24 ذی الحجه سال 10 ه. ق؛ مباهله ی پیامبر اکرم (ص) با مسیحیان نجران
در روایات اسلامی - که مفسران و محدثان نقل کرده اند - آمده است: «هنگامی که آیه ی مباهله(1) نازل شد، پیامبر به مسیحیان نجران، پیشنهاد مباهله داد. بزرگان مسیحی از پیامبر، یک روز مهلت خواستند تا در این باره شور کنند.
اسقف اعظم مسیحیان به آنها گفت: نگاه کنید؛ اگر فردا «محمّد» با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بپرهیزید و اگر با اصحاب و یارانش آمد، با او مباهله داشته باشید که او پایه و اساسی ندارد!
فردا که شد، پیامبر (س) آمد؛ در حالی که دست علی (ع) را گرفته، حسن و حسین (ع) در پیش روی او و فاطمه (س) از پشت سر او حرکت می نمودند. مسیحیان نیز به همراه اُسقف خود آمدند. با دیدن پیامبر، پرسیدند: اینها کیستند؟ گفتند: پیامبر، پسر عمو و دامادش، دو نوه ی او و این بانو، دختر گرامی اوست که از همه نزد او گرامی تر است.
اسقف، نگاه عمیقی بر ایشان کرد و گفت: من مردی را می بینم که مصمّم و با جرأت در مباهله است و اگراو راستگو باشد - در پیامبری - بلای عظیمی برما وارد خواهد شد. سپس خطاب به پیامبر گفت: ما با تو مباهله نخواهیم کرد!
و در بعضی روایات آمده، اسقف اعظم گفت: من صورت هایی می نگرم که اگر از خدا بخواهند، می توانند کوه را از جا برکنند؛ پس مباهله نکنید، که هلاک خواهید شد!
پی نوشت:
1- آل عمران، 41؛ هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره ی مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با توبه محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را؛ مازنان خویش را دعوت کنیم؛ شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
ابوحارثه رئیس و رهبر و عالم مسیحیان نجران بود که میان مردم و حاکمان حکومتهاى مسیحى از جایگاه ویژهاى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسیح مناظره و مجادله کرده گفت: اى محمد درباره مسیح چه مىگوئى؟ حضرت فرمود:
او یکى از بندگان خداست که پروردگار عالم وى را از میان قومش برگزید، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى؟ حضرت این آیه را خواند:
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «1»
پس از قرائت آیه فرمود: چرا از حال آدم تعجب نمىکنید که نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عیسى تعجب مىکنید در حالى که مسیح یک طرف وجودش را که مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجامید، و آنان از پذیرفتن اسلام سرباز زدند تا آیه مباهله نازل شد، اکنون مشروح داستان از منظر دیگر ابوحارثه رئیس کشیشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجیل را نزد من حاضر کن، زیرا با وى کارى مهم دارم و تا انجام نشود، امکان ندارد به کارى دیگر بپردازم.
شرجیل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختىها معین و یاور ماست، غلام خارج شده پس از اندک زمانى با شرجیل بازگشت. ابوحارثه به شرجیل گفت: اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است که پیوسته فکرم را به خود مشغول کرده و با کمال تأثر باید بگویم راه به جائى نبردم جز این که با تو مشورت کنم بلکه چاره جوئى شود و آن مهم این است که از جانب محمد بن عبدالله نامهاى به من رسیده «2» و مرا به آئین خود که آن را اسلام نامیده دعوت کرده و در پایان نامه آورده است اگر تخلف کنم یا باید ما مسیحیان جزیه بدهیم یا خود را آماده جنگ سازیم، و اکنون از تو چه پنهان که این نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده که روز را چون شب نزدم تاریک کرده، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پریشانم ساخته است.
شرجیل گفت اى سرور من تو خود مىدانى که من تا هر اندازه فکرم بکر و صائب باشد فقط در امور سیاسى و دنیائى است ولى در موارد مذهبى فکر و عقلم قاصر است و کمتر از آنم که یک رهبر روحانى از من درخواست یارى نماید.
من در این باره چیزى جز این نمىتوانم بگویم که همه ما مسیحیان معتقدیم خداوند ما را به آمدن پیامبرى از ذریه اسماعیل وعده داده، اینک اگر یقین دارى که محمد بن عبدالله آن پیامبر موعود نیست مىتوان براى دفع او چارهاى اندیشید، اما اگر میدانى که او بر حق است و همان پیامبر موعود انجیل است چه چارهاى جز پذیرفتن دعوتش خواهد بود.
ابوحارثه چون دیدکه شرجیل در صورت حقانیت محمد سر مخالفت و نقشهکشى بر ضد او را ندارد به فکر فرو رفت و گفت: فعلًا چند روزى باشد تا من با دیگران نیز مشورت نمایم.
آنگاه افرادى دیگر از قبیله نجران را خواست و با یک یک آنان به مشورت نشست و سرانجام چیزى جز آنچه شرجیل گفته بود عایدش نشد.
هنگامى که دید نظریه همه یکى است فرمان داد کشیشها ناقوسها را نواختهآتشها روشن کردند، پرچمها را به نشانه این که همه باید جمع شوند به در صومعه آویختند، مردم نجران از هر طرف هجوم کرده و یک جا جمع شدند.
اسقف اعظم در میان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت، سپس اعلام کرد براى یافتن راه چارهاى کنند همهمه درگرفت و از هر سو نظریهاى پیشنهاد شد تا سرانجام بر این معنا اتفاق کردند که نمایندگانى از ایشان به مدینه رفته با رسول خدا گفتگو کنند و به نجران بازگشته نتیجه را گزارش دهند.
گروهى از نجران به سرپرستى شرجیل با هدایا و تحف روانه مدینه شدند، چون به مدینه رسیدند لباس سفر از تن گرفته و جامههاى حریر قیمتى پوشیده و انگشترهاى گران قیمت به انگشت کرده به دیدار رسول خدا شتافتند.
پس از آن که به محضر نبى مکرم رسیدند و هدایاى خود را تقدیم داشتند به نماز و عبادت ایستادند، رسول خدا نه هدایاى آنان را رد کرد و نه از عبادت آنان جلوگیرى کرد.
پس از آن شرجیل به رسول خدا گفت: اى محمد تو خود مىدانى که ما نصرانى هستیم و در انتظار پیامبر آخرالزمان مىباشیم و اکنون میل داریم ببینیم درباره عیسى چه مىگوئى، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آیات شریفه 59 تا 61 آل عمران به رسول خدا نازل گشت که در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول این آیات بود که رسول خدا اعلام کرد باید مباهله کنیم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما یک جا جمع شویم و از خدا بخواهیم هر یک از دو طرف در ادعایش دروغگوست به عذاب خدا دچار شود و از میان برود.
فرستادگان نجران پیشنهاد کردند ما را مهلت ده تا در این زمینه با یکدیگر مشورت کنیم، شرجیل در جمع مشورتى رو به همراهان کرد و گفت: شما به راستگوئى و استحکام رأى من اعتراف دارید و همه مىدانید که مردم نجران هر چه تلاش کنند و خود را به آسمان و زمین زنند در امورى که پیش مىآید چارهاى جز به کار بردن نظریه من ندارند.
همه گفتند: به این مسئله اعتراف داریم، گفت: به خدا سوگند من این پیشامد تازه را امر بزرگى مىدانم، زیرا فکر مىکنم اگر این مرد پادشاه باشد و در دعوتش دروغ بگوید حداقل پادشاه مقتدرى است که ما را یاراى جنگ و مخالفت با او نیست و اگر به راستى پیامبر است نتیجه مباهله کردن با او این خواهد شد که یک نفر از ما نصارى در روى زمین باقى نخواهد ماند، و این را نیز بدانید که چنانچه واقعاً پیغمبر باشد فردا با خاندانش تنها به مباهله خواهد آمد، و اگر پادشاه است همه همراهان و گروندگان به خود را با خود مىآورد.
روز مقرر مشاهده کردند که رسول خدا با دو فرزندش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علىبن ابى طالب آمد، شرجیل به مسیحیان گفت ابداً به مباهله تن ندهید، زیرا این مرد و خاندانش اگر ما را نفرین کنند، احدى از ما جان سالم از عذاب خدا بدر نخواهد برد.
گفتند: پس چه باید کرد؟ گفت نظر من این است که خود او را حکم قرار دهیم، من او را انسانى یافتهام که هرگز در حکمیت خیانت نخواهد کرد همه پذیرفتند، شرجیل نزد پیامبر آمد و گفت: من پیشنهادى بهتر از مباهله دارم، حضرت فرمود: چیست؟ گفت: از این ساعت تا فردا صبح اختیار ما با تو باشد هر حکمى مىخواهى درباره ما اعلام کن، حضرت فرمود: ممکن است همراهانت و دیگر اهالى نجران به حکمیت من تن دهند گفت:
آرى چون نجرانىها جز به رأى و نظر من کارى نمىکنند.
پیامبر فرمود فردا بیائید تا حکم خود را اعلام کنم چون آمدند اسلام را بر آنان عرضه داشت نپذیرفتند!! پیشنهاد جنگ کرد گفتند: ما قدرت بر جنگ نداریم، نهایتاً جزیه به آنان پیشنهاد شد پرسیدند چه مقدار باید باشد؟ فرمود در سال دو هزار حلّه که هزار عدد آن را در ماه رجب و بقیه را در ماه صفر بپردازید و آنچه در مالکیت خود دارید بر ملکیت شما باقى بماند، و در پناه خدا و رسول باشید، و احدى حق دخالت در کلیساهاى شما و تغییر اسقف و کشیش را نداشته باشد و تا زمانى که در میان مسلمانان و مردم قبیله به صلاح و خیر خواهى زندگى کنید ستمى بر شما نشود.
از سعد و قاص روایت شده چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و فرمود اینان اهل بیت من هستند، این روایت را مسلم و ترمذى از سعد و قاض نقل کردهاند.
زمخشرى در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه نقل کردهاند: رسول خدا روز مباهله در حالى که عبائى بر تن داشت على و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبا قرار داد و آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «3» را تلاوت نمود.
این بود ماجراى مباهله که نشانهاى از صدها نشانه بر حقانیت پیامبر و فرهنگ انسانساز اوست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران 59.
(2)- فتوح البلدان، ص 76.
(3)- احزاب 33
اشاره:
در تاریخ 23 سالة بعثت پیامبر اکرم و نبی معظّم، روزهای بسیار مهم و سرنوشت سازی وجود دارد که هر یک از رخدادهای آن به تنهایی برای اثبات حقّانیت اسلام، نزد دوست و دشمن کافی است. یکی از این رویدادهای مهمّ و ممتاز «روز مباهله» است که در آن توحید، نبوّت و امامت در کامل ترین چهره ها جلوه کرده و حقیقت ناب و نورانی خود را نشان داد.
در این واقعة عظیم و رویداد سترگ، مسلمانان به حقایقی پنهان از دین خود دست یافتند و فهمیدند که نام نورانی پیامبر خاتم(ص) و خاندان عزیز او در کتاب های آسمانی پیامبران پیشین آمده و همة انبیای سلف بشارت ظهور او را داده اند. آیا مسلمانان نباید چنین روزی را جشن بگیرند؟ روزی را که در آن نه تنها اهل کتاب به حقّانیت اسلام اقرار و اعتراف کردند، بلکه کتاب های آسمانی از صحیفة حضرت آدم تا انجیل حضرت عیسی بن مریم(ع) گشوده و قرائت و نام های نورانی آل محمّد(ص) از متن آن خوانده شده است. و چنین حادثه ای شگرف و شگفت تنها یک بار در تاریخ بعثت پیامبر(ص) پیش آمد و هرگز تکرار نشد.
سخنی کوچک از حادثه ای بزرگ
حادثه ای که به نام مباهله درتاریخ اسلام رُخ داد و از برجسته ترین فضائل علی(ع) و اهل بیت(ع) و سند حقانیت پیامبر است، مربوط به سال های پس از فتح مکه و مکاتبات پیامبر اسلام با سران ادیان، قبایل و زمامداران برای پذیرش اسلام بود. از جمله نامه های رسول خدا(ص)، نامة ایشان به مسیحیان بود که آنان را به خداپرستی و ولایت خداوند دعوت کرد. هیئت بلند پایه ای از سوی آنان به مدینه آمد و چون در گفت وگوهای شفاهی به نتیجه ای نرسیدند، به پیشنهاد پیامبر، مباهله را پذیرفتند. قرآن کریم فرموده است: «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین».
روز موعود، مصادف با 24 ذی حجّه بود. تعداد مسیحیان را ده ها نفر (تا هفتاد نفر) نقل کرده اند که با هیئتی آراسته و با شکوه وارد مدینه شده بودند. قرار بود در روز تعیین شده، هر دو گروه، طرف مقابل را نفرین کنند که اگر باطل و ظالم اند دچار غضب الهی شوند. مسیحیان چون دیدند پیامبر اسلام(ص) تنها با چند تن از نزدیکان خود با حالتی سرشار از خشوع آمده است، از مباهله بیمناک شدند و او را صادق یافتند و با آن حضرت صلح کردند و قراردادی مبنی بر پرداخت «جزیه» به حکومت اسلامی امضا کردند که جریان و داستان آن به روایات متون کهن، آن هم عمدتاً از متون غیرشیعی ـ در همین مقاله ـ آمده است.
ویژگی های اعجاز مباهله
داستان مباهله در منابع تاریخی و حدیثی فراوانی به صورت مفصّل آمده و آنچه گذشت اشاره ای گذرا و کوتاه به آن حادثة فضیلت آفرین بود.2 مرحوم سیدبن طاووس پس از گزارش مفصّلی که از رویدادهای این روز بزرگ می آورد، شانزده کرامت و معجزة مخصوص این روز را بر شمرده، می نویسد: «روز مباهلة پیامبر اکرم(ص) با نصارای نجران، روز بزرگی بوده که در بردارندة چندین معجزه و کرامت است از جمله:
1. در این روز، خداوند جلّ جلاله برای اوّلین بار باب مباهله را که جدا کنندة حق از باطل است، در آیین اسلام گشود، آنگاه که منکران برهان های روشن را نپذیرفتند.
2. در این روز، سربلندی خداوند و رسولِ او آشکار گردید، زیرا نصارای اهل کتاب وادار به پذیرش ذلّت، پرداخت جزیه و تسلیم فرمان و خواست نبوی(ص) شدند.
3. روز مباهله، روزی بود که سراپرده های نیروی الهی و قدرت نبوی برافراشته شد و افراد را فرا گرفت.
4. روز مباهله، روزی بود که رسول خدا(ص) از مقامات بلند و اختصاصی اهل بیت(ع) پرده برداشت.
5. روز مباهله، روزی بود که خداوند این حقیقت را روشن ساخت که امام حسن و امام حسین(ع) با وجود خردسالی از اصحاب رسول خدا(ص) و کسانی که در راه رسالت جهاد کردند، برای مباهله شایسته تر و سزاوارترند.
6. روز مباهله، روزی بود که خداوند این نکته را آشکار ساخت که دخت بزرگوار رسول خدا، حضرت فاطمه زهرا(س) در مقام مباهله، از پیروان و افراد شایسته و مورد عنایت رسول خدا(ص) شایسته تر است.
7. روز مباهله روزی بود که خداوند این حقیقت را بیان کرد که مولا علی بن ابی طالب(ع) جان و نفس رسول خدا و از معدن ذات و صفات اوست، ارادة او ارادة خدا است و اگر چه این دو بزرگوار از لحاظ صورت و ظاهر با هم متفاوت هستند امّا در باطن و معنا در تمام فضیلت ها، وحدت دارند.
8. روز مباهله، روزی بود که تا آنجا که ما از احادیث و روایات صحیح سراغ داریم هیچ روزی مشابه آن در تاریخ اسلام وجود ندارد.
9. روز مباهله، روزی بود که زبان مدّعیان بسته شد و خداوند آشکار ساخت که اهل بیت(ع) از تمامی تقرّب جویندگان به او از راه اطاعت و عبادت، نزد او گرامی تر هستند.
10. روز مباهله، روز تبیین «برهان صادقی» است که خداوند در آیات مقدّس قرآن بدان دستور داده است.
11. روز مباهله برای تصدیق صاحب نبوّت از تحدّی و هماورد طلبی قرآن رساتر و دلالت آن از تحدّی رسول اکرم(ص) با قرآن آشکارتر است، زیرا مشرکان در برابر قرآن گفتند: «لو نشاء لقلنا مثل هذا؛ اگر می خواستیم ما نیز می توانستیم مشابة آن سخن بگوییم». ـ اگر چه سخن آنان مدعا و بهتانی بیش نبود ـ امّا نصارا در برابر مباهله اقدام به انکار آن نکردند و به خاطر ظهور حجّت و نشانه های نبوّت تسلیم شده و حاضر به مباهله نگشتند.
12. در روز مباهله، خداوند با روشن کردن برتری اهل بیت(ع) که به صفات الهی آراسته بودند، آتش جنگ را خاموش کرد و جانِ مسلمانان را از رنج جهاد نگاه داشت».3
سید بن طاووس در پایان می نویسد: «روز مباهله، بزرگ تر از آن است که ما بدان اشاراتی داشتیم زیرا ما فقط بخشی از فضیلت های آن را که خداوند ما را بدان رهنمون شده بود، یادآور شدیم بنابراین این روز یکی از بزرگ ترین روزهای بشارت و گرامی ترین روزهای نیک بختی است از این رو شایسته است که در آن مجالس و محافلی برای تشکر از خداوند و ستایش او ـ جلّ جلاله ـ تشکیل گردد و نیز سزاوار است که در این روز به اندازة عزّت و سربلندی اهل بیت(ع) بدان توجّه شده و از آن تعظیم شود».4
معنای لغوی و اصطلاحی مباهله
در کتاب «سیرت رسول الله» مباهله این گونه تعریف شده است: «اصل مباهلت آن بود که دو تن یا دو گروه، دعای بد کنند بر یکدیگر، پس هر یکی که ظالم باشد، حق تعالی وی را رسوا گرداند و نعمت و عذاب خود بر وی فرو فرستد و او و ذریت وی را متأصل بکند و مهلک گرداند».5
میبدی در «کشف الاسرار» آن را چنین تعریف کرده: «مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم به کوشش مُستقصی [نهایت کوشش] یکدیگر را بنفرینند و از خدای عزّوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغ زنان اند و «بهله» نامی است لعنت را. مباهلت، تباهل و ابتهال در لغت یکی اند و [خدا] خود تفسیر ابتهال در عقب لفظ بگفت: «فنجعل لعنـ? الله علی الکاذبین».6
در «مجمع البحرین» مباهله، چنین معنا شده است: «مباهله آن است که دو شخص یا دو گروه یکدیگر را لعنت کنند از ریشة «بهل» به معنای «ملاعنه»، نفرین کردن، ابتهال و تضرع به درگاه خدا برای دفع بلا از خود یا نزول بلا بر ظالم است. و این کار از دیرباز میان عرب متداول بوده و در چنین اوقاتی می گفتند: «لعنة الله علی الظّالم منّا؛ لعنت خداوند بر فرد ظالم از میان ما».7
با تعاریف فوق روشن شد که اصل مباهله آن است که دو نفر یا دو گروه پس از مناظره و استدلال در برابر یکدیگر، چنانچه به نتیجه ای که مقبول طرفین باشد، نرسند، و هر یک ادعای کتمان عمدی حق از سوی دیگری را داشته باشد، در این مرحله دو طرف برای اثبات ادعای خود مسئله را به خدا واگذار می کنند و هر یک از خدا می خواهد که اگر دیگری در ادعای خود عمداً دروغ می گوید و حق را دانسته، کتمان می کند، فوراً عذاب را بر او نازل کند تا حق روشن شود و چنانچه اشاره شد، این آیین در پیش از اسلام نیز در میان اعراب و سایر اقوام رایج و شایع بوده است. در چنین برنامه ای که یک دستور الهی است خداوند فوراً پاسخ می دهد تا حجّت را بر مردم تمام نماید چنان که در روزگار پیامبران پیشین نیز این مسئله بارها اتّفاق افتاده و مخالفانشان با معجزة الهی به عذاب گرفتار آمدند و حق بر همه روشن گردید، امّا در تاریخ 23 سالة رسالت پیامبر خاتم(ص) تنها یک بار اتّفاق افتاد و چنان که تفصیل آن خواهد آمد، با مسیحیان نجران در سال دهم هجری بود.
مباهله به روایت تفسیر سور آبادی
تفسیر سور آبادی، تألیف ابوبکر عتیق نیشابوری
(م 494 ق.)، پس از تفسیر طبری و تفسیر اسفراینی، کهن ترین تفسیر و ترجمة قرآن به زبان فارسی است که مولّف آن را «تفسیر التفاسیر» نامیده است. اهمیت این تفسیر در درجة اوّل به لحاظ نثر روان و لطیف آن است و آن از بهترین نمونه های نثر ساده، روشن و شیوایی است که از قرن پنجم به جای مانده است.
ابوبکر عتیق نیشابوری به خاطر گرایش های اعتقادی و باورهای مذهبی خود، بسیاری از آیات را که در شأن امیرمؤمنان علی(ع) نازل شده و بسیاری از هم کیشان خود بدان اقرار و اعتراف داشته اند، با سکوت معنادار خود عبور کرده و یا کسانی را در آن فضیلت های یگانه شریک وسهیم گردانیده است. باری سور آبادی در ذیل آیة مباهله، تنها به نام امام حسن و امام حسین(ع) اشاره کرده و نام های حضرت علی و حضرت زهرا(ع) را نیاورده است. او حادثه ای با آن عظمت را در چند خط کوتاه چنین می آورد: «چون رسول(ص) این سخن بگفت: [این آیه را خواند] به نفس خود بیرون آمد، دست حسن و حسین(ع) بگرفته، وفْدِ نجران [= هیئت اعزامی مسیحیان] در یکدیگر می نگریستند و بیرون نیارستند، رفت به مباهلت از آن که دانستند که محمّد(ص) بر حق است».8
«تاج التراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم» (= افسر ترجمه ها در فسیر قرآن بر این فارسی زبانان) به قلم ابوالمظفّر شاهفور بن طاهربن محمّد اسفراینی از عالمان سدة پنجم هجری قمری است. این تفسیر به نظر آگاهان، دومین تفسیر نامة مورخ موجود قرآن در زبان فارسی می باشد.
این تفسیر به عنوان یک متن کهن فارسی سرشار از ظرائف دقایق زبان و ادب فارسی می باشد. اسفراینی در داستان مباهله، نام اهل بیت پیامبر(ع) را دقیقاً آورده و آن را با بی طرفی روایت کرده است. در زیر با هم روایت اسفراینی را از واقعة مباهله می خوانیم.
روایت «تاج التراجم» از واقعة مباهله
... و چون پیغمبر(ص) این آیت بر وفد (هیأت) نجران خواند و ایشان را به مباهلت خواند ـ یعنی به لعنت کردن آن کسی که دروغزن باشد ـ ایشان گفتند: «تا بازگردیم و بنگریم اندر کار خویش و فردا باز آییم». پس با یکدیگر شدند، «عاقِب» را گفتند: چه بینی؟ گفتا یا ترساآن [ترسایان، مسیحیان] بدانسته اید که محمّد(ص) نبی مرسل است و آنچه حقیقت کار عیسی است شما را بگفت و هرگز هیچ کس با نبی ای از انبیا لعنت نکردند که نه هلاک شدند، اگر شما نیز [لعنت] کنید هلاک شوید. اگر چنان است که همی گویید که به وی ایمان نیاریم از بهرِ آنکه با دین خویش الفت گرفته ایم، با وی صلحی بکنید و با شهرهای خویش شوید».
دیگر روز آمدند ایشان، و پیغمبر(ص) همی آمد و حسن(ع) را برگرفته و امیرالمؤمنین(ع) حسین(ع) را دست گرفته و فاطمه(ع) از پی ایشان همی رفت(ص) پیغمبر(ص) همی گفت: «من دعا کنم، شما آمین کنید!».
چون ایشان را دید، گفت: «من روی هایی [چهره هایی] را همی بینم که اگر از خدای عزّوجلّ بخواهند که کوه را از جای خود بردارد، چنان باشد. زینهار با ایشان مباهلت مکنید که هلاک شوید و هرگز بر روی زمین هیچ ترسا (= مسیحی) نماند». پس روی به پیغمبر آوردند و گفتند: ما چنان همی بینیم که با تو مباهلت نکنیم (= بر یکدیگر نفرین نکنیم) و تو را بر دین تو بگذاریم و ما بر دین خویش باشیم. پیغمبر(ص) گفت: «اگر چنان است که از مباهلت همی باز ایستید، مسلمان شوید تا شما را بوَد آنچه ما را بود، و بر شما بود آنچه بر ما بود». گفتند: ایمان نیاوریم! پیغمبر(ص) گفتا: «من با شما حرب (= جنگ) کنم». گفتند: ما را با حرب طاقت نباشد و لکین ما با تو صلح کنیم بر آنکه از سوی ما غزا (= جنگ) نکنی و ما را بیمناک نداری و ما را از برزیدن دین باز نداری (= از مسیحی بودن ممانعت نکنی) بدان که هر سالی دو هزار حلّه تو را بدهیم؛ هزار اندر ماه صفر و هزار اندر ماه رجب.
پیغمبر(ص) بر این جمله با ایشان صلح کرد، گفت: «به آن خدای که جان محمّد به فرمان وی است که اگر وفد نجران ملاعنت کردندی، خدای تعالی ایشان را مسخ کردی تا همه خوک گشتندی و آتشی اندر ایشان افتیدی... و سال بر جمله ترساآن (= ترسایان) نیامدی (= به پایان نمی رسید) که نه همه هلاک شدندی».9
ابوالفضل رشید الدین میبدی از دانشمندان بزرگ شافعی و عرفای بنام قرن ششم هجری است. وی را در فروغ مذهبی، پیرو شافعی و در مباحث اعتقادی، بر مذاق اصحاب حدیث و به تعبیری سلفی است. در سیر و سلوک، بر مشرب عرفا سخن می گوید و با ارادت خاص از خواجه عبدالله انصارا یاد می کند، با این همه، علاقه و محبّت او به اهل بیت عصمت(ع) در شاهکار او چشمگیر و از خصیصه های تفسیر اوست. از آنجایی که بیش از همه به نقل خواجه عبدالله انصارا می پردازد این تفسیر به تعبیر خواجه عبدالله انصارا مصروف شده است.
مباهله به روایت «کشف الاسرار» میبدی
در زیر داستان مباهله را به قلم گرم میبدی می خوانیم.
«فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم... ایشان را [ترسایان نجران] و مهتران ایشان ـ سید و عاقب ـ گوی بیایید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما به خویشتن و شما خود به خویشتن، آنگه مباهلت کنیم. «مباهلت» آن بود که دو تن یا دو قوم به کوشش مستقصی یکدیگر را بنفریبند، و از خدای عزّوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغ زنان اند. و «بهله» نامی است لعنت را «مباهلت» و «تباهل» و «ابتهال» در لغت یکی اند و تفسیر ابتهال را خود [خدا] در عقب لفظ بگفت: «فنجعل لعنة الله علی الکاذبین».
گفته اند که روز مباهلت، روز بیست و یکم از ماه ذی حجه بود. مصطفی(ص) به صحرا شد، آن روز دست حسن(ع) گرفته و حسین(ع) را در بر نشانده و فاطمه(س) از پس می رفت و علی(ع) از پس ایشان. مصطفی(ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گویید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را به صحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند و گفتند: «یا قوم، إنّا نری وجوهاً لو سألوا الله عزّوجلّ أن یزیل جبلاً من مکانه لأزاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة؛ [ای قوم! ما اینک چهره هایی را می بینیم که اگر از خدای بلند مرتبه بخواهند که کوهی را از جای خود برکند، این گونه خواهد شد پس مباهله مکنید که به هلاکت می افتید و دیگر بر روی زمین تا روز قیامت نصرانی ای باقی نخواهد ماند.] ترسایان آن سخنان را از مهتران خویش بشنیدند، همه بترسیدند و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، به آنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب.
مصطفی(ع) با ایشان در آن [توافق نامه] صلح بست. آنگه رسول خدا(ص) گفت: «سوگند به کسی که جان من در دست قدرت اوست اگر مباهله می کردند به صورت میمون و خوک مسخ می شدند...»
مصطفی(ص) گفت: «آتش آمده بر هوا ایستاده، اگر ایشان مباهلت کردندی در همة روی زمین از ایشان یکی نماندی» و اصحاب مباهله پنج کس بودند: مصطفی(ص) و زهرا(ع) و مرتضی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع). آن ساعت که به صحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم (عبا) بر ایشان پوشانید و گفت: «أللّهمّ، إنّ هولاء أهلی؛ پروردگارا اینان خاندان و اهل بیت من هستند». جبرئیل آمد و گفت: «یا محمّد(ص)! و أنا من أهلکم؛ چه باشد یا محمد اگر مرا نپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟»
رسول(ص) گفت: «یا جبرئیل و أنت منّا» آنگه جبرئیل بازگشت و در آسمان ها می نازید و فخر می کرد و می گفت: «من مثلی؟ و أنا فی السّماء طاووس الملائکة و فی الأرض من اهل بیت محمد(ص)؛ چون من کیست که در آسمان رئیس فرشتگانم و در زمین از اهل بیت محمد(ص) خاتم پیغامبرانم».10
مباهله به روایت شرح «دیوان امام علی(ع)» میبدی یزدی
و احدی و قاضی ناصرالدین و زمخشری گویند: چون آیت «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم....» نازل شد، مصطفی(ص) قبیلة نجران از نصارا مقرّر فرمود که صباح فردا مباهله کنند.
روز دگر حسین را در بغل گرفت و دست حسن داشت و فاطمه(ع) از عقب او می رفت و علی(ع) از عقب فاطمه. و [پیامبر] فرمود: «اللّهمّ هولاء أهل بیتی؛ خداوندا؛ اینان اهل بیت من اند». چون ابوحارثه ـ دانشمند ترسایان ـ ایشان را بدید با ترسایان گفت: «من رویی [چهره هایی] چند می بینم که اگر از خدا خواهند که کوهی را از جای خود ببرد، هرآینه چنان شود. زنهار مباهله نکنید!».
ترسایان بترسیدند و دو هزار جامه و سی زره به رسم جزیه، هر سال قبول کردند. و آن حضرت فرمود: «و الذّی نفسی بیده انّ الهلاک قد تدلّی علی أهل نجران و لو لاعنوا لمسخوا قردةً و خنازیر....؛ به خداوندی که جان من در قبضة قدرت اوست سوگند که هلاکت و نابودی بر سر نجرانیان سایه افکنده است و چنانچه ملاعنه و مباهله کنند، به صورت خوک و میمون مسخ خواهند شد...».12
مباهله به روایت «مصابیح القلوب»
ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری (واعظ بیهقی) فقیه و متکلم قرن هشتم هجری، معاصر «فخرالمحققین حلّی» فرزند علامه حلّی و هم روزگار شهید اوّل، فقیه بزرگ شیعه است. نوشته های واعظ بیهقی، همه به زبان فارسی است و از نثری روان و شیوا برخوردار می باشد. کتاب «مصابیح القلوب» او در 53 فصل، در ترجمه و شرح 53 روایت از پیامبر اکرم(ص) است. این کتاب سرشار از حکایت های نغز، خواندنی و مواعظ و امثال و حکم می باشد. این اثر به همّت دکتر محمّد سپهری توسّط نشر میراث مکتوب به چاپ رسیده است. با هم روایت مباهله را به قلم زیبای واعظ بیهقی می خوانیم.
... و رسول(ص) نفس [جان] علی را نفس خود خوانده است که «یا علی! نفسک نفسی و دمک دمی و لحمک لحمی» و در آیة مباهله، حق تعالی نفس علی را نفس را رسول خواند. پس علی بهترین خلقان باشد، و قصّة مباهله آن است که ترسایان نجران که احبار و رؤسای ایشان را عاقب، سید و عبدالمسیح می گفتند، پیش رسول(ص) آمدند و ایشان سی تن بودند؛ گفتند: «یا محمّد ما تقول فی عیسی؛ چه گویی در حق عیسی؟» گفت: بنده ای بود که حق تعالی وی را برگزیده بود». گفتند: پدر او که بود؟ گفت: «حق تعالی او را بی پدر بیافرید». گفتند: هیچ مخلوقی را دیدی که او را پدر نباشد؟ حق تعالی این آیه فرستاد که: «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من ترابٍ» این عجیب نباشد که عیسی را پدر نباشد که آدم را پدر و مادر نبود. حق تعالی او را از خاک آفرید. مثل عیسی نزد حق تعالی، مثل آدم است. گفتند: ما این قبول نمی کنیم و تو را باور نداریم.
حق تعالی آیه فرستاد که: ای محمّد! هر که خصومت کند با تو در کار عیسی پس از آنکه علم الیقین به تو آمد بگو بیایید تا ما پسران خود را بخوانیم و شما پسران خود را و ما زنان خود را، شما زنان خود را و ما نفس های خود را و شما نفس های خود را (یعنی: کسانی را که حکم ایشان، حکم نفس ما بوَد) و این کفایت است از غایت اختصاص و محبّت. چنانکه دو دولت در غایت دوستی به جایی رسیده باشند که ایشان متحد شده باشند، اگر چه به صورت دو اند، به معنا یکی اند.
پس خدای را به تضرّع و زاری بخوانیم و لعنت کنیم دروغزن را از ما و شما؛ هر که دروغزن باشد، عذاب به وی آید. پس چون بر این مقرّر کردند که هر دو طایفه با قوم خود دیگر روز به صحرا روند و مباهله کنند، اسقف ترسایان قوم خود را گفت: اگر فردا محمّد با عامّة صحابه بیرون آید، با وی مباهله کنید و هیچ اندیشه مدارید که وی بر حق نیست و اگر با خاصّان خود آید، مباهله مکنید و مصالحه کنید.
پس دیگر روز، صحابه بر درِ مسجد جمع شدند، هر یکی به طمع آنکه رسول(ص) وی را با خود ببرد. خواجه گفت: «حق تعالی مرا فرموده است که با خاصّان خود روم».
علی را بر دست راست خود بداشت و حسن و حسین را در پیش خود و فاطمه را در پسِ سر خود، و روی به صحرا نهاد و گفت: نخواهم که یکی از صحابه با من بیاید. اسقف چون از دور ایشان را بدید، گفت: آنان کیستند که با محمّد می آیند؟ گفتند: آنکه بر دست راست وی است داماد و پسر عمّ وی است. آنکه در پسِ سر او است، دختر اوست و آن دو کودک نوادة اویند. اسقف گفت: زنهار! که مباهله مکنید و مصالحه کنید که من روی هایی می بینم که اگر از حق تعالی در خواهند که کوه ها را زایل کند، مستجاب شود و یک ترسا بر روی زمین نماند، جمله پیش رسول آمدند و صلح کردند بر آنکه هر سال هزار حلّه بدهند و سی زره پسندیده تسلیم مسلمانان نمایند. بدین منوال صلح نامه ای نوشته، به منازل خود بازگشتند و پیغمبر(ص) فرمود که: «اگر صلح نکردندی و مباهله کردی، خدای تعالی ایشان را مسخ گردانیده، آتشی بیامدی و همه را بسوختی و بر روی زمین یک ترسا نماندی...».11
مباهله به روایت «تاریخ یعقوبی»
از دیگر کتاب های تاریخی، «تاریخ یعقوبی» است به زبان عربی، نوشتة تاریخ نگار و جهانگرد معروف احمدبن ابی یعقوب بن جعفر وهب بن واضح کاتب عبّاسی معروف به یعقوبی. وی ایرانی و اصلاً از مردم اصفهان بوده و از نویسندگان بزرگ ایران به شمار می آمده است. «واضح» نیای یعقوبی از شیعیان فداکار بوده و جان خود را بر این کار نهاده است. در شیعه بودن یعقوبی هیچ شبهه ای نیست. مواردی از تاریخ و جغرافیای او بر این مطلب گواه است.
یعقوبی در تاریخ خود، واقعة مباهله را چنین آورده است: و اهل نجران نزد پیامبر(ص) آمدند. سرورشان ابوحارثه بود، پس بر پیامبر خدا(ص) وارد شدند و چون در آمدند، دیبا و صلیب ها را آشکار ساختند و با وضعی داخل شدند که هیچ کس با آن وضع وارد نشده بود. پس رسول خدا(ص) گفت: آنان را واگذارید. آنگاه رسول خدا را دیدار کردند و روز را با او بحث کردند. پس ابوحارثه گفت: ای محمّد! دربارة مسیح چه می گویی؟ گفت: «او بندة خدا و پیامبر اوست». پس گفت: ای ابوالقاسم! خدا از آنچه گفتی برتر است، او چنین و چنان است. و دربارة ایشان [این آیه] نازل شد: «و هرکس که پس از فرا رسیدن علم [وحی] به تو دربارة او [عیسی] با تو محاجّه و ستیره کند، بگو بیایید تا ما پسران مان و شما [هم] پسران تان، ما زنانمان و شما هم زنان تان ما خویشان نزدیک و شما هم خویشان نزدیک خود را بخوانیم. سپس به [درگاه خداوند] تضرّع کنیم و بخواهیم که لعنت الهی بر دروغگویان فرود آید». [آل عمران، آیة61]
پس به مباهله راضی شدند و چون بامداد رسید، ابوحارثه گفت: ببینید چه کسی با او آمده است. و رسول خدا(ص) در حالی که دست حسن و حسین را گرفته بود و فاطمه(ع) پشت سر و علی بن ابی طالب(ع) پیش رویش بودند، بیرون آمد. «عاقب» و «سید» نیز همراه دو پسر خود در حالی که به مروارید ها و زیورها آراسته و پیرامون ابوحارثه را فرا گرفته بودند، بیامدند.
پس ابوحارثه گفت: همراهان او کیستند؟ گفتند: این پسر عمویش و این دخترش و این دو پسران او هستند. پس رسول خدا(ص) روی دو زانوی خود ایستاد، سپس رکوع کرد.
پس ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان به دو زانو ایستاد که پیامبران برای مباهله ایستند. پس «سید» گفت: ای ابوحارثه! برای مباهله نزدیک رو! ابوحارثه گفت: همانا من مردی جسور و قوی دل را برای مباهله می بینم و براستی که بیم آن را دارم که در [ادعای] خود راستگو باشد. و اگر راستگو باشد سالی نگذرد که یک نفر ترسا در دنیا نماند [ریشة آیین مسیحیت برآورده شود] ابوحارثه گفت: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم لیکن به تو جزیه می دهیم. پس رسول خدا(ص) بر دو هزار جامة قیمتی ـ هر کدام به ارزش چهل درهم ـ با آنان صلح کرد.... 13
اعمال روز مباهله
برای تعظیم و تکریم و بزرگداشت چنین روزی، اعمال و آداب خاصی وارد شده است که به چند مورد آن اشاره می رود. علاقمندان خود می توانند به کتاب های دعا مثل «اقبال الاعمال» و «مفاتیح الجنان» و دیگر کتب مراجعه کنند و بهره مند شوند.
1. غسل: که به نیت روز مباهله انجام می گیرد و در احادیث و کتب فقهی تأکید خاصی بر آن شده است،
2. پوشیدن لباس پاکیزه،
3. معطّر کردن،
4. روزه: در این باره به صراحت دستور داده شده که به عنوان شکرگزاری روزه بگیریم، زیرا خداوند با پشتیبانی پیامبر خود، حقانیت آن حضرت، عظمت اهل بیت(ع) و یگانگی امیر مؤمنان با پیامبر اسلام(ص) را به ما فهماند و دشمنان و مخالفان را سر افکنده کرد.
5. نماز: چند نماز در این رابطه وارد شده که عمدتاً دو رکعتی می باشند که ما به یکی از آنها اشاره می کنیم: دو رکعت نماز بخوان و پس از نماز 20 مرتبه استغفار بگو. پس از استغفار، دست ها را به سوی آسمان بلند کرده، نگاهت را به آسمان متوجه کن و دعایی را که در این خصوص وارد شده بخوان.
6. دعا: برای این روز شریف، سه دعا نقل شده که یکی از آنها برای ما خیلی آشنا است و آن دعایی است که در سحرهای ماه مبارک رمضان نیز خوانده می شود.14
پی نوشت ها:
1. اسرار مباهله، محمّد رضا انصارا، صص257-255.
2. فرهنگ غدیر، جواد محدثی، صص526-528.
3. اقبال الاعمال، سید ابن طاووس، ج2، ص479-481.
4. همان، ص482.
5. سیرت رسول الله، انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمّد همدانی، به تصحیح اصغر مهدوی، ج1، ص514.
6. کشف الاسرار، امام میبدی، به اهتمام علی اصغر حکمت، ج2، ص147.
7. مجمع البحرین طریحی به نقل از فرهنگ غدیر، جواد محدثی، صص526-527.
8. تفسیر سورآبادی، ابوبکر عتیق نیشابوری، به تصحیح سعیدی سیرجانی، ج1، ص290.
9. تاج التراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم، به تصحیح نجیب مایل هروی و علی اکبر الهی خراسانی، ج1، صص371-372.
10. کشف الأسرار و عدّة الابرار، ح2، صص151-152.
11. مصابیح القلوب، ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری، به تصحیح دکتر محمّد سپهری، صص205-207.
12. شرح دیوان امام علی(ع)، قاضی کمال الدّین میبدی یزدی (909 هجری قمری) به تصحیح حسن رحمانی و سید ابراهیم اشک شیرین، صص180-181.
13. تاریخ یعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ترجمة دکتر محمّد ابراهیم آیتی، ج1، صص450-451.
14. اسرار مباهله، محمّد رضا انصارا، صص258-260.
اشاره
مباهله، دلیل روشن برای حقانیّت
پیامبر خدا هیچ گاه غیر از آنچه براساس پیام راستین وحی است، اقدام به کاری نمی کند. مسیحیان نجران، با بوق و کرنا و با ساز و برگ قوی به محضر پیامبر آمده بودند و شکست رقیب خود را قطعی می دیدند؛ اما پیامبر با روش خود، کاری کرد که تمامی این افراد، قلباً شکست خود را باور کردند و از اصل قرارداد، منصرف شدند. روش پیامبر در دو مرحله انجام شد:
1. مرحله نخست پاسخ گویی به شبهات و آوردن استدلال:
پیامبر: من شما را به آیین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان آوردن به خدای جهان است، ما قبلاً به او ایمان آورده ایم.
پیامبر: اسلام نشانه هایی دارد و برخی از اعمال شما حاکی است که به اسلام واقعی نگرویده اید. چگونه می گویید خدای یگانه را پرستش می کنید، در صورتی که شما صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک، پرهیز نمی کنید و برای خدا فرزند قائلید؟
نمایندگان نجران: ما او را خدا می دانیم؛ چون او مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گِل، پرنده ای ساخت و به پرواز درآورد ... و تمام این اعمال، حاکی است که او خدای ماست.
پیامبر: نه! او بنده خدا و مخلوق اوست که او را در رحم مریم قرار داد و این قدرت و توانایی را خدا به او داده بود.
مسیحیان، نمی توانستند حرف پیامبر را باور کنند و به دنبال هم، بهانه می آوردند. پس پیامبر کلماتی را گفت که همان موقع، فرشته وحی برایش آورده بود: إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ.[1]
پیامبر: وضع عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بی پایان خود، بدون آنکه دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید. پس اگر نداشتن پدر، گواه بر این باشد که او فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا که نه پدری دارد و نه مادری.
در این لحظه مسیحیان، مات و مبهوت مانده بودند که چه پاسخی بیاورند و به هم نگاه می کردند تا شاید کسی بتواند پاسخی یا بهانه ای بسازد. تا اینکه کسی گفت: ـ : گفت وگوهای شما ما را قانع نمی کند.
پیامبر با اینکه استدلالی کاملاً همه فهم و ساده آورده بود، مسیحیان همچنان در موضع لجاجت و سرسختی ایستاده بودند. در همین هنگام بود که پیامبر اقدامی دیگر را پیش گرفت.
2. مرحله دوم: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنَا وَأبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ؛ پس هر که در این]باره[ پس از دانشی که تو را ]حاصل[ آمده، با تو محاجّه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».[2]
وقتی کسی دلایل و براهین و استدلالات منطقی و محکم و در عین حال قابل فهم را بی دلیل و از روی لج و عناد رد می کند، چه باید کرد؟ آیا باید همچنان به محاجه و مجادله ادامه داد یا باید راه دیگری را پیمود؟
پیامبر مشاهده کرد که با مجادله، کاری از پیش نمی برد و اعتقاد خرافی به فرزندِ خدا بودن عیسی(ع)، به تزلزل بنیاد دین و توحید مردم منجر می شود. پس قرار گذاشت «مباهله» کنند.
مباهله از ریشه بهل (بر وزن اهل) به معنی رها کردن و از قید و بند آزاد کردن است و در مورد طرفین دعوا، به معنی تضرع و زاری در پیشگاه خدا و دعا کردن در همین حالت است و طبق نظر بسیاری از مفسران، به معنای لعن و نفرین کردنِ طرفی است که ادعای باطل می کند.
به همین خاطر است که معنی ریشه کلمه (رها کردن و آزاد گذاشتن) در این صورت صدق می کند و اگر خداوند متعال بندگانش را رها و یله بگذارد، قطعاً مورد نفرین و بدبختی قرار خواهند گرفت.
ابتهال در این آیه شریفه، به سبب مسائل شخصی یا از روی ضعف نیست؛ بلکه پای مسائل دینی و اعتقادی و اجتماعی در میان است و باید از این راه، بنای شرک و عناد را نابود کرد. این گونه نیست که دو طرف، فقط بیایند و نفرین کنند و بروند. نتیجه ابتهال، قطعی است و در غیر این صورت که فایده ای ندارد. پس حقانیت انسان باید برای خودش ثابت شده باشد که با شجاعت، پا به میدان مباهله بگذارد؛ وگرنه چه بسا که خود و تمام اهلش نابود شوند. حقانیت مباهله در آن صورت نمود دارد که فرد، با ایمان و عزم راسخ آمده باشد و چه چیز مهم تر از آنکه پیامبر گرامی اسلام، عزیزان و نزدیک ترین افراد خانواده اش و در واقع جگرگوشه هایش را به میدان آورده است؟! حقانیت پیامبر عزیز اسلام، آن گاه روشن می شود که در گفت وگوی نمایندگان نجران دقیق شویم.
1. شب پیش از روز مباهله: سران هیئت نمایندگی نجران گفتند:
اگر دیدید پیامبر فردا با جار و جنجال و اصحاب و سربازانش وارد میدان شد، مباهله می کنید؛ چون معلوم است که حق با او نیست و با جار و جنجال می خواهد ما را مغلوب کند؛ اما اگر با نفرات کم و معدودی از خاصان نزدیک و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.
2. روز مباهله: اسقف نجران گفت:
من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگ ترین کوه ها را از جای بکند، فوراً کنده می شود و هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد بافضیلت، مباهله کنیم؛ زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش یابد و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
سخن تمام است؛ مگر اینکه نمایندگان نجران، به اتفاق آرا، منصرف می شوند و تن به قرارداد پیامبر می دهند تا به ازای مبلغی که هر ساله به عنوان «جزیه» پرداخت می کنند، پیامبر و حکومت اسلامی از جان و مال آنها دفاع کند.
پس از امضای قرارداد، پیامبر فرمود:
به آن خدایی که جانم در دست اوست، هلاکت، تا بالای سرِ اهل نجران آویزان شده بود و اگر مباهله می کردند، به صورت میمون و خوک مسخ می شدند و بیابان در زیر پایشان شعله ور می گشت. و در آخر خدای تعالی نجران و اهلش را منقرض می کرد. حتی مرغانِ بالای درخت هایشان را می سوزاند و اما بقیه نصارای دنیا، یک سال طول نمی کشید که همه هلاک می شدند و در روی زمین حتی یک نصرانی باقی نمی مانْد.[3]
گفتنی است که همه گفت وگوهای این بخش، براساس مطالبی از فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، فصل مباهله؛ ترجمه تفسیر المیزان، ذیل آیه مباهله و تفسیر نمونه، ذیل آیه مباهله تنظیم شده است.
گفتار مجری
مباهله؛ سند افتخار شیعه
داستان مباهله، در طول تاریخ موجب عزت و افتخار شیعه بوده است؛ زیرا فضیلت و درجه اعتبار همراهان پیامبر که همان اهل کسا یا اهل بیت هستند، در این ماجرا به خوبی به نمایش گذاشته شده و کمتر کسی آن را انکار کرده است.
پیامبر به همراه خود، دخترش زهرا، داماد و پسر عمویش علی و نوه های گران قدرش حسن و حسین را آورده بود و اگر بنا بود که ذره ای در حقانیت این جمع 5 نفره تردیدی باشد، هرگز عزیزان و جگرگوشه هایش را نمی آورد. این چهار نفر، در واقع تنها کسانی بودند که متصل و همراه و هم گامِ او بودند.
وقتی پیامبر از حضرت علی به عنوان جان و نفس خودش تعبیر می کند، معنایش چه می تواند باشد جز اینکه برتری او را پس از خودش بر تمام امت بلکه همه مردم عالم ثابت کند و با این کار مهر تأییدی بر رهبری او پس از خودش زده باشد؟ حضرت علی به منزله نَفْس رسول خداست و نفس از وجود انسان جدایی ناپذیر است. وقتی می گویی یک چیز، جان و نفس توست، یعنی تو و آن چیز، یکی هستید. نمی شود بین تان جدایی انداخت. پیامبر و حضرت علی هم یکی هستند. و تمام ویژگی های بارز یک انسان کامل که در پیامبر هست در حضرت علی هم هست. و تنها اوست که می تواند لایق هدایت و رهبری مردم پس از رسول خدا باشد.
روایتی از عایشه هست که در روز مباهله، رسول خدا عبای مشکی خود را از روی دوشش برداشت و بر روی دو درخت بیابانی که نزدیک هم بودند انداخت و همراه با 4 نفری که همراهش بودند زیر سایه عبا قرار گرفت و فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».[4]
روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب را سب و دشنام نمی گویی؟
گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبر درباره علی(ع) فرمود، افتادم، از این کار صرف نظر کردم ... (یکی از آنها این بود که) آن هنگام که آیه مباهله نازل گردید، پیغمبر(ص) تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد و سپس فرمود: «اللّهُمَ هولاء اهلی؛ خدایا اینها خاصان نزدیک منند».
مأمون و جمعی از علمای اهل سنت در مورد امتیاز «عترت» از امت و جهت فضیلت آنها، از امام رضا(ع) پرسیدند و گفتند: آیا خدا درجایی از قرآن موضوع برگزیده بودن عترت را آورده است؟
امام رضا(ع) فرمود: «غیر از آنچه در باطن قرآن راجع به این مسئله آمده است، در ظاهر قرآن، 12 موضع وجود دارد که در مورد عترت سخن به میان آمده ...» آن گاه آن حضرت شروع به شمارش آیات کرد و فرمود: «موضع سوم آن جاست که خداوند پاکان را از سایر خلقش جدا کرد و در آیه ابتهال به پیغمبرش دستور داد که به همراهی آنان با دشمن مباهله کند».
علمای اهل سنت گفتند: منظور پیامبر از کلمه «انفسنا» خودش است نه علی. امام رضا(ع) فرمود: «نه، اشتباه می کنید. منظور همان «علی بن ابی طالب» بود؛ چنانکه در حدیثی از پیامبر اسلام هست که فرمود: اگر «بنو ولیعه» (ظاهراً قبیله ای بودند که در طائف، مسکن داشتند و هنگام جنگ با مسلمانان به قلعه های محکم خود پناه می بردند) دست از روش خود برندارند، مردی را که چون نفس خودم است ـ یعنی علی بن ابی طالب ـ به سوی آنان خواهم فرستاد».
در یکی از جنگ ها، پیغمبر خدا، حضرت علی(ع) را به جای خود در شهر گذاشت و او را همراه خود نبرد. علی(ع) گفت: «یا رسول الله! مرا نزد زنان و بچه ها می گذاری؟» پیامبر خندید و فرمود: «راضی نیستی که نسبت به من چون هارون نسبت به موسی باشی، جز آنکه پیغمبری پس از من نیست؟»
نام حدود 60 نفر از بزرگان اهل سنت، در پاورقی کتاب نفیس احقاق الحق از مرحوم قاضی نورالله شوشتری آمده است که تصریح کرده اند که آیه مباهله درباره اهل بیت نازل شده است. از جمله شخصیت های سرشناس، افراد زیر هستند:
1. مسلم بن حجاج نیشابوری، صاحب کتاب صحیح معروف که از کتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت است. (ج 7 ، ص 120)
2. احمد بن حنبل (کتاب مسند، ج 1، ص 185)
3. طبری (کتاب تفسیر طبری، ج 3، ص 192)
4. حاکم (کتاب مستدرک الوسائل، ج 3، ص 150)
5. حافظ ابونعیم اصفهانی (کتاب دلائل النبوه، ص 297)
6. فخر رازی (کتاب تفسیر معروفش، ج 8، ص 85)
7. طنطاوی (مفسر معروف در کتاب الجواهر، ج 2، ص 120)
8. زمخشری (کتاب کشاف، ج 1، ص 193)
روز بیست وچهارم ذیحجه بنابر مشهور روزی است که مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله» در شأن او نازل شد.
در این روز چند عمل وارد شده است: اول: غسل؛ دوم: روزه؛ سوم: دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت و کیفیت و ثواب؛ چهارم: خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است؛ پنجم: بخواند دعایی را که شیخ و سید روایت کرده اند بعد از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار و اول آن «الحمدلله رب العالمین» است و شایسته است در این روز تصدق بر فقرا به جهت تأسی به مولا امیرالمؤمنین و زیارت کردن او و بهتر از همه زیارت ها در این باب زیارت جامعه است.[5]
چراغ راه
از زبان دیگران
صحیح مسلم در کتاب فضائل الصحابه باب «من فضائل علی بن ابی طالب» به سند خود از عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش سعد روایت کرده که گفت معاویه بن ابی سفیان به سعد دستور داد علی را ناسزا گوید و از اینکه از ناسزا گفتن به آن جناب مضایقه کرده اعتراض کرد و سبب پرسید. سعد گفت: مادام که سه چیز را از یاد نبرده ام، هرگز او را ناسزا نمی گویم ... یکی اش این است که وقتی آیه «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ ...» نازل شد رسول خدا، علی و فاطمه و حسن و حسین را صدا زد و به درگاه خدای عزّوجلّ عرضه داشت: «بارالها اینان اهل منند».[6]
زمخشری بعد از نقل حدیث مباهله می گوید: این آیه دلالتی بر فضیلت اصحاب کسا دارد که هیچ دلیلی به قوّت آن نمی رسد و نیز دلالت واضحی بر صحت نبوت رسول خدا دارد چون احدی از مخالف و موافق روایت نکرده که مسیحیان نجران مباهله را پذیرفته باشند.[7]
در غایة المرام از شیخ مفید در کتاب اختصاص به سند خود از حضرت موسی بن جعفر(ع) روایت می کند که امت اسلام اعم از نیک و بد اتفاق دارند که وقتی پیغمبر اکرم با نصارای نجران مباهله کرد غیر از خود پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین کسی در کسا نبود. تأویل «پسران خود را» حسن و حسین، «زنان خودمان را» حضرت فاطمه زهرا و «کسی که همچون جان ماست» علی بن ابی طالب سلام الله علیهم اجمعین است.[8]
«أنفسنا» در آیه مباهله دلالت بر وجود امام علی(ع) دارد؛ زیرا خدا او را به منزله جان پیغمبر دانسته است، برای اینکه در آیه شریفه علی جز (انفسنا) در عنوان دیگری داخل نیست. همچنین نمی توان (انفسنا) را به غیر آن حضرت تأویل کرد، چون کسانی که پیغمبر آنها را برای مباهله آورد جز علی و فاطمه و حسن و حسین نبودند. اگر بگویند منظور از «أنفسنا» خود پیغمبر است به عللی درست نیست: 1. اینکه لازم می آید که دیگر اسمی از امیرالمؤمنین در بین نباشد با اینکه از نظر روایات نزد همه مسلمانان مسلّم است که آن حضرت جزو دعوت شدگان برای مباهله بوده است 2. اینکه لازم می آید دعوت کننده و دعوت شده یکی باشد که البته درست نیست 3. اینکه لازم می آید که دیگر جمله (و انفسنا و انفسکم) زیاد باشد چون شخص پیغمبر با جمله (ندع) داخل در این عده بود و دیگر احتیاجی به جمله بعدی نبود.[9]
نکته ها
درس هایی که از واقعه مباهله می گیریم
1. از آن جا که مباهله، به عنوان آخرین حربه پیامبر، پس از اثر نکردن منطق و استدلال مورد استفاده قرار گرفته، بنابراین منظور آن ظاهر شدن اثر خارجی نفرین است؛ نه یک نفرین ساده بی اثر.
2. پیشنهاد مباهله را کسی می دهد که بر حقانیت خود پافشاری داشته باشد و در این واقعه، پیامبر بود که مباهله را طرح کرد.
3. آیه مباهله، مقام نبوت و رسالت پیامبر را هم به روشنی اثبات می کند؛ زیرا کسانی که حاضر نشدند با او مباهله کنند، یقین کردند که او فرستاده خداست.
4. مباهله، روشنگر این است که حضرت عیسی(ع)، رسول و پیامبر خداست؛ نه فرزند خدا؛ عابد است و نه معبود؛ مخلوق است و نه خالق.
5. زن و مرد، در مسئله دین و دیانت دوشادوش همدیگر هستند (ابناءنا، نساءنا و انفسنا در آیه مباهله اشاره به این مسئله دارد).
6. در دعا کردن آنچه مهم است، انگیزه ها و شخصیت هاست؛ نه تعداد (گروه مباهله کننده پنج نفر بیش تر نبودند).
7. علی بن ابی طالب، جانِ رسول خداست. (انفسنا)
8. استدلال منطقی آوردن، اولین راه برای بحث با دیگران است.
9. آخرین برگ برنده مؤمن واقعی، دعاست.
10. استدلال را باید پاسخ داد؛ ولی مجادله و لجاجت را باید سرکوب کرد.
11. اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودنش، عقب نشینی می کند.
12. قوام و اساس دین اسلام به خاطر همین پنج نفر است؛ وگرنه پیامبر می توانست شخصاً نفرین کند و اهل بیتش را با خودش نیاورد. ولی این قضیه نشان داد که اهل بیت پیامبر، هم گام و همراه او برای رسیدن به حق هستند و همواره آماده استقبال از مرگ اند.
زلال قلم
حقیقت ناب
مباهله، داستان حقیقتِ نابی است به نام «اسلام».
زمین و زمان، چشم به عظمتشان دوخته است و مبهوت بزرگی جان هایی است که هستی از ادراک آن ناتوان است. نمی دانیم معنی ایمانِ خالصِ این خاندان چیست که خدا به سبب عظمت ایمانشان، دعوت به مباهله می کند. عالمان مسیحی هم درمانده اند؛ تنها تکاپوی غریبی در عالم می بینند که آماده اند هر لحظه که اشاره نمایند، استجابت کنند.
چشم ها تنها ارواح پاکی را می بینند که جسم خاکی بر زمین دارند و خیال می کنند این مرد یعنی محمد(ص)، و آن یکی یعنی علی(ع)، و آنها هم فاطمه(س) و حسن و حسین(ع)! اما چه کسی جز خدا بر حقیقت وجود و ظرفیت ارواحشان آگاه است؟ این خاندان پاک، تا کجای تقرب الهی پیش رفته اند که خدا به دعای آنها، آزمون بندگی بر پا می کند و حقیقت کفر و ایمان را عیان می سازد؟!
آیه مباهله را مرور کن و بار دیگر ردّ نشانه ها را بگیر. بر واژه «انفسنا» چشم بدوز و با خود بگو: «علی جان پیامبر است یعنی چه؟» چه کسی می تواند به منزله جان رسول خدا باشد؟ جز این است که باید تمام ارکان وجودش و تمام ذرات هستی اش، با پیامبر یکی شده باشد؟! در این میان، تنها خطِ فاصلِ میان شان نبوت محمد(ص) و ولایت علی(ع) است. علی(ع) محمد(ص) است، منهای نبوت و این یعنی بزرگ ترین شرف علی(ع) که نمی شود از آن چشم فرو بست!
حق با شماست
چشم هایشان را بسته اند بر طلوع خورشید؛ زبان منطق و استدلال را در نمی یابند، دعوتشان کن به مباهله تا بدانند زمین بر مدار تو می چرخد؛ تا بدانند که درختان و سنگریزه ها شهادت خواهند داد به حقانیت تو. دعوی تو شک بر نمی دارد. تو قدم هایت بر شانه های عرش است و چنان که دل ابراهیم در آتش نمرود نلرزید، قلب تو نیز در روز مباهله نخواهد لرزید. چشم های تو نافذتر از آنند که گمان می برند. دست های تو در دست حقیقت است؛ دست های آنان اما در دست باطل. علی با توست و حق با علی، فاطمه با توست و حق با فاطمه، حسن و حسین با تواند و حق با حسن و حسین است. دعوتشان کن به روز مباهله تا دروغ هایشان آفتابی شود و نیرنگ هایی را که چیده اند نقش بر آب گردد.
کسانی با توأند که خدا با آنهاست. امیرمؤمنان، سیده زنان و دو سید جوانان اهل بهشت. اینان اگر دستی تکان بدهند، آسمان خواهد تپید. اینان سندهای زنده الطاف خداوندی اند بر زمین. تا اینان با توأند، غمی نخواهی داشت که امتداد هستی ات گره خورده است به حبل المتین، به عروة الوثقی! اهل بیت خویش را همراه خویش ببر که آنان آبروی زمین اند. آنان شریک دعوت توأند؛ شریک دیده ها و شنیده هایت، شریک دردها و رنج های سال های بعثت. چهار شریک خویش را با خود ببر تا نقطه پایانی باشد بر ادعاهای پوشالی. آنان پشت و پناه آفرینش اند و اگر پایشان بلغزد، آفرینش سقوط خواهد کرد. آنان را ببر تا نتوانند «اِنْ قُلْت» بزنند بر باورهای راستین تو.
ما مفتخریم که پیروان آخرین پیامبریم؛ آخرین پیامبر که رحمة للعالمین است و مبنای باورهایش حکمت است و موعظه حسنه و جدال احسن. ما مفتخریم که پیروان حق و حقیقت و راستی شده ایم، با مناظره دل هایمان نخواهد لرزید. ما مفتخریم که منادی منطق و اخلاق و عدالت بوده ایم در تاریخ اگر دروغ ببافند علیه ما اگر تهمت بزنند به عقیده ما، یقینمان محکم تر از آن است که بترسیم از محکوم شدن. ما مفتخریم که فخر دانشمندان تاریخ جعفر بن محمد صادق(ع) از ماست و به ما آموخته است که چگونه به دفاع از خویش بپردازیم و چگونه احتجاج بورزیم. ما مفتخریم که پرچمدار منطق توحیدی، علی بن موسی الرضا از ماست و آموخته است به ما که چگونه رویاروی اصحاب ادیان بنشینیم و از زبان دلیل و برهان بهره بجوییم. پیروان آخرین پیامبر، پیروان دین کامل الهی اند و از بهانه تراشی ها و دروغ پراکنی ها نخواهند هراسید.
کوتاه و گویا
مباهله، روز اثبات نبوت پیامبر گرامی اسلام است.
مباهله، روز عزت اسلام است.
محمد بود و حسین در آغوشش می خندید ... برق چشمان حسین از همان دور، در دل مسیحیان اثر کرد «حسینُ مِنّی و انا من حسین!»
فاطمه، علی، حسن و حسین؛ چهار غیور آسمانی. «خدایا! اینها اهل بیت من هستند!»
مباهله، مهر تأییدی است بر ولایت علی(ع).
مباهله، برافرازنده پرچم ولایت علی(ع) بر مدار هستی است.
مباهله، نمایشگر جایگاه والای اهل بیت(ع) است.
اگر محمد(ص) دعا می کرد، اگر اهل بیتش آمین می گفتند ...
روز مباهله، روز عزت و افتخار شیعه مبارک باد!
روز مباهله، روز جهانی اهل بیت مبارک!
بیست وچهارم ذیحجه، روز مباهله پیامبر اسلام با نصارای نجران، روزی که اسلام ناب با تمام حقیقتش، روبه روی هرگونه کفر و شرک ایستاد و یقین قلب های آل کسا، میدان دار عرصه مباهله گشت، گرامی باد!
مباهله یعنی واقعیت اسلام؛ دینی که دو رویِ درخشان دارد: آنجا که مردمان، حق پذیر باشند و قلب ها در مسیر حقیقت طلبی، دلیل و حجت قاطع اقامه می کند و آنجا که لجاجت و الحاد در سینه ها لانه کند، در مقابل انحراف و پلیدی قد علم می کند.
مباهله، داستان فضیلت اهل بیت رسول است؛ آنجا که خدا فرمان داد تنها زنان و فرزندان و جان هایتان را به میدان بیاورید؛ با رسول خدا(ص) تنها فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) ماندند و علی(ع)!
مباهله، مایه مباهات مسلمین است. داستان عظمت دینی است که در قلب های مسلمانان به بار خواهد نشست.
مباهله، شکوهِ اسلام است که خدا آن را کامل ترین دین برای بشر، پسندیده است.
مبارک باد روز عظیم مباهله؛ روزی که به یُمن ایمان نابِ رسول خدا و اهل بیتش(ع) مسلمین مفتخر شدند و شرک به زانو درآمد!
تاریخ هنوز شکوه روز مباهله را بر صفحه دلش تازه می بیند؛ زیرا امروز هم اسلام، ایستاده است برای محکِ حقیقت، برای آنکه چهره درخشان و منطق بی مانندش، حریفان پرخدعه و جاهلان لجوج را از عرصه خارج کند و نسیم جان بخش ایمان را در هوایِ دم کرده فرقه های منحرف، بپراکند.
آورده اند که ...؟
امنیت در حریم اسلام
نصارای نجران، وقتی به مدینه رسیدند تا به دیدار رسول خدا(ص) بروند، موقع نمازشان شد. دسته جمعی به سوی مسجد پیامبر(ص) رفتند و ناقوس خود را به صدا درآوردند و شروع به نماز و عبادت کردند.
مشاهده این عمل برای اصحاب رسول خدا، گران بود طوری که با حالِ شکوه و شکایت به محضر رسول خدا(ص) رفتند و عرضه داشتند: «یا رسول الله! این مسجد توست. مسجد اسلام است. چرا باید در اینجا ناقوس بنوازند؟»
پیامبر آتش خشم آنها را فرو نشاند و آنها را به سعه صدر توصیه کرد و اجازه نداد کسی مزاحم مسیحیان شود. فرمود: کاری به کارشان نداشته باشید! و به این صورت مسیحیان با آرامش خاطر مراسم نماز و عبادت خود را در فضای روحانی مسجدالنبی(ص) به پایان بردند و به آرامی، همگی از مسجد بیرون آمدند.
نکند محمد راست گفته باشد ...
ذهن همه مان سخت درگیر شده بود. دنبال عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف راه افتاده بودیم و دائماً از خود می پرسیدیم: چرا محمد ما را نپذیرفت؟ مگر نه اینکه دعوتمان کرده بود؟ این چه رسم مهمان نوازی است؟ محمد، حتی اگر پیامبر هم نباشد، در حد بزرگ و مورد اعتمادِ این قوم که هست. لابد دلیلی برای خودش داشته که ما را نپذیرفته... .
عبدالرحمان گفت: بروید پیش او. نامش علی است و از دلایل تک تک کارهای محمد(ص) باخبر است. تنها اوست که می تواند راهی پیش پای شما بگذارد تا بتوانید به حضور پیامبرمان برسید.
جلو رفتیم. مردی با شانه های ستبر و نگاهی معجزه آفرین روبه روی مان ایستاده بود. مردی که در تمامی قبیله مان، مثلِ او را نداشتیم. قصه را که گفتیم پاسخش این بود: «پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه ای ندارد. این طلاها و جواهرات و تجملات را کنار بگذارید و با هیئتی ساده به خدمتش بروید».
همین؟ دلیل نپذیرفتن ما، همین بود؟ وقتی زر و زیورآلات را درمی آوردیم، یاد ماجرای عجیبی افتادیم. هیئت ساده ما، ذهن مشوش ما را به سال ها قبل برد؛ به سال هایی که مسیح هنوز در میان قبیله و مردمش گام برمی داشت و سادگی و خلوص را به آنها سفارش می کرد. مسیح هم از این طلاها و مهره ها و لباس های زربافت بیزار بود. مسیح هم با یک لا بوریای ساده میان امتش می گشت ...
یاد حرف مشاور اعظم کلیسای بزرگ افتادیم: «شنیده ام که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال می یابد. هیچ بعید نیست که این محمد، از اولاد اسماعیل و همان پیامبر موعود باشد.» تا به محضر محمد برسیم، مسیح در ذهن ما با همان هیئت ظاهر ساده، گام برمی داشت و ما پیوسته به همدیگر می گفتیم: نکند محمد راست گفته باشد!
نظر شما چیه؟
1. مباهله به چه معناست و چرا اتفاق افتاده است؟
2. از مسئله مباهله حضرت رسول چه درس هایی می توانیم بگیریم؟
3. چرا مسیحیان نجران از مباهله روی گرداندند؟
4. علت اینکه پیامبر در روز مباهله اهل بیت را با خودش برد چه بود؟
5. روز مباهله چه روزی است؟
6. مراد از «انفسنا» در آیه مباهله، چه کسی است؟
7. نحوه و راه کارهای امروزی کردن مباهله چیست و آیا اساساً مباهله، تنها مربوط به زمان حضرت رسول بوده است یا اینکه ما نیز در زمان خویش می توانیم از آن استفاده نماییم؟
8. مباهله چگونه صدق و حقانیت حضرت رسول را می رساند؟
9. آیه مباهله چگونه افضلیت حضرت امیر را نشان می دهد؟
10. علت حضور اهل بیت در روز مباهله چیست؟
11. برداشت اهل سنت از آیه مباهله و نسبت آن با اهل بیت چیست؟
12. بین برداشت های علمای اهل سنت و اهل تشیع مقایسه کنید؟
13. مفسرین معاصر شیعه آیه مباهله را چگونه تفسیر کرده اند؟
14. مباهله پیامبر و تأثیر آن با شیوه های فلسفی ـ کلامی چگونه قابل اثبات است؟
15. روایات درباره مباهله پیامبر چیست و امامان شیعه آن را چگونه تأویل کرده اند؟
16. آیا مباهله کردن صرفاً به شکل دعایی قابل اجراست یا به اشکال دیگر نیز می تواند اجرا شود؟
17. افراد و شرایطی که امروزه در آن مجاز به مباهله هستیم چیست؟
18. جایگاه مباهله در نسبت با احتجاج و حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن چیست؟
19. آیا می شود در روزگار امروز هم مباهله کرد؟
20. پیامبر در روز مباهله چند نفر را با خود برد؟
21. منظور از تعبیر «ابنائنا» در آیه مباهله چه کسانی اند؟
22. تعبیر «انفسنا» چه کسی است؟
23. پیامبر از چه کسی به عنوان جانِ خودش یاد کرد؟
24. در محل مباهله، تنها زنی که حضور داشت، چه کسی بود؟
25. استدلال پیامبر در مورد مخلوق بودن حضرت عیسی، چه بود؟
کتابستان
1. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 3، [تفسیر سوره آل عمران]؛ به تفسیر آیه مباهله و بحث روایتی درباره آن می پردازد.
2. تفسیر نمونه، ج 2، [تفسیر سوره آل عمران]؛ به بحث درباره مباهله، معنای لغوی و عرفی و دینی آن و نیز عمومیت داشتن آن می پردازد. در این کتاب فهرست کتب اهل سنت که بر فضیلت اهل بیت در ضمن آیه مباهله تأکید کرده اند اشاره شده است.
3. جوادی آملی، عبدالله، سیره رسول اکرم در قرآن، نشر اِسراء، 1376؛ به بررسی آیه مباهله و نکات و درس های کلامی و فلسفی آن می پردازد.
پینوشتها:
[1]. آل عمران: 59.
[2]. آل عمران: 61.
[3]. نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج 3، ص 366.
[4]. احزاب: 33.
[5]. برگرفته از: شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان.
[6]. سید محمد باقر موسوی همدانی، علی در کتب اهل سنت، نشر محمدی، 1361، صص 51 و 52.
[7]. همان، ص 52.
[8]. آیت الله سید علی بهبهانی، فروغ هدایت، ترجمه: علی دوانی، نشر قدر، ص 220.
[9]. همان، صص 222 و 223.
60- دعا برای برطرف شدن موانع ظهور
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد ظهور خود به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم... وافتح طُرُقاته و سهل خروجه و وطّیء مسالکه» (1)؛
«بارخدایا!... راههایش را باز و خروجش را تسهیل و زمینههایش را هموار گردان».
ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) راهها و مسلکهایی دارد که تنها خداوند متعال میتواند آنها را باز کرده و تسهیل نماید و زمینه را برای ظهورش فراهم سازد. و لذا حضرت مهدی (علیه السلام) از خداوند متعال میخواهد تا زمینه را برای ظهورش آماده سازد و ما نیز باید این حاجت را از خداوند خواستار باشیم.
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم فأذن بذلک» (2)؛
«بارخدایا! به این امر [ظهور] اذن فرما».
ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) به اذن و اراده و مشیّت خداوند متعال است، و لذا امام زمان (علیه السلام) از او میخواهد تا در ظهورش فرمان دهد و ما نیز باید این حاجت را از خداوند درخواست نماییم.
61- ظهور به اذن خداست
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در توقیعی به علیّ بن محمد سمری میفرماید:
«فقد وقعت الغیبة التامة، فلاظهور الا بعد اذن الله تعالی ذکره» (3)؛
«پس به تحقیق غیبت تام واقع شد، پس ظهوری نیست مگر بعد از اذن خداوندی که ذکرش متعالی است».
امر فرج و ظهور امام زمان (علیه السلام) به فرمان هیچ کس نیست و کسی هم از آن مطّلع نمیباشد و تنها با تحقق شرایط ظهور و رفع موانع از آن است که به اذن و مشیت و ارادهی الهی ظهور منجی عالم بشریت تحقق مییابد.
62- از علائم ظهور
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به علیّ بن محمد سمری فرمود:
«... فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالی ذکره، و ذلک بعد طول الأمد و قسوة القلب و امتلاء الأرض جوراً» (4)؛
«... پس ظهوری نیست مگر بعد از اذن خداوندی که ذکرش متعالی است، و این بعد از مدت طولانی و قساوت قلب و پر شدن زمین از جور اتفاق میافتد».
مطابق حدیث فوق از جمله نشانههای قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) عبارت است از؛
1- طولانی شدن غیبت حضرت مهدی (علیه السلام)
2- قساوت قلب پیدا کردن مردم در دوری از حضرت.
3- پر شدن زمین از ظلم وجور قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام).
63- عصر ظهور، عصر پیروزی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود چنین تعبیری فرمودند:
«صاحب یوم الفتح» (5)؛
«صاحب روز پیروزی».
گرچه بسیاری از پیامبران الهی و اوصیا و مصلحان جامعه قیام به حق کرده و با دشمنان جنگیدند که در برخی موارد پیروز شده و در برخی دیگر در ظاهر شکست خوردند، ولی وعدهی حتمی الهی آن است که در آخرالزمان هنگامی که حضرت مهدی (علیه السلام) به اذن او ظهور کرد جهان به دستان با کفایت او فتح شود.
64- امام زمان (علیه السلام)، ریشه کن کنندهی ظالمان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد خود میفرماید:
«أین المعدّ لقطع دابر الظلمة» (6)؛
«کجاست آن که آماده شده برای برکندن ریشهی ستمگران».
گرچه برخی در صدد مبارزه و مقابلهی با ظلم و ظالمان برآمده و با آن به ستیز برخواستند ولی هیچ کس تاکنون نتوانسته ظلم را ریشه کن نماید، و این کار تنها با کمک الهی به دست با کفایت حضرت مهدی (علیه السلام) در آخرالزمان و عصر آن حضرت تحقق مییابد.
65- امام زمان(علیه السلام)، برطرف کنندهی انحرافات
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد خود فرمود:
«این المنتظر لإقامة الأمت و العِوَج» (7)؛
«کجاست آن انتظار کشیده شده برای برطرف ساختن کژیها و انحرافات؟».
بسیاری از افراد بوده و هستند که ادعای مبارزه و مقابله با انحرافات و کژیها را داشته و دست به اقدام هم زدهاند ولی نتوانستهاند که به طور کامل و یا در سطح جهان به این هدف خود نایل آیند، و تنها کسی که خداوند متعال وعده داده که این کار را انجام دهد امام زمان (علیه السلام) است، و لذا همهی مردم انتظار آمدن آن را دارند.
66- امام زمان (علیه السلام)، زنده کنندهی قرآن
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد خود فرمود:
«این المؤمّل لإحیاء الکتاب و حدوده» (8)؛
«کجاست آن که برای زنده کردن کتاب خدا و حدود آن به او آرزوست».
در عصر غیبت امام زمان (علیه السلام) و حتی بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشی از آیات قرآن و حدود آن بر زمین ماند و مورد اعراض و بیتوجهی مردم قرار گرفت، و تنها کسی که به کمک و نصرت خداوند متعال میتواند احیاگر کتاب خدا و حدود آن باشد امام زمان (علیه السلام) در عصر ظهور است و لذا همهی مردم انتظار و امید ظهور او را بر این کار مهم دارند.
67- امام زمان (علیه السلام)، عزیز کنندهی اولیا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«این معزّ الأولیاء و مذلّ الاعداء» (9)؛
«کجاست عزت دهنده اولیا و خوارکنندهی دشمنان».
اولیای الهی در عصر غیبت امام زمان (علیه السلام) مورد اذیت و آزار از طرف دشمنان قرار داشته و دارند، و به عکس، دشمنان اسلام در اوج عزت و احترام به سر میبرند، و این حالت برای هر دو دسته در طول تاریخ بشریت بوده و خواهد بود تا امام زمان (علیه السلام) ظهور کند و اولیای الهی را عزیز کرده و دشمنان را خوار و ذلیل گرداند.
68- امام زمان (علیه السلام)، نگهبان دانا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الحفیظ العلیم، الذی جعلته خزائن الارض» (10)؛
«نگهبان دانایی که او را بر خزینههای زمین منسوب کردهای».
خیلیها نگهبان هستند ولی به امور دانا نیستند و نمیدانند که چگونه از امور محافظت کنند، ولی امام زمان (علیه السلام) همچون حضرت یوسف (علیه السلام) حافظ و نگهبانی داناست که خداوند متعال او را مسئول حفظ خزینههای گرانبهای زمین قرار داده است.
69- امام زمان (علیه السلام)، پدر مهربان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الاب الرحیم، الذی ملّکْتَهُ ازمّة البسط و القبض» (11)؛
«و پدر مهربانی که بسط و قبض را به دست قدرت او قرار دادی».
برخی از پدرها هستند که مهربان نیستند و لذا اموالی را که به دست میآورند نمیدانند که کجا به کار برده و کجا محافظت کنند، ولی امام زمان (علیه السلام) پدر مهربان این امت است که خداوند متعال زمام قبض و بسط امور مردم را به دست با کفایت او سپرده است.
70- امام زمان (علیه السلام)، صاحب مناقب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی خود را اینگونه توصیف کرده است:
«صاحب النقیبة المیمونة» (12)؛
«دارای مناقب نیکو».
امام زمان (علیه السلام) کسی است که دارای مناقب و کرامتهای بسیار مبارکی است، و نمونههایی از آن در کتابهای مناقب و کرامات آن حضرت بیان شده است.
71- امام زمان (علیه السلام)، راهنما به راه صواب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الدالّ علی منهاج الرشد» (13)؛
«رهنمای به سوی راه صواب و راست».
بشر را باید در راه راست و صواب قرار داد تا خودش با اختیار به سر منزل مقصود برسد و این همان کاری است که امام زمان (علیه السلام) بعد از ظهورش انجام میدهد.
72- امام زمان (علیه السلام)، وارث ذوالفقار
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الوارث لذی الفقار» (14)؛
«وارث شمشیر ذوالفقار».
امام زمان (علیه السلام) وارث ذوالفقار جدش امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است که با آن دشمنان را قلع و قمع و نابود میگرداند.
73- ظهور امام زمان (علیه السلام) از بیت الله الحرام
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الذی یظهر فی بیت الله ذی الاستار» (15)؛
«آن که در خانهی خدا که دارای پردههاست ظهور میکند».
بزرگان کارهای مهم خود را با تکیه بر خداوند متعال و از شریفترین مکانها شروع میکنند؛ جایی که مورد توجه همهی مردم است؛ جایی که مرکز هدف بزرگ آنان میباشد. امام زمان (علیه السلام) نیز قیام و ظهور خود را از خانهی خدا که مرکز توحید است آغاز میکند.
74- حقانیت رجعت اهل بیت (علیهم السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی رجعت اهل بیت (علیهم السلام) فرمود:
«و انّ رجعتکم حق لاریب فیها، یوم لاینفع نفساً ایمانها، لم تکن آمنت من قبل او کسب فی ایمانها خیراً» (16)؛
«و همانا رجعت شما حق است و در آن شکی نیست، روزی که ایمان در آن به هیچ کس نفعی نمیدهد در صورتی که از قبل ایمان نیاورده و در ایمانش خیری کسب نکرده است».
یکی از اعتقادات شیعه موضوع رجعت برخی از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) خصوصاً امام حسین (علیه السلام) بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) به دنیاست، و مطابق برخی دیگر از روایات، عموم اهل بیت (علیهم السلام) به دنیا بازگشته و حکومت خواهند کرد و این عقیدهای است که روایات متواتر بر آن تأکید کرده است.
75- امام زمان (علیه السلام)، قائم به امر الهی
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود عرضه میدارد:
«... القائم بأمرک» (17)؛
«... او که قیام کنندهی به امر توست».
76- امام زمان (علیه السلام)، دعوت کننده و راهنما به سوی خدا
و نیز دربارهی خود عرضه میدارد:
«... الداعی الیک، الدلیل علیک» (18)؛
«... او که دعوت کنندهی به سوی تو و راهنمای بر توست».
و نیز در دعای آل یاسین از قول حضرت مهدی (علیه السلام) آمده است:
«السلام علیک یا داعی الله...» (19)؛
«درود بر تو ای دعوت کنندهی خدا...».
امام زمان (علیه السلام) دعوت کنندهی صحیح و به حق مردم به سوی خداوند متعال و از جانب او و راهنمای به سوی اوست، کسی که در دعوت خود هیچگونه اشتباه و سهو نکرده و به طور حتم و قطع مردم را به سر منزل مقصود خواهد رسانید.
77- امام زمان (علیه السلام)، حجت و خلیفهی خدا بر روی زمین
و نیز دربارهی خود عرضه میدارد:
«... حجتک علی خلقک و خلیفتک فی ارضک» (20)؛
«... حجت تو بر خلقت و جانشین تو بر روی زمینت».
زمین هیچگاه از حجت و جانشین خداوند و رسولش خالی نمیماند، و حجت و خلیفهی به حق در این عصر و زمان در روی زمین امام زمان (علیه السلام) است.
78- امام زمان (علیه السلام)، شاهد بر بندگان
و نیز دربارهی خود عرضه میدارد:
«... و شاهدک علی خلقک...» (21)؛
«... و گواه تو بر خلقت...».
خداوند متعال میفرماید:
(وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً) (22)؛
«همانگونه (که قبله شما، یک قبله میانه است) شما را نیز، امت میانهای قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط؛) تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر هم بر شما گواه است».
شاهد و گواه بر امت هم اکنون امام زمان (علیه السلام) است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شاهد و گواه بر او میباشد.
79- امام زمان (علیه السلام)، مجدّد دین خدا
و نیز درباره خود به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم جدّد به ما امتحی من دینک» (23)؛
«بارخدایا! به واسطهی او آنچه که از دینت محو شده تجدید نما».
از جمله کارهایی که امام زمان (علیه السلام) بعد از ظهور انجام میدهد آن است که آنچه از دین خداوند متعال محو و نابود شده تجدید خواهد کرد.
80- امام زمان (علیه السلام)، احیا کنندهی کتاب الهی
و نیز عرضه میدارد:
«و أحیی به ما بدّل من کتابک» (24)؛
«و به واسطهی او آنچه از کتابت تبدیل شده زنده کن».
مطابق برخی از روایات، در آخرالزمان فقط از رسم قرآن چیزی باقی میماند و از حقیقت آن و پیاده نمودن دستوراتش خبری نیست، و چه بسیار از احکام آن که تحریف و تبدیل میشود، ولی بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) آنچه که تغییر یافته یا به آن عمل نشده احیا میگردد.
81- امام زمان (علیه السلام)، برپا کنندهی حکم الهی
و نیز عرضه میدارد:
«و اظهر به ما غیّر من حکمک، حتی یعود دینک به و علی یدیه غضاً جدیداً» (25)؛
«به واسطهی او آنچه که از حکمت تغییر کرده ظاهر کن تا آن که دینت به واسطهی او برگشته و به دست او تازه و نو گردد».
در عصر غیبت دین خدا به جهت عمل نشدن به آن و احکامش پژمرده شده و از سطح جامعه کنار گذاشته میشود و مورد اعراض مردم قرار میگیرد، ولی با آمدن امام زمان (علیه السلام) و ظهور او آنچه از احکام خداوند تغییر یافته ظاهر میگردد تا به حدّی که دین خدا به دست آن حضرت تازه و جدید میشود.
82- امام زمان (علیه السلام)، آورندهی دین خالص و بدون شک و شبهه
و نیز عرضه میدارد:
«... و اظهر به ما غیّر من حکمک، حتی یعود دینُک به و علی یدیه، غضاً جدیداً، خالصاً مُخْلَصاً لاشک فیه و لاشبهة معه» (26)؛
«... و به واسطهی او آنچه از حکمت تغییر کرده ظاهر کن تا دینت به وسیله او برگشته و به دستش تازه و نو گردد، دینی خالص و پیراسته که در آن شک و با آن شبههای نباشد».
بسیاری از افراد مدّعی اصلاح جامعه و دیناند ولی دینی را عرضه میکنند که خالص و پیراسته از انحرافات نیست و یا لااقل همراه با شک و شبهه است، و تنها اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و در رأس آنها امام زمان (علیه السلام) است که دین خالص از شک و شبهه را به جامعه عرضه خواهند داشت.
83- امام زمان (علیه السلام)، مبارزه کننده با باطل و بدعت
و نیز عرضه میدارد:
«... و لا باطل عنده و لابدعة لدیه... اللهم... و هُدَّ برکنه و اهدم بعزته کل ضلالة» (27)؛
«... و باطل و بدعتی نزد او نیست... بارخدایا!... به رکن او هر بدعتی را خراب و به عزتش هر گمراهی را ریشهکن گردان».
امام زمان (علیه السلام) نه تنها باطل و بدعت در او راه ندارد، بلکه خداوند به توسط آن حضرت با چارچوبهایی که ترسیم کرده و پیاده میکند با هر بدعتی مبارزه کرده و ریشهکن میسازد، و به عزت آن حضرت هر گمراهی را خراب میکند.
84- امام زمان (علیه السلام)، روشنی بخش تاریکیها
و نیز عرضه میدارد:
«اللهم نوّر بنوره کلّ ظلمة» (28)؛
«بارخدایا! با نور او هر تاریکی را نورانی ساز».
همانگونه که نور ظاهر هر تاریکی را روشن میسازد، نور امام زمان (علیه السلام) و هدایتش که به مردم عرضه میدارد نیز دل هر مؤمنی را در سطح جهان روشن ساخته و عالم را به نور توحید نورانی میسازد.
85- امام زمان (علیه السلام)، شکنندهی کمر سرکشان
و نیز عرضه میدارد:
«اللهم... و اقصم به کل جبّار» (29)؛
«بارخدایا!... کمر هر سرکش را به وسیلهی او بشکن».
تا قبل از ظهور امام زمان (علیه السلام) سرکشان بر جهان حکمرانی میکنند ولی خداوند متعال اراده کرده که نه تنها به واسطهی امام زمان (علیه السلام) کمر هر سرکشی خرد و شکسته شود.
86- امام زمان (علیه السلام)، خاموش کنندهی فتنهها
و نیز عرضه میدارد:
«اللهم... و أَخمد بسیفه کل نار» (30)؛
«بارخدایا!... با شمشیرش هر آتش [فتنهای] را خاموش کن».
تا عصر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) آتش فتنه در سطح جهان شعلهور بوده و وجود داشته و خواهد داشت و فقط به واسطهی آن حضرت است که آتش فتنهها خاموش خواهد شد.
87- امام زمان (علیه السلام)، برچینندهی ظلم ظالم با گسترش عدل
و نیز عرضه میدارد:
«اللهم... و أهلک بعدله کلّ جائر» (31)؛
«بارخدایا!... به عدل او هر ظالمی را هلاک گردان».
تنها با اقامهی عدل و گسترش آن در زمین است که میتوان ظلم و جور را نابود کرد نه این که خود نیز با ظلم و جور به مبارزهی با ظلم و ستم رویم.
88- امام زمان (علیه السلام)، غالب بر همه
و نیز عرضه میدارد:
«اللهم... و أَجْرِ حکمه علی کل حکم و أذِلَّ بسلطانه کلَّ سلطان» (32)؛
«بارخدایا! حکمش را بر هر حکمی جاری ساز و به سلطنتش هر سلطنتی را خوار و ذلیل گردان».
با ظهور امام زمان (علیه السلام) و برپایی احکام الهی به کمک خداوند متعال هر حکمی غیر از حکم او مغلوب گشته و با غلبهی سلطنت و حکومتش، سلطنت و حکومت هر کس غیر از او ذلیل و خوار خواهد شد.
89- امام زمان (علیه السلام)، تربیت شدهی آیات الهی
در دعای آل یاسین از قول امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خودش فرمود:
«اذا اردتم التوجه بنا الی الله تعالی و الینا فقولوا کما قال الله تعالی: (سلام علی آل یس، السلام علیک یا داعی الله و ربّانی آیاته...» (33)؛
«هرگاه خواستید به وسیلهی ما به خداوند متعال و ما توجه کنید پس آنگونه که خداوند متعال فرموده بگویید: (درود بر آل یس، درود بر تو ای دعوت کنندهی خدا و تربیت شدهی آیات خدا...».
ممکن است که مقصود از «ربّانی آیات خدا» این باشد که آن حضرت تربیت شده و پرورش یافتهی آیات خدا باشد و یا این که اوست که آیات خداوند را پرورش داده و به جامعه معرفی میکند.
90- امام زمان (علیه السلام)، برپا دارندهی دین خدا
و نیز فرمود:
«... السلام علیک یا باب الله و دیّان دینه» (34)؛
«... درود بر تو ای باب خدا و برپا کنندهی دین او».
امام زمان (علیه السلام) دیندار واقعی بوده و دین خدا را آنگونه که هست برپا خواهد کرد.
91- امام زمان (علیه السلام)، مدافع حق خدا
و نیز فرمود:
«السلام علیک یا خلیفة الله و ناصر حقه» (35)؛
«درود بر تو ای جانشین خدا و مدافع حق او».
خداوند متعال برعهدهی مردم حقوقی دارد که امام زمان (علیه السلام) از آن جهت که خلیفه و جانشین خداوند در روی زمین است ناصر دین اوست و حقش را از مردم میستاند.
92- امام زمان (علیه السلام)، راهنما به مقصود خداوند
و نیز دربارهی خود میفرماید:
«السلام علیک یا حجة الله و دلیل ارادته» (36)؛
«درود بر تو ای حجت خدا و راهنمای به مقصود او».
تنها امام و رهبر معصوم است که میتواند راهنما به مقصود و مراد خداوند متعال باشد که در این عصر و زمان تنها کسی که میتواند چنین کاری را انجام دهد امام زمان (علیه السلام) است.
93- امام زمان (علیه السلام)، تلاوت کننده و مفسر قرآن
و نیز فرمود:
«السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه» (37)؛
«درود بر تو ای تلاوت کننده و مفسر کتاب خدا».
هم تلاوت قرآن خوب است و هم ترجمه و تفسیر آن، و لذا امام زمان (علیه السلام) بعد از آن که ظهور کرد به تلاوت قرآن پرداخته و آن را آنگونه که باید و شاید ترجمه و تفسیر خواهد کرد.
94- امام زمان (علیه السلام)، مبین احکام الهی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود از قول خداوند متعال نقل میکند که فرمود:
«السلام علیک حین تقرأ و تبین» (38)؛
«درود بر تو آن زمان که قرائت میکنی و [آیات خدا را] تبیین مینمایی».
امام زمان (علیه السلام) بعد از ظهورش قرآن را قرائت کرده و مفاد آن را تبیین مینماید، همانگونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در صدر اسلام چنین کرده است، و لذا در قرآن میفرماید:
(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) (39)؛
«و ما این ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی».
95- امام زمان (علیه السلام)، ایمنی بخش مردم
و نیز از حضرت نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«السلام علیک ایها الامام المأمون» (40)؛
«درود بر تو ای امام ایمنی بخش».
امام زمان (علیه السلام) بعد از آن که ظهور کرد امنیت را در سطح جامعه و کرهی زمین برقرار خواهد کرد، همانگونه که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً...) (41)؛
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همانگونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل میکند، آنچنان که تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهد ساخت...».
96- رهبران جهان بعد از امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی این چنین عرضه میدارد:
«... و صلّ علی ولیّک و ولاة عهده و الأئمة من ولده...» (42)؛
«... و بر ولیّت و جانشینان عهدش و امامان از اولاد او... درود فرست».
از عبارت فوق استفاده میشود که والیان عهد امام زمان (علیه السلام) و امامان بعد از او از اولاد اویند و این منافاتی با رجعت اهل بیت (علیهم السلام) خصوصاً امام حسین (علیه السلام) ندارد.
پینوشتها:
1. بحارالانوار، ج 85، ص 233.
2. بلد الامین، ص 570.
3. کشف الغمه، ج 2، ص 530.
4. کشف الغمه، ج 2، ص 530.
5. اقبال الاعمال، ص 290.
6. اقبال الاعمال، ص 290.
7. همان.
8. مصباح الزائر، ص 230.
9. همان.
10. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
11. همان.
12. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
13 . بحارالانوار، ج 53، ص 222.
14. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
15. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
16. الاحتجاج، ج 2، ص 393.
17. همان.
18. الاحتجاج، ج 2، ص 393.
19. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
20. همان.
21. الاحتجاح، طبرسی، ج 2، ص 492.
22. بقره، آیه 143.
23. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
24. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
25. همان.
26. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
27. همان، ص 304.
28 . الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 304.
29. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 304.
30. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 304.
31. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 304.
32. همان.
33 . الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
34. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
35. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
36. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 492.
37. همان.
38. الاحتجاج، ج 2، ص 393.
39. نحل، آیه 44.
40. الاحتجاج، ج 2، ص 393.
41. نور، آیه 55.
42. بحارالأنوار، ج 52، ص 22
23- دروغگو بودن مدّعی مشاهده در عصر غیبت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به علی بن محمد سمری میفرماید:
«و سیأتی شیعتی من یدّعی المشاهدة، ألا فمن ادّعی المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کذّاب مفتر» (1)؛
«و زود است که در بین شیعیانم کسانی پیدا شوند که ادعای مشاهده کنند، آگاه باشید! پس هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحهی [آسمانی] ادعای مشاهده کرد او بسیار دروغگو و افترا زننده است».
مقصود به ادعای مشاهده در این توقیع آن است که کسی ادعا کند من هرگاه بخواهم خدمت حضرت میرسم و او را میبینم و از او دستور میگیرم و در حقیقت من دربان و نائب خاص او هستم، که چنین ادعایی را باید در عصر غیبت کبرا تکذیب کرد، و این با رؤیت کمی از افراد در عصر غیبت و رسیدن خدمت امام زمان (علیه السلام) منافاتی ندارد.
24- زندگی کردن امام زمان (علیه السلام) در مکان مخفی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به ابراهیم بن مهزیار فرمود:
«انّ ابی صلی الله علیه عهد الیّ ان لا أوطّن من الارض الا اخفاها و اقصاها؛ اسراراً لأمری و تحصیناً لمحلی من مکائد اهل الضلال و المردة...» (2)؛
«همانا پدرم - که درود خدا بر او باد - به من سفارش کرده که تنها در مکانهای مخفی و دور از زمین سکنی گزینم؛ به جهت مخفی کردن امرم و حفظ نمودن محلّم از کیدهای اهل گمراهی و سرکشی...».
دربارهی غیبت و مخفی بودن امام زمان (علیه السلام) بحث است که آیا خفای آن حضرت شخصی است یا نوعی؛ یعنی هیچ کس او را مشاهده نمیکند مگر در برخی از موارد ضروری یا اینکه مردم او را میبینند و آن حضرت نیز در بین آنها زندگی میکند ولی کسی او را نمیشناسد؟ از حدیث فوق استفاده میشود که خفای حضرت مهدی (علیه السلام) شخصی بوده و در سرزمینهای دور و پنهان به سر میبرد، و هر از چندی که مصلحت باشد با طیّ الارض به حاجتمندان سرکشی کرده و حاجات آنان را برآورده مینماید، و این به جهت حفظ و مخفی نمودن امر آن حضرت از دست دشمنان است.
25- علمای دین، مرجع مردم در عصر غیبت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا؛ فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة الله» (3)؛
«در مورد حوادثی که بر شما اتفاق میافتد به راویان حدیث ما رجوع کنید؛ زیرا که آنها بر شما از طرف من حجّتاند و من حجّت خدایم».
مردم در هر عصر و زمانی احتیاج به کسی دارند که در حوادث جدید و مسایل مستحدثه جوابگوی مسایل آنها باشند، و از آن جا که امام زمان (علیه السلام) در عصر غیبت ارتباط مستقیم با مردم ندارد لذا علمای امت از طرف آن حضرت حجت بر مردم میباشند همانگونه که آن حضرت حجت مطلق خدا بر علماست.
26- غیبت امام زمان (علیه السلام) تا زمان خاص
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی وصیت پدرش به او فرمود:
«... وصیة اوصی بها الی وصیّ ستره الله عزوجل بأمره الی غایة» (4)؛
«... وصیتی که با آن بر وصیّی نمود که خداوند عزوجل او را به امرش تا زمان خاصّی مستور داشت».
غیبت حجت خدا نمیتواند دائمی باشد و تنها به جهت مصالح است که اتفاق میافتد و تا مدّت محدودی است، همانگونه که غیبت وصیّ و جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) به امر خدا بوده و تا حدّ معیّنی است که خدا تعیین کرده و تنها او میداند.
27- مخفی بودن مکان امام زمان (علیه السلام) در عصر غیبت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«... ستره الله عزوجل بأمره الی غایة و اخفی مکانه بمشیته، للقضاء السابق، و القدر النافذ» (5)؛
«... خداوند متعال او را به امرش تا زمانی خاص مستور کرد، و به مشیت و ارادهاش مکان او را مخفی نمود، به جهت قضاء سابق و قَدَر نافذ [خداوند]».
قضا و قدر الهی بر این تعلق گرفته که امکان زمان (علیه السلام) از دیدههای مردم تا زمان معینی مخفی باشد و به ارادهی خداوند کسی از مکان او اطلاع نداشته باشد؛ به جهت مصلحتی که در آن ملاحظه شده است.
28- امام زمان (علیه السلام) و غصّه خوردن بر شیعیان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی شیعیانش فرمود:
«انه أُنْهِیَ إلی ارتیاب جماعة منکم فی الدین و ما دخلهم من الشک الحیرة فی وُلاة امرهم، فغمّنا ذلک لکم لا لنا وَسَأَوْنا فیکم لا فینا...» (6)؛
«به من خبر رسیده که گروهی از شما در دین شک کرده و در مورد والیان امرشان شک و حیرت بر آنها وارد شده است، این امر بر من اندوه وارد کرده، آن هم به جهت شما نه خودم، چرا که ما در مورد شما ناراحت میشویم نه خودمان...».
بزرگان دین و اولیای الهی بعد از آن که خودشان را اصلاح کرده و به کمال رسیدهاند عمدهی همّ و غمّ آنها دربارهی مردم میباشد؛ از اینکه مردم در دین خود شک داشته و متحیّر گردند و به والیان به حق خود یقین و معرفت نداشته باشند؛ و این غم و غصّه به خاطر مردم است نه خودشان و این چیزی است که دل آن حضرت را به درد میآورد.
29- امام زمان (علیه السلام)، غایبی در بین ما
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود چنین تعبیر فرمودند:
«مغیَّب لم یخل منّا» (7)؛
«پنهانی که از بین ما بیرون نیست».
امام زمان (علیه السلام) گرچه از دیدگاه ما غایب است ولی از بین ما بیرون نیست و به شیعیانش سر میزند و از احوال آنها باخبر است.
30- امام زمان (علیه السلام)، از جملهی عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمودند:
«أین بقیة الله التی لاتخلو من العترة الطاهرة» (8)؛
«کجاست باقی ماندهی خدا که از عترت هدایتگر بیرون نیست».
اینکه حضرت مهدی (علیه السلام) که در آخرالزمان ظهور کرده و زمین را پر از عدل و داد میکند از عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، از جمله مسایلی است که مورد اتفاق علمای شیعه و سنی میباشد؛ گرچه عترت طاهره بودن و عصمت آن بزرگواران را اهل سنت قبول ندارند، ولی مطابق نصّ بالا و آیات و روایات فریقین، عصمت آنها از مسایلی حتمی است.
31- امام زمان (علیه السلام)، سخنگو در گهواره
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را اینگونه توصیف کرده است:
«مکلّم الناس فی المهد» (9)؛
«سخنگو با مردم در گهواره».
امام زمان (علیه السلام) همانند حضرت عیسی (علیه السلام) است که برای اثبات امامت خود در گهواره با مردم سخن گفت.
32- امام زمان (علیه السلام)، غائب از دیدگان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الغائب عن الأبصار، الحاضر فی الامصار» (10)؛
«پوشیده از دیدگان، حاضر در شهرها».
امام زمان (علیه السلام) گرچه به جهت مصالحی که بخشی از آنها معلوم و بخشی دیگرش نامعلوم است به امر خداوند متعال از دیدگان مردم غایب و مخفی است، ولی در شهرها و بین مردم حاضر میباشد.
33- امام زمان (علیه السلام)، غائب از اوهام
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را اینگونه توصیف کرده است:
«الغائب عن العیون، الحاضر فی الأفکار» (11)؛
«پوشیده از دیدهها [ی تیز اوهام] و حاضر در افکار [تیز]».
کسی با وهم و خیال نمیتواند امام زمان (علیه السلام) و مقام و منزلت او را درک نماید، گرچه افرادی که فکر تیز دارند آن حضرت را حاضر نزد خود میبینند.
34- امام زمان (علیه السلام)، باقی ماندهی نیکان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«بقیة الأخیار» (12)؛
«باقی ماندهی نیکان».
امام زمان (علیه السلام) آخرین وصی از اوصیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خداوند متعال او را به جهت برپایی حکومت عدل جهانی توحید در سطح کرهی زمین باقی گذارده و از او نگهداری کرده است.
35- حق داشتن امام زمان (علیه السلام) بر مردم
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم... و استأصل من جحده حقّه، و استهان بأمره و سعی فی اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره» (13)؛
«بار خدایا!... هر کس که حق او را انکار کرده و امرش را سست شمرده و در خاموش کردن نورش کوشش نموده و قصد خاموش کردن ذکرش را نموده ریشهکن ساز».
امام زمان (علیه السلام) از جانب خداوند متعال برعهدهی ما حقوقی را دارد که از جملهی آنها اطاعت از دستورات و گسترش پرتو نور او در سطح جامعه و زنده کردن یاد اوست.
36- امام زمان (علیه السلام)، باب خداوند
و نیز دربارهی خود میفرماید:
«... السلام علیک یا باب الله» (14)؛
«... درود بر تو ای باب خدا».
امام زمان (علیه السلام) در این عصر و زمان باب خداوند است که هر کس میخواهد از فیض تکوین و تشریع الهی استفاده کند باید از باب او وارد شود، و او واسطهی بین خلق و خالق است.
37- امام زمان (علیه السلام)، آرزوی مردم
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«السلام علیک ایها المقدم المأمول» (15)؛
«درود بر تو ای پیشتازی که آرزوی مردمی».
همهی مستضعفان عالم در طول تاریخ آرزوی روزی را داشتند که شخصی بیاید و ظالمان را سرکوب نماید و عدالت را در سطح جهان گسترش دهد و آنان را از زیر بار ظلم و ستمشان رهایی دهد و تنها کسی که مصداق واقعی آن است امام زمان (علیه السلام) میباشد که با ظهورش در آخرالزمان این خواستهی عمومی را برآورده میگرداند.
38- امام زمان (علیه السلام)، باقی ماندهی حجتهای الهی
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه» (16)؛
«درود بر تو ای باقی ماندهی خدا در روی زمین».
در هیچ عصر و زمانی زمین از حجت خدا خالی نبوده است و تنها حجت باقی ماندهی خداوند از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) امام زمان (علیه السلام) است.
39- پیمان خداوند با خلق دربارهی حضرت مهدی (علیه السلام)
در دعای آل یاسین از حضرت مهدی (علیه السلام) آمده است:
«السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکّده» (17)؛
«درود بر تو ای پیمان خدا که آن را گرفته و بر آن تأکید کرده است».
خداوند متعال از مردم عهد و پیمان گرفته که از صاحبان امر امامت و ولایت پیروی کنند و بر آن نیز تأکید کرده است، که از جملهی آنان امام زمان (علیه السلام) است. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
(أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (18)؛
«اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر [= اوصیای پیامبر] را».
40- ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، وعدهی تضمین شدهی خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود از قول خداوند متعال میفرماید:
«السلام علیک یا وعدالله الذی ضمنه» (19)؛
«درود بر تو ای وعدهی خدا که آن را تضمین کرده است».
خداوند متعال وعده داده که مستضعفان عالم به رهبری حضرت مهدی (علیه السلام) در آخرالزمان پیروز گشته و بر جهان حکومت کنند، و این وعدهی خود را تضمین کرده و آن را حتمی نموده است، آنجا که میفرماید:
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ...) (20)؛
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد...».
41- امام زمان (علیه السلام)، پناه مردم
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود از قول خداوند متعال فرمود:
«السلام علیک ایها... الغوث» (21)؛
«درود بر تو ای... پناه مردم».
42- امام زمان (علیه السلام)، رحمت گستردهی الهی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود از قول خداوند متعال عرضه میدارد:
«السلام علیک ایها... الرحمة الواسعة» (22)؛
«درود بر تو ای... رحمت گستردهی خدا».
خداوند متعال دارای رحمت گسترده و همه جانبه بوده و امام زمان (علیه السلام) مظهر آن رحمت واسعه است، و این مقام را به جهت قرب به خداوند به دست آورده و از خود به استقلال چیزی ندارد و هرچه از رحمتش را به مردم افاضه میکند همه به اذن و اراده و مشیّت الهی است.
43- امام زمان (علیه السلام)، منتظر فرج خود
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«... و لإنجاز وعدک مرتقبون، و لحلول وعیدک بأعدائک متوقعون» (23)؛
«... و برای منجّز شدن وعدهات مراقب و بر رسیدن عذابت به دشمنانت متوقعیم».
همانگونه که امام زمان (علیه السلام) منتظر منجّز شدن وعدهی خدا در نجات مستضعفان و وارد شدن عذاب خدا بر دشمنانش است ما نیز باید همیشه چنین انتظاری را داشته باشیم.
44- اکرام اولیا با ظهور امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«... و اکرم اولیائک بإنجاز وعدک» (24)؛
«... و با منجّز کردن وعدهات [به ظهور امام زمان (علیه السلام)] اولیائت را اکرام گردان».
اولیای الهی گرچه الآن که عصر غیبت است در شدّت و گرفتاری به سر برده و مورد اذیت و آزار و بیاحترامی دیگران هستند و لااقل قدرشان ناشناخته است ولی با انجاز وعدهی حتمی خداوند متعال در ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) تمام اولیای الهی تکریم خواهند شد.
45- امام زمان (علیه السلام)، ولیّ خدا
امام زمان (علیه السلام) در دعایی عرضه میدارد:
«اللهم و صلّ علی ولیّک...» (25)؛
«بار خدایا درود فرست بر ولیّت...».
امام زمان (علیه السلام) کسی است که به جهت قرب به خداوند متعال مظهر صفات جمال و جلال و کمال الهی شده که از آن جمله ولایت بر خلق است و او نیز بدین جهت ولیّ بر عموم خلق و به طور خصوص بر مؤمنین میباشد.
46- امام زمان (علیه السلام)، کمال نعمت خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«و کمال نعمته» (26)؛
«و کمال نعمت خداوند».
همهی نعمتهای خداوند متعال در حدّ خود کامل است ولی هنگامی که با نعمتهای دیگر مقایسه شود برخی از نعمتها مکمل نعمتهای دیگر میباشد، که از آن جمله وجود پر برکت و پر فیض امام زمان (علیه السلام) میباشد، و آن کاملترین نعمت خدایی بوده و مکمل نعمتهای دیگر است و بدون وجود او نعمتهای دیگر لغو میباشد؛ چرا که او علت غایی در خلقت است.
47- امام زمان (علیه السلام)، بهترین ولیّ زمان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را این چنین توصیف میکند:
«... خیر من تقمّص وارتدی...» (27)؛
«... او که بهترین کسی است که لباس و رداء را به تن کرده است...».
امام زمان (علیه السلام) بهترین فردی است که خداوند متعال بر قامتش لباس و ردای خلافت و جانشینی خود و پیامبرش را کرده و او را آمادهی انقلابی در سطح جهان نموده است.
48- امام زمان (علیه السلام)، برپا کنندهی عدالت در سطح زمین
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را این چنین توصیف میکند:
«... الذی یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً» (28)؛
«... او که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد آنگونه که از ظلم و جور پر شده باشد».
خیلیها مدّعی عدالت هستند و با سعی و تلاش خود ممکن است که تا حدودی گرچه بسیار محدود عدالت را پیاده کنند، ولی امام زمان (علیه السلام) تنها کسی است که به کمک و یاری خداوند متعال، عدالت را در سطح کلّ کرهی زمین پیاده کرده و آن را پر از عدل و داد خواهد کرد همانگونه که از ظلم و جور پر شده باشد.
49- عدم حرمت ذکر نام امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به شیعیانش دستور میدهد تا اینگونه بر او درود فرستند:
«اللهم صلّ علی محمد بن الحسن...» (29)؛
«بارخدایا! بر محمد بن حسن درود فرست...».
از اینکه در این جمله امام مهدی (علیه السلام) به نام مخصوص خود (محمد) تصریح کرده، معلوم میشود که بردن نام ایشان حرمت مطلق و دائمی ندارد.
50- امام زمان (علیه السلام)، احیا کنندهی سنت الهی
و نیز امام زمان (علیه السلام) دربارهی خود این چنین عرضه میدارد:
«... المحیی سنتک» (30)؛
«او که زنده کنندهی سنت توست».
امام زمان (علیه السلام) کسی است که بعد از ظهورش، سنتهای فراموش شده را احیا خواهد کرد.
51- امام زمان (علیه السلام)، دعوت کننده به راه خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود میفرماید:
«... الداعی الی سبیلک» (31)؛
«... او که دعوت کنندهی به راه توست».
هنگامی که امام زمان (علیه السلام) ظهور نمود سرلوحهی دستورات او دعوت مردم به راه خداست، یعنی آن حضرت مردم را ارائة الطریق کرده و در راهی قرار میدهد که خودشان بتوانند طیّ طریق کرده و خود را به سر منزل مقصود برسانند، و این همان وظایف انبیا و اوصیای الهی است؛ زیرا هر کس وظیفه دارد تا با قدرت و اختیار خود راه را بپیماید و وظیفهی انبیا و اوصیا نشان دادن راه صحیح است.
52- امام زمان (علیه السلام)، مظهر عدل خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«القائمِ بقسطک» (32)؛
«او که قیام کننده به عدالت توست».
حضرت مهدی (علیه السلام) بعد از ظهورش نه تنها اهل قسط و عدل است، بلکه قیام به آن مینماید و سعی و کوشش در پیاده کردن عدالت در سطح کرهی زمین میکند.
53- امام زمان (علیه السلام)، برطرف کنندهی ظلمتها
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«... و مجلّی الظلمة» (33)؛
«... او که برطرف کنندهی ظلمت است».
در عصر غیبت امام زمان (علیه السلام)، ظلمت همه جا را فراگرفته و تنها اوست که با ظهور و پیاده کرده تعالیم الهی و دور ساختن مردم از انحرافات و تحریفات، ظلمت را از سطح جامعه برطرف میکند.
54- امام زمان (علیه السلام)، ناطق به حکمت و صدق
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«الناطقِ بالحکمة و الصدق» (34)؛
«او که نطق کنندهی به حکمت و راستگویی است».
هنگامی که حضرت مهدی (علیه السلام) ظهور کند تنها سخن از حکمت میگوید و به صداقت رفتار کرده و تمام سخنانش براساس صدق و راستی است.
55- امام زمان (علیه السلام)، کلمهی تامهی خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خود فرمود:
«... و کلمتک التامة فی ارضک» (35)؛
«... او که کلمهی تامّ تو در روی زمینت میباشد».
کلمهی خداوند متعال بر دو قسم است؛ یکی کلمهی قولی که از جانب او ایجاد میشود و دیگری کلمهی فعلی که همان ایجاد خداوند است که همانند کلمهی قولی گویای حقایقی است، و یکی از آنها که کلمهی تامهی خدا در روی زمین است وجود نازنین امام زمان (علیه السلام) میباشد، و این نوع کلمه اختصاص به آن حضرت ندارد بلکه تمام پیامبران الهی و اوصیای آنها دارای این عنوان میباشند همانگونه که خداوند متعال دربارهی حضرت عیسی (علیه السلام) این تعبیر را در قرآن به کار برده است.
56- امام زمان (علیه السلام)، ولیّ خیرخواه
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را چنین توصیف فرمود:
«الولی الناصح» (36)؛
«او که ولیّ و سرپرست نصیحت خواه است».
خیلیها رهبر و سرپرست جامعه هستند ولی خیرخواه و نصیحت خواه نیستند و تنها به فکر مطامع خود میباشند، ولی امام زمان (علیه السلام) ولیّ و سرپرستی است که خیرخواه و نصیحت خواه شیعیانش میباشد و هیچگاه امتش را فراموش نمیکند.
57- امام زمان (علیه السلام)، کشتی نجات امت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خود را چنین توصیف کرده است:
«... سفینة النجاة» (37)؛
«... او که کشتی نجات است».
کشتیها بر چند قسم هستند؛ برخی باربری و برخی تفریحی و... و برخی تنها برای نجات افراد از غرق شدن خلق شده است و لذا همیشه آمادهی نجات هستند.
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و علی الخصوص امام زمان (علیه السلام) کشتی نجات کلّ بشر از منجلاب و جزر و مدهای پرتلاطم دنیا هستند که خداوند متعال آنها را برای این کار آماده کرده است.
58- امام زمان (علیه السلام)، احیاکنندهی احکام الهی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«و أحْیِ بی ما درس من فروضک و سننک» (38)؛
«و آنچه از احکامت که در گذشته روزگار به فراموشی سپرده شده را به وسیلهی من احیا کن».
از آن جا که تا وقت ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) بسیاری از احکام الهی تغییر کرده یا به آن عمل نمیشود لذا وقتی که حضرت ظهور کند زمینه برای آنها فراهم میشود و احکام فراموش شده را زنده خواهد کرد.
59- امام زمان (علیه السلام)، درهم شکنندهی شوکت و عظمت متجاوزان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که درباره خود فرمود:
«أین قاصم شوکة المعتدین» (39)؛
«کجاست درهم شکنندهی شوکت و عظمت تجاوزگران؟».
گرچه در طول تاریخ بشریت متجاوزان به حقوق یکدیگر دارای شوکت و هیمنه بودهاند ولی با ظهور امام زمان (علیه السلام) این شوکت شکسته شده و مؤمنان عزیز خواهند شد».
پینوشتها:
1. غیبت، طوسی، ص 395.
2. الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1112.
3. وسائل الشیعة، ج 27، ص 140.
4. کمال الدین، ج 2، ص 510.
5. همان.
6. بحارالانوار، ج 53، ص 178.
7. اقبال الاعمال، ص 290.
8. همان.
9. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
10. همان.
11. همان.
12. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
15. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
16. بحارالانوار، ج 53، ص 222.
17. الاحتجاج، ج 2، ص 394.
18. نساء، آیه 59.
19. الاحتجاج، ج 2، ص 392.
20. نور، آیه 55.
21. الاحتجاج، ج 2، ص 392.
22. همان.
23. البلد الامین، ص 570.
24. مهج الدعوات، ص 67.
25. جمال الاسبوع، ص 303.
26. بحارالانوار، ج 53، ص 175.
27. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
28. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
29. مصباح الزائر، ص 223.
30 . مصباح الزائر، ص 223.
31. مصباح الزائر، ص 223.
32. مصباح الزائر، ص 223.
33 . مصباح الزائر، ص 223.
34. مصباح الزائر، ص 223.
35. مصباح الزائر، ص 223.
36. مصباح الزائر، ص 223.
37. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
38. بحارالانوار، ج 94، ص 378.
39. مصباح الزائر، ص 230
1- وصیت امام حسن (علیه السلام) بر امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی پدرش میفرماید:
«... مضی علی منهاج آبائه (علیهم السلام) حذو النعل بالنعل علی عهد عهده و وصیة اوصی بها الی وصیّ...» (1)؛
«... او به روش پدرانش (علیهم السلام) بدون کم و زیاد رفتار کرده و عمر خود را سپری نمود، و لذا عهد و پیمان کرده و وصیّتی برای وصیّی نمود...».
امام حسن عسکری (علیه السلام) کسی بود که به روش پدر و اجدادش (علیهم السلام) در هدایت مردم عمل کرد بدون آنکه از مواضع آنان عدول کرده باشد و به عهد و پیمانی که امامان قبل با او کرده بودند وفادار بود، و در پایان عمر مردم را از وصی و جانشین خود آگاه نمود و بر او وصیت کرد.
2- ولایت امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به شیعیانش دستور داده تا اینگونه ارادت خود را به ساحت آن حضرت ابراز کنند:
«انا ولیّ لک، بَریءٌ من عدوّک» (2)؛
«من ولایت شما را پذیرفته و از دشمنانتان بیزارم».
اساس دین بر محبت و دشمنی است؛ دوستی و محبت نسبت به ولیّ خدا و بیزاری و دشمنی از دشمنان ولیّ خدا، و این دو عامل است که میتواند انسان را پیرو ولیّ کامل کرده و با بیزاری از دشمنان خدا راه حق و حقیقت را به طور مستقیم بپیماید.
3- امامت حضرت مهدی (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که درباره خودش به خداوند متعال چنین عرضه میدارد:
«و صلّ اللهم علی الخلف الهادی المهدی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة ربّ العالمین» (3)؛
«و درود فرست - بار خدایا! - بر جانشین، هادی، مهدی، امام مؤمنان و وارث پیامبران و حجت پروردگار بر عالمیان».
4- امام زمان (علیه السلام)، مایهی ایمنی برای اهل زمین
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«إنّی لَأَمانٌ لِأَهْلِ الأَرضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لِأَهْلِ السَّماءِ» (4)؛
«همانا، من، امان و مایهی ایمنی برای اهل زمینام، همانگونه که ستارهها، سبب ایمنی اهل آسماناند».
این کلام، قسمتی از جوابهایی است که امام زمان (علیه السلام)، در پاسخ به نامهی اسحاق بن یعقوب فرموده است. اسحاق در این نامه، از علت غیبت سؤال میکند. حضرت بعد از جواب و بیان علت غیبت، به این نکته اشاره دارد که وجود امام در غیبت، بیفایده و اثر نیست؛ زیرا، از فوائد امام، این است که وجود او، سبب ایمنی برای اهل زمین خواهد بود، همانگونه که ستارگان آسمان، مایهی ایمنی برای اهل آسماناند. همین مضمون نیز در روایات صحیح دیگری به آن اشاره شده است. در آنها آمده است، اگر در زمین، حجت نباشد، زمین و اهلاش، دگرگون و مضطرب خواهد شد.
در تشبیه جمله به جمله یعنی امان بودن امام زمان (علیه السلام) برای اهل زمین به امان بودن ستارگان برای اهل آسمان وجوه تشابهی نهفته است که به دو مورد از آنها اشاره میکنیم:
1- همانگونه که از جهت تکوینی، وجود ستارگان و کیفیت وضع آنها موجب امان و آرامش کرات و سیارات و کهکشانها است، وجود امام زمان (علیه السلام) نیز نسبت به موجودات زمین چنین است.
2- همانگونه که به سبب ستارگان شیاطین از آسمانها رانده شدند و امان و آرامش برای اهالی آسمانها از جمله ملائکه فراهم شد، وجود امام زمان (علیه السلام) نیز تکویناً و تشریعاً سبب طرد شیاطین از اهل زمین خصوصاً انسانها خواهد بود.
5- کارهای موجب خوشنودی و یا غضب امام زمان (علیه السلام)
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِءٍ مِنْکُمْ بِما یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَیَتَجَنَّبُ ما یُدنْیهِ مِنْ کَراهَتِنا وَسَخَطِنا» (5)؛
«پس هر یک از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک سازد، و از آنچه که خوشایند ما نبوده و باعث کراهت و خشم ما است دوری گزیند».
روشن است محبت و کراهت اهل بیت (علیهم السلام)، جنبهی فردی و شخصی ندارد، بلکه به ملاک خدایی و الهی است؛ زیرا، هرگاه اهل بیت (علیهم السلام)، مشاهده کنند که شیعیان و منتسبان به آنان، کارهایی را انجام میدهند که مورد رضایت الهی است، و نیز از کارهایی که مورد سخط و غضب خداوند است، اجتناب میکنند، خوشحال میشوند و به آنان میبالند.
بر ما است که اگر به دنبال جلب محبت آقا امام زمان (علیه السلام)، و دوری از سخط و غضب آن حضرت هستیم، کاری نکنیم که از ایشان دور شده تا از عنایاتش محروم گردیم. و از طرف دیگر سعی ما بر این باشد که اعمال و رفتاری را انجام دهیم که هرچه بیشتر ما را به ایشان نزدیک گرداند.
6- حکم منکر امام زمان (علیه السلام)
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«لَیْسَ بَیْنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَبَیْنَ أَحَدٍ قِرابَةٌ، وَمَنْ أَنْکَرَنی فَلَیْسَ مِنّی، وَسَبیلُهُ سَبیلُ ابْنِ نُوحٍ» (6)؛
«بین خداوند عزوجل و هیچ کس قرابت و خویشاوندی نیست، هرکه مرا انکار کند از من نیست، و راه، او راه فرزند نوح است».
این عبارت، بخشی از جوابهای امام زمان (علیه السلام)، به پرسشها اسحاق بن یعقوب است. از جملهی آن سؤالها، سؤال از حکم کسانی است که از اهل بیت و نسل پیامبراند و از فرزندان عموی آن حضرت شمرده میشوند، ولی منکر امام زماناند. او میپرسد: «آیا با وجود اینکه منکران حضرت، از ذراری پیامبرند، گمراهاند یا نه؟». حضرت (علیه السلام)، در جواب به نکتهای اشاره میکند و میفرماید: «میان خدا و هیچ کس، قرابت و خویشاوندی وجود ندارد که به جهت آن، دربارهاش ملاحظهی خاصی صورت گیرد. لذا اگر فردی نافرمانی خدا را کند، هرکس که باشد، سرنوشتاش دوزخ است.
یکی از موارد نافرمانی خدا، انکار امامت امام زمان یا انکار وجود اوست. آنکه این نظر را داشته باشد، راهی را که میپیماید، راه فرزند نوح است. او، به هر جا پناه برد، نجات نیابد، همانگونه که کوه بلند، فرزند حضرت نوح را نجات نداد. این حدیث را روایتی که شیعه و سنّی، در کتب روائی خود آوردهاند، تأیید میکند. که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است، هر کس سوار بر آن شود، نجات یافته و کسی که از آن تخلّف کند، غرق شود» (7).
7- آزار دهندگان امام زمان (علیه السلام)
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّیعَةِ وَحُمَقاؤُهُمْ، وَمَنْ دینُهُ جِناحُ البَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ» (8)؛
«نادانان و کمخردان شیعه و کسانی که پر و بال پشه از دینداری آنان برتر و محکمتر است، ما را آزار میدهند».
این عبارت، بخشی از توقیعی است که حضرت (علیه السلام) در جواب نامهی محمد بن علی بن هلال کرخی فرستاده است. این توقیع، در ردّ طائفهای از غالیان است که به شرکت ائمه (علیهم السلام) با خداوند در علم و قدرت او، معتقدند!
یکی از وظایف شیعه، این است که امامان را همانطور که هستند، بشناسد، نه اینکه آنان را در سطح افراد عادی پایین آورند و یا در قدرت و... شریک خداوند یک تا قرار دهند. گاهی برخی از افراد نادان، مطالبی را به معصومین (علیهم السلام) نسبت میدهند که شایستهی افراد عادی هم نیست تا چه رسد به آن بزرگواران.
در روایات فراوان، مقام امامان و وظیفهشان به خوبی بیان شده است و لازم است با مراجعه به آنها، تفکر خویش را دربارهی امامان اصلاح کنیم و آنان را در مقامی قرار دهیم که خود گفتهاند.
اعمال و رفتار و اعتقاد غالیان، سبب تکفیر شیعه از سوی مخالفان شده است و گروهی از آنان نیز به نجاست و واجب القتل بودن شیعه فتوا دادهاند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، در کلامی میفرماید: «دو کس در مورد من، هلاک میگردد: یکی آن کس که در دوستی با من به راه افراط میرود و زیادهروی میکند، دیگری آن که در دشمنی با من، سخت به تفریط میافتد» (9).
8- مراعات شیعه از جانب امام زمان (علیه السلام)
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«إنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَلا ناسینَ لِذْکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ الَّلأُواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الأَعْداءُ» (10)؛
«ما از رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبردهایم که اگر جز این بود دشواریها و مصیبتها بر شما فرود میآمد و دشمنان شما را ریشهکن مینمودند».
برای شیخ مفید (رحمه الله)، و توقیع از سوی حضرت (علیه السلام)، صادر شده است. در توقیع اول، حضرت، به شیعیان خود این بشارت را میدهد که شما، دائماً، تحتنظر و مراعات ما هستید و هرگز فراموش نمیشوید. از این رو از خطر دشمنان در امانید. شیعه به جهت ظلم ستیزی و پیرو حق و حقیقت بودن، دائماً، مورد تعرّض حکام جور و معاندان و مخالفان خود بوده است. لذا، به کسی نیاز دارد که در سختیها و گرفتاریها، او را یاری کند و از نابودی نجاتاش دهد. در این توقیع، حضرت (علیه السلام)، به شیعه، این بشارت را میدهد که با وجود غایب بودنم شما را حمایت خواهم کرد و هرگز نخواهم گذاشت، نقشهی دشمنان حق و حقیقت، به ثمر نشیند و مذهب شیعه و شیعیان نابود شوند. گرهگشاییهایی که حضرت در طول دوران امامت خویش انجام داده است، نمونههایی رسا برای صحت وعدهی حضرت است.
9- دفع بلا از شیعه به واسطهی امام زمان (علیه السلام)
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ، وَبی یَدْفَعُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ البَلاءَ عَنْ أَهْلی وَشیعَتی» (11)؛
«من، خاتم اوصیایم،. خداوند، به سبب من، بلا، را از اهل و شیعیانام دفع میکند».
در این حدیث، حضرت (علیه السلام)، به دو نکته اشاره کردهاند:
1- آن حضرت، خاتم اوصیاء هستند و وصایت و امامت، به وجود ایشان ختم شده است، منظور از وصایت در اینجا میتواند، وصایتی باشد که از فرزند حضرت آدم (علیه السلام)، هابیل یا شیث شروع شده است و به امام زمان (علیه السلام) ختم خواهد شد. و نیز ممکن است که مراد از «خاتمیت در وصایت» در قبال وصایتی باشد که از علی ابن ابیطالب (علیه السلام)، شروع شده است. در هر صورت، پس از ایشان، هیچ امامی نخواهد بود و هر کس ادعای امامت کند، باطل و مدعی آن دروغگو است.
2- شیعیان حضرت، در طول تاریخ، گرفتار انواع بلاها و مصائب خواهند شد، امام زمان (علیه السلام)، در این حدیث شریف میفرماید: «تنها به سبب من است که خداوند اهل بیت و شیعیانام را از گرفتاری و بلاها نجات خواهد داد». این کلام، دو احتمال دارد:
الف) اینکه مراد، عصر غیبت باشد. در این صورت، منظور حضرت این است که در دوران غیبت، شیعیان، تنها با توسل به حضرت، میتوانند گرفتاریها را از خود دفع کنند.
حضرت (علیه السلام)، در توقیع خود به شیخ مفید (رحمه الله)، فرمود: «ما از رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبردهایم که اگر جز این بود دشواریها و مصیبتها بر شما فرود میآمد و دشمنان شما را ریشهکن مینمودند» (12).
ب) احتمال دیگر، این است، که مراد حضرت، عصر ظهور باشد. در این صورت، مقصود این است که خداوند متعال با ظهور حضرت و غلبهی ایشان بر تمام ظالمان، بلاها و مصائب را از اهل ایشان و شیعیاناش دور میکند.
جمع بین این دو احتمال نیز ممکن است، به این معنا که حضرت (علیه السلام) در غیبت خود و هنگام ظهورش گرفتاری را از شیعیان دور میسازد.
10- بهرهمندی انسان از امام غائب
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«أَمّا وَجْهُ الإنْتِفاعِ بی فی غَیْبَتی فَکَالإنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إذا غَیَّبَتْها عَنِ الأَبْصارِ السَّحابُ» (13)؛
«اما کیفیت و چگونگی استفاده از من در غیبتام، همانند استفاده از خورشید است هنگامی که ابرها آن را از دیدگان پنهان نگاه دارد».
در این حدیث شریف وجود حضرت در عصر غیبت کبرا به خورشید در پس ابر تشبیه شده است.
در این تشبیه، نکات جالبی نهفته است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
1- حضرت وجود خود را به خورشید مثال زده است. پر واضح است که خورشید منشأ حیات موجودات است؛ زیرا مایهی گرمی و حرارت و نور و حرکت در جامعه و... است و با نبود آن، حیات و زندگانی از موجودات رخت برمیبندد. وجود امام زمان (علیه السلام)، نیز چنین است. وجودش، مایهی حیات معنوی جامعه است و بقای آن نیز به بقای وجود آن حضرت وابسته است. در روایات اسلامی وارد شده است که امامان معصوم (علیهم السلام)، اهداف غایی برای ایجاد مخلوقاتاند.
2- همانگونه که خورشید یکی از مخلوقات و در عین حال واسطهی بهرهگیری موجودات از نور و حرارت است. امام نیز واسطهی اعلا برای فیضبری موجودات است و فیض الهی، مانند، نعمت و هدایت و... به واسطهی او به عموم خلائق میرسد.
3- همانگونه که مردم، هر آن انتظار خارج شدن خورشید را از پَسِ ابرها دارند، تا تمام و کامل، از وجود و ظهورش استفاده برند، در ایام غیبتِ آن حضرت نیز مردم، منتظر ظهور و خروج اویند و از ظهورش مأیوس نمیگردند.
4- منکر وجود آن حضرت با وفور و کثرت آثار و برکاتاش، همانند منکر وجود خورشید است، هنگامی که در پشت ابرها از دیدهها پنهان گردد.
5- همانگونه که ابر، کاملاً خورشید را نمیپوشاند و نور خورشید، به زمین و زمینیان میرسد، غیبت هم مانع کامل و تمامی برای بهرهدهی حضرت نیست، در زمان غیبت، هر چند دیدگان، حضرت را نمیبینند، اما از وجود حضرت بهره میبرند. توسل یکی از راههای بهره بردن از حضرت است.
6- همانگونه که در مناطقی که غالباً هوا ابری است، گاهی خورشید، ابرها را میشکافد و خود را از لابهلای آنها بیرون میآورد، و به عدهای از مردم نشان میدهد، امام زمان (علیه السلام)، نیز هر از چندگاهی، عدهای شرفیاب محضرش میشوند و از وجودش استفاده میبرند، و از این راه، وجودش را برای عموم مردم به اثبات میرساند.
7- همانگونه که از خورشید، همهگان، از دیندار و بیدین، نفع میبرند، آثار و برکات امام عصر (علیه السلام)، همهی عالم را دربرمیگیرد، هر چند مردم او را نشناسند و قدرش را ندانند.
8- همانگونه که شعاع خورشید، به مقدار روزنهها و اندازهی پنجرهها، داخل اتاقها میشود و به همان اندازه، مردم از آن بهره میبرند، مقدار بهرهی مردم از وجود و آثار و برکات آن حضرت، به اندازهی قابلیت انسانها است. انسان، هر اندازه، موانع را از خود دور کند و قلب خود را گشایش بیشتری دهد، از وجود و آثار و برکات بیشتری بهره میگیرد.
9- همانگونه که ابرها، خورشید را نابود نمیکنند، و تنها مانع رؤیت اویند، غیبت امام زمان (علیه السلام)، تنها، مانع رؤیت اوست.
11- غیبت امام زمان (علیه السلام) از مقدرات الهی
امام مهدی (علیه السلام) میفرماید:
«أَقْدارُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ لاتُغالَبُ وَإرادَتُهُ لاتُرَدُّ وَتَوْفیقُهُ لا یُسْبَقُ» (14)؛
«تقدیرهای خداوند عزوجل مغلوب نمیشود، و ارادهاش برگشت ندارد، و بر توفیق او هیچ چیز پیشی نمیگیرد».
این عبارت، بخشی از کلمات امام زمان (علیه السلام) است که در توقیعی به دو سفیر خود، عثمان بن سعید و فرزندش محمد بن عثمان فرستاده است. امام (علیه السلام) در این توقیع به مسئلهی غیبت خود اشاره کرده و میفرماید: این موضوع، از تقدیرهای الهی است و ارادهی حتمیاش به آن تعلق گرفته است.
امام (علیه السلام) در این توقیع، به چند نکته اشاره دارند:
1- هیچ کس نمیتواند بر تقدیر الهی پیروز و غالب شود؛ زیرا، او، «مقدِّر کل قَدَر» است و قدرت او، فوق همهی قدرتها است.
2- اگر ارادهی حتمی خداوند متعال، به چیزی تعلق گیرد، کسی نمیتواند بر ارادهی او غلبه کند و جلوی اجرایش را بگیرد؛ زیرا، ارادهای فوق ارادهی او نیست. در دعایی از امام سجاد (علیه السلام) میخوانیم: «پروردگارا! حمد، تنها، مخصوص تو است که مقتدری هستی که هرگز مغلوب نمیشود» (15).
3- کارسازی تنها، برای خدا است. تا خدا نخواهد، هیچ تدبیری و تلاشی سود ندهد. برای انجام دادن هر کاری، باید چشم امید به خدا داشت و از او مدد گرفت و با واسطه قرار دادن محبوبان درگاهاش، موفق شدن را خواست.
12- امام زمان (علیه السلام) خلیفهی خدا بر روی زمین
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که از خداوند متعال برای خود چنین میخواهد:
«استخلفه فی الارض کما استخلفت الذین من قبله» (16)؛
«او را جانشین خود بر روی زمین قرار بده همانگونه که کسانی قبل از او را جانشین خود نمودی».
مطابق روایات متواتر و صحیح السند هیچگاه زمین خالی از حجت و خلیفهی خداوند نبوده است و در این زمان خلیفه و جانشین خداوند در روی زمین حضرت مهدی (علیه السلام) است.
13- از عوامل غیبت امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به اسحاق بن یعقوب فرمود:
«... انه لم یکن احد من آبائی الا و قد وقعت فی عنقه بیعةٌ لطاغیة زمانه و انی اخرج حین اخرج و لا بیعة لأحد من الطواغیت فی عنقی» (17)؛
«... همانا هیچ یک از پدر و اجدادم نبودهاند جز آنکه در گردنشان بیعتی برای طاغوت زمانشان بوده است، ولی هنگامی که من خروج میکنم بیعت هیچگونه طاغوتی را در گردنم ندارم».
یکی از حکمتهای غیبت امام زمان (علیه السلام) این است که بر گردن آن حضرت بیعت حاکمی نباشد؛ چرا که التزام به پیمان بیعت لازم است، و از آن جا که هر لحظهای ممکن است آن حضرت قیام نماید، لذا نباید بر گردن او بیعت کسی باشد، ولی هر یک از امامان قبل از آن حضرت یک نوع بیعتی در ذمهی خود با حاکمان ظالم داشتند، گرچه بیعت آنها به ترک مخاصمه و جنگ بوده است، نه آنکه بیعت بر مشروعیت خلافت آنها باشد؛ زیرا که تمام حاکمان در عصر امامان اهل بیت (علیهم السلام) از ظلمه و فاسقان بودهاند.
14- فرج، در دعا برای تعجیل فرج
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به اسحاق بن یعقوب فرمود:
«اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فانّ ذلک فرجکم» (18)؛
«زیاد برای تعجیل فرج دعا کنید؛ زیرا که فرج شما در آن است».
قوم حضرت یونس (علیه السلام) هنگامی که آن حضرت از بینشان رفت و عذاب را مشاهده کردند به تضرّع و زاری افتاده و به درگاه خدا دعا کردند که همین امر باعث شد که عذاب از آنها برداشته شود و برایشان فرج حاصل گردد.
لذا ما نیز میتوانیم با دعای به تعجیل فرج عذاب فراق و دوری در عصر غیبت را دور کرده و ظهور آن حضرت را نزدیک گردانیم.
15- امر ظهور فرج به فرمان خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«اما ظهور الفرج فانّه الی الله» (19)؛
«اما ظهور فرج پس به طور حتم به فرمان خداوند میباشد».
وقت ظهور فرج امام زمان (علیه السلام) را فقط خدا میداند؛ زیرا که به شرایط و مصالحی وابسته و مرتبط است که تنها خداوند از آن آگاه است و هر زمان که مصلحت بداند ولیّ خود را فرمان میدهد که ظهور کرده و عالم را از عدل و داد پر گرداند.
16- تعیین وقت ظهور، ممنوع
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«کذب الوقاتون» (20)؛
«کسانی که وقت تعیین میکنند دروغ گفتهاند».
وقت ظهور را تنها خدا میداند؛ چرا که مشروط به عوامل و مصالحی است که با تحقق آنها دستور به قیام امام زمان (علیه السلام) صادر میشود، و لذا کسانی که هر از چندگاهی خبر از زمان ظهور حضرت میدهند دروغ میگویند، گرچه ممکن است از افراد صالحی باشند که یک روی سکه را دیدهاند و از تمام خصوصیات و شرایط ظهور اطلاعی ندارند. گاهی یک طرف قضیه را میبینند و میگویند که حضرت ظهور میکند در حالی که این سکه طرفهای دیگر نیز دارد، و یا ممکن است شرایط موجود باشد و بدا شده در ظهور تأخیر شود.
17- گمراهی منکر امام زمان (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«من انکرنی فلیس منّی و سبیله سبیل ابن نوح» (21)؛
«هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه او همان راه فرزند نوح است».
اعتقاد به وجود امام زمان (علیه السلام) و امامت او بر همه کس واجب است و هر کس که آن حضرت را انکار کند همانند فرزند نوح (علیه السلام) هلاک خواهد شد گرچه از نزدیکترین افراد به امام زمان (علیه السلام) باشد.
18- توبهی جعفر کذّاب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«اما سبیل جعفر و ولده فسبیل اخوة یوسف (علیه السلام)» (22)؛
«اما راه جعفر و فرزندش همان راه برادران یوسف (علیه السلام) است».
از این عبارت امام زمان (علیه السلام) استفاده میشود که جعفر گرچه دروغگو بوده و میخواسته خود را جانشین امام عسکری (علیه السلام) جازند و جان امام زمان (علیه السلام) را نیز در معرض خطر قرار داده است، ولی همانگونه که برادران حضرت یوسف (علیه السلام) با او چنین کردند و در آخر توبه نموده و از کار خود پشیمان شدند، جعفر نیز چنین کرد.
19- گناه، مانع رؤیت امام عصر (علیه السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به شیخ مفید (قدس سره) فرمود:
«... فما یحبسنا عنهم الا مایتّصل بنا مما نکرهه و لاتُؤْثِره منهم» (23)؛
«... ما را از آنها محبوس نمیدارد جز خبرهایی که از ناحیهی آنها به ما میرسد که ما کراهت داشته و توقع آن را از شیعیانمان نداریم».
امام زمان (علیه السلام) از گناهانی که شیعیانش انجام میدهند و چنین توقعی از آنها ندارد، کراهت داشته و ناراحت میشود و مانع ملاقات حضرت چیزی جز گناه نیست.
20- اطلاع کامل امام زمان (علیه السلام) از اخبار شیعیان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به شیعیانش فرمود:
«... فانّا یحیط علمنا بأنبائکم و لایعزب عنّا شیء من اخبارکم» (24)؛
«... ما اطلاع کامل از خبرهای شما داریم و چیزی از خبرهای شما برای ما مخفی نمیماند».
امام زمان (علیه السلام) گرچه در عصر غیبت کبرا مأمور است که از مردم دور شده و در جای دور دست و در بیابان زندگی کند، ولی از آن جا که از غیبت اطلاع دارد هیچگاه از احوال و اخبار شیعیانش غافل نیست و در فکر مصالح آنها و دفع مفاسد از شیعیانش میباشد، و اگر غیر از این بود تا به حال شیعیان را نابود کرده بودند.
21- کارهای امام زمان (علیه السلام) به اذن خداوند متعال
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به شیخ مفید (قدس سره) فرمود:
«انه قد أُذِنَ لنا فی تشریفک بالمکاتبة...» (25)؛
«همانا به ما اجازه داده شده که شما را مشرّف به نامهنگاری [به خود] نماییم...».
کارهایی که امام زمان (علیه السلام) در عصر غیبت انجام میدهند همگی به اذن و اراده و مشیت خداوند متعال است و لذا آن حضرت به شیخ مفید (قدس سره) میفرماید: به ما اجازه داده شده که با تو مکاتبه نماییم.
22- وظیفهی علما در عصر غیبت
از امامان زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به ابراهیم بن مهزیار فرمود:
«ارجو یا بنیّ! ان تکون احد من اعدّه الله لنشر الحق و طیّ الباطل و اعلاء الدین و اطفاء الضلال» (26)؛
«ای فرزندم! امیدوارم که تو یکی از کسانی باشی که خداوند او را برای نشر حق و نابودی باطل و بلند کردن شأن دین و خاموش کردن گمراهی آماده ساخته است».
وظیفهی علما در عصر غیبت چند چیز است که امام زمان (علیه السلام) به علیّ بن مهزیار سفارش کرده است؛
1- نشر و بیان حق؛
2- نابودی و زیر پا گذاشتن باطل؛
3- اعلا و سربلند کردن دین اسلام؛
4- خاموش کردن فتنهی گمراهی و ضلالت؛
و این وظایف تنها با لطف و عنایت خداست که انجام میپذیرد و این سمت از ناحیهی خداوند متعال به افراد افاضه میگردد.
پینوشتها:
1. کمال الدین، ج 2، ص 510.
2. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
3. جمال الاسبوع، ص 302.
4. کمال الدین، ج 2، ص 485، ح 10؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 292، ح 247؛ احتجاج، ج 2، ص 284؛ إعلام الوری، ج 2، ص 272؛ کشف الغمة، ج 3، ص 340؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1115؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 181، ح 10.
5. احتجاج، ج 2، ص 323 و 324؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 176، ح 7.
6. کمال الدین، ص 484؛ ح 3؛ الغیبة، طوسی، ص 290، ح 247؛ احتجاج، ج 2، ص 283؛ کشف الغمة، ج 3، ص 339؛ إعلام الوری، ج 2، ص 270؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1113؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 180، ح 10.
7. بصائر الدرجات، ص 317، ح 4؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 151.
8. احتجاج، ج 2، ص 289؛ بحارالأنوار، ج 25، ص 267، ح 9.
9. نهج البلاغه، حکمت 469؛ بحارالأنوار، ج 39، ص 295، ح 96.
10. احتجاج، ج 2، ص 323؛ الخرائج و الحرائج، ج 2، ص 903؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 175، ح 7.
11. کمال الدین، ج 2، ص 441، ح 12؛ الغیبة طوسی، ص 246، ح 215؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 30، ح 25.
12. احتجاج، ج 2، ص 323؛ الخرائج و الحرائج، ج 2، ص 903؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 175، ح 7.
13. کمال الدین، ج 2، ص 485، ح 10؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 292، ح 247؛ احتجاج، ج 2، ص 284؛ إعلام الوری، ج 2، ص 272؛ کشف الغمة، ج 3، ص 340؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1115؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 181، ح 10.
14. کمال الدین، ج 2، ص 511، ح 42؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1111؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 191، ح 19.
15. صحیفة سجادیة، دعای 49، رقم 14؛ مهج الدعوات، ص 222؛ بحارالأنوار، ج 92، ص 428، ح 43.
16. مصباح، کفعمی، ص 770.
17. احتجاج، ج 2، ص 469.
18. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 469.
19. اعلام الوری، ص 452.
20. همان.
21 . اعلام الوری، ص 452.
22. اعلام الوری، ص 452.
23. بحارالانوار، ج 53، ص 176.
24. بحارالانوار، ج 53، ص 174.
25. همان.
26. غیبت، طوسی، ص 361.
شرافت و برترى انسان که به وسیله آن فوق همه موجودات قرار مى گیرد بىتردید از برکت استعداد او نسبت به معرفت و شناخت حضرت حق است، شناختى که جمال و کمال و افتخارش در دنیا و توشه و ذخیرهاش در آخرت است.
انسان با قلبش براى شناخت حق و معرفت به حضرت او مستعد و آماده مىشود نه به عضوى از اعضایش، عالم و آگاه به حق و عامل براى خدا قلب است نه دیگر نواحى وجود انسان.
کوشاى به سوى حق و نزدیک شونده به حضرت دوست و کشف کننده آنچه نزد خدا و در حریم اوست قلب است.
اعضا و جوارح پیروان و خادمان و فرمانبردان قلب هستند و جایگاهشان جایگاه ابزار و آلات است که قلب آنها را به کار مىگیرد.
موقف قلب نسبت به اعضا و جوارح موقف مالک نسبت به برده و ارباب نسبت به رعیت و صنعتگر نسبت به ابزار است.
قلب هرگاه از غیر حق خالى و سالم باشد مقبول خداست، و چون غرق در امور غیر حق باشد محجوب از حضرت محبوب است، آنچه از عبد خواستهاند در حقیقت از قلب خواسته شده، و مخاطب به تکالیف و مسئولیتها قلب است، پاداش و کیفر مربوط به اوست، قلب است که چون از رذایل تزکیه شود آماده قرار گرفتن در مقام قرب مىشود، و چون به زشتىها آلوده گردد، و در چاه عیب و نقص افتد، گرفتار محرومیت از رحمت حق شود.
در حقیقت مطیع خدا اوست و اوست که انوار عبادات را بر دیگر اعضا و جوارح مىتاباند و پخش مىکند، و بىتردید عصیانگر واقعى بر خدا اوست که آثار زشتىها را بر اعضا و جوارح جارى مىکند.
خوبىها از افق وجود انسان به نورانیت او آشکار مىگردد، و زشتىها از شومى تاریکى او بر انسان ظاهر مىشود، زیرا از کوزههمان برون تراود که در اوست.
قلب است که هرگاه انسان به حقیقت آن آگاه گردد و او و شئونش را بشناسد خود را شناخته، و چون خود را بشناسد خدا شناخته است، و اگر نسبت به آن جاهل باشد قطعاً به غیر آن جاهلتر است و یقیناً انسان بدون شناخت قلب نه خود را شناخته و نه خدا را و نه غیر خدا را.
متأسفانه اکثر مردم به قلب و شئون قلب خود ناآگاهند، و بین آنان و قلبشان حایل و حاجب قرار دارد و نشانه قرار داشتن حایل این است که به مشاهده حقیقى قلب و مراقبت از او و درک صفاتش، و کیفیت زیر و رو شدنش در دست قدرت خدا و این که چرا گاهى میل به اسفل سافلین و زمانى رغبت به اعلا علیین دارد موفق نمىشوند.
آرى کسى که قلبش را نشناسد و به شئون و صفات آن عارف نشود تا به مراقبت و رعایت او برخیزد، و حقایقى که از خزائن ملکوت بر او ظاهر مىشود و مىدرخشد رصد کند از کسانى است که به بیمارى خود فراموشى که از بدترین بیمارىها است دچار آمده «1» چنان که حضرت حق مىفرماید:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ: «2»
و مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا هم آنان را دچار خود فراموشى کرد، اینان همان بیرون رفتگان از مدار انسانیتاند.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«ان للقلب اذنین فاذا هم العبد بذنب قال له روح الایمان: لا تفعل و قال له الشیطان: افعل و اذا کان على بطنها نزع منه روح الایمان:» «3»
براى قلب دو گوش است، زمانى که انسان آهنگ گناه کند روح ایمان به او مىگوید انجام نده و شیطان به او مىگوید به گناه برخیز چون با گناه درآمیزد روح ایمان از او کنده مىشود.
از رسول خدا روایت شده:
«فى الانسان مضغة اذا هى سلمت و صحت سلم بها سائر الجسد، فاذا سقمت سقم لها سائر الجسد و فسد و هى القلب:» «4»
در انسان پارهگوشتى است چون سالم و صحیح باشد دیگر اعضاء جسد در پرتو سلامت او سالم است، و هنگامى که بیمار باشد به خاطر او دیگر اعضاء بدن بیمار و فاسد است و آن پاره گوشت قلب است.
ونیز از آن حضرت نقل شده:
«اذا طاب قلب المرء طاب جسده، و اذا خبث القلب خبث الجسد:» «5»
هنگامى که قلب انسان پاک و پاکیزه باشد جسم و بدنش پاک است، و چون قلب آلوده باشد جسد هم آلوده خواهد بود.
امیرالمؤمنین (ع) به فرزندش فرمود: پسرم
«ان من البلاء الفاقة و اشد من ذلک مرض البدن و اشد من ذلک مرض القلب، و ان من النعم سعة المال و افضل من ذلک صحة البدن و افضل من ذلک تقوى القلوب:» «6»
از مصائب رنجها فقر و تهیدستى است و بدتر از آن بیمارى بدن و سختتر از آن بیمارى قلب است، و از نعمتها گشایش و سعه مالى است و بهتر از آن سلامت بدن و برتر از آن تقواى قلب است.
از حضرت باقر (ع) نقل شده است:
«القلوب ثلاثه: قلب منکوس لا یعثر على شیئ من الخیر و هو قلب الکافر، و قلب فیه نکتة سوداء فالخیر و الشر فیه یعتلجان فما کان منه اقوى غلب علیه و قلب مفتوح فیه مصباح یزهر فلا یطفأ نوره الى یوم القیامة و هو قلب المؤمن:» «7»
قلبها سه نوع است: قلبى است واژگون که بر چیزى از خیر پى نمىبرد و آن قلب کافر است، و قلبى است که در آن نقطه سیاهى وجود دارد که خیر و شر در آن در تلاطماند، پس هر کدام از خیر و شر نیرومندتر گردد بر دیگرى چیره مىشود، و قلبى گشاده است که در آن چراغى درخشنده است و نورش تا قیامت خاموش نمىگردد و آن قلب مؤمن است.
حضرت صادق (ع) از پدرانش از پیامبر روایت مىکند:
«من علامات الشقاء جمود العین و قسوة القلب و شده الحرص فى طلب الرزق و الاصرار على الذنب:» «8»
از نشانههاى بدبختى چشم بىاشک و سنگدلى، و حرص شدید در طلب رزق و پافشارى برگناه است.
و نیز آن حضرت به امیرالمؤمنین فرمود:
«یا على اربع خصال من الشقاء: جمود العین و قساوة القلب و بعد الامل و حب البقاء:» «9»
چهار خصلت از تیرهبختى است: چشم بىاشک، و سنگدلى، و آروزهاى غیر قابل دسترسى، و عشق به ماندن در دنیا است.
از امیرمؤمنان (ع) روایت شده:
شگفتترین چیزى که در انسان است قلب اوست و براى قلب موادى از حکمت و اضدادى خلاف حکمت است، اگر امید و دلگرمى نسبت به دنیا براى آن پیش آید طمع او را به خوارى مىنشاند، و اگر طمع او را به جنب و جوش وا دارد حرص او را به هلاکت دچار مىکند، و اگر ناامیدى و یأس بر او چیره شود غصه و اسف او را مىکشد، و اگر خشم و غضب به او برسد غیظ سنگین بر او حملهور گردد، و اگر خود را به خوشى و رفاه خوشبخت ببیند تحمل سختى و بلا را فراموش مىکند، و اگر ترس و بیم به او برسد، پرهیز و حذر او را گرفتار مىکند و اگر امنیت به او فراخى و وسعت ندهد غفلت او را مىرباید، و اگر نعمت بر او تازه شود رشک و حمیت او را مىگیرد و اگر مصیبتى به او برسد بىتابى او را رسوا مىکند، و اگر ثروتى جمع کند ثروتمندى او را به طغیان آرد، و اگر تهیدستى او را بگزد بلا او را سرگرم مشغول سازد، و اگر گرسنگى او را بىتاب کند ناتوانى او را از پاى اندازد، و اگر پرخورى کند سیرى بیش از اندازه وى را افسرده نماید، هر کوتاهى براى او زیانآور، و هر زیادهروى براى او مفسده انگیز است. «10»
حضرت صادق (ع) به مردى فرمود: فلانى بدان و آگاه باش که جایگاه قلب نسبت به بدن جایگاه امام و پیشوا نسبت به مردم است که اطاعت از امام بر مردم واجب است، آیا نمىبینى همه اعضاء سپاهى براى قلب هستند و ترجمان وضع او، و ادا کننده خواستههاى او.
دو گوش، دو چشم، بینى، دهان، دو دست، دو پا و عضو شهوت، قلب هرگاه آهنگ نظر کند انسان دو چشم خود را مىگشاید، و هرگاه قصد شنیدن نماید دو گوش براى شنیدن تحریک مىشود و راههاى شنیدن باز مىگردد، و چون آهنگ بو کشیدن کند با بینى استشمام مىکند و چون اراده سخن گفتن نماید با زبان سخن مىگوید، و چون نیت حرکت کند دو پا به حرکت مىآید، و هنگامى که قصد شهوت نماید عضو شهوت به حرکت مىآید، همه اعضا و جوارح از جانب قلب کار مىکنند، اینگونه شایسته است که از پیشوا اطاعت شود زیرا فرمان ویژه اوست. «11»
از حضرت سجاد (ع) روایت شده:
براى انسان چهار چشم است: دو چشم است که به وسیله آنها کار دین و دنیایش را نظر مىکند و دو چشم است که امور آخرتش را به وسیله آن دو ملاحظه مىنماید، هرگاه خدا خیرى براى بندهاش بخواهد دو چشم قلبش را مىگشاید پس به آن دو چشم غیب و آخرت را مىنگرد، و اگر غیر آن را بخواهد دو چشم قلب را وا مىگذارد. «12»
حضرت صادق (ع) مىفرماید پدرم همواره مىفرمود:
«ما شیئ افسد للقلب من الخطیئة ان القلب لیواقع الخطیئة فما تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اسفله اعلاه و اعلاه اسفله:» «13»
چیزى براى قلب فاسد کنندهتر از گناه نیست، بىتردید قلب به گناه مىافتد و همواره به آن ادامه مىدهد تا جائى که پستش برتر، و برترش پست مىشود.
از حضرت موسى بن جعفر (ع) به روایت على بن جعفر نقل شده:
«اوحى الله عزوجل الى موسى (ع) یا موسى لا تفرح بکثرة المال و لاتدع ذکرى على کل حال فان کثرة المال تنسئ الذنوب و ان ترک ذکرى یقسى القلوب:» «14»
خدا به موسى وحى فرمود: اى موسى به فراوانى ثروت شادمان نباش، و یادم را در هیچ حالى ترک نکن، زیرا فراوانى ثروت گناهان را از یاد مىبرد، و ترک یادم دلها را گرفتار قساوت مىکند.
از امیرمؤمنان روایت شده:
«ما جفت الدموع الالقسوة القلب، و ما قست القلوب الالکثرة الذنوب.» «15»
چشمها از اشک خشک نشد مگر به خاطر سنگدلى و قلبها سیاه و سخت نشد مگر بخاطر گناهان.
در کتاب فقه الرضا روایت شده:
«ان الله فى عباده آنیة و هو القلب، فاحبها الیه اصفاها و اصلبها و ارقها، اصلبها فى دین الله و اصفاها من الذنوب و ارقها على الاخوان:» «16»
براى خدا در بندگانش ظرفى است و آن قلب است، محبوبترین قلب نزد خدا صافترین و سختترین و نرمترین آنها است، سختترینش در دین، و صافتر و پاکترینش در گناهان و نرمترینش نسبت به برادران.
از رسول خدا روایت شده در مناجاتى که حضرت داود با خدا داشت گفت:
«الهى لکل ملک خزانة فاین خزانتک؟ قال جل جلاله: لى خزانة اعظم من العرش و اوسع من الکرسى و اطیب من الجنة و ازین من الملکوت، ارضها المعرفة، و سماءها الایمان، وشمسها الشوق، و قمرها المحبة، و نجومها الخواصر، و سحابها العقل، ومطرها الرحمة، واثمارها الطاعة، وثمرها الحکمة، ولها اربعة ابواب: العلم والحلم والصبر والرضا الا وهى القلب:» «17»
خدایا براى هر پادشاهى خزانهاى است، خزانه تو کجاست؟ خداى بزرگ فرمود: براى من خزانهاى است بزرگتر از عرش، وسیعتر از کرسى، پاکیزهتر از بهشت، و زیباتر از ملکوت، زمینش معرفت، آسمانش ایمان، خورشیدش شوق، ماهش محبت، ستارگانش مطالب استوار در ذهن، ابرش عقل، بارانش رحمت، میوههایش طاعت، محصولش حکمت است، براى آن چهار در است: علم، بردبارى، صبر و رضا است بدانید که آن خزانه قلب است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- محجة البیضاء، ج 5، ص 3 بحار ج 70، ص 34.
(2)- حشر 19.
(3)- کافى ج 2، ص 267.
(4)- بحار ج 70، ص 50، حدیث 4.
(5)- خصال ج 1، ص 18.
(6)- امالى طوسى ج 1، ص 146.
(7)- بحار ج 50، ص 51، ج 9.
(8)- خصال ج 1، ص 115.
(9)- بحار ج 70، ص 52، حدیث 12.
(10)- علل شرایع ج 1، ص 103.
(11)- بحار ج 70، ص 52.
(12)- خصال ج 1، ص 114.
(13)- بحار ج 70، ص 54.
(14)- بحار ج 70، ص 55.
(15)- علل شرایع ج 1، 77.
(16)- بحار ج 77، ص 56، حدیث 26.
(17)- بحار ج 70، ص 59، به نقل از غوالى الئالى.
دنیای امروز شاهد رفتار خصمانه و به دور از انسانیت یهود نسبت به مسلمانان است؛ تاجایی که در هر قسمت از دنیا به مسلمانان ظلمی روا داشته می شود، می توان ردپای آنها را به وضوح مشاهده کرد.
یکی از بارزترین این جنایات، ظلم و ستم یهودیان صهیونیست نسبت به مسلمانان مظلوم فلسطین است که سالهاست نقل محافل سیاسی و خبری است و بنیان گذار انقلاب اسلامی ایران امام خمینی; از همان ابتدای پیروزی انقلاب، برای همبستگی مسلمانان علیه صهیونیزم و به فراموشی سپرده نشدن این امر، جمعه آخر ماه مبارک رمضان هر سال را به عنوان روز قدس مطرح فرمودند.
اکنون اقدامات غیر دینی و به دور از انسانیت صهیونیستها تحولات منطقه را وارد مرحله ای حساس کرده و این مسئله را از یک بحران منطقه ای به بحرانی جهانی و بین المللی مبدل ساخته است؛ اگر چه صهیونیسم از یهود جدا است و برخی از یهودیان منصف؛ چه در زمان پیامبر(ص) و چه در دوران کنونی، بوده اند که با اسلام و مسلمانان منصفانه عمل می کردند؛ ولی در موارد زیادی این دو با هم آمیخته شده و جدایی شان امکان پذیر نبوده است.
حال این سؤال مطرح است که: چرا قوم یهود با مسلمانان دشمنی دارند؟ مگر میان این دو قوم چه گذشته است که این قدر اسلام مورد غضب یهود است؟ و در نهایت، دلیل دشمنی و ریشه عداوت یهود با اسلام چیست؟
در این نوشتار سعی شده است که دلایل برخورد یهود با پیامبر اسلام(ص) از دیدگاه قرآن مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد و بیان شود که چگونه این قوم با وجود آنکه سالهای متمادی منتظر ظهور پیامبری در حجاز بودند؛ ولی بعد از بعثت پیامبر(ص) به مخالفت و دشمنی با ایشان پرداختند و با کارشکنیهای فراوان، با گسترش اسلام مقابله کردند، تا جایی که خداوند در قرآن، آنها را هم ردیف مشرکان، و دشمن ترین مردم نسبت به مسلمانان، معرفی می کند؟[1]
حسادت یکی از ریشه های دین گریزی است و می توان آن را از شعبه های دنیادوستی به شمار آورد، تا جایی که امام صادق(ع) آن را ریشه کفر دانسته و فرموده است: «وَ اِیَّاکُمْ اَنْ یَحْسُدَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَاِنَّ الْکُفْرَ اَصْلُهُ الْحَسَد؛ مبادا برخی از شما نسبت به دیگری حسودی کند؛ زیرا ریشه کفر حسادت است.»[2]
قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص)، یهود، در انتظار ظهور پیامبری بود که آنها سیادت اجتماعی آینده خود را در سایه وی مطرح کنند؛ از اینرو به کفار می گفتند که در آینده نزدیک ما با قبول پیامبری خاتم بر شما پیروز خواهیم شد؛ ولی همین که پیامبر(ص) مبعوث شد، از پذیرش دعوت آن حضرت امتناع کردند و به بهانه جویی پرداختند؛ چنانچه قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ کاَنُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلیَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلیَ الْکَفِرِین»؛[3] « و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی برای آنها آمد که موافق نشانه هایی بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران می دادند [که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند. با این همه،] هنگامی که [این کتاب، و] پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد!»
در این آیه صحنه ای دیگر از لجاجتها و هواپرستیهای یهود را مطرح می کند که آنها بر اساس بشارتهای تورات، منتظر ظهور پیامبر بودند و حتّی به همدیگر نوید پیروزی می دادند و یکی از دلایل اقامت آنها در مدینه این بود که آنها می دانستند آن شهر، محلّ هجرت پیامبر است و به همین سبب از پیش در آنجا سکنا گزیده بودند؛ ولی بعد از ظهور پیامبر اسلام(ص)، با آنکه نشانه های وی را موافق با آنچه در تورات بود یافتند، کفر ورزیدند.[4]
و در آیه بعدی، علت کفر یهود را این گونه بیان می کند: «بِئْسَمَا اشْترََوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَکْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَن یُنزَِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلیَ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَلیَ غَضَبٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُّهِینF ؛[5] « ولی آنها در مقابل بهای بدی، خود را فروختند که به ناروا، به آیاتی که خدا فرستاده بود، کافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خویش، بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل می کند؟! از این رو به خشمی بعد از خشمی [از سوی خدا] گرفتار شدند. و برای کافران مجازاتی خوارکننده است.»
در این زمینه گزارشهایی نیز وجود دارد که ما به دو نمونه اشاره می کنیم:
الف. وقتی بحیرا، راهب مسیحی، رسول خدا(ص) را در کودکی شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد و گفت: او را از یهود برحذر دار! چون او عرب است و یهود می خواهد پیامبر موعود از بنی اسرائیل باشد و به او حسادت می کند.[6]
ب. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند که یهود، پیش از اسلام به اوس و خزرج می گفتند: به واسطة پیامبر خاتم یا موعود بر شما غلبه خواهیم کرد؛ اما پس از مبعوث شدن آن حضرت، سخن خود را انکار کردند. «معاذ بن جبل» و «بشر بن براء» به آنان گفتند: تقوا پیشه کنید و اسلام آورید! چون خود شما در زمانی که ما مشرک بودیم، محمد(ص) را برای ما وصف می کردید و می گفتید که مبعوث خواهد شد و به واسطة او بر ما پیروز خواهید شد. «سلام بن مشکم» یهودی گفت: کسی که از او سخن می گفتیم، محمد(ص) نیست و چیزی که برای ما شناخته شده باشد، نیاورده است. در اینجا آیة 89 سورة بقره نازل شد.[7]
نژاد پرستی از مهم ترین تعالیم یهود شمرده می شود؛ به گونه ای که «یهود» و «نژاد پرستی» در طول تاریخ هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده؛ بلکه با یکدیگر پیوند عمیقی داشته اند.
این عقیده یهود که خود را نژاد برتر می دانند، بر سایر عقاید آنها مانند چتری سایه افکنده است، تا جایی که حتی آیین حضرت موسی(ع) را در نژاد خود محصور ساخته اند و اگر کسی از غیر نژاد یهود بخواهد این آیین را بپذیرد، برای آنان پذیرفتنی نیست؛ و لذا در میان ملل دیگر، تبلیغی نداشته و ندارند و آیین یهود را آیین انحصاری خویش دانسته اند. همین وضع خاص آنها سبب شده است که در انظار سایر ملل منفور شوند؛ زیرا مردم دنیا کسانی را که برای نژاد خود امتیازی قائل باشند، هرگز دوست ندارند. و ما می بینیم که اسلام با آن شدیداً مبارزه می کند؛ چون نژاد پرستی، شعبه ای از شرک است.[8]
از جمله آیاتی که نژادپرستی آنها را تأیید می کند، این آیه می باشد: «قُلْ یَأَیهَُّا الَّذِینَ هَادُواْ إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ المَْوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِین F ؛ «بگو: «ای یهودیان! اگر گمان می کنید که [فقط] شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید [تا به لقای محبوبتان برسید]!»[9]
هنگامی که پیامبر(ص) جمعی از یهودیان را به دین اسلام دعوت کردند و آنها را از مجازات خدا بیم دادند، آنان در برابر این تهدید حضرت9 گفتند: «ما را تهدید مکن؛ ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. که اگر بر ما خشم کند، همانند خشمی است که انسان نسبت به فرزند خود دارد؛ یعنی به زودی این خشم فرو می نشیند!»[10]
در آیاتی از قرآن کریم و منابع یهود به نژادپرستی و ادعای برتری این قوم اشاره شده است. «قوم برگزیده» عنوانی است که در تورات و تلمود فراوان به چشم می خورد، به گونه ای که مردم جهان به دو بخش اسرائیلی و غیر اسرائیلی تقسیم شده اند: «اعتقاد یهودیان به اینکه قوم برگزیده ای هستند، در آیین یهود مقوله ای اساسی است و در تلمود آمده است که: یسرائیل (بنی اسرائیل) به دانه زیتون شباهت دارد؛ چون زیتون امکان آمیختن با دیگر مواد را ندارد.»[11]
این عقیده یهود در رفتارهای آنان تبلور کرده است، تا جایی که در قرآن با ذکر نمونه هایی از آن به نقد و بررسی آنها پرداخته است؛ ازجمله در سوره مائده به یکی از ادعاهای بی اساس و امتیازات موهومی که آنها داشته اند اشاره کرده، می گوید: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی نَحْنُ اَبْنَاءُ اللهِ وَ اَحِبَّائَه»؛ «یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان [خاصّ] او هستیم.»[12] این تنها امتیاز موهومی نیست که آنها برای خود قائل شدند؛ بلکه در آیات دیگر بارها به این گونه ادعاهای آنان اشاره شده است؛ به طور مثال: در آیه 111 سوره بقره ادعای آنها را درباره اینکه غیر از آنان کسی داخل بهشت نمی شود و بهشت مخصوص یهود و نصاری است بیان کرده و ابطال می نماید[13] و در آیه 80 همین سوره ادعای یهود را مبنی بر اینکه آتش دوزخ جز ایام معدودی به آنان نمی رسد ذکر نموده و آنها را سرزنش می کند.[14] از آیات مورد بحث استفاده می شود که روح تبعیض نژادی یهود - که امروزه نیز در دنیا سرچشمه بدبختیهای فراوان شده است - از آن زمان در یهود بوده و آنان برای نژاد بنی اسرائیل امتیازات موهومی قایل بوده و هستند. متأسفانه همچنان آن روحیه بر آنها حاکم است و در واقع، پیدایش کشور غاصب اسرائیل نیز از همین روح نژاد پرستی است.
آنها نه فقط در این دنیا برای خود برتری قایل هستند؛ بلکه معتقدند که «این امتیازات نژادی در آخرت نیز به کمک آنها می شتابد و گنهکارانشان برخلاف افراد دیگر، تنها مجازات کوتاه مدت و خفیفی خواهند دید و همین پندارهای غلط، آنها را آلوده انواع جنایات، بدبختیها و سیه روزیها کرده است.»[15]
مسلم است که قومی با این همه ادعا و سراسر غرور، هرگز حاضر نخواهد شد ،از پیامبری تبعیت کند که از قوم و قبیله آنها نمی باشد.
در تاریخ بشر، ملتی در پول پرستی و مال اندوزی همچون قوم یهود دیده نشده است. آنها برای به دست آوردن مال هر راهی را پیش می گیرند؛ گرچه با شرف و حیثیت انسانی مخالف باشد. آنها برای رسیدن به این مقصود، تمام راههای مشروع و غیر مشروع را پیموده و تا حد پرستش، با حرص و آز خاص به جمع آوری مال پرداخته اند تا جایی که حضرت عیسی بن مریم 7به آنها فرمود: «لاَ تَعْبُدُوا رَبَّیْن، اَللهُ وَ الْمَالُ؛ دو پرودگار که عبارتند از خدا و پول را نپرستید.»[16]
علت این امر را می توان تفکر مادی پیروان این دین دانست که به جز ظاهر زندگی مادی به چیزی دیگر ایمان نداشته و زندگانی جاوید سرای دیگر، از نظر آنها مفهومی ندارد. به همین دلیل شهید مطهری می گوید: «یهود معتقد به معاد نیست.»[17] «ویل دورانت» نیز معتقد است که: «یهود به جهان پس از مرگ معتقد نیست و پاداش و کیفر را منحصر به زندگی دنیا می داند.»[18]
قرآن آنان را حریص ترین و دنیاگرا ترین مردم دنیا می داند و می فرماید که: یهودیان حریص ترین مردمان بر زنده ماندن و برخوردار شدن از عمری طولانی هستند. آنان به هر نوع زندگی دنیوی - هر چند پست باشد - حریص و دل بسته اند؛ آنچنان به این دنیا دل بسته اند که فرد فرد یهود، خواهان عمر طولانی هزار ساله هستند؛ آنچنان که اشتیاق یهود به زندگی دنیا، حتی از مشرکان فزون تر است و روش و منش یهود، نمایانگر حرص شدید آنان بر زندگانی دنیا و ترس از مرگ است[19]. در سوره بقره به این مضامین اشاره دارد و می فرماید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ»؛ « و آنها را حریص ترین مردم- حتی حریصتر از مشرکان- بر زندگی [این دنیا،] خواهی یافت [تا آنجا] که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالی که این عمر طولانی، او را از کیفر [الهی] باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آنها بیناست .»[20]
به راستی روشن می شود که اگر گروهی به این دنیا دل بسته اند، ثروت بزرگ ترین معبود آنها می شود و با دلایل روشن نیز هدایت نخواهند شد و با تبلیغ دین مخالفت خواهند کرد و این خصلت ذاتی آنها باعث می شود که با هر پیامبری مخالفت ورزند و این مخالفت با پیامبر اسلام(ص) شدیدتر خواهد بود؛ چرا که در آیین اسلام دنیا دوستی منشأ هر گناه و خطایی شمرده شده است؛ چنانچه امام صادق(ع) درباره پی آمد دنیادوستی می فرماید: «رَأْسُ کُلِّ خَطیِئَةٍ حُبُّ الدُّنّیَا؛ دنیادوستی منشأ هر خطایی است.»[21]و یهود که در آن زمان به ثروتهای فراوانی رسیده بود، با بهانه های مختلف با پیامبر(ص) به مخالفت می پرداخت.
یکی از ویژگیهای بارز یهودیان، قساوت قلب آنهاست که باعث می شود مخالفت عادی به دشمنی و مخالفتهای علنی تبدیل شود؛ به گونه ای که عامل بسیاری از جنگها و درگیریها می شود. در منطق قرآن، قساوت قلب و خدا فراموشی، نشانه گمراهی سخت و آشکار توصیف شده و مانع پذیرش حق و تابش نور الهی بر قلبها می باشد. کسانی که قلبشان دچار قساوت و سختی می باشد، در گمراهی شدید و آشکاری به سر می برند؛[22] چنانچه در آیه 22 سوره زمر این گونه آمده: «وَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِّنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُوْلَئکَ فیِ ضَلَالٍ مُّبِین»؛ « وای بر آنان که قلبهایی سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها در گمراهی آشکاری هستند! »
«گوستاو لوبون» فرانسوی می گوید: اگر ما بخواهیم صفات یهود را در چند کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم: یهود مانند انسانهائی هستند که تازه از جنگل وارد شهر شده و همیشه از صفات انسانی بی بهره بوده اند؛ چرا که همچون پست ترین مردم روی زمین زندگی می کنند.
همیشه بنی اسرائیل مردمی وحشی، سفاک و بی غیرت بوده اند، حتّی در زمانی که آنها بر کشورهای خود حکومت می کردند، باز هم از سفاکی خود دست بر نداشته اند و بی پروا وارد جنگ شده و چون از پای در می آمدند، به مشتی خیالات غیر انسانی و بی اساس پناه می بردند. خلاصه آنکه، میان یهود و حیوانات هیچ فرقی نمی توان گذاشت.[23]
قرآن این ویژگی یهود را این گونه ذکر می کند که: قلبهای بنی اسرائیل در نتیجه لجاجتها، بهانه جوییها و عصیانگریهای آنان، علی رغم دریافت آیات و معجزه های فراوان، به سختی گرایید و از درک معارف و آیات الهی ناتوان شد که این سختی و نفوذناپذیری همانند سنگ و از آن سخت تر شد، آنگاه که می فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِیَ کاَلحِْجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَْا لَمَا یهَْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون»؛ «سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد همچون سنگ، یا سخت تر! چرا که پاره ای از سنگها می شکافد، و از آن نهرها جاری می شود و پاره ای از آنها شکاف برمی دارد، و آب از آن تراوش می کند و پاره ای از خوف خدا [از فراز کوه] به زیر می افتد [اما دلهای شما، نه از خوف خدا می تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!] و خداوند از اعمال شما غافل نیست.»[24]
قساوت قلب و سنگدلی آنها را تاریخ در تمام اعصار و قرون خود روشن کرده است؛ برای مثال می توان به کشتارهای وحشیانه کودکان و زنان فلسطینی، جنایت قانا، و روستاهای دیر یاسین[25] و بیت دراس و بسیاری دیگر اشاره کرد.
نژاد پرستی از مهم ترین تعالیم یهود شمرده می شود؛ به گونه ای که «یهود» و «نژاد پرستی» در طول تاریخ هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده؛ بلکه با یکدیگر پیوند عمیقی داشته اند
در اینجا مشخص می شود که قومی با این همه قساوت، نه تنها به ندای حق؛ یعنی اسلام که دین رحمت است، لبیک نمی گوید؛ بلکه با آن مخالفت می کند.
یکی دیگر از خصوصیات یهود، روحیه ستمگری و سرکشی آنهاست؛ به طوری که تاریخ پر ماجرای یهود نشان می دهد آنها علاوه بر انکار آیات الهی، در کشتن پیامبران و منادیان حق، فوق العاده جسور بوده، مجاهدانی را که به حمایت آنها برمی خاستند از دم شمشیر می گذراندند.[26]
از جمله پیامبرانی که به دست آنها به قتل رسیدند، یحیی و زکریّا8 بودند که فقط به خاطر آنکه آنها را از فحشاء و منکرات منع می کردند، مستحق قتل شدند؛ چنانچه می خواستند هارون، جانشین حضرت موسی(ع) را به قتل برسانند. و برای حضرت عیسی7 چوبه های دار نصب کردند.
در قرآن ، آمده است: «لَقَدْ اَخَذْنا میثاقَ بَنی اسْرائیلَ وَ اَرْسَلْنا اِلَیهِمْ رُسُلاً کُلَّما جآئَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی اَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَ فَریقاً یقتُلوُنَ»؛ « ما از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم و رسولانی به سوی آنها فرستادیم، [ولی] هر زمان پیامبری حکمی بر خلاف هوسها و دلخواه آنها می آورد، عده ای را تکذیب می کردند و عده ای را می کشتند. »[27]
و همچنین در آیه 21 سوره آل عمران، بعد از آنکه خداوند کشتن پیامبران الهی را عملی ناحق و غیر قابل توجیه دانسته، بنی اسرائیل را قاتل پیامبران الهی و حامیان آنان معرفی نموده است و به بنی اسرائیل، به جهت قتل چهل و سه پیامبر و صد و دوازده آمر به معروف و ناهی از منکر وعده عذاب دردناک می دهد[28] و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بَِآیَاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیرِْ حَقٍ ّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیم»؛ « کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را بناحق می کشند، و [نیز] مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند، به کیفر دردناک [الهی] بشارت ده! »
افرادی با این روحیه سرکش که کشتن پیامبران الهی آنقدر برایشان راحت به نظر می رسد، هیچ گاه نسبت به احکام الهی و امر و نهی خداوند خاضع نخواهند بود و همین خصلت، خود عاملی است که با اسلام - که دین عبادت و بندگی است و همه را به فروتنی و تواضع نسبت به خداوند دعوت می کند - مخالفت ورزند.
با توجه به مباحث مطرح شده و بررسی ای که انجام شد، برای دشمنی یهود با دینداری، به ویژه اسلام، عواملی را می توان ذکر می کرد که هر کدام برگرفته از خصایص و ویژگیهای خاصی از قوم یهود می باشد و این خصائص نسبت به پیامبر(ص) و دین مبین اسلام شدت خاصی گرفته است. عواملی که در این مقاله به آنها پرداخته شد، عبارت اند از: حسادت نسبت به پیامبر(ص)؛ نژاد پرستی، مال اندوزی و دنیا طلبی، قساوت قلب و توحش، و روحیه ستمگری.
1. مائده / 82.
[2]. علامه مجلسی، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء، بیروت - لبنان، 1404 ه . ق، ج 78، ص 217.
[3]. بقره /89.
[4]. تفسیر نور، قرائتی محسن، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، تهران، چاپ یازدهم، 1383، ج 1، ص345. به نقل از تفسیر نور الثقلین.
[5]. بقره /90 .
[6]. الطبقات الکبری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری، دار صادر، بیروت، ج1، ص123.
[7]. سیرة ابن هشام، ج1، ص547؛ التبیان، ج1، ص365؛ درالمنثور، ج1، ص 196. به نقل از پیامبر و یهود حجاز، ص 99.
[8]. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ اول، 1374 ش ، ج1، ص 358 .
[9]. جمعه/6
[10]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش، ج 3، ص 272. ذیل آیه 18 سوره مائده.
[11]. موسوعه الیهود، ج5، ص 72 به نقل از پیامبر و یهود حجاز، ص 37 .
[12]. مائده/18.
[13]. «وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».
[14]. «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون ».
[15]. تفسیر نمونه ، ج 1، ص 324 و 325.
[16]. چهره یهود در قرآن، عنیف عبدالفتاح، ص81.
[17]. آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چ سوم، 1377، ج 6، ص 259.
[18]. ویل درانت، تاریخ تمدن، ج2، ص 345.
[19]. تفسیر راهنما، اکبر هاشمی رفسنجانی و جمعی از محققان، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول ، تابستان1375، ج 1، ص 217.
[20]. بقره/96.
[21]. الکافی، ثقة الاسلام کلینی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365 ه . ش، ج2، ص31.
[22]. تفسیر راهنما، ج16، ص57.
[23]. الیهود فی تاریخ الحضارات الاولی، ترجمه عادل، قاهره،1950 ، ص58.
[24]. بقره / 74.
[25]. در این جنایت فقط به صف کشاندن 25 زن حامله در یک روز و به آتش کشیدن آنها و پاره کردن شکم زنان باردار، بیرون آوردن اطفال آنان و قطعه قطعه کردن آنان در مقابل چشم پدرانشان برای اثبات مدعا کافی است.
[26]. تفسیر نمونه، ج2، ص 479.
[27]. مائده /70 .
[28]. تفسیر راهنما،ج2، ص368 و 369
ذی الحجه آخرین ماه سال قمری و یکی از مبارک ترین، با شکوه ترین و پرخاطره ترین ماهها برای مسلمانان به ویژه شیعیان جهان می باشد . در این ماه برگهای زرین و مسرت بخشی در تاریخ اسلام رقم خورده و به عنوان میراث جاویدان برای جهان اسلام به یادگار مانده است . از مناسبتهای سرورآفرین این ماه می توان به اول ماه، روز ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا علیهما السلام و تولد حضرت ابراهیم خلیل الرحمن اشاره کرد . روز نهم و دهم به ترتیب روزهای عرفه و عید قربان روزهای پر شکوه اعمال حج را در پی دارد . ولادت امام هادی علیه السلام در روز پانزدهم، حماسه جاویدان عید غدیر در روز هجدهم، ماجرای افتخارآفرین خاتم بخشی علی علیه السلام و نزول آیه ولایت در روز بیست و چهارم و اعطای مدال افتخار «هل اتی » از سوی خداوند متعال به اهل بیت علیهم السلام به خاطر ایثار و فداکاری آن بزرگواران در روز بیست و پنجم این ماه، زینت بخش صفحات تاریخ اسلام گردیده است .
این مناسبتهای ویژه، فرصتهای خوبی برای حق جویان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام پدید آورده است تا با بهره گیری از این روزهای روح نواز، پیوندهای معنوی و روحی خویش را با خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت استمرار بخشیده و در استحکام و ریشه دار نمودن این روابط مبارک بکوشند و به این ترتیب گامهای مؤثری را به سوی سعادت و کامیابی حقیقی بردارند .
در این میان روز بیست و چهارم ذی الحجه، به مناسبت وقوع جریان مباهله، از اهمیت خاصی برخوردار است . به همین خاطر در این مقال سعی شده نخست به گزارشی کوتاه از ماجرای مباهله اشاره شود و سپس دست آوردها و آثار و برکات این حماسه معنوی بیان گردد .
پیش زمینه مباهله
نجران یکی از شهرهای منطقه حجاز است که در مرز یمن قرار دارد . در صدر اسلام، اهالی آنجا طبق آئین مسیحیت می زیستند، تا اینکه در سال دهم هجرت، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله توسط خالد بن ولید (1) اهالی آن منطقه را به اسلام دعوت فرمود و گروه بسیاری مسلمان شدند، ولی عده ای نیز در کیش نصرانیت باقی ماندند .
به دنبال این حادثه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نامه ای به بزرگان نصارای نجران نوشت .
در این نامه آمده بود: «به نام خداوند یگانه; خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب . از محمد پیامبر و فرستاده خداوند متعال به بزرگ ترین روحانی مسیحیان نجران . من شما را از پرستش بندگان به پرستش خداوند یکتا دعوت می کنم . اگر می خواهید مسلمان شوید و اگر اسلام را نمی پذیرید باید جزیه بدهید و گرنه به شما اعلان جنگ می دهم . (2)
آنان بعد از رسیدن نامه پیامبر صلی الله علیه و آله به هراس افتادند و بعد از مشورت با هیئتی مرکب از چهارده نفر و به سرپرستی سه کشیش به نامهای اهتم، عاقب و سید به مدینه آمدند .
هیئت روحانیون اعزامی از نجران، وارد مدینه شدند و مستقیما در مسجد، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند . آنها وقتی احساس کردند که زمان عبادتشان فرا رسیده است، ناقوس را برای اعلام نماز به صدا درآوردند . یاران پیامبر صلی الله علیه و آله با مشاهده این وضع ناراحت شده و گفتند: یا رسول الله! در مسجد شما صدای ناقوس؟! فرمود: بگذارید عبادتشان تمام شود، آنگاه آنها را به اینجا دعوت کنید!
آنان بعد از ادای مراسم عبادت، به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند وبه رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند: شما چه ادعائی دارید؟ فرمود: «من مردم را به آئین توحید دعوت می کنم و از آنان می خواهم که: شهادت بدهند خدائی جز خدای یگانه وجود ندارد ومن پیامبر خدا هستم . از منظر دین من عیسی بن مریم بنده و مخلوق خداوند عالمیان است . غذا می خورد و آب می نوشد وسخن می گوید .»
روحانیون مسیحی نجران پرسیدند: «اگر او بنده خداست، پس پدرش کیست؟!»
در همین حال به پیامبر صلی الله علیه و آله وحی نازل شد که از آنها بپرس، درباره حضرت آدم چه می گویید؟ آیا او بنده خدا و مخلوق خدا نبود که مانند سایر بندگان می خورد و می نوشید و سخن می گفت؟!
وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از آنان سؤال کرد، پاسخ دادند: آری او چنین بود . پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: بسیار خوب! پدر آدم که بود؟ آنان در جواب عاجز شدند و با حالتی حیرت زده به همدیگر نگاه کردند .
در آن حال خداوند متعال این آیه را فرستاد: «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون » (3); «مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است، که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش! او موجود شد .»
بنابراین آیه، ولادت عیسی علیه السلام بدون پدر، هرگز نمی تواند دلیل الوهیت او باشد، وگرنه باید حضرت آدم را به خدا بودن شایسته تر دانست که نه پدر دارد و نه مادر .
آغاز مباهله
وقتی آنان از جواب فروماندند، پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر آنان را به اسلام دعوت کرد و آنها برای رهایی خویش تظاهر به اسلام کرده و گفتند: «ما مسلمان شدیم .» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه! دروغ می گویید و شما را علاقه به صلیب موهوم عیسی علیه السلام و شراب خواری و خوردن گوشت خوک مانع می شود که قلبا دین حق را بپذیرید!
چون آنها از پذیرش حق سرباز زدند، در همان لحظه آیه مباهله نازل شد که: «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسنا وانفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین » ; (4) «هرگاه بعد از دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، کسانی با تو به مجادله و ستیز برخیزند، بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را، ما از جانهای خود دعوت می کنیم شما هم از جانهای خود; آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .»
نصارای نجران بعد از شنیدن این آیه، گفتند: این کاری منصفانه است و بعد از قرار گذاشتن وقت مباهله، برای کسب آمادگی به منازلشان رفتند . در جلسه ای که مسیحیان نجران تشکیل دادند، بزرگ آنان به سایرین گفت: اگر محمد، فردا با عده ای از یاران و اصحابش برای مباهله آمد، ما هم با او مباهله می کنیم و او قطعا پیامبر خدا نیست; اما اگر با خاندانش برای مباهله حضور یافت، ما نباید به این کار دست بزنیم; زیرا اگر او خاندان نزدیکش را برای این کار انتخاب کند و حاضر شود آنها را فدا نماید، حتما او پیامبر است و در ادعایش راستگو است .
صبح روز بعد، نصارای نجران آمدند و در محل مقرر ایستادند و منتظر ورود پیامبر صلی الله علیه و آله بودند . ناگهان مشاهده کردند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله کودکی را در آغوش گرفته و دست کودکی دیگر را در دست دارد و زن و مردی پشت سر او قدم برمی دارند و با شکوه و جلال و هیبت معنوی خاصی به پیش می آیند .
در آن حال پیامبر به همراهانش توصیه فرمود که من هرگاه نفرین کردم، آمین بگویید .
روحانیون نجران از گروه زیادی از انصار و مهاجرین که برای تماشای مباهله آمده بودند، سؤال کردند: اینها چه نسبتی با محمد صلی الله علیه و آله دارند؟ آنان پاسخ دادند: آن مرد علی بن ابی طالب، داماد اوست و آن زن فاطمه، دخترش می باشد و آن دو کودک حسن و حسین، فرزندان فاطمه و علی هستند .
روحانیون نصارا با دیدن این منظره خود را باخته و نگران شدند; به طوری که رئیس آنان گفت: من عذاب را در چند قدمی خود احساس می کنم; زیرا او به راه خود ایمان راسخ دارد، وگرنه هیچ گاه فردی که در کار خود تردید داشته باشد، عزیزان و نور چشمان خود را در معرض عذاب الهی قرار نمی دهد . اگر با این وضع دست به نفرین برداریم، تمام ما نابود خواهیم شد و تا روز قیامت یک نفر نصرانی روی زمین باقی نخواهد ماند و نام کلیسا از حافظه تاریخ محو خواهد شد .»
آنان عاجزانه عرضه داشتند: ای ابوالقاسم! ما مباهله نمی کنیم، تو دین خود را داشته باش و اجازه بده ما هم به دین خود باقی بمانیم .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه . اگر حاضر به مباهله نیستید، مسلمان شوید . اسقف گفت: نه! مسلمان نمی شویم و چون توانائی جنگ نداریم، مانند سایر اهل کتاب جزیه (5) می دهیم . پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفت و مصالحه نمود . (6)
دستاوردهای حادثه مباهله
جریان مباهله نقطه عطفی در تاریخ اسلام محسوب می شود; چرا که در آن روز بار دیگر نور اسلام در آفاق هستی درخشیدن گرفت و عالمیان در سال نهم هجرت، حقانیت نبوت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و منزلت اهل بیت آن حضرت را برای چندمین بار به نظاره نشستند و روز مباهله، به عنوان یکی دیگر از روزهای جشن و پیروزی و روز دعا وشکرگزاری در تاریخ اسلام ثبت شد . در این بخش، به برخی از دست آوردها و آموزه های حیاتبخش جریان مباهله می پردازیم:
سند حقانیت شیعه
نزول آیه مبارکه مباهله، واضحترین دلیل بر فضیلت و عالی ترین مدرک برای حقانیت باورهای شیعه در مورد امامت و خلافت علی علیه السلام بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد . در این آیه وجود مقدس امیرمؤمنان علی علیه السلام به منزله جان پیامبر شناخته شده است و این حقیقت غیرقابل انکار - که از منظر تمام دانشمندان شیعه و اهل سنت جای تردید و شبهه در آن وجود ندارد - اثبات می کند که دومین شخص عالم امکان، علی علیه السلام است که شایستگی جانشینی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله بعد از رحلتش منحصر در شخصیت وی می باشد .
شیخ مفید رحمه الله می فرماید: «خدای متعال در آیه مباهله حکم نموده است که علی علیه السلام جان رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد، و از این حکم معلوم می شود که امیرمؤمنان علی علیه السلام به بالاترین درجه فضیلت و برتری نائل شده است و با پیامبر صلی الله علیه و آله در کمال و عصمت از گناهان مشترک است .» (7)
این سخن شیخ مفید برگرفته از حدیث معروف مساوات است . اهل سنت این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کنند که فرمودند: «من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه والی نوح فی تقواه وفهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده والی موسی فی هیبته والی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن ابی طالب; (8) هر کس می خواهد علم حضرت آدم و تقوا و فهم حضرت نوح و حلم حضرت ابراهیم و زهد حضرت یحیی و هیبت حضرت موسی و عبادت حضرت عیسی را ببیند، به علی بن ابی طالب بنگرد .
بر اساس این روایت، وجود امیرمؤمنان علی علیه السلام با تمام پیامبران الهی مساوی است .
علامه بزرگوار استاد محمدتقی جعفری در این زمینه می نویسد: «روایاتی متنوع در منابع اولیه اسلام، مخصوصا حدیث مقدس «مساوات امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام با رسولان الهی در امتیازاتی که خداوند سبحان به آنان عطا فرموده است » ، به اضافه آیه مباهله که علی بن ابی طالب علیه السلام در آن نفس رسول اعظم صلی الله علیه و آله منظور شده است، با کمال وضوح اثبات می کنند که علی علیه السلام آن بزرگ بزرگان و آن یگانه نسخه انسان کامل - که پس از وجود نازنین محمد مصطفی صلی الله علیه و آله نظیر او به عرصه هستی گام نگذاشته است - تجلی گاه نمونه همه امتیازات والای پیشوایان معصوم علیهم السلام می باشد .» (9)
در یکی از گفتگوهای امام رضا علیه السلام با مامون، آمده است که مامون از حضرت رضا علیه السلام پرسید: شما چه دلیلی بر خلافت جدتان علی بن ابی طالب بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله دارید؟! امام رضا علیه السلام فرمودند: «آیة انفسنا; آیه مباهله .»
شخصیت شناس پرتلاش، علامه سیدعلی اصغر بروجردی، در کتاب طرائف المقال در توضیح سخن امام رضا علیه السلام می نویسد: بدون تردید در صحنه مباهله به غیر از اصحاب کساء هیچ کس دیگر از مسلمانان حضور نداشت و اگر به غیر از علی علیه السلام مرد با فضیلت دیگری - که به اندازه او در نزد رسول گرامی اسلام موقعیت و منزلت والائی کسب کرده بود - وجود داشت، هیچ گاه پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به جای او گزینش نمی کرد و یا حداقل به همراه علی علیه السلام او را نیز می آورد . اما آیه مباهله و شان نزول آن گواهی می دهد که علی علیه السلام شایسته ترین و بافضیلت ترین فرد در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بود .
سخن رسول گرامی اسلام در روز مباهله شاهد دیگری بر این مدعاست . آن حضرت هنگام مباهله با نصارای نجران با اشاره به علی علیه السلام فرمود: «اللهم هذا نفسی وهو عندی عدل نفسی; (10) پروردگارا این [علی] جان من است و او در نزد من معادل نفس من است .»
برای همین بود که امیرمؤمنان علی علیه السلام در اوج مظلومیت خویش در ماجرای شورای خلافت، خطاب به اهل شورا با آیه مباهله احتجاج نمود . ابن حجر هیثمی از محدثان اهل سنت کلام علی علیه السلام، خطاب به اهل شورا را چنین نقل می کند: «انشدکم الله هل فیکم احد جعله الله نفس النبی، وابناءه ابناءه، ونساءه نسائه، غیری; (11) شما را به خدا قسم می دهم، آیا به غیر از من در میان شما کسی هست که خداوند او را جان پیامبر و فرزندانش را فرزندان پیامبر و زنانش را زنان پیامبر قرار داده باشد؟!» همه یکصدا گفتند: نه; به غیر از تو چنین فردی را سراغ نداریم .
ابن حماد شاعر پرشور و متعهد قرن چهارم هجری در ضمن اشعاری علی علیه السلام را با آیه مباهله ستوده، می گوید:
سماه رب العرش نفس محمد
یوم البهال وذاک ما لا یدفع (12)
«پروردگار عرش، در روز مباهله، علی علیه السلام را جان محمد نامید و این واقعیتی انکارناپذیر است .»
سایر دستاوردهای مباهله
1 . جلوه ای از عزت اسلام
ماجرای مباهله موجب شد تا عظمت و حقانیت اسلام بر تمامی مردم اثبات شده و صداقت گفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ادعاهای وحیانی آن حضرت بیش از گذشته آشکار گردد . این واقعه یکی دیگر از دلائل نبوت و کرامتهای آن حضرت به شمار می آید . بی تردید مباهله، در تقویت ایمان مسلمانان و تضعیف روحیه منافقان و مخالفان تاثیری بسزا داشته است .
2 . دلیلی بر فضیلت اهل بیت علیهم السلام
این آیه محکم ترین دلیل بر عظمت و فضیلت اهل بیت علیهم السلام می باشد . از دانشمندان اهل سنت، ابوالقاسم جار الله زمخشری صاحب تفسیر معروف کشاف می نویسد:
«وفیه دلیل لاشی ء اقوی منه علی فضل اصحاب الکساء علیهم السلام وفیه برهان واضح علی صحة نبوة النبی صلی الله علیه و آله لانه لم یرو احد من موافق ولا مخالف انهم اجابوا الی ذلک; (13) در این آیه قوی ترین دلیل بر برتری اصحاب کساء علیهم السلام وجود دارد و در آن دلیل روشنی بر صحت پیامبری پیامبر صلی الله علیه و آله است; چون هیچیک از مخالف و موافق روایت نکرده است که مسیحیان نجران مباهله (با پیامبر صلی الله علیه و آله) را پذیرفته باشند .»
مسلم نیشابوری، عالم دیگر اهل سنت نیز در صحیح خود، در مورد شان نزول این آیه که فضیلت و منقبتی دیگر را برای اهل بیت علیهم السلام رقم زده است می گوید: هنگامی که آیه مباهله نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام را دعوت کرد و فرمود: «اللهم هؤلاء اهلی; پروردگارا! اینان اهل [بیت] من هستند .» (14)
شیخ مفید این گفته را چنین تکمیل نموده: «مباهله فضیلتی استثنائی برای اهل بیت علیهم السلام می باشد که هیچکس از امت اسلام در این فضیلت با آنان شریک نیست و همانند آنان نمی تواند باشد . (15)
3 . آشکار شدن ذلت دشمنان اسلام
ماجرای مباهله نشان داد که هر کس به هر عنوان با دین اسلام مخالفت نماید، دچار شکست و ذلت ابدی خواهد شد . و سرنوشت انسانهای لجوج و خودخواه که به هر بهانه ای از پذیرش حق و منطق صحیح سرباز می زنند، همانند نصارای نجران با خذلان و خواری توام خواهد شد، که وعده الهی حق است وپیروزی حق بر باطل از سنتهای تغییرناپذیر اوست . آنان آن چنان از عظمت روحی و معنوی پیامبر صلی الله علیه و آله مرعوب شده بودند که بدون لحظه ای درنگ از مباهله دست کشیده و در کوتاهترین مدت به خواسته های پیامبر صلی الله علیه و آله تن دادند و این مصداق همان آیه شریفه است که می فرماید: «سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب » (16); «به زودی در دلهای کافران ترس و وحشت می افکنم .» به همین جهت آنان هنگامی که چهره های مصمم و با اراده پیامبر صلی الله علیه و آله و همراهان را مشاهده کردند که چگونه به سوی محل مباهله قدمهای راسخ برمی دارند، اسقف نجران اظهار داشت: «یا معشر النصاری انی لاری وجوها لوسالوا الله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلکوا; (17) ای گروه نصارا! من چهره هایی را [که ایمان در سیمایشان موج می زند] مشاهده می کنم که اگر آنان از خداوند بخواهند که کوهی را از مکانش بردارد سریعا اجابت خواهد کرد . هرگز مباهله نکنید که نابود خواهید شد .»
4 . روز خجسته و مبارک
شکوه و عظمت حادثه مباهله آن روز تاریخی را به عنوان یکی از ماندگارترین روزهای تاریخ اسلام قرار داد و آن روز به عنوان روز جشن و شادی وشکرگزاری به درگاه حق و به عنوان یادآور عظمت اصحاب کساء در حافظه تاریخ ثبت شد . به همین جهت در روز 24ذی الحجه، همانند عید غدیر آداب ویژه ای منظور شده است که برخی از اعمال آن روز عبارتست از:
1 . روزه گرفتن 2 . غسل روز مباهله 3 . به جای آوردن نماز مباهله 4 . خواندن دعای آن روز 5 . تصدق بر فقرا، به عنوان شکرگزاری 6 . قرائت زیارت جامعه که جلوه هایی از عظمت اهل بیت علیهم السلام را بیان می کند .
5 . تثبیت جایگاه اهل بیت علیهم السلام
واقعه مباهله موقعیت اهل بیت علیهم السلام را در جامعه بویژه در میان اندیشمندان مسلمان آن چنان استحکام بخشید که حتی تندروترین مخالفین آن بزرگواران نتوانسته اند از ذکر آن خودداری کنند و خداوند متعال به این وسیله حق را در زبان و قلم آنان جاری نموده است .
فخرالدین رازی صاحب تفسیر مفاتیح الغیب که در شبهه افکنی و تشکیک مواضع و باورهای کلامی شیعه گوی سبقت را از دیگران ربوده و هیچ موردی را در مسئله امامت بدون نقض رد نشده، هنگامی که به آیه مباهله می رسد حقیقت را چنین اظهار می دارد: رسول خدا صلی الله علیه و آله زمانی که به محل مباهله می آمد عبائی بافته شده از موی سیاه در بر کرده و حسین را بغل کرده و دست حسن را گرفته و فاطمه و علی علیهما السلام نیز از پشت سر آن حضرت می آمدند . در همان حال پیامبر به آنها سفارش کرد: «هنگامی که دست به نفرین بلند کردم شما آمین بگویید .» سپس پیامبر در همان نقطه مباهله، حسن و حسین و علی و فاطمه علیهم السلام را در زیر عبای خود گردآورده و آیه تطهیر را قرائت کرد و به این ترتیب اهل بیت خود را نیز معرفی نموده و عظمت و منزلت آنان را شناساند .
فخر رازی بعد از نقل این روایت می گوید: به اتفاق اهل حدیث و تفسیر این روایت صحیح است و هیچگونه تردیدی در صدور آن وجود ندارد .
او در ادامه می افزاید: همچنین این آیه دلالت می کند که حسن و حسین پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند . (18)
6 . تداوم سنتهای پیامبران پیشین
مباهله همانند بسیاری از احکام و دستورات شریعت اسلام ادامه ادیان توحیدی پیشین می باشد . به همین جهت این سنت آسمانی و حرکت معنوی برای پیروان ادیان گذشته کاملا آشنا بود . همانطوری که ابوحارثه - اسقف بزرگ هیئت اعزامی - هنگام مشاهده پیامبر و همراهان در محل مباهله به دوستانش گفت: به خدا سوگند! او همانند پیامبران الهی به مباهله نشسته است . (19)
7 . شیوه مقابله با مخالفین
مباهله اهل بیت علیهم السلام، به مسلمانان آموخت که هرگاه مخالفین با منطق و دلیل قانع کننده به سوی صراط مستقیم هدایت نشدند و آنان به لجاجت پرداخته واز پذیرش حق امتناع ورزیدند با مباهله به مقابله برخیزند و در برابر دشمنان عنود، خود را عاجز و درمانده نشان ندهند . به همین سبب این شیوه در میان مسلمانان رایج بود .
هنگامی که در بامداد روز عاشورا یکی از دشمنان امام حسین علیه السلام به نام یزید بن مقعل به صحنه نبرد آمد، بریر از سوی امام مامور مقابله با وی شد . او خطاب به بریر گفت: ای بریر بن خضیر، کار خدا را چگونه می بینی؟ بریر گفت: به خدا سوگند برای من خوب است اما برای تو بد!
- چرا دروغ گفتی، تو که در گذشته دروغگو نبودی، آیا به یاد داری که از عثمان بد می گفتی و معاویه را، گمراه و گمراه کننده می دانستی؟! و علی بن ابی طالب را امام برحق می شمردی؟!
- آری شهادت می دهم که عقیده من همان است و گواهی می دهم که تو از گمراهان هستی، آیا حاضری در این زمینه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگو قرار دهیم و قبل از مبارزه از خدا بخواهیم که آنکه حق است فرد گمراه و دروغگو را بکشد؟! هنگامی که یزید بن مقعل مباهله را پذیرفت آنان در پیشگاه دو لشگر به مباهله پرداخته و دست به نفرین برداشتند . سپس مبارزه را آغاز کردند، بعد از اندکی زد و خورد بریر بن خضیر که با اراده ای آهنین و ایمانی راسخ به دفاع از حضرت سیدالشهدا علیه السلام قیام کرده بود با ضربت شمشیر خویش به یزید بن مقعل پیروز شده و او را به خاک مذلت نشاند .
مباهله نه تنها در صحنه های مبارزات اعتقادی و اصول دین کاربرد دارد بلکه در فروعات فقهی نیز بابی به همین نام وضع شده است که مربوط به اختلافات و مشکلات خانوادگی است .
این نوع مباهله که مورد بحث فقهای اسلامی می باشد در متون فقهی به نام باب «لعان » معروف است . اساسا مباهله نوعی نفرین طرفینی است و این گذشته از اینکه در سطح عمومی با غیر مسلمانان انجام می شود . در مسائل خصوصی و خانوادگی نیز اگر کار به منازعه ومشاجره بکشد یکی از راهکارهای آن مباهله می باشد . هنگامی که مردی همسر خویش را به عمل نامشروع متهم کند و یا بخواهد فرزندی را از خودش نفی کند از مباهله و ملاعنه استفاده می شود . مبنای این نوع مباهله در آیات 6 تا 10 سوره نور است و شرایط و کیفیت آن نیز در منابع فقهی آمده است .
پی نوشت:
1) خالد بن ولید قبل از صلح حدیبیه و در سال ششم هجری به همراه عمرو بن عاص مسلمان شد . پدر او ولید بن مغیره یکی از بزرگان و متنفذان قریش بود . او در موارد متعددی فرماندهی لشکر اسلام را به عهده می گرفت و بعدها به عنوان یکی از کشورگشایان مسلمان مطرح گردید . برخی از اعمال ناروای وی موجب شد که او به عنوان فردی خشن، ضعیف الایمان، مخالف اهل بیت علیهم السلام، خودخواه و هواپرست، شناخته شود . قتل عام قبیله بنی خزیمه در یمن، شرکت در هجوم به خانه فاطمه زهرا علیها السلام، کشتن مالک بن نویره و تعرض به ناموس وی بخاطر مخالفت با ابوبکر، پذیرش دستور ابابکر در کشتن علی علیه السلام (که بعدا ابوبکر پشیمان شد)، نمونه هایی از سابقه ننگین وی را نشان می دهد . او در سال 21 ه . ق در زمان خلافت عمر درگذشت . عبدالرحمن بن خالد از فرزندان وی بود که در جنگ صفین با علی علیه السلام جنگید و مهاجر بن خالد فرزند دیگر او بود، که بر خلاف برادرش در جبهه حق از علی علیه السلام دفاع کرد .
2) مکاتیب الرسول، ج 2، ص 502 .
3) آل عمران/59 .
4) آل عمران/61 .
5) از منظر قرآن نوعی مالیات است که باید اهل کتاب، به رهبر مسلمانان بپردازند و در مقابل، در سایه حکومت اسلامی، جان و مال آنان محترم بوده و با امنیت خاطر و آسایش کامل زندگی می کنند . خداوند متعال در قرآن می فرماید:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولابالیوم الاخر ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون » ;
«با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را که خدا و رسولش تحریم کرده حرام می شمرند و نه آیین حق را می پذیرند، پیکار کنید تا زمانی که با خضوع و تسلیم جزیه را با دست خود بپردازند .»
(توبه/29)
6) المیزان، ج 3، ص 250; جلوه هائی از نور قرآن، ص 115 .
7) شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 170 .
8) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 313; الریاض النضره، ج 2، ص 218; قوشچی، شرح تجرید، ص 338 . و از منابع شیعه، فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص 128 .
9) طرحهای آموزشی نهج البلاغه، ص 11 .
10) تفسیر امام عسکری، ص 660; الامام علی علیه السلام ص 285 .
11) الصوائق المحرقه، ص 93 .
12) مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 145 .
13) تفسیر کشاف، ج 1، ص 433 .
14) صحیح مسلم، باب فضائل الصحابه .
15) ارشاد، ج 1، ص 158 .
16) انفال/12 .
17) تفسیر فخر رازی، ذیل آیه مباهله (آل عمران/61) .
18) تفسیر فخر رازی، ذیل آیه (آل عمران/61) .
19) تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه مباهله .