سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« أَوْ لَـمَسْتُمُ النِّسَآءَ ؛ یا زنان را لمس کردید»پرسیدم . فرمود : «مقصود، همبستر شدن است ؛ لیکن خداوند، عفیف است و عفّت را دوست دارد . لذا آن گونه که شما نام می برید، نام نبرده است» . [حلبی - از امام صادق علیه السلام درباره [مقصود] سخن خداوندـ عزّوجلّ ـ]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» لقب ثارالله از نگاه عرفانی

 

 

 

در زیارت امام حسین (علیه السّلام) آمده است که: « السّلام علیک یا ثارالله و بن ثاره »، این عبارت به چه معناست؟ مگر خدا جسم دارد که خون داشته باشد.
چکیده 

واژه « ثار » هم به معنای خونخواهی آمده است و هم به معنای خون. اگر « ثارالله » به خون خدا معنا شود، باید مصحح چنین اطلاقی را یکی از احتمالات زیر بدانیم:
1. « ثار » به « الله » اضافه شده است تا بیان کند که این خون، خون شریفی است؛ یعنی اضافه ی تشریفیه است.
2. انسان کاملی که در مدراج کمال به مقام قرب فرائض راه یافته، « یدالله » و « لسان الله » و « ثارالله » می شود؛ یعنی دست خدا می شود که اگر خدا بخواهد کاری را انجام دهد با دست او انجام می دهد. زبان الهی می گردد که اگر خدا بخواهد سخن بگوید با زبان او سخن می گوید، و خون خدا می شود که اگر خدا بخواهد به خود و مکتب خود در جامعه حیات ببخشد از خون او استفاده می کند. امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) « ثارالله » هستند؛ زیرا خونی که از آن دو امام (علیه السّلام) بر زمین ریخته شد موجب گردید تا حیات تازه ای به کالبد دین دمیده شود.
ما معتقدیم که معنای اول اگرچه معنای درستی است، اما معنوی دوم نیز می تواند معنای صحیح این لقب باشد و برای اهلش که به عمق این معنا راه یافته اند، از جهاتی در اولویت قرار داشته باشد.
البته باید توجه داشت که ما مانند مسیحیان نیستیم. آنان حضرت عیسی (علیه السّلام) را پسر حقیقی خدا می دانند، ولی مقصود ما آن گاه که می گوییم علی (علیه السّلام) یدالله است، این نیست که خدا جسم است و مانند انسان دستی دارد و دست او حضرت علی (علیه السّلام) است، بلکه مراد ما آن است که علی (علیه السّلام) مظهر قدرت الهی
است. همچنین است آن گاه که می گوئیم امام حسین (علیه السّلام) خون خداست؛ یعنی ما در این تعبیر خدا راجسم فرض نمی کنیم که خونی داشته باشد، بلکه معنای کتابی آن مورد نظر است. به هر حال جریان داشتنِ خون در رگ ها، نماد و سمبل زنده بودن است و از آن جایی که خون امام حسین (علیه السّلام) موجب گردید تا خدا در جامعه حضور واقعی یابد و اسلام از نابودی در امان ماند و استمرار یابد، در واقع با تزریق خون آن امام به کالبد اسلام بود که مقدمات تحقق این امر فراهم گردیده است.
پاسخ تفصیلی:

این لقب برای دو امام معصوم - امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) - وارد شده است.
در زیارت امام حسین (علیه السّلام) می خوانیم: « السلامُ علیکَ یا ثار اللهِ و ابن ثارهِ » (1)، سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون خدا.
کتب لغت واژه ی « الثار » را به معنای « الطلب بالدم؛ یعنی خونخواهی » معنا کرده اند و زمانی که گفته می شود: « ثار فلان لقتیله » به معنای آن است که « قتل قاتله؛ یعنی قاتل او را کشت ». (2)
بر این اساس،؛ « ثارالله » یعنی کسی که ولی دم و خونخواه او خدا است. این معنا در بیان دیگری نیز مورد تأکید قرار گرفته است: « وَ أشهَدُ انَّ اللهَ تعالی الطّالِبُ بِثَارِکَ » (3).
لازم است بدانیم که ندای خونخواهی حسین (علیه السّلام)؛ یعنی شعار « یا لثارات الحسین »، شعار قیام توابین و قیام مختار، بوده است. (4) همچنین شعار فرشتگانی
است که کنار قبر آن حضرت تا ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می مانند(5)، و نیز شعار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هنگام قیام (6) و شعار یاوران شهادت طلب اوست. (7)
معنایی که از واژه « ثارالله » بیان گردید، مورد پذیرش گروه زیادی از دانشمندان اسلامی گشته است؛ مثلاً صاحب تفسیر نمونه می گوید: ثار هیچ گاه در لغت عرب به معنای خون نیامده است، بلکه به معنای « خونبها » است، (در لغت عرب به خون، « دم » اطلاق می شود) بنابراین « ثارالله » یعنی ای کسی که خونبهای تو متعلق به خدا است و او خونبهای تو را می گیرد؛ زیرا تو متعلق به یک خانواده نیستی که خونبهای تو را رئیس خانواده بگیرد، و نیز متعلق به یک قبیله نیستی که خونبهای ترا رئیس قبیله بگیرد، تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت می باشی، تو متعلق به عالم هستی و ذات پاک خدایی، بنابراین خونبهای تو را او باید بگیرد، و همچنین تو فرزند علی بن ابی طالب هستی که شهید راه خدا بود و خونبهای او را نیز خدا باید بگیرد (8)، البته همان گونه که بیان گردید خونخواهی خداوند از طریق قیام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محقق خواهد شد.
تا این جا دانسته شد که واژه « الثأر » به معنای خونخواهی است، اما از کلام علامه مجلسی (رحمه الله) استفاده می شود که، « الثأر » به معنای خون و خونخواهی آمده
است (9)؛ و آنچه گفته ی ایشان را تأئید می کند معنایی است که کتاب لسان العرب از واژه « الثار » ارائه کرده است. این کتاب لغت می گوید: « الثَّارُ الطَّلَبُ بالدَّمِ، و قیل: الدم نفسه »؛ یعنی واژه ی « الثار » به معنای طلب کردن خون است و گفته شده که به معنای خود خون نیز آمده است. (10) پس می توان گفت که حسین (علیه السّلام) خون خداست، اما آیا به راستی می توان این معنا را پذیرفت و آیا خدا جسم است که خون داشته باشد و آیا اصولاً چنین تصوری از خدا می تواند صحیح باشد؟!


آیا خدا خون دارد؟

در پاسخ باید گفت: اگر چه مسیحیان واژه ی « ابن الله؛ پسر خدا » را حقیقتاً برای حضرت عیسی (علیه السّلام) به کار می برند و او را پسر حقیقی خدا می دانند، اما واژه هایی مانند یدالله و... که در فرهنگ اسلامی به کار برده می شود، یک تعبیر کنایی یا مجازی تلقی می شود (11)؛ مثلاً آن گاه که گفته می شود علی (علیه السّلام) یدالله است، منظور این نیست که خدا جسم است و مانند انسان دستی دارد و دست او حضرت علی (علیه السّلام) است، بلکه مقصود آن است که علی (علیه السّلام) مظهر قدرت الهی است.
بر این اساس؛ مصحح اطلاق لقب « ثارالله » بر امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام)، می تواند یکی از احتمالات زیر باشد:
1. اضافه ی « ثار » به « الله » اضافه ی تشریفیه است؛ یعنی این خون به الله که شریف ترینِ موجودات است، اضافه شده تا کسب شرافت کند؛ و دانسته شود که
این خون، خون شریفی است؛ زیرا برای خدا ریخته شده و از این رو به خدا تعلق دارد، همان گونه که در « هذِهِ ناقَهُ الله » (12) ناقه به الله یا در « بیت الله » و « عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّم » (13)، بیت به الله و ضمیر خطاب، برای کسب شرافت، اضافه گردیده است. (14)
2. انسان کاملی که در مدارج کمال به مقام قرب فرائض راه یافته، « یدالله » و « لسان الله » و « ثارالله » می شود؛ یعنی دست خدا می شود که اگر خدا بخواهد کاری را انجام دهد با دست او انجام می دهد. زبان الهی می گردد که اگر خدا بخواهد سخن بگوید با زبان او سخن می گوید، و خون خدا می شود که اگر خدا بخواهد به خود و مکتب خود در جامعه حیات ببخشد از خون او استفاده می کند. امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) « ثارالله » هستند؛ زیرا خونی که از آن دو امام (علیه السّلام) بر زمین ریخته شد موجب گردید تا حیات تازه ای به کالبد دین دمیده شود.
بدیهی است که تأکید بر وجه دوم، بدون شناختی از مفهوم « قرب نوافل و فرائض »، امکان پذیر نیست و ما نیز نباید از خواننده محترم انتظار پذیرش آن را داشته باشیم بدون این که معنای درستی از آن را در ذهن او ترسیم کرده باشیم، از این رو تحلیل دقیق این دو مقام در این نوشتار ضروری به نظر می رسد.


مفهوم قرب نوافل و فرائض

آنچه انسان را به سوی خدا نزدیک می کند، یا از قبیل نوافل است و یا از قبیل فرائض. از این اعمال و عبادت به مقربات تعبیر شده است.
الف. قرب نوافل

نوافل؛ مقرباتی است که خداوند آن را بر بندگان خود واجب نکرده است، بلکه آنان تقریباً الی الله آن را بر خود لازم گردانیده اند و مرتکب می شوند و از آن جا که در این ارتکاب و التزام، وجود ایشان در میان است فنای ذات و استهلاکِ جهت خلَقیت آن در جهت حقیت را فائده نمی دهد، بلکه نتیجه ی آن همین است که قوا، اعضا و جوارح وی، عین حق گردد؛ یعنی در این قرب، بنده ی سالک، فاعل (انجام دهنده و کننده ی کار) و مدرِک (درک کننده) باشد و حق سبحانه ابزار و وسیله ی وی.
به عبارت دیگر؛ ویژگی نوافل آن است که اولاً: از سوی خدا واجب نشده است؛ ثانیاً: انسان برای این که به خدا برسد آنها را انجام می دهد؛ ثالثاً: انسان است که انجام نوافل را بر خود لازم کرده است، پس هنوز خودی در میان است بنابراین انجام چنین کارهایی اگر چه باعث نزدیک شدن انسان به خدا می شود، اما سقف اوج گیری تا آن جاست که اعضا و جوارح انسان عین حق می گردد و انسان به جایی می رسد که اوصاف فعلی خدای سبحان در مقام فعل، مجاری ادراکی و تحریکی عبد صالح می شود به طوری که انسان صالح با زبان حق سخن می گوید و با چشم او می بیند و... (15)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) به همین قرب اشاره دارد آن جا که می فرماید: « خداوند عزوجل فرمود هیچ یک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام، و به درستی که به وسیله نافله به من تقرب جوید تا آن جا که من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آن گاه گوش او شوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببیند، و زبانش گردم که بدان بگوید، و دستش شوم که بدان برگیرد، اگر بخواندم اجابتش کنم، و اگر
خواهشی از من کند به او بدهم. (16)
ب. قرب فرائض

فرائض؛ مقرباتی هستند که خداوند آن اعمال را بر بندگان خود واجب و لازم کرده است و بندگان نیز بنابر امتثال امر، آن را ارتکاب نموده اند و چون در این ایجاب و ارتکاب وجود ایشان در میان نیست نتیجه ی آن فنا ذات سالک و استهلاکِ جهت خلقیت آن است در جهت حقیت. در این قرب، حق سبحانه فاعل و مدرِک است و سالک با قوا و اعضا و جوارح خود به منزله ی ابزار و وسیله وی محسوب می شوند. (17)
به هر حال از آن رو که در این قرب نه در مرحله ایجاب (واجب کردن عمل) خودِ سالک در میان بوده است و نه در مرحله ارتکاب (امتثال و انجام دادن عمل). این اعمال و عبادات انسان را به جایی می رساند که خداوند در مقام فعل نه مقام ذات هرگونه کاری را که بخواهد انجام دهد، آن را با مجاری علمی و عملی انسان کامل انجام می دهد به طوری که خداوند با زبان انسان صالح سخن می گوید و...
پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) آن جا که فرموده است: « ان الله قال علی لسان نبیّه او عبده سمع الله لمن حمده »؛ به درستی که خداوند بر زبان نبی یا بنده ی خودش فرمود: خدا شنید سخن کسی را که حمدش را بجای آورد، (18) یا علی (علیه السّلام) آن گاه که می فرماید: « أنَا عِلمُ
اللهِ و أنَا قَلبُ اللهِ الواعِی وَ لسانُ اللهِ النَّاطقُ (19) و عینُ اللهِ وَ جنبُ اللهِ و انا یدُ الله (20) »؛ منم علم خدا و منم قلب واعی خدا یعنی دل خدا که حافظ و نگاه دارنده است و زبان گویای خدا و چشم خدا و جنب و پهلوی خدا و منم دست خدا (21)، به این نوع از قرب اشاره دارند.
از آنچه گفته شد به خوبی روشن گردید که قرب فرائض بالاتر از قرب نوافل است؛ زیرا در قرب نوافل انسان مدرِک فاعل است و اوصاف فعلی خدا در مقام فعل، مجاری ادراکی و تحریکی وی و ابزار اویند، اما در قرب فرائض خداوند مدرِک و فاعل است، و قوا و جوارح سالک به منزله ابزار وی؛ یعنی این
خداوند است که در مقام فعل از طریق مجاری علمی و عملی انسان کامل، کار خود را انجام می دهد. خود قضاوت کنید که چه مقدار فرق است بین این که من به وسیله ی بزرگی کارهای خود را انجام دهم یا بزرگی به وسیله ی من کارهایش را به سامان برساند.
البته باید توجه داشت که اولاً: تمام کمال های یاد شده در این دو قرب، بالاصاله از آن خداوند است و جان بنده ی صالح، به منزله ی آئینه و مرآتی است که این کمال در آن تابیده و تنها خدا را نشان می دهد. (22)
ثانیاً: اگرچه مقربات از دو حال بیرون نیست، اما مقربان (تقرب جویندگان) ممکن است یکی از چهار حالت زیر را دارا باشند: الف. فقط صاحب قرب نوافل باشند؛ ب. فقط صاحب قرب فرائض گردند؛ ج. متحقق به جمع بین دو قرب باشند و این مرتبه « جمع الجمع » و « قاب قوسین » است؛ د. به هیچ یک از احوالِ سه گانه مقید نباشند، بلکه قادر باشند به هر یک از قربین و به جمع بین این دو ظاهر شوند و این را مقام « احدیت جمع » و مقام « او ادنی » (23) خوانند. (24)


تحلیل لقب ثارالله از منظر عرفانی

روشن گردید که، انسان در مدراج کمال می تواند به مقام قرب فرائض راه یابد. « یدالله » یعنی دست خدا گردد که اگر خدا بخواهد کاری را انجام دهد با دست انسان کامل انجام دهد. « لسان الله » یعنی زبان الهی گردد که... حال اگر انسانی به این مقام رسید چه استبعادی دارد که خونش مانند دست و زبانش و... ابزار و وسیله ای شود برای کاری که خداوند می خواهد آن را انجام دهد. انسان با دستش کاری را انجام می دهد، با زبانش سخن می گوید، با گوشش می شنود و... با خونی که در بدنش جاری است زنده است و حیات دارد. اگر دست انسان کامل، مظهر قدر و زبانش مظهر کلام الهی می شود، چه مانعی وجود دارد که خونش مظهر حیات الهی گردد؛ یعنی به جایی برسد که خداوند برای حیات بخشیدن به خود در جامعه و جان گرفتن مکتبش در بین مردم، از خون انسان کامل استفاده نماید و خونش خون خدا شود.
البته باید دقت شود که آنچه گفته شد در مقام فعل و اوصاف فعلی است؛ یعنی حیات خداوند در جامعه، نه حیات ذات الهی، و بدیهی است که حیات خداوند در جامعه به معنای حضور او، جان گرفتن و زنده شدن نام و مکتبش در بین آحاد مردم است.
به هر حال، در متون دینی ما، لقب « ثارالله » برای دو امام یعنی امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) بکار برده شده است. ما معتقدیم که معنای اول اگرچه معنای درستی است، اما معنای دوم نیز می تواند معنای صحیح لقب « ثارالله » باشد و برای اهلش که به عمق این معنا راه یافته اند، از جهاتی در اولویت قرار داشته باشد.
در این نگاه، آن دو امام بزرگوار (علیهم السّلام) خون خدا هستند از آن جهت که خون آنان حیات تازه ای به کالبد دین دمیده است، باعث گردید که نام خدا زنده گردد.
خدایی که می رفت از یادها و خاطره ها برود و عبادتش به عادت تبدیل شود، دوباره در صحنه اجتماع حضور یابد و روح و جان پیکر بی رمقِ کارهای انسان ها گردد. دینی که تنها لقلقه ی زبان ها بود (25)، بار دیگر در قلب ها رسوخ یابد و...
از این جهت گفته می شود که اسلام نبوی الحدوث و حسینی البقاء است. بدیهی است که انسان زنده برای بقایش نیاز به خون دارد و جاری بودن خون در رگ ها، نماد و سنبل زنده بودن است و آن گاه که خون از جریان و حرکت باز ایستد، مرگ شخصی فرا می رسد. دقیقاً برای بقای پیکر اسلام نیز باید خونی در رگ های آن جاری باشد و بر این اساس اگر روزی این خون از آن کالبد جدا شود مگر آن، حتمی و قطعی است و بعد از آن، آنچه که می ماند تنها جسمی است بی روح و بی جان.
از آموزه های دینی استفاده می شود که ائمه (علیهم السّلام) چنین نقشی را برای پیکر اسلام بازی می کنند؛ یعنی آنها روح اسلام هستند و امکان ندارد که بتوان آنها را از اسلام جدا کرد و در عین حال شاهد و نظاره گر مرگ اسلام نبود. به هر حال امام حسین (علیه السّلام) برای رساندن پیام خود به جهانیان، از منطق شهید استفاده کرد. او صفحه کربلا را با خونش نقاشی نمود و پیامش را با خون بر صفحه دلها نوشت و خونی که از آن امام به پیکر اسلام تزریق شد، حیات اسلام را تضمین کرد و موجب گردید تا اسلام بقا یابد، و به گفته اقبال لاهوری:

تیغ بهر عزت دین است و بس *** مقصد او حفظ آئین است و بس
خون او تفسیر این اسرار کرد *** ملت خوابیده را بیدار کرد
رمز قرآن از حسین آموختم *** زآتش او شعله ها اندوختیم (26)

در پایان ممکن است این سؤال برای خواننده گرامی پیش آید که چرا از بین ائمه هدی تنها امام علی (علیه السّلام) امام حسین (علیه السّلام) از این لقب برخوردار شدند؟ در پاسخ باید گفت: اگرچه ائمه (علیهم السّلام) نور واحد هستند، اما شرائط زمانه باعث می گردد تا جنبه ای از شخصیت آنان تجلی پیدا کند و به فعلیت برسد و در نتیجه مظهر یک اسم از اسمای الهی گردند؛ مثلاً در زمان و شرایطی که امام پنجم (علیه السّلام) زندگی می کرده است، از سویی نحله ها و افکار جدیدی، بروز کرده و از سویی دیگر؛ دولت بنی امیه به ضعف گرائیده بود. در این فضا و بستر فراهم شده، ضروری بود که اصول مکتب تشیع تبیین گردد. این جا بود که آن امام همام حوزه درسی را راه اندازی کرد و ره آورد چنین حوزه ای که در زمان امام صادق (علیه السّلام) به شکوفایی کامل رسید، تبیین دقیق مکتب اهل بیت و تربیت شاگردان زیادی بود که در دورترین مناطق جهان اسلام به تبلیغ مکتب تشیع روی آوردند. نمود این نقش در امام پنجم باعث گردید تا لقب باقر (شکافنده ی علم) برای آن امام به کار گرفته شود و این نه به معنای آن است که امامان دیگر، عالم نبوده اند، بلکه تنها گویای نقش ویژه ی علم امام باقر (علیه السّلام) در ترسیم خطوط و شاخصه های مکتب اهل بیت است.
درباره ی امام علی (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) نیز باید گفت: از بین امامان تنها خون آنان بر زمین ریخته شد و در آن شرایط، این نحوه ی از شهادت، بیشترین نقش و تأثیر را در حیات بخشی به اسلام داشته است و این درحالی است که ویژگی یاد شده در امامان دیگر بروز نکرده است، اگرچه همه ی آنان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته اند و شهادت در راه خدا نصیب آنان شده است.
توضیح این مطلب را در مباحث آینده در پاسخ به این سؤال که آیا امام حسین (علیه السّلام) از امام دیگر برتر بوده است!، پی بگیرید.


پی‌نوشت‌ها:


1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 4، ص 576. این جمله در زیارت اول رجب، نیمه ی رجب، شعبان و زیارت امام حسین (علیه السّلام)، در روز عرفه وارد شده است.
2. نک: فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 8، ص 236؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج 3، ص 234.
3. شهادت می دهم که خداوند خونخواه توست؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 91، ص 74.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 333؛ کرمی، علی، در سوگ امیر آزادی - گویاترین تاریخ کربلا، ص 385.
5. چهار هزار فرشته برای یاری امام حسین (علیه السّلام) به زمین آمدند و دیدند کشته شده است آنها بر سر قبرش ژولیده و خاک آلود باشند تا قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند و یاریش کند و شعار آنها « یا لثارات الحسین » است؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص 130، المجلس السابع و العشرون؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 286.
6. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ج 1، ص 542؛ همچنین امام باقر (علیه السّلام) فرمود: « وَ القائِمُ مِنَّا إذا قامَ طَلَبَ بِثَارِ الحسینِ (علیه السّلام) »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 218.
7. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 308.
8. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 229.
9. ایشان در شر ح عبارت: « و أنک ثار الله فی الارض » می گوید: « لاثار بالهمز، الدم و طلب الدم أی أنک أهل ثار الله و الذی یطلب الله یدمه من أعدائه أو هو الطالب یدمه و دماء أهل بیته بأمر الله فی الرجعه »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 151.
10. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 4، ص 97.
11. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 229؛ قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 2، ص 443.
12. هود، 64.
13. ابراهیم، 37.
14. « هذِهِ ناقَهُ اللهِ » الإضافه إلی الله تشریفیه، کإضافه مکه إلی الله یقال: « بیت الله »، إضافه دم الحسین (علیه السّلام) إلی الله، یقال: « ثار الله »؛ نک: حسینی شیرازی، سید محمد، تقریب القرآن إلی الأذهان، ج 2، ص 200.
15. صدرالدین قرنوی قرب نوافل را در طلیعه ی ولایت می داند؛ نک: رساله النصوص، ص 102.
16. « محمدُ بنُ یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی و ابو علی الاشعری عن محمد بن عبد الجبار جمیعاً عن ابن فضال عن علیِّ بن عقبه عن حماد بن بشیر قال سمعت أبا عبدالله (علیه السّلام) یقول قال رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) قال الله عزوجلَّ... و ما تقرب الی عبد بشیءٍ احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذ احببته کنت سمعه الذی یمسع به و بصره الذی یبصرُ به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها إن دعانی أجبتُهُ و إن سالنی أعطَیتُه... »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 353، روایت 7.
17. نک: جامی، عبدالرحمن، اشعة اللمعات، ص 15 و 16.
18. قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج 2، ص 15؛ نسائی، سنن نسائی، ج 2، ص 197 و 241.
19. در روایت آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در شب معراج با لهجه ی علی (علیه السّلام) سخن خدا را شنیده است! پس علی (علیه السّلام) لسان الهی است. « قال (صلی الله علیه وآله و سلم) ان الله خاطبنی لیله المعراج بلغة علی فقلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال انا شیء لست کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احد احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلغته و لسانه کیما یطمئن قلبک »؛ علامه حلی، کشف الیقین، ص 229؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 18، ص 386.
آیت الله وحید خراسانی با توجه به این امتیاز حضرت علی (علیه السّلام) است که سروده است:
علی ای محرم اسرار مکتوم *** علی ای حق از حق گشته محروم
علی ای آفتاب برج تنزیل *** علی ای گوهر دریای تاویل
شب اسراء به خلوتگاه معبود *** لسان الله علی احمد اذن بود

کلام الله ناطق شد از آن شب *** که حق با لهجه ی او گفت مطلب
به دوش مصطفی چون پا نهادی *** قدم بر طاق اودانی نهادی
به جای حق پا را تو بگذار *** که این باشد یدالله را سزاوار
20. شیخ بهایی با عنایت به این حدیث، در وصف حضرت امیر (علیه السّلام) سروده است:
در وصف علی بس که بود دست خدا *** در وصف خدا بس که علی بنده ی اوست
21. لذاست که حضرت علی (علیه السّلام) فرمود: « مَا للهِ آیَهٌ أکبَرُ مِنِّی؛ برای خدا علامتی بزرگ تر از من نیست »؛ شیخ صدوق، التوحید، ص 164.
22. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 23، ص 206، باب 11، ح 2.
23. مقام « قاب قوسین » و « او ادنی » از این آیه شریفه گرفته شده است که: « ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قوسینِ أو أدنی » (نجم، 8 و 9) سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد تا آنکه فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله ی دو کمان یا کمتر بود. نک: موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج 19، ص 44-58. امام علی بن الحسین (علیه السّلام) در ضمن روایتی فرمود: « من فرزند کسی هستم که بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه تر می شد، تا آن جا که (در شب معراج) از سدرة المنتهی گذشت و نسبت به خدای تعالی آن قدر نزدیک شد که بیش از دو قوس و بلکه کمتر فاصله نماند ». طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 39. مولوی در مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 722، می گوید:
احمد ار بگشاید آن پر جلیل *** تا ابد بی هوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش*** و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پی ام *** گفت رو رو من حریف تو نی ام
24. نک: جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 83-85؛ یثربی، یحیی، عرفان نظری، ص 505 و 506.
25. امام حسین (علیه السّلام) در روز دوم محرم به اصحابش فرمود: النَّاسُ عبیدُ الدنیا و الدین لَعِقٌ علی السنتهم یحوطونه ما درَّت معایشُهُم فَإذا مُحِّصُوا بالبلاء قَلَّ الدَّیَّانُون؛ مردم بنده زر خرید دنیا هستند. دین لقلقه ی زبان آنها است و تا زمانی دین دارند که معیشت آنان تأمین شود، اما وقتی به وسیله ی بلاء مورد آزمایش قرار بگیرند دین داران اندک خواهند بود. مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 383.
26. نک: مجله ی پاکستان مصور، 19 آبان، 1368 هـ ش.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:46 صبح )
»» دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا

 


برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند.
بالا بردن دست نیاز بسوی خالق بی نیاز پلی است که به موجب آن انسانها با پروردگار بلند مرتبه شان ارتباط یافته و خود را به او وصل می نمایند. در متون دینی شرایطی برای استجابت و پذیرش دعا ذکر شده است. علاوه بر شرایط و آدابی که برای استجابت دعا شمرده شده لازم است تا از انجام کارهایی دوری شود. کارهایی که اجتناب از انجام آنها نشانگر ادب حضور در پیشگاه باری تعالی و آگاهی از چگونگی در خواست از خداوند است. آشنایی با این نکات و بکارگیری آنها همچون چارچوبی ست که حاصل بهره مندی از آن، آموختن شیوه ی صحیح درخواست از خداوند یکتاست. بکارگیری شیوه صحیح درخواست از خداوند در کنار دیگر مولفه های لازم برای یک درخواست صحیح و نیکو، تحقق استجابت را نزدیکتر می کند. اما آن اموری که پیشوایان دین در هنگام دعا از آنها برحذر داشته اند عبارتند از:

نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.

 

1. دعا برای چیزهای ناشدنی و ناروا:
جهان مادی و زندگی دنیایی قوانین و قواعدی دارد که به سبب آنها نظم و اصولی در دنیا حاکم می گردد. توجه به این چهارچوب ها موجب می گردد تا شخص از درخواستهای غیر منطقی و ناسازگار با قوانین خلقت دوری گزیند. بی شک قادر یکتا خواسته هایی که سبب برهم زدن قواعد خلقتش می شود را مستجاب نمی نماید. بی توجهی به این نکته و بیان درخواست هایی نامناسب از خداوند، حاصلی جز شک و یاس نسبت به خداوند و رحمت بی کرانش؛ برای شخص به ارمغان نمی آورد. مانند فرد مجرمی که قرار است صبح فردا مجازات عمل خطایش را ببیند و او دست دعا به درگاه احدیت بلند می نماید و از خداوند می خواهد تا شب هیچگاه به صبح تبدیل نشود و این چیزی نیست جز درخواستی ناشدنی که خداوند هیچگاه آن را مستجاب نمی نماید. در این هنگام؛ وقتی شب سپری می شود و صبح فرا میرسد شخص ناراحت و غمگین از وقوع صبح، کفر گویی می نماید و از ایمانش می کاهد. از اینروست که معصومین (علیهم السلام) بندگان را از درخواستهای ناشدنی برحذر داشته و فرموده اند: «وَ قَالَ أَمِیر الْمؤْمِنِینَ علیبه السلام یَا صَاحِبَ الدّعَاءِ لَا تَسْأَلْ مَا لَا یَکون وَ لَایَحِل؛ (الخصال، ابن بابویه، محمد بن علی، ج2، ص635) ای کسی که دعا می کنی، آنچه را ناشدنی و نارواست از خدا مخواه».
از سویی دیگر؛ نه تنها درخواست ناشدنی از خداوند سزاوار نیست بلکه دعا برای امور و کارهای ناروا نیز شایسته نیست. اموری که خداوند متعال آنها را قبیح و ناروا می داند باید از انجامش دوری کرد؛ چه رسد به آنکه فرد؛ آنچه از سوی خداوند زشت و نادرست خوانده می شود را از او مسئلت نماید.
امام صادق (علیه السلام) در این خصوص می فرمایند: «عن عبد الرحمن بن أبی نجران قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّه بِهِ بَعْضَکمْ عَلى بَعْضٍ » قال: لا یتمنى الرجل امرأة الرجل و لا ابنته و لکن یتمنى مثلهما؛ (تفسیر عیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، ج1، ص239، ح115) امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این آیه « آن چیزهایی را که خدا بعضی از شما را به آنها بر بعضی دیگر برتری داده است، آرزو مکنید» فرمود: نباید انسان آرزوی زن و دختر کسی را بکند، بلکه باید مانند آنها را آرزو کند».
غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند .

 

2. شتاب داشتن
نکته ی دیگری که معصومین (علیه السلام) در دعا، از آن برحذر داشته اند؛ عجله و شتابزدگی در استجابت دعاست. غالبا افراد؛ هرگاه حاجتی را از خداوند یکتا مسئلت می نمایند بدنبال آنند تا سریعا پاسخ پرودگار و استجابت دعایشان را ببینند. اما اگر پس از سپری شدن مدتی نه چندان طولانی اثری از برآورده شدن دعاهایشان نبینند؛ نومیدانه دست از نیازخواهی به سوی پروردگار می کشند و دعاکردن را رها می نمایند در حالیکه پیشوایان دین این عمل را نادرست می دانند و افراد را به ترغیب و تشویق در دعایشان می خوانند. « أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا یَزَال الْمؤْمِن بِخَیْرٍ وَ رَجَاءٍ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا لَمْ یَسْتَعْجِلْ فَیَقْنَطَ وَ یَتْرکَ الدّعَاءَ قلْت لَه کَیْفَ یَسْتَعْجِل قَالَ یَقول قَدْ دَعَوْت منْذ کَذَا وَ کَذَا وَ مَا أَرَى الْإِجَابَة؛ (کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ج2، ص490، ح8) مومن پیوسته در خیر و امیدواری و رحمت خداست مادامی که عجله نشان ندهد و نومیدانه دست از دعا نکشد. راوی گوید عرض کردم: چگونه عجله نشان می دهد؟ فرمود: می گوید: مدتهاست دعا می کنم و اجابتی نمی بینم».

 

3. صلاح کار خود را به خدا نیاموزد
برخی افراد به هنگام دعا و درخواست از خداوند آنقدر اصرار و پافشاری می نمایند و آنقدر برآورده شدن خواسته هایشان را نیک و خوب می دانند که گویی از خیر و شر امور آگاهند و مصلحت کارها را میدانند. این در حالی است که بسیاری از اوقات خواسته های بندگان هر چند به ظاهر به نفع آنهاست اما نهایتا درخواست هایشان ضرری بدنبال دارد و خداوند که به تمامی امور آگاه است از آنجا که به اسرار عالم واقف است و صلاح بندگانش را می خواهد خواسته ای که به ضرر آنهاست اجابت نمی نماید. در واقع لازم است بندگان با عنایت به این مطلب درخواست هایشان را به سوی خداوند برند و از اینکه بگونه ای رفتار نمایند که گویی ایشانند که صلاح امور را میدانند نه نعوذ بالله خداوند یکتا برحذر باشند.
در روایتی زیبا از امیرالمومنین (علیه السلام) آمده است که ایشان فرموده اند: «وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام قَالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ: «یَا عِبَادِی اعْبدونِی فِیمَا أَمَرْتکمْ بِهِ وَ لَا تعَلِّمونِی مَا یصْلِحکمْ، فَإِنِّی أَعْلَم بِهِ، وَ لَا أَبْخَل عَلَیْکمْ بِمَصَالِحِکمْ؛ (التفسیر المنسوب الی الامام الحسن بن العسکری علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام، ص327، ح176) خداوند عزوجل از فراز عرش خود فرمود: ای بندگان من! مرا عبادت کنید بر اساس آنچه به شما دستور داده ام و به من نیاموزید که چه چیز به صلاح شماست؛ زیرا من به آن داناترم و آنچه به صلاح شماست از شما دریغ نمی کنم»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:39 صبح )
»» چیزهایی که روزی را زیاد می کنند

 



عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.

عوامل افزایش روزی
در آیات و روایات یک سلسله عوامل به عنوان عوامل افزایش دهنده روزی شمرده شده است که اگر کسی آن ها را انجام دهد، روزی او افزایش می یابد؛ همچنان که یک سلسله عوامل هستند که به عنوان اسباب کاهش رزق به شمار آمده اند. البته این عوامل افزایش روزی، علت تامه برای وسعت رزق نیستند؛ یعنی خود به خود و به تنهایی موجب افزایش روزی نمی شوند؛ بلکه باید علاوه بر انجام دادن کارهایی که باعث افزایش روزی می شوند از انجام اعمالی که موجب کاهش روزی می شوند نیز پرهیز نماییم.(1)


تقوا و پرهیزکاری
از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی تقوا و پرهیزکاری می باشد، هم در سطح فرد و هم در سطح اجتماع، همان گونه که گناه عکس آن را نتیجه داده و موجب نقصان و کاستی نعمت های الهی می گردد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقرَى آمَنواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَکِن کَذَّبواْ فَأَخَذْنَاهم بِمَا کَانواْ یَکْسِبونَ»؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعاً برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم».(2)
علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد: «خداوند تعالی در این آیه یک حقیقت خالی از هر شائبه ای را خاطر نشان ساخته و بدان اشاره نموده است و این حقیقت عبارت است از چیزی که معیار و اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است».(3)
امام علی (علیه السلام) نیز در سفارش های خود فرموده است: «شما را سفارش می کنم به پرهیزکاری ... پس هر که تقوا و پرهیزگاری پیش گیرد، سختی ها بعد از نزدیک شدن و رو آوردن از او دور ... رحمت و مهربانی پس از دور شدن به او بازگشت و نعمت ها پس از کم شدن بر او فراوان گردد و برکت مانند باران بزرگ قطره پس از اندک باریدن به او برسد».(4)
تقوا و پرهیزکاری موجب افزایش روزی می گردد، هم در ناحیه رزق و روزی مادی که ظاهر آیه با توجه به سیاق آیه شریفه بدان اشاره دارد و هم موجب افزایش روزی معنوی می گردد؛ یعنی اگر کسی تقوا پیشه کند، چه بسا بیشتر از کسانی که تقوا را رعایت نمی کنند، بیشتر و بهتر بفهمد و موفقیت های بیشتری به دست آورد.


شکر و سپاسگزاری
یکی از مهم ترین عوامل افزایش دهنده روزی، شکر و سپاسگزاری است و در مقابل، صفت زشت کفر و ناسپاسی که موجب نقصان و کاهش روزی می گردد: «لَئِن شَکَرْتمْ لأَزِیدَنَّکمْ»؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد».(5)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است
این یک قانون تخلف ناپذیر الهی است که هر کس بدان عمل کند، نتیجه گوارایش را نیز خواهد دید. رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرموده است: «لایَرزق اللهَ عَبداً الشکرَ فَیَحرمَه الزِیَادَةَ لِأَنَّ الله یَقول لَئِن شَکَرتم لَأَزِیدَنَّکم؛ هیچ بنده ای نیست که خداوند شکر را روزیش فرموده باشد و از افزایش نعمت محرومش گرداند؛ زیرا خود می فرماید: اگر واقعاً سپاسگزاری کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد».(6)


صدقه دادن
از جمله اموری که در روایات، از آن به عنوان عامل افزایش دهنده روزی یاد شده است، صدقه دادن است. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «وَلَکِن ینَزِّل بِقَدَرٍ مَّا یَشَاء »؛ «لیکن آنچه را بخواهد به اندازه اى [که مصلحت است] فرو مى فرستد».(7)
رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) نیز فرموده است: «إِستَنزِلوا الرِّزقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزی را به وسیله صدقه فرود آورید».(8) از در کنار هم قرار گرفتن این آیه شریفه و حدیث نبوی، می توان چنین نتیجه گرفت که آدمی به واسطه صدقه دادن در فرود آمدن روزی خود تأثیرگذار است.
نکته قابل توجه اینکه، صدقه دادن صرفاً مساوی با پول دادن به صدقه نیست؛ بلکه در روایات برای صدقه معنای وسیعی بیان شده است؛ چنان که در حدیثی آمده است: «رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمود: بر هر مسلمانی در هر روز صدقه ای واجب است. عرض شد: کیست که بتواند چنین کاری بکند؟ حضرت فرمود: رفع مانع از سر راه مردم صدقه است، راهنمایی کردن مردم صدقه است، عیادت مریض صدقه است، امر به معروف صدقه است، نهی از منکر صدقه است، پاسخ سلام دادن صدقه است».(9)


صله رحم
صله رحم از جمله اموری است که موجب افزایش رزق و روزی می شود و در نعمت های الهی را به سوی انسان می گشاید. امام حسین (علیه السلام) به کسانی که از افزایش روزی و عمر زیاد خوشحال می شوند، چنین سفارش می فرماید:«مَن سَرَّه أَنی نسَأَ فِی أَجَلِهِ وَ یزَآد فِی رِزقِهِ فَلیَصِل رَحِمَه ؛ هر کس که می خواهد مرگش به تأخیر افتد و روزیش زیاد شود،باید صله رحم نماید».(10)


ازدواج
برخی بر اساس محاسبات عادی، از ترس تهی دستی با ازدواج کردن مخالفت می کنند و انتخاب همسر را به سبب ترس از فقر و تنگدستی به تأخیر می اندازند و به بهانه اینکه می خواهیم بعد از گشایش در روزی ازدواج نماییم، تن به زندگی مشترک نمی دهند.
قرآن، ازدواج را یکی از اسباب گشایش روزی دانسته است: «وَأَنکِحوا الْأَیَامَى مِنکمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکمْ وَإِمَائِکمْ إِن یَکونوا فقَرَاء یغْنِهِم اللَّه مِن فَضْلِهِ وَاللَّه وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ «بى همسران خود و غلامان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خویش بى نیاز خواهد کرد و خدا گشایشگر داناست».(11)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: «کسی که از ترس تنگ دستی ازدواج نکند، به راستی به پروردگارش بدگمان است».(12)
رسول اکرم (صلی الله و علیه وآله) نیز یکی از راه های درخواست روزی را ازدواج دانسته و فرموده است: «إِلتَمَس وا الرِّرزقَ بِالنِّکَاحِ؛ روزی را با ازدواج کردن درخواست کنید».(13)


استغفار
روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است
در آیات و روایات به این مطلب تصریح شده است که طلب آمرزش از خداوند غفار، موجب ریزش برکات می گردد: «فَقلْت اسْتَغْفِروا رَبَّکمْ إِنَّه کَانَ غَفَّارًا * یرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکم مِّدْرَارًا * وَ یمْدِدْکمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّکمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَل لَّکمْ أَنْهَارًا»؛ «و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره آمرزنده است [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغ ها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد».(14)
در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه شریفه آمده است: «ربیع بن صبیح گوید: مردی نزد امام حسن (علیه السلام) آمد و از خشکسالی گله کرد. امام حسن (علیه السلام) به او فرمود: استغفار کن [از خدا آمرزش بخواه].
مردی دیگری آمد و از فقر و نیازمندی گله کرد، امام به او فرمود: استغفار کن. مرد دیگری آمد و عرض کرد: دعا کنید خدا به من پسری بدهد. امام به او فرمود: از خدا آمرزش بخواه. عرض کردیم: افرادی با حوایج گوناگون نزد شما آمدند. شما همه آن ها را سفارش به استغفار کردید. حضرت فرمود: من این را از خود نگفتم؛ بلکه این را در نتیجه تأمل در گفته خدا به دست آوردم. خدا از نوح پیامبر علیه السلام حکایت می کند که به قوم خود گفت: اسْتَغْفِروا رَبَّکمْ إِنَّه کَانَ غَفَّارًا...».(15)


ذکر و دعا بین الطلوعین
دعا در بعضی از اوقات تأثیر بیشتری در وسعت رزق و روزی دارد؛ از جمله این اوقات، دعا هنگام بین الطلوعین است که در روایات به آن توجه شده است. حسین بن مسلم می گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: جانم به فدایت! آن ها [اهل سنت] می گویند خواب بعد از فجر مکروه است؛ چرا که روزی ها در این وقت تقسیم می شود. فرمود: «الأرزَاق موظوفَةٌ مَقسومَةٌ وَ للهِ فَضلٌ یقَسِّمه مِن طلوعِ الفَجرِ إِلَی طلوعِ الشَمسِ وَ ذَلِکَ قوله "وَسئَل وا اللهَ مِن فَضلِهِ" ثمَّ قَال وَ ذِکر اللهِ بَعدَ طلوعِ الفَجرِ أَبلَغ فِی طَلَبِ الرِّزقِ مِن الضَربِ فِی الأَرضِ؛ روزی ها معین و تقسیم شده است و خدای را فضل و زیادتی است که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می کند و این فرموده اوست که "از خدا فضل او را بخواهید". سپس امام فرمود: ذکر خدا بعد از طلوع فجر در تحصیل روزی موثرتر است».(16)

پی نوشت ها:
1. علی متین، رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 243.
2. اعراف: 96.
3. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 8، ص 247.
4. نهج البلاغه، خطبه 189.
5. ابراهیم: 7.
6. قرشی بغدادی، الشکرلله عزوجل، ص 65.
7. شوری:27.
8. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 381.
9. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج3، ص 63.
10. کلینی، الکافی، ج2، ص 156.
11. نور: 32.
12. طبرسی، مجمع البیان، ج 7 8، ص 220.
13. طبرسی، مکارم الاخلاق، ج1، ص 430.
14. نوح: 12 10.
15. مجمع البیان، ج 10، ص 543.
16. بحارالانوار، ج5، ص147



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:26 صبح )
»» وجوب حفظ قلب از نفوذ شیطان‏

 

 

 

 

ابوحامد غزالى در احیاء العلوم و محدث بزرگ و فیلسوف عالى‏قدر در کتاب پر قیمت محجة البیضاء درباره قلب گفته‏اند:

بدان که مثل قلب مثل قلعه‏اى استوار است، و شیطان دشمنى است که مى‏خواهد وارد این قلعه شود و آن را تملک نماید و بر آن چیره گردد، و حفظ این قلعه از هجوم دشمن ممکن نیست جز به پاسدارى از درهاى قلعه و روزنه‏هاى ورودى‏اش و کسى که درهاى ورودى این قلعه را نمى‏شناسد قدرت پاسدارى از درهاى آن را ندارد.

حفظ قلب از فساد شیطان واجب است واجبى بر هر انسان مکلف و چیزى که جز به آن نمیتوان به واجب رسید قطعا واجب است، انسان به دفع شیطان قدرت پیدا نمى‏کند مگر درهائى که شیطان از آن وارد مى‏شود بشناسد، پس شناخت درهاى ورودى شیطان واجب است و این درها و منافذ ورود شیطان صفات منفى و ناپسند آدمى است که زیاد و فراوان است و ما در این بخش به درهاى بزرگ و عظیمى که شیطان از آنها به قلب وارد مى‏شود اشاره مى‏کنیم.

از درهاى عظیمى که ورود شیطان را به قلب میسر مى‏کند حرص و حسد است، هر گاه انسان به چیزى حرص و میل شدید بورزد این صفت ناپسند او را کور و کر مى‏سازد مگر نه این است که پیامبر اسلام فرمود:

«حبک الشئ یعمى و یصم:» «1»

عشق‏ورزى‏ات به چیزى تو را کور و کر مى‏کند.

نور بصیرت در وجود انسان حقیقتى است که درهاى ورودى شیطان را مى‏شناسد، هنگامى که حرص و حسد این نور را بپوشاند نور بصیرت از دیدن و شناخت باز مى‏ماند و فرصت براى شیطان فراهم مى‏گردد پس هر چه که حریص‏ را به شهواتش برساند نزد او زیبا جلوه مى‏دهد گرچه از قبیل منکر و فحشا باشد، در فضاى کوردلى است که انسان منکر را منکر و فحشا را فحشا نمى‏بیند بلکه منکر و فحشا به نظر او زیبا و نیکو مى‏آید و به این خاطر به سوى آن و براى به دست آوردن آن حرکت مى‏کند.

روایت شده زمانى که نوح در کشتى قرار گرفت و از هر نوع موجود به همان گونه که فرمان یافته بود یک جفت در آن قرار داد، فردى مسّن را در کشتى دید که او را نشناخت، به او گفت براى چه و چگونه در این کشتى وارد شدى؟ گفت براى ضربه زدن به قلب یارانت آمده‏ام تا دلشان با من و بدنشان با تو باشد! نوح گفت: اى دشمن خدا بیرون شو که تو از درگاه حق رانده شده‏اى، ابلیس گفت: پنج چیز است که به وسیله آنها مردم را هلاک مى‏کنم من سه چیز آن را به تو مى‏گویم و دو چیز آن را پنهان مى‏دارم، خدا به نوح وحى کرد به سه چیز از آن پنج چیز نیازى ندارى او را فرمان ده که دو مرحله‏ى آن را برایت بگوید، پس نوح به او گفت: آن دو چیز چیست؟ گفت: دو وسیله‏اى است که مرا انکار نمى‏کنند و از من براى هلاک کردن مردم تخلف نمى‏نمایند، مردم را حرص و حسد به هلاکت نشانید، بر اثر حسد بود که من به لعنت دچار شدم و شیطان رجیم گشتم، و امّا حرص صفتى بود که توانستم به وسیله آن درخت ممنوعه را بر آدم حلال کردم و با بیرون شدنش از بهشت به مقصودم رسیدم. «2»

از درهاى بزرگ و خطرزائى که شیطان میتواند از آن وارد قلب گردد و بر آن چیره شود و هر گونه که بخواهد این عضو حساس را جهت دهد خشم و شهوت است، خشم دیوى قاتل و غولى کشنده براى عقل است هنگامى که سپاه عقل ناتوان شود سپاه شیطان هجوم مى‏کند، و هر گاه انسان دچار خشم شود شیطان با او به بازى مى‏نشیند چنان که کودک با توپ سرگرم بازى مى‏شود.

در روایت آمده ابلیس با موسى دیدار کرد و به او گفت: خدا تو را براى ابلاغ پیام‏هایش برگزید و با تو سخن گفت، من از مخلوقات خدایم که گناهى مرتکب شدم علاقه دارم توبه کنم براى من نزد خدا شفاعت کن که توبه‏ام را بپذیرد موسى گفت از خدا براى تو درخواست پذیرش توبه مى‏کنم، بر این اساس موسى براى ابلیس درخواست قبول توبه کرد، خطاب رسید درخواستت براى ابلیس پذیرفته است او را فرمان ده بر قبر آدم سجده کند، موسى ابلیس را دید و به او گفت از تو خواسته‏اند به قبر آدم سجده کنى تا توبه‏ات پذیرفته شود، ابلیس از سجده بر قبر آدم امتناع کرد و تکبر ورزید و از فرمان حق دائر بر سجده بر قبر آدم خشمگین شد و گفت: من در حالى که آدم زنده بود به او سجده نکردم، اکنون به قبر او سجده کنم!!

سپس به موسى گفت: تو به خاطر این که براى من نزد خدا شفاعت کردى بر من حق پیدا کردى پس لازم است تو را هشدار دهم که مرا در سه موقعیت به یاد داشته باش تا به وسیله من دچار هلاکت نگردى، هنگام خشم توجه داشته باش که وجودم در قلبت و دو چشمم در دو چشم توست، چون خود را از خشم و آثارش حفظ کنى قلبت را از من خالى و دو چشمت را از دو چشم من آزاد نموده از هلاک شدن در امان مى‏مانى، من هنگام خشم تو و غضبت چون خون در همه وجودت در حرکت و رفت و آمدم.

و نسبت به من در هنگام جنگ حق علیه باطل توجه داشته باش که در آن موقعیت من سراغ فرزند آدم مى‏آیم و فرزندان و همسرش و اهلش را بیادش مى‏اندازم تا از جهاد دلسرد گردد و به جنگ پشت کند.

و تو را از نشست و برخاست و خلوت کردن با زن نامحرم بر حذر میدارم زیرا من او را نزد تو فرستاده‏ام و تو را به جانب او گسیل داشته‏ام‏ «3»

شیطان در این داستان به شهوت و خشم و حرص اشاره کرده زیرا فرار از جهاد بر پایه حرص بر دنیاست، و امتناع از سجود بر آدم منشأش حسد است که از بزرگترین درهاى ورودى او به باطن انسان است.

برخى از انبیاء به ابلیس گفتند: به چه چیز بر فرزندان آدم چیره مى‏شوى؟ گفت: آنان را هنگام خشم و خواسته‏هاى بى‏مهار به اسارت مى‏گیرم.

از درهاى ورودى شیطان به قلب انسان عشق آدمى به آراستن خویش به لباس و جمع کردن انواع اثاث چشم‏گیر براى زندگى و ساختن خانه زیبا و مزین به انواع وسایل و گچ‏برى و آئینه کارى و وسائل گوناگون روز است، ابلیس چون این امور را بر قلب انسان چیره و حاکم مى‏بیند در قلب تخم‏گذارى نموده و تولید جوجه مى‏کند تا لشگرى از خود فراهم آورده و همه نواحى قلب را تسخیر کند، او همواره انسان را وسوسه نموده و دعوت مى‏کند که خانه‏اش را به هر صورت ممکن آباد سازد و نوسازى نماید و سقف و دیوارش را به انواع زینت‏ها بیاراید و هر چه میتواند به بناى آن اضافه کند و بدن را به لباس‏هاى گوناگون بیاراید و بهترین مرکب‏ها را فراهم نماید و با دل انسان کار مى‏کند که این راه را بدون بازگشت تا پایان عمر ادامه دهد و در این زمینه از وضعى به وضع دیگر منتقل گردد تا عمرش سر آید و اجلش برسد و او هم‏چنان در راه شیطان و اسیر هوا بماند!!

از درهاى عظیم دیگر که راه ورود ابلیس به باطن است سیرى و پرخورى است گرچه غذاى پاک و حلال باشد، قطعاً سیرى و پرخورى به شهوات به ویژه‏ شهوت جنسى نیرو مى‏دهد و مسلماً شهوات اسلحه شیطان است که با آن انسان را به اسارت در آورده بر او چیره مى‏گردد.

در روایت آمده: ابلیس در برابر یحیى (ع) آشکار شد و یحیى قفل‏هاى زیادى را نسبت هر چیز در او دید پرسید این قفل‏ها چیست؟ گفت اینها شهوات است که به وسیله آنها بلا و زخم بر بنى‏آدم مى‏زنم، یحیى گفت دراین قفل‏ها براى من هم سهمى هست؟ ابلیس گفت: چون شکم از غذا سیر کنى و پرخورى نمائى تو را نسبت به نماز و ذکر ثقیل سنگین نموده و زمین‏گیر مى‏کنم، یحیى گفت براى من در پرخورى زیانى غیر این هست؟ گفت: نه یحیى گفت: به خدا سوگند بر عهده‏ى من است که هرگز شکمم را از غذا سیر نکنم، ابلیس هم گفت: به خدا سوگند بر من است که هرگز مسلمانى را نصیحت نکنم. «4»

از درهاى ورودى شیطان به قلب طمع به مردم است، هنگامى که طمع بر قلب چیره گردد، ابلیس پیوسته ظاهرسازى و خودآرائى را در برابر کسى که آدمى به او طمع دارد در نظرش نیکو جلوه مى‏دهد تا جائى که انواع ریا و پوشانیدن حقیقت و جلوه دادن غیر آنچه را که در انسان است به انسان تحمیل مى‏کند در حدى که مورد طمع را به صورت معبود در قلب انسان مى‏آراید و در این مرحله است که آدمى پیوسته در اندیشه محبوب نمودن خویش در برابر طرف برمى‏آید و این که از هر راه ممکن خودش را به گردونه آن محبوبیت درآورد و کمترین حال او این مى‏شود که طرف خود را به آنچه در او نیست و سزاوارش نمى‏باشد ستایش کند و مدح و تعریف نماید، و با او به قیمت ترک امر به معروف و نهى از منکر نرمى به خرج دهد و در مقام سازش برآید.

از دیگر درهاى ورودى شیطان به قلب عجله و شتاب‏زدگى در امور و دورى از اندیشه در عاقبت کار و اجتناب از تفکر در برخوردهاست.

از رسول خدا روایت شده:

«العجلة من الشیطان و التأنى من الله عزوجل:» «5»

شتاب ورزى از شیطان و درنگ و تأمل از خداست بر انسان لازم است که انجام همه امور و کارهایش را بر اساس بصیرت و معرفت قرار دهد و بصیرت و معرفت نیازمند تأمل و مهلت است و شتاب و عجله فرصت بصیرت و آگاه شدن را به نسبت به هر کارى و عاقبت آن از انسان سلب مى‏کند، در فضاى شتاب و عجله است که شیطان از جائى که انسان پى نمى‏برد شر و زیانش را رواج داده و وارد حوزه حیات و زندگى آدمى مى‏کند.

در روایت آمده هنگامى که عیسى به دنیا آمد همه شیاطین نزد بزرگشان ابلیس آمدند و گفتند: همه بت‏ها به صورت واژگون شده‏اند، گفت در مکان شما حادثه‏اى اتفاق افتاده، همه جا را گشت ولى چیزى نیافت تا دید عیسى به دنیا آمده و فرشتگان الهى اطراف او جمع‏اند، به سوى شیاطین بازگشت و گفت شب گذشته پیامبرى به دنیا آمده، زنى در دنیا حامله نشد و وضع حمل نکرد مگر این که من نزدش حاضر بوده‏ام جز این مولود، پس از این زمان از این که مردم بت‏ها را به عنوان معبود بپرستند ناامید باشید اگر مى‏خواهید بنى‏آدم را بفریبید از جانب شتاب و عجله نزد آنان آئید!

از درهاى بزرگى راه ورود شیطان به قلب است و درى از آن عظیم‏تر نیست ثروت و مال و پول و منال است و به دنبال آن اثاث و ابزار زندگى و مرکب و محل کسب و مغازه و کارخانه و خانه قصر مانند و باغ و امثال آن.

در این زمینه‏ها هر چه که مازاد بر نیاز و احتیاج باشد همان جایگاه شیطان و مرکز استقرار او و کمین‏گاهش براى صید آدمى است.

کسى که به اندازه کفاف و به مقدار احتیاج و گذران امور زندگى‏اش دارد خیالش راحت و نفسش آرام و قلبش فارغ از همّ و غم است، اگر بر فرض یک میلیون تومان به طور ناگهان پیدا کند صدها رشته خواسته و شهوت از قلبش‏

برانگیخته مى‏شود که هر خواسته و شهوتى براى تحققش نیاز به یک میلیون تومان دیگر دارد، اینجاست که آن یک میلیون اولیه براى او کافى نیست بلکه خواستار چند میلیون است تا خانه‏اى اشرافى بخرد، و آن خانه را از اثاث و ابزار مناسب آن پر کند، و کارگر و کارمند براى اداره امور خانه و بیرون استخدام نماید، و بدن خود و اهل و عیالش را با لباس‏هاى فاخر و گران قیمت بپوشاند که هر یک از اینها برنامه دیگرى را مى‏طلبد که در چهارچوب زندگى نهایت ندارد، و از این طریق است که انسان دچار غفلت و نسیان و دور شدن از عبادت و بندگى مى‏شود و چون قارون غرق در مادیت مى‏گردد و عاقبت در هاویه و عمق دوزخ افتاده و همه درهاى نجات به رویش مسدود مى‏شود!

از ثابت نامى روایت شده: هنگامى که پیامبر عزیز اسلام معبوث به رسالت شد ابلیس به لشگریانش و شیاطین زیر مجموعه‏اش گفت: حادثه‏اى به وقوع پیوسته بنگرید چیست آنان روانه شدند و به جستجو برآمدند سپس نزد او برگشته و گفتند: چیزى به دست نیاوردیم، ابلیس گفت: من براى شما خبر حادثه اتفاق افتاده را مى‏آورم رفت و برگشت و گفت محمد (علیهما السلام) مبعوث به رسالت شده پس شیاطین زیر دستش را سراغ اصحاب پیامبر فرستاد وى آنان ناامید از فریب دادن یاران پیامبر بازگشتند و به ابلیس گفتند ما تاکنون چنین قومى را نیافته بودیم که به آنان هجوم بریم و در گناه را به رویشان باز کنیم ولى آنان به نماز برخیزند و زحمات ما را نابود سازند، ابلیس گفت آنان را مهلت دهید شاید دنیا به آنان رو کند و شما از طریق آن به فریب آنان موفق گردید.

از دیگر درهاى بزرگ که راه ورود شیطان به باطن انسان مى‏باشد بخل و ترس از تهیدستى است که این دو صفت بسیار مذموم انسان را از اتفاق و صدقه و کار خیر باز مى‏دارد و آدمى را به ثروت اندوزى و انباشته کردن مال و منال مى‏کشاند و نهایتاً مستحق عذابى مى‏کند که قرآن به ثروت اندوزان وعده داده است.

از قول شیطان نقل شده که در مسئله بخل و خوف از فقر آدمیان بر من چیره نشده‏اند تا از دام من بگریزند و نسبت به سه چیز هرگز بر من چیره نخواهند شد هنگامى که از آنان بخواهم ثروت را از طریق نامشروع به دست آورند، و در غیر طریق صحیح انفاق کنند، و از پرداخت حقوق مالى باز ایستند.

از آفات بخل و حرص پاى‏بندى به مراکز تجارت و بازارها براى جمع کردن ثروت و هزینه کردن همه عمر در این مورد است.

ابو امامه از رسول خدا روایت کرده: هنگامى که ابلیس را به زمین فرود آوردند گفت پروردگارا مرا در زمین جاى دادى و مطرود و رجیم نمودى براى من خانه‏اى قرار ده خطاب شد حمام، گفت درخواست مجلس و محفلى دارم خطاب شد بازارها و راه‏هائى که در آن جمعیت گرد مى‏آید، گفت: طعامى مقرر کن خدا فرمود آنچه نام خدا بر آن برده نشود، گفت درخواست آشامیدنى دارم خدا پاسخ دهد هر نوع مستکننده، گفت موذن و اعلامکنندهاى مى خواهم، خطاب رسید وسائل نوازندگى و آلات موسیقى، گفت کتابى که بر مردم بخوانم، حضرت فرمود شعر و ترانه گفت مکتوب و نوشته اى برایم قرار ده خطاب رسید خال کوبى بر بدنها، گفت سخنى برایم مقرر فرما، خدا فرمود دروغ و کذب، گفت دام‏هائى برایم قرار ده خطاب رسید زنان بیتقوا و بیپروا که با عشوه و ناز عقل مردان را مى ربایند.

مؤمن واقعى و مسلمان حقیقى و اهل الله کسى است که در این چند روزه عمر کوتاهش با توجه به خدا و لحاظ کردن قیامت به کمک عمل به احکام الهى و رعایت تقوا تمام درهاى ورودى شیطان و وسوسه‏هاى او را به قلب ببندد و پیوسته‏ این درها را بسته نگه دارد تا قلب از آفات شیاطین در امان بماند و از این طریق خیر دنیا و آخرت انسان تأمین شده به خواست خدا به سعادت ابدى نائل گردد.

مدعى دیندارى بخصوص کسى که خود را پیرو اهل بیت مى داند، و شعار تشیع مى دهد باید عمل و حرکات و منش و اخلاق و اطوارش این ادعا را تصدیق کند، اگر کسى مدعى مذهب اهل بیت باشد ولى اعمال و حرکاتش با اعمال و حرکات اهل بیت هماهنگ نباشد قطعاً در ادعایش کاذب و راه نجات بر او بسته است.

تشیع و دیندارى با ادعا و گفتار تنها قابل قبول نیست، ادعاى سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و على بن ابى رافع و امثال اینان در شیعه بودن که عملشان با گفتارشان یکى بود ادعائى صادق و سخنى راست و درست است ولى کسى که ادعاى دیندارى و تشیع مى کند ولى در عمل پیرو ابلیس و دنباله روى شیاطین و رنگ گرفته از مکتب یهود و نصرانیت و شکل گرفته از بیدینان است ادعایش در دنیا و در دادگاه‏هاى آخرت قابل قبول نخواهد بود زیرا دیندارى و شیعه بودن به عمل است نه به لقلقه زبان.

مذهب اهل بیت که شاخه‏هاى پرمحصول درخت نبوت‏اند ترکیبى از عقاید حقه، و اعمال صالحه و اخلاق حسنه، و صلاح و سداد و عفت و اجتهاد و قناعت و کرامت و عبادت ربّ و خدمت به خلق و اجراى امر بمعروف و نهى از منکر و نیت پاک و تبلیغ دین و هدایت مردم به سوى خدا و روشن نگاه داشتن مشعل درستى و راستى و صدق و صداقت است، هرکس به اندازه گنجایش وجودیاش پاى بند به این حقایق باشد، و در برابر هجوم فرهنگ بیگانه خود را حفظ کند، و خویش را از افتادن در دام ابلیس و جنودش نگاه دارد قطعاً در ادعاى دیندارى و به ویژه تشیع راست گفتار و در دنیا و آخرت اهل نجات و همراه با سعادت و سلامت و امنیت همه جانبه و اهل بهشت است، در هر صورت موفقیت انسان در همه امور، و نجاتش ازهمه شرور در گرو قلب سالم و دل مملو از ایمان و داشتن عمل صالح مى باشد، و جز این راه نجاتى براى احدى وجود ندارد.

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- محجة البیضاء، ج 5، ص 58.

(2)- محجة البیضاء، ج 5، ص 58.

(3)- محجة البیضاء، ج 5، ص 50- الدر المنثور، ج 1، ص 5- بحار، ج 14، ص 634.

(4)- بحار ج 14، ص 620.

(5)- محجة البیضاء ج 5، ص 60



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:25 صبح )
»» نیاز انسان به اخلاق

 



بدون تردید، خوب زیستن و رسیدن به سعادت، آرزوی هر انسانی است.آدمی همیشه در پی دستورات و فرامینی بوده است که بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با دیگران شکل بخشد، تا از این طریق عمر خود را بگذراند و بقای حیات خویش را تضمین کند. از این رو، آدمی نیازمند نظام ارزش ها بوده است؛ نظامی که خوب و بد را برای او معین کند و در پیچ و خم زندگی راهنمای او باشد. اخلاق وسیله ای مؤثر برای بهتر زیستن است، پس فراگیری آن، لازمه حیات بشری است.

قانون و نظام اعمال و رفتار آدمی همان «علم اخلاق» است که قادر است ما را از خطر سقوط نجات دهد. در میان همه علوم علم اخلاق ضروری ترین علم برای انسان است؛ چرا که در تمام اوراق کتاب زندگی دخالت و نظر دارد، و بدون آن زندگی اجتماعی و فردی در ورطه سقوط است. طبیعت انسان میل به نفع طلبی دارد و این خود عاملی برای جلوگیری از برپایی جامعه آرمانی است. بسیاری از کشمکش های اجتماعی از این طبیعت انسان ناشی می شود. از این رو علاوه بر قانون، به یک نیروی درونی به نام اخلاق نیاز است تا انسان ها را کنترل کند.

برتراند راسل که در بسیاری از مسائل انسانی شک می کند، معتقد است اخلاق برای انسان لازم است. او می گوید: «افراد بشر تندخو، شهوتران، لجوج و تا حدی دیوانه هستند و به علت دیوانگی هایشان برخود و بر دیگران مصیبت هایی وارد می کنند که ممکن است منجر به بدبختی های هولناکی شود. با اینکه زندگی توأم با احساسات خطرناک است، ولی اگر بخواهیم زندگی بشر لطف خود را از دست ندهد احساسات هم باید حفظ شود، میان دو قطب احساسات و کنترل آنها تضادی وجود دارد. از همین تضاد درونی طبیعت بشر، احتیاج به اخلاق احساس می شود.»1

پس فضایل اخلاقی نه تنها سبب رستگاری در قیامت است، بلکه وسیله ای برای سعادت و خوشبختی در زندگی دنیا هم محسوب می شود. اینجاست که به اهمیت سخن حکمت آمیز امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پی می بریم که می فرماید: «لوکنا لانرجوا جنة ولا نخشی ناراً ولا ثواباً ولاعقاباً لکان ینبغی لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح»2 یعنی اگر امیدی به بهشت و ثواب و ترسی از جهنم و عقاب نداشتیم، باز هم شایسته بود که ما در پی مکارم اخلاق باشیم، زیرا خوشبختی و سعادت را از این طریق می توان به دست آورد.

اهمیت علم اخلاق
علم اخلاق از آن رو که فضیلت را از رذیلت و خیر را از شر می شناساند، همواره اهمیت داشته است. در قرآن کریم هدف از فرستادن پیامبر (صلی الله علیه وآله) تزکیه نفوس بیان شده است.3 و درسوره مبارکه شمس پس از یازده قسم، پروردگار می فرماید: «قد افلح من زکّها»4 یعنی به تحقیق کسی که تزکیه نفس کرد، رستگار شد. از این آیات استفاده می شود که تهذیب نفس هر چند مراتبی دارد و برخی از آن واجب و برخی مستحب است، اما امری حیاتی است که در اسلام جایگاه والایی دارد و پس از مسئله خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) نوبت به مسئله اخلاق می رسد و اگر تهذیب و تزکیه نباشد چه بسا اعتقادات اصلی از دست برود.5

اختصاص یافتن بخش قابل توجهی از آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت (علیهم السلام) به تعالیم اخلاقی، بیانگر اهمیت مباحث اخلاقی است و از این مهم تر، کامل ساختن مکارم اخلاق، غایت بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) معرفی شده است. آن حضرت می فرماید: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، علیکم بمکارم الاخلاق6 فان ربی بعثنی بها»7 (مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم، بر شما لازم است که به مکارم اخلاق عمل کنید همانا خداوند متعال مرا برای مکارم اخلاق مبعوث گردانید.) خداوند متعال سرچشمه تمام فضایل است و قرب و نزدیکی به او از طریق متخلق شدن به اخلاق الهی امکان پذیر است و هر فضیلتی آدمی را گامی به ذات مقدس نزدیک تر می کند.

در روایتی دیگر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فضایل اخلاقی را وسیله ارتباط بین خداوند متعال و بندگان معرفی کرده و می فرماید: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله»8 یعنی خداوند سبحان فضایل اخلاقی را وسیله ارتباط بین خود و بندگان قرار داد، همین بس که هر یک از شما دست به اخلاقی بزند، او را به خدا مربوط می سازد.

سفارش ائمه (علیهم السلام) به کسب مکارم اخلاق خود دلیلی بر اهمیت آن است. علی (علیه السلام) به کمیل می فرماید: «یا کمیل مر اهلک ان یروحوا فی کسب المکارم»9 یعنی ای کمیل خانواده ات را فرمان ده که روزها در پی تحصیل صفات پسندیده باشند.

کسب فضایل که گامی در جهت تأسی به الگوهای راستین بشری و همانندی با پیامبران الهی است، لطف عظیمی از ناحیه پروردگار است و باید آن را از خداوند متعال درخواست کرد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید:« ان الله عزوجل خص رسله بمکارم الاخلاق فامتحنوا انفسکم فان کانت فیکم فاحمدوا الله واعلموا ان ذلک من خیر و الا تکن فیکم فاسألوا الله و ارغبوا الیه فیها»10 (خداوند متعال رسولان خویش را به مکارم اخلاق مخصوص گردانید، پس شما نیز خود را مورد آزمایش قرار دهید و با انبیاء مقایسه کنید، اگر صفات حمیده را در خود یافتید، خداوند متعال را سپاس گویید و بدانید که برای شما پسندیده است و در غیر این صورت از خداوند طلب توفیق کنید و از خود میل و رغبت نشان دهید که به مکارم اخلاق برسید.)

ضرورت توجه به اخلاق
بی شک تهذیب نفس و اصلاح آن نقش بسزایی در سعادت فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی دارد، به گونه ای که اگر انسان تمام علوم را تحصیل کند و همه طبیعت را به تسخیر خود درآورد، اما از تسخیر درون و تسلط بر نفس خود عاجز باشد، از رسیدن به کمال باز خواهد ماند. چه بسا نابسامانی هایی که در سطح جهان پدید می آید و گرفتاری هایی که بشر امروزه با آن دست به گریبان است، ناشی از عدم توجه به مباحث اخلاقی باشد.

جامعه های مترقی و به اصطلاح متمدن به سبب روگردانی از ارزش های اصیل انسانی روز به روز به جاهلیت نزدیک تر می شوند و نور معنوی که سبب روشنایی دل هاست، جای خود را به تیرگی می دهد و قلب ها زنگار فراموشی موازین اخلاقی می گیرد و مسلمانان به علت عمل نکردن به معارف بلند اسلام، هر روز گرفتار مشکلاتی هستند. احیای ارزش های اصیل اخلاقی و بازگشت به اصول فراموش شده اسلامی شرط لازم حاکمیت بخشیدن اسلام در جامعه هاست.

فراگیری و عمل به اخلاق، افراد بشر را از هرگونه عیب و نقص منزه و مبرا ساخته و او را به اوج مکارم اخلاق می رساند، نیروهای سرکش نفس را مهار و رام می کند و آنها را در مسیر حکمت و عدالت و عفت تقویت می کند تا به پایه مکارم اخلاق برسند.

علم اخلاق معادن مکنون در سرزمین نفس را استخراج می کند و آنها را به صورت مکارم اخلاق در می آورد و برای بهره برداری عمومی آماده می سازد. همین علم است که نهال گل های زیبا و معطر را در صفحه نفس می نشاند و بهشت برین از مکارم اخلاق را در آن به وجود می آورد.

مکارم اخلاق علاوه بر آنکه صاحبش را به عالی ترین درجات انسانیت می رساند و بر دیگران برتری می دهد، در آخرت هم او را به عالی ترین درجات بهشت ارتقاء خواهد داد. از این رو لازم ترین علمی است که باید آن را فراگرفت. امام کاظم (علیه السلام) در سخنی زیبا، ضرورت فراگیری این علم را بیان می کند و می فرمایند: « الزم العلم ما ذلک علی صلاح قلبک و اظهر لک فساده»11 (لازم ترین علم ها برای تو، آن علمی است که دل و ضمیرِ وجودت را اصلاح کند و فساد اخلاق تو را ظاهر سازد.)

رسالت اخلاق
امتیاز و برتری انسان بر سایر موجودات، همانا عقل و قوه استدلال اوست. از طرفی هر فرد از افراد انسان با غرایزی همانند حب ذات، میل به کمال، استخدام دیگران، علاقه به مال و مقام و غیر اینها آفریده شده است . این غرایز که ضامن بقای انسان و سرچشمه هر نوع تحرک وجنبش حیاتی او هستند، آن چنان در روان آدمی ریشه دارند که گاهی سرنوشت او را به دست گرفته وخط و مشی زندگی او را تعیین می کنند و با قدرت و سرکشی خیره کننده ای از نفوذ و بینایی عقل کاسته و آن را محدود می سازند. اینجاست که نقش اخلاق در زندگی و لزوم رهبری صحیح غرایز روشن و مسئولیت علمای اخلاق ارزیابی می شود. پس شکوفایی انسانیتِ انسان به عنوان رسالت اخلاق معرفی می گردد. علی (علیه السلام) در کلامی زیبا می فرمایند: « فمن تخلق بالاخلاق النفسانیة فقد صار موجوداً بما هو انسان دون ان یکون موجوداً بما هو حیوان.»12 (کسی که خود را به اخلاق بیاراید و شخصیت خویش را بپرورد انسان است و گرنه حیوان خواهد بود.)

رسالت علم اخلاق این است که با شناسایی استعدادهای گوناگون انسان و فضایل و رذایل روح آدمی، چگونگی ایجاد تعادل در میان امیال گوناگون و راه و روش تربیت نفس را میسر سازد، به گونه ای که انسان بتواند به کمال شایسته خود نایل شود. تفسیر واقعی این کمال و سعادت به آن است که انسان به قدر ظرفیت و استعداد خود، چه در صفات نفسانی و چه در حوزه رفتاری، جلوه اسماء و صفات الهی گردد، تا درحالی که همه جهان طبیعی به تسبیح جمال وجلال خداوند متعال مشغول اند، انسان با اختیار و آزادی خویش، مقرب ترین و کامل ترین و گویاترین مظهر الهی باشد.

پس می توان چنین نتیجه گرفت که رسالت علم اخلاق شناسایی خلق های پسندیده و خوی های ناپسند و راه پیراستن نفس از خلق های ناپسند و روش آراستن نفس به سجایای پسندیده است. حال که اهمیت و رسالت اخلاق روشن شد به تعریف آن می پردازیم.

تعریف اخلاق
ماده «خَلق» (بالفتح) به معنای صورت ظاهری است و «خُلق» (بالضم) به معنای صورت باطنی است. صورت باطنی انسان همچون صورت ظاهری اش دارای هیئت و ترکیبی زشت یا زیباست. راغب در مفردات هر دو را (خَلق و خُلق) در اصل یکی می داند، لکن «خَلق» ( بالفتح) را مخصوص شکل ها و هیئت هایی می داند که باچشم و بصر درک می شوند و «خُلق» (بالضم) را به سجایا و قوایی که با بصیرت قابل درک اند.13

مجمع البحرین «خُلق» (بالضم) را به سجیه و کیفیت نفسانی که افعال از آن به آسانی صادر می شود، معنا کرده است.14

علمای اخلاق برای آن تعاریفی ذکر نموده اند. ابن مسکویه چنین می گوید:«خلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهایی دعوت می کند، بی آنکه نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.»

پس سلسله صفاتی که در نفس و روح انسان ثابت و ریشه دار است و به صورت ملکه شده و به راحتی منشأ صدور اعمال خوب یا بد می شود، اخلاق نامیده می شود. گاهی این افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسندیده است که به آن اخلاق نیکو و گاهی ناپسند است که به آن اخلاق بد می گویند.15

موضوع علم اخلاق
موضوع هر علم عبارت است از آن حقیقت کلی که محور تمام مسائل آن علم است. موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه و جان است، اما نه از آن جهت که نفس مجرد یا مادی است، بلکه از این جهت که از این نفس انسانی با اراده و اختیار خودش افعالی، اعم از نیک و بد، صادر می شود. حقیقت انسان نفس اوست و رسوخ خلقی خاص در نفس انسانی، سبب انجام کرداری نیک یا بد خواهد شد. اگر شرافت و اهمیت هر علمی به شرافت موضوع آن باشد، بی تردید پس از علم خداشناسی شریف ترین علمی که جامعه بشری به آن نیاز دارد، علم اخلاق است، زیرا پس از آفریدگار که موضوع خداشناسی است هیچ موجودی به شرافت جان و نفس آدمی نیست.

آیا اخلاق قابل تغییر است؟
برخی بر این عقیده هستند که مباحث اخلاقی و تربیتی بی فایده است، چرا که علم اخلاق رسالتش تغییر خلق و خوی های بد به نیک است و این در صورتی ثمربخش است که اخلاق قابل تغییر باشد و لکن خلق قابل تغییر نیست. بطلان این عقیده واضح است چون لازمه عدم تغییر اخلاق این است که مسئله بعثت انبیا و نزول کتب آسمانی لغو و بیهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشیم، درحالی که همه برای هدایت و تربیت انسانهاست و اگر تغییر اخلاق امکان نداشت، چرا بخش عمده ای از تعالیم انبیا را اخلاقیات تشکیل می دهد؟ حال برای آگاهی از این عقیده به نمونه هایی از استدلال های آنان اشاره می کنیم؛

1. خلق از جنس خلقت و آفرینش است و همان گونه که نمی توان خَلق را تغییر داد، تغییر خُلق هم ممکن نیست، چرا که خُلق صورت باطنی انسان است و تغییر ندادن صورت باطنی هم مثل تغییر ندادن صورت ظاهری است.

پاسخ این استدلال این است که به طور کلی موجودات جهان بر دو گونه اند: اول آنها که به صورت متکامل خلق شده اند و انسان در آفرینش و در تغییر و تبدیل آنها دخالتی ندارد. مثل اعضای بدن انسان که از نظر خَلق بالفعل به دنیا آمده یعنی در عالم رحم بدون اختیار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتی که ناقص هستند، ولی وجود ناقص آنها استعداد کمال دارد، مثل هسته خرما که سعی انسان آن را تبدیل به درخت خرما می کند. خُلق و خوی انسان از همین قسم است. یعنی انسان از نظر خُلق بالقوه به دنیا می آید و خودش باید خُلق خود را بسازد و این وجه تمایز انسان با حیوان است، چرا که حیوان وقتی متولد می شود از نظر جسمی و خصلت های روحی، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همین طور است و تنها اندکی تغییرپذیر است. انسان از نظر جسمی کامل به دنیا می آید و عضوی ناتمام نمانده که در دنیا بخواهد کامل شود. اما روح، یک منزل نسبت به جسم عقب تر است، یعنی جسم او در مرحله رحم تمام می شود و روحش در دنیا باید تمام شود.16 پس تغییر اخلاق ممکن است، چرا که استعداد و تغییر در آن راه دارد.

2.حسن خُلق وقتی حاصل می شود که غضب و شهوت و حب دنیا و امثال اینها ریشه کن شود، و ریشه کن کردن اینها محال است چون این امیال برای بهره مندی از نعمت های دنیا و بقای نسل است و انسان در دنیا نمی تواند از این امیال قطع نظر کند، پس تغییر اخلاق ممکن نیست. این استدلال را چنین پاسخ می دهیم که انسان مکلف به ریشه کن ساختن غضب و شهوت نیست، چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع می شود و اگر غضب نباشد انسان ضرری را نمی تواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است، این است که این غرایز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آنها را به کار بندد.17 در حقیقت رسالت اخلاق هم این است که از افراط و تفریط جلوگیری کند.

3. دگرگونی اخلاق به واسطه عوامل بیرونی از قبیل تأدیب و نصیحت و موعظه است و هنگامی که این عوامل زایل گردند، انسان به اخلاق اصلی خود باز می گردد، پس تغییر اخلاق ممکن نیست.

در پاسخ می گوییم گاهی عوامل بیرونی آنقدر قوی هستند که ویژگی های ذاتی را به کلی دگرگون می سازند. تاریخ نشان می دهد که بسیاری بر اثر تربیت، به کلی خوی خود را تغییر دادند و افرادی که روزی در صف دزدان قهار بودند، به عابدان مبدل گشتند.18

4. احادیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده که عدم تغییر اخلاق را تأیید می کند. آن حضرت می فرمایند: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام»19 (مردم همچون معدن های طلا و نقره اند، بهترین آنان در زمان جاهلیت بهترین آنان در اسلام اند. در روایتی دیگر می فرمایند: « اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه یصیر الی ما جبل علیه»20 (هرگاه بشنوید که کوهی از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسی اخلاقش تغییر یافته تصدیق نکنید، چرا که به همان فطرت خویش باز می گردد.)

جواب به این روایات بیانگر این نکته است که روحیات مردم متفاوت است، یعنی چون معدن طلا و نقره هستند و این قابل قبول است. ولی این مسئله دلیل بر عدم تغییر روحیات نمی شود، بلکه این گونه صفات روحی در حد مقتضی است نه علت تامه. این روایات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم، چرا که افرادی را می بینیم که با تغییر اخلاق، راه خود را تغییر داده و تا پایان عمر بر آن باقی می ماندند.

تاریخچه علم اخلاق
رسولان و انبیای الهی علاوه بر دعوت مردم به توحید و خدا پرستی آنان را به اخلاق صحیح نیز راهنمایی می کردند. حضرت آدم (علیه السلام) سفارش هایی به فرزندان خود داشت و سایر پیامبران الهی هم به تکمیل اخلاق پرداختند، تا آنجا که بخش عظیمی از دستورات حضرت عیسی (علیه السلام) را مباحث اخلاقی تشکیل می دهد. در میان فلاسفه هم بزرگانی چون سقراط، ارسطو و افلاطون به مباحث اخلاقی توجه داشتند. تا آنکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مبعوث به رسالت شد و غایت بعثت او اتمام مکارم اخلاق بود. عالمان و حکیمان مسلمان با الهام گرفتن از تعالیم قرآن کریم و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از روزگار صحابه، همواره به مباحث اخلاقی توجهی ویژه داشته اند. کهن ترین نمونه های اندیشه اخلاقی و قدیمی ترین متون اخلاقی نامه هایی از امام علی (علیه السلام) است که صحت صدور آنها از سندی کافی، برخوردار است. پس اولین کسی که علم اخلاق را تأسیس کرد امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است که نامه معروفش به فرزند بزرگوار خود امام مجتبی(علیه السلام) پیش از پرداختن به مواعظ، مباحثی کلی درباره تزکیه نفس مطرح کرده و اساس و ریشه مسائل اخلاقی را تبیین فرموده و ملکات فضیلت و صفات رذیلت را به عالی ترین وجه تحلیل کرده است. نخستین کسی که کتابی به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعیل بن مهران ابی نصر سکونی بود که در قرن دوم می زیست. کتاب او به نام صفة المومن و الفاجر نام دارد. از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) که در پایگیری نخستین مکاتب اخلاقی نقش مؤثر ایفا کردند هرچند که کتابی تألیف نکرده اند می توان از سلمان فارسی که علی(علیه السلام) او را همانند لقمان حکیم می دانست، نام برد. نقش ابوذر غفاری که عمر خود را در ترویج اخلاق اسلامی گذراند و خود نمونه اتم آن بود و در زهد و دنیا پرهیزی و اقامه حق و عدالت خواهی شهره بود، حائز اهمیت است. افرادی چون عمار یاسر، نوف بکالی، محمد بن ابی بکر و جارود بن منذر در ترویج مکارم اخلاقی دارای نقش اساسی بودند. حذیفة بن منصور از یاران امام باقر وامام صادق و امام کاظم (علیهم السلام) بود و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد. همچنین عثمان بن سعید عَمری، که از وکلای چهار گانه معروف ولی عصر «عجل الله تعالی فرجه الشریف» بود، از بزرگان و مروجان اخلاق محسوب می شود.21

سیری در کتب اخلاقی
در طول تاریخ اسلام به دلیل اهمیت مباحث اخلاقی کتب و مجموعه های بزرگی درباره علم اخلاق و تزکیه نفس تدوین شده است. که از میان انبوه کتب به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. در قرن سوم جعفر بن احمد قمی یکی از علمای بزرگ آن عصر، کتاب «المانعات من دخول الجنة» را تألیف کرد.

2. « وسائل اخوان الصفا وخلان الوفا» در قرن چهارم هجری به دست گروهی به نام اخوان الصفا که به خواست خودشان ناشناخته ماندند، نگاشته شد. آنان رساله ها را مشتمل بر خلاصه علوم زمانشان نگاشتند. هدف آنان مطابق آنچه بیان کرده اند پاک ساختن شریعت از اوهام و خرافات بوده است. مباحث اخلاقی آنان جنبه های نظری، عقلی، ذوقی و عرفانی دارد.

3. علی بن احمد کوفی «کتاب الآداب و مکارم الاخلاق» را در قرن چهارم به رشته تحریر درآورد.

4. «السعادة و الاسعاد فی السیرةالانسانیه» را شیخ ابوالحسن عامری نیشابوری (متوفای381 ه ق) نگاشت. او از نخستین محققانی بود که درباره اخلاق کتابی مستقل تألیف کرد. او در کتاب خود از مفاهیم اخلاقی موجود در کتاب های افلاطون و ارسطو اقتباس کرد و آنها را با نکات عقلی و پندهای حکمت آموز آمیخت.

5. کتاب «طهارة نفس یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق»، نوشته ابن سکویه (متوفای قرن پنجم) از کتب معروف این فن است. شیخ ابوعلی سکویه از بزرگ ترین فلاسفه اسلامی و اولین کسی است که درباره اخلاق از دیدگاه عقلی محض بحث کرده است. موضوع کتاب او «خوشبختی» است و در هفت باب تنظیم شده و مجموعه ای از آرای اخلاقی افلاطون، ارسطو، جالینوس و احکام شریعت اسلامی است. بر اساس دیدگاه او اخلاق از نفس و جان آدمی نشئت می گیرد و از این رو در آغاز کتابش درباره شناخت نفس و قوای نفس سخن گفته است. کتاب های دیگر هم در علم اخلاق داشته است که می توان از آداب العرب والفرس، الفوز الاکبر، الحکمة الخالدة نام برد.

6. «احیاء علوم الدین» مهم ترین کتاب و اثر ابوحامد محمد بن غزالی طوسی (505 – 450 ه . ق) است، که مجموعه ای اخلاقی است. این کتاب شامل چهار بخش است که عبارت اند از عبادات، عادت ها، مُهلِکات، منجیات و در صدر همه اینها کتاب علم و دانش قرار دارد. او خلاصه ای از این کتاب را به نام کیمیای سعادت به زبان فارسی نوشت و کتاب های نصحةالملوک و معراج السالکین از کتب اخلاقی او به شمار می آید.

7. کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» نوشته ورام بن ابی فوارس از علمای قرن ششم از کتب معروف اخلاقی است که به عنوان مجموعه ورام شهرت دارد.

8. کتاب «اخلاق ناصری»، « اوصاف الاشراف» و «آداب المتعلمین» از آثار معروف خواجه نصیرالدین طوسی در علم اخلاق، در قرن هفتم است.

9. « المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء» نوشته محمد بن مرتضی مشهور به مولی محسن فیض کاشانی (1006 ه‍ .ق) است. او از شاگردان صدرالمتالهین و داماد ایشان است. این کتاب در حکم پاک سازی و تصحیح احیاء علوم الدین غزالی است.

01. «جامع السعادات» نوشته شیخ بزرگ و حکیم و عارف مولی محمدمهدی نراقی (1209 1128 ه‍ .ق) است. این کتاب بهترین و کامل ترین کتاب در موضوع علم اخلاق است.

کتاب های دیگر مانند ارشاد دیلمی، مصابیح القلوب سبزواری، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، الآداب الدینیه طبرسی و معراج السعادة و اخلاق بشر و غیر اینها در علم اخلاق تدوین یافته است.22

پی نوشت ها:
1. عبدالله، نصری، خدا در اندیشه بشر، ص288، به نقل از اخلاق و سیاست در جامعه، ص20

2. مستدرک الوسایل، ج11، ص193.

3. سوره جمعه آیه2

4. سوره شمس آیه9

5. مجله معرفت، شماره13 ص18

6. بحار، ج67، ص 372.

7. وسایل، ج 8، ص.522

8. میزان الحکمة، ج3، ص149.

9. نهج البلاغه، حکمت 257.

01. بحار، ج67، ص371.

11. مستدرک الوسایل، ج12، ص166

12. مستدرک سفینه البحار، ج8 ،ص311.

13. مفردات راغب، ص159، ماده«خلق»

14. مجمع البحرین، ج1، ص693، ماده«خلق»

51. اخلاق شبر، ص31و درسهای اخلاق اسلامی، محمدی گیلانی، ص23و اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج1، ص24

16. اخلاق شبر، ص35 و آشنایی با قرآن، شهید مطهری، ج8، ص248.

17. اخلاق شبر، ص35.

18. اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج1، ص33.

19. بحار، ج64،ص121.

20. کنز العمال، ج3، ص403

21. اقتباس از تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، ص420 404 و دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9،ص229 و اخلاق درقرآن، مکارم شیرازی، ج1، ص41 .

22. اقتباس از الذریعه، ج 1، ص375370 و ج5، ص58 و ج20، ص145و اخلاق درقرآن مکارم شیرازی ج1ص42و کاوشی نو در اخلاق اسلامی، حسین مظاهری، ص1614



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:24 صبح )
»» یک نسخه برای چند مشکل

 

 

در این تلاطم های روزگار و استرس های زندگی، همه ی ما آدم ها به دنبال نسخه ای می گردیم که به وسیله ی آن به آرامش برسیم؛ آرامشی ماندگار و پایدار.

دقت کرده اید که آرامش روح و روان ما هم شده دکان کاسبی عده ای؟ پول های کلانی که به جیب می زنند یا شهرت و آوازه ای که برای خود دست و پا می کنند. یا به اسم روانشناس و روانکاو، یا در قالب همایش ها و کارگاه ها. نسخه می پیچند و دستورالعمل می دهند و تکنیک اختراع می کنند.
باور کنید که اینجا نه قصد تمسخر داریم نه تخطئه؛ ولی باید بالاخره تکلیفمان را با حق و باطلِ این ماجراها روشن کنیم. و اگر بعضی از آنها حق هم هستند، جایگاه اصل و فرعشان را بدانیم.
دم و دستگاهِ دوستانِ "متخصص آرامش" را که جستجو کنید، آن هایی که از حرف های قلمبه سلمبه خلاصتان می کنند و بدون ابهام می خواهند راهکار عملی ارائه دهند، در بهترین حالت ممکن، چنین می گویند:
- روزی یک ساعت در اتاقی تنها بمانید و حتی اگر لازم شد در را به روی خود ببندید.
- هرچند وقت یک بار ساعت خود را باز کنید تا خود را از فشار زمان نجات دهید.
- متخصصان توصیه می کنند این تمرین ها را در هر روز حداقل 10 دقیقه انجام دهید. اگر خواهان آزاد کردن بیشتر استرس هستید هدف خود را 30 دقیقه در روز قرار دهید.
صاحب و ساکنِ قلب ها می گوید قلب قانون خودش را دارد. یک قانون طلایی: الَّذینَ آمَنوا وَ تَطْمَئِنّ قلوبهمْ بِذِکْرِ اللَّه (رعد، 28)
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب (همان) اینان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى گیرد
به نظر شما توصیه هایی از این دست، چقدر می توانند به تنهایی تلاطم یک روانِ نا آرام و مضطرب را برای همیشه خاموش کنند؟ فکر می کنید در یک اتاق، تنها بودن یا غافل ماندن از ساعتِ گذر زندگی، به همه ی استرس ها و تنهایی ها و غم های ما اعلام آتش بس می کند؟ با عرض پوزش، ما کمی توقعمان بالاست به این سادگی ها راضی نمی شویم. حقیقت این است که شاید بعضی از این تکنیک ها تأثیرات مثبتی داشته باشد اما کافی نیست.
این صحنه را تصور کنید:
یک مهمانی شلوغ برپاست. بچه ها یکی یکی همدیگر را پیدا کرده اند و گرمِ بازی شده اند. کودکی که زیاد هم با جمع آشنا نیست، جذب بازیِ بچه ها شده و کم کم سرگرم می شود اما مدتی که می گذرد، احساس غریبی می کند؛ یادش می افتد که غیر از فضای بازی، با این کودکان و حتی بزرگترهایشان، انسی ندارد.
حس تنهایی و گمشدگی دارد؛ بغض می کند و گوشه می گیرد؛ به دنبال یک نگاه آشنا چشم می-گرداند و جستجو می کند. اگر توی این حال و هوا، خبر از دل کودک داشته باشی، همان مهمانی را مثل یک دنیای پرهیاهو می بیند که درونش گم شده و هیچ پشت و پناهی ندارد.
مشکل، بزرگیِ مهمانی نیست؛ کوچکیِ دل کودک است. درست وقتی که حس غریبی و بی پناهی، کودک را به آستانه ی گریه می برد، از دور یک آشنا می بیند که خیلی دوستش دارد: مادرش.
مادر بدون این که حرفی بزند، آرام اما محکم پلک هایش را به هم می فشرد و هم زمان سرش را به نشانه ی تأیید پایین می آورد؛ یعنی که : مامان جان، من اینجام نگران نباش. کودک ذوق می کند و با دلی قرص، می رود سراغ بازی.
شاید تشبیه جالبی نیست اما چون حضور مادر، در مهربانی و آرامش خاطر و پشتوانه ی محکم روانی، مثال زدنی است، مثالِ بهتر نیافتیم. مثالی برای آرامشِ با پشتوانه.
چرا تکنیک های آرامش به تنهایی کافی نیستند؟
چون پشتوانه ی محکمی ندارند. پس نمی توانند پشت گرمیِ کسی باشند. تأثیرات کوتاه و سطحی دارند. مثل یک مسکّن ضعیف عمل می کنند؛ درمانگر نیستند.
لطفا قانون آرامش را رعایت کنید.
قلب مطمئن ممکن است حتی تنهای تنها بماند در کربلا، عزیزانش را پیش چشمانش اسیر و پرپر ببیند، خودش غرق در خونِ یک تیرِ سه شعبه باشد؛ اما همچنان مطمئن باشد و مطمئن بمیرد: "یا أَیَّتهَا النَّفْس الْمطْمَئِنَّة ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة" "اى روحى که در پرتو ایمان و عمل صالح به سر حد آرامش و اطمینان رسیده اى به سوى پروردگارت بازگرد که هم تو از او خشنود هستى، و هم او از تو"
راستی مرکز طوفان و آرامش درون ما کجاست؟ قلب. باید ساختار قلب خود را بشناسیم تا دوا و شفای تلاطم هایش را پیدا کنیم.
صاحب و ساکنِ قلب ها می گوید قلب قانون خودش را دارد. یک قانون طلایی: الَّذینَ آمَنوا وَ تَطْمَئِنّ قلوبهمْ بِذِکْرِ اللَّه (رعد، 28)
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب (همان) اینان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى گیرد.
بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب یعنی یادت باشد که پشتوانه ی تو، یک بی نهایت است؛ پس خیالت راحت!
بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقلوب یعنی این است و جز این نیست که این آرامش جایگزینی ندارد.
قلوبهمْ بِذِکْرِ اللَّه یعنی همین که به خودشان یادآوری می کنند که تنها نیستند، دلشان قرص می شود
به دنبال قلب مطمئن باشید تا همیشه آرام باشید. قلب می تواند حتی با باطری کار کند و به سختی بتپد اما مطمئن بتپد. قلب مطمئن ممکن است حتی تنهای تنها بماند در کربلا، عزیزانش را پیش چشمانش اسیر و پرپر ببیند، خودش غرق در خونِ یک تیرِ سه شعبه باشد؛ اما همچنان مطمئن باشد و مطمئن بمیرد: "یا أَیَّتهَا النَّفْس الْمطْمَئِنَّة ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة" "اى روحى که در پرتو ایمان و عمل صالح به سر حد آرامش و اطمینان رسیده اى به سوى پروردگارت بازگرد که هم تو از او خشنود هستى، و هم او از تو".
پس قلبِ آدمی برای آرام بودن حتی در تنگ ترین تنگناها، نیاز به اطمینان دارد و ساختارِ وجودی اش به گونه ای است که فقط از یک منبع می تواند اطمینان بگیرد. این قانون قلب ماست و قانونِ آرامش ما.
هر تکنیک و روشی که بر پایه ی این قانون باشد و فرعِ بر این اصل قرار گیرد، می تواند قابل قبول باشد و الا، نه.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:23 صبح )
»» جایگاه علی در قرآن در رابطه با پیامبر (ص)

 



در سال نهم پس از هجرت پیامبر، گروهی به نمایندگی از نصارای نجران یمن به مدینه آمدند تا راجع به اسلام از پیامبر (ص) سؤالهایی بکنند و با او درباره دین به احتجاج پردازند.و میان آنان با پیامبر بحث و گفتگویی شد که پیامبر در این گفتگو موضع مثبت اسلام را نسبت به حضرت مسیح و تعلیمات او بیان کرد.و لیکن آنان در موضع منفی خود نسبت به تعلیمات اسلامی پافشاری کردند.آن گاه وحی نازل شد و پیامبر را مامور به مباهله با آنان ساخت.مباهله نفرین کردن دو گروه متخاصم است تا بدان وسیله خداوند بر آن که باطل است عذابش را نازل کند: «هر کس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله کند.بگو بیایید فرزندان و زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم، لابه و زاری کنیم و لعنت خدا را نثار دروغگویان گردانیم » (1).
پیامبر (ص) به دلیل ماموریتی که داشت دچار زحمت شد و آن گروه مسیحی را به مباهله دعوت کرد.نیشابوری در تفسیر: غرائب القرآن و عجائب الفرقان خود، مطلب زیر را نقل کرده است: «پیامبر به آنان فرمود: خداوند مرا مامور کرده است که اگر پذیرای برهان نشدید با شما مباهله کنم، گفتند ای ابو القاسم! ما باز می گردیم و درباره کار خود با هم مشورت می کنیم، آن گاه به نزد تو می آییم.و چون بازگشتند به شخص دوم هیات نمایندگی که مردی کاردان و با تدبیر بود گفتند: ای عبد المسیح! نظر تو چیست؟ او گفت: به خدا قسم ای جمعیت نصارا شما دانستید که محمد پیامبری است فرستاده از جانب خدا.و براستی سخن قاطع را درباره صاحبتان مسیح برای شما بیان کرد.و به خدا سوگند، هرگز قومی با پیامبری مباهله نکرد مگر آن که بزرگ و کوچک آنان از میان رفتند.و شما اگر این کار را بکنید بیچاره می شوید! اگر خوش ندارید، در موضع خود بایستید و بر دین خود پافشاری ورزید و این مرد را به حال خود واگذارید و به شهرهای خود باز گردید.
هیات نمایندگی مسیحیان به حضور پیامبر (ص) آمد، دیدند او برای مباهله بیرون آمده است در حالی که عبایی از موی سیاه بر دوش داشت; حسین (ع) در آغوش آن حضرت بود و دست حسن (ع) را در دست داشت و فاطمه (ع) در پی او حرکت می کرد، علی (ع) نیز شت سر فاطمه حرکت می کرد، و پیامبر (ص) به آنها می گفت هر وقت من دعا کردم شما آمین بگویید.اسقف نجران رو به همراهان کرد و گفت: ای گروه نصارا! من چهره هایی را می بینم که اگر دست به دعا بردارند و از خداوند بخواهند که کوه را از جا بکند، فورا خواهد کند! پس با او مباهله مکنید که هلاک می شوید و بر روی زمین تا روز قیامت یک مسیحی باقی نخواهد ماند.سپس، رو به پیامبر کردند و گفتند: ای ابو القاسم! تصمیم ما این است که با تو مباهله نکنیم..» .(2)
طبری در تفسیر خود از چندین طریق نقل کرده است که پیامبر خدا (ص) علی، فاطمه، حسن و حسین را در داستان مباهله به همراه خود آورده بود (3).
و در صحیح مسلم از سعد بن ابی وقاص روایت شده است که چون این آیه نازل شد: «بیایید فرزندان و...خود را گرد آوریم » پیامبر خدا (ص) علی، فاطمه، حسن و حسین را طلبید و گفت: بارلها اینان اهل بیت منند» (4) خداوند پیامبرش را مامور کرده بود تا به هیات نمایندگی نجران بگوید: «بیائید فرزندان، زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم... » برای اطاعت این فرمان پیامبر حسنین را حاضر کرد که پسران دختر او و در حقیقت فرزندان او بودند; فاطمه را به حضور خواست که او برجسته ترین زنان از اهل بیت رسول بود.و لیکن چرا به همراه آنان علی را آورده بود که نه از پسران پیامبر است و نه از زنان او؟
برای علی در آیه مبارکه جایی نیست، مگر این که داخل در فرموده خدای متعال «انفسنا» باشد.براستی که بردن علی دلیل بر این است که پیامبر خدا او را به منزله خود به حساب می آورد و اگر پیامبر خدا او را چنین به حساب می آورد پس، در حقیقت او را در میان همه مسلمانان ممتاز دانسته است.پیامبر خدا در موارد مختلفی صریحا می فرمود: علی از من است و من از اویم.و حبشی بن جناده روایت کرده است که او خود از پیامبر خدا شنید که می فرمود: «علی از من است و من از او و کسی از جانب من کاری را انجام نمی دهد بجز علی » . (5)

بحث و گفتگوی میان امام رضا (ع) و مامون
چه زیباست گفتگویی که بین امام علی الرضا (ع) و مامون اتفاق افتاد...مامون به امام رضا (ع) گفت: «چه دلیلی بر امامت جدت وجود دارد؟ » امام جواب داد: دلیل بر امامتش قول خدای تعالی: «و انفسنا و انفسکم » است.
مقصود حضرت رضا (ع) این است که همراه بردن علی (ع) در داستان مباهله، قرار دادن او به منزله خود پیامبر (ص) است و به منزله خود پیامبر (ص) بودن آن است که وی پیشوای مسلمانان است.آن گاه مامون گفت: اگر قول خدای تعالی: «و نساءنا و نساءکم » نبود [حرف شما راست بود] امام (ع) در جواب فرمود: آری اگر [پس از آن] این سخن خدا «و ابناءنا و ابناءکم » نمی بود.
منظور مامون این است که امکان دارد میان مسلمانان کسی در فضیلت همسان با علی باشد و ممکن است همان شخص در نزد پیامبر به منزله نفس پیامبر (ص) بوده باشد.و لیکن پیامبر نخواسته است همه اشخاصی را که همانند خود می بیند، به همراه آورد، بلکه یکی از آنان را احضار کرده است و او علی است.و دلیلی بر این مطلب کلمه «نساءنا» است که شایسته است تمام زنان منتسب به پیامبر (ص) از جهت نسبت و همسری را مشمول آن بدانیم، و لیکن پیامبر (ص) یکی از آنان را که از جهت نسبت انتساب به او دارد احضار کرد، و او فاطمه (ع) بود به عنوان نمونه ای از زنانی که انتساب به آن حضرت دارند.
حضرت رضا (ع) به او جواب داد که اگر زنان دیگر برابر با فاطمه بودند آنان را نیز با فاطمه (ع) همراه می برد چنان که پیامبر (ص)، حسن و حسین (ع) را با هم احضار فرمود چون آن دو برابرند.یکی از آنها را تنها به عنوان نمونه فرزندان احضار نکرد، و به همین دلیل همراه بردن علی (ع) دلیل بر این است که علی (ع) تنها مردی است که پیامبر او را همانند خود به حساب می آورد.
روایت شده است که عمرو بن عاص از پیامبر (ص) راجع به محبوب ترین مردان از میان همه مردم در نظر خود پرسید.جواب داد: ابو بکر.دوباره پرسید: بعد از ابو بکر چه کسی؟ فرمود: عمر.پس ابن عاص گفت: جایگاه علی کجا؟ پیامبر (ص) نگاهی به حاضران کرده فرمود: «این مرد از کسی می پرسد که خود من است » (6).
صفحات گذشته روشن ساخت که پیامبر بزرگ برادری خود را با علی به امت اعلان فرمود و اعلان این مطلب پس از هجرت انجام وعده ای نبود که پیامبر پیش از هجرت وعده داده بود، بلکه پیامبر پیش از آن به وعده خود با علی عمل کرده بود، آن گاه که در یوم الدار با او عقد اخوت بست، در حالی که به او وعده نداد که این برادری را در آینده به مسلمانان اعلان خواهد کرد.
البته پیامبر (ص) آن کار را علنی و رو در رو انجام داد، زیرا او می دید علی استحقاق این بزرگداشت بی نظیر را دارد، و از طرفی، این اعلان امت را در آینده برای رهبری و زمامداری علی آماده می سازد و رهنمود بر شاخص هدایتی است که پس از پیامبر (ص) امت بدان نیاز خواهد داشت.
چون پسندیده بود که پیامبر (ص) برای امت روشن سازد که او به علی مقام اخوت خود را اعطا کرده است و نیز ضرورت داشت تا برای امت بیان کند که به علی دو مقام وصایت و خلافت را که در یوم الدار نیز در حضور اعضای فامیل اعلان داشته بود، مرحمت کرده است.براستی که بزرگترین چیزی که امت پس از ایمان به رسالت نیازمند آن است این است که جای امنی برای خود پیدا کند تا بعد از پیامبر به آن پناه ببرد.رهبری شایسته همان است که ضامن استمرار رسالت و صفای آن باشد، و امت را در طول قرون آینده از گمراهی در امان نگهدارد.
و پیامبر (ص) برای اعلان آن به امت در سال دهم پس از هجرت روزی را در حجة الوداع انتخاب کرد.پس در حضور هزاران فرد حجگزار ولایت علی را اعلان فرمود. ولایت بر امور مسلمانان بعد از پیامبر طبق پیمانی از طرف پیامبر (ص) به معنی جانشینی و متضمن وصایت است.پیامبر (ص) با هر که پیمان ببندد تا امور مسلمانان را عهده دار شود، همو جانشین اوست.


پی نوشت ها:

...............................................
1. سوره آل عمران (3) آیه 62.1

2. این مطالب را در تفسیر نیشابوری که در حاشیه تفسیر طبری ج 3 ص 192- 193 چاپ شده است می خوانیم.

3. ج 3 ص 192- 193 و همچنین در تفسیر جلالین (2) ج 15 ص 176.

4 .ج 15 ص 176.

5.سنن ابن ماجه، حدیث 143.

6.این روایت را ابن نجار (کنز العمال، ج 15 ص 125، شماره حدیث 361) نقل کرده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:22 صبح )
»» نگاهی به جایگاه فاطمه زهرا علیهاالسلام در آیه مباهله از نظرگاه ا

 

 

 

دیدگاه مخالفان

1. دیدگاه ابن تیمیه: ابن تیمیه (م 728 ق) اصل قضیه به همراه بردن حضرت علی، فاطمه و حسنین علیهم السلام را برای مباهله می پذیرد و آن را یک حدیث صحیح می داند، اما می گوید: این ها را به خاطر اقربیت برای مباهله برد؛ زیرا این ها قریب ترین افراد نسبت به رسول خدا از غیر بودند.(71)

نقد و بررسی: اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواست آنان را به خاطر اقربیت برای مباهله به همراه ببرد، می بایست به جای «انفسنا»، دست کم سه نفر از اقربای خودش ببرد. به عقیده اهل سنّت، پیامبر داماد دیگری هم داشت. همین طور به جای «نساءنا» می توانست ازواج دیگرش را به همراه ببرد، نه اینکه تنها بر فاطمه علیهاالسلام اکتفا نماید؛ زیرا «نساءنا» جمع است و دست کم سه نفر را می طلبد. با وجود این اقتضا در آیه، پیامبر تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را به همراه برد، در حالی که از کلمه «نساءنا» زن قریب به ذهن است، نه دختر.

همین طور عبّاس از حضرت علی علیه السلام به پیامبر نزدیک تر بود؛ زیرا عموی آن حضرت بود و با وجود اقربیّت عبّاس، پیامبر او را رها کرد و تنها حضرت علی علیه السلام را با خود برد و این دلیل بر بطلان نظر ابن تیمیه است. پیامبر به خاطر مقام و عظمت معنوی، آنان را انتخاب کرد، نه به خاطر نسب.

2. دیدگاه عبده: محمّد عبده می گوید: احادیث و روایات اتفاق دارند بر اینکه پیامبر برای مباهله، علی و فاطمه و دو پسر آنان را انتخاب کرد و کلمه «نسائنا» در آیه بر «فاطمه» و کلمه «انفسنا» بر «علی» حمل شده است. البته مستند این روایات و منبع آن شیعیان است و هدف آن ها از این گونه روایات روشن است. بعد از جعل آن روایات، تا آنجا که توانستند، کوشش کردند آن ها را در بین مسلمانان ترویج کنند و به حدی در این کار موفق شدند که حتی توانستند در بین اهل سنّت هم رواجش دهند. ولی جعل کنندگان این احادیث نتوانستند قصه جعلی خود را، که همان مضمون روایات جعلی است، با آیه مباهله تطبیق دهند؛ برای اینکه در آیه، کلمه «نسائنا» آمده و این کلمه جمع است و هیچ عربی این کلمه را در مورد یک زن اطلاق نمی کند؛ آن هم زنی که دختر خود گوینده باشد، آن هم گوینده ای که خود زنان متعدد دارد.(72)

نقد و بررسی: عبده با کمال بی انصافی، مصادر این روایات را شیعه ذکر کرده است، و حال آنکه بسیاری از مفسّران و محدّثان اهل سنّت این روایت را در کتب تفسیری و حدیثی خود ذکر نموده و آن را قبول کرده اند؛ همچون: امام احمد بن حنبل (م 241 ق)،(73) امام مسلم (م 273 ق)،(74) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(75)طبری (م 310 ق)،(76) ابن ابی حاتم (م 375 ق)،(77) ابوالفرج اصبهانی (م 356 ق)،(78) امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق)،(79) سمرقندی (م 375 ق)،(80) حاکم نیشابوری (م 405 ق)،(81) ثعلبی (م 427 ق)،(82) ماوردی (م 450 ق)،(83) بیهقی (م 458 ق)،(84) واحدی (م 468 ق)،(85) حاکم حسکانی (م471 ق)،(86) امام بغوی (م 516 ق)،(87) زمخشری (م 538 ق)،(88) ابن قیّم الجوزیه،(89) ابن جوزی (م 597 ق)،(90) فخر رازی (م 604 ق)،(91) قرطبی (م 671 ق)،(92) محبّ طبری (م 694 ق)،(93) نسفی (م 710 ق)،(94) امام خازن (م 725 ق)،(95) نظام الدین نیشابوری (م 728 ق)،(96) ابن تیمیه (م 728 ق)،(97) عبدالوهّاب مصری (م 733 ق)،(98)ابن حیّان اندلسی (م 745 ق)،(99) ذهبی (م 748 ق)،(100) ابن کثیر (م 744 ق)،(101) بیضاوی (م 791 ق)،(102) ابن حجر عسقلانی (م 852 ق)،(103) سیوطی (م 911 ق)،(104) ابن حجر هیثمی (م 973 ق)،(105) ابی سعود (م 982 ق)،(106) محمّد علی صابونی (م 997 ق)،(107) بروسوی (م 1137 ق)،(108) عجلی (م 1204 ق)،(109) احمد بن محمّد بن عجیبه (م 1244 ق)،(110) آلوسی (م 1270 ق)،(111) قاسمی،(112) شوکانی (م 1250 ق)،(113) طنطاوی جوهری،(114) میبدی،(115) حکمت بن یاسین،(116) سعید حوی،(117) سید طنطاوی مفتی مصر،(118) حسن المنصوری،(119) نیاز قاری،(120) عبدالقادر آل عقده،(121) ابوبکر جزائری،(122) سلیمان قندوزی حنفی،(123) و بسیاری دیگر از اهل تفسیر و حدیث که این روایات را با بیش از 51 طریق متفاوت از صحابه و تابعین آورده اند که همه از بزرگان اهل سنّت هستند. هیچ کدام از مفسّران، محدّثان، مورّخان و رجالیان اهل سنّت نسبت جعل به این روایت نداده، بلکه برخی از دانشمندان اهل سنّت ادعای اجماع و اتفاق اهل تفسیر و حدیث بر این روایت نموده اند و ادعای تواتر و شهرت هم کرده اند؛ چنان که گذشت.

اما قول او در اینکه «جعل کنندگان این قصه خوب نتوانستند آن را با آیه تطبیق دهند، چون عرب وقتی از گوینده ای کلمه «نسائنا» را که جمع است می شنود، دختر خود گوینده به ذهنش نمی رسد، آن هم گوینده ای که چند زن دارد»، از لغت عرب چنین معنایی فهمیده نمی شود.

یکی از استادان صاحب تفسیر، ادیب و ائمّه قرائت، زمخشری (م 538 ق)، در ذیل آیه می گوید: این دلیلی است که قوی تر از آن بر فضیلت اصحاب کساء وجود ندارد و این برهان روشنی است بر صحّت نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله .(124) چطور این بزرگان و نامداران بلاغت و ادب نفهمیده باشند که این روایات نسبت غلط به قرآن می دهند و لفظ جمع را در مورد یک نفس و مفرد استعمال کرده اند؟! و حال آنکه در قرآن، چندین مورد لفظ جمع استعمال شده و مراد از آن ها فقط یک نفر است؛ مانند آیه «إِذْ قَالَتِ الْمَلآئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْه» (آل عمران: 45) در این آیه، کلمه «ملائکه» جمع است، ولی فقط یک فرد یعنی تنها جبرئیل مراد است.(125)

خود کلمه «نساء» نیز در قرآن برای دختر هم استعمال شده است؛ مانند آنکه آیه درباره فرعون می گوید: «یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُم» (بقره: 49) و آیه «وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُون» (نساء: 7) وقتی این اصل ثابت شد که «نساء» بر دختر هم اطلاق می شود، فرقی نمی کند که آن، دختر گوینده باشد یا شنونده. از این رو، اطلاق «نساء» بر دختر یک اصل قرآنی است.

3. دیدگاه رشید رضا: او پس از ذکر روایات مباهله گفته است: ابن عساکر، از جعفر بن محمّد، از پدرش در ذیل آیه «قُل تعالوا نَدعُ اَبنائَنا و اَبناءکم» روایت کرده است که فرمود: رسول خدا برای مباهله، ابابکر و پسرش، عمر و پسرش، و عثمان و پسرش را آورد و ظاهرا کلام در جماعتی از مؤمنان می باشد.(126)

نقد و بررسی: ابن عساکر این روایت را از طریق سعید بن عنبسه و هیثم بن عدی از امام صادق علیه السلام آورده است. ابوحاتم رازی درباره سعید بن عنبسه می گوید: «لا یصدق.»(127)

عبدالرحمن می گوید: از علی بن الحسین شنیدم که می گفت: سعید بن عنبسه کذّاب است؛ از پدرم شنیدم که می گفت: او راست نمی گوید.(128) یحیی بن معین هم گفته: او کذاب است.(129) ابن ابی حاتم از پدرش نقل می کند که او گفت: «فیه نظرٌ.»(130)

در کتب معروف رجالی اهل سنّت، جز مذمّت هیچ مدحی درباره او دیده نمی شود و بر کذّاب بودن او تأکید فراوان شده و او در ردیف ضعفا و متروکان قرار گرفته است؛ چنان که این مطلب را ذهبی (م 748 ق)،(131)ابن جوزی؛(132) و احمد بن حجر عسقلانی (م 852 ق)(133) نیز ذکر نموده اند.

هیثم بن عدی می گوید: درباره هیثم بن عدی هیچ مدحی پیدا نکردم.

بخاری می گوید: «لیسَ بثقةٍ، کان یَکذبُ.» یحیی هم عین همین جمله را درباره او گفته است.

ابوداود گفته: او دروغگو است.

نسائی هم او را «متروکُ الحدیث» خوانده است.(134)

سعدی گفته است: «هیثم بن عدی ساقط قد کشف قناعه.»(135)

یحیی بن معین گفته است: از پدرم درباره او پرسیدم که گفت: او «متروک الحدیث» است.(136)

عباس الدُّوری می گوید: برخی از اصحاب ما برای ما حدیث کردند که کنیز هیثم بن عدی می گفت: «ما کان مولای یقومُ عامَّة اللیلِ یُصلّی، فاذا اَصبحَ جَلسَ یَکذبُ.»(137)

بستی می گوید: «اَنّه روی عن الثقاتِ اشیاءً کأنّها موضوعةٌ ... اِنّه کان یُدلِّسُها.»(138)

در نقل دیگری از بخاری (م 256 ق) آمده است: «سکتوا عنه.»(139)

ازدی هم او را «متروک الحدیث» می دانست.(140)

ابن حبّان هم گفته است: «لایجوزُ الاحتجاجُ به و لا الروایةُ عنه الاّ علی سبیلِ الاعتبار.»(141)

برخی او را ضعیف و متروک دانسته اند؛ مانند دارقطنی،(142) ذهبی،(143) و عقیلی.(144)

بنابراین، اعتباری برای این روایت نیست و این یک روایت جعلی است که با روایات صحیح و متواتر در تعارض می باشد.

 

خلاصه بحث

این آیه بر عصمت و صداقت حضرت فاطمه علیهاالسلام دلالت تام دارد و این یکی از فضایل بلند آن بانو به شمار می رود. باید توجه داشت به اینکه آیه مباهله حضرت فاطمه علیهاالسلام را یکی از افراد «نسائنا» ندانسته و ایشان یکی از مصادیق «نسائنا» نیست، بلکه «نساءنا» اصلاً مصداق دیگری ندارد و حضرت فاطمه علیهاالسلام تمامیّت تفسیر «نسائنا»است.(145)

 

پی نوشت ها:

 


1 کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث از مدرسه امام خمینی رحمه الله .

2. ر. ک: عزالدین ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 5، ص 52.

3. ر. ک: محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، بیروت، دارالجیل، ج 4، ص 248 / جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر المأثور، بیروت، دارالفکر، 1993، ج 2، ص 193.

4. محمود بن اسماعیل بخاری، پیشین، ج 5، ص 36 / حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 158.

5. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالفکر، 1985، ذیل سوره کوثر.

6. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: نگارنده، فاطمه در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنّت، پایان نامه کارشناسی ارشد، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، مدرسه امام خمینی، 1383.

7. اسماعیل جوهری، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1987 م، ماده «ب ه ل».

8. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالکتاب العربیة، ماده «ب ه ل».

9. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1369، ج 2، ص 438.

10. محمّد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دارالفکر، 1988، ج 3، ص 301 / جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233.

11. جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 231 / اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفة، 1987، ج 1، ص 379 / علی واحدی، اسباب النزول، ریاض، دارالثقافة الاسلامیه، 1984، ص 9091.

12. مسلم بن حجّاج نیشابوری، صحیح مسلم، شرح نووی، بیروت، دارالقلم، 1987، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، سنن ترمذی، بیروت، دارالفکر، 1994، ج 5، ص 407 / جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233.

13. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 89.

14. همان.

15. نظام الدین نیشابوری، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996، ج 2، ص 178.

16. احمد رازی جصّاص، احکام القرآن، مکّه، المکتبة التجاریة، ج 2، ص 23.

17. محمّد حافظ نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1977، ص 50.

18. محمّد زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 193.

19. ابن تیمیه الحرّانی الدمشقی، منهاج السنة النبویّة فی نقض کلام الشیعة والقدریة، قاهره، مکتبة ابن تیمیه، 1998، ج 4، ص 35.

20. عبدالرحمن رازی، تفسیر القرآن العظیم سندا عن رسول اللّه و الصحابة والتابعین، بیروت، المکتبة المصریة، 1999، ج 1، ص 379.

21. حکمة بن یاسین، التفسیر الصحیح موسوعة الصحیح المسبور من التفسیر بالمأثور، مدینة، دارالآثر، 1999، ج 1، ص 421.

22. محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.

23. محمّد شوکانی، فتح القدر الجامع فی فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج 1، ص 449. در حاشیه آن، محقق کتاب روایت سعد را صحیح دانسته است.

24. حاکم نیشابوری، پیشین، ج 3، ص 150.

25. محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن ا لعظیم و السبع المثانی، تهران، جهان، ج 3، ص 168.

26. همان، ج 3، ص 167.

27. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 89.

28. عبدالرحمن بن جوزی، زاد المسیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2000، ج 1، ص 324 / مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407 / رشیدالدین میبدی، تفسیر کشف الاسرار وعدة الابرار، تهران، امیرکبیر، 1376، ج 2، ص 151 / حکمة بن یاسین، پیشین، ج 1، ص 421 / خالد آل عقده، جامع التفسیر من کتب الاحادیث، ریاض، دار طیّبه، 1421 ق، ج 1، ص 370.

29. رشیدالدین میبدی، پیشین، ج 2، ص 151 152.

30. علی طاووس، سعد السعود، قم، دلیل، 1379، ص 182.

31. احمد بن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه فی الردّ علی اهل البدع والزندقة، قاهرة، مکتبة القاهرة، 1965، ص 156.

32. علی طاووس، پیشین، ص 183.

33. همان.

34. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.

35. محمّد آلوسی، پیشین، ج 3، ص 168.

36. نوراللّه حسینی مرعشی تستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 9، ص 91، به نقل از: شهاب الدین احمد نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج 8، ص 173.

37. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیة، ص 50.

38. علی واحدی، پیشین، ص 68.

39. جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 233 / عبدالرحمن بن جوزی، پیشین، ج 1، ص 324.

40. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 1، ص 126.

41. ابوالفرج اصبهانی، الاغانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992، ج 12، ص 7.

42. علی طاووس، پیشین، ص 183.

43. همان.

44. همان.

45. همان.

46. اسماعیل بن کثیر دمشقی، پیشین، ج 1، ص 379.

47. علی طاووس، پیشین، ص 183.

48. همان.

49. همان.

50. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 2، ص 667.

51. محمد بن جریر طبری، پیشین، ج 2، ص 301.

52. همان.

53. همان.

54. ابن عطیّه اندلسی، المحرّر الوجیز، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1996، ج 1، ص 447.

55. محمّد بن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 300.

56. عبدالرحمن بن ابی حاتم، ج 2، ص 667.

57. علی طاووس، پیشین، ص 183.

58. همان.

59. همان.

60. همان.

61. همان.

62. همان.

63. حاکم حسکانی، پیشین، ج 1، ص 120128.

64. همان.

65. احمد طبری، ذخائر العقبی، بیروت، دارالمعرفة، ص 25.

66. جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 229.

67. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185.

68. احمد بن حجر هیثمی، پیشین، ص 156.

69. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185 / محمّد بن سوره، پیشین، ج 5، ص 407.

70. سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، قم، بصیرتی، باب 63، ص 362.

71. ابن تیمیه الحرّانی الدمشقی، پیشین، ج 2، ص 118.

72. محمّد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1999، ج 3، ص 265.

73. احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 185.

74. مسلم بن حجّاج نیشابوری، پیشین، ج 15، ص 185.

75. محمّد بن سورة، پیشین، ج 5، ص 407.

76. محمّد بن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 299.

77. اسماعیل بن کثیر دمشقی، پیشین، ج 2، ص 667.

78. ابوالفرج اصبهانی، پیشین.

79. احمد رازی جصّاص، پیشین، ج 2، ص 23.

80. ابراهیم سمرقندی، تفسیر السمرقندی المسمّی ببحر العلوم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1993، ج 1، ص 4.27

81. حاکم نیشابوری، پیشین، ج 3، ص 150.

82. احمد ثعلبی، تفسیر الکشف والبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 2002، ج 3، ص 85.

83. علی ماوردی، النکت و العیون (تفسیر الماوردی)، مصر، البنیة المصریة العامّة للکتاب، 1979، ج 1، ص 399.

84. احمد بیهقی، دلائل النبوة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1985، ج 5، ص 388.

85. علی واحدی نیشابوری، پیشین، ص 68.

86. حاکم حسکانی، پیشین، ج 1، ص 123.

87. حسین بن مسعود الضرّاء البغوی، معالم التنزیل، بیروت، دارالفکر، 2002، ج 2، ص 48.

88. محمود زمخشری، پیشین، ج 1، ص 193.

89. ابن قیّم الجوزیه، الضوء المنیر، ج 2، ص 64.

90. عبدالرحمن بن جوزی، پیشین، ج 1، ص 324.

91. فخر رازی، پیشین، ج 8، ص 88.

92. محمّد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 4، ص 104.

93. احمد طبری، پیشین، ص 25.

94. عبدالله نسفی، تفسیر النسفی (مدارک التنزیل و حقائق التأویل)، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995.

95. علاءالدین علی خازن بغدادی، تفسیر الخازن، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 1، ص 254.

96. نظام الدین نیشابوری، پیشین، ج 2، ص 178.

97. ابن تیمیة الحرّانی الدمشقی، پیشین، ج 2، ص 118.

98. نورالله تستری، پیشین، ج 9، ص 118.

99. ابن حیّان اندلسی، البحر المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1993، ج 2، ص 479.

100. شمس الدین محمّد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1996، بخش «سیر الخلفاء الراشدون»، ص 230.

101. عبدالرحمن بن ابی حاتم، پیشین، ج 1، ص 379.

102. ناصرالدین شیرازی بیضاوی، تفسیر البیضاوی، بیروت، دارالفکر، 1996، ج 1، ص 163.

103. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995، ج 4، ص 468 در ذیل «علی».

104. جلال الدین سیوطی، پیشین، ج 2، ص 232.

105. ابن حجر هیثمی، پیشین، ص 212.

106. ابوالسعود محمّد بن محمّد عمادی، تفسیر ابی السعود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1999، ج 1، ص 378.

107. محمّد علی صابونی، مختصر تفسیر ابن کثیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1996، ج 1، ص 289.

108. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 2001، ج 2، ص 55.

109. عجلی، الفتوحات الالهیه، ج 1، ص 432.

110. احمد بن عجیبه، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2002، ج 1، ص 363.

111. محمد آلوسی، پیشین، ج 3، ص 167.

112. محمّد جمال الدین قاسمی، تفسیر القاسمی (محاسن التأویل)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1997، ج 2، ص 29.3

113. محمّد شوکانی، پیشین، ج 1، ص 449.

114. طنطاوی جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 127 ذیل آیه.

115. رشیدالدین میبدی، پیشین، ج 2، ص 147.

116. حکمة بن یاسین، پیشین، ج 1، ص 421.

117. سعید حوی، الاساس فی التفسیر، قاهره، دارالسلام، 1999، ج 2، ص 774.

118. طنطاوی، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره، دارالمعارف، ج 2، ص 130.

119. مصطفی حسن المنصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، قاهره، دارالسلام، 1996، ج 1، ص 332.

120. نیاز قاری، تفسیر فتح الرحمن، ج 1، ص 133.

121. عبدالقادر آل عقده، جامع التفسیر من کتب الاحادیث، ج 1، ص 370.

122. ابوبکر جزائری، ایسر التفاسیر لکلام العلی الکبیر، قاهره، دارالسلام، ج 1، ص 325.

123. سلیمان قندوزی، پیشین، ص 330.

124. محمّد زمخشری، پیشین، ج 1، ص 193.

125. محمود آلوسی، پیشین، ج 3، ص 141.

126. محمّد رشید رضا، پیشین، ج 3، ص 265.

127. احمد ذهبی، میزان الاعتدال، بیروت، دارالفکر، ج 2، ص 154.

128. عبدالرحمن رازی، کتاب الجرح و التعدیل، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 53.

129. همان.

130. همان.

131. احمد ذهبی، المغنی فی الضعفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997، ترجمه 2438 / همو، دیوان الضعفاء والمتروکین، بیروت، دارالقلم، 1988، ج 1، ص 331، ترجمه 1639.

132. عبدالرحمن بن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986، ج 1، ص 324، ترجمه 1429.

133. احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1995، ج 3، ص 286.

134. احمد ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 324.

135. ابن عدی، الکامل فی الضعفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1989، ج 8،

136. عبدالرحمن رازی، پیشین، ج 9، ص 85.

137. احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 426.

138. محمّد بن حیّان بستی، کتاب المجروحین، بیروت، دارالمعرفة، 1992، ج 3، ص 9293.

139. محمّد بن اسماعیل بخاری، کتاب الضعفاء الصغیر، بیروت، دارالمعرفه، 1986، ترجمه 390.

140. عبدالرحمن بن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، ج 3، ص 179، ترجمه 3622.

141. همان.

142. علی دارقطنی، الضعفاء والمتروکون، ریاض، مکتبة المعارف، 1984، ص 388، ترجمه 563.

143. احمد ذهبی، المغنی فی الضعفاء، ج 2، ص 488، ترجمه 6808 / همو، دیوان الضعفاء والمتروکین، ج 2، ص 424.

144. محمّد عقیلی، کتاب الضعفاء الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1998، ج 4، ص 352، ترجمه 1959.

145. چنانچه قرآن حضرت ابراهیم را با وجودی که یک نفر بیش تر نیست یک امت معرفی می کند در این جا نیز از حضرت فاطمه علیهاالسلام به عنوان فردی که تمام حقیقت زنانِ مسلمان است با تعبیر نسائنا یاد شده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:21 صبح )
»» نگاهی به جایگاه فاطمه زهرا علیهاالسلام در آیه مباهله از نظرگاه ا

 

 
 
 

چکیده

آیه مباهله بر صداقت و عصمت گفتاری و رفتاری اصحاب کساء علیهم السلام دلالت دارد. به اعتراف دانشمندان فریقین، روایات متواتری وجود دارند که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به جای «انفسنا»، حضرت علی علیه السلام را و به جای «نسائنا»، حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جای «ابنائنا» حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام را برای مباهله با نصارای نجران به عنوان گواه نبوّت از میان همه امّت به همراه بردند.

برخی از دانشمندان اهل سنّت این امر را متفّقٌ علیه و برخی دیگر اجماعی می دانند. روایات مباهله با بیش از 51 طریق متفاوت از 37 تن از بزرگان دین روایت شده اند. برخی دانشمندان اهل سنّت شبهاتی را نیز مطرح کرده اند، اما این شبهات هیچ پایگاه علمی ندارند.

 

 

مقدّمه

در منابع تفسیری و روایی فریقین، بسیاری از آیات قرآنی در شأن و منزلت رفیع امّ ابیها،(2) سرور همه زنان عالم،(3) پاره تن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله (4) و کوثر قرآن،(5) حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام به چشم می خورند. تنها در منابع تفسیری و روایی اهل سنّت، بیش از 135 آیه در 49 سوره درباره حضرت ایشان آمده و دو سوره کامل در شأن آن بانوی دو جهان نازل گشته اند؛ سوره های دهر و کوثر. این تعداد غیر از آیاتی هستند که در منابع شیعه در شأن حضرت زهرا علیهاالسلام ذکر شده اند. این آیات را می توان در چهار دسته تقسیم نمود: 1. سبب نزول؛ 2. شأن نزول؛ 3. جری و اطباق؛ 4. بطن.

برخی آیات طبق قاعده «جری و اطباق» در شأن حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده و همچنین برخی آیات بطنا در شأن آن حضرت هستند؛ همچون آیه «مرج البحرین».(6) صدها آیه قرآنی و نیز روایات تفسیری در ذیل آیات در منابع فریقین بر عصمت و طهارت، صداقت، ایثار و اخلاص و دیگر کمالات معنوی حضرت زهرا علیهاالسلام دلالت دارند، اما متأسفانه شخصیت ایشان ناشناخته مانده است؛ شخصیتی که حجتی بر حجت های خداوند است، محبت و دوستی او طبق دستور خداوند بر همه واجب بوده، رضای او رضای خدا و غضب او غضب خداست؛ همو که مرکز رسالت و امامت و ولایت است. اما چه شد که پس از رحلت جانسوز پدرش، تنها چند ماه زنده ماند و در عالم شباب، همراه با کوهی از مصیبت ها و آلام به درجه شهادت نایل گردید؟

به راستی، قلم طاقت نوشتن آن همه مظالم وارد شده بر این وجود نازنین را ندارد و بررسی ابعاد گوناگون شخصیتی ایشان فراتر از حد کتاب هاست. در این مقاله، به اختصار، از بین ده ها آیه نازل شده در شأن آن حضرت، تنها آیه مباهله را از دیدگاه اهل سنّت مورد بررسی قرار می دهیم:

 

آیه مباهله

«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» (آل عمران: 61)؛ پس هر کس درباره عیسی، پس از آنکه به آگاهی رسیده ای، با تو مجادله کرد، بگو: بیایید تا ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و زنانمان را و زنانتان را و نفس هایمان و نفس هایتان را حاضر آوریم، آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.

 

مفهوم «مباهله»

«مباهله» نفرین کردن دو فرد یا دو گروه بر علیه یکدیگر در یک امر مذهبی است که با تضرّع از خدا می خواهند دروغگو را رسوا سازد. گروهی از نصارای نجران به حضور پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله آمدند و درباره حضرت عیسی علیه السلام گفت وگو کردند و قرار شد فردای آن روز مباهله صورت گیرد. به نقل همه اهل سنّت، روز بعد پیامبر به جای «انفسنا»حضرت علی علیه السلام را و به جای «نسائنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جای «ابنائنا»حسنین علیهماالسلام را برای مباهله به عنوان گواه نبوّت از بین همه امّت به همراه بردند. این عمل پیامبر گواه بزرگی بر صداقت و عصمت فاطمه زهرا علیهاالسلام است.

 

«مباهله» در لغت

جوهری (م 393 ه) درباره واژه «مباهله» می نویسد: «مباهله» یعنی: به همدیگر لعن و نفرین کردن. «ابتهال» به معنای تضرّع و زاری کردن است و در قول خداوند گفته می شود: «ثُمَّ نبتهل» یعنی: خالصانه دعا کنیم.(7)

ابن فارس (م 395 ه) می گوید: «بهل» به سه معنا آمده است:

اول. به معنای تخلیه و آزادکردن؛

دوم. نوعی دعاست؛

سوم. کمبود آب را گویند.

معنای دوم، تضرّع و ملتمسانه و عاجزانه دعا کردن است. واژه «مباهله» نیز به همین معنا می باشد؛ زیرا دو نفر که مباهله می کنند، هر کدام به طرف مقابل نفرین می کند و درخواست عذاب و بلا می نماید. در قرآن «ثُمَّ نبتهل ...» به همین معنا آمده است.(8)

 

«مباهله» در اصطلاح

«به معنی نفرین کردن دو نفر به یک دیگر است، به این ترتیب که افرادی که با هم گفت وگو درباره یک مسئله مهم مذهبی دارند، یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.»(9)

 

شأن نزول آیه مباهله

1. علباء بن احمد الیشکری روایت کرده است: هنگامی که آیه مباهله «قُل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَکم و نِساءَنا و نِساءَکم» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را به حضور طلبید و از سوی دیگر، یهودیان را به مباهله دعوت کرد. جوانی از یهود که از پیشنهاد رسول خدا صلی الله علیه و آله اطلاع یافت، خطاب به یهودیان گفت: وای بر شما! مگر گذشته را فراموش کرده اید که برادران شما به صورت میمون و خوک مسخ شدند؟ از مباهله خودداری کنید که سرانجام شما منتهی به سرانجام آنان خواهد شد.(10)

2. جابر بن عبداللّه روایت کرده که آیه مباهله «قل تعالوا ...» درباره حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است. جابر بن عبداللّه می گوید: مراد از «انفسنا و انفسکم» رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام هستند و مراد از «ابناءنا» امام حسن و حسین علیهماالسلام و مراد از «نساءنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام .(11)

3. سعد بن ابی وقاص روایت می کند: هنگامی که آیه «قل تَعالوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءکم»نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را به حضور طلبید، سپس فرمود: «اللّهمَّ هؤلاءِ اَهلی»؛(12) پروردگارا اینان اهل بیت من هستند.

این سه روایت به شأن نزول آیه «مباهله» در حق اصحاب کساء تصریح دارند.

امام فخر رازی در تفسیر معروفش روایتی آورده است که پیامبر صلی الله علیه و آله از منزل خارج شد و بر شانه مبارکش جامعه ای از موی سیاه بود، حسین را بر دوش (یا در آغوش) خود داشت و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سر ایشان و علی پشت سر فاطمه به طرف محل مباهله به راه افتادند. پیامبر به عزیزانش فرمود: هر گاه من دعا کردم، شما آمین بگویید.

هنگامی که اسقف نجران این منظره باشکوه را دید، گفت: «انّی لَاَری وجوها لو سألوا اللّهَ اَن یُزیلَ جبلاً مِن مکانِه لاَزاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا و لایَبقی علی وجهِ الارضِ نصرانیٌّ الی یومِ القیامةِ»؛ من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند، خدا این کار را خواهد کرد. ای نصارا! با این مرد مباهلهنکنید، وگرنه هلاک می شوید و تا قیامت یک نفر نصرانی در روی زمین باقی نخواهد ماند.

آن حضرت فرمود: «سوگند به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست، اگر اینان مباهله می کردند، هلاکت بر آن ها مقدّر شده بود و برخی به صورت میمون و برخی به صورت خوک مسخ می شدند و آتشی در بیابان آن ها برافروخته می شد که نجران با تمامی اهلش، حتی پرندگان بر بالای درختان، نیز ریشه کن می شدند و هیچ چیز مانع نزول بلا بر نصارا نمی شد و همگی نابود می گردیدند.(13)

 

آیه مباهله از دیدگاه دانشمندان اهل سنّت

اصل این قضیه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از بین همه امّت تنها حضرت علی علیه السلام را در جای «انفسنا» و حضرت فاطمه علیهاالسلام را در جای «نساءنا» و حضرات حسنین علیهماالسلام رادر جای «اَبناءَنا» برای مباهله انتخاب کرد، متفقٌ علیه بین اهل تفسیر و حدیث است؛ چنان که برخی از مفسّران اهل سنّت همچون امام فخر رازی (م 604 ق)(14) و نظام الدین نیشابوری (م 728 ق) به این موضوع تصریح نموده اند. نیشابوری سپس اضافه می کند که «مراد از «انفسنا» علی است و اهل تفسیر و حدیث بر این دیدگاه اجماع نموده اند.»(15)

امام ابوبکر جصّاص (م 370 ق) می گوید: «راویان تاریخ و ناقلان آثار و اخبار هیچ گونه اختلافی ندارند در اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله در روز مباهله در حالی که دست حسن و حسین را به دست داشت و علی و فاطمه همراهش بودند، برای مباهله با نصارا حاضر شد و مسیحیان نجران را به مباهله دعوت کرد.»(16)

حاکم نیشابوری (م 405 ق) ادعای تواتر کرده و گفته است: «قد تواترت الاخبارُ فی التفاسیرِ عن عبداللّه بن عبّاس و غیرِه اَنّ رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله اَخَذ یومَ المباهلةِ بیدِ علیٍّ و الحسنِ والحسینِ و جعلوا فاطمةَ ورائَهم ثُمّ قال بهولاءِ: اَبنائَنا و اَنفُسنا و نِسائَنا.»(17)

زمخشری (م 538 ق) می گوید: «لا دلیلَ اقوی مِن هذا علی فضلِ اصحابِ الکساءِ و هم علیٌّ و فاطمةُ والحسنانِ»؛(18) هیچ دلیل و مدرکی قوی تر و مهم تر از آیه مباهله بر فضل و برتری اصحاب کساء موجود نیست و اصحاب کساء علی، فاطمه، حسن و حسین می باشند.

برخی دیگر از دانشمندان اهل سنّت بر صحّت این روایات تصریح نموده اند؛ همچون ابن تیمیه (م 728 ق)؛(19) ابن کثیر (م 774 ق)،(20) ابن یاسین،(21) محمّد بن سوره (م 279 ق)،(22) عبدالرزاق المهدی(23) و حاکم نیشابوری.(24)

آیه «مباهله» بر عظمت و صداقت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مقام بلند آن بانوی نمونه دو جهان دلالت دارد. آلوسی (م 1270 ق)(25) بر شهرت این روایت اعتراف و تصریح نموده است. او می گوید: «و دلالتُها علی فضلِ آلِ اللّهِ و رسوله ممّا لایمتری فیها مؤمنٌ والنصب جازمُ الایمان»؛(26) دلالت آیه بر فضیلت آل پیامبر، که آل اللّه می باشند، و فضیلت آل رسول از اموری است که قابل تردید برای هیچ مؤمنی نیست و نصب (دشمنی و عداوت با خاندان پیامبر) ایمان را از بین می برد.

 

عظمت بی نظیر حضرت فاطمه علیهاالسلام

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به جای «نساءنا» (که کلمه جمع است و حداقل آن سه نفر است) تنها حضرت فاطمه علیهاالسلام را برای مباهله همراه برد، و حال آنکه در آن زمان، چندین تن از امّهات المؤمنین حضور داشتند، ولی آن حضرت صلی الله علیه و آله هیچ کدام از زن های خود را برای مباهله نبرد؛ زیرا درمباهله، نبوّت آن جناب زیر سؤال بود. او باید کسانی را به همراه می برد که اگر نبی نباشند، شریک کار رسالت و نبوّت او باشند، و حضرت فاطمه علیهاالسلام چنین بود. در مباهله قرار بود دروغ گویان رسوا شوند. بنابراین، اگر پیامبر کسی را می برد که در عمر خود دروغ گفته باشد، دیگر او نمی توانست بر دروغ گویان لعنت بفرستد؛ زیرا خودش از اول دروغ گفته است. از اینجا عصمت حضرت فاطمه علیهاالسلام معلوم می شود که او هیچ دروغی در زندگی نداشته و مصداق اکمل و اتم صداقت است. این شأن و عظمت فوق العاده زهرای مرضیه علیهاالسلام را می رساند. این عظمت حضرت فاطمه علیهاالسلام را اسقف نجران هم در همان جا به قوم خود اعلام نمود: «اِنّی لأری وُجوها لو سألُوا اللّهَ اَن یُزیل جبلاً مِن مکانِه لازَاله بِها فلا تُباهلوا فتُهلِکوا ولایَبقی علیِ وجهِ الارضِ نصرانیٌّ الی یومِ القیامةِ.»(27)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فاطمه زهرا علیهاالسلام را به عنوان گواه نبوّت و رسالت برای مباهله به همراه برد و پیش از آنکه به میدان بروند، حضرت علی، فاطمه و حسنین علیهم السلام را جمع نمود و فرمود: «الّلهمَّ هؤلاءِ اَهلی»؛(28) خدایا، این ها اهل بیت من هستند. پیامبر صلی الله علیه و آله در اینجا اهل بیت حقیقی خودش را به امّت معرفی نمود، به ویژه آنکه از میان زن ها فقط حضرت فاطمه علیهاالسلام است که مصداق حقیقی «نساءنا» را دارد.

در برخی تفاسیر اهل سنّت، در ادامه حدیث مزبور، عبارتی جالب آمده است: «در آن هنگام، جبرئیل آمد و گفت: "یا محمّد! اَنَا مِن اَهلِکم؟" چه باشد یا محمّد، اگر مرا بپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟ رسول گفت: یا جبرئیل "و انتَ مِنّا." آن گاه جبرئیل بازگشت و در آسمان ها می نازید و فخر می کرد و می گفت: "مَن مِثلی؟ و اَنَا فیِ السماءِ طاووسُ الملائکةِ و فِی الارضِ مِن اهلَ بیتِ محمّد"؛ یعنی چون من کیست که در آسمان، رئیس فرشتگانم و در زمین، اهل بیت محمّد خاتم پیغمبرانم؟»(29)

 

راویان روایات مباهله

این روایت با بیش از 51 طرق(30) از 37 تن از صحابه و تابعین و نیز از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نقل شده است؛ از جمله از:

1. امام علی علیه السلام ؛(31)

2. امام حسن علیه السلام ؛(32)

 

3. امام علی بن حسین علیه السلام ؛(33)

 

4. ابی جعفر محمّد بن علی الباقر علیه السلام ؛(34)

 

5. امام ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام ؛(35)

 

6. امام موسی بن جعفر علیه السلام .(36)

 

از صحابه، تابعین و بزرگانی همچون:

 

7. ابن عبّاس؛(37)

8. جابر بن عبداللّه؛(38)

 

9. سعد بن ابی وقاص؛(39)

 

10. حذیفة بن یمان؛(40)

 

11. ابی رافع غلام پیامبر؛(41)

 

12. عثمان بن عفّان؛(42)

 

13. طلحة بن عبداللّه؛(43)

 

14. زبیر بن العوام؛(44)

 

15. عبدالرحمن بن عوف؛(45)

 

16. براء بن عازب؛(46)

 

17. انس بن مالک؛(47)

 

18. بکر بن مسمار؛(48)

 

19. منکدر بن عبداللّه از پدرش؛(49)

 

20. حسن بصری؛(50)

 

21. قتاده؛(51)

 

22. سدّی؛(52)

 

23. ابن زید؛(53)

 

24. علباء بن احمر الیشکری؛(54)

 

25. زید بن علی؛(55)

 

26. شعبی؛(56)

 

27. یحیی بن یعمر؛(57)

 

28. مجاهد بن جبر مکّی؛(58)

 

29. شهر بن حوشب؛(59)

 

30. ابی طفیل عامر بن واثله؛(60)

 

31. جریر بن عبداللّه سجستانی؛(61)

 

32. ابی اویس مدنی؛(62)

 

33. عمرو بن سعید بن معاذ؛(63)

 

34. ابی البختری؛(64)

 

35. ابی سعید؛(65)

 

36. سلمة بن عبد یشوع از پدرش؛(66)

 

37. عامر بن سعد.(67)

 

 

احتجاج به آیه مباهله

1. امام علی علیه السلام در روز «شوری»، از آیه «مباهله» در حق خود بر حاضران استدلال نمود و بدان احتجاج فرمود.(68)

2. عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش روایت کرده است: «در یکی از روزها، معاویة بن ابی سفیان به سعد دستور داد تا به علی ناسزا بگوید! سعد ازدستور او سرپیچی کرد. معاویه از وی پرسید: به چه سبب است که علی را آماج ناسزا و دشنام نمی سازی؟ سعد گفت: به خاطر آن است که سه خصلت از رسول خدا در شأن علی شنیدم که با توجه به آن ها، هیچ گاه به سبّ و دشنام آن حضرت اقدام نمی کنم، و هرگاه یکی از آن ها برای من بود، بهتر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد، به شمار می آوردم ...:3. هنگامی که آیه مباهله«قُل تعالوا ندعُ اَبناءنا و ابناءکم» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را به حضور طلبید و فرمود: «اللهمّ هؤلاءِ اَهلی.»(69)

3. امام موسی کاظم علیه السلام در پاسخ به اعتراض هارون الرشید، به آیه مباهله احتجاج فرمود.(70)

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:20 صبح )
»» نمایندگان نجران

 

 
هیئت نجران (1) و داستان مباهله
از جمله هیئتهایی که در این سال به مدینه آمدند هیئت نصارای نجران بودند که به دنبال نامه ای که پیغمبر اسلام به کشیش بزرگ آنجا نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود آنها به مدینه آمدند تا از حال آن حضرت از نزدیک تحقیق کنند.

و داستان ورود هیئت مزبور را به مدینه محدثین سنی و شیعه به اجمال و تفصیل در کتابهای سیره و تاریخ و حدیث نقل کرده اند که شاید جامعترین و در عین حال فشرده ترین نقلها نقل مرحوم طبرسی در اعلام الوری است که ما عینا با تلخیص مختصری برای شما ترجمه می کنیم.

هیئت نجران که شامل گروهی بیش از ده نفر از بزرگان آنها بود به ریاست و سرپرستی سه نفر یعنی عاقب، سید و ابو حارثه به مدینه آمدند.

عاقب که نامش عبد المسیح بود، سمت ریاست آنها را داشت که بدون نظر و رای او کاری نمی کردند. سید که نامش ایهم بود ملجا و تکیه گاه آنها در کارها بود و ابو حارثة کشیش بزرگ و اسقف اعظم ایشان بود که پادشاهان روم کلیساها به نام او ساخته بودند.

هنگامی که به سوی مدینه حرکت کردند ابو حارثه در کنار خود - در کجاوه - برادرش کرز یا بشر را سوار کرد و در راه که می آمدند قاطر آنها به زمین خورد و هم کجاوه او چون می دید این رنج سفر را برای دیدار پیغمبر اسلام متحمل شده اند، به صورت کنایه گفت: نابودی بر این مرد دور از خیر و سعادت باد - و منظورش پیغمبر(ص)بود - ابو حارثه که این حرف را شنید با ناراحتی بدو گفت:

نابودی بر خودت باد!

وی گفت: برای چه برادر؟!

ابو حارثه پاسخ داد: برای آنکه به خدا سوگند او همان پیغمبری است که ما چشم به راه آمدن او هستیم.

وی با تعجب گفت: پس چرا پیرویش نمی کنی؟

ابو حارثه گفت: این مقام و منصبی که این مردم به ما داده اند مانع از آن است که من پیرو او گردم و تازه اگر من هم پیرو او شوم اینان از من پیروی نمی کنند و سرانجام هم وقتی به مدینه آمد به دست پیغمبر اسلام مسلمان شد.

و به هر صورت آنها هنگام عصر بود که به شهر مدینه آمدند و با جامه های فاخر و زربفت که به تن کرده و انگشترهای طلا که در دست داشتند با تجملات و وضعی که تا به آن روز شهر مدینه به خود ندیده بود وارد شهر شدند، اما وقتی پیش پیغمبر اسلام رفتند و سلام کردند دیدند آن حضرت رو از ایشان گرداند و پاسخ سلامشان را نیز نداد و سخنی با آنها نگفت. (2)

هیئت مزبور که با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف سابقه آشنایی داشتند به نزد آن دو رفته گفتند: پیغمبر شما برای ما نامه ای نوشته بود و چون ما به نزد او آمده ایم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمی گوید، چاره چیست؟

آن دو نفر برای تحقیق مطلب و راه چاره به نزد علی بن ابیطالب(ع)آمده گفتند: ای ابو الحسن به نظر شما چه باید کرد؟علی(ع)فرمود: به نظر من اگر اینها این جامه ها را از تن بیرون کرده و این انگشترهای طلا را از انگشتان خود بیرون آورند، پیغمبر آنها را می پذیرد و همین طور هم شد که چون جامه ها و انگشترهای طلا را بیرون کردند و به نزد آن حضرت رفتند پیغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آنها را پذیرفت، و آن گاه فرمود: سوگند بدانکه مرا به حق مبعوث فرموده اینان بار اول که پیش من آمدند شیطان همراهشان بود.

سپس برای تحقیق حال، سؤالاتی از آن حضرت کردند که از آن جمله سید پرسید: ای محمد درباره مسیح چه می گویی؟

فرمود: او بنده و رسول خدا بود. ولی سید سخن آن حضرت را نپذیرفته و بنای ردو ایراد را گذارد تا اینکه آیات سوره آل عمران - از نخستین آیه تا حدود 70 آیه - در این باره بر پیغمبر نازل شد که از آن جمله این آیه در پاسخ همین گفتارشان بود که خدا فرموده:

«ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب. . . » (3)

[همانا حکایت عیسی در نزد خدا حکایت آدم است که او را از خاک آفرید. . . ]

و در ضمن همین آیات دستور«مباهله »با آنها را نیز به پیغمبر داد که فرمود:

«فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین » (4)

[و هر کس با وجود این دانش که برای تو آمده باز هم درباره عیسی با تو مجادله کند به آنها بگو: بیایید تا ما پسران خود را بیاوریم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نیز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را، آن گاه تضرع و لابه کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. ]

و بدین ترتیب پیغمبر اسلام به امر خدای تعالی نصارای نجران را به مباهله دعوت کرد و آنها نیز پذیرفته و گفتند: فردا برای مباهله می آییم.

سپس ابو حارثه به همراهان خود گفت: فردا که شد بنگرید اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد از مباهله با او خودداری کنید و اگر با اصحاب و پیروانش آمد به مباهله اش بروید.

و چون روز دیگر شد رسول خدا(ص)در حالی که دست حسن و حسین را در دست داشت و فاطمه(س)نیز دنبالش بود و علی(ع)از پیش رویش می رفت برای مباهله حاضر شد.

عاقب و سید هم نزد ابو حارثه آمدند و چون رسول خدا(ص)را دیدند ابو حارثه پرسید: اینها که همراه محمد هستند کیان اند؟

بدو گفتند: آن یک برادر زاده و داماد اوست، و آن دو کودک پسران دخترش هستند و آن زن نیز دختر او و عزیزترین و نزدیکترین افراد نزد او می باشد.

رسول خدا(ص)همچنان آمد و در جای مباهله دو زانو روی زمین نشست. (5)

ابو حارثه که آن منظره را دید گفت:

به خدا سوگند محمد به همان گونه که پیمبران برای مباهله روی زمین می نشینند نشسته است و از این رو از مباهله با پیغمبر اسلام خودداری کرده و سرباز زد و گفت: من مردی را می بینم که با تمام جدیت آماده مباهله است و ترس آن را دارم که در ادعای خود راستگو باشد و یک سال بر ما نگذرد که در دنیا نصرانی مذهبی به جای نماند و همگی هلاک شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا(ص)آمده گفتند:

ای ابا القاسم ما با تو مباهله نمی کنیم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزیه هستیم، و رسول خدا(ص)برای آنها قراردادی نوشت که هر ساله دو هزار جامه که قیمت هر جامه چهل درهم خالص باشد بپردازند.

مرحوم طبرسی دنباله گفتار بالا نقل کرده که ابو حارثه در آخرین روز توقف در مدینه به دست آن حضرت مسلمان شد.

و در تاریخ یعقوبی و ارشاد مفید و کتابهای دیگر متن قرارداد را با تفصیل بیشتری نقل کرده و از جمله نوشته اند که از جمله مواد و شروطی که در قرارداد مزبور ذکر شد این بود که نصارای نجران متعهد شدند هرگاه در ناحیه یمن میان مسلمانان و مردم آنجا جنگی درگیر شد تعداد سی عدد زره، و سی راس اسب، و سی راس شتر به عنوان عاریه مضمونه در اختیار سربازان اسلام بگذارند، و دیگر آنکه نصارای مزبور از آن پس دیگر ربا نخورند و گرنه پیغمبر اسلام تعهدی در برابر آنها نخواهد داشت.

این بود داستان مباهله که با مختصر اختلافی مورخین و علمای اهل سنت مانند ابن اثیر و زمخشری و فخر رازی و سیوطی و ابن بطریق و دیگران نقل کرده اند، و چنانکه خواندید معلوم شد که منظور از«ابناءنا»در این آیه: حسن و حسین و از«نساءنا»فاطمه(س)و از«انفسنا»علی بن ابیطالب(ع)بوده است چنانکه واحدی یکی از نویسندگان و دانشمندان ایشان در کتاب اسباب النزول عین همین مطلب را از شعبی روایت کرده است و زمخشری و دیگران نیز همانند او روایاتی نقل کرده اند و بدین ترتیب بزرگان اهل سنت یکی از بزرگترین فضیلت خاندان اهل بیت و بخصوص علی بن ابیطالب و همسر بزرگوارش فاطمه(س)را ذکر کرده و با این نقل معتبر، سند برتری علی(ع)را پس از رسول خدا(ص)بر تمام امت بلکه همه مردم عالم و رهبری آن بزرگوار را بر امت اسلام پس از رحلت پیغمبر امضا کرده اند، زیرا با این بیان علی(ع)به منزله نفس رسول خدا(ص)است و بجز مقام نبوت و لوازم آن که به صریح قرآن کریم و دلیلهای قطعی دیگر مخصوص به رسول خدا است مقامهای دیگر آن حضرت برای امیر المؤمنین(ع)ثابت می شود که چون بحث در این باره از طرز تدوین و تالیف کتاب تاریخی خارج است شما را به کتابهای کلامی و استدلالی که در این باره نوشته شده است ارجاع داده و از ادامه بحث در این باره خودداری می کنیم و تنها به ذکر یک روایت که زمخشری در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم در مستدرک در ذیل داستان «مباهله »نقل کرده اند اکتفا نموده به دنباله حوادث سال نهم باز می گردیم:

اینان از عایشه روایت کرده اند که در روز مباهله رسول خدا(ص)چهار تن همراهان خود را در زیر عبای مویی و مشکی رنگ خود گرد آورد و این آیه را تلاوت نمود:

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (6)

 

پی نوشت ها:

 

1. نجران نام قسمتی از سرزمین سرسبز حجاز بود که در نزدیکیهای مرز یمن قرار داشته و شامل بیش از پنجاه دهکده بود و سالها پیش از ظهور اسلام به دین نصرانیت درآمده بودند.

2. در برخی از تواریخ آمده که هدایایی هم برای آن حضرت آورده بودند که پیغمبر در ابتدا قبول نکرد و بعدا از ایشان پذیرفت.

3. آیه 59.

4. آیه 61.

5. در بسیاری از تواریخ آمده که رسول خدا جایی را در خارج شهر مدینه برای مباهله تعیین کرده بود و گروه زیادی از مهاجر و انصار برای مشاهده جریان مباهله بدانجا آمده بودند.

6. سوره الاحزاب، آیه 33.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/7/27 :: ساعت 10:18 صبح )
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 42
>> بازدید دیروز: 189
>> مجموع بازدیدها: 1331487
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
کنج دل🩶
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب