پس از پایان جنگ جمل یا یکى از جنگها، امام على علیه السلام به تقسیم غنائم مشغول شدند، هر نفرى از برابر حضرت عبور کرد، مشتى درهم به او عنایت فرمود. چون گیرنده غنیمت درهمهاى گرفته را مىشمرد ششصد درهم بود، به تمام افراد ارتش ششصد درهم رسید و براى خود حضرت هم ششصد درهم ماند. ناگهان یکى از سربازان آه کشید، حضرت سبب آه او را پرسید، عرضه داشت: وقتى خواستم در رکاب مبارک شما شرکت کنم دنبال برادرم رفتم، او را مریض یافتم، در موقع خداحافظى شنیدم که مىگفت: اى کاش از سلامت برخوردار بودم، تا مىتوانستم در کنار على با دشمنان حق بجنگم.
حضرت بلافاصله ششصد درهم سهم خود را به آن سرباز داد و فرمود: چون به دیدار برادرت رفتى این سهم را به او بده و بگو به خاطر نیّتت انگار با ما بودى و این سهم حق توست
چکیده
خوارج گروهی بودند که در اواخر دهه ی چهارم قرن اول هجری به وجود آمدند. آنها فاقد بصیرت دینی و عملی بودند؛ لذا بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و نابود شدند. این مکتب اگر چه از بین رفت، ولی اثر خود را باقی گذاشت. طرز فکر خارجیگری در مسلک وهابیت به شکلی مقدس مآبانه تر و خشونت آمیزتر و مصیبت بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه هایی در قلب عالم اسلام گشته و می شود. ما در این مقاله به بررسی برخی از این شباهت-های افکاری و رفتاری این دو گروه پرداخته ایم و به اثبات رسانده ایم که وهابیت از نظر طرز تفکر و عقیده و همچنین از لحاظ رفتاری با خوارج شبیه اند و تنها تفاوتهایی که بین این دو گروه وجود دارد تفاوتهای مربوط به زمان و مکان حضور خوارج و وهابیت در این دنیاست و دیگر اینکه وهابیت بر خلاف خوارج با دشمنان اسلام متحد شده اند و در راستای اهداف دشمنان قسم خورده، دست به مسلمان کشی می زنند.مقدمه
جمعیت خوارج در اواخر دهه ی چهارم قرن اول هجری در اثر یک اشتباهکاری خطرناک به وجود آمدند. آنها نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی . مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند؛ بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند و بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند. در اثر تهورها و بی باکیهای جنون آمیز، مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوائل تأسیس دولت عباسی منقرض گشتند؛ ولی این مکتب اثر خود را باقی گذاشت. افکار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ کرد.[1] طرز فکر خارجیگری در مسلک وهابیت به شکلی مقدس مآبانه تر و خشونت آمیزتر و مصیبت بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه هائی در قلب عالم اسلام گشته و می شود بنابراین فرقه ی خوارج اگر چه منقرض شده اند ولی افکارشان در میان برخی از مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینکه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار می رود.دفاع رهبر وهابیت از خوارج
ابن تیمیه که افکار و مسلک وهابیت از او ناشی می شود به صورت صریح از این فرقه متحجر و خشونت طلب حمایت کرده است. او در دفاع از خوارج می گوید: «خوارج از بزرگ ترین مردم از حیث نماز و روزه و قرائت قرآن می باشند که دارای لشکر و لشکرگاه بودند و آنان متدیّن به دین اسلام در باطن و ظاهرند».[2]مقایسه بین وهابیت و خوارج
همانطور که اشاره شد با پژوهش در تاریخ اسلام و شناخت سیره خوارج روشن مى شود که آنان داراى افکارى بسته و برداشتى غلط از اسلام، قرآن و خلافت الهى بودند و با مسلمین برخوردی غیر اسلامی داشتند و از روى جهل و بى خردى، به تکفیر آنها مى پرداختند و خون و اموال آنها را مباح مى شمردند!تفاوت بین خوارج و وهابیت
همانطور که بیان شد وهابیت از نظر طرز تفکر و عقیده و همچنین از لحاظ رفتاری با خوارج شبیه اند، تنها تفاوتهایی که بین این دو گروه وجود دارد تفاوتهای مربوط به زمان و مکان حضور خوارج در این دنیاست؛ چرا که خوارج در دوران حکومت امام علی علیه السلام و در کوفه و اطراف آن می زیستند و برای اسلام و مسلمین مزاحمت ایجاد می کردند؛ ولی وهابیت در دوران معاصر و در ام القرای جهان اسلام یعنی مکه سبب ایجاد مزاحمت برای مسلمین هستند، دیگر تفاوت این دو گروه این است که اگر چه خوارج انسانهای متحجر بودند اما هیچ گاه دست دوستی به دشمنان قسم خورده اسلام در آن دوران ندادند و با آنها متحد نشدند ولی این گروه وهابیت با دشمنان اسلام در این دوران مانند آمریکا و انگلیس و اسرائیل متحد شده اند و با آنها علیه مسلمانان کشورهای اسلامی همکاری می کنند و مانعی برای دستیابی مسلمین به حقوق و پیشرفتشان هستند.نتیجه گیری
از مجموع سخنان رهبران وهابی و نیز روش و فتاواى آنها و سیاستى که در قبال امت اسلام در پیش گرفته اند و نیز با شناخت سیره خوارج روشن می شود که وهابیت نیز مانند خوارج داراى افکارى بسته و برداشتى غلط از اسلام، قرآن و خلافت الهى دارند و از روى جهل و بى خردى، به تکفیر مسلمانان مى پردازند و خون و اموال آنها را مباح مى شمارند و با مسلمین برخوردی غیر اسلامی دارند! و مسلمانان، از زمانى که ابن عبدالوهاب و افکار او بر عده ای مسلط شده است، هزینه های زیادی پرداخته اند. و تنها تفاوتهایی که بین دو گروه خوارج وهابیت وجود دارد تفاوتهای مربوط به زمان و مکان حضور خوارج و وهابیت در این دنیاست و دیگر اینکه اگر چه خوارج انسانهای متحجر بودند؛ اما هیچ گاه دست دوستی به دشمنان قسم خورده اسلام در آن دوران ندادند و با آنها متحد نشدند، ولی وهابیت با دشمنان اسلام در این دوران مانند آمریکا و انگلیس و اسرائیل متحد شده اند و در راستای اهداف دشمنان اسلام به خوبی نقش ایفا می کنند.پینوشتها:
* کارشناس ارشد مذاهب اسلامی.
[1] جاذبه و دافعه علی علیه السلام، 115و 120.
[2] منهاج السنة النبویة، ج4، ص38.
[3] همان، ج7، ص36.
[4] همان، ج7، ص 260؛ سلفی گری و پاسخ به شبهات، ص176.
[5] کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص114.
[6] رسائل الهدیة السنیة، ص 65 -86؛ همان.
[7] صواعق الالهیه، ص22.
[8] چهره واقعی وهابیت، ص 26، برگرفته از نرم افزار شاخ شیطان.
[9] انعام: 57.
[10] فاتحة الکتاب: 4.
[11] بقره: 255.
[12] انبیاء: 28.
[13] چهره واقعی وهابیت، ص27.
[14] نهج البلاغه، ص111، خطبه61.
[15] کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 112.
[16] مجموع الفتاوى، ج13، ص 31.
[17] چهره واقعی وهابیت، ص28.
[18] صحیح بخاری، ح7562.
[19] ارشاد الساری، ج 15، ص 676.
[20] فتنة الوهابیة، ص 69.
[21] الصواعق الاهیه، ص44؛ کشف الارتیاب، همان.
[22] مجموع الفتاوی، همان.
[23] کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 112-118.
[24] صحیح بخاری، ص344، ح6929.
[25] صواعق الالهیه، ص6.
6. فتوای شاگرد ابن تیمیه در تخریب مساجد بر فراز قبور!
اِصرار و پافشاری در تخریب آثار و نشانه های حرم نبوی تا جایی پیش رفت که در ابتدای امر، ابن قیّم جوزیه، شاگرد ابن تیمیه و مروّج افکار وی، مسجد نبوی را به مسجد ضِرار تشبیه نمود و خواستار تخریب آن و دیگر مساجدی که در آن قبول انبیا و اولیای الاهی مدفون است، گردید:
وی در کتاب خود می نویسد:
تخریب مسجد ضِرار از سوی پیامبر دلیلی است بر این مطلب که مساجدی که در آن، قبر وجود دارد فاسدتر از مسجد ضِرار هستند.
حکم اسلام درباره چنین مساجدی آن است که باید تمام آنها با خاک یکسان گردیده و این کار از خراب کردن مسجد ضرار ضروری تر به نظر می رسد. (1)
7. فتوای « بن باز » در تخریب مساجد بر فراز قبور!
در دوران اخیر، بِن باز، مفتی اعظم اسبق عربستان سعودی ( متوفّای 1420 هـ ق ) فتوا به وجوب تخریب قبر مطهّر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) صادر و به جهت ترس از افکار عمومی جهان اسلام، آن را در پوشش لزوم تخریب تمام بقاع و بناهای موجود بر فراز قبور، مخفی نمود. (2) او کسی است که از وی نقل شده که همواره می گفت:
خدا را شاکرم که 30 سال امام جماعت مسجد النبی را به عهده داشتم، امّا هر بار که از کنار قبر پیامبر عبور کردم به وی سلام ندادم؛ چرا که معتقدم او مُرده و از بین رفته است. (3)
8. فتوای « البانی » بر دیوارکشی مقابل قبر پیامبر!
از همه تأسف بارتر سخن محمد ناصرالدین البانی است که وی حتّی دیده شدن قبر مطهّر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را نیز برنتافته و آرزوی تخریب آن را از سال ها قبل داشته و چون این عمل تاکنون محقق نگردیده از دولت عربستان سعودی مصرّانه می خواهد تا با کشیدن دیواری بلند، مانع دیده شدن قبر آن حضرت گردد.
البانی کسی است که نزد وهّابیت امروز به « بخاری دوران » شهرت یافته و تصحیحات وی درباره روایات اهل سنّت را مقدّم بر دیگر علمای بزرگ رجال خود می دانند.
وی در کتاب خود « تحذیر الساجد مِن اتخاذ القبور مساجد (4) » چنین آورده است:
از موارد اسفباری که شاهد آن هستیم گنبد خضراء و بلند مسجد النبی است که بر فراز قبر پیامبر وجود دارد که از قرن ها قبل ساخته شده، در حالی که سال ها قبل می بایست تخریب گردد... واجب است مسجد نبوی به همان شکل سابق خود برگردد و بین مسجد و قبر پیامبر از طرف شمال تا جنوب دیواری کشیده و به طوری فاصله ایجاد شود که در مسجد نبوی هیچ چیز خلافی که مؤسس مسجد از آن راضی نیست، دیده نشود. اعتقاد دارم اگر دولت سعودی خود را پشتیبان توحید واقعی می داند باید انجام این کار را بر خود واجب بداند و چه کسی برای انجام این کار از آنها شایسته تر؟ (5)
9. نظر « محمد بن عبدالوهاب » و پیروانش در ارزش پیامبر پس از وفات!
سید امین در کتاب « کشف الارتیاب » گفته است:
در کتاب خلاصة الکلام آمده است: محمد بن عبدالوهاب همواره درباره رسول گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می گفت: پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) سخنی را نمی شنود و به همین جهت همواره یکی از پیروان او می گفت: عصای من، بیش از محمّد به کار می آید؛ چرا که عصای من برای کشتن ماری به کار می آید امّا محمّد مرده، از بین رفته و چیزی نمی شنود که بخواهد نفعی به دیگران برساند. (6)
واقعاً که این سخن عرش را به لرزه در آورده، آسمان ها و زمین را شکافته و کوه ها را از جا کنده و به آسمان پراکنده می سازد. اگر - نعوذ بالله - عصای کسی با ارزش تر از پیامبر خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) باشد پس چرا محبّت، ایمان و اطاعت از او واجب باشد؟! چرا در نمازهای پنج گانه بر او صلوات و درود بفرستیم؟ چرا نام او را بر فراز مأذنه ها و منبرها در کنار نام خداوند سبحان بر زبان ها جاری سازیم؟! چرا به سخنان او در هر زمینه و موضوعی به عنوان شاهد سخن و استدلال به کار بریم؟
10. نظر « ابن تیمیه » و پیروانش در شرک بودن زیارت پیامبر!
از دیدگاه ابن تیمیه و پیروانش زیارت قبر نبی مکرّم اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نوعی شرک و گمراهی از سوی شیطان به شمار می رود، حتّی اگر زیارت به قصد جلب رضای خداوند سبحان و درک ثواب از سوی او صورت گرفته باشد.
ابن تیمیه در یکی از نوشته های خود آورده است:
شیطان در مسیر انسان قرار گرفته و اعمال زشتش را نیکو جلوه داده تا وی به زیارت قبر پیامبر رود و چنین کسی با این کار خود شرک ورزیده؛ چرا که رضایت غیر خداوند را جلب کرده است. (7)
همو در جای دیگر این کار را همچون پرستش بُتِ « لات و عزّی » دانسته است:
سرچشمه پرستش بت لات، تعظیم و بزرگداشت شخصی صالح است. (8)
یعنی بزرگداشت و احترام قبر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) همچون احترام و بزرگداشت بت های لات و عزّی است.
مصیبت از این بالاتر آن که وی در ادامه می گوید:
حتّی اگر کسی قصد زیارت قبر رسول خدا را داشته باشد این کار وی، عین دشمنی با خدا، رسول خدا و دین اوست و به عنوان بدعتی در دین به شمار می رود که هرگز از سوی خدا اجازه داده نشده است. (9)
11. عقیده وهابیت در سوگند یاد کردن به پیامبر!
از جمله عقاید وهّابیت درباره نبی مکرّم اسلام این است که پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را نمی توان مورد سوگند و ندا قرار داد و با لقب و صفت « سیدنا » صدا نمود. یعنی نمی توان گفت: « بحقّ محمّد »؛ « یا محمّد »؛ « سیّدنا محمّد » بلکه سوگند به وی و دیگر مخلوقات، شرک اکبر به شمار رفته و موجب جاودانگی در آتش دوزخ می باشد. (10)
نوه محمد بن عبدالوهاب در کتاب « فتح المجید فی شرح کتاب التوحید » می گوید:
ابن مسعود گفته است: « اگر شخصی سوگند دروغ به خداوند یاد کند، بهتر از آن است که سوگند راست به غیر خدا یاد کند. » (11)
12. وهّابیت و تبدیل خانه همسر پیامبر به دستشویی و توالت!
رّفاعی یکی از علمای بزرگ اهل سنّت کویت خطاب به علمای وهّابی عربستان سعودی می نویسد:
شما به تخریب خانه ام المؤمنین خدیجه کبری اوّلین حبیبه پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) رضایت دادید و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادید با این که آن مکان، محل نزول وحی قرآن بود و در برابر این جنایت، سکوت اختیار کرده و رضایت دادید که آن مکان مقدس به دستشویی و توالت مبدّل شود. چرا از خدا نمی ترسید و از پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) حیا نمی کنید؟ (12)
13. وهّابیت و تبدیل زادگاه پیامبر به محل خرید و فروش حیوانات!
رّفاعی در ادامه می نویسد:
زادگاه رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را ویران و به محل خرید و فروش حیوانات تبدیل کردید که با تلاش افراد صالح و خیّر، از چنگال وهّابی ها در آمد و به کتابخانه مکّه مکرّمه مبدل گردید.... (13)
14. وهّابیت و تخریب کتابخانه بزرگ مکّه مکرمّه !
یکی از جنایات دردناکی که توسط وهّابیت صورت گرفت و لکّه ننگ آن تا ابد در پرونده سیاه آنان باقی ماند، آتش زدن کتابخانه بزرگ « المکتبة العربیّة » بود که متجاوز از 60 هزار عنوان کتاب گران قدر و کم نظیر و بیش از 40 هزار نسخه خطّی بی نظیر که در میان آنها برخی از آثار خطّی دوران جاهلیّت، یهودیّت، کفّار قریش و همچنین آثار خطّی امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) ابوبکر، عمر، خالد بن ولید، طارق بن زیاد و برخی دیگر از صحابه پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و قرآن کریم به خطّ « عبد الله بن مسعود » وجود داشت.
همچنین در این کتابخانه انواع اسلحه های متعلّق به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و نیز بت هایی همچون « لات »، « عُزّی »، « مَناة » و « هُبَل » که هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بوده است به بهانه وجود کفریّات، به آتش کشیده و از بین برده شد. (14)
پی نوشت ها :
1. وأبلغ من ذلک أن رسول الله هدم مسجد الضرار، ففی هذا دلیل علی هدم ما هو أعظم فساداً منه کالمساجد المبنیة علی القبور، فإن حکم الإسلام فیها أن تهدم کلها حتی تسوی بالأرض، و هی أولی بالهدم من مسجد الضرارً! و کذلک القباب التی علی القبور یحب هدمها کلها!
إغاثة اللهفان، ج 1، ص 210، ابن قیّم جوزیه.
http://www.aqaed.info/book/60/1000eshkal-04.html.
جهت پاسخ به این سخن و دیگر سخنانی که در مورد تخریب بنا بر فراز قبور می آید، ر. ک: شاخ شیطان، فصل چهارم، مروری بر عقاید و مبانی فکری وهّابیت، ص 141.
2. ما حکم البناء علی القبر؟ و ما الحکم لو کان البناء مسجداً؟ الجواب: أما البناء علی القبور فهم محرم، سواء کان مسجداً أو قبة أو أی بناء، فإنه لا یجوز ذلک... و الخلاصة أنه لا یجوز البناء علی القبور، لا مسجد و لا غیر مسجد و لا قبة، و أن هذا من المحرمات العظیمة، و من وسائل الشرک فلایجوز فعل ذلک، و إذا وقع فالواجب علی ولاة الأمور إزالته و هدمه، و ألا یبقی علی القبور مساجد، و لا قباب.
سؤال: فتوای شما در رابطه با ساخت بنا بر فراز قبرها حتّی اگر این ساختمان مسجد باشد، چیست؟
پاسخ: ساخت بنا بر فراز قبرها حرام است؛ چه این بنا مسجد باشد، چه بقعه و یا هر بنای دیگر... و خلاصه آن که این کار از بزرگ ترین محرّمات و از جمله وسایل شرک الاهی که انجام آن جایز نمی باشد و اگر چنین اقدامی در هر جا اتفاق افتاده بر حاکمان و رؤسای کشورهای اسلامی واجب است که این مساجد و ساختمان ها را با خاک یکسان سازند تا هیچ اثری از این مساجد باقی نماند.
http://www.binbaz.org.sa/search
3. ابن باز الذی نقلوا عنه أنه افتخر بأنه صلی إماماً فی المسجد النبوی ثلاثین سنة، و کان یمر من عند قبر النبی و لم یسلم علیه و لا حتی مرة واحدة، لأن النبی رجل جاء و مضی!
http://www.aqaed.info.book/60/1000eshkal-04.html
شاید به همین خاطر است که خداوند او را در سنین نوجوانی مبتلا به بیماری چشم و اندکی بعد نابینا گردانید تا حتّی از دیدن ظاهر قبر مطهّر نبی مکرّم اسلام محروم و مصداقی برای این آیه شریفه گردد :
( وَ مَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛ امّا کسی که در این جهان ( از دیدن چهره حق ) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است! ) ( سوره إسراء، آیه 72 )
4. لزوم خودداری از عبادت در مساجدی که در آنها قبر وجود دارد.
5. و مما یؤسف له أن هذا البناء قد بنی علیه منذ قرون إن لم یکن قد أزیل تلک القبة الخضراء العالیة... فالواجب الرجوع بالمسجد النبوی إلی عهده السابق و ذلک بالفصل بینه و بین القبر النبوی بحائط یمتد من الشمال إلی الجنوب بحیث أن الداخل إلی المسجد لا یری فیه أی محالفة لا ترضی مؤسسه صلی الله علیه و سلم اعتقد أن هذا من الواجب علی الدولة السعودیة إذا کانت ترید أن تکون حامیة التوحید حقا... أرجو أن یحقق الله ذلک علی یدها و من أولی بذلک منها؟
تحذیر الساجد من التخاذ القبور مساجد، ج 1، ص 68، محمد ناصر الدین الألبانی ( متوفای 1420 هـ )، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت: الطبعة: الرابعة.
6. « جَاءَ فِی خُلاصَةِ الکَلاَمِ صَفَحَةِ 230: کَانَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدالوَهَّابِ یَقُولُ عَن النَّبیِّ صَلِّی الله عَلَیه وَ آلِه وَسَلَمَ: إنَّهُ طُارِشٌ، وَإنَّ بَعضَ أتبّاعِ هَذَا الشَّیخَ کَانَ یَقُولُ: عَصایَ هَذه خَیرٌ مِن مُحَمَّدٍ، لِأنَّهُ یُنتَفَعُ بِهَا فِی قَتلِ الحَیَّةِ، وَ مُحَمَّدٌ قَد مَات، وَلَم یَبقِ فیهِ نَفعٌ، وَ إنَّمَا هُوَ طَارِشٌ وَ مَضی »
هذه هی الوهابیة، علامه محمد جواد مغنیه، ص 77، به نقل از: کشف الارتیاب، ص 127، چاپ دوّم.
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html#ind6
7. قد زین الشیطان لکثیر من الناس سوء عملهم، واستزلهم عن اخلاص الدین لربهم الی أنواع من الشرک، فیقصدون بالسفر و الزیارة رضی غیر رضی الله، و الرغبة الی غیره، و یشدون الرحال الی قبر نبی...
هذه هی الوهابیة، علّامه محمد جواد مغنیه، ص 63، به نقل از: اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة اهل الجحیم، ص 457.
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html
8. « ان اللات، و هی صنم، کان هیب عبادتها تعظیم قبر رجل صالح » أی إن تعظیم قبر الرسول یستتبع جعله صنماً، تماماً کاللات و العزی.
هذه هی الوهابیة، علّامه محمد جواد مغنیه، ص 64، به نقل از: اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة اهل الجحیم، ص 333.
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html
9. هذه هی الوهابیة، علّامه محمد جواد مغنیه، ص 64، به نقل از: اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة اهل الجحیم، ص 334.
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html
10. ان لا یحلف بالنبی، و لا ینادیه، و لا ینعته بسیدنا، کأن یقول: بحق محمد، و یا محمد، و سیدنا محمد، بل الحلف بالنبی و غیره من المخلوقات هو الشرک الاکبر الموجب للخلود بالنار.
هذه هی الوهابیة، علّامه محمد جواد مغنیه، ص 65،
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html
11. قَالَ ابنُ مَسعُود: « لَإن أَحلِفُ بِاللهِ کَاذِباً أَحَبُّ إِلَیَّ مِن أَن أَحلِفَ بِغَیرِه صَادِقَاً »
هذه هی الوهابیة، علّامه محمد جواد مغنیه، ص 75، به نقل از: فتح المجید فی شرح کتاب التوحید، ص 414، سال چاپ 1957م.
http://www.aqaed.info/book/505/vahhabia-02.html
12. رَضیتُم وَلَم تُعَارضُوا هَدمَ بَیت السَّیدَة خَدیجَة الکُبری أمِّ المُؤمِنینَ وَ الحَبیبَة الاُولَی لِرَسُولِ رَبِّ العَالَمینَ صَلِّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهَ، ألمَکَانُ الَّذی هُوَ مَهبطُ الوَحیِ الأَوَّلِ عَلَیهِ مِن رَبِّ العِزَّةِ وَالجِلالٍ، وَسَکَتُّم عَلَی هَذا الهَدمِ رَاضِینَ أن یَکُونَ المَکَانُ بَعدَ هَدمِهَ دَوراتِ میَاه وَ بُیُوتَ خلاَءِ وَ میضَاتٍ، فَأَینَ الخَوفُ مِنَ اللهِ؟ وَأینَ الحَیَاءُ مِن رَسُولِهِ الکَریمِ عَلَیهً الصَّلاةُ وَالسَّلامُ
ألنصیحة لإخواتنا علماء نجد، یوسف بن سیّد هاشم رفاعی، ص 59، با مقدمه دکتر محمّد سعید رمضان البوطی.
13. حَاوَلتُم وَلاَزلتُم تُحَاوِلُونَ وَجَعَلتُم دَأبَکُم هَدمَ البُقعَة البَاقِیَةِ مِن آثَارِ رَسُول اللهِ صَلَّیَ اللهُ تَعَالَی عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمُ ألاَ وَهِیَ ( ألبقعةُ الشَّریفَةٌ الَّتی وُلَدَ فِیهَا)، الَّتی هُدمَتُ، ثُمَّ جُعِلَت سُوقَاً لِلَبَهَاثِمِ، ثُمَّ حَوَّلَهَا بّالحیلَةِ الصّالِحونَ إلّی مَکتَبَةٍ هِیَ مَکتَبَةُ مَکَّةِ المُکَرَّمَةِ النصیحة لإخواننا علماء نجد، یوسف بن سید هاشم رفاعی، ص 60.
14. ر. ک: کتاب تاریخ آل سعود، ج 1، ص 158 - کشف الارتیاب، ص 55، 187، 324 - أعیان الشیعة، ج 2، ص 7 - الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم، ج 1، ص 81 - آل سعود من أین إلی أین، ص 47.
«قل هل ننبئکم بالاخرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، اولئک الذین کفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا، ذلک جزاءهم جهنم، بما کفروا و اتخذوا.»
بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل و فعالیت آگاه کنم؟ آن مردم کسانى هستند که کوششان در زندگى دنیا تباه شده و به هدر رفته در حالى که خیال مىکنند خوب و درست عمل مىنمایند، اینان کسانى هستند که آیات پروردگارشان و دیدار قیامت و محاسبه اعمال را به وسیله او منکر شدند و در نتیجه اعمالشان تباه و بىاثر است و چون همه کوششان بر باد رفته روز قیامت میزانى براى آن برپا نمىکنیم، این است وضع و حال زیانکاران به سبب آن که کفر ورزیدند و آیات من و پیامبرانم را به مسخره گرفتند!
اینان به این خاطر به چنین وضع خطرزا و مهلکى دچارند که خود را از یاد بردهاند که انسان هستند، و مملوک حضرت ربالعزه مىباشند، و مقامشان مقام خلافتاللهى است و از نظر استعداد و شخصیت ذاتى از همه موجودات برترند و دنیا و متاعش و شکم و شهوت و بدن و اعضایش ابزارى براى رشد و کمال آنان به کمک هدایت الهى و آئین و فرهنگ خدائى است.
آنان بر اثر این خود فراموشى خود را بنىآدم نمىدانند آدم ابوالبشرى که به عنوان خلیفة الله در زمین قرار داده شد، و ظرف علم الاسماء حضرت محبوب بود، و در ملکوت اعلا مسجود فرشتگان قرارش دادند، بلکه خود را بر اساس بافتههاى داروین یهودى که با هزینههاى سنگین صهیونیست به باورشان دادند بنىمیمون مىدانند و اصل و ریشهاى به عنوان انسانیت براى خویش قائل نیستند.
آنان بر اثر این خود فراموشى اساس همه امور را و محور همه جهات زندگى را، و ستون خیمه حیات را به تعلیم درکایم یهودى که با هزینههاى بىدریغانه صهیونیست به باورشان دادند اقتصاد مىدانند و کار و پول را ملاک و اصل مىشناسند، و حرکات و اعمال خود و اخلاق و سیاست و جنگ و حکومت را بر اساس اقتصاد و دلار نظام مىدهند.
آنان بر اثر این خود فراموشى، محور همه لذتها و اصل همه خوشىها و عشرتها را بر اساس تعالیم فروید یهودى که با هزینههاى سخاوتمندانه صهیونیست به عنوان دانشى اصیل به باورشان دادند غریزه جنسى و عریانى و فرو رفتن در شهوات و خوش بودن به وسیله اسافل اعضا به هر شکلى که بخواهند مىدانند، و پس از هشت ساعت کار براى تجدید قوا و تامین شهوات و غرائز با دوستان مرد و زنشان ساندویچى را به نیش مىکشند، و گوشت پخته هر حیوان نجس العینى چون خوک و سگ و مار و بوزینه و خرچنگ و سوسمار را به شکم مىریزند، و به جاى آب این نعمت بزرگ الهى و سید همه نعمتها آب جو و مشروبى نجس و موادى همراه با الکل را عربده جویان مىنوشند و سپس در هم مىلولند و هر گناه زشتى را مرتکب مىشوند و هیچ توجهى هم به عواقب سوء اینگونه زندگى که محصولاتش از هم پاشیدن نظام خانواده، و همجنس بازى، و زناى محصنه و غیر محصنه و تجاوز جنسى به حیوانات و حتى به فرزندان خودشان مىباشد ندارند، و به ذهنشان هم خطور نمىدهند که اینگونه غرق بودن در مادیات و دلباختگى به لذائذ حسى و زندگى را در همین امور خلاصه کردن سبب انواع بیمارىهاى جسمى و روانى و عامل عقب ماندگى ذهنى و بىمیلى به تحصیل، و علت پوک شدن بناى جامعه و نهایتاً فرو ریختن ساختمان تمدن و نابودى حیات و زندگى و بر باد رفتن سرمایه انسانیت است.
اینان در دنیاى خود فراموشى که خودیت انسانى را از دست داده، و ارزشهاى اعتقادى و اخلاقى را در فضاى بسیار تاریک خود فراموشى لگدکوب کردهاند و از خودیت خویش جز انسانى حیواننما و حیوان صفت و موجودى
مسخ شده باقى نگذاشتهاند و به خودپرستى که در حقیقت همین خودیت مسخ شده است نیز مشغولاند و خود و هر کس را در حول و حوش خود و حیطه تصرف خویش دارند قربانى تبهکارى خود مىنمایند و از این شکل زندگى هم لذت برده و احساس خوشى مىکنند!!
شارح نهجالبلاغه علامه جعفرى که براى تربیت نفوس دغدغه عجیب داشت و این فقیر کراراً دلسوزى او را نسبت به انسانهاى این زمان و پس از آن حس کرده بودم و بارها نزد من از اوضاع اسفناک انسان در غرب و شرق شکایت داشت در شرح نهجالبلاغه در ضمن توضیح مباحثه و گفتگوى عالم نحوى و ملاح کشتى اوضاع خطرناک و خطرزاى این گرفتاران به بیمارى خودپرستى را توضیح مىدهد:
«شاید به جرئت بتوان گفت که: در میان انواع جنایات نتوان جنایتى را پیدا کرد که در عین حال که دیگران را از هستى ساقط مىنماید و خود جنایتکار را قربانى تبهکارى خود مىسازد، لذیذ و خوش آیند تلقى شود مگر خودپرستى که به جهت پایمال کردن همه اصول و ارزشهاى انسانى، تمامى سطوح و ابعاد خویشتن را مسموم و متورم مىسازد.
آن یکى نحوى به کشتى در نشست، و در جاى خود قرار گرفت و کشتى تدیجاً ساحل را پشت سر گذاشته و سطح پهناور دریا را پیش گرفت.
درست است که سپهر لاجوردین با ستارههاى زرینش و دریا با آن شکوه و دیدگاه بىکرانهاش دو تماشاگهى بس عظیماند که مىتوانند انسان آگاه را به درون خود رهسپار سازند و در آن فضاى بىکران تماشاگهى عظیمتر از هر دو را در دیدگاه او قرار بدهند اما براى چه کسى؟ براى کسى که در پشت گردنش کورک در نیاورده باشد، که نتواند سر بلند کرده و به بالا بنگرد، و براى کسى که از حرفه زندگىاش حجابى ضخیم که تار و پودش از خودپرستىها رشته شده است، در برابر دیدگانش قرار نگیرد که مانع دیدن جز خود محدودش بوده باشد، براى این گونه اشخاص چه آسمانى! و کدامین دریائى و کدامین درونى؟!
مرد نحوى به جاى تفکرات والا درباره بیکرانگىهاى فضا و آسمان و دریا و به جاى اندیشه درباره قطراتى که دریا را تشکیل دادهاند و خواه روزى به شکل بخار در آیند و جزئى از ابرها گردند و فضاها را براى انجام قانون هستى درنوردند، و یا جزئى از جویبارى شوند و روئیدنىها را سیراب نمایند و نهایتاً مشغول کارى بس بزرگ هستند، و به جاى تامل و تحسین کشتیبان که عمرى را در آموزش دریانوردى و تلاش در دریاها و گلاویزى با خطرات مرگبار سپرى کرده و امروز با کمال دقت و جدیت و اهتمام انسانهائى را در پهنه بسیار وسیع دریا به مقصد مىبرد، آرى به جاى این همه تفکرات که فقط سراغ مغز انسانهاى بیدار را مىگیرند، نخست نگاههاى سطحى به دریا و امواج کوچک و بزرگ و فضا و آسمان انداخت، و تا حدودى با چشمانى محروم از دیدن، آنها را لمس کرد و به طور مبهم و ناچیز آنها را به رسمیت شناخت و در صدد بر آمد که لطف فرموده بپذیرد که «آسمان لاجوردین محیر العقول هست»! «دریا هم هست»! «ستارگان بىشمار فضائى هم وجود دارند»! «ضمناً کشتیبان هم که او و افرادى دیگر از انسانها را به مقصد مىبرد هستند»! و پیش از آن که آن همه «هستها» او را به خود جلب کنند و از دیدگاه آن خودپرست اهمیتى پیدا کنند ناگهان به یاد خویشتن افتاد، یعنى هستى خویشتن در دیدگاهش قرار گرفت و نخست اثبات خود را براى خویشتن آغاز کرد! مگر من نیستم؟! آرى من هستم، چه فایده از این که همه کائنات عالم هستى موجودیت مرا پذیرفتهاند و وجود من یکى از معلومات خداوندى است در حالى که این کشتیبان و کشتى نشینان نمىدانند که «من هستم» و «من کیستم» که در این کشتى براى مدتى تا وصول به مقصد با آنان دمساز گشتهام، لذا هنوز کشتى راهى را سپرى نکرده بود که مرد نحوى براى اثبات وجود خویشتن به هیجان در آمد و رو به کشتیبان نمود آن خودپرست، کشتیبان با همه قواى مغزى و ارادهى بارور شده که متوجه کشتى و کشتىنشینان و پدیدههاى دریائى و مشغول کار و کوشش خود بود از مرد نحوى صدائى ناآشنا بگوشش رسید که گفت هیچ از نحو خواندى؟ گفت لا شاید هم اصلا بیچاره کشتیبان نفهیمد که معناى نحو چیست؟ او با کمال صداقت و صراحت گفت: نه من نحو نخواندهام و آنگاه چند لحظه در فکر فرو رفت و با خویشتن چنین گفت: نحو، نحو چیست؟ چون نمىتوانست بیش از چند لحظه فکر خود را با ضرورت تمرکز قواى دفاعى براى کار کشتىرانى خود مشغول سازد، لذا فوراً اختیار ذهن خود را به دست گرفت و مشغول کار اصلى خود گشت که ناگهان بانگ شومى از نحوى شنید که با کبر و نخوت تهوع آورى- گفت نیم عمر و شد بر فنا بینوا کشتیبان! مرد نحوى براى اثبات وجود خویشتن از راه علم نحو، نیم عمر وى را بر باد فنا داد در اینجا شما چه فکر مىکنید؟! اگر کشتیبان مردى بود که نحو خوانده و از علوم ادبى اطلاعات مفیدى داشت و در پاسخ نحوى میگفت: آرى پیش از آن که اقدام به آموزش دریانوردى و کشتیبانى نمایم از الکتاب سیبویه گرفته تا الفیه ابنمالک را نزد جلال الدین سیوطى خوانده و خوشبختانه همه آنچه را که خواندهام هم اکنون در حفظ دارم آیا فکر مىکنید مرد نحوى مىگفت: آفرین، سپاس خداى را که در سفر دریا با انسانى رویاروى شدهام که در عین حال که با فن کشتیبانى خدماتى براى مردم انجام مىدهد در علم شریف نحو هم عالم و صاحب نظر است؟!
نه بلکه مرد نحوى که در مقابل خود، انسانى مساوى یا برتر از خود را میدید فوراً به مغزش فشار مىآورد که یکى از مسائل مشکل نحو را بیاد آورد و کشتیبان را با طرح آن مسئله به زانو اندازد مثلًا مىگفت:
حالا که تو نحو خواندهاى بگو ببینم: در پاسخ آن مسئله زنبوریه باید اذا هو هى بخوانیم یا اذا هو ایاها؟ همان مسئلهاى که سیبویه را به دیار عدم فرستاد.
اگر در این مورد هم کشتیبان پاسخ صحیحى مىداد و مىگفت: باید اذا هو هى بخوانیم چنان که در قرآن مجید آمده است: فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى مرد نحوى توانائى دیدن وجود کشتیبان را به کلى از دست مىداد و پیش از آن که در گرداب مهلکى که فضا و دریا براى او تهیه دیده بود دست از جان بشوید خود را به دریا مىانداخت و از شکنجه دیدن قیافه کشتیبان که به خوبى «هستى خود» را اثبات کرده بود راحت مىگشت!
آرى قانون نحس خودپرستى همین است که به ابراز هستى خویشتن قناعت نمىورزد و نمىگوید: من نحو خواندهام پس هستم، که هیچ منافاتى با این ندارد که کشتیبان هم بگوید: من کشتى مىرانم پس هستم، و آن یکى بیل مىزند پس هست، و آن دیگرى هم به وسیله علم و معرفت آیات الهى را در این دنیا مىخواند پس او هم موجود است.
ولى چنان که بر همه روشن است در آن هنگام که یکى از وسائل زندگى جاى هدف اعلاى «حیات معقول» آدمى را بگیرد شناخت این که ضرب در جمله ضرب زید عمر فعل ماضى مفرد و مذکر و غایب و زید فاعل و عمر و مفعول آن است، تفسیر عالم هستى را به عهده مىگیرد و براى حیات آدمى معنا مىبخشد. کشتیبان از شنیدن این بانگ دلخراش که چون نحو نخواندهاى پس نیم عمرت بر فناست ضربه شدیدى خورد، زیرا تا آن روز چنین جملهاى را نه از عقل و وجدانش شنیده بود و نه از پیامبران الهى و اوصیاء و اولیا چنین هدفى براى حیات سراغ گرفته بود، و نه از قوانین عالم وجود که هستى او را در خود جاى داده و در آهنگ بزرگى که در آن قوانین نواخته مىشود شرکت دادهاند.
ضربهاى که بر کشتیبان خورده بود، شکننده و یأسآور بود در نتیجه- دل شکسته گشت کشتیبان زتاب شگفتا! نکند این مرد نحوى راست مىگوید که چون من نحو نخواندهام نیمى از عمرم بر باد فنا رفته است؟ اما این یک اندیشه باطل است که ذهنم را در این پهنه اقیانوس به خود مشغول داشته است زیرا براى اعلان بطلان و فناى یک لحظه از زندگى که جلوهگاه عظمت خداوندى است، ندائى از وجدان و عقل و منطقى بالاتر از منطقى این مرد نحوى مورد نیاز است مردى که همه هستى و عظمتها و قوانین و ارزشها و هدف اعلاى آن را در تنظیم قالبهاى قراردادى الفاظ مىجوید و نمىداند که:
او چو خود را در سخن آغشته است
از حکایت او حکایت گشته است.
ججضربه «نیم عمر تو شد بر فنا» که نحوى بر او وارد کرده و دل او را شکسته بود لحظاتى چند کشتیبان را در خود فرو برد، و او جز سکوت در برابر امواج طوفانى آن خود پرست چارهاى ندید، چونان سکوت و آرامشى که وى همواره مىبایست در برابر امواج طوفانى دریا از خود نشان دهد دریغا! که طوفان دریا جسم آدمى را به بازى مىگیرد، ولى طوفان درون خود پرستان ارواح انسانها را شکنجه مىدهد، او مىتوانست پاسخى قانع کننده به مرد نحوى بگوید لیک ضربه سئوال تندتر از آن بود که با گفتگو منتفى گردد. لیک آن دم گشت خاموش از جواب و به جاى مرد نحوى خویشتن را مخاطب قرار داد که
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
وانگهى اگر من در اینجا براى خاموش کردن شعلههاى آتش خودپرستى این مرد حقیر و کوتهبین به نزاع و جدال بپردازم و او را به خطائى که در اثبات هستى خود و نفى هستى دیگران مرتکب شده است آگاه سازم، شاید کشتى زمام از دست من برباید و در نتیجه این مناقشه و بگو مگو که به برکت «نحو خواندهام پس هستم و تو نخواندهاى پس نیستى» به راه افتاده است کشتى و کشتى نشینان و حتى خود من که کشتیبانم و بالاتر از همه این مرد نحوى را که با علم به فعل و فاعل به هدف اعلاى حیات خود رسیده است به کام مرگ بسپارد پس بهتر این است که:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم جهیچ سئوالى در این دنیا بىپاسخ نخواهد ماند، اگر عامل طرح سئوال واقع جوئى و واقعیابى باشد حکمت و عنایت خداوندى بر این است کهچون تو مىخواهى خدا خواهد چنین جججج
حق برآرد آرزوى متقین جو به هر وسیله و مشکلى باشد خداوند به وسیله معلمان و مربیان و آیات الهى خود، انسان واقع جو را به مقصد خود خواهد رساند اگر چه با فهماندن این حقیقت به او باشد که در مسیر واقع جوئى قرار گرفتن، خود گامى بزرگ در حقیقت است و اگر سئوال براى زدن ضربه و آزار روحى یک انسان مطرح شود چنان که مرد نحوى مرتکب شد و نیم عمر کشتیبان را بدان جهت که نحو نخوانده بود به باد فنا سپرد، اگر انسان دل شکسته و رنجدیده از آن سئوال غرضآلود نتواند پاسخ آن را با زبان بدهد، دیر یا زود قانون پایدار انتقام از ستمکاران که این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوى ما آید نداها را صدا
شارح امین آن است، از راه میرسد و پاسخ عملى را با ضربه شکنندهتر از سئوال غرضآلود بر هستى او مىکوبد لذا آن کشتى مقدار زیاد راه نرفته بود که- باد کشتى را به گردابى فکند- کشتى در آن گرداب به دور خود چرخیدن گرفت، از این پهلو به آن پهلو، گاهى بالا و گاهى پائین، هر لحضه به کام گرداب که بدون سر و صدا درس یموت النحوى را مىخواند نزدیکتر مىگشت.
دیوار زندگى کشتى نشینان که تا لحظاتى قبل اگر گرگ هم بودند اکنون همه آنان میش شده بودند شکاف برداشته بود، هیچ کس سخن دیگرى را نمىنشیند، نگاهها تمرکز خود را از دست داده بودند، هر لحظه به سرعت چرخیدن کشتى به دور خود افزوده مىگشت، نوبت پاسخ کشتیبان به آن مرد نحوى فرا رسیده بود ولى آن نحوى بینوا با سکوتى مرگبار و اضطرابى که کمکم حواسش را از کار کردن باز مىداشت در مرز زندگى و مرگ به وسیله کشتى به دور خود مىپیچید که گفت کشتیبان بدان نحوى بلند- اى مرد نحوى اى آشنا با نحو و بیگانه از خویشتن، اى برباد دهنده نیمى از عمر من، اى خلاصه کننده همه دانستنىها و کردارها در نحو و قواعد آن هیچ میدانى شنا کردن بگو آیا شنا کردن را مىدانى، آیا میتوانى با علم شناگرى هستى خود را از این گرداب مهلک نجات بدهى؟ آماده باش، چنان که همه کشتى نشینان و خود من هم آماده مىشویم به خود بیا و دست از کشتى بردار، لباسهایت را تا آنجا که بتوانى سبک کن و چشم از بار و توشهاى که با خود آوردهاى بپوش، حرکت کن، برخیز، آیا شناگرى میدانى؟ مرد نحوى بدون مراعات قوانین نحو و صرف و معانى و بیان و بدیع و اشتقاق و عروض و قافیه و فقهاللغه و غیر ذلک.
گفت نى از من تو سباحى مجو- نه اى کشتیبان عزیز که واقعاً از زندگى خود بهترین بهرهها را بردهاى، اى کشتیبان عزیز که حتى یک لحظه از عمرت را به باد فنا ندادهاى من شناگرى نمىدانم آیا راهى، چارهاى دارى براى من ارائه کن؟! اگر از این گرداب مرگ و غرقاب فنا نجات پیدا کنم، براى همیشه هستى خود را مرهون تو خواهم بود اکنون چه کنم و چه خواهد شد؟!
کشتیبان کشتى آرام نمىگیرد و تدریجاً امواج طوفانى پیرامون گرداب وارد کشتى مىشوند بگو اى کشتیبان عزیز چه کنم؟
کشتیبان که بنا به فتواى مرد نحوى نیم عمرش بخاطر نخواندن نحو بر باد فنا رفته بود با صدائى رسا
گفت کل عمرت اى نحوى فناست
زان که کشتى غرق در گردابهاست جاگر نیمى از عمر من بجهت نخواندن نحو فانى شده است اکنون کل عمر تو اى نحوى به جهت جهل تو به شنا و شناگرى به پایانش رسیده است. اگر در یکى از آن روزهاى گذشته لحظهاى از عشق به آشنائى با مسائل و قواعد نحو که فقط وسیله خوبى براى ابراز معانى است به خود مىآمدى و عقل خود را باز مىیافتى و با تحریک این احتمال که شاید روزى گذارت به دریا خواهد افتاد علم شناگرى مىآموختى و تمرین مىکردى نه تنها حکم به فناى عمر انسانهائى که نحو نمىدانند نمىکردى بلکه امروز که گرداب براى فرو بردن تو کام باز کرده است حیات خود را از مرگ نجات مىدادى ولى هیهات که آب از سر گذشته و پیک اجل از در درآمده است» «7»
آرى غرق شدن در مادیات و دلباخته شدن به حسیّات به تدریج انسان را در گرداب خود فراموشى و خود پرستى قرار مىدهد و معبودانى هم چون گوساله سامرى چون علم و دلار و قدرت و ... در قلب انسان به جاى خدا مىنشاند و از درون انسان را به پوچى و پوکى مىبرد و زمینه افتادن او را در چاه هلاکت و تیره بختى فراهم مىآورد و دنیا و آخرت و وجود خود انسان را بر باد مىدهد و براى آدمى چیزى جز حسرت و اندوه و پشیمانى و خزى دنیا و عذاب آخرت باقى مىگذارد و روزى انسان را بیدار مىکند که آن بیدارى براى او کمترین سودى ندارد!
گذشت و عفو حق
راستى چه عجیب و شگفتآور است عظمت عفو و گذشت حق، ملتى را از چنگال ظالمانه فرعونیان و شکنجههاى سخت آنان و قتل فرزندانشان و به بیگارى گرفتن زنانشان نجات داده، و با عنایت ویژهاش از میان امواج رود نیل بدون این که کمترین آسیبى به کسى برسد به سلامت به منطقه امن آورده، و این ملت از این همه نعمت چشم پوشیده و ظالمانه به بدترین انتخاب تن داده به این صورت که از خداى رحمان دست برداشته، و از الطاف و کرامات او غفلت ورزیده و به جاى او گوسالهاى را که مجسمهاى بیش نیست و اندکى باد در او صدا ایجاد مىکند به عنوان معبود برگزیده و آن را پرستش و بندگى مىکند و قیافه کریه مادىگرى و حسگرائى و اقناع آروزها و شهوات بیجاى خود را نشان مىدهد و در حالى که به خاطر انتخاب گوساله آن هم در برابر حضرت ربالعزه و آلوده شدن به شرک که ظلم عظیم است باید به سختترین عذاب دنیا و آخرت دچار شود ولى از سوى حضرت حق با انجام مقدماتى که به صلاح آنان بود مورد عفو و گذشت قرار مىگیرد تا پس از این عفو عملًا به شکر آن همه نعمت برخیزد و در راه سپاسگزارى قدم بگذارد! مسئله شکر که از اهم مسائل الهى و حقیقتى واجب بر همه بندگان است به خواست حضرت حق در آیات بعد به طور مفصل مورد بحث و تحقیق قرار خواهد گرفت.
کتاب و فرقان
منظور از کتاب که پس از پایان مواعده چهل شب به حضرت موسى عطا شد قطعا تورات است که حاوى همه مسائل لازم براى هدایت بنىاسرائیل بود.
قرآن مجید به طور مکرر تورات نازل شده بر موسى را که بخش اعظمى از آیاتش تا زمان ظهور اسلام دست نخورده باقى ماند بود و در آن آیات بشارت به ظهور رسول اسلام موج میزد مورد تصدیق قرار داد و راه هر گونه عذر و بهانهاى را در ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام به روى یهود بست.
حضرت حق که نازل کننده توارت بر موسى است تورات را حاوى هدایت و نور مىداند و آن را تا زمان مسیح که زمان نزول انجیل بود ملاک داورى همه پیامبران پس از موسى در شئون زندگى مردم مىداند.
إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا: «8»
بىتردید ما تورات را که در آن هدایت و نور است نازل کردیم، پیامبرانى که تا زمان مسیح تسلیم تورات بودند بر اساس آن در میان یهود داورى مىکردند.
قرآن مجید به منافع عمل به کتابهاى آسمانى اشاره مىکند آنجا که مىفرماید:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: «9»
اگر آنان به تورات و انجیل و قرآن عمل مىکردند بىتردید از برکات آسمان و زمین بهرهمند مىشدند.
عمل به تورات و انجیل با بشارتهائى که هر دو کتاب به رسالت پیامبر اسلام داده بودند به این بود که همه یهود و همه نصرانىها نسبت به قرآن مجید که کاملتر از هر دو کتاب و آخرین کتاب آسمانى بود ایمان مىآوردند تا با ایمان به قرآن به حقیقت به تورات و انجیل عمل مىشد ولى متأسفانه احبار و رهبان و سردمداران یهود و نصرانیت از ایمان به قرآن امتناع کردند و زیر مجموعههاى خود را نیز از ایمان آوردن به قرآن منع کردند و در نتیجه نه به تورات عمل کردند و نه به انجیل و علاوه بر آن به تکذیب قرآن هم برخاستند و سد راه آیندگان هم در ایمان به قرآن شدند و جهان را به وضعى که در این زمان دارد که هر گونه فسادى در آن موج مىزند و زور قدرت ناحق به دست حکومتهاى مسیحى و پول و اقتصاد در جهان و حکومت نامشروع اسرائیل در سرزمین غصب شده فلسطین به دست صهیونیسم است دچار کردند.
قرآن مجید ملت یهود و جامعه نصرانى را بدون عمل به تورات و انجیل که آیاتش آنان را به ایمان آوردن به قرآن و پذیرفتن رسالت پیامبر دلالت مىکند و بدون عمل به قرآن بىارزش و بىمایه مىداند، و مسلک آنان را صحیح و درست نمىداند.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ... «10»
بگو: اى اهل کتاب شما هیچ ارزشى ندارید و بر مسلک صحیح و درستى نیستید تا زمانى که به تورات و انجیل و قرآنى که از سوى پروردگارتان نازل شده عمل کنید.
فرقان را اهل تفسیر و تحقیق و عالمان علم لغت و ادب به چند صورت معنا کردهاند:
دلیل قانع کننده و قطعى، «11» شکافتن دریا براى بنىاسرائیل «12» تورات کتاب آسمانى حق، «13» معجزات موسى که از همه پیامبران به خاطر رام کردن دل یهود نسبت به فرهنگ حق بیشتر بود مانند اژدها شدن عصا، تابش نور سپید از سر انگشتان موسى، مسلط کردن طوفان و ملخ و شپش و قورباقه به فرعونیان و آلوده کردن همه متاع و وسایلشان به خون «14» که همه آنها فاصل بین حق و باطل و مایه تمیز کار درست از نادرست، و صدق از کذب، و کفر از ایمان، و معجزه از سحر بود، تورات و معجزات موسى حجت حق را بر ملت یهود تمام و کامل کرد و راه هر عذر و بهانهاى را در ایمان به خدا و قیامت و موسى و پیامبران پس از او بست ولى این ملت لجوج و معاند و سنگدل قدر نعمتهاى مادى و معنوى خدا را ندانستند، و از موسى و فرهنگ الهىاش استقبال ننمودند و او را و برادرش را به شکنجههاى عظیم روحى دچار کردند که آیات بعد به گوشهاى از ستمها و جنایات و لجاجتهاى آنان چه در زمان موسى و چه در زمان مسیح و چه در زمان پیامبران میان موسى و مسیح و به ویژه در زمان ظهور اسلام نسبت به پیامبر اشاره مىکند.
آنان به جاى اینکه به وسیله تورات و فرقان هدایت الهى را که فلسفه نزول تورات و تجلى فرقان بود بپذیرند، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ و از آثار و برکات هدایت در همه شئون زندگى در دنیا و برزخ و قیامت بهرهمند شوند، و سعادت و خوشبختى ابدى خود را تأمین نمایند، بر اثر بیمارى خطرناک مادىگرى و دلبستگى به امور حسى، و غرق بودن در آمال و آرزوها و خیالات خام راه گمراهى و ضلالت را برگزیدند و مهر شقاوت و تیرهبختى را بر پیشانى حیات خود زدند، و خزى دنیا و عذاب ابدى را براى خود خریدند!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف 138- 141.
(2)- طه 88.
(3)- المیزان ج 1 ص 280.
(4)- تفسیر نهجالبلاغه جعفرى ج 14 ص 226.
(5)- انبیاء 105.
(6)- مائده 33.
(7)- تفسیر نهجالبلاغه ج 14، ص 226.
(8)- مائده 44.
(9)- مائده 66.
(10)- مائده 68.
(11)- فرهنگ نوین.
(12)- مختصر نهج البیان.
(13)- اغلب مفسرین.
(14)- اعراف 133.
دور ماندن از حوزه نبوت و رهبرى معنوى صحیح که فرهنگ پاکش جلوه علم و حکمت خداست و بر دلایل و براهین محکم و استوار تکیه دارد، و چیزى مخالف فطرت و عقل سلیم و طبیعت هستى در آن وجود ندارد، و رشد کردن در محیط شرک و فضائى که فرعونیت و شیطنت و حکومت صد در صد مادى بر آن حاکم است، و آزادى به معناى واقعى در آن وجود ندارد، و توجه صرف به گذراندن امور زندگى ظاهرى، و فقط گرداندن شکم و شهوت، و دست و پا زدن در لذتهاى بدنى، و تنها تحصیل دانشى که کمک براى سوق دادن زندگى به ناحیه ظاهر آن است، بناچار انسان را دچار دو بیمارى خطرناک و ریشهدار مىکند:
فرو رفتن در مادیات محض، و دلباختگى شدید به لذائذ و امور حسى.
بنىاسرائیل که سالیان طولانى و طى چند نسل در مصر که فضائى آلوده به شرک و اوهام و گاو پرستى و مادىگرى داشت زندگى کردند به تدریج از درون رنگ محیط را به خود گرفتند و آثار نکبتبار و ظلمانى آن محیط و مردمش ریشه در نفوسشان دوانید، و اختناق حاکم بر آنان و سلب آزادى از آن قوم، و شکنجههائى که از طرف فرعونیان بر آنان تحمیل شد از طرفى عقل و اراده و قدرت تفکر و اندیشه را در آنان بسیار ضعیف کرد، و از طرف دیگر اکثر آنان را به مردمى فرو رفته در مادیات و کالاى دنیا و دلباخته لذائذ و امور حسى نمود.
کثرت معجزات موسى (ع) براى رام کردن بنىاسرائیل که عقل و اندیشهى آنان به شدت ضعیف شده بود، و از تفکر صحیح و تعقل درست بىبهره بودند و برهان و دلیل و استدلال و حکمت در قلب و روان تیره و بیمار آنان راه نداشت امرى ضرورى بود.
آنان چنان که باید و شاید در برابر حقایق ماوراء طبیعت، و واقعیات ملکوتى، و اصول غیبى با این که همراه با دلیل و برهان استوار بود فروتنى نکردند و به تعقل و تفکر صحیح براى دریافت آن حقایق تن ندادند، و تسلیم تعالیم آسمانى موسى نگشتند و به مرحله یقین قدم ننهادند، و همه وجود و حالات و روحیات خود را در سیطرهى حکومت حس و مادّه نگاه داشتند، و هر آنچه را که موافق حس و لذائذ و شهوات و مادیات بود به راحتى پذیرفتند، و از تسلیم شدن در برابر دعوت موسى و صالحان و دانشمندانى که جز خیر دنیا و آخرتشان را نمىخواستند امتناع ورزیدند!!
آنچه در درگیرى با فرعون پس از سالها شکنجه دیدن به سود آنان تمام شد فقط و فقط از برکت فریادها و فعالیتها و معجزات موسى بود، آنان براى مبارزه با دشمنان و در هم شکستن فرعونیان و رفع و دفع خطر آنان هیچ اقدامى نکردند، و آئین حق را و توحید ناب را با تعقل و تفکر به دست نیاوردند و با پاى خود از محیط ذلتبار مصر و آن سرزمین آلوده به شرک و اوهام بیرون نیامدند و از میان امواج رود نیل با تکیه بر ایمان و اعتماد به خدا نگذاشتند، بلکه معجزات موسى و قدرت معنوى او بود که این اسیران ذلیل و فرو رفتگان در چاه استضعاف و غرق شدگان در مادیات و دلباختگان به لذائذ حسى و دور ماندگان از تعقل صحیح و اندیشه درست را از محیط مصر خارج کرد و از میان امواج سهمگین دریا بیرون برد و در منطقهاى امن که خیال آنان را از هر خطر و شکنجهاى راحت مىداشت قرار داد.
اینان پس از بیرون آمدن از دریا چنان که قرآن مجید مىفرماید بر قومى عبور کردند که همواره با پرستش بتها و اصنام ملازمت داشتند، از باب ضعف در عقل و اندیشه، و غرق بودن در امور مادى و حسى با کمال بىشرمى به موسى گفتند:
اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ ......: «1»
اى موسى همان گونه که براى آنان معبودانى است تو هم براى ما معبودى قرار ده!!
راستى اخلاق مادى و حسگرائى و تکیه نکردن بر دلیل و برهان و منطق و عقل چه مىکند، و انسان را به چه ورطههائى از خطر و سقوط و هلاکت مىاندازد!
موسى گفت: بدون تردید شما گروهى هستید که جهالت و نادانى میورزید و از عقل و منطق دور هستید و به خاطر بىبصیرتى و کوردلى به امور محسوس محض روى دارید.
قطعاً آنچه اینان در آن قرار دارند و آن عقاید شرکآلود و آئین بت پرستى است نابود شده و فاسد است و آنچه همواره انجام مىدهند باطل و برباد است.
و سپس با یک دنیا تعجب و شگفتى به بنىاسرائیل گفت: آیا غیر خدا را که هیچ گونه شایستگى براى پرستش ندارد به عنوان معبود برایتان طلب کنم، در حالى فقط خداست که شما را بر جهانیان روزگارتان برترى داد؟!
اى بنىاسرائیل یاد کنید هنگامى که شما را از چنگال ظالمانه فرعونیان نجات دادیم، آنان که شما را به سختترین صورت شکنجه مىکردند و به شکلى گسترده پسرانتان را مىکشتند و زنانتان را براى کنیزى و بیگارى کشیدن و نشستن در مرگ فرزندان زندهمىگذاشتند و در این امور براى شما از سوى پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود.
و ما موسى را سىشب به میعادگاه خواندیم و آن سىشب را به ده شب دیگر تمام و کامل نمودیم.
موسى پس از وعده خدا براى این که آن ملت را در سایه نظامى متین و استوار و رشد دهنده، و تضمین کننده خیر دنیا و آخرت قرار دهد به میعادگاه رفت، که پس از پایان آن ضیافت ویژه به دریافت کتاب آسمانى تورات که حاوى همه حقایق مربوط به هدایت است نایل آید و به میان جامعه خود باز گردد و آنان را با تعلیم دادن تورات و وادار کردن به عمل به آن به سعادت دنیا و آخرت برساند.
مردى هوا پرست و گمراه کننده و تجسمى از شیطان که کوتاه بینى بنىاسرائیل را در تقاضاى از موسى براى قرار دادن بتى براى آنها جهت پرستیدن دیده بود، و ضعف عقلى و فکرى و ارادى آنان براى او ثابت بود، و غرق بودن آن قوم در مادیات و دلباختگى آن بىخبران به امور حسى و لذائذ ظاهرى برایش ثابت بود در غیبت موسى با ساختن مجسمه گوسالهاى از زیور آلات و طلاجات که وقتى در جهت باد قرار مىگرفت صداى گاو از آن بر مىخاست در معرض دید و تماشاى آنان گذاشت و گفت:
هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى!! «2»
این است معبود شما و معبود موسى!!
آن کم خردان پست، و سفیهان زشت باطن، و بىارادههاى جاهل، و غرق شدگان در مادیت، و دلباختههاى به امور حسى و لذائذ ظاهرى که در حقیقت گوساله طلائى ساخت سامرى از باطن گوساله خوى و طلا جوى آنان بیرون آمده بود به گوساله به عنوان معبود روى آورده و به پرستیدن آن مشغول شدند و به ستمى عظیم و ظلمى بزرگ نسبت به توحید خالص و نسبت به خود و خیر و سعادتشان تن دادند و مصداق حقیقى أَنْتُمْ ظالِمُونَ شدند.
باور نکردن سخن صادقان، و گوش ندادن به موعظه و پند ناصحان، و فرار از علم و حکمت پیامبران، و بىتوجهى به دلیل و برهان، و غرق بودن در مادیات و دلباختگى به حس و لذائذ قطعاً انسان را از خدا جدا و به گوساله پرستى در صورتهاى گوناگونش مىکشاند!
«پیروى و متابعت از حسّ و ماده [که دو امر روبنائى و ظاهرى و محدود و از دست رفتنى هستند] و تسلیم شدن در برابر آن دو انسانها را در یک تناقض ویژه از جهت قول و عمل و گرفتار مىکند، زیرا از طرفى پیروى از حس موجب مىشود که مطلبى را جز آنچه حسّ بر آن دلالت دارد نپذیرند گرچه حق باشد، از طرف دیگر تسلیم در برابر ماده ایجاب مىکند که عملًا آنچه را شخصیتهاى بزرگ مادى مىخواهند یا مىپسندند بپذیرند!
آنان هر گونه تقلیدى را در موضوعاتى که دور از حس آنان است اگر چه خوب باشد به نام این که تقلید است مذمت مىکنند ولى همانها هر گونه تقلیدى را که موافق هوسهاى مادى است به نام بهرهبردارى از زندگى ستایش مىنمایند اگر چه عمل بدى باشد براى همین جهات است که به سختى در برابر اوامر پیامبران و درستکاران و علماى ربانى که آنان را به خیر و صلاح دین و دنیایشان دعوت مىکنند تسلیم مىشوند، و در برابر دعوت افراد مغرض و سرکش را خیلى زود مىپذیرند!» «3»
متأسفانه محاکم تفتیش عقاید در قرون وسطى که به وسیله کشیشان مسیحى برپا شد و علم و دین کلیسائى را در برابر با یکدیگر به جنگ و مبارزه سختى کشید و در این میدان خصمانه و ظالمانه میلیونها نفر عاشق علم و عالم را به فرمان کشیشان محکوم به اعدام و نابودى کرد و به تدریج جامعه اروپائى را به تسلیم شدن در براى حس و ماده وادار کرد و دانشمندان علوم مادى با قدرت تمام باعث شدند که دین کلیسائى به درون کلیسا رانده شود و قلب همگان به سوى حس و ماده جهتگیرى نماید و تمدن غرب بر این دو پایه بنا گذارى شود و در قرن هیجدهم به بعد این تمدن جداى از مسائل معنوى و اخلاقى با کمک به اصطلاح دانشمندانى چون داروین و فروید و درکایم که هر یک انسان را از یک بعد خاص آن هم به صورت افراط و تفریط نگریستند به اوج خود برسد و انسان در فضاى این تمدن با همه وجودش حسگرا و مادهپرست گردد و دلایل و براهین مربوط به ماوراء حس را هر چند استوار و محکم و منطقى و عقلى باشد نپذیرد و از طرف دیگر هیچ برهان و دلیلى در موضوعاتى که متضمن لذائذ مادى حسى است مطالبه ننماید و این موضوع خط بطلان بر غرائز انسانیت و احکام آن و امور فطرى و یقینى کشید و معارف عالیه و اخلاق فاضله را از میان برداشت و انسانیت انسان را از او گرفت و جامعهها و ملتها را در معرض شدیدترین مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سیاسى قرار داد!!
انسان در فضاى تاریکى که بر اروپا حاکم شد از مستقل بودن نوعش، و ریشه اصیلش که از حضرت آدم و حوا که داراى مقام خلافت اللهى بودند و هر دو به دست قدرت حق و اراده حکیمانه حضرت رب بىسابقه نر و مادهاى از گوهر پرارزش خاک آفریده شدند و به عنوان نوعى مستقل در میان انواع جانداران ظهور کردند جدا شد و سر از ریشهاى به نام میمون که سمبل بازى و بازىگرى و دلقکى براى سرگرمى مردم است درآورد و در کنار او علمى به نام علم الانواع قرار داده شد و به دانشگاهها راه یافت و با استادى دانشمندان صهیونیست مسلک به باور دانشجویان و در نهایت به باور اکثر مردم داده شد که ریشه شما میمون و باطن و درون و روانتان که ارث از اصل و ریشه وجودتان میمون مىبرید میمون صفت است و مسئله انسانیت و اخلاق و فضیلت و شرافت و کرامت و اصول انسانى امورى اعتبارى است و تکیه بر آنها غیر منطقى و محدود شدن به آنها موجب محرومیت از لذائذ و به کارگیرى غرائز به صورت آزاد است و سبب بىبهره شدن از شهوات مطلق و خواستههاى بىقید و شرط است و پس از آن دورکایم به این موج کمک کرد و انسان را در همه جهات و امور معلول اقتصاد دانست، و دانش او همچو هم پالکى سابقش به دانشگاهها و مراکز علمى راه یافت و اقتصاد و امور مادى محور و بنیان زندگى گشت و (لا اله الا الدلار) جاى لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* نشست و بشر را در سقوط عجیبى فرو برد و او را در لجنزار مادیت و پول و ابزار بدون ایمان و اخلاق به اسارت نشاند، و بدتر از هر دوى آنان هممسلک خطرناکشان فروید بود که چون هر دوى آنان از آئین تحریف شده یهودیت که آئینى مادى و پولى بود پیروى مىکرد به عنوان روانکاو و روانشناس میدان دار تمدن غرب شد و با نوشتن کتاب و به تحریر کشیدن مطالبى که هیچ دلیل عقلى و منطقى ندارد راه انسانیت و فضایل و اخلاق و حقیقت را مسدود نمود و افکارش با هزینههاى سنگین صهیونیستها به همه مراکز علمى حتى مجامع دانشگاهى کشورهاى اسلامى راه یافت و تا حدى توانست مسیر ایمانى و عقلانى بسیارى از انسانها و شاید اکثریت آنان را در غرب و شرق عالم به سوى اسافل اعضا برگرداند و با چهرهاى که کاشف از کمال آرامش درونى است! همه عظمتها و ارزشها به نحوى از انحاء به نام خردگرائى و حسگرائى تا حد پستترین مرحله حیوانیت پائین بیاورد!!
البته قرنها پیش از فروید، جلال الدین بلخى آن حکیم عارف تباه شدن موجودیت آدمى را و ساقط شدن همه ارزشها را با این پدیده حیوانى یعنى برگشتن از اوج صعود انسانى به پستترین نقطه نزول حیوانى که محور قرار دادن اسافل اعضا در زندگى است گوشزد نموده مىگوید:
جز ذکرنى دین اونى ذکر او سوى اسفل برد او را فکر او «4»
نگاهى به وضع جوامع امروز بیندازید و در حالات و اعمال و رفتار اکثر آنان به خصوص جوامع غربى و مقلدین کورشان دقت کنید مىبینید شهوترانى بىقید و شرط، تجاوز به نوامیس به عنف و غیر عنف، روابط نامشروع زنان با زنان، مردان با مردان و زنان و مردان با یکدیگر، موج گسترده عشقهاى مجازى، نیمه عریانى و عریانى زنان و مردان، فیلمهاى محرک سینمائى و تلویزیونى و ماهوارهاى، قتل و غارتگرى، تجاوز به حقوق، رشوه، فساد فکرى، فساد باطنى چون حسد و بخل و طمع و غرور و نفاق و ریا، زورگوئى، به استعمار کشیدن ملتها به وسیلهى زورمندان، آدم ربائى، آدم فروشى، جاسوسى، خیانت، جنایت، بلوغ زودرس بر اثر تحریک شهوات، متلاشى شدن نظام خانواده، فرار فرزندان از خانهها، اعتیاد به انواع مواد مخدر که هر ساعت نوعى از آن براى به دام انداختن نسل به بازار مىآید و ....... ظاهر و باطن زندگى را گرفته و دریا و صحرا و جوّ را به فساد و تباهى کشیده و امنیت روانى مردم را در شرق و غرب به هم زده و فضائى از شدیدترین نگرانىها را به وجود آورده و کوس رسوائى غرق بودن در مادیات و دلباختگى به حس و لذائذ آن را در هر کوى و برزن و بلکه در هر خانه و کاشانه به صدا در آورده است!! و نزدیک است این تمدن ماشینى که بر دو پایه ماده و حس بنیانگذارى شده و به شدت از درون پوسیده بر سر
صاحبانش و مقلدان آنان خراب شود و همه زیر آوار سنگین آن به دیار نیستى و نابودى رانده شوند و زمین براى زندگى صالحان و شایستگان که در میان این حیوانات انساننما و متمدنان وحشى و میمون صفتان و غرق شدگان در مادیات و دلباختگان به لذائذ حسى به شدت در غربت و تنهائىاند بدون مزاحم باقى بماند، و چنین زمانى به زودى فرا مىرسد و دور از دسترس نیست و حقیقتى است که قرآن مجید قاطعانه از آن خبر مىدهد:
أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ: «5»
یقیناً همه روى زمین را بندگان شایسته ام به میراث مىبرند.
من با فروتنى و تواضع از شما مسلمانان و به ویژه پیروان مکتب اهل بیت مىخواهم که از افتادن در دام تمدن غربى و فرهنگهاى شیطانى آن حذر کنید و گول زرق و برق زندگى ظاهر آنان را که مالامال از فساد و تباهى است نخورید و دست از قرآن مجید که راهنماى انسان به هر خیرى است بر ندارید، و از اقتداى به اهل بیت پیامبر که مصباح هدایت و کشتى نجات هستند غفلت ننمائید و دامن حیات پرقیمت خود را از آلوده شدن به مادیات صرف، و درون خود را از اسیر شدن به مکتب حسگرائى حفظ نمائید که خیر دین و دنیا آخرت شما در تمسک به قرآن و اهل بیت است و بدانید که این تمدن بدون معنویت و بریده از خدا و جداى از فرهنگ حق و خالى از حقایق و تهى از تعالیم انبیاء و امامان به زودى نابود مىشود و دلبستگان به خود را هم نابود مىسازد و نهایتاً به عذاب استیصال در دنیا و عذاب ابد در آخرت گرفتار مىشود و جز روسیاهى و افتضاح براى آن و پیروانش نخواهد ماند.
آرى براى محاربان با خدا و پیامبر و آنان که در زمین در همه امور زندگى به فساد و تباهى مىکوشند جز رسوائى و خوارى در دنیا و عذاب بزرگ در آخرت نیست:
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ: «6»
براى آنان به خاطر محاربه با خدا و پیامبر و کوششان براى گستردن فساد در زمین رسوائى و خوارى در دنیا و عذاب بزرگ در آخرت است.
غرق شدگان در مادیت، و دلباختگان به لذائذ حسى، و مریدان مکتب حسگرائى که از زندگى و حیات جز خانه و کارگاهى براى تأمین اقتصاد و معیشت نمىبینند، و پر کردن شکم و شهوترانى و کام جوئى را اصیلترین لذتها مىشمارند، و چشمى براى تماشاى این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود ندارند، و گوشى براى شنیدن صداى حق و برهان و دلیل و حکمت براى خود باقى نگذاشتهاند، و وجودشان نیروى دفعى براى حقایق و واقعیات و امور ملکوتى و عرشى و اصول ماوراء طبیعت و حوزه جذبى براى انواع مفاسد و شهوات و خیالات و اوهام گشته و براى مسخره کردن انبیا و اولیاء و محتویات کتابهاى آسمانى و علماى ربانى و احکام الهى و عبادات دهانى به پهناى فلک باز کرده و به خاطر اوج بىخردى و دچار بودن به بیمارى غفلت و بىخبرى، خود را میزان حق و باطل هر چیزى قرار داده و یجوز و لایجوز خود را در همه امور ملاک و اصل مىدانند، بدون شک و تردید گرفتار دو بیمارى بسیار مهلک و بر باد دهنده دنیا و آخرت و مخرب همه ارزشها شدهاند و به خاطر جهل مرکبشان نسبت به این دو بیمارى هم در غفلت کامل به سر مىبرند از این جهت به علاج و درمان خود اقدام نمىکنند، بلکه خود و کوشش و کارکردشان را سالم و صحیح و خوب مىدانند، و توجه ندارند که همه ارزیابىهاى آنان نسبت به همه امور بىپایه و پوچ و غلط و باطل است آن دو بیمارى یکى خود فراموشى و دیگر خودپرستى است.
اینک ما، در پرتو ستاره ای می آساییم که خورشید و ماه در دامن او متولد شدند. خورشید خراسان و ماه قم. ستاره ای به نام «نجمه » که در آسمان زندگانی امام موسی کاظم(ع)پدیدار شد،شعاع نورش پس از قرنها هنوز از مشرق ایران مشهد می تابد ودر قم، آشیانه عترت علیهم السلام، تلالو دارد.
نجمه، مادر امام رضا(ع)اختری است که می توان پرتوهای زیر راگوشه ای ازانوار شخصیت تابناک وی به شمارآورد.
پرتو اول: شناخت شخص این بانوی نورانی.
پرتو دوم: شخصیت بانوی حرم امام هفتم(ع)از زبان دیگران.
پرتو سوم: نجمه بر مسند «مادری » .
پرتو چهارم: عبادت، زیباترین نقش زندگانی «نجمه » .
پرتو پنجم: در صحیفه صفات این بانوی بزرگوار.
پرتو اول: آزاده ای از تبار بردگان
آنچه در نگاه اول به زندگانی مادر امام رضا(ع)مطرح می شود این است که خانواده این بانو کیست؟ از کدام قبیله است؟
در باره والدین این بانوی گرامی در کتب مربوط به زندگانی امام رضا(ع)مطلبی دیده نمی شود. روایات متعدد یاد آوری می کنندکه نجمه کنیز بود و توسط حمیده مصفاه، همسر گرامی امام صادق(ع)و یا شخص امام کاظم(ع)خریداری شد.
متن روایت چنین است:
«حمیده مصفا، مادر امام هفتم که از زنان اشراف عجم بود،کنیزی(مولده)خرید که «تکتم » نام داشت. او از نظر عقل و دین وتعظیم و بزرگداشت مولای خود، در شمار بهترین زنان جای داشت.
حمیده مصفا و...» (1)
مولده یعنی کسی که در میان اعراب به دنیا آید و با آداب آنهابزرگ شود.
به هرحال «نجمه » کنیز بود. در آن زمان رسم چنان بود که هرکنیزی را به مولایش منتسب می کردند.
نجمه به علت عقل، دین و سجایای اخلاقی اش، که در روایت بالا ذکرشده، مورد توجه خاندان عصمت قرار گرفت.
وجود نامهای متعدد برای این بانوی بزرگوار، موید دیگری است که کنیز بودنش را اثبات می کند. در روایات نامهای این بانو راچنین نوشته اند:
و مادر امام رضا(ع)ام ولد(کنیز صاحب فرزند)است که به او ام البنین(کنیه آن بانوست.)می گفتند و اسمش نجمه بود و به او «سکن نوبیه » نیز می گفته می شد. تکتم نام دیگر او بود.(2)
یکی از محققان می نویسد:
مادر امام رضا(ع)ام ولد است که به او ام البنین می گویند. اسم او «اروی » و لقبش «شقراء نوبیه » است.(3)
با توجه به اینکه در عرب اسامی افراد با خصوصیات ظاهری، قومی و شغلی افراد مناسبت دارد، شایسته است چند اسم از نامهای این بانوی گرامی معنا شود تا به این وسیله برخی از خصوصیات وی آشکار گردد.
«تکتم » ، از آن هنگام که توسط حمیده مصفا، مادر امام کاظم(ع)خریداری شده، نام این بانو بود. در لغت عرب تکتم به معنای چاه زمزم است و چشمه است و شاید این نام از صفای روح وادب این بزرگوار حکایت می کند.
«نجمه » نیز به معنای ستاره درخشنده است.
پس از تولد امام رضا(ع)نامش را «طاهره » گذاشتند که به معنای پاکیزه است.
نام دیگر او «صقر» است که معنای آن تابش خورشید است.
«سمانه » به معنای والا و بلند مرتبه است.
«سکن النوبیه » به معنای ساکن «نوبا» است. کتب لغت «نوبیه » را یکی از سرزمینهای قوم «بربر» دانسته اند. شاید«نامیمبیا» ، که امروزه در نقشه های جغرافیایی مشاهده می شودمعرب همان «نوبا» باشد.
طبق این صفت، نجمه باید زنی سیاه پوست از قوم بربر باشد، ولی با توجه به صفت دیگری که صاحب «الفصول المهمه » در کتاب خودنام می برد «شقراء نوبیه » باید رنگ پوست و موی حضرت روشن باشد; زیرا شقراء(4)به معنای سرخ و سفید و موی بور مایل به قرمز است و این صفت به سفید پوست ها، بویژه مردم اروپا، اختصاص دارد.
با توجه به صفات و نامهای این بانوی بزرگوار، نویسندگان ومورخان معاصر در تعیین قبیله و محل زندگانی وی احتمالهای گوناگون مطرح می کنند.
1- شهر معروف «مارسی » در اسپانیا که در قرن 11 میلادی استقلال یافت; این از «خیزران مرسیه » (5)فهمیده می شود.
2- تکتم یا طاهره زنی فرانسوی از ماریسی فرانسه است.(6)
3- منظور از «مغرب » شمال آفریقا و مقصود از «مرسی » شهربندری الجزایر است و او الجزایری است.(7)
این احتمالها، با توجه به یکی از نامهای وی که «خیزران مرسیه » است و اینکه در روایت آمده از برده فروشانی که از«مغرب » می آمدند خریداری شد، به ذهن می آید. گفتنی است که مغرب به شمال آفریقا، مراکش و اروپا(غرب)اطلاق می شود.
آنچه بیش از هر چیز باید مورد توجه باشد این است که نجمه باقطع نظر از نژاد و رنگ چهره اش، یک انسان کامل بود و قابلیت هاو لیاقت های ویژه ای داشت که برای میزبانی معصوم و امام برگزیده شد. او صدف با ارزشی بود که خداوند متعال مروارید رضا(ع)رابه مهمانی او فرستاد. او در زمره «ارحام مطهره » قرار گرفت. چراکه طاهره بود. او چشمه ای پاک بود که هرگز آلودگی به وی راه نیافت. برای شناخت ژرفای وجود افراد، توجه به ویژگیهای والای آنان بهترین وسیله است و همیشه نمی توان در آینه خانواده به عظمت انسانها پی برد.
پرتو دوم: در آینه آسمانی ها
یکی از راههای شناخت افراد، توجه به سخنانی است که در موردآنان گفته شده است. بویژه اگر گویندگان آن سخنان، خود ازبزرگان و برجستگان باشند، شخصیت معنوی نجمه، مادر معصوم، بارهااز زبان ائمه معصومین علیهم السلام و بزرگوارانی چون حمیده مصفاه، معرفی شده است. در این قسمت، پرتوی از خورشید فضایل این بانوی گرامی را بررسی می کنیم:
علی بن میثم، که به گفته «کندی » آشناترین افراد به امورائمه و ازدواجهای آنان است، می گوید:
«کانت من افضل النساء فی عقلها و دینها و اعظامها لمولاتهاحمیده المصفا حتی انها ماجلست بین یدیها منذ ملکتها اجلالالها.» (8)
او(نجمه)در تعقل و تدین و احترام و اکرام به مولایش حمیده مصفا از بهترین زنان است; تا جایی که به خاطر تعظیم و اکرام مولایش در برابر او نمی نشست.
در جای دیگر می گوید: حمیده مصفا به فرزندش امام کاظم(ع)فرمود:
«یابنی ان تکتم جاریه مارایت جاریه قط افضل منها.» (9)
پسرم! همانا «تکتم » کنیزی است که هرگز بهتر از وی کنیزی ندیدم.
سپس سفارش این بانوی با عظمت را به فرزند خویش کرد و گفت:
«و هبتها لک فاستوص بها خیرا.»
او را به تو بخشیدم و سفارش می کنم با او به نیکی رفتار کنی.
با اندک تامل در سخنان بزرگان زمان نجمه، در می یابیم که ویژگیهای او زبانزد خاص و عام بود و شخصیت معنوی و عبادی اومورد ستایش آشنایان قرار می گرفت.
بر اساس روایات، پس از تولد امام رضا(ع)نجمه گفت:
«اعینونی بمرضعه » (10)
با آوردن دایه ای یاری ام کنید.
از او پرسیده شد: آیا شیرکم دارید که یاری کننده می خواهید؟
نجمه پاسخ داد:
«لا اکذب والله مانقص الدر و لکن علی ورد من صلوتی و تسبیحی و قد نقص منذ ولدت.» (11)
من دروغ نمی گویم; به خدا سوگند شیر کم نشده است ولی از هنگام ولادت فرزندم، دعاها و نمازهایم کاستی پذیرفته است.
این روایت بیانگر عظمت مقام معنوی نجمه است.
پس از تولد امام رضا(ع)، امام هفتم(ع)به اطاق نجمه وارد شد وفرمود:
«هنیئا لک یا نجمه کرامه ربک »
ای نجمه! لطفی که پروردگارت به تو فرمود، بر تو گوارا باد.
و نجمه فرزند عزیزش را که در پارچه ای سفید پیچیده بود، به پدر بزرگوارش داد. حضرت پس از اینکه آداب ویژه نوزادان راانجام داد، فرزند را به مادر بازگرداند و فرمود:
«خذیه فانه بقیه الله تعالی فی ارضه » (12)
(ای نجمه!)بگیر او را که بقیه الله در زمین است.
با توجه به اوضاع سیاسی زمان امام هفتم که خفقان شدیدی حاکم بود و شناخت امام بعد از حضرت برای کسی جز افراد وارسته ورازدار و قابل اعتماد وجود نداشت. امام(ع)با صراحت کامل، امام بعد از خود را برای اولین بار به نجمه معرفی کرد.
او اولین کسی است که پس از امام هفتم(ع)از امامت امام هشتم(ع)آگاهی یافت.
پرتو سوم: مهربانانه چون گل
در مورد ازدواج امام موسی کاظم(ع)با نجمه، در روایات چنین آمده است:
وقتی حمیده مصفا، مادر امام موسی بن جعفر(ع)، نجمه را خرید،گفت: در خواب، پیامبر گرامی را دیدم فرمود: حمیده، این نجمه متعلق به فرزندت موسی است و برایش از او فرزندی که بهترین فردروی زمین است، متولد خواهد شد.(13)
پس از اینکه حمیده این خواب را دید، نجمه را به امام هفتم(ع)بخشید و همواره متذکر صفات پسندیده او بود.
بنا بر آنچه در تاریخ ذکر شده است، امام رضا(ع)در سال 148 ه.ق دیده به جهان گشود. با توجه به اینکه در روایات متعدد از«مولده » بودن نجمه سخن به میان آمده است، برخی معنای این واژه را «زاینده » می دانند، می توان گفت: نجمه زنی زایا، بود.
در بعضی از روایات آمده است که «ستلد خیر اهل الارض » ; به زودی بهترین اهل زمین را به دنیا می آورد. بنابراین، نباید میان تاریخ ازدواج این دو بزرگوار و تولد علی بن موسی(ع)فاصله زیادی باشد. از مجموع قراین موجود درمی یابیم که این ازدواج حوالی سال 147 صورت گرفته است. بر اساس گفتار مورخان، شهادت امام صادق(ع)در سال 148 ه.ق(14)تحقق یافت. و هنگام تولد امام رضا(ع)، خلعت امامت، بر قامت بلند امام موسی بن جعفر(ع)پوشانده شده بود.
آنچه در زندگی نجمه به عنوان مادر مشاهده می شود، از ابعادزیرقابل بررسی است:
الف- چون تولد اولین فرزند نجمه، که اولین همسر امام هفتم(ع)بود، با تصدی خلافت و امامت همزمان بود، فشارهای سیاسی حکومت بر خاندان بزرگوار امام هفتم(ع) به اوج خود رسید. شهادت امام صادق(ع)اذهان خیانتکار و پلید جاسوسان منصور را بیش ازپیش متوجه خانواده امام کاظم(ع)ساخت. در این موقعیت، زندگی وحفظ قداست ها و تربیت صحیح فرزند و همدلی و همراهی با همسر،همواره ذهن این بانوی کریمه را به خود مشغول می کرد. به طورطبیعی در خانه ای که پناهگاه فکری و روحی و اعتقادی و سیاسی مردم است، نمی توان یک زندگی آرام و بی درد سر داشت. و اهالی خانه و بانوان نیز در امور سیاسی و اعتقادی دوشادوش مردان می رزمند. تاریخ همیشه ایثارگری های زنان در کنار مردان بزرگ رانانوشته گذاشته است. در کتب تاریخی می خوانیم:
منصور عده زیادی از علویان را به شهادت رسانده و تعداد زیادی از آنان نیز در زندانهای او درگذشتند.(15)
از این رو زمان امام موسی کاظم(ع)برای شیعیان بسیار سخت ودردناک بود و زندگی خانوادگی حضرت نیز تحت تاثیر این فشارهای سیاسی و روحی قرار داشت.
در چنین مواقعی، نقش زن بیش از دیگر زمانها مشهود است.
به هر حال، در این موقعیت «نجمه » مادر شد. «علی بن میثم »
می گوید: مادر بزرگم می گفت: از نجمه مادر علی بن موسی(ع)شنیدم که می گفت:
وقتی به پسرم باردار شدم، سنگینی حمل را احساس نمی کردم و درخواب صدای تسبیح و تهلیل از درونم می شنیدم که باعث هراسم می شد.
وقتی از خواب بیدار می شدم، چیزی نمی شنیدم و...(16)
ب- روایت فوق عظمت این بانوی نجابت را آشکار می سازد. کودک «نجمه » ، امام بود و تسبیح و تهلیل در شکم مادر از امام بعیدنیست. دیگر معصومان(علیهم السلام) نیز در شکم مادر به تسبیح وتهلیل می پرداختند; ولی آنچه اهمیت دارد، شنیدن این ذکرها به وسیله نجمه است.
نجمه چنان روح بلندی داشت که صدای تسبیح معصوم(ع)را می شنید.
افزون بر این، بصیرت و بینش وی به حدی است که این مطلب را جزءباورهای خود دانسته، برای بیان عظمت فرزندش نقل می کند تا امروزبه گوش ما برسد.
ج- در ادامه روایت چنین می خوانیم:
وقتی فرزندم را در پارچه ای سفید پیچیدم و به همسرم دادم،پدرش در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپش اقامه. آنگاه بر آب فرات دعایی خواند و کام علی(امام رضا(ع » را با آب فرات برداشت. سپس او را به من باز گرداند و فرمود: بگیر او را که بقیه الله در زمین است.(17)
شاید نجمه، با ذکر این موارد برای مادر بزرگ علی بن میثم،می خواست مسایل تربیتی و مستحبات هنگام تولد را برای آیندگان بگوید و در واقع نوعی آموزش غیر مستقیم داشته باشد.
او در این روایت، مقام والای امام رضا(ع)را چنین یادآوری می کند:
وقتی او(فرزندم)را به دنیا آوردم، دستانش روی زمین بود و سرش به سوی آسمان، لبهایش حرکت می کردند گویا سخن می گفت و... .
نجمه، افزون بر علی بن موسی(ع)، فرزند دیگری نیز داشت. اوحضرت معصومه(س) خوانده می شد. دختری که همواره در کنار پدر وبرادر بزرگوارش به مبارزه مشغول بود و در راه ولایت جان داد. اودر سال 173 ه .ق، وقتی امام رضا(ع)25 ساله بود، به دنیا آمد.
در 10 سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد و در سایه ولایت برادرزیست.
اکنون قبر مطهر «مریم آل محمد(ص » در قم، قبله امید هزاران زائر شیعه به شمار می آید. در کتاب «دلائل الامامه » می خوانیم:
حضرت علی بن موسی الرضا(ع)با حضرب فاطمه معصومه از یک مادرهستند.(18)
البته بسیاری از مورخان از ذکر این مطلب خود داری کرده، ازمادر حضرت معصومه (س)با نامهای متفاوت سخن گفته اند.
پرتو چهارم: در محراب عبادت
عبادت اکسیری است که مس وجود آدمیان را به طلای ناب «خلیفه الله » تبدیل می کند.
در سایه عبادات، انسان می تواند قدرت انتخاب حق را داشته باشد. عبادت به آدمی بصیرت می دهد و چونان خورشید روشنگر راه حق است. اولیای الهی و بندگان خوب خدا همواره با دعا و راز ونیازهای شبانه مانوس بودند و در خلوت از خدای یگانه کمال وپویایی می طلبیدند.
«نجمه » در بوستان عبادت و عبودیت نفس کشید و تسبیح و تحمیدغنچه هایی بود که بر لبان او شگفته می شد. حاصل این عبادتها همان روایتی است که ذکر کردیم:
«در عقل و دین و ادب بهتر از او دیده نشد.»
پس از اینکه علی بن موسی الرضا(ع)به رشد جسمی مطلوب رسید،مادر بزرگوارش طلب «دایه » کرد. بر اساس روایات، در این زمان امام رضا(ع) «تام الخلق » بود; یعنی از نظر جسمی در سن و سال خود کامل و تام بود.
شیر مادر برایش ضرورت نداشت. از این رو نجمه کمک می طلبید ومی گوید: «ولکن علی ورد من صلوتی و تسبیحی و قد نقص منذ ولدت »
(19)
برای من نماز و ذکرهایی بود که از زمان تولد این نوزاد کاستی پذیرفته است.
این بانوی عابد برنامه مشخص عبادی داشت، تا به این وسیله ارتباط کاملتری با خدای خویش ایجاد کند و موجبات قرب الی الله را بیش از پیش فراهم آورد. اکنون فرزندی که بنا به روایت، زیادشیر می خورد: «کان الرضا یرتضع کثیرا و هو تام الخلق » مقداری از وقت عبادت او را می گرفت. او با آنکه از وظایف ویژه مادری آگاهی کامل دارد، احساس خطر می کند و خواستار یاری می شود.
او نیک می داند که نوزاد، علاوه بر غذای جسم، باید از غذای روح نیز بهره مند شود و تا زمانی که مادران از نظر معنوی و عبادی بربلندای عبودیت و بندگی نباشند، نمی توانند دست فرزندان راگرفته، به سوی قله تکامل معنوی بالا ببرند. از این رو، وقتی احساس کرد جسم فرزندش به حد معمول رسید، در پی نورانیت دل وصفای باطن بر آمد و با نماز و اذکار و تسبیحات در این جهت گام برداشت. این نهایت بینش و بصیرت نجمه است که در زندگی برنامه ریزی صحیحی داشت و هرگز برنامه ای را فدای برنامه دیگر نکرد. اودر روزمرگی فرو نرفت و پیوسته معبود را به خاطر داشت.
پرتو پنجم: بر ساحل صفات آسمانی
با اندکی تامل در روایات در می یابیم که «نجمه » از صفات وویژگیهای والا بهره می برد. هر چند همه این صفات آشکارا درروایات بیان نشده; ولی بخشی از آنها را می توان از لابلای روایات و گفتار مورخان دریافت.
او بانوی «عاقله » بود که با زمان آشنایی داشت و پابه پای معصوم(ع)مبارزه می کرد. در تاریخ می خوانیم:
آن زمان که امام(ع)در مدینه بود، هارون کسانی را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام می گذرد، وی راآگاه کنند. هارون از محبوبیت بسیار نافذ امام بیمناک بود.(20)
وقتی دشمن به عظمت امام و نفوذ امام در میان مردم مدینه پی برد، با حیله های گوناگون وی را از مدینه به عراق تبعید کرد.
در این سفرهای تحمیلی خانواده حضرت نیز با وی همراه بود.
همراهی با امام در این موقعیت نشان دهنده بردباری و بینش سیاسی و اجتماعی نجمه است.
تدین و دینداری به معنای واقعی آن نیز که در روایت علی بن میثم به آن اشاره شد، از صفات بارز این بانوی بزرگ به شمارمی آید.
از دیگر صفات این بانو، ادب و احترام نسبت به دیگران است.
ادب از ظریف کاری های نظام هستی است که حتی در مورد خودپروردگار نیز مطرح شده است. ادب افراد بیانگر عقل و دین آنهاست. این سه صفت نورانی شخصیت افراد را شکل می دهد.
صداقت و درستکاری نیز از صفات این بانو است که خود می فرماید:
«لا اکذب و الله. ..» من دروغ نمی گویم به خدا قسم که ... .
در آستانه میلاد امام رضا(ع)و طلوع خورشید رضوی در آسمان ولایت، یاد این بانوی بزرگوار را گرامی داشته، دست ارادت خویش را به سمت آستان معنویت او دراز می کنیم.
نویسنده تفسیر عیاشی در تفسیر خود از صفوان نقل می کند: از امام رضا(ع) اجازه گرفتم تا محمد بن خالد به محضر او شرفیاب شود. ضمناً به آن حضرت گفتم که او دست از گفته های قبلی خود برداشته و اظهار می دارد که منظورم از این ملاقات پیروی از امام است.
امام رضا(ع) فرمود: او را بیاور. وقتی که فرزند خالد بر امام وارد شد، اظهار داشت: فدایت شوم! بر گذشته پشیمانم و بر نفس خود ظلم کردم.
او به امام عرض کرد: من از گذشته خود استغفار می کنم و دوست دارم عذر مرا بپذیری و گذشته مرا عفو کنی .امام فرمود: آری، می پذیرم؛ زیرا اگر نپذیرم، این کار به معنای از بین بردن زحمات این و یارانش است (و سپس به صفوان اشاره کرد) و همچنین این کار مصداق گفته مخالفین است و خداوند به پیامبرش فرمود:
)فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْر(؛[1] به برکت رحمت الهی نرم و و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند.
سپس از حال پدرش پرسید. پاسخ داد که پدرم از دنیا رفته است. حضرت برای او نیز استغفار کرد.
منظور حضرت امام رضا(ع) این بود که اگر عذر تو را نپذیرم، گفته های صفوان دربارة ما از بین خواهد رفت و این دستاویزی برای مخالفین ما نیز خواهد بود و خواهند گفت که چرا امام شما عذر یک نفر را نپذیرفت.
محدث قمی در منتهی الامال می نویسد : احمد بن عمر بن ابی شعبه جبلی و حسین بن یزید معروف به نوفلی گویند که بر حضرت امام رضا وارد شدیم و به او عرض کردیم: ما در گذشته در وسعت رزق و فراخی زندگی بودیم، لیک حال ما دگرگون گشت (یعنی فقیر شدیم). دعا کن که خداوند حالت قبل را به ما برگرداند.
امام در پاسخ فرمود: می خواهید چگونه باشید؟ آیا می خواهید همانند پادشاهان باشید؟ آیا خوشحال خواهید بود که حالتان همانند طاهر و هرثمه[2] باشد؛ امّا از نظر عقیده بر خلاف آن باشید که هم اکنون هستید؟
عرض کردیم: نه به خدا سوگند هرگز چنین حالتی ما را خوشحال نخواهد کرد، گر چه دنیا و آنچه طلا و نقره در آن است، برای ما باشد.
حضرت فرمود: حق تعالی می فرماید: )اعْمَلُوا آلَ داوُودَ شُکْرًا وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشّکُورُ(؛[3] آن گاه فرمود : ظن و گمانت را به خدا نیکو کن، و هر که گمانش به خدا نیکو باشد، خداوند نزد گمانش است. و آنکه به روزی کم راضی شد ، خدا از او عمل کم را قبول می فرماید، و کسی که از حلال به کم راضی شد مئونه اش هم سبک خواهد شد، و اهل بیت او با نشاط و باطراوت خواهند بود، و خداوند او را به درد و درمان دنیا بینا می کند او را از دنیا به سلامت به سوی دار السلام بیرون می برد.[4]
پیش از ولادت امام رضا(ع) امام موسی بن جعفر(ع) درباره اش فرمود که امام صادق(ع) درباره او گفته: وی عالم آل محمد است.
ابوالصلت گوید: محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش نقل کرده که می گفت پدرم موسی بن جعفر به پسران خود می فرمود: ای فرزندان من، برادر شما علی بن موسی عالم آل محمد است، از او معالم دین خود را سؤال کنید و سخنان او را حفظ کنید. همانا من بارها از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که به من می گفت: عالم آل محمد در صلب تو است و ای کاش او را درک می کردم.[5]
آری، امام رضا(ع) در همه ابعاد، عالم آل محمد بودند؛ چرا که او بزرگ ترین مرجع و پناه علمی تمام علما و فقهای زمان خود بود و همان گونه که گفته شد، تکیه گاه امام رضا(ع) قرآن کریم بوده، بدین معنی که به هر حکمی از احکام فقهی که اشاره می فرمود به دلیل آن یعنی کتاب خدا استناد و استدلال می کرد.
مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب شریف وسائل الشیعه به این موارد اشاره کرده که به بخشی از این استدلال ها بسنده می کنیم:
1. درباره تحریم آواز، به این آیه استدلال می فرمود: )وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتّخِذَها هُزُوًا أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ(.[6]
2. درباره حرمت استفاده از اموال ایتام، به آیه شریفه: )وَ لْیَخْشَ الّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرّیّةً ضِعافًا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتّقُوا اللّهَ(.[7]
3. درباره جواز استفاده پدر از اموال فرزند بدون اذن او، به آیه شریفه )یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثًا وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذّکُورَ(.[8]
4. درباره جواز قبول ولایت از سوی حاکم جائر در حالت ضرورت، به آیه )اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ(.[9]
5. درباره علت تحریم تعلیم سحر و اجرت گرفتن در برابر آن به آیه شریفه )وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ(.[10]
6. به وجوب یقین به خدا در رساندن روزی، به آیه شریفه )وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما(.[11]
7. درباره استحابت عفو و بخشش از دیگری به آیه شریفه )فَاصْفَحِ الصّفْحَ الْجَمیلَ (.[12]
8. در وجوب حج فقط برای یک مرتبه به آیه شریفه )فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلّ ِ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلّهُمْ یَحْذَرُونَ(.[13]
9. درباره استحباب گرفتن سه روز روزه در هر ماه به آیه شریفه )مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها(.[14]
10. در استحباب دادن صدقه از سوی طفل که او به دست خود صدقه بدهد، به آیه شریفه ) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ شَرّا یَرَهُ (.[15]
11. در عدم جواز مشارکت دادن دیگری در وضو گرفتن در صورت عدم ضرورت، به آیه شریفه )فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا(.[16]
12. درباره علت وجوب قضا و کفاره روزه اگر بیمار در بین دو رمضان خوب شد و روزه نگیرد، به آیه شریفه )فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکینًا ...(.[17]
13. درباره علت اینکه خمس پیامبر به امامان می رسد، به آیه شریفه )وَ اعْلَمُوا أَنّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی(.[18]
14. در بیان علت وجوب تکبیر در نماز عید، به آیه شریفه )وَ لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلی ما هَداکُمْ وَ لَعَلّکُمْ تَشْکُرُونَ(.[19]
15. درباره علت وجوب تحریم صدقة واجب بر اهل بیت به آیه شریفه )إِنّمَا الصّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ(.[20]
16. در بیان علت وجوب زکات به آیه شریفه )لَتُبْلَوُنّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ(.[21]
البته ما در اینجا برای اختصار به وجه استدلال امام رضا اشاره نکردیم و خواننده در صورت تمایل می تواند به منبع استفاده مراجعه بفرماید.
امام رضا(ع) در طول زندگی پربرکتش با افراد و چهره های منفی و مثبتی رو به رو شده و با هر یک به فراخورحالش سخن گفته، و در برابر اظهار علاقه یا جسارت و بی ادبی آنها با رعایت آداب الهی و رهنمودهای قرآنی، کریمانه برخورد می کرد.
در نمونه های زیر دقت فرمایید:
حمیری در قرب الاسناد از فرزند عیسی از بزنطی نقل کرده که به امام رضا(ع) نوشتم: من فردی از اهل کوفه هستم و خود و خانواده ام؛ با اطاعت شما به خدای متعال تقرّب می جویم، بسیار اشتیاق دارم به ملاقات شما بیایم تا برخی از مسائل دین را از محضرتان بپرسم. ضمناً برخی شنیده ها وجود دارد که گروهی آنها را از شما برای ما نقل کرده اند؛ همان افرادی که گمان کرده اند پدرت هنوز زنده است و نیز گمان کرده اند که برخی از پاسخ های شما به آنها، برخلاف گفته پدرانت بوده است.
امام در پاسخ نامه اش چنین نوشت: به نام خدا. نامه ات را به من رساندند، در نامه نوشته بودی که دوست داری به ملاقات من بیایی تا برخی از مسائل برایت روشن گردد. آری باید خودت بیایی تا پاره ای از مسائل را از نزدیک با تو در میان بگذارم. اما اینکه که گفته شده: چیزهایی از من برایت نقل کرده اند که برخلاف آن است که از پدرانم رسیده، قسم به جانم که جز خدا، کران و کوران را نخواهند شنواند و هدایت نخواهد کرد.
خدای می فرماید: ) مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنّما یَصّعّدُ فِی السّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الّذینَ لا یُؤْمِنُونَ(.[22] )إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنّ اللّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ(.[23] آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای پذیرش اسلام گشاده می سازد و آن کس را که به سبب اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود. این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آوردند، قرار می دهد. و فرمود: تو نمی توانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی، ولی خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می کند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است.
آنگاه امام رضا(ع) در نامه خود، به برخی اتهامات که مخالفان امام یعنی واقفیان بر او وارد کرده بودند، اشاره فرمود و به علت مخالفت برخی افراد همچون ابن السراج و ابن ابی حمزه و دیگران اشاره کرد.[24]
صدوق در عیون و امالی از ریان نقل می کند که بر علی بن موسی الرضا(ع) وارد شدم و به او عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، مردم می گویند: تو وارد این امر شدی، با اینکه به دنیا زهد پیشه بودی.
امام(ع) فرمود: خدا می داند که از پذیرش این امر کراهت داشتم، امّا هنگامی که خود را بین کشته شدن یا قبول کردن ولایتعهدی مخیر دیدم، این امر را اختیار کردم. وای بر آنها! آیا نمی دانند وقتی که ضرورت ایجاب کرد که یوسف خزائن عزیز مصر را سرپرستی کند، به او گفت: )اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم(.[25] ؛ مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده که نگه دارنده و آگاهم. من نیز به حکم ضرورت این امر را از روی اکراه و اجبار قبول کردم. گذشته از این من در این امر داخل نشدم، مگر مانند داخل شدن کسی که می خواهد از آن خارج شود. پس به خدا شکایت می کنم که اوست یار من.
همچنین از حسن بن موسی روایت کرده که اصحاب ما از امام رضا(ع) روایت کرده اند که مردی به آن حضرت گفت: اصلحک الله! چرا به سوی این امر رفتی؟ گویا بر حضرت ایراد گرفته بود.
امام رضا(ع) به او فرمود: ای مرد، بگو بدانم کدام افضل است: پیامبر یا وصیّ پیامبر؟ در پاسخ گفت: پیامبر أفضل است.
امام فرمود: کدام بدتر است آیا مسلمان یا مشرک؟
گفت البته مشرک بدتر است.
امام فرمود: بدان که عزیز مصر مشرک بود و حضرت یوسف پیامبر خدا، و امّا مأمون مسلمان و من وصی و جانشین پیامبر، و در عین حال یوسف(ع) از عزیز مصر خواست که وی را سرپرست قرار دهد، زمانی که به وی گفت: )اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ(؛ و مرا مجبور کردند بر پذیرش ولایتعهدی.[26]
محقق اربلی در کشف الغمه از آبی در نثر الدرر نقل کرده که گروهی از صوفیان در خراسان بر آن حضرت وارد شدند. آنان اظهار داشتند که امیرمؤمنان مأمون نظر کرد در آنان که خداوند آنها را ولی امر قرار داده. از این رو، به شما اهل بیت نظر کرد و تو را سزاوار تر از دیگری بر مردم دانست و سپس چنین دید که خلافت را به تو واگذار کند. امّا امت به فردی نیاز دارد که از غذاهای سخت استفاده کند و لباس زبر و پشمینه بپوشد و بر الاغ سوار شود و به عیادت بیماران برود.
راوی می گوید: امام رضا(ع) که در آن هنگام تکیه داده بود، با شنیدن این سخنان از جای جست و فرمود: حضرت یوسف پیامبر خدا بود، امّا قبایی از دیباج که به طلا مزین بود، به تن می کرد و بر تکیه گاه های فرعونیان تکیه می زد و حکم و داوری می کرد.
(وای بر شما) مردم از امام قسط و عدل می خواهند و اینکه اگر سخنی گفت راستگو باشد و اگر حکم و داوری کرد، به عدالت رفتار نماید، اگر وعده دهد، وفا کند؛ چرا که هرگز خداوند لباس یا عذایی را بر آنان حرام نکرده. سپس این آیه کریمه را تلاوت فرمود: )قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَةَ اللّهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ([27]؛ بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است.[28]
از جمله آیاتی که امام رضا(ع) به آنها استدلال فرموده است، آیه شریفه مباهله است. در گفتگویی که مأمون با آن حضرت درباره بزرگ ترین فضیلت امیرمؤمنان داشت، امام(ع) به همین آیه استدلال کرد.
صدوق در عیون اخبار الرضا آورده که روزی مأمون عباسی به امام رضا گفت: مرا به بزرگ ترین فضیلت امیرمؤمنان که قرآن بر آن دلالت دارد، آگاه کن.
امام(ع) فرمود: همانا آیه مباهله است. خدای جل جلاله فرمود: )فَمَنْ حَاجّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ..([29] ؛ پس رسول خدا(ص) امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را برای مباهله دعوت کرد که هر دوی آنها فرزندانش بودند و همچنین فاطمه را دعوت کرد که در آن هنگام وی جزء زنان مورد اشاره آیه بود، و نیز امیرمؤمنان را فرا خواند که به حکم آیه شریفه، نفس رسول خدا به شمار می رفت.
پس ثابت شد که هیچ یک از بندگان خدا والاتر از رسول خدا وافضل از او نبوده اند و همچنین لازم آمده که احدی افضل از نفس رسول خدا که علی بود، به دلالت آیة شریفه وجود نداشته باشد.
مأمون گفت: این استدلال درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و فاطمه3 صحیح است، امّا درباره علی(ع) درست نیست؛ چون ممکن است رسول خدا شخص خود را در حقیقت گفته باشد، نه فرد دیگری را. پس آیه فضیلتی برای امیرمؤمنان نخواهد بود.
امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: این سخن صحیح نیست؛ چرا که شخص دعوت کننده همواره غیر از خود را دعوت می کند، نه خود را. همان طور که فرد دستور دهنده، همیشه به دیگری امر می کند نه به خود.] پس این که حضرت فرمود: )فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا..(؛ به این معنی نیست که خودمان را دعوت کنیم[ و وقتی که رسول خدا فردی غیر از امیرمؤمنان را در مباهله فرانخواند، ثابت می شود که علی همان نفس پیامبر است که خداوند در قرآن به آن اشاره کرده است.
مأمون که از پاسخ امام رضا(ع) شگفت زده شده بود، گفت وقتی که جواب آمد، سؤال جایگاه خود را از دست می دهد.[30]
[1]. تفسیر عیاشی، ج1، ص203.
[2]. دو نفر از کارگزاران مأمون عباسی بودند.
[3]. سبا / 13.
[4]. منتهی الامال، ج2، ص280.
[5]. منتهی الامال ج2، ص260؛ اعلام الهدی، ص328.
[6]. وسائل الشیعه، ج12، ص230.
[7]. همان، ص181.
[8]. همان، ص197.
[9]. همان، ص150 و 147.
[10]. همان، ص107.
[11]. همان، ج11، ص159.
[12]. همان، ج8، ص519.
[13]. همان، ص7.
[14]. همان، ج7، ص306.
[15]. وسائل الشیعه، ج6، ص261.
[16]. همان، ج1، ص335.
[17]. وسائل الشیعه، ج7، ص246.
[18]. همان، ج 6، ص359.
[19]. همان، ج 5، ص105.
[20]. همان، ج6، ص359 و360.
[21]. همان، ج6، ص5.
[22]. انعام / 125.
[23]. قصص / 56.
[24]. قرب الاسناد، ص152؛ بحار الانوار، ج49، ص295.
[25]. عیون الاخبار الرضا، ج2، ص139؛ علل الشرایع، ج2، ص227.
[26]. عیون الاخبار الرضا، ج2 ص138.
[27]. سوره اعراف، آیه 32،
[28]. کشف الغمه، ج2، ص310
[29]. آل عمران / 61.
[30]. الفصول المختاره، ص38؛ بحارالانوار، ج49 ص188
خلق ایستاده کو به کو چشم انتظار روی او تا پرده از روی نکو گیرد نگار نازنین
شد جلوه گر نور خدا در روز میلاد رضا کز بوی دلجویش فضا شد مشکبار و عنبرین
از نجمه سر زد اختری، خورشید روشن گوهری جانم فدای مادری کاورده فرزندی چنین
چون لعل شکر بار او شیرین بود گفتار او بر قامت و رخسار او بادا هزاران آفرین
شاهی که او را خاک در روبد ملک با بال و پر بر خاک پاکش مشک تر، ریزد ز گیسو حور عین
مهرش فروغ محفلم خاکش صفا بخش دلم گویی که با آب و گلم گشته ولای او عجین
صبح سعادت روی او، خرم فضا از بوی او فردوس رضوان کوی او قل فادخلوها آمنین
از تکتم آن فخر زنان شد سر مکتومی عیان رازی که روشن شد از آن اسرار قرآن مبین
دل و اله و حیران او جان ها فدای جان او از خرمن احسان او ذرات عالم خوشه چین (1)
نجمه، مادر امام رضا علیه السلام، می فرماید: زمانی که فرزند بزرگوارم را باردار بودم، هرگز احساس سنگینی نمی کردم. وقتی می خوابیدم، صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی را از درونم می شنیدم. هراسان از خواب بیدار می شدم; ولی دیگر آن صدا به گوش نمی رسید. وقتی به دنیا آمد، دستهایش را بر زمین گذاشت; سر مطهرش را به سوی آسمان بلند کرد، لب هایش را تکان داد، ولی نفهمیدم چه می گوید. نزد امام کاظم علیه السلام رفتم، او فرمود: «نجمه، کرامت پروردگار گوارایت باد.» فرزندم را در پارچه یی سفید پیچیدم و نزد حضرت بردم. وی در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. آن گاه آب فرات خواست و کامش را با آن برداشت. سپس نوزاد را به من بازگرداند و فرمود: بگیر این را که ذخیره ی خداوند در زمین و حجت خدا بعد از من است. (2)
و چنین بود که هشتمین خورشید امامت در روز جمعه، یازدهم ذی قعده، در مدینه دیده به جهان گشاد.(3)
پدرش امام موسی کاظم علیه السلام، هفتمین امام شیعیان، و مادرش «نجمه » (4) الگوی خردورزی، دین باوری، حیا و عبادت بود. بزرگواری این بانو چنان بود که حمیده، مادر امام کاظم علیه السلام، هرگز نزدش نمی نشست و در جهت تعظیم و احترام وی می کوشید. رؤیای صادق حمیده را می توان یکی از دلیل های احترام بسیار وی به نجمه دانست. او شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دید که فرمود: حمیده، نجمه را به فرزندت موسی ده; از او فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است. (5)
بر این اساس، وی نجمه را در اختیار امام موسی کاظم علیه السلام قرار داد و به وی گفت: فرزندم، کنیزی است که در زیرکی و کرامت های اخلاقی بهتر از او ندیده ام. می دانم هر نسلی که از وی به وجود آید پاکیزه و مطهر خواهد بود.
وقتی امام رضا علیه السلام به دنیا آمد، مادرش را طاهره نامیدند. او به عبادت عشق می ورزید و می گفت: دایه یی بیابید تا مرا در شیر دادن یاری دهد... . شیرم کافی است، ولی پرداختن به شیر نوزاد سبب شده نوافل و ذکرهایی که به آن ها عادت کرده بودم، کاستی پذیرد. (6)
نام حضرت علی، کنیه اش ابوالحسن و القابش رضا، صابر، فاضل، رضی، وفی، قرة اعین المؤمنین و غیظ الملحدین است. (7)
علی بن یقطین درباره ی کنیه ی حضرت می گوید: نزد امام کاظم علیه السلام رفتم و دریافتم فرزندش علی بن موسی الرضا علیهما السلام نیز نزد وی شتافته است. امام فرمود: علی بن یقطین، همین علی، آقای فرزندان من است. آگاه باش، من کنیه ام [ابوالحسن ] را به وی دادم. (8)
بزنطی درباره ی لقب حضرت می گوید: به امام محمد تقی علیه السلام عرض کردم: گروهی از مخالفانتان چنان می پندارند مامون پدر بزرگوارتان را همزمان با پذیرش ولایت عهدی، رضا لقب داد.
حضرت فرمود: به خدا سوگند، دروغ می گویند. حق تعالی او را رضا نامید; چون خدا در آسمان و رسول خدا و امامان معصوم علیهم السلام در زمین وی را پسندیدند.
پرسیدم: پس چرا وی رضا نامیده شد؟
فرمود: چون، افزون بر دوستان، مخالفان نیز او را پسندیدند و از وی خشنود بودند. اتفاق دوست و دشمن در رضایت به وی اختصاص دارد. (9)
سلام علی آل طه و یاسین سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضة حل فیها امام یباهی به الملک و الدین
امام به حق شاه مطلق که آمد حریم درش قبله گاه سلاطین
شه کاخ عرفان گل شاخ احسان در درج امکان مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی اگر نبودت تیره چشم جهان بین
پی عطر روبند حوران جنت غبار دیارش به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هر چه جز اوست در چین
چو جامی بچش لذت تیغ مهرش چه غم گر مخالف کشد خنجر کین (10)
امام رضا علیه السلام پایه ی دین و چشمه ی زلال معرفت بود. بعد از شهادت پدر بزرگوارش، امامت را به عهده گرفت و در هت بارور ساختن فرهنگ غنی اسلام کوشید. شخصیت وی از دو جهت شخصی و اجتماعی قابل بررسی می نماید.
شیعیان امامان را معصوم و از هر نوع خطا و اشتباه پیراسته می شمارند. بر این اساس، امام رضا علیه السلام معصوم است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در رویایی صادق به امام کاظم علیه السلام فرمود: او [امام] کسی است که با نور خدا می بیند، با فهم خود می شنود و بر اساس حکمت خود سخن می گوید. اشتباه نمی کند و در راه دانش گام برمی دارد نه نادانی.
آن گاه دست امام رضا علیه السلام را گرفت و فرمود: او همین است.
امام کاظم علیه السلام بعد از نقل این خواب به یزید بن سلیط فرمود: امسال مرا دستگیر می کنند و امامت با فرزندم علی علیه السلام است که همنام علی بن ابی طالب و علی بن حسین به شمار می آید. خداوند به او فهم، خویشتن داری، یاری دین و محنت علی اول و بردباری در برابر ناگواری ها و استقامت علی دوم بخشیده است. (11)
ای صاحب ولایت و عصمت ز روضه ات بر کائنات هست کنون اقتدار توس
بیت الحرام قبله شد و مرقد تو نیز آن در میان مکه و این بر کنار توس (12)
قلب می گردد روان از بوی خاک درگهش خاک نتوان گفتنش کز روی عزت کیمیاست
قبه پرنورش از رفعت سپهر دیگری است و اندر و ذات پر انوارش چو مهر اندر سماست
رفعت گردون گردان دارد آن گه بر سری مجمع تقوا و عصمت مرکز صدق و صفاست
حاسد ار نشناسدش کز روی رفعت کیست او پادشاه اتقیا و ازکیا و اصفیاست (13)
امام علیه السلام دانش و معرفت را از پدرانش و جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث برد. امام کاظم علیه السلام به فرزندانش می فرمود: این برادرتان [علی بن موسی ] عالم آل محمد صلی الله علیه و آله است. مسائل دین خود را از وی بپرسید و آنچه به شما می گوید نگهدارید; زیرا من بارها از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که فرمود: عالم آل محمد - که همنام امیر مؤمنان علیه السلام علی است - در صلب تو است; کاش او را می دیدم.
ابراهیم بن عباس صولی می گوید: ندیدم از امام رضا علیه السلام پرسش شود و او پاسخش را نداند. به آنچه تا زمانش بر روزگار گذشته، از وی داناتر ندیده ام. مامون از هر چیزی می پرسید و امام را می آزمود. امام پاسخ می داد و همه ی پاسخ هایش به قرآن مستند بود. (14)
مامون به فرزند ابی ضحاک - که از میزان دانش امام شگفت زده شده بود - گفت: آری پسر ابی ضحاک، این بهترین و داناترین و عابدترین مردم روی زمین است.
او همچنین به محمد بن جعفر گفت: این پسر برادرت از آن دسته اهل بیت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی آن ها فرمود:
«الا ان ابرار عترتی و اطائب ازومتی احلم الناس صغارا اعلمهم کبارا لا تعلموهم فانهم اعلم منکم ولا یخرجونکم من باب هدی ولا یدخلونکم من باب ضلال. (15)
» آگاه باشید، نیکان خاندانم و پاکیزگان نسلم در کودکی از همه شکیباتر و در بزرگی از همه داناترند. به آن ها علم میاموزید; زیرا آن ها از شما داناترند. آنان شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و در وادی گمراهی نمی افکنند.
بر این اساس، امام رضا علیه السلام نیز مانند دیگر امامان معلم انسان ها بود و هیچ انسانی حق استادی بر وی نداشت.
اخلاق خوب، نشان دهنده ی ذات نیک و درون زیبای انسان است. امام رضا علیه السلام چنان به این ویژگی آراسته بود که دوست و دشمن را جلب می کرد. ابراهیم بن عباس صولی در این باره گفته است:
هرگز ندیدم در سخن گفتن با کسی درشتی کند.
هرگز ندیدم سخن کسی را پیش از آن که تمام شود، قطع کند.
هرگز درخواست کسی را که قادر به انجام دادنش بود، رد نکرد.
در برابر هم نشین، پاهایش را دراز نمی کرد.
در برابر هم نشین تکیه نمی داد.
ندیدم به بردگان بد بگوید.
هر که ادعا کند در فضیلت مانند او دیده، باور نکنید. (16)
یسع بن حمزه می گوید: در مجلس امام رضا علیه السلام مشغول گفت و گو بودیم که مردی بلند قامت داخل شد و گفت: سلام بر تو ای فرزند پیامبر خدا، من مردی از دوستان شما، پدران و نیاکانتانم. اکنون از زیارت خانه ی خدا باز گشته ام و چیزی که بتوانم با آن خود را به خانه برسانم ندارم. مرا به دیارم فرست; من دارای نعمت و دولتم و درخور صدقه نیستم، آنچه مرحمت فرمایی، از سوی شما صدقه خواهم داد.
امام از او خواست بنشیند. بعد از پایان جلسه، از وی اجازه گرفت و به خانه رفت. لحظاتی بعد، در را بست; دستش را اخلاق خوب، نشان دهنده ی ذات نیک و درون زیبای انسان است. امام رضا علیه السلام چنان به این ویژگی آراسته بود که دوست و دشمن را جلب می کرد.
از بالای در بیرون آورد و پرسید: [آن مرد ] خراسانی کجاست؟ ! مرد پاسخ داد: این جایم.
فرمود: این دویست دینار را بگیر، با آن هزینه ی سفرت را تامین کن; به این ها تبرک بجوی، از سوی من صدقه مده و بیرون شو.
یکی از یاران حضرت پرسید: فدایت شوم به او مهربانی کردی و چهره پنهان ساختی؟ !
فرمود: چون نیازش را برآوردم، نخواستم خواری خواهش را در چهره اش ببینم. آیا این حدیث پیامبر را نشنیده ای که فرمود: کار نیکی که پنهان انجام شود، برابر هفتاد حج است و افشا کننده ی کار بد خوار و پنهان کننده ی آن آمرزیده است... . (17)
ای جنابت قبله ی حاجات ارباب نیاز حاجتی کاین جا رود معروض بی شبهت رواست
حاجت ابن یمین را هم روا کن بهر انک حاجت خلقان روا کردن ز اخلاق شماست
در ره اخلاص تو جز افتخارم هیچ نیست و آن که زاد او نه فقرست اندرین ره بینواست
نیستم محتاج دنیا چون فنایش در پی است کار عقبی دار و حالش را که در دار البقاست (18)
امام رضا علیه السلام به راهنمایی و هدایت منحرفان فکری و سیاسی بسیار اهمیت می داد. پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، گروهی چنان پنداشتند امام کاظم علیه السلام همچنان زنده است. حضرت رضا علیه السلام به شیوه های مختلف با این گروه رو به رو می شد و به هدایت آن ها می پرداخت. عبدالله بن مغیره عراقی می گوید: من به مذهب واقفیه اعتقاد داشتم. وقتی برای به جای آوردن مراسم حج به مکه رفتم، تردید وجودم را فرا گرفت. خود را به دیوار کعبه چسباندم و گفتم: خدایا، نیازم را می دانی، مرا به بهترین دین ها ارشاد فرما!
همان جا به قلبم خطور کرد نزد امام رضا علیه السلام به مدینه بروم. وقتی به خانه ی حضرت رسیدم، به خادم گفتم: به ولایت بگو مردی عراقی آمده است. در این لحظه، صدای امام رضا علیه السلام را شنیدم که دو بار فرمود: عبدالله بن مغیره، وارد شو.
وارد خانه شدم، به چهره ام نگریست و فرمود: خداوند دعایت را مستجاب و تو را به دین خویش هدایت کرد.
گفتم: اشهد انک حجة الله و امینه علی خلقه. (19)
عالم آل محمد از دریای مواج دانش خویش در مسیر راهنمایی دانشوران نیز بهره می برد. مناظره های آن حضرت بر درستی این سخن گواهی می دهد. صفوان بن یحیی می گوید:
یوحنا نزد امام رضا علیه السلام آمد و گفت: گروهی ادعایی دارند. جمعی سخن آن ها را درست می دانند ولی افزون بر آن، ادعای دیگر نیز دارند. در این باره چه می فرمایید؟
حضرت فرمود: ادعای گروه اول پذیرفته است و ادعای گروه دوم بدان سبب که گواهی ندارند، پذیرفته نیست.
یوحنا گفت: ما بر این باوریم عیسی، روح خدا و کلمه ی او است. مسلمانان نیز این سخن را می پذیرند; ولی می گویند محمد رسول خدا است. ما این ادعا را قبول نداریم. بی تردید آنچه بر آن توافق داریم، از آنچه در آن اختلاف داریم، بهتر است.
امام پرسید: چه نام داری؟
گفت: یوحنا.
حضرت فرمود: یوحنا، ما به آن عیسی بن مریم، روح و کلمه ی خداوند که به محمد ایمان داشت، به آن بشارت می داد و بر بندگی خود اعتراف داشت، ایمان داریم. اگر آن عیسی که شما می گویید روح خدا و کلمه ی او است، عیسایی که به محمد ایمان داشت، به او بشارت می داد و بر بنده گی اش معترف بود نباشد، ما از اعتراف بدان پیراسته ایم و هیچ توافقی نداریم. (20)
علی بن شعبه می گوید: وقتی امام رضا در مجلس مامون به گروهی از دانشمندان عراقی و خراسانی پیوست، مامون گفت: منظور از آیه ی «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا» چیست؟
دانشمندان گفتند: مراد تمام امت است; یعنی همه ی امت پیامبر صلی الله علیه و آله برگزیده اند و کتاب به آن ها ارث می رسد.
مامون به امام گفت: شما چه می فرمایید؟
عالم آل محمد فرمود: خداوند در این آیه به عترت پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله نظر دارد.
مامون پرسید: چگونه؟
امام فرمود: اگر همه ی امت برگزیده ی خدا و وارث کتاب بودند، پس باید همه بهشت می رفتند; چون خدا می فرماید: «فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذالک هو الفضل الکبیر» پس آن ها را در بهشت قرار داد و فرمود: «جنات عدن یدخلونها» پس وراثت به عترت پاک رسول خدا اختصاص دارد. عترت پیامبر کسانی اند که خداوند در کتابش آن ها را چنین وصف کرده است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا.» رسول خدا نیز درباره ی آن ها می فرماید: «انی مخلف فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض... . من دو چیز گران میان شما برجای می گذارم: کتاب خدا و عترتم [که] اهل بیت من [شمرده می شوند ] هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند. ... (21)
در سال 179ه . ق. امام کاظم علیه السلام به وسیله ی هارون الرشید دستگیر و به عراق منتقل شد. بر اساس نظر مشهور، آن حضرت در بیست و پنجم رجب 183 به شهادت رسید. (22) مسافر، خدمت کار خانه ی امام کاظم، می گوید: هنگامی که امام کاظم را به بغداد می بردند، حضرت به فرزندش امام رضا علیه السلام فرمود: در خانه ی من بخواب تا آن که خبر شهادتم را دریافت کنی.
ما هر شب بستر حضرت رضا علیه السلام را در دالان خانه می انداختیم. آن حضرت بعد از شام می آمد، در آن جا می خوابید و بامداد به خانه ی خود می رفت. این روش تا چهار سال ادامه یافت. سرانجام شبی حضرت برای خواب به خانه ی پدر نیامد. اهل خانه نگران شدند. بامداد حضرت آمد و به ام احمد فرمود: آنچه پدرم به تو سپرده، نزد من آور.
ام احمد فریادی کشید و ... گفت: به خدا سوگند، مولایم وفات یافته است.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: آرام باش، گفتارت را آشکار مساز تا خبر به حاکم مدینه برسد.
آن گاه ام احمد کیسه یی - که دو یا چهار هزار دینار در آن بود - به حضرت داد و گفت: امام کاظم علیه السلام کیسه را محرمانه به من داد و فرمود: این امانت را از همه پنهان دار و چون یکی از فرزندانم آن را مطالبه کرد، به وی بسپار; و این نشانه ی وفاتم خواهد بود.
امام رضا علیه السلام، پس از تحویل گرفتن امانت، به خانه اش رفت و دیگر برای خواب به خانه ی امام کاظم علیه السلام نیامد. پس از چند روز، پیکی خبر وفات امام را به مدینه آورد. روزها را شمردیم و دریافتیم همان روزی که امام رضا برای خواب به خانه ی پدر نیامد، امام کاظم علیه السلام به سرای جاودانگی شتافت (23) .
پس از شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام امامتش را آشکارا بیان می کرد تا مردم در فتنه ها گمراه نشوند. صفوان بن یحیی می گوید: پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام درباره ی امامتش آشکارا سخن می گفت. ما بر جان حضرت ترسیدیم. مردی به وی گفت: شما امری بسیار مهم را آشکار ساختید، بر جان شما بیمناکیم.
امام فرمود: او [هارون] هر چه بکوشد بر من راهی ندارد. (24)
مهم ترین مشکل حضرت در این عصر، گروه واقفیه بود که در سایه ی کژاندیشی جمعی دنیاطلب شکل گرفت. سرانجام مامون در سال 200 امام را به خراسان فرا خواند و حضرت ناگزیر سمت آن سامان رهسپار شد. (25)
ابن صلت هروی می گوید: با حضرت رضا علیه السلام بودم. وقتی سوار بر استر به نیشابور گام نهاد، دانشوران به استقبالش رفته، افسار استر را گرفتند و گفتند: پسر رسول خدا، تو را به حق پدران پاکت، سخنی بگو.
امام سر از هودج بیرون آورد و فرمود: پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن حسین از پدرش حسین آقای جوانان بهشت، از امیر مؤمنان، از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان نقل کرد که جبرئیل روح الامین از سوی خداوند گفت:
انی انا الله لا اله الا انا وحدی. عبادی فاعبدونی ولیعلم من لقینی منکم بشهادة ان لا اله الا الله مخلصا بها انه قد دخل حصنی ومن دخل حصنی امن من عذابی.
من خدایی هستم که جز من پروردگاری نیست. بندگان من، مرا عبادت کنید و بدانید هر که با شهادت لا اله الا الله و اخلاص و عمل مرا ملاقات کند، به حصارم گام می نهد و هر که به حصارم قدم گذارد، از عذابم ایمن است.
آن گاه درباره ی اخلاص در شهادت بر یگانگی خداوند پرسیدند، فرمود:
«طاعة الله وطاعة رسول الله وولایة اهل بیته » . (26)
پیروی از خداوند و فرستاده ی پروردگار و پیوند با اهل بیت وی.
در مرو مامون به استقبال امام شتافت و او را ناگزیر ساخت پیشنهاد ولایت عهدی او را بپذیرد. امام در برابر رژیم موضعی منفی و شگفت انگیز اختیار فرمود; زیرا پذیرش ولایت عهدی را به عدم مسئولیت خصوصی و عمومی مشروط ساخت. او فرمود: ولایت عهدی را به شرطی می پذیرم که کسی را به مقامی نگمارم و از کاری برکنار نکنم، سنتی را دگرگون نسازم، از دخالت در امور حکومت بر کنار باشم و تنها مورد مشورت قرار گیرم. (27)
به اعتقاد امام تا حکومت به طور کامل تحت رهبری وی قرار نمی گرفت، مشروعیت نمی یافت; حضرت، با عدم دخالت در امور حکومتی، عملا مشارکت در حکومت را رد کرد; زیرا بر اساس مشارکت، امام باید سهم مامون در حکومت بر مؤمنان را تایید می کرد و به آن مشروعیت می داد. بنابر این، نقشه ی اخذ مشروعیت مامون با عدم دخالت امام در امور حکومتی ناکام ماند. (28)
پس از پذیرش ولایت عهدی مراسم های مفصل جشن برگزار شد; ولی از آن جا که مامون امام را تنها برای کسب مشروعیت به ایران فرا خوانده بود، بعد از حدود سه سال، در صفر سال 203 در پنجاه و پنج سالگی، وی را مسموم ساخت. (29) پیکر امام در سناباد به خاک سپرده شد.
ای روضه یی که دهر ز بویت معطر است آبت ز کوثر و گلت از مشک و عنبرست
در طینت تو چشمه ی خورشید مضمرست بوی تو چون نسیم جنان روح پرورست
خاکی و نه فلک بوجودت منورست تا در تو نور دیده زهرا و حیدرست
خورشید کو یگانه رو هفت کشورست بهر شرف ز خاک نشینان این درست (30)
زیارت دیدار مشتاقانه ی برگزیدگان خداوند است; برقرار ساختن ارتباط قلبی با حجت پروردگار و حضور در مشهد و گرامی شمردن شهید است. امام رضا علیه السلام درباره ی زیارت می فرماید:
ان لکل امام عهدا فی عنق اولیائه وشیعته وان من تمام الوفاء بالعهد وحسن الاداء زیارة قبورهم. فمن زارهم رغبة فی زیارتهم وتصدیقا بما رغبوا فیه کان ائمتهم شفعاءهم یوم القیامة. (31)
هر امامی را در گردن پیروانش پیمانی است. وفای به این پیمان وقتی کامل است که آرامگاه هاشان زیارت شود. پس هر که امامان را مشتاقانه زیارت کند و آنچه مورد خواست و اشتیاق آنان است درست شمارد، آنان نیز در روز رستاخیز شفیعانش خواهند بود.
و نیز فرمود: به زودی توس محل آمد و شد شیعیان و زائرانم می گردد. بدان، هر که مرا در توس - که از وطنم [مدینه] دور است - زیارت کند، روز قیامت در حالی که آمرزیده شده با من و هم رتبه ی من خواهد بود. (32)
حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی، پیش از شروع درس مرحوم آیت الله العظمی حائری دقایقی مرثیه می خواند. او - که مردی با اخلاص بود - می گفت: به مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آن جا اقامت گزیدم. آنچه داشتم، خرج کردم و تهیدست شدم. کسی را نیز نمی شناختم تا مشکلم را با وی در میان نهم.
به همین جهت، قصیده یی در ستایش حضرت رضا علیه السلام سرودم. چنان اندیشیدم که آن را برای تولیت بخوانم و صله بگیرم. با این هدف حرکت کردم; ولی در راه به خود آمدم و تصمیم گرفتم آن را به حضرت ارائه دهم. به همین جهت، کنار ضریح رفتم، پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیده را خواندم و تقاضای صله کردم. ناگاه دیدم دستی با من مصافحه کرد و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد. بی درنگ گفتم: سرورم، کم است.
ده تومان دیگر بدان افزود.
باز گفتم: کم است.
او همچنان می افزود و من بیش تر می طلبیدم. سرانجام میزان پول به هفتاد تومان رسید. شرم کردم بیش تر بخواهم. سپاس گزاردم و از حرم بیرون آمدم. در حال پوشیدن کفش هایم بودم که دیدم آیت الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت الله مروارید مشهدی، با شتاب رسید و فرمود: شیخ ابراهیم، خوب با حضرت رضا مانوس شده ای، قصیده می سرایی و پاداش می گیری. صله را به من ده تا... .
بی درنگ پول ها را تقدیم کردم. او یک پاکت به من داد و رفت. یکصد و چهل تومان یعنی دو برابر صله در پاکت بود. (33)
ای آستان قدس تو تنها پناه من بر خاک باد پیش تو روی سیاه من
می آید از درون ضریحت شمیم عشق پیچیده در فضای حرم سوز و آه من
چشمم به چلچراغ حریم تو روشن است ای چلچراغ چشم تو خورشید راه من
گلدسته ات منادی صوت اذان عشق مانوس با غروب و زوال و پگاه من
مهر از فروغ گنبد پاکت گرفته وام شمس الشموس هستی و نامت گواه من
هر صبحدم به شوق تو بیدار می شدم کافتد به بارگاه تو لختی نگاه من
ای غربت مجسم تاریخ ای امام ای خاک پای مرقد تو بوسه گاه من (34)
پی نوشت ها:
1) شعر از قاسم رسا، مدایح رضوی در شعر فارسی، ص 213 .
2) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 29 .
3) ابن بابویه ولادت حضرت را 11 ربیع الاول 153، پنج سال بعد از شهادت امام صادق علیه السلام، کلینی سال 148، بعضی 11 ذی حجه 153 و شیخ طبرسی 11 ذی قعده 153 می داند. به اعلام الوری، ص 313، اصول کافی، ج 1، ص 486، کشف الغمه، ج 3، ص 53 ، اصول کافی، ج 6 ، ص 473 و بحار الانوار، ج 49، ص 9 رجوع کنید.
4) تکتم، اروی، سکن، سمانه، ام البنین، خیزران، صقر، شقرا از دیگر نام های او است. (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 22 و 23.
5) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 26 .
6) همان، ص 24 .
7) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 396; کشف الغمه، ج 3، ص 53 .
8) اصول کافی، ج 1، ص 311 .
9) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 22 .
10) نور الدین عبدالرحمان جامی، شاعر و عارف قرن نهم .
11) اصول کافی، ج 1، ص 315. (فقال هو الذی ینظر بنور الله عز وجل ویسمع بفهمه وینطق بحکمته یصیب فلا یخطی ء ویعلم فلا یجهل معلما حکما وعلما.
12) مجموعه آثار نخستین کنگره جهانی امام رضا علیه السلام. (محمد بن حسان الدین شاعر قرن 9) .
13) همان، ص 614 . (محمد ابن یمین الدین مزیومدی شاعر قرن 8) .
14) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 180- 183; بحار الانوار، ج 49، ص 211 و 100; ارشاد مفید، ص 291; مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 300 .
15) تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلام، محمد جواد فضل الله، ترجمه سید محمد صادق عارف، ص 42.
16) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184 .
17) اصول کافی، ج 4، ص 24 .
18) مجموعه آثار نخستین کنگره جهانی امام رضا علیه السلام، ص 616. (ابن یمین) .
19) اصول کافی، ج 1، ص 355 .
20) عیون الاخبار، ج 2، ص 230 .
21) تحف العقول، ص 313 .
22) منتهی الآمال، ج 2، ص 121 و 149 .
23) اصول کافی، ج 1، ص 381 و 386 .
24) همان، ص 487، حدیث 2 .
25) در این که امام از چه مسیرهایی عبور کرد، اختلافاتی وجود دارد.
26) بحار الانوار، ج 49، ص 120 و 121 .
27) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 139 .
28) همان، ص 140 .
29) الارشاد، ص 285.
30) مجموعه آثار نخستین کنگره جهانی امام رضا علیه السلام، ص 621. (عصمت بخاری) .
31) وسایل الشیعه، ج 10، ص 253; بحار الانوار، ج 100، ص 116 .
32) وسایل الشیعه، ج 10، ص 438 .
33) همان .
34) مدایح رضوی در شعر فارسی، ص 256. (عبدالله حسینی)
اهل معرفت، و صاحبدلان پاک طینت، و روش ضمیران با بصیرت با تکیه بر آیات قرآن مجید و روایات براى عدد چهل خصوصیت و ویژگى قائلند، و مىگویند: امورى معنوى و حالاتى الهى را مىتوان پس از چهل شبانه روز خلوص یا پس از چهل شبانه روز خلوت با حق، یا پس از گفتن ذکرى به چهل بار و .... به دست آورد.
فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً: «1»
پس براى موسى میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان یافت.
حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ....: «2»
تا زمانى که انسان به رشد و نیرومندى جسمى و باطنى رسد و به مرحله چهل سالگى قدم بگذارد و بگوید: پروردگارا به من الهام کن تا نعمتت را که بر من عطا کردى شکرگزارى کنم ...
در منابع حدیث قدسى روایت شده که حضرت حق فرموده:
«خمرت طینة آدم بیدى اربعین صباحاً:» «3»
طینت و گل آدم را در چهل روز به دست قدرت و کرامتم سرشتم.
و از حضرت مولى الموحدین على (ع) روایت شده:
«فخلق الله آدم (ع) و بقى اربعین سنة مصوراً .... ثم نفخ فیه الروح:» «4»
خدا آدم را به وجود آورد و چهل سال به صورت پیکر و جسم محض باقى ماند، سپس در آن روح دمید.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«ان آدم هبط على الصفا و حواء على المروة فمکث آدم اربعین صباحاً ساجداً یبکى على خطیئة و فراقه للجنة:» «5»
آدم بر صفا و حواء بر مروه فرود آمدند، و آدم چهل روز در حال سجده بر خطایش و به خاطر فراق بهشت گریه کرد.
از پیامبر بزرگوار اسلام به سندهاى گوناگون در کتابهاى معتبر روایت شده:
«من اخلص لله اربعین یوما فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه:» «6»
کسى که چهل روز براى خدا خالصانه زندگى کند و از هر گناه ظاهرى و باطنى پاک بماند و همه لحظاتش به بندگى خدا بگذرد، از قلبش بر زبانش چشمه هاى حکمت جارى شود.
در روایت مهمى از رسول خدا روایت شده:
«من حفظ على امتى اربعین حدیثاً ینتفعون بها بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما:» «7»
کسى که به خاطر هدایت امت من چهل حدیث حفظ کند (که با بیان آن چه از طریق ابلاغ چه از جهت اجرا و عمل) امت من از آن بهرهمند شوند خداوند او را در قیامت دینشناس و آگاه برانگیزد.
زمان بندى میقات موسى به چهل شب شاید به خاطر این است که چهل روز عزلت کامل، و چهل شب عبادت و تهجد و راز و نیاز با بىنیاز آئینه باطن را به اوج صیقل یافتن مىرساند و ظرف با عظمت قلب را آماده دریافت وحى مىنماید و سفر «من الحق الى الخلق» را تمام و کامل مىکند، و گیرنده وحى را براى هدایت بندگان به درجه ایثار و فداکارى در راه خدا و براى خدا میرساند، و او را براى تحمل انواع شداید در راه ابلاغ فرهنگ الهى آماده مىسازد، آرى بیدارى شب، و مناجات در آن، و نالیدن عاشقانه و دردمندانه در سحر آن هم به خلوصى که مرکب معنوى رساننده انسان به اوج قرب حق است زمینه افاضه فیوضات الهیه و عنایات ربانیه را به انسان فراهم مىآورد و او را تا مقام دریافت وحى که از اعظم نعمتهاى الهى به گیرنده آن و به مردم و ملت و امت اوست بالا مىبرد، روى این حساب هنگام شب از بهترین نعمتهاى حق و از بهترین الطاف پروردگار به همه انسانهاست و این انسان است که باید در همه عمر قدر همه شبها را بداند و ساعات آن را با خواب خوشى بیجا و بخصوص نعوذ بالله با گناه و معصیت نابود نکند و آن را ظرف آتش و عذاب ابدى دوزخ قرار ندهد.
راز و نیاز شبانه
شب موقعیت زمانى بسیار مهمى است که باید گفت در میان نعمتها از نعمتهاى عظیم حق است و اگر نبود هیچ جاندارى زنده نمىماند و کرهى زمین جز گوى آتشینى که هر چه در آن بود جز به صورت مذاب نبود رخ نمىنمود.
شب در قرآن مجید و روایات از جایگاه ویژه و خاصى برخوردار است، تا جائى که کمتر زمانى را میتوان به قدر و قیمت آن پیدا کرد.
شب زمان مناجات انبیاء، و ساعات بهرهگیرى اولیاء از فیوضات حق، و هنگام راز و نیاز عاشقان، و ظرف ذکر ذاکران، و خلوتگاه عارفان، و بهترین فرصت براى مطالعه دانشمندان، و لحظات پرقیمت بینایان براى راه یافتن به اسرار هستى و حقایق ملکوتى است.
ساعاتى از شب که در قرآن مجید از آن تعبیر به سحر شده از پربهاترین اوقات روزگار، و وسیله قرب به حق، و هنگام سوز و گداز، و عبادت و تهجد و استغفار و توبه و نردبان رسیدن به کمالات معنوى و منور شدن به نور الهى و دست یافتن به عفو و مغفرت است.
شب نشانه قدرت و حکمت و رحمت و لطف و عنایت حضرت ربالعزه براى صاحبان مغز و خرد است:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ: «8»
بىتردید در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز نشانههائى براى خردمندان است.
شب مایه آرامش ابدان و ارواح و داروى رفع خستگى و عامل تمدد اعصاب، و سبب استراحت و علّت آماده شدن براى رفتن به پیشگاه محبوب ازل و ابد در سحر و مهیا گشتن براى کارهاى روزانه است:
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ: «9»
اوست کسى که شب را براى شما پدید آورد تا در آن بیارامید و روز را نورافشان قرار داد تا در آن به کار و کوشش بپردازید یقیناً در این امور براى گروهى که حقایق را با گوش دل بشنوند نشانههائى از توحید، قدرت، حکمت، و ربوبیت خداست.
رسول خدا به فرمان واجب حق مأموریت داشت که بخشى از شب را به تهجد و عبادت و مناجات و راز و نیاز بپردازد و از این طریق شایسته رسیدن به مقام محمود گردد، مقامى که جز براى او براى احدى از همسفران معنوىاش میسر نشد، مقامى که از راه تهجد شبانه فقط و فقط ویژه او بود.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً: «10»
و پاسى از شب را براى عبادت و بندگى بیدار باش که این تهجد شبانه افزون بر همه واجبات ویژه تست، امید است پروردگارت تو را به سبب این عبادت ویژه به جایگاهى ستوده برانگیزد.
شب موقعیت عظیم و ویژهاى است که حضرت حق پیامبرش را در آن براى ارائه آیاتش به معراج برد، معراجى که از نعمتهاى خاص حق به پیامبر اسلام بود و چنین سفرى با آن کیفیت براى احدى از عباد خدا اتفاق نیفتاد، و این فقیر به توفیق حق به شرط حیات این حادثه بىنظیر و منافعش را در شرح و توضیح اولین آیه مبارکه اسرا به رشته تحریر خواهیم کشید.
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا: «11»
منزه و پاک است خدائى که شبى بندهاش محمد (علیهما السلام) را از مسجدالحرام به مسجد اقصى که پیرامونش را برکت دادیم حرکت داد تا بخشى از نشانههاى عظمت و قدرت و حکمت و ربوبیت خود را به او نشان دهیم.
قرآن مجید این کتاب با عظمت، و مایه هدایت، و عین رحمت، و دریاى بىنهایت حکمت، و جدا کننده میان حق و باطل، و نور زندگى، و چراغ راه، و داروى درمان، و سبب شرف و کرامت انسان در شب بر قلب مبارک پیامبر نازل شد.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ: «12»
ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
عبادت شبانه که در خلوت و عزلت، و به خلوص و اخلاص نزدیکتر صورت مىگیرد قطعاً با دیگر عبادات فرق مىکند، و از نظر کیفیت سنگینتر و با ارزشتر است.
إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلًا: «13»
بىتردید عبادت شبانه محکمتر و پایدارتر و گفتار در آن استوارتر و درستتر است.
سحر که بخشى از شب است از نظر قمیت و ارزش و کیفیت معنوى با هیچ ساعتى قابل مقایسه نیست سحر به فرموده قرآن زمان رهائى و نجات است:
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ: «14»
ما به سوى قوم لوط طوفانى سخت که با خود ریگ و سنگ مىآورد فرستادیم در نتیجه همه را به چاه هلاکت انداخت، مگر خاندان لوط را که به خاطر ایمانشان در وقت سحرگاهان نجات دادیم.
استغفار در سحر و طلب آمرزش در آن ساعت کمنظیر از نشانههاى بندگان واقعى خداست:
الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ: «15»
بندگان واقعى خدا صبر کنندگان در حوادث و راستگویان و صادقان، و فرمانبرداران و انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرها هستند.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (45)، آخِذِینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنِینَ (16)، کانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ (17)، وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ: «16»
بىتردید پرهیزکاران در بهشتها و چشمهسارهایند، آنچه را پروردگارشان به آنان عطا کرده دریافت مىکنند زیرا آنان پیش از این پیوسته نیکوکار بودند، آنان در دنیا اندکى از شب را مىخوابیدند و بقیه آن را به عبادت سپرى مىکردند و سحرگاهان از خدا درخواست آمرزش مىنمودند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف 142.
(2)- احقاف 15.
(3)- روح البیان ج 1 ص 135.
(4)- صافى ج 1 ص 109.
(5)- صافى ج 1 ص 121.
(6)- بحار ج 67 ص 249.
(7)- بحار ج 2 ص 156.
(8)- آل عمران 190.
(9)- یونس 67.
(10)- اسراء 79.
(11)- اسراء 1.
(12)- قدر 1.
(13)- مزمل 6.
(14)- قمر 34.
(15)- آل عمران 17.
(16)- ذاریات 15- 18