حضرت صادق علیه السلام در روایت از فرموده نبىّ بزرگوار صلى الله علیه و آله اسلام نقل مىکند که حضرت فرمود:
مسواک کردن باعث پاک شدن آلودگىهاى دهان از غذاهاى مانده در لابه لاى دندانها و در سطح و گوشه و کنار فضاى دهان است و سبب تحصیل رضاى پروردگار عالم است.
آرى، وقتى فضاى دهان از آلودگى پاک باشد و لا به لاى دندانها تمیز بماند، لثهها از دچار شدن به مرض خطرناک پیوره در امان خواهد بود، در نتیجه بزاقى که از دهان به معده و سایر دستگاههاى گوارشى مىرود، از میکروب و اشیاى خسارت بار پاک و در نتیجه سلامت انسان پابرجاست و هر مؤمنى اینگونه در حفظ سلامت بدن بکوشد- بدنى که باید در بسیارى از عبادات، مانند نماز، حج، روزه، جهاد، امر به معروف، نهى از منکر، کمک به مستمندان و یتیمان و فقیران شرکت داشته باشد- البته مورد رضا و عنایت و خشنودى و لطف حضرت دوست است.
کسى که به بهداشت و به خصوص، بهداشت دهان و دندان اهمیت ندهد و باعث هجوم امراض به بدن گردد و در نتیجه بدن او علیل و زار و ناتوان شود، تا حدى که از امور مهمه الهیّه باز بماند، محبوب خدا نیست!!
گروهى تصور مىکنند که جلب عنایت و خشنودى حق، فقط در پرتو عبادات معنوى است، در حالى که تصور آنان صحیح نیست؛ اسلام براى ظاهر و باطن، مادیت و معنویت، دنیا و آخرت، احکام و قوانینى اصیل و ریشهدار دارد که یک مسلمان و مؤمن باید به تمام آن قوانین توجه کند و در همه شؤون حیات، خود را با اسلام عزیز هماهنگ نماید؛ روگردانى از دستورهاى ظاهرى اسلام، مخصوصاً مسائل بهداشتى عمل بسیار بد و خطرناکى است و ضرر این روگردانى، هم دنیایى است و هم آخرتى!!
مؤمن در هر حال باید پاک و نظیف و طیب و تمیز باشد؛ خانه مؤمن، لباس مؤمن، شهر مؤمن، کوچه و خیابان و راه مؤمن و حتى گورستانى که مربوط به مؤمنان است. باید کاملًا تمیز و بهداشتى باشد.
مسئله دهان و دندان در زندگى مسلمان و مؤمن فوق العاده مهم است، بهداشت آن باید مورد توجه باشد؛ زیرا از برکت بهداشت دهان و دندان هر شؤون جسم و جان سالم و دیگران هم از دست انسان در اذیت نخواهند بود.
اما اگر دهان و دندان پاکیزه نباشد، اولًا: دندان ها زود از بین مىرود، ثانیاً:
دهان انسان بدبو و متعفن شده باعث آزار همسر و فرزندان و دیگران خواهد بود و آزار به دیگران به هر شکل ممنوع و از مصادیق ظلم است، ثالثاً: پس از مدتى کوتاه انسان دچار امراض مختلف جسمى و گوارشى شده و علیل و ناتوان خواهد شد و اینکه انسان خود را در معرض رنج و دیگران را هم در معرض زحمت بیندازد، از عدالت و حکمت به دور است!!
اهمیت مسواک در روایات
اسلام براى مسواک و به تعبیر گستردهتر براى بهداشت دهان و دندان قواعد محکم و متینى دارد که اطلاع از آن دستورهاى آسمانى و حکیمانه براى هر مرد و زن مسلمانى لازم است.
اولًا مسواک زدن از پیامبران الهى شروع شده و ثانیاً دستور اکید فرهنگ خداست.
قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: السِّواکُ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلینَ «1»؛
امام صادق علیه السلام فرمود: مسواک از آداب انبیا است.
وَقالَ أبُو عبداللّه علیه السلام: مِنْ أَخْلاقِ الْأَنْبِیاءِ السِّواکُ «2»؛
و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: مسواک از اخلاق پیامبران خداست.
وَقالَ الصَّادِقُ علیه السلام: أرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلینَ: التَّعَطُّرُ وَالسِّواکُ وَالنِّساءُ وَالْحَناءُ «3»؛
و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود: چهار چیز از روش فرستادگان خداست: بوى خوش، مسواک، ازدواج، خضاب با حنا.
قالَ أبُو عبداللّه: نَزَلَ جِبْرَئیلُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله بِالسِّواکِ وَالْخِلالِ وَالحَجامَةِ «4»؛
امام صادق علیه السلام فرمود: جبرئیل با سه چیز بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرود آمد:
مسواک، خلال دندانها و خون گرفتن.
عَنْ أَبى عبداللّه علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: اوْصانى جَبْرَئیلُ بِالسِّواکِ حَتَّى خِفْتُ على أَسْنانى «5»؛
امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: جبرئیل آن چنان مرا به مسواک سفارش کرد، در حدى که من بر دندان هایم ترسیدم «که عجب عضو مهم و حساسى است».
عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مازالَ جِبْرَئیلُ یُوصینى بِالسِّواکِ حَتّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیَجْعَلُهُ فَریضَةٌ «6»؛
امام صادق علیه السلام نقل مىکند، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود به طور دائم جبرئیل مرا به مسواک سفارش کرد، تا جایى که گمان کردم از امور واجب خواهد شد.
عَنْ أبى جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: قالَ النَبِىُّ صلى الله علیه و آله: مازالَ جِبْرَئیلُ یُوصینى بِالسِّواکِ حَتّى خِفْتُ أَنْ أُحْفِىَ أَوْ أُدْرِدَ «7»؛
امام باقر علیه السلام مىفرماید: پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: جبرئیل دائماً مرا به مسواک سفارش مىکرد، تا جایى که ترسیدم دندانهایم بدون مسواک ساییده شود یا از بین برود.
رسول عزیز اسلام صلى الله علیه و آله مسئله مسواک را در این روایات با ذکر نام مبارک جبرئیل یک امر الهى و متکى به وحى دانسته و روشن مىکند که مسئله مسواک دندان و بهداشت دهان یک امر الهى است و البته پیروى از این امر موجب خشنودى صاحب امر است، به همین خاطر در ابتداى روایت امام صادق علیه السلام از کلام رهبر اسلام آورده: مسواک، باعث جلب خشنودى خداست.
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فِى السِّواکِ ثَمانِیَةُ خِصالٍ: یَطیبُ الْفَمَ، وَیَشُدُّ اللّثَّةَ، وَیَجْلُو الْبَصَرَ، وَیَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ، وَیَفْرَحُ الْمَلائِکَةَ، وَیُرْضِى الرَّبَّ، وَیَزیدُ الْحَسَناتِ، وَیَصِحُّ الْمِعْدَةَ «8»؛
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: در مسواک هشت خصلت است:
دهان را پاکیزه مىکند، لثه را محکم مىنماید، به چشمان جلا و روشنایى مىدهد، بلغم را از بین مىبرد و فرشتگان را شاد و خداوند را خشنود مىسازد، به حسنات مىافزاید و بهداشت معده است.
اما کلمه «طیب» از نظر مفهوم وسیعتر از لغت طاهر است، در حقیقت پیامبر صلى الله علیه و آله مىخواهند بفرمایند:
مسواک نفعش شامل پاکى دندان، قسمتهاى جوار دندان، پاکیزگى دهان و زیبایى میناى دندان و زیبایى چهره انسان است.
استحکام لثه با مسواک زدن به علت برطرف شدن آلودگىهایى است که در شیار بین دندان ها و لثهها وجود دارد و همین آلودگى هاست که با مسواک برطرف مىشود و لبه لثه را که مرتب در آلودگىها غرق بوده از بین برده و لثه محکم و نو مىرویاند.
اما جلاى چشم: شما وقتى عینک غبار نشسته خود را خوب پاک مىکنید یا سربازى که تفنگ خود را خوب تمیز مىکند، مىگویند: جلا یافت و آنچه در طب وارد است، همین کلمه جلاست.
اگر در حوالى چشمها هر عامل عفونى و آلودگى برطرف شود، جلا و جلوه خاصى مىیابد و بر عکس اگر دچار همسایه بد شود رو به کدورت مىرود، تا آنجا که ممکن است یک دندان چرکین یا یک سینوس عفونت یافته، چشم را تار و حتى به طرف کورى بکشاند و چه بسا وجود یک کانون عفونى در دهان و دندان بر کلیه یا کبد اثر گذاشته و غیرمستقیم جلا و روشنایى چشم را کم نماید.
نبىّ اکرم در هر مطلبى حتى در مورد جلاى چشم به ذکر خواص مسواک زدن و اثر آن بر اعضاى مجاور پرداختهاند، گویا اصطلاحات طبى است که از دهان حضرت خارج مىشود.
مثلًا براى دهان کلمه «طیب» انتخاب مىفرماید و براى لثه کلمه «شدت» و براى چشم کلمه «جلا» و پس از اینکه انگشت بر دگمه احساسات و عواطف پیروان خود مىگذارند و مىگویند:
اى مسلمان! تو اگر دهانت را طیب و لثهات را شدید و چشمت را جلا دادى و برادرت و افراد دیگر خانوادهات و همه این کار را کردند، به سلامتى اجتماع مسلمانان افزوده شده و پیشبرد اجتماع مسلمانان به طرف یک بهداشت صحیح و اصولى نه تنها فرشتگان را شاد مىسازد، بلکه آن که خالق فرشتگان و دهان و لثه و چشم است، راضى مىگردد.
با توجه به اینکه هرکس خدا از او راضى است، بهداشت روحى و روانى بسیار جالبى هم دارد، علاوه بر اینکه از این راه بر حسنات خود افزوده و مأجور و مثاب است معده خود را صحت بخشیده است.
نمىدانم به این معجزه حضرت توجه فرمودید که چرا جلاى چشم و طیب بودن دهان را اوّل آورده و بعد به خشنودى و رضاى فرشتگان و خدا پرداخته و در آخر بهداشت معده را بیان کرده است؟
مگر نیست که در اسلام همیشه و همه جا ترتیب رعایت شده و مطالب بر حسب اهمیت، مىآیند. اما در اینجا چه شد که بهداشت دهان و دندان آغاز سخن است و در میان خشنودى خدا و فرشتگان و در پایان از صحت معده صحبت مىشود!!
اگر بهداشت روانى شما درست نباشد، «یعنى مجرى دستورهاى روحى و عبادى و معنوى حضرت حق نباشید» مسواک، دندانها را پاک و دهان را خوشبو و لثه را محکم مىسازد، اما با روان نادرست و روحیه مضطرب، ناحیه هیپوتالاموس و سایر غدد و اعضا اجازه نمىدهند که گوارش درست باشد، از اینرو مسواک و خشنودى خدا با هم عامل سلامتى معدهاند «9».
آرى، به فرموده قرآن مجید:
[إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ] «10».
یقیناً خدا کسانى را که بسیار توبه مىکنند، و کسانىکه خود را [با پذیرش انواع پاکىها از همه آلودگىها] پاکیزه مىکنند. دوست دارد.
شیوه مسواک زدن
این مسئله را نیز باید توجه داشت که دندان پزشکان سفارش مىکنند که مسواک را از عرض دندان بزنید و این مطلبى است که در چهارده قرن قبل نبىّ بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله سفارش کردهاند.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: إِذا اسْتَکْتُمْ فَاسْتاکُوا عَرضاً «11».
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چون خواستید مسواک کنید، از عرض دندانها مسواک بزنید.
وقت مسواک
قبل از خوابیدن، وقت بسیار مناسبى براى مسواک است، براى اینکه ساعتها محیط دهان در آرامش است، عمل تخمیر به راحتى در آن محوطه مساعد مىتواند انجام گیرد، یا اگر میکروبى باشد قدرت دارد فعل و انفعالاتى صورت دهد.
و بعد از خواب وقت بسیار خوبى است؛ زیرا هرچه در زمان استراحت به وجود آمده و حاصل رشد میکربها یا عمل تخمیر است، باید پاک کرد.
براى آنان که کمى محتاط ترند، مسواک کردن قبل از غذا که در اثر تماس غذا با آلودگىها حتى یک ذره کثافت وارد گوارش نشود و مسواک زدن بعد از غذا تا چیزى نماند که براى عمل تخمیر یا آلودگى کانونى باشد، بسیار مناسب است.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود:
وَعَلَیْکَ بِالسِّواکِ عِنْدَ کُلِّ وُضُوءٍ «12».
یا على! بر تو باد که با هر وضو مسواک کنى.
و در روایتى فرمود:
یا على! بر تو باد با هر وضویى که نماز مىخواهى بخوانى به مسواک زدن.
و از آن حضرت است که:
مسواک زدن نصف وضوست «13».
و نیز آن حضرت فرمود:
اگر امتم به رنج نمىافتادند، به آنان دستور مىدادم که با هر وضو مسواک کنند.
درباره مسواک زدن با وضو آوردهاند که مردى قبل از وضو فراموش کرد که مسواک بزند. نزد حضرت صادق علیه السلام آمد و جریان را به عرض حضرت رساند.
حضرت فرمود: اکنون که قبل از وضو مسواک را فراموش کردهاى مسواک نصف وضو است.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
یا عَلى عَلَیْکَ بِالسِّواکِ لِکُلِّ صَلاةٍ «14».
یا على! بر تو باد که با هر نماز مسواک بزنى.
قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: رَکْعَتانِ بِالسِّواکِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ رَکْعَةً بِغَیْرِ سِواکٍ «15».
امام صادق علیه السلام فرمود: دو رکعت نماز با مسواک، از هفتاد رکعت نماز بدون مسواک بالاتر است.
در روایت آمده:
نبىّ اسلام صلى الله علیه و آله شبى سه بار مسواک مىزد: یک بار پیش از خواب، یک بار وقتى که از خواب براى راز و نیاز برمىخاست و یک بار پیش از نماز صبح «16».
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
هرگاه شب بلند شدى مسواک بزن که فرشته مىآید و دهان بر دهانت مىگذارد و هر حرفى مىزنى و مىخوانى ملک از آسمانها بالا مىبرد، پس دهانت باید خوشبو باشد «17».
از حضرت باقر علیه السلام است:
هرگاه از بستر برخاستى به اطراف آسمانها نظر کن و بگو: «الحمد للّه» و بر تو باد به مسواک زدن که مسواک زدن در سحر پیش از وضو از مقررات است، سپس وضو بگیر «18».
نبىّ اکرم فرمود:
دهانهاى شما یکى از راههاى نزدیک شدن به خداست، پس محبوبترین دهانها خوشبوترین آنهاست، هر اندازه مىتوانید دهان را خوشبو نگه دارید «19».
در دنباله جملات مورد شرح، امام صادق علیه السلام مىفرماید:
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مسواک را از سنتهاى سخت و آداب مهم دین خود شمرده و در مسئله مسواک براى ظاهر و باطن بدن، یا براى ظاهر جسم و باطن جان منافع زیادى است که صاحبان عقل از شمردن آن عاجزند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 6/ 495، باب السواک، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 2/ 6، باب 1، حدیث 1304.
(2)- الکافى: 6/ 495، باب السواک، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 2/ 5، باب 1، حدیث 1302.
(3)- من لا یحضره الفقیه: 1/ 52، باب السواک، حدیث 111؛ وسائل الشیعة: 2/ 10، باب 1، حدیث 1317.
(4)- الکافى: 6/ 376، باب الخلال، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 2/ 6، باب 1، حدیث 1305.
(5)- الکافى: 6/ 496، باب السواک، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 2/ 9، باب 1، حدیث 1314.
(6)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 13، باب ذکر جمل من مناهى النبى، حدیث 4968؛ وسائل الشیعة: 2/ 9، باب 1، حدیث 1315.
(7)- الکافى: 3/ 23، باب السواک، حدیث 3؛ وسائل الشیعة: 2/ 5، باب 1، حدیث 1300.
(8)- مشابه این حدیث در الکافى: 6/ 495؛ وسائل الشیعة: 2/ 7 آمده است.
(9)- اولین دانشگاه و آخرین پیامبر.
(10)- بقره (2): 222.
(11)- سنن الکبرى: 1/ 40؛ جامع الصغیر: 1/ 68.
(12)- الکافى: 8/ 79، وصیة النبى صلى الله علیه و آله، حدیث 33؛ بحار الأنوار: 73/ 132، باب 18، حدیث 30.
(13)- وسائل الشیعة: 2/ 17، باب استحباب السواک عند الوضوء، حدیث 2 و 3.
(14)- الکافى: 6/ 496، باب السواک، حدیث 10؛ بحار الأنوار: 73/ 132، باب 18، حدیث 31.
(15)- الکافى: 3/ 22، باب السواک، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 2/ 19، باب 5، حدیث 1353.
(16)- بحار الأنوار: 76/ 135، باب 18، حدیث 47.
(17)- الکافى: 3/ 23، باب السواک، حدیث 7.
(18)- وسائل الشیعة: 2/ 21، باب 6، حدیث 1361.
(19)- المحاسن: 2/ 558، باب الخلال والسواک، حدیث 929؛ بحار الأنوار: 73/ 131، باب 18، حدیث 23.
آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود این است که شفاعتگنندگان در پیشگاه حق عبارتاند از:
1- طاعت و عبادت 2- توبه 3- پیامبر 4- فاطمه زهرا 5- امیرالمؤمنین و یازده امام معصوم 6- پیامبران 7- فرشتگان 8- شهداء 9- علماى ربانى 10- آموزندگان و حافظان قرآن 11- خویشاوند و همسایه مؤمن 12- قرآن مجید.
روایات مربوط به شفیعان و شفاعتشان در کتابهاى پر ارزش غررالحکم، مجمعالبیان، خصال، مناقبابنشهر آشوب، امالى شیخ صدوق، بحار، و در منابع اهل سنت در سنن ابن داود، سنن ابن ماجه، سنن ترمذى، مسند احمد حنبل به طور مفصل آمده است. «1» در این قسمت به خواست حضرت حق شرح و توضیح بخش سوم آیه شریفه چهل و هشتم سورهمبارکه بقره را دنبال مىکنم:
3- مردود بودن فدیه در قیامت
از عادات یهود این بود که براى فرار از قانون، یا نجات از جریمه و کیفر، یا آزاد کردن اسیر چنان که در آیه 85 سوره بقره مطرح است عوض جنسى یا مالى مىپرداختند که از این عوض در اصطلاح قرآن تعبیر به عدل و فدیه شده است.
این قوم از خود راضى که به دروغ و بىدلیل خود را امت برتر نسبت به همه امتها مىدانند به تصور این که قیامت هم مانند دنیاست و مالک و حاکم آنجا عاشق چشم و ابروى آنان است، یا به خیال فاسد و واهى خود قیامت را عرصهاى واگذار شده به خویش یا میدانى براى بازىگرى خود به حساب مىآورند پیش خود بریده و دوختهاند که در قیامت براى پاک شدن از همه گناهان و معاصى و خیانتها و جنایتها و عهدشکنىها و ستمها، و غارت اموال و حقوق مردم، و تحریفات و افترائات و نهایتاً براى نجات از عذاب دوزخ فدیه و عوض مىدهیم و براى ابد خود را از کیفر و جریمه خلاصه مىکنیم.
ولى خداى عادل که بر اساس فضل و عدالتش پاداش اهل ایمان را مىدهد و بر پایه عدلش مجرمان مستحق جریمه را کیفر مىدهد خدائى که در موضع عفو و رحمت ارحمالراحمین و در موضع عذاب و عقوبت سختترین کیفر کنندگان است در قرآن مجید که در وحى بودنش هیچ شکى نیست و سند و مصدق نبوت پیامبر، و امضا کننده تورات نازل شده بر موسى است اعلام کرده که در قیامت از هیچ مجرم و فاسقى بر فرض که بتواند و مایه و سرمایه در این زمینه داشته باشد فدیه و عوض پذیرفته نیست.
در رابطه با این مسئله به هفت آیه از قرآن که هر کدامش اگر بر کوه نازل مىشد آن را متلاشى کرد با دقت هر چه بیشتر توجه نمائید:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ: «2»
یقیناً کافرانى که در حال کفر از دنیا رفتند، هرگز از هیچ یک از آنان براى رهائى از عذاب هر چند به اندازه آکندگى زمین از طلا، فدیه و عوض دهد، پذیرفته نمىشود، براى آنان عذابى دردناک است و هیچ یاورى نخواهد داشت.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: «3»
قطعاً کافران اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن را نیز با آن همراه خود داشته باشند، تا آن را براى نجاتشان از عذاب روز قیامت فدیه و عوض دهند از آنان نپذیرند و براى آنان عذابى دردناک است.
وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ: «4»
اگر در قیامت براى هر کسى که به آیات خدا و بندگان حق ستم کرده همه ثروتى که در زمین است فراهم باشد، یقیناً براى نجات خود از عذاب جاودانه فدیه و عوض دهد، و زمانى که عذاب را ببینند از شدت شرمسارى پشیمانى و اندوه خود را پنهان مىکنند، و میان آنان به عدالت و انصاف داورى مىشود، و مورد ستم قرار نخواهند گرفت.
لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ: «5»
براى آنان که دعوت پرردگارشان را پذیرفتند بهترین سرانجام است، و آنان که از قبول دعوت حق سرپیچى کردن اگر مالک دو برابر همه آنچه روى زمین است باشند بىتردید آن را براى رهائى خود از عذاب فدیه خواهند داد، آنان را حساب دشوارى است و جایگاهشان دوزخ است و دوزخ بد بسترى است!
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ: «6»
و اگر براى ستمکاران به آیات خدا و به بندگان حق همه آنچه در زمین است و مانندش با آن باشد، بىتردید حاضرند آن را براى رهائى خود از عذاب دشوار قیامت عوض و فدیه دهند و از سوى خدا آنچه را که از عذابهاى گوناگون نمىپنداشتند آشکار مىشود.
فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ: «7»
قیامت به منافقان گویند: پس امروز نه از شما و نه از کافران فدیه و عوضى در برابر نجات عذاب دریافت نخواهد شد جایگاهتان آتش است و همان مولاى شماست و بد بازگشتگاهى است.
یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (12) وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (13) وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنْجِیهِ (14) کَلَّا إِنَّها لَظى (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوى: «8»
مجرم و گنهکار آرزو مىکند که اى کاش مىتوانست فرزندانش را در برابر عذاب آن روز فدیه و عوض دهد.
و نیز همسر و برادرش را، و قبیله و قومش را که در دنیا به او پناه مىدادند و همه کسانى را که در روى زمیناند تا ابنفدیه و عوض او را از عذاب نجات دهد ولى چنین نیست که برایش راه نجاتى باشد همانا آتش زبانه مىکشد در حالى که دست و پا و پوست سر را بر مىکند.
آرى این است وضع هولناک روز قیامت و وضع کسانى که هیچ گونه راه نجاتى ندارند و با دست خود به خاطر کفر و ظلم و عناد و لجاجت همه طرق رهائى از عذاب را به روى خود بستند و براى ابد خود را از رحمت و لطف حضرت حق محروم نمودند.
4- بىیار بودن دوزخیان
کتاب خدا در سورههاى بقره، هود، مؤمنان، انبیا، قصص، فصلت، زمر، دخان، طور «9» به این واقعیت اشاره مىکند که کافران و ستمکاران و مجرمان، و منکران حقایق براى ابد دچار عذاب سخت دوزخاند و براى نمونه یک نفر، آرى یک نفر که آنان را براى نجات یارى دهد وجود نخواهد داشت!!
این مغروران متکبر و خائنان پست و روىگردانان از حقایق در قیامت از یارى یارانى چون حضرت حق، پیامبران، امامان، فرشتگان، اولیاء الهى و مؤمنان محروماند، و هر چه در صف محشر، یا هنگام دادگاهها یا زمان عبور از صراط یا از میان دوزخ کسانى را که فکر مىکنند مىتوانند آنان را یارى دهند ندا مىدهند ابداً جوابى نمىنشنوند و در تنهائى و غربت وحشتناکى بدون این که امید به نجات داشته باشند براى همیشه دست و پا مىزنند.
کار بدبختى و بیچارگى و ذلت آنان به جائى مىرسد که متوسل به مالک یعنى کارگردان دوزخ مىشوند و مىگویند:
یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ: «10»
اى مالک دوزخ بگو پروردگارت ما را بمیراند و براى ابد از چراغ حیات محروممان کند تا از این عذاب نجات یابیم. مالک مىگوید: بىتردید و بدون برو برگرد شما براى همیشه در عذاب ماندنى هستید!!
این بیچارگان بىیاور وقتى از مالک دوزخ ناامید شدند، روى به بهشتیان و احتمالا آشنایانشان در بهشت مىکنند و با عجز و لابه و زارى و التماس فریاد مىزنند:
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ: «11»
اى بهشتیان اندکى از آب خوشگوار یا از آنچه خدا روزى شما نموده بر ما فرو ریزید، بهشتیان پاسخ مىدهند خدا آب و نعمتهاى بهشتى را بر کافران حرام کرده است.
این خوار شدگان گرفتار هنگامى که از بهشتیان هم ناامید نشدند به ناله و استغاثه روى مىآورند و چوبانداز طلب یارى مىکنند و خواهان فریادرسى مىشوند که به داد آنان برسد. قرآن وضع آنان را در چنین حالتى به این صورت بیان مىکند:
وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً: «12»
و اگر استغاثه و فریادرسى کنند با آبى چون مس گداخته که چهرهها را بریان کند به استغاثه آنان پاسخ گویند بد آشامیدنى و بد جایگاهى است.
نهایتاً وقتى ملاحظه کردند فریادرسى ندارند به تصور خودشان به نفع خود بهتر از خدا یار و ناصرى را نمىبینند و فکر مىکنند اگر به حضرت او که آخرین امید آنان است متوسل شوند راه نجاتى براى آنان باز خواهد شد، در این نقطه است که با همه وجود فریاد برمىدارند:
قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ: «13»
اى پروردگار ما، تیرهبختى و شقاوت بر ما چیره شد و ما گروهى گمراه بودیم، اى مالک و صاحب ما اینک ما را از دوزخ بیرون آر و به دنیا و دار تکلیف برگردان، اگر به بدىها و گمراهى بازگشتیم بىتردید ستمکار و ظالم خواهیم بود.
خدا مىگوید: «اى سگان» در دوزخ گم شوید و با من سخن مگوئید.
راستى چه سخت است، که انسان از نظر بدکارى و تبهکارى و کفران نعمت، و ظلم و ستمکاریش به جائى برسد که به حضرت ارحمالراحمین و اکرمالاکرمین و غیاث مستغیثین پناه ببرد و از او درخواست یارى و کمک کند ولى آن رحمت بىنهایت، و کرم لایتناهى، که دوست دارد به هر وسیله ممکن بندهاش از عذاب و گرفتارى برهد، و گره از کارش باز شود، و مشکلش حل گردد و در جوار رحمت و لطف و احسان و کرم او قرار گیرد آدمى را مخاطب به خطابى نماید که سگ را به آن خطاب مىکنند و مىرانند و بگوید اخسؤا اى سگ در دوزخ گم شو و با من ابداً سخن مگو و از من درخواستى نداشته باش!!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بخشى از بحث شفاعت همراه با حذف و توضیح، و اضافات فراوان از طرف اینجانب و تشریح و تفسیر ابتکارى از این فقیر از کتاب شفاعت در قلمرو عقل و قرآن حدیث استفاده شد.
(2)- آلعمران، آیه 91.
(3)- مائده، آیه 36.
(4)- یونس، آیه 54.
(5)- رعد، آیه 18.
(6)- زمر، آیه 47.
(7)- حدید، آیه 15.
(8)- معارج، آیات 11- 16.
(9)- به ترتیب سورها، 48، 113، 65، 39، 41، 16، 54، 41، 46.
(10)- زخرف، آیات 77- 78.
(11)- اعراف، آیه 50.
(12)- کهف، آیه 29.
(13)- مؤمنون، آیات 106- 108.
وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
اى یهود، یاد کنید آنگاه که شما را از سیطره حکومت ظالمانه فرعونیان نجات دادیم، آنان که همواره و بدون تعطیل شما را به سختترین صورت شکنجه مىکردند، پسران شما را سر مىبریدند و زنان شما را زنده نگاه مىداشتند و در این سختىها و مشکلات آزمایشى بزرگ از سوى پروردگارتان بود.
و یاد کنید هنگامى که دریا را براى شما شکافتیم پس شما را نجات دادیم و فرعونیان را در حالى که نظر مىکردید غرق کردیم.
از دو آیه شریفه چند مطلب بسیار مهم و چند حادثه بسیار غمانگیز استفاده مىشود:
1- نجات از فرعونیان، 2- تحمیل سختترین شکنجهها بر بنىاسرائیل، 3- ذبح فرزندان، 4- زنده نگاه داشتن زنان، 5- آزمایش پروردگار، 6- نجات بنىاسرائیل از دریا به ساحل، 7- غرق شدن فرعونیان
1- نجات از فرعونیان
پیش از آن که درباره نعمت بسیار بسیار مهم نجات یافتن از حکومت ستمگران که مقدمه ورود به فضاى آزادى و استقلال و حریت است مطالبى نگاشته شود لازم است در رابطه با اقامت گزیدن بنىاسرائیل در کشور مصر اشارهاى کوتاه شود.
گفته شده اولین کسى که از بنىاسرائیل قدم به کشور مصر نهاد و در آنجا در ابتداى کار به اجبار و سپس به اختیار سکونت گزید یوسف بزرگوار فرزند اسرائیل یعنى یعقوب بود که قرآن مجید به تفصیل به این جریان در ضمن یک سوره کامل اشاره کرده است.
سپس بعد از مدتى طولانى پدر و مادر و برادرانش به مصر آمده و در کنار او به زندگى ادامه دادند.
پسران اسرائیل و خانواده آنان از برکت حکومت یوسف در امنیت و آسایش و رفاه و گشایش قرار گرفتند و از سفره گسترده نعمتهاى گوناگون الهى بهرهمند شدند و به تدریج نسلشان رو به فزونى و ازدیاد گذاشت به طورى که در مدت چند قرن چنان که در کتابها آمده نفراتشان چه به حدود ششصد هزار نفر رسید.
افزایش این گروه خاص و جمعیتى کهاصالتاً اهل کشور مصر نبودند و بیم آن میرفت که اوضاع مملکت را به وسد خود در همه امور تغییر دهند فرعون و فرعونیان را به وحشت انداخت و در نگرانى سخت فرو برد، و بر این اساس وادار به عکس العمل منفى در برابر آنان نمود، و نقشه زبون ساختن آنان و تحدید نسلشان و قطع دستشان را از آنچه دولت او را تهدید میکرد تدبیر نمود، علاوه بر اینها به قول ابن عباس سبب ریشهاى ترس فروعون بشارت به ظهور موسى و خصوصیات و ویژگیهاى او از طرف پیامبران گذشته وبد که او را در مقام مبارزه و پیشگیرى از به وجود آمدن موسبى و نهایتاً ظهور حکومت و قدرت بنى اسرائیل بر مصر قرار داد. «1» فرعون و اهلش با نقشههاى گوناگون تا جائى که ممکن بود این طائفه را به استضعاف کشید و از قدرت و شوکت انداخت و همه را در سیطره حاکمیت خود قرار داد و در یک کلمه آنان را چنان که از آیات قرآن فهمیده مىشود به بردگى و غلامى و اسارت و رقیّت درآورد و به کارهائى از قبیل کشاورزى به نفع طبقه حاکمه و خشتزنى، و باربرى، و حفارى و کناسى و آوردن سنگهاى گران و خاک و گل براى ساختن کاخها و هیاکل و خادمى اصنام، و خادمى قبطیان وا داشت و هر که توان ورود به این امور را نداشت محکوم به پرداخت جزیه و جریمه کرد.
و به تدریج ذبح و سر بریدن کودکان و زنده نگاه داشتن زنان براى کنیزى و بیگارى را در برنامه خود قرار داد که آیه مورد شرح و توضیح به این دو مسئله بسیار غمانگیز اشاره مىکند.
اگر سئوال شود خداى مهربان بنىاسرائیل زمان فرعون را از ستم فرعون و درباریانش نجات داد چرا این نعمت عظیم نجات و منت شریف را به رخ یهود زمان پیامبر و پس از پیامبر مىکشد، در پاسخ باید گفت آن نعمت بىبدیل نجات و خلاصى از دست فرعونیان بود که سبب شد یهودیان آن دوران به کلى منقرض نشوند و به دست فرعون ریشهکن نگردند تا تولید نسل باقى بماند و یهودیان پس از آنان قدم به عرصه حیات بگذارند، در حقیقت یهود مورد خطاب قرآن و پس از خطاب هم از نعمت نجات از چنگال فرعونیان بهره کامل داشته و دارند، زیرا موجودیت آنان نتیجه نجات گذشتگانشان از ستمکارى فرعون است، و به عبارت دیگر همه یهودیان پس از عصر موسى تا امروز از مصادیق آیه شریفه نجیناکم هستند! و این نعمت نجات نعمتى است که شامل فرد فرد یهود در همه ادوار و اعصار است، ولى افسوس که این طایفه قدر این نعمت والا را ندانسته و از وجود خود منبعى از عهدشکنى و ظلم و انحراف و گمراهى و غارتگرى ساخته و نمک به حرامى را نسبت به حضرت حق که کمال محبت و لطف را در حق آنان مبذول داشته به اوج خود رساندند.
بخشى از آثار نجات و رهائى
کسى در پهنه گیتى نیست که ارزش آزادى و حریت و استقلال و نیز فضاى نورانى و پربرکت آزادى را نداند، حکومتهاى ظالم و ستمکار همراه با فرهنگى که خود مىسازند، یا از ستمگران تاریخ به ارث دارند، و با وضع قوانینى که صددرصد به نفع خود آنان است ملتى را به ویژه از نظر روحى و فکرى به اسارت مىگیرند، و به صورتى آنان را در بندها و غل و زنجیرهاى نامرئى قرار مىدهند که از جانب آنان خیالشان راحت باشد، و چهار اسبه با مرکب شهوات و هوا و هوسشان بتازند و به غارت ثروت مملکت و ملت مشغول باشند، و به شبنشینىها و عیش و نوش و تجاوز به هر چه که بخواهند ادامه دهند.
از ثروت ملت، و از مال بیتالمال با کسان و خویشان عزیز بىجهتشان به هر مسافرتى که بخواهند بروند و به هر کیفیتى که اراده کنند هزینه نمایند، و کاخها و باغها و ساختمانهاى مجلل که ظهور خواستههاى بىمهار و شهوات پلید آنان است ساخته و در آنها چند روزى را غرق در لذات حیوانى باشند.
و از طرف دیگر فضاى اختناق و پلیسى حاکم بر مردم نگذارد چراغ فطرت مردم روشن بماند، و عقل آنان به حرکت آید، و استعدادها شکوفا گردد، و جسمها سالم بماند، و نهایتاً ملت به حقوق معنوى و مادى خود برسد، و قابلیت پذیرش حقایق به ویژه قبول وحى و نبوت و امامت و مسائل اعتقادى و اخلاقى در آنان ایجاد شود، و از میان آنان عالم و آگاه و استاد و عارف و مخترع و هنرمند و صاحبان خیر و کرامت ظهور کند مبادا که این بیدارى و بینائى و بصیرت و روشنبینى و ظهور علم و حکمت سبب شود که در برابر ظالمان و فرهنگشان که زنجیرى براى بستن دست و پاى عقل و روح و فطرت و وجدان انسانهاست قیام کنند و ناپایدارى و مقاومت و جهاد جانانه و کشتن و کشته شدن طومار نحس وجود آن بیدادگران و شهوترانان و غارتگران را در هم بپیچد، و مستضعفان براى ایجاد حکومت عدل در سایه آزادى و استقلال موفق شوند و زمینه را براى شکوفائى همه استعدادها به خصوص در فرزندانشان و نسل آزاد شده خویش و تحقق کرامت و پاکدامنى و عفت زنان و ناموسشان را فراهم آورند، و در آن فضاى نورانى و پرقیمت که از برکت آزادى به دست آمده مردان و زنان نمونه در همه زمینههاى مثبت فکرى و علمى و انسانى و اخلاقى و اعتقادى به وجود آیند.
فرعونیان با کمک فرهنگ مادى خود و با یارى گرفتن از اندیشههاى خائنانه عالمانى که غلام حلقه بگوش آنان و در خدمت مطامع و شهوات آنان قرار داشتند سالیان طولانى آزادى و استقلال بنىاسرائیل را لگدکوب کردند، و همه را در عین این که در خانههایشان و در کوچه و بازار زندگى مىکردند و مىگشتند به اسارت گرفتند، و اختناقى هولناک را بر آنان حاکم کردند، تا به صورت انسانهایى فقط در طریق خدمت به فرعونیان در آیند، و تن به سختترین کارها بدهند، و مشقتبارترین امور را تحمل کنند و از همه نعمتهاى معنوى محروم و از نظر مادى هم به اندازه بخور و نمیر آن هم به دست فرعونیان به آنان برسد، و هیچگونه آزادى و استقلالى نداشته و جرأت حرکت و قیام بر ضد ستمکاران در آنان بمیرد.
با دقت در سطور گذشته و نظرى به ارزش آزادى و استقلال و آثار آن معلوم مىشود که جمله پربار و پر معناى وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ چه مىگوید و چه نعمت بىنظیرى از جانب حضرت حق به بنىاسرائیل عطا شد، نعمتى که مادر همه نعمتها و ریشه همه کرامتهاست. ضمیر جمع (نا) در نَجَّیْناکُمْ در برابر ضمیر مفرد أَنْعَمْتُ* که در آیات گذشته بود: اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ* نشان از عظمت نعمت آزادى و استقلال دارد که خداى عظیم به بنىاسرائیل عنایت کرد، به حق که در این آیه شریفه باید ضمیر جمع به کار مىرفت، زیرا که نعمت آزادى و استقلال گوئى همه نعمتهاست و بدون آن خیال مىکنى که هیچ نعمتى در اختیار انسان نیست.
بحث در آزادى و استقلال و آثار آن از مهمترین و گستردهترین مباحث است که جا دارد همه جوانب آن بررسى شود، و تک تک آثارش بیان گردد، و ارزش و قیمت آن که در رأس همه ارزشهاست به جامعه تفهیم شود، و حتى دیگر ملتها را نیز با این حقیقت و آثارش آشنا نمود.
روایات بسیار بسیار مهمى که در رابطه با ظهور منجى عالم و عدلگستر جهان وجود مبارک امام دوازدهم (ع) در معتبرترین کتابهاى شیعه و اهل سنت نقل شده و نزدیک به شش هزار روایت است، از بخش قابل توجهى از آن استفاده مىشود که برترین و بالاترین کار حضرت مهدى (ع) نجات جهانیان از حکومتهاى مستبد، ظالم و ستمگرى است که آزادى و استقلال مردم را لگدمال کرده، و آنان را به اسارت گرفته و راه هر گونه رشدى را چه در زمینههاى مادى و چه در امور معنوى بر آنان بستهاند و به این خاطر یکى از القاب مهم آن حضرت منجى است.
در سایه حکومت الهى آن ذخیره خداست که فساد تحمیل شده بر انسان، و سفرههاى عیش و نوش حاکمان و مستبدان، و غارتگرى غارتگران، و اختناق ایجاد شده و حکومتهاى زورگو و قلدر برچیده مىشود و فضائى الهى از آزادى و استقلال بر کره زمین چیره مىگردد که جهانیان با استشمام در آن فضا عقولشان تا نقطه کمال رشد مىکند، و نور چراغ فطرتشان شدت و قوت مىگیرد، و بیدارى و بصیرتشان به اوج مىرسد، و همه استعدادهاى خدادادى آنان شکوفا مىگردد، و امنیت در سایه آن حکومت به جائى مىرسد که مشهور است گرگ و میش کنار هم زندگى مىکنند و با هم از یک چشمه آب مىخورند.
بنىاسرائیل در آن فضاى اختناق و زیر شکنجههاى فرعونیان و در جو حکومت پلیسى فرعون و دار و دستهاش و در کنار کارهاى بسیار سنگین و مشقتبار، و در عین این که همه لحظات زندگى را به تلخى و سختى مىگذراندند براى نجات خود در تلاش بودند، و با دلگرمى و امید به آینده و انتظار فرج و گشایش مىزیستند، و به یارى و نصرت خدا چشم دوخته بودند و مىدانستند که این وضع نکبتبار و این زندگى رقتبار ماندنى نیست و نهایتاً با امید و تلاش مثبت و ایمان و اعتقاد به خدا ستمکار از پاى در مىآید و مستضعف بر بالاى خبازه او حکومت عدل برپا مىکند و از اسارت نجات یافته به فضاى با برکت آزادى و استقلال مىرسد، این امید و تلاش، و مىدانستند این انتظار فرج و امید به نجات در سایه تلاششان مورد عنایت حق قرار مىگیرد، و با تأیید و لطف خدا و نگاه رحیمانه او و مبعوث شدن موسى بندهاى اسارت مىگسلد، و مشقتها و سختىها از میان مىرود و روز خلاصى و نجات چه ظالم بخواهد چه نخواهد از راه میرسد واذ نجیناکم من آل فرعون.
2- تحمیل سختترین شکنجهها بر بنىاسرائیل
یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ جملهاى است که فعلش از نظر ادبى فعل مضارع است که گاهى از جمله در این آیه شریفه دلالت بر استمرار دارد.
یَسُومُونَکُمْ اشاره به انواع شکنجهها و عذابها دارد که از هر طرف از جانب فرعونیان بر بنىاسرائیل احاطه داشت و بىرحمانه بر آنان هجوم مىکرد و روز و شب بلائى و بلاهائى بر سر آنان فرود مىآمد، و شفاعت احدى هم براى دفع رفع بلا از آنان سود نداشت.
وَ لَقَدْ نَجَّیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِینِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ: «2»
همانا ما بنىاسرائیل را از آن عذاب و شکنجه خوار کننده نجات دادیم، از چنگال بىرحمانه فرعون که متکبرى سرکش و در ظلم و ستم به مردم و دیگر کارهایش به خصوص سختگیرى بر بنىاسرائیل از زمره اسراف کاران بود.
بالاترین عذابى که از ناحیه فرعون به قوم بنىاسرائیل تحمیل شده بود این بود که همه این جامعه را از مرد و زن و کوچک و بزرگ به بردگى گرفته بود، و متکبرانه به صورتى که گوئى مالک بنىاسرائیل و بنىاسرائیل هم مِلک طلق او هستند با آنان رفتار مىکرد.
قرآن این شکنجه بسیار سخت روحى را که به عبارت دیگر در هم کوبیده شدن آزادى و استقلال انسان است در این آیه بیان مىکند:
وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ: «3»
موسى که هم چون صاعقهاى از طرف خدا بر سر فرعون فرود آمده بود به فرعون گفت:
آیا این که بنىاسرائیل را به بردگى گرفتهاى نعمتى است که منتش را بر من مىنهى؟!!
راستى شگفتآور است، فرعون ستمکار عمرى بنىاسرائیل را به بردگى گرفته بود و هم چون مالک بسیار بىرحمى با آنان رفتار مىکرد، و همه را شبانهروز زیر تازیانههاى عذاب و شکنجه خود داشت با این حال به موسى گفت این که اجازه دادهام این طایفه در کشور من باشند، و زیر نظر دستگاه من کار کنند و خرج بخور و نمیرى به آنان مىپردازم نعمتى براى آنان است و بر عهده تو که بزرگ این قومى منت دارم!!
راستى فرعون دشمن قسم خورده بنىاسرائیل بود و تا روزى که موسى مبعوث به رسالت نشده بود آب خوش از گلوى یک نفر از بنىاسرائیل پائین نرفت و به حقیقت نجات این قوم از چنگال آن ستمکار عجب نعمت با ارزشى بود:
یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ: «4»
اى بنىاسرائیل به راستى شما را از چنگال ظالمانه دشمنتان نجات دادیم.
آرى بنىاسرائیل پیوسته و بدون تعطیل در معرض انواع عذابها و شکنجههاى گوناگون قرار داشتند و به طور دائم در ترس و اضطراب و ناامنى و وحشت به سر مىبردند و دشمن هم ذرهاى رحم به آنان نداشت و بلکه از شکنجه کردن دائم آنان لذت مىبرد و ارادهاش این بود که این طایفه را از آن سرزمین ریشهکن کند و نسلى از آنان باقى نگذارد و قومى بنام بنىاسرائیل را از نقشه جامعه انسانى محو کند.
شاید از حرکات فرعون نسبت به بنىاسرائیل و بىرحمى او تعجب کنید و ممکن است باور کردن کارهاى ظالمانه او براى شما سخت باشد، ولى با نگاهى به همین عصر و فرعونهائى که بر اکثر ملتها حکومت مىکنند و از شکنجههاى روحى و جسمى مردم بخصوص آزادى خواهان و حتى کودکان و اطفال بىگناه هیچ دریغى ندارند به راحتى جنایات فرعون و بىرحمى او را نسبت به بنىاسراییل مىتوانید باور کنید.
در این بخش براى این که باور شما نسبت به جنایات ستمکاران و بىرحمى آنان سهل و آسان شود به اقرار و اعترافى از موسیولینى دیکتاتور ایتالیا و هم پیاله هیتلر که با جنگ افروزى هر دو میلیونها نفر بدون هیچ گناهى نابود شدند و عوارضى غیر قابل جبران از جنایات آن دو بر جاى مانده اشاره مىکنم.
این دیکتاتور کم نظیر ایتالیا هنگامى که نتایج بمباران کردن حبشه را با دست خود بازگو مىکند مىگوید:
ما تپهها را که از جنگلهاى سرسبز پوشانده شده بود به حریق کشاندیم، مزارع و دهکدهها به هنگام سوختن در عین حال که گمراه کننده بود ما را بسیار سرگرم مىکرد .... بمبها به مجرد اصابت با زمین منفجر شده دود سپید و شعلههاى عظیمى از آنها بلند مىشد و بلافاصله علفهاى خشک شروع به سوختن مىکردند، ..... خدایا!! به یاد دارم که چهارپایان به چه شتاب و هراسى فرار مىکردند .....
وقتى که مخازن بمب خالى شد خوشحالى من!!! از آن جهت بود که مجبور شدم با دستهاى خود تیراندازى کنم ...
مىدانید خیلى خوشایند بود!! وقتى که توانستم سقف پوشالى کلبهاى از بومیان را که با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده و به سهولت هدفگیرى نمىشد، هدف قرار دهم، ساکنین کلبه بعد از مشاهده عمل قهرمانى من مانند دیوانگان فرار را بر قرار ترجیح مىدادند.
پنج هزار حبشى در حالى که به وسیله دایرهاى از آتش محاصره شده بودند اجباراً به انتهاى خط رانده شدند، آنجا که جهنمى سوزان برپا شده بود. «5» این است نتیجه دور بودن از حقایق و غوطهور بودن در شهوات و خیالات و این است محصول بزرگترین گناه و زشتترین جنایت که گناهى و جنایتى از آن بزرگتر و بدتر نیست و آن خودپرستى و خودخواهى است که دیگران را به وسیله تیزى شمشیرش و آتش اسلحهاش از هستى ساقط مىکند، نهایتا خود جنایتکار را قربانى تبهکارى خود مىسازد.
شکنجهها وعذابها و به بیگارى گرفتن، و تحمیل انواع سختىها و ایجاد مضیقهها که روز روشن را در نظر بنىاسرائیل تیره و تار کرده بود نتوانست آنان را ساقط کند و از پاى در آورد، زیرا امید به آینده و انتظار فرج، و چشمداشت به رحمت و لطف پروردگار آنان را مقاوم و پایدار نگاه مىداشت و از نابودى حتمى حفظ مىکرد.
فرعونیان که خود را در برابر این مقاومت و ایستادگى دیدند، و به این نتیجه رسیدند که از این راه نمىتوانند آنان را نابود کنند به سراغ شکنجه و عذابى طاقتفرسا و آتش زننده بر دلها و سوزاننده جگرها و فرود ریزنده اشکها یعنى کشتن پسران نوزاد آنان رفتند:
ذبح فرزندان
جوانى با دخترى ازدواج مىکند و هر دو در فضائى از عشق و محبت و آمالها و آرزوها پیوند زناشوئى برقرار مىکنند و دست در دست یکدیگر بهار جوانى و ازدواج را عاشقانه جشن مىگیرند، و طراوت و صفائى به زندگى مىدهند، و با یک دنیا شوق و اشتیاق به انتظار فرزندى به تصور خودشان پسر مىنشینند، تا به دنیا آید و دو سال در آغوش عشق مادر شیر بنوشد، و در دامن پر مهر پدر پرورش یابد و با حرکات و نگاهها و لبخندهایش به زندگى این زن و شوهر جوان معنائى دیگر دهد، و درخت حیات را پر از گل و لاله خوشحالى و مسرت و سرور و نشاط نماید، که ناگهان هر دو پس از ولادت نوزاد آن هم پسر در برابر قانون ظالمانه فرعون که فرمان قطعى به کشتن نوزادان پسر داده بود قرار گیرند و چارهاى جز تسیلم در برابر این قانون جنگل نداشته باشند و با دلى سخوته و جگرى افروخته با چشم خود شاهد بریده شدن سر جگر گوشه خود شوند!!
این قانون که نشان از توحش داشت، و کمال بیرحمى قانون گذار را نشان میداد به شدت باید اجرا میشد، و احدى از خانوادههاى بنى اسرائیل از آن مستثنى نبودند و تا جائى رسید که به قابلهها که معمولًا از زنان بودند، و قلب مادرانه آ» ان باید زیر بار این کار نمیرفت فرمان داده شد که چون نوزاد پسر به کمک آنان چشم به دنیا گشود، و قدم در میدان زندگى نهاد در جا خفهاش کنند، و یا به دست مأموران خون آشام فرعونى بسپارند تا در برابر دیدگان پدر و مادرشان سر از بدنش جدا کنند، و او را به خاطر فرعون و دستگاهش از حق حیات براى همیشه محروم سازند. و ظالمانهتر از سر بریدن کودکان پس از به دنیا آمدن کارى است که حضرت صادق (ع) از آن خبر میدهد:
«فلم یزل یامر اصحابه بشق بطون الحوال من نساء بنى اسرائیل حتى قتل فى طلبه نیف و عشرون الف مولود!!» «6»
فرعون پیوسته و بدون درنگ مأمورانش را به پاره کردن شکم زنان حامله قوم بنى اسرائیل براى کشتن حملشان فرمان میداد تا جائى که نبابه درخواست آن ستمکار بیش از ده هزار و اندى طفل سر بریده شد!!
زنده نگاه داشتن زنان
باید به این نکته توجه دشات که زنده نگاه داشتن زنان شکنجه و عذاب نبود، بلکه هر انسنى از زنده ماندنش و نجات یافتن از دست ستمگر خوشحال میشود، زنده نگاه داشتن آنان براى این بود که اولًا به داغ جگر سوز فرزند ذبح شده بسوزد و بنالد، ثانیاً به بیگارى و کنیزى و خدمت کردن در خانههاى فرعونیان گرفتار باشد ثالثاً با کشته شدن فرزندانشان جلوى ازدیاد نسل بسته شود و رابعاً مردان باقىمانده دچار زنان بىسرپرست و داغدیده، و شاهد پریشان حالى و اضطراب آنان باشند.
به خواست حضرت حق و به توفیق او در توضیح و تشریح آیات دیگر که سخن از دختران و زنان و همسران به میان آمده در رابطه با جایگاه زن و مقام شامخ او، و حقوق با عظمتش و امتیازات اسلام و شریعت محمدى در این زمینه بر دیگر فرهنگها مطالب مهمى و مسائل با ارزشى مطرح خواهد شد.
آزمایش پروردگار
گروهى از مفسران عقیده دارند وَ فِى ذلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ اشاره به نعمت نجات بنىاسرائیل از فرعونیان است تا در فضاى نجات آیا به شکر و سپاس برمىخیزند یا به کفران نعمت؟
و گروهى مىگویند اشاره به شکنجهها و سختىها دارد که آیا در مقام صبر قرار مىگیرند یا بىتابى ولى باید گفت آزمایش حق در هر دو مرحله جلوه دارد تا از افق آن آیا خورشید شکر، یا آفتاب صبر سر زند یا تاریکى ناسپاسى و بىتابى انسان را فرو پوشاند و از رحمت حق و پیروزى بر دشمن محروم کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر فخر رازى ج 2 ص 69
(2)- دخان، آیات 30- 31.
(3)- شعرا، آیه 22.
(4)- طه، آیه 80.
(5)- شرح نهجالبلاغه جعفرى، ج 14، پاورقى ص 217، به نقل از قدرت تالیف برتراند راسل ترجمه مختصرى، ص 70- 71.
(6)- نور الثقلین ج 1 ص 67 حدیث 194- غیبت شیخ طوسى ص 106
حاملان عرش
قرآن مجید در دو آیه از ملائکهاى که حاملان عرش حقّند یاد مىکند:
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ» «1»
فرشتگانى که عرش را حمل مىکنند و آنان که پیرامون آن هستند، همراه سپاس و ستایش، پروردگارشان را تسبیح مىگویند و به او ایمان دارند و براى اهل ایمان آمرزش مىطلبند، [و مىگویند:] پروردگارا! از روى رحمت و دانش همه چیز را فرا گرفتهاى، پس آنان را که توبه کردهاند و راه تو را پیروى نمودهاند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگه دار.
وَالْمَلَکُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ» «2»
و فرشتگان [براى اجراى دستورهاى حق] بر کنارهها و اطراف آسمان قرار مىگیرند، ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مىکنند.
و در یک آیه از ملائکهاى که گرداگرد عرش حضرت ربّ العزّه هستند یاد مىنماید:
وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» «3»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند، پروردگارشان را همراه ستایش تسبیح مىگویند، و در میان اهل محشر به حق داورى شود، و [پس از پایان کار قیامت] گویند: همه ستایشها ویژه خداست که پروردگار جهانیان است.
و در هیجده آیه در سورههاى اعراف 54- توبه 129- یونس 3- رعد 2- اسرا 42- طه 5- انبیا 22- مؤمنون 86 و 116- فرقان 59- نمل 26- سجده 4- غافر 15 زخرف 82- حدید 4- تکویر 20- بروج 15- هود 7- از عرش حضرت حق با اوصاف: عظیم، کریم، مجید، سخن به میان آمده است:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ» «4»
بگو: مالک آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟
لاإلهَ إلّاهُوَ ربُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ» «5»
هیچ معبودى جز او نیست، [او] پروردگار عرش نیکو و باارزش است.
ذُوالْعَرْشِ الْمَجیِدُ» «6»
صاحب عرش و ارجمند [و عالى صفات] است.
معنا و مفهوم عرش
عرش و کرسى در آیات کتاب خدا و روایات و اخبار فراوان استعمال شده است.
به طور صریح و روشن و آشکار از قرآن مجید و روایات استفاده مىشود که عرش و کرسى دو موجود از موجودات حق و دو حقیقت از حقایق الهیّهاند.
قرآن کریم از توضیح مفهوم هر دو واقعیّت ساکت است و در روایات و اخبار براى هر یک مفاهیم و مصادیقى بیان شده که با تتبع در آیات و اخبار به این نتیجه مىرسیم که هر دو کلمه طاقت تحمّل تمام معانى ملکوتى و باطنى و ظاهرى را دارند.
در «الخصال» و «معانى الاخبار» و «الدُرّ المنثور»، ضمن حدیث ابوذر است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود:
اى ابوذر، هفت آسمان در برابر کرسى نیستند جز حلقهاى افتاده در زمین بیابان پهناور، و فضل و فزونى عرش بر کرسى چون فزونى بیابان پهناور است بر آن حلقه. «7» از امام صادق علیه السلام روایت شده که از آن جناب پرسیدند: چرا کعبه را کعبه نام شد؟ فرمود:
چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بیت المعمور است که چهار گوش است. و گفته شد: چرا بیت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون برابر عرش است که چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون مسلمانى بر چهار کلمه سازمان یافته:
سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلَّااللّهُ، وَاللّهُ أکْبَرُ. «8»
در عقاید شیخ صدوق آمده است:
«اعتقاد ما در عرش این است که آن همه و همه آفریدههاست. و به وجه دیگر همان دانش است.
و از امام صادق علیه السلام پرسش شد از قول خداوند عز و جل:
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» «9»
[خداى] رحمان بر تخت فرمانروایى و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلّط است.
فرمود:
نسبت او با هر چیز مساوى است و چیزى بدو نزدیکتر از چیزى نیست. امّا عرش به معنى دانش را هم چهار از پیشینیان بر دوش داشتهاند و چهار از آخرین. اما آن چهار نخست: نوح، ابرهیم، موسى و عیسى:؛ و امّا چهار آخر:
محمّد صلى الله علیه و آله، على، حسن و حسین.
و به سندهاى صحیح از ائمّه علیهم السلام درباره عرش و حاملانش چنین روایت شده است:
و همانا اینان حاملان عرش علم شدند؛ زیرا همه پیامبران پیش از پیغمبر ما محمّد صلى الله علیه و آله بر چهار شریعت چهار پیامبر پیشین بودند: نوح، ابراهیم، موسى و عیسى:، و دانش از این چهار بدانها رسید. و همچنان دانش پس از محمّد و على و حسن و حسین: به امامان پس از حسین رسید». «10» شیخ مفید فرموده: «عرش به معناى سلطنت و پادشاهى است. ذُوالْعَرْش یعنى صاحب قدرت و استیلا و سلطنت بر تمام موجودات هستى». «11» هشام بن حکم مىگوید: زندیق از امام صادق علیه السلام پرسید: کرسى بزرگتر است یا عرش؟ فرمود:
هر چه خدا آفریده درون کرسى است جز عرش او که بزرگتر از آن است تا کرسى او را فرا گیرد. «12» در «معانى الاخبار»، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روایت کرده که گفت:
از امام صادق علیه السلام پرسیدم که عرش و کرسى چیستند؟ فرمود:
عرش به یک معنا همه آفریدههاست و کرسى جاى آنهاست، و از نظر دیگر همان دانشى است که خدا پیامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه کرده، و کرسى دانش مخصوص به خود اوست. «13» شیخ صدوق در کتاب «التوحید» خود به سندى که دارد از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه:
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ» «14»
تخت [حکومت، قدرت و سلطنت] ش آسمانها وزمین را فرا گرفته و نگهدارى آنان بر او گران و مشقتآور نیست؛ و او بلند مرتبه و بزرگ است.
آورده که حضرت فرمود:
آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست در کرسى است، عرش همان دانشى است که کسى آن را اندازه نتواند. «15» امام صادق علیه السلام از حضرت باقر علیه السلام از جدّش روایت کرده که:
در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده، هست. فرمود: این است تأویل قول خدا:
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» «16»
و هیچ چیزى نیست مگر آن که خزانههایش نزد ماست، و آن را جز به اندازه معین نازل نمىکنیم.
و میان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سریع «17» فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند که هیچ آفریده تاب دیدن آنها را ندارد. همه چیزها در برابر عرش چون حلقهاى است در میان بیابان.
خدا را فرشتهاى است به نام حزقائیل، هیجده هزار بال دارد که میان هر دو بالش پانصد سال راه است؛ به خاطرش رسید که آیا بالاى عرش چیزى است؟ خدا بالهایش را دو برابر کرد و دارى سى و شش هزار بال شد که میان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحى کرد: اى فرشته، پرواز کن. بیست هزار سال پرید و بر سر یک ستون عرش نرسید. خدا بال و نیرویش را دو چندان کرد و سى هزار سال دیگر پرید و باز هم نرسید و خدا به او وحى کرد: اى فرشته، اگر تا دمیدن صور بپرى به ساق عرشم نرسى. آن فرشته گفت:
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى» «18»
نام پروردگار برتر و بلند مرتبهات را [از هرچه رنگ شرک خفى و جلى دارد] منزّه و پاک بدار.
و خدا آن را بر پیامبر فرستاد و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آن را ذکر سجده کنید «19». «20»
معانى عرش و کرسى در کلام مجلسى
علّامه بزرگ، ملّا محمّد باقر مجلسى در پایان احادیث مربوط به عرش و کرسى در جهت تحقیق در آن اخبار و جمع بین آنها مىفرماید:
«بدانکه تخت شاهى در این جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولى خداى سبحان از مکان و قرارگاه منزّه است، نه تختى دارد و نه کرسى که بر آن بنشیند و این دو (عرش و کرسى) بر برخى آفریدههاى او به حسب مناسبت اطلاق شدند به چند معنى:
1- دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان. و همانا به این دو نام خوانده شدند براى این که احکام و تقدیرات خدا از آنها تراود و فرشتههاى کروبیان و مقرّب و ارواح پیامبران و اوصیا گرد آنهایند، و هر که را خدا خواهد به خود نزدیک سازد بدآنها بالایش برد، چنانکه فرمانها و احکام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و کرسى آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها چرخند، و نیز چون آن دو بزرگترین آفریده جسمانیند و انوار عجیب و آثار غریبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حکمتش بیش از اجسام دیگر است و از این رو مخصوص بدین نام شدند، و حاملانشان در دنیا گروهى فرشتهاند و در آخرت یا فرشتههایند یا انبیاى اولواالعزم و اوصیاى برگزیده چنانکه دانستى، و بسا مقصود از حمل در آخرت این باشد که در قیامت، عرش بدیشان بر پاست و اینان حکّام و نزدیکان به آنند.
2- علم و دانش. چنانکه در بسیارى از اخبار بدان تفسیر شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسایى است و آن وسیله تجلّى خداست بر عباد، و گویى عرش و کرسى باشند و حامل آن پیغمبر و ائمه اند که خزّان علم اویند در آسمان و زمینش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.
3- حقیقتى محیط به همه آفریدههاى او چنانکه صدوق فرموده و از برخى اخبار استفاده مىشود؛ زیرا هر چه در زمین و فراز آنهاست آیات وجود خدا و نشانههاى قدرت اویند و آثار وجود و فیض حکمت آن حضرت، پس همه آفریدهها عرش عظمت و جلال او هستند و وسیله تجلّى صفات کمالش بر عارفان. و این معنایى است که به خاطرم رسید در قول معصوم:
وَارْتَفَعَ فَوْقَ کُلِّ مَنْظَرٍ.
و او بالاتر از هر دیدگاهى است.» «21» 4- هر یک از اوصاف کمال و جلالش عرش اوست؛ زیرا قرارگاه عظمت و جلال اویند و وسیله ظهورش بر بندههایش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرشِ رحمانیّت و عرشِ رحیمیّت و عرشِ وحدانیّت و عرشِ تنزّه، چنانکه در روایات گذشت.
5- دل پیامبران و اوصیا و مؤمنان کامل که قرارگاه محبّت و معرفت خدایند، چنانکه در روایت آمده:
قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ. «22»
دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.
و هم در حدیث قدسى است:
لَمْ یَسَعْنى سَمائى وَلا أرْضى، وَوَسَعَنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ. «23»
آسمان و زمین گنجایش وجود مرا ندارد، اما قلب مؤمن ظرفیت وجود مرا دارد.
در هر صورت اطلاق عرش و کرسى بر برخى معانى به واسطه تصریح در خبر یا قراین دیگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معنى اوّل که از ظاهر اکثر آیات و روایات ظاهر مىگردد، چنانکه در سطور گذشته به این معنا اشاره شد که این دو لفظ تحمّل جمیع معانى ظاهرى و باطنى را دارند. «24»
عرش و حاملان آن در کلام علامه طباطبائى
صاحب «المیزان» در توضیح عرش و حاملان آن، بحث مشروحى دارد که در تفسیر آیه 54 سوره اعراف آمده، مقتضى است براى توضیح بیشترى نسبت به روایاتى که گذشت به گوشهاى از آن اشاره شود:
«ما قبول داریم که جمله:
ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ» «25»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
به منزله کنایه است، امّا کنایه بودن منافات ندارد با این که یک حقیقت و واقعیّتى این تعبیر را ایجاب کرده باشد و استواى پروردگار بر عرش از قبیل سلطنت و استیلا و ملکیّت و امارت و ریاست و ولایت و سیادت دایر میان خود ما، امرى اعتبارى و قرار دادى و خالى از حقیقت نبوده باشد.
درست است که ظواهر دینى از حیث بیان، نظیر بیانات ما و به صورت امورى اعتبارى است اما خداى سبحان در همه این بیاناتش حقایق و واقعیاتى را بیان مىکند.
به عبارت دیگر، گرچه معناى ملک و سلطنت و احاطه و ولایت و امثال آن در خداى سبحان همان معنایى است که ما خود از اطلاق این الفاظ نسبت به خود مىفهمیم، ولکن مصداقها با هم متفاوتند.
مصادیق این الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقیقى ولایق به ساحت قدس اویند و در نزد ما اوصافى ادّعایى، ذهنى و امورى اعتبارى و قرار دادى هستند که یک سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرایت نمىکنند.
مثلًا، اگر کسى را رئیس خود مىنامیم از این باب است که تابع اراده و تصمیم اوییم نه این که راستى جامعه ما بدنى است و او سر آن بدن است. و همچنین اگر کسى را عضو اجتماع مىخوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا دل و یا قلوه آن است بلکه از این باب است که او نیز مانند دست و دل که در تشکیل بدن مؤثّرند در تشکیل اجتماع ما تأثیر دارد. و از همین جهت که زندگى ما متشکّل از یک سرى امور اعتبارى است خداى تعالى در آیه:
وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إلّالَهْوٌ وَلَعِبٌ» «26»
و این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازى نیست.
زندگى دنیایى ما را لهو و لعب نامیده چون مقاصد دنیوى ما و مال و اولاد ما و ریاست و حکومت ما جز عناوینى پندارى چیز دیگرى نیست و جز در عالم وهم، تحقّق و واقعیّتى نداشته، سر و دست شکستن ما براى به دست آوردن آن هیچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازىهاى خود ندارد.
و حاشا بر خداى سبحان که زندگى ما را به خاطر این که امورى است وهمى بازیچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازیگر بوده باشد.
سخن کوتاه، این که فرمود:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» «27»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
در عین این که مثالى است که احاطه تدبیر خداى را در ملکش مجسّم مىسازد، دلالت بر این هم دارد که در این میان حقیقتى هم در کار هست و آن عبارت است از مقامى که زمام جمیع امور در آنجا متراکم و مجتمع مىشود و آیات:
وَهُوَ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظیمِ» «28»
و او پروردگار عرش بزرگ است.
الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ» «29»
فرشتگانى که عرش را حمل مىکنند و آنان که پیرامون آن هستند.
وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئذٍ ثَمانِیَةٌ» «30»
ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مىکنند.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» «31»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند.
نیز دلالت بر این معنا دارند؛ چه از ظاهر این آیات بر مىآید که عرش حقیقتى است از حقایق خارجى.
معنائى را که ما براى کلمه عرش در آیه:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» «32»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
کرده و گفتیم: این کلمه به معناى مقامى است موجود که جمیع سرنخهاى حوادث و امور در آن متراکم و جمع است از آیه:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إلّامِنْ بَعْدِ إذْنِهِ» «33»
به خوبى استفاده مىشود، چه این آیه استواى بر عرش را به تدبیر امور تفسیر نموده و از وجود چنین صفتى براى خداى تعالى خبر مىدهد، و چون این آیه در مقام توصیف ربوبیّت و تدبیر تکوینى خداى تعالى است لاجرم مراد از شفاعتى هم که در آخر آن است شفاعت در امر تکوینى خواهد بود. پس مفاد جمله:
ما مِنْ شَفیعٍ إلّامِنْ بَعْدِ إذْنِهِ».
[کار] هیچ واسطهاى [در همه جهان هستى براى جابجایى عناصر وترکیب اجزا وبه جریان انداختن امور] جز پس از اذن او نیست.
این مىشود که هیچ سببى از اسباب تکوینیّه که واسطههایى بین خدا و بین حوادث عالمند از قبیل سببیّت آتش براى حرارت و حرارت براى ذوب کردن اجسام و امثال آن، سببیّتشان از خودشان نیست و به اذن خداست، که هر یک از آنها در ایجاد حادثهاى از حوادث تأثیر مىکنند، و این جمله توحید ربوبیّتى را مىرساند.
پس عرش همان طورى که مقام تدبیر عامّ عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جاى داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم و در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوى پروردگار نیز محفوظ است، همچنان که آیه:
وَتَرَى الْمَلائِکَةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» «34»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند.
محفوظ بودن آن را حتّى در قیامت، و آیات مربوط به خلقت آسمانها و زمین، موجود بودن آن را مقارن با وجود عالم، و آیه:
وَهُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأرْضَ فى سِتَّةِ أیّامٍ وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» «35»
و او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، در حالى که تخت فرمانروایىاش بر آب [که زیربناى حیات است] قرار داشت.
موجود بودنش را قبل از خلقت این عالم مىرساند.» «36»
دلا قرآن نمودت جان جانان |
بگفتت رازها در عین اعیان |
|
دلا واصل ز قرآنى بمانده |
به یک ره دست خود از جان فشانده |
|
دلا واصل ز قرآنىّ و ذرّات |
که مکشوف است بر تو کلّ آیات |
|
تو را معنىّ قرآن رخ نمودست |
تو را هر لحظه صد پاسخ نمودست |
|
یقین چون بى گمانى از رخ یار |
همین مىخوان که اینست پاسخ یار |
|
چه گوئى وصف او چون مىندانى |
و گر قرآن چگونه وصف خوانى |
|
(عطار نیشابورى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غافر (40): 7.
(2)- حاقّه (69): 17.
(3)- زمر (39): 75.
(4)- مؤمنون (23): 86.
(5)- مؤمنون (23): 116.
(6)- بروج (85): 15؛ کلمه «مجید» در این آیه شریفه به دو صورت مرفوع و مجرور قرائت شده است؛ در صورت رفع وصف «خدا» و در صورت جرّ وصف «عرش» مىباشد.
(7)- بحار الأنوار: 55/ 5، باب 4، حدیث 1؛ الخصال: 2/ 523، حدیث 13؛ معانى الاخبار: 333، حدیث 1؛ الدرّ المنثور: 1/ 328.
(8)- بحار الأنوار: 96/ 57، باب 5، حدیث 9؛ علل الشرایع: 2/ 398، باب 138، حدیث 2.
(9)- طه (20): 5.
(10)- بحار الأنوار: 55/ 7، باب 4، حدیث 5، به نقل از کتاب اعتقادات شیخ صدوق.
(11)- تصحیح الاعتقادات، شیخ مفید: 75.
(12)- بحار الأنوار: 3/ 29، باب 3، حدیث 3.
(13)- معانى الاخبار: 29، حدیث 1.
(14)- بقره (2): 255.
(15)- التوحید: 327، باب 52، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 4/ 89، باب 2، حدیث 28.
(16)- حجر (15): 21.
(17)- موجود سریعتر از صوت و نور.
(18)- اعلى (87): 1.
(19)- گوشهاى بسیار کوچک از وضع منظومهها، کهکشانها، سحابىها را کتابهاى «خدا در طبیعت»، «هیئت در اسلام»، «یک، دو، سه، بى نهایت» و «پیدایش و مرگ خورشید» با ارقام غیر قابل تصّور و فهم بیان کردهاند، انسان چون این کتابها را مطالعه کند به عظمت عرش و کرسى و معجزه امامان در گفتارشان پى مىبرد.
(20)- من لایحضره الفقیه: 1/ 315، حدیث 932؛ تهذیب الاحکام: 2/ 313، باب 15، حدیث 129.
(21)- بحار الأنوار: 55/ 37، باب 4، ذیل حدیث 61.
(22)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4؛ شرح الاسماء الحسنى: 1/ 34.
(23)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4؛ کشف الخفاء: 2/ 195.
(24)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4.
(25)- رعد (13): 2.
(26)- عنکبوت (29): 64.
(27)- رعد (13): 2.
(28)- توبه (9): 129.
(29)- غافر (40): 7.
(30)- حاقّه (69): 17.
(31)- زمر (39): 75.
(32)- رعد (13): 2.
(33)- یونس (10): 3.
(34)- زمر (39): 75.
(35)- هود (11): 7.
(36)- تفسیر المیزان: 8/ 159- 162، ذیل آیه 54 سوره اعراف
توبه جامع و کامل در روایتى از امیر المؤمنین علیه السلام درباره توبه فرموده است:
شخصى در حضور آن حضرت گفت: اسْتَغْفِرُ اللَّهَ حضرت فرمود: مادرت به عزایت گریه کند، آیا مىدانى استغفار چیست؟ استغفار درجه بلند مقامان و صدرنشینان عالم اعلى است و تحقّق آن به شش چیز است:
1- پشیمانى و حسرت نسبت به گذشته.
2- عزم بر ترک گناه براى همیشه.
3- ادا کردن حقوق مردم به طورى که هنگام مرگ خدا را ملاقات کند در حالى که حق کسى بر عهدهاش نباشد.
4- تدارک کردن واجبات ضایع شده.
5- آب کردن گوشتى که از حرام و لذّات حرام بر بدن روئیده و آوردن گوشت تازه در مدار توبه.
6- چشاندن زحمت عبادت بر بدن، در مقابل آنهمه خوشى و لذّتى که از گناه و معصیت برده. هرگاه این شش برنامه ادا شد؛ آنگاه بگو: اسْتَغْفِرُ اللَّهَ. «1»
وجوب توبه
توبه از معاصى و بازگشت از گناهان چه کبیره و چه صغیره به اتفاق جمیع علما و به حکم عقل واجب است، چنانکه محقّق طوسى در «تجرید» و علّامه در شرح آن فرمودهاند که:
«به توبه و بازگشت دفع ضرر مىشود، و دفع ضرر هم عقلًا واجب است. علاوه بر حکم عقل، شرع هم حکم و امر به توبه دارد روى این حساب شرعاً هم توبه واجب است، و وجوب آن فورى است و تأخیرش به هیچ عنوان براى هیچ کس جایز نیست».
توبه انسان از گناهان به فرموده قرآن مجید در آیه سوم سوره تحریم باید توبه نصوح باشد.
توبه نصوح و معناى آن
علّامه مجلسى در «شرح اصول کافى» در معناى توبه نصوح چند وجه از دانشمندان نقل کرده است:
1- توبه خالص و پاک در جهت رضاى حضرت حق نه به طمع بهشت و نه به خاطر ترس از عذاب. حدّ این مرحله تا جائى است که در «تجرید» فرموده: پشیمانى از گناه به خاطر ترس از جهنّم توبه نیست!
2- توبه نصوح یعنى توبه اندرز بخش، به این معنا که مردم دیگر با دیدن توبه او تشویق به بازگشت به حق شوند و در حقیقت وجودش در مدار توبه، نصیحت عملى براى تمام گناهکاران باشد، یا اینکه توبه آن چنان در صاحبش اثر کند که با تمام وجود از گناه ببرد و تا پایان عمر پیرامون گناهى نگردد.
3- نصح از نصاحت به معناى خیاطت است، که در زمینه توبه مىشود توبه رفوکننده، یعنى توبهاى که به وسیله آن هر چه از پرده ایمان و دیانت پاره شده دوخته شود، و توبه کننده را با اولیاى حق و دوستان محبوب و عاشقان معبود پیوند دهد.
علّامه مجلسى رحمه الله سپس مىفرماید:
یکى از اکابر فرموده است: در جلا دادن آینه، تنها قطع نفس و دود سیاه بس نیست، بلکه باید آن را صیقل داد تا آنچه سیاهى بر جرمش نشسته پاک گردد، و دل هم به مانند آینه است به مجرد ترک گناه پاک نمىشود، بلکه جِرمِ گناهان گذشته را هم که بر آن نشسته باید پاک کرد، و به نور طاعتش روشن ساخت، زیرا چنانکه از هر گناهى که کرده، تاریکى و تیرگى بر دل مىرسد، همچنین در هر عبادتى روشنایى و درخشندگى به دل مىرسد، بنابراین باید تاریکى هر گناهى را که به دل رسیده به نور عبادتى که ضدّ آن است پاک کرد.
شخص توبه کننده باید گناهان خود را مفصّلًا در نظر گیرد، و در برابر هر شرى که از او سرزده خیرى که در برابر آن است به همان مقدار به جا آورد، مثلًا در برابر گناه گوش دادن به غنا و آلات لهو، استماع قرآن و حدیث و موعظه و مسائل دینى کند، و در برابر مسّ خطّ قرآن مجید بدون طهارت سعى در اکرام آن و تلاوتش نماید و در برابر مکث در حال جنابت در مساجد، اعتکاف کند. و در برابر نظر کردن به حرام سعى در نظر کردن به چیزهائى که نگریستن به آنها عبادت است نماید، مانند نظر کردن به خط قرآن مجید و نظر به والدین از روى شفقت، و نظر به صلحا از سلسله جلیله سادات و نظر به عترت و مانند اینها.
و در حقوق مردم، پس از توبه زیاد از مال خود صدقه بدهد، و اگر غیبت کرده پس از توبه مدح و ثناى آن مؤمن را زیاد بگوید، و صفات نیکش را آشکار سازد، و خلاصه در برابر هر گناهى پس از توبه از آن، عبادتى که ضد آن است بجا آورد، چنانکه طبیعت جسمانى مرضها را به ضدش معالجه مىکنند.
چه خوب است انسان به آثار و عواقب گناه توجّه کند، یا گناهکار را توجّه دهند، و بیدار شود یا بیدارش کنند که گناه در برابر چه وجود مقدسى انجام گرفته و رو در روئى با که بوده است.
انسان جواب مشت را با مشت، و درفش را با درفش، و درشتى را با درشتى، و تندى را با تندى مىدهد، باید از او پرسید: خداوند با تو چه کرده که با او رو در رویى؟ آیا احسان و رحمت و لطف و محبّت و مرحمت و نعمت و عنایت و رزق و هزاران واقعیّت دیگر را که از جانب او به انسان رسیده، با گناه و معصیت باید جواب داد؟!
این توجّه درون آدمى را به ندامت مىکشد و این ندامت رو در رویى را تبدیل به روبهروئى مىکند. این روبهروئى خواستههاى حق را جایگزین خواستههاى غلط نفس و هواها و شهوات مىکند، و این جایگزینى رنگ شیطانى و دوزخى را از درون گرفته بجایش رنگ الهى را مىزند.
در این وقت است که حال انابه و دعا دست مىدهد، حالى همراه با ناله جانسوز و خشوع و خضوع، و آدمى را به جایى مىرساند که خود را از همه گناهکارتر مىبیند و خود و عبادتش را به حساب نمىآورد، در این نقطه عالى و اوج عرفانى است که انسان را با گرانترین قیمت به حساب مىآورند.
سخن عشق نه حد من و توست |
عشق گوید سخن عشق درست |
|
خانه از غیر اگر پردازى |
ساز و برگى پى مهمان سازى |
|
آب و جارو زنى این ایوان را |
تخت عزّت بنهى سلطان را |
|
راست سازى ز حجاز و ز عراق |
پرده شور و نواى عشّاق |
|
با خودى کافر مطلق باشى |
بیخودى دستخوش حق باشى |
|
با خودى قاتل و مقتولى تو |
بیخودى قابل و مقبولى تو |
|
با خودى هر چه کنى شیطانى |
بیخودى در کنف رحمانى |
|
4- آثار توبه و محبوبیّت تائب نزد خداوند
قرآن مجید و روایات، آثار عجیبى براى توبه حقیقى ذکر کردهاند که دانستنش براى همگان لازم است.
1- توبه شخص تائب را محبوب حضرت حق مىکند:
انَّ اللَّهَ یُحِبُّ التّوّابینَ وَ یُحِبُّ المُتَطَهِّرِین» «2»
یقیناً خدا کسانى را که بسیار توبه مىکنند، و کسانى را که خود را [با پذیرش انواع پاکىها از همه آلودگىها] پاکیزه مىکنند. دوست دارد.
2- تبدیل سیّئات به حسنات:
الّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَاولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» «3»
مگر آنان که توبه کنند و ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند، که خدا بدىهایشان را به خوبىها تبدیل مىکند؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه: حکمت 417، وسائل الشیعة: 16/ 77، باب 87، حدیث 21028.
(2)- بقره (2): 222.
(3)- فرقان (25): 70.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را در ارتباط با انجام نیکى فراموش مىکنید در حالى که کتاب تورات را که به شدت به نیکى دعوتتان کرده قرائت مىکنید آیا (به وضع زیانبار و خطرناک خود) نمىاندیشید؟
خطاب آیه شریفه در حقیقت به همه واعظان غیر متّعظ و عالمان بىعمل است که دچار بیمارى مهلک خود فراموشىاند.
انسانى که به خود توجه دارد به این معنا آگاه است که در عرصهگاه وجود مملوکى بیش نیست و جز حضرت ربّالعزه مالکى و سرپرست و فرمانروائى ندارد.
این مملوکیت ذاتى اقتضا دارد که مملوک با همه وجودش در برابر مالک مسئول و مکلف باشد، و در انتخاب راه زندگى و منش و روش باید تسلیم مالک گردد، و مشتاقانه همه فرمانها و دستورات حضرت او را اجرا نماید.
از عوارض بسیار بسیار زیانبار خود فراموشى بر طبل استقلال و استغنا و منیت کوبیدن است.
خود فراموش، به دیگران در برخى از امور توجه دارد، و شاید نسبت به هم نوع خود دلسوزى هم بنماید، ولى هرگز به خود توجه ندارد، و به نفع و زیان واقعى خود فکر نمىکند، بلکه در همه حالات و همه امور جز به منافع نامشروع و شکم و شهوت توجهى نمىکند و در فضاى تاریک خود فراموشى از خسارتها و خطرات و زیانهائى که هجوم به او دارد غافل است.
خود فراموش محکوم فرهنگى مخلوط از کفر و شرک و نفاق است، و از دایره انسانیت بیرون قرار دارد، و وجودش موجب فساد و افساد و سدّ راه رشد و کمال دیگران است.
خود فراموش در جایگاه حکومت فرعون و در کنار ثروت قارون و در کنار دانش و علم بلعم باعور است.
خود فراموش عالم به علم کتاب، و داناى به احکام شرع، و همراه شده قاتل انسانیت، و هویت ملکوتى خویش به دست خویش است، هنگامى که از حضرت صادق دربارهآیه اتأمرون الناس بالبرو تنسون انفسکم پرسیدند حضرت فرمود:
«کالذابح نفسه»
خود فراموش، مانند کسى است که خودکشى مىکند!
پیش از آن که به وضع عالمان یهود در زمینه دعوتشان به نیکى و نیکوکارى از مردم و بىتوجهى به خودشان پرداخته شود، لازم است به این نکته بسیار مهم اشاره شود که لبه تیز توبیخ و سرزنش در آیه شریفه اصل استوار و حکم حکیمانه امر به معروف نیست تا گفته شود: کسى که خود عمل کننده به معروف و آراسته به نیکى نیست حق امر به معروف ندارد، و اجراى این قانون الهى بر او واجب نیست و به عبارت دیگر معناى آیه این نیست که چون خود عمل نمىکنى پس چرا از دیگران دعوت به عمل مىکنى، بلکه آیه کریمه به این معناست: که هنگامى که دیگران را به معروف مىخوانى چرا خود آراسته به معروف نیستى، بنابراین کسى که عامل به معروف نیست، نباید امر به معروف را ترک کند، بلکه باید امر بمعروف کند ولى قبل از دیگران خودش باید عامل به معروف باشد.
از تفاسیر مهم و دیگر کتابها و روایات استفاده میشود که علماى یهود مردم را به ده حقیقت دعوت میکردند ولى خود آنان به خاطر هوا و هوسشان و به سبب فرهنگ پولپرستى و شهرت محوریشان عارى از آن ده حقیقت بودند.
1- از مردم دعوت میکردند که به آیات تورات مؤن باشند، و احکام خدا را که در آن کتاب آسمانى بیان شده عمل کنند ولى خود در باطنشان نه این که مؤمن به تورات نبودند، و احکام ان را اجرا نمیکردند بلکه بر کفر و تکذیب آن اصرار داشتند!!
2- پیش از بعثت پیامبر اسلام به همه یهود اعم از فقیر و غنى بیسواد و باسواد تأکید میکردند که چون محمّد مبعوث به رسالت شد براى تأمین خیر دنیا و آخرشان و براى پیروزى بر دشمناشان به او ایمان بیاوردید، ولى هنگامى که رسول اسلام ظهور کرد خودشان از ایمان آوردن به پیامبر امتناع کرده و در برابر حضرتش صف آرائى نموده و ایستادگى کردند.
3- به فقیران و تهیدستان یهود که از آنان منافعى نصیب سردمداران علماى یهود نمىشد فرمان ایمان به پیامبر مىدادند ولى حق را از ثروتمندان که بوسیله آنان جیب خود را پر مىکردند و سفره شکم و شهوتشان را آباد نگاه مىداشتند پنهان مىداشتند و مىگفتند و به باور آنان مىدادند که این محمد پیامبر معرفى شده و تورات نیست!
4- مردم را به طاعت و عبادت خدا مىخواندند، و آنان را تشویق به بندگى حق مىنمودند ولى خودشان به ویژه در پنهان اهل معصیت و گناه بودند.
5- مردم را به راستى و درستى و صدق و صداقت مىخواندند اما لجن دروغ و تهمت و افترا از سراسر وجود خودشان سرازیر بود.
6- مردم را به وفاى به عهد، و داشتن تعهد، و عمل به پیمان و قرارداد دعوت مىکردند، ولى خودشان در خیانت به عهد و پیمان و وفا نکردن به قرارداد اعم از قرارداد با خدا یا با مردم حرف اول را مىزدند.
7- از مردم دعوت مىکردند که قلباً و قولا به حق اقرار کنند ولى خودشان منکر حق و تکذیب کننده آن بودند.
8- از مردم مىخواستند که در هر کجا و در هر شرایطى نسبت به حق گواهى و شهادت دهند و از پنهان داشتن آن جداً بپرهیزند ولى خودشان با همه وجود حق را کتمان مىکردند.
9- مردم را به نماز که از ارکان دین موسى و از احکام تورات بود فرمان مىدادند ولى خودشان یا نماز نمىخواندند یا اگر مىخواندند نمازشان از روى ریا و نفاق بود که در حقیقت نمىتوان چنین نمازى را نماز به حساب آورد.
10- از مردم مىخواستند بخشى از اموالشان را به عنوان زکات، صدقه، انفاق بپردازند، و در کار خیر هزینه کنند، ولى خودشان از طرفى دچار حرص بودند و از طرف دیگر گرفتار بخل!
روایات مربوط به عالم بى عمل و واعظ غیر متّعظ
از رسول خدا روایتى به دو صورت در مهمترین کتابهاى تفسیر و حدیث در این زمینه نقل شده که یکى از آن دو روایت به این مضمون است:
«مررت لیلة اسرى بى على قوم تغرض سفاههم بمقاریض من نار فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم:» «1»
شبى که مرا به معراج بردند به قومى گذشتم که با قیچىهائى از آتش لبهاى آنان را مىبریدند، به جبرئیل گفتم اینان کیستند؟
گفت واعظان و گویندگان امتت، مردم را به نیکى دعوت مىکردند ولى خود را از آراسته شدن به نیکى در ظلمت خود فراموشى داشتند.
و نیز از پیامبر اسلام روایت شده:
«یطلع قوم من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا الله الجنة بفضل تأدیبکم و تعلیمکم قالوا: انا کنا نامر بالخیر و لا نفعله:» «2»
گروهى از اهل بهشت به گروهى از اهل دوزخ نظر مىکنند و به آنان مىگویند: خدا ما را از برکت تأدیب و تعلیم شما وارد بهشت کرد، چه چیزى عامل ورود شما به دوزخ شد؟ پاسخ مىدهند: ما همگان را به خیر و نیکى و طاعت و عبادت دعوت کردیم ولى خود به انجام آن برنخاستیم!
حضرت صادق (ع) مىفرماید:
«من لم ینسلخ من هواجه، و لم یتخلص من آفات نفسه و شهواتها، و لم یهزم الشیطان و لم یدخل فى کنف الله تعالى و توحیده و امان عصمته لا یصلح له الامر بالمعروف و النهى عن المنکر لانه اذا لم یکن بهذه الصفة فکلما اظهر امراً یکون حجةعلیه و لا ینتفع الناس به قال الله تعالى أتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و یقال له: یا خائن اتطالب خلقى بما خنت به نفسک و ارخیت عنه عنانک:» «3»
کسى که از خیالات فاسدى که بر درونش مىگذرد کنده نشود، و از آفات نفس و خواستههاى بىمهارش خلاصى نیابد، و شیطان را فرارى ندهد، و در پناه خداى متعال و توحیدش و حصار حفظش وارد نگردد، صلاحیت امر به معروف و نهى از منکر در او نیست، زیرا وقتى انسان شایستهاى براى این کار نباشد هرگاه وارد این برنامه گردد حجتى بر ضد خود اوست.
و مردم از او بهره نمىبرند، خدا مىفرماید: آیا مردم را دعوت به نیکى مىکنید ولى خود را در این زمینه فراموش مىنمائید و به او گفته مىشود:
اى خائن بندگانم را به چیزى دعوت مىکنى که خود در این زمینه به خود خیانت ورزیدى، و زمام زندگىات را از آن رها ساختهاى!!
خثیمه مىگوید حضرت باقر (ع) به من فرمود:
«ابلغ شیعتنا ان اعظم الناس حسرة یوم القیامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غیره:» «4»
به شیعیان ما ابلاغ کن که در قیامت شدیدترین مردم از نظر حسرت و اندوه کسى است که عدالت را براى مردم وصف کرده ولى خود نسبت به دیگران ظلم و ستم نموده است.
حضرت صادق (ع) فرموده:
«من اشد الناس عذاباً یوم القیمة من وصف عدلا و عمل بغیره:» «5»
از میان مردم سختترین عذاب براى کسى است که عدل را براى مردم ستوده و خود به مردم ظلم و ستم کرده است.
امیرالمؤمنین (ع) در روایت بسیار مهمى مىفرماید:
«العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج، و عالم تارک لعلمه فهذا هالک و ان اهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه، و ان اشد اهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبداً الى الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنة و ادخل الداعى النار بترکه علمه و ابتاعه الهوى و طول الامل اما ابتاع الهوى فیصد عن الحق، و طول الامل ینسى الآخرة:» «6»
دانشمندان دو نفرند، دانشمندى که دانشش را بکار بسته پس او اهل نجات است، و عالمى که به علمش عمل ننموده پس او اهل هلاکت است، اهل دوزخ از بوى بسیار زننده عالم بىعمل پیوسته آزار مىبینند، سختترین اهل دوزخ از نظر پشیمانى و اندوه کسى است که انسانى را به خدا دعوت نموده و او هم پذیرفته و به اطاعت از خدا اقدام کرده و خدایش او را به بهشت برده، و آن دعوت کننده را بخاطر این که به علمش عمل نکرده و پیرو هواى نفس بوده، و آرزوهاى دور از دسترس بر او حکومت داشته به دوزخ انداخته، اما پیروى از هوا سدّى در برابر حق است، و آرزوهاى دور از دسترس فراموش دهنده آخرت است.
ابنعباس به عالمان و واعظان سفارش ارزندهاى دارد، «7» مىگوید: اگر مىخواهى از فضاحت و رسوائى در امان باشى سه آیه از قرآن را نسبت به کار و وظیفهات نصب العین خود قرار ده:
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ «8»
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید.
لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ: «9»
چرا آنچه را مىگوئید خود عمل نمىکنید.
وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ: «10»
شعیب به مردم مدین گفت: من نمىخواهم آنچه که شما را از آن نهى مىکنم خود مرتکب شوم.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ:
گویا عالمان بىعمل و واعظان غیر متّعظ در عین داشتن دانش از عقل و خرد و نهایتاً تعقل و اندیشه عارى و بىبهرهاند.
در روایتى آمده:
«مر رسول الله بمجنون فقال ماله؟ فقیل انه مجنون فقال بل هو مصاب انما المجنون من آثر الدنیا على الآخرة:» «11»
رسول خدا به دیوانهاى گذشت، فرمود: او را چه شده؟ گفتند: دیوانه است، فرمود نه حادثهاى ضربه زننده به روان به او رسیده، دیوانه فقط کسى است که دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت انتخاب کرده است!
على (ع) فرمود:
«العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه:»
خردمند کسى است که بر خواستههاى بىمهارش پیروز است و آخرتش را به خاطر دنیایش نفروخته.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«کمال العقل فى ثلاث: التواضع لله، و حسن الیقین، والصمت الامن خیر:»
کمال عقل در سه حقیقت است: فروتنى براى خدا، و یقین نیکو، و سکوت مگر در سخن مفید.
از آنجا که عالمان یهود، از هوا و هوس خود پیروى کردند، و در خیالات و اوهام خویش دست و پا مىزدند، و آخرت را در برابر به دست آوردن اندکى از مال دنیا فروختند، و در برابر حق فروتنى نکردند، و یقین به خدا و آخرت نداشتند، حضرت حق آنان را به جمله کوبنده أَ فَلا تَعْقِلُونَ: توبیخ و شماتت و سرزنش مىکند، گویا مىخواهد بگوید وجود شما از عقل و خرد خالى است که در عاقبت کارتان و کار آنان که با کتمان حق به گمراهى کشیدید تعقل نمىکنید، و زشتى اعمال خود را با اندیشه صحیح ارزیابى نمىنمائید، آرى عالم بىعمل، و دانشمندى که به دانشش عمل نمىکند جاهل بىخرد است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کشفالاسرار ج 1، ص 171، و صورت دیگر روایت نوراالثقلین ج 1، ص 63 حدیث 170.
(2)- کشفالاسرار ج 1، ص 171.
(3)- نورالثقلین ج 1، ص 63 حدیث 171.
(4)- نورالثقلین ج 1، ص 63، حدیث 174.
(5)- نورالثقلین ج 1، ص 64، حدیث 176.
(6)- کافى، ج 1، ص 78.
(7)- کشفالاسرار، ج 1، ص 171.
(8)- بقره، آیه 44.
(9)- صف، آیه 2.
(10)- هود، آیه 88.
(11)- مشکاه الانوار، ص 270.
امام سجاد صلى الله علیه و آله در فراز «وَاسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْکُفْرِ بِک» به کمکهاى معنوى و روحى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در اجراى رسالت، اشاره کوتاهى دارد.
استنصار به معناى طلب نصرت و یارى است، ولى در این فراز مقصود یارى خواستن براى غلبه بر کفر و باطل است. و اهل کفر، امتهاى پراکنده با خواستههاى متفاوتند که از فرقه و گروههایى با اعتقادات انحرافى و گمراه تشکیل شدهاند و این کفر ظاهرى و باطنى از قبیله قریش گرفته تا بدعت گزاران در دین را فرا مىگیرد.
باید دانست که انسان هر چند توانمند باشد مىبایست از ابزارهایى که خداوند در عالم اسباب قرار داده استفاده نماید.
هر حرکتى چه الهى و چه شیطانى باید به کمک اسباب ظاهرى و باطنى باشد.
آنانى که تفکرشان گرایش به طبیعت و مادیات است با آنانى که تفکر خدایى دارند از نیروهاى خدادادى بىنیاز نیستند. اما رسول اللَّه صلى الله علیه و آله از مقربترین و مورد تأیید یقینى نزد خداوند بود که به او وعده یارى داده شده است:
فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقَامٍ» «1»
پس مپندار که خدا در وعدهاش با پیامبرانش وفا نمىکند؛ زیرا خدا تواناى شکستناپذیر و صاحب انتقام است.
با این همه عنایات، حضرت از تمامى نیروهاى فکرى و انسانى در پیشرفت اهداف و تدابیر امور و حلّ مشکلات چه نسبت به دوستانش و چه دشمنانش بهره مىبرد و گاهى نصرت الهى و مددهاى غیبى هم به یارى او مىآمد.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌ» «2»
همانا ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو [ى تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم به عدالت بر خیزند، و آهن را که در آن براى مردم قوت و نیرویى سخت و سودهایى است، فرود آوردیم و تا خدا مشخص بدارد چه کسانى او و پیامبرانش را در غیاب پیامبران یارى مىدهند؛ یقیناً خدا نیرومند و تواناى شکستناپذیر است.
روشن است که، یارى کردن خدا، به معناى یارى دین و آیین اوست و یارى پیامبر اسلام در نشر شریعت و آموزههاى دینى است.
از این رو در برخى آیات یارى کردن خدا و رسولش در کنار یکدیگر قرار دارد:
وَیَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» «3»
و خدا و پیامبرش را یارى مىکنند، اینان همان راستگویانند.
یارى رسانى خداوند در برابر دفاع از دین به مجاهدان این است که از یک سو آنان را با نور ایمان در قلب و تقوا در روح و قدرت در اراده و آرامش در فکر مدد مىدهد و از سوى دیگر فرشتگان را به یارى آنان مىفرستد تا حوادث به سود مسلمانان پایان یابد.
یارى خدا جسم و جان و درون و برون را تسخیر مىکند و ثبات قدم و ایستادگى در برابر دشمن را افزایش مىدهد و این رمز پیروزى در برابر دشمنان دین است.
یارى خداوند در جنگ بدر
حتى خداوند با وعدههاى محکم هزاران فرشته را به یارى مسلمانان مىفرستد.
وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» «4»
و خدا [وعده یارى و پیروزى] را جز بشارتى براى شما و براى آن که دلهایتان به آن آرامش یابد، قرار نداد؛ و یارى و نصرت جز از سوى خداى تواناى شکستناپذیر و حکیم نیست.
بشارت و پیروزى در آیه فوق در پى حوادث جنگ بدر بود که دست یارى خداوند یاران رسول اللَّه را نجات داد، که فرمود:
وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ» «5»
و بىتردید خدا در [جنگِ] بدر شما را یارى داد، در حالى که [از نظر ساز و برگ جنگى و شمار نفرات نسبت به دشمن] ناتوان بودید.
تفسیر نمونه در شأن نزول آیه فوق مىنویسد:
«پس از پایان جنگ احد مشرکان به سرعت به سوى مکه بازگشتند ولى در اثناى راه این فکر براى آنها پیدا شد که چرا پیروزى خود را ناقص گذاردند؟ چه بهتر که به مدینه بازگردند و شهر را غارت کنند و مسلمانان را در هم بکوبند و اگر محمد صلى الله علیه و آله هم زنده باشد به قتل برسانند و براى همیشه فکر آنها از ناحیه اسلام و مسلمین راحت شود به همین جهت فرمان بازگشت صادر شد و در حقیقت این خطرناکتر از مرحله جنگ احد بود؛ زیرا مسلمانان به قدر کافى کشته و زخمى داده بودند و طبعاً هیچگونه آمادگى در آن حال براى تجدید جنگ در آنها نبود و به عکس دشمن با روحیه نیرومندى مىتوانست این بار جنگ را از سر گیرد و نتیجه نهایى آن را پیشبینى کند این خبر به زودى به پیامبر رسید و اگر شهامت فوق العاده و ابتکار بىنظیر او که از وحى آسمانى مایه مىگرفت نبود شاید تاریخ اسلام در همانجا پایان مىیافت.
آیات فوق درباره این مرحله حساس نازل گردیده است و به تقویت روحیه مسلمانان پرداخته و به دنبال آن یک فرمان عمومى از ناحیه پیامبر براى حرکت به سوى مشرکان داده شده و حتى مجروحان جنگ احد که در میان آنها امام على علیه السلام بیش از شصت زخم بر تن داشت آماده پیکار با دشمن شدند و از مدینه حرکت کردند.
این خبر به گوش سران قریش رسید و از این روحیّه عجیب مسلمانان سخت به وحشت افتادند، آنها فکر مىکردند شاید جمعیت تازه نفسى از مدینه به مسلمانان پیوستهاند و ممکن است برخورد جدید، نتیجه نهایى جنگ را به زیان آنها تغییر دهد، لذا فکر کردند براى حفظ پیروزى خود بهتر این است که به مکّه بازگردند همین کار انجام شد و به سرعت راه مکّه را پیش گرفتند.
سپس در آیه بعد خداوند خاطره یارى مسلمانان در میدان بدر، به وسیله فرشتگان را به پیامبرش یادآورى مىفرماید: فراموش نکنید در آن روز پیغمبر به شما گفت: آیا کافى نیست که سه هزار نفر از فرشتگان به یارى شما بشتابند. «6» پروردگار عالمیان، برنامه و اداره عملیّات نظامى را به عهده تفکّر و اختیار رسولش قرار مىدهد و او را به اسباب ظاهرى، غالب بر دشمنان مىکند؛ تا با اتمام حجّت بدون کوتاهى و زیاده روى براى آینده آنان تصمیم بگیرد.
ولى گاهى غلبه باید با امداد الهى باشد یعنى تأثیر بر روند کارى از سوى خدا صورت بگیرد تا موحّد حقیقى کار را حل کند و در جنگها و موعظهها حرف آخر را بزند، همان طور که در آیه:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» «7»
[به کشتن دشمنان بر خود مبالید] شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت. [اى پیامبر!] هنگامى که به سوى دشمنان تیر پرتاب کردى، تو پرتاب نکردى، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوى خود به آزمایشى نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست.
«در روایات اسلامى و کلام مفسّران آمده است که:
در روز بدر پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: مشتى از خاک و سنگریزه از زمین بردار و به من بده، على علیه السلام چنین کرد و پیامبر آنها را به سوى مشرکان پرتاب کرد و فرمود:
رویتان زشت و سیاه باد. این کار اثر معجزه آسایى داشت و از آن گرد و غبار و سنگریزه که در چشم دشمنان فرو ریخت، وحشتى از آن به همه دست داد. «8» شکّى نیست که در ظاهر، همه این کارها را پیامبر و مجاهدان بدر انجام دادند اما اینکه مىگوید شما نبودید که این کار را کردید، اشاره به این است که:
اولًا: قدرت جسمانى و روحانى و نیروى ایمان که سرچشمه این برنامهها بود از ناحیه خدا به شما بخشیده شد و شما به نیروى خداداد در راه او گام برداشتید.
ثانیاً: در میدان بدر حوادث معجزهآسایى تحقّق یافت که مایه تقویت روحیه مجاهدان اسلام و موجب شکست روحیه دشمنان شد؛ این تأثیر فوق العاده نیز از ناحیه پروردگار بود.» «9» البته این برداشت از آیه در صورتى است که بلاى نیکو را به معناى آزمایش بگیریم اما چنانچه به معناى نعمت بدانیم معنا چنین مىشود که: نصرت خدا به جهت آن بود که به مؤمنان نعمت شایستهاى ارزانى کند که همان نعمت نابودى دشمنان و برترى کلمه توحید به دست آنها و بىنیاز شدن آنان از غنایم جنگى است.
به هر حال پیامبر مورد تأیید بود هر چند نزدیکان ایشان، وى را در اوج سختىها رها مىکردند و از کمکش محروم مىساختند.
حضرت على علیه السلام مىفرماید:
مَنْ ضَیَّعَهُ الْاقْربُ، اتیحَ لَهُ الْابْعَدُ. «10»
آن کس را که نزدیکان واگذارند، یارى بیگانه بسیار دور را دریابد.
و ایشان به امدادهاى غیبى و روحى از سوى حق، اعتقاد راسخ داشت و توکلش به یارى حق بسیار بود.
گذشت پیامبر با وجود قدرت
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
در جنگ ذات الرّقاع، رسول خدا در کنار وادیى زیر درختى فرود آمد. در همین هنگام سیلى آمد و میان آن حضرت و یارانش که در آن طرف وادى منتظر بند آمدن سیل بودند، فاصله انداخت. مردى از مشرکان متوجه پیامبر شد و به همرزمان خود گفت: من محمد را مىکشم. و آمد به روى پیامبر شمشیر کشید و گفت: اى محمد! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟
پیامبر فرمود: آن که پروردگار من و توست. در این هنگام جبرئیل آن مرد را از اسبش پرت کرد و او به پشت روى زمین افتاد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله برخاست و شمشیر را برداشته روى سینه او نشست و فرمود:
اى غورث! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ عرض کرد: بخشندگى و آقایى تو اى محمد.
پیامبر او را رها کرد مرد از جا برخاست، در حالى که مىگفت: به خدا قسم که تو از من بهتر و آقاترى. «11»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ابراهیم (14): 47.
(2)- حدید (57): 25.
(3)- حشر (59): 8.
(4)- آل عمران (3): 126.
(5)- آل عمران (3): 123.
(6)- تفسیر نمونه: 3/ 96- 97؛ ذیل آیه 123 سوره آل عمران.
(7)- انفال (8): 17.
(8)- بحار الأنوار: 19/ 229، باب 10؛ کشف الغمة: 1/ 183؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 141.
(9)- تفسیر نمونه: 7/ 115، ذیل آیه 17 سوره انفال.
(10)- نهج البلاغه: حکمت 14.
(11)- بحار الأنوار: 20/ 179، باب 15، حدیث 6؛ الکافى: 8/ 127، حدیث 97؛ اعلام الورى: 89.
انسانها از نظر قوت و ضعف روحى و علمى و عقلى و ایمانى به دستههاى مختلفى تقسیم مىشوند.
از مقام عصمت که مقام با عظمت انبیا و امامان علیهم السلام و تعدادى بسیار کم از اولیا مثل قمر بنى هاشم و زینب کبرى که بگذریم، بقیه انسان ها در معرض گناه و لغزش هستند.
گاهى علت گناه ضعف اراده و گاهى ضعف عقل و گاهى ضعف علم و گاهى ضعف ایمان است.
اگر گناه در حدى است که خود گناهکار در میدان جامعه براى خویش آبرو نگذاشته و خود باعث کشف سر خود شده و گناهش علنى و براى تربیت مردم موجودى مضر است، باید با او مبارزه کرد و نحوه مبارزه با او در کتب اسلامى ما آمده است.
اگر گناهکار، انسانى است مؤمن و به خصوص آبرومند و در میان مردم و اهل محل و اهل مسجد و اقوام داراى اعتبار است و همه او را به نیکى مىشناسند و به نیکى مىستایند و اتفاقاً کسى از گناه پنهانى او با خبر شد و گناه او از قبیل توطئه بر علیه مسلمانان و کشور اسلامى نبود، بلکه گناهش گناه بین خود و خدا بود، پرده درى نسبت به او از بزرگ ترین محرمات الهى است و این پرده درى را قرآن مجید شدیداً نهى فرموده و به مسلمانان دستور اکید مىدهد که عیب و لغزش و گناه برادر مسلمانت را بپوشان و نسبت به او از پرده درى بپرهیز و از فاش کردن سر او و عیب او و خطاى او برحذر باش؛ قرآن و روایات ستر عیب و کتمان سر مسلمان را عبادت دانسته و هرکس عیب مسلمانى را بپوشد در پیشگاه خداى بزرگ از اجر بزرگ بهرهمند خواهد شد.
همه ما مسلمانان و مؤمنان بر اساس امر: «تخلقوا باخلاق اللّه» باید از فاش کردن عیب پنهانى و گناه نهانى یکدیگر بپرهیزیم، چنانچه خداوند عزیز و پروردگار مهربان از فاش کردن گناه ما ابا دارد و دوست دارد بندهاش در میان مردم با آبرو و عزت و با اعتبار و کرامت زندگى کند.
آرى، پوشاندن گناه، اخلاق خداست که حضرت سیدالشهدا علیه السلام در دعاى روز عرفه که در صحراى عرفات با گریه و ناله خواندهاند به پیشگاه مقدس حضرت حق عرضه مىدارند:
وَلَوْلَا رَحْمَتُکَ لَکُنْتُ مِنَ الْهالِکِینَ، وَأَ نْتَ مُقِیلُ عَثْرَتِى، وَلَوْلا سَتْرُکَ إِیَّاىَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِینَ «1» ...
اگر رحمتت نبود، از هلاکشدگان بودم و تو لغزش مرا نادیده گرفتى و اگر پرده پوشیت نسبت به من نبود، همانا از رسواشدگان بودم.
و در جملهاى دیگر عرضه مىدارد:
یَا مَنْ سَتَرَنِى مِنَ الْآباءِ وَالْأُمَّهاتِ أَنْ یَزْجُرُونِى، وَمِنَ الْعَشائِرِ وَالْإِخْوانِ أَنْ یُعَیِّرُونِى، وَمِنَ السَّلاطِینِ أَنْ یُعاقِبُونِى، وَلَوِ اطَّلَعُوا یَا مَوْلاىَ عَلَى مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنِّى إِذاً مَا أَ نْظِرُونِى، وَلَرَفَضُونِى وَقَطَعُونِى «2» ...
اى آنکه مرا با تمام عیوبم از پدران و مادران پوشاندى! از اینکه مرا با تندى از پیش خود برانند و از چشم خویشاوندان و برادرانم دور نگاه داشتى از اینکه به من عیبگیرى کنند و از حکومتها پنهانم داشتى از اینکه مرا مجازات نمایند.
اى مولایم! چنانچه اینان بر آنچه تو از من مىدانى آگاه مىشدند، در این صورت مهلتم نمىدادند و همانا به دورم مىانداختند و از من قطع رابطه مىکردند.
در جمله دیگر عرضه مىدارد:
اللَّهُمَّ یَا مَنْ مَلَکَ فَقَدَرَ، وَقَدَرَ فَقَهَرَ، وَعُصِىَ فَسَتَرَ، وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ «3» ...
اى پروردگار جهانیان! اى آنکه مالک شد و توانست و توانست و چیره گشت و از حضرت او نافرمانى شد، پس پرده کشید و از او طلب آمرزش شد، پس آمرزید.
محبوب عارفان، حضرت زین العابدین علیه السلام در مناجات سحر ماه رمضان در دعاى معروف ابوحمزه ثمالى در پیشگاه مقدس حضرت ربوبى در زمینه پردهپوشى حق نسبت به گناه عرضه مىدارد:
... وَالذَّلِیلُ الَّذِى أَعْزَزْتَهُ، وَالسَّقِیمُ الَّذِى شَفَیْتَهُ، وَالسَّائِلُ الَّذِى أَعْطَیْتَهُ، وَالْمُذْنِبُ الَّذِى سَتَرْتَهُ، وَالْخاطِئُ الَّذِى أَقَلْتَهُ «4».
منم آن ذلیلى که او را عزیز کردى و آن دردمندى که درمانش نمودى و آن سائلى که عطایش کردى و آن گنهکارى که به گناهش پرده پوشاندى و خطاکارى که خطایش را نادیده گرفتى.
و در جملهاى دیگر عرضه مىدارد:
سَیِّدِى أَ نَا أَسْأَلُکَ مَا لَا أَسْتَحِقُّ، وَأَنْتَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ فَاغْفِرْ لِى وَأَلْبِسْنِى مِنْ نَظَرِکَ ثَوْباً یُغَطِّى عَلَىَّ التَّبِعاتِ وَتَغْفِرْها لِى وَلَا أُطالَبْ بِها، إِنَّکَ ذُو مَنٍّ قَدِیمٍ، وَصَفْحٍ عَظِیمٍ، وَتَجاوُزٍ کَرِیمٍ «5».
اى سرور من! از تو مىخواهم آنچه را مستحق آن نیستم اما تو شایسته تقوا و شایسته آمرزشى، پس بیامرز مرا و بپوشان مرا از توجهت جامهاى را که بپوشاند بر من بدى ها را و بیامرزى مرا به طورى که من به خاطر آن گناهان آمرزیده شده تعقیب نشوم؛ زیرا تو داراى منت دیرینه و چشم پوشى بس بزرگ و گذشت بىحد کریمانهاى هستى.
ارزش ستر عیب در روایات
کسى که نسبت به برادران و خواهران مسلمان و مؤمن خود، همانند حضرت حق، پرده پوشى کند و عیوب آنان را بپوشاند، به رحمت پروردگار اتصال پیدا کرده و از عنایت و لطف او برخوردار شده است؛ در این زمینه روایات بسیار مهمى در کتب معتبره روایى و اخلاقى نقل شده که دانستنش بر هر مسلمانى لازم است.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مَنْ سَتَرَ عَلى مُسْلِمٍ سَتَرَهُ اللّهُ فِى الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ «6»؛
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که بر مسلمان پرده پوشى کند، خداوند در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى مىکند.
وَقالَ: لا یَسْتُرُ عَبْدٌ عَیْبَ عَبْدٍ إلّاسَتَرَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ «7»؛
و آن حضرت فرمود: عبد، پرده بر عیب عبدى نمىپوشد، مگر اینکه خداوند در قیامت به خاطر این عملش بر او پرده پوشى کند.
وَقالَ: لا یَرَى امْرُؤٌ مِنْ أَخیهِ عَوْرَةً فَیَسْتُرُها عَلَیْهِ إلّادَخَلَ الْجَنَّةَ «8»؛
و فرمود: مرد از برادرش عیبى نمىبیند مگر آن را بپوشد که بهواسطه این عمل داخل بهشت مىشود.
وَقالَ: إِنَّ مِنَ الْخِیانَةِ أَنْ تُحَدِّثَ بِسِرِّ أَخیکَ «9»؛
و نیز آن حضرت فرمود: گفتگو از سرِّ برادرت از خیانت است.
قالَ رَسُولُ اللّهِ: مَنْ أَذاعَ فَاحِشَةً کانَ کَمُبْتَدِئِها وَمَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَىْءٍ لَمْ یَمُتْ حَتّى یَرْتَکِبَهُ «10»؛
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که افشاى بدى کند مانند کننده آن است و هرکس مؤمنى را به چیزى سرزنش کند، از دنیا نرود تا مرتکب آن مورد شود.
وَقالَ: کُلُّ أُمَّتى مُعافى إلّاالْمُجاهِرینَ «11»؛
و نیز فرمود: همه امت من در سلامت است، مگر آنان که عیوب پنهان مردم را آشکار مىکنند.
وَقالَ صلى الله علیه و آله: مَنِ اسْتَمَعَ الى حدیث قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ یصُبُّ فى أُذُنَیْهِ الْآنُکُ یَوْمَ الْقِیامَةِ «12»؛
و نیز آن حضرت فرمود: هرکس خبر قومى را بشنود، آن خبرى که قوم از آن کراهت دارند، در قیامت در گوش او قطعهاى از عذاب مىریزند.
آرى، نشستن در مجلسى که مىخواهند عیوب پنهان گروهى را آشکار کنند، خلاف اسلام و شنیدن آن عیوب از محرمات الهى و باعث عذاب است.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: یا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسانِهِ وَلَمْ یُسْلِمْ بِقَلْبِهِ لا تَتَّبِعُوا عَثَراتِ الْمُسْلِمینَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَراتِ الْمُسْلِمینَ تَتَبَّعَ اللّهُ عَثْرَتَهُ وَمَنْ تَتَبَّعَ اللّهُ عَثْرَتَهُ یَفْضَحْهُ «13»؛
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: اى جمعیتى که به زبان ایمان آورده و به قلب تسلیم خدا نشدهاید! عیوب و لغزش هاى مسلمانان را دنبال نکنید، کسى که دنبال لغزش ها و عیوب مردم باشد، خداوند عیوب او را دنبال خواهد کرد و خدا او را رسوا خواهد نمود.
از این روایت استفاده مىشود که دنبال کننده عیوب مسلمانان، به حقیقت مسلمان نیست.
قالَ الْباقِرُ علیه السلام: مِنْ أَقْرَبِ ما یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْکُفْرِ أَنْ یُؤاخِى الرَّجُلَ عَلَى الدّینِ فَیُحْصى عَلَیْهِ زَلّاتِهِ لِیُعَیِّرَهُ بِها یَوْماً مَا «14»؛
امام باقر علیه السلام فرمود: نزدیک ترین حالت عبد به کفر این است که با مردى برادر دینى باشد، پس لغزش هاى او را شماره کند تا روزى او را به آنها سرزنش نماید.
قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِى الدُّنْیا وَالآخِرَةِ «15»؛
امام صادق علیه السلام فرمود: هرکس مؤمنى را توبیخ کند، خداوند او را در دنیا و آخرت توبیخ خواهد کرد.
قِیلَ لِلصَّادِقِ علیه السلام شَىْءٌ یَقُولُهُ النَّاسُ عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرامٌ فَقَالَ لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّما عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ أَنْ یَراهُ یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ یُعابُ عَلَیْهِ فَیَحْفَظَهُ عَلَیْهِ لِیُعَیِّرَهُ بِهِ یَوْماً إِذا غَضِبَ «16»؛
به امام صادق علیه السلام گفته شد چیزى مردم مىگویند و آن اینکه عورت مؤمن بر مردم حرام است، حضرت فرمود: آن طور نیست که فکر مىکنى، عورت به این معناست که کلامى را از مؤمنى ببیند که به خاطر آن بر او عیب بگیرند و آن کلام را شنونده نگه دارد تا روزى که بر مؤمن غضب کرد از او عیب جویى کند.
عن أبى جعفر علیه السلام قال: إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَأَسْرَعُ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ وَکَفى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا یَعْمى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ أَوْ یُعَیِّرَ النَّاسَ بِما لا یَسْتَطیعُ تَرْکَهُ أَوْ یُؤْذى جَلیسَهُ بِما لا یُعْنیهِ «17»؛
امام باقر علیه السلام فرمود: راستى ثواب خوش رفتارى و کار نیک زودتر از هر کار خیرى باشد و کیفر شورش و دست اندازى زودتر از هر کار بدى آید و این عیب براى مرد بس که در مردم ببیند آنچه را که درباره خودش نسبت به دیگران کور باشد و مردم را سرزنش کند به کارى که خودش تارک آن نیست، یا همنشین خود را اذیت و آزار کند بدانچه برایش سودى ندارد.
با توجه به آیات قرآن و روایات و اخبار و دعاهاى وارده از معصومین علیهم السلام، معلوم مىگردد که پرده پوشى نسبت به گناهان پنهان عبد که در بین مردم آبرودار است از اعظم واجبات و پرده درى نسبت به عباد الهى از اعظم محرمات است.
راستى حیف است که ارزشهاى والاى انسانى خرج گناه شود و آدمى عمله از بین بردن آبرو و حیثیت و شخصیت دیگران گردد.
اى کاش از ارزش و قیمت و عظمت خویش آگاه مىشدیم و قدر گوهر گرانبهاى وجود خویش را نگاه داشته و از جلال و جبروت روحى و عقلى خود نگهدارى مىکردیم.
شهیدى قمى در خطاب به انسان که اشرف مخلوقات است مىگوید:
اى تو آیینه تجلى ذات |
نسخه جامع جمیع صفات |
|
در نمود تو ذات مستور است |
ذات مخفى صفات مذکور است |
|
جز تو کس قابل امانت نیست |
وین امانت به جز خلافت نیست |
|
به تو از ملک ماه تا ماهى |
نامزد شد خلیفة اللهى |
|
هرچه در آسمان گردان هست |
در تو چیزى مقابل آن هست |
|
خویش را گر ز خود فرو بیزى |
بدو چنگال در خود آویزى |
|
آنکه جوییش آشکار و نهفت |
خویشتن را به پرده تو نهفت |
|
اندرین پرده بایدش نگرى |
که خوشآیند نیست پرده درى |
|
تو که آیینه جمال ولى |
به چه محروم از کمال ولى |
|
از تو تا آن که طالب آنى |
یک دو گام است و تو نمىدانى |
|
هم متاعى و هم خریدارى |
با خودت هست طرفه بازارى |
|
وجوب اشتغال به عیوب خود
از صفات بسیار بد انسان، عیب جویى از دیگران است و این عیب جویى در اکثر موارد منتهى به ضربه خوردن به اعتبار و آبروى دیگران مىشود.
عیوبى که انسان در دیگران مىبیند، گاهى بدتر از آن عیوب یا مساوى آن عیوب در خود انسان است و این عیب جویى از دیگران علتى جز حسد و کینه و حقد در قلب انسان نسبت به دیگران ندارد.
و از صفات بسیار عالى انسان این است که به جاى عیبجویى از دیگران مشغول معالجه عیوب خود گردد و به تزکیه نفس و رفع عیوب از وجود خود سرگرم شود.
رفع عیوب از نفس و تزکیه جان و علاج امراض عقلى و قلبى خویش باید گفت از بهترین کارهایى است که خداوند بزرگ توفیق آن را به انسان عنایت مىفرماید و عبد مؤمن در حقیقت کسى است که به رفع نقائص خود برخاسته و براى طهارت جان و تزکیه نفس زحمت بکشد.
نفس و قلب وقتى تصفیه شد و عیوب وقتى از جان و دل برداشته شد، آدمى مستحق تجلى انوار ربوبى شده و در فیوضات ربانى و الهامات ملکوتى به روى قلب باز مىگردد و در حقیقت انسان مظهر مقام خلافة اللهى مىشود.
داود پیغمبر علیه السلام گفت:
الهى! تو را کجا طلب کنم و تو کجا باشى؟ جواب داد:
أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسَرَةِ قَلْبُهُمْ لِأَجْلى؛
من نزد آنانم که دلشان براى خاطر من شکست.
از بهر آن که هرکه چیزى دوست دارد ذکر آن بسیار کند:
مَنْ أَحَبَّ شَیْئاً أَکْثَرَ ذِکْرَهُ «18»؛
انَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنى «19»؛
لا یَسَعُنى أَرْضى وَلا سَمائى وَوَسَعَنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ «20»؛
آسمان با او چه معرفت دارد که حامل او باشد و زمین با او چه قربت دارد که موضع او بود؟!
قلب مؤمن هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست:
قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرحمن «21»؛
هرکه طواف قلب کند مقصود یافته و هرکه راه دل غلط و گم کند، چنان دور افتاده که هرگز خود را باز نیابد.
عارفى بیدار، شبى در ابتداى حالت و راه به حضرت دوست عرضه داشت:
الهى! راه به تو چگونه است؟ جواب آمد «به الهام قلبى».
إِرْفَعْ نَفْسَکَ مِنَ الطَّریقِ فَقَدْ وَصَلْتَ؛
تو ز راه برخیز که رسیدى، چون به مطلوب رسیدى طلب نیز حجاب راه بود، ترکش واجب باشد.
گفتم ملکا تو را کجا جویم من |
وز خلعت تو وصف کجا گویم من |
|
گفتا که مرا مجو به عرش و به سما |
نزد دل خود، که نزد دل پویم من «22» |
|
مدح روایات
در مدح و تعریف اشتغال به عیوب خود، روایات بسیار مهمى از اولیاى الهى و واصلان کامل و عارفان عاشق یعنى نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده که اشاره به بعضى از آنها لازم است:
قالَ امیرالمؤمنین علیه السلام فى بَعْضِ خُطَبِهِ: یا أَیُّها النّاسُ طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النّاسِ وَطُوبى لِمَنْ لَزِمَ بَیْتَهُ وَأَکَلَ قُوتَهُ وَاشْتَغَلَ لِطاعَةِ رَبِّهِ وَبَکى عَلى خَطیئَتِهِ فَکانَ مِنْ نَفْسِهِ فى شُغْلٍ وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ «23»؛
امیرالمؤمنین علیه السلام در بعضى از خطبههایش فرمود: اى مردم! خوشا به حال کسى که در رفع عیب خودش از عیب جویى نسبت به مردم باز ماند و خوشا به حال کسى که ملتزم خانهاش شد و قوت و غذاى خود را خورد و به طاعت خداوندش مشغول و بر گناهش گریست، پس مشغول خود شد و مردم از او راحت بودند.
وَقالَ علیه السلام لِابْنِهِ الْحُسَیْنِ: أَىْ بُنَىَّ إِنَّهُ مَنْ أَبْصَرَ عَیْبَ نَفْسِهِ شَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ «24»؛
و به فرزندش حضرت حسین علیه السلام فرمود: اى پسر من! به حقیقت کسى که بیدار عیب خودش بود از عیبجویى نسبت به دیگران باز مىماند.
اشتغال به عیوب خود در حقیقت همان خود سازى است که زیربنا و اساس عرفان و کار عارفان است و در تمام ادوار تاریخ هرکس به هرکجا رسید از خودسازى رسید.
چون عیوب از وجود انسان رفع شود، صفحه حیات و هستى آدمى تجلى گاه صفات و اسماى حضرت یار شود.
به قول فرزانه عاشق، حکیم صفاى اصفهانى:
تجلى گه خود کرد خدا دیده ما را |
در این دیده در آیید و ببینید خدا را |
|
خدا در دل سودا زدگانست بجویید |
مجویید زمین را و مپویید سما را |
|
گدایان در فقر و فناییم و گرفتیم |
به پاداش سر و افسر سلطان بقا را |
|
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم |
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را |
|
طبیبان خداییم و بهر درد دواییم |
به جایى که بود درد فرستیم دوا را |
|
ببندید در مرگ وز مردن مگریزید |
که ما باز نمودیم در دار شفا را |
|
حجاب رخ مقصود من و ما و شمایید |
شمایید ببینید من و ما و شما را |
|
صفا را نتوان دید که در خانه فقر است |
درین خانه بیایید و ببینید صفا را |
|
چشم پوشى از آنچه سود دنیایى و آخرتى ندارد
این چشم پوشى بستگى به این دارد که انسان از قیمت و ارزش عمر آگاه شود و به نبوت صد و بیست و چهار هزار پیامبر و امامت دوازده امام و فقاهت فقیهان و حکمت حکیمان و علم عالمان و عرفان عارفان عالم گردد و بفهمد و بداند که این بزرگواران در صحنه حیات انسانى، زحمات طاقت فرسایى که متحمل شدند، براى این بود که عمر انسان به باطل نگذرد و بدون سود و منفعت از دست نرود؛ در روایات بسیارى به مردم سفارش شده که آنچه را براى شما سودى در جهت دنیا و آخرت ندارد ترک کنید.
انسان تا زمانى که اسیر نفس اماره است، از افعال و اعمال بیهوده بر حذر نیست و از اینکه عمر و وقت پرارزش خود را در ساعات روز و ساعات شب به بطالت و سرگرمى هاى بیهوده بگذراند خوددارى نمىکند.
گذراندن عمر در کارهاى بیهوده و آنچه نفعى براى دنیا و آخرت انسان ندارد در آینده مورث حسرت و پشیمانى سخت است، حسرتى که براى هیچ کس قابل جبران نیست!!
بیهوده گذرانى، انسان را به کسالت، تنبلى، خوش گذرانى و عافیتطلبى مبتلا مىکند و توبه و بازگشت از این حالات، پس از اینکه مدتى بر انسان بگذرد کار بسیار مشکلى است.
از تماشاى آنچه براى شما سود ندارد و شنیدن آنچه براى شما منفعت ندارد و انجام آنچه براى شما نفعى نمىآورد، بپرهیزید.
عمر را صرف برنامههاى باطل و مسائل بیهوده و معاشرتهاى غلط نکنید و بیدار باشید که این گوهر پربهاى خلقت را مفت از دست شما نگیرند!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 95/ 220.
(2)- بحار الأنوار: 95/ 222.
(3)- بحار الأنوار: 95/ 222.
(4)- بحار الأنوار: 95/ 87(5)- بحار الأنوار: 95/ 90.
(6)- جامع السعادات: 2/ 208-/ 209.
(7)- جامع السعادات: 2/ 208-/ 209.
(8)- جامع السعادات: 2/ 208-/ 209.
(9)- جامع السعادات: 2/ 208-/ 209.
(10)- جامع السعادات: 2/ 208-/ 209.
(11)- جامع السعادات: 2/ 208.
(12)- جامع السعادات: 2/ 208؛ الخصال 1/ 109، باب ثلاثة یعذبون یوم القیامة.
(13)- الکافى: 2/ 264، باب من طلب عثرات المؤمنین، حدیث 4.
(14)- الکافى: 2/ 355، باب من طلب عثرات المؤمنین، حدیث 6؛ جامع السعادات: 2/ 208.
(15)- الکافى: 2/ 356، باب التعییر، حدیث 1؛ جامع السعادات: 2/ 208.
(16)- معانى الأخبار: 255، حدیث 3؛ جامع السعادات: 2/ 208.
(17)- الکافى: 2/ 459، باب من یعیب الناس، حدیث 1.
(18)- هر کس چیزى را دوست بدارد زیاد او را یاد مىکند، مجموعة ورام: 1/ 135، باب ذم الدنیا.
(19)- من همنشین کسى هستم که مرا یاد کند، الکافى: 2/ 496، باب ما یجب ذکر اللّه، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 13/ 342، باب 11، حدیث 20.
(20)- زمین و آسمان گنجایش تحمل و درک مرا ندارد و لکن قلب بنده مؤمن من این گنجایش را دارد، عوالى اللآلى: 4/ 7، حدیث 7.
(21)- قلب و دل مؤمن عرش خداوند رحمان است، بحار الأنوار: 55/ 39.
(22)- تمهیدات: 24.
(23)- نهج البلاغة: خطبه 175.
(24)- تحف العقول: 88، وصیته لإبنه الحسین علیه السلام؛ بحار الأنوار: 72/ 47، باب 40، حدیث 3
خشوع به معناى فروتنى و انکسار است که بیشتر در مورد قلب و صدا و درونى و دیده به کار مىرود، و در حقیقت امرى معنوى است که از توجه عمیق به حق و یاد قیامت و دادگاهایش، و حسابرسى اعمال و دقیق بودن اوضاع آن روز به دست مىآید.
آنان که چشمانداز عقل و فکر و ذهنشان محدود است، و دنیا و زرق و برقش چنان مشغولشان کرده که خود باخته شدهاند، و دشمنان در برابر آنان بسیار پرقدرت و قوت جلوه دارند، و چراغ فطرتشان رو به خاموشى است، و باطنشان فرو رفته در ظلمت و تاریکى است، صبر و نماز بر دوش جانشان بسیار سنگین است، لذا از تحمل کردن این دو حقیقت عاجز و بخاطر این که از این دو برنامه احساس سنگینى مىکند از این دو منبع انرژى فرارى هستند، ولى صبر و نماز براى کسانى که در برابر خدا دلى خاشع و فروتن دارند بسیار سهل و آسان است لذا در همه پیش آمده و سختىها و مشکلات و براى مصون ماندن از عوارض منفى هر پیش آمدى از صبر و نماز کمک مىگیرند.
نگاهى به روایات شده:
«الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر:» «1»
ایمان دو نیمه است، یک نیمه صبر و دیگر نیمهاش شکر است.
از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده:
«الصبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد:» «2»
صبر نسبت به ایمان به منزله سر نسبت به بدن است.
از پیامبراسلام نقل است:
«الصبر ثلاثه: فصبر على المصیبة و صبر على الطاعة، و صبر عل المعصیة:» «3»
صبر سه بخش است: صبر در برابر مصیبت و صبر بر طاعت، و صبر بر معصیت.
از حضرت عسگرى (ع) در تفسیر و تأویل آیه شریفه وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ روایت شده:
«بالصبر عن الحرام على تأدیة الامانات و بالصبر على الریاسات الباطلة على الاعتراف لمحمد بنبوته و لعلى بوصیته و استعینوا بالصبر على خدمتها و خدمة من یامرانکم بخدمته:» «4»
از ایستادگى و مقاومت بر حرام جهت اداى امانات حق و امانات مردم کمک و یارى بگیرید، و از صبر در برابر ریاستهاى باطل بر اعتراف و اقرار به نبوت محمد و ولایت على یارى بخواهید، و از صبر و استقامت براى خدمت به پیامبر و امیرالمؤمنین و خدمت هر کس که آن دو شما را به خدمت کردن به او فرمان مىدهند کمک بطلبید.
به خواست حضرت حق در شرح و توضیح آیه شریفه 155 سوره مبارکه بقره به طور مشروح در رابطه با صبر و استقامت و روایات مربوط به آن بحث لازم خواهد آمد.
از رسول خدا روایت شده:
«کان الانبیا یفزعون اذا فزعوا الى الصلاة:» «5»
پیامبران هنگامى که دچار امور هولناک مىشدند به نماز پناه مىبردند.
«کان رسول الله اذا حزّ به امر فزع الى الصلاة:» «6»
هرگاه به پیامبر حادثهاى هولناک و ناخوشایند مىرسید به نماز پناه مىبرد.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«کان على (ع) اذا اهاله شیئى فزع قام الى الصلاة:»
على (ع) اینگونه بود که هرگاه حادثه هولناک وحشتزائى به او هجوم مىکرد، و مصیبت دردناکى به او مىرسید به نماز پناه میبرد.
در این زمینه در رابطه با امیرالمؤمنین (ع) چه شیرین و نیکوست که نظر میبدى را که از بزرگترین علماى اهل سنت و مفسرى چیره دست است در کشفالاسرارش ملاحظه کنید:
«على (ع) در برخى از جنگهائى که شرکت داشت تیرى به پایش رسید آن گونه که پیکان در استخوانش جاى گرفت، آنچه هنر جراحى به کار بردند تا تیر را از بدن حضرتش جدا کنند نشد، گفتند: تا گوشت و پوست برندارند، و استخوان نشکنند این پیکان بیرون نخواهد آمد.
بزرگان و فرزندانش گفتند: اگر چنین است باید صبر کرد تا حضرت مولا وارد نماز شود، که ما وى را در نماز چنین بینیم که گوئى وى را از جهان خبر نیست!
صبر کردند تا از فرائض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد جراح و معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وى بشکست و پیکان را بیرون آورد و على اندر نماز بر حال خود بود، چون سلام نماز باز داد گفت: درد من تخفیف یافته و آسانتر گشته گفتند پایت جراحى شد و ترا خبر نشد گفت: اندر آن ساعت که من به مناجات الله باشم اگر جهان زیر و زبر گردد یا تیغ و سنان در من زنند مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نباشد.
و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر مىدهد از زنان مصر که چون زلیخا را به دوستى یوسف ملامت کردند، زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند، و سرزنش و ملامت را به خودشان بازگرداند.
ایشان را بخواست و جایگاهى ساخت و آنان را به ترتیب بنشاند و هر یکى را کاردى به دست راست و ترنجى به دست چپ داد، چنان که خداى جلو علا در آیه 31 سوره یوسف گفت:
وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً:
چون آرام گرفتند یوسف را آراسته آورد و او را گفت برایشان بگذر، چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد همه دستهاى خود را بریدند و از مشاهده جمال و مراقبتکمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند.
پس به حقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان على مر جلال و جمال و عزت و هیبت الله را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را، پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند، اگر على چنان گردد که گوشت و پوست وى ببرند و از درد آن خبر نشود عجب نباشد و غریب نبود. «7»
از حضرت صادق (ع) خطاب به مسمع که از یاران با کرامت حضرت بود روایت شده است:
«یا مسمع ما یمنع احدکم اذا دخل علیه غم من غموم الدنیا ان یتوضأ ثم یدخل مسجده فیرکع رکعتین فیدعو الله فیهما اما سمعت الله یقول: و استعینوا بالصبر و الصلاة:» «8»
اى مسمع چه چیزى شما را باز مىدارد از این که هر گاه غمى از غمهاى دنیا به شما هجوم کند وضو بگیرد و به مسجد آید و دو رکعت نماز بخواند و در آن دو رکعت رفع هم غم را از خدا بخواهد؟ آیا نشنیدى خدا مىفرماید: از صبر و نماز کمک بخواهید و از این دو منبع قدرت و قوت یارى بطلبید.
ملاقات رب و رجوع به او
پیش از توضیح این جمله باید به این مسئله توجه داشت که لغت ظن در این آیه شریفه به نظر اکثر مفسران و اهل دل به معناى یقین است، دلیل بر این مطلب این است که خشوع از نشانههاى مؤمن شمرده شده:
الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ: «9»
و مؤمن کسى است که در آیات قرآن مجید از او به عنوان دارنده یقین به آخرت یاد شده است:
وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ «10»
و کتابهاى پر قیمت احتجاج، توحید و تفسیر عیاشى از امیرمومنان روایت کردهاند که آن حضرت فرموده:
«یوقنون انهم یبعثون والظن منهم یقین:» «11»
به برانگیخته شدن در قیامت یقین دارند و ظن آنان یقین قطعى است.
و این یقین به لقاء حق و رجوع به حضرت او در قیامت است که سبب پدید آمدن خشوع و انکسار و فروتنى در قلب است که به خاطر آن عبادت و بندگى و به ویژه صبر در برابر همه جریانات تلخ و شیرین و انجام نماز با شرایط بر انسان سهل و آسان مىشود.
گمان و ظن که مرتبهاى بسیار نازل از یقین و باور است میوه پر قوتى چون خشوع که بتواند بار امانتى چون نماز را تحمل کند ندارد.
برخى هم گفتهاند: مسئله قبر و قیامت و اوضاع هولناک آن، و دادگاههاى دقیق و عذابهاى دردناکش چنان عظیم و سخت و هراسناک است که گمان به آن براى پدید آمدن خشوع قلب نسبت به حق کافى و بس است، وقتى گمان به چنین حادثه دردناک و هولانگیزى خشوعآور باشد یقین به آن سبب چه مرتبهاى از خشوع خواهد شد؟!
این نکته بسیار مهم را نیز نباید از نظر دور داشت که لقاء به معناى رؤیت با چشم و دیدن با دیده سر نیست، بلکه به معناى یافتن و برخورد داشتن است انسان هنگامى که موانع بین خود و خدا را که عبارت از وساوس و هواجس، و رذایل اخلاقى و حالات شیطانى و معاصى و گناهان است برطرف کرد، و به بندگى خالص و بىشائبه رسید، و به حسنات اخلاقى به خصوص خشوع در برابر حضرت او نائل شد، و دل را با تابش نور ایمان چون آئینه صاف کرد به یقین حس مىکند که در محضر حضرت رب است و با چشم دل به مشاهده جمال از دل و ابد موفق مىشود و به خشوعش افزوده مىگردد و با خشوع افزون شده به عبادت کامل و بندگى عاشقانه و مشتاقانه دستمىیابد، و با برکنار رفتن موانع لقاء رب خود را در برابر او بىنهایت کوچک و او را بىنهایت بزرگ مشاهده مىکند، و خشوعى بىنهایت در برابر حضرت بىنهایت برایش حاصل مىشود و در آن هنگام است که وقتى به نماز مىایستد و اللهاکبر مىگوید اکبر بودن محبوب را نسبت به کل شیئى و اصغر بودن هر چیزى را نسبت به او درک مىکند و با همه وجود به شکر و سپاس منعم برخاسته، و در رحمانیت و رحمتش غرق مىشود و خود را در قیامت مىبیند و براى همه امورش از او استعانت مىجوید، و ثابت قدمى خویش را در صراط مستقیم که صراط انبیاء و صدیقین و شهیدان و صالحین است از او مىطلبد و از گمراهى و مورد خشم قرار گرفتن به پناه او مىرود و به رکوع و سجود و تشهدى خالصانه و عاشقانه که همه و همه محصول خشوعى است که از ملاقات به دست آورده موفق مىشود و نهایتاً خود را در محضر همه ملکوتیان و انبیاء و امامان و اولیاء که از شئون ربوبیت حقاند مىیابد و با سلام به همه آنان سلامى حضورى السلامعلیکم ورحمهالله وبرکاته به پایان نماز که اوج معراج است مىرسد، و درب رجوع به سوى او در قیامت کبرى و نائل شدن به ثواب و پاداش اعمالش به ویژه صبر و نمازش به روى باطن او باز مىگردد.
این است نتایج مثبت و شیرین لقاء رب که البته ظهور کاملش در قیامت است، و ثمره یقین به آخرت که سبب آراسته شدن به ایمان کامل و عمل صالح و اخلاق حسنه است.
.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر ابوالفتوح ج 1، ص 168.
(2)- تفسیر ابوالفتوح ج 1، ص 168.
(3)- درالمنثور ج 1، ص 159.
(4)- تفسیر برهان ج 1، ص 94.
(5)- درالمنثور ج 1، ص 163.
(6)- درالمنثور ج 1، ص 163.
(7)- کشف الاسرار میبدى، ج 1، ص 179.
(8)- تفسیر برهان، ج 1، ص 94.
(9)- مؤمنون، آیه 2.
(10)- بقره، آیه 4. نمل، آیه 3. لقمان، آیه 4.
(11)- صافى، ج 1، ص 126.
درجات انسان در قرآن
یکى از صفات خداوند رفیع الدّرجات است که در سوره غافر به آن اشاره شده است:
رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ» «1»
بالا برنده درجات و صاحب عرش است، روح را [که فرشته وحى است] به فرمانش به هر کس از بندگانش که بخواهد القا مىکند تا مردم را از روز ملاقات [که روز رستاخیز است] بیم دهد.
خداوند درجات را به میزان اخلاص بالا مىبرد، البته رفیع اگر به معناى بالابرنده باشد ولى اگر به معناى بلند مرتبه باشد، اشاره به اوصاف عالى خداوند است که در علم و قدرت و تمام اوصاف کمال و جمال به قدرى بالاست که بشر با تمام مقاماتش به اوج آن نمىرسد.
خداوند، انسان را به سبب ایمان و عبادت او درجه مىدهد و به مقامات عالیه مىرساند. همه اینها در سایه رحمت و لطف الهى است. که مىفرماید:
«وَمَن یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى» «2»
و کسانى که مؤمن بیایند در حالى که کارهاى شایسته انجام دادهاند، براى آنان برترین درجات است.
به خصوص پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله را به لحاظ برترىهایى به آن درجات مىرساند پس هر کس دنیا و آخرت را انتخاب کند بهره مىبرد و درجاتى نصیب او مىشود ولى درجات آخرت بسیار برتر و بهتر است.
کُلًّا نُّمِدُّ هؤُلَآءِ وَ هؤُلَآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبّکَ وَ مَا کَانَ عَطَآءُ رَبّکَمَحْظُورًا* انُظرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَکْبَرُ تَفْضِیلًا» «3»
هر یک از دو گروه دنیا طلب و آخرت خواه را [در این دنیا] از عطاى پروردگارت یارى دهیم، وعطاى پروردگارت [در این دنیا از کسى] ممنوع شدنى نیست.* با تأمل بنگر چگونه برخى از آنان را بر برخى [در امور مادى و بهرههاى دنیایى] فزونى بخشیدیم، و همانا آخرت از نظر درجات برتر، و از جهت فزونى بیشتر است.
اما به چه کسانى درجه مىدهند، به کسانى که تلاش و مبارزه در راه خدا انجام مىدهند و با جان و مال و هجرت به سوى کامیابى حرکت مىکنند.
الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ» «4»
آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه خدا به جهاد برخاستند، منزلتشان در پیشگاه خدا بزرگتر و برتر است، و فقط اینانند که کامیابند.
اما این مقامات و درجات به چه شکلى یا حالتى ظاهر مىشود که در قیامت براى مؤمنان آماده است، باید منتظر ماند که:
أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ» «5»
مؤمنان واقعى و حقیقى فقط آنانند، براى ایشان نزد پروردگارشان درجاتى بالا و آمرزش و رزق نیکو و فراوانى است.
آن وعدههایى که در قالب دنیایى و مثالى نمىگنجد.
درجات انسان در روایات
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره درجات انسانها در قیامت مىفرماید:
انَّ اللَّهَ یَقُولُ اعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصَّالِحِینَ، ما لاعَیْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ بَلْهَ ما اطْلَعْتُکُمْ عَلَیْهِ. «6»
خداى تعالى فرموده است: براى بندگان نیک کردار خود چیزهایى فراهم آوردهام که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده است و به ذهن هیچ بشرى خطور نکرده است؛ بپرهیز که آگاه نمىشوید.
همانگونه که تفاوت تلاشها در دنیا سبب تفاوت در بهرهگیرى است، در امور معنوى و آخرتى نیز این تفاوتها حاکم است. با این فرق که دنیا و تفاوتهایش محدود است ولى آخرت و تفاوتهایش نامحدود است. بنابراین درجات آخرت هم برتر و بیشتر است کما اینکه حضرت على علیه السلام در وصف بهشت مىفرماید:
دَرَجاتٌ مُتَفاضِلاتٌ، وَمَنازِلُ مُتَفاوِتاتٌ، لایَنْقَطِعُ نَعیمُها، وَلا یَظْعَنُ مُقیمُها وَ لایَهْرَم خالِدُها، وَ لایَبْأَسُ ساکِنُها. «7»
بهشت را درجاتى است که بر یکدیگر برترى دارند، و منازلى است که با هم تفاوت دارند، نعمتش قطع نمىشود، مقیم در آن بیرون نمىرود، ماندگار در آن پیر نمىشود، و ساکن آن تهیدست و نیازمند نمىگردد.
و حکمت الهى بر این است که کسى را براى پیامبرى انتخاب کند که بتواند سنگینترین بار مسئولیت را به دوش کشد و نیکوتر از همه از عهده آن بیرون آید و داراى صفات برجسته هم باشد تا بالاترین مقام و منزلت به او عطا فرماید و با دعایى مستجاب به درجات والاتر برساند.
روح بلند مرتبه پیامبر در برخورد با ابن خولى
«ابن خولى، ظرفى از شیر و عسل براى پیامبر صلى الله علیه و آله آورد، رسول خدا صلى الله علیه و آله از خوردن آن امتناع ورزید و فرمود: دو نوشیدنى در یک وعده؟ و دو ظرف در یک ظرف؟ حضرت آن را میل نفرمود و فرمود:
من این را حرام نمىدانم اما خوش ندارم که فخر بفروشم و فرداى قیامت به خاطر چیزهاى زیاد دنیا حسابرسى شوم. من فروتنى را دوست دارم؛ زیرا هر که براى خدا فروتنى کند، خداوند او را رفعت مىبخشد.» «8» دعاى امت وسیلهاى براى رسیدن پیامبر به آن مقام عظمى است که به شکرانه آنچه از هدایت و ایمان و شفاعت به وسیله آن پیامبر گرامى نصیبشان گردیده است همان طور که حضرت على علیه السلام در خطبه نماز جمعهاى، چنین دعایى شایسته در حق رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:
اللَّهُمَّ اعْطِ مُحَمَّداً الْوَسیلَةَ وَالشَّرَفَ وَالْفَضیلَةَ وَالْمَنْزِلَةَ الْکَریمَةَ،
الْلَّهُمَّ اجْعَلْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ اعْظَمَ الْخَلائِقِ کُلَّهُمْ شَرَفَاً یَوْمَ القیامَةِ وَأقْرَبَهُمْ مِنْکَ مَقْعَداً وَاوْجَهَهُمْ عِنْدَکَ یَوْمَ الْقِیامَةِ جاهاً وَافْضَلَهُمْ عِنْدَکَ مَنْزِلَةً وَنَصیباً، اللَّهُمَّ اعْطِ مُحَمَّداً اشْرَفَ الْمَقامِ وَحِباءَ السَّلامِ وَشَفاعَةَ الْإِسْلام. «9»
پروردگارا! به محمد صلى الله علیه و آله درجه و مقام و برترى و جایگاه نیکان عطا فرما، پروردگارا! محمد صلى الله علیه و آله و خاندانش را برترین آفرینش، برترین مقام در روز قیامت و نزدیکترینشان نزد خودت و آبرومندترینان روز قیامت به پیش خودت و برترینان در مقام و بهره نزد خود قرار ده.
پروردگارا! به محمد صلى الله علیه و آله بالاترین مقام، سلامتى بدون نقص و وسیله شفاعت در اسلام عطا بفرما.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غافر (40): 15.
(2)- طه (20): 75.
(3)- اسراء (17): 20- 21.
(4)- توبه (9): 20.
(5)- انفال (8): 4.
(6)- بحار الأنوار: 8/ 92، باب 23؛ کنز العمال: 15/ 778، حدیث 43069.
(7)- نهج البلاغه: خطبه 84. (8)- بحار الأنوار: 63/ 324، باب 4، حدیث 10؛ مکارم الاخلاق: 32.
(9)- بحار الأنوار: 74/ 354، باب 14، حدیث 31؛ الکافى: 8/ 175، حدیث 194