مصطفی صلی الله علیه و آله خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان که از بنده نوازی و مهربانی و بزرگواری خود گفت: قسمت کردم خواندنِ سوره ی الحمد میان من و میانِ بنده ی من، نیمه ای از آن، مراست و نیمه ای از آنِ بنده ی من و بنده ی مراست آن چه خواهد.
چون بنده گوید: بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، اللّه گوید: بنده ی من مرا نام نهاد و به نام نیکو خواند.
چون بنده بگوید: اَلحَمدُ للّه ِ رَبِّ العالمین، اللّه گوید: بنده ی من، مرا سپاس داری کرد و از من آزادی نمود.
چون بنده گوید: الرَّحمنِ الرَّحیم، اللّه گوید: بنده ی من، مرا ستایش نیکو و ثنای به سزا گفت.
چون بنده گوید: مالِکِ یَوم الدِّین، اللّه گوید: بنده ی من، مرا به بزرگواری و پاکی بِستُود. بنده ی من پشت به من داد و کار را به من گذاشت. دانست که به سر برنده ی کارِ وی ماییم، تمام کننده ی نعمت بر وی ماییم، سازنده ی کار وی و روزی رساننده ی به وی ماییم. ما را می پرستد و از ما می خواهد، و دست نیاز، سوی ما برداشت که اِهدنا تا آخر سوره، همه بنده را دعاست. و او راست آن چه خواست.
مصطفی صلی الله علیه و آله این سوره را سه نام نهاد: یکی سبعِ مثانی، دیگر فاتحةُ الکتاب، سه دیگر امُّ القُرآن. سبع مثانی آن است که هفت آیت است و نیز گفته اند از بهر آن که جبرییل، دو بار با آن فرو آمد، یک بار به مکه و یک بار به مدینه، از جهت تعظیمِ آن، پس این سوره هم مکّی است و هم مدنی و فاتحه به آن گفت که در مصحف ها، ابتدا به آن کنند و کودکان را به تعلیم، و در هر نمازها، ابتدا به آن کنند و در هر کاری که بنده در آن شروع کند، اول گوید: بِسمِ اللّه . امُّ القرآن، از آن است که اصلِ علوم قرآن و جمله کتاب های خداوند است. هر چه در کتاب ها است از علوم دینی و مکارم الاخلاق، مُعْظَمِ آن در این سوره از روی اشارت موجود است.
* * *
روایت است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت: هر که این سورتِ فاتحه بخواند، هم چنان باشد که تورات و انجیل و زبور داوود و صُحُفِ ابراهیم خوانده، و به هر حرفی، درجه ای در بهشتش بدهند و من خواستم تا وصفِ آن درجات بگویم شما را، مرا دستوری ندادند ولکن خوشا خواننده ی این سورت را و این سورت، قسمت شده است میان خدای تعالی و بنده. و این سورت شفاست از هر دردی و آفتی.
روایت است که ابلیس چهار بار بنالید: یک بار که خدای تعالی لعنتش کرد و یک بار که از بهشتش بیرون کرد و یک بار که رسول صلی الله علیه و آله را به رسالت فرستاد و یک بار که سورت فاتحه فرود آمد.
و از جمله شرفِ این سورت آن است که نماز درست نباشد الا به این سورت و هیچ سورت و آیت به جایِ این نایستد.
و رسول گفت: نماز نباشد آن را که اُمُّ القرآن نخواند.
روایت است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت: سورةُ البقره بیاموز که اَخْذَش برکت است و تَرکَش حسرت و باطل کاران یعنی ساحران بر خداوندِ این سوره (عالمِ بر این سوره) راه نیابند.
و نیز خالی تر خانه ای از خیر، خانه ای باشد که در او سورة البقره نخوانند و سورة البقره، سراپرده ی قرآن است و هر که سورة البقره بخواند، صلوات و رحمتِ خدای تعالی بر او باشد.
و رسول صلی الله علیه و آله جماعتی را به غزایی (جنگی) فرستاد، خواست تا بر ایشان امیری [انتخاب[ کند. یک یک را پیش خواند و گفت: تو از قرآن چه دانی؟ هر کس می گفت که فلان سوره دانم. تا جوانی پیش آمد به سال از همه کِهتَر (کمتر) گفت: یا رسول اللّه ! من سورة البقره دانم. گفت: تو را امیر کردم بر اینان.
گفتند: یا رسول اللّه ! این جوان را چگونه بر ما پیران امیر می کنی؟! گفت: او سورة البقره داند و شما ندانید.
و پیامبر گفت که: سورة البقره، سیّد قرآن است.
* * *
روایت است که: شیطان هرگه که از سورة البقره چیزی بشنَوَد، بگدازد از شنیدن آن و بگریزد.
و روایت است که مردی بود تازه جوان، شبی بخفت. بامداد که برخاست مویِ سر و محاسنِ وی همه سپید بود. او را گفتند: چه رسید تو را در خواب؟ گفت: قیامت نمودند ما را در خواب. و وادی عظیم دیدم از آتش و بر سَرِ آن جسری (پلی) باریک بر حَدِّ (به اندازه ی) تیغ شمشیر و مردم را به نام های ایشان می خواندند و بر آن جِسر می گذرانیدند. یکی می رَست (رهایی می یافت) و دیگری می خَست (آسیب می دید) یکی می گذشت و یکی در آتش می افتاد. آنگه مرا خواندند به نام خود. رفتم بر آن جسر و می لرزیدم و به راست و چپ می چسبیدم. آخر، دو مرغِ سفید را دیدم یکی به راست و یکی به چپ و مرا راست می داشتند و از آتش نگاه می داشتند؛ تا آخر به آن جسر باز گذشتم. آنگه مرغان را گفتم که: شما چه باشید و که اید؟ گفتند: ما سورة البقره و آل عمران هستیم که اللّه تعالی، تو را به ما خلاص داد که ما را بسیار خوانده ای.
مصطفی صلی الله علیه و آله در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخوانَد روز آدینه این سوره را، خدای عَزَّوجَلّ و فریشتگانِ او بر وی ثنا گویند و درود فرستند، تا آنگه که آفتاب فرو شود.
و روایتی دیگر آن که: اگر شبِ آدینه بر خوانَد، روزِ قیامت، وی را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط به آسانی باز گردد.
و روایتی دیگر آن که: اگر در عموم احوال و اوقات، این سوره بر خوانَد، به هر آیتی وی را امانی دهند و زینهاری و نیز، توانگر به حقیقت آن کس است که آل عمران دانَد و خوانَد.
و اذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انّی رسول اللّه الیکم مصدّقاً لما بین یدیّ من التوراة و مبشّراً برسول یاتی من بعدی اسمه احمد و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل من فرستاده خدا به سوی شما هستم ‚ تصدیق کننده کتاب پیش از خود‚ تورات و بشارت دهنده به فرستاده ای که بعد از من می آید و نامش احمد است. صف / 6
انّ اللّه و ملا ئکته یصلّون علی النّبیّ یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما
خدا و فرشتگان او بر پیامبر درود می فرستند. ای اهل ایمان‚ بر او درود فرستید و سلا م گویید و تسلیم باشید. احزاب 56/
برخی از مسلمانان در بحث از صفات انبیاء علیهم السلا م گویند: تبرک جستن به آثار انبیاء علیهم السلا م و عبادتگاه گرفتن محل قبر ایشان شرک است. مجلس بزرگداشت تولد ایشان و تولد اولیاء معصیت و بدعت حرام است. و در یک کلا م‚ توسل به خدا به وسیله غیر خدا‚ در حد شرک است. و وسیله قرار دادن رسول خدا صلی اللّه علیه وآله پس از وفات آن حضرت‚ مخالف شرع اسلا م است. مخالفان این گروه در پاسخ چنین استدلا ل می کنند که:
در همه کتب حدیثی با نقل متواتر آمده است که: صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در زمان حیات ایشان با مباشرت و خواسته خود آن حضرت به آثار او تبرک می جستند. چنان که پس از وفات ایشان نیز‚ این روش را ادامه دادند. برخی از دلا یل ایشان چنین است:
در صحیح بخاری (1) از سهیل بن سعد روایت کند که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در جنگ خیبر فرمود: فردا این پرچم را به دست کسی خواهم داد که خداوند خیبر را به دست او می گشاید‚ او دوستدار خدا و رسول خداست و خدا و رسول خدا صلی اللّه علیه وآله دوستدار اویند. راوی گوید: مردم آن شب را به سختی سپری کردند تا بدانند پرچم به دست کدامین آنها داده خواهد شد. بامدادان همگی به نزد رسول خدا صلی اللّه علیه وآله آمدند و هر یک امید آن داشت که پرچم به او داده شود که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله فرمود: علی کجاست؟ گفته شد: یا رسول خدا او از درد چشمانش می نالد. پیامبر به دنبال او فرستاد تا حاضر شد‚ و دو چشم او را با آب دهان شفا بخشید‚ به گونه ای که گویا دردی وجود نداشته است ... تا آخر حدیث . (2)
این روایت در صحیح مسلم از قول سلمه بن اکوع چنین است: گوید: نزد علی آمدم و او را که دچار درد چشم بود با خود می کشیدم تا نزد رسول خدا آوردم. آن حضرت با آب دهان چشمانش را شفا بخشید و پرچم را به دست او داد. (3)
در صحیح بخاری از انس بن مالک روایت کند که گفت: وقت نماز عصر فرا رسید و مردم برای وضو به جستجوی آب پرداختند و آن را نیافتند. پیامبر صلی اللّه علیه وآله با ظرف وضو سررسید و دست خود را در آن نهاد و به مردم فرمود وضو بگیرند. ناگهان دیدم آب از سر انگشتان آن حضرت هم چون چشمه می جوشید و مردم تا آخرین نفر از آن وضو گرفتند. (4)
و در روایت دیگری از جابر بن عبداللّه گوید: من با پیامبر صلی اللّه علیه وآله بودم که وقت نماز عصر فرا رسید و ما جز اندکی آب نداشتیم. آن را در ظرفی ریختند و نزد پیامبر صلی اللّه علیه وآله آوردند. ایشان دست خود را در آن فرو بردند و انگشتان خود را باز کردند و فرمودند: وضو گیرندگان بشتابند که خداوند برکت افزاید. ناگهان دیدم آب از میان انگشتان آن حضرت می جوشید تا آن گاه که مردم وضو گرفتند و نوشیدند‚ و این معجزه چنان در من اثر کرد که دیگر دچار تردید نگشتم و دانستم که این عین برکت است. به جابر گفتند: شما در آن روز چند نفر بودید؟ گفت: 1400 نفر! و در روایت دیگری‚ پانصد نفر. (5)
مسلم در صحیح خود روایت می کند که: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به منا آمد و پس از رمی جمرات و قربانی کردن‚ سر خود را تراشید و موی سر را به مردمان داد.
و در روایت دیگری گوید: آن حضرت سرتراش را فرا خواند و پس از تراشیدن موها‚ آنها را به اباطلحه داد. روای گوید: او نیز آنها را میان مردم تقسیم کرد. (6) و نیز از انس بن مالک روایت کند که گفت: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله را دیدم که سر می تراشید و صحابه آن حضرت دور او را گرفته بودند تا هر مویی که فرو افتد در دست یکی از آنان قرار گیرد.(7) و در کتاب اسد الغابه در شرح حال خالد بن ولید گوید: خالد بن ولید که در نبرد با ایرانیان و رومیان نقش ویژه و برجسته ای داشت به هنگام فتح دمشق در شب کلا هی که با آن می جنگید‚ تار مویی از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله را قرار داده بود که به برکت آن فتح و ظفر می جست و همیشه پیروز بود.
هم چنین در شرح حال او در اصابه و مستدرک حاکم گویند: خالد بن ولید در نبرد یرموک شب کلا ه خویش را گم کرد و دستور داد آن را بجویند. ابتدا آن را نیافتند‚ ولی دوباره جستجو کردند و آن را یافتند و دیدند شب کلا هی کهنه و مندرس است. خالد گفت: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در سالی عمره به جای آورد و سر تراشید. مردمان به جمع آوری موهای آن حضرت پرداختند و من در گرفتند موی پیشانی بر آنان سبقت گرفتم و آن را در این شب کلا ه نهادم و اکنون در هیچ نبردی حاضر نمی شوم که این شب کلا ه با من باشد مگر آنکه پیروزی نصیب من می گردد. (8) و در صحیح بخاری روایت کند که: تارهای از موی پیامبر صلی اللّه علیه وآله نزد ام سلمه زوجه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بود که هرگاه کسی را چشم زخمی می رسید ظرف آبی خدمت ایشان می فرستاد تا آن موها را در آن فرو کند و آسیب دیده را شفا بخشد. (9) عبیده گوید: اگر یک تار موی پیامبر نزد من باشد از همه دنیا و هر چه در آن است نزد من محبوب تر است. (10)
عبداللّه خادم اسماء دختر ابوبکر گوید: بانوی من اسماء‚ جبه و روپوش بلندی با نشان های سبز به من نشان داد و گفت: این جبه را رسول خدا صلی اللّه علیه وآله می پوشید و ما آن را می شوییم و از آن شفا می گیریم. (11) و در صحیح مسلم گوید: این جبه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است. سپس جبه ای بلند بیرون آورد که جادکمه ها و چاک های آن از حریر و دیباج بود و گفت: این جبه نزد عایشه بود تا از دنیا رفت و پس از او به من رسید. پیامبر صلی اللّه علیه وآله آن را می پوشید و ما آن را می شوییم تا بیماران به وسیله آن بهبود یابند. (12)
بخاری درباره صلح حدیبیه روایت کرده و گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله با سپاهیان خود در انتهای حدیبیه بر سر چاهی کم آب فرود آمدند مردم به سوی آن شتافتند و با سرعت آب آن را کشیدند و اندکی بعد از تشنگی به رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شکوه کردند. پیامبر صلی اللّه علیه وآله تیری از تیردان خود بیرون کشید و فرمود تا آن را در درون چاه قرار دهند. پس به خدا سوگند پیوسته جوشید و آنان را سیراب کرد تا از آنجا کوچ کردند. (13)
در کتاب اصابه و مسند احمد در شرح حال حنظله روایتی است که فشرده آن چنین است: حنظله گوید: جد من مرا خدمت پیامبر صلی اللّه علیه وآله برد و گفت: من پسرانی بزرگ و کوچک دارم که این کوچکترین آنهاست. برای او دعا بفرمایید. پیامبر صلی اللّه علیه وآله دستی بر سر او کشید و فرمود: خداوند سعادتت افزاید. یا او سعادتمند است. راوی گوید: با چشم خود دیدم که بیماران صورت باد کرده یا حیوانات پستان ورم کرده نزد حنظله می آوردند و او بر دست خود آب دهان می زد و با بسم اللّه آن را به سر خود می کشید و می گفت: این جای دست رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است. سپس محل ورم کرده را مسح می کرد و به گفته راوی‚ ورم برطرف می شد. (14) و در عبارت اصابه آمده است: حنظله بسم اللّه می گفت و دستش را بر سر خود که جای دست رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بود می نهاد و آن را مسح می کرد و سپس بر محل ورم کرده می کشید و آماس آن بر طرف می شد.
باری‚ برکت و فرخندگی همچون نور خورشید و عطر شکوفه از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به اطراف او پراکنده می شد; و در کودکی و بزرگی‚ در سفر و حضر‚ در شب و روز‚ هیچ گاه از آن حضرت جدا نگردید. چه آنگاه که در خیمه حلیمه سعدیه مادر رضای خود بود‚ و چه در سفر شام برای تجارت‚ یا در خیمه امّ معبد در حال هجرت‚ یا در مدینه در کسوت قیادت و رهبری و حکومت; و بدیهی است که آن چه را ما در این جا آوردیم‚ نمونه ای از انواع است و ما هرگز درصدد آمار و احصاء نبوده ایم. زیرا‚ احصای همه در توان هیچ پژوهشگری نگنجد. و آنچه بیان شد برای دارندگان قلب سلیم و گوش شنوا و دل آگاه بسنده باشد.
در بخش بعد‚ موضوع شفاعت خواهی و وسیله قرار دادن پیامبر صلی اللّه علیه وآله به درگاه خدای متعال را بررسی کرده و سپس - به یاری خدا - به منشاء اختلا ف درباره ویژگی ها و امتیازات رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بر سایر مردمان می پردازیم.
معتقدان به جواز و مشروعیت توسل به رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و وسیله قراردادن آن حضرت به درگاه خداوند متعال در همه دوران ها‚ می گویند: این گونه توسل پیش از خلقت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و در زمان حیات و بعد از وفات آن حضرت با رضای الهی انجام گرفته است و هم چنان تا روز قیامت نیز‚ به دلا یل زیر‚ ادامه می یابد:
گروهی از راویان حدیث از جمله حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک خود از قول عمر بن خطاب روایت کنند که‚ آدم هنگامی که دچار آن لغزش گردید‚ عرض کرد: پروردگار! از تو می خواهم که به حق محمد و آل محمد مرا ببخشی. خداوند سبحان فرمود: ای آدم ! تو محمد را چگونه شناختی در حالی که من هنوز او را نیافریده ام؟
عرض کرد: پروردگارا! هنگامی که مرا به دست قدرت خود آفریدی‚ و از روح خودت در من دمیدی‚ وقتی سر برداشتم دیدم بر ستون های عرش نوشته شده: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه. پس دانستم که تو نام کسی جز محبوب ترین آفریده ات را کنار نام خود قرار نمی دهی.
خداوند فرمود: راست گفتی ای آدم! او محبوب ترین آفریده های من است. مرا به حق او بخوان که تو را بخشیدم. و اگر محمد نبود تو را نمی آفریدم.
این حدیث را طبرانی نیز در کتاب خود آورده و بر آن افزوده: و او آخرین پیامبر نسل توست. (15) و در تفسیر این آیه شریفه: و لمّا جاء هم کتاب من عنداللّه مصدّق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جاء هم ما عرفوا کفروا به فلعنة اللّه علی الکافرین (16) و هنگامی که از سوی خدا کتابی به سویشان آمد که تصدیق کننده کتاب آنان است‚ و آنها خود پیش از این - به نام آورنده آن - بر کفار پیروزی می جستند. حال که همان شناسای ایشان به سویشان آمده به آن کافر شدند. پس لعنت خدا بر کافران باد.
محدثان و مفسران در تفسیر این آیه روایت کرده اند که: یهود مدینه و خیبر پیش از بعثت هرگاه با همسایگان عرب و مشرک خود از قبیله اوس و خزرج و غیر ایشان‚ می جنگیدند‚ به نام رسول خدا صلی اللّه علیه وآله که در تورات یافته بودند بر آنان پیروزی می جستند و پیروز می شدند و علیه کفار دعا می کردند و می گفتند: پروردگارا! به حق نبی امی از تو می خواهیم که ما را بر آنها پیروز گردانی. یا می گفتند: پروردگارا! به نام نبی خودت ما را بر آنها پیروز گردان. (17) اما هنگامی که کتاب خداوندی‚ قرآن کریم و تصدیق کننده تورات و انجیل به وسیله کسی که او را به خوبی و بی تردید می شناختند‚ یعنی محمد‚ به سویشان آمد‚ بدان کافر شدند‚ زیرا او از بنی اسرائیل نبود. (18)
احمد بن حنبل‚ ترمذی‚ ابن ماجه و بیهقی از عثمان بن حنیف روایت کنند که: مردی نابینا خدمت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله آمد و عرض کرد: از خدا بخواه مرا بهبود بخشد.
پیامبر صلی اللّه علیه وآله به او فرمود: اگر خواستی دعا می کنم‚ و اگر بخواهی صبر کنی‚ برای تو بهتر است.
عرض کرد: دعا بفرمایید.
پیامبر صلی اللّه علیه وآله به او فرمود: وضو بگیر‚ وضوی نیکو و این دعا را بخوان: اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبی الرحمه. یا محمد انی توجهت بک الی ربی فی حاجتی لتقضی لی. اللّهم شفعه فی.
پروردگارا! من به وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت‚ به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای درخواست حاجتم از خداوند نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا خواسته ام برآورده گردد. خداوندا! او را شفیع و وسیله من قرار ده. (19)
این روایت را بیهقی و ترمذی صحیح السند دانسته اند.
سوم - توسل به پیامبر صلی اللّه علیه وآله بعد از وفات:
طبرانی در معجم الکبیر از عثمان بن حنیف روایت کند که: مردی برای نیاز خویش نزد عثمان بن عفان آمد و شد می کرد ولی عثمان به او و خواسته او توجهی نشان نمی داد. آن مرد ابن حنیف را دید و از وضع موجود شکوه کرد.
عثمان بن حنیف به او گفت: به وضو خانه برو وضو بگیر. سپس به مسجد درآی و دو رکعت نماز بگزار و بگو:
اللّهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد نبی الرحمة. یا محمد انی اتوجه بک الی ربی لتقضی حاجتی و تذکر حاجتک.
پروردگارا! من به وسیله پیامبرمان محمد‚ پیامبر رحمت‚ به سوی تو می آیم و از تو درخواست می کنم. ای محمد! من برای رفتن به سوی خدا نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا حاجتم برآورده گردد. سپس خواسته ات را یادآور می شوی .
آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد. سپس به در خانه عثمان بن عفان آمد که ناگهان دربان خانه نزد او آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان کرد. او نیز وی را روی زیرانداز کنار خود نشانید و گفت: خواسته ات چیست؟ او خواسته اش را بیان کرد و وی آن را برآورده ساخت .
سپس به او گفت: تو تا این ساعت نیازت را یادآور نشده بودی. و گفت: هر نیاز و حاجت دیگری که داری بیان کن. (20)
در سنن دارمی و وفاء الوفاء سمهودی از اوس بن عبداللّه روایت کنند که گفت: مردم مدینه دچار قحطی شدید شدند و به عایشه شکوه کردند. عایشه گفت: به سوی قبر پیامبر صلیاللّه علیه وآله بروید و دریچه ای از آن به سوی آسمان باز کنید تا میان قبر و آسمان سقفی نباشد.
راوی گوید: چنین کردند. پس از آن‚ چنان بارانی بر ما بارید که گیاهان روییدند و شتران فربه شدند. (21)
در صحیح بخاری است که: عمر بن خطاب هر گاه قحطی می شد عباس بن عبدالمطلب را شفیع و وسیله قرار می داد و می گفت: اللّهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا‚ و انا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا قال فیسقون.
پروردگارا! ما در گذشته با توسل به پیامبرمان به سوی تو می آمدیم و تو بارانمان می دادی و سیرابمان می کردی. و اکنون با توسل به عموی پیامبرمان به سوی تو می آییم. پس‚ بارانمان ده و سیرابمان کن .
راوی گوید: پس از آن باران می بارید و سیراب می شدند. (22)
در کنزالعمال‚ استیعاب‚ اسدالغابه و اصابه در شرح حال فاطمه بنت اسد از ابن عباس روایت کنند که گفت: هنگامی که فاطمه بنت اسد مادر امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلا م وفات کرد‚ رسول خدا صلیاللّه علیه وآله پیراهن خود را بر او پوشانید و در قبر وی در کنار او خوابید.
حاضران با تعجب گفتند: آنچه را که با این جنازه انجام دادی‚ تا به حال از شما ندیده بودیم! فرمود: این برای آن است که هیچ کس - بعد از ابی طالب - نسبت به من نیکوکارتر از او نبوده است. من پیراهن خود را بر او پوشاندم تا او از جامه های بهشتی بپوشد‚ و در قبر با او خوابیدم تا از فشار قبر در امان باشد. (23) و در طبقات ابن سعد از سهل بن سعد روایت کند که گفت: زنی با عبایی بافته شده حاشیه دار خدمت رسول خدا صلیاللّه علیه وآله رسید و گفت: یا رسول خدا! من این عبا را با دست خود بافته و آن را آورده ام که بر شما بپوشانم. راوی گوید: رسول خدا صلیاللّه علیه وآله که بدان نیاز داشت‚ آن را پذیرفت و پوشش خود قرار داد و روزی که با آن در جمع ما آمده بود‚ فلا ن بن فلا ن آن را برانداز کرد و گفت: یا رسول اللّه! این عبا چقدر نیکوست! آن را بر من بپوشان! فرمود: باشد. پس‚ تا آن جا که خدا خواست در آن مجلس نشست و سپس مراجعت فرمود و چون به منزل رسید‚ آن را پیچید و نزد او فرستاد. مردم به او گفتند: کار خوبی نکردی‚ رسول خدا صلیاللّه علیه وآله چون به آن نیاز داشت آن پذیرفت و تو که می دانستی پیامبر هیچ سائلی را رد نمی کند آن را از او درخواست کردی! آن مرد گفت: به خدا سوگند‚ آن را برای پوشیدن بر خود نخواستم‚ بلکه او را از پیامبر صلیاللّه علیه وآله درخواست کردم تا کفن روز مرگم باشد. سهل گوید: آن عبا روز مرگ کفن او بود. (24)
و الحمدللّه رب العالمین
1. صحیح بخاری کتاب المغازی باب غزوه خبیر جلد 3 صفحه 35‚ و کتاب الجهاد و السیر جلد 2 صفحه 109‚ باب 102‚ و باب ما قیل فی لواء النبی جلد 2 صفحه 111‚ و باب فضل من اسلم علی یدیه رجل جلد 2 صفحه 115‚ و کتاب فضائل اصحاب الصحابه باب من فضائل علی بن ابی طالب علیه السلا م حدیث 32 و 34‚ و باب غزوه ذی قرد و غیرها حدیث 132‚ و سنن ترمذی کتاب المناقب باب مناقب علی بن ابی طالب جلد 13 صفحه 172.
2. صحیح بخاری‚ باب دعاء النبی الی الا سلا م جلد 2 صفحه 107.
3. صحیح مسلم‚ کتاب الجهاد و السیر حدیث 132.
4. صحیح بخاری کتاب الوضوء باب التماس الوضوء اذ کانت الصلا ه جلد 1 صفحه 31.
5. صحیح بخاری کتاب الا شربه باب شرب البرکة و الماء المبارک جلد 3 صفحه 219‚ سنن نسائی کتاب الطهاره باب الوضوء من الا ناء جلد 1 صفحه 25. مسند احمد‚ جلد 1 صفحه 402. سنن دارمی از قول عبداللّه بن عمر باب ما اکرم اللّه النبی من تفجر الماء من بین اصابعه جلد 1 صفحه 15.
6. صحیح مسلم‚ کتاب الحج باب بیان ان السنه یوم النجران یرمی ثم ینحر ثم یحلق حدیث 323 و 326. سنن ابوداوود‚ کتاب المناسک باب - الحلق و التقصیر حدیث 1981. طبقات ابن سعد‚ جلد 1 صفحه 135‚ مسند احمد‚ جلد 3 صفحه 111‚ 133‚ 137‚ 146‚ 208‚ 214‚ 239‚ 256 و287 جلد 4 صفحه 42 و مغازی واقدی‚ صفحه 429.
7. صحیح مسلم‚ کتاب الفضائل باب قرب النبی من الناس و تبرکهم به حدیث 74 صفحه 1812.
8. مستدرک حاکم‚ کتاب معرفه الصحابه باب مناقب خالد بن الولید جلد 3 صفحه 299. فشرده این روایت در منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد جلد 5 صفحه 178 و تاریخ ابن کثیر‚ جلد 7 صفحه 113 نیز آمده است .
9. صحیح بخاری‚ کتاب اللباس باب ما یذکر فی الشیب جلد 4 صفحه 27 که ما فشرده آن را آوردیم .
10. طبقات ابن سعد‚ جلد 6 صفحه 62. صحیح بخاری‚ کتاب الوضوء باب الماء الذی یغسل به شعر الا نسان جلد 1 صفحه 31.
11. مسند احمد‚ جلد 6 صفحه 348. طبقات ابن سعد‚ جلد 1 صفحه 22‚ باب ذکر لباس النبی. تاریخ الا سلا م ذهبی السیرة النبویة صفحه 503. السیرة النبویة و الا ثار المحمدیه‚ چاپ دوم بیروت‚ دارالمعرفة‚ جلد 2 صفحه 225.
12. صحیح مسلم‚ جلد 3 صفحه 161‚ کتاب اللباس و الزینة باب تحریم استعمال اناء الذهب و الفضة حدیث 2069.
13. صحیح بخاری‚ کتاب الشروط باب الشرط فی الجهاد و المصالحة مع اهل الحرب جلد 2 صفحه 81 و کتاب المغازی باب غزوه الحدیبیه. طبقات ابن سعد‚ جلد 3 صفحه 29 و جلد 1 قسمت اول صفحه 118 و مغازی واقدی صفحه 247.
14. مسند احمد‚ جلد 5 صفحه 68. مشروح آن در شرح حال حنظلة بن حذیم بن حنیفه در اصابه آمده است .
15. مستدرک حاکم‚ جلد 2 صفحه 615. مجمع الزوائد‚ جلد 8 صفحه 253. تحقیق النصره‚ مرامی ( 816 هجری ) صفحه 113 - 114 به نقل از طبرانی.
16. بقره / 89.
17. از این روایات چنین ظاهر می شود که آنها با امثال این گونه دعاها خداوند جلیل را می خواندند; دعاهایی که دربردارنده توسل به رسول خداست .
18. این روایات از حیث مضمون متواتر است و در کتاب های زیر آمده است: دلا یل النبوة‚ بیهقی صفحه 343 - 345. تفسیر طبری در تفسیر آیه. تفسیر نیشابوری در حاشیه تفسیر طبری‚ جلد 1 صفحه 333. مستدرک حاکم‚ جلد 4 صفحه 263. تفسیر سیوطی به نقل از دلا ئل النبوة ابونعیم‚ تفسیر محمد بن عبد حمید‚ تفسیر عبدالرحمان بن ابی حاتم بن ادریس رازی و تفسیر محمد بن ابراهیم بن المنذر نیشابوری (318 هجری ).
19. مسند احمد‚ جلد 4 صفحه 138. سنن ترمذی کتاب الدعوات جلد 13 صفحه 80 - 81. سنن ابن ماجه کتاب اقامة الصلا ة و السنة فیها باب ما جاء فی صلا ة الحاجة حدیث 1358‚ صفحه 441‚ ابن اثیر با سند خود در شرح حال عثمان بن حنیف در اسدالغابة بیهقی بنا بر نقل صاحب کتاب تحقیق النصرة از او و تحقیق النصرة صفحه 114. ما عبارت احمد بن حنبل امام حنابله را از آن رو آوردیم که منکران شفاعت از پیروان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب پیروان احمد بن حنبل اند.
20. تحقیق النصرة‚ صفحه 14 و 115 به نقل از معجم کبیر طبرانی .
21. سنن دارمی‚ جلد 1 صفحه 43 - 44. وفاء الوفاء‚ جلد 2 صفحه 549.
-22 صحیح بخاری‚ کتاب الا ستقساء باب سوال الناس الا مام الا ستقساء اذا قحطوا و کتاب اصحاب النبی باب مناقب عباس بن عبدالمطلب جلد 2 صفحه 200 و جلد 1 صفحه 124. سنن بیهقی کتاب صلا ة الا ستقساء باب الا ستقساء بمن ترجی برکه دعائه جلد 3 صفحه 352.
23. کنزالعمال‚ جلد 12 صفحه 147 حدیث 34424. اصابه‚ جلد 8 صفحه 160‚ اسدالغابة‚ جلد 5 صفحه 517.
استیعاب در حاشیه اصابه جلد 4 صفحه 328‚ چاپ مصر 1328 هجری. صفوةالصفوه ‚ جلد 2 صفحه 54 در شرح حال فاطمه بنت اسد. ذخائر العقبی‚ صفحه 55 و 56. فصول المهمه ابن صباغ مالکی‚ صفحه 31 و 32. وفاء الوفاء‚ جلد 3 صفحه 897 و 898. و ینابیع المودة .
24. طبقات ابن سعد‚ جلد 1 صفحه 222‚ باب ذکر لباس الرسول .
پاکیزگی و آراستگی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به پاکیزگی بدن و لباس خود بسیار اهمیت می داد. سر و رویش را با سدر می شست و موهای سر و ریش خود را روغن می زد و آنها را شانه می کرد و موی ژولیده را دوست نمی داشت. هیچ گاه بوی نامطبوعی از آن حضرت استشمام نمی شد. همواره عطر می زد و همیشه بوی خوشی از ایشان به مشام می رسید. از هر جایی که می گذشت، فضای آنجا را بوی خوش فرا می گرفت. حتی شب هنگام، مردم پیش از آنکه خود حضرت را ببینند، متوجه می شدند عابری که می آید، پیامبر است. امام صادق علیه السلام می فرمود: «هزینه عطر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از هزینه خوراک او بیشتر بود».
پیامبر عزیز ما همان گونه خود را برای خانواده اش می آراست و خوش بو می ساخت، برای حضور در جمع اصحابش نیز همین کار را می کرد. و می فرمود:«خداوند دوست دارد بنده اش هنگام برخورد با برادران و یاران، خود را آراسته و زیبا سازد».
پیام متن:
1. اهتمام ویژه رسول الله صلی الله علیه و آله به آراستگی و بهداشت فردی و اجتماعی.
2. دوست داشتن خداوند، بندگان آراسته را.
زهد پیامبر
زهد و پارسایی پیامبر، از همه پیامبران زاهد بیشتر بود. دیوار خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله از تنه درخت خرما بود.
یکی از همسرانش نقل می کند که چهل شب بر ما گذشت و در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله آتش و چراغی برافروخته نشد. از او پرسیدند: پس خوراک شما در این مدت چه بود؟ گفت: خرما و آب.
علی علیه السلام نیز می فرماید:
به پیامبر بزرگوار خویش تأسی کن و از روش ستوده وی درس بیاموز؛ پیامبری که زر و زیور جهان را ترک کرد. حتی از پرده ای که روی آن تصاویری نقش شده بود، خوشش نمی آمد. به غذای ساده و کم، قناعت و گرسنگی بسیار را تحمل کرد.
همچنین ابن عباس می گوید:
پیامبر در روز فتح مکه در حالی که گرسنه بود، وارد خانه ام هانی، خواهر علی علیه السلام شد. پس از آن، پیامبر به ام هانی فرمود: «غذایی نزد تو یافت می شود که بخوریم؟» ام هانی گفت: جز یک تکه نان خشک ندارم و خجالت می کشم که به شما تقدیم کنم! پیامبر فرمود: «آن را بیاور.» ام هانی آن را آورد و پیامبر آن را خرد کرد و در آب و نمک ریخت. سپس فرمود: آیا خورشتی نزد تو هست؟ ام هانی گفت: کمی سرکه دارم. پیامبر فرمود: «آن را بیاور.» آن گاه پیامبر سرکه را روی نان ریخت و از آن میل کرد. بعد هم شکر خدا را به جا آورد و فرمود: «سرکه خوب خورشتی است.
پیام متن:
روش زاهدانه زندگی پیامبر در خانه و اجتماع، الگویی راستین برای دولتمردان و مسلمانان است.
تواضع و مسئولیت پذیری
رسول خدا صلی الله علیه و آله با مقام و مرتبه بلندش، از همه مردم متواضع تر بود. ابی امامه نقل می کند که روزی پیامبرخدا صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد، در حالی که بر عصا تکیه داشت. ما به احترام حضرتش به پاایستادیم، پیامبر فرمود:«بلند نشوید؛ همچنان که اقوام غیرعرب یکدیگر را تعظیم می کنند».
اَنَس نقل می کند که در نظر مردم، شخصی محبوب تر از پیامبر نبود. با این حال هر وقت آن حضرت را می دیدند، بلند نمی شدند؛ زیرا می دانستند پیامبر این عمل را دوست ندارد. وقتی به مجلسی وارد می شد، پایین مجلس را برای نشستن برمی گزید. روی زمین می نشست، روی زمین غذا می خورد و می گفت: «من بنده ای هستم که مانند دیگر بندگان می خورم و می نشینم».
امام صادق علیه السلام می فرماید:
پیامبر خدا از هنگام بعثت تا رحلتش، به منظور تواضع در برابر خداوند متعال، هنگام غذا خوردن، به چیزی تکیه نمی داد؛ با دست خود به سائل کمک می کرد؛ وقتی بر چارپایی سوار بود، غلام خود یا دیگری را ردیف خود می نشانید و گاهی بر اسب یا اشتر یا هر مرکب دیگری که فراهم بود، سوار می شد. در جنگ بنی قریظه نیز بر لگام و جُلّش که از لیف خرما بود، سوار شد.
پیامبر در کارهای خانه شرکت می کرد: گوشت را برای پخت غذا می برید؛ با فروتنی کنار سفره غذا می نشست؛ گوسفند را می دوشید؛ کفش خود را پینه می زد؛ خانه را جارو می کرد؛ پای شتر را می بست؛ به گوسفند و شتر علف می داد؛ هنگامی که خدمت کار از گردانیدن آسیاب خسته می شد، به کمک او می شتافت؛ خمیر می کرد؛ چیزی که از بازار خریده بود، تا خانه می آورد؛ آب وضویش را شب هنگام آماده می ساخت؛ با تهی دستان نشست و برخاست می کرد؛ با بیچارگان هم خوراک می شد و با دست خود به آنان کمک می کرد.
روایت است که پیامبر به سفری رفت و در آن سفر، آب وضوی آن حضرت نزد ابی قتاده بود. پیامبر وضو گرفت و مقداری آب اضافه آمد. هنگامی که گرمی روز فرارسید و تشنگی به همراهان رو آورد، خدمت پیامبر آمدند و آب درخواست کردند. پیامبر از اضافه آب وضو به آنان داد و آن را آشامیدند. بعد به ابی قتاده فرمود: «تو نیز از این آب بیاشام.» ابی قتاده عرض کرد. شما اول بیاشامید. پیامبر فرمود:«تو بیاشام؛ زیرا ساقی قوم باید خودش آخر همه بیاشامد.» این بود که نخست ابی قتاده آب آشامید و سپس پیامبر.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هیچ گاه دوست نداشت دیگران وظایف او را برعهده گیرند. روزی پیامبر با جمعی از اصحاب به سفر می رفتند. در میان راه برای تهیه غذا تصمیم گرفتند گوسفندی بکشند. یکی از همراهان گفت: ای پیامبر خدا، ذبح این گوسفند با من. دیگری گفت: کندن پوست آن به عهده من. شخص دیگری گفت: پختن آن را به من واگذارید. سپس پیامبر فرمود:«جمع کردن هیزم نیز با من باشد.» همراهان گفتند: یا رسول اللّه ما هستیم و به جای شما کار می کنیم. پیامبر، فرمود:«می دانم شما کارها را انجام می دهید، ولی من خوش ندارم که بر شما برتری داشته باشم؛ زیرا خداوند دوست ندارد که ببیند بنده اش در گروه همراهان خود امتیازی داشته باشد».
پیام متن:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در اوج بزرگی و پاکی، فروتن بودند و بسیاری از کارهای شخصی و اجتماعی را نیز خود انجام می دادند.
فصاحت و بلاغت
پیامبر بزرگوار ما سخنان خود را بسیار شیوا بیان می کرد. گفتارش نغز و کلامش حکیمانه بود. با هر طایفه ای از عرب، با زبان ویژه اش صحبت و اصول بلاغت آن را به خوبی رعایت می کرد.
روزی اصحاب به او گفتند: ما فصیح تر از شما ندیده ایم. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم.» ایشان با بیانی ساده به عواملی که بر فصاحت تأثیر دارند، اشاره می کند و می فرماید:«از طایفه قریش به وجود آمده ام، در قبیله بنی سعد پرورش یافته ام و قرآن به زبان من نازل شده است».
بنا بر این گفتار، این بزرگوار از عوامل ارثی، پرورشی و آموزشی(بیان آیات قرآن) نام می برد و نیز به این نکته اشاره می کند که صراحت سخن را از روستانشینان و زیبایی و جلوه گفتار را از شهرنشینان فرا گرفته است. ام معبد در وصف پیامبر می گوید: «سخنانش شیرین و خالی از هر نوع ناهنجاری است. کلمات او گویی دانه های درّی است که به رشته ای چیده و مرتب کرده باشند».
ابن عباس نیز می گوید: «پیامبر هنگامی که سخن می گفت یا پاسخ سئوالی را می داد، سه مرتبه آن را تکرار می کرد تا مردم آن را خوب بفهمند».
سخن او درعین کوتاهی، منظور وی را به طور کامل می رسانید و کلمات بیهوده و نابه جا به کار نمی برد. سخن او پشت سر هم بود، ولی برای اینکه شنونده، آن را به ذهن بسپارد و به درستی متوجه مفهوم آن شود، میان جمله هایش درنگ می کرد. همچنین آواز آن حضرت، بلند و رسا بود.
پیام متن:
فصاحت و بلاغت، گفتار حکیمانه و صبر و تحمل در انتقال مفاهیم از ویژگی های رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.
آداب مجلس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
مجلس پیامبر، مجلس حلم، حیا، خیر و امانت بود. در حضور او صدای کسی بلند نبود و از کسی بدگویی نمی شد. هنگامی که آن حضرت سخن می گفت، هم نشینانش سکوت اختیار می کردند و به سخنانش گوش می دادند. پایین مجلس می نشست و به مردم دستور می داد که آنان نیز چنین کنند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حق مجالس را ادا کنید.» روزی از ایشان پرسیدند که حق مجالس چیست؟ پیامبر فرمود:
به اطراف نگاه نکنید؛ جواب سلام را بدهید؛ نابینایی اگر وارد شد، راهنمایی اش کنید؛ امر به معروف و نهی از منکر کنید؛ هرگاه یکی جای خود را ترک کرد و دوباره به آنجا بازگشت، بر آنجا حق اولویت دارد.
پیامبر خدا در هر نشست و برخاست، خدا را یاد می کرد. هنگامی که شخصی با او هم مجلس می شد، از جای خود بلند نمی شد تا وقتی که او بلند شود؛ مگر در صورتی که کار با عجله ای برای او پیش آمده باشد که در این صورت، از او اجازه می گرفت و مجلس را ترک می کرد.
پیام متن:
در مجلس پیامبر چیزی جز یاد خدا، احترام به دیگران و رعایت حال دوستان دیده نمی شد.
معاشرت پیامبر
پیامبر دعوت شخص آزاد یا بنده یا کنیز یا تهی دست را با آغوش باز می پذیرفت. از بیماران حتی در دورترین نقطه شهر عیادت می کرد. در تشییع جنازه حضور می یافت. اگر کسی از حضرت عذرخواهی می کرد، عذر او را می پذیرفت. در خوراک و پوشاک بر غلامان و کنیزان خویش برتری نداشت و هنگامی که شخصی آزاد یا غلام و کنیزی از آن حضرت حاجتی می خواست، به سرعت اقدام می کرد.
اَنَس می گوید:
اگر پیامبر یکی از اصحاب خود را تا سه روز نمی دید، احوال او را می پرسید؛ اگر به سفر رفته بود، برای او دعا می کرد و چنانچه مسافرت نکرده بود، از او دیدن می کرد و اگر بیمار بود، به عیادتش می رفت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ گاه اصحاب خود را به نام کوچک صدا نمی زد، بلکه کنیه آنان را می گفت و اقوام را با آن نامی که بیشتر دوست می داشتند، می خواند و هیچ گاه سخن کسی را قطع نمی کرد.
می گویند بنا بر رسمی در گذشته، خدمت کاران شهر مدینه با ظرف های مخصوص برای اربابان خود آب می آوردند. در این میان، پس از ظهور اسلام، آنان همه روزه پس از نماز صبح، ظرف های آب را خدمت پیامبر می بردند تا آن حضرت دست خود را در آنها قرار دهد و به این طریق متبرک شوند. چه بسیار روزهای سرد که این کار انجام می شد و پیامبر بدون اینکه اظهار ناراحتی کند و بی هیچ مخالفتی، دست خود در آن آب های سرد می گذاشت.
پیام متن:
عیادت کردن، تشییع جنازه، پاسخ مثبت دادن به حاجت مردم و دیگران رابا نام نیک صدا زدن، از آداب معاشرت در سیره پیامبراعظم صلی الله علیه و آله شمرده می شود که می تواند الگویی شایسته برای همه زمامداران و مسلمانان باشد.
انگیزه جعل روایات توهین آمیز به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
غرض جاعلان این گونه روایات از پایین آوردن شخصیت پیامبر گرامی اسلام به اندازه یک انسان عادی چند چیز می تواند باشد:
1. پایین آوردن اعتبار سخنان والا و ارزشمند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا با این گونه روایات بتوانند بسیاری از سخنان آن حضرت در بیان حقایق اسلام را از اعتبار ساقط کنند.
2. کسب ارزش و اعتبار لازم برای خلفا تا در بسیاری از قصورات و تقصیراتی که از آنان سر می زند با همین روایات قابل توجیه باشد.
3. فضیلت تراشی برای خلفا تا بدین شکل بتوانند قداست و مقامی برای آنها کسب کنند.
4. توجیه اعمال خلاف اخلاق حاکمان اموی که به سبب گرفتاری آنان به هرج و مرج شدید، فساد اخلاقی مفرط، عیاشی، میگساری، تشکیل مجالس شب نشینی، غنا و خوانندگی، رواج فوق العاده ای پیدا نموده بودند که نمونه های روشنی از آن در تاریخ گزارش شده است.
بدیهی است این تناقض می توانست لطمه بزرگی به کیان حکومت آنان وارد سازد، بنابراین لازم بود در این مکتب، احادیثی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده شود که رفتار ایشان را در جانشینی پیامبر توجیه کرده و مشروع جلوه دهد تا ایراد و اشکالی بر آنان باقی نماند.
5. توجیه رفتار خلاف شرع سرسلسله حکومت اموی، معاویه در از بین بردن نام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که یکی از اهداف مهم، خطرناک و اسلام برانداز وی بود که در صدد محو و دفن نام آن حضرت در اذان بود. (29)
6. توجیه بدعت های خلفا به این شکل که با ساختن این احادیث اگر از خلفا درباره احکام خداوند عمل و یا سخنی خلاف شریعت سر می زد و طبق میل خود، آن را کم و زیاد می کردند و یا بدعتی در دین می گذاردند با همین روایات کار آنان را صحیح جلوه دهند.
همان چیزی که بعدها رنگ علمی به خود گرفت و نام اجتهاد بر آن گذارده شد و گفتند: اگر در موردی دیدیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حکمی صادر نمود و آن حکم در قرآن وجود ندارد، معلوم می شود آن حکم ارتباط به وحی ندارد و از اجتهاد خود پیامبر سرچشمه گرفته است.
شما را به خدا چقدر زشت است این سخنان! آیا وقاحت و زشتی در حق سیّد رُسُل و اشرف مخلوقات بیش از این امکان دارد؟!
حال، این گونه روایات به اصطلاح صحیح اهل سنّت را با این کلام امیرمؤمنان در نهج البلاغه درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مقایسه کنید:
خداوند از همان زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از شیر مادر گرفت، بزرگ ترین فرشته خویش را با وی همراه و به عنوان پاسبانی از او همراه وی ساخت که در شب و روز پیامبر را به راه های بزرگی و بهترین اخلاق راهبری کند. (30)
این سخن امام مذهب شیعه و آن سخنان راویانِ معتبر مکتب خلفا در موضوع مورد بحث ماست. حال، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمَل.
آری نتیجه رها کردن مکتب اهل بیت علیهم السلام که مفسّران واقعی قرآن و صاحبان علوم و معارف الاهی هستند جز این نمی تواند باشد.
پی نوشت ها :
1. عن أَنَسِ بنِ مَالِکٍ رضی الله عنه قال أبصَرَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم نِسَاءً وَصِبیَاناً مُقبِلینَ عن عُرسَ فَقَامَ مُمتَنَاً فقالَ اللهُمَ أَنتُم مِن أَحَبِّ الناس ألیّ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 5، ص 1985، حدیث 4885، کتاب النِّکَاحِ، باب 75، بَاب ذَهَابِ النِّسَاء وَ الصِّبیَانِ إلی العُرسِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفَی، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
2. أنَّ أَبَا بَکر استَاذَنَ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ هُو مُضطَجِعٌ علی فَرّاشه لَابِسٌ مِرطَ عَائِشَةَ فَأَذِنُ لِأَبِی بَکر وَ هُوَ کَذَلِکَ فَقَضِی إلیهِ حَاجَتَهُ ثُمَّ انصَرَفَ ثُمَّ استَأذَنُ عُمَرُ فَأذِنَ له و هو عَلی تِلکَ الحَالَ فَقَضَی ألیه حَاجَتَهُ ثُمَّ انصَرَفَ قال عُثمَانُ ثُمَّ اِستَاذَنتُ عَلَیه فَجَلَسَ وقال لِعَائِشَةَ اجمَعِی عَلَیکِ ثِیَابَکِ فَقَضَیتُ إلَیه حَاجَتِی ثُمَّ انصَرَفتُ فقالَت عَائِشَةُ یا رَسُولَ الله مَالی لم أَرَکَ فَزِغَتَ لِأَبّی بَکر وُ عُمَرَ رَضیِ الله عَنهُما کَما فَزِعتَ لَعُثمَانَ قالَ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِنَّ عُثمَانَ رَجُلٌ حَیِیِّ وَ إِنِّی خَشِیتُ إن آَذَنتُ لَه علی تِلکَ الحَالِ أَن لَا یَبلُغَ إلی فِی حَاجَتِهِ.
صحیحِ مسلم، ج 4، ص 1866، حدیث 2402، کِتاب فضائِلِ الصَّحَابَةِ، باب 3، بَاب من فَضائِلِ عُثمَانَ بن عَفِّانَ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی.
3. فَجَلَسَ وَ قال لِعَائِشَةَ اجمَعِی عَلَیکِ ثِیَابَک.
پیامبر نشست و به عایشه فرمود: ای عایشه لباست را به خود بپوشان!
4. اگر چه ابوبکر، پدر عایشه و مَحرم اوست امّا بودن عایشه با چنین وضعیتی در بستر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) خلاف اخلاق اسلامی است؛ علاوه آن که اگر چنین توجیهی را درباره ابوبکر بپذیریم درباره عمر که هیچ نسبت محرمیتی با عایشه ندارد، چه خواهند گفت؟!
5. أنَّ أَبَا بَکر اِستَاذَنَ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ هُوَ مُضطَجِعٌ علی فِرَاشه لَابِسٌ مِرطَ عَائِشَةَ فَأَذِنَ لِأَبِی بَکر وَ هُوَ کَذلِکَ فَقَضَی إلیه حَاجَتَهُ ثُمَّ انصَرَفَ ثُمَّ استَأذَنَ عُمَرُ فَأَذِنَ له و هُوَ عَلی تِلکَ الحَالَ فَقَضَی إلَیه حَاجَتَهُ ثُمَّ انصَرَفَ قال عُثمَانُ ثُمَّ استأذَنتُ عَلَیه فَجَلَسَ و قال لِعَائِشَةَ اجمَعِی عَلَیکَ ثِیابَک فَقَضَیتُ إلَیه حاجَتِی ثُمَّ انصَرَفتُ فقالَت عَائشَةُ یا رَسُولَ الله مَالی لَم أرَکَ فَزِعتَ لِأَبِی بَکر وَ عُمَرَ رَضی الله عَنهُما کَما فَزِعتَ لَعُثمَانَ قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سَلم إِنَّ عُثمَانَ رَجُلٌ حَیِیٌ وَ إِنّی خَشِیتُ إن أَذَنتُ لَه عَلی تِلکَ الحَالَ أَن لَا یَبلُغَ إلی فی حَاجَتِهِ.
صحیح مسلم، ج 4، ص 1866، حدیث 2402، کِتاب فَضائلِ الصَّحَابَةِ، باب 3، بَاب من فَضائِلِ عُثمَانَ بن عَفَّانَ، اسم المؤلف، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی.
6. ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ... اِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ ) سوره احزاب، آیه 53.
7. ( فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِی الْمَحِیضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ یَطْهُرْنَ) سوره بقره، آیه 222.
8. عَن عَائِشَةَ قالَت کنت أَغتَسِلُ أنا وَالنَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم مِن إناءٍ واحِدٍ کِلَانَا جُنُب و کان یَامُرُنِی فَأَتَّزِزُ فَیُبَاشِرُنِی وَ أنا حَائِضٌ و کان یُخرِجُ رَاسَهُ إلیَّ وَ هُوَ مُعتَکِفٌ فَأغسِلُهُ وَ أنا حَائِضٌ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 1، ص 115، حدیث 295، باب 5، بَاب مُبَاشَرَةِ الحَائِضِ، کِتاب الحَیضِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة، 256، دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
9. عَن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت سُحِرَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم و قال اللَّیتُ کَتَبَ الی هِشَامٌ أَنَّهُ سَمعَهُ وَ وَعَاهُ عن أبیه عن عَائِشَةَ قالت سُحِرَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم حتی کانَ یُخَیِّلُ إلیه أَنَّهُ یَفعَلُ الشِّیء و ما یَفعَلُهُ حتی کان ذات یَومٍ دَعَا وَ دَعَا ثُمَّ قال أَشعّرَت أَنَّ اللهَ أَفتانِی فیمَا فیه شِفائِی أتَانی رَجُلَانِ فَقَعَدَ أَحَدُهُمَا عِندَ رَاسی وَالآخَرُ عِندَ رِجلَیَّ فقال أَحَدُهُمَا لِلآخَرِ ما وَجَعُ الرَّجُل قال مَطبُوبٌ قال وَ مَن طَّبَّهُ قال لَبِیدُ بن الأَعصمِ قال فیمَا ذَا قال فی مُشُطٍ وَ مُشَاقَةٍ وَ جُفِّ طَلعَة ذَکَرٍ قال فَأَیّنَ هو قال فی بِئرِ ذَروَانَ فَخَرَجَ إلَیهَا النبی صلی الله علیه و سلم ثُمَّ رَجَعَ فقالِ لِعَائَشَةَ حینَ رَجَعَ نُخلُهَا کَأَنَّهُ رؤوسُ الشِّیَاطینِ فَقُلتُ اِستَخرَجتَهُ فقال لَا أمَّا أنا شَفَانِی الله وَ خَشیِتُ أَن یُثِیرَ ذلک علی الناس شَرّاً ثُمَّ دُفِنَت البِئرُ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 3، ص 1192، حدیث 3095، کِتاب بَدءِ الخَلقِ، بَاب صِفَةِ إبلیِسَ وَ جُنُودِه، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
10. عَن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت کانَ رسول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم سُحِرَ حتی کان یَرَی أَنَّهُ یَاتِی النِّسَاء ولا یَاتِیِهِنَّ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 5، ص 2175، حدیث 5432، کتّاب الطِّبِّ، باب 48، بَاب هل یَستَخرِجُ السِّحرَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أَبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
11. سوره بقره، آیه 125.
12. سوره تحریم، آیه 5.
13. قال عُمَرُ وَافَقتُ رَبِّی فیِ ثَلَاثٍ فقلتُ یا رَسُولَ اللهِ لو اتَّخَذنَا مِن مَقَامِ إبراهیمَ مُصَلّیً فَنَزَلَت ( وَاتَّخِذُوا مِن مَقامِ إبراهیمِ مُصَلِّیً ) وَ آیَةُ الَحِجَابِ قلتُ یا رَسُولَ الله لو أَمَرتَ نِساءَکَ أَن یَحتَجِبنَ فإنَه یُکَلِّمُهُنَّ البَرُّ وَالفَاجِرُ فَنَزَلَت آیَةُ الحِجَابِ وَاجتَمَعَ نِسَاء النَبی صلی الله علیه و آله و سلم فی الغَیرَةِ علیه فقلت لَهُنَّ ( عَسَی رَبُّهُ إن طَلَّقَکُنَّ أَن یِبَدِّلَهُ أَزوَاجاً خَیراً مِنکُنَّ ) فَنَزَلَت هذه الآیَةُ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 1، ص 157، حدیث 393، کتاب ابواب القبلة، باب 5، بَاب ما جاء فی القِبلَة، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
14. قد أوصلها بعضهم إلی أکثر من عشرین.
تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 122، فصل فی موافقات عمر، اسم المؤلف: عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی، الوفاة: 911، دار النشر: مطبعة السعادة - مصر - 1371 هـ - 1952 م. الطبعة: الأولی، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید.
15. ( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ؛ بگو : من انسنی هستم همانند شما. به من وحی می شود. ) سوره کهف، آیه 110.
16. عن أبی هُرَیرَةَ رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال إنه قد کان فیمَا مَضَی قَبلَکُم من الأمَمِ مَحَدَّثُونَ وَ إِنَّهُ إن کان فی أُمَّتی هذه منهم فإنه عُمَرُ بن الخَطَّابِ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 3، ص 1279، حدیث 3282، کِتاب الأنبِیَاء، باب 52، باب حدیث الغار، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة، 256، دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة : الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
صحیح مسلم، ج 4، ص 1864، حدیث 2398، کِتاب فَضائِلِ الصَّحَابَةِ، بَاب من فَضائِلِ عُمَرَ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی.
17. کان عمر یری الرأی فینزل به القرآن.
تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 122، باب موافقات عمر، اسم المؤلف: عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی، الوفاة: 911، دار النشر: مطبعة السعادة - مصر - 1371 هـ - 1952 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید.
18. ما قال الناس فی شیء و قال فیه عمر إلا جاء القرآن بنحو ما یقول عمر.
تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 122، باب موافقات عمر، اسم المؤلف: عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی، الوفاة: 911، دار النشر، مطبعة السعادة - مصر - 1371 هـ - 1951 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید.
19. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لو لم أبعث فیکم لبعث عمر بن الخطاب.
فضائل الصحابة، ج 1، ص 428، حدیث 676، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی، الوفاة، 241، دار النشر: مؤسسه الرسالة - بیروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولی، تحقیق: د. وصی الله محمد عباس.
20. سمعت رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم یقول ما طَلَعَت الشَّمسُ علی رَجُلٍ خَیرٍ من عُمَرَ.
الجامع الصحیح سنن الترمذی، ج 5، ص 618، حدیث 3684، اسم المؤلف: محمد بن عیسی أبو عیسی الترمذی السلمی، الوفاة: 279، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: أحمد محمد شاکر و آخرون.
21. سرزمینی بیرون از مکه در جهت مغرب این شهر.
معجم البلدان، حموی، ج 1، ص 480، ماده « بلدح ».
22. أخبرنی سَالِمٌ أَنَّهُ سمع عَبدَ الله یحدث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ لَقِیَ زَیدَ بن عمر بن نُفَیلٍ بِأَسفَلِ بَلَدَحٍ وَذَاکَ قبل أَن یُنزَلَ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الوَحیُ فَقَدَّمَ إلیِ رَسول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم سُفرَةً فیها لَحمٌ فَأَّبَی أَن یَاکُل منها ثُمَّ قال أنی لَا آکُلُ مِمَّا تَذبَحُونَ علی أَنصَابِکُم ولا آکُلُ إلا مِمَّا ذُکِرَ اسمُ الله علیه.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 5، ص 2095، حدیث 5180، کِتاب الذَّبَائِحِ وَالصَّیدِ، بَاب ما ذُبِحَ علی النُّصُبِ وَ الأَصنَامِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة، 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا.
23. تقریب التهذیب، ج 1، ص 435، در شرح حال عبدالله بن عمر بن خطاب.
24. ثُمَّ إِنَّهُنَّ دَعَونَ فَاطِمَةَ بِنتَ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فَأَرسَلَت إلی رَسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تَقُولُ إِنَّ نِسَاءَکَ یَنشُدنَکَ اللهَ العَدلَ فی بِنتِ أبی بَکرٍ فَکَلِّمَتهُ فقال یا بُنَیِّةُ ألا تُحِبِّبینَ ما اُحِبُّ.
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 2، ص 911، حدیث 2442، کتاب 55، کِتاب الهِبَةِ وَفَضلِهَا، باب 6، بَاب قَبُولِ الهَدِیِّةِ اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفی دیبِ البِغا.
صحیح مسلم، ج 4، ص 1891، حدیث 2442، کتاب 44، کِتاب فضائِلِ الصُّحَابَةِ، باب 12، بَاب فی فَضلِ عَائِشَةَ، اسم المؤلف، مسلم بن الحجاج أَبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی.
25. قالت عَائِشَةُ فَأَرسَلُ أَزوَاجُ النبی صلی الله علیه و آله و سلم زَینَبَ بِنتَ جَحِشٍ زَوجَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم وَهِیَ التی کانت تُسَامینی مِنهُنّش فی المَنزَلَةِ عِندَ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و لم أَرَ اَمرَأَةً قَطُّ خَیراً فیِ الدِّینِ مِن زینَبَ وَأتقَیَ لِلّهِ وَأٌصدَقَ حَدیثاٌ وَ أَوصَلَ لِلرَّحِمِ وَأَعظَمَ صَدَقَةً وَ أَشَدَّ ابتِذالاً لِنَفسِهَا فی العَمَلِ الَذی تَصَدَّقُ بِه وَ تَقَرَّبُ بِهِ إلی الله تَعالَی ما عَدَا سَورَةً من حد کانت فیها تُسرِعُ منها اَلفَیئَةَ قالت فَاستَأَذَنَت علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم مع عَائِشَةَ فی مِرطِهَا علی الحَالَةِ التیِ دَخَلَت فَاطِمَةُ علیها و هو بها فَأَذنَ لها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقالت یا رَسُولُ الله إنُّ أَزوَاجَکَ أَرسَلنَنی ألَیکَ یَسأَلنَکَ العَدلَ فی ابنةِ أبی قُحَافَةَ قالت ثُمَّ وَقَعَت بی فَاستَطَالَت علی و أنا أَرقُبُ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَرقُبُ طَرفَهُ هل یَاذَنُ لی فهیا قالت فلم تَبرَح زَینَبُ حتی عَرَفتُ أَنَّ رَسُول الله صلی الله علیه و آله و سلم لَا یَکرَهُ أَن أَنتَصِرَ قالت فلما وَقَعتُ بها لم أَنشَبهَا حین أَنحَیتُ علیها قالت فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ تَبَسَّمَ إِنَّهَا ابنَةُ أبی بَکر.
صحیح مسلم، ج 4، ص 1891، حدیث 2442، کتاب 44، کِتَاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ، باب 12، بَاب فی فَضلِ عَائِشةَ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری، الوفاة: 261، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی.
26. ( فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً ) سوره نساء آیه 3.
27. وَفَتَرَ الوَحیُ فَترَةً حتی حَزٍنَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم فِیمَا بَلَغَنَا حُزناً غَدَا منه مٍرَاراً کَی یَتَرَدَّی من رؤوس شوَاهِقِ الجِبَالِ فَکُلَّمَا أوفَی بِذِروَةِ جَبَل لِکَی یُلقَی مِنه نَفسَهُ تَبَدَّی له جِبرِیلُ فقال یا محمد إِنَّکَ رسول الله حَقًا فَیَسکُنُ لِذَلِکَ جَأشُهُ وَ تَقِرُّ نَفسُهُ
الجامع الصحیح المختصر ( صحیح البخاری )، ج 6، ص 2561، حدیث 6581، باب 1، بَاب أوَّلُ ما بُدِیءَ بِهِ رسول اللهِ من الوَحی، کتاب 95، کِتاب التَّعبِیرِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی الوفاة، 256، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقق: د. مصطفی دیب البغا.
28. سوره قلم، آیه 4.
29. در ملاقاتی که مغیرة بن شعبه با معاویه داشت، مغیره به وی گفت: بنی هاشم دیگر اقتدار خود را از دست داده و از ناحیه آنان خطری حکومت تو را تهدید نمی کند، چه بهتر که نسبت به آنان سخت گیری نکنی و آنان را مورد بذل و محبّت قرار دهی. معاویه پاسخ داد: ابوبکر، عمر و عثمان آمدند و رفتند و از آنان جز نامی نمانده است ولی هر روز پنج مرتبه فریاد « أشهد أنَّ محمداً رسول الله » به گوش می رسد، « فَأَیُّ عَمَلٍ یَبقَی مَعَ هَذَا لاَ أمَّ لَکَ!؟ لاَ وَاللهِ إلّا دَفنَاً دَفنَاً؛ ای بی مادر! با این وضع، دیگر چه چیزی برای ما بنی امیّه باقی می ماند؟! به خدا سوگند تا نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دفن نکنم و از زبان ها نیاندازم، آرام نخواهم گرفت. »
الاخبار الموفقیات، ص 576، الزبیر بن بکار، تحقیق سامی مکی العانی، قم، منشورات الشریف الرضی، 1416 ق - 1374 ش. الطبعة الاولی - مروج الذهب، مسعودی، ج 3، ص 454، شرح حوادث سال 212 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 130 - النصائح الکافیة، سید محمد بن عقیل، ص 124.
روزی معاویه همین که صدای مؤذن را که شهادت به رسالت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم می داد را شنید، با لحنی اعتراض آمیز گفت: « لله أَّبُوکَ یَا ابنَ عَبدالله، لَقَد کُنتَ عَالِی الهِمَّة، مَا رَضیتَ لِنَفسکَ إلاَّ أن یَقرِنَ إسمَکَ باسمِ رَبِّ العَالَمینَ؛ آفرین بر تو ای فرزند عبدالله، همّت بلندی داشتی! به کمتر از این که نامت کنار نام خدا بیاید، رضایت ندادی.»
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج10، ص 101.
از این رو، محمد رشید رضا از علمای بزرگ اهل سنّت، از زبان یکی از دانشمندان بزرگ غربی چنین نقل قول می کند: « شایسته است مجسّمه معاویه را از طلا ساخته و در میدان پایتخت کشور قرار دهیم.» از وی علّت این سخن را پرسیدند، پاسخ داد: « لأنَّهُ هُوَ الَّذی حَوَّلَ نِظَاَمَ الحُکمِ الإسلامی عَن قَاعدَتهِ الدِیمُقرَاطیَّة إلَی عَصبیَّةِ الغَلَبٍ، وَلَولاَ ذَلِکَ لَعَمَّ الإسلامُ ألعَالَمَ کُلَّهُ، وَلکِنَّا نَحنُ الألمَانُ وَ سَائِرُ شُعُوب أرُوبَةً عَرَبَاً مُسلِمینَ؛ زیرا معاویه بود که سیستم حکومت اسلامی را از نظام دموکراسی به نظام استبدادی تبدیل کرد؛ اگر معاویه این کار را نکرده بود اسلام سراسر جهان را فرا گرفته بود و مردم آلمان و اسیر کشورهای اروپای همه مسلمانانی عرب بودیم. »
تفسیر المنار، ج 11، ص 260، محمد رشید رضا - الوحی المحمدی، ص 232، محمود أبو ریة، ص 185 - مع رجال الفکر، ج 1، ص 299.
30. وَلَقَد قَرَنَ اللهُ بِهِ مِن لَدُن أَن کَانَ فَطیماً أَعظَمَ مَلَکٍ مِن مَلَائِکَتِهِ یُسلُکُ بِهِ طَرِیقَ المَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخلَاقِ العَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَه.
نهج البلاغه، خطب الإمام علی علیه السلام، ج 2، ص 157
17. پیامبری که آوازه خوانان، را محبوب ترین افراد می داند!
در صحیح بخاری از انس بن مالک نقل شده است:
روزی پیامبر از کوچه های مدینه می گذشت. زنان و بچه هایی که از مجلس عروسی بازگشته بودند با آن حضرت برخورد کردند. آنها دست می زدند و آواز می خواندند. پیامبر به ایشان فرمود: خداوند می داند که شما محبوب ترین افراد نزد من هستید! (1)
18. پیامبری در بستر و ... !
به خداوند تبارک و تعالی پناه برده و از محضر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شرمنده و به پیش گاه مقدّسش عذر تقصیر می بریم که ناچاریم برای بیان زوایای پنهان جنایات جاعلان حدیث به این گونه فضاحت ها اشاره کنیم.
بدون هر توضیح و تفسیر به متن این روایات از عائشه دقّت کنید:
من و پیامبر زیر یک روانداز خوابیده بودیم که پدرم ابوبکر اجازه ورود خواست. پیامبر بدون آن که از جای برخیزد، به او اجازه ورود داد، ابوبکر نیز وارد شد و پس از آن که پدرم کارش را انجام داد، بیرون رفت و ما همچنان خوابیده بودیم. پس از او عُمر اجازه ورود خواست. باز هم پیامبر بدون آن که وضع خود را تغییر دهد، به عمر اجازه ورود داد و همچنان در بستر، کار عُمر را نیز راه انداخت، عُمر نیز خارج شد و در این هنگام عثمان آمد و اجازه ورود خواست، امّا این بار پیامبر از جای برخاست و نشست، لباس خود را بر بدن آراست و آن گاه اجازه ورود داد. عثمان وارد شده و پس از انجام کارش بیرون رفت. عایشه می گوید: عرضه داشتم یا رسول الله، ابوبکر آمد و اجازه خواست، اجازه اش دادی و در همان بستر و با همان حالت کار او را انجام دادی. بعد از او عُمر آمد، باز هم در حالی که با من در یک بستر بودی خواسته اش را برآورده کردی و تا بیرون رفت از جای خود تکان نخوردی. امّا چه شد که چون عثمان آمد لباس را بر تن آراستی و بر جای نشستی؟ پیامبر فرمود: عثمان مردی است بسیار با شرم و حیا. ترسیدم از شدّت حیا حاجتش را نگوید و به مقصد نرسیده از در بیرون رود. (2)
19. پیامبری در بستر و ...!
... و ای کاش به همین بسنده کرده بودند، در حالی که در روایت دیگری از کتاب صحیح مسلم مسأله به صورت شرم آورتری نقل شده است .
براساس این روایت:
پیامبر با عایشه در یک بستر آرمیده که ابوبکر و عمر اجازه ورود می خواهند و پیامبر به همان حال به آنها اجازه ورود می دهد و هر یک وارد شده و در حالی که پیامبر با عایشه خوابیده اند، پیامبر کار آنها را راه می اندازد! و تنها زمانی که عثمان اجازه ورود می خواهد پیامبر به عایشه می فرماید: لباست را به خود بپوشان! (3) - این جمله را به هنگام ورود ابوبکر و عُمر نمی بینیم (4) - و عثمان هم داخل می شود و پیامبر در همان حال کار او را نیز راه می اندازد. عایشه از پیامبر سؤال می کند: چگونه است که از وارد شدن ابوبکر و عمر باکی نداشتی، امّا با وارد شدن عثمان هراسان شدی؟! پیامبر فرمود: آیا من حیا نکنم از مردی که فرشتگان الاهی از او شرم می کنند!؟ (5)
حال با وجود چنین روایاتی آیا در ذهن مسلمانان معتقد به این گونه روایات چه می آید؟ آیا عثمان موجود در این روایات، ارزشمندتر و محترم تر است یا پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) این در حالی است که قرآن کریم درباره شرم و حیای پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) چنین می فرماید:
« ای کسانی که ایمان آورده اید! در خانه های پیامبر داخل نشوید مگر به شما اجازه داده شود...، این عمل، پیامبر را ناراحت می نماید، ولی از شما شرم می کند، امّا خداوند را ( بیان ) حق شرم ندارد! (6)»
مطلب جالب دیگری که در این گونه روایات به خوبی مشهود است آن که در روایتی که در بالا بیان گردید، ابوبکر، عُمر و عثمان دقیقاً پشت سر هم به محضر پیامبر شرفیاب می شوند و این نظم در بسیاری از این گونه روایات مراعات می شود، یعنی جاعلان این گونه روایات کوشیده اند بدین وسیله خلافت و حکومت متوالی ایشان را در ذهن ها تداعی کرده وبه آن، اصالت و قداست بخشند. به عبارت دیگر کوشیده اند تا به مشکلی حساب شده روایاتی را جعل کنند که آمادگی ذهنی برای پذیرش خلافت خلفای سه گانه فراهم گردد.
20. پیامبر و همبستری با همسران خویش در ایام زنانگی!
آیا می توان پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را در عملکردی کاملاً متضاد و مخالف نصّ صریح قرآن کریم تصوّر نمود که مباشرت با همسران را در ایّام حیض منع می کند. آیه شریفه می فرماید: « در حالت قاعدگی، از همسران خود کناره گیری کنید! و با آنها نزدیکی ننماید، تا پاک شوند! » (7)
امّا بنگرید که عایشه چه بی مهابا بر خلاف نص صریح قرآن کریم به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) اتّهام وارد ساخته و می گوید:
در حالی که من در ایام حیض به سر می بردم، رسول خدا با من همبستر می شد. (8)
21. پیامبری که مورد سِحر قرار می گیرد!
خدا می داند نقل این سخنان سخت و دشوار است، امّا اگر نبود که بخاری در سه جا و مسلم در یک جا از کتاب خود این روایت را از عایشه نقل می کنند ما نیز به این روایت نمی پرداختیم. در یکی از این روایات چنین آمده است :
پیامبر را سِحر کردند، به طوری که در اثر سِحر، ادارک معمولی خود را از دست داده بود و کاری را که نکرده بود خیال می کرد، انجام داده است. مثلاً می پنداشت غذا خورده در صورتی که نخورده بود و خیال می کرد نماز خوانده امّا نماز نخوانده بود و ... اثر آن سِحر همچنان ادامه داشت تا این که روزی پیامبر نزد من نشسته بود، فرمود: ای عایشه دو فرشته آمدند بالای سر و پایین پای من نشستند و حقیقت حال را به من خبر دادند. آن فرشته که بالای سر من نشسته بود از فرشته پایین پا پرسید: او را چه می شود؟ فرشته دیگر جواب داد: سِحرش کرده اند! لبید بن اعصم یهودی او را سِحر درختان خرما و ... کرده و چند چیز دیگر که نام برد و گفت با مجموع اینها سِحر انجام گرفته است. فرشته پرسید: کجاست؟ فرشته دیگر جواب داد: در چاه ذی اروان! آن گاه پیامبر با اصحاب خود بر سر چاه رفت و برگشت و گفت: ای عایشه! آب آن چاه آن قدر از اثر آن سِحر تغییر یافته بود که به رنگ حنا درآمده و شاخه های درخت های خرمائی که در حول و حوش آن بودند، همه به صورت سر شیطان درآمده بودند. (9)
در روایت دیگری مسأله به صورت زشت و وقیح تری آمده است:
آنقدر سِحر بر پیامبر تأثیر گذاشته بود که گاه می پنداشت با یکی از همسرانش همبستر شده در حالی که چنین نبود. (10)
تصوّر کنید اگر پیامبری را در امور ساده و معمولی همچون خوردن، آشامیدن و همبستری با همسران خود به سحر و جادو متّهم نمودیم، آیا خواهیم توانست وی را در امور مهمّی همچون وحی که به ملکوت و عالم ماوراء الطبیعه مرتبط می گردد از این اتّهام مبرّا سازیم؟ « فأین تذهبون؟! »
22. پیامبر و برتری عُمَر بر او ( موافقات عُمَر )!
احادیث جعلی و دروغین در شکستن و تنزّل شخصیت پیامبر بزرگ اسلام کم نیستند و متأسفانه این دسته از روایات نزد اهل سنّت و وهّابیّت از جایگاه بسیار ویژه ایی برخوردار است؛ چرا که در این جا علاوه بر پایین آوردن مقام حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در صدد شخصیت سازی و بالا بردن مقام عمر بن خطاب نیز می باشند. بخشی از این روایات را « موافقات عُمر » می نامند. یعنی روایاتی که در مقام تعارض، سخن عمر بر سخن پیامبر ترجیح داده و آیاتی از قرآن نیز در تایید نظر عمر نازل می شود!
به عنوان نمونه در یکی از این روایات آمده که عمر گفت:
من با پروردگارم در سه مسأله موافقت کردم: اوّل آن که به پیامبر گفتم: ای رسول خدا! چه می شد ما مقام ابراهیم را جایگاه نماز ( مصلاّ ) قرار می دادیم؟ بعد از پیشنهاد من بود که این آیه کریمه نازل شد: « وَ اتَّخِذُوا مِن مَقامِ إِبراهیمَ مُصَلِّی؛ از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید! (11) » دوّم آن که در مسأله حجاب، من عرضه داشتم: ای رسول خدا باید زنانت را امر کنی تا در حجاب روند، زیرا اکنون همه کس از نیکان و بدان با آنها سخن می گویند. پس از پیشنهاد من بود که آیه حجاب نازل شد. و سوّم آن که چون زنان پیامبر نسبت به وی حسادت و غیرت می ورزیدند، من به آنها گفتم: اگر پیامبر شما را طلاق دهد، امید است که خداوند همسرانی بهتر از شما نصیبش فرماید. پس از سخن من بود که خداوند این آیه را نازل فرمود: « عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ...؛ امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جای شما همسرانی بهتر برای او قرار دهد، همسرانی مسلمان، مؤمن ... (12)» (13)
نکته بسیار عجیب در این دسته از روایات آن است که عُمر می گوید: در سه مورد، من با خداوند موافقت کردم و چون من این جملات را گفتم، آیه نیز دقیقاً به همان شکل که من گفتم نازل گردید!
آنچه در روایات فوق در مورد موافقات عُمر ملاحظه نمودید، سه مورد بیش نیست، امّا به تدریج، در گذر زمان و در راستای فضیلت تراشی برای خلفا، این تعداد در کتاب های مختلف افزایش یافته و طبق نقل سیوطی تا بیش از بیست مورد رسیده (14) که ما به سه موردی که در روایات بالا آمده بود بسنده نمودیم.
23. پیامبری که نزدیک است عُمَر به مقام او دست یابد!
در صحیح بخاری و مسلم از قول پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) روایاتی نقل کرده اند که در آنها چیزی نمانده تا تنها وجه تمایز پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) با دیگر انسان ها که نزول ملائک و وحی بر آن حضرت است (15) نیز به عُمر برسد. به عنوان مثال به این روایت که به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نسبت داده اند، دقت نمایید:
در امّت های پیشین، مردمانی بودند که فرشتگان بر آنان نازل شده و با آنان سخن می گفتند. اگر بنا باشد در میان امَت من نیز یک نفر با چنین خصوصیتی یافت شود آن شخص، حتماً عُمر خواهد بود! (16)
در همین راستا روایاتی نقل کرده اند مبنی بر این که: « هر نظری که عُمر داشت قرآن نیز بر همان اساس نازل می شد. (17)» همچنین: « گفته ها و آرای تمام مردم یک طرف و گفته های عمر هم یک طرف که قرآن بر اساس آرا و نظرات او نازل می گردید. » (18)
و سرانجام، این که از پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت کرده اند: « اگر من از میان شما امّت مبعوث نشده بودم، حتماً عمر به نبوت مبعوث گردیده بود. (19) » و یا این که : « تاکنون خورشید بر شخصی بهتر از عمر طلوع نکرده است. (20) »
از جمله اخیر چنین برداشت می شود که « عُمر » از همه پیامبران، از جمله خاتم و سرآمد آنها بسی برتر و والاتر است.
24. پیامبری که از گوشت های حرام قربانی شده برای بت ها می خورد!
روایت دیگری که با هدف و انگیزه شکستن شخصیت پیامبر و بالا بردن مقام و منزلت دیگران جعل گردیده حدیثی است که بخاری از عبدالله، فرزند عمر بن خطّاب روایت می کند:
رسول خدا با زید بن نُفَیل در پایین منطقه « بَلدَح » (21) ملاقات کرد و این زمانی بود که هنوز بر آن حضرت وحی نازل نشده و به پیامبری مبعوث نگشته بود. در این هنگام پیامبر سفره ای از خوراک گوشت بگسترد و به زید تعارف کرد تا با او هم غذا شود. زید از خوردن آن خودداری ورزید و گفت: من از آنچه شما برای بت ها ذبح می کنید نمی خورم و جز آنچه با نام خدا ذبح شده باشد نخواهم خورد. (22)
دستاورد این حدیث دو چیز است:
الف: منزلت انسانی و دینی زید، پسر عموی خلیفه دوّم بالاتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.
ب: منزلت و قداست پیامبر شکسته و نسبت به بسیاری از افراد پایین تر جلوه داده شده است.
نکته جالب این که علاوه بر اشکالات متعددی که در این روایت وجود دارد، راوی این حدیث یعنی عبدالله بن عمر کسی است که بعد از بعثت پیامبر به دنیا آمده، حال چنین کسی چگونه به صورت مستقیم و بدون واسطه از زمان قبل از ولادت خود حکایت می کند؟!
و این از اعجب عجایب، یا بهتر بگوییم از خنده دارترین طنزهای روزگار است! (23)
25. پیامبری ناتوان در رعایت عدالت
از جمله روایات و احادیث دروغ شرم آوری که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که الگوی مساوات و عدالت است، بسته اند روایاتی است که آن حضرت را - العیاذ بالله - فردی بی حیا معرفی کرده که بدون رعایت ارزش های اخلاقی حتّی قادر به رعایت عدالت و مساوات بین همسران خویش نبوده تا جایی که این امر با اعتراض سرور زنان جهان، حضرت علیها السلام و دیگر همسران حضرت مواجه شده است.
بدون تردید، هدف از جعل این روایت نیز، تراشیدن فضیلتی برای عایشه است، چرا که او دختر ابوبکر است! حال، حتّی اگر در این میان خواسته یا نخواسته، فهمیده یا نفهمیده، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مورد تحقیر قرار بگیرد!
بخاری و مسلم در صحیح خود از عایشه نقل کرده اند:
همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه علیها السلام را نزد حضرت فرستادند. عایشه می گوید: فاطمه زمانی نزد پیامبر آمد که من با پیامبر در بستر خوابیده بودم، فاطمه علیها السلم اجازه گرفت، داخل شد و عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همسرانت مرا نزد شما فرستاده اند تا از شما بخواهم نسبت به رعایت عدالت بین آنها و عایشه دختر ابوقحافه، عدالت را رعایت نمایی! من ساکت بودم پیامبر به او فرمود: دخترم! آیا تو دوست نداری کسی را که من دوست دارم؟ عرض کرد: آری! حضرت فرمود: پس تو نیز عایشه را دوست بدار! (24)
در ادامه همین روایت آمده است:
زنان پیامبر بار دیگر، یکی دیگر از همسران حضرت، یعنی زینب دختر جحش را واسطه قرار دادند تا از آن حضرت بخواهد عدالت را درباره دیگر همسران و عایشه رعایت کند. زینب هم نزد پیامبر می رود، در حالی که با عایشه خوابیده اند. او هم پیام همسران پیامبر را به آن حضرت می رساند تا این که کار به فحش و ناسزا به عایشه می رسد. عایشه هم برای دفاع از خودش بر می خیزد و به زینب، فحش و ناسزا گفته و او را ساکت می کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کرده، تبسّم می کند و فقط می گوید: این دختر ابوبکر است! (25)
این حدیث دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بین همسرانس رعایت عدالت نمی کرد و به هر قیمتی شده ولو بی عدالتی و اهانت برخی نسبت به برخی دیگر عایشه را به جهت محبتی که به او داشت بر آنان مقدم می داشت در حالی که این روایت خلاف دستوری است که خداوند متعال بدان امر فرموده، چرا که خداوند سبحان می فرماید:
و اگر می ترسید عدالت را ( درباره همسران متعدد ) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید. (26)
حال سؤال این جاست اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جهت پیروی از هوای نفس در محبت و عشق به عایشه در رعایت عدالت و مساوات میان همسرانش به جهت پیروی از هوای نفس در محبت و عشق به عایشه ناتوان است پس چگونه بین مردم که انگیزه های بزرگ و فراوانی در عدم رعایت مساوات بین آنها وجود دارد، رعایت عدالت خواهد کرد؟ و چه پاسخی در رعایت نکردن امر الاهی نسبت به همسران خویش که امر قرآنی است خواهد داشت؟!
پس آن حضرت یا نباید غیر از عایشه، زن دیگری اختیار کند و یا باید دیگران را طلاق دهد و تنها با عایشه بماند. وانگهی چگونه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اجازه می دهد که دخترش فاطمه علیها السلام سرور زنان جهان، در حالی که با همسرش در بستر آرمیده، بر او وارد شود! و بدون آن که برخیزد و بنشیند، در همان حال خوابیده با او حرف می زند و می گوید: دخترم! دوست نداری آن کس را که من او را دوست دارم؟ و همچنین وقتی همسرش زینب بر او وارد می شود و مطالبه عدالت می کند و کار به نزاع و فحش می کشد، حضرت بدون آن که کمترین توجهی به کار خلاف آنها بکند، تبسّمی کرده و تنها می فرماید: این دختر ابوبکر است!
26. پیامبری که قصد خودکشی دارد!
بخاری در صحیح خود روایت می کند هرگاه وحی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای مدّتی قطع می گردید، آن حضرت تصمیم به خودکشی گرفته و برای عملی ساختن تصمیم خود بالای کوه می رفت تا از بلندای آن خود را به زیر افکند، امّا هر بار جبرئیل آمده و از عملی شدن این اقدام جلوگیری می نمود.
بخاری چنین گوید:
وحی برای مدّتی قطع و پیامبر به همین جهت محزون گردید و تا آن جا که ما خبر داریم این عمل چندین بار تکرار گردید و هر بار حضرت خود را به نوک قلّه کوهی می رساند تا خود را از آن جا به زیر پرتاب نماید که هر بار جبرئیل آمده و عرضه می داشت: ای محمد! تو در حقیقت فرستاده خدا هستی. با این گفته جبرئیل حضرت قوّت قلب گرفته و از این اقدام منصرف می گردید. (27)
این همان پیامبری است که قرآن کریم در شأن او می فرماید: « وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ؛ و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری (28)»
مخلوط کردن حق به باطل براى این که توده مردم در تشخیص میان حق و باطل دچار انحراف و اشتباه شوند از گناهان بسیار زشتى است که کار آگاهان و عالمان به حق و باطل است، این دانشمندان هستند که حق و جایگاه آن را میدانند، و به باطل و جایگاه آن آگاهاند.
اینان که عهدهدار هدایت مردم و مسئول حفظ جامعه و ملت از کژى و انحرافاند، گاهى با تکیه بر آرزوها و خیالات، و به سبب ترسى که به خاطر از دست رفتن ریاست و مال و منال و متاع دنیا دارند با اغواى هواى نفس و شیطان درون و بردن از چهار چوب مسئولیت و تکلیف الهى و انسانى خود بیرون میآیند، و به جاى هدایت مردم به سوى حق، و حفظ آنان از کژى و انحراف با آمیختن حق به باطل و به عبارت دیگر حق را باطل نشان دادن و باطل را به صورت حق جلوه دادن دست به اضلال و گمراه کردن مردم میزنند، و جامعه و ملت را به کژى و انحراف میکشانند، تا با مال اندکى که از کیسه مردم غارت میکنند شکمى سیرنمایند، و لذتى از شهوات ببرند!
اینان با این کار زشتشان به خود و دیگران ضربه هولناک و خسارت سنگینى میزنند که تا ابد قابل جبران نیست. اینان گرگان و سگان در لباس میش هستند که با این عمل منافقانه خود بیش از پیش بستر فساد را وسعت داده و بندگان حق را دستهدسته و گروهگروه تحویل ابلیس و ابلیسیان مىدهند.
اینان براى به وجود آمدن فرعونها و نمرودها و ابولهبها، و یزیدها و آتیلاها و نرونها و هیتلرها و صدامها و امثال اینان بسترسازى مىکنند و فقط خدا مىداند که چه کوههائى از گناهان غیر قابل بخشش در پرونده آنان ثبت است و بر دوش آنان بار است.
حق آن واقعیت ثابت و روشن و آشکار است که از چشم عقل و از دیده انصاف پوشیده نمىماند و هر کمسواد و بىسوادى مىتواند آن را بفهمد و درک کند، ولى زمانى که با هنرمندى مکارانه و منافقانه عالمان و دانشمندان با باطل مخلوط گردد از چشم عقل و دیده انصاف پنهان مىماند و تشخیص و یافتنش بسیار بسیار مشکل مىشود و شخص گمراه که باید با حق هدایت گردد در چاه گمراهى مىماند!
مسئله مخلوط کردن حق با باطل بر اساس تزویر و مکر و حیله و تدلیس انجام مىگیرد و در حقیقت کارى ابلیسى و شیطانى و عملى است ویژه خناسان و دشمنان خدا که به خاطر کبر و حسدشان و به سبب فعال نگاه داشتن شهوات و هوا و هوسشان انجام مىگیرد.
در این زمان هم دولتهاى آمریکا و اروپا که قسمت عمدهاش به دست یهود صهیونیست مسلک اداره مىشود، با در دست داشتن ابزار مهمى چون رادیو، تلویزیون، سایت، ماهواره، روزنامه، مجله، شبانهروز حق را به باطل مخلوط مىکنند و حق مخلوط شده به باطل را دریاوار تبلیغ مىنمایند تا تشخیص آن از باطل براى ملتهاى جهان دشوار و یا غیر ممکن باشد و به این خاطر در گمراهى و فساد بمانند و براى آنان نوکرى و عملگى کنند.
یقیناً اگر جمعیت میلیارد نفرى اروپا و آمریکا و آسیا و آفریقا و اقیانوسیه حق را در همه جلوههایش بیابند و باطل را در همه جایگاههایش بفهمند در مدتى بسیار اندک دمار از روزگار ستمگران وظالمان در آورده و ریشه آنان را قطع کرده و درخت وجود تکتک زورگویان و قلدران را مىخشکانند تا هر کسى در زندگى دنیا به هر حقى که دارد، برسد.
در کتابهاى یهود به ویژه تورات مردم را از روى آوردن به مدعیان کاذب و دروغین رسالت و پیامبرى هشدار داده بودند و مژده ظهور رسولى از فرزندان اسماعیل با بیان اوصاف و خصوصیاتش به آنان اعلام شده بود.
هنگامى که پیامبر بزرگوار اسلام مبعوث به رسالت شد و نزدیک بود بسیارى از یهود که او را مصداق همان اوصاف بیان شده در تورات مىدیدند به اسلام گرایش پیدا کنند احبار و عالمان یهود با تدلیس و خدعه و تزویر و فریبکارى به باور مردم دادند که این شخص یکى از مدعیان دروغین نبوت است و لازم است او را تکذیب کنید و به این صورت حق را در نظر مردم به باطل مشتبه ساختند و بر خود و ملت یهود جنایت و خیانتى عظیم نمودند و راه رحمت حق و صراط بهشت را به روى خود و پیروانشان مسدود کردند و بسیارى از جوامع ملتهاى پس از خود را نیز در مسیر کژى و انحراف و ضلالت و گمراهى انداختند و مانع از نهى شدن سفره عدالت در سطح کره زمین شدند.
اگر اینان و گروهى از علماى مسیحیت زمان پیامبر به این خیانت بزرگ و جنایت غیر قابل جبران دست نمىآلودند، از آن روز تا امروز و از امروز تا قیامت چراغى جز چراغ اسلام و هدایت روشن نبود و این همه فرهنگهاى باطل مادى، و ایسم هاى باطل پر زرق و برق و احزاب شیطانى و دار و دستههاى خناسى و راههاى ابلیسى به وجود نمىآمد و اکثریت مردم جهان دچار این همه انحراف و فساد و کژى نبودند و کره زمین از فساد و افساد و ظلم و ستم و آلوده بودن به شهوات حرام و انواع گناهان در امان بود.
امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه مىفرماید:
«فلوان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین، و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستولى الشیطان على اولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنى:» «1»
اگر باطل از آمیزش با حق خالص مىشد، حق یک طرف و باطل هم یک طرف، یقیناً راه بر حقجویان پوشیده نمىماند.
و اگر حق از آمیختگى به باطل خالص مىگشت و زیر پوشش باطل پنهان نمىشد، زبان دشمنان یاوهگو از آن قطع مىگشت ولى مشتى از حق و مشتى از باطل گرفته و در هم آمیخته شد در نتیجه در کنار این حادثه تلخ که دست خدعهگران و مکاران و دنیا پرستان به وجود آورد شیطان بر دوستانش دست تسلط مىاندازد و چیرهگىاش بر آنان پایدار مىشود و آنان که لطف و رحمت ویژه حق شاملشان شده از این طوفان خطرناک نجات مىیابند.
کتمان حق
از شگفتىهاى خباثت باطن و آلودگى درون برخى از عالم نمایان این است که با علم به حق و آگاهى از حقیقت، به خاطر به دست آوردن اندکى از مال دنیا یا حفظ ریاست شیطانى و صندلى ابلیسى حق را از مردم بپوشانند و به کتمان آن برخیزند و از بیان و اعلامش خوددارى کنند و با این برنامه ظالمانه مردم را در گمراهى و ضلالت نگه دارند.
عالمان یهود حق را که نبوت پیامبر اسلام بود از طریق آیات تورات و بشارتهاى انجیل مىشناختند و نیز به حقانیت قرآن آگاهى کامل داشتند ولى محض شکم و شهوت و چند روز ریاست بر مردم حق را پنهان داشتند و به این خاطر در گمراهى ماندند و دیگران را هم در گمراهى و ضلالت پا برجا نمودند
قرآن مجید پیامبرشناسى آنان را بدین گونه بیان مىکند:
یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «2»
پیامبر اسلام را بر اساس اوصاف و ویژگىهایش که در تورات و انجیل خواندهاند مىشناسند به صورتى که فرزندان خود را مىشناسند.
شگفتا! عالمان یهود پیامبر اسلام را آنگونه که باید مىشناختند ولى بر اثر حسادت و خباثت باطن و روح مادىگرى و تمایل به شهوات آزاد حق را از ملت خود و جامعه یهود پنهان کردند.
قرآن مجید نیز به قرآنشناسى آنان اشاره کرده مىفرماید:
فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ: «3»
هنگامى که قرآن (که پیش از نزولش آن را با پیشگوئىهاى تورات) مىشناختند به سوى آنان آمد به آن کافر شدند، پس لعنت خدا بر کافران باد.
این نابکاران خبیث و خائنان آلوده دامن، اگر از خدا مىترسیدند و از حضرتش پروا داشتند، یقیناً به دو گناه بسیار خطرناک مشتبه کردن حق به باطل و کتمان حق دست نمىزدند، ولى به جاى این که از خدا بترسند، از این که محروم از مال و منال و ثروت باده آورده شوند و ریاست و حکومتشان بر یهود از دست برود ترسیدند و بىپروائى از خدا نشان دادند، لذا دچار آمیخته کردن حق به باطل و کتمان حق شدند و خود و جامعه یهود را به خسران ابدى و عذاب دائمى و ذلت و خوارى دچار کردند.
آنان که خائف از خدا هستند و روح پرهیزکارى بر آنان حاکم است و اسیر شکم و شهوت نیستند و هر کارى را با لحاظ کردن مراقبت خدا و قیامت انجام مىدهند، هرگز از بیان حق و اعلام مردود بودن باطل و آشکار کردن حق در هر شرایطى که باشند امتناع نمىورزند و اگر در این زمینه احساس خطر و حتى از دست رفتن جان شیرین کنند، هراسى به خود راه نداده و با کمال اشتیاق حاضرند جان را در راه محبوب به قیمت بیان حق فدا کنند و شربت گواراى شهادت را که در مذاقشان شیرینتر از آن در همه هستى وجود ندارد بچشند.
من لازم مىدانم در زمینه بیان حق و آشکار کردن آن به وسیله اولیاء الهى به ویژه در برابر ستمگران چند نمونه ذکر کنم باشد که حرکت الهى آنان سرمشق ما قرار گیرد و ما هم چون آنان گر چه بخاطر بیان حق در مضیقه و مشکل قرار گیریم، یا نهایتاً به شرف با عظمت شهادت که خدا به حق خاصان درگاهش نصیب ما نماید نائل گردیم و از این راه به خیر دنیا و آخرت برسیم.
سعیدبنجبیر شهیدى بر بام سعادت
سعیدبنجبیر از چهرههاى معروف علمى و دینى و از بزرگان تابعین و شاگرد جرامتابنعباس بود.
او در فقه و تفسیر کتاب خدا و رشتههاى دیگر دینى متخصص و از اصحاب و عاشقان ویژه امام عارفان، پیشواى ساجدان حضرت زینالعابدین (ع) بود و از پنج عارف و آگاهى بود که در زمانى که تشیع دچار طوفانهاى کمرشکن و حملات سنگین امویان بود در مذهبش و ارادت به امام چهارم و ولایت ثابت قدم ماندند.
ایمان پابرجاى وى و پایدارى و استقامتش در عشق به اهلبیت به ویژه امیرالمؤمنین (ع) نمونه بود.
حضرت صادق (ع) سبب شهادت او را ارادت و محبت خالصانه و عشق شدیدش به حضرت سجاد مىدانند.
حجاجبنیوسف که در ظلم و ستم و جنایت و خیانت و فروختن دنیا به قیمت از دست دادن آخرت و خدمت به امویان ضربالمثل است، هنگامى که از ایمان و عقیده سعید و ارادتش به خاندان رسالت و اهل بیت پیامبر خبردار شد، به جاسوسانش فرمان داد تا او را تعقیب و دستگیر و نزد وى آورند.
سعید براى آن که بتواند بیشتر به پیشگاه قرآن و اهل بیت خدمت کند به اصفهان رفت و به صورت ناشناس در آنجا قرار گرفت، حجاج که از طریق جاسوسان از خدا بىخبر، و دین فروشان آلوده دامن از بودن سعید در اصفهان آگاه شد به حکمران آنجا نوشت: سعید را دستگیر و نزد من بفرست.
حکمران اصفهان که تکیه بر جمله سراسر دروغ المأمور معذور نداشت و نمىخواست دستش به خون سعید آغشته شود و گناهى سنگین به گردن بگیرد، پنهانى به او پیام داد هر چه زودتر از اصفهان برود و در جاى امنى مسکن گزیند.
سعید از اصفهان به اطراف قم و سپس به آذربایجان رفت و مدتى در آن مناطق ماند، ولى چون توقف طولانىاش در آن منطقه دور او را غصهدار کرد به ناچار به عراق آمد و در سپاه عبدالرحمنبناشعث که بر ضد حجاج قیام نموده بود شرکت کرد، هنگامى که عبدالرحمن دچار شکست شد به مکه رفت و با گروهى که مانند او از ترس حجاج متوارى بودند به طور ناشناس در جوار خانه امن اقامت گرفت، در آن ایام خالدبنعبدالله که موجودى بىرحم و عنصرى خبیث بود از جانب ولیدبنعبدالملک به حکمرانى مکه گماشته شد، پس از استقرار خالد در مکه ولید به او نوشت: مردان معروف عراق را که در مکه پنهان شدهاند دستگیر و به سوى حجاج روانه کن، حاکم مکه سعید را بازداشت و به زنجیر کشید و به کوفه فرستاد.
سعید را در غل و زنجیر وارد کوفه کردند و به درخواست خودش به خانه مسکونىاش منتقل نمودند، با ورود او همه قاریان و عالمان کوفه به دیدارش شتافتند، سعید هم فرصت را غنیمت شمرده در حالى که تبسم بر لب داشت به نقل احادیث همت گماشت، سپس او را به شهر واسط در اقامتگاه حجاج بردند، حجاج از دیدن سعید که مدتها متوارى بود و مأموران در جستجوى او سختکوش بودند به شدت برآشفت و پرسید: نامت چیست؟
گفت: سعیدبنجبیر
حجاج: نه تو شقىبنکسیرى، سعید: مادرم بهتر مىدانست که نام مرا سعید نهاد.
حجاج: تو و مادرت هر دو شقى هستید، سعید فقط ذات پاک حق آگاه به غیب است.
حجاج: من تو را در همین دنیا به آتش دوزخ در مىاندازم.
سعید: اگر مىدانستم چنین قدرتى دارى و این کار به دست تو انجام گرفتنى است تو را به خدائى مىپذیرفتم!
حجاج: عقیده تو درباره محمد چیست؟
سعید محمد پیامبر مهر و رحمت است.
حجاج: درباره خلفا ابوبکر و عمر و عثمان چه عقیدهاى دارى
سعید: تو را به آنان چه کار مگر وکیل آنان هستى؟
حجاج: على را بیشتر دوست دارى یا خلفا را؟
سعید: هر کدام نزد حضرت حق پسندیدهتر باشد.
حجاج: کدام یک از آنان نزد خدا پسندیدهترند؟
سعید: این را کسى آگاه است که از درون آنان خبر دارد. حجاج: قصد ندارى راستش را به من بگوئى؟
سعید: نمىخواهم به تو دروغ بگویم.
حجاج: چرا نمىخندى؟ سعید: کسى که از خاک آفریده شده و میداند خاک هم در آتش مىسوزد چرا بخندد؟!
حجاج: پس چرا ما مىخندیم؟
سعید: براى آن که دلهایتان با هم صاف نیست.
حجاج: یقین بدان که من تو را در هر حال خواهم کشت.
سعید: در این صورت من سعادتمند خواهم بود، چنان که مادرم مرا سعید نامیده.
حجاج: دوست دارى چگونه و به چه صورت تو را به قتل رسانم؟
سعید: اى بدبخت! تو خود باید چگونگى آن را انتخاب نمائى، به خدا سوگند امروز مرا به هر شکلى که به قتل برسانى فرداى قیامت به همان صورت کیفرش را مىچشى.
حجاج: مىخواهى از تو گذشت کنم؟
سعید: این عفو و گذشت اگر از جانب خداست مىخواهم ولى از تو ابداً انتظار ندارم!
حجاج جلاد بىرحم را طلبید و فرمان داد سعید را در برابر دیدگانش سر از بدن جدا کنند، جلاد دستهاى سعید را از پشت بست چون خواست او را گردن بزند سعید این آیه شریفه را قرائت کرد:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ: «4»
من همه وجود خود را به سوى کسى قرار دادم که آسمانها و زمین را آفرید، در حالى که حق گرایم و از مشرکان نیستم.
حجاج گفت صورتش را از قبله بر گردانده به سوى دیگر کنید، هنگامى که رویش را برگرداندند این آیه را خواند:
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ: «5»
بس که هست از همه سو و ز همه رو راه به تو
به تو برگردد اگر راهروى برگردد
حجاج گفت: او را به صورت روى زمین بخوابانید، چون خوابانیدند گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى: «6»
شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر مىگردانیم، و دوباره از خاک بیرون مىآوریم.
حجاج گفت: زودتر او را به قتل برسانید، سعید که لحظات آخر خود را مىگذرانید خالصانه اظهار داشت:
«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد عبده و رسوله» سپس به حضرت حق عرضه داشت: پروردگارا به حجاج مهلت مده که پس از من کسى را به قتل برساند، پس از این درخواست سر از بدنش جدا شد در حالى که چهل و نه سال بیشتر از عمرش نگذشته بود.
پس از شهادت او حجاج حالش دگرگون گشت و گرفتار اختلال حواس شد، پانزده روز بیشتر زنده نماند و در این مدت فرصت کشتن کسى را پیدا نکرد، پیوسته در خواب مىدید که سعید با حالتى خشمگین به او حمله مىکند و مىگوید: اى دشمن خدا گناه من چه بود، چرا مرا کشتى، حجاج زمان مرگ به سختى جان داد، گاهى از هوش مىرفت و زمانى به هوش مىآمد و پیوسته مىگفت: مرا با سعیدبنجبیر چه کار؟! «7»
شجاعت در ابلاغ وحى
اهل مکه در برابر پیامبر و قرآن موضعى بسیار سخت گرفتند، از هیچ آزار و ظلمى نسبت به پیامبر و یاران وفادارش دریغ نداشتند، مىکشتند، مىبستند، شکنجه مىکردند، تبعید مىنمودند، به غارت اموال مسلمان شدهها مىپرداختند، محاصره اقتصادى مىکردند، و در گوش مسافران و زائران حرم خدا پنبه مىگذاشتند تا قرآن را از زبان پیامبر نشنوند!
در این غوغاى عجیب و طوفان همه جانبه سوره مبارکه الرحمن نازل شد، پیامبر رو به یاران کرد و فرمود: کدام یک از شما این سوره را به گوش رؤساى مکه مىرساند؟ حاضران که از آزار و شکنجههاى سران مکه بیمناک بودند و جان خود را در این زمینه در خطر مىدیدند سکوت کردند، عبداللهبنمسعود که در آن زمان سنین جوانى را پشت سر مىگذاشت برخاست و عرضه داشت: اى پیامبر الهى اى فرستاده خدا من این سوره را بر آنان قرائت مىکنم، او با جثه کوچک و بدن ضعیفش نزد سران قریش آمد در حالى که کنار کعبه جمع بودند، با کمال شجاعت و به هدف ابلاغ حق قرائت سوره الرحمن را شروع کرد، ابوجهل که نسبتاً از قدرت جسمانى و جرأت و جسارت برخوردار بود، از جاى برخاست و چنان سیلى محکمى به صورت عبدالله زد که گوشش پاره و خون جارى شد.
عبدالله با همان حال به محضر مبارک رسول خدا آمد، پیامبر با دیدن وضع قارى قرآن و مبلغ وحى ناراحت شد، سر به زیر انداخت و در غصه و اندوه قرار گرفت. در این هنگام امین وحى نازل شد در حالى که شاد و مسرور بود، پیامبر به او فرمود: چرا مسرورى در حالى که پسر مسعود ناراحت و نالان است؟ جبرئیل گفت: به زودى دلیل آن را خواهى دانست. از این داستان مدتى گذشت، زمانى که مؤمنان در جنگ بدر به پیروزى رسیدند عبداللهبنمسعود در میان جنازههاى دشمن مىگشت، بناگاه چشمش به ابوجهل افتاد در حالى که لحظات آخر عمرش را سپرى مىکرد، عبدالله روى سینه او نشست هنگامى که چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان ناچیز بر جایگاه بلندى نشستهاى! پسر مسعود گفت:
«الاسلام یعلو و لا یعلى علیه:»
اسلام برتر از هر چیزى است و چیزى بر اسلام برتر نیست. آنگاه به پسر مسعود گفت: سرم را با این شمشیر قطع کن که تیزتر است، عبدالله سر دشمن را از بدن جدا کرد و چون سنگین بود موى سر را گرفت و روى زمین کشید تا خدمت رسول خدا آورد، هنگامى که پیامبر ماجرا را شنید فرمود: فرعون زمان من از فرعون زمان موسى بدتر بود، زیرا فرعون زمان موسى در آخرین لحظات عمرش گفت: من ایمان آوردم ولى این فرعون طغیانش بیشتر شد. «8»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهجالبلاغه، خطبه 50.
(2)- بقره، آیه 146.
(3)- بقره، آیه 89.
(4)- انعام، آیه 79.
(5)- بقره، آیه 115.
(6)- طه، آیه 55.
(7)- مروج الذهب، ج 3، ص 173.
(8)- نمونه، ج 27، ص 170.
در کتب اخلاق هنگامی که جایگاه صفات شایسته و ناپسند را بیان می کنند می گویند: بله تکبر و خودبرزگ بینی مذموم و ناپسنداست اما ذلت و خود را بی مقدارانگاشتن نیز ناشایست و نکوهیده است . براین اساس انسان نباید خویش را بزرگ بشمارد و توقع احترام و بزرگ شمردن خویش رااز دیگران داشته باشد و یا خود را حقیر و بی مقدار سازد بلکه باید با مردم مهربان و فروتن باشد حقوق آنان را پاس بدارد و از پذیرش حق دریغ نورزد و در عین حال شخصیت خود را نیز حفظ کند تا به ورطه ذلت نیفتد. برای شناخت مرز تواضع یادآوری نکات ذیل ضروری است :
واژه تواضع نیز همچون بسیاری از مفاهیم اخلاقی از تفسیرهای انحرافی مصون نمانده است تا آن جا که در محاورات مردم و حتی برخی از نوشته ها و آثار منتشره تواضع را به ذلت و سکوت در برابر ظلم و تعدی ظالمان معنی کرده انداز باب نمونه :
واماالتواضع فاحتمال الاذی من کل احد . 24
تواضع و ذلت تواضع تحمل آزار واذیت است از هر کسی !
دراسلام ازاین گونه تواضع ذلت آفرین نهی شده است . دراین مکتب تواضعی مطلوب و شایسته است که برخاسته از آگاهی قدرت واحترام باشد.
تواضع اظهار کوچکی است در عین صلابت و عزت .
امیرالمومنین ( ع ) در ویژگی مومنان می فرماید:
...سهل الخلیقه لین العریکه نفسه اصلب من الصلد و هواذل من
مومن خویی آرام دارد به نرمی راه می پوید. نفس او سختراز سنگ خاراست . و خود خوارتراز عبد.
قرآن مجید نیز براین نکته تاکید دارد که همواره مومنان باید در برابر یکدیگر فروتن و مهربان باشند و در مقابل دشمنان و کافران سرسخت و پرقدرت :
اذله علی المومنین اعزه علی الکافرین . 26
به عبارت دیگر ذلت دو گونه است :
1. ذلت نفس .این نوع از ذلت دارای ارزش و پسندیده است زیرا فرد برای رسیدن به کمالات که نفش سرکش مانع آن است خواری را بر نفس خویش تحمیل کرده است .
2. ذلت در برابر دیگران .این گونه ذلت مذموم و مورد نکوهش است . راغب اصفهانی می نویسد:
والذل متی کان من جهه الانسان نفسه لنفسه فمحمود . 27 .
ذلت و خواری اگر به معنای ذلت و خواری نفس از ناحیه خودانسان باشد پسندیده است .
به همین معنی اشاره می کند رسول اکرم (ص ) آن جا که می فرماید:
طوبی لمن تواضع لله تعالی فی غیر منقصه واذل نفسه فی غیر مسکنه . 28
خوشا به حال کسانی که فروتنی و تواضع کنند برای خداوند تعالی بدون پستی و کاستی و نفس خویش ر در عین قدرت و توانایی به خواری وا دارند.
با نگاهی به سیره و روش پیشوایان دینی در می یابیم که آنان از هرگونه رفتار و عملی که نشانه ذلت و تحقیر شخصیت انسان باشد به شدت منع نموده و با آن برخورد کرده اند. درباره امیرالمومنین ( ع ) نوشته اند: آن گاه که زمام جامعه اسلامی را به دست گرفت بخشنامه ای صادر کرده و در آن چنین فرمود:
[ ای مردم !از هرگونه رفتار ناپسند و مذلت بار که شخصیت شما را پست سازد پرهیز کنید].
و فرمود:
[ از بوسه بر خاک و غیر آن وافتادن در پای رکاب و مانند آن که از رفتار مشرکین است وازاخلاق جباران ستمکاران و متکبرین به شمار می آید پرهیز کنید]. 29
تواضع و حلم
برای روشنتر شدن معنی و حقیقت تواضع به مفهوم و معنای حلم نیز اشاره می کنیم و فرق آن دو را یادآور می شویم . گفتیم که : تواضع حالت نفسانی است که در عمل افتادگی وانکسار آدمی را به نمایش می گذارد. این حالت اگر در درون روح و نفس انسانی رسوخ یافت و ملکه شد در همه حال و در برابر همگان جلوه می کند.
اما حلم غالب در جایی به کار می رود که عملی نابجا و نامناسب از شخصی سر بزند وانسان در برابر آن عمل عکس العمل منطقی و عاقلانه ای از خود بروز دهد واز کنار آن با تدبیر و درایت بزرگوارانه بگذرد. دراین صورت با لجام حلمش افراد چموش و سرکش را رام خواهد ساخت .
به فرموده علی ( ع :
الحلم فدام السفیه 30 .
حلم دهان بند سفیهان است .
و در جای دیگر می فرماید:
حلم و بردباری قوم و عشیره است .
بنابراین حلم به آن عملی اطلاق می شود که از شخص عاقل و مدبر در مقابل برخورد ناشایست افراد نادان و بی منطق انجام گیرد.این حالت از کسی صادر می شود که دارای روح بزرگ و همت والا باشد. امیرالمومنین ( ع ) می فرماید:
الحلم والاناه توامان ینتجهما علوالهمه 32 .
بردباری و خونسردی در برابر حوادث از یک شکم افتادند و هر دواز همت بلند زادند.
واما تواضع رفتار فروتنانه ای است که بدون عمل و رفتاری از طرف متقابل ازانسان سر می زند. گر چه گاهی به عکس العمل در برابر عمل نام معقول و ناپسند نیز تواضع اطلاق می شود.
تواضع و تملق
از آنچه در معنای تواضع گفته شد نبایداینگونه برداشت شود که هرگونه کوچکی را شامل می شود. بلکه اگراظهار کوچکی به این حد برسد که انسان به طمع نان و نام و یا آرزوهای نفسانی دیگر دست به گفتار و رفتاری بزند که شائبه تملق و تمجید و نابجا و مدح قدرتمندان و زراندوزان داشته باشد بی شک از نظراسلام مذموم و ناپسنداست .
پیامبراسلام (ص ) می فرماید:
احثوالتراب ی وجوه المداحین . 33
به صورت ستایشگران چاپلوس خاک بپاشید.
یا:
الا لاتماد حوا واذارایتم المداحین فاحثوا فی وجوههم التراب . 34
هان !از ستایشگران و تملق گویان مباشید و هرگاه مدح کنندگان را یافتید به چهره هایشان خاک بریزید.
بنابراین بین تواضع و تملق تفاوت بسیاراست چرا که تواضع حکایت از رفعت مقام و عظمت روح آدمی دارد و چابلوسی و تملق گویای روح پست ضعیف و آلوده به دنیا و مظاهر فریبنده آن است .
پی نوشت ها:
24. اخلاق محتشمی 290.
25. نهج البلاغه حکمت 33.
26. سوره مائده آیه 54.
27. مفردات راغب ماده ذل .
28. بحارالانوار ج 90.77 میزان الحکمه ج 10.505.
29. اخلاق محتشمی 290.
30. نهج البلاغه حکمت 211.
31. همان مدرک حکمت 418.
32. همان مدرک 460. 33. نهج الفصاحه 16.
34. جامع السعادات 2.367.
ایین اسلام و کتاب مقدّس قرآن، راه حقیقتی هدایت بشر به سوی سعادت و کمال است. چیزی که بسیار مایه تأسّف است، این است که تصوّر بعضی از دور افتادگان از حقیقت اسلام، درباره این ایین و کتاب مقدّس آن، بسیار غلط و دور از واقعیت است. این دسته، گمان می کنند که اسلام و قوانین قرآن، منحصر به نماز و روزه و احیاناً حجّ خانه خداست. بعضی ها که شاید این مقدار را هم متوجّه نباشند و فقط اسلام را در زنجیرزنی می بینند. باید تصدیق کرد که عملکرد گروهی از دینداران و حتّی عالمان دین هم که خود را عملاً از تمام فعّالیت های اجتماعی بر کنار داشته اند، به این سوء تفاهم، کمک شایانی می کند.
اسلام، آن چنان برنامه گسترده و جامعی برای زندگی دارد که خط سیر سعادت بشر را از هنگام تولّد تا موقع مرگ و از درون خانواده تا میدان جنگ و از اداره و کارخانه و بازار تا کرسی قضاوت و مدیریت و رهبری سیاسی مشخّص می سازد . اسلام، درباره هر مسأله ای از مسائل زندگی، راه روشنی پیش پای انسان گذارده و حتّی رابطه انسان را با طبیعتِ جاندار و بی جان، به صورتی بسیار زنده تر و ارزنده تر از آنچه امروز در رسانه ها و مجامع جهانی مطرح است، بیان نموده است.1
در این میان، قرآن، کتاب جاویدان اسلام و تنها معجزه ماندگار این ایین نیز رهیافت هایی جهت زندگی مادّی و زمینی بشر ارائه نموده است. این امر، به ما نشان می دهد که اسلام، تنها سعادت اُخروی را در نظر ندارد. هر چند از دیدگاه اسلام، سعادت اُخروی هم در گرو این است که فرد، در این دنیا و در جزئی ترین مسائل زندگی خود نیز راه درست را بپیماید.
مضامین و ارزش های اجتماعی در قرآن
در قرآن، به ارزش ها و اصول اجتماعی فراوانی اشاره شده است که بسیاری از آنها، امروزه، به نحوی مورد توجّه پژوهشگران اجتماعی (بویژه در جهان توسعه یافته) قرار گرفته اند. بعضی از این اصول و ارزش ها ـ که به متن زندگی اجتماعی مربوط می شوند و نقش مهمّی در شکل گیری و هویت یابی و دوام جامعه دارندـ عبارت اند از:
1- کسب علم و دانش: نخستین شرط حیات یک ملّت، علم و آگاهی است. به همین جهت، نویسندگان امروز، ممالک پیش رفته از لحاظ علم و فرهنگ را با تعبیر «زنده» نام می برند و گاهی در نقطه مقابل آن، درباره بعضی جوامع، تعبیر «ملّت مرده» و «جامعه بی روح» را استفاده می کنند. ریشه این تعبییر در ضمن گفتار پیشوایان دین اسلام دیده می شود:
پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «گفتگوهای علمی، دل های مرده را زنده می کند در صورتی که سر انجام آن، خدا و اوامر او باشد».2 یا «کسی که مرگش فرا رسد در حالی که به فرا گرفتن دانش سرگرم باشد که بدین وسیله مسلمانان را زنده کند، فاصله میان او و پیغمبران در بهشت، فقط یک درجه خواهد بود».3 از این رو اسلام، مردم را به فرا گرفتن علم و دانش تشویق بسیار نموده و بلکه آن را واجب دانسته است. درقرآن می فرماید: «مؤمنان راستین و پویندگان علم، پیوسته نزد پروردگار، بر درجات آنها افزوده می شود».4
ترویج و گسترش آگاهی و دانش و روحیه علم اندوزی تا حدّی از نظر اسلام اهمیت دارد که آن را از امور لازم و ضروری می داند و می فرماید: «... پس چرا از هر جمعیتی از آنان گروهی کوچ نمی کنند تا دانش عمیقْ به دست آورند و قوم خود را ـ آن گاه که به سوی آنان بازگشتندـ هشدار دهند، باشد که آنان از زشتکاری بر حذر باشند».5
در اسلام، آموختن، یک ارزش است و هیچ محدودیتی ندارد. هر کس نمی داند، باید از آگاهان بپرسد و هر کس می داند، موظّف است که به دیگران بیاموزد.6
2- نظارت عمومی: ارزش تازه ای که اسلام برای جلوگیری از انحرافات و پس از تربیت صحیح خانواده و معلّم مطرح نموده است، نظارت عمومی مسلمانان بر اعمال یکدیگر است. طبق این حکم صریح قرآنی، هر مسلمانی حق دارد و بلکه موظّف است بر اعمالی که آشکارا از دیگری سر می زند، نظارت کرده، او را به خوبی ها دعوت کند و از بدی ها باز دارد . موضوع امر به معروف و نهی از منکر، در بسیاری از ایات قران ذکر شده است . خداوند در قرآن، گاهی مسلمانان را می ستاید، از این جهت که دارای چنین رفتار و روابطی هستند و گاهی آن را جزء اعمال صالح معرفی می کند.7 هنگامی نیز در ضمن نصیحت های لقمان به فرزندش، به این عمل صحیح، تشویق می کند8 و در موردی دیگر نیز به کسانی که این وظیفه بزرگ را انجام دهند، وعده رحمت داده شده است.9
اسلام می گوید اگر می خواهید در اجتماع شما ظلم و ستم شیوع نیابد و جامعه رو به هلاکت نرود، نظارت عمومی و انتقاد منصفانه و پیشنهاد خیرخواهانه را فراموش نکنید. امام رضا(ع) می فرماید: «به نیکی ها دعوت کنید و از بدی ها جلوگیری نمایید وگرنه مردمان شرور و ستمگر، بر شما مسلّط می شوند و در آن موقع، خوبان شما دعا می کنند و به اجابت نخواهد رسید».10
3. تعلیم و تربیت صحیح فرزند: بدون شک، بسیاری از ویژگی های اخلاقی و شخصیتی فرد، ریشه در خانواده و کودکی و نوجوانی او دارند و در واقع، زیربنای اخلاق و اعتقاد انسان و جامعه، در خانواده شکل می گیرد. حال اگر در جامعه ای، خانواده ها ارزش های اخلاقی را تقویت کنند و آنها را به نسل های بعد منتقل کنند، آن جامعه، جامعه ای ارزش مدار خواهد بود. از این رو، اسلام، اهمّیت زیادی به تربیت فرزند می دهد و در این باره برای پدران و مادران، رسماً مسئولیت قائل شده است: «و خانواده خود را به نماز امر کن و خود [نیز] با همه نیرو بر [مراعات] آن، شکیبایی کن. ما از تو هیچ روزی نمی طلبیم. این ماییم که تو را روزی می دهیم و عاقبت [نیک] از آنِ [اهل] تقواست».11
4. رسیدگی به وضع نیازمندان: در دنیای کنونی، فقر و تنگدستی بسیاری از مردم و اختلافات فاحش طبقاتی، فکر دانشمندان را به خود مشغول ساخته و برای علاج این درد و کم کردن این فاصله خطرناک طبقاتی تلاش می کنند . اسلام، برای پیشگیری از تراکم ثروت و ریشه کن ساختن بلای خانمان سوز فقر، قانون صدقات (واجب و مستحب12) را گزارده است، به این معنی که ثروتمندان را موظّف کرده تا مقدار معینی از اموال خود را هر ساله به فقرا بپردازند. قرآن می گوید: «در اموال هر مسلمانی، سهمی مشخّص، برای نیازمند و محروم است».13
قرآن مجید، در موارد بسیاری از «زکات» نام برده14 و به قدری به پرداختن آن اهمّیت داده که غالباً آن را در کنار بزرگ ترین فرضیه دینی (یعنی نماز) یاد کرده است: «نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید؛ زیرا آنچه کار نیک انجام دهید، جزای آن را خواهید یافت».15
از نظر قرآن، زکات، آثار اخلاقی و معنوی فراوانی برای جامعه دارد: انسان را از دنیاپرستی و بُخل و حرص پاک می کند و نوع دوستی و سخاوت و ایثار و گذشت و توجّه به حقوق دیگران را در او تقویت می کند و نیز فقر و محرومیت ـ که ریشه بسیاری از مفاسد و انحرافات در جامعه است ـ را از بین می برد و بدین ترتیب، هم جامعه پاک می شود و هم زکات دهنده: «[ای پیامبر!] از امول آنان زکات بگیر که با این کار، [جان و مال] آنها را پاکیزه می کنی».16
5. ترویج صلح و دوستی و مُدارا و گفتگو در جامعه: «... پس، از خدا پروا کنید و روابط مابین خودتان را اصلاح کنید و اگر مؤمنید، از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید».17
زندگی اجتماعی، طبیعتاً آمیخته با مشاجره و اختلاف و درگیری است. قرآن، مؤمنان را برادر یکدیگر معرّفی کرده و وظیفه آنان را اصلاح روابط بین یکدیگر و رفع سوء تفاهم ها دانسته و شرط تقوا را تلاش برای ایجاد خوش بینی و آشتی و دوستی در بین اهل ایمان بیان کرده است.18 در حدیث است که «پاداش اصلاح کننده اختلافات میان مردم، مانند اجر مجاهد در راه خدا در میدان جنگ با کافران است».19 ایات دیگری از قرآن نیز وجود دارند که در آنها به صلح و آشتی دعوت شده است: «ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی در صلح و آشتی درایید و از گام های (راه) شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست».20
اهمیت صلح در قرآن تا اندازه ای است که آن را نه تنها در بین مؤمنان، بلکه در مورد دشمنان و کافران نیز توصیه کرده و فرموده است: «اگر دشمنان، خواهان صلح بودند، شما بپذیرید».21 امّا در عین حال، قرآن صلحِ از روی ترس و سستی و سازش به منظور فرار از جهاد و مشکلات میدان جنگ را نکوهش می کند و آن را باعث عقب نشینی از ارزش های اسلامی می داند.22
قرآن، همچنین به گفتگو با همگان23 و انتخاب بهترین سخن از میان گفته ها24 و مذاکره کردن و نرمْ سخن گفتن حتّی با فرعون25 و متّهم نکردن هیچ سلام کننده ای به بی ایمانی،26 دعوت می کند و عدم خشنونت پیامبر را می ستاید و باعث ترویج اسلام می شمارد.27
6. لزوم برقراری عدالت: اوج کمال انسان از دیدگاه قرآن، در تقواست و راه رسیدن به تقوا، عدالت است و عدالت یعنی رسیدن به جامعه ای بدون فقر و تبعیض و ستم؛ عدالت یعنی اصلاح روابط انسان با انسان و رعایت اخلاق و انصاف در قوانین جامعه و اجرای آنها و بلکه در کلیه فردی و اجتماعی. امام علی (ع) در این باره می فرماید: «خداوند سبحان، سامان گرفتن و اصلاح جامعه انسانی را، منوط به اجرای عدالت قرار داده است. مردم جز با اجرای عدالت، سعادتمند نمی شوند».28 از این رو، قرآن به اجرای عدالت در جامعه اسلامی بسیار تأکید دارد و آن را مایه رستگاری انسان می داند: «عدالت ورزید که به تقوا نزدیک تر است...»29 و یا «ای اهل ایمان! عدالت را برقرار کنید و برای خدا گواهی دهید، اگر چه به زیان خود شما یا پدر و مادر و یا نزدیکان شما باشد...».30
آری، اداره سالم امور گوناگون جامعه و رشد مردم و شکوفایی استعدادهای اجتماع و حفظ کرامت انسانی و پاسداری از ارزش ها و مهم تر از همه به دست آوردن تقوا، جز با اجرای عدالت، میسّر نیست.
7 . ضرورت مشورت: اهمیت مشورت در اسلام به اندازه ای است که خداوند حتّی به پیامبرش نیز امر می کند که مشورت کند،31 با آن که پیامبر اکرم (ص) نیازی به مشورت نداشتند، امّا برای این که اوّلاً این اصل را پایه گذاری کنند و مسلمانان را به اهمیت مشورت (به عنوان یک ارزش اجتماعی) متوجّه سازند تا بلکه گفتگو و مشاوره را جزو برنامه های زندگی خود قرار دهند و ثانیاً به همراهان و پیروان خود، شخصیت بدهند و نیروی فکر و اندیشه آنان را پرورش دهند، مأمور شدند که مشورت کنند و این در رهبری و مدیریت هر مجموعه انسانی، یک اصل است؛ چه آن مجموعه، کوچک باشد و چه بزرگ: «و [مؤمنان، کسانی هستند که] کارشان، در میان خودشان، به مشاوره برگزار می گردد».32
گفتنی است بسیاری فقیهان بزرگ مسلمان، بویژه در قم و نجف (کسانی همچون میرزا حسین نائینی و امام خمینی)، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی 1357، در نفی استبداد و سلطنت و لزوم برقراری آزادی و دموکراسی و حکومت مردم سالار در جوامع اسلامی، به این اصل قرآنی (ضرورت مشورت) استناد جسته اند و حاکمیت مسلمانان بر سرنوشت خویش را خواستار شده اند».33
8 . سفارش به اتّحاد و جمع گرایی در بین مسلمانان: بخشی از عباداتی که در اسلام واجب شده اند، جنبه گروهی دارند (همچون: نماز جماعت و جمعه و عید، حج و...) و اهمیت اصل دعوت به جمع گرایی و شرکت در جماعت، تا حدّی است که خداوند برای چنین عباداتی، پاداشی چند برابر در نظر گرفته است و آنها را بهترین و زیباترین شکل عبادات و عامل ایجاد وحدت و همبستگی بین مسلمانان می داند. نمونه بارز این گونه سفارش ها، سفارش قرآن کریم به برگزاری و شرکت در نماز جماعت است: «و نماز را برپا دارید و زکات بپردازید و همراه با رکوع کنندگان، رکوع کنید».34 حتّی قبل از اسلام و در ادیان گذشته نیز، نماز جماعت، مورد تأکید خداوند بوده است.35 در قرآن، همچنین در دو سوره «جمعه» و «حج»، بر این دو عبادت گروهی تأکید و به منافعی که برای مسلمانان دارند، اشاره شده است.
9 . تأکید بر انجام اعمال شایسته و تحریم اعمال ناشایست در سطح اجتماع: ایمان به خدا و عمل به ایین او، جاذبه و کشش ایجاد می کند، به طوری که حتّی افراد ناپاک هم انسان مؤمن و نیکوکار را دوست دارند. پس انجام اعمال نیکو، نه تنها باعث سلامت جامعه و تضمین روابط سالم بین افراد جامعه می شود، که عاملی برای ایجاد الفت و دوستی و همبستگی بیشتر بین آنها نیز خواهد بود: «خدای رحمان، به زودی کسانی را که ایمان آورده اند و عمل های شایسته انجام داده اند، محبوب همه می گرداند».36 از سوی دیگر، ارتکاب اعمال ناشایست و ضدّ اخلاقی، باعث انحراف جامعه از مسیر صحیح انسانی شده و باعث بروز اختلافات و درگیری ها و هزاران مشکل اجتماعی برای افراد آن جامعه خواهد شد که از نمونه های بسیار ساده و روشن این گونه اعمال، می توان به دروغگویی، غیبت کردن، تهمت زدن، مسخره کردن، عیبجویی کردن و... اشاره نمود: «وای بر هر عیب جو و بدگوی دیگران»37 و «مرگ بر دروغگویان»38 و «از گمان بد بردن به دیگران به شدّت بپرهیزید»39 و «هیچ کدام از شما، دیگری را مسخره نکند. که شاید آن دیگری، بهتر از او باشد»40 و «در کارهای نیک و تقوا، تعاونْ پیشه کنید؛ امّا در گناه و تضییع حقوق دیگران، یکدیگر را یاری نکنید».41
پی نوشت ها:
1 . اسلام در قلب اجتماع، ص8.
2. الکافی، ج1، ص20.
3. منیة المرید، ص9.
4. سوره مجادله، ایه11.
5. سوره توبه، ایه122.
6. ر.ک: سوره نحل، ایه 43؛ سوره توبه، ایه122.
7. ر.ک: سوره آل عمران، ایه109ـ113.
8. سوره لقمان، ایه16.
9. سوره توبه، ایه70.
10. الکافی، ج8، ص343.
11. سوره طه، ایه133.
12. صدقه واجب، شامل: زکات، خُمس، فطریه، کفّاره و... است و صدقه مستحب، شامل: صدقه روزانه، هدیه دادن پول و لباس و خوراک به نیازمندان، و... .
13. سوره معارج، ایه25؛ سوره ذاریات، ایه19.
14. سوره بقره، ایه های40و204و173و... .
15. سوره بقره، ایه110.
16. سوره توبه، ایه103.
17. سوره انفال، ایه1.
18. سوره حجرات، ایه10.
19. منهج الصّادقین، ج8، ص417.
20. سوره بقره، ایه208.
21. سوره انفال، ایه61.
22. سوره محمّد، ایه35.
23. سوره نحل، ایه125.
24. سوره زُمر، ایه18.
25. سوره طه، ایه42ـ44.
26. سوره نساء، ایه94.
27.سوره آل عمران، ایه159.
28. الحیاة، ج6، ص400 و 404.
29. سوره مائده، ایه8.
30. سوره نساء، ایه135.
31. سوره آل عمران، ایه159.
32. سوره شوری، ایه38.
33. ر.ک: جمهوریت و انقلاب اسلامی، ص91ـ1013؛ نظریه های دولت در فقه شیعه، ص18ـ31: فقیهان شیعه، از چند اصل قرآنی دیگر، از جمله: امر به معروف و نهی از منکر، لزوم حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش (سوره رعد، ایه11)، ضرورت اتّحاد امّت (سوره آل عمران، ایه103)، نفی حاکمیت کفّار (سوره نساء، ایه141) و... برای تشکیل حکومت اسلامی در قالب جمهوریت (مشارکت سیاسی شهروندان) و نفی استبداد، یاری گرفته اند.
34. سوره بقره، ایه43.
35. سوره آل عمران، ایه43.
36. سوره مریم، ایه96.
37. سوره همزة، ایه1.
38. سوره ذاریات، ایه10.
39. سوره حُجرات، ایه12.
40. سوره حجرات، ایه11.
41. سوره مائده، ایه2.
منابع:
اسلام در قلب اجتماع، سید علی محقّق داماد، قم: کتابفروشی طباطبایی، 1342، اوّل.
2. دین در خدمت انسان (جُستارهایی درباره دین و مسائل جهان معاصر)، [امام] موسی صدر، تهران: مؤسّسه امام موسی صدر، 1384.
3. اسلام و اجتماع، [علّامه] سید محمّدحسین طباطبایی،؟؟؟؟
4. جمهوریت و انقلاب اسلامی (مجموعه مقالاتِ و اسناد؟؟؟؟)، تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1377.
5. جامعه سازی قرآنی، محمّدرضا حکیمی، قم: دلیل ما، 1383.
6. نظریه های دولت در فقه شیعه، محسن کدیور، تهران: نی، 1376.
تحریم نقل حدیث
به رغم استقبال کم نظیر و شگفت انگیزی که اصحاب و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در ثبت و ضبط سیره و سنّت آن حضرت داشتند، ولی بعد از رحلت پیامبر، در عصر خلفای سه گانه، در اقدامی هدفمند و با تمسّک به شعار «کفانا کتاب الله» مانع این روند شدند و به بهانة این که: «حدیث» با قرآن مشتبه میشود و یا« به جای قرآن، حدیث محور قرار میگیرد،» از ضبط و نشر احادیث پیامبر، جلوگیری کردند.
یکی از مورخان معتبر اهل سنّت می نویسد:« وقتی ابوبکر به خلافت رسید، مردم را جمع کرد و طی سخنانی به آنان گفت:
ای مردم! شما احادیث پیامبر را نقل و در آن اختلاف میکنید؛ به یقین نسلهای اینده، بیشتر از شما اختلاف خواهند داشت. پس کسی حق ندارد حدیثی را از رسول خدا نقل کند. هر کس از شما سؤالی کرد، بگویید: بین ما و شما، کتاب خدا کفایت می کند. پس فقط به قرآن تمسک جویید و حلال آن را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید».[1]
جلال الدین عبدالرحمن سیوطی، یکی دیگر از علمای سرشناس اهل سنّت در کتاب « تنویر الحوالک فی شرح موطّأ مالک» به نقل از عروة بن زبیر مینویسد:
« عمر بن خطاب، خلیفه دوم، وقتی در مورد نگارش و جمعآوری احادیث پیامبر با اصحاب آن حضرت مشورت کرد، همه او را به این امر مهم تشویق کردند، امّا وی همچنان در تردید بود. او یک ماه در فکر و اندیشه بود و از خداوند راه خیر طلب میکرد. یک روز ارادة خداوند چنین تعلق گرفت و عمر گفت:«همان طوری که میدانید، قبل از این، سخن از کتابت حدیث پیامبر میگفتم، ولی بعد دریافتم جمعی که به دنبال این کار رفتند، کتاب خدا را فراموش کردند. سوگند به خدا ! من هرگز این کار را نخواهم کرد». به همین سبب، او از تصمیم خود مبنی بر جمعآوری حدیث پیامبر، منصرف شد.»[2]
در نقل دیگر، باز از طریق دانشمندان اهل سنّت آمده است: عبدالله بن علا گفت: روزی از قاسم بن محمّد ( نوة خلیفه اول ) خواستم برایم حدیث بخواند و من ضبط نمایم. او در جواب گفت: به راستی در زمان خلافت خلیفه دوم چون دوباره نقل احادیث پیامبر زیاد شد، او دستور داد تمام آنها را به پیشش آوردند. آن گاه به دستور خلیفه، همة احادیث را آتش زدند، سپس عمر گفت: گفتار پیامبر در کنار قرآن به منزله دو گانه پرستی اهل کتاب و شرک است.
بدین ترتیب، قاسم به روش خلیفة دوم تمسّک کرد و مرا از شنیدن و نوشتن حدیث پیامبر بازداشت.[3]
قرظة بن کعب انصاری، یکی از اصحاب برجستة پیامبر، میگوید: وقتی خلیفة دوم، من و عماریاسر و ... را به عنوان کارگزار از مدینه به سرزمین عراق میفرستاد، تا منطقة «صرار» ما را بدرقه کرد. بعد گفت: ایا می دانید به چه منظوری شما را تا اینجا مشایعت کردم؟ گفتیم: حتماً قصد تکریم ما را کردی. گفت: درست است، امّا کار مهم تری هم با شما داشتم و آن، این است که باید بدانید، شما به یک شهری میروید که مردمان آن سخت با قرآن انس گرفتهاند و همواره در منازل و مجالس قرآن زمزمه میکنند، آوایی همانند آوای زنبور عسل از خانههایشان به گوش میرسد. بنابراین، وقتی آنجا وارد شدید، با ذکر احادیث، آنها را از قرائت قرآن غافل نکنید و من، شما را در این کار حمایت خواهم کرد. قرظة در ادامه می گوید: ما نیز چنین کردیم و در مدت اقامت و مأموریت خود در عراق، مردم را به حال خویش واگذاشتیم و حدیثی از پیامبر نگفتیم.[4]، و یا وقتی از من حدیث خواستند، در جواب گفتم: خلیفه، مرا از نقل حدیث منع کرده است.[5]
یوسف بن عبدالبر، از علمای سرشناس اهل سنّت، این روایت را به سه طریق مختلف در کتاب خود آورده و همة طرق را صحیح السّند معرفی کرده است.[6]
موضوع تحریم نقل احادیث و سیره و سنّت پیامبر در عصر خلفای سه گانه، از مسلّمات تاریخ است؛ چنان که خلیفة دوم آن را طی بخشنامهای به طور صریح به همة استانداران و فرمانداران مناطق ابلاغ نمود. او در ادامة اجرای این سیاست، تنی چند از اصحاب و شخصیتهای سرشناس، مثل: عبدالله بن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری را به خاطر نقل احادیث پیامبر زندانی کرد[7] و تعدادی دیگر از یاران امام علی علیه السلام مانند: حجر بن عدی، رشید هجری و میثم تمّار به سبب نقل حدیث و مناقب اهل بیت: به دار مجازات آویخته شدند.
برخورد با حدیث نبوی
البته باید توجه داشت ریشة این تفکر غلط، به دوران حیات خود پیامبر اعظم برمی گردد. گاه وقتی آن حضرت موضوعی را عنوان میکرد، عدهای در اعتراض به پیامبر میگفتند: این مطلب در قرآن نیست و ما نمیتوانیم به آن عمل کنیم.
در جنگ خیبر بعضی از اصحاب قصد تعرّض به اموال و ناموس یهودیان را داشتند که پیامبر، آنها را از این کار بازداشت و فرمود: مال و ناموسشان در امان است. امّا این عده به دستور او اعتنا نکردند و استدلالشان این بود که این موضوع در قرآن نیامده است. به همین دلیل، در رخدادهای گوناگون، ایاتی از قبیل: )و ما ینطق عن الهوی اٍن هو الّا وحی یوحی.([8] ، و )و ما آتیکم الّرسول فخذوه و ما نهیکم عند فانتهوا([9]. این ایات در مقابل تفکّر«کفانا کتاب الله» است این نکته را گوشزد میکنند که علاوه بر قرآن، به گفتار پیامبر نیز باید توجه داشت.
بعد از رحلت پیامبر، این تفکر غلط به انگیزههای سیاسی از طریق خلفای سه گانه در میان مردم نهادینه شد و این وضع، نزدیک به یک قرن ادامه پیدا کرد.
این، در حالی بود که قرآن شامل قوانین و احکام کلّی اسلام بود و در مرحلة عمل و اجرا، نیاز مبرم به مفسّر و مبینی همچون پیامبر داشت؛ مثلاً در قرآن دربارة نماز و روزه حکم کلّی )اقیموا الصّلواة ([10] و )کتب علیکم الصّیام([11] آمده است که تبیین چگونگی و جزئیات آن، بر عهدة پیامبر است. در موارد بسیار دیگر نیز احادیث پیامبر نقش تعیین کننده در تبیین ایات داشت و اصلاً قرآن با قطع نظر از سیره و سنّت پیامبر، قابل فهم و عمل نبود. به همین سبب، آن حضرت چنین وصیت کرد: «انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی». آن حضرت طبق این حدیث شریف، به امت سفارش کرد تا پس از رحلت آن حضرت، به کتاب و عترت، هر دو کنار هم تمسّک کنند.[12] منظور از «عترت و اهل بیت» همان بیان کنندگان سیره و سنّت پیامبرند که به اعتقاد شیعه، جانشینان معرفی شده آن حضرت به شمار می روند..
پیروان اهل بیت و شیعیان امام علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر به رغم فضای اختناق، با توجه به این حدیث، همواره در کنار قرآن، به احادیث پیامبر نیز اهتمام داشتند و در حفظ و جمعآوری سیره و سنّت پیامبر هرگز غفلت نورزیدند و در این راه، دشوار ترین شکنجهها، مخوفترین زندانها و رنج بدترین تبعیدگاهها را به جان و دل تحمل کردند، حتی جام شهادت به سر کشیدند؛ ولی لحظهای در نشر احادیث و جمعآوری آن درنگ روا نداشتند و بدین ترتیب، توانستند این گوهر گران مایه و گنجینة حیات بخش را به نسلهای اینده برسانند.
جبران یک قرن محرومیت
در این میان، علما و فقهای اهل سنّت نیز از همین بینش سه خلیفه و بنی امیه پیروی میکردند؛ و به همین دلیل، نزدیک به یک قرن از نعمت احادیث پیامبر و این منبع نور و هدایت محروم ماندند. و به دنبال خویش، امت اسلامی را نیز بی نصیب ساختند. در سال 99 هجری که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، این تحریم را شکست.[13] او طی بخشنامهای خطاب به ابوبکر محمد بن حزم ( فرماندار و قاضی شهر مدینه) و سایر کارگزاران در مناطق مختلف، خطر نابودی «علوم اسلامی» را گوشزد کرد و آنها را به نگارش و جمع آوری احادیث پیامبر ملزم ساخت. در پی این درخواست، در میان عالمان اهل سنّت، محمد بن مسلم بن شهاب زهری (متوفّای 125ق.) از علمای شام و حجاز، اولین کسی بود که تلاشهای بسیاری کرد و به جمع آوری احادیث نبوی اقدام ورزید. او بدین منظور، به حضور افراد دیگری که از آن حضرت حدیث شنیده و حفظ کرده بودند، رسید و با تمام توان به جمع آوری و ضبط این گونه احادیث پرداخت.[14]
بعد از وی کسانی مانند: ابن جریح در مکَه ( متوفّای 150ق.)، معمّر در یمن (متوفّای 154ق.)، اوزاعی در شام (متوفّای 157ق.)، سفیان ثوری در کوفه (متوفّای16ق.)، جریر بن عبدالحمید در ری (متوفّای 181 ق.)، ابن مبارک در خراسان (متوفّای 181ق.) ابن اسحاق و مالک در مدینه(متوفّای 179ق.) و ابن شیبه در کوفه (متوفّای 235ق.)، وارد این عرصه سرنوشت ساز شدند و کار جمعآوری حدیث پیامبر را ادامه دادند و این حرکت را در اوایل قرن سوم هجری تقریباً به مرحلة مطلوب رساندند.[15]
البته احادیث به دور از نظم و ترتیب و تدوین خاصی بود و به علاوه، هر کدام از این افراد در ممالک اسلامی پراکنده بودند و احتمال از بین رفتن احادیث وجود داشت؛ تا اینکه محمد بن اسماعیل بخاری(256ـ94ق.) بخش عمدهای از این احادیث را به دست آورد و آنها را به ترتیب موضوعی در یک مجموعه، تدوین و تنظیم نمود و نکتة مهم تر، اینکه احادیث صحیح و ضعیف را از هم جدا کرد. افزون به این، در اغلب مجموعه های حدیثی پیشین، احادیث پیامبر با فتاوا و نظرات صاحبان آثار در هم آمیخته بود که محمد بن اسماعیل بخاری آنها را از هم تفکیک کرد و برای اولین بار به مجموعه احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله نظم و ترتیب منطقی داد. این کار، حدود شانزده سال به طول انجامید و بعد این مجموعة حدیثی «صحیح بخاری» نامیده شد.
سپس در تکمیل اقدامات او، شخص دیگری از عالمان اهل سنّت، به نام مسلم بن حجّاج نیشابوری(261-206ق.) وارد صحنه شد. او به مناطقی چون: حجاز، مصر، شام و عراق سفر کرد، به حضور محدّثان آن مناطق رسید و احادیث پیامبر را از آنها شنید. او حاصل این سفر تحقیقی را در مجموعهای به نام «صحیح مسلم» گرد آورد. پس از وی محدّثان دیگر از فرقة اهل سنّت، مانند: محمد بن یزید قزوینی، معروف به «ابن ماجه» (275-207ق.)، ابو داود سلیمان بن اشعث سجستانی (275-207ه)، محمد بن عیسی ترمذی(279-209ق.)، احمد بن شعیب نسایی(303-214ق.) مجموعههای احادیث نبوی را با نظم و ترتیب ویژه، تحت عناوین«سنن و مسند» به رشتة تألیف درآوردند. به گفتة ابن تیمیه، مجموع احادیث منقول از پیامبر، تنها در دو مجموعة صحیح بخاری و صحیح مسلم، با قطع نظر از احادیث تکراری، در بردارنده حدود هفت هزار حدیث میباشند.[16]
اگر چه فقها و محدّثان اهل سنّت در قرن اوّل هجری به احادیث پیامبر اعظم اهتمام نورزیدند، اما در قرن دوم و سوم توانستند تا حدودی، اشتباهات گذشته را جبران کنند و در حفظ آثار و سیره و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله سهیم باشند.
پی نوشت ها:
[1] . تذکرة الحفاظ، شمس الدین ذهبی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 1، ص9.
[2] . ادوار فقه و کیفیت بیان آن، محمد ابراهیم جنّاتی، ص38.
[3] . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج5، ص143.
[4] .تذکرة الحفاظ، ج 1، ص12.
[5] . جامع بیان العلم، یوسف بن عبدالبر، ریاض، دار بن جوزیه، ج2، ص998.
[6] . ر، ک: منبع پیشین.
[7] . تذکرة الحفاظ، ج 1، ص7؛ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج1، ص 110.
[8] . نجم/3.
[9] . حشر/7.
[10] . بقره/ 43،83،110.
[11]. بقره/ 183.
[12] . سنن ترمذی، ج 5، باب 32، حدیث 3788، ص 622، سفینة البحار، ج 1، ص 132.
[13] . فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 218، باب کتابة العلم.
[14] . صحیح البخاری ، به تحقیق عبدالعزیز بن باز، ج1، مقدمة ناشر، ص 8.
[15] . همان.
[16] . اصول کافی، کلینی ، مقدمة سید جواد مصطفوی، ص 9 ؛ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، ج17، ص245
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: قومى وارد قیامت مىشوند که حسنات آنها مانند کوههاى تهامه است، ولى آنان را به آتش مىبرند. عرض کردند: در پرونده آنان نماز هست؟
فرمود: آرى. گفتند: روزه دارند؟ فرمود: آرى؛ حتّى در پرونده خود نماز شب هم دارند، ولى آنچه باعث به آتش رفتن آنها است، این است که در برخورد به مال دنیا رعایت حلال و حرام خدا را ننمودند!!