابت در ایشان جمع بوده و دعاهایشان هم، استجابتش حتمى بوده ایشان جدى مىخواسته، خدا هم جواب داده و عنایت کرده فبما رحمه من الله لنت لهم این اخلاق پروردگار را در زمان خودمان هم ملاحظه مىکنید، چه قدر در برابر گناهکاران دنیا بردبارى دارد و به سه علت هم عجلهاى در عذاب گنهکاران حرفهاى ندارد اول اینکه که مهلت مىدهد براى توبه کردن که فردا حجت بر او تمام باشد، یک علتش که ممکن است از نسل آنها آدم صالحى به وجود بیاید الان اگر عذاب شوند آنها به وجود نمىآیند، باید عذابشان تأخیر بیفتد از باب رحمتش براى این که نطفهى آنها منتقل بشود و آینده به وجود بیاید، چنان که چهل سال یعقوب ناله کرد، خدا ده برادر را به عذاب دچار نکرد چون همهى انبیاء بنى اسرائیل بعداً از نسل او به وجود آمدند، علت سومش هم در قرآن مجید بیان مىکند نملى لهم لیزدادوا اثما «» حیف است که اینها را من با سر کبریت عذاب کنم جنایتشان باید در حدى باشد که بیارزد به جهنم بروند.
در مورد اخلاق مىفرماید: ولیعفوا و لیصفحوا در سورهى مبارکهى نور آیه بیست و سوم از کسانى که شما را رنجیده کردند، ناراحت کردند، اشتباه در حق شما داشتند، گذشت کنید، من خیلى دنبال کردم ببینیم عمق مسئلهى صفح چیست؟ از جمع آرائى که از اهل لغت و مفسرین دیدم، نهایتاً منتهى به این جا شد که این صفح به معناى چشم پوشى کریمانه و بزرگوارانه است که از آثار این چشم پوشى کریمانه این است که تا آدم زنده است بدى بدکار را در حق
خودش به رخ او نکشد ولیصفحوا این دو امر مرا اطاعت کنید دنبالش ببینید چقدر زیبا مىگوید ألا تحبّون ان یغفر الله لکم «»
دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد همه دوست دارند خدا آنها را بیامرزد، مىگوید اگر دوست دارید پس ولیعفوا و لیصفحوا ألا تحبّون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم «
.
قرآن، کتاب راهنمایى وارشاد است و براى اقامه عدل در این جهان آمده است. راهنمایى براى اقامه عدل، ضامن اجرا مى خواهد و گر نه راهنمایى لغو خواهد شد و این ضامن اعتقاد محکم و استوار به معاد است.
ستمکارانى که از هشدار قرآن بهراسند، دست از ستم بر مى دارند و نیز گنهکاران دست از گناه مى شویند. قرآن کتاب امید است، امید مظلومان و ستمدیدگان، امید نیکوکاران و پارسایان.
عقیده معاد بر پایه عقیده به مبدء قرار دارد و سخن قرآن در معاد با خداپرستان مى باشد، خداى عادل، توانا، بینا، حکیم؛ خدایى که این جهان را بیهوده نیافریده، خدایى که انسان را حاکم بر جهان قرار داد و او را به سوى حق و حقیقت دعوت کرد و فرستادگانى از جانب خود براى او فرستاد و قرآن را پیام خود براى وى قرار داد.
مردى استخوان پوسیده مردهاى را در دست گرفت و به هم سایید تا گرد شد و به هوا رفت و بر زمین ریخت سپس پرسید:
کیست این استخوان پوسیده پراکنده در هوا و زمین را بتواند زنده کند تا کیفرش دهد؟ قرآن به او چنین پاسخ داد:
زندهکنندهاش کسى است که او را از نیست بودن به هستى آورده است و هیچ را چیز کرده، آیا قدرت بر کدام یک از این دو بیشتر است؟ قدرت بر هیچ را چیز کردن کجا و قدرت بر چیزى را چیز دگر ساختن! آن قدرت، بدیهى بشر است چون همه مىدانند که نبودهاند و بود شدند و پایه برهان قرآن بر چیزى که بدیهى همه افراد بشر است قرار دارد «1».
تمام نابسامانى هاى فردى و خانوادگى و اجتماعى انسان در همه امور زندگى، معلول بیمارى هاى قلبى او از قبیل: کبر، حرص، بخل، حسد، کینه، نفاق، خودخواهى، خودپرستى و غفلت از حقایق است. تنها نسخه اى که قدرت دارد بشر را از این بیمارى هاى قلبى که سبب همه نابسامانى هاست درمان کند قرآن مجید است.
بنابراین جهانیان به ویژه مسلمانان اگر بخواهند از این اوضاع نکبت بار و مفاسد خانمان سوز نجات یابند، باید قرآن را با تدبر و اندیشه در آیاتش بخوانند و این خواندن را به طورى جدى براى درمان دردهاى قلبى قرار داند زیرا خواندن و نفهمیدن و به کار نگرفتن، هیچ دردى را دوا نمى کند و هیچ مرضى را به درمان نمى رساند.