شیخ بهائى در کتاب اربعین ص 133 حدیث 18 از رسول خدا روایت مى کند که آن حضرت فرمود: زمانى بر مردم بیاید که براى صاحب دینى دینش سالم نماند مگر آن که از سر کوهى به سر کوه دیگر فرار کند و از سوراخى به سوراخى، مانند روباه که بچههایش را با خود برداشته به جائى مى برد بگریزد، گفتند چنین زمانى کى خواهد آمد؟ فرمود: هنگامى که مرد به معیشتش و ابزار زندگىاش جز به وسیله معصیت خدا نرسد، پس در آن زمان است که ترک ازدواج و عزب زیستن حلال خواهد بود، گفتند: شما ما را به ازدواج فرمان مى دادید فرمود آرى ولى هنگامى که آن روزگار پیش آید هلاک و نابودى دین و ارزشهاى اخلاقى مردان به دست پدران و مادرانشن خواهد بود، و اگر پدر و مادر در میان نباشند به دست همسر و فرزندانش انجام مى گیرد، و اگر همسر و فرزند نداشته باشد به دست خویشان و همسایگانش خواهد بود، گفتند این هلاکت چگونه اتفاق مى افتد؟ فرمود: او را به تنگى معیشت و مضیقه در زندگى سرزنش نموده و نهایتاً به امور مادى طاقت فرسا وادارش میکنند تا این که تن به کارهائى دهد که آن کارها هلاکش نمایند.
آیا در روزگار فعلى چنین اتفاقى که پیامبر از آن خبر داده به وقوع نپیوسته؟ آیا بسیارى از مردان براى فرار از سرزنش دیگران، خود را به حرامهاى مالى و عملى آلوده نمیکنند؟!
و نیز از آن حضرت روایت شده که فرموده:
زود است بر امت من زمانى برسد که از عالمان دین چون فرار گوسپند از گرگ فرار کنند، چون این برنامه پیش آید خدا آنان را به سه چیز مبتلا کند:
اول: برکت را از اموالشان بردارد.
دوم: حکومت ستمکارى را بر آنان چیره سازد.
سوم: از دنیا بیایمان به آخرت وارد شوند! «1»
از رسول الهى روایت شده:
«ستکون علیکم ائمة یملکون ارزاقکم، یحدثونکم فیکذبونکم، و یعملون فیسیئون العمل، لایرضون فیکم حتى تحسنّوا قبیحهم، و تصدقوا کذبهم فاعطوهم الحق مارضوا به فاذا تجاوزو افمن قتل على ذلک فهو شهید:» «2»
در آینده رهبرانى بر شما حکومت میکنند که روزىهایتان را تصرف میکنند و در مالکیت خود قرار مى دهند، با شما در امورتان سخن به دروغ مى گویند، بد عمل میکنند، از شما خوشنود نشوند تا کارهاى بدشان را نیک بدانید و دروغشان را تصدیق نمائید، پس زمانى که به حق گردن نهند شما نیز حقشان را عطا کنید، ولى اگر تجاوز نمودند هر که براى پیش گیرى از تجاوزشان کشته شود شهید است.
آیا اکثر حکومتهاى گذشته که پس از پیامبر بر امت مسلط بودند، و اغلب حکومتهاى این روزگار به صورتى که پیامبر خبر دادهاند نیستند؟
آیا گفتار پیامبر که خبر از آینده امت بوده از اخبار غیبى و از معجزات رسول خدا نیست؟
امیرالمؤمنین (ع) در روایتى از آینده بعد از خودش چنین خبر مى دهد:
بر مردم زمانى برسد که کارشان در امر فحشا اوج گیرد و آن را پیشه خود قرار دهند، حرمت ارزشها در آن روزگار پایمال گردد، و زنا علنى شود، خوردن مال و ثروت ایتام را به ناحق حلال شمارند، و ربا خوارى نمایند، کم فروشى در کالا و متاع بر آنان حاکم گردد، و مسکرات را با تغییر اسم بر خود حلال کنند، رشوه حرام را با نام هدیه قبول نمایند، و به اسم امانت خیانت ورزند، مردان شبیه زنان، و زنان به شکل مردان درآیند، حدود نماز را سبک انگارند، و براى غیرخدا به حج روند، هلال شب اول ماه خود را دوشبه نشان دهد و گاهى هم از دید مردم مخفى گردد به طورى که اول ماه رمضان به عنوان این که اول ما نیست روزه نگیرند و آخر آن را که روز عید است روزه دار باشند در این هنگام بترسید، بترسید که مبادا خدا فرصت توبه را از شما سلب کند، زیرا پس از وقوع این امور مرگها به سرعت و شتاب گریبان مردم را بگیرد، تا جائى که مردم به ناگهان بمیرند به صورتى که صبح سالم باشند، و شب دفنشان کرده باشند، یا شب زنده باشد، و صبح مرده، پس زمانى که روزگار اینگونه باشد واجب است پیش از آن که بلا فرا رسد وصیت را مقدم بدارید «3»
خبرهاى غیبى حضرت موسى بن جعفر
از عبدالله بن سنان روایت شده که براى هارون الرشید لباسهاى قمیتى و با ارزش آوردند و او همه آنها را به وزیرش على بن یقطین بخشید و از میان آن لباسها لباسى روباز از پوست خز و طلاباف بود که به لباس شاهان شباهت داشت.
على بن یقطین که از شیعیان مخلص موسى بن جعفر بود همه آن لباسها را به انضمام اموالى بسیار براى آن حضرت فرستاد، امام آن لباس روباز گران قیمت را که دراعه مى گفتند توسط شخصى امین و راز نگاهدار براى على بن یقطین فرستاد، على بن یقطین از پس فرستادن دراعه به شک افتادو سبب برگردانده شدن آن را ندانست، حضرت به او نامهاى نوشتند و تذکر دادند دراعه را حفظ کن و از منزل بیرون نبر زیرا زمانى به آن نیازمند خواهى شد، او هم پس از نامه امام به حفظ لباس همت گماشت.
على بن یقطین پس از مدتى بر یکى از خادمان خود خشم گرفت و او را از خدمت معزول نموده از دستگاه خود بیرون راند، آن خدمتکار نزد هارون به بدگوئى از على بن یقطین پرداخت، و از او سخن چینى و سعایت کرد و گفت: على بن یقطین عقیده مند به امامت موسى بن جعفر است و خمس درآمد خود را همه ساله براى او مى فرستد و در فلان روز دراعه پر قیمت تو را براى امام خود فرستاد!
هارون فوق العاده خشمگین شد و گفت باید این مسئله را روشن سازم، چنانچه وزیر من شیعى و با دشمن من در ارتباط باشد او را به عقوبت سختى مبتلا کنم، در همان وقت دنبال على بن یقطین فرستاد، هنگامى که به دربار آمد گفت: آن دراعهاى را که به تو بخشیدم چه کردى؟ على بن یقطین گفت در خانه است و آن را در پارچهاى پیچیدهام و هر صبح و شام پارچه را باز کرده و به آن نظر مى کنم و از باب تبرک آن را مى بوسم، هارون گفت هم اکنون آن را نزد من بیاور.
على بن یقطین یکى از خادمان خود را فرستاد و گفت وارد فلان اطاق شود و دراعهاى پیچیده در پارچه در فلان صندوق است فوراً آن را بیاور، غلام رفت و دراعه را آورد، هارون هنگامى که دراعه را در پارچه و عطرآلود دید خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان، من دیگر سخن کسى را درباره تو مى پذیرم، سپس جایزه فراوانى به او داد و دستور داد غلام سخن چین را هزار تازیانه بزنند و بیش از پانصد تازیانه به او نزده بودند که از دنیا رفت. «4»
میثم تمّار و خبر از آینده
سالى که حضرت حسین (ع) از مدینه عازم مکه و از مکه به کربلا رهسپار شد، میثم در همان سال به مکّه مشرف گشت.
میثم همان سال خدمت ام سلمه همسر بزرگوار پیامبر رسید، ام سلمه پرسید کیستى؟ گفت: میثم تمارم سلمه گفت: به خدا سوگند بسیار شنیدم که رسول خدا در دل شبهاى تاریک از تو یاد مى کرد و تو را به امیرالمؤمنین سفارش مى نمود.
میثم جویاى حال حضرت حسین شد، ام سلمه گفت: به یکى از باغستانهاى خود رفته، میثم گفت هنگامى که بازگشت سلام مرا به او ابلاغ کن و به آن حضرت بگو در آینده نزدیک در پیشگاه خدا یکدیگر را دیدار خواهیم کرد.
ام سلمه مقدارى عطر از کنیز خود خواست و به او گفت محاسن میثم را خشبو کن، میثم گفت: تو صورت مرا خوشبو کردى، ولى طولى نخواهد کشید که همین محاسن در راه دوستى شما اهل بیت به خون آغشته مى شود، ام سلمه گفت: حضرت حسین تو را بسیار یاد مى کند.
میثم گفت: من هم همواره یاد اویم ولى پون شتاب دارم نمى توانم توقف کنم، من و آن حضرت را کارى در پیش است که به آن خواهیم رسید، در این هنگام از نزد ام سلمه خارج شد، در بیرون سراى مشاهده کرد ابن عباس روى زمین نشسته گفت: اى پسر عباس از تفسیر قرآن هرچه مى خواهى از من بپرس، من قرآن را نزد امیرالمؤمنین فرا گرفته ام و تأویل آیاتش را از او شنیده ام، ابن عباس دوات و صفحهاى را خواست، سپس از میثم مى پرسید و مى نوشت تا آن که گفت: اى پسر عباس حال تو چگونه خواهد بود هنگامى که ببینى مرا با نه نفر دیگر به دار آویخته باشند، ابن عباس پس از شنیدن این سخن صفحه را پاره کرد و گفت: تو جادوگرى و اهل کهانت و سحرى، میثم گفت صفحه را پاره نکن اگر آنچه گفتم دروغ از آب درآمد آنگاه پاره کن. «5»
خبر دادن پیامبر از راز میان دو نفر از دشمنان
وهب بن عمیر با صفوان بن امیه در حجره نشسته بودند، وهب که از دشمنان پیامبر بود به صفوان که هم کیش و هم عقیدهاش بود گفت:
«لولا عیالى و دَین على لاحببت ان اکون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:»
اگر مسئولیت عیالم را نداشتم و دینى که بر عهده دارم دوست داشتم با دست خود پیامبر را مى کشتم و شما را از بند تبلیغات او نجات مى دادم.
صفوان گفت: با چه نقشهاى این کار را عملى مى کنى و چگونه دست به اقدام مى زنى؟ پاسخ داد من مردى شجاع و دلاورم، او رامى فریبم و سپس ضربهاى به او مى زنم آنگاه بگونهاى فرار مى کنم که هیچ کس مرا نیابد.
صفوان گفت: نگهدارى از عیالت با من و ادا کردن قرضت بر عهده من، هان برخیز و دنبال این کار برو تا ببینم درچنته ادعایت چه دارى؟
وهب شمشیر خود را تیز کرد و سمّ کشنه بیالود و به قصد مدینه از مکه خارج شد.
هنگامى که وارد مدینه شد عمر بن خطاب از دیدن حالت و وضع او اندیشناک گشته به اهل ایمان و یاران پیامبر گفت: وهب بن عمیر به مدینه آمده، از وضع او دلم به شک و تردید افتاده، من او را مردى غدّار مى بینم، اطراف پیامبر را خالى مگذارید که مبادا آسیبى به آن حضرت رسد.
پیامبر میان اصحاب نشسته بود که وهب وارد شد و به رسم جاهلیت گفت: انعم صباحا یا محمد!
حضرت فرمود:
«قد ابدلنا خیراً منها- السلام- ما اقدمک»
خدا به جاى این جمله بهتر از آن را که سلام است به ما عنایت کرده، چه سبب شد به مدینه آمده اى؟ گفت: آمده ام تا اسیران را از شما بخرم و آزاد نمایم، حضرت فرمود، شمشیرى که در میان دارى چیست؟ گفت: اى محمد روز بدر نیز آن را همراه داشتم و ما را از آن پیروزى ظفر است، حضرت فرمود:
«فما شیئى قلت لصفوان و انتما فى الحُجر:»
تو با صفوان هنگامى که در حجره بودید چه قراى گذاشتى و چه امرى را بر عهده گرفتى؟!
وهب گفت: آه من چه گفتم؟ حضرت گفتار خود را تکرار کرد وهب گفت:
«قد کنت تخبرنا بخبر اهل السماء فنکذبک فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض! اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله:»
تو ما را از ملکوت عالم خبر مى دادى ما تو را تکذیب مى کردیم اکنون مى بینم از اسرار ما زمینیان خبر مى دهى معلوم است که در نبوّتت راستگویى من به وحدانیت خدا و رسالت تو شهادت مى دهم و ایمان مى آورم.
آنگاه به رسول خدا گفت عمامه خود را از باب تبرک به من ببخش حضرت عمامه خود را به او بخشید، سپس راهى مکه شد. «6»
در هر صورت وقتى پیامبران و اولیاء الهى به خاطر ایمان و تقواى بینظیرشان به توفیق حق و به اذن رب از اسرار و امور غیبى آگاه باشند، بر حضرت حق که خالق آنهاست و علم و آگاهىاش بینهایت و نسبت به ظاهر و با طن هستى و همه موجوداتش فراگیر است همه چیز روشن و معلوم و براى او غیب و سرّ و رازى وجود ندارد و برخلاف عقیده باطن و سخیف یهود آنچه را انسان پنهان مى دارد و آشکار مى کند مى داند و بر دقائق امور آگاهى کامل دارد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جامع الاخبار 130.
(2)- نهج الفصاحه 50، حدیث 207.
(3)- بحار، ج 69، ص 303.
(4)- اعلام الورى.
(5)- منتهى الآمال، ج 1، ص 217.
(6)- کشف الاسرار میبدى، ج 1، ص 242.
آثار بیرونی گریه
گریه از بُعد اجتماعی و سیاسی، تولی و تبری را در پی دارد و عاملی است برای آگاهی و تحرکات اجتماعی و سیاسی. از این رو، حکومت های ستمگر از اقامه ی عزا برای سالار شهیدان کربلا ممانعت به عمل می آوردند. ما به اختصار به پاره ای از اثرات اجتماعی و سیاسی گریه اشاره می کنیم:
1. گریه و اعلان جنگ با ظلم و ستم
قطره های اشک پیام آور پیوند هدف هاست، آنها که می خواهند بگویند با مرام امام حسین (علیه السّلام) و اصحابش همراه و با هدف آن عزیزان هماهنگ هستیم، این کار را گاهی با شعارهای آتشین و سرودن اشعار و حماسه ها ابراز می دارند و گاهی با وسایل دیگر؛ مانند ریختن اشک در رثای امام حسین (علیه السّلام) (43)، حتی در ارزیابی این روش ها می توان جاری شدن اشک را در اعلام وفاداری به اهداف مقدس امام (علیه السّلام) و یارانش صادقانه تر دانست. (44) این همان پیوند دل و جان با آنها و اعلان جنگ با ظلم و ستم است. البته روشن است که چنین گریه ای بدون آشنایی با اهداف پاک آن عزیزان میسر نیست.
2. گریه و احیای مکتب اسلام
گریه ای که شیعه بر مظلومیت معصومین (علیهم السّلام) و از جمله فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و ائمه مدفون در بقیع و امام حسین (علیه السّلام) می کند باعث شده است تا اسلام ناب محمدی حفظ گردد.
امام خمینی (رحمه الله) در این باره فرموده است: « سید الشهدا را این گریه ها حفظ کرده است و... هر مکتبی تا پایش سینه زن نباشد، تا پایش گریه کن نباشد... حفظ نمی شود ». (45) « زنده نگه داشتن عاشورا یک مسأله بسیار مهم سیاسی عبادی است ». (46)
استاد شهید مطهری (رحمه الله) سرّ این نکته را این گونه بیان می کند: جوانی از من پرسید: اگر بناست مکتب امام حسین (علیه السّلام) احیا شود، آیا ذکر مصیبت آن امام هم ضرورتی دارد؟ گفتم بله، دستوری است که امامان به ما داده اند و این دستور، فلسفه ای دارد و آن این که هر مکتبی اگر چاشنی ای از عاطفه نداشته باشد و صرف مکتب فلسفه و فکر باشد، آن قدر در روح ما نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد، ولی اگر چاشنی عاطفه داشته باشد، این عاطفه به آن حرارت می دهد... بدون شک مکتب امام حسین (علیه السّلام) منطق و فلسفه دارد، درس است، باید آموخت، اما اگر دائماً این مکتب را صرفاً به صورت فکری بازگو کنیم، حرارت و جوشش گرفته می شود و اساساً کهنه می گردد. (47)
به هر حال، گریه بر ظلم هایی که بر ائمه رفته، موجب می شود تا همیشه این داغ تازه بماند و دیگر کسی نتواند همچون غدیر خم واقعه عاشورا و... را انکار کند و این را می دانیم که احیای عاشورا؛ یعنی احیای مکتب اسلام؛ زیرا آن امام (علیه السّلام) برای حفظ اسلام قیام کرده است.
نتیجه این که گریه ی شیعیان در کنار بقیع و در عزای امام حسین (علیه السّلام) و... اوّلاً: یک امر طبیعی و انسانی است. ثانیاً: به منظور دست یابی به اهدافی است که بیان شد. این گریه نه تنها مانع از تحرک اجتماعی نیست، بلکه برخورد اجتماعی و تبری را به دنبال دارد و حربه و وسیله ای است برای مبارزه با ظلم و ستم، وسیله ای برای رواج فرهنگ شهادت و بیداری ملت ها و این جاست که مجلس روضه برای اباعبدالله (علیه السّلام) و گریه در قبرستان بقیع و کنار قبر امامان معصوم که هر یک مظلومانه به شهادت رسیده اند، مفهوم تازه ای پیدا خواهد کرد و سرّ توجه ائمه و علمای شیعه به چنین مجالسی معلوم خواهد گشت.
همچنین مشخص می شود که چرا حکام زر و زور بر برپایی چنین مجالسی موافق نبوده اند و حتی در پی آن بودند که نام امام حسین (علیه السّلام) محو و قبر آن حضرت، نامعلوم گردد. ثالثاً: چنین گریه ای مورد تأیید قرآن و روایات است و بر آن سیره ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب هم گواهی می دهند. (48)
با دقت در آنچه گفته شد همچنین روشن گردید که چرا برای شهادت امام حسین (علیه السّلام) مجالس جشن برپا نمی شود؟! با این که به وصال معشوق خود نائل شده است.
به نظر می رسد که توجه ویژه به این پرسش خالی از لطف نباشد، از این رو می گوییم:
1. مبتکر این فکر که سیدالشهدا در روز عاشورا با شهادتش به وصال معشوق رسیده است، از این رو باید در این روز شادی کرد، عبدالقادر گیلانی از علمای اهل سنت بوده، او در کتاب « غنیه » می گوید: بعضی به اهل سنت اشکال کرده اند که چرا روز عاشورا را روزه می گیرید، در حالی که این کارِ صحیحی نیست؛ زیرا در این روز حسین بن علی (علیه السّلام) به شهادت رسیده و سزاوار است در روز مصیبت ایشان جمیع مردم اقامه عزا کنند و شما که اهل سنت هستید؛ چرا این روز را روز سرور و شادی قرار داده اید و مردم را به ببرپایی مجالس سرور و پوشیدن لباس نو و خوردن غذاهایی که مناسب روز عید است دعوت می کنید؟ و این حق حسین (علیه السّلام) نیست. (49)
آن گاه چنین پاسخ می دهد: اشکال کننده به اشتباه رفته و اعتقادش فاسد است؛ زیرا که خداوند شهادت را برای سبط پیامبرش برگزیده است... و روز عاشورا را نباید روز مصیبت قرار داد؛ چرا که عاشق به معشوق رسیده است، از این رو این روز باید روز سرور و شادی باشد. (50) او در ادامه به روایاتی استناد می کند که حکایت از استحباب روزه روز عاشورا دارد و این که در روز عاشورا خداوند برکات مخصوصه خود مانند خلق آسمان ها و زمین! و خلق آدم و نجات انبیا و هلاک دشمنان خدا مثل فرعون و قومش را نازل کرده است (51)، بر این اساس سزاوار است که مردم عید بگیرند و شادی کنند نه گریه و عزاداری.
2. مولوی نیز اگر چه درباره شخصیت الهی امام حسین (علیه السّلام) کوچک ترین تردیدی به خود راه نمی دهد (52)، اما با انتقاد از عزاداری مردم حلب در روز
عاشورا، تحلیلی همانند سخن گیلانی، ارائه می کند و می سراید:
روح سلطانی ز زندانی بجست *** جامه چون درّیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده اند *** وقت شادی شد چو بگسستند بند
سوی شاد روان دولت تاختند *** کنده و زنجیر را انداختند
دور ملک است و گه شاهنشهی *** گر تویک ذره از ایشان آگهی (53)
یعنی حال که روح یک مرد بزرگ از زندان دنیا رها شده و رفته است؛ چرا ما درباره او جامه بدرّیم و دست بخاییم. چون آن بزرگوار خسرو دین بود، رفتنش از دار دنیا که گسستن زنجیر حوادث طبیعت است موجب شادی و وجد است نه اندوه و ماتم. آن سروران به ایوان دولت ابدی رهسپار گشته اند و کنده و بند و زنجیر از دست و پای روحشان باز نموده اند.
در حقیقت اگر تو هشیار باشی، دوران ملک و سروری آنان با شهادتشان شروع شده است و اگر از آگاهی و هشیاری محزومی، برو گریه بر حال خود کن که کار تو نشان می دهد که منکر انتقال روح به ابدیت و آستانه محشری. برو گریه بر دل و دین خرابت کن که جز این خاک کهنه و تیره چیزی نمی بیند و اگر دل تو عالمی جز این خاک تیره و کهنه را می بیند، چرا دلیر و دارای پشتیبان و چشم سیر نبوده و جان و حیات را به آن عالم نمی سپارد.
در نقد این سخنان، گفته شده است که اولاً: پیش از این بیان شد که استفاده از روش جعل حدیث برای تبرئه معاویه و یزید و نیز نازیبا نشان
دادن شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام) از محوری ترین روش های دشمنان اهل بیت بوده است و چنین شیوه ای به موارد گفته شده محدود نگردید و هر آنچه را که مربوط به امام حسین بود در برگرفت؛ از آن جمله مسئله عزاداری نیز از جعل حدیث در امان نماند و برای کم رنگ کردن یا از بین بردن توجه به قیام امام حسین (علیه السّلام) و عزاداری در روز عاشورا گفته شد: « روزه گرفتن در روز عاشورا مستحب است یا روز عاشورا روز عید و شادی است » و در این باره به احادیثی نیز استناد گردید که به عقیده ی حاکم نیشابوری، توسط قاتلان حسین (علیه السّلام) جعل گردیده است. (54) ثانیاً: شکی نیست که خواب های سنگین ما سزاوار هزاران گریه است. قرآن در این باره می فرماید: کمی بخندند و بایستی زیاد بگریند؛ زیرا مجازات اندوخته های آنان چنین است (55)، اما چه منافاتی بین گریه بر حال خود و گریه بر امام حسین (علیه السّلام) که گریه بر خود و انسانیت و انسان ها است، وجود دارد؟! از سویی دیگر؛ اگرچه مردان الهی با شهادت و کشته شدن، به دیدار خدا می روند و برای خود آنان نائل شدن به چنین فوز عظیمی، مسرت بخش است، همان گونه که در اخبار معتبر آمده است: در روزعاشورا با افزایش مصیبت و ناراحتی، نشاط حسین (علیه السّلام) بیشتر می شد و صورتش گلگون می گشت، اما از این نمی توان نتیجه گرفت که پس جای شادی و سرور و وجد است، نه جای تأثر و گریه، و گرنه باید گفت که کشندگان مردان الهی خدمت بزرگی را به آنان انجام داده اند که قفس آنان را می شکنند و مرغ روحشان را به عالم ملکوت به پرواز در می آورند، در حالی که روشن است چنین چیزی نمی تواند درست باشد. (56)
استاد شهید مطهری (رحمه الله) سخنی دارد که می تواند در توضیح این بحث به کار آید. خلاصه ای از کلام ایشان، این است: اسلام با این که به گریه بر میت روی خوشی نشان نداده است، اما میل دارد که مردم بر شهید گریه کنند؛ زیرا شهید حماسه آفریده است و گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست و چون امام حسین (علیه السّلام) سید شهداء است، گریه بر آن امام همام، سمبل گریه بر شهید محسوب می گردد. توضیح اینکه گریه از دو بُعد قابل بررسی است، از جهت فردی و از جهت اجتماعی. از جهت فردی باید مسئله روشن شود دیدگاه ما نسبت به مرگ چیست؟ در این باره ممکن است یکی از دیدگاه های زیر مطرح شود:
1. اگر رابطه روح را با بدن و انسان را با جهان از نوع رابطه زندانی با زندان و آدمِ در چاه افتاده با چاه و مرغ با قفس بدانیم در این صورت مردن آزادی است و حتی خودکشی امر مثبتی تلقی می شود و شادی دارد.
2. اگر مرگ را نیستی و نابودی بدانیم و زندگی را بود و وجود، قهراً بود بر نبود ترجیح دارد و همان می شود که مولوی از جالینوس نقل می کند که:
آن چنان که گفت جالینوس راد *** از هوای این جهان و این مراد
راضیم کز من بماند نیم جان *** کز درون استری بینم جهان
3. اگر مرگ را انتقال از جهانی به جهان دیگر ارزیابی کنیم و رابطه روح با بدن و انسان با جهان را از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و کشاورز با مزرعه
بدانیم، کردار بد انسان موجب ترس از مرگ می شود (57) و اعمال خویش باعث می گردد که شخص در آرزوی جهان دیگر باشد؛ زیرا آن جا وطن اصلی اش است و در آن جا باید محصولش را درو کند. البته همین انسان باز از خدا طول عمر طلب می کند و با مرگ مبارزه می کند و این از آن رو است که انسان با طول عمر فرصت عمل و کار و تکامل بیشتری را دارد. اگرچه در دو صورت اولیای الهی از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند: الف. آن جایی که احساس کنند هر چه بیشتر بمانند توفیقی در طاعت بیشتر، برای آنها حاصل نمی شود. (58) ب. آن جایی که شهادت نصیب آنها گردد چون شهادت هم عمل است و هم تکامل. (59) لذا برای شهید، شهادت بزرگ ترین موفقیت است و موجب شادمانی، اما در این جا باید آن روی سکه را هم دید و از جهت اجتماعی همه این مسأله را تحلیل کرد.
شهید با جامعه اش دو گونه رابطه دارد: الف. رابطه اش با مردمی که اگر زنده بود، آنها از وجودش بهره می بردند؛ ب. با کسانی که زمینه فساد را فراهم کرده اند و شهید به مبارزه با آنها برخاسته است. بدیهی است که از لحاظ رابطه اول برای پیروان آن شهید، شهادت تأثرآور و در واقع این گریه بر شهید نیست، بلکه بر خود است، بله از لحاظ رابطه دوم، شهادت امر مطلوبی است گرچه زمینه اش نامطلوب بوده است؛ یعنی شهادت به مثابه یک عمل جراحی
موفقیت آمیز است گرچه زمینه اش یک مرض سخت نامطلوب است.
حال اگر حادثه شهادت شهید، از جهت یک امر نبایستی بازگو و اظهار تأسف شود، مربوط می شود به قهرمانان ظلم و قاتلین شهید و موجب می شود تا افراد جامعه به امثال آن جنایت کاران تبدیل نشوند (همچنان که می بینیم نام یزید و... به صورتی درآمده است که هر آن که در مکتب عزاداری واقعی امام حسین (علیه السّلام) تربیت شده است از کوچک ترین تشبه به آنها در عمل اباء دارد) از این بُعد افراد جامعه نمی گذارند آن چنان زمینه های نامطلوبی در جامعه پیدا شود. و اگر آن حادثه از آن جهت یک عمل قهرمانانه و آگاهانه و انتخاب شده بازگو شود، به شهید مربوط می شود و موجب می گردد که احساسات مردم شکل و رنگ احساس آن شهید را بگیرد، و از این بُعد اگر در جامعه زمینه هایی که آن شهادت را ایجاب کرده، پیدا شوند، افراد جامعه از شهادت شهید درس خواهند گرفت و با روح شهید هماهنگ می شوند و به مبارزه با آن زمینه ها بر می خیزند. شکی نیست که هم شکلی و هم رنگی و هم احساسی در پرتو گریه حاصل می شود نه جشن و شادمانی؛ زیرا گریه همیشه ملازم با نوعی رقت و هیجان است و در این حالت انسان بیش از حالات دیگر، خود را به محبوبی که برای او می گوید، نزدیک می بیند و در این حال است که خود را با او متحد می بیند؛ چرا که خنده و شادی بیشتر جنبه خودی و شخصی و در خود فرو رفتن را دارد و گریه جنبه از خود بیرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن. از این جهت خنده مانند شهوت است و گریه مانند عشق و راز بقای امام حسین (علیه السّلام) در این است که از طرفی از ناحیه منطق و عقل حمایت می شود و از طرف دیگر در عمق احساسات مردم راه یافته است. (60)
بنابراین؛ با عنایت به مطالب گفته شده (انواع و اقسام گریه ها و عزاداری ها و اهداف آنها و نتایجی که در پی دارند)، می توان لزوم عزاداری برای شهیدی که در قرن های پیش به این مقام عظمی نائل شده است، را فهمید؛ زیرا در پرتو عزاداری و گریه برای چنین شهیدی است که راه چگونه زیستن و چگونه مردن برای انسان ها گشوده خواهد شد.
پس خوشا به حال آنانی که این گونه بر لب زمزمه دارند:
نوح اگر موجه ی اشکم نگرد در غم تو *** آب چشمی شمرد، واقعه ی طوفان را (61)
پینوشتها:
1. همان گونه که بیان شد داغ دیدگی، حالتی است روانی و درونی که شخصی و غیر اختیاری است و البته گاهی با آمادگی قبلی و گاهی نیز ناگهانی است مثل آنچه که در اثر شنیدن مرگ و از دست دادن یکی از بستگان در تصادف، برای انسان حاصل می شود. ر. ک: ره توشه راهیان نور، مرکز آموزش های تخصصی باقر العلوم، ش 46، ص 235-254.
2. امام سجاد (علیه السّلام) می فرماید: « محبوب ترین اشک آن اشکی است که مخلصانه در تاریکی شب برای ترس از خدا ریخته شود ». مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 9، ص 329 باب فضل البکاء، و یقیناً چنین اشکی ریشه در نوع اعتقادی دارد که ما به خدا و جهان آخرت داریم.
3. در آیه 92 سوره توبه در وصف عده ای می فرماید: « آنانی در حالی که از شدت اندوه اشک از چشمانشان فرو می ریخت بر می گشتند که چرا چیزی نمی یابند تا با آن در راه خدا جهاد کنند ».
4. بیهقی، دلایل النبوه، ج 7، ص 266.
5. ظاهراً صائب تبریزی در بیت زیر به این نوع از گریه اشاره دارد:
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست *** صبح نزدیک است و در فکر شب تار خود است.
6. بعد از جنگ خیبر آن گاه که جعفر بن ابی طالب از حبشه به مدینه آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به استقبال او رفت و بعد از سالها دوری وقتی چشم مبارکشان به جعفر افتاد، از شوق دیدنش به گریه افتاد « بکی فرحاً برویته »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 21، ص 24؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 12، ص 226؛ شیخ صدوق، عیون الاخبار الرضا (علیه السّلام)، ج1، ص 254.
7. حافظ می گوید:
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است *** ببین که در طلبت حال مردمان چون است
از آن دمی که زچشمم، برفت یار عزیز *** کنار دامن من، همچو رود جیحون است
8. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 282 و 283؛ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 10، ص 700.
9. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 23، ص 151.
10. تذکر: گر چه بعضی از اقسام گریه از جهتی عام اند و ممکن است انواع دیگر را شامل شوند و یا چند عامل در پدید آمدن گریه نقش داشته باشند، اما برای توضیح بیشتر و توجه دادن به عامل مهم و محوری، بحث را این گونه طرح کرده ایم.
11. حضرت یعقوب از فراق فرزند خویش آن قدر گریه کرد که چشمانش نابینا شد، امام سجاد (علیه السّلام) در پاسخ به کسانی که از زیادی گریه آن حضرت پرسیده بودند، فرمود: « یعقوب در فراق یکی از پسران خود آن قدر گریست که از اندوه چشمانش نابینا شد، با این که می دانست یوسف زنده است و من چگونه محزون نباشم... ». مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 108.
12. به خدا قسم شما را به رستگاری بزرگی رسیدید، کاش من هم در رکاب شما بودم و بدان رستگاری بزرگ نایل می شدم. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 722؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 98، ص 200.
13. در مباحث آینده روشن خواهد شد که این چنین حزنی درگیری اجتماعی و تبری و تولی را به دنبال دارد و نه تنها موجب خمودی و سستی نیست، بلکه اسباب تحرک اجتماعی را نیز فراهم می سازد.
14. « فاطمه بضعه منی من سرّها فقد سرّنی و من ساءها فقد سائنی، فاطمه اعزالناس علیّ » مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 23؛ قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 54. « ان الله لیغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها » متقی هندی، کنزالعمال، ج 12، ص 111؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 19. « هی (فاطمة) قلبی و روحی التی بین جنبی فمن آذاها فقد آذانی » بحار الانوار، ج43، ص54.
15. از این رو،؛ باید به هنگام تراشیدن آب و... از امام حسین (علیه السّلام) یاد شود و برای مظلومیت او گریست تا دیگر کسی نتواند به انکار چنین حادثه ای بپردازد.
16. کربلا همانند تابلویی است که تمام ابعاد اسلام از عرفان و حماسه و زیر بار ظلم و ستم نرفتن و احترام گذاشتن به حقوق دیگران و حجاب و عفت و... در آن نقاشی شده است و عملاً به انسان ها یاد داده شده است که راه نجات انسان ها و ملت ها در مردن است « الموت اولی من رکوب العار ». در این باره داستان طوطی و بازرگان را در ادبیات فارسی مطالعه کنید.
17. این هدف نهایی و چگونه تحقق آن با گریه و مراسم عزاداری، در مباحث بعدی روشن تر خواهد شد.
18. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 13، ص 351.
19. بله بر همه مؤمنین لازم است حد معینی از محبت را دارا باشند؛ یعنی دست کم به این اندازه ای محبت خدا را داشته باشند که در هنگام تزاحم محبت ها، محبت خدا مغلوب محبت های دیگر (محبت به همسر، فرزند، مقام و مال و... ) نشود. از این رو قرآن می فرماید: « وَالذین آمنوا احدُّ حُبَّا لله » (توبه، 24)؛ مؤمنین حُبَّان نسبت به خدا از همه چیز شدیدتر است نه این که فقط خدا را دوست دارند و الّا علی می ماند وحوش! همچنین می فرماید: « قُل إن کانَ آباؤکُم و ابناؤکُم و إخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموالٌ افترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونُها أحَبَّ إلَیکُم مِن اللهِ و رسوله و جاهدٍ فی سبیله فتربَّصُوا حَتِّی یَأتِِی اللهُ بأمرِهِ » (احزاب، 4)؛ در این آیه به عموم مردم گفته نمی شود که این ها را دوست نداشته باشید، بلکه خطاب می شود آن قدر آنها را دوست نداشته باشید که محبت به آنان بر محبت خدا بچربد.
20. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، دیباچه.
21. نک: فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی شریف، ص 29-30.
22. نهج البلاغه، خطبه 27، ص 95.
23. در قرآن آمده است: و ما خلقتُ الجنَّ و الانسَ الا لیعبدون (ذاریات، 56)؛ من جنّ و انس را نیافریدم جز برای این که عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)؛ یا ایها الانسان انک کادِحٌ الی ربِّکَ کدحاً فملاقیه (انشقاق، 6)؛ ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد!
24. ق، 16.
25. مولوی با بیان داستان مجنون که می خواست با شترش به منزل لیلی برود، این مانع را به روشنی تبیین کرده و در نهایت نتیجه گرفته است:
روزگارم رفت زین گون حال ها *** همچو تیه و قوم موسی سال ها
خطوتینی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستی چند سال
راه نزدیک و بماندم سخت دیر *** سیر گشتم زین سواری سیر سیر
26. برای آگاهی بیشتر، نک: نوشتار حاضر، کربلا و غلبه ی جنود عقل بر جنود جهل، رابطه جهل و تیه.
27. از مباحث پیشین دانسته شد که امام حسین (علیه السّلام) جانش را در راه نجات انسانها از گمراهی و نادانی و تاریکی و شک و شبهه، ایثار کرده است. نک: ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 28. برای آگاهی بیشتر، نک: نوشتار حاضر، کربلا و غلبه ی جنود عقل بر جنود جهل، رابطه عقل و تقوی و فلسفه ی بعثت پیامبران.
28. بر این اساس؛ ما معتقدیم آنانی که اعمال نیکو حتی عباداتی همانند نماز و حج را بجای می آورند، اما از ولایت بی بهره اند، اگر چه مرکب خوبی دارند، ولی در مسیر درستی حرکت نمی کنند، و در مقابل، آنانی که در انجام اعمال صالح کوتاهی می ورزند، اما به ولایت اعتقاد دارند و دلهایشان از محبت اهل بیت لبریز گشته است، اگرچه از مرکب مناسب بهره مند نیستند و لنگان لنگان حرکت می کنند، ولی در مسیر و جاده درستی بسر می برند و امید است که به مقصد برسند. و این همان بیان دیگر اصالت فکر و تقدم اندیشه بر عمل است.
29. قرآن صریحاً می فرماید: شیطان به عزّت خدا قسم یاد کرد که همه ی انسان ها را گمراه خواهد کرد: قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاغوینهم أجمعین (ص، 82)؛ قالَ فَبِما أغویتنی لَأقعدَنَّ لهم صراطَکَ المستقیم؛ گفت: « اکنون که مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم! (اعراف، 16).
30. سعدی، گلستان، باب دوم، حکایت 11.
31. ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج 1، ص 150.
32. از آن رو که در بیداری مرگ، فرصت برای انجام هیچ کاری نیست، در حدیثی از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: « موتوا قبل أن تموتوا »؛ خویشتن را میرانند قبل از آنکه مرگ طبیعی شما را فرا رسد (مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 69، ص 59) و این همان تنبه و بیداری است که اولین منزل سیر و سلوک است.
33. از این رو خداوند به پیامبرش خطاب می فرماید: وَ ما انتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القبور؛ و تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته اند، برسانی! (فاطر، 22).
34. قرآن می فرماید: إِنَّنی أنَا اللهُ لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاه لذکری؛, من « الله » هستم؛ معبودی جز من نیست! مرا بپرست، و نماز را برای یاد من بپادار! (طه، 14)؛ یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً و سجوهُ بکرهً و أصیلاً؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید (احزاب، 41 و 42).
35. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 697 و 696.
36. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السّلام)، ج 2، ص 274؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 99، ص 129.
37. دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص 418؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 206.
38. نک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 35، ص 365 و 372 و 373؛ همان، ج 23، ص 211.
39. نک: ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب، ج 1، ص 283؛ همان، ج 3، ص 87 و 89؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، نج 36، ص 347.
40. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: چهارمین بازنگری از راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی (DSMIV) انجمن روانشناسی آمریکا، ترجمه محمدرضا نیکخو، ص 602-564 و 96-88.
41. حتی از دید روانشناسان، گریه ای که ناشی از داغ دیدگی است می تواند در آرامش روحی و سبک شدن درد ناشی از داغ دیدگی، نیز تأثیر گذار باشد.
42. بنابراین می توان همانند مولوی گفت:
گریه بر هر درد بی درمان دواست *** چشم گریان چشمه ی فیض خداست
گریه مروارید بحر رحمت است *** دیده ی گریان کلید جنت است
تا نگرید ابر کی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی نوشد لبن
تا نگرید کودک حلوا فروش *** دیگ بخشایش نمی آید به جوش
43. ملاقاسم مشهدی می گوید:
موج اشکم بی سخن اظهار مطلب می کند *** جنبش ریگ روان، بانک درا باشد مرا
44. زیرا گریه محصول عشق است و به بیان اوحدی مراغه ای در مثنوی، جام جم، عشق آتشِ خرمن ریا است:
تپش نور کبریا، عشق است *** آتش خرمن ریا عشق است
45. امام خمینی (رحمه الله)، صحیفه نور، ج 8، ص 72-69.
46. امام خمینی (رحمه الله)، صحیفه نور، ج13، ص 154.
47. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، ص 58.
48. منابعی بیشتر جهت مطالعه: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 289، 293؛ ج 21، ص 24؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 90؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج 8، ص 282؛ کاویانی، الف،
گریه حربه ای در دست شیعه؛ مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 53؛ مکارم شیرازی، ناصر، فلسفه شهادت، ص 13-10؛ مطهری، مرتضی، قیام و انقلاب مهدی، ص 108؛ رجبی، حسین، پاسخ به شبهات عزاداری؛ رجال کشی، ص 187؛ ترجمه نفس المهموم، ص 15-17 و 23 و 34؛ سمهودی، وفاءالوفاء، ص 468.
49. و قد طعن قوم علی من صام هذا الیوم العظیم و ما ورد فیه من التعظیم، و زعموا أنه لا یجوز صیامه لأجل قتل الحسین بن علی رضی الله عنهما فیه، و قالوا: ینبغی أن تکون المصیبه فیه عامه لجمیع الناس لفقده فیه، و أنتم تتخذونه یوم فرح و سرور، و تأمرون فیه بالتوسعه علی العیال و النفقه الکثیره و الصدقه علی الفقراء و الضعفاء و المساکین، و لیس هذا من حق الحسین رضی الله عنه علی جماعه المسلمین.
50. وهذا القائل خاطی و مذهبه قبیح فاسد، لأن الله تعالی اختار لسبط نبیّه (صلی الله علیه و آله و سلم) الشهاده فی أشرف الأیام و أعظمها و أجلها و أوقعها [ارفعها] عنده، لیزیده بذلک رفعه فی درجاته و ک راماته مضافه إلی کرامته، و بلغه منازل الخلفاء الراشدین الشهداء بالشهاده: نک: غنیه الطالبیین، ص 684-687 به نقل از: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 245-246.
51. برای آگاهی از نقد و بررسی این روایات، نک: استادی، رضا، ماهنامه پیام حوزه، بهار 1374، شماره 5، پیشینه عاشورا (12)، ص 41؛ همان، تابستان 1374، شماره 6، پیشینه شماره (2)، ص 69.
52. او در مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 29-31، چنین می گوید:
چون ز رویش مرتضی شد دُر فشان *** گشت او شیر خذا در مرج جان
روشن از نورش چو سبطین آمدند *** عرش را درّین و قرطین آمدند
چون که سبطین از سرش فارغ بدند *** گوشوار عرش ربّانی شدند
آن یکی از زهر جان کرده نثار *** وان سر افکنده به راه مست وار
53. مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص 959 به بعد.
54. ر. ک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 61، ص 291.
55. « فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراجزاء بما کانوا یکسبون »؛ توبه، 82.
56. برای آگاهی از نقد اشعار مولوی، نک: جعفری، محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 13، ص 290-325.
57. قرآن به یهودی ها خطاب می کند که اگر از اولیای الهی هستند باید مرگ برای شما یک آرزو باشد، در حالی که این گونه نیست؛ جمعه، 6.
58. امام سجاد (علیه السّلام) می فرماید: وَ عَمِّرنی ما کان عمری بذلهً فی طاعتِکَ، فإذا کان عمری مرتعاً للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا اگر بناست عمرم در راه طاعت تو صرف شود پس عمرم را طولانی گردان و اگر بناست چراگاه شیطان گردد، مرگم را فرا رسان. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 70، ص 62.
59. و از این روست که حضرت علی (علیه السّلام) درباره مرگ می فرماید: « و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد » (نهج البلاغه، کلام 23) و یا در هنگام شهادت فرمود: « فزت و رب الکعبه ».
60. ر. ک: مطهری، مرتضی، قیام انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ به ضمیمه مقام شهید، ص 123-107.
61. یغمای جندقی.
چرا زائران شیعه در کنار بقیع، کربلا و... گریه می کنند؟ این گریه ها و عزاداری ها چه فایده ای دارد که این همه وقت و مال مردم برای آن هزینه می شود؟ آیا عزاداری و بزرگواری این مراسم در ایام محرم، صفر و ایام فاطمیه و... باعث دوری جامعه از شادی و در نتیجه موجب افزایش افسردگی در جامعه نمی شود؟ چه لزومی دارد برای افرادی که قرن ها پیش شهیده شده اند و به مقام والایی نیز رسیده اند، عزاداری کنیم؟ آیا بهتر نیست به جای عزاداری مجالس جشن و سرور برپا کنیم؟؛ زیرا هم شهید شدن مقامی است که نصیب هر کسی نمی شود و برای آن کس که به این فیض رسیده است باید خشنود بود و هم با این کار جلوی بی نشاطی جامعه گرفته می شود.
چکیده پاسخ:
پاسخ بدین سؤال با شناخت ماهیت و اقسام گریه، میسر است.
گریه از دو بخش ظاهر و باطن تشکیل شده است، باطن آن همان تأثرات روحی و عاطفی است که با حصول آن در انسان فعالیت هایی در مغز پدید می آید و بعد از آن قطرات اشک از دیده سرازیر می شود.
عوامل متعددی می تواند این تأثرات روحی را موجب شود. فقدان چیزهایی که به ما مربوط است، حس کمال طلبی، اعتقادی که داریم و یا حس ترحم بر مظلوم، از عوامل تأثرات قلبی هستند، گاهی هم ممکن است تأثرات روحی و به تبع آن، گریه در اثر فراق یا وصال پدید آید و زمانی هم از سرِ ناتوانی و احساس عجز و زبونی یا از روی تزویر و ریا باشد.
اما قطرات اشکی که شیعه برای ائمه خود در بقیع و کربلا و... و در مجالس عزا جاری می سازد، نه از نوع گریه کودکی است که اسباب بازی خود را از دست داده و یا بزرگی که اموالش را به غارت برده اند، و نه گریه ای است از سر عجز، زبونی و تزویر، بلکه گریه ای است که از سر عشق به کمال؛ گریه انسانی است که به کمال عشق می ورزد و محزون است از این که عده ای نگذاشتند عطش بشریت از سرچشمه کمال و حکمت سیراب گردد.
این گریه تنها گریه ی بر شخص نیست، بلکه اندوه ظلمی است که بر حق، مذهب و اسلام روا داشته اند و از این جهت از رشد و تکامل اجتماعی شیعه حکایت دارد.
این گریه گریه ی انسانی است که قلبش از سنگ نیست و عاطفه دارد و از ظلمی که به مظلومان شده به خروش آمده است. این گریه از پیوند انسان با
انسانیت حکایت دارد. گریه ی شخصی است که پیوند عاطفی با اهداف اباعبدالله (علیه السّلام) و اهل بیت (علیهم السّلام) دارد و خود را از آنان و اهدافشان جدا نمی داند و ظلم بر آنان را ظلم بر خود تلقی می کند و از این رو محزون می شود؛ زیرا انسانی که هیچ گونه ارتباطی بین خود و شخص دیگر قائل نیست برای او دلسوزی هم ندارد.
این گریه، می تواند گریه ی انسان عاشقی باشد که گاهی از فراق نالان و زمانی از شوق وصال، گریان است. این گریه در بُعد درونی نه تنها موجب افسردگی نمی شود، بلکه عامل بسیار مهمی در ایجاد نشاط تلقی می گردد و اسباب تقویت عواطف و شناخت در موضوع مورد نظر و آمادگی رفتاری و تقویت علاقه و محبت و در نهایت، همانند سازی با افراد و موضوعات مورد علاقه را فراهم می سازد.
و در بُعد خارجی و بیرونی، پویایی در مسائل اجتماعی و سیاسی را به دنبال دارد و عامل بسیار مهمی در ایجاد تحرکات و برخوردهای اجتماعی و تولی و تبری محسوب می گردد.
با گریه می توان موضوع مورد نظر را زنده نگه داشت، به گونه ای که هیچ گاه از خاطره ها محو نشود. همچنین می توان گفت: حفظ مکتب ناب محمدی و ظلم ستیزی از نتایجی است که گریه به بار آورده است، و این است راز و رمز گریه شیعه در کنار بقیع، کربلا و... و در مجالس عزای معصومان (علیهم السّلام).
اما در پاسخ به این منطق که شهید به وصال معشوق رسیده است و بر این اساس باید مراسم جشن برپا شود نه مراسم ماتم و عزا، باید گفت: اگر چه شهادت از نقطه نظر فردی (برای خود شهید) و از آن جهت که موفق به ریشه کنی زمینه های فساد شده، بزرگ ترین موفقیت و موجب شادمانی است، اما این دلیل نمی شود که از نقطه نظر اجتماعی (برای مردمی که از وجودش بی بهره شدند) یا جهات دیگر تأثرآور نباشد و حتی بتوانیم قاتلین آنان را از آن رو که موجب شده اند تا آنان به این سعادت نائل آیند، تبرئه کنیم.
پاسخ تفصیلی:
پاسخ بدین سؤال بدون شناخت از ماهیت گریه، اقسام و کارکردهای آن و نوع نگاهی که شیعه به مراسم عزاداری و گریه دارد، میسر نیست و در این مقال تا جایی که خستگی خوانندگان را فراهم نسازیم در این بحث قلم می زنیم.
ماهیت و اقسام گریه
گریه از دو بخش ظاهر و باطن تشکیل شده است، ظاهر آن امر فیزیولوژیک است و باطن آن تأثرات درونی و عاطفی که از طریق محرک های بیرونی یا درونی مثل تفکر، حاصل می شود. با تأثرات عاطفی، بخشی از مغز فعال می شود و غدد اشکی چشم را فرمان می دهد که فعالیت کند و این جاست که قطرات اشک از چشم ها سرازیر می گردد.
عواملی که در تأثرات عاطفی (باطن گریه) نقش دارند مختلف اند و همین عوامل نیز باعث خواهند شد تا بتوان برای گریه اقسام گوناگونی فرض کرد. در زیر به برخی از این اقسام اشاره می شود:
1. گریه ی ناشی از علاقه طبیعی انسان به خود و متعلقات خود: شخص در اثر فقدان چیزی که بدان علاقه مند بوده، متأثر می گردد و به اصطلاح عوام، عقده هایش گشوده می شود و اشک می ریزد. این نوع گریه به هنگام داغ دیدگی (1)
بی اختیار حاصل می شود و به گذشته نظر دارد و می تواند موجب افسردگی گردد و کنش وری اجتماعی فرد را مختل کند؛ مثال روشن این قسم از گریه، گریه ی کودکی است که از فقدان اسباب بازی خود، سر می دهد.
2. گریه ای که ریشه در اعتقادات دارد؛ مثل آنچه که در مناجات حاصل می شود. انسان خود را در محضر خدا می یابد و خود را گناهکار و رفتار و کردار خود را ضبط شده می بیند، از این روی متأثر می گردد و به منظور توبه و اظهار پشیمانی، سیلاب اشک از چشمانش سرازیر می شود. (2) این نوع گریه ناظر به حال و آینده است و البته بی ارتباط با گذشته هم نیست.
3. گریه ای که از فضیلت طلبی و کمال خواهی ناشی می شود؛ همانند: گریه ای که در فقدان معلم و مربی اخلاق و پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) و امام (علیه السّلام) رخ می دهد و این بدان جهت است که ما در عمق وجودمان کمال را تحسین می کنیم و از بودن آن کمالات به وجد می آییم و از فقدان آن ناراحت می شویم. (3)
ام ایمن بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گریه می کرد، خلیفه ی دوم از او پرسید چرا گریه می کنی؟ مگر نه این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در پیشگاه خداست؟ او پاسخ داد: گریه من از آن جهت است که دست ما از وحی کوتاه شده است. (4)
4. گریه از روی عجز و زبونی، گاهی انسان به جهت فقدان چیزی یا تلخ کام
شدن از تجربه ی یک شکست، احساس عجز و زبونی نموده و در نهایت متأثر می گردد و ذلیلانه گریه می کند. این گریه، گریه افرادی ضعیفی است که از رسیدن به هدف وامانده اند یا خود را در دست یابی به هدفشان ناتوان می بینند. (5)
5. گریه ی شوق؛ مثل جاری شدن قطرات اشک بر گونه های مادری که بعد از سال ها دوری و چشم انتظاری، فرزندِ دلبندِ گم شده اش را دیده است، یا گریه شادی عاشق پاک بازی که پس از یک عمر محرومیت، معشوق خود را می یابد. (6)
6. گریه ی فراق؛ مانند گریه ی عاشقی که از هجران یا فقدان محبوب خود به فغان آمده است، یا از سپری شدن روزگار وصل نالان است (7) و از این قسم است گریه ی حضرت یعقوب در فراق یوسف.
7. گریه ی رحمت و رأفت، بنابر گفته ی دانشمندان، یکی از ابعاد وجودی انسان، بُعد عاطفی است و انسانی که از عاطفه و مهرورزی تهی است، بویی از انسانیت نبرده است و از این رو آن که در طول عمر خود حتی برای یک بار هم بوسه ای از روی مهر پدری بر گونه های فرزندش نزده بود، این گونه مورد عتاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت که: « من لا یَرحم لا یُرحم »؛ کسی که رحم نکند مورد ترحم
قرار نخواهد گرفت (8) و آن زمان که پیامبر رحمه للعالمین در مرگ فرزندش « ابراهیم » گریه کرد، در جواب عده ای که از علت گریه آن حضرت پرسیده بودند، فرمود: « لیس هذا بکاء (غضب) انما هذه رحمه و من لا یرحم و لا یُرحم »؛ گریه من بر مرگ ابراهیم گریه ی رحمانی است، کسی که رحم نکند و ترحم نداشته باشد مورد مرحمت خداوند واقع نمی شود ». (9)
8. گریه بر مظلوم، انسانی که قلبی از سنگ ندارد و سرشار از عواطف انسانی است از ظلمی که بر مظلوم می شود، متأثر می گردد. چنین انسانی با دیدن منظره ی کودک یتیمی که در آغوش مادرش در یک شب سرد زمستانی، از فراق پدر، جان می دهد به لرزه می آید. او با شنیدن حادثه جان سپردن طفلی شیرخوار در آغوش پدر و سیراب شدن از خون گلو، به طپش می آید و شراره های آتشین خود را به صورت قطره های اشک به خارج پرتاب می کند.
9. گریه ی تزویر و دروغ، که از آن به « اشک تمساح » هم یاد می شود. (10)
اهداف گریه و برپایی مراسم عزا
حزن و اندوه و گریه ی شیعه در مصیبت اهل بیت (علیهم السّلام) مانند حزن یک کودک نیست که با از دست دادن اسباب بازی خود گریان می شود و حتی با حزن یک فرد بالغ که با از دست دادن مال و یا... پدید می آید تفاوت دارد. این گریه از نوع گریه ی عجز نیز نیست؛ چرا که ما معتقدیم:
اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار *** اشک کباب باعث طغیان آتش است
این گریه می تواند گریه ی فراق (11) باشد، همان گونه که در خطاب به سالار شهیدان این گونه می گوییم: « و فزتم فوزاً عظیماً فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم » (12) و یا ممکن است گریه ی شوق باشد؛ گریه ی انسانی که از مشاهده رشادت ها و شجاعت ها و آزادمردی ها و سخنرانی های آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر، تحت تأثیر قرار گرفته است. یا احتمال دارد گریه صرفاً عاطفی و از روی رحمت باشد؛ چه این که ممکن نیست انسانی که از انسانیت و عاطفه برخوردار باشد و بی تفاوت از کنار آن همه جنایت در واقعه ی کربلا بگذرد و قطره اشکی بر گونه هایش جاری ننماید؛ جان سپردن کودکی شیر خوار در آغوش پدر و دست و پا زدن در سیلاب خون را بخواند و متأثر نگردد... ؟!
این حزن و اندوه، اندوه ظلمی است که بر حق روا داشته اند، اندوه محرومیت ما از فیوضات اولیای الهی است. در حقیقت این گریه از سویی برای ائمه است و از سویی برای خود؛ یعنی از سویی؛ از این می سوزیم که مگر گناه این عزیزان چه بوده که سزاوار آن همه ظلم و ستم باشند؟ مگر مودت آنها مزد رسالت نبوده است؟ و از سویی دیگر؛ نالانیم که چرا عده ای نگذاشته اند تا ما عطش خود را از سرچشمه حکمت آن عزیزان سیراب سازیم؟ و این چنین گریه ای نشانگر کمال خواهی شیعه
است؛ حزنی است که از رشد و تکامل اجتماعی شیعه، حکایت دارد و گریه ای است بر مظلوم و از فضیلت طلبی شیعه ناشی می شود و ریشه در اعتقاد دارد.
حال باید دانست که اگر چه عاملی خاص نوع خاصی از گریه را پدید می آورد، اما هر یک از انواع گریه، می تواند اهدافی خاص را نیز تعقیب کند و اما هدف شیعه از اقامه ی مراسم عزایی که بر آن چنین حزن و اندوهی (13) حکمفرما است، همانا آگاهی دادن به مردم و حفظ نهضت حسینی و مکتب اهل بیت است.
به عبارت دیگر؛ تمام انواع گریه و به تبع آن مراسم عزاداری می تواند جهت گیری سیاسی یا فرهنگی و دینی داشته باشد. با کمی دقت در تاریخ و فرهنگ شیعه، این نکته به دست می آید که امامان معصوم (علیهم السّلام) از گریه در زمانی که امکانات تبلیغاتی از آنان سلب شده بود به عنوان جنگ سرد علیه طبقه حاکم استفاده می کردند. گریه ی آنها به ویژه در مجامع عمومی علاوه بر این که ناشی از عواطف انسانی آنان نسبت به ستمدیدگان بود، به منظور طرح و ایجاد این سؤال در بین مردم بود که چه امر اندوه زا و پیش آمدی موجب گشته است تا این بزرگواران با این شدت محزون و ناراحت گردند! و این است سرّ گریه هایی که از یگانه دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در تاریخ گزارش شده است. او روزها دست حسنینش را می گرفت و در کنار دروازه مدینه در سایه درختی، به گریه می پرداخت. آنهایی که از آن جا می گذشتند، در ذهنشان این سؤال مطرح می شد که چرا فاطمه گریه می کند؟ مگر چه شده؟ مگر پدرش در حقش نفرموده که خشم فاطمه، خشم من است؟ (14) پس از خشم کیست که گریه می کند؟ و در چنین فضایی بود که حضرت
با سخنان آتشین خود مردم را از حقایق آگاه می کرد. از این روی بود که شبانه آمدند و آن درخت را بریدند، ولی بلافاصله علی (علیه السّلام) سایه بانی برای آن بانوی اسلام آماده می کند و این کار ایشان که حاضر می شود همسرش در مسیر مسافران بنشیند و گریه کند و او را در این راه کمک می نماید، ما را به راز بزرگ سیاسی که گفته شد، هدایت می کند و بدین سبب است که ما معتقدیم: اشک های فاطمه (سلام الله علیها) پشتوانه ی شمشیر علی (علیه السّلام) بود. بقیع یادآور حزن های فاطمه است، یادآور مصیبت هایی است که آن بانوی بزرگوار اسلام و امامان شیعه (علیهم السّلام) در راه حفظ اسلام متحمل شدند.
امام سجاد (علیه السّلام) نیز در گریه هایش آگاهاندن مردم و زنده نگاه داشتن قیام عاشورا را مدنظر داشته اند و هدف آن بود که این قیام و اهدافش به فراموشی سپرده نشود. (15) و برای همیشه تازگی خود را حفظ نماید؛ زیرا نیاز همیشه بشر به آموزه هایی است که در قیام حسینی تعلیم داده شده است. (16) همچنین وصیت امام باقر (علیه السّلام) در منی و... به منظور آشنایی مردم با ائمه و عقاید شیعه بوده است.
این هدف نهایی؛ یعنی آگاهی بخشی به مردم و زنده نگه داشتن مکتب اهل بیت (علیهم السّلام)، الان نیز از سوی عزاداران حسینی دنبال می شود؛ آنان از این فرصت
به عنوان کلاس درسی استفاده می کنند تا بار دیگر مروری به پیام عاشورا و مفاهیم ارزشی مکتب اهل بیت داشته باشند و آن درس ها را به بشریت منتقل کنند و ماهیت دشمنان اهل بیت را بر همگان روشن نمایند، و در پرتو آن هم اکنون نیز، روح حماسه، از خودگذشتگی و جان فشانی در پای دین، در کالبد جامعه، دمیده و پیام مکتب اهل بیت به جویندگان راه حقیقت منتقل گردد. (17)
کارکردها و آثار گریه و عزاداری
آثار گریه در دو بُعد درونی و بیرونی قابل بررسی است.
آثار درونی گریه
در بُعد درونی می توان کارکردهای گریه را در سه حوزه ی معرفت (اعتقاد)، اخلاق و عرفان دانست.
توضیح این که روشن است که تأثرات روحی، بیانگر وجود پیوند عاطفی با فرد مظلوم است؛ زیرا انسان از مصیبت بی گانه و غمی که بر او وارد آمده است، متأثر نمی گردد. به عبارت دیگر؛ انسان به هر مقدار کسی را دوست بدارد، به همان اندازه احساس می کند با او یکی است، غمش را غم خود و مصیبتش را مصیبت خود می داند، پس می توان گفت که گریه محصول محبت و عشق است. این هم دانسته شد که تا شناخت و معرفت نباشد عشق نیز حاصل نمی شود، و انسان به همان اندازه که از معرفت و شناخت برخوردار است، از محبت نیز لبریز می گردد؛ یعنی درجات محبت ها به درجات شناخت ها است.
این درجات عبارت اند از: الف. انسان به صورت فطری کسی را که به او خدمت کرده است، دوست دارد. انسان ها اگر شناخت و توجه پیدا کنند که خدا چه نعمت هایی به آنها داده است و ارزش نعمت ها را نیز بدانند، خدا را دوست خواهند داشت. حضرت موسی (علیه السّلام) در حالت مناجات با خداوند بود. خدا فرمود: حَبِّبنِی اِلی خَلقِی؛ ای موسی کاری کن تا بندگانم مرا دوست بدارند. موسی عرض کرد چه کار کنم؟ خطاب شد نعمت های من را برایشان بیان کن و به یادشان بیاور. (18) ب. بندگانی هستند که در صفات ذات خدا مانند کمال و جمال محض بودنش و نداشتن هیچ نقص و عیبی و...، فکر می کنند، و خدا را از آن رو که صفات خوبی دارد دوست دارند، نه از آن رو که به آنان خوبی و احسان کرده است (صفات فعلی خدا در ارتباط با آنها). بدیهی است که این مرحله بالاتر و ارزشمندتر از مرحله ی اول است. ج. انسان به چنان قدرت عقلانی و قوت عاطفی دست پیدا کند که درک نماید، آنچه لایق دوست داشتن است کمال وجود است و با این باور فقط او را دوست داشته باشد؛ یعنی درک کند که خداوند کمال مطلق و بی نهایت است و بر این اساس به خدا محبت بی نهایت بورزد و ذره ای از محبت غیر خدا را در دل راه ندهد. بدیهی است که این نوع از محبت را فقط باید از اوحدی از انسان ها مانند معصومان (علیه السّلام) سراغ گرفت و اکثر مؤمنین نمی توانند به این حد از معرفت و محبت برسند. (19)
همچنین واضح است که شناخت و محبت به انسان کامل نیز از همان سه مرحله گفته شده برخوردار است. با ذکر مثالی از مرحله دوم، یافتن مثال برای مرحله اول و سوم را به خواننده واگذار می کنیم. فرض کنید که انسان بفهمد امیر المؤمنین (علیه السّلام) وارد خانه ای شده و برای پیرزنی تنور روشن کرده و نان پخته و بچه هایش را نگه داشته است، با چنین شناخت و درکی از صفات اهل بیت (علیهم السّلام) هر چند این خوبی و احسان نسبت به او نبوده است، اما در دلش محبت فوق العاده ای را نسبت به آن حضرت احساس می کند و این همان مرحله دوم است و...
حال که تأثیر شناخت بر گریه را دانستیم باید بدانیم که از سویی دیگر؛ هیجان ها و تأثرات روحی نیز در بُعد شناختی (امام شناسی) اثر گذاشته و کنج کاوی و درک فرد را در موضوع مورد نظر تقویت می کند و این موجب افزایش علاقه و محبت فرد نسبت به موضوع مورد نظر خواهد شد (یعنی این ارتباط دو سویه است) و با تقویت عواطف و شناخت، آمادگی رفتاری فرد به تناسب آن شناخت ها و عواطف بیشتر می شود. این روند آن قدر ادامه خواهد داشت تا آن که باعث همانند سازی با آن افراد و موضوعات مورد علاقه می گردد. به بیانی دیگر؛ عاشق با معشوق همسان می شود و عشق مانند آهن ربایی که به یک باره براده های آهن را از دل خاک خارج می سازد، رذایل اخلاقی را از دل عاشق دور می نماید، در حالی که اگر انسان بخواهد با دستان خود، تک تک این براده ها را از دل خاک بیرون آورد هم زمان بر است و هم در نهایت شاید نتواند همه را بیابد و خارج سازد. به عبارت دیگر؛ درگیری با تک تک رذایل در جنگی تن به تن، کاری است بس مشکل، بلکه محال به نظر می رسد؛ زیرا هنوز یکی را از پای در نیاورده دیگری می آید و پس از آن دیگری و دیگری و... سرانجام یکی از آنها، کار خود را می کند و تیرِ خلاص را به سوی مغز حیاتِ معنوی رها می کند. از این رو می توان گفت: عشق مانند افلاطون و جالینوس که نمادِ طبابت و پزشکی اند، درمانگر هر علّت، مرض و عیبی است و عاشقان نه باد کبر (نخوت) در سر دارند و نه جاه (ناموس) می طلبند.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علّت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما *** ای تو افلاطون و جالینوسِ ما (20)
در شرح دو بیت بالا، گفته شده است: « عشق، خواه حقیقی و یا مجازی، سبب تبدیل اخلاق است. ما می بینیم که شخصی پیش از آن که عاشق شود، ممسک (بخیل) و مال دوست و یا بد دل و ترسو است و همین که عشق بر وجودش استیلا یافت، سر کیسه های بسته و مُهر زده را باز می کند و همه را در راه معشوق در می بازد و یا به استقبال خطر می رود و خویش را در بلاهای صعب می افکند و از هیچ چیزی نمی هراسد. از همین نمونه، سایر اخلاق و اوصاف را می توان قیاس گرفت... . آنچه گفتیم در عشقِ صورت بود که آن را عشقِ مجاری می نامند و این تأثیر در عشقِ حقیقی و شخصیت های معنوی هم قابل انکار نیست... و اگر عشقِ آب و گِلی، سبب تحوّل انسان گردد، با وجود آن که حُسنش ناپایدار و در معرض زوال است، پس درنگر که عشق معانی و صور غیبی و خدای لم یزل و لایزال با جانِ صاحب دلان چه کرده است و چه می کند ». (21)
از آنچه گفته شد روشن گ ردید که گریه هم عاملی برای رشد شناخت و عاطفه و هم حاکی از روح فهیم، لطف و پر عاطفه است؛ یعنی هم افزایش دهنده است و هم نمایش دهنده. بر این اساس ما معتقدیم هر انسانی که عاطفه و نیروی تفکرِ بیشتری داشته باشد از کمال بیشتری برخوردار است و انسان کامل آن انسانی است
که همزمان، تمام ابعاد وجودی اش، رشد کرده باشد و از عاطفه و نیروی تفکر و شناخت قوی بهره مند باشد. از این جاست که می توان فهمید چرا آن گاه که حضرت علی (علیه السّلام) با خبر شد در حکومتش به یک زن یهودی ظلم شده و خلخال از پایش ربوده اند، فرمود: « اگر کسی از این غم بمیرد، سرزنشی بر او نیست ». (22)
آنچه بیان شد از آثار گریه و تأثرات روحی بود و گفتنی است که این آثار در مجالس عزاداری که به مثابه ی کلاس درس محسوب می گردند، به مراتب دست یافتنی تر است. از این رو ما شرکت در چنین مجالسی را حتی برای آنانی که از اهداف اهل بیت (علیهم السّلام) خصوصاً امام حسین (علیه السّلام) دورند و به احکام اسلام عمل نمی کنند، توصیه می کنیم و معتقدیم که چنین مجالسی با ذکر و یادآوری مصیبت آن عزیزان، روح انسان را برای پیوند با اهداف آن امام، آماده و اسباب بیداری انسان را فراهم می کند.
این بحث از نگاه عرفانی نیز قابل تحلیل است. دقت در مباحث پیش رو مدعای ما را به روشنی اثبات می کند.
توضیح این که در جای خود به اثبات رسیده، انسان برای رسیدن به خدا خلق شده است (23) و خدا نیز مقصد دوری برای انسان نیست؛ چه این که خود فرمود: « وَ نَحنُ اقربُ الیهِ مِن حَبلِ الورید (24)؛ و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم! » با این حال این سؤال در ذهن انسان تداعی می کند که اگر مقصد نزدیک است؛ چرا انسان های به مقصد رسیده کم اند؟ و از این خیل کمتر به وصال یار نائل می آیند؟، در جواب باید گفت: مسافت اگرچه در سیر الی الله و سفر درونی کوتاه است و مقصد بس نزدیک، اما موانعی در جاده برای رهرو وجود دارد که نمی گذارد او به مقصد برسد، از این رو ضروری است که سالک به رفع این موانع بپردازد. برخی از این موانع عبارت اند از:
الف. سوار بر مرکبی شده است که به سوی خدا میل و گرایش ندارد. (25) پیش از آن که به اجبار در هنگام مرگ انسان را از این مرکب پیاده سازند، او باید با موت اختیاری از این مرکب پیاده شود و با وسیله و مرکبی دیگر به سوی مقصد حرکت نماید. (26)
ب. چراغ هایی (چراغ درون و بیرون= راهنمایی های عقل و انبیای الهی) که در مسیر راه نصب شده بود را با دست خود شکسته و خود را در تاریکی و گمراهی گرفتار کرده است (27)، که در این صورت حتی اگر مرکب خوبی نیز داشته باشد هر چه بیشتر حرکت کند و راه بپیماید، از مقصد دورتر می شود (28).
ج. انسان جاده ی درست و صحیح برای رسیدن به مقصد را می شناسد و راه را می داند، اما خوابش می برد و از رفتن باز می ماند. این را می دانیم که شرط لازم و اولین قدم در تهذیب نفس و سیر و سلوک بیداری است. بیدار است که خطر را احساس می کند و از آن می رهد، اما خوابیده نه می ایستد و نه می رود، نه توجهی به نقصان خود دارد و نه نیازی می بیند که خود را تهذیب نماید، او خطر را احساس نمی کند در حالی که دشمن خواب ندارد و در کمین است. (29) بنابراین او نباید بایستد و باید حرکت کند و برود که « حَرم در پیش و حرامی در پس، اگر رفتی بُردی و اگر خفتی مُردی » (30). پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا »؛ مَردم همه در خوابند، وقتی مُردند بیدار می شوند (31)، اما پیامبران آمدند تا انسان ها را از این خواب غفلت، بیدار کنند، پیش از آن که با مرگ بیدار شوند. (32) البته عده ای آن قدر خوابشان سنگین است که صدای انبیای الهی نیز نمی تواند آنها را بیدار کند. (33)
باید بدانیم که انجام عبادات الهی و به یاد خدا بودن (34) از جمله عواملی است که در زدودن خواب غفلت نقش اساسی را ایفا می کند و از سوی دیگر گناه اگر چه از غفلت ناشی می شود، اما افزایش غفلت و سنگینی خواب را نیز در پی دارد.
نتیجه این بحث آن شد که انسان باید در صراط مستقیم الهی باشد و از امکاناتی که خداوند در اختیارش قرار داده است؛ مانند راهنمایی های عقل و معصومان (علیهم السّلام) استفاده نماید و با پیاده شدن از مرکب تن و توجه نکردن به خواهش های نفسانی همراه با یاد خدا و گناه نکردن، موانع سر راه را بردارد. خلاصه این که او باید در کنار محبت ورزیدن به اهل بیت با عمل به دستورات الهی و انجام اعمال صالح، از عارض شدن خواب غفلت و سنگین شدن آن، جلوگیری نماید تا در راه نماند و قدمی به جلو بردارد.
حال برگردیم به اصل بحث. ما معتقد بودیم شرکت در مجالس اهل بیت برای خواب رفته نیز بی اثر نیست؛ زیرا اینان اگر چه خوابند اما کنار جاده و سر راه خوابشان برده است و در این حالت ممکن است بیداری رسد و آنان را بیدار کند. از نظر آموزه های دینی اگرچه خواب آلودگی نمی تواند مطلوب باشد، اما به هر حال نخوابیدن سر راه می تواند بهتر از خوابیدن با فاصله زیاد از جاده، تلقی گردد.
از این رو مولوی می گوید:
خوابناکی لیک هم بر راه خسب *** الله الله بر ره الله خسب
تا بود که سالکی برتو زند *** از خیالات نعاست بر کند
خفته را گر فکر گردد همچو موی *** او از آن دقت نیابد راه کوی
فکر خفته گر دو تا و گر سه تاست *** هم خطا اندر خطا اندر خطاست
موج بر وی می زند بی احتراز *** خفته پویان در بیابان دراز (35)
راه الله همان ولایت ائمه اطهار (علیهم السّلام) است، چنانچه در روایات وارد شده است: « أنتُمُ السبیلُ الأعظَمُ و الصراطُ الأقوَم »؛ شما ائمه (علیهم السّلام) آن مستقیم ترین راه به سوی خدا هستید (36) و « نَحن الطَّرِیقُ الواضِحُ و الصراطُ المستقیم الی الله عزوجل »؛ ما اهل بیت (علیهم السّلام) راه روشن و صراط مستقیم، به سوی خدا هستیم (37). یا در تفسیر « اهدنا الصراط المستقیم » روایاتی مراد از راه و جاده ی مستقیم الهی را همانا ولایت علی (علیه السّلام) و سایر ائمه (علیهم السّلام) دانسته است. (38) همچنین توجه به روایاتی که در تفسیر « وَ مَن یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأولِئکَ مَع الذین انعم اللهُ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداءِ » وارد شده است، می تواند اطلاعات مفیدی به خواننده ارائه کند. (39)
به هر حال، آن کس که خوابیده، اما در مجلس عزای امام حسین (علیه السّلام) شرکت
می کند مانند آن کسی است که در کنار جاده خوابش برده است، در این مجالس ممکن است سالکی نهیبی بر او زند و اسباب بیداریش را فراهم کند. از این جا روشن گردیده که شرکت در مجالس عزاداری حتی برای کسانی که به احکام اسلام نیز عمل نمی کند، ممکن است چه آثاری را به دنبال داشته باشد.
گریه، عزاداری و افسردگی
گاهی گفته می شود که مراسم عزاداری در ایران، افسردگی را به دنبال دارد، اما آیا به واقع گریه و عزاداری موجبات افسردگی را فراهم می کند؟ در پاسخ باید گفت: از دیدگاه روانشناسان اختلالات افسردگی به سه قسم کلی تقسیم می گردد:
الف. اختلال افسردگیِ عمده که بسیار شدید است.
ب. اختلال افسرده خویی که از علائم زیر برخوردار است: 1. دو یا چند مورد از نشانه های کم اشتهایی یا پر اشتهایی، بی خوابی یا خواب زدگی، کمبود انرژی یا احساس خستگی، عزت نفس پایین، تمرکز ضعیف، اشکال در تصمیم گیری و احساس درماندگی، در فرد وجود داشته باشد؛ 2. این نشانه ها در بخش عمده روز و در بیشتر روزها، حداقل به مدت دو سال گزارش شوند؛ 3. این نشانه ها موجب اختلال در کارکرد اجتماعی، شغلی و... شوند.
ج. اختلال های افسردگیِ موردی؛ مانند اختلال ملال پیش از قاعدگی و یا اختلال افسردگی پس از روان پریشی ناشی از اسیکزوفرنی.
به نظر می رسد مراد اینان از اختلالات افسردگی نوع عمده آن و همچنین موردی نیست؛ زیرا بدیهی است که جامعه ایران مبتلا به افسردگی عمده و شدید نیست و عزاداری نیز چنین چیزی را در پی ندارد و نوع سوم هم در موارد خاصی است که بر عزاداری ها منطبق نمی گردد، بنابراین باید مقصود آنها از افسردگی، نوع دوم آن یعنی اختلالات افسرده خویی باشد.
اما آیا عزاداری و گریه نقشی در این نوع از افسردگی دارد یا نه؟
روانشناسان درباره ی عوامل افسرده خویی گفته اند: سه عامل زیستی (وضعیت مغز و کارکرد قسمت های مختلف آن)، ارثی (آنچه که به خانواده و ژن مربوط است) و هیجان های محیطی؛ مانند رویدادهای استرس زای شدید، فقدان ها و بحران ها، می توانند بر ذهن مؤثر باشند. البته تجربه های استرس زای محیطی فقط در کسانی که آمادگی زیستی و وراثتی دارند، باعث افسردگی می شود و عوامل استرس زا عبارت اند از: قطع یک رابطه، از دست دادن شغل، مرگ یکی از بستگان، طلاق، ازدواج ناموفق و مشکلات اقتصادی و بالاخره داغ دیدگی سهمی در استرس زایی دارند. (40) اما مراسم عزاداری نه تنها استرس زا نیستند، بلکه نقش استرس زدایی را بر عهده دارند و هیچ یک از نشانه های افسرده خویی را ایجاد نمی کنند، البته این تحلیل بر مبنای نگاه و تحلیل مادی به مراسم عزاداری است در حالی که از نگاه اسلام و تحلیل معنوی حتی موارد یاد شده در پیشین هم نباید روح فرد را به تلاطم وا دارد و موجب استرس شود؛ چرا که او به خدا معتقد است و او را رازق می داند و به او توکل می کند و به قضا و قدر او راضی است.
به هر حال، همان طور که بیان شد، گریه نوعی هیجان درونی است و اگر از باب تزویر و یا از روی عجز نباشد، آرامش روحی گریه کننده را به دنبال دارد که در واقع، جلای قلب را موجب می شود (41). این تخلیه ی هیجانی به چرخه ی متعالی فرد مربوط می شود، انسان می خواهد در اوج کمال باشد، اما این گونه
نیست؛ این را درک می کند و هیجانی می شود. می خواهد ظلم و ستمی در بین نباشد، اما هست؛ آن را می بیند و متأثر می شود آن هم از نوع تأثری که مربوط به خودش نیست. یا برکات و نعمات الاهی در حق خود و دیگران را مشاهده می کند و با یادآوری آنها، هیجانی می گردد. این هیجان از جنس غم و اندوه نیست، بلکه شوق و شادی است. گریه ای که این گونه باشد، بدیهی است که امید بخش و حرکت آفرین است و با افسردگی رابطه معکوس دارد و نشاط آفرین است و نه تنها عامل نابهنجار در زندگی افراد نیست، بلکه در مواردی نقش درمانی را ایفا می کند. (42)
آنانی که در مجالس عزایی شرکت می کنند که چنین رنگ و صبغه ای دارد، خود معترف اند که احساس خاصی به آنها دست می دهد و این نیست مگر این که غم و اندوه حاکم بر این مجالس از سنخ غم آخرت و غم مظلومیت مظلومان است و... .
خداوند با ذکر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند.
عبرت آموزی در تمثیلات قرآنی
اسلام دینی است که همواره آدمی را به سوی زندگی بهتر هدایت می کند؛ از این روست که خدای متعال در قرآن احوال امت های پیشین را برای عبرت گیری و تربیت آدمی ذکر کرده است.
یکی از اهداف تربیت الهی نیز همین است که آدمی با مشاهده حوادث و دگرگونی های روزگار و با دقت و تأمل در تحولات تاریخی و احوال امت ها، فراز و نشیب ملت ها، حیات و مرگ تمدن ها و فرجام و سرانجام ستمگران و مستکبران، عبرت بگیرد .
خداوند با ذکر وقایع تاریخی گذشته در قرآن می خواهد چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را ببیند، از محسوسات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فریب ها حفظ کند و در راه های خطا که دیگران مکرر رفته اند، گام نگذارد و روش عبرت گیری، راهی استوار در رساندن انسان به این مقصد تربیت است.
بنابراین عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می کند و او را از خانه غرور بیرون می آورد و به خانه شعور می رساند؛ چرا که انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تکرار می کند و به همان راهی می رود که آنان رفتند.(1)
عبرت گیری، انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت می کند و او را از خانه غرور بیرون می آرود و به خانه شعور می رساند؛ چرا که انسان در خانه غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تکرار می کند و به همان راهی می رود که آنان رفتند
برخی از مثال های قرآن با برداشتن حجاب زمان و مکان از مقابل چشمان آدمی، او را با گذشته و تحولات تاریخی پیوند می دهند و ماجرای قوم و تاریخ پیشینیان را همچون آینه ای شفاف در پیش روی وی قرار می دهند و علل عظمت و انحطاط جوامع و عوامل عزت و ذلت دولت ها و راه نیک بختی و بدبختی امت ها را به خوبی نشان می دهند تا خردمندان در آن ها بیندیشند و عبرت گیرند؛ همچنان که امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشکار دعوت شده اید، جز ناشنوایان کسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز کوران کسی ادعای ندیدن واقعیت نمی کند؛ کسی که از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد».(2)
عاقبت کفران نعمت
خداوند نتیجه کفران نعمت های الهی را در قالب یک مثال عینی این گونه ترسیم کرده است: «وَ ضَرَبَ اللّه مَثَلًا قَرْیةً کَانَتْ آمِنَةً مّطْمَئِنَّةً یأْتِیهَا رِزْقهَا رَغَدًا مِّن کلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّه لِبَاسَ الْجوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانواْ یصْنَعونَ (112) وَلَقَدْ جَاءهمْ رَسولٌ مِّنْهمْ فَکَذَّبوه فَأَخَذَهم الْعَذَاب وَ همْ ظَالِمونَ (113) »؛ «و خدا شهرى را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مى رسید پس [ساکنانش] نعمت هاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید و به یقین فرستاده اى از خودشان برایشان آمد، اما او را تکذیب کردند پس در حالى که ظالم بودند، آنان را عذاب فرو گرفت».(3)
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیات فرموده است: «این آیه درباره قومی نازل شده است که نهری داشتند به نام نهر "ثرثار" و بلاد ایشان به خاطر داشتن آن، بلادی سبز و خرم و پر درآمد بود، به طوری که با خمیر نان خود را تطهیر (استنجاء) می کردند و می گفتند خمیر نرم تر است و بدن ما را اذیت نمی کند.
همین کفران به نعمت خدا و استخفاف به آن، باعث شد که خدا نهر ثرثار را خشکاند، خشکسالی کارشان را به جایی رساند که همان خمیر خشکیده ها را جمع آوری نمودند و خوردند و بلکه بر سر تقسیم آن دعوا راه انداختند».(4)
عبارت «خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آنان چشاند» اشاره به آن است که از سویی آن چنان قحطی و ناامنی آن ها را فرا گرفت که گویی همچون لباس از هر سو آنان را احاطه کرده و بدنشان را لمس می کرد و از سوی دیگر این قحطی و ناامنی آنچنان برای آن ها ملموس شد که گویی با زبان خود آن را می چشیدند.
این دلیل بر نهایت فقر و فلاکت و فقدان امنیت است که سراسر وجود زندگی انسان را پر می کند. در حقیقت همان گونه که در آغاز، نعمت امنیت و رفاه وجود آن ها را پر کرده بود، در پایان نیز بر اثر کفران، فقر و ناامنی به جای آن نشست.(5)
امام علی (علیه السلام) فرموده است: «پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثل ها برای شما زده اند و به امری آشکار دعوت شده اید، جز ناشنوایان کسی ادعای نشنیدن حق را ندارد و جز کوران کسی ادعای ندیدن واقعیت نمی کند؛ کسی که از آزمایش ها و تجربه های خدادادی سودی نبرد، از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد
سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» درباره این تشبیه زیبای قرآن می نویسد: «این تعبیر قرآنی گرسنگی و ترس آن ها را به صورت عینی مجسم نموده و آن را همچون لباسی قرار داده است و اشاره داشته که آن ها گویی این لباس را می چشند؛ چرا که چشیدن بالاترین درجه احساس است و حتی از لباسی که پوست بدن را لمس کند، برای انسان ملموس تر و محسوس تر است. به هر جهت در این تعبیر برای آن که نهایت گرسنگی و ترس و اضطراب آن ها را ترسیم کند (از محسوس ترین) حواس بشری بهره جسته است تا شاید سایر ستمگران که چنین عاقبتی در انتظار آن هاست، حذر کنند».(6)
سرگذشت «اصحاب القریه» نمونه ای دیگر
خداوند در سوره «یس» نیز سرگذشت قومی را به تصویر کشیده است که این نیز درس خوبی برای اهل عبرت به دنبال دارد.(7) خداوند در انتهای آیات برای بندگانی که عاقبت و سرنوشت دردناک همه اقوام سرکش پیش از خود را به وضوح مشاهده کرده اند، ولی از آنان عبرت نگرفته اند، اظهار تأسف و تحسر می کند.
سرنوشت این اقوام بیانگر آن است که خداوند با ارسال پی در پی پیامبران، درهای رحمت خود را بر بندگان خطاکار خود گشود و فرصت بازگشت را در اختیارشان قرار داد، اما آن ها درهای رحمت را بر خود بستند و با استهزای پیامبران و اولیای خدا، به ساحت مقدس الهی اسائه ادب کردند و از این رو چنگال های قهر الهی، گردن های آنان را به سختی فشرد و آنان را به سختی مجازات کرد.
حکایت هلاکت این اقوام درس عبرت خوبی برای تمام عصرها و نسل ها به شمار می رود، اگرچه انسان های نگون بخت از این حوادث پند نمی گیرند و جا پای آنان می گذارند!
نکته قابل توجه اینکه در این دو تمثیل و دیگر تمثیلات قرآنی از نام قریه و محل آن و پیامبرانی که در آن جا مبعوث شدند و مردی که به یاری آنان شتافت و مانند این ها سخن به میان نیامده است و حکایت ها در نهایت ایجاز و اختصار مطرح شده است.
این بدان سبب است که روش قرآن در طرح داستان ها، آن است که از وقایع تاریخی تنها بخش های زنده و نقش آفرین آن را بر می گزیند و قصه را در مسیر جزئیات و تفسیر بیشتر نمی اندازد چرا که این امر فکر و اندیشه آدمی را از تدبر و عبرت آموزی باز می دارد.(8)
نیاوردن جزئیات و تفصیلات در تمثیلات قرآنی، از آن روست که نشان دهد سنت الهی در نصرت حق و از بین بردن باطل امری تخلف ناپذیر است و در تمامی عصرها و نسل ها جریان دارد و تنها به افرادی مشخص و زمانی معین و شرایطی خاص محدود نمی شود و چشمان عبرت بین در هر زمان و مکان و هر شرایطی می توانند از این جریانات برای زندگی خویش ره توشه برگیرند و آن را چراغ راه خویش قرار دهند: «وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیکمْ آیاتٍ مّبَینَاتٍ وَ مَثَلًا مِّنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکمْ وَ مَوْعِظَةً لِّلْمتَّقِینَ»؛ «و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از کسانى که پیش از شما روزگار به سر برده اند و موعظه اى براى اهل تقوا فرود آورده ایم».(9)
پی نوشت ها:
1. مصطفی دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص 278.
2. نهج البلاغه، نامه 31.
3. نحل: 112 و 113.
4. طباطبایی، تفسیر المیزان، ج12، ص 578.
5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج11، ص 432.
6. فی ظلال القرآن، ج4، ص 2199.
7. یس: 31 13.
8. ر.ک:حمید محمدقاسمی، تمثیلات قرآن و جلوه های تربیتی آن، ص 196.
9. نور: 34.
حقایقى که بر انسان از طریق تعقل و مطالعه، یا از راه شنیدن از متخصصان و محققان، یا از مسیر وحى و کتابهاى آسمانى معلوم و آشکار مى شود، و آدمى نسبت به آنها آگاه مى شود، و لازم است آن حقایق در راه تحقق سعادت دنیا و آخرت خویش و دیگران بکار گرفته شود، کتمانش و پنهان نگاه داشتنش حرام و موجب زیان و خسارت در دنیا و آخرت است، و در این زمینه گوش دادن به فرمان کسانى که انسان را به پنهان نگاه داشتن حقایق مى خوانند گناه بزرگ و معصیتى سنگین است.
ولى گروهى از یهود بر اساس جمود ورزیدن به امور ظاهرى، و تقلید کور کورانه از رؤسا و عالمان دنیاپرستشان که دین خدا و تورات را در راه اعمال قدرت و نفوذ کلام و حفظ مقامشان به کار مى گرفتند و از این راه به نان و نوا و ارضاء خواستههاى نامشروعشان دست مى یافتند به کتمان حقیقت روى مى آوردند و خود را به ارتکاب این گناه سنگین آلوده مى کردند و از این طریق درهاى سعادت را به روى خود مى بستند، و به رسانیدن رؤسا و علماى یهود به خواستههاى نامشروعشان و آرزوهاى شیطانى و کارهاى ابلیسى و بستن راه خدا به روى مردم کمک مى کردند.
کتمان حقیقت سبب زیانها و خسارتهاى غیرقابل جبران به خود و دیگران و علت دور شدن انسان از رحمت و مغفرت خدا و عامل پایمال نشدن حقوق شرعى و مادى مردم است.
علم خدا به همه نهانها و آشکارها
دست خائنان، و هوا و هوس مادى گران، و اندیشه انحرافى کج اندیشان آیات توحید تورات را تحریف، و مفاهیم حقایق را تغییر داده بود، و بر این شجره طیبه که اصل هرچیز و اساس و بنیان هستى است پیرایههاى زیادى بسته و تأثیرگذارى آن را در زندگى به تعطیلى و نابودى کشیده بود، تا جائى که یهود خدا را در علم و آگاهى مانند خود پنداشته و او را بیخبر و ناآگاه از غیب و پنهان و اسرار هستى مى پنداشت.
این بیخبران بیخرد و حسّ گرایان پول پرست به این معنا توجه نداشتند که وجود مقدسى که هستى و موجوداتش را آفریده، و این بناى عظیم را به وجود آورده، و هر موجود زندهاى را به تناسب وجودش روزى بخشیده، به تمام شئون
ظاهر و باطن آنان آگاه است و اصولًا در حریم حضرت او غیب و نهانى و سرّ و رازى وجود ندارد، غیب و پنهان به تناسب وجود ما که وجودى بسیار محدود است، و به تناسب دانش ما که بسیار بسیار اندک است معنا مى دهد نه نسبت به حضرت او که در ذات و صفات بینهایت و احاطه علمى و قیوّمىاش ظاهر و باطن هر چیزى را فراگرفته و ذرّهاى در جهان هستى چه ظاهرش و چه باطنش از حضرت او غایب و پنهان نیست و دانش و آگاهىاش همه چیز را به تمام هویت و خصوصیت فرا گرفته است.
در این زمینه به چند جمله از نهج البلاغه اکتفا مى کنم تا خوانندگان عزیز به دورنمائى از علم و آگاهى حق واقف شوند و معلومشان گردد که یهود نسبت به حضرت حق گرفتار چه اندیشههاى انحرافى و باطلى هستند و زندگى نکبت بارشان بر این اندیشههاى انحرافى و باطل بنا گذاشته شده، و به این خاطر از خائنان و ظالمان و کج اندیشان و باطل گرایان صف اوّل روزگاراند.
«الا ان الله قد کشف الخلق کشفة لا أنه جهل ما اخفوه من مصون اسرارهم و مکنون ضمائرهم و لکن لیبلوهم «ایهم احسن عملًا» فیکون الثواب جزاءً والعقاب بواءً» «1»
آگاه باشید که خداوند همه اسرار درون و حالات نهانى خلق را (با آنچه از امور دینى که با زبان پیامبران آنان را مکلف به انجام آن ساخت) ظاهر و آشکار ساخت، این آشکار نمودن نهانها نه بخاطر این بود که او به چیزهائى که مردم در درون خود نهان دارند آگاهى نداشت، بلکه براى آزمودن بندگانش بود که عمل کدامیک بهتر است تا ثواب پاداش نیکوکاران و عقاب کیفر بدکاران باشد.
«الباطن لکل خفیة، الحاظر لکل سریرة، العالم بما تکن الصدور و ما تخون العیون:» «2»
خدائى که آگاه به هر امر پنهان، و شاهد و حاضر هر سرّ و راز است، به آنچه سینهها آن را در خود نگاه مى دارند داناست، و به آنچه چشمها خیانت مى ورزد عالم است.
«عالم اذ لامعلوم، و رب اذ لامربوب و قادر اذ لامقدور:» «3»
او داراى دانش بینهایت و علم گسترده بیحد بود زمانى که چیزى موجود نبود تا علم به آن چیز وجود داشته باشد، و مالک و مربى بود در آن هنگام که هنوز پرورش یافتهاى به وجود نیامده بود، و قدرت بینهایت داشت آن زمان که خلقى وجود نداشت تا قدرت درباراه آن به کار رفته باشد.
«لایعزب عنه عدد قطر الماء، ولانجوم السماء ولاسوافى الریح فى الهواء ولادبیب النمل على اصفا، ولامقیل الذر فى اللیلة الظلماء، یعلم مساقط الاوراق و خفى طرف الاحداق:» «4»
شمار قطرههاى باران، و ستارگان آسمان، و ذرات گرد و غبارى که باد آنها را در هوا پراکنده مى کند، و نیز صداى بسیار آهسته حرکت مورچگان بر روى سنگ صاف و جاى استراحت مورچههاى بسیار ریز در شب تاریک از نظرش پنهان نیست و همه را مى داند و به همه این امور آگاه است.
«فسبحان من لایخفى علیه سواء غسق داج، ولالیل ساج فى بقاع الارضین المتطأطئات، ولافى یفاع السفع المتجاورات، و ما یتجلجل به الرعد فى افق السماء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف انواء و انهطال السماء و یعلم مسقط القطرة وقعرها و مسحب الذرة و مجّرها و ما یکفى البعوضة من قوتها و ما تحمل انثى فى بطنها:» «5»
از هر عیب و نقصى منزه و پاک است وجود مقدسى که نه سیاهى ظلمت بسیار تاریک و نه شب ساکن و آرام «که موجودات زنده در آن آرامش مى یابند» در بلندىها و پستىهاى زمین و در بلندى کوههائى که مجاور یکدیگرند از او پنهان نیست و غرشى که رعد در کرانه آسمان پدید مى آورد، و آنچه از برقهائى که از ابر مى جهد و در کرانه آسمان متلاشى و ناپدید مى گردد، و هر برگ درختى که بادهاى شدید برخاسته از منازل دور آن را از شاخهها فرو مى ریزد و نیز ریزش قطرات باران از آسمان از علم و آگاهى او پنهان نمى باشد.
محلى که قطرههاى باران از آن فرو مى ریزد و جائى که قطرههاى باران در آن فرو مى افتد، و منطقهاى که مورچه بسیار ریز از آن دانه به لانه خود مى کشد، و هر چه از خوراک پشه که گرسنگى او را برطرف مى سازد و آنچه جنس ماده در شکم خود دارد همه و همه را مى داند و به غیب و نهان آنها و به ظاهر و آشکارشان دانا و علم فراگیر و احاطه همه جانبه دارد.
این فرازها گوشهاى از دیدگاه امام على (ع) نسبت به علم خدا به ظاهر و باطن هستى، و نهان و آشکار موجودات است که اگر این فرازها همراه آیات قرآن و روایاتى که از پیامبر و اهل بیت در معتبرترین کتابهاى شیعه آمده یک جا جمع شود و تفسیر گردد کتابى ارزشمند همراه با مجلدات زیاد خواهد شد، به راستى اگر آگاهى خدا به همه هستى و غیب و نهانش نبود، و علم حضرت او به تک تک موجودات و شئون و خواستههایشان احاطه نداشت اداره امور موجودات پهن دشت هستى امکان داشت؟!
ننگ و نفرین بر یهودى باد که علم خدا را محدود مى داند و امور پنهان را از او مخفى به حساب مى آورد، و دانش حضرت او را چون دانش بشرى ضعیف و ناتوان قلمداد مى کند و عقیده دارد که باید رازها و اسرارى که آشکار شدنش بر ضد آنان بکار گرفته مى شود ظاهر نکرد که مبادا خدا از آنها آگاه شود و بر او معلوم گردد تا با پنهان ماندنش از عقوبت و عذاب عدم تسلیم به حق در امان بمانند!!
دانش غیب و آگاهى به امور پنهان اصالتاً ویژه خداست و حضرت حق هر کس را لایق و شایسته بداند رشتهاى یا رشتههائى را به او عطا مى کند.
عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً (26) إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... «6»
خدا داناى غیب و نهان و اسرار و رازهاست و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمى کند مگر پیامبرانى را که براى آگاه شدن از غیب به اراده حکیمانهاش برگزیده است.
با توجه به این آیه شریفه قرآنیه وقتى پیامبران و براساس روایاتى که نشان مى دهد امامان معصوم و اولیاء الهى هرکدام به اندازه سعه وجودى خود از امور پنهان خبر دادهاند به طریق اولى روشن است که احاطه علمى حق به همه موجودات و ظاهر و باطنشان امرى مسلم و حقیقتى قطعى و واقعیتى ثابت و استوار است.
در قرآن مجید است که عیسى به بنى اسرائیل مى گفت:
وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ: «7»
و شما را به اذن خدا از آنچه مى خورید و آنچه در خانههایتان ذخیره مى کنید آگاه مى سازم.
به خواست خدا در توضیح آیات مربوط به غیب و این که حضرت حق گروهى از فرستادگانش را براى عطا نمودن این دانش به آنان انتخاب کرد بحث مفصلى خواهد آمد و در آن فصل به امور پنهانى که پیامبر اسلام و امامان نسبت به اشخاص و پدید آمدن تحولات در زمانهاى بعد از خودشان خبر دادهاند و نشان مى دهد که آن بزرگواران به توفیق حق از امور پنهان آگاهى داشتند اشاره خواهد شد.
نه تنها پیامبران و امامان از امور پنهان و اسرار و رازها به اذن حق آگاه بودند، بلکه برخى از اولیاء الهى که با ترک همه گناهان ظاهرى و باطنى و انجام همه فرائض و آراسته بودن به ارزشهاى اخلاقى به مقامات بلند و درجات عالى
رسیدند تا حدى بر باطن امور آگاهى داشتند که به نمونههائى از آگاهىهاى آنان هم اشاره خواهد شد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- خطبه 144.
(2)- خطبه 13. (3)- خطبه 152.
(4)- خطبه 178.
(5)- خطبه 182.
(6)- جن 26- 27.
(7)- آل عمران 49.
5ـ ممانعت از ازدواج یک دختر هاشمی با یزید
چنانکه گفته شد، معاویه از هر اقدام و کوششی در راستای تثبیت و تقویت پایههای زمامداری خویش بهره میجست. از اینرو، (گویا) او برای کاهش انتقاد و مخالفت بنیهاشم، به ویژه سرور آنان حسین بن علی علیهالسلام نسبت به شیوه حکومت داریاش توطئه دیگری را سازماندهی کرد. معاویه از مروان بن حکم، حاکم مدینه، خواست که دختر عبداللّه بن جعفر را، که مادرش زینب کبری علیهاالسلام بود، برای یزید خواستگاری کند. مروان موضوع را با عبداللّهبن جعفر در میان گذاشت. عبداللّه گفت: بزرگ و تصمیم گیرنده خانواده ما حسین بن علی علیهالسلام است. مروان نزد امام حسین علیهالسلام آمده او را از دستور معاویه آگاه کرد. حضرت فرمود: «از خدای متعال خیر (دختر) را خواهانم. خدایا خشنودی خود از آل محمد را برای این دختر فراهم ساز.» پس چون مردم در مسجد جمع شدند، مروان درباره مهریه صحبت کرد که چنین و چنان خواهد بود و هر میزان که پدر بخواهد، مورد قبول است. این ازدواج باعث از میان رفتن کدورتها بین دو تیره بنیهاشم و بنیامیه خواهد بود. درباره خصوصیات یزید صحبت کرد که همتایی ندارد و «ابرها به برکت وجود او میبارند»،(34) مصرعی از شعری را که درباره پیامبر صلیاللهعلیهوآله سروده شده بود، برای یزید خواند، و اینکه قرضهای عبداللّه ادا خواهد شد. امام حسین علیهالسلام یکایک نکات مطرح شده توسط مروان را چنین پاسخ داد:
1ـ مهریه دختران ما مطابق سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که در خانواده ما نیز رواج دارد، 12 اوقیه حدود 480 درهم است.
2ـ در مورد بدهی پدرش، از چه زمانی زنانمان دیون مردان را پرداختهاند تا این آخرین آنها باشد؟!
3ـ درباره صلح میان دو تیره، ما گروهی هستیم که به خاطر خداوند با شما دشمنیم و به خاطر دنیا با شما سازش و مصالحه نمیکنیم. به جانم سوگند! پیوند نسبی راه به جایی نبرد تا چه رسد به پیوند سببی!
4ـ پاسخ اینکه چرا یزید مهریه بپردازد آن است، کسی که بهتر از یزید و پدر و جدّ او است، مهریه را پرداخته است.
5ـ اینکه گفتی یزید همانندی ندارد، امارت بر اعتبار یزید چیزی نیفزوده است. آنانی که تا دیروز همانند یزید بودند، امروز نیز هستند.
6ـ اینکه گفتی (به برکت روی او باران نازل میشود) این تعبیر درباره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است (نه درباره یزید).
7ـ امّا این که گفتی اکثریت به یزید غبطه میخورد و کمتر به ما؛ بدان که انسانهای نادان به او غبطه میخورند و خردمندان به ما غبطه میخورند.
حضرت پس از پاسخگویی به تمام سخنان مروان، فرمودند: همگی شاهد باشید که من ام کلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر با مهریه 480 درهم در آوردم و زمین حاصلخیز خود را در مدینه (یا در عقیق)، که درآمد آن سالیانه هشت هزار دینار است، به او بخشیدم. انشاءاللّه بی نیازشان میکند.(35)
با توجه به سنتهای قبیلهای، که ازدواج میتوانست موجب پیوند و همبستگی دو قبیله شود و کدورتها و حتی خونهای ریخته شده را مورد فراموشی قرار دهد، امام حسین علیهالسلام کاملاً در این اندیشه بود که دو جریان امامت و سلطنت با هم آمیخته نشوند و دستاویزی به دست معاویه نیفتد که از اعتبار خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله به نفع حکومت خویش و بنیامیه بهره برداری کند. این مطلب زمانی بهتر روشن میشود که بدانیم معاویه درباره یزید و مسأله جانشینیاش نگرانی زیادی داشت و تلاش میکرد به هر وسیله ممکن زمینه خلافت و سلطنت وی را به گونهای فراهم کند که دیگر مقاومت و اعتراض چندانی در برابر این عمل نباشد. شاید یکی از بهترین و موفقترین راهها به زعم وی برای جامه عمل پوشاندن به این هدف، ازدواج یزید با ام کلثوم بود که در واقع، بعد از امام حسین علیهالسلام از شاخصترین خانواده بنیهاشم به حساب میآمدند. این ازدواج به یزید اعتباری ویژهای میبخشید، لکن امام حسین علیهالسلام با درایت و فراست و دید الهی خویش به مخالفت برخاست و توطئه معاویه را نقش بر آب کرد.
6ـ ضبط اموال دولتی
یک سال، اموالی را که از بیتالمال یمن بود، از طریق مدینه برای معاویه میبردند. هنگامی که این اموال به مدینه رسید، امام حسین علیهالسلام با آگاهی از این موضوع، آن اموال را ضبط کرده و میان اهل بیت و وابستگان خویش تقسیم کرد، سپس به معاویه نوشت:
«از حسین بن علی به معاویة بن ابی سفیان، اما بعد، کاروانی از یمن برای تو اموال و پوشاک و عنبر و عطر میآورد تا آنها را در خزاین دمشق بسپاری و به فرزندان پدرت بخورانی، من به آن اموال نیاز داشتم و آن را ضبط کردم. والسلام»
معاویه که از این اقدام امام به شدت خشمگین شده بود، نامه تند و تهدیدآمیزی به حضرت نوشت.(36) بدیهی است که این کار امام علیهالسلام در آن شرایط وحشتناک و پر اختناق، که هر بانگ اعتراضی در نطفه خفه میشد، انعکاس دیگری از عزّت و افتخار حسینی و یکی دیگر از حرکتهای اعتراضآمیز حضرت علیه اعمال ننگین معاویه که این بار در تصرّف و مالکیت غاصبانه بیتالمال و اموال عمومی جامعه اسلامی تبلور یافته بود، به شمار میرفت.
7ـ امتناع از فروش صدقات و املاک
سیره و روش و نگاه امام حسین علیهالسلام به دنیا، مثل نگاه پدرش علی علیهالسلام بود. طبیعی بود که مال در کف او قرار پیدا نمیکند. معاویه هم حسابگرانه میخواست از این وضعیت به نفع و مصلحت خلافت خویش بهره گیرد. یک بار که آن حضرت بسیار در فشار مالی قرار گرفته بود، معاویه پیشنهاد خرید چشمه و قنات «ابی نَیْزَر»(37) رابه امام حسین علیهالسلام کرد. این چشمه برای امام حسین علیهالسلام یک خاطره بود و یک یادگار ارجمند. پدر بزرگوارش آن را به دست خویش حفر کرده بود و وقف فقرای مدینه و ابن السبیل نموده بود. امام حسین علیهالسلام در برابر پیشنهاد معاویه فرمود: «من آن چشمه رابه هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت.»(38)
گویا توطئه معاویه این بود که میخواست با خرید این چشمه، امام علیهالسلام را در افکار عمومی زیر سؤال ببرد که چشمه موقوفه فقرای مدینه را فروخته و پول آن را شخصا مورد استفاده قرار داده است. امّا آن حضرت با تدبیر و درایت خاص خویش، این نیرنگ معاویه را نیز خنثی نمود.
همچنین زمانی مسلم پسر عقیل زمینی را در مقابل دریافت مبلغی از معاویه، به وی فروخت. چون امام حسین علیهالسلام از این ماجرا آگاه شد به معاویه نوشت که زمین را باز پس دهد و پول خود را بگیرد. معاویه چون خواست پول را بگیرد با استنکاف مسلم در تسلیم آن روبرو شد. از اینرو، طی نامهای به امام نوشت: «زمین را به شما برگرداندم و پول را نیز به مسلم بخشیدم.»! امام علیهالسلام در برابر این کار معاویه فرمود: «ای خاندان ابی سفیان! (اکنون با ما شیوهای) جز بخشش را (به خاطر بعضی از مصالح حکومت خویش) نمیخواهید.»(39)
8ـ اعلام کفر پیروان معاویه
چنانکه گذشت، معاویه در هر فرصت مقتضی، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی علیهالسلام را مورد آزار و اذیت قرار میداد. نمونه ذیل، شاهدی بر گفتار ماست:
در سفر حجی که معاویه در اواخر عمر خود به مکه داشت، با امام حسین علیهالسلام ملاقات کرد و به آن حضرت گفت: آیا خبر رفتار ما با حُجر و یارانش و شیعیان پدرت به تو رسیده است؟
امام علیهالسلام فرمود: با آنها چه رفتاری داشتی؟
معاویه گفت: آنان را کشتیم، دفنشان کردیم و بر آنان نماز خواندیم.
معاویه عبارات را به گونهای انتخاب کرده بود که عمق جان امام حسین علیهالسلام را بسوزاند: شیعیان پدرت را کشتیم و کفن و دفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم!
حضرت در حالی که لبخندی بر لب داشت، با پاسخی دندانشکن به معاویه، بار دیگر عزّت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت:
«این مردم دشمن تو هستند. اما اگر ما پیروان تو را بکشیم آنان را کفن و دفن نمیکنیم و بر آنان نماز نمیخوانیم...»!(40)
9ـ مبارزه امام حسین علیهالسلام با کارگزاران معاویه
امام حسین علیهالسلام در برابر اعمال و رفتار دست نشاندگان معاویه نیز سکوت اختیار نمیکرد و در هر فرصت و شرایط مناسبی که فراهم میآمد، با شیوههای درست و مقتدرانه، عملکرد ضد اسلامی آنان را زیر سؤال برده، به افکار عمومی جامعه اسلامی میفهماند که آنان حتی لحظهای شایستگی زمامداری و سرپرستی جامعه اسلامی را ندارند. در این باره نمونههایی از برخورد آن حضرت را با مروان بن حکم و ولید بن عتبة بن ابی سفیان که در تاریخ آمده است، آورده میشود:
الف. مبارزه با مروان، حاکم مدینه
مروان بن حکم همانند پدر ناپاکش، دشمنی دیرینه و کینه کهنه نسبت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و خاندان هاشمی، به ویژه امام علی علیهالسلام و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبی علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام داشت. او زمانی که گمان کرد امام حسین علیهالسلام قصد دارد جنازه مطهر برادر بزرگوارش امام مجتبی علیهالسلام را در کنار مرقد پاک پیامبر صلیاللهعلیهوآله دفن کند، با همراهی مأمورانش در حالی که شمشیرهایشان کشیده بود، از این کار ممانعت به عمل آورد. اگر چه امام حسین علیهالسلام بر اساس وصیت برادر نمیتواست اقدام مسلحانه علیه مروان بکند، امّا در برابر این عمل مروان سکوت نکرد و چنین فرمود:
«به خدا سوگند اگر وصیت برادرم حسن علیهالسلام نبود که فرموده بود: "مبادا در مورد دفن من به اندازه شیشه حجامت، خون ریخته شود" قطعا میفهمیدید که چگونه شمشیرهای خدا جای خود را از شما میگرفت (و حق خویش را از شما میستاند.) شما پیمان شکنی کردید و آنچه را با شما معاهده کرده بودیم به هم زدید.»(41)
همچنین زمانی که مروان از امام سجّاد علیهالسلام پرسید: اسمت چیست؟ فرمود: علی. گفت: اسم برادرت چیست؟ حضرت فرمود: علی. مروان گفت: علی و علی؛ پدر تو نمیخواهد فرزندان خود را جز علی بنامد!! وقتی علی بن الحسین علیهالسلام جریان را برای امام حسین علیهالسلام باز گو فرمود، امام حسین علیهالسلام فرمود: وای بر فرزند آن زاغ چشم دباغ پوست! اگر صد فرزند هم داشتم نام تمامی آنان را جز علی نمیگذاشتم.»(42)
زمانی به ارزش این موضعگیری امام علیهالسلام و نیز اقدام عملی آن حضرت در نامگذاری سه تن از پسران خویش به نامهای علی اکبر، علی اوسط و علی اصغر، بیشتر میتوان پی برد که بدانیم این کارها از سوی آن بزرگوار در شرایطی صورت گرفته است که سخنوران هر منطقه بر فراز منابر به سبّ و لعن علی علیهالسلام و تبری جستن از وی و خاندانش میپرداختند.(43) و نیز صالحان، عابدان و دینداران دنیاطلب و خود فروخته آن روزگار با دشمنی نسبت به علی علیهالسلام و دوستی با دشمنان آن حضرت، به بنیامیه و کارگزارانشان تقرّب میجستند(44) و از نامگذاری فرزندان خود به نام «علی» خودداری میکردند.
روزی دیگر، مروان به حسین بن علی علیهالسلام گفت: اگر شما افتخار فاطمه را نداشتید با چه چیز خود به ما افتخار میکردید؟! امام حسین علیهالسلام که دید هدف مروان از طرح این پرسش، تخفیف خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله است، با دستان قوی خویش گلوی مروان را گرفت و فشرد و دستار وی را چنان به دور گردنش پیچید که مروان از حال رفت؛ سپس او را رها کرد و آنگاه با جماعتی از قریش درباره فضایل و مناقب خود و امام مجتبی علیهالسلام سخن گفت. جمعیت سخنان حضرت را تصدیق کردند. سپس حضرت درباره مروان و پدرش سخنرانی کرد و آن دو را ملعونترین انسانها نزد خدا و دشمنترین مردم نسبت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و خاندانش معرّفی کرد.(45)
ب. مبارزه با ولید بن عتبه یکی از مهرههای بنیامیه
یکی از تلاشهای حکومت بنیامیه برای به تسلیم واداشتن خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، گرفتن و ربودن امکانات مالی این خاندان بود تا ضمن آنکه شیعیان و پیروان آنان از خانواده پیامبر صلیاللهعلیهوآله قطع امید کنند، خود خاندان هاشمی و در رأس آنان امام حسین علیهالسلام نیز برای امرار معاش و گذران امور زندگی دست نیاز به سوی حکام اموی دراز کنند و به این سبب مجبور به هم سویی و تأیید یا دستکم سکوت در برابر جنایات و ستمهای بنیامیه در حق مسلمانان شوند. از اینرو، به هر دلیل و بهانهای اموال یا املاک امام حسین علیهالسلام را مصادره میکردند. برای نمونه، میتوان به جریان ذیل اشاره کرد. محمد بن ابراهیم حارث تیمی گوید:
«میان حسین بن علی علیهماالسلام و ولید بن عتبة بن ابی سفیان، که در آن روز از سوی معاویه حاکم مدینه بود، درباره ملکی که در «ذی المَرْوه» داشتند، نزاع بود. ولید چون بر سریر قدرت تکیه زده بود، از پرداختن حق امام حسین علیهالسلام گستاخانه امتناع میورزید. امام حسین علیهالسلام در برابر این برخورد ولید فرمود: "به خدا سوگند! یا حق را عادلانه میپردازی یا شمشیرم را گرفته در مسجد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میایستم و مردم را به «حلف الفضول» میخوانم."
عبداللّه بن زبیر که نزد ولید بود چون سخن امام حسین علیهالسلام را شنید گفت: به خدا سوگند! اگر حسین علیهالسلام چنین کند من نیز شمشیرم را گرفته کنار او میایستم تا عادلانه حقش پرداخت شود یا همگی بمیریم. مِسْوربن مخرمه و عبدالرحمن بن عثمان(46) نیز چون این جریان را شنیدند، همان گونه سوگند یاد کردند. چون این خبر به گوش ولید رسید (از آشفته شدن اوضاع و شرایط بیمناک شد، از اینرو) حق آن حضرت را پرداخت.»(47)
ولید همان کسی است که زمانی دیگر از رفت و آمد مردم عراق نزد امام حسین علیهالسلام جلوگیری میکرد. امام حسین علیهالسلام در برابر این اقدام وی نیز سکوت اختیار نکرد و روزی به او فرمود:
«ای کسی که بر خود ستم روا داشتهای، از پروردگارت سرپیچی نمودهای، چرا میان من و مردمی که حق مرا میشناسند، مانع میشوی؟ همان حقی که تو و عمویت (معاویه) آن را انکار کردهاید.»(48)
آنچه نوشته شد، نمونههایی از موضعگیریها و مبارزات امام حسین علیهالسلام در دهه آخر حاکمیت معاویه بود که بی تردید حکایت از روحیه تسلیم ناپذیری و ظلم ستیزی آن حضرت در برابر اعمال ضد اسلامی و جنایات معاویه و دستیاران وی دارد. چنین مواضع و برخوردهایی از آن امام همام در روزگاری که جامعه اسلامی در زندان جهل، غفلت، بیعدالتی و خفقان امویان گرفتار آمده بود و حاکمان اموی با حربه زر و زور اقدامات دین ستیزانه خویش را به اوج رسانده بودند، همچون دم مسیحایی در کالبد نیمه جان و رو به مرگ جامعه اسلامی کارگر افتاده به تدریج افکار و اذهان عمومی مسلمانان را برای بر پایی نهضت آن بزرگوار در عصر یزید آماده کرد؛ قیام و نهضتی که از سالها پیش زمینههای آن فراهم آمده بود، امّا به دلیل موانع و مصالحی، تا محرم سال 61 هجری به تأخیر افتاد.
پینوشتها
1ـ در شماره 52 نشریه معرفت، مقالهای با عنوان «مواضع امام حسین علیهالسلام در برابر حکومت معاویه» از نگارنده به چاپ رسید که دو پرسش در آن طرح شده بود که به یکی از آن پرسشها پاسخ داده شد. این نوشتار دنباله آن مقاله است که به پرسش دوم پاسخ میدهد.
2و3ـ درباره مواد پیمان نامه صلح ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح الحسن، چاپ چهارم، بیروت، مطبعة علاء الدین، 1399 ه، ص259ـ261 / ص 300ـ360
4ـ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، چاپ، اول، قم، منشورات الشریف الرضی، 1371 ش، ج 1، ص 208ـ209
5ـ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، چاپ اوّل، بیروت، دارالاضواء، 1411 ه، ج4، ص341
6ـ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال کشّی)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوی، مشهد، دانشگاه مشهد، ص48 / ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، چاپ اول، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، 1960، ص224ـ225
7ـ ابن قتیبه دینوری، همان، ص201 / بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّاد و ریاض زرکلی، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، 1417 ه.، ج5، ص128 (با اختلاف در الفاظ)
8ـ عبداللّه علایلی، الامام الحسین علیهالسلام ، چاپ اوّل، قم، منشورات الشریف الرضی، 1374ش، ص 336
9ـ الولد للفراش للعاهر الحجر
10ـ ابن قتیبه دینوری، همان، ص202ـ204 / بلاذری، همان، ج5، ص128ـ130 / شیخ طوسی، همان، ص49ـ51 / ابن منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، 1410ه، ج2، ص297ـ298
11ـ شیخ طوسی، همان، ص52 / ابو منصور طبرسی، همان، ص298
12ـ ابو منصور طبرسی، همان، ص298
13ـ ابوحنیفه دینوری، همان، ص225
14ـ ابوالعباس عبداللّه بن جعفر الحمیری، قرب الاسناد، چاپ اوّل، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1369 ه، ص61 / ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، تحقیق و تعلیق سید حسن خرسان، چاپ دوم، نجف، مطبعة النعمان، ج4، ص337، ح935 / محمد بن الحسن الحرّ العاملی، وسائل الشیعة، تحقیق شیخ عبدالرحیم الربانی الشیرازی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج12 (باب 51 از ابواب ما یکتسب به) ص157، ح4 / مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 41 و ج 72، ص 382
15ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، (ترجمة الامام الحسین علیهالسلام ) ص152، حدیث 197. ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق مکتب تحقیق التراث، بیروت، داراحیاء التراث العربی [بی تا]، ج8، ص161.
16ـ ابوجعفر محمد بن جریربن رستم طبری، دلائل الامامة، چاپ سوم، قم، منشورات الشریف الرضی، 1363ش، ص 67
17ـ ابو عمران موسی بن ابراهیم المروزی، مسند الامام موسی بن جعفر(ع) تقدیم و تعلیق: سیدمحمد حسین حسینی جلالی، بیروت، دارالاضواء، 1406ه، چاپ چهارم، ص48، حدیث 34.
18ـ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ، 341
19ـ حضرت در ادامه روایت، یک معیار و ملاک کلی در این باره ارائه داده میفرمایند: «آنچه در اختیار زورمندان است، برخود آنان حرام است، ولی برای مردم در صورتی که در امور خیر (و اطاعت) صرف کنند و حق دریافت آن را داشته باشند، حلال است.» امام صادق علیهالسلام نیز در این باره میفرمایند: «و عطایای آنان بر کسانی که در نافرمانی خدا به آنان خدمت میکنند، حرام و نارواست.» در اینباره ر.ک: ابو حنیفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیّون التمیمی المغربی، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، مصر، دارالمعارف، 1379 ه، ج2، ص321ـ322، ح1223
20ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج44، 13
21ـ شهری است در منطقه فارس نزدیک اهواز. در فارسی قدیم «جرد» یا «جراد» به معنای «شهر» بوده است، بنابراین «دارابجرد» یعنی شهر داراب (شیخ راضی آل یاسین، همان، ص260).
22ـ شیخ راضی آل یاسین، همان، ص260
23ـ برای نمونه در این باره ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص43ـ46
24ـ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص187ـ207 / مسعودی، مروج المذهب، ج3، ص13ـ14. ابن عبدالبرّ القرطبی، الاستیعاب، ج1، ص389ـ 391 / ابن اثیر، اسدالغابة، ج1، ص462
25ـ بلاذری، انساب الاشراف، ج37 ص295 / شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص15ـ16/ مسعودی همان، ج3، ص 6/ ابوجعفر محمد بن جریربن رستم طبری، دلائل الامامة، ص 61 / ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص60 و ص80ـ81 / ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء، 1405 ه، ج 4، ص42. ابن ابی الحدید، همان، ج16، ص49 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص192.
26ـ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص225 / بلاذری، همان، ج3، ص297 ـ 299 / شیخ مفید، همان ج2، ص18 / ابوالفرج اصفهانی، همان ص81 / طبری، دلائل الامامة، ص61ـ62 / ابن ابی الحدید، همان، ج16، ص50 / ابن شهر آشوب، ج4، ص44
27ـ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ دوم، قم، منشورات الشریف الرضی، 1374 ش، ص 60
28ـ محمدبن جریر طبری، همان، ج4، ص 171
29ـ ابو منصور طبرسی، همان، ص 299
30ـ سید نوراللّه حسینی مرعشی تستری، احقاق الحق، تهران، انتشارات اسلامیه، 1393 ه، ج11، ص595.
31ـ در نقل «سلیم بن قیس» افزون بر هفتصد نفر آمده است.
32ـ گویا مراد از «این امر» در اینجا و جاهای مشابه آن «حکومت» است.
33ـ سلیم بن قیس الهلالی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق محمد باقر انصاری زنجانی، چاپ اوّل، قم، نشر الهادی، 1378 ش، ص320 ـ32 / ابو منصور طبرسی، همان، ج2، ص296. مشابه این خطبه در کتاب «تحف العقول» از آن حضرت نقل شده است. با توجه به آنکه امام حسین علیهالسلام تقریبا هر سال به حج مشرف میشدند، احتمال دارد که آن بزرگوار خطبه موجود در تحف العقول را در سالی دیگر ایراد کرده باشند. این احتمال را چند امر تقویت میکند: یکی، تردید در زمان ایراد خطبه: در نقل سلیم بن قیس و احتجاج زمان ایراد خطبه سال 58 و یا 59 هجری (یک یا دو سال قبل از مرگ معاویه) ذکر شده است، که به نظر میرسد خطبه تحف العقول در یکی از این دو سال یا سالهای قبل از این تایخ ایراد شده باشد. دوّم، محتوای خطبه: در نقل سلیم بن قیس و احتجاج محتوای خطبه بیشتر ذکر مناقب و فضایل اهل بیت علیهمالسلام و شاهد گرفتن و شهادت دادن جمعیت به آن فضایل و مناقب است و در پایان حضرت از مخاطبان میخواهد که سخنانش را به افراد مورد اعتمادشان برسانند به خلاف خطبه تحف العقول که محتوای آن بیشتر تحریک و تحریض مخاطبان و انذار آنان مبنی بر عدم سکوت در مقابل جنایات حاکمان امری و بیان پیامدهای سکوت و تأیید اعمال آنان، است. علاوه بر این، این خطبه فاقد دعوت صریح آن حضرت برای نقل پیام و بیانات وی به دیگر افراد از سوی مخاطبان است. سوم، مخاطبان خطبه: گزارش سلیم بن قیس و احتجاج حاکی از آن است که مخاطبان اصحاب و تابعین و خویشاوندان آن حضرت هستند. در حالی که گزارش تحف العقول ضمن آنکه درباره ترکیب جمعیت حاضر سکوت کرده است، حاکی از آن است که همه یا لااقل اکثر حاضران، از علما و شخصیتهای برجسته مناطق اسلامی هستند و هر یک در منطقه خود صاحب رأی و نفوذ میباشد.
34ـ «و بوجهه یستسقی الغمام» این تعبیر، مصرعی از قصیده لامیه معروف و مشهور جناب ابوطالب است که در شأن و منزلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله سروده است؛ اصل بیت چنین است:
و اَبیضُ یُسْتَسْقَی الغَمام بوَجْهِهِ ثِمالُ الیَتامی عِصْمةٌ للأَرامل
سپید چهرهای که به آبروی او از ابر طلب باران میشود، (او) حامی و پشتیبان یتیمان و بیوه زنان است. در این باره ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، چاپ اوّل، بیروت، داراحیاء التراث العربی 1415 ه، ج1، ص309 ـ318. ابن ابی الحدید، همان، ج14، ص79ـ81.
35ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، 1405ه، ج4، ص38ـ39. این جریان در این مآخذ نیز آمده است: مبرّد، الکامل فی اللغة و الادب، ج3، ص45 ـ46 (به صورت اختصار). محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص207ـ208. همچنین این جریان به امام حسن علیهالسلام نیز نسبت داده شده است: مجلسی، همان، ج44 ص119ـ120 ح13.
36ـ ابن ابی الحدید، همان، ص409 (ذیل حدیث: آلة الرِّیاسةِ سَعَةُ الصَدْر)
37ـ ابوالعباس مبرّد مینویسد: محمد بن هشام میگوید: «ابونیزر» از فرزندان بعضی از پادشاهان عجم بوده است، اما نزد من صحیح آن است که وی از فرزندان نجاشی (پادشاه حبشه) بود که در کودکی به اسلام تمایل پیدا کرده نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمده و اسلام آورد. وی با آن حضرت زندگی میکرد و بعد از وفات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با فاطمه(س) و فرزندان وی بود. (الکامل فی اللغة و الادب، ج3، ص44).
38ـ مبرّد، همان، ج3، ص45
39ـ مجلسی، همان ج42، ص116ـ117
40ـ ابو منصور طبرسی، همان، ص296ـ297، یعقوبی همان، ص231.
41ـ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص18ـ19.
42ـ ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، الفروع من الکافی، تحقیق و تعلیق علی اکبر غفاری، چاپ دوّم، تهران، دارالکتبالاسلامیة،1362ش،ج6، ص19.
43ـ ابن ابی الحدید، همان ج11، ص44.
44ـ همان، ص46ـ47.
45ـ ابن شهر آشوب، همان، ج4، ص51. ابومنصور طبرسی، همان، ص299.
46ـ عبداله بن زبیر و این دو تن، از نسل شرکت کنندگان حلف الفضول بودند و این پیمان برای خاندان آنان افتخار بزرگی بشمار میرفت.
47ـ ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص171ـ172. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج17، ص295. ابن شهر آشوب جریان دیگری را نیز از برخورد تند و از موضع قدرت امام حسین علیهالسلام با ولید بن عتبه (زمانی که او غاصبانه ملکی از آن حضرت را تصرف کرده بود،) نقل کرده است (مناقب آل ابی طالب، ج4، ص68) مشابه جریان برخورد امام حسین علیهالسلام با ولیدبن عتبه و فراخوانی مردم به حلف الفضول، موضعگیری و برخورد امام علیهالسلام درباره زمینی است که این بار معاویه تصرف کرده بود. حضرت در اینجا نیز یکی از راههایی را که برای باز پس گرفتن ملک خویش از دست معاویه مطرح کرد، فراخواندن مردم به پیمان حلف الفضول بود: ابوالفرج اصفهانی، همان، ج17، ص296ـ297.
48ـ بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص317
اشاره
در پاسخ به این پرسش(1) که آیا امام حسین علیهالسلام در برابر اعمال و رفتار معاویه سکوت اختیار کردند یا به مبارزه سیاسی پرداختند و اگر سکوت نکردند، چه مواضع و سیاستهایی اتخاذ نمودند، باید گفت: گرچه قیام و حرکت نظامی از جانب امام حسین علیهالسلام علیه معاویه مقدور و سودمند نبود، امّا این امر بدان معنا نبود که هیچ حرکت، مبارزه و اقدامی از سوی آن حضرت در برابر معاویه صورت نگیرد و آن بزرگوار همانند بسیاری از مسلمانان، که سکوت و حتی تأیید و همراهی با حکومت معاویه را بر اعتراض به وی ترجیح دادند، به گوشه خانه پناه برده و سرنوشت جامعه اسلامی، به ویژه جامعه شیعه را به حال خود رها کنند؛ چرا که آن حضرت همچون جدّ بزرگوارش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله صیانت و پاسداری از مبانی و ارزشهای اصیل دین و مبارزه با بدعتها، فسادها و انحرافها را، وظیفه و رسالت الهی خویش میدانستند و در راه تحقق این هدف از هیچ کوششی فروگذاری نمیکردند. بنابراین، آن حضرت در شرایط مناسب و مقتضی با موضعگیریهای خویش، جامعه اسلامی را به پیروی از چنین سیره و روشی در مبارزات سیاسی علیه معاویه و کارگزارنش فرا میخواندند.در منابع و مآخذ تاریخی و حدیثی، اخبار و گزارشهای فراوانی در اینباره ثبت شده است که به مهمترین آنها در قالب محورهای ذیل اشاره میگردد:
1ـ مخالفت با ولیعهدی یزید
با آنکه بر اساس یکی از بندهای پیمان نامه صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه، هیچ گونه حقی در انتخاب جانشین برای معاویه وجود نداشت، امّا او هیچ وقت به آن بند مثل سایر بندهای دیگر عهدنامه(2) عمل نکرد و چنانکه خود در جمع کوفیان اظهار داشت، همه آنها را زیر پا گذاشت.(3)
معاویه در راستای موروثی کردن حکومتش با پیشنهاد و مساعدت بعضی از کارگزاران در ده سال آخر زمامداریاش، تلاشها و اقدامات زیادی را به منظور طرح و تثبیت جانشینی پسرش یزید از خود نشان داد. چنانکه به بعضی از مناطق حوزه اسلامی مسافرت کرد و از نزدیک با ترفندها و شگردهای ویژه، مسأله جانشینی یزید را مطرح کرده و با تهدید یا تطمیع مردم برای یزید بیعت گرفت. او در سفری که به مدینه داشت، علاوه بر گرفتن بیعت از مردم این شهر، دنبال آن بود که از شخصیتهای با نفوذ و بزرگ این شهر نیز، که در رأس آنان امام حسین علیهالسلام قرار داشت، بیعت بگیرد. از اینرو، پس از ورود به این شهر، با حسین بن علی علیهالسلام وعبداللّه بن عباس و بعضی از بزرگان دیگر دیدار کرده، پس از طرح موضوع، تلاش کرد تا موافقت آنان را در این باره جلب کند. امام حسین علیهالسلام در پاسخ به درخواست معاویه با ذکر مقدمهای چنین فرمود:
«آنچه درباره یزید گفتی که خود به حدّ کمال رسیده و میتواند امت محمّد را اداره کند، دریافتم. میخواهی با این سخنان مردم را درباره او به اشتباه اندازی. گویا میخواهی درباره شخصی ناشناخته سخنگویی و یا غایبی را بستایی و از کسی که مردم درباره او چیزی نمیدانند، سخن گویی. در صورتی که، یزید خود شخصیّت و باطنش را آشکار ساخته است. اگر میخواهی از مهارت و توانایی یزید آگاه شوی، از او درباره سگهای شکاری و کبوتران پیش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد کنیزان آوازهخوان و نوازنده سؤال کن تا تو را به خوبی آگاهی داده و یاری کند. دست از این تلاشها بردار. چه سودی برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خود مرتکب شدهای، ملاقات کنی؟!
به خدا سوگند! تو پیوسته باطل و ستم و بیدادگری را اختیار نمودهای تا آنجا که جام تبهکاریت لبریز شده و اکنون بین تو و مرگ جز یک چشم بر هم زدن فاصله نیست. پس از آن در روز رستاخیز بر عمل ماندگار خود درآیی و آن روز هرگز گریزگاهی نخواهی داشت. این تو بودی که امر مهم خلافت را که، از نیای مان به ارث رسیده بود، از ما بازداشتی با اینکه به خدا سوگند ما از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از جهت نَسَبی ارث میبریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید!) نزد ما آوردهای...»(4)
معاویه وقتی چنین موضعگیری صریحی را از امام حسین علیهالسلام درباره ولیعهدی یزید دید و شنید، حقوق و مستمری همه بنیهاشم را از بیت المال قطع کرده، پرداخت سهم آنان را مشروط به بیعت آن حضرت کرد تا به این وسیله حسین بن علی علیهالسلام از سوی بنیهاشم تحت فشار قرار گرفته و راضی به بیعت گردد! امّا او با این شیوه نتوانست از امام حسین علیهالسلام بیعت بگیرد و با درخواست و تهدید عبداللّه بن عباس مجبور به پرداخت سهمیه بنیهاشم گردید؛ این در حالی بود که امام حسین علیهالسلام از دریافت سهم خویش خودداری کرد.(5)
2ـ نامه کوبنده و افشاگرانه به معاویه
پس از شهادت حجربن عدی، مروان بن حکم، که در این زمان از سوی معاویه حاکم مدینه بود، طی نامهای به معاویه نوشت: «گروهی از شخصیتها و بزرگان عراق و حجاز نزد حسین علیهالسلام رفت و آمد میکنند، اطمینان ندارم که حسین قیام نکند. من در این باره طبق تحقیقاتی که کردهام اعلام میکنم که او فعلاً قصد قیام ندارد، امّا اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین قصدی نداشته باشد. اینک نظر خود را در این باره بنویس.»(6)
معاویه پس از دریافت گزارش مروان، علاوه بر پاسخ نامه وی، در نامهای جداگانه به امام حسین علیهالسلام نوشت:
«از طرف تو اموری رسیده است که هرگز گمان نمیکردم به آن امور گرایش داشته باشی. شایستهترین مردم در وفاداری به آنچه بیعت کرده است، کسی همانند توست در بزرگی و شرافت و منزلت. حال در امر خلافت منازعه نکن. از خدا بترس واین امت را در فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امت محمّد باش.» این آیه قرآن هم خاتمه نامه معاویه بود: «و لا یستخفّنّک الذین لا یوقنون:»(روم:6)؛ مبادا آنان که به پایه یقین نرسیدهاند تو را بیثبات و سبکسر گردانند.(7)
امام حسین علیهالسلام در جواب نامه معاویه، پاسخی نوشت که طلایه انقلاب و قیام عاشورا است؛ پاسخی که در هر کلمه آن عزّت و افتخار حسینی موج میزند؛ نامهای که به تعبیر شیخ عبداللّه علایلی بر تاریخ سایه افکنده و رو در روی سلطه و ستم معاویه قرار گرفته است.(8)
حضرت در ابتدای نامه ضمن ردّ و تکذیب اخبار و گزارشهای عمّال معاویه درباره قیام خویش علیه معاویه، چنین نوشتند:
«من قصد جنگ و اختلاف ندارم؛ اما از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، به خدا پناه میبرم. افراد ستمکاری که اطراف تو را گرفتهاند داخل در حزب ستمگران و یاران شیطان هستند. آیا تو قاتل حُجر و یاران او، که اهل زهد و عبادت بودند و برای از میان بردن بدعت و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند، نیستی؟! تو از روی ظلم و تجاوزگری پس از آنکه با آنان پیمانهای محکم و میثاقهای مؤکّد بستی، پیمانت را شکستی و آنان را کشتی و با این کار، بر خدا گستاخی نموده، پیمان او را سبک شمردی. آیا تو کشنده عَمْرِوبن حَمِق که از بسیاری عبادت، چهره و بدنش لاغر و فرسوده شده بود، نیستی که پس از دادن امان و بستن پیمان (پیمانی که اگر به آهوان بیابان میدادی، از قلههای کوهها پایین میآمدند) او را کشتی؟! آیا تو ادعا نکردی که زیاد فرزند ابوسفیان است، در حالی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «فرزند به شوهر ملحق میگردد و زناکار باید سنگسار گردد»(9)؟! سپس او را بر مردم مسلط کردی؟ او بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پای آنان را قطع کرد و بر شاخههای نخل بهدار آویخت. ای معاویه! گویی از این امت نیستی و آنها هم از تو نیستند...
و گفتی که من مردم را در فتنه نیندازم؛ به خدا سوگند! من فتنهای برای مردم بزرگتر از حکومت تو نمیبینم. و گفتی که درباره خودم و دینم و امت محمّد بیندیشم؛ به خدا قسم! من کاری برتر از جهاد با تو نمیبینم که اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جستهام و اگر از نبرد با تو باز ایستم از خدا طلب آمرزش میکنم و از خدا میخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد و هدایت کند. و گفتی که به من نیرنگ خواهی زد. ای معاویه! هر نیرنگی که میخواهی به من بزن، به جان خودم سوگند از دیرباز نیرنگبازان با شایسته کاران چنین کردهاند و من امید آن دارم که زیان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند؛ پس هر کاری که میتوانی بکن.
ای معاویه! از خدا بترس و بدان که خداوند کتاب و پروندهای دارد که هر عمل بزرگ و کوچکی را در آن ثبت میکند و بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرف ظنّ و گمان مردم را میکشی و به محض اتهام، آنان را به بند میکشی و گرفتار میسازی و فرزند شرابخوار و سگبازت را زمامدار مسلمانان کردهای، هرگز فراموش نخواهد کرد. تو با این کارها، خود را به هلاکت افکندی، دین خود را تباه ساختی و حقوق مردم را پایمال کردی، والسلام.»(10)
حضرت در این نامه اگر چه به صراحت با معاویه اعلام جهاد نفرمود، امّا فرمود: برای عدم مجاهده و قیام در پیشگاه خدا عذری ندارد. این نامه دارای سه جهتگیری اصلی است:
الف. با نظریه سلطنت معاویه، که اطاعت محض از سلطان را القا میکرد، مخالفت نمود؛
ب. معاویه به عنوان قاتل انسانهای با ایمان و مخلص همچون حجربن عدی و عمروبن حَمِق معرفی گردید؛
ج. ضرورت جهاد با معاویه و توجه به این نکته که معاویه «دین» را نابود کرده است.
نکته اصلی این نامه، همین جهتگیری سوّم است. معاویه به امام حسین علیهالسلام میگوید: به فکر دین و امت محمّد صلیاللهعلیهوآله باش و فتنهگری مکن، امام حسین علیهالسلام در جواب معاویه میفرماید: حکومت تو که دین را نابود کرده است، بزرگترین فتنه برای مردم است.وقتی معاویه نامه امام حسین علیهالسلام را خواند، در سینهاش شعله حقد و کینه زبانه کشید. یزید و عبداللّه بن عمروعاص به معاویه توصیه کردند که جوابی به نامه امام حسین علیهالسلام بدهد که در آن تحقیر و توهین نسبت به آن حضرت و پدرش درج شود. معاویه در جواب پیشنهاد آنان گفت:
«... به خدا سوگند هیچ گونه عیبی در حسین سراغ ندارم. به نظرم رسید نامه تهدیدآمیزی به او بنویسم، سپس (به مصلحت) دیدم که این کار را نیز نکنم و او را به ستیزه جویی نکشانم.»(11)
برخورد امام حسین علیهالسلام با هدایای معاویه
آنچه نوشته شد، اخبار و گزارشهای موثق در این باره بود که نشانگر عمق مخالفت امام حسین علیهالسلام با معاویه و نمایانگر عمق خصومت تیرگی روابط بین آن دو است. امّا بعضی از گزارشها حاکی از آن است که رفتار معاویه نسبت به امام حسین علیهالسلام و نیز امام حسن علیهالسلام نیکو و شایسته بوده است و معاویه آنان را از هدایا و جوایز خویش بهرهمند میساخته است. چنانکه ابومنصور طبرسی در این باره مینگارد:
«معاویه برای امام حسین علیهالسلام چیزی که ناراحتش کند، ننوشت و آنچه را به او میداد، قطع نکرد. او در هر سال، علاوه بر کالاها و هدایای گوناگون، یک میلیون درهم برای او میفرستاد!»(12)
ابوحنیفه دینوری پا را از این فراتر گذاشته و در این باره مینویسد:
«گویند: در مدت زندگی معاویه هیچ گونه بدی یا کار ناپسندی از او نسبت به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام سر نزد، و او هیچ چیز از اموری را که شرط کرده بود، از آنان دریغ نداشت و در نیکی کردن به آنان، تغییر روش نداد.»(13)
همچنین در خصوص ارسال عطایا و جوایز از جانب معاویه و قبول آنها از سوی امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام گزارشهایی به مضامین زیر نقل شده است:
1. امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام جوایز و عطایای معاویه را قبول میکردند.(14)
2. امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام در دیداری با معاویه، دویست هزار درهم از وی دریافت کردند!(15)
3. معاویه اوّل ماه، یک میلیون درهم برای امام حسن علیهالسلام و نهصد هزار درهم برای امام حسین علیهالسلام فرستاد!(16)
چنین گزارشهایی را به سادگی نمیتوان پذیرفت. امّا درباره هدایا و وجوه نقدی باید گفت: اگر چه بعید به نظر نمیرسد که اعطا و ارسال آنها توسط معاویه به این انگیزه بوده که او میخواسته با این کار از حجم اقدامات و اعتراضات آن دو بزرگوار علیه خویش بکاهد و در صورت امکان، آنان را تا حدّ زیادی همراه و موافق سیاستها و شیوه حکومتداریاش کند، امّا اینکه امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام آن هدایا و پولها را پذیرفته و دریافت کرده باشند، محل تأمل و جای تحقیق و بررسی دارد؛ چرا که اوّلاً، گزارشهای یاد شده با اخبار و گزارشهای دیگری مبنی بر عدم پذیرش هدایا و جوایز معاویه، معارض است؛ چنانکه از امام موسی بن جعفر علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام جوایز معاویه را نمیپذیرفتند.»(17) همچنین در جریان مسافرت معاویه به مدینه جهت بیعت گرفتن برای یزید از بزرگان و شخصیتهای سرشناس این شهر از جمله امام حسین علیهالسلام ، زمانی که معاویه مجبور به پرداخت مستمری به تعویق افتاده بنیهاشم شد، امام حسین علیهالسلام از دریافت سهم خویش استنکاف کرد.(18)
ثانیا، بر فرض صحت سند و قبول چنین گزارشهایی، پذیرش چنین هدایا و جوایزی از سوی آن بزرگواران، قابل قبول و موجّه بوده است. چنانکه در روایتی از امام باقر علیهالسلام درباره دریافت عطایا و جوایز حاکمان ستمگر سؤال شد، حضرت جواز قبول چنین هدایایی را مستند به صدور چنین کاری از امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام کردند و فرمودند: «[مانعی نیست چرا که] حسن و حسین علیهماالسلام عطایای زورمندانی همچون معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آنان شایستگی و حق آنچه را که از معاویه دریافت میکردند، داشتند.»(19)
ثالثا: اگر (فرضا) امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام عطایا و جوایز یاد شده را دریافت میکردند، آنها را برای خود و خانوادهشان هزینه نمیکردند و به مصرف نیازمندان و فقرای بنیهاشم و دیگر افراد مستمند و یتیم جامعه اسلامی میرساندند. چنانکه مرحوم مجلسی در اینباره چنین روایت کند: «حسن و حسین علیهماالسلام این اموال (عطایا و جوایز) را از معاویه میگرفتند و حتی به اندازه آنچه مگس در دهان خود میگیرد، برخود و خاندان خود هزینه نمیکردند.»(20)
از اینرو، ارسال یک میلیون درهم از جانب معاویه برای امام حسن علیهالسلام ـ چنانکه اخبار «دلائل الامامة» و «احتجاج» از آن حکایت میکرد و پذیرش آن از ناحیه امام حسن علیهالسلام از این باب بوده است، بدین معنی که معاویه مطابق یکی از مواد معاهده صلح بین او و امام حسن علیهالسلام موظف بود که یک میلیون درهم از محل خراج «دارابجرد»(21) (دارابگرد) برای تقسیم بین بازماندگان شهدای جمل و صفین به امام حسن علیهالسلام پرداخت کند(22) ـ و پذیرش آن از سوی آن حضرت نیز طبعا بدون اشکال و کاملاً مشروع بوده است؛ زیرا آن را برای مصرف یاد شده میگرفتهاند.
اما اینکه رفتار معاویه با امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام نیکو بوده است، نه تنها شاهدی بر این ادعا وجود ندارد، بلکه تاریخ گواه است که معاویه از هر فرصتی که به دست میآورد، برای خدشهدار کردن چهره امام علی علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام و در نهایت حذف آنان، استفاده میکرد. او نه تنها با علی علیهالسلام و خاندانش سر ناسازگاری و مخالفت داشت، بلکه با شیعیان او نیز به جرم پیروی و ابراز عشق و ارادت به خاندان علوی رفتار وحشتناک و هولناکی داشت.(23) نمونه بارز آن، قتل بیرحمانه حُجر بن عدی کندی، یکی از اصحاب بزرگ علی علیهالسلام و از یاران مخلص او، بود که منابع تاریخی به تفصیل از آن سخن گفتهاند.(24) از اینرو، چگونه میتواند رفتار معاویه با امام حسن علیهالسلام نیکو باشد، در حالیکه او آن حضرت را با دسیسه مسموم کرد(25) و به شهادت رساند و حاکم او، مروان بن حکم، از دفن جنازه مطهر آن بزرگوار در کنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگیری کرد.(26) چنانکه عدم پایبندی پسر ابوسفیان به مواد پیمان نامه صلح و زیر پا قرار دادن آن، دلیل روشنی بر کذب و نادرستی گفتار «دینوری» میباشد.
با شیوهای که معاویه در امر حکومت داری در پیش گرفته بود، نمیتوانست رفتار شایسته و پسندیدهای نیز نسبت به امام حسین علیهالسلام داشته باشد. او در نامهای که گذشت، به امام حسین علیهالسلام مینویسد: «با تو از درِ مکر وارد خواهم شد.» به گمان قوی مراد وی از روش مکارانه، روش رایج وی دربرخورد با مخالفان یعنی ترور و مسمومیت با زَهر است. چنانکه پیش از این، از همین شیوه برای از میان برداشتن مخالفانی همچون مالک اشتر، امام حسن علیهالسلام ، سعد بن ابی وقاص(27) و عبدالرحمن بن خالد بن ولید(28)، بهره جست.
3ـ تبیین جایگاه و منزلت اهل بیت علیهمالسلام
اگر چه معاهده صلح با معاویه یکی از عوامل مهم بازدارنده قیام و نهضت مسلحانه اباعبداللّه علیهالسلام بود، امّا این امر و امثال آن، آن حضرت را از بیان حق و تبیین مقام و منزلت خویش و اهل بیت علیهمالسلام باز نمیداشت؛ از اینرو، در هر شرایط مناسبی، به امر به معروف و نهی از منکر پرداخته، فضایل و مناقب خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله را یادآور میشد و از آنان به عنوان محور حق دفاع میکرد.
دو نمونه ذیل، شاهد این مطلب است:
موسی بن عقبه میگوید: «به معاویه گفتند: مردم چشمشان را به حسین علیهالسلام دوختهاند. کاش به او فرمان میدادی تابه منبر برود و سخنی گوید؛ چرا که در او ناتوانی یا لکنت زبان است.
معاویه گفت: ما نیز چنین پنداری درباره حسن داشتیم ولی او پیوسته در چشم مردم بزرگ میشد و ما رسوا میشدیم.
این گذشت تا روزی معاویه به حسین علیهالسلام گفت: ای اباعبداللّه! ای کاش منبر میرفتی و سخنی میگفتی! حسین بر منبر رفته حمد و ثنای خدا فرمود و بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله درود فرستاد. ناگاه شنید کسی میگوید: این شخص کیست که سخن میگوید.
امام حسین علیهالسلام ضمن معرفی خویش و اهل بیت علیهمالسلام به عنوان یکی از دو چیز گرانبها، که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن را در میان امتش به یادگار گذاشته است و آنان مرجع تفسیر و تاویل قرآن هستند؛ با استدلال به آیاتی چند از قرآن کریم، اطاعت از اهل بیت علیهمالسلام را همانند اطاعت از خدا و رسول وی واجب شمرده و مردم را از گوش فرا دادن به ندا و وسوسههای شیطان برحذر داشت.
معاویه تا چنین بیاناتی را از آن بزرگوار شنید دیگر نتوانست تحمل کند؛ از اینرو گفت: "ای اباعبداللّه! بس است؛ مقصود خود را رساندی."(29)
زمانی دیگر در مجلس معاویه چنین فرمود:
«من فرزند کسی هستم که در پاکی همانند آب آسمان است و در زمین ریشه دارد. من فرزند کسی هستم که در اصل و تبار فاخر، شرافت والا و نیکنامی دیرین خانوادگی بر همه اهل دنیا سروری و آقایی دارد. من فرزند کسی هستم که خشنودی او، خشنودی خدای رحمان و خشم او خشم خدای رحمان است.» سپس معاویه را مخاطب قرار داده فرمود: «آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو همانند پیشینه من است؟ اگر بگویی نه؛ شکست خوردهای، و اگر بگویی، آری؛ دروغ گفتهای.»
معاویه گفت: سخن تو درست نیست. امام حسین علیهالسلام فرمود: «حق روشن و آشکار است و راه (تشخیص و شناخت) آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.»(30)
در شرایطی که حذف مقام و منزلت اهل بیت علیهمالسلام در دستور کار اصلی معاویه و کارگزارانش قرار گرفته بود و آنان با تمام وجود تلاش میکردند که این عمل را به صورت یک فرهنگ در جامعه اسلامی ترویج کرده و جا بیندازند، بیانات این پیشوای جامعهاسلامی، بیانگرعزّتوافتخارحسینی واز ارزشواعتبارخاص خودبرخورداراست.
4ـ سخنرانی تاریخی و افشاگرانه امام علیهالسلام در کنگره بزرگ حج
در سال 59 (یا 58) هجری، یعنی یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه، در زمانی که فشار و خفقان حاکم بر شیعیان از سوی معاویه بیداد میکرد، امام حسین علیهالسلام به زیارت خانه خدا مشرف شدند. در این سفر عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس آن بزرگوار را همراهی میکردند. امام حسین علیهالسلام در مکه از صحابه و تابعین و فرزندانشان، که در جامعه اسلامی به پاکی و درستی شهرت داشتند و نیز از عموم مرد و زن بنیهاشم، دعوت کردند که در چادر او واقع در «منی» اجتماع کنند.
در میان جمعیت گرد آمده که افزون بر هزار نفر(31) بودند، دویست نفر از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله به چشم میخوردند. در این هنگام امام حسین علیهالسلام به پا خاست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«امّا بعد، این شخص ستمگر (معاویه) درباره ما و شیعیان ما اعمالی را روا داشت که دیدید و دانستید و شاهد بودید. میخواهم مطلبی را از شما بپرسم. اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید واگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید. سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان واطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما میدانید دعوت کنید، چون بیم دارم این امر(32) کهنه شود و حق از بین رفته، مغلوب گردد. خدا نور خود را به اتمام میرساند، اگر چه کافران راخوش نیاید.»
سپس حضرت آیاتی را که خدا در شأن علی علیهالسلام و خاندان وی نازل کرده بود، قرائت فرموده و تفسیر نمود و نیز هر چه پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل کرد، و در همه آنها، اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگفتند: آری به خدا این سخنان را شنیدیم و شهادت میدهیم، و تابعین میگفتند: به خدا سوگند! این سخنان را کسانی از صحابه که آنان را به راستگویی و امانتداری میشناسیم، برای ما نقل کردند. آنگاه حضرت فرمودند: «شما را به خدا سوگند میدهم که این سخنان را برای هر کس که به او و به دینش اطمینان دارید نقل کنید.»(33)
تعبیر اخیر امام علیهالسلام به خوبی حاکی از سانسور و خفقان شدید حکومت معاویه و فشار او نسبت به پیروان علی علیهالسلام و دشمنی دیرینه و سرسختانه معاویه با خاندان نبوّت است که امام علیهالسلام توصیه میکند این گفتار را برای افراد مورد اعتماد نقل کنید.
در شرایطی که دشنام و توهین نسبت به علی علیهالسلام و خاندان وی جریان اصلی تبلیغات حکومت معاویه است، امام حسین علیهالسلام در مراسم حج به دو فریضه مهم و مقدس الهی؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر اقدام نموده و ضمن بیداری اذهان حاضران، سفارش میکند که دیگران را نیز با رعایت احتیاط بیدار کنند و خیانتهای بنیامیه را به آنان گوشزد نمایند.
نکته حایز اهمیّت در این جریان آن است که امام علیهالسلام با این تدبیر با توجه به امکانات و مقدورات آن روز، در میان حاضران موج و حرکتی ایجاد نمود؛ چرا که حاضران پیام امام علیهالسلام را در بازگشت به سرزمین خویش به دیگران منتقل کردند و زمینه بیداری آنان را فراهم ساختند.
اثر زیارت امام حسین(ع) در روح انسان به تذکر منحصر نمی شود، بلکه در شورانگیزی و ایجاد روحیه انقلابی و دادخواهی نیز تاثیری شگرف دارد زیرا مضمون بسیاری از آیات یادآور ستمها و جنایاتی است که بر عترت طاهره نبوی و اهل بیت عصمت رفته است، و لعن بر قاتلان و ظالمان و دنباله روان آنان می باشد، و این نکته مخصوصا در زیارت سیدالشهدا علیه السلام بیشتر دیده می شود.
بنابر آنچه در کتابهای تاریخی آمده است زیارت امام حسین(ع) و یارانش در سالهای اولیه چنان شورانگیز و انقلاب آفرین بود و اثری آشکار در معرفی مظالم و اعمال کفرآمیز امویان داشت، که دستگاه حاکم چاره ای جز این ندید که از هجوم زائران به حائر حسینی جلوگیری نماید. در نیل به این هدف دستور داد پیرامون کربلا پاسگاههایی تعبیه کردند، و مامورین بدخو و سخت گیر به نگهبانی پرداختند تا مردم را از زیارت تربت پاکش مانع شوند. اما عشق حسینی که در دل مؤمنان نهفته بود و تشویق امام باقر و صادق(ع) به زیارت آن حضرت چنان بود که شیعیان در پوشش تاریکی شب به زیارت می رفتند و گاه بعضی هم گرفتار می شدند و به شدیدترین شکلی مجازات می شدند. (1)
در چنین شرایط سختی است که معنی واقعی این حدیث حضرت صادق(ع) روشن می شود که چون ابن بکیر بیم خود را از سلطان (حکومت سلطه و زور) و خبرگزاران جاسوس و دژبانان مرزی اعلام می دارد، به او می فرماید: ابن بکیر! آیا دوست نداری که خدا ترا در راه ما بیمناک بیند؟ آیا نمی دانی هر که به خاطر ما ترس را پذیرا شود، خدا او را در سایه عرش خود پناه می دهد، و هم سخن او در زیر عرش الهی حسین(ع) باشد، و خدایش از هراس و ناراحتی های روز رستاخیز پناه دهد. (2)
در تشویق به زیارت سیدالشهدا(ع) با وجود ترس، معاویة بن وهب از همان امام نقل می کند که فرمود:
ای معاویه: زیارت قبر حسین(ع) را به خاطر ترس وامگذار. زیرا آنکه زیارتش را ترک کند، حالی او را فرا می گیرد که آرزو می کند کاش قبر امام نزدش بود!! آیا دوست نداری که خدا شخص تو و همراهانت را در زمره گروهی بیند که رسول الله(ص) و علی و فاطمه و ائمه(ع) همه برایش دعا می کنند؟ (3)
با وجود چنین مشکلاتی است که زرارة از حضرت باقر(ع) می پرسد: چه می فرمایی در باره کسی که زیارت پدرت را با ترس انجام دهد؟
امام پاسخ می دهد: روز قیامت که بیشترین وحشت و ترس افراد را فرا می گیرد، خدا او را در امان می دارد، و فرشتگان به بشارت با او برخورد می کنند و می گویند: مترس و اندوهگین مباش، این روز [سرور] تواست که در آن کامیابی و رستگاریت می باشد. (4)
از سال 61 که شهادت اباعبدالله الحسین(ع) و اصحابش واقع شد، تا سال 132 که انقراض حکومت ننگین و ظلم آلود بنی امیه است، با زوار آن حضرت بسیار بدرفتاری می شد و به صورتهای مختلف برای آنان موانعی ایجاد می کردند، اما شور حسینی و مظالم اموی و وجود چنان احادیثی، سنت زیارت فرزند رسول خدا(ص) و برترین شهیدان دنیا را برقرار داشت، چنانکه شیفتگان پیاده و شبانه، پنهان و ترسان، به شوق دیدار حائر حسینی تنها و دسته جمعی، حرکت می کردند، و زیارت حقیقی را که ارتباط قلبی با امام و پیروی عملی از امام است، انجام می دادند.
آنچه مشکلات راه را تا حدی تسهیل می کرد، وجود دو دهکده آباد به نام «غاضریه » و «نینوا» بود، که در حدود شمال شرقی و جنوب شرقی حائر امام قرار داشت. «از این دو دهکده و مخصوصا از غاضریه که دم راه واقع شده بود، بظاهر زائرین می توانستند آنجا را هدف و مقصد خویش وانمود کنند، و پس از توقف مختصری برای رفع سوء ظن افراد مسلح مخفیانه داخل حائر مقدس شوند.» (5)
این جنبه سیاسی - انقلابی زیارت سیدالشهدا(ع)، در دوران عباسیان نیز وجود داشت، زیرا آن ستمگران حیله گر پس از تحکیم پایه های حکومت خویش دستور تخریب و محو آثار مرقد مطهر حسینی را صادر کردند، و چنانکه نوشته اند، «اول کسی که از بنی عباس این بدعت را وضع کرد، منصور دوانیقی بود. وی در راس ستون متجاوزین به حائر و قبر مطهر قرار گرفته است. رفتار منصور سرمشقی برای خلفای بعدی گردید، و هارون الرشید و متوکل از او پیروی کردند. ظلم منصور و پرده دری او به جایی رسید که علمای دین سخت به معارضه با او پرداختند و دو تن از رؤسای مذاهب چهارگانه معاصر او که ابوحنیفه و مالک بن انس باشند، برای مردم مدینه فتوا دادند که بیعتی را که منصور برای خویش گرفته است، مطابق با شرع نیست...» (6)
هارون الرشید در اواخر حکومت ظالمانه اش آنگاه که از علاقه مردم به آل علی و کثرت زوار حسینی با خبر شد، دستور محو آثار حائر سیدالشهدا(ع) را صادر کرد. (7) متوکل عباسی، همانکه نرون عرب لقب گرفت، چهار بار در سالهای 233، 236،237،247 آن مکان مقدس و کانون الهام بخش را مورد اهانت و تخریب قرار داد. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد: «قبر حسین(ع) را خراب کرد و آثار آن را محو نمود، و پاسگاههایی در مسیر زوار قبر او قرار داد تا هیچ کدام از زوار راه گریزی نداشته باشند و تمام آنها به چنگ مامورین او گرفتار شوند، آنها را یا می کشت و یا به بدترین عقوبتها مجازات می کرد». (8)
با همه این ستمها و بازداشتها و خشونتها انبوه زائران مشتاق سیدالشهدا(ع) روانه آن قبله احرار می گشت، بطوری که این رشته معنوی، زیارت، که پیوند امام با مامومین را برقرار می داشت، هیچ گاه گسسته نشد و پیام آور شورها و شوقها، تولاها و تبراها، حق جوییها و کفرستیزیها بود، بخصوص که با مراسمی از سوگواری و مرثیه خوانی، بیان مناقب خاندان عترت و مظالم غاصبان حقوق آنان همراه می شد، و وجود چنین پیامها و حرکتها بود که حاکمان غاصب را به چنان عکس العمل های زشتی وا می داشت.
تولدی دیگر
گر چه ائمه معصومین ما هر یک به نوعی شهید شدند، و تاریخ تشیع از آغاز با خط خونین شهادت رقم خورد، اما یفیت به شهادت رساندن حسین بن علی(ع) به اندازه ای ظالمانه و اندوه زا بود که در دفتر شهدای اسلام عنوانی برجسته و ممتاز یافت و حادثه ای بی نظیر شد، و حضرتش به حق «سیدالشهدا» لقب گرفت، و «شهادت » با قیام و جهاد مقدسش معنایی تازه و ارزشی بیشتر پیدا کرد.
به موازات این دگرگونی در فرهنگ اسلام، «زیارت » نیز تولدی دیگر یافت و وارد مرحله ای جدید شد. زائر حسینی مقامی والا و سیمایی ملکوتی یافت، و کربلا قبله آزادگان و مورد عنایت خدای شهیدان گردید، و ثواب زیارتش افزون از ج بیت الله شد.
شرح این نکات را از زبان روایات باید خواند:
1 - حضرت باقرالعلوم(ع) فرمود: وقتی حسین(ع) به حضور رسول خدا(ص) وارد می شد، او را به سوی خود می کشید و سپس به امیرالمؤمنین(ع) می گفت: «او را نگهدار»، بعد به طرفش خم می شد و او را می بوسید و می گریست. - حسین(ع) می گفت: ای پدر! چرا می گریی؟ - ای پدر! آیا من کشته می شوم؟ - آری پدر و برادرت و خودت. - ای پدر! مکانهای شهادت ما پراکنده خواهد بود؟ - بلی فرزندم. - چه کسی از امت تو مرا زیارت می کند؟ - جز صدیقین از امتم مرا و پدر و برادرت و ترا زیارت نمی کند. (9)
چنانکه از این خبر نیز استنباط می شود، تاکیدی که بر زیارت سیدالشهدا(ع) شده است ارتباط مستقیم با مساله شهادت آن حضرت دارد، که از روایات دیگر نیز برمی آید (10) اما «صدیقین » که زائران واقعی آن امام معرفی شده اند، کسانی هستند که رسول الهی و آنچه را که از جانب خدا آورده است، درست می داند، و خود راست گفتار و درست کردارند. (11)
2 - امام باقر(ع) فرمود: شیعیان ما را به زیارت قبر حسین(ع) امر کنید، که آمدن به حضورش بر هر مؤمنی که به امامت حسین(ع) از طرف خدای عزوجل اقرار دارد، واجب است. (12)
3 - امام جعفر صادق(ع) فرمود: هر کس قبر حسین بن علی(ع) را روز عاشورا با شناخت به حقش زیارت کند، همانند کسی است که خدا را در عرش زیارت کرده. (13)
چنین تعبیرهایی گویای میزان تقرب سیدالشهدا(ع) به خدای سبحان و بلندی قدرش در پیشگاه الهی است، که دیدار با معرفت او چون «لقاءالله » است، و با آنچه از تاثیر شگرف شهادتش برای اعلای کلمه حق و معرفی اسلام راستین و اضمحلال باطل می دانیم، جای شگفتی از چنان تعبیرهایی نیست، و همچنان است که در زیارتش می خوانیم: «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره ». (14)
اعتقاد به چنین احادیثی است که در روز عاشورا شیفتگان حسینی را برمی انگیزد تا دسته دسته و قبیله قبیله، پیاده و سواره به کربلا روی آورند، و خاطره شهادت جانگدازش را تجدید نمایند. انعکاس این حرکت شورانگیزءو راه افتادن دسته های عزاداری در روز عاشورا و در سایر شهرها، نیز برای زنده نگهداشتن قیام سیدالشهدا(ع) همواره و در هر زمان مهم و مؤثر بوده است.
4- ابوهاشم جعفری می گوید: به حضور ابوالحسن علی بن محمد(ع) وارد شدم، در حالی که حضرت تب دار و بیمار بود.
ایشان به من فرمود: ای اباهاشم! مردی از موالی ما را به حائر بفرست تا خدا را بخواند و برایم دعا کند.
از حضورش که بیرون آمدم، با علی بن بلال روبرو شدم. آنچه امام هادی(ع) به من گفته بود به وی اعلام کرده، و از او خواستم همان کسی باشد که به حائر می رود.
او گفت [درخواستت را] می پذیرم و فرمانبردارم، ولی من می گویم یقینا امام از حائر افضل است، زیرا به منزله کسی است که در حائر است، و دعای حضرتش برای خود برتر از دعایی است که من در حائر برایش بکنم.
آنچه علی بن بلال گفته بود به امام اطلاع دادم. حضرت به من فرمود به اوبگو:
رسول خدا(ص) از خانه خدا و حجرالاسود افضل بود، ولی گرد خانه طواف می کرد، و به سنگ دست می مالید می بوسید. همانا خدای تعالی - قطعه زمین هایی ممتاز دارد و دوست دارد در آنها دعا شود و برای کسی که دعا می کند، استجابت نماید و حائر حسین(ع) از این مکانها است. (15) (16)
پی نوشتها:
1- رک: تاریخ کربلا و حائر حسین، 60 - 61.
2- کامل الزیارات،126. متذکر می شود احادیث وارده در این باره متعدد است.
3- همان،116، این حدیث با سلسله اسنادی دیگر و اضافاتی در صفحه 126 نیز نقل شده است.
4- همان، 125، در این باب 5 حدیث نقل شده است.
5- تاریخ کربلا و حائر حسین،69 - 70.
6- همان،137.
7- رک: تاریخ کربلا و حائر حسین، 140. مؤلف شرح واقعه را از این منابع نقل می کند: امالی شیخ طوسی،206; مناقب ابن شهرآشوب 2 /189; بحارالانوار19 /297; اعیان الشیعه 4 / 304 و کتب دیگر.
8- مقاتل الطالبین، چاپ ایران،203. رک: ابن اثیر در حوادث سال 236، و تاریخ ابوالفداء (جلد7) در وقایع سال 236 (به نقل از تاریخ کربلا و حائر حسین، 144) و تاریخ اسلام، از دکتر علی اکبر فیاض، ص 199.
9- کامل الزیارات، 70.
10- همان،109، حدیث 1، که در آن حضرت سید جوانان بهشتی و سید شهیدان نامبرده شده است.
11- رک: اقرب الموارد; الاصول من الکافی، ج 2، ص 105.
12- کامل الزیارات، 121.
13- همان، 174، حدیث 3.
14- با توجه به معنی «ثار» که «انتقام خون گرفتن و خونخواهی »، «خون »، عبارت مذکور پذیرای دو معنی است: سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون او، با سلام بر تو ای کسی که خدا خونخواهی ترا می کند و پسر چنان کسی، و این معنی لطیف تر است.
15- کامل الزیارات، باب 90، ص 274.
16- برگرفته از مجموعه آثار نخستین کنگره جهانی حضرت رضا(ع)، ص 546 تا553.
در زیارت حضرت صاحب علیه السلام می خوانیم که امام مهدی علیه السلام تنها راه الهی نجات هستند؛ پس چرا بزرگان از آموزه های اسلامی این مسأله را به دست آورده اند که به تعداد خلایق راه به سوی خداوند وجود دارد؟ اگر متوجه شویم که منظور از این طرق راه های فرعی منتخب هر مخلوق با توجه به ظرفیت خود است و منظور از تنها راه نجات شاهراه و راه اصلی هدایت است، مشکل برطرف خواهد شد.
به او گفتم: می دانستی، تنها راه نجات ما یکی است و هر راهی غیر آن، هلاکت را در پی دارد؟ (1)
گفت: چگونه ممکن است؟! مگر نه اینکه راه برای رسیدن به حق، به عدد خلایق است؟! (2) پس چگونه ممکن است راه رسیدن به خداوند، برای تمام انسان ها یکی باشد؟ ما با هم متفاوتیم و هر کداممان منحصر به فردیم؛ نه تنها اثر انگشتمان که خصوصیات ظاهری و باطنیمان نیز، با یکدیگر فرق دارد؛ آیا همین مسأله ثابت نمی کند که راه های متفاوتی برای نجات، وجود دارد؟
- راست می گویی تو شبیه کسی نیستی، حتی دوقلوها هم شبیه یکدیگر نیستند؛ پس مطمئناً این تفاوت، عمل متفاوت را می طلبد؛ ولی آیا هیچ گاه به این فکر کرده ای که چه قدر شبیه دیگرانی! نه تنها تو، بلکه تمام مردم دنیا، شبیه هم هستند و نه تنها همه ی مردم دنیا، که همه ی مردم، در همه ی اعصار شبیه هم بوده اند.
- از چه حرف می زنی؟
- از خصوصیات مشترک انسانی؛ از ضعف ها و استعدادهای مشترکمان؛ آیا به این مسأله معتقدی که اکثر انسان ها برای رسیدن به هدف، عجول هستند (3) و پس از آن که از خداوند چیزی را خواستند و به حاجت نرسیدند، بی تابی می کنند و ناامید می شوند؟! آیا این را در همه ی مردم دنیا ندیده ای که از بخشیدن نعمت هایی که به آن بخشیده شده، بخل می ورزند (4) و معمولاً خودشان را ترجیح می دهند؟! نه تنها مهربانی همدیگر را، بلکه نعمت های خدایشان را نیز فراموش می کنند! (5) آیا حس نمی کنی میل به زیبایی دوستی، جاودانگی، کمال و تلاش برای به دست آوردن آن ها، در تمام انسان ها مشترک است؟!
در زیارت حضرت صاحب علیه السلام می خوانیم که امام مهدی علیه السلام تنها راه الهی نجات هستند؛ پس چرا بزرگان از آموزه های اسلامی این مسأله را به دست آورده اند که به تعداد خلایق راه به سوی خداوند وجود دارد؟
نگو نه؛ که به خاطر دارم، وقتی را که برای حفظ موهای سرت، به تمام پزشکان مطرح تهران، سر زدی؛ نگو نه؛ که به یادت می آورم زمانی را که به در و دیوار می زدی خانه ای را که چشمت را گرفته بود به دست آوری و وقتی عصبانی و پکر با من تماس گرفتی، گفتی از بچگی دوست داشتم ترقّی کنم و به درجات بالاتر برسم. خب؛ میل به کمال را برخی در دنیا جستجو می کنند؛ بچه، کمال را در چیزی می بیند و عارف در چیزی.
- خب بله؛ حرف های تو درست است؛ این خصوصیات در همه ی ما هست؛ بدون این که با تمام مردم جهان حرف زده باشم، از گزارشات اخبار و فیلم ها و ... حس می کنم که آن ها هم این گونه اند؛ ولی چرا می گویی راه نجات یکی است؟ چه عیبی دارد که هر کس از راه خود برود و خوشبخت شود؟!
- ببین عزیزم! اشکالی ندارد که هر کس یکی از راه های فرعی را انتخاب کند و با توجه به ظرفیت و توانایی ها و علایق خود از مسیری عبور کند؛ اما مسأله این جاست که همه ی این راه های فرعی باید به شاهراه و اتوبان اصلی برسد و آن شاهراه اصلی یکی است اگر من از مسیر خود بروم و تو نیز از مسیر خود و هیچ کدام در جاده ی اصلی نیفتیم چه می شود؟!
- هیچ کدام به هدف اصلی نمی رسیم.
- آفرین! به نظر تو می شود که هزاران هدف و همه نیز حق، وجود داشته باشد؟!
- نه بعید است! چون حق یکی است و باطل کثیر!
- یاد شبی افتادم که مصداق بارز این مسأله بود؛ شبی که به یاد تاریخ مانده و از آن شب به بعد خیلی از خوبان، عاشق مرور آن، حداقل در هر سال یک بار، هستند. شبی که ملائکه فرصت پلک زدن را از خود گرفته بودند و نمی خواستند حتی آنی از آن را از دست بدهند.
- از چه شبی حرف می زنی؟
- شب عاشورا! لحظه ای چشمان خود را ببند و به خیمه ی یاران اباعبدالله علیه السلام، این وفادارن عزیز، نگاهی کن! اشراف مشهوری، چون زهیر بن قین (6)، بریر بن حضیر همدانی مشرقی، عالم حدیث شناسی چون شوذب بن عبدالله همدانی، عابس بن ابی شبیب شاکری، سخنور و شب زنده داری پارسا تا غلامی هم چون جون بن حری .(7)
اشکالی ندارد که هر کس یکی از راه های فرعی را انتخاب کند و با توجه به ظرفیت و توانایی ها و علایق خود از مسیری عبور کند؛ اما مسأله این جاست که همه ی این راه های فرعی باید به شاهراه و اتوبان اصلی برسد و آن شاهراه اصلی یکی است اگر من از مسیر خود بروم و تو نیز از مسیر خود و هیچ کدام در جاده ی اصلی نیفتیم چه می شود؟!
آن پیرمرد را ببین چگونه از فرصت امشب بهره می برد و به مزاح مشغول است! (8) برو به خیمه ای که یاران عاشورایی مولا صف ایستاده اند تا مولا بیرون آمده و آنان داخل شده، خود را تمیز نموده و با مشک معطر سازند؛ (9) راستی فردا چه خبر است که باید در آن تمیز و معطر بود! به خیمه ی مناجات و نیایش عاشقانه ی لحظات آخر، نظری بینداز! قبل از آن که صدای هق هق گریه هایشان، جگرت را آب کند، بیرون بیا و با خدای خویش تنهایشان بگذار!
- چه صحنه ی زیبایی بود! کاش آن جا مانده بودیم و به این دنیا باز نمی گشتیم!
- به نظر تو، چرا یاد آن شب افتادم؟
- برای این که هر کدام از یاران حق، اهل شغل و موقعیت خاصی بودند؛ ولی همگی همراه مولا، در شاهراه حسین علیه السلام قدم می زدند.
- احسنت! خوشحالم که متوجه مسأله شدی.
- تمام تلاش ما این است که بر گرد وجود حجت این زمان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بگردیم و دیگر فرق نمی کند که پزشک باشیم یا طلبه؛ کارگر باشیم یا کارفرما؛ خانه دار باشیم یا کارمند؛ مهم این است که در شاهراه حجت الله (10) حرکت کنیم و هر روز با به یاد آوردن این مسأله، نیرو و نشاطی تازه بگیریم.
تنها برای شادی دل مولا برخیزیم و یادمان نرود سبیل الله، عین الله، رحمت واسعه ی او و مصداق بارز اسم شکور خداوند در بین ما هست.
پی نوشت:
1- السّلام علیکَ یا سَبیلَ اللهِ الّذی مَن سَلَکَ غَیرَه هَلَک: شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر (علیه السّلام)، ص 857؛ مرتضی مجتهدی، صحیفه مهدیه، قم: نشر الماس، 1388، زیارت چهارم در سرداب مقدس، ص 624.
2- «الطرق الی الله بعدد نفوس الخلایق»، جمله ای است که از آموزه های دینی اقباس شده و حدیث نیست.
3- و کان الانسان عجولا (الاسراء، 11)؛ خلق الانسان من عجل (الانبیاء، 37)
4- و اذا مسّه الخیر منوعاً: و چون خیری به او (انسان) رسد بخل می ورزد. (المعارج، 21)
5- انسان فراموشکارِ آفریدگار خود: «نسوا الله» (التوبه، 67)، آفرینش خود: «نسى خلقه» (یس، 78)، هویت خود: «تنسون انفسکم»(البقره، 44)، روز حساب: «نسوا یوم الحساب»(ص، 26)، پند و موعظه دلسوزان. «نسوا حظّاً مما ذکروا به»(المائده، 13) است.
6- برای آگاهی بیشتر از این سردار آسمانی ر.ک: مجلسی، بحار، ج 44، ص 371.
7- جون، غلام ابوذر غفاری بود که پس از رحلت ابوذر به مدینه برگشت و به امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) خدمت کرد: در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه از او سخن به میان آمده است.
8- در شب عاشورا، حبیب بسیار شادمان و خرسند بود و با اصحاب و یاران امام (علیه السلام)، شوخی می کرد.: محمد بن عمر؛ رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش، ص 79.
9- امام علیه السلام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص، بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعد ایشان، خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند: مثیر الاحزان ابن نما، ص 54؛ لهوف ص 84؛ بحار ج 5 ص 1.
مسئله نفاق و منافق و زیانهاى غیرقابل جبران دوروئى و یکى نبودن ظاهر با باطن و هماهنگ نبودن سیرت با صورت در آیات اوائل سوره مبارکه بقره به طور مفصّل مورد بحث قرار گرفت، لذا در این بخش از تفصیل آن صرف نظر نموده به صورتى مختصر به آن اشاره مى کنم.
اگر دل انسان بر پایه ایمان و اخلاق انسانى، و خصائص ملکوتى و انصاف و میانه روى استوار و ثابت نباشد، هر لحظه با طوفانى مخرّب، و آمالى بیپایه، و حملات هوا و هوس به طرفى میل پیدا مى کند و حالات مثبتش به حالات منفى تغییر مى یابد، و دگرگونىهاى زیان آور به بالا و پائینش میبرد و لحظه به لحظه به شکلى در مى آورد و انسان و دنیا و آخرتش را به دنبال خود میبرد و نمى گذارد در معرض رحمت و الطاف حق قرار گیرد، و از فیوضات الهیه و عنایات ربانیه بهره مند گردد و به سعادت ابدى بیندیشد، و نظم و انضباطى هماهنگ با فرهنگ الهى در شئون ظاهر و باطن خود برقرار نماید.
قلب هرجائى و دل خالى از انصاف شاگردى است که در کلاس توحید، و مدرسه نبوت، و فضاى اعتدال و میانه روى حاضر نمى شود، و ثبات و قرارى در امور مثبت ندارد، و اگر هم در کلاس توحید و مدرسه نبوت حضور یابد جمعیت خاطر پیدا نمى کند و از تخت پریشانى و اضطراب به زیر نمى آید، و به توحید و ایمان و قبول نبوت و یقین به آخرت متصل نمى گردد و دمى آرامش نمى یابد و هر چیزى و هر حقیقتى را فقط و فقط براى ارضاى هواى و هوس و شهواتش مى خواهد و صاحبش را براى جلب خوشنودى ارباب کفر و شرک هزینه مى کند و بیباکانه او را به هر گناهى آلوده مى نماید، و براى ضربه زدن به اهل ایمان وادار مى کند.
پیامبر بزرگوار اسلام درباره قلبى که بنیانش به توحید و یقین به آخرت و ایمان به نبوّت استوار و محکم نیست در روایاتى مى فرماید:
«لقلب ابن آدم اسرع تقلباً من القِدر اذا استجمعت غلیا:» «1»
هر آینه دل آدمیزاد از دیگ در حال جوشیدن تغییر پذیرتر است.
«ان قلب ابن آدم مثل العصفور ینقلب فى الیوم سبع مرات:» «2»
دل آدمیزاد هم چون گنجشک، هفت بار در روز دگرگون مى شود و تغییر پیدا مى کند.
«انما مثل القلب مثل ریشة بالفلاة تعلقت فى اصل شجرة یقلبها الریح ظهراً لبطن:» «3»
داستان قلب مانند پرى است که در بیابانى از شاخه درختى آویزان شده که باد بیابانى هر لحظه آن را به این سود و آن سو مى کند.
«مثل القلب مثل ریشة بارض تقلبها الریاح:» «4»
حکایت دل مانند پرى روى زمین است که بادها آن را جابهجا مى کند.
گروهى از یهود زمان پیامبر به خاطر دنیاپرستى، و آلوده بودن به هوا و هوس، و مکتب خطرناک حس گرائى و براى ارضاء آمال و آرزوهاى باطلشان و این که هم از اسلام و هم از کیش خودشان بهره مادى و نفع ظاهرى ببرند، و با نگرانى سخت و دلهره شدید از اینکه اسلام با پیشرفت محیرالعقولش وضع مکتبها و آئینهاى گذشته را در هم ریزد و در همه شئون پیش افتد و آنان در فضاى عقب ماندگى بمانند و دنباله رو شوند و دچار اقلیت و خوارى گردند از روى مصلحت اندیشى نسبت به زندگى و مکتب خویش چون با مؤمنان دیدار مى کردند اعلام مى داشتند که ما به آنچه شما ایمان آوردید ایمان آوردیم، و گواهى مى دهیم که پیامبر شما در همه امورش صادق و درست کردار و گفتارش محکم و استوار است و ما او را با توجه به همه اوصافش که در آیات تورات که کتاب دینى ماست بیان شده شناخته ایم و بر خود با تکیه بر آیات تورات واجب دیده ایم که به او ایمان آورده، و نبوت او را بپذیریم و تسلیم او شویم.
اعتراف به حقیقت و عدم تسلیم به آن
سنگدلان یهود و صاحبان قلب بیمار، و دلهائى که به وسیله بادهاى هوا و هوس و طوفان مادیگرى و حسّ گرائى با تکیه بر آیات تورات به اوصاف پیامبر آگاه بودند، و آن اوصاف را در حد کمال در حضرت او مشاهده مى کردند، و حق بودن نبوت او را لمس مى نمودند، و به آن نزد مؤمنان اعتراف داشتند، ولى پس از آن که با یکدیگر به خلوت مى نشستند و به گفتگو مى پرداختند، آنان که در میانشان نفوذ بیشترى داشتند و به تورات آگاهتر بودند، و خود را متولى دین و کنیسه و کارگردانى قوم یهود مى دانستند به اعترافکنندگان به حقیقت در نزد مؤمنان حمله کرده و از روى انتقاد به آنان مى گفتند آیا آنچه را خدا در تورات از اوصاف محمّد و نبوت او بیان نبوده و باب چنین علمى را به روى شما گشوده نزد مؤمنان به محمد و اهل اسلام اقرار و اعتراف مى کنید تا روز قیامت این اعتراف شما به حقیقت بر ضد شما که مى خواهید یهودى بمانید به کار گرفته شود و مؤمنان در دادگاه قیامت با شما محاجه کنند و نزد خدا گواهى دهند که اینان به اوصاف محمد به عنوان پیامبر بر حق بر اساس آیات تورات اعتراف و اقرار نمودند ولى به ظاهر اسلام را پذیرفتند و به باطن یهودى ماندند، آنگاه شما را محکوم به عذاب کنند!!
برشماست که به ظاهر اظهار ایمان کنید ولى در باطن یهودى بمانید تا مؤمنان بر شما به عنوان هم کیش خودشان اعتماد کنند، و اطمینان نمایند، و شما بتوانید با جلب اعتماد آنان به اسرار آنان آگاه گردید، و خبرهایشان را نزد ما آورید، و به جاسوسى برضد آنان برخیزید و با این برخورد ظاهرى هم جیب خود را از آن طرف پر کنید و هم کیسه خود را از این طرف پر نمائید.
آیا اندیشه نمى کنید که آنچه را از اوصاف پیامبر در باطن خود مى دانید اگر آشکار کنید خدا به آن عالم مى شود، و در قیامت بر علیه شما حکم مى راند، بر شما لازم است اسرار و مسائل را براى این که خدا آنها را نفهمد و به آنها آگاه نگردد در باطنتان حفظ کنید!!
اعتقاد یهود بر عدم آگاهى خدا به امور پنهان
این بخش از آیه شریفه که از زبان یهود روایت شده این معنا را نشان مى دهد که عالمان و سران یهود و مدعیات تولیت کنیسهها و متولى گرى امور این قوم بر این اعتقاد بودند که اسرار و امور نهان تا زمانى که به وسیله آنان اظهار نشود، و آشکار نگردد از حضرت حق پنهان مى ماند و خدا به آن آگاه نمى شود!!
آن بیخردان جاهل که خوى حس گرائى بر آنان حاکم بود، و خود را از ملکوت هستى و حقایق غیبى، و شناخت اوصاف حق و کمالات بینهایت پروردگار دور نگاه داشته بودند و جز به شکم و شهوت و غرایز حیوانى خود فکر نمى کردند و هر چیزى را براى رسیدن به مال دنیا و ارضاء شکم پرستى خود مى خواستند، حضرت حق را هم چون خود مى پنداشتند که تا نهانى آشکار نگردد، و سرّى فاش نشود، و غیبى به ظهور نیاید به آن آگاه نمى شود، روى این حساب به مقلدان میمون صفت خود سفارش مى کردند از اظهار آنچه در درون دارید بپرهیزید که کتمانش به صلاح شما و اظهارش با معلوم شدن نزد خدا به زیان شماست!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج الفصاحه، 548.
(2)- نهج الفصاحه، 550.
(3)- نهج الفصاحه، 550.
(4)- نهج الفصاحه، 551.