ملامت سه روی دارد: یکی در خلق و یکی در عاشق و یکی در معشوق. آن روی که در خلق دارد صمصام (شمشیر) غیرت معشوق است تا به اغیار باز ننگرد. و آن روی که در عاشق دارد صمصام غیرت وقت است تا به خود وا ننگرد. و آن روی که در معشوق است، صمصام غیرت عشق است تا قوت هم از عشق خورد و بسته طمع نگردد و از برون هیچ چیزش در نیابد.
;چون از تو به جز عشق نجویم به جهان | ;هجران و وصال تو مرا شد یکسان |
;بی عشق تو بودنم ندارد سامان | ;خواهی تو وصال جوی خواهی هجران |
ملامت در عاشق و معشوق و خلق گیرم که همه کس را در او راه بود؛ اینجا نقطه ای هست مشکل؛ همه کس بدو راه نبرد و آن ملامت در عشق است که چون عشق به کمال رسد روی در غیبت نهد و ظاهر را وداع کند. پندارد که رفت و وداع کرد و آن خود در درون خانه متمکّن نشسته باشد.
و این از عجایب احوال است. این وداعِ در رفتن بود نه وداعِ بر رفتن.
عشق را اقبالی و ادباری (بد اقبالی) هست زیادتی و نقصانی و کمالی و عاشق را درو احوال است. در ابتدا بُود که منکر بود و راه انکار دگر باره رفتن گیرد، این به اشخاص و اوقات بگرود، گاه عشق در زیادت بود و عاشق بر او منکر. و گاه او در نقصان بود و خداوندش بر نقصان منکر. که عشق را قلعه عاشق دَرِ خویشتن داری می باید گشود تا رام شود و تن در دهد.
;با دل گفتم که راز با یار مگوی | ;زین بیش حدیث عشق زنهار مگوی |
;دل گفت مرا که این دگر بار مگوی | ;تن را به بلا سپار بسیار مگوی |
یعنی چون عشق از عالم غیب طالع شود ترکیب از جنس او نیست تا او در اول و علّت به نسبت ترکیب راضی شود یا ترکیب در اول و علّت خواری او تواند شد تا اضمحلال از هر دو طرف حاصل شود. تا از زیادتی عاشق انکاری حاصل نشود یا از نقصانش بازماندگی از وی حادث نشود.
سرّ آن که عشق هرگز تمام روی به کسی ننماید، آن است که او مرغ ازل است اینجا آمده است مسافر ابد آمده است. اینجا روی به دیده حدثان (پلیدی ها و موجودات نو ظهور) ننماید که نه هر خانه آشیانه او را شاید که آشیانه از جلالت ازل داشته است. گاه گاه به سوی ازل پرد و در نقاب پرده جلال و تعزّز (عزّت) خود شود و هرگز روی جمال به دیده علم به کمال ننموده است و ننماید. برای این سرّ اگر وقتی نقطه امانت وی را بیند آن وقت بود که از علایق و از عوایق (موانع) اینجا وا رهد و از پندارِ علم و هندسه وَهْم و فیلسوفیِ خیال و جاسوسی حواس باز رهد.
که ایشان هر دو آنجایی اند نه اینجایی، که ایشان هر دو از عالم ملکوت اند نه از عالم مُلک.
او مرغ خود است و آشیان خود است و صفات خود است و ذات خود است و پرِ خود است و بال خود است و هوای خود است و پرواز خود است و صیّاد خود است و شکار خود است و قبله خود است و اقبال خود است، طالب خود است و مطلوب خود است و اولِ خود است و آخر خود است، سلطان خود است و رعیّت خود است صمصام (شمشیر) و نیام خود است، او هم باغ است و هم درخت و هم شاخ و هم ثمره و هم آشیان و هم مرغ.
;ما در غم عشق غمگسار خویشیم | ;شوریده و سرگشته کار خویشیم |
;سودا زدگان روزگار خویشیم | ;صیّادانیم و هم شکار خویشیم |
کرشمه حسن دگر است و کرشمه معشوق دگر. کرشمه حسن را روی در غیری نیست و از برون پیوندی نیست. اما کرشمه معشوق و غنج و دلال (ناز و عشوه) و ناز آن معنی از عاشق مددی دارد، بی او راست نیاید. لاجرم اینجا بود که معشوق را عاشق دریابد. نیکویی دگر است و معشوق دگر.
معشوق با عاشق گفت: بیا تو من شو، اگر من تو شوم، آنگه معشوق در باید و در عاشق بیفزاید و نیاز عاشق و دربایست زیادت شود و چون تو من گردی در معشوق افزاید: همه معشوق بوَد، عاشق نه. همه ناز بَود نیاز نه. همه یافت بود، دربایست نه، هم توانگری بوَد و چاره درویشی و بیچارگی نه.
عشق به حقیقت بلاست و انس و راحت در او غریب و عاریت است زیرا که فراق به تحقیق دویی است و وصال به حقیقت یکی است، باقی همه پندار وصال است نه حقیقت وصال و برای این گفت:
;بلاست عشق و منم کز بلا نپرهیزم | ;چو عشق خفته بود من شوم برانگیزم |
;مرا رفیقان گویند کز بلا پرهیز | ;بلا دلست من از دل چگونه پرهیزم |
;درخت عشق همی روید از میانه دل | ;چو آب بایدش از دیدگان فرو ریزم |
;اگر چه عشق ترا ناخوش است و اندوه عشق | ;مرا خوش است که هر دو به هم بر آمیزم |
خود را به خود بودن دگر است و خود را به معشوق خود بودن دگر. خود را به خودی خود بودن خامیِ بدایت عشق است. چون در راه پختگی خود را نبود و از خودی برسد آن گاه او را فرا رسد، آن گاه خود را با او از او فرا رسد.
اینجا بوَد که فنا قبله بقا آید و مرد مُحرِم شود به طواف کعبه قدس و از سر حدّ فنا به خطّه بقا نقل کند. پروانه وار از سر حدّ بقا به فنا پیوندد و این در علم نگنجد الاّ از راه مثالی.
;تا جام جهان نمای بر دست من است | ;از روی خرد چرخ برین پست من است |
;تا کعبه نیست قبله هست من است | ;هشیارترین خلق جهان هست من است |
تا به خودِ خود بوَد، احکام فراق و وصال و قبول و ردّ و قبض و بسط و اندوه و شادی و این معانی بر او روا بوَد و او اسیر وقت بود. چون وقت بر او درآید تا وقت چه حکم دارد او را به حکم و رنگ وقت باید بود. او را به رنگ خود کند و حکم و ارادت وقت را بوَد.
در راه فنا از خود این احکام محو افتد و این اضداد برخیزد زیرا که مجلس طمع و علّت است. چون از او در خود وا خود آید راه به خود از او بوَد و بر او بوَد. این احکام فراق و وصال اینجا چه کند؟ قبول و ردّ او را کی گیرد؟ قبض و بسط و اندوه و شادی به گرد سرا پرده دولت او کی گردد؟ چنانکه گفت:
;دیدیم نهان گیتی واصل جهان | ;از علّت و عار بر گذشتیم آسان |
;وان نور سیه زلا فقط برتر دان | ;زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن |
اینجا او خداوند وقت بود چون به آسمان دنیا نزول کند بر وقت در آید نه وقت بر او در آید و او از او فارغ بوَد. بل وجودش بدو بوَد و از او بود و این مگر فراق این حال بوَد و فناش ازو بوَد و در او بود. این را اختفا در کُنه الاّ گویند. و گاه موی شدن در زلفِ معشوق خوانند. چنانکه گفت:
;از بس که کشیدیم ز زلف تو ستم | ;مویی گشتیم از آن دو زلفین بغم |
;زین پس چه عجب اگر بوَم با تو به هم | ;در زلف یکی موی چه افزون و چه کم |
بدایت عشق آن است که تخم جمال از دست مشاهده معشوقه در زمینِ خلوتِ دل افکند. تربیت او از تابشِ نظر بوَد اما یک رنگ نبوَد. باشد که افکندن تخم و بر گرفتن یکی بود.
و از برای این گفته اند:
;اصل همه عاشقی ز دیدار افتد | ;چون دیده بدید آن گهی کار افتد |
;در دام طمع مرغ نه بسیار افتد | ;پروانه به طمعِ نور در نار افتد |
حقیقتش قِران (نزدیکی) بود میان دو دل. اما عشق عاشق بر معشوق دگر است و عشق معشوق بر عاشق دیگر. عشقِ عاشق حقیقت است و عشقِ معشوق عکس تابش عشقِ عاشق در آینه او. از آن راه که در مشاهده قِران بوده است عشق عاشق ناگذرانی را اقتضا کند و ذلّت و احتمال و خواری و تسلیم در همه کارها و عشق معشوق جبّاری و کبریایی و تعزّز (عزّت و بزرگی)
;ز آنجا که جمال و حسن آن دلبر ماست | ;ما در خور او نه ایم او در خور ماست |
اما ندانم تا عشق کدام است و معشوق کدام و این سرّ بزرگی است زیرا که ممکن نشود، که اوّل کس او بود، آنگه انجامیدن این. و اینجا حقایق به عکس گردد.
بایزید گفت: چندین گاه است پنداشتم که من او را می خواهم، خود اوّل او مرا خواسته بود.
مجنون چندین روز طعام نخورده بود، آهوی به دام او افتاده، اکرامش نمود و رهاش کرد گفت: «از و چیزی به لیلی می ماند، جفا شرط نیست». اما این هنوز قدم به بدایت عشق بود، چون عشق به کمال رسد، کمال معشوق را داند و از اغیار او را تشبیهی نیابد و نتواند یافت. اُنسش از اغیار منقطع گردد الاّ از آنچه تعلّق بدو دارد چون سگ کوی دوست و خاک راهش و آنچه بدین ماند و چون به کمال تر برسد این سَلْوت (شادی) نیز برخیز که سکوت در عشق نقصان بود و جِدش زیادت شود.
چون عاشق معشوق را بیند اضطرابی دروی پیدا شود زیرا که هستیِ او عاریت است و روی در قبله نیستی دارد و خود را در وجد مضطرب کند تا با حقیقتِ کار نشیند و هنوز تمام پخته نیست، چون تمام پخته شود آنجا در التقا از خود غایب شود، زیرا که چون عاشق پخته شد در عشق، عشق نهاد او بگشاد. چون طلایه وصال پیدا شود وجود او رخت بر بندد به قدر پختگی او در کار.
و در حکایت آورده اند که: اهل و قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند: این مرد از عشق هلاک خواهد شد. چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد که او لیلی را بیند؟ گفتند: ما را خود از این معنی هیچ بُخلی نیست. و لیکن مجنون تاب او ندارد. مجنون را بیاوردند و در خرگاه لیلی برگرفتند، هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنون دربایست گفتن. گفتند: ما گفتیم که طاقت دیدار او ندارد. اینجا بود که گفته است:
;ار می ندهد ز وصل هجرت بارم | ;با خاک سر کوی تو کاری دارم |
یکی از مراتب توحید اعتقاد به توحید در ربوبیت الهی است. در این معنا شاید بسیاری از موحدان به ورطه ی شرک کشیده شوند! در این مقاله به بررسی معنا و مفهوم دقیق این توحید و مصادیق آن می پردازیم.
توحید در ربوبیت
در این مرتبه از توحید موحد اعتقاد دارد که تنها خداوند متعال است که تدبیر عالم را برعهده دارد و با استقلال و بدون کمک دیگری به تدبیر موجودات می پردازد. البته مقصود از توحید و حصر ربوبیت در خداوند متعال منافاتی با تدبیر موجودات دیگر که به اذن خداوند است، ندارد. در این اعتقاد، موحد حقیقی اعتقاد دارد که علاوه بر خلق و آفرینش هستی که تنها خداوند متعال آن را آفریده است، تدبیر و بقای هستی نیز توسط خداوند متعال انجام می شود. این طور نیست که خداوند متعال هستی را آفریده باشد و سپس به کناری رفته و خود عالم خودش به حیات و رشدش ادامه دهد! بلکه آن به آن و لحظه به لحظه این تدبیر و ربوبیت الهی است که هستی را سر پا نگه می دارد!
خدای ساعت ساز!
برخی از اندیشمندان در باب توحید گمان می کردند که خداوند همانند ساعت سازی است که ساعت را می سازد و سپس خود ساعت با تنظیمات ساعت ساز به کار خود ادامه می دهد، هستی را آفریده و سپس به گوشه ای نشسته و کاری به تدبیر عالم ندارد! (نعوذبالله) این عقیده که ریشه در اعتقادات یهود دارد و دستان خدا را بسته از تدبیر عالم می دانند، یدالله مغلولة که قرآن در پاسخی دندان شکن این موضوع را رد کرده و حقیقت را نشان می دهد که دستان آنها بسته است و تنها مدبر عالم خود خداست!
برای تقویت توحید در جانمان و بری شدن از رخنه ی شرک در اعتقادمان لازم است مرتب متذکر این معنا باشیم و توجه نماییم که همه چیز از خلقت تا موتشان و همه ی عرصه های حیاتشان توسط خداوند متعال تدبیر می شوند
بت پرستان و ربوبیت خدا!
همچنین بت پرستان در ابتدای اسلام در توحید ذاتی و صفاتی و در خالقیت با موحدان هم رأی بودند که خالق هستی خداست، اما تدبیر عالم را بدست غیر خدا می دانستند که قرآن کریم این اعتقاد را نیز به صراحت رد می نماید: "ولئن سألهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله" (لقمان/25) در واقع بت پرستان در ربوبیت و تدبیر عالم با موحدان حقیقی اختلاف دارند و تدبیر عالم را بدست بت هایشان می دانستند. همین طور ستاره پرستان این گونه بودند که اداره ی عالم و تأثیر گذاری در عوالم پایین تر را برعهده ستارگان می دانستند.
حقیقت ربوبیت و تدبیر
ربوبیت مأخوذ از واژه ی رب است و کلمه ی رب در لغت به معنای تصرف کننده و اداره کننده است. یعنی تنظیم کننده ی امور تا نتایج مطلوب از آنها حاصل شود. همان طور که در قرآن آمده است، ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی"(طه/50) و مقصود از توحید در ربوبیت آن است که اداره ی امور عالم از جمله انسان همگی به دست خداوند متعال است به همین دلیل گرایش و مسیر هستی موجودات و از جمله انسان به سوی اوست و اگر غیر خدا اسباب و مدیرانی بودند، موجودات عالم به سوی آنها گرایش حقیقی پیدا می نمودند!
شرک در ربوبیت!
در مقابل توحید در ربوبیت، شرک در ربوبیت است که به معنای آن است که برخی از موجودات عالم هستند که اداره ی بخشی از عالم به آنها واگذار شده است و خداوند متعال به کلی از اداره ی آن بخش برکنار است! برای آن که انسان بتواند خود را از شرک در ربوبیت مبری سازد لازم است جوانب مختلف توحید در ربوبیت را بشناسد تا بتواند از شرک در آنها رهایی یابد.
شرک در ربوبیت است که به معنای آن است که برخی از موجودات عالم هستند که اداره ی بخشی از عالم به آنها واگذار شده است و خداوند متعال به کلی از اداره ی آن بخش برکنار است!
جوانب مختلف توحید در تدبیر
توحید در ربوبیت حوزه ی وسیعی دارد حضرت ابراهیم (علیه السلام) در سوره ی شعرا آیات 77 تا 83 به برخی از جوانب مختلف توحید ربوبی اشاره می فرمایند:
1- هدایت کردن (الذی خلقنی فهو یهدین)
2- اطعام دادن و سیراب کردن (و الذی هو یطعمنی و یسقین)
3- شفا داردن بیماری ها (و إذا مرضت فهو یشفین)
4- میراندن و زنده کردن (و الذی یمیتنی ثم یحیین)
5- بخشش و غفران روز قیامت (و الذی أطمع أن یغفرلی خطیئتی یوم الدین)
6- حکمت و نبوت (رب هب لی حکما)
7- صالح گردانیدن (والحقنی بالصالحین)
براین اساس برای دوری از شرک در ربوبیت باید در همه ی عرصه های حیات توجه نمود که تدبیر و بقای هستی ما به دست خداوند متعال است از غذا و آبی که می خوریم و شفای بیماری و گرفتاری که بدان مبتلا می شویم تا هدایت و صلاح و بخشش روز قیامت همگی تنها به دست خداست و برای تقویت توحید در جانمان و بری شدن از رخنه ی شرک در اعتقادمان لازم است مرتب متذکر این معنا باشیم و توجه نماییم که همه چیز از خلقت تا موتشان و همه ی عرصه های حیاتشان توسط خداوند متعال تدبیر می شوند. در این صورت است که وقتی شب های جمعه – در کمیل به ذکر "یارب یارب یارب" رسیدی از اعماق وجودت تدبیر همه ی حیاتت را از خدا می خواهی و می شوی یک موحد واقعی!
منابع و مآخذ:
1- محاضرات فی الالهیات – آیت الله سبحانی
2- تلخیص محاضرات – مسلم قلی پور گیلانی
3- کشف المراد – علامه حلی
4- تجرید الکلام – خواجه نصیر الدین طوسی
5- شوارق الالهام – لاهیجی
صفت غرور
غرور، از صفات بسیار ناپسند و از رذایل اخلاقى و سیّئات نفسانى است.
غرور، حالتى است در وجود انسان که از بینش غلط او نسبت به مظاهر زندگى و امور دنیایى و مادّى پیدا مىشود و گاهى هم محصول غفلت انسان از واقعیتهاى الهیّه است که بر اثر کثرت کار مادى و توسعه یافتن مال و زر و زیور پدیدار مىگردد و در هر صورت رابطه انسان با حق و توجّه او به آبادى آخرت قطع مىگردد و علّت شقاوت دنیا و آخرت و خرابى خانه سعادت مىشود.
کتب لغت لغت مغرور را این چنین معنا مىکنند:
مغرور، یعنى فریب خورده، کسى که به باطل چشم طمع دوخته، آن کس که فریفته شده.
با توجه به آیات و روایات و نظر محققان لغت، مغرور کسى است که فریفته دنیا و ظاهر زندگى و مال و اولاد و مقام و ریاست و علم و شهرت و شکم و شهوت شده به این امور آن چنان دل بسته و فریفته شده که گویى حیات و زندگى همین است و همیشه بر این منوال جارى است و آنچه از دنیا در دست اوست براى او همیشگى است، در حالى که روزى چشم باز مىکند و به این حقیقت متوجّه مىشود که هر چه در اختیارش بوده، از دنیا و زر و زیور و مال و اولاد و مقام و ریاست و شکم و شهوت و دانش و شهرت از دستش رفته و چیزى، جز بدنى مریض و علیل و گوشت و استخوانى پوسیده و قلب و روحى مرده و پروندهاى سیاه و باطل، برایش نمانده و دقایقى چند با مرگ فاصله ندارد؛ در حالى که پاسخى براى سؤالات دادگاههاى برزخ و قیامت در اختیارش نیست و جاى عذرى در برابر غفلت و غرور و بدبختیش ندارد!!
روز بیداریش روزى است که غرورش را فرو نشاندهاند، پنجه مرگ تمام هویّتش را گرفته است، بین او و برزخ پرده برداشته شده است، تمام اموال او به اولاد ناخلف و بىتربیتش منتقل شده است و کارى از دست احدى، حتى عزیزترین افرادش برنمىآید که آن بیدارى در آن موقعیت، کمترین سودى براى او ندارد، گرچه حالت توبه به او دست دهد.
در این زمینه به قرآن مجید با کمال دقت توجّه کنید:
[وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً] «1».
و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مىشوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصتها از دست رفته] گوید:
اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مىروند، توبه نیست.
اینانند که عذابى دردناک براى آنان آماده کردهایم.
آرى، وقتى چشم دل از تماشاى حقیقت ببندیم و از دیدار حضرت دوست دیده برداریم و فراموش کنیم که صاحب جهان و مالک همه آشکار و پنهان، وجود مقدّس اللّه است که صفاتش در قرآن مجید تحت این عناوین آمده:
حىّ، قیّوم، مالک، خالق، بارى، مصوّر، قدیر، محیط، سمیع، علیم، بصیر، خبیر، کریم، حکیم، عزیز، غفور، رحیم، لطیف ...
خود را همه کاره و مالک پنداشته، فریفته مظاهر شده و به آنچه در دست داریم که به طور حتم همه آنها از بین رفتنى است، مغرور شده و گول مىخوریم و به هر چیزى چشم طمع دوخته براى به دست آوردن و یافتنش دین و دل و جان و نفس و عقل و فطرت را فدا مىکنیم!!
چون در فضاى فریفته شدن و مغرور شدن و گول خوردن قرار بگیریم، درهاى رحمت و روزنههاى عنایت به روى ما بسته مىشود و مرگ عقل و روح ما مىرسد و از هویّت و حیثیت ما جز بدنى که شهوت و شکم بر آن حاکم و غالب است چیزى نمىماند و در پایان این راه است که درمىیابیم بود و نبود ما از دست رفته و در درون جز حسرت سخت و در برون جز عذابى دردناک حاصلى از تمام عمر براى ما باقى نمانده است، آن وقت است که با کمال ذلت و زارى و خضوع و خشوع و ترس و وحشت از حضرت حق، مىخواهیم ما را به دنیا بازگرداند تا به تدارک این همه خسارت برخاسته و به عمل صالح روى آوریم، در پاسخ ما مىگویند: هرگز که این زمان باید آماده ورود به برزخ براى پاسخگویى به جنایات و اشتباهات و غرور و غفلت خود باشى.
[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ] «2».
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمىایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مىگوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشتهام کار شایستهاى انجام دهم. [به او مىگویند:] این چنین نیست [که مىگویى] بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.
علّت ستم ستمگران و زورگویى قلدران و اجحاف متجاوزان و جنایت جانیان و ظلم ظالمان و گناه بدکرداران و خطاى خطاپیشگان و معصیت نابکاران همین صفت ناپسند غرور بوده و از طرفى علّت حکمت حکیمان، عرفان عارفان، عبادت مشتاقان، عشق عاشقان حق، بندگى سر مستان از معرفت، فضیلت بیداران، کمال نابینایان، تواضع متواضعان، خشیت خاشعان، توجه به حق و فریفته نشدن به زر و زیور دنیا و گول نخوردن از مظاهر زندگى مادى بوده است.
یکى از عرفاى قرن هفتم بنام مؤید الدین جندى در نصیحت به نفس و برحذر داشتن او از خطرها مىگوید:
مؤیّدا چه دل آلوده جهان دارى |
که جز خداى نشاید کند جهاندارى |
|
دل تو جاى تجلّى است چون تخلّى یافت |
زنقش نفس نگر کز هواش باز دارى |
|
گذر زدنیى دون در دلش گذار مده |
که همچو رهگذرى بگذرى و بگذارى |
|
رضا به کسوت عار معار این عالم |
کسى دهد که شد زحیله خرد عارى |
|
تو آنى آن که توانى که نور حق باشى |
ولى زظلمت کَوْنى گذر نمىآرى |
|
به روح پاک مفرماى خدمت تن را |
زگل نیاید هرگز وظیفه خارى |
|
ترا چه کم که فزون از همه غمت باشد |
تو شادمان چو به یارى زغم چه غم دارى |
|
امنیت در برابر غرور
نفس را مؤدب به آداب حق کنید تا از غرور در امان بمانید.
مقدمه مؤدب شدن به آداب، معرفت است، معرفت حلال و حرام، واجب و مستحب، خیر و شرّ، دنیا و عقبى، حسنات و سیّئات.
و این معرفت از طریق تحصیل علوم دینیه، یا شاگردى در پیشگاه یک عالم واجد شرایط میسّر است.
چون آگاهى به واقعیتهاى مکتب الهى حاصل شد، آن واقعیتها باید به مرحله عمل و اجرا درآید و در مسئله عمل خلوص و اخلاص مراعات شود، تا انسان از خطر غرور و سایر رذایل در امان بماند.
نفس را اگر بگذارید و توجه خود را از وى بردارید، مرکز هجوم خطرها و زیانها و خسارتها خواهد شد.
اگر به تربیت نفس و آراستنش به حقایق اقدام نکنید، مرکز تاخت و تاز انواع شرور و بدىها مىگردد.
نفس را در حصار بلند عقاید حقّه و در پناه عمل صالح و خالص و اخلاق الهى ببرید، تا از هر شرى در دنیا و آخرت در امان بمانید.
ضیاء الدین ابو نجیب در این زمینه مىگوید:
جهد کند که نفس را مراعات کند و معرفت اخلاق نفس بداند که نفس فرماینده باشد به بدى و غافل نشود از نفس و اگر چه به انتهاى معرفت رسیده باشد که مصطفى علیه الصّلاة پناه گرفت به خداى از شرّ نفس.
و امیرالمؤمنین على مىگوید:
نیستم من و نفس من، مگر شبانى که گوسفند را مىچراند، هرگاه که از جایى گوسفندان را به هم مىآورد، از دیگر جانب پراکنده مىشود.
ورّاق رحمه الله گفت:
نفس ریاکننده است بر جمله احوال ونفاق کند در بیشترین احوال و شرک آورنده است در بعضى احوال.
واسطى رحمه الله گفت:
نفس بتى است و بدان نظر کردن شرک است و نظر نکردن در آن عبادت است.
و گفتهاند:
مثل نفس در پیدا کردن نیکى و پوشیده داشتن بدى هم چون اخگر «3» است که رنگ اخگر نیکو باشد ولکن سوزاننده.
و اگر نفس را برنجانند زود توبه کند و اگر او را فرو گذارند از پى مرادها برود و از خداى اعراض کند، خداى تعالى مىگوید:
[وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ] «4».
و هنگامى که به انسان نعمت عطا مىکنیم [از طاعت و عبادت] روى بر مىگرداند و [با کبر و نخوت] از ما دور مىشود، و چون آسیبى به او رسد [براى برطرف شدنش] به دعاى فراوان و طولانى روى مىآورد.
و گفتهاند:
مَثَل نفس چون آبى ایستاده است که صافى شده باشد، اگر آب را بجنبانى هر چه در زیر آن باشد از لوش «5» و نتن «6» پدید آید.
و بداند که خداى تعالى از نفس همان طلب مىکند که از بندگان طلب مىکند و در هر چه خداى تعالى از بندگان که خداى را ثنا گویند و خداى را شکر کنند نفس را همین مىفرماید و خداى تعالى بندگان را مىفرماید تا مخالفت امر و نهى او نکنند و نفس را هم چنین مىفرماید.
و از بندگان در مىخواهد که موصوف شوند به سخا و کرم و از نفس، همین طلب مىکند.
و گفتهاند:
نفس لطیفهاى است که آن را به ودیعت در قالب نهادهاند و نفس محلّ اخلاق نیک است، هم چنان که بصر محل رؤیت است و گوش محلّ سمع است و بینى محلّ شمّ «7».
و گفتهاند:
روح، کان «8» خیر است و نفس معدن شر که عقل و روح را در زندان کند و آرزو نفس را در زندان کند و توفیق خداى مدد روح کند و خذلان «9» خداى مدد نفس کند و دل با یکى باشد که غالبتر بود از دو لشگر.
و مرید را باید دانست که کارها سه گونه باشد: یکى آن که راستى آن هویدا است، متابعت آن واجب باشد و کارى که بىراهى آن روشن است، واجب باشد دورى از آن و کارى که در مشیّت باشد یعنى که نداند خیر است یا شرّ؛ واجب باشد ترک کردن آن تا هویدا گردد نیک و بد از جهت علم یا از جهت عقل.
و بر مرید واجب است که تبدیل اخلاق بد کند، چون کبر و کینه و حرص و امید و حسد و منازعت و غیبت و در برادران افتادن و بدگمان شدن و شوخى کردن و جز اینها از اخلاق بد که او را ضدّ کند به اخلاق پسندیده «10».
آرى، وقتى دل به نور معرفت روشن شد و روح با جرقّه الهى به حرارت عشق محترق شد و نفس از رذایل تخلیه و به حسنات محلّى شد و معلوم شد که انسان محکوم به حکومت خدا و مغلوب دست حضرت ربوبیّت است و روشن شد که مظاهر زندگى مادّى امانتى چند روزه در دست انسان است و این بدن عنصرى به سوى متلاشى شدن و درهم پاشیدن در حرکت است و دیر یا زود در خانه گور رفته و از تمام ما یَمْلَکَش جدا مىگردد و در آن خانه غربت بند از بندش جدا و گوشت و پوست و مفاصلش به دندان مار و مور از هم گسیخته مىگردد، جایى براى غرور و چشم طمع دوختن به غیر حق خود و گول خوردن از اندکى از عناصر مادى باقى نمىماند.
آنان که نسبت به زندگى و وسایل آن بینش صحیح نداشتند، یعنى با کمک معارف جانپرور الهیه به جهان و حیات چند روزه آن نظر نکردند، جدّاً از زندگى و حیات خود کامى نجسته و بهرهاى نگرفتند، آلوده بودن به گناه و عصیان لذت نیست، کمال بدبختى و هجوم بردن به انسانیت و پایمال کردن حق دیگران است.
آنان که در تمام دوره تاریخ بدین سان زیست و زندگى داشتند، قبل از افتادن به کام مرگ پشیمان شدند و با کوله بارى از حسرت و اندوه و ماتم و شقاوت و بدبختى، در بستر رنج و مرض و ناکامى جان به مالک دوزخ سپردند!!
آنان چند روزى به جوانى و نشاط و به سلامت بدن و به زر و زیور و به اندکى مال و تعدادى اطرافى جاهل و نادان و بدبخت مغرور شده و گول خورده و فریفته شدند و پس از صرف عمر در باطل و از دست دادن وقت پرقیمت در برابر کارهاى لغو و بیهوده، تک و تنها و با دلى پرغصه همراه با پروندهاى سیاه و دچار بودن به غضب الهى از دنیا رفتند!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 18.
(2)- مؤمنون (23): 99- 100.
(3)- اخگر: پاره آتش، جرقه.
(4)- فصلت (41): 51.
(5)- لوش: لجن.
(6)- نتن: بوى ناپسند.
(7)- شمّ: بویایى.
(8)- کان: معدن.
(9)- خذلان: مدد نکردن.
(10)- آداب المرید: 98.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
زکات پا رفتن به جایى است که از حقوق خداست مانند:
1- زیارت عباد شایسته.
2- مجالس علم.
3- جلسه اصلاح و صلح بین مسلمانان.
4- صله رحم.
5- جهاد.
6- و هر جا که صلاح قلب و دین در آن است.
زیارت بندگان شایسته
اسلام به مسئله زیارت حق و عباد شایسته و دیدار عالمان ربانى و مؤمنان اهمیت فوق العادهاى داده است، چرا که در این زیارات بهرههاى دنیایى و آخرتى و گاهى منافع بىنهایت براى فرداى آخرت نصیب انسان مىشود.
امام على علیه السلام در تفسیر «قد قامت الصلاة» فرمودهاند:
حانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ وَالْمُناجاةِ وَقَضاءِ الْحَوائِجِ وَدَرْکِ الْمُنى وَالْوُصُولِ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَ
وقت زیارت حضرت حق و مناجات با او و قضاى حوائج و درک آرزو و اتصال و وصول به حضرت اللّه رسید!
در روایت آمده:
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودند، در حالیکه على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام اطراف حضرت بودند، فرمود: چگونه است وقتى کشته شوید و قبور شما پراکنده باشد. امام حسین علیه السلام عرضه داشت: کسى ما را زیارت مىکند؟ فرمود: آرى، گروهى از امتم به امید برّ و صله من شما را زیارت مىکنند، چون قیامت شود، به نزد آنان آیم و از اهوال قیامت نجاتشان خواهم داد.
و حضرت فرمودند:
اگر کسى مرا زیارت کند، یا یکى از افراد ذریّه مرا زیارت کند، قیامت به زیارتش خواهم آمد و او را از رنجهاى قیامت نجات خواهم داد.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
هر کس در زمان حیات یا بعد از موت من مرا زیارت کند در روز قیامت در جوار من خواهد بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
هر کس امیرالمؤمنین علیه السلام را عارف به حقش بدون تجبر و تکبر زیارت کند همانند اجر صد هزار شهید براى اوست و گناهان گذشته و آیندهاش مورد بخشش قرار خواهد گرفت و در قیامت به حال امن وارد خواهد شد و حساب بر او سبک گرفته شود و ملائکه از او استقبال خواهند کرد، چون شیعه از زیارت به منزلش برگردد، به وسیله ملائکه عیادت شود اگر مریض شود و مشایعت گردد اگر بمیرد و تا هنگام قرار گرفتن در قبر ملائکه براى او استغفار کنند «.
و در روایت آمده:
هر کس حسین علیه السلام را زیارت کند در صورت عرفان به حقش، ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول به او داده شود و گناه گذشته و آیندهاش آمرزیده شود.
در روایات آمده:
زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام موجب طول عمر و حفظ نفس و مال و زیادى رزق و رفع ناراحتىها و علت قضاى حاجات است
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
اگر بر اثر مشقت و دورى خانه نتوانستید به زیارت ما بیایید، بالاى منزل روید و دو رکعت نماز بگذارید و با سلام به قبر ما اشاره کنید که این سلام و زیارت شما به ما مىرسد.
راوى به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد:
وقتى قادر به زیارت شما نباشم چه کنم؟ فرمود: اگر نتوانستى بیایى روز جمعه غسل کن یا وضو بگیر و بر بام خانه برو و دو رکعت نماز بخوان و به طرف من توجه کن که هر کس مرا در حیاتم زیارت کند، پس در مماتم زیارت کرده و هر کس در مماتم مرا زیارت کند، مانند این است که در حیاتم زیارتم کرده است.
در باب زیارت همه ائمه علیهم السلام چه در حیات، چه در ممات، روایات زیادى به مضامین بالا وارد شده که دلالت بر اهمیت زیارت عباد شایسته چه در حیات آنان، چه در ممات آنان دارد.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
هر کس قدرت بر صله نسبت به ما را ندارد، شایستگان از موالیان ما را صله کند و هر کس قدرت بر زیارت ما را ندارد، خوبان از موالیان ما را زیارت کند که ثواب زیارت آنان، زیارت ماست.
امام صادق علیه السلام فرمود:
دوستانم را از جانب من سلام برسانید، من مىگویم خدا رحمت کند آن بندهاى که با دیگرى بنشیند و در مسائل ما سخن بگوید که سومى آنها ملکى است که جهت آنان استغفار کند، در نشستن شما با یک دیگر و سخن در فرهنگ ما احیاى دین ماست، بهترین مردم بعد از ما کسانى هستند که در امر ما سخن بگویند و به امر ما برگردند.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
کسى که به دیدار برادر مؤمنش در منزلش برود و نیتى جز زیارت برادر مؤمن نداشته باشد، او را از زیارت کنندگان خدا مىنویسند و بر خداست که زائرش را اکرام کند.
و نیز آن حضرت فرمود:
زیارت مؤمن براى خدا بهتر از آزاد کردن ده بنده مؤمن است و هر کس عبد مؤمنى را آزاد کند، به هر عضوش، عضوى از جهنم آزاد مىشود.
و اما کسى که به زیارت برادر مؤمن برود، براى خدا، نه براى این که مشکلى از او حل کند، یا حاجتى از او روا نماید، یا در مرضش از او عیادت کند، ثوابهاى عظیم به او خواهد رسید.
بهترین دوستان
انسان بر فرض این که نتواند در عالم ظاهر و در مرحله شهود همنشینانى آگاه و رفیقانى سالک راه و دوستانى با عزّ و جاه بیابد که از نفس آنان و کمال و معنویت و راه و رسم و اعمال پاک و منششان بهرهمند شود و خود را به مدارج انسانیت و کمال آدمیت برساند، ولى درب عالم معنى و فضاى ملکوت هرگز به روى انسان بسته نیست، عالمى که مىتوان از طریق آیات قرآن و روایات استوار، وارد آن شد و با دوستانى چون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان از راه دل و ارتباط روح، همنشین گشت و از سرمایههاى معنوى و ارزشهاى الهى آنان و هدایت و خیرخواهى و دم حیات بخششان بهرهمند شد.
اینان- چنانکه آیات قرآن و روایات مىگویند- تا روز قیامت اسوه و الگوى انسان در همه امور و شؤون حیاتاند.
اینانند که باید انسان- با کمک آیات و روایات یا با یارى مربیان دلسوز و آگاه- به وجود و فرهنگ و اعمال و عقاید و اخلاقشان معرفت پیدا کند و به تدریج از منش و روش پاکشان رنگ بگیرد تا نهایتاً در حد ظرفیت خود همرنگ آنان شود و مقامات معنوى و کمالات الهى و اطوار ملکوتى در انسان، شکوفا گردد و در نهایت همانطور که در دنیا از طریق معرفت و ایمان قلبى و ارتباط روحى با آنان به همنشینى برخاسته و دست دوستى در دست آنان گذاشته و از هدایت آنان بهرهمند گشته، در آخرت هم در بهشت عنبر سرشت براى ابد همنشین آنان گردد که آنان نیکو رفیقانى براى انسان هستند چنانکه قرآن مىفرماید:
[وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً]
و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت [ایمان، اخلاق و عمل صالح] داده؛ و اینان نیکو رفیقانى هستند.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در روایتى مىفرماید:
... مقصود از انبیا من و منظور از صدیقین على بن ابى طالب و شهدا حسن و حسین و صالحین حمزه و امامان پس از حسین هستند.
از آنجا که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از طریق قرآن و روایات متین و محکم حضور هدایتى و معنوى در جامعه انسانى دارند و انسان مىتواند با آنان همراه و همراز باشد، باید گفت: آن بزرگواران بهترین دوستان و برترین معاشران و دلسوزترین رفیقانى هستند که انسان از پرتو وجودشان و رابطه با هدایتشان مى تواند مؤدب به آداب الهى و متحقق به حقایق انسانى و متجلى به جلوات معنوى گردد.
این دوستان برتر و رفیقان بهتر، از استوارترین باورهاى حقّه و عقاید پاک و اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عدالت و قسط و صدق و امانت و وفا و صفا و درستى و راستى و صلاح و سداد و عفّت و اجتهاد و کرامت و شرافت و فضیلت و محبت و خیرخواهى و مهرورزى برخوردارند و چون انسان در عالم معنى و جهان باطن به دلالت قرآن و روایات با آنان همراه گردد و دل به ارزشهاى ایشان دهد، بر اساس اثرپذیرى، به رنگ آنان درآید و در قیامت لایق همنشینى آن بزرگواران شود. همچنانکه قرآن مى فرماید:
[وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً].
و اینان نیکو رفیقانى هستند.
این فقیر الى اللَّه که خود در کسوت روحانیت هستم و تا کنون که این جزوه را مىنویسم بیش از سى و پنج سال است در نقاط مختلف ایران و برخى از ممالک اروپایى و عربى به توفیق حق به تبلیغ معارف الهیه مشغولم، بسیارى از مستمعان گمراه را از طریق آیات قرآن و روایات با خدا و پیامبران و امامان آشنا نموده و زلف حیات آنان را با زلف هدایت حق و پیامبران و امامان گره زدهام و از این راه نتایج بسیار عالى در انقلاب حال و اخلاق و اعمال آنان دیدهام و به عبارت دیگر مشاهده نمودهام که بسیارى از شنوندگانى که از گردونه دین خارج بودهاند با آشنا شدن با خدا و پیامبران و امامان در درون خود و ادامه زندگى در کنار معنویت آنان و قبول هدایتشان، به مدار دین بازگشته و انسانهایى متین و مؤدب و متدین شده و به منابع خیر و هدایت تغییر یافتهاند.
در این زمینه تا کنون چندین هزار نامه در طول مدت تبلیغم از گناهکاران، و معصیتکاران حرفهاى و چه بسا از برخى افراد یهودى و مسیحى و لائیک به دستم رسیده که با شنیدن حقایق دینى و معارف الهى از کژ راهه و بىراهه برگشته و دست به دامن رحمت و مغفرت خدا که بهترین رفیق است زدهاند و به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام متوسل شده و آنان را به رهبرى در زندگى خود انتخاب نموده و از فرهنگ پاکشان براى رشد و کمال خود و تامین سعادت دنیا و آخرتشان بهره گرفته اند
صفت غرور
غرور، از صفات بسیار ناپسند و از رذایل اخلاقى و سیّئات نفسانى است.
غرور، حالتى است در وجود انسان که از بینش غلط او نسبت به مظاهر زندگى و امور دنیایى و مادّى پیدا مىشود و گاهى هم محصول غفلت انسان از واقعیتهاى الهیّه است که بر اثر کثرت کار مادى و توسعه یافتن مال و زر و زیور پدیدار مىگردد و در هر صورت رابطه انسان با حق و توجّه او به آبادى آخرت قطع مىگردد و علّت شقاوت دنیا و آخرت و خرابى خانه سعادت مىشود.
کتب لغت لغت مغرور را این چنین معنا مىکنند:
مغرور، یعنى فریب خورده، کسى که به باطل چشم طمع دوخته، آن کس که فریفته شده.
با توجه به آیات و روایات و نظر محققان لغت، مغرور کسى است که فریفته دنیا و ظاهر زندگى و مال و اولاد و مقام و ریاست و علم و شهرت و شکم و شهوت شده به این امور آن چنان دل بسته و فریفته شده که گویى حیات و زندگى همین است و همیشه بر این منوال جارى است و آنچه از دنیا در دست اوست براى او همیشگى است، در حالى که روزى چشم باز مىکند و به این حقیقت متوجّه مىشود که هر چه در اختیارش بوده، از دنیا و زر و زیور و مال و اولاد و مقام و ریاست و شکم و شهوت و دانش و شهرت از دستش رفته و چیزى، جز بدنى مریض و علیل و گوشت و استخوانى پوسیده و قلب و روحى مرده و پروندهاى سیاه و باطل، برایش نمانده و دقایقى چند با مرگ فاصله ندارد؛ در حالى که پاسخى براى سؤالات دادگاههاى برزخ و قیامت در اختیارش نیست و جاى عذرى در برابر غفلت و غرور و بدبختیش ندارد!!
روز بیداریش روزى است که غرورش را فرو نشاندهاند، پنجه مرگ تمام هویّتش را گرفته است، بین او و برزخ پرده برداشته شده است، تمام اموال او به اولاد ناخلف و بىتربیتش منتقل شده است و کارى از دست احدى، حتى عزیزترین افرادش برنمىآید که آن بیدارى در آن موقعیت، کمترین سودى براى او ندارد، گرچه حالت توبه به او دست دهد.
در این زمینه به قرآن مجید با کمال دقت توجّه کنید:
[وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً] «1».
و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مىشوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصتها از دست رفته] گوید:
اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مىروند، توبه نیست.
اینانند که عذابى دردناک براى آنان آماده کردهایم.
آرى، وقتى چشم دل از تماشاى حقیقت ببندیم و از دیدار حضرت دوست دیده برداریم و فراموش کنیم که صاحب جهان و مالک همه آشکار و پنهان، وجود مقدّس اللّه است که صفاتش در قرآن مجید تحت این عناوین آمده:
حىّ، قیّوم، مالک، خالق، بارى، مصوّر، قدیر، محیط، سمیع، علیم، بصیر، خبیر، کریم، حکیم، عزیز، غفور، رحیم، لطیف ...
خود را همه کاره و مالک پنداشته، فریفته مظاهر شده و به آنچه در دست داریم که به طور حتم همه آنها از بین رفتنى است، مغرور شده و گول مىخوریم و به هر چیزى چشم طمع دوخته براى به دست آوردن و یافتنش دین و دل و جان و نفس و عقل و فطرت را فدا مىکنیم!!
چون در فضاى فریفته شدن و مغرور شدن و گول خوردن قرار بگیریم، درهاى رحمت و روزنههاى عنایت به روى ما بسته مىشود و مرگ عقل و روح ما مىرسد و از هویّت و حیثیت ما جز بدنى که شهوت و شکم بر آن حاکم و غالب است چیزى نمىماند و در پایان این راه است که درمىیابیم بود و نبود ما از دست رفته و در درون جز حسرت سخت و در برون جز عذابى دردناک حاصلى از تمام عمر براى ما باقى نمانده است، آن وقت است که با کمال ذلت و زارى و خضوع و خشوع و ترس و وحشت از حضرت حق، مىخواهیم ما را به دنیا بازگرداند تا به تدارک این همه خسارت برخاسته و به عمل صالح روى آوریم، در پاسخ ما مىگویند: هرگز که این زمان باید آماده ورود به برزخ براى پاسخگویى به جنایات و اشتباهات و غرور و غفلت خود باشى.
[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ] «2».
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمىایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مىگوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشتهام کار شایستهاى انجام دهم. [به او مىگویند:] این چنین نیست [که مىگویى] بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.
علّت ستم ستمگران و زورگویى قلدران و اجحاف متجاوزان و جنایت جانیان و ظلم ظالمان و گناه بدکرداران و خطاى خطاپیشگان و معصیت نابکاران همین صفت ناپسند غرور بوده و از طرفى علّت حکمت حکیمان، عرفان عارفان، عبادت مشتاقان، عشق عاشقان حق، بندگى سر مستان از معرفت، فضیلت بیداران، کمال نابینایان، تواضع متواضعان، خشیت خاشعان، توجه به حق و فریفته نشدن به زر و زیور دنیا و گول نخوردن از مظاهر زندگى مادى بوده است.
یکى از عرفاى قرن هفتم بنام مؤید الدین جندى در نصیحت به نفس و برحذر داشتن او از خطرها مىگوید:
مؤیّدا چه دل آلوده جهان دارى |
که جز خداى نشاید کند جهاندارى |
|
دل تو جاى تجلّى است چون تخلّى یافت |
زنقش نفس نگر کز هواش باز دارى |
|
گذر زدنیى دون در دلش گذار مده |
که همچو رهگذرى بگذرى و بگذارى |
|
رضا به کسوت عار معار این عالم |
کسى دهد که شد زحیله خرد عارى |
|
تو آنى آن که توانى که نور حق باشى |
ولى زظلمت کَوْنى گذر نمىآرى |
|
به روح پاک مفرماى خدمت تن را |
زگل نیاید هرگز وظیفه خارى |
|
ترا چه کم که فزون از همه غمت باشد |
تو شادمان چو به یارى زغم چه غم دارى |
|
امنیت در برابر غرور
نفس را مؤدب به آداب حق کنید تا از غرور در امان بمانید.
مقدمه مؤدب شدن به آداب، معرفت است، معرفت حلال و حرام، واجب و مستحب، خیر و شرّ، دنیا و عقبى، حسنات و سیّئات.
و این معرفت از طریق تحصیل علوم دینیه، یا شاگردى در پیشگاه یک عالم واجد شرایط میسّر است.
چون آگاهى به واقعیتهاى مکتب الهى حاصل شد، آن واقعیتها باید به مرحله عمل و اجرا درآید و در مسئله عمل خلوص و اخلاص مراعات شود، تا انسان از خطر غرور و سایر رذایل در امان بماند.
نفس را اگر بگذارید و توجه خود را از وى بردارید، مرکز هجوم خطرها و زیانها و خسارتها خواهد شد.
اگر به تربیت نفس و آراستنش به حقایق اقدام نکنید، مرکز تاخت و تاز انواع شرور و بدىها مىگردد.
نفس را در حصار بلند عقاید حقّه و در پناه عمل صالح و خالص و اخلاق الهى ببرید، تا از هر شرى در دنیا و آخرت در امان بمانید.
ضیاء الدین ابو نجیب در این زمینه مىگوید:
جهد کند که نفس را مراعات کند و معرفت اخلاق نفس بداند که نفس فرماینده باشد به بدى و غافل نشود از نفس و اگر چه به انتهاى معرفت رسیده باشد که مصطفى علیه الصّلاة پناه گرفت به خداى از شرّ نفس.
و امیرالمؤمنین على مىگوید:
نیستم من و نفس من، مگر شبانى که گوسفند را مىچراند، هرگاه که از جایى گوسفندان را به هم مىآورد، از دیگر جانب پراکنده مىشود.
ورّاق رحمه الله گفت:
نفس ریاکننده است بر جمله احوال ونفاق کند در بیشترین احوال و شرک آورنده است در بعضى احوال.
واسطى رحمه الله گفت:
نفس بتى است و بدان نظر کردن شرک است و نظر نکردن در آن عبادت است.
و گفتهاند:
مثل نفس در پیدا کردن نیکى و پوشیده داشتن بدى هم چون اخگر «3» است که رنگ اخگر نیکو باشد ولکن سوزاننده.
و اگر نفس را برنجانند زود توبه کند و اگر او را فرو گذارند از پى مرادها برود و از خداى اعراض کند، خداى تعالى مىگوید:
[وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ] «4».
و هنگامى که به انسان نعمت عطا مىکنیم [از طاعت و عبادت] روى بر مىگرداند و [با کبر و نخوت] از ما دور مىشود، و چون آسیبى به او رسد [براى برطرف شدنش] به دعاى فراوان و طولانى روى مىآورد.
و گفتهاند:
مَثَل نفس چون آبى ایستاده است که صافى شده باشد، اگر آب را بجنبانى هر چه در زیر آن باشد از لوش «5» و نتن «6» پدید آید.
و بداند که خداى تعالى از نفس همان طلب مىکند که از بندگان طلب مىکند و در هر چه خداى تعالى از بندگان که خداى را ثنا گویند و خداى را شکر کنند نفس را همین مىفرماید و خداى تعالى بندگان را مىفرماید تا مخالفت امر و نهى او نکنند و نفس را هم چنین مىفرماید.
و از بندگان در مىخواهد که موصوف شوند به سخا و کرم و از نفس، همین طلب مىکند.
و گفتهاند:
نفس لطیفهاى است که آن را به ودیعت در قالب نهادهاند و نفس محلّ اخلاق نیک است، هم چنان که بصر محل رؤیت است و گوش محلّ سمع است و بینى محلّ شمّ «7».
و گفتهاند:
روح، کان «8» خیر است و نفس معدن شر که عقل و روح را در زندان کند و آرزو نفس را در زندان کند و توفیق خداى مدد روح کند و خذلان «9» خداى مدد نفس کند و دل با یکى باشد که غالبتر بود از دو لشگر.
و مرید را باید دانست که کارها سه گونه باشد: یکى آن که راستى آن هویدا است، متابعت آن واجب باشد و کارى که بىراهى آن روشن است، واجب باشد دورى از آن و کارى که در مشیّت باشد یعنى که نداند خیر است یا شرّ؛ واجب باشد ترک کردن آن تا هویدا گردد نیک و بد از جهت علم یا از جهت عقل.
و بر مرید واجب است که تبدیل اخلاق بد کند، چون کبر و کینه و حرص و امید و حسد و منازعت و غیبت و در برادران افتادن و بدگمان شدن و شوخى کردن و جز اینها از اخلاق بد که او را ضدّ کند به اخلاق پسندیده «10».
آرى، وقتى دل به نور معرفت روشن شد و روح با جرقّه الهى به حرارت عشق محترق شد و نفس از رذایل تخلیه و به حسنات محلّى شد و معلوم شد که انسان محکوم به حکومت خدا و مغلوب دست حضرت ربوبیّت است و روشن شد که مظاهر زندگى مادّى امانتى چند روزه در دست انسان است و این بدن عنصرى به سوى متلاشى شدن و درهم پاشیدن در حرکت است و دیر یا زود در خانه گور رفته و از تمام ما یَمْلَکَش جدا مىگردد و در آن خانه غربت بند از بندش جدا و گوشت و پوست و مفاصلش به دندان مار و مور از هم گسیخته مىگردد، جایى براى غرور و چشم طمع دوختن به غیر حق خود و گول خوردن از اندکى از عناصر مادى باقى نمىماند.
آنان که نسبت به زندگى و وسایل آن بینش صحیح نداشتند، یعنى با کمک معارف جانپرور الهیه به جهان و حیات چند روزه آن نظر نکردند، جدّاً از زندگى و حیات خود کامى نجسته و بهرهاى نگرفتند، آلوده بودن به گناه و عصیان لذت نیست، کمال بدبختى و هجوم بردن به انسانیت و پایمال کردن حق دیگران است.
آنان که در تمام دوره تاریخ بدین سان زیست و زندگى داشتند، قبل از افتادن به کام مرگ پشیمان شدند و با کوله بارى از حسرت و اندوه و ماتم و شقاوت و بدبختى، در بستر رنج و مرض و ناکامى جان به مالک دوزخ سپردند!!
آنان چند روزى به جوانى و نشاط و به سلامت بدن و به زر و زیور و به اندکى مال و تعدادى اطرافى جاهل و نادان و بدبخت مغرور شده و گول خورده و فریفته شدند و پس از صرف عمر در باطل و از دست دادن وقت پرقیمت در برابر کارهاى لغو و بیهوده، تک و تنها و با دلى پرغصه همراه با پروندهاى سیاه و دچار بودن به غضب الهى از دنیا رفتند!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 18.
(2)- مؤمنون (23): 99- 100.
(3)- اخگر: پاره آتش، جرقه.
(4)- فصلت (41): 51.
(5)- لوش: لجن.
(6)- نتن: بوى ناپسند.
(7)- شمّ: بویایى.
(8)- کان: معدن.
(9)- خذلان: مدد نکردن.
(10)- آداب المرید: 98.
قرآن ادبستان خداست؛ "القرآن مأدُبَةُ الله".
یکی از بحثهای اخلاقی قرآن، ادب قرآن است. یک وقت میگوییم آداب تلاوت، آداب نگارش؛ این یک بحث است، یک وقت میگوییم ادب قرآن.
ادب قرآن در محاوره و گفتوگو با مردم چگونه است؟ قرآن با مخالفین خودش چگونه حرف میزند؟ ادب را یاد بگیریم. قرآن میفرماید: «انّا او ایّاکم لعلی هدیً او فی ضلالٍ مبین» یا ما، یا شما، یا بر هدایت، یا بر ضلالت.
خوب! چرا اینگونه میفرماید؟ قرآن حتی وقتی با مشرکین هم مواجه میشود، ادبش اینگونه است. همین طوری صریحاً نمیگوید آن شخص در ضلالت است، آن شخص در کفر به سر میبرد. ادب قرآن این است که "انّا او ایّاکم... ." قرآن خیلی ادب را رعایت میکند.
اینکه قرآن میفرماید: «ولا تسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبوّا الله عدواً بغیر علم؛ به خدای مشرکین هم اهانت نکنید، آنها هم برمی گردند به خدای شما اهانت میکنند.» این ادب قرآن است.
پرهیز از بیان فساد اخلاقی دشمن
ببینید علمای خودمان، ادبشان ادب قرآنی بوده است. ما طلبهها هم باید اینگونه باشیم. فکر نمیکنم احدی به اندازه امام(ره) با شاه مخالف بود. با شاه دشمن بود، به حق هم بود، دشمنی شخصی نبود، واقعاً درد دین داشت. امام از همه ما بهتر شاه و خانوادهاش را میشناخت. یک بار در عمرش دیدید، یک کلمه درباره فساد خانوادگی شاه حرف بزند؟
اشرف پهلوی، خواهر شاه، کثیفترین آدم بوده و معروف است که چه آدم خبیثی بوده است. یک بار شد که امام حتی اشاره وار چیزی در این باره بگوید. این ادب قرآن است. امام هم میدانست، ولی این زشت است که آدم بیاید درباره خانواده کسی حرف بزند، درباره زن و بچه کسی حرف بزند؛ هر چند که آدم خرابی باشد. امام هر وقت به شاه چیزی میگفت، میگفت ظالم و ستمگر است، شاه جنایت میکند، کشور را به آمریکا فرخته؛ اما میگفت فساد اخلاقی هم دارد؟ گاهی تلویزیون تصویری از امام را نشان میدهد که روی تخت بیمارستان کتاب میخواند؛ این کتاب، کتابی است که فساد اخلاقی شاه در آن است، یک بار شد امام از این حرفها بزند؟
متأسفانه ما اخلاق قرآنی را رعایت نمیکنیم؛ هر وقت با کسی دعوا داریم، اول میرویم سراغ ناموس طرف یا سراغ لغزشهای اخلاقیاش.
قرآن کتاب ادب است. چقدر ما در تاریخ خواندیم که هند جگرخوار، همسر ابوسفیان، مادر معاویه چه کاره بوده است. این همه آیات در قرآن، درباره ابوسفیان نازل شده، شاید 100 آیه درباره ابوسفیان است؛ ولی یکبار خدا درباره زن ابوسفیان چیزی گفته؟ چه کاره بود و پرچم داشت؟ ولی ادب قرآن این است که به این چیزها نپردازد و زشت است.
اگر یکجا درباره زن ابولهب میفرماید، سراغ مسایل جنسی و اخلاقی نمیرود؛ میفرماید: «و امْرَاَتُه حمّالة الحطب؛ هیزم برای آتش میآورد». بنا بر این یک نکته اخلاق قرآن این است که به مسائل جنسی و فحشاء مردم کار نداشته باشیم؛ حتی اگر از کثیفترین مردم باشد؛ خیلی مواقع این مسائل قبح گناه را میریزند؛ خیلی مواقع اشاعه فحشا است و خیلی موارد باعث ترویج گناهان در بین جوانان میشود. در گفتارمان به قرآن اقتدا کنیم.
شخصی سی شب منبر رفت و موضوع بحثش مسایل اخلاقی فلان شخص بود. خوب، اینها خودش اشاعه فحشاست و خلاف قرآن میباشد.
نسنجیده و بدون آگاهی نباید سخن گفت
مطلب دیگر درباره ادب، گفتار قرآن است که میفرماید: «ما اوتیتم من العلم الا قلیلا؛ دانشتان اندک است». همین آیهای که در اصول گفته میشود: «ان جاءکم فاسق بنبا فتبیّنوا» این آیه شریفه، یعنی حرفی را که میشنوید درنگ کنید و فوری نقل نکنید.
آیات سوره نور، آیات افک: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ؛ زبان به زبان این مسئله را تکرار میکردید». مسئله این بود که در یکی از جنگها همسر پیامبر صلوات الله علیه و آله از کاروان جا مانده بود. وی در بیابان سرگردان بود که کسی آمد و او را سوار شتر کرد و به شهر آورد. خود آن شخص هم از شتر پیاده شده بود.
سخن گفتن نشانه جهل است
یکی از آداب قرآن این است که آدم چیزی را که یقین ندارد، نگوید. کلمات شاید، احتمال دارد، فکر میکنم و به نظر میرسد را زیاد به کار ببریم. نشانه آدم جاهل این است که قطعی حرف میزند. آدم عالم هم همهاش میگوید شاید.
امام خمینی در تلویزیون تفسیر قرآن میفرمود. نوارش را یکبار گوش بدهید، یک ساعت که تفسیر میگفت یک آیه را ترجمه نمیکرد، چه برسد به تفسیر. میگفت یحتمل که معنی این باشد، شاید که معنی این باشد. این طور آدمی عالم است. کسی هم که به ضرس قاطع میگوید معنی این است، نشانه آدم جاهل میباشد. قطعی حرف زدن نشانه جهل و خلاف ادب قرآن است. ادب قرآن این است که جزم گرا نباشیم.
ادب قرآن این است که بدانیم کسی که قطعی حرف میزند، خدا و چهارده معصوم علیهمالسلام هستند. ما هر چه میگوییم شاید، شاید... .
این را من مکرر گفتم، شاید 12- 10 سال داشتم که خدمت علامه طباطبایی بودم؛ یک آقایی آمد یک مسئله شرعی از علامه پرسید که من با آن سن، جواب مسئله را بلد بودم. علامه وقتی جواب داد، سه بار فرمود این مسئله را حتماً از کس دیگری بپرسید. این عالم است، قطعی حرف نمیزند و در فهم خودش تردید میکند.
نشانه جاهل بودن من هم این است که وقتی استاد مطلبی را میگوید، نمیگویم آقا س?ال دارم، فوری میگویم آقا مطلبتان اشکال دارد. خوب این نشانه جهل من است؛ لااقل بگو س?ال دارم یا این به ذهن من میرسد، از کجا میگویی که این اشکال دارد و غلط است؛ یعنی شما بهتر از آن آقا فهمیدید؟! ادب قرآن این است که این چیزها را رعایت کنیم، حرف کسی را راحت نگوییم اشتباه است، شاید من اشتباه میکنم. در درسهای خودمان در حوزه، چند درصد میشود که استاد به طلبه بگوید که حق با شما بود؟ آیا همیشه طلبهها اشتباه میگویند و استاد همیشه درست میگوید؟
این شاهد این است که ما ادب قرآنی را کم رعایت میکنیم. لااقل بعضی مواقع حق با این آقایان است. گاهی اوقات کلام این آقا توجیه دارد که با آن توجیه درست میشود؛ چطور گاهی من یک کلامی را توجیه میکنم که مرادم این بود تا اشکالی به من نباشد، خوب شما هم که میگویید همین طور است وقتی یک مطلبی را میگویید من باید بگویم که شاید مراد شما این است و اشکال به شما وارد نیست. اینکه خیلی راحت ما حرف دیگران را نقد میکنیم، نمیگوییم واضح نشد، میگوییم شما اشتباه گفتید، شاهد این است که ادب قرآنی را رعایت نمیکنیم.
ادب قرآن «انّا او ایّاکم...» است. هیچ وقت نگوییم شما اشتباه میکنید، شاید من اشتباه میکنم. این آیه که درباره مشرکین با پیامبر صلوات الله علیه و آله است. ادب قرآن این است که پیامبر صلوات الله علیه و آله میفرماید: «ما ادری ما یفعل بی و لا بکم». چقدر ادب در این جمله است. پیغمبر خدا میگوید من نمیدانم که من به بهشت میروم یا به جهنم. شما را هم نمیدانم. آیا ما اینگونه حرف میزنیم یا همیشه میگوییم که ما به بهشت میرویم و آنها نمیروند. ان شاء الله که خداوند اخلاق همه ما را قرآنی بگرداند.
پاسخ به س?ال
کلمه "حمار" و "کلب" که در قرآن آمده چه صورتی دارد؟(آیا اینها مصداق توهین نیستند؟) ایشان در پاسخ بیان کردند که شما هر چیزی را در فرهنگ قرآن معنی کنید. قرآن وقتی میفرماید "کمثل الحمار یحمل اسفارا"، حمار را الاغ در ایران معنی نکنید. طبق عربستان معنی کنید. مگر یکی از قاریهای قرآن در عربستان شیخ عنتر نیست؟ حالا این خوب است یا بد؟ آنجا اگر به کسی بگویید عنتر که بدش نمیآید. در فرهنگ ایرانی الاغ یعنی بد. در فرهنگ اروپایی الاغ سمبل حیوان عاقل است. شما یک الاغ را از کوچه پس کوچهها از این طرف شهر به جای دیگر ببرید، بعد همان مسیر را برمیگردد؛ شما هر آدم عاقلی را یکبار ببرید مسیر را یاد نمیگیرد. در بعضی فرهنگها الاغ سمبل حیوان محتاط است. در فرهنگ ایران سمبل نفهمی است؛ قرآن هم که در ایران نازل نشده است. شما باید ببینید در آن فرهنگ به چه معناست. و الحمدلله رب العالمین
عرفان لُبّ معرفت و شناخت ناب حقایق است. معلّم عرفان خدای متعال است و شاگردان او در این رشتهی تخصّصی، انبیا و اولیا میباشند. یکی از شاگردان سختکوش این کلاس، حسینبن علی(ع) نام دارد که امتیازات به دست آوردهاش عالمیان را به حیرت واداشته است و جن و انس و ملک همه از شور و حال او در شگفتند. او با معلم بزرگ عرفان راز و رمزهایی دارد که بلند پایگان علمی باید بسیار بکوشند تا به معنای آن پی ببرند: أیکونُ لغیرکَ من الظّهور ما لیس لک حتّی یکونَ هُوالمُظهرَ لک مَتی غِبتَ حتّی تحتاجَ إلی دلیلٍ یدلُّ علیک و متی بَعُدْتَ حتّی تکون الآثار هی الّتی توصِلُ إلیک عَمِیَتْ عینٌ لاتراکَ علیها رقیباً و خَسِرَتْ صَفْقَةُ عبدٍ لم تجعل له من حُبّک نصیباً ([1]).
شاگردان دست اول خدا در کلاس عرفان همواره کوشیدهاند تا آموختههای خود را به آنانکه اهلند بیاموزند؛ گرچه ظرفیتها بسیار متفاوت است و فرض اینکه کسانی از شاگردان ردههای بعد، به شاگردان دست اول برسند، دشوار است. از دانش آموختگان ممتاز انبیا و امامان: در کلاس عرفان، امام راحل خمینی کبیر1 است. او به حق تندیس عرفان صادق در زمان ماست و عرفانهای کاذب را که امروزه ـ شاید بیش از گذشته ـ دام راه خداجویان شده است میتوان با محک امام باز شناخت و سره را از ناسره و ناب را از بدل جدا نمود. دانشمند گرانمایه حسن رحیم پور ازغدی در این راستا گامی برداشته است و ملاکهایی را از سیرهی امام راحل1 برای شناسایی عرفان صادق استخراج نموده است.
ما در پی آنچه در شمارهی 52 با عنوان دامهای فریب درج کردیم، گزیده و برداشتی از سخنان آقای رحیم پور تحت عنوان عرفان و شبه عرفان را که در آن عرفان امام خمینی(ره) ـ به حق ـ شاخص دانسته شده و عرفان و شبه عرفان براساس آن شاخص بازشناسی شده است؛ در این شماره میآوریم و از اندیشمندان میخواهیم که هرچه میتوانند به روشنگری در این راه پرخطر بپردازند؛ چه آنکه مدعیان دروغپرداز با دامهایی که تار و پود آن ریا و نیرنگ و خاستگاه آن بیاعتقادی به خدا و دین و قیامت است، سر راه مردم به ویژه جوانان دختر و پسر نشستهاند و بسیاری را میفریبند و به روز سیاه مینشانند.
میخواهم بعضی از شاخصهایی را که در عرفان کسانی چون امام خمینی(ره) هست نسبت به شبه عرفانها و معنویتهای انحرافی و قلابی از نوع قدیم و جدیدش از نوع شرقی و غربیاش که در افکار عمومی وجود دارد و داشته، عرض کنم. از این جهت که به نام عرفان و معنویت همیشه سوء استفاده شده و میشود، بایستی هشدار داد. بعضی از شاخصهایی که در عرفان امام خمینی(ره)، به نظرم رسیده، را عرض میکنم. اگر مجموع اینها را کنار هم بگذاریم میتوانیم به شناخت کسانی که حقیقتاً راه ما را به سوی خداوند باز میکنند و مسیر را نشان میدهند موفق شویم و بدانیم که آنها چه کسانی هستند؟
1. یکی از شاخصهایی که در معنویت و عرفان امام میبینیم و شاخص خوبی برای تشخیص عرفان الهی از شبه عرفانهای تقلبی است، این است که عرفان دینی مبتنی بر مفهومی به نام تقوا یا کفّ نفس است؛ یعنی هر کس به ما بشارت عرفان و معنویت و رشد معنوی بدهد، ولی خود مفهوم کفّ نفس و تقوا را از دستورالعملهایش حذف کرده باشد، این یکی از شاخصهای قطعی است برای اینکه بفهمیم این یک نوع کلاهبرداری معنوی و شبه معنوی است. انواعی از عرفانهای قدمایی و نیز معنویتهای مدرن سکولار، اسپریچوالیتی اینها براساس عرفان منهای تقواست؛ یعنی یک عرفانی ارایه میدهند که در آن تقوا یا اساساً مطرح نیست؛ یا کاملاً رقیق شده و تشریفاتی است. مفهوم تقوا و کفّ نفس، مخ همه عرفانهای انبیایی و الهی است و عرفان امام یکی از شاخصهایش همین مسأله است. عرفان حقیقی نوعی تقرب نظری و تقرب عملی به خداوند است. هر کس بگوید من یک معنویتی دارم و یک راه وصل به خدا را به شما نشان میدهم و در آن نه معرفةالله وجود دارد و نه تقوا و کفّ نفس، این قطعاً یک معنویت انحرافی و قلابی است. عرفانهای قلابی از نوع شرقی و غربی، قدیم و جدید علاوه بر اینکه اساساً معرفةالله و تقوای الهی در عرفانهایشان و در معنویتشان وجود ندارد بعضیشان اساساً این را غیر ممکن میدانند. معمولاً این نوع معنویتها، این نوع اسپریچوالیتهها به آسایش نفس دعوت میکنند. یک نوع لذت روانی یک نوع راحتی و وادادگی دنیوی ولو جسمانی نباشد و مربوط به روان و اعصاب باشد، اسمش را میگذارند عرفان و این یکی از نکاتی است که ما باید حواسمان باشد اشتباه نکنیم. تخدیر و آرامش اعصاب را و تکنیکهای کنترل اعصاب را که امروزه به اسم عرفان به خورد مردم میدهند نباید با عرفان و معرفةالله یکی دانست.
بسیاری از معنویتهایی را که آنها امروز دارند تحت عنوان معنویت مدرن و معنویت سکولار و مانند اینها دارند به خورد بشر میدهند اینها معنویتهای دنیاگراست. حداکثر تکنیکهایی برای کنترل اعصاب و راهی برای فرار از مشکلات است. تعطیل عقل برای توجیه مشکلات عملی و تخدیر غیر از آرامش است. خیلیها در این حلقههای شبه عرفانی تخدیر را با آرامش اشتباه میگیرند. تخدیر محصول فلج شدن عقل است، اما آرامش، مبنای عقلانی دارد ولو این که کم کم میرسد به مفاهیم و حقایقی فوق عقل، اما نفی عقل نیست. هیچ نوع آرامش معنوی بدون معرفت و بدون تضمینی برای ابدیت ممکن نیست. یا امکان ندارد، یا دوام ندارد، چون ریشه ندارد. این یکی از علایم عرفان امام(ره) است.
هر نوع معنویتی به ما پیشنهاد شد که در آن نیازی به خدا و آخرت و به مبدأ و معاد نیست، قلابی است. این عرفان نیست شبه عرفان است و یک نوع کلاهبرداری عرفانی است.
2. تفاوت دیگر بین عرفان الهی و عرفانهای قلابی را که ما از سلوک عرفانی امام خمینی(ره) میتوانیم استخراج بکنیم نسبت عرفان است با جهاد و مبارزه. شاخص اول در واقع جهاد روحی، جهاد با نفس و جهاد درونی بود و این یکی جهاد بیرونی است. نه فقط جهاد با شیطان در درون، بلکه جهاد با شیطان و شیاطین در بیرون؛ یعنی در عرصههای اقتصاد، سیاست، حقوق، فرهنگ و غیره. این هم یک شاخص است. عرفان حضرت امام(ره) عرفانی است که مستلزم جهاد اجتماعی توأم با مسؤولیت پذیری است. عرفان امام عرفانی است که مسؤولیت پذیری در برابر خدا، در برابر خود، در برابر جامعه، در برابر جهان و در برابر کل بشریت و موضعگیری عدالت خواهانه با آن گره خورده است. پس این هم یک راه برای تشخیص عرفان انبیایی با عرفانهای قلابی.
نسبت عرفان و معنویت قلابی با عدالتخواهی و جهاد اجتماعی چیست؟ عرفانی که میگوید نه در درون لازم است با نفست مبارزه بکنی نه در بیرون لازم است با ظالمین و دشمنان خدا و خلق خدا مبارزه بکنی، یک عرفان قلابی است. عرفان حضرت امام(ره) هم در درون دعوت میکند به جهاد با نفس و تقوا (که البته جهاد با نفس به معنی نفس کشی نیست چون ما در عرفان اسلامی نفس کشی نداریم، تهذیب نفس و تعدیل نفس داریم. تعدیل نفس به معنی اعدام نفس نیست، اسلام دعوت نمیکند نفس را نابود کن، نفس را بکش، قوای شهوی و غضبیات را نابود کن، خودت را عقیم کن که اصلاً انگیزه شهوت در تو نباشد تا لازم نباشد تقوا داشته باشی؛ اینها فرار از صحنه عرفان و جهاد با نفس است. عرفان اسلامی این استکه میگوید شهوت خیر است، نعمت الهی است. غضب، یعنی امکان خشم ورزیدن خیر است، نعمت الهی است) و هم در بیرون دعوت میکند به مسؤولیت پذیری اجتماعی.....
هر کس ما را دعوت کرد به محفلی و گفت آقا [یا خانم] ما یک حلقه عرفانی داریم بیایید آنجا یکی از سؤالاتی که باید از آن شخص و از آن حلقه کرد این است که نسبتت را با مسؤولیت پذیری در برابر خانواده، در برابر جامعه، در برابر کل بشریت و نسبت این عرفانت را با مقوله عدالت بیان کن. معنویتهای کلاهبردار همانطور که جهاد با نفس در آن نیست جهاد با دشمنان خدا و خلق و جهاد علیه ظالمین و ستمکاران و جهاد علیه فسق اجتماعی هم در آنها نیست. معنویتهای راحت طلبانه هستند. جهاد فیسبیلالله ندارند. دفاع از حق و حقیقت در این نوع معنویتها جایی ندارد. این ساحت عرفانهای تقلبی است.
پس این شاخص چه شد؟ تفکیک معنویت از مسؤولیت، تفکیک عرفان از عدالت، نوعی لذت طلبی روانی، راحتطلبی معنوی که توأم با ترک جهاد است، آسایش طلبی است. در حالی که عرفان اسلام چنین نیست. پیامبر اکرم9. میفرمود رهبانیت مکتب من در جهاد است. میفرمود اگر میخواهی راهب باشی و ریاضت بکشی لازم نیست بروی در چاهی لخت بشوی و معکوس بالانس بزنی یا ناخنهایت را بکشی یا لخت و عور در بیابانها راه بیفتی، بیا در جامعه خدمت بکن برای خدا به خلق خدا. نه برای خلق به خدا! و نه برای خلق به خلق. خدمت کن برای خدا به خلق خدا. میفرمود تهذیب نفس خودش بزرگترین ریاضت است. همین دور کردن رذالتهای اخلاقی که در همه ما هست؛ حسادت، کینه، سوء ظن و غیره، اگر واقعاً راست میگوییم اهل ریاضتیم اینها را از خودمان بیرون کنیم. چه کسی مرد این میدان است؟ فرمود: بزرگترین جهاد این است که رذیلتهای اخلاقی را از خودتان دور بکنید و فضیلتهای اخلاقی را در خودتان به وجود بیاورید. راه بیفت در جامعه به مردم خدمت بکن در حالی که به تو فحش میدهند، ریاضت این است. تحمل کن. چه کسی اهل این ریاضت است؟ ریاضت در عرفان اسلامی، عرفان پیامبر(ص)، عرفانی که امام خمینی(ره) تعقیب میکرد از این نوع بود نه از آن نوع قلابی.
3. تفاوت بعدی بین این دو نوع عرفان؛ یعنی عرفان الهی اسلامی و معنویت انبیایی که امام خمینی(ره) تعقیب میکرد با عرفانهای قلابی، رابطه با شرع و شریعت است. این هم یکی از شاخصهایی است که با آن میتوان عرفان را از شبه عرفان تشخیص داد. هر نوع عرفان و معنویتی که پیدا شود و بگوید من شما را از طریق حذف شریعت، به معنویت میرسانم یعنی با دور زدن شرع و احکام شرعی یا مسکوت گذاشتن آن، این عرفان قلابی است. امام در حالی که یک عارف است، یک فقیه است. هم یک عارف نظری است هم عارف عملی است و در هر دو درجه یک است، و در عین حال یک فقیه درجه یک و یک مرجع تقلید است. اینکه کسی بگوید این واجبها و حرامهای شرعی مال ما عرفا نیست، اینها مال متوسطین و مال عوام است، چنین چیزی در عرفان الهی نیست. در این نوع عرفان در اوج حال و مقام عرفانی باز التزام به شریعت هست. این هم یک شاخص.
الآن خیلیها گرفتارند. چند وقت پیشها میگفتند در تهران چند صد حلقه و جلسات خانگی به اصطلاح عرفانی و معنوی و این جور چیزهاست از نوع درویشیهای انحرافی و از نوع شبه عرفانهای وارداتی. از اوشو گرفته تا دون خوان و عرفانهای لیبرال پروتستان و عرفانهای مکزیکی سرخپوستی و هندی و هندویی و بودایی و غیره. یک عدهای دنبال این چیزها هستند به دلیل اینکه این شاخصها را نمیشناسند. نیاز به معنویت را در خودشان احساس میکنند، اما شاخصی برای تشخیص عرفان الهی و حقیقی که انسان را به حقیقت میرساند و واقعاً به فرد آرامش میدهد با آن شبه عرفانهایی که تخدیر میکند و فریب میدهد، ندارند.
شریعت و طریقت و حقیقت در منطق حضرت امام(ره) سه عنصر مستقل از هم ـ چه رسد متضاد با هم ـ نیستند، بلکه سه بُعد از یک حقیقت و یک سلوکند. عارف الهی در معنویتی که امام(ره) در زندگیاش نشان داد و آثارش ارایه میکند طریقت و شریعت و حقیقت را در برابر هم نمینشاند در تقابل با هم تفسیر نمیکند، بلکه اینها ابعاد یک چیز هستند. نه از هم تفکیک میشوند و نه تقابلی بینشان است. اما معنویتهای تقلبی راحت طلبانه معمولاً یا از همان اول صریح میگویند یا کم کم و به تدریج کارشان میکشد به حوزه شرع گریزی و شریعت ستیزی و اباحهگری. این هم یک ملاک برای تشخیص عرفان قلابی از عرفانهای حقیقی. آنها میروند به سمت خودبنیادی و خود محوری و اباحهگری، اما این نه. میگوید ما در اوج حالات عرفانی تابع شریعت الهی هستیم. برای اینکه اساساً شریعت جادهای است که کشیده شده است برای همین سلوک. شریعت و احکام شرعی در عرفان انبیایی امام خمینی یک جادهای است که کشیده شده است از طرف شارع به طرف آن کسی که قرار است به او واصل بشوی و قرار است سلوک به سمت او داشته باشی. در معنویتت این مسیر را خودش کشیده و تعیین کرده و گفته از این مسیر بیا. خوب، با این حساب آیا درست است شما بگویید نه، شما حالا یک چیزی گفتی بنده خودم بیشتر میفهمم و بهتر میدانم که از کدام مسیر بیایم!
این شاهراه را کشیدهاند که شما از این مسیر بروید، شما از مسیر خارج بشوید و بروید در یک جاده خاکی بیراهه و بگویید من خودم بهتر بلدم و تو بلد نیستی! این چه خدایی است که مسیری بهتر از شریعت به سوی کمال و خدا وجود داشته و او، آن را از ما مخفی کرده و به ما نشان نداده است! اصلاً چرا ما باید به سمت چنین خدایی حرکت بکنیم؟ اصلاً چرا سلوک به سمت او و تقرب به چنین خدایی داشته باشیم؟ چرا؟!
بنابراین عرفانهای منهای شریعت یا اصلاً از خدا حرف نمیزنند یا اگر از خدا حرف میزنند یک خدای کلاهبرداری است که بشریت را فریب داده! یعنی یک راهی بهتر و نزدیکتر از شریعت به سوی آن خدا بوده، ولی خدا یک راه دیگری را از طریق انبیا نشان داده و یک چیزهای دیگری را واجب و حرام کرده و ارایه کرده است. این بزرگترین تهمت و اتهام به خداوند است.
4. یک شاخص دیگر که علامتی است برای ردیابی این دو نوع معنویتها و تفکیک آنها از یکدیگر که در زندگی امام خمینی(ره) دیده میشود این است که در معنویت اسلامی و دینی و انبیایی، اصالت با دعوت به خداست. اما در معنویتهای انحرافی پشت پرده عرفان و به نام عرفان دعوت به خود است. مریدبازی است. این هم یک علامت.
هرجا میبینید یک کسی به اسم قطب و مراد و استاد عرفان و این جور چیزها مطرح میشود و در اطرافیان او توجه به خدا بیشتر نشد، بلکه توجه به آن فرد بیشتر شده است، این علامت انحرافی بودن مسیر و قلابی بودن برنامه است. این هم یک علامت برای شناسایی عرفانهای انحرافی است. امام خمینی(ره) هیچ جا در صحبتهایش و نوشتههایش و روش و منشاش دعوت به خود نکرده است. همهاش دعوت به خدا میکند. همیشه میگفت ما هیچ کارهایم و همهکاره خداست.
5 . یک شاخص دیگر رابطه عرفان با خرافه است. خزعبلات و خرافه بافیهای عرفانی و تناقض گویی علیه بدیهیات عقلی، اینها علامت عرفانهای قلابی است. ما مفاهیم فراعقلی داریم، اما آنها بنیاد عقلی دارند. ضد عقل نیستند. هیچ مفهوم ضد عقل یا مادون عقل نمیتواند عرفانی باشد. عرفان الهی و اسلامی تضاد با عقل، با بدیهیات و قطعیات عقل ندارد. دروغ، آرامش نمیآورد. باطل، کار حق را نمیکند. خرافه، کار حقیقت را نمیکند. این هم یک نکته دیگری است که عرفانهایی که تعطیل عقل را میخواهند و سخنان ضد عقل میگویند سخنان ضد اخلاق، ضد فطرت، اشمئزاز آور و ضد وجدان دارند یا عرفانهایی که منجر به اعمال ظالمانه و غلط مثل قتل نفس مثل خودکشی مثل تحقیر دیگران و از این قبیل میشوند اینها عرفان راستین نیست. شما اگر کسی را میبینید که مدعی عرفان است و مردم را تحقیر میکند بدانید که این عرفان نیست و او عارف نیست. همین طور اگر دیدید کسی دارد صریحاً ضد عقل که حجت خداست حرف میزند....
اگر مرز بین معنویت و متافیزیک الهی عقلی دینی با خرافه روشن نشود یک عدهای به اسم معنویت گرفتار خرافات میشوند و یک عدهای هم در برخورد با اینها به نام نفی خرافات میآیند حقایق ماورای عقل و متافیزیک را انکار میکنند، چون فکر میکنند اینها هم خرافه است. این هم یک نکته که معنویتی که بنیانهای فکریاش خرافه است مثل تناسخ، مثل بتپرستی و از این قبیل چیزها آرامش نمیتواند درست کند و لذا در عرفان اسلامی نشستند عرفان نظری را به وجود آوردند.عرفان نظری؛ یعنی گره زدن عرفان و معنویت با استدلال. یعنی یک جوری باید پای استدلال را در عرصه عرفان و معنویت باز کرد. این میشود عرفان نظری. به همین دلیل عرفان نظری در جهان اسلام جدی گرفته شد. البته من نمیخواهم بگویم همه روی تمام نظریههایی که در عرفان نظری یا به اسم عرفان نظری مطرح شده توافق دارند، نه اختلاف نظر است. برخی از نظریهها و نظریه پردازان مورد سؤال هستند و آن بحث دیگری است. ولی اصل اینکه یک چیزی به نام عرفان نظری باید باشد از این باب بود که عرفان برای دور ماندن از خرافه یک پیوندی با استدلال و عقلانیت باید داشته باشد. عرفان نظری یک چیزی میان عرفان یا سلوک عملی و فلسفه است. نه فلسفه محض است و نه عرفان عملی است. این دو را به هم نزدیک کرده است.
6 . یک شاخص دیگر که این هم خیلی مهم است استفاده از مواد مخدر است چه طبیعی و چه مصنوعی. این هم یکی از شاخصهای عرفانهای انحرافی است. سکر و مستی و مصرف مواد توهمزا چه از نوع قدیمی آن مثل بنگ و حشیش و این جور چیزها و چه از انواع جدیدش، اینها را به اسم عرفان و خلسه معنوی و آرامش و این قبیل عناوین به مردم قالب کردن یکی از چیزهایی است که در حلقههای عرفانی قلابی و معنوی باطل، چه از نوع قدمایی آن در قالب جریانهای افراطی صوفیانه و چه در جریانهای امروزی وجود دارد. شما این مسایل را هم در شبه عرفان سرخپوستی میبینید و هم در بعضی از شبه عرفانهای مدرن غربی. در شبه عرفانهای هندی نوع دیگرش وجود دارد و آن استفاده از موسیقی و افراط در آن به اسم عرفان و معنویت است. این هم یک شاخص است. ببینید یک بحثی داریم حلال و حرام بودن موسیقی که الآن بحثم اصلاً آن نیست. بله بخشهایی از موسیقی طبق فتوای امام و برخی دیگر از فقها حلال است، بخشهایی هم قطعاً حرام است، بخشهایی هم مشتبه است که آنهایی که اهل احتیاط هستند اصالة الاحتیاط جاری میکنند و آنهایی که اهل برائت هستند اینجا حکم دیگری میدهند. بحثم فعلاً سر حلال و حرام بودن موسیقی نیست. بحث در این است که یک عدهای هستند که میگویند از طریق موسیقی به عرفان میرسیم. عرفان را گره زدن به موسیقی، غلط است. این درست نیست. یعنی ما هیچ دلیلی نه عقلی و نه وحیانی به نفع این نوع عرفان نداریم. ما حتی یک آیه و یک حدیث نداریم از پیامبر و از اهل بیت و اولیای دین ـ که اینها در درجه اول معلم معنویت و اخلاق و عرفان هستند ـ که توصیه کرده باشد به استفاده از موسیقی برای عارف شدن. اگر دخالت داشت و تأثیر داشت و کمک میکرد قطعاً سفارش میکردند، چون آنها آمدهاند ما را به خدا برسانند و آنها معلم عرفان هستند. هیچجا چنین چیزی نداریم.
7. یک فرق دیگر و شاخص دیگر سوء استفاده از قدرتهای ماوراء الطبیعی و مهارتهای نفسانی و روحانی است در جهت منافع دنیوی، یا سوء استفاده از مقامات معنوی علیه دیگران، یا وسیله کردن دین و عرفان برای دنیای خود، و یا حتی برای آسیب زدن جسمانی و روحانی به دیگران.
8 . یک محور دیگر این است که عرفان در خدمت استعمار و توجیه ظلم و بیطرفی و بیتفاوتی باشد. اشغالگرهای غربی مخصوصاً انگلیسیها تخصص داشتند در فرقهسازیهای معنوی در دنیا از جمله در جهان اسلام وحتی در جهان غیر اسلام. اینها تخصص داشتند و دارند در ساختن عرفانهای منهای تقوا و منهای جهاد و عرفانهای قلابی در آفریقا و آسیا و دامن زدن به فرهنگ درویشی از نوع ولش کن آقا به ما مربوط نیست! دنیا را به اهلش بگذار یک معنای درست دارد و آن این است که اهل دنیا طلبی نباش، وارسته باش، زاهد باش، این درست است. اما دنیا را به اهلش بگذار به این معنا که حکومت را بگذار دست قیصر و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و تربیت و آموزش و پرورش و رسانهها همه در اختیار ظلمه و فسقه باشد، این یک عرفان انگلیسی بود که رایجش کردند و آن تئوریزه کردن تسلیم طلبی و سازشکاری و دعوت به صلح با اشغالگر است که میگوید حالت را بکن، ولش کن، سختنگیر! این یعنی اصالت لذت و اصالت آسایش. این عرفان انگلیسی است. این هم یک تفاوت دو نوع عرفان است. دعوت به زهد و وارستگی تفسیر غلطش این است که سیاست را به آمریکاییها و انگلیسیها بده و بگذار اینها حاکم باشند؛ چنانکه الآن نجفتان و کربلایتان دست آمریکاست مکه و مدینهتان هم که دست آمریکاییها و انگلیسیهاست، قدستان هم که دست صهیونیستهاست!! دنیا را به اهلش بگذار، عارف باش!! این عرفان کاذب و انحرافی است. یکی هم عرفان امام است که بزرگترین نبرد جهانی را در برابر امپریالیسم و صهیونیسم ایجاد کرده است.
9. این نکته را هم باید در نظر داشت که عرفان برای تئوریزه پردازی نیست عرفان برای عمل است. وقتی ما خیلی راجع به عرفان و معنویت حرف میزنیم، وقتی برای ما نمیماند که به اینها عمل بکنیم همهاش مشغول تئوری پردازی و حرف زدنیم. عرفان اسلامی، عرفان انتزاعی خنثی و خارج از صحنه زندگی و بیتأثیر در زندگی واقعی نیست، عرفان وسط صحنه است.
10. شاخص دهم اینکه معنویت اسلامی معنویت متعادل است. اگر ادعای معنویتی بود که در آن تعادل نیست، افراط است یا تفریط است، این عرفان واقعی و درست نیست.
خلاصه اینکه اگر دیدیم عرفانی مطرح شد که کار به تقوا ندارد، یا کار به اخلاق ندارد، یا عرفانی است که از درونش خودکشی، آدمکشی تا انواع کثافتکاریها بیرون میآید یا ضد عقل و ضد بدیهیات عقل است، یا ضد مسلمات شرع و قرآن است، یا عرفانی است که تنیده با حماقت و خرافات است اینها هیچکدام عرفان درست و اسلامی نیست اینها عرفانهای قلابی و معنویتهای انحرافی است. عرفانی که از درونش هرج و مرج و آنارشیسم میآید بیرون، عرفانی که ظاهرش عرفان است، اما مبانی نظری عرفان را خورد میکند و در هم میشکند که مثلاً آخرش که خیلی عارف میشوی میگوید ای آقا همه درست است همه حق است، باطلی نیست که من بخواهم در برابرش بایستم، کجاست ظلم؟ ظلمی نیست، که من وظیفهای داشته باشم در برابر او، همه چیز نسبی است؛ یعنی عرفانی که از توی آن شکاکیت و نسبی گرایی بیاید بیرون، نهیلیسم بیاید بیرون و نهایتاً ماتریالیسم را تقویت کند اینها همه عرفانهای انحرافی است، چون مبانی عرفان را متزلزل میکند. همچنانکه عرفان و معنویتی که از آن تکبر و تحقیر دیگران در میآید، که آقا ما معنوی هستیم و بقیه معنوی نیستند، من عارفم، من یک چیز دیگرم و آخرش عارفی میآید بیرون که خودش را بالاتر از بقیه میبیند، این هم عرفان صحیح نیست. این معنویت اسلامی نیست. عرفانی که کفر و شرک را توجیه بکند ظلم را توجیه بکند الحاد را عملاً توجیه کند و یا عرفانهایی که با مالیخولیا و جنون توأمند، و عرفانهایی که دکان سازی و عوام فریبی کردند. اینها هیچ کدام عرفان صحیح نیستند. باید همه به خصوص جوانها به هوش باشند و از افتادن در این دامهای خطرناک برحذر باشند.([2])
پینوشت:
[1]. مفاتیح الجنان، دعای عرفهی سید الشهدا7.
[2]. منبع: نشریه تبلیغ، جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، شمارهی 11، ص 122.
[فَاتَّقِ اللّهَ وَاسْتَقِمْ یُغْنِکَ عَنِ التَّکَلُّفِ وَیَطْبَعْکَ بِطِباعِ الْایمانِ. وَلا تَشْتَغِلْ بِطَعامٍ آخِرُهُ الْخَلاءُ، وَلِباسٍ آخِرُهُ الْبَلاءُ وَدارٍ آخِرُهُ الْخَرابُ، وَمالٍ آخِرُهُ الْمیراثُ، وَ إخْوانٍ آخرُهُمُ الْفِراقُ، وَعِزٍّ آخِرُهُ الذُّلُّ وَوَقارٍ آخِرُهُ الْجَفاءُ، وَعَیْشٍ آخِرُهُ الْحَسْرَةُ]
در روایت، امام به حق ناطق، سر حلقه اهل عرفان و امید هر عاشق حضرت جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام چه عاشقانه و عارفانه و چه دلسوزانه تمام بندگان خدا را به امورى عالى و مسائلى متعالى نصیحت و سفارش مىنماید:
استقامت
در راه خدا از هر نوع حال و فعل شیطانى بپرهیز و بیا و به خاطر خیر دنیا و آخرتت، در راه حضرت او براى انجام هر عمل خیر و مثبتى پایدارى کن و استقامت به خرج بده و انحراف از حدود الهى را واقعاً براى خود جایز مشمار، تا به توفیق حضرت رب العزه از تکلف و تصنع در عبادت و عمل خیر آزاد گردى و محبت و عشق حضرت او در دلت خانه بگیرد که اگر عشق بر کرسى دل نشیند، به خاطر میل سختى که به ملاقات با معشوق دارد و به علت رابطهاى که هم چون رابطه شعاع آفتاب با آفتاب بین عاشق و معشوق است، تو را به مقام قرب وصال حضرت دوست مىرساند، آنجا که جز او چیزى نبینى و غیر او چیزى نخواهى.
هر کجا مىنگرم حسن توام در نظر است |
مىنماید که مرا حسن تو نور بصر است |
|
به جز از قصه موى تو که مىرفت دراز |
قصه هر دو جهان پیش نظر مختصر است |
|
بنده باید که نهد گردن طاعت در امر |
شرط ایمان نه به ذکر شب و ورد سحر است |
|
پرهیز از غذاى زیاد
به بیش از اندازه حاجت، خود را مشغول به خوردن، آن هم غذاهاى رنگارنگ و چرب و شیرین مکن، این نوعى خوردنى که مورّث انواع امراض و باعث تردد زیاد به محل قضاى حاجت است، مگر بدن چه اندازه نیاز به مواد مادى دنیا دارد!!
پرهیز از لباس رنگارنگ
فریفته لباسى مشو که آخرش کهنه شدن و بىقواره شدن به بدن است. جسم را آن ارزش نیست که وقت گران را خرج فراهم آوردن لباس رنگارنگ و گران قیمت کنى، لباس را ساده و کم خرج بگیر به اندازهاى که تو را از سرما و گرما محفوظ بدارد و آبرویت را در برابر برادران حفظ کند.
مسکن لازم
خانه و مسکن را به اندازه لازم براى خود و عیالاتت فراهم کن که عاقبت تمام این خانهها خرابى است و چیزى که پایانش خرابى است ارزش آن را ندارد که قسمت عمدهاى از عمرت را بر آن ضایع کنى.
فریفتگى مال
فریفته مال مشو، مجذوب درهم و دینار دنیا مگرد، به اندازه لازم دنبال مال باشد که سودت از مال همان مقدار خوراک و مسکن و پوشاک است و اضافه آن اگر به وسیله خودت با خدا معامله نشود به ارث مىماند و به اکثر ورّاث اطمینانى نیست که با مال بر جاى مانده چه کنند؟
اگر مال را صرف طاعت کنند، در قیامت براى تو مورّث حسرت است که با مال دیگران ثواب اخروى بردند و تو بىبهره ماندى، اگر صرف معصیت کنند تو را به عنوان شریک گناه به محاکمه مىکشند!!
دوستىهاى ناپایدار
به دوستىها و رفاقتهاى ناپایدار مخصوصاً دوستانى که مگسانند گرد شیرینى مغرور مباش که عاقبت این روابط فراق و جدایى است و به عزت پوچ و توخالى که سرابى بیش نیست گول مخور که عاقبتش ذلت است و به وقارى که آخرش جفا و حیاتى که آخرش حسرت است مغبون مشو.
مؤمن، دل به آنچه فانى است نمىبندد و عشق به مصرف آنچه زوالپذیر است نمىرساند. مؤمن، عمر را در راهى خرج مىکند که در آن راه کسب خیر دنیا و آخرت کند و از آن راه به رضایت و خشنودى حق برسد.
مؤمن، فریب نمىخورد، مغرور نمىگردد، به ذلت و هوان و خوارى نمىرسد به حسرت و ندامت و پشیمانى دچار نمىگردد. مؤمن با هر چه در ارتباط شود آن را وسیلهاى براى رسیدن به حق قرار مىدهد.
مؤمن، دنیا را مزرعه آخرت دانسته و هستى خود را در راه عشق به حضرت حق خرج کرده و نثار مىکند.
گر رسد دست مرا در سر گیسوى تو باز |
مو به مو شرح دهم قصه شبهاى دراز |
|
سازد آشفته تو را از موى توام باد صبا |
هر سحر گه که نماید گره از زلف تو باز |
|
محرم کوى تو را دل نرود جاى دگر |
من و طوف سر کوى تو و حاجى و حجاز |
|
بىنیاز از همه درهاى جهان گردیدم |
تا نهادم به سر خاک تو من روى نیاز |
|
روز وصل و شب هجران تو اى صبح امید |
عمر کوتاه مرا ماند و امید دراز |
|
مطرب این نغمه جانسوز که در پرده نواخت |
ترسم از پرده عشاق برون افتد راز |
|
اى مهربان خداى عزیز! اى رفیق دنیا و آخرت من! اى محبوب و معشوق دل، نسبت به تمام امور الهیه دلم را غرق شوق و نشاط و عشق و محبت کن و توفیقم رفیق راه فرما تا بقیه عمرم را در راه عشق تو صرف کنم و حالى به من مرحمت فرما که جز تو نخواهم و جز تو ندانم و جز تو نبینم و جز تو نخوانم، من باتمام وجود، در عین این که سراپا آلوده به جرم و گناه و تنبلى و کسالت و تکلف و معصیتم، به تو که منبع لطف و کرم و مبدأ جود و فیضى، امید دارم و هرگز با داشتن چون تو مولایى کریم و مهربان، امیدم ناامید نمىگردد.
راستى از جمله علل مهمى که تاکنون باعث حفظ دین الهى از دستبرد حوادث زمان و قرون و حملات شیاطین شده، نوشتن آثار الهى و اسلامى به وسیله عالمان ربانى است.
براى این که بدانید در این زمینه بزرگان شیعه متحمل چه زحماتى شدند باید به کتابهاى بىنظیر «اعیان الشیعة»، «الذریعة الى تصانیف الشیعة» و «الغدیر» و فهرست کتابخانه هاى آستان قدس، مجلس، ملک، وزیرى یزد مراجعه کنید.
اگر نوشته هاى با عظمت اصول چهارصدگانه اصحاب بزرگوار ائمه و نوشته هاى شیخ متقدمین حضرت صدوق هم چون، «من لا یحضره الفقیه»، «الخصال»، «التوحید»، «عیون اخبار الرضا»، «الاعتقادات»، «علل الشرایع»، «معانى الأخبار» و نوشته هاى ثقة المحدثین محمد بن یعقوب کلینى هم چون: «الکافى» و نوشته هاى مرجع کم نظیر شیعه در سختترین عصر، مرحوم شیخ طوسى هم چون: «التهذیب»، «الاستبصار»، «الرجال»، «التبیان»، «الخلاف» و پانصد و سى جلد نوشته هاى علامه حلى و سیصد جلد نوشته هاى فیض کاشانى و چندین جلد نوشته هاى شیخ حر عاملى و از جمله «وسائل الشیعة» و هفتاد جلد نوشته هاى علامه مجلسى رحمه الله و از همه مهمتر «مرآة العقول» و «بحار الأنوار» و نوشته هایى هم چون «مستدرک الوسائل»، «جواهر الکلام»، «ریاض»، «المسالک»، «الشرایع» و نوشته هاى شیخ انصارى و سایر فقها، مفسران، ادبا، شعرا، حکما و عرفاى شیعه نبود، امروز ما از دین خدا چه خبر داشتیم؟!
اینان بودند که با زکات دست در مقام حفظ دین و حفظ امت از انواع شرور و فتن و محن برآمدند، ورنه تاکنون یهود و نصارى و یا دیگران کمترین اثرى از دین خدا و فرهنگ انبیا و امامان علیهم السلام در صفحه زمین باقى نگذاشته بودند! و اگر این همه مساجد و محافل و مدارس و حوزهها و صندوقهاى قرض الحسنه و خیریه و ایتام که با زکات مال و دست اهل جود و کرم بنا شده، نبود ملت اسلام با چه مشکلات و سختى هایى روبرو بودند؟
در هر صورت زکات دست، نوشتن حقایق و انجام اعمال نیک در طاعت خدا و جود و بخشش و عطا و حفظ آن از شرور و ایجاد ضربه و ضرر نسبت به مسلمانان است.