علم و دانش به عنوان یکی از مهمترین ملاکهای ارزش گذاری انسانهاست و به فرموده خداوند، انسان به واسطه برخورداری از علم، نسبت به دیگران برتری دارد: «یرفع ا... الذین آمنوا و الذین اوتوالعلم درجات»(1)؛ «خداوند از میان شما انسانها، کسانی را که دارای ایمان هستند و نیز آنان را که علم و دانش به آنها عطا شده، برتری می بخشد.»
طبق عقاید شیعه، امامان معصوم(ع) به عنوان برگزیدگان الهی، که بعد از پیامبر(ص) عهده دار هدایت و رهبری مسلمانان هستند، در درجه عالی علم قرار دارند؛ زیرا علم و دانش آنها همچون علم و دانش انبیا، مستند به تعلیم الهی است.
امام سجاد(ع) در این باره می فرمایند: «... ما برگزیدگان خدا و اوصیای پیامبریم و از هر فرد دیگری به قرآن و دین سزاوارتر. در مراتب عالی علم قرار داریم و علوم همه انبیا نزد ما به ودیعت نهاده شده است.»(2)
هر چند بنا به فرموده امام سجاد(ع)، علوم همه انبیا نزد آنهاست اما برخی ائمه چون امام سجاد(ع) به خاطر وجود حاکمان جور و وضعیت خفقان و کم شدن رابطه مردم با امام و... کمتر فرصت یافته اند علم خود را در مجامع علمی و در مسند استادی، به شاگردان خود ابلاغ نمایند.
به هنگام رحلت امام سجاد(ع)، زمانی که آن حضرت در بستر بیماری قرار داشتند، گروهی از شیعیان برای عیادت ایشان به حضور می رسیدند، امام سجاد(ع) در حضور آن جمع رو به جانب فرزندش باقرالعلوم کرد و فرمود: «این صندوق را نزد خود حفظ کن. در این صندوق، طلا و نقره ذخیره نشده بلکه در آن مجموعه ای از دانشهاست.»(3)
بنابراین، علوم و معارف دین(فقه، تفسیر، عقاید، اخلاق و...) که توسط امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) به مردم ابلاغ می شد، علوم و مطالبی بود که نزد امام سجاد(ع) وجود داشت و توسط آن حضرت به امامان بعدی منتقل گردید.
دانش و فضایل امام سجاد(ع) چیزی نبود که فقط دوستان و شیعیانش بدان معتقد باشند، بلکه حتی منکران مقام ولایت و نیز معاندان خاندان رسالت در مواردی ناگزیر سر تعظیم در برابر کمالات ایشان فرود می آوردند، چنان که عبدالملک مروان در پاسخ نامه امپراتور روم درماند و چاره را در آن دید که نظر امام سجاد(ع) را درباره آن جویا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراتور روم بنویسد.(4)
علم و دانش امام سجاد(ع)- همان طور که ذکر شد- در عالی ترین درجات قرار داشت. لیکن، در بعد فقهی نمود بیشتری از خود نشان می داد، زیرا در عصر امام(ع) فقهای متعددی حضور داشتند؛ اما مقام فقهی امام(ع) به حدی بارز بود که ابن جوزی، عنوان «سیدالفقها» را به آن حضرت می دهد و از بسیاری نقل می کند که: «ما رأینا أفقه من علی بن الحسین(علیهم السلام)»؛ «در میان فقها، داناتر و فقیه تر از امام سجاد(ع) نیافتیم.»(5)
زهری می گوید: به حضور علی بن الحسین(ع) رسیدم. آن حضرت از من پرسید: «گفتگوی شما با اصحاب چه بود؟» گفتم: بحث ما درباره روزه های واجب بود. نظر من و اصحابم بر این بود که ما جز روزه ماه مبارک رمضان، روزه واجب دیگری نداریم. امام(ع) فرمود: «چنین نیست که پنداشته اید. روزه چهل قسم دارد...» سپس امام سجاد(ع) به شرح و تفصیل آن پرداخت و در هر مورد به آیه ای از آیات قرآن استشهاد می نمود و در پایان به نظریات مختلف هر یک از فقهای عامه در آن مسایل، اشاره می فرمود.(6)
امام سجاد(ع) تنها مرجع فقهی شیعیان نبود؛ بلکه فقهای عامه نیز در بسیاری از مسایل خود، به ایشان مراجعه می کردند، چنان که «زهری» برای دانستن حکم قتل غیرعمد در صورتی که مقتول برده باشد، به امام سجاد(ع) مراجعه کرده و حکم را از وی دریافت داشته است.(7)
علاوه بر علوم بشری و معارف دینی، ائمه معصوم(ع) از اسرار و علومی برخوردار بودند که از دیگران مخفی می داشتند و جز به برخی از اصحاب مخلص و بسیار نزدیک خویش آنها را اظهار نمی کردند.
چنان که امام صادق(ع) می فرمایند: «به خدا سوگند. نزد ما سری از اسرار الهی و علمی از علوم الهی است و مأموریت داریم که آن را تبلیغ کنیم و به خلق برسانیم. ما وظیفه خویش را انجام دادیم، ولی موضعی مناسب و تحمل کننده ای لایق برای آن اسرار و معارف نیافتیم.»(8)
اشعاری هم به امام سجاد(ع) نسبت داده شده است که همین معنا را می رساند.(9)
ائمه(ع) که معدن علوم مختلف بودند، دانش خود را به شاگردان خویش منتقل می ساختند، زیرا یکی از فلسفه های وجودی آنها «تربیت» است.
امام سجاد(ع) در یکی از دشوارترین دورانها، امامت امت را برعهده داشتند، اما انبوه مشکلات و دشواریها و نابسامانیهای سیاسی- اجتماعی که در فتنه عبدا... بن زبیر و سختگیریهای وی بر بنی هاشم و نیز هجوم مسلم بن عقبه به مدینه و... رخ داد، سبب گردید تا امام(ع) به طور کلی از تربیت و تعلیم شاگردان بازمانده و روح تشنه امت را از معارف ناب الهی خویش محروم سازد. امام در همان شرایط بحرانی، شاگردانی را پرورش داد که با توجه به شرایط آن حضرت، شمارشان اندک نیست.(10)
شیخ طوسی در کتاب «رجال» خود، 170 تن از شاگردان امام را نام برده است، از جمله سعد بن مسیب. امام چهارم(ع) خود درباره سعید بن مسیب می فرمود: سعید به آثار گذشته از همه مردم داناتر است و در روزگار خود، فهمش از همه بیشتر.(11) از جمله شاگردان دیگر امام سجاد(ع)، ابوحمزه ثمالی است.
امام هشتم(ع) درباره وی فرموده است: «ابوحمزه در زمان خویش همچون سلمان بود در زمان پیامبر(ص).»(12)
در روایتی از امام صادق(ع) سه نفر از اصحاب امام سجاد(ع) را آشناترین چهره در میان اصحاب آن حضرت دانسته است: ابوخالد الکابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم.(13)
علاوه بر مباحث ذکر شده، آثار کتبی امام سجاد(ع) نیز مورد توجه است که مهمترین آنها «صحیفه کامله سجادیه» و «رسالة الحقوق» است.
توجه به دعا و یاری خواستن از خدا و خواندن خداوند به هنگام مشکلات و نیازمندیها، انگیزه فطری دارد و به همین جهت هنگامی که دست آدمی از همه وسیله ها کوتاه می شود و راه ها را بر روی خود بسته می یابد، خود به خود دست به سوی قدرت برتر و رحمت گسترده خدا برمی دارد و او را می خواند و از او می خواهد و به راستی نیز وجدان بدین وسیله در توفان هر مشکلی آرامش می یابد و اضطراب و نگرانی کاهش می یابد و روان، تکیه گاه محکمی پیدا می کند. دانشمندان و روان شناسان می دانند که دعا بهترین غذای روح و نشاط بخش جانهای خسته است. دعا، دردهای درون را تسکین می دهد و از فشار مصائب می کاهد...
دانشمند بزرگ اهل تسنن و صاحب تفسیر «الجواهر»، هنگامی که از حوزه علمیه قم یک نسخه از صحیفه سجادیه برای او ارسال شد و با این کتاب ارجمند مواجه گردید، درباره آن نوشت: کتاب را با دست تکریم گرفتم و آن را کتابی یگانه یافتم که مشتمل بر علوم و معارف و حکمتهایی است که در غیر آن یافت نمی شود. حقاً از بدبختی است که ما تاکنون به این اثر گرانبهای جاوید از میراثهای نبوت و اهل بیت دست نیافته ایم.(14)
از این رو، درسها و معارفی که از امام سجاد(ع) در متون و منابع اسلامی و دینی برجای مانده و به ثبت رسیده، خود بهترین گواه بر منزلت علمی و نیز جایگاه اخلاقی و فضایل معنوی آن حضرت است.
با نگاهی اجمالی به تاریخ زندگی اصحاب امام سجاد(ع)، در کنار همه درسها و نکته های آموزنده ای که به همراه دارد، این حقیقت را نیز می نمایاند که امام سجاد(ع) در حیات علمی خویش دو نقش اساسی را ایفا کرده است:
الف) استمرار بخشیدن به حیات علمی نیروهایی که محضر پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و حسن بن علی و حسین بن علی(علیهم السلام) را درک کرده بودند و برای تحکیم مبانی فکری و عقیدتی و عبادی خویش نیازمند مرجعی چون علی بن الحسین(ع) بودند. چهره هایی چون سلیم بن قیس هلالی، ابوالاسود دئلی، حبیب بن ابی ثابت و...
ب) تجدید بنای پایه های معرفت در میان نسلهایی که در دوره استبداد امویان و مروانیان، گام در محیط دینی و فرهنگی جامعه می گذاشتند. امام سجاد(ع) باید این نیروها را به سوی دانش حقیقی و استوار خویش که به دانش پیامبر(ص) متکی بود جذب کند و نگهبان اندیشه های نورسته ای باشد که در آینده باید از نیروهای مطمئن و کارآمد مکتب علمی امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) به شمار آیند.
امام سجاد(ع)، در حقیقت پس از شکست ظاهری نهضت سیاسی شیعه علیه مخالفان جور، نهضتی فرهنگی- علمی را آغاز کرد که بعدها توسط امام باقر(ع) تداوم یافت و به وسیله امام صادق(ع) به اوج شکوفایی خود رسید.(15)
پی نوشتها:
1- مجادله/ 11
2- بصائر الدرجات، ص 120 و امام سجاد جمال نیایشگران، ص194
3- همان، ص165
4- تاریخ یعقوبی، ج2، ص304
5- تذکرة الخواص، ص241
6- خصال صدوق، ص639 و 635 و امام سجاد جمال نیایشگران، ص196
7- مناقب، ج4، ص159
8- اصول کافی، ج2، ص256
9- احقاق الحق، ج12، ص128
10- امام سجاد جمال نیایشگران، ص200
11- رجال کشی، ص119
12- همان، ص 485
13- مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص311
14- پیشوای چهارم امام سجاد، ص28
15- امام سجاد جمال نیایشگران، ص223
همزمان با ظهور اسلام، بسیاری از سنن غلط مانند آتش پرستی و منع دفن مردگان از بین رفت، ولی نوروز به عنوان یک جشن ملی باقی ماند و پیشوایان دینی آن را حیاتی دوباره بخشیده و با دعا و نیایش آراستند.
اسلام، نوروز را جلای بیشتری داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان مصون داشت... نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت..
معلی بن خنیس میگوید: در نوروز بر امام صادق(ع) وارد شدم، فرمود: این روز را می شناسی؟ عرض کردم قربانت گردم این روزی است که عجم آن را بزرگ می شمرند و به یکدیگر هدیه می دهند... حضرت فرمودند: قسم به بیت عقیق که در مکه است، این نیست مگر به جهت امری قدیم که برای تو تفسیر می کنم... نوروز روزی است که خداوند از انسان ها پیمان گرفت که بندگی او را گردن گذارند و به پیامبرانش ایمان آورند و دستورهای آنان را بپذیرند. آن نخستین روزی است که خورشید بتابید و بادهای باردهنده وزیدن گرفت و گیاهان روئیدن گرفتند. آن روزی است که فرشته وحی بر پیامبر(ص) نازل شد و ابراهیم خلیل(ع) بتها را درهم شکست. روزی است که امام علی(ع) بت های روی خانه کعبه را به زیر افکند و همچنین کشتی نوح پس از طوفان بر کوه جودی قرار گرفت و آن روزی است که قائم ما در آن روز ظهور خواهد کرد.
در مفاتیح الجنان از قول امام صادق (ع) آمده است: چون نوروز شد، غسل کن و پاکیزه ترین جامههای خود را خوشبو گردان و در آن روز، روزه بدار و چون از نماز پیشین فارغ شدی، چهار رکعت نماز بگزار و بعد از نماز، سجده شکر به جای آور ... آمده است که در هنگام تحویل سال این دعا را بسیار بخوانند: یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبراللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال.
ما این دعا را با کلامی نغز از زبان مولای متقیان امام علی (ع) می آرائیم، آنجا که می فرمایند: .[خدایا] با بهاری پر ابر و ابری پر باران، آب رحمت خویش را بر خاک خشک ما و بر گیاهان پر برکتت فرو ریز، تا به باران درشت و بسیار آن، ابر مرده، زنده و خاک خشک، خرم و سبز گردد
اسلام و پیامبر گرامى آن در تأیید و یا رد سنن و آداب و رسوم ملى و مذهبى اقوام و جوامع، دو شرط اساسى را همواره در نظر داشتند، اول این که سنتهاى پذیرفته شده مبتنى بر خرافات و آئینهاى شرک،بت پرستى، ارزشها و قداستهاى غیر الهى نباشند و دیگر این که از سنتهایى نباشند که موجب وابستگى به بیگانه شوند و یا به نحوى استقلال مسلمانان را در ابعاد مختلف زیر سؤال ببرند .
عید در لغت شادى مجدد و سرورى را مىگویند که سالیانه تکرار مىشود. گفته اند: به روزى که مردم در آن تجمع یابند و در کنار هم گرد آیند عید گویند و نیز بازگشت به فرح و شادمانى فراگیر را عید گویند و بعضى نیز مىگویند که در آن روز هر کس موقعیت خود بازیابد و به جایگاه اجتماعى خود برگردد. چون تهیدستان و فقرا نمىتوانند لباس نو پوشند و لباسهاى کهنه آنها، آنان را از ثروتمندان ومرفهان جدا مىکند.
میبدى در کشف الاسرار مىگوید " سمى العید عیدا لان الله تعالى یعود بالرحمة الى العبد و العبد یعود بالطاعة الى الرب" عید که از کلمه بازگشت مىباشد براى آن است که خداوند رحمت خود را متوجه بنده اش مىنماید و انسان نیز با فرمانبرى خود به پروردگارش رو مىکند.
تا آنجا که در تاریخ امتها و اقوام مختلف مشاهده شده و مىشود، جوامع انسانى به تفاوت آداب و رسوم و اعتقادات خود هر یک، روز خاصى در سال را جهت یادآورى و تجدید خاطره نسبت به موضوعات ویژه اى که در تاریخ و فرهنگ آن قوم اهمیت بسیاری داشته است، مشخص نموده و هر سال مراسم ویژه اى به آن مناسبت برگزار مىکرده وآداب و رسوم خاصى را انجام مىدادهاند.
در قرآن کریم وقتى یاران حضرت عیسى(ع) سفره اى آسمانى را آرزو نموده و به عنوان آیه و نشانه الهى مىطلبند حضرت عیسى از خداوند مىخواهد که منتى برآنها نهاده و روزى آسمانى به آنان عنایت کند تا آن روز را عید امت قرار دهند وهمواره سالروز آن را پاس دارند.
علامه طباطبایى(ره) در تفسیر این آیه آورده است "خصوصیت عید این است که زمینه وحدت کلمه و تجدید حیات اجتماعى و نشاط و سرزندگى مىآفریند و هر بار که فرا مىرسد عظمت دین را تجدید مىکند." سخن مرحومعلامه در اینجا شبیه سخن دیگر ایشان در ذیل آیه 5 از سوره ابراهیم است که درتفسیر آیه "... و ذکرهم بایام الله" مىگوید: گر چه همه روزها به خدا منسوب است اما این آیه اشاره به روزهاى ویژهاى دارد که در آن روزها آیات و علائم سلطنت و قدرت الهى ظهور یافته و حادثه خاصى در تاریخ آن امت اتفاق افتاده و یا نعمتهاى ویژه الهى تجلى یافته است.
عیدهایى که جوامع داراى سابقه تاریخى امروزه برگزار مىنمایند، هر یک یادآور حادثه بزرگى است که در تاریخ و فرهنگ آن جوامع اتفاق افتاده و یا هر سال تجدید مىشود و در تاریخ ادیان آسمانى تنها اسلام است که عیدهاى بزرگ او براى حادثه تاریخى گذشته نیست و بلکه هر سال و براى همگان تجدید مىشود، همانگونه که امام خمینی(ره) در پیام نوروزى خود مىفرماید "مسلمانان پس از پایان دادن کار مهم عبادى سالیانه خود به شکرانه موفقیت در عبادت خود جشن مىگیرند".
امام (ره) مىفرماید "... البته از عیدهایى که اسلام تأسیس فرموده است به حسب نظرهاى مختلف برداشتهاى مختلفى وجود دارد، آن برداشتى که اهل معرفت از عید دارند با آن برداشتى که دیگران مىکنند بسیار متفاوت است، آنها بعد از ریاضتهایى که در ماه رمضان مىکنند روز عید را روز لقاء الله مىدانند و آن روز براى آنها "الغیرک من الظهور ما لیس لک " است، آنها همه چیز را از او مىدانند و آن روز را عید مىکنند براى اینکه بعد از ریاضت، یوم ورود به حضرت است.
و در عید قربان نیز بعد از اینکه تمام عزیزانشان را از دست دادند، مهیا براى ملاقات مىشوند، بعد از این که نفس خودشان را کشتند و هر چه عزیز است در راه خدا از آن گذشتند آن وقت است که روز لقاء است.
و جمعه نیز در اثر اجتماعاتى که مسلمین با هم دارند، اهل معرفت مهیا مىشوند براى لقاء الله. پس برداشت آنها از عید غیر برداشت ماست و ما امیدواریم که به تبع اولیای خدا به جلوهاى از آن جلوهها برسیم و ذره اى از آن معارف در قلب ما واقع بشود.
در روایات معصومین صلوات الله علیهم عید مفهوم دیگرى نیز دارد. در بعضى از روایات تحقق حاکمیت حق و ولایت الهى در جامعه مهمترین عید شمرده شده است زیرا همانگونه که در مفهوم عید تجدید حیات و نشاط مجدد نهفته است باید روزى را عید گرفت که جامعه به حیات و حرکت و امید و اطمینان مىرسد. امام صادق(ع) مىفرماید: "... فان الانبیاء صلوات الله علیهم کانت تامرالاوصیاء بالیوم الذى کان یقام فیه الوصى ان یتخذ عیدا" سیره انبیاء همواره این چنین بوده که به جانشینان خود امر مىنمودند تا روز تعیین و نصب وصى و جانشین را عید بگیرند.
و به همین دلیل در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام اولین عید تاریخ، انتظار تحقق حاکمیت حق بوده است و امروز نیز عملا بزرگترین عید شیعیان روز تحقق حاکمیت مستضعفان و حکومت عدل و قسط و نابودى جور و ظلم است. حضرت امام باقر(ع)مىفرماید: "... و قد کان آدم(ع) وصى هبة الله ان یتعاهد هذه الوصیه عند راس کل سنه فیکون یوم عیدهم «یوم عید لهم» فیتعاهدون نوحا و زمانه الذى یخرج فیه.»
(حضرت آدم(ع) پس از جنایت قابیل، به جانشین خود شیث هبةالله فرمود: ظلم همچنان گسترش مىیابد تا آنگه که فرزندم نوح بیاید و به سبب نفرین او طوفانى برخیزد و همه ظالمین را نابود کند، و مؤمنان نجات یابند.) آنگاه حضرت آدم به هبةالله وصیت کرد که این مژده را هر سال به یاد آورد و این روز را براى خود و فرزندانش روز عید قرار دهد. آنان نیز به این وصیت عمل کردند و همواره سالروز این مژده نوید بخش و ظهور حضرت نوح را گرامى مىشمردند.
این است که حضرت امام رضا(ع) مىفرماید: " ... و ان یوم الغدیر بین الاضحى والفطر و الجمعه کالقمر بین الکواکب ... و هو یوم التهنئه یهنىء بعضکم بعضا ...
یقول: " الحمدلله الذى جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمه(ع) وهو یوم التبسم فى وجوه الناس من اهل الایمان ... و هو یوم الزینه ..." ... و البته روز عید غدیر در میان عید فطر و اضحى و جمعه همانند ماه در میان ستارگان است. روز تبریک و تهنیت به یکدیگر، و زمان گفتن این سخن است که حمد و ستایش خدایى را که به ما توفیق تمسک به ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان معصومش را عنایت فرمود.
آنگاه فرمود: روز عید غدیر، روز شکفتن لبخند بر چهره مؤمنان و روز آرایش و زینت است.
در زمینه جایگاه عید نوروز در فرهنگ اسلامى و بیان اهل بیت عصمت و طهارت باید گفت:
اسلام و پیامبر گرامى آن در تأیید و یا رد سنن و آداب و رسوم ملى و مذهبى اقوام و جوامع دیگر، دو شرط اساسى و یک شرط توجیهى را همواره در نظر داشتند:
- سنتهاى پذیرفته شده، مبتنى بر خرافات و آئینهاى شرک، بت پرستى، ارزشها و قداستهاى غیر الهى نباشند.
- از سنتهایى نباشند که موجب وابستگى سیاسى، اجتماعى و ... به بیگانه شوند، و یا به نحوى استقلال مسلمین را در ابعاد مختلف زیر سؤال ببرد .
جهت گیرى سنتهاى معقول و غیر مضر به استقلال نیز، چون مجموعه بینش توحیدى اسلام، باید معنوى و در جهت متبلور ساختن عبودیت انسان در برابر حق تعالى باشند.
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:
"پارساترین مردم کسی است که در نزد شبهات (اموری که شخص حرمت یا حلیت آنها را نداند) توقف نماید (و به پیش نرود)؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد؛ زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها نماید؛ سختکوشترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند."(1)
ابوالأدیان گوید: من خدمتکار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامههای حضرت را به شهرها حمل مینمودم. در آن بیماری که امام یازدهم به دنبال آن به شهادت رسید بر آن حضرت وارد گشتم. (ظاهرا آن بیماری به علت خورانیدن زهر توسط معتمد عباسی به آن حضرت بود.)
حضرت نامههایی را به من دادند و فرمودند که اینها را به مدائن برسان. تو 14 روز حضور نخواهی داشت (سفر تو 14 روز طول خواهد کشید) و روز 15 به سامرا وارد میشوی و صدای شیون از خانه من میشنوی و من در آن هنگام بر روی مغسل قرار دارم (مرا در آن هنگام غسل میدهند). ابوالأدیان گوید: گفتم ای آقای من، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت فرمود: کسی که جواب نامه های مرا از تو بخواهد. گفتم: بیشتر راهنمایی کنید، فرمودند: کسی که بر من نماز گزارد، او قائم پس از من است. گفتم: باز هم بیشتر راهنمایی کنید. حضرت فرمود: کسی که از درون همیان خبر دهد، قائم پس از من است. هیبت امام عسکری (علیه السلام) مانع شد که من سؤال نمایم که منظور امام کدام همیان است. نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم.
همانگونه که امام به من فرموده بودند تا به سامرا بازگشتم، 15 روز گذشت. و در این هنگام مشاهده نمودم که صدای ناله و شیون از خانه امام عسکری بلند است و پیکر مطهر امام را غسل میدهند و بر در خانه جعفر کذاب (برادر ناخلف امام عسکری (علیه السلام)) ایستاده است و مردم او را به خاطر شهادت امام عسکری (علیه السلام) تعزیت میدهند و به خاطر جانشینی ایشان، به او تهنیت گویند. ابو الادیان گوید: با خود گفتم که اگر این شخص فاسد زمام امامت مسلمین را بر عهده گیرد، همانا امامت باطل خواهد گشت.
در این هنگام شخصی خطاب به جعفر کذاب گفت که برادر شما را کفن نمودهاند، پس برخیز و بر او نماز گزار. جعفر کذاب به همراه مردمی که اجتماع نموده بودند، به خانه وارد شد و بر بالای پیکر مطهر حضرت ایستاد تا نماز را اقامه نماید. هنگامی که میخواست تکبیر بگوید، ناگاه کودکی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان جلو آمد و ردای او را گرفت و فرمود: ای عمو، عقب بایست، من برای نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.
پس آن کودک بر امام یازدهم نماز گزارد و آن حضرت را کنار قبر مطهر امام هادی (علیه السلام) دفن نمود. سپس به من فرمود: ای بصری، جواب نامههایی را که در نزد توست به من بده. من جوابها را به او دادم و در نزد خویش گفتم که 2 نشانه محقق شد. اما هنوز مسأله همیان باقی مانده است.
ما نشسته بودیم که فردی از جانب شهر قم آمد و به دنبال امام عسکری (علیه السلام) میگشت. هنگامی که از شهادت حضرت مطلع گشت، با راهنمایی عدهای به نزد جعفر کذاب رفت و گفت: در نزد ما نامهها و مقداری پول است (که از جانب مردم برای امام عسکری (علیه السلام) آوردهایم) پس بگو این نامهها از کیست و پول چه میزان است؟ جعفر خطاب به او گفت آیا از من توقع داری که غیب بدانم؟ در این هنگام خادمی وارد گشت و گفت در نزد شما نامههای فلان و فلان هست و مقدار پول نیز 1000 دینار است که 10 دینار آن آب طلا دارد. پس آنان نامهها و پول را به او دادند و گفتند کسی که تو را فرستاده امام پس از امام عسکری است ... و بدین ترتیب بود که بر طبق مشیت الهی، وجود مقدس امام عصر (عج) پس از پدر بزرگوار خویش، و در سنین کودکی همانند یحیی نبی (که بنا بر نص آیه قرآن در کودکی به رسالت رسید)، زمام امامت را از جانب خداوند بر عهده گرفتند.
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:
"دو خصلتند که بالاتر از آنها چیزی نیست: یکی ایمان به خدا و دیگری سود رساندن به برادران (دینی)"
یکی از مهمترین مسؤلیتهایی که امام حسن عسکری (علیه السلام) در مورد انجام آن اهتمام جدی داشتند، مسأله معرفی امام پس از خود به شیعیان، و مطرح نمودن غیبت آن حضرت میباشد؛ چرا که در آن زمان عباسیان برای جلوگیری از ولادت امام عصر (عج) که بشارت ظهورش از سالیان پیش توسط انبیاء و امامان (علیهم السلام) داده شده بود، به جستجوی منجی آخرالزمان (برای کشتن وی) میپرداختند و در نتیجه حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)، برای در امان ماندن فرزند خود، باید ایشان را از دید مأموران حکومتی مخفی میداشتند. اما از طرف دیگر از آنجائیکه پس از امام عسکری (علیه السلام) ابتدا غیبت صغری و پس از آن غیبت کبری به وقوع میپیوست و عموم شیعیان از رؤیت امام خود محروم میشدند، لذا باید حضرت مهدی (عج) به خواص شیعیان معرفی شده و مسأله غیبت آن حضرت، تبیین میگشت. در این زمینه، روایتهای مختلفی وجود دارد که به ذکر یکى از آنها بسنده میکنیم:
احمد بن اسحاق از یاران مورد اعتماد امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت کرده است که: بر آن حضرت وارد شدم و تصمیم داشتم که از جانشین ایشان بپرسم. اما آن حضرت خود بدون مقدّمه فرمود:
"ای احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفرید زمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى نخواهد گذارد ..."
گفتم: ای فرزند رسول خدا! بنابراین، امام و خلیفه بعد از شما کیست؟
امام (علیه السلام) فوراً از جا برخاست و وارد خانه شد، سپس بیرون آمد در حالیکه پسری حدوداً سه ساله را روى دوش گرفته بود که صورتش همچون ماه شب چهارده میدرخشید. آنگاه فرمود:
"ای احمد! اگر به خاطر کرامت تو نزد خداى عزّ و جل و اولیای او نبود، این کودکم را به تو نشان نمىدادم. او همنام و هم کنیه رسول خداست و کسى است که زمین را از عدل و داد پر مىکند پس از آنکه از ستم و بیداد پر شده باشد ...
به خدا سوگند او در غیبتی طولانی به سر خواهد برد و مردمان از هلاکت و انحراف نجات نخواهند یافت مگر کسانی که در اعتقاد به امامت او ثابت قدم بوده و به خاطر دعا برای تعجیل فرج او توفیق داشته باشند."
احمد بن اسحاق میگوید: گفتم آیا معجزه و علامتی ظاهر خواهد شد که اطمینان خاطر پیدا کنم؟ (به محض گفتن این سخن) آن کودک به سخن آمد و فرمود:
"منم باقیمانده خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خدا و پس از دیدن من دیگر در جستجوی نشانهای دیگر نباش!" ...
« برگرفته از کتاب تحلیلی از زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)، تألیف باقر شریف قرشی و منتخب الاثر، تالیف آیت الله العظمی صافی گلپایگانی »
هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) و آغاز امامت خورشید عالم تاب مهدوی است. مهمترین مساله پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) مساله غیبت بوده است که پیش بینی تحقق آن در کلام معصومین و در منابع شیعه و سنی بسیار نقل شده است و امام عسکری(علیه السلام) نیز تلاش می نمودند تا مردم را بر این امر آگاه سازند و مقام الهی فرزندشان را به ایشان یاد آور شوند.
این امر درباره افکار افراد عادى دشوار مى نمود اما امام(علیه السلام) به هر ترتیب، فکر غیبت را در اذهان و افکار، رسوخ مى داد و به مردم مى فهماند که این حقیقت را باید بپذیرند و دیگران را به این اندیشه و اعتقاد و متفرّعات آن آگاه سازند.
دوستان و طرفداران امام(علیه السلام) به وسیله مکاتبه و مراسله با ایشان تماس مى گرفتند و درباره مهدى موعود از حضرتش می پرسیدند و جواب لازم و کافى را دریافت مى کردند.
شیعیان وقتى اموالى را از حقوق شرعى براى امام عسکرى(علیه السلام)مى بردند ابتدا به محضر «عثمان بن سعید عمرى» وارد مى شدند او نیز که براى سرپوش گذاشتن بر فعّالیّتهاى امام(علیه السلام) و براى مصلحت ایشان، تجارت روغن مى کرد، پول هایى را که تحویل مى گرفت در خیکهاى روغن مى گذاشت و دور از چشم حاکمان، براى امام مى فرستاد.
از دغدغه های اصلی حاکمان عباسی در زمان امام عسکری(علیه السلام) برخورد با مساله غیبت و وجود مهدی بود که خواب از چشمشان ربوده و آنان را مجبور به انجام حرکاتی در جهت حفظ تاج و تخت خود کرده بود .
معتمد عبّاسى امام را تحت مراقبت شدیدى قرار داد، به طورى که کسى جز در شرایط ویژه اى که امام با نزدیکان خود قرار گذاشته بود، امکان تماس با آن حضرت را نمى یافت و هر آنچه که از خارج به ایشان مى رسید یا به خارج مى دادند، از طریق مراسله بود.
وقتى که خبر کسالت امام به گوش معتمد عبّاسى رسید، دستور داد تا خانه آن حضرت را زیر نظر بگیرند.
پس از شهادت امام نیز تفتیش و بازجویى کامل به عمل آمد و همه اثاث خانه را مُهر و موم کردند و آن گاه در صدد تحقیق و بازجویى از فرزندان امام عسکرى(علیه السلام) برآمدند و به قابله ها دستور دادند که زنان را تحت معاینه دقیق قرار دهند و اگر آثار حمل در یکى از آنان دیدند به خلیفه گزارش کنند.
هراس و وحشت عبّاسیان از مهدى موعود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نوید ظهورش را بارها داده بود و او را بزرگترین مصلح در تاریخ جامعه بشرى ـ که طومار ظلم و ستم را در هم خواهد پیچید و عدالت اجتماعى را برقرار خواهد ساخت ـ معرّفى کرده بود، روز به روز بالا مى گرفت.
آنان مى خواستند با کشتن نسل پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، مانع ظهور امام منتَظر گردند. امام عسکرى(علیه السلام) در نامه اى به همین مطلب اشاره کرده اند:
«پنداشته اند با کشتن من، نسلم را قطع خواهند کرد و حال آن که خداوند خواسته آنان را تکذیب کرده است و سپاس خداى را که مرا از جهان نَبُرْد تا آن که جانشین و امام بعد از من را نشانم داد. او در خلقت و اخلاق، شبیه ترین کس به پیامبر اکرم است. خداوند او را در دوران غیبت حفظ مىکند، سپس او را ظاهر مىسازد تا زمین را پس از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد، سرشار از عدالت و برابرى کند.»
کلام نور
ویژگى هاى شیعیان در کلام امام عسکری(ع)
پیروان ما، گروه هاى نجات یابنده و فرقه هاى پاکى هستند که حافظان [آیین] مایند، و ایشان در مقابل ستمکاران، سپر و کمککار ما [هستند]. به زودى چشمه هاى حیات [منجىِ بشریّت] بعد از گدازه توده هاى آتش! پیش از ظهور براى آنان خواهد جوشید.
(برگرفته از کتاب عرفان اسلامی ج 10)
رهبر بزرگوار اسلام ، پیامبر عزیز بفرموده قرآن مجید ، واجد تمام حسنات اخلاقى بود ، و تمام آن حسنات را در تمام برخوردها بکار مى گرفت ، به چند نمونه از تواضع حضرت عنایت کنید .
ملا فتح الله کاشانى در تفسیر منهج در ذیل آیه شریفه : ( وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُق عَظِیم ) نقل مى کند :
پیرزنى چادرنشین که راهش به مدینه منوره دور بود علاقه عجیبى به اسلام و پیامبر داشت .
چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدینه ببرید تا به شرف زیارت محبوب خدا ، رسول اسلام مشرّف شوم ، ولى فرزندان او موّفق به این سفر نشده بودند ، پیرزن در آتش فراق رسول خدا مى سوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه بسر مى برد .
دیدار رسول خدا(صلّى اللّه علیه و اله و سلم) را براى خود بهشت برین مى دانست ، و زیارت حضرتش را بهترین عبادت به حساب مى آورد .
دلش آرام نداشت ، قلبش مضطرب بود ، آتش عشقش هر لحظه زبانه بیشتر مى کشید ، ولى راه بجائى نداشت .
فرزندانش هر روز به صحرا مى رفتند و او در تهیه وسائل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى کوشید ، و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات مى کرد .
روزى براى آوردن آب همراه با یک مشک به سر چاهى که در بیابان بود آمد ، از عنایت خدا رسول خدا با دو سه نفر از یاران و اصحاب از آن منطقه عبور مى فرمود : چون به سر چاه رسید و پیر زن را دید که بند مشک بدست دارد و براى آب کشیدن از چاه آماده مى شود ، به او فرمود این کار براى تو زحمت دارد ، مشک را به من بده تا از چاه به کمک تو آب بیرون بیاورم ، پیرزن در پاسخ گفت : اگر این زحمت را از دوش من بردارى برایت دعا مى کنم .
پیامبر(صلّى اللّه علیه و اله و سلم) مشک را پر از آب کرد ، سپس بدوش مبارک قرار داد و راهى به سوى خیمه و چادر آن زن شد ، هوا در گرما بیداد مى کرد ، بار سنگین بود ، عرق بر پیشانى رسول خدا جارى شده بود ، یاران به آن جناب عرضه داشتند مشک را به ما بده تا بدر خیمه این پیرزن برسانیم ، در پاسخ آنان با یک دنیا عاطفه و محبت فرمودند : دوست دارم بار امتم را خود بدوش بکشم ! !
به خیمه رسیدند ، مشک را بر زمین نهادند ، از صاحب خیمه خداحافظى کرده و بسوى مقصد بحرکت آمدند ، فرزندان پیرزن از راه رسیدند ، به آنان گفت آن مردى که به این علامت در بین آن چند نفر است به من کمک کرد و آب از چاه کشید و تا درون خیمه آورد ، بروید و از وى سپاسگزارى کنید ، بچه ها دویدند ، چشمشان به دیدار جمال الهى رسول خدا روشن شد ، به آن جناب عرضه داشتند مادر ما در آتش شوق دیدار شما مى سوزد ، برگردید تا وجود مبارکتان را زیارت کند ، او شما را نشناخته ، حضرت برگشتند ، فرزندان آن زن به سوى وى دویدند و فریاد زدند مادر آن که براى آب کشیدن از چاه و آوردن به خیمه به تو کمک کرد محبوب تو رسول خدا بود ، پیرزن نزدیک بود از شوق این خبر قالب تهى کند به محضر رسول خدا رسید و خداى را بر این نعمت آسمانى و معنوى و ملکوتى شکر کرد !
بکوشید تا رنج ها کم کنید *** دل همگنان شاد و خرّم کنید
که گیتى نماند و نماند به کس *** بى آزارى و داد جویند بس
براین گفته ها بر نشانه منم *** سر راستى را بهانه منم
جز از بندگى پیشه من مباد *** جز از راست اندیشه من مباد
بدین عهد ما شادمانى کنید *** ابر کهتران مهربانى کنید
همان بندگان را مدارید خوار *** که هستند هم بنده کردگار
بدان روان را توانگر کنید *** خرد را همان بر سر افسر کنید
زچیز کسان دور دارید دست *** بى آزار باشید و یزدان پرست
بکوشید و پیمانه ها مشکنید *** پى و بیخ پیوند بد بر کنید
مجوئید آزار همسایگان *** بویژه بزرگان و پر مایگان
به یزدان پناهید و فرمان کنید *** خرد را به مهرش گروگان کنید
ابا داد باشید و یزدان پرست *** بشسته زبیداد و کژهر دو دست
زدوریش چیزى مدارید باز *** هر آنکس که هست از شما بى نیاز
هر آن چیز کو دور گشت از پسند *** بدان چیز نزدیک باشد گزند
زدارنده بر جان آن کس درود *** که از مردمى باشدش تار و پود
همى خواهم از کردگار جهان *** که نیرو دهد آشکار و نهان
که با زیردستان مدارا کنم *** زخاک سیه مشک سارا کنم
که با خاک چون جفت گردد تنم *** نگیرد ستمدیده اى دامنم
همه دست پاکى و نیکى برید *** جهان را به کردار بد مسپرید
همه رأى با مرد دانا زنید *** دل کودک بى پدر مشکنید
به دادار دارید یک سر سپاس *** که اویست جاوید و نیکى شناس
رسول خدا(ص) و یهودى
در اخبار اسلامى آمده ، مردى یهودى ، هر روز از پنجره خانه خود با دیدن پیامبر ، با پاشیدن خاکستر و خاک به آزار رسول خدا اقدام مى کرد ! !
مدتها این برنامه ادامه داشت ولى آنجناب عکس العملى نشان ندادند ، و اجازه عکس العمل هم به اصحاب ندادند .
دو سه روزى برنامه متوقف شد ، آن جناب پس از نماز صبح فرمودند ، دوستى داشتیم که گاهى که از کنار منزلش عبور مى کردیم از ما یاد مى کرد ولى چند روز است خبرى از او نیست ، یک نفر عرضه داشت مریض است .
حضرت با چند نفر به عیادتش شتافتند ، چون دق الباب کردند فرزند یهودى درب را باز کرد با کمال تعجب رسول خدا را دید که فرمود به عیادت پدرت آمده ام !
خبر آمدن رسول خدا(صلّى اللّه علیه و اله و سلم) را به پدر مریضش داد ، پدر گفت اى پسر قبل از اینکه رسول خدا وارد اطاق شود روى مرا بپوشان که سخت از آن حضرت شرمنده ام !
چون حضرت کنار بسترش قرار گرفتند ، عرضه داشت اى رسول خدا ابتدا مرا مسلمان کن ، سپس روپوش از رویم بردار .
آرى جائى که تواضع وسیله هدایت شود امرى لازم و کارى است خدائى ، و آنجا که تواضع باعث شیر شدن مخالف گردد امر حرام و کارى ناپسند است .
رسول خدا(ص) و کنیز گریان
حبیب خدا پولى در اختیار یکى از اصحاب گذاشت که براى آن حضرت پیراهنى بخرد ، او به بازار رفت و براى پیامبر یک پیراهن به دوازده درهم بخرید ، حضرت فرمودند پیراهن دوازده درهمى لازم نیست ، بدن را با پارچه ارزان تر هم مى توان پوشاند !
خود به بازار رفتند و پیراهن را با یک پیراهن چهار درهمى عوض کرده و هشت درهم بقیّه را پس گرفتند ، در مسیر راه به نیازمندى رسیدند که لباس نداشت چهار درهم براى خرید یک پیراهن به او مرحمت فرمودند و گذاشتند ، در اثناى حرکت به کنیزى برخوردند که در گوشه اى بصورت ماتم زدگان نشسته و گریه مى کند ، سبب اندوه و ناله او را پرسیدند ، پاسخ داد خانم خانه چهار درهم در اختیارم گذاشت که براى خانه خرید کنم گم کرده ام ، حضرت جهت خرید چهار درهم باقى مانده را به او عنایت کرد، عرضه داشت احسان خود را در باره من کامل کنید ، فرمود چه کنم ، گفت با من تا درب منزل اربابم بیا و براى من بخاطر دیر کردن شفاعت کن ، حضرت در کمالِ فروتنى با او همراه شد تا به درب خانه ارباب کنیز رسید ، زن خانه در به روى رسول خدا گشود و عرضه داشت من کجا و شما ، چه شد که به درب این خانه قدم رنجه کردید ، حضرت فرمود کنیزت دیر کرده وى را ببخش ، عرضه داشت او را به شما بخشیدم ، حضرت رو به کنیز فرمود : منهم تو را در راه خدا آزاد کردم ، سپس در حال برگشتن فرمود : چه پول با برکتى بود ، بدن من و یک مستحق را پوشاند و برده اى را در راه خدا آزاد کرد .
منافقان و یهودیان مدینه از شکست مسلمانان در احد و کشته شدن رجال علمی سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند تا درمدینه شورشی برپا کنند و به قبایل خارج از مدینه بفهمانند که کوچکترین اتحاد و وحدت کلمه در مدینه وجود ندارد، و دشمنان خارجی میتوانند حکومت نوپای اسلام را سرنگون سازند. پیامبر برای اینکه از طرز تفکر یهودیان «بنی النضیر» آگاه شود، همراه گروهی از افسران خود عازم دژ آنها شد. اما هدف ظاهری پیامبر از تماس با بنی النضیر این بود که در پرداخت خونبهای دو نفرعرب از قبیله «بنی عامر» که به دست عمرو بن امیه کشته شده بودند، کمک بگیرد. زیرا قبیله بنی النضیر هم با مسلمانان پیمان داشتند و هم با قبیله بنی عامر، و قبایل هم پیمان همواره در چنین لحظاتی به یکدیگر کمک میکردند.
پیامبر در برابر دژ فرود آمد و مطلب خود را با سران قوم در میان گذارد. آنان با آغوش باز از پیامبراستقبال کردند و قول دادند که در پرداخت دیه کمک کنند. سپس در حالی که پیامبر را با کنیهاش (ابوالقاسم) خطاب میکردند، درخواست کردند که رسول خدا وارد دژ آنها شود و روز را آنجا به سر ببرد. رسول گرامی تقاضای آنها را نپذیرفت و در سایه دیوار دژ با افسران خود نشست و با سران بنی النضیر مشغول گفتوگو شد. خوشبختانه نقشه آنها نقش برآب شد. بنا به نقل «واقدی»، فرشته وحی، پیامبر را آگاه ساخت. پیامبر از جای خود حرکت کرد و طوری مجلس را ترک کرد که یهودیان تصور کردند دنبال کاری میرود و بر میگردد. ولی پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت و همراهانش را نیز از تصمیم خود آگاه نساخت. آنان همچنان در انتظار بازگشت پیامبر به سر میبردند، اما هر چه انتظار کشیدند انتظار آنها سودی نبخشید.
در ادامه کتاب «فروغ ابدیت» آمده است: یهودیان بنی النضیر سخت در تکاپو و تشویش افتادند. از یک طرف فکر میکردند که شاید پیامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد که در این صورت آنها را سخت تنبیه خواهد کرد. از طرف دیگر با خود میگفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته، انتقام او را از یاران وی بگیریم؛ ولی بلافاصله میگفتند: در این صورت کار به جای باریکتری میکشد و به طور مسلم پیامبر از ما انتقام میگیرد. در این گیرودار همراهان پیامبر تصمیم گرفتند که دنبال پیامبر بروند. زیاد از دیوار دژ دور نشده بودند که با مردی روبرو شدند که از مدینه می آمد و خبر ورود پیامبر را به مدینه همراه داشت. آنان فوراً به محضر پیامبر شرفیاب شدند و از توطئه چینی یهود که امین وحی آن را خبر داده بود ، آگاه گردیدند. پس از این واقعه، پیامبراکرم به سربازان خود فرمان آماده باش داد؛ سپس «محمد بن مسلمه اوسی» را نزد خود خواند، و دستور داد که هرچه زودتر از طرف وی پیامی را به سران بنی النضیر برساند. وی با سران بنی النضیر تماس گرفت و گفت: رهبرعالیقدراسلام به وسیله ی من برای شما پیام فرستاده که این آب و خاک را ، ظرف ده روز ترک نمائید ، زیرا پیمان شکنی کرده و از در مکر و حیله وارد شده اید و اگر نکنید خون شما هدر است.
این پیام، افسردگی عجیبی در میان یهود پدید آورد و هر کدام گناه را به گردن دیگری انداخت. یکی از سران آنها پیشنهاد کرد که همگی اسلام آورند ، ولی لجاجت اکثریت مانع از پذیرفتن چنین پیشنهادی شد. به ناچار رو به محمد بن مسلمه کردند و گفتند: ای محمد تو از قبیله اوس هستی و ما پیش از آمدن پیامبر اسلام با قبیله ی تو پیمان دفاعی داشتیم، اکنون چرا با ما از در جنگ وارد می شوی گفت: آن زمان گذشت، اکنون دلها دگرگون شده است. این تصمیم ، مطابق پیمانی بود که مسلمانان در نخستین روزهای ورود پیامبر با طوایف یهود مدینه بسته بودند. این پیمان، از طرف قبیله بنی النضیر، توسط حیی بن اخطب امضاء شده بود. در گوشهای از این پیمان آمده بود: پیامبر با هر یک از سه گروه (بنی النضیر، بنی قین قاع ، بنی قریظه) پیمان می بندد که هرگز به ضرر رسول خدا و یاران وی قدمی برندارند و به وسیله زبان و دست ضرری به او نزنند... هر گاه یکی از این سه قبیله، بر خلاف متن پیمان رفتار کنند ، دست پیامبر در ریختن خون ، ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود.
همواره خطر حزب «نفاق»، از خطر «یهود» بالاتر بوده، زیرا منافق در سنگر دوستی از پشت خنجر میزند، و نقاب دوستی بر چهره میبندد. منافقان مدینه به رهبری "عبدالله ابی" به سران بنی النضیر پیام دادند که ما با دو هزار سرباز شما را یاری می نماییم و قبایل هم پیمان شما یعنی بنی قریظه و غطفان شما را تنها نمی گذارند. این وعده دروغین بر جرأت یهود افزود ، و اگر هم در آغاز کارتصمیم به تسلیم و ترک دیار داشتند، فکرشان دگرگون شد. درهای دژ را بستند ، به سلاح جنگی مجهز شدند و تصمیم گرفتند که به هر قیمت از برجهای خود دفاع کنند ، و باغ و زراعت خود را بلاعوض در اختیار ارتش اسلام نگذارند .
یکی از سران بنی النضیر(سلام بن مشکم) وعده ی عبدالله را پوچ شمرد ، و گفت: صلاح در این است که کوچ کنیم، ولی حُیـَّی بن اخطب مردم را به استقامت و پایداری دعوت کرد.
رسول گرامی، از پیام عبدالله آگاه شد. ابن اُمِّ مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیر گویان ، برای محاصره ی قلعه « بنی النضیر» حرکت کرد . فاصله ی بنی قریظه و بنی النضیر را لشکرگاه خود قرار داد، ورابطه آن دو گروه را با هم قطع کرد ؛ و بنا به نقل ابن هشام ، شش شبانه روز و بنا به نقل برخی دیگر 15 روز قلعه آنها را محاصره کرد ، ولی یهودیان بر استقامت و پایداری خود افزودند. پیامبردستور داد نخلهای اطراف قلعه را ببرند تا یهودیان یکباره دندان طمع از این سرزمین بکنند. در این لحظه فریاد یهودیان از داخل قلعه بلند شد و همگی گفتند: ای ابوالقاسم ! تو همیشه سربازان خود را از قطع اشجار نهی میکردی؛ این بار چرا دست به چنین کاری میزنید؟ ولی علت این کار همان بود که قبلاً اشاره شد. سرانجام یهودیان تن به قضا دادند و گفتند: ما حاضریم از این منطقه خارج شویم مشروط بر اینکه اموال منقول خود را از این سرزمین ببریم. پیامبر اکرم موافقت کرد، که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که باید به مسلمانان تسلیم کنند.
آنها در انتقال اموال خود حداکثر کوشش را کردند ، حتی درهای خانه ها را با چهارچوب از جایش کنده برای حمل آماده می کردند، و باقیمانده خانه ها را با دست خود ویران می کردند. گروهی از آنها عازم خیبر، و گروه دیگر روانه شام شدند و دو نفر از آنها اسلام آوردند. غنیمتی که سربازان اسلام بدون جنگ و نبرد به چنگ میآورند، به حکم قرآن (حشر/6) متعلق به شخص پیامبر است و او آن را هر گونه صلاح بداند در راه مصالح اسلام صرف میکند. پیامبر مصلحت دید، این مزارع، آبها و باغها را میان مهاجران قسمت کند، زیرا آنها پس ازهجرت از مکه دیگر هیچ مال و ثروتی نداشتند، و در حقیقت سرباز انصار و مهمان آنها بودند. از این جهت، تمام اراضی میان مهاجران تقسیم گردید و از انصار جز« سهل بن حنیف» و « ابودجانه» که بسیار تهیدست بودند کسی بهره ای نبرد، و از این راه گشایشی برای عموم مسلمانان به وجود آمد.
سبحانی در پایان مینویسد: این جریان در ماه ربیعالاول سال چهارم اتفاق افتاد و سوره حشر نیز پیرامون این حادثه نازل شده است.