سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گوهر معرفت / رموز پنهان عشق

ملامت

ملامت سه روی دارد: یکی در خلق و یکی در عاشق و یکی در معشوق. آن روی که در خلق دارد صمصام (شمشیر) غیرت معشوق است تا به اغیار باز ننگرد. و آن روی که در عاشق دارد صمصام غیرت وقت است تا به خود وا ننگرد. و آن روی که در معشوق است، صمصام غیرت عشق است تا قوت هم از عشق خورد و بسته طمع نگردد و از برون هیچ چیزش در نیابد.

;چون از تو به جز عشق نجویم به جهان ;هجران و وصال تو مرا شد یکسان
;بی عشق تو بودنم ندارد سامان ;خواهی تو وصال جوی خواهی هجران

ملامت در عاشق و معشوق و خلق گیرم که همه کس را در او راه بود؛ اینجا نقطه ای هست مشکل؛ همه کس بدو راه نبرد و آن ملامت در عشق است که چون عشق به کمال رسد روی در غیبت نهد و ظاهر را وداع کند. پندارد که رفت و وداع کرد و آن خود در درون خانه متمکّن نشسته باشد.

و این از عجایب احوال است. این وداعِ در رفتن بود نه وداعِ بر رفتن.

 

اطوار عشق

عشق را اقبالی و ادباری (بد اقبالی) هست زیادتی و نقصانی و کمالی و عاشق را درو احوال است. در ابتدا بُود که منکر بود و راه انکار دگر باره رفتن گیرد، این به اشخاص و اوقات بگرود، گاه عشق در زیادت بود و عاشق بر او منکر. و گاه او در نقصان بود و خداوندش بر نقصان منکر. که عشق را قلعه عاشق دَرِ خویشتن داری می باید گشود تا رام شود و تن در دهد.

;با دل گفتم که راز با یار مگوی ;زین بیش حدیث عشق زنهار مگوی
;دل گفت مرا که این دگر بار مگوی ;تن را به بلا سپار بسیار مگوی

یعنی چون عشق از عالم غیب طالع شود ترکیب از جنس او نیست تا او در اول و علّت به نسبت ترکیب راضی شود یا ترکیب در اول و علّت خواری او تواند شد تا اضمحلال از هر دو طرف حاصل شود. تا از زیادتی عاشق انکاری حاصل نشود یا از نقصانش بازماندگی از وی حادث نشود.

 

مستوری عشق

سرّ آن که عشق هرگز تمام روی به کسی ننماید، آن است که او مرغ ازل است اینجا آمده است مسافر ابد آمده است. اینجا روی به دیده حدثان (پلیدی ها و موجودات نو ظهور) ننماید که نه هر خانه آشیانه او را شاید که آشیانه از جلالت ازل داشته است. گاه گاه به سوی ازل پرد و در نقاب پرده جلال و تعزّز (عزّت) خود شود و هرگز روی جمال به دیده علم به کمال ننموده است و ننماید. برای این سرّ اگر وقتی نقطه امانت وی را بیند آن وقت بود که از علایق و از عوایق (موانع) اینجا وا رهد و از پندارِ علم و هندسه وَهْم و فیلسوفیِ خیال و جاسوسی حواس باز رهد.

که ایشان هر دو آنجایی اند نه اینجایی، که ایشان هر دو از عالم ملکوت اند نه از عالم مُلک.

 

 

 

همه چیز پرتو عشق است

او مرغ خود است و آشیان خود است و صفات خود است و ذات خود است و پرِ خود است و بال خود است و هوای خود است و پرواز خود است و صیّاد خود است و شکار خود است و قبله خود است و اقبال خود است، طالب خود است و مطلوب خود است و اولِ خود است و آخر خود است، سلطان خود است و رعیّت خود است صمصام (شمشیر) و نیام خود است، او هم باغ است و هم درخت و هم شاخ و هم ثمره و هم آشیان و هم مرغ.

;ما در غم عشق غمگسار خویشیم ;شوریده و سرگشته کار خویشیم
;سودا زدگان روزگار خویشیم ;صیّادانیم و هم شکار خویشیم

 

ناز معشوق

کرشمه حسن دگر است و کرشمه معشوق دگر. کرشمه حسن را روی در غیری نیست و از برون پیوندی نیست. اما کرشمه معشوق و غنج و دلال (ناز و عشوه) و ناز آن معنی از عاشق مددی دارد، بی او راست نیاید. لاجرم اینجا بود که معشوق را عاشق دریابد. نیکویی دگر است و معشوق دگر.

 

گفتار معشوقان

معشوق با عاشق گفت: بیا تو من شو، اگر من تو شوم، آنگه معشوق در باید و در عاشق بیفزاید و نیاز عاشق و دربایست زیادت شود و چون تو من گردی در معشوق افزاید: همه معشوق بوَد، عاشق نه. همه ناز بَود نیاز نه. همه یافت بود، دربایست نه، هم توانگری بوَد و چاره درویشی و بیچارگی نه.

 

 

 

بلا و عشق

عشق به حقیقت بلاست و انس و راحت در او غریب و عاریت است زیرا که فراق به تحقیق دویی است و وصال به حقیقت یکی است، باقی همه پندار وصال است نه حقیقت وصال و برای این گفت:

;بلاست عشق و منم کز بلا نپرهیزم ;چو عشق خفته بود من شوم برانگیزم
;مرا رفیقان گویند کز بلا پرهیز ;بلا دلست من از دل چگونه پرهیزم
;درخت عشق همی روید از میانه دل ;چو آب بایدش از دیدگان فرو ریزم
;اگر چه عشق ترا ناخوش است و اندوه عشق ;مرا خوش است که هر دو به هم بر آمیزم

 

منیّت و عشق

خود را به خود بودن دگر است و خود را به معشوق خود بودن دگر. خود را به خودی خود بودن خامیِ بدایت عشق است. چون در راه پختگی خود را نبود و از خودی برسد آن گاه او را فرا رسد، آن گاه خود را با او از او فرا رسد.

اینجا بوَد که فنا قبله بقا آید و مرد مُحرِم شود به طواف کعبه قدس و از سر حدّ فنا به خطّه بقا نقل کند. پروانه وار از سر حدّ بقا به فنا پیوندد و این در علم نگنجد الاّ از راه مثالی.

;تا جام جهان نمای بر دست من است ;از روی خرد چرخ برین پست من است
;تا کعبه نیست قبله هست من است ;هشیارترین خلق جهان هست من است

 

احوال عاشق

تا به خودِ خود بوَد، احکام فراق و وصال و قبول و ردّ و قبض و بسط و اندوه و شادی و این معانی بر او روا بوَد و او اسیر وقت بود. چون وقت بر او درآید تا وقت چه حکم دارد او را به حکم و رنگ وقت باید بود. او را به رنگ خود کند و حکم و ارادت وقت را بوَد.

در راه فنا از خود این احکام محو افتد و این اضداد برخیزد زیرا که مجلس طمع و علّت است. چون از او در خود وا خود آید راه به خود از او بوَد و بر او بوَد. این احکام فراق و وصال اینجا چه کند؟ قبول و ردّ او را کی گیرد؟ قبض و بسط و اندوه و شادی به گرد سرا پرده دولت او کی گردد؟ چنانکه گفت:

;دیدیم نهان گیتی واصل جهان ;از علّت و عار بر گذشتیم آسان
;وان نور سیه زلا فقط برتر دان ;زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن

اینجا او خداوند وقت بود چون به آسمان دنیا نزول کند بر وقت در آید نه وقت بر او در آید و او از او فارغ بوَد. بل وجودش بدو بوَد و از او بود و این مگر فراق این حال بوَد و فناش ازو بوَد و در او بود. این را اختفا در کُنه الاّ گویند. و گاه موی شدن در زلفِ معشوق خوانند. چنانکه گفت:

;از بس که کشیدیم ز زلف تو ستم ;مویی گشتیم از آن دو زلفین بغم
;زین پس چه عجب اگر بوَم با تو به هم ;در زلف یکی موی چه افزون و چه کم

 

تابش عشق

بدایت عشق آن است که تخم جمال از دست مشاهده معشوقه در زمینِ خلوتِ دل افکند. تربیت او از تابشِ نظر بوَد اما یک رنگ نبوَد. باشد که افکندن تخم و بر گرفتن یکی بود.

و از برای این گفته اند:

;اصل همه عاشقی ز دیدار افتد ;چون دیده بدید آن گهی کار افتد
;در دام طمع مرغ نه بسیار افتد ;پروانه به طمعِ نور در نار افتد

حقیقتش قِران (نزدیکی) بود میان دو دل. اما عشق عاشق بر معشوق دگر است و عشق معشوق بر عاشق دیگر. عشقِ عاشق حقیقت است و عشقِ معشوق عکس تابش عشقِ عاشق در آینه او. از آن راه که در مشاهده قِران بوده است عشق عاشق ناگذرانی را اقتضا کند و ذلّت و احتمال و خواری و تسلیم در همه کارها و عشق معشوق جبّاری و کبریایی و تعزّز (عزّت و بزرگی)

;ز آنجا که جمال و حسن آن دلبر ماست ;ما در خور او نه ایم او در خور ماست

اما ندانم تا عشق کدام است و معشوق کدام و این سرّ بزرگی است زیرا که ممکن نشود، که اوّل کس او بود، آنگه انجامیدن این. و اینجا حقایق به عکس گردد.

بایزید گفت: چندین گاه است پنداشتم که من او را می خواهم، خود اوّل او مرا خواسته بود.

 

عاشق در بدایت عشق

مجنون چندین روز طعام نخورده بود، آهوی به دام او افتاده، اکرامش نمود و رهاش کرد گفت: «از و چیزی به لیلی می ماند، جفا شرط نیست». اما این هنوز قدم به بدایت عشق بود، چون عشق به کمال رسد، کمال معشوق را داند و از اغیار او را تشبیهی نیابد و نتواند یافت. اُنسش از اغیار منقطع گردد الاّ از آنچه تعلّق بدو دارد چون سگ کوی دوست و خاک راهش و آنچه بدین ماند و چون به کمال تر برسد این سَلْوت (شادی) نیز برخیز که سکوت در عشق نقصان بود و جِدش زیادت شود.

 

غیبت و شهود در عشق

چون عاشق معشوق را بیند اضطرابی دروی پیدا شود زیرا که هستیِ او عاریت است و روی در قبله نیستی دارد و خود را در وجد مضطرب کند تا با حقیقتِ کار نشیند و هنوز تمام پخته نیست، چون تمام پخته شود آنجا در التقا از خود غایب شود، زیرا که چون عاشق پخته شد در عشق، عشق نهاد او بگشاد. چون طلایه وصال پیدا شود وجود او رخت بر بندد به قدر پختگی او در کار.

و در حکایت آورده اند که: اهل و قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند: این مرد از عشق هلاک خواهد شد. چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد که او لیلی را بیند؟ گفتند: ما را خود از این معنی هیچ بُخلی نیست. و لیکن مجنون تاب او ندارد. مجنون را بیاوردند و در خرگاه لیلی برگرفتند، هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنون دربایست گفتن. گفتند: ما گفتیم که طاقت دیدار او ندارد. اینجا بود که گفته است:

;ار می ندهد ز وصل هجرت بارم ;با خاک سر کوی تو کاری دارم


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 2:30 عصر )
»» خدا ساعت ساز نیست!

یکی از مراتب توحید اعتقاد به توحید در ربوبیت الهی است. در این معنا شاید بسیاری از موحدان به ورطه ی شرک کشیده شوند! در این مقاله به بررسی معنا و مفهوم دقیق این توحید و مصادیق آن می پردازیم.

 

توحید در ربوبیت

در این مرتبه از توحید موحد اعتقاد دارد که تنها خداوند متعال است که تدبیر عالم را برعهده دارد و با استقلال و بدون کمک دیگری به تدبیر موجودات می پردازد. البته مقصود از توحید و حصر ربوبیت در خداوند متعال منافاتی با تدبیر موجودات دیگر که به اذن خداوند است، ندارد. در این اعتقاد، موحد حقیقی اعتقاد دارد که علاوه بر خلق و آفرینش هستی که تنها خداوند متعال آن را آفریده است، تدبیر و بقای هستی نیز توسط خداوند متعال انجام می شود. این طور نیست که خداوند متعال هستی را آفریده باشد و سپس به کناری رفته و خود عالم خودش به حیات و رشدش ادامه دهد! بلکه آن به آن و لحظه به لحظه این تدبیر و ربوبیت الهی است که هستی را سر پا نگه می دارد!

 

خدای ساعت ساز!

برخی از اندیشمندان در باب توحید گمان می کردند که خداوند همانند ساعت سازی است که ساعت را می سازد و سپس خود ساعت با تنظیمات ساعت ساز به کار خود ادامه می دهد، هستی را آفریده و سپس به گوشه ای نشسته و کاری به تدبیر عالم ندارد! (نعوذبالله) این عقیده که ریشه در اعتقادات یهود دارد و دستان خدا را بسته از تدبیر عالم می دانند، یدالله مغلولة که قرآن در پاسخی دندان شکن این موضوع را رد کرده و حقیقت را نشان می دهد که دستان آنها بسته است و تنها مدبر عالم خود خداست!

برای تقویت توحید در جانمان و بری شدن از رخنه ی شرک در اعتقادمان لازم است مرتب متذکر این معنا باشیم و توجه نماییم که همه چیز از خلقت تا موتشان و همه ی عرصه های حیاتشان توسط خداوند متعال تدبیر می شوند

 

بت پرستان و ربوبیت خدا!

همچنین بت پرستان در ابتدای اسلام در توحید ذاتی و صفاتی و در خالقیت با موحدان هم رأی بودند که خالق هستی خداست، اما تدبیر عالم را بدست غیر خدا می دانستند که قرآن کریم این اعتقاد را نیز به صراحت رد می نماید: "ولئن سألهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله" (لقمان/25) در واقع بت پرستان در ربوبیت و تدبیر عالم با موحدان حقیقی اختلاف دارند و تدبیر عالم را بدست بت هایشان می دانستند. همین طور ستاره پرستان این گونه بودند که اداره ی عالم و تأثیر گذاری در عوالم پایین تر را برعهده ستارگان می دانستند.

 

حقیقت ربوبیت و تدبیر

ربوبیت مأخوذ از واژه ی رب است و کلمه ی رب در لغت به معنای تصرف کننده و اداره کننده است. یعنی تنظیم کننده ی امور تا نتایج مطلوب از آنها حاصل شود. همان طور که در قرآن آمده است، ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی"(طه/50) و مقصود از توحید در ربوبیت آن است که اداره ی امور عالم از جمله انسان همگی به دست خداوند متعال است به همین دلیل گرایش و مسیر هستی موجودات و از جمله انسان به سوی اوست و اگر غیر خدا اسباب و مدیرانی بودند، موجودات عالم به سوی آنها گرایش حقیقی پیدا می نمودند!

 

شرک در ربوبیت!

در مقابل توحید در ربوبیت، شرک در ربوبیت است که به معنای آن است که برخی از موجودات عالم هستند که اداره ی بخشی از عالم به آنها واگذار شده است و خداوند متعال به کلی از اداره ی آن بخش برکنار است! برای آن که انسان بتواند خود را از شرک در ربوبیت مبری سازد لازم است جوانب مختلف توحید در ربوبیت را بشناسد تا بتواند از شرک در آنها رهایی یابد.

شرک در ربوبیت است که به معنای آن است که برخی از موجودات عالم هستند که اداره ی بخشی از عالم به آنها واگذار شده است و خداوند متعال به کلی از اداره ی آن بخش برکنار است!

 

جوانب مختلف توحید در تدبیر

توحید در ربوبیت حوزه ی وسیعی دارد حضرت ابراهیم (علیه السلام) در سوره ی شعرا آیات  77 تا 83 به برخی از جوانب مختلف توحید ربوبی اشاره می فرمایند:

1-    هدایت کردن (الذی خلقنی فهو یهدین)

2-    اطعام دادن و سیراب کردن (و الذی هو یطعمنی و یسقین)

3-    شفا داردن بیماری ها (و إذا مرضت فهو یشفین)

4-    میراندن و زنده کردن (و الذی یمیتنی ثم یحیین)

5-    بخشش و غفران روز قیامت (و الذی أطمع أن یغفرلی خطیئتی یوم الدین)

6-    حکمت و نبوت (رب هب لی حکما)

7-    صالح گردانیدن (والحقنی بالصالحین)

براین اساس برای دوری از شرک در ربوبیت باید در همه ی عرصه های حیات توجه نمود که تدبیر و بقای هستی ما به دست خداوند متعال است از غذا و آبی که می خوریم و شفای بیماری و گرفتاری که بدان مبتلا می شویم تا هدایت و صلاح و بخشش روز قیامت همگی تنها به دست خداست و برای تقویت توحید در جانمان و بری شدن از رخنه ی شرک در اعتقادمان لازم است مرتب متذکر این معنا باشیم و توجه نماییم که همه چیز از خلقت تا موتشان و همه ی عرصه های حیاتشان توسط خداوند متعال تدبیر می شوند. در این صورت است که وقتی شب های جمعه – در کمیل به ذکر "یارب یارب یارب" رسیدی از اعماق وجودت تدبیر همه ی حیاتت را از خدا می خواهی و می شوی یک موحد واقعی!

 

منابع و مآخذ:

1-    محاضرات فی الالهیات – آیت الله سبحانی

2-    تلخیص محاضرات – مسلم قلی پور گیلانی

3-    کشف المراد – علامه حلی

4-    تجرید الکلام – خواجه نصیر الدین طوسی

5-    شوارق الالهام – لاهیجی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 2:29 عصر )
»» امنیت در برابر غرور

صفت غرور

غرور، از صفات بسیار ناپسند و از رذایل اخلاقى و سیّئات نفسانى است.

غرور، حالتى است در وجود انسان که از بینش غلط او نسبت به مظاهر زندگى و امور دنیایى و مادّى پیدا مى‏شود و گاهى هم محصول غفلت انسان از واقعیت‏هاى الهیّه است که بر اثر کثرت کار مادى و توسعه یافتن مال و زر و زیور پدیدار مى‏گردد و در هر صورت رابطه انسان با حق و توجّه او به آبادى آخرت قطع مى‏گردد و علّت شقاوت دنیا و آخرت و خرابى خانه سعادت مى‏شود.

کتب لغت لغت مغرور را این چنین معنا مى‏کنند:

مغرور، یعنى فریب خورده، کسى که به باطل چشم طمع دوخته، آن کس که فریفته شده.

با توجه به آیات و روایات و نظر محققان لغت، مغرور کسى است که فریفته دنیا و ظاهر زندگى و مال و اولاد و مقام و ریاست و علم و شهرت و شکم و شهوت شده به این امور آن چنان دل بسته و فریفته شده که گویى حیات و زندگى همین است و همیشه بر این منوال جارى است و آنچه از دنیا در دست اوست براى او همیشگى است، در حالى که روزى چشم باز مى‏کند و به این حقیقت متوجّه مى‏شود که هر چه در اختیارش بوده، از دنیا و زر و زیور و مال و اولاد و مقام و ریاست و شکم‏ و شهوت و دانش و شهرت از دستش رفته و چیزى، جز بدنى مریض و علیل و گوشت و استخوانى پوسیده و قلب و روحى مرده و پرونده‏اى سیاه و باطل، برایش نمانده و دقایقى چند با مرگ فاصله ندارد؛ در حالى که پاسخى براى سؤالات دادگاه‏هاى برزخ و قیامت در اختیارش نیست و جاى عذرى در برابر غفلت و غرور و بدبختیش ندارد!!

روز بیداریش روزى است که غرورش را فرو نشانده‏اند، پنجه مرگ تمام هویّتش را گرفته است، بین او و برزخ پرده برداشته شده است، تمام اموال او به اولاد ناخلف و بى‏تربیتش منتقل شده است و کارى از دست احدى، حتى عزیزترین افرادش برنمى‏آید که آن بیدارى در آن موقعیت، کم‏ترین سودى براى او ندارد، گرچه حالت توبه به او دست دهد.

در این زمینه به قرآن مجید با کمال دقت توجّه کنید:

[وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً] «1».

و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مى‏شوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصت‏ها از دست رفته‏] گوید:

اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مى‏روند، توبه نیست.

اینانند که عذابى دردناک براى آنان آماده کرده‏ایم.

آرى، وقتى چشم دل از تماشاى حقیقت ببندیم و از دیدار حضرت دوست دیده برداریم و فراموش کنیم که صاحب جهان و مالک همه آشکار و پنهان، وجود مقدّس اللّه است که صفاتش در قرآن مجید تحت این عناوین آمده:

حىّ، قیّوم، مالک، خالق، بارى، مصوّر، قدیر، محیط، سمیع، علیم، بصیر، خبیر، کریم، حکیم، عزیز، غفور، رحیم، لطیف ...

خود را همه کاره و مالک پنداشته، فریفته مظاهر شده و به آنچه در دست داریم که به طور حتم همه آن‏ها از بین رفتنى است، مغرور شده و گول مى‏خوریم و به هر چیزى چشم طمع دوخته براى به دست آوردن و یافتنش دین و دل و جان و نفس و عقل و فطرت را فدا مى‏کنیم!!

چون در فضاى فریفته شدن و مغرور شدن و گول خوردن قرار بگیریم، درهاى رحمت و روزنه‏هاى عنایت به روى ما بسته مى‏شود و مرگ عقل و روح ما مى‏رسد و از هویّت و حیثیت ما جز بدنى که شهوت و شکم بر آن حاکم و غالب است چیزى نمى‏ماند و در پایان این راه است که درمى‏یابیم بود و نبود ما از دست رفته و در درون جز حسرت سخت و در برون جز عذابى دردناک حاصلى از تمام عمر براى ما باقى نمانده است، آن وقت است که با کمال ذلت و زارى و خضوع و خشوع و ترس و وحشت از حضرت حق، مى‏خواهیم ما را به دنیا بازگرداند تا به تدارک این همه خسارت برخاسته و به عمل صالح روى آوریم، در پاسخ ما مى‏گویند: هرگز که این زمان باید آماده ورود به برزخ براى پاسخگویى به جنایات و اشتباهات و غرور و غفلت خود باشى.

[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏] «2».

[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى‏ایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مى‏گوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشته‏ام کار شایسته‏اى انجام دهم. [به او مى‏گویند:] این چنین نیست [که مى‏گویى‏] بدون تردید این سخنى بى‏فایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مى‏شوند.

علّت ستم ستمگران و زورگویى قلدران و اجحاف متجاوزان و جنایت جانیان و ظلم ظالمان و گناه بدکرداران و خطاى خطاپیشگان و معصیت نابکاران همین صفت ناپسند غرور بوده و از طرفى علّت حکمت حکیمان، عرفان عارفان، عبادت مشتاقان، عشق عاشقان حق، بندگى سر مستان از معرفت، فضیلت بیداران، کمال نابینایان، تواضع متواضعان، خشیت خاشعان، توجه به حق و فریفته نشدن به زر و زیور دنیا و گول نخوردن از مظاهر زندگى مادى بوده است.

یکى از عرفاى قرن هفتم بنام مؤید الدین جندى در نصیحت به نفس و برحذر داشتن او از خطرها مى‏گوید:

مؤیّدا چه دل آلوده جهان دارى‏

 

که جز خداى نشاید کند جهاندارى‏

دل تو جاى تجلّى است چون تخلّى یافت‏

 

زنقش نفس نگر کز هواش باز دارى‏

گذر زدنیى دون در دلش گذار مده‏

 

که همچو رهگذرى بگذرى و بگذارى‏

رضا به کسوت عار معار این عالم‏

 

کسى دهد که شد زحیله خرد عارى‏

     

تو آنى آن که توانى که نور حق باشى‏

 

ولى زظلمت کَوْنى گذر نمى‏آرى‏

به روح پاک مفرماى خدمت تن را

 

زگل نیاید هرگز وظیفه خارى‏

ترا چه کم که فزون از همه غمت باشد

 

تو شادمان چو به یارى زغم چه غم دارى‏

     

 

امنیت در برابر غرور

نفس را مؤدب به آداب حق کنید تا از غرور در امان بمانید.

مقدمه مؤدب شدن به آداب، معرفت است، معرفت حلال و حرام، واجب و مستحب، خیر و شرّ، دنیا و عقبى، حسنات و سیّئات.

و این معرفت از طریق تحصیل علوم دینیه، یا شاگردى در پیشگاه یک عالم واجد شرایط میسّر است.

چون آگاهى به واقعیت‏هاى مکتب الهى حاصل شد، آن واقعیت‏ها باید به مرحله عمل و اجرا درآید و در مسئله عمل خلوص و اخلاص مراعات شود، تا انسان از خطر غرور و سایر رذایل در امان بماند.

نفس را اگر بگذارید و توجه خود را از وى بردارید، مرکز هجوم خطرها و زیان‏ها و خسارت‏ها خواهد شد.

اگر به تربیت نفس و آراستنش به حقایق اقدام نکنید، مرکز تاخت و تاز انواع شرور و بدى‏ها مى‏گردد.

نفس را در حصار بلند عقاید حقّه و در پناه عمل صالح و خالص و اخلاق الهى ببرید، تا از هر شرى در دنیا و آخرت در امان بمانید.

ضیاء الدین ابو نجیب در این زمینه مى‏گوید:

جهد کند که نفس را مراعات کند و معرفت اخلاق نفس بداند که نفس فرماینده باشد به بدى و غافل نشود از نفس و اگر چه به انتهاى معرفت رسیده باشد که مصطفى علیه الصّلاة پناه گرفت به خداى از شرّ نفس.

و امیرالمؤمنین على مى‏گوید:

نیستم من و نفس من، مگر شبانى که گوسفند را مى‏چراند، هرگاه که از جایى گوسفندان را به هم مى‏آورد، از دیگر جانب پراکنده مى‏شود.

ورّاق رحمه الله گفت:

نفس ریاکننده است بر جمله احوال ونفاق کند در بیشترین احوال و شرک آورنده است در بعضى احوال.

واسطى رحمه الله گفت:

نفس بتى است و بدان نظر کردن شرک است و نظر نکردن در آن عبادت است.

و گفته‏اند:

مثل نفس در پیدا کردن نیکى و پوشیده داشتن بدى هم چون اخگر «3» است که رنگ اخگر نیکو باشد ولکن سوزاننده.

و اگر نفس را برنجانند زود توبه کند و اگر او را فرو گذارند از پى مرادها برود و از خداى اعراض کند، خداى تعالى مى‏گوید:

[وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ‏] «4».

و هنگامى که به انسان نعمت عطا مى‏کنیم [از طاعت و عبادت‏] روى بر مى‏گرداند و [با کبر و نخوت‏] از ما دور مى‏شود، و چون آسیبى به او رسد [براى برطرف شدنش‏] به دعاى فراوان و طولانى روى مى‏آورد.

و گفته‏اند:

مَثَل نفس چون آبى ایستاده است که صافى شده باشد، اگر آب را بجنبانى هر چه در زیر آن باشد از لوش‏ «5» و نتن‏ «6» پدید آید.

و بداند که خداى تعالى از نفس همان طلب مى‏کند که از بندگان طلب مى‏کند و در هر چه خداى تعالى از بندگان که خداى را ثنا گویند و خداى را شکر کنند نفس را همین مى‏فرماید و خداى تعالى بندگان را مى‏فرماید تا مخالفت امر و نهى او نکنند و نفس را هم چنین مى‏فرماید.

و از بندگان در مى‏خواهد که موصوف شوند به سخا و کرم و از نفس، همین طلب مى‏کند.

و گفته‏اند:

نفس لطیفه‏اى است که آن را به ودیعت در قالب نهاده‏اند و نفس محلّ اخلاق نیک است، هم چنان که بصر محل رؤیت است و گوش محلّ سمع است و بینى محلّ شمّ‏ «7».

و گفته‏اند:

روح، کان‏ «8» خیر است و نفس معدن شر که عقل و روح را در زندان کند و آرزو نفس را در زندان کند و توفیق خداى مدد روح کند و خذلان‏ «9» خداى مدد نفس کند و دل با یکى باشد که غالب‏تر بود از دو لشگر.

و مرید را باید دانست که کارها سه گونه باشد: یکى آن که راستى آن هویدا است، متابعت آن واجب باشد و کارى که بى‏راهى آن روشن است، واجب باشد دورى از آن و کارى که در مشیّت باشد یعنى که نداند خیر است یا شرّ؛ واجب باشد ترک کردن آن تا هویدا گردد نیک و بد از جهت علم یا از جهت عقل.

و بر مرید واجب است که تبدیل اخلاق بد کند، چون کبر و کینه و حرص و امید و حسد و منازعت و غیبت و در برادران افتادن و بدگمان شدن و شوخى کردن و جز این‏ها از اخلاق بد که او را ضدّ کند به اخلاق پسندیده‏ «10».

آرى، وقتى دل به نور معرفت روشن شد و روح با جرقّه الهى به حرارت عشق محترق شد و نفس از رذایل تخلیه و به حسنات محلّى‏ شد و معلوم شد که انسان محکوم به حکومت خدا و مغلوب دست حضرت ربوبیّت است و روشن شد که مظاهر زندگى مادّى امانتى چند روزه در دست انسان است و این بدن عنصرى به سوى متلاشى شدن و درهم پاشیدن در حرکت است و دیر یا زود در خانه گور رفته و از تمام ما یَمْلَکَش جدا مى‏گردد و در آن خانه غربت بند از بندش جدا و گوشت و پوست و مفاصلش به دندان مار و مور از هم گسیخته مى‏گردد، جایى براى غرور و چشم طمع دوختن به غیر حق خود و گول خوردن از اندکى از عناصر مادى باقى نمى‏ماند.

آنان که نسبت به زندگى و وسایل آن بینش صحیح نداشتند، یعنى با کمک معارف جان‏پرور الهیه به جهان و حیات چند روزه آن نظر نکردند، جدّاً از زندگى‏ و حیات خود کامى نجسته و بهره‏اى نگرفتند، آلوده بودن به گناه و عصیان لذت نیست، کمال بدبختى و هجوم بردن به انسانیت و پایمال کردن حق دیگران است.

آنان که در تمام دوره تاریخ بدین سان زیست و زندگى داشتند، قبل از افتادن به کام مرگ پشیمان شدند و با کوله بارى از حسرت و اندوه و ماتم و شقاوت و بدبختى، در بستر رنج و مرض و ناکامى جان به مالک دوزخ سپردند!!

آنان چند روزى به جوانى و نشاط و به سلامت بدن و به زر و زیور و به اندکى مال و تعدادى اطرافى جاهل و نادان و بدبخت مغرور شده و گول خورده و فریفته شدند و پس از صرف عمر در باطل و از دست دادن وقت پرقیمت در برابر کارهاى لغو و بیهوده، تک و تنها و با دلى پرغصه همراه با پرونده‏اى سیاه و دچار بودن به غضب الهى از دنیا رفتند!

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- نساء (4): 18.

(2)- مؤمنون (23): 99- 100.

(3)- اخگر: پاره آتش، جرقه.

(4)- فصلت (41): 51.

(5)- لوش: لجن.

(6)- نتن: بوى ناپسند.

(7)- شمّ: بویایى.

(8)- کان: معدن.

(9)- خذلان: مدد نکردن.

(10)- آداب المرید: 98.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 2:29 عصر )
»» زکات پا

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

زکات پا رفتن به جایى است که از حقوق خداست مانند:

1- زیارت عباد شایسته.

2- مجالس علم.

3- جلسه اصلاح و صلح بین مسلمانان.

4- صله رحم.

5- جهاد.

6- و هر جا که صلاح قلب و دین در آن است.

زیارت بندگان شایسته‏

اسلام به مسئله زیارت حق و عباد شایسته و دیدار عالمان ربانى و مؤمنان اهمیت فوق العاده‏اى داده است، چرا که در این زیارات بهره‏هاى دنیایى و آخرتى و گاهى منافع بى‏نهایت براى فرداى آخرت نصیب انسان مى‏شود.

امام على علیه السلام در تفسیر «قد قامت الصلاة» فرموده‏اند:

حانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ وَالْمُناجاةِ وَقَضاءِ الْحَوائِجِ وَدَرْکِ الْمُنى‏ وَالْوُصُولِ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَ‏

وقت زیارت حضرت حق و مناجات با او و قضاى حوائج و درک آرزو و اتصال و وصول به حضرت اللّه رسید!

در روایت آمده:

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودند، در حالیکه على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام اطراف حضرت بودند، فرمود: چگونه است وقتى کشته شوید و قبور شما پراکنده باشد. امام حسین علیه السلام عرضه داشت: کسى ما را زیارت مى‏کند؟ فرمود: آرى، گروهى از امتم به امید برّ و صله من شما را زیارت مى‏کنند، چون قیامت شود، به نزد آنان آیم و از اهوال قیامت نجاتشان خواهم داد.

و حضرت فرمودند:

اگر کسى مرا زیارت کند، یا یکى از افراد ذریّه مرا زیارت کند، قیامت به زیارتش خواهم آمد و او را از رنج‏هاى قیامت نجات خواهم داد.

پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:

هر کس در زمان حیات یا بعد از موت من مرا زیارت کند در روز قیامت در جوار من خواهد بود.

امام صادق علیه السلام فرمود:

هر کس امیرالمؤمنین علیه السلام را عارف به حقش بدون تجبر و تکبر زیارت کند همانند اجر صد هزار شهید براى اوست و گناهان گذشته و آینده‏اش مورد بخشش قرار خواهد گرفت و در قیامت به حال امن وارد خواهد شد و حساب بر او سبک گرفته شود و ملائکه از او استقبال خواهند کرد، چون شیعه از زیارت به منزلش برگردد، به وسیله ملائکه عیادت شود اگر مریض شود و مشایعت گردد اگر بمیرد و تا هنگام قرار گرفتن در قبر ملائکه براى او استغفار کنند «.

و در روایت آمده:

هر کس حسین علیه السلام را زیارت کند در صورت عرفان به حقش، ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول به او داده شود و گناه گذشته و آینده‏اش آمرزیده شود.

در روایات آمده:

زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام موجب طول عمر و حفظ نفس و مال و زیادى رزق و رفع ناراحتى‏ها و علت قضاى حاجات است‏

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

اگر بر اثر مشقت و دورى خانه نتوانستید به زیارت ما بیایید، بالاى منزل روید و دو رکعت نماز بگذارید و با سلام به قبر ما اشاره کنید که این سلام و زیارت شما به ما مى‏رسد.

راوى به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد:

وقتى قادر به زیارت شما نباشم چه کنم؟ فرمود: اگر نتوانستى بیایى روز جمعه غسل کن یا وضو بگیر و بر بام خانه برو و دو رکعت نماز بخوان و به طرف من توجه کن که هر کس مرا در حیاتم زیارت کند، پس در مماتم زیارت کرده و هر کس در مماتم مرا زیارت کند، مانند این است که در حیاتم زیارتم کرده است‏.

در باب زیارت همه ائمه علیهم السلام چه در حیات، چه در ممات، روایات زیادى به مضامین بالا وارد شده که دلالت بر اهمیت زیارت عباد شایسته چه در حیات آنان، چه در ممات آنان دارد.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

هر کس قدرت بر صله نسبت به ما را ندارد، شایستگان از موالیان ما را صله کند و هر کس قدرت بر زیارت ما را ندارد، خوبان از موالیان ما را زیارت کند که ثواب زیارت آنان، زیارت ماست‏.

امام صادق علیه السلام فرمود:

دوستانم را از جانب من سلام برسانید، من مى‏گویم خدا رحمت کند آن بنده‏اى که با دیگرى بنشیند و در مسائل ما سخن بگوید که سومى آن‏ها ملکى است که جهت آنان استغفار کند، در نشستن شما با یک دیگر و سخن در فرهنگ ما احیاى دین ماست، بهترین مردم بعد از ما کسانى هستند که در امر ما سخن بگویند و به امر ما برگردند.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

کسى که به دیدار برادر مؤمنش در منزلش برود و نیتى جز زیارت برادر مؤمن نداشته باشد، او را از زیارت کنندگان خدا مى‏نویسند و بر خداست که زائرش را اکرام کند.

و نیز آن حضرت فرمود:

زیارت مؤمن براى خدا بهتر از آزاد کردن ده بنده مؤمن است و هر کس عبد مؤمنى را آزاد کند، به هر عضوش، عضوى از جهنم آزاد مى‏شود.

و اما کسى که به زیارت برادر مؤمن برود، براى خدا، نه براى این که مشکلى از او حل کند، یا حاجتى از او روا نماید، یا در مرضش از او عیادت کند، ثواب‏هاى عظیم به او خواهد رسید.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:19 صبح )
»» همنشینى با اهل بیت

بهترین دوستان‏

انسان بر فرض این که نتواند در عالم ظاهر و در مرحله شهود همنشینانى آگاه و رفیقانى سالک راه و دوستانى با عزّ و جاه بیابد که از نفس آنان و کمال و معنویت و راه و رسم و اعمال پاک و منششان بهره‏مند شود و خود را به مدارج انسانیت و کمال آدمیت برساند، ولى درب عالم معنى و فضاى ملکوت هرگز به روى انسان بسته نیست، عالمى که مى‏توان از طریق آیات قرآن و روایات استوار، وارد آن شد و با دوستانى چون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان از راه دل و ارتباط روح، همنشین گشت و از سرمایه‏هاى معنوى و ارزش‏هاى الهى آنان و هدایت و خیرخواهى و دم حیات بخششان بهره‏مند شد.

اینان- چنانکه آیات قرآن و روایات مى‏گویند- تا روز قیامت اسوه و الگوى انسان در همه امور و شؤون حیات‏اند.

اینانند که باید انسان- با کمک آیات و روایات یا با یارى مربیان دلسوز و آگاه- به وجود و فرهنگ و اعمال و عقاید و اخلاقشان معرفت پیدا کند و به تدریج از منش و روش پاکشان رنگ بگیرد تا نهایتاً در حد ظرفیت خود همرنگ آنان شود و مقامات معنوى و کمالات الهى و اطوار ملکوتى در انسان، شکوفا گردد و در نهایت همانطور که در دنیا از طریق معرفت و ایمان قلبى و ارتباط روحى با آنان به همنشینى برخاسته‏ و دست دوستى در دست آنان گذاشته و از هدایت آنان بهره‏مند گشته، در آخرت هم در بهشت عنبر سرشت براى ابد همنشین آنان گردد که آنان نیکو رفیقانى براى انسان هستند چنانکه قرآن مى‏فرماید:

[وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً]

و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت [ایمان، اخلاق و عمل صالح‏] داده؛ و اینان نیکو رفیقانى هستند.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در روایتى مى‏فرماید:

... مقصود از انبیا من و منظور از صدیقین على بن ابى طالب و شهدا حسن و حسین و صالحین حمزه و امامان پس از حسین هستند.

از آنجا که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از طریق قرآن و روایات متین و محکم حضور هدایتى و معنوى در جامعه انسانى دارند و انسان مى‏تواند با آنان همراه و همراز باشد، باید گفت: آن بزرگواران بهترین دوستان و برترین معاشران و دلسوزترین رفیقانى هستند که انسان از پرتو وجودشان و رابطه با هدایتشان مى ‏تواند مؤدب به آداب الهى و متحقق به حقایق انسانى و متجلى به جلوات معنوى گردد.

این دوستان برتر و رفیقان بهتر، از استوارترین باورهاى حقّه و عقاید پاک و اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عدالت و قسط و صدق و امانت و وفا و صفا و درستى و راستى و صلاح و سداد و عفّت و اجتهاد و کرامت و شرافت و فضیلت و محبت و خیرخواهى و مهرورزى برخوردارند و چون انسان در عالم معنى و جهان باطن به دلالت قرآن و روایات با آنان همراه گردد و دل به ارزش‏هاى ایشان دهد، بر اساس اثرپذیرى، به رنگ آنان درآید و در قیامت لایق همنشینى آن بزرگواران شود. همچنانکه قرآن مى ‏فرماید:

[وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً].

و اینان نیکو رفیقانى هستند.

این فقیر الى اللَّه که خود در کسوت روحانیت هستم و تا کنون که این‏ جزوه را مى‏نویسم بیش از سى و پنج سال است در نقاط مختلف ایران و برخى از ممالک اروپایى و عربى به توفیق حق به تبلیغ معارف الهیه مشغولم، بسیارى از مستمعان گمراه را از طریق آیات قرآن و روایات با خدا و پیامبران و امامان آشنا نموده و زلف حیات آنان را با زلف هدایت حق و پیامبران و امامان گره زده‏ام و از این راه نتایج بسیار عالى در انقلاب حال و اخلاق و اعمال آنان دیده‏ام و به عبارت دیگر مشاهده نموده‏ام که بسیارى از شنوندگانى که از گردونه دین خارج بوده‏اند با آشنا شدن با خدا و پیامبران و امامان در درون خود و ادامه زندگى در کنار معنویت آنان و قبول هدایتشان، به مدار دین بازگشته و انسان‏هایى متین و مؤدب و متدین شده و به منابع خیر و هدایت تغییر یافته‏اند.

در این زمینه تا کنون چندین هزار نامه در طول مدت تبلیغم از گناه‏کاران، و معصیت‏کاران حرفه‏اى و چه بسا از برخى افراد یهودى و مسیحى و لائیک به دستم رسیده که با شنیدن حقایق دینى و معارف الهى از کژ راهه و بى‏راهه برگشته و دست به دامن رحمت و مغفرت خدا که بهترین رفیق است زده‏اند و به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام متوسل شده و آنان را به رهبرى در زندگى خود انتخاب نموده و از فرهنگ پاکشان براى رشد و کمال خود و تامین سعادت دنیا و آخرتشان بهره گرفته‏ اند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:18 صبح )
»» امنیت در برابر غرور

 

صفت غرور

غرور، از صفات بسیار ناپسند و از رذایل اخلاقى و سیّئات نفسانى است.

غرور، حالتى است در وجود انسان که از بینش غلط او نسبت به مظاهر زندگى و امور دنیایى و مادّى پیدا مى‏شود و گاهى هم محصول غفلت انسان از واقعیت‏هاى الهیّه است که بر اثر کثرت کار مادى و توسعه یافتن مال و زر و زیور پدیدار مى‏گردد و در هر صورت رابطه انسان با حق و توجّه او به آبادى آخرت قطع مى‏گردد و علّت شقاوت دنیا و آخرت و خرابى خانه سعادت مى‏شود.

کتب لغت لغت مغرور را این چنین معنا مى‏کنند:

مغرور، یعنى فریب خورده، کسى که به باطل چشم طمع دوخته، آن کس که فریفته شده.

با توجه به آیات و روایات و نظر محققان لغت، مغرور کسى است که فریفته دنیا و ظاهر زندگى و مال و اولاد و مقام و ریاست و علم و شهرت و شکم و شهوت شده به این امور آن چنان دل بسته و فریفته شده که گویى حیات و زندگى همین است و همیشه بر این منوال جارى است و آنچه از دنیا در دست اوست براى او همیشگى است، در حالى که روزى چشم باز مى‏کند و به این حقیقت متوجّه مى‏شود که هر چه در اختیارش بوده، از دنیا و زر و زیور و مال و اولاد و مقام و ریاست و شکم‏ و شهوت و دانش و شهرت از دستش رفته و چیزى، جز بدنى مریض و علیل و گوشت و استخوانى پوسیده و قلب و روحى مرده و پرونده‏اى سیاه و باطل، برایش نمانده و دقایقى چند با مرگ فاصله ندارد؛ در حالى که پاسخى براى سؤالات دادگاه‏هاى برزخ و قیامت در اختیارش نیست و جاى عذرى در برابر غفلت و غرور و بدبختیش ندارد!!

روز بیداریش روزى است که غرورش را فرو نشانده‏اند، پنجه مرگ تمام هویّتش را گرفته است، بین او و برزخ پرده برداشته شده است، تمام اموال او به اولاد ناخلف و بى‏تربیتش منتقل شده است و کارى از دست احدى، حتى عزیزترین افرادش برنمى‏آید که آن بیدارى در آن موقعیت، کم‏ترین سودى براى او ندارد، گرچه حالت توبه به او دست دهد.

در این زمینه به قرآن مجید با کمال دقت توجّه کنید:

[وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً] «1».

و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مى‏شوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصت‏ها از دست رفته‏] گوید:

اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مى‏روند، توبه نیست.

اینانند که عذابى دردناک براى آنان آماده کرده‏ایم.

آرى، وقتى چشم دل از تماشاى حقیقت ببندیم و از دیدار حضرت دوست دیده برداریم و فراموش کنیم که صاحب جهان و مالک همه آشکار و پنهان، وجود مقدّس اللّه است که صفاتش در قرآن مجید تحت این عناوین آمده:

حىّ، قیّوم، مالک، خالق، بارى، مصوّر، قدیر، محیط، سمیع، علیم، بصیر، خبیر، کریم، حکیم، عزیز، غفور، رحیم، لطیف ...

خود را همه کاره و مالک پنداشته، فریفته مظاهر شده و به آنچه در دست داریم که به طور حتم همه آن‏ها از بین رفتنى است، مغرور شده و گول مى‏خوریم و به هر چیزى چشم طمع دوخته براى به دست آوردن و یافتنش دین و دل و جان و نفس و عقل و فطرت را فدا مى‏کنیم!!

چون در فضاى فریفته شدن و مغرور شدن و گول خوردن قرار بگیریم، درهاى رحمت و روزنه‏هاى عنایت به روى ما بسته مى‏شود و مرگ عقل و روح ما مى‏رسد و از هویّت و حیثیت ما جز بدنى که شهوت و شکم بر آن حاکم و غالب است چیزى نمى‏ماند و در پایان این راه است که درمى‏یابیم بود و نبود ما از دست رفته و در درون جز حسرت سخت و در برون جز عذابى دردناک حاصلى از تمام عمر براى ما باقى نمانده است، آن وقت است که با کمال ذلت و زارى و خضوع و خشوع و ترس و وحشت از حضرت حق، مى‏خواهیم ما را به دنیا بازگرداند تا به تدارک این همه خسارت برخاسته و به عمل صالح روى آوریم، در پاسخ ما مى‏گویند: هرگز که این زمان باید آماده ورود به برزخ براى پاسخگویى به جنایات و اشتباهات و غرور و غفلت خود باشى.

[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏] «2».

[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى‏ایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مى‏گوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشته‏ام کار شایسته‏اى انجام دهم. [به او مى‏گویند:] این چنین نیست [که مى‏گویى‏] بدون تردید این سخنى بى‏فایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مى‏شوند.

علّت ستم ستمگران و زورگویى قلدران و اجحاف متجاوزان و جنایت جانیان و ظلم ظالمان و گناه بدکرداران و خطاى خطاپیشگان و معصیت نابکاران همین صفت ناپسند غرور بوده و از طرفى علّت حکمت حکیمان، عرفان عارفان، عبادت مشتاقان، عشق عاشقان حق، بندگى سر مستان از معرفت، فضیلت بیداران، کمال نابینایان، تواضع متواضعان، خشیت خاشعان، توجه به حق و فریفته نشدن به زر و زیور دنیا و گول نخوردن از مظاهر زندگى مادى بوده است.

یکى از عرفاى قرن هفتم بنام مؤید الدین جندى در نصیحت به نفس و برحذر داشتن او از خطرها مى‏گوید:

مؤیّدا چه دل آلوده جهان دارى‏

 

که جز خداى نشاید کند جهاندارى‏

دل تو جاى تجلّى است چون تخلّى یافت‏

 

زنقش نفس نگر کز هواش باز دارى‏

گذر زدنیى دون در دلش گذار مده‏

 

که همچو رهگذرى بگذرى و بگذارى‏

رضا به کسوت عار معار این عالم‏

 

کسى دهد که شد زحیله خرد عارى‏

     

تو آنى آن که توانى که نور حق باشى‏

 

ولى زظلمت کَوْنى گذر نمى‏آرى‏

به روح پاک مفرماى خدمت تن را

 

زگل نیاید هرگز وظیفه خارى‏

ترا چه کم که فزون از همه غمت باشد

 

تو شادمان چو به یارى زغم چه غم دارى‏

     

 

امنیت در برابر غرور

نفس را مؤدب به آداب حق کنید تا از غرور در امان بمانید.

مقدمه مؤدب شدن به آداب، معرفت است، معرفت حلال و حرام، واجب و مستحب، خیر و شرّ، دنیا و عقبى، حسنات و سیّئات.

و این معرفت از طریق تحصیل علوم دینیه، یا شاگردى در پیشگاه یک عالم واجد شرایط میسّر است.

چون آگاهى به واقعیت‏هاى مکتب الهى حاصل شد، آن واقعیت‏ها باید به مرحله عمل و اجرا درآید و در مسئله عمل خلوص و اخلاص مراعات شود، تا انسان از خطر غرور و سایر رذایل در امان بماند.

نفس را اگر بگذارید و توجه خود را از وى بردارید، مرکز هجوم خطرها و زیان‏ها و خسارت‏ها خواهد شد.

اگر به تربیت نفس و آراستنش به حقایق اقدام نکنید، مرکز تاخت و تاز انواع شرور و بدى‏ها مى‏گردد.

نفس را در حصار بلند عقاید حقّه و در پناه عمل صالح و خالص و اخلاق الهى ببرید، تا از هر شرى در دنیا و آخرت در امان بمانید.

ضیاء الدین ابو نجیب در این زمینه مى‏گوید:

جهد کند که نفس را مراعات کند و معرفت اخلاق نفس بداند که نفس فرماینده باشد به بدى و غافل نشود از نفس و اگر چه به انتهاى معرفت رسیده باشد که مصطفى علیه الصّلاة پناه گرفت به خداى از شرّ نفس.

و امیرالمؤمنین على مى‏گوید:

نیستم من و نفس من، مگر شبانى که گوسفند را مى‏چراند، هرگاه که از جایى گوسفندان را به هم مى‏آورد، از دیگر جانب پراکنده مى‏شود.

ورّاق رحمه الله گفت:

نفس ریاکننده است بر جمله احوال ونفاق کند در بیشترین احوال و شرک آورنده است در بعضى احوال.

واسطى رحمه الله گفت:

نفس بتى است و بدان نظر کردن شرک است و نظر نکردن در آن عبادت است.

و گفته‏اند:

مثل نفس در پیدا کردن نیکى و پوشیده داشتن بدى هم چون اخگر «3» است که رنگ اخگر نیکو باشد ولکن سوزاننده.

و اگر نفس را برنجانند زود توبه کند و اگر او را فرو گذارند از پى مرادها برود و از خداى اعراض کند، خداى تعالى مى‏گوید:

[وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ‏] «4».

و هنگامى که به انسان نعمت عطا مى‏کنیم [از طاعت و عبادت‏] روى بر مى‏گرداند و [با کبر و نخوت‏] از ما دور مى‏شود، و چون آسیبى به او رسد [براى برطرف شدنش‏] به دعاى فراوان و طولانى روى مى‏آورد.

و گفته‏اند:

مَثَل نفس چون آبى ایستاده است که صافى شده باشد، اگر آب را بجنبانى هر چه در زیر آن باشد از لوش‏ «5» و نتن‏ «6» پدید آید.

و بداند که خداى تعالى از نفس همان طلب مى‏کند که از بندگان طلب مى‏کند و در هر چه خداى تعالى از بندگان که خداى را ثنا گویند و خداى را شکر کنند نفس را همین مى‏فرماید و خداى تعالى بندگان را مى‏فرماید تا مخالفت امر و نهى او نکنند و نفس را هم چنین مى‏فرماید.

و از بندگان در مى‏خواهد که موصوف شوند به سخا و کرم و از نفس، همین طلب مى‏کند.

و گفته‏اند:

نفس لطیفه‏اى است که آن را به ودیعت در قالب نهاده‏اند و نفس محلّ اخلاق نیک است، هم چنان که بصر محل رؤیت است و گوش محلّ سمع است و بینى محلّ شمّ‏ «7».

و گفته‏اند:

روح، کان‏ «8» خیر است و نفس معدن شر که عقل و روح را در زندان کند و آرزو نفس را در زندان کند و توفیق خداى مدد روح کند و خذلان‏ «9» خداى مدد نفس کند و دل با یکى باشد که غالب‏تر بود از دو لشگر.

و مرید را باید دانست که کارها سه گونه باشد: یکى آن که راستى آن هویدا است، متابعت آن واجب باشد و کارى که بى‏راهى آن روشن است، واجب باشد دورى از آن و کارى که در مشیّت باشد یعنى که نداند خیر است یا شرّ؛ واجب باشد ترک کردن آن تا هویدا گردد نیک و بد از جهت علم یا از جهت عقل.

و بر مرید واجب است که تبدیل اخلاق بد کند، چون کبر و کینه و حرص و امید و حسد و منازعت و غیبت و در برادران افتادن و بدگمان شدن و شوخى کردن و جز این‏ها از اخلاق بد که او را ضدّ کند به اخلاق پسندیده‏ «10».

آرى، وقتى دل به نور معرفت روشن شد و روح با جرقّه الهى به حرارت عشق محترق شد و نفس از رذایل تخلیه و به حسنات محلّى‏ شد و معلوم شد که انسان محکوم به حکومت خدا و مغلوب دست حضرت ربوبیّت است و روشن شد که مظاهر زندگى مادّى امانتى چند روزه در دست انسان است و این بدن عنصرى به سوى متلاشى شدن و درهم پاشیدن در حرکت است و دیر یا زود در خانه گور رفته و از تمام ما یَمْلَکَش جدا مى‏گردد و در آن خانه غربت بند از بندش جدا و گوشت و پوست و مفاصلش به دندان مار و مور از هم گسیخته مى‏گردد، جایى براى غرور و چشم طمع دوختن به غیر حق خود و گول خوردن از اندکى از عناصر مادى باقى نمى‏ماند.

آنان که نسبت به زندگى و وسایل آن بینش صحیح نداشتند، یعنى با کمک معارف جان‏پرور الهیه به جهان و حیات چند روزه آن نظر نکردند، جدّاً از زندگى‏ و حیات خود کامى نجسته و بهره‏اى نگرفتند، آلوده بودن به گناه و عصیان لذت نیست، کمال بدبختى و هجوم بردن به انسانیت و پایمال کردن حق دیگران است.

آنان که در تمام دوره تاریخ بدین سان زیست و زندگى داشتند، قبل از افتادن به کام مرگ پشیمان شدند و با کوله بارى از حسرت و اندوه و ماتم و شقاوت و بدبختى، در بستر رنج و مرض و ناکامى جان به مالک دوزخ سپردند!!

آنان چند روزى به جوانى و نشاط و به سلامت بدن و به زر و زیور و به اندکى مال و تعدادى اطرافى جاهل و نادان و بدبخت مغرور شده و گول خورده و فریفته شدند و پس از صرف عمر در باطل و از دست دادن وقت پرقیمت در برابر کارهاى لغو و بیهوده، تک و تنها و با دلى پرغصه همراه با پرونده‏اى سیاه و دچار بودن به غضب الهى از دنیا رفتند!

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- نساء (4): 18.

(2)- مؤمنون (23): 99- 100.

(3)- اخگر: پاره آتش، جرقه.

(4)- فصلت (41): 51.

(5)- لوش: لجن.

(6)- نتن: بوى ناپسند.

(7)- شمّ: بویایى.

(8)- کان: معدن.

(9)- خذلان: مدد نکردن.

(10)- آداب المرید: 98.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:18 صبح )
»» رفتار قرآن با فاسدان اخلاقی

 

قرآن ادبستان خداست؛ "القرآن مأدُبَةُ الله".

یکی از بحث‌های اخلاقی قرآن، ادب قرآن است. یک وقت می‌گوییم آداب تلاوت، آداب نگارش؛ این‌ یک بحث است، یک وقت می‌گوییم ادب قرآن.

ادب قرآن در محاوره و گفت‌وگو با مردم چگونه است؟ قرآن با مخالفین خودش چگونه حرف می‌زند؟ ادب را یاد بگیریم. قرآن می‌فرماید: «انّا او ایّاکم لعلی هدیً او فی ضلالٍ مبین» یا ما، یا شما، یا بر هدایت، یا بر ضلالت.

خوب! چرا این‌گونه می‌فرماید؟ قرآن حتی وقتی با مشرکین هم مواجه می‌شود، ادبش این‌گونه است. همین طوری صریحاً نمی‌گوید آن شخص در ضلالت است، آن شخص در کفر به سر می‌برد. ادب قرآن این است که "انّا او ایّاکم... ." قرآن خیلی ادب را رعایت می‌کند.

اینکه قرآن می‌فرماید: «ولا تسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبوّا الله عدواً بغیر علم؛ به خدای مشرکین هم اهانت نکنید، آنها هم برمی گردند به خدای شما اهانت می‌کنند.» این ادب قرآن است.

 

پرهیز از بیان فساد اخلاقی دشمن

 

ببینید علمای خودمان، ادبشان ادب قرآنی بوده است. ما طلبه‌ها هم باید اینگونه باشیم. فکر نمی‌کنم احدی به اندازه امام(ره) با شاه مخالف بود. با شاه دشمن بود، به حق هم بود، دشمنی شخصی نبود، واقعاً درد دین داشت. امام از همه ما بهتر شاه و خانواده‌اش را می‌شناخت. یک بار در عمرش دیدید، یک کلمه درباره فساد خانوادگی شاه حرف بزند؟

اشرف پهلوی، خواهر شاه، کثیف‌ترین آدم بوده و معروف است که چه آدم خبیثی بوده است. یک بار شد که امام حتی اشاره وار چیزی در این باره بگوید. این ادب قرآن است. امام هم می‌دانست، ولی این زشت است که آدم بیاید درباره خانواده کسی حرف بزند، درباره زن و بچه کسی حرف بزند؛ هر چند که آدم خرابی باشد. امام هر وقت به شاه چیزی می‌گفت، می‌گفت ظالم و ستمگر است‌، شاه جنایت می‌کند، کشور را به آمریکا فرخته؛ اما می‌گفت فساد اخلاقی هم دارد؟ گاهی تلویزیون تصویری از امام را نشان می‌دهد که روی تخت بیمارستان کتاب می‌خواند؛ این کتاب، کتابی است که فساد اخلاقی شاه در آن است، یک بار شد امام از این حرف‌ها بزند؟

متأسفانه ما اخلاق قرآنی را رعایت نمی‌کنیم؛ هر وقت با کسی دعوا داریم، اول می‌رویم سراغ ناموس طرف یا سراغ لغزش‌های اخلاقی‌اش.

قرآن کتاب ادب است. چقدر ما در تاریخ خواندیم که هند جگرخوار، همسر ابوسفیان، مادر معاویه چه کاره بوده است. این همه آیات در قرآن، درباره ابوسفیان نازل شده، شاید 100 آیه درباره ابوسفیان است؛ ولی یک‌بار خدا درباره زن ابوسفیان چیزی گفته؟ چه کاره بود و پرچم داشت؟ ولی ادب قرآن این است که به این چیزها نپردازد و زشت است.

اگر یک‌جا درباره زن ابولهب می‌فرماید، سراغ مسایل جنسی و اخلاقی نمی‌رود؛ می‌فرماید: «و امْرَاَتُه حمّالة الحطب؛ هیزم برای آتش می‌آورد». بنا بر این یک نکته اخلاق قرآن این است که به مسائل جنسی و فحشاء مردم کار نداشته باشیم؛ حتی اگر از کثیف‌ترین مردم باشد؛ خیلی مواقع این مسائل قبح گناه را می‌ریزند؛ خیلی مواقع اشاعه فحشا است و خیلی موارد باعث ترویج گناهان در بین جوانان می‌شود. در گفتارمان به قرآن اقتدا کنیم.

شخصی سی شب منبر رفت و موضوع بحثش مسایل اخلاقی فلان شخص بود. خوب، این‌ها خودش اشاعه فحشاست و خلاف قرآن می‌باشد.

 

نسنجیده و بدون آگاهی نباید سخن گفت

 

مطلب دیگر درباره ادب، گفتار قرآن است که می‌فرماید: «ما اوتیتم من العلم الا قلیلا؛ دانشتان اندک است». همین آیه‌ای که در اصول گفته می‌شود: «ان جاءکم فاسق بنبا فتبیّنوا» این آیه شریفه، یعنی حرفی را که می‌شنوید درنگ کنید و فوری نقل نکنید.

آیات سوره نور، آیات افک: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ؛ زبان به زبان این مسئله را تکرار می‌کردید». مسئله این بود که در یکی از جنگ‌ها همسر پیامبر صلوات الله علیه و آله  از کاروان جا مانده بود. وی در بیابان سرگردان بود که کسی آمد و او را سوار شتر کرد و به شهر آورد. خود آن شخص هم از شتر پیاده شده بود.

 

سخن گفتن نشانه جهل است

 

یکی از آداب قرآن این است که آدم چیزی را که یقین ندارد، نگوید. کلمات شاید، احتمال دارد، فکر می‌کنم و به نظر می‌رسد را زیاد به کار ببریم. نشانه آدم جاهل این است که قطعی حرف می‌زند. آدم عالم هم همه‌اش می‌گوید شاید.

امام خمینی در تلویزیون تفسیر قرآن می‌فرمود. نوارش را یکبار گوش بدهید، یک ساعت که تفسیر می‌گفت یک آیه را ترجمه نمی‌کرد، چه برسد به تفسیر. می‌گفت یحتمل که معنی این باشد، شاید که معنی این باشد. این طور آدمی عالم است. کسی هم که به ضرس قاطع می‌گوید معنی این است، نشانه آدم جاهل می‌باشد. قطعی حرف زدن نشانه جهل و خلاف ادب قرآن است. ادب قرآن این است که جزم گرا نباشیم.

ادب قرآن این است که بدانیم کسی که قطعی حرف می‌زند، خدا و چهارده معصوم علیهم‌السلام هستند. ما هر چه می‌گوییم شاید، شاید... .

این را من مکرر گفتم، شاید 12- 10 سال داشتم که خدمت علامه طباطبایی بودم؛ یک آقایی آمد یک مسئله شرعی از علامه پرسید که من با آن سن، جواب مسئله را بلد بودم. علامه وقتی جواب داد، سه بار فرمود این مسئله را حتماً از کس دیگری بپرسید. این عالم است، قطعی حرف نمی‌زند و در فهم خودش تردید می‌کند.

نشانه جاهل بودن من هم این است که وقتی استاد مطلبی را می‌گوید، نمی‌گویم آقا س?ال دارم، فوری می‌گویم آقا مطلبتان اشکال دارد. خوب این نشانه جهل من است؛ لااقل بگو س?ال دارم یا این به ذهن من می‌رسد، از کجا می‌گویی که این اشکال دارد و غلط است؛ یعنی شما بهتر از آن ‌آقا ‌فهمیدید؟! ادب قرآن این است که این چیزها را رعایت کنیم، حرف کسی را راحت نگوییم اشتباه است، شاید من اشتباه می‌کنم. در درس‌های خودمان در حوزه، چند درصد می‌شود که استاد به طلبه بگوید که حق با شما بود؟ آیا همیشه طلبه‌ها اشتباه می‌گویند و استاد همیشه درست می‌گوید؟

این شاهد این است که ما ادب قرآنی را کم رعایت می‌کنیم. لااقل بعضی مواقع حق با این آقایان است. گاهی اوقات کلام این آقا توجیه دارد که با آن توجیه درست می‌شود؛ چطور گاهی من یک کلامی را توجیه می‌کنم  که مرادم این بود تا اشکالی به من نباشد، خوب شما هم که می‌گویید همین طور است وقتی یک مطلبی را می‌گویید من باید بگویم که شاید مراد شما این است و اشکال به شما وارد نیست. اینکه خیلی راحت ما حرف دیگران را نقد می‌کنیم، نمی‌گوییم واضح نشد، می‌گوییم شما اشتباه گفتید، شاهد این است که ادب قرآنی را رعایت نمی‌کنیم.

ادب قرآن «انّا او ایّاکم...» است. هیچ وقت نگوییم شما اشتباه می‌کنید، شاید من اشتباه می‌کنم. این آیه که درباره مشرکین با پیامبر صلوات الله علیه و آله است. ادب قرآن این است که پیامبر صلوات الله علیه و آله می‌فرماید: «ما ادری ما یفعل بی و لا بکم». چقدر ادب در این جمله است. پیغمبر خدا می‌گوید من نمی‌دانم که من به بهشت می‌روم یا به جهنم. شما را هم نمی‌دانم. آیا ما این‌گونه حرف می‌زنیم یا همیشه می‌گوییم که ما به بهشت می‌رویم و آن‌ها نمی‌روند. ان شاء الله که خداوند اخلاق همه ما را قرآنی بگرداند.

پاسخ به س?ال

کلمه "حمار" و "کلب" که در قرآن آمده چه صورتی دارد؟(آیا این‌ها مصداق توهین نیستند؟) ایشان در پاسخ بیان کردند که شما هر چیزی را در فرهنگ قرآن معنی کنید. قرآن وقتی می‌فرماید "کمثل الحمار یحمل اسفارا"، حمار را الاغ در ایران معنی نکنید. طبق عربستان معنی کنید. مگر یکی از قاری‌های قرآن در عربستان شیخ عنتر نیست؟ حالا این خوب است یا بد؟ آن‌جا اگر به کسی بگویید عنتر که بدش نمی‌آید. در فرهنگ ایرانی الاغ یعنی بد. در فرهنگ اروپایی الاغ سمبل حیوان عاقل است. شما یک الاغ را از کوچه پس کوچه‌ها از این طرف شهر به جای دیگر ببرید، بعد همان مسیر را برمی‌گردد؛ شما هر آدم عاقلی را  یک‌بار ببرید مسیر را یاد نمی‌گیرد. در بعضی فرهنگ‌ها الاغ سمبل حیوان محتاط است. در فرهنگ ایران سمبل نفهمی است؛ قرآن هم که در ایران نازل نشده است. شما باید ببینید در آن فرهنگ به چه معناست. و الحمدلله رب العالمین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:17 صبح )
»» عرفان و شبه عرفان

عرفان لُبّ معرفت و شناخت ناب حقایق است. معلّم عرفان خدای متعال است و شاگردان او در این رشته­ی تخصّصی، انبیا و اولیا می­باشند. یکی از شاگردان سخت­کوش این کلاس، حسین­بن علی(ع) نام دارد که امتیازات به دست آورده­اش عالمیان را به حیرت واداشته است و جن و انس و ملک همه از شور و حال او در شگفتند. او با معلم بزرگ عرفان راز و رمزهایی دارد که بلند پایگان علمی باید بسیار بکوشند تا به معنای آن پی ببرند: أیکونُ لغیرکَ من الظّهور ما لیس لک حتّی یکونَ هُوالمُظهرَ لک مَتی غِبتَ حتّی تحتاجَ إلی دلیلٍ یدلُّ علیک و متی بَعُدْتَ حتّی تکون الآثار هی الّتی توصِلُ إلیک عَمِیَتْ عینٌ لاتراکَ علیها رقیباً و خَسِرَتْ صَفْقَةُ عبدٍ لم تجعل له من حُبّک نصیباً ([1]).

شاگردان دست اول خدا در کلاس عرفان همواره کوشیده­اند تا آموخته­های خود را به آنان­که اهلند بیاموزند؛ گرچه ظرفیت­ها بسیار متفاوت است و فرض این­که کسانی از شاگردان رده­های بعد، به شاگردان دست اول برسند، دشوار است. از دانش آموختگان ممتاز انبیا و امامان: در کلاس عرفان، امام راحل خمینی کبیر1 است. او به حق تندیس عرفان صادق در زمان ماست و عرفان­های کاذب را که امروزه ـ شاید بیش از گذشته ـ دام راه خداجویان شده است می­توان با محک امام باز شناخت و سره را از ناسره و ناب را از بدل جدا نمود. دانشمند گرانمایه حسن رحیم پور ازغدی در این راستا گامی برداشته است و ملاک­هایی را از سیره­ی امام راحل1 برای شناسایی عرفان صادق استخراج نموده است.

ما در پی آنچه در شماره­ی 52 با عنوان دام­های فریب درج کردیم، گزیده­ و برداشتی از سخنان آقای رحیم پور تحت عنوان عرفان و شبه عرفان را که در آن عرفان امام خمینی(ره) ـ به حق ـ شاخص دانسته شده و عرفان و شبه عرفان براساس آن شاخص بازشناسی شده است؛ در این شماره می­آوریم و از اندیشمندان می­خواهیم که هرچه می­توانند به روشن­گری در این راه پرخطر بپردازند؛ چه آن­که مدعیان دروغ­پرداز با دام­هایی که تار و پود آن ریا و نیرنگ و خاستگاه آن بی­اعتقادی به خدا و دین و قیامت است، سر راه مردم به ویژه جوانان دختر و پسر نشسته­اند و بسیاری را می­فریبند و به روز سیاه می­نشانند.

می­خواهم بعضی از شاخص­هایی را که در عرفان کسانی چون امام خمینی(ره) هست نسبت به شبه عرفان­ها و معنویت­های انحرافی و قلابی از نوع قدیم و جدیدش از نوع شرقی و غربی­اش که در افکار عمومی وجود دارد و داشته، عرض کنم. از این جهت ­که به نام عرفان و معنویت همیشه سوء استفاده شده و می­شود، بایستی هشدار داد. بعضی از شاخص­هایی که در عرفان امام خمینی(ره)، به نظرم رسیده، را عرض می­کنم. اگر مجموع این­ها را کنار هم بگذاریم می­توانیم به شناخت کسانی که حقیقتاً راه ما را به سوی خداوند باز می­کنند و مسیر را نشان می­دهند موفق شویم و بدانیم که آن­ها چه کسانی هستند؟

1. یکی از شاخص­هایی که در معنویت و عرفان امام می­بینیم و شاخص خوبی برای تشخیص عرفان الهی از شبه عرفان­های تقلبی است، این است که عرفان دینی مبتنی بر مفهومی به نام تقوا یا کفّ نفس است؛ یعنی هر کس به ما بشارت عرفان و معنویت و رشد معنوی بدهد، ولی خود مفهوم کفّ نفس و تقوا را از دستورالعمل­هایش حذف کرده باشد، این یکی از شاخص­های قطعی است برای این­که بفهمیم این یک نوع کلا­ه­برداری معنوی و شبه معنوی است. انواعی از عرفان­های قدمایی و نیز معنویت­های مدرن سکولار، اسپریچوالیتی این­ها براساس عرفان منهای تقواست؛ یعنی یک عرفانی ارایه می­دهند که در آن تقوا یا اساساً مطرح نیست؛ یا کاملاً رقیق شده و تشریفاتی است. مفهوم تقوا و کفّ نفس، مخ همه عرفان­های انبیایی و الهی است و عرفان امام یکی از شاخص­هایش همین مسأله است. عرفان حقیقی نوعی تقرب نظری و تقرب عملی به خداوند است. هر کس بگوید من یک معنویتی دارم و یک راه وصل به خدا را به شما نشان می­دهم و در آن نه معرفةالله وجود دارد و نه تقوا و کفّ نفس، این قطعاً یک معنویت انحرافی و قلابی است. عرفان­های قلابی از نوع شرقی و غربی، قدیم و جدید علاوه بر این­که اساساً معرفة­الله و تقوای الهی در عرفان­هایشان و در معنویتشان وجود ندارد بعضی­شان اساساً این را غیر ممکن می­دانند. معمولاً این نوع معنویت­ها، این نوع اسپریچوالیته­ها به آسایش نفس دعوت می­کنند. یک نوع لذت روانی یک نوع راحتی و وادادگی دنیوی ولو جسمانی نباشد و مربوط به روان و اعصاب باشد، اسمش را می­گذارند عرفان و این یکی از نکاتی است که ما باید حواسمان باشد اشتباه نکنیم. تخدیر و آرامش اعصاب را و تکنیک­های کنترل اعصاب را که امروزه به اسم عرفان به خورد مردم می­دهند نباید با عرفان و معرفة­الله یکی دانست.

بسیاری از معنویت­هایی را که آن­ها امروز دارند تحت عنوان معنویت مدرن و معنویت سکولار و مانند این­ها دارند به خورد بشر می­دهند این­ها معنویت­های دنیاگراست. حداکثر تکنیک­هایی برای کنترل اعصاب و راهی برای فرار از مشکلات است. تعطیل عقل برای توجیه مشکلات عملی و تخدیر غیر از آرامش است. خیلی­ها در این حلقه­های شبه عرفانی تخدیر را با آرامش اشتباه می­گیرند. تخدیر محصول فلج شدن عقل است، اما آرامش، مبنای عقلانی دارد ولو این که کم کم می­رسد به مفاهیم و حقایقی فوق عقل، اما نفی عقل نیست. هیچ نوع آرامش معنوی بدون معرفت و بدون تضمینی برای ابدیت ممکن نیست. یا امکان ندارد، یا دوام ندارد، چون ریشه ندارد. این یکی از علایم عرفان امام(ره) است.

هر نوع معنویتی به ما پیشنهاد شد که در آن نیازی به خدا و آخرت و به مبدأ و معاد نیست، قلابی است. این عرفان نیست شبه عرفان است و یک نوع کلاه­برداری عرفانی است.

2. تفاوت دیگر بین عرفان الهی و عرفان­های قلابی را که ما از سلوک عرفانی امام خمینی(ره) می­توانیم استخراج بکنیم نسبت عرفان است با جهاد و مبارزه. شاخص اول در واقع جهاد روحی، جهاد با نفس و جهاد درونی بود و این یکی جهاد بیرونی است. نه فقط جهاد با شیطان در درون، بلکه جهاد با شیطان و شیاطین در بیرون؛ یعنی در عرصه­های اقتصاد، سیاست، حقوق، فرهنگ و غیره. این هم یک شاخص است. عرفان حضرت امام(ره) عرفانی است که مستلزم جهاد اجتماعی توأم با مسؤولیت پذیری است. عرفان امام عرفانی است که مسؤولیت پذیری در برابر خدا، در برابر خود، در برابر جامعه، در برابر جهان و در برابر کل بشریت و موضع­گیری عدالت خواهانه با آن گره خورده است. پس این هم یک راه برای تشخیص عرفان انبیایی با عرفان­های قلابی.

نسبت عرفان و معنویت قلابی با عدالت­خواهی و جهاد اجتماعی چیست؟ عرفانی که می­گوید نه در درون لازم است با نفست مبارزه بکنی نه در بیرون لازم است با ظالمین و دشمنان خدا و خلق خدا مبارزه بکنی، یک عرفان قلابی است. عرفان حضرت امام(ره) هم در درون دعوت می­کند به جهاد با نفس و تقوا (که البته جهاد با نفس به معنی نفس کشی نیست چون ما در عرفان اسلامی نفس کشی نداریم، تهذیب نفس و تعدیل نفس داریم. تعدیل نفس به معنی اعدام نفس نیست، اسلام دعوت نمی­کند نفس را نابود کن، نفس را بکش، قوای شهوی و غضبی­ات را نابود کن، خودت را عقیم کن که اصلاً انگیزه شهوت در تو نباشد تا لازم نباشد تقوا داشته باشی؛ این­ها فرار از صحنه عرفان و جهاد با نفس است. عرفان اسلامی این است­که می­گوید شهوت خیر است، نعمت الهی است. غضب، یعنی امکان خشم ورزیدن خیر است، نعمت الهی است) و هم در بیرون دعوت می­کند به مسؤولیت پذیری اجتماعی.....

هر کس ما را دعوت کرد به محفلی و گفت آقا [یا خانم] ما یک حلقه عرفانی داریم بیایید آن­جا یکی از سؤالاتی که باید از آن شخص و از آن حلقه کرد این است که نسبتت را با مسؤولیت پذیری در برابر خانواده، در برابر جامعه، در برابر کل بشریت و نسبت این عرفانت را با مقوله عدالت بیان کن. معنویت­های کلاه­بردار همان­طور که جهاد با نفس در آن نیست جهاد با دشمنان خدا و خلق و جهاد علیه ظالمین و ستم­کاران و جهاد علیه فسق اجتماعی هم در آن­ها نیست. معنویت­های راحت طلبانه هستند. جهاد فی­سبیل­الله ندارند. دفاع از حق و حقیقت در این نوع معنویت­ها جایی ندارد. این ساحت عرفان­های تقلبی است.

پس این شاخص چه شد؟ تفکیک معنویت از مسؤولیت، تفکیک عرفان از عدالت، نوعی لذت طلبی روانی، راحت­طلبی معنوی که توأم با ترک جهاد است، آسایش طلبی است. در حالی که عرفان اسلام چنین نیست. پیامبر اکرم9. می­فرمود رهبانیت مکتب من در جهاد است. می­فرمود اگر می­خواهی راهب باشی و ریاضت بکشی لازم نیست بروی در چاهی لخت بشوی و معکوس بالانس بزنی یا ناخن­هایت را بکشی یا لخت و عور در بیابان­ها راه بیفتی، بیا در جامعه خدمت بکن برای خدا به خلق خدا. نه برای خلق به خدا! و نه برای خلق به خلق. خدمت کن برای خدا به خلق خدا. می­فرمود تهذیب نفس خودش بزرگ­ترین ریاضت است. همین دور کردن رذالت­های اخلاقی که در همه ما هست؛ حسادت، کینه، سوء ظن و غیره، اگر واقعاً راست می­گوییم اهل ریاضتیم این­ها را از خودمان بیرون کنیم. چه کسی مرد این میدان است؟ فرمود: بزرگ­ترین جهاد این است که رذیلت­های اخلاقی را از خودتان دور بکنید و فضیلت­های اخلاقی را در خودتان به وجود بیاورید. راه بیفت در جامعه به مردم خدمت بکن در حالی که به تو فحش می­دهند، ریاضت این است. تحمل کن. چه کسی اهل این ریاضت است؟ ریاضت در عرفان اسلامی، عرفان پیامبر(ص)، عرفانی که امام خمینی(ره) تعقیب می­کرد از این نوع بود نه از آن نوع قلابی.

3. تفاوت بعدی بین این دو نوع عرفان؛ یعنی عرفان الهی اسلامی و معنویت انبیایی که امام خمینی(ره) تعقیب می­کرد با عرفان­های قلابی، رابطه با شرع و شریعت است. این هم یکی از شاخص­هایی است که با آن می­توان عرفان را از شبه عرفان تشخیص داد. هر نوع عرفان و معنویتی که پیدا ­شود و بگوید من شما را از طریق حذف شریعت، به معنویت می­رسانم یعنی با دور زدن شرع و احکام شرعی یا مسکوت گذاشتن آن، این عرفان قلابی است. امام در حالی که یک عارف است، یک فقیه است. هم یک عارف نظری است هم عارف عملی است و در هر دو درجه یک است، و در عین حال یک فقیه درجه یک و یک مرجع تقلید است. این­که کسی بگوید این واجب­ها و حرام­های شرعی مال ما عرفا نیست، این­ها مال متوسطین و مال عوام است، چنین چیزی در عرفان الهی نیست. در این نوع عرفان در اوج حال و مقام عرفانی باز التزام به شریعت هست. این هم یک شاخص.

الآن خیلی­ها گرفتارند. چند وقت پیش­ها می­گفتند در تهران چند صد حلقه و جلسات خانگی به اصطلاح عرفانی و معنوی و این جور چیز­هاست از نوع درویشی­های انحرافی و از نوع شبه عرفان­های وارداتی. از اوشو گرفته تا دون خوان و عرفان­های لیبرال پروتستان و عرفان­های مکزیکی سرخ­پوستی و هندی و هندویی و بودایی و غیره. یک عده­ای دنبال این چیزها هستند به دلیل این­که این شاخص­ها را نمی­شناسند. نیاز به معنویت را در خودشان احساس می­کنند، اما شاخصی برای تشخیص عرفان الهی و حقیقی که انسان را به حقیقت می­رساند و واقعاً به فرد آرامش می­دهد با آن­ شبه عرفان­هایی که تخدیر می­کند و فریب می­دهد، ندارند.

شریعت و طریقت و حقیقت در منطق حضرت امام(ره) سه عنصر مستقل از هم ـ چه رسد متضاد با هم ـ نیستند، بلکه سه بُعد از یک حقیقت و یک سلوکند. عارف الهی در معنویتی که امام(ره) در زندگی­اش نشان داد و آثارش ارایه می­کند طریقت و شریعت و حقیقت را در برابر هم نمی­نشاند در تقابل با هم تفسیر نمی­کند، بلکه این­ها ابعاد یک چیز هستند. نه از هم تفکیک می­شوند و نه تقابلی بینشان است. اما معنویت­های تقلبی راحت طلبانه معمولاً یا از همان اول صریح می­گویند یا کم کم و به تدریج کارشان می­کشد به حوزه شرع گریزی و شریعت ستیزی و اباحه­گری. این هم یک ملاک برای تشخیص عرفان قلابی از عرفان­های حقیقی. آن­ها می­روند به سمت خودبنیادی و خود محوری و اباحه­گری، اما این نه. می­گوید ما در اوج حالات عرفانی تابع شریعت الهی هستیم. برای این­که اساساً شریعت جاده­ای است که کشیده شده است برای همین سلوک. شریعت و احکام شرعی در عرفان انبیایی امام خمینی یک جاده­ای است که کشیده شده است از طرف شارع به طرف آن کسی که قرار است به او واصل بشوی و قرار است سلوک به سمت او داشته باشی. در معنویتت این مسیر را خودش کشیده و تعیین کرده و گفته از این مسیر بیا. خوب، با این حساب آیا درست است شما بگویید نه، شما حالا یک چیزی گفتی بنده خودم بیشتر می­فهمم و بهتر می­دانم که از کدام مسیر بیایم!

این شاهراه را کشیده­اند که شما از این مسیر بروید، شما از مسیر خارج بشوید و بروید در یک جاده خاکی بی­راهه و بگویید من خودم بهتر بلدم و تو بلد نیستی! این چه خدایی است که مسیری بهتر از شریعت به سوی کمال و خدا وجود داشته و او، آن را از ما مخفی کرده و به ما نشان نداده است! اصلاً چرا ما باید به سمت چنین خدایی حرکت بکنیم؟ اصلاً چرا سلوک به سمت او و تقرب به چنین خدایی داشته باشیم؟ چرا؟!

بنابراین عرفان­های منهای شریعت یا اصلاً از خدا حرف نمی­زنند یا اگر از خدا حرف می­زنند یک خدای کلاه­برداری است که بشریت را فریب داده! یعنی یک راهی بهتر و نزدیک­تر از شریعت به سوی آن خدا بوده، ولی خدا یک راه دیگری را از طریق انبیا نشان داده و یک چیزهای دیگری را واجب و حرام کرده و ارایه کرده است. این بزرگ­ترین تهمت و اتهام به خداوند است.

4. یک شاخص دیگر که علامتی است برای ردیابی این دو نوع معنویت­ها و تفکیک آن­ها از یکدیگر که در زندگی امام خمینی(ره) دیده می­شود این است که در معنویت اسلامی و دینی و انبیایی، اصالت با دعوت به خداست. اما در معنویت­های انحرافی پشت پرده عرفان و به نام عرفان دعوت به خود است. مریدبازی است. این هم یک علامت.

هرجا می­بینید یک کسی به اسم قطب و مراد و استاد عرفان و این جور چیز­ها مطرح می­شود و در اطرافیان او توجه به خدا بیشتر نشد، بلکه توجه به آن فرد بیشتر شده است، این علامت انحرافی بودن مسیر و قلابی بودن برنامه است. این هم یک علامت برای شناسایی عرفان­های انحرافی است. امام خمینی(ره) هیچ جا در صحبت­هایش و نوشته­هایش و روش و منش­اش دعوت به خود نکرده است. همه­اش دعوت به خدا می­کند. همیشه می­گفت ما هیچ کاره­ایم و همه­کاره خداست.

5 . یک شاخص دیگر رابطه عرفان با خرافه است. خزعبلات و خرافه بافی­های عرفانی و تناقض گویی علیه بدیهیات عقلی، این­ها علامت عرفان­های قلابی است. ما مفاهیم فراعقلی داریم، اما آن­ها بنیاد عقلی دارند. ضد عقل نیستند. هیچ مفهوم ضد عقل یا مادون عقل نمی­تواند عرفانی باشد. عرفان الهی و اسلامی تضاد با عقل، با بدیهیات و قطعیات عقل ندارد. دروغ، آرامش نمی­آورد. باطل، کار حق را نمی­کند. خرافه، کار حقیقت را نمی­کند. این هم یک نکته دیگری است که عرفان­هایی که تعطیل عقل را می­خواهند و سخنان ضد عقل می­گویند سخنان ضد اخلاق، ضد فطرت، اشمئزاز آور و ضد وجدان دارند یا عرفان­هایی که منجر به اعمال ظالمانه و غلط مثل قتل نفس مثل خودکشی مثل تحقیر دیگران و از این قبیل می­شوند این­ها عرفان راستین نیست. شما اگر کسی را می­بینید که مدعی عرفان است و مردم را تحقیر می­کند بدانید که این عرفان نیست و او عارف نیست. همین طور اگر دیدید کسی دارد صریحاً ضد عقل که حجت خداست حرف می­زند....

اگر مرز بین معنویت و متافیزیک الهی عقلی دینی با خرافه روشن نشود یک عده­ای به اسم معنویت گرفتار خرافات می­شوند و یک عده­ای هم در برخورد با این­ها به نام نفی خرافات می­آیند حقایق ماورای عقل و متافیزیک را انکار می­کنند، چون فکر می­کنند این­ها هم خرافه است. این هم یک نکته که معنویتی که بنیان­های فکری­اش خرافه است مثل تناسخ، مثل بت­پرستی و از این قبیل چیز­ها آرامش نمی­تواند درست کند و لذا در عرفان اسلامی نشستند عرفان نظری را به وجود آوردند.عرفان نظری؛ یعنی گره زدن عرفان و معنویت با استدلال. یعنی یک جوری باید پای استدلال را در عرصه عرفان و معنویت باز کرد. این می­شود عرفان نظری. به همین دلیل عرفان نظری در جهان اسلام جدی گرفته شد. البته من نمی­خواهم بگویم همه روی تمام نظریه­هایی که در عرفان نظری یا به اسم عرفان نظری مطرح شده توافق دارند، نه اختلاف نظر است. برخی از نظریه­ها و نظریه پردازان مورد سؤال هستند و آن بحث دیگری است. ولی اصل این­که یک چیزی به نام عرفان نظری باید باشد از این باب بود که عرفان برای دور ماندن از خرافه یک پیوندی با استدلال و عقلانیت باید داشته باشد. عرفان نظری یک چیزی میان عرفان یا سلوک عملی و فلسفه است. نه فلسفه محض است و نه عرفان عملی است. این دو را به هم نزدیک کرده است.

6 . یک شاخص دیگر که این هم خیلی مهم است استفاده از مواد مخدر است چه طبیعی و چه مصنوعی. این هم یکی از شاخص­های عرفان­های انحرافی است. سکر و مستی و مصرف مواد توهم­زا چه از نوع قدیمی آن مثل بنگ و حشیش و این جور چیزها و چه از انواع جدیدش، این­ها را به اسم عرفان و خلسه معنوی و آرامش و این قبیل عناوین به مردم قالب کردن یکی از چیزهایی است که در حلقه­های عرفانی قلابی و معنوی باطل، چه از نوع قدمایی آن در قالب جریان­های افراطی صوفیانه و چه در جریان­های امروزی وجود دارد. شما این مسایل را هم در شبه عرفان سرخ­پوستی می­بینید و هم در بعضی از شبه عرفان­های مدرن غربی. در شبه عرفان­های هندی نوع دیگرش وجود دارد و آن استفاده از موسیقی و افراط در آن به اسم عرفان و معنویت است. این هم یک شاخص است. ببینید یک بحثی داریم حلال و حرام بودن موسیقی که الآن بحثم اصلاً آن نیست. بله بخش­هایی از موسیقی طبق فتوای امام و برخی دیگر از فقها حلال است، بخش­هایی هم قطعاً حرام است، بخش­هایی هم مشتبه است که آن­هایی که اهل احتیاط هستند اصالة الاحتیاط جاری می­کنند و آن­هایی که اهل برائت هستند این­جا حکم دیگری می­دهند. بحثم فعلاً سر حلال و حرام بودن موسیقی نیست. بحث در این است که یک عده­ای هستند که می­گویند از طریق موسیقی به عرفان می­رسیم. عرفان را گره زدن به موسیقی، غلط است. این درست نیست. یعنی ما هیچ دلیلی نه عقلی و نه وحیانی به نفع این نوع عرفان نداریم. ما حتی یک آیه و یک حدیث نداریم از پیامبر و از اهل بیت و اولیای دین ـ که این­ها در درجه اول معلم معنویت و اخلاق و عرفان هستند ـ که توصیه کرده باشد به استفاده از موسیقی برای عارف شدن. اگر دخالت داشت و تأثیر داشت و کمک می­کرد قطعاً سفارش می­کردند، چون آن­ها آمده­اند ما را به خدا برسانند و آن­ها معلم عرفان هستند. هیچ­جا چنین چیزی نداریم.

7. یک فرق دیگر و شاخص دیگر سوء استفاده از قدرت­های ماوراء الطبیعی و مهارت­های نفسانی و روحانی است در جهت منافع دنیوی، یا سوء استفاده از مقامات معنوی علیه دیگران، یا وسیله کردن دین و عرفان برای دنیای خود، و یا حتی برای آسیب زدن جسمانی و روحانی به دیگران.

8 . یک محور دیگر این است که عرفان در خدمت استعمار و توجیه ظلم و بی­طرفی و بی­تفاوتی باشد. اشغال­گرهای غربی مخصوصاً انگلیسی­ها تخصص داشتند در فرقه­سازی­های معنوی در دنیا از جمله در جهان اسلام وحتی در جهان غیر اسلام. این­ها تخصص داشتند و دارند در ساختن عرفان­های منهای تقوا و منهای جهاد و عرفان­های قلابی در آفریقا و آسیا و دامن زدن به فرهنگ درویشی از نوع ولش کن آقا به ما مربوط نیست! دنیا را به اهلش بگذار یک معنای درست دارد و آن این است که اهل دنیا طلبی نباش، وارسته باش، زاهد باش، این درست است. اما دنیا را به اهلش بگذار به این معنا که حکومت را بگذار دست قیصر و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و تربیت و آموزش و پرورش و رسانه­ها همه در اختیار ظلمه و فسقه باشد، این یک عرفان انگلیسی بود که رایجش کردند و آن تئوریزه کردن تسلیم طلبی و سازش­کاری و دعوت به صلح با اشغال­گر است که می­گوید حالت را بکن، ولش کن، سخت­نگیر! این یعنی اصالت لذت و اصالت آسایش. این عرفان انگلیسی است. این هم یک تفاوت دو نوع عرفان است. دعوت به زهد و وارستگی تفسیر غلطش این است که سیاست را به آمریکایی­ها و انگلیسی­ها بده و بگذار این­ها حاکم باشند؛ چنان­که الآن نجفتان و کربلایتان دست آمریکاست مکه و مدینه­تان هم که دست آمریکایی­ها و انگلیسی­هاست، قدستان هم که دست صهیونیست­هاست!! دنیا را به اهلش بگذار، عارف باش!! این عرفان کاذب و انحرافی است. یکی هم عرفان امام است که بزرگ­ترین نبرد جهانی را در برابر امپریالیسم و صهیونیسم ایجاد کرده است.

9. این نکته را هم باید در نظر داشت که عرفان برای تئوریزه پردازی نیست عرفان برای عمل است. وقتی ما خیلی راجع به عرفان و معنویت حرف می­زنیم، وقتی برای ما نمی­ماند که به این­ها عمل بکنیم همه­اش مشغول تئوری پردازی و حرف زدنیم. عرفان اسلامی، عرفان انتزاعی خنثی و خارج از صحنه زندگی و بی­تأثیر در زندگی واقعی نیست، عرفان وسط صحنه است.

10. شاخص دهم این­که معنویت اسلامی معنویت متعادل است. اگر ادعای معنویتی بود که در آن تعادل نیست، افراط است یا تفریط است، این عرفان واقعی و درست نیست.

خلاصه این­­که اگر دیدیم عرفانی مطرح شد که کار به تقوا ندارد، یا کار به اخلاق ندارد، یا عرفانی است که از درونش خودکشی، آدمکشی تا انواع کثافت­کاری­ها بیرون می­آید یا ضد عقل و ضد بدیهیات عقل است، یا ضد مسلمات شرع و قرآن است، یا عرفانی است که تنیده با حماقت و خرافات است این­ها هیچ­کدام عرفان­ درست و اسلامی نیست این­ها عرفان­های قلابی و معنویت­های انحرافی است. عرفانی که از درونش هرج و مرج و آنارشیسم می­آید بیرون، عرفانی که ظاهرش عرفان است، اما مبانی نظری عرفان را خورد می­کند و در هم می­شکند که مثلاً آخرش که خیلی عارف می­شوی می­گوید ای آقا همه درست است همه حق است، باطلی نیست که من بخواهم در برابرش بایستم، کجاست ظلم؟ ظلمی نیست، که من وظیفه­ای داشته باشم در برابر او، همه چیز نسبی است؛ یعنی عرفانی که از توی آن شکاکیت و نسبی گرایی بیاید بیرون، نهیلیسم بیاید بیرون و نهایتاً ماتریالیسم را تقویت کند این­ها همه عرفان­های انحرافی است، چون مبانی عرفان را متزلزل می­کند. همچنان­که عرفان و معنویتی که از آن تکبر و تحقیر دیگران در می­آید، که آقا ما معنوی هستیم و بقیه معنوی نیستند، من عارفم، من یک چیز دیگرم و آخرش عارفی می­آید بیرون که خودش را بالاتر از بقیه می­بیند، این هم عرفان صحیح نیست. این معنویت اسلامی نیست. عرفانی که کفر و شرک را توجیه بکند ظلم را توجیه بکند الحاد را عملاً توجیه کند و یا عرفان­هایی که با مالیخولیا و جنون توأمند، و عرفان­هایی که دکان سازی و عوام فریبی کردند. این­ها هیچ کدام عرفان صحیح نیستند. باید همه به خصوص جوان­ها به هوش باشند و از افتادن در این دام­های خطرناک برحذر باشند.([2])

 

پی­نوشت:

 

[1]. مفاتیح الجنان، دعای عرفه­ی سید الشهدا7.

[2]. منبع: نشریه تبلیغ، جامعه­ی مدرسین حوزه علمیه قم، شماره­ی 11، ص 122.

پایگاه حوزه



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:17 صبح )
»» نصایحى از حضرت امام صادق علیه السلام‏

 

 [فَاتَّقِ اللّهَ وَاسْتَقِمْ یُغْنِکَ عَنِ التَّکَلُّفِ وَیَطْبَعْکَ بِطِباعِ الْایمانِ. وَلا تَشْتَغِلْ بِطَعامٍ آخِرُهُ الْخَلاءُ، وَلِباسٍ آخِرُهُ الْبَلاءُ وَدارٍ آخِرُهُ الْخَرابُ، وَمالٍ آخِرُهُ الْمیراثُ، وَ إخْوانٍ آخرُهُمُ الْفِراقُ، وَعِزٍّ آخِرُهُ الذُّلُّ وَوَقارٍ آخِرُهُ الْجَفاءُ، وَعَیْشٍ آخِرُهُ الْحَسْرَةُ]

در روایت، امام به حق ناطق، سر حلقه اهل عرفان و امید هر عاشق حضرت جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام چه عاشقانه و عارفانه و چه دلسوزانه تمام بندگان خدا را به امورى عالى و مسائلى متعالى نصیحت و سفارش مى‏نماید:

 

استقامت‏

در راه خدا از هر نوع حال و فعل شیطانى بپرهیز و بیا و به خاطر خیر دنیا و آخرتت، در راه حضرت او براى انجام هر عمل خیر و مثبتى پایدارى کن و استقامت به خرج بده و انحراف از حدود الهى را واقعاً براى خود جایز مشمار، تا به توفیق حضرت رب العزه از تکلف و تصنع در عبادت و عمل خیر آزاد گردى و محبت و عشق حضرت او در دلت خانه بگیرد که اگر عشق بر کرسى دل نشیند، به خاطر میل سختى که به ملاقات با معشوق دارد و به علت رابطه‏اى که هم چون‏ رابطه شعاع آفتاب با آفتاب بین عاشق و معشوق است، تو را به مقام قرب وصال حضرت دوست مى‏رساند، آنجا که جز او چیزى نبینى و غیر او چیزى نخواهى.

 

هر کجا مى‏نگرم حسن توام در نظر است‏

 

مى‏نماید که مرا حسن تو نور بصر است‏

به جز از قصه موى تو که مى‏رفت دراز

 

قصه هر دو جهان پیش نظر مختصر است‏

بنده باید که نهد گردن طاعت در امر

 

شرط ایمان نه به ذکر شب و ورد سحر است‏

     

 

پرهیز از غذاى زیاد

به بیش از اندازه حاجت، خود را مشغول به خوردن، آن هم غذاهاى رنگارنگ و چرب و شیرین مکن، این نوعى خوردنى که مورّث انواع امراض و باعث تردد زیاد به محل قضاى حاجت است، مگر بدن چه اندازه نیاز به مواد مادى دنیا دارد!!

 

پرهیز از لباس رنگارنگ‏

فریفته لباسى مشو که آخرش کهنه شدن و بى‏قواره شدن به بدن است. جسم را آن ارزش نیست که وقت گران را خرج فراهم آوردن لباس رنگارنگ و گران قیمت کنى، لباس را ساده و کم خرج بگیر به اندازه‏اى که تو را از سرما و گرما محفوظ بدارد و آبرویت را در برابر برادران حفظ کند.

 

مسکن لازم‏

خانه و مسکن را به اندازه لازم براى خود و عیالاتت فراهم کن که عاقبت تمام‏ این خانه‏ها خرابى است و چیزى که پایانش خرابى است ارزش آن را ندارد که قسمت عمده‏اى از عمرت را بر آن ضایع کنى.

 

فریفتگى مال‏

فریفته مال مشو، مجذوب درهم و دینار دنیا مگرد، به اندازه لازم دنبال مال باشد که سودت از مال همان مقدار خوراک و مسکن و پوشاک است و اضافه آن اگر به وسیله خودت با خدا معامله نشود به ارث مى‏ماند و به اکثر ورّاث اطمینانى نیست که با مال بر جاى مانده چه کنند؟

اگر مال را صرف طاعت کنند، در قیامت براى تو مورّث حسرت است که با مال دیگران ثواب اخروى بردند و تو بى‏بهره ماندى، اگر صرف معصیت کنند تو را به عنوان شریک گناه به محاکمه مى‏کشند!!

 

دوستى‏هاى ناپایدار

به دوستى‏ها و رفاقت‏هاى ناپایدار مخصوصاً دوستانى که مگسانند گرد شیرینى مغرور مباش که عاقبت این روابط فراق و جدایى است و به عزت پوچ و توخالى که سرابى بیش نیست گول مخور که عاقبتش ذلت است و به وقارى که آخرش جفا و حیاتى که آخرش حسرت است مغبون مشو.

مؤمن، دل به آنچه فانى است نمى‏بندد و عشق به مصرف آنچه زوال‏پذیر است نمى‏رساند. مؤمن، عمر را در راهى خرج مى‏کند که در آن راه کسب خیر دنیا و آخرت کند و از آن راه به رضایت و خشنودى حق برسد.

مؤمن، فریب نمى‏خورد، مغرور نمى‏گردد، به ذلت و هوان و خوارى نمى‏رسد به حسرت و ندامت و پشیمانى دچار نمى‏گردد. مؤمن با هر چه در ارتباط شود آن را وسیله‏اى براى رسیدن به حق قرار مى‏دهد.

مؤمن، دنیا را مزرعه آخرت دانسته و هستى خود را در راه عشق به حضرت حق خرج کرده و نثار مى‏کند.

 

گر رسد دست مرا در سر گیسوى تو باز

 

مو به مو شرح دهم قصه شب‏هاى دراز

سازد آشفته تو را از موى توام باد صبا

 

هر سحر گه که نماید گره از زلف تو باز

محرم کوى تو را دل نرود جاى دگر

 

من و طوف سر کوى تو و حاجى و حجاز

بى‏نیاز از همه درهاى جهان گردیدم‏

 

تا نهادم به سر خاک تو من روى نیاز

روز وصل و شب هجران تو اى صبح امید

 

عمر کوتاه مرا ماند و امید دراز

مطرب این نغمه جانسوز که در پرده نواخت‏

 

ترسم از پرده عشاق برون افتد راز

     

 

اى مهربان خداى عزیز! اى رفیق دنیا و آخرت من! اى محبوب و معشوق دل، نسبت به تمام امور الهیه دلم را غرق شوق و نشاط و عشق و محبت کن و توفیقم رفیق راه فرما تا بقیه عمرم را در راه عشق تو صرف کنم و حالى به من مرحمت فرما که جز تو نخواهم و جز تو ندانم و جز تو نبینم و جز تو نخوانم، من باتمام وجود، در عین این که سراپا آلوده به جرم و گناه و تنبلى و کسالت و تکلف و معصیتم، به تو که منبع لطف و کرم و مبدأ جود و فیضى، امید دارم و هرگز با داشتن چون تو مولایى کریم و مهربان، امیدم ناامید نمى‏گردد.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/6/23 :: ساعت 9:16 صبح )
»» حیات دین با تألیف کتاب‏

راستى از جمله علل مهمى که تاکنون باعث حفظ دین الهى از دستبرد حوادث‏ زمان و قرون و حملات شیاطین شده، نوشتن آثار الهى و اسلامى به وسیله عالمان ربانى است.

براى این که بدانید در این زمینه بزرگان شیعه متحمل چه زحماتى شدند باید به کتاب‏هاى بى‏نظیر «اعیان الشیعة»، «الذریعة الى تصانیف الشیعة» و «الغدیر» و فهرست کتابخانه‏ هاى آستان قدس، مجلس، ملک، وزیرى یزد مراجعه کنید.

اگر نوشته‏ هاى با عظمت اصول چهارصدگانه اصحاب بزرگوار ائمه و نوشته‏ هاى شیخ متقدمین حضرت صدوق هم چون، «من لا یحضره الفقیه»، «الخصال»، «التوحید»، «عیون اخبار الرضا»، «الاعتقادات»، «علل الشرایع»، «معانى الأخبار» و نوشته ‏هاى ثقة المحدثین محمد بن یعقوب کلینى هم چون: «الکافى» و نوشته ‏هاى مرجع کم نظیر شیعه در سخت‏ترین عصر، مرحوم شیخ طوسى هم چون: «التهذیب»، «الاستبصار»، «الرجال»، «التبیان»، «الخلاف» و پانصد و سى جلد نوشته‏ هاى علامه حلى و سیصد جلد نوشته ‏هاى فیض کاشانى و چندین جلد نوشته ‏هاى شیخ حر عاملى و از جمله «وسائل الشیعة» و هفتاد جلد نوشته ‏هاى علامه مجلسى رحمه الله و از همه مهم‏تر «مرآة العقول» و «بحار الأنوار» و نوشته ‏هایى هم چون «مستدرک الوسائل»، «جواهر الکلام»، «ریاض»، «المسالک»، «الشرایع» و نوشته‏ هاى شیخ انصارى و سایر فقها، مفسران، ادبا، شعرا، حکما و عرفاى شیعه نبود، امروز ما از دین خدا چه خبر داشتیم؟!

اینان بودند که با زکات دست در مقام حفظ دین و حفظ امت از انواع شرور و فتن و محن برآمدند، ورنه تاکنون یهود و نصارى و یا دیگران کم‏ترین اثرى از دین خدا و فرهنگ انبیا و امامان علیهم السلام در صفحه زمین باقى نگذاشته بودند! و اگر این همه مساجد و محافل و مدارس و حوزه‏ها و صندوق‏هاى قرض‏ الحسنه و خیریه و ایتام که با زکات مال و دست اهل جود و کرم بنا شده، نبود ملت اسلام با چه مشکلات‏ و سختى‏ هایى روبرو بودند؟

در هر صورت زکات دست، نوشتن حقایق و انجام اعمال نیک در طاعت خدا و جود و بخشش و عطا و حفظ آن از شرور و ایجاد ضربه و ضرر نسبت به مسلمانان است.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 93/6/22 :: ساعت 8:51 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 297
>> بازدید دیروز: 896
>> مجموع بازدیدها: 1356202
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب