شاید بد نباشد همیشه قبل از اینکه بت پرستیدنی شما را از دست تان بگیرند، اول آن را بشکنند و بعد خرده هاش را از میان مشت های تان بیرون کشند. نه؟ در این صورت شاید به درجه کمتری از دپریشن مبتلا شوید.
اوریانا فالاچی را با کتاب " کودکی که هرگز به دنیا نیامد" شناختم و با "اگر خورشید بمیرد" همراه او روی چمن های پلاستیکی راه رفتم و قد کشیدم. کاکتوس مصنوعی لمس کردم و افسوس خوردم چرا نیش تیغ های کاکتوس قلب انگشتانم را سوراخ نمی کند. اوریانا فالاچی زمانی جزء کامل ترین زنانی بود که می شناختم. نکته سنج، دقیق، با شهامت، دموکرات، ضد فاشیسم. یکی از آن معدود کسانی که به اعتقاد من معنا را یافته بود...
فالاچی با حمایت از مردم ویتنام برایم بت شد و با توهین به مسلمانان در هم ریخت. تعصب خاصی نسبت به هیچ دینی ندارم اما همیشه برایم پیروان تمام ادیان، تمام مکاتب قابل احترام بوده اند. نمی شود به سبب یک دین برای افراد نظریه اسنادی صادر کرد. می شود؟!
سال ها پیش، وقتی سیر تکوینی انقلاب فرانسه را خواندم و متوجه شدم که در قرن نوزدهم، در اروپا، چه خون هایی بابت نوشتن اعلامیه جهانی حقوق بشرریخته شد، . و چطور مادران داغدار بوسه بر کاغذ اعلامیه زدند؛ وقتی گشتم و بالاخره متن اعلامیه را پیدا کردم و به جای حفظ کردن اتحادها نشستم وبند بند اعلامیه را حفظ کردم، به نظرم آمد که تک تک ساکنین زمین مکلفند به مفاد آن عمل کنند:
ماده 1: ابنای بشر همه آزاد به دنیا می آیند و در حقوق و کرامت انسانی با هم برابرند. همه از موهبت خرد و وجدان برخوردارند و باید با یکدیگر با روحیه برادری رفتار کنند.
ماده 2: هرکس از حقوق و آزادی های اعلام شده در این بیانیه، بی هیچ تبعیضی از هر حیث، مانند نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، دین، عقاید سیاسی یا غیر آن، اصل ومنشا ملی یا اجتماعی یا هر موقعیت دیگر برخوردار خواهد بود. علاوه بر آن هیچ تبعیضی مبنی بر وضعیت سیاسی، قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی که شخص وابسته به آن است، مجاز نخواهد بود.
ماده 3: هرکس حق دارد که از زندگی، آزادی و امنیت شخصی برخوردار باشد.
ماده 18: هر کسی از حق آزادی اندیشه، وجدان ودین برخوردار است. این حق شامل آزادی تغییر دین و عقیده و نیز آزادی اظهار دین وعقیده، در تلیم آن، عمل به آن، عبادت واجرای مراسم در جهت آن، در تنهایی و در جمع با دیگران، در خلوت یا حوزه عمومی، می باشد.
آن وقت حالا، در قرن بیست و یکم، از قلب همان اروپا، زنی - آن هم نه یک زن معمولی، زنی که به آزادی اندیشه در جهان زبانزد است- پیدا می شود که در سن پختگی چنین خردمندانه درافشانی کند:
" من از مکزیکیها متنفرم اما اگر هفت تیری در دست داشته باشم و از من سوال شود از میان یک مسلمان و یک مکزیکی کدام یک بدتراست؟ کمی مکث خواهم کرد ، اما قطعا مسلمان را خواهم کشت."
او همچنین اعلام کرده بود که " در صورت مشاهده مناره یک مسجد درشهر محل اقامتم، آنرا به کمک دوستان آنارشیستم با بمب منفجر خواهم کرد."
چندی پیش یک روزنامه ایتالیایی درباره فالاچی نوشته بود: «فالاچی در کتابهای خود جهان اسلام را منشأ شر مطلق دانسته و از این عقیده دفاع میکند که در درون هر مسلمان یک تروریست نهفته است.»
شاید اگر اوریانا فالاچی سالها پیش تا آن حد محبوبم نبود، الان عمق یاس و انزجارم این قدر نبود که حتی از مرگش نیز متاثر نشوم. زنی که روزی برایم چون بت بود. بتی که اول شکست بعد گرفته شد!
این نوشته را دقیقا از اول یکی از پست های آرشیوم کپی می کنم:
"جایی، وقتی، کسی به من گفت: شعار نده! این قدر درباب طرز تفکر واهدافت نگو.فقط به امروزت بیندیش.در مورد برنامه های فردایت لاف گزاف مزن! این شعارها، این ادعاها، همه طناب می شود و بر دست وپای خودت می پیچد. یک روز می بینی که به کلی از زندگی افتاده یی، کلافه ای تمام عیار شده ای، به هر طرف که می خواهی بروی، می بینی که راه بسته است. تو با این همه ادعا، حتی اگر یک روز مطمئن شوی که شعارهایت مثل تارهای چسبناک عنکبوت،دست وپای زندگیت را بسته وبخواهی که آنها را پاره کنی و خودت را خلاص، هرگز قادر به این کار نخواهی شد. شرمساری اجازه نخواهد داد.تظاهر، تفاخر... تظاهر، تفاخر... حرف های تو خالی و بی عمل...!"
باری دیگر کمیل علی را باز می کنم. می خوانمش... بسم الله...
اینبار با قلبی عاشق، عاشق تو .... گونه هایم تر می شوند . مثل گونه های تو ....توئی که در غربت برایم گر یستی و منی که هرگز نتوانستم به تو بگویم که بی نهایت .... بی نهایت.... دوستت می دارم ..... منی که هر لحظه را با یاد تو آغاز می کنم.... شوق رسیدن زمزمه ی شکست فاصله ها.... خرد شدن ناتوانی ها،دیوانه کردن تقدیر، تقدیر من و تو .....
صدایی می آید اکنون .... سکوتی دلگیر..... پسرکی دلتنگ..... این اشک ها هستند که دامان مرا غرق در نیاز کرده اند ...... نیاز به تو ..... در باز می شود ..... دخترکی از جنس نور..... نگاهی می اندازد ..... چشمانم خیره به در مانده ..... و درمانده از عظمت چشمان تو ..... نگاه آسمانیت .... هنوز کمیل می خوانم ..... کنارم می نشینی ..... سجاده ای آورده ای..... باز می کنم،عطر رازقی می دهد.... دست به صورتم می کشی. اشک هایم را با دستان مهربانت پاک می کنی.... دوباره سکوت.....آرام..... آرام..... نامت را لرزان صدا می زنم....
............
دوستت دارم
به بهای عشق همه را دادم بر باد
و میدهم اکنون زندگی را برای تو به باد
امروز زندگی درسی داد ........
بی نهایت= عشق lim
X0 ...... عشق
یعنی از عشق نمیتوان حد گرفت .......
این را دیگر استاد ریاضی نگفته بود !
زندگی برایم پای تخته نوشت :
عشق همیشه بی نهایت است
و فردا دیگر درس نخواهند داد !
گویا تعطیل است .......
این حد رو ما بچه های ریاضی هم حیرونش موندیم !
بلد نیستیم ! شما هم نپرس !
لعنت به بعضی از این درسها که ما میخونیم !
خیلی دلم گرفته ......
قربون صفای همتون
مهتاب می گوید:
دیگر بهانه ای برای ماندن نمانده
بهانه ای حتی برای یک لحظه ایستادن
غریبه ام و از تباری دیگر
و می دانم درون قلب مهربان او
جایی برای من نخواهد بود!صاعقه ای باید
که تنم از این دیار برکند
ودلم از او...
ستاره می گوید:
پس چیست راز این همه روشنایی؟
بگذار تا سحر شود
خورشید پر و بال خیال بگشاید
آنگاه حقارت افکار مرا
با چشم خویشتن ببین!
اگر روزی کسی به شما بگوید ابلیس و یاشیطان به مراتب بیش از شما عاشق خدا بود و هست چه می گویید.
راستی من هنوز ابلیس را عاشق خدا می دانم.
شما هم نظرات خود را برای من بنویسید.من هم دل مویه های خود را برایتان خواهم نوشت. اما گمان می کنم بعد از حرفهای من نظرتتان راجع به شیطان مثبت شود.
اگر می گوئید نه همراه من باشید.
ادامه دارد.........
با اصلاحات عباس میرزا نایبالسلطنه و میرزا ابوالقاسم خان قائممقام فرهانی (صدراعظم) جهت ترویج فنون و صنایع جدید و همچنین تأسیس مدرسه درالفنون به وسیله میرزاتقی خان امیرکبیر، کشور به مرحله جدیدی گام نهاد و موجب آشنایی عدهای با پیشرفتهای علمی و فرهنگی و شیوه زندگی مردم در غرب شد. از سوی دیگر بازگشت دانشجویان و تحصیلکردههای ایرانی از اروپا و روشنگری آزادیخواهان، اصلاحطلبان و روشنفکران که از عقبماندگی همه جانبه ایران آگاه بودند در ایجاد افکار اصلاحطلبی ومشروطه خواهی در کشور تأثیر بسزایی داشته است.
با به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه قاجار (1313-1324) که شخصی بیمار و ناآگاه از وضع دنیا بود و روی کار آمدن نخستوزیران مستبد و ضد اصلاحات همچون علیاصغر امینالسلطان (اتابک) و عبدالمجید میرزا عینالدوله و استقراض از کشورهای انگلیس و روسیه و گرو گذاردن منابع طبیعی و درآمدهای مالیاتی کشور نزد آنها، باعث نابودی اقتصاد کشور و فقر و فلاکت مردم و نفوذ بیشتر دولتهای مزبور در ایران گردید. همچنین در پی انتشار عکس مسیو ژوزف نوز بلژیکی (رئیس گمرک ایران) با لباس روحانیت در یک محفل بالماسکه، تجار و بازرگانان که وضعیت کشور و سیاستهای نوز را مانع رشد و فعالیتهای خود میدیدند دست به مخالفت با وی زدند و اخراج او از کشور، عزل احمد علاءالدوله از حکومت تهران و ایجاد عدالتخانه را درخواست نمودند. بی اعتنایی عبدالمجید میرزا عینالدوله (صدراعظم) به این موضوع؛ مخالفت مردم، روحانیون و تجار تهران به رهبری آیات عظام طباطبایی و بهبهانی را بیشتر نمود و خواهان تدوین قانون اساسی و تشکیل مجلس قانونگذاری شدند.
این کشمکش منجر به تحصن در مسجد شاه و سپس در حضرت عبدالعظیم گردید. خشونت بی حد عینالدوله و دستگیری روشنفکران و آزادیخواهان سبب مهاجرت علما به قم و تحصن تجار و طلاب در سفارت انگلیس در تهران گردید. نهایتاً مظفرالدین شاه به نظر مردم و اصلاحطلبان گردن نهاد، عینالدوله را عزل و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله را به جای وی به صدارت برگزید و فرمان تأسیس مجلس شورای ملی در 14 جمادیالثانی 1324 را صادر و در 14 ذیالقعده همان سال قانون اساسی مشروطه ایران به امضای شاه و محمدعلی میرزا ولیعهد رسید.
مظفرالدین شاه پس از چند روز درگذشت و فرزندش محمدعلی شاه به سلطنت رسید (1327-1324) وی مخالفت خود با مشروطه را علنی کرد و اصابت نارنجک دستی به اتومبیل خود در 25 محرم 1326 را از ناحیه مجلس دانست و در 23 جمادیالاولی 1326 مجلس را به توپ بست و دست به توقیف آزادیخواهان و وکلای مجلس زد. به این ترتیب دوران مشروطیت اول به پایان رسید و استبداد صغیر شروع شد. سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی از علمای طرفدار مشروطه تبعید شدند و عدهای از ناطقین، وعاظ و روزنامهنویسان از جمله سیدجمالالدین واعظ اصفهانی، میرزانصرالله ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ...به قتل رسیدند و گروهی نیز ناچار به مهاجرت شدند. در این هنگام قیام تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان در حمایت از مشروطه شروع شد. محمدعلی شاه برای سرکوبی قیام سپاهی به فرماندهی عینالدوله به تبریز فرستاد و جنگ ده ماه طول کشید. عینالدوله به کمک خوانین محلی طرفدار دولت شهر را محاصره کرد و باعث قحطی شدید در شهر شد. با طولانی شدن جنگ در تبریز، قیام به اصفهان، رشت و مشهد کشیده شد. در گیلان آزادیخواهان رشت را تصرف کردند و خانهای بختیاری حکومت اصفهان را به دست گرفتند و در نقاط دیگر نیز بسیاری از شهرها به دست مشروطهخواهان افتاد. در نهایت قوای مجاهدین و مشروطهخواه از گیلان و مازندران به رهبری عبدالحسین سردار محی و محمدولی خان تنکابنی ، و از اصفهان نیروهای بختیاری به فرماندهی علیقلی خان سردار اسعد بختیاری به تهران حمله کردند. پس از سقوط پایتخت محمدشاه از سلطنت خلع و به سفارت روسیه پناهنده شد و سپس از آنجا به خارج از کشور تبعید گردید و فرزند وی احمدشاه در سن 12 سالگی به سلطنت رسید.
بدین ترتیب مجدداً حکومت مشروطه روی کار آمد و مجلس شورای ملی برقرار گردید.
ابراهیم حدیدی
منابع و مآخذ:
1. دایرهالمعارف دانش بشر. مترجمان عبدالحسین آذرنگ... [دیگران]. تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.
2. بامداد، مهدی. شرح حال رجال ایران. تهران، زوار، 1350. ج 2
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
من تجربه کرم که کسی یارکسی نیست
گرمحرم اسرار شدی د ست از خیانت بردار
ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/7/20 :: ساعت 12:40 عصر )
حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ء عزیمت تو ناگزیر می شود
ناگهان چقدر زود دیر می شود !!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/7/20 :: ساعت 12:28 عصر )