امام محمد باقر (ع) پنجمین اختر فروزان آسمان امامت، شکافنده و تبیین کننده علوم اسلامی است. امامی که سراسر زندگیاش نور بود و همه لحظات عمر با برکتش، در راه ارشاد و هدایت انسانها به پایان رسید.
امام محمد باقر(ع) از زمینه سازیهای پدرش امام سجاد در راستای معرفی مکتب تشیع و مبارزه با طاغوتها، بهره برداری بسیار کرد و با تربیت شاگردان برجسته و تبیین فقه ناب اسلام و اهل بیت (ع)، بزرگترین قدم را برای شناسایی تشیع و مکتب اهل بیت برداشت.
او تجسمی از ارزشهای والای انسانی و کمالات اخلاقی بود و همه لحظه های زندگی درخشانش، درسهای بزرگ انسانی را الهام می بخشید.
امام باقر (ع) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود. ایشان شاگردانی مانند محمدبن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق فرمود: این چهار نفر مکتب احادیث پدرم را زنده کردند.
امام باقر مؤسس نهضت فرهنگی تشیع
امام باقر (ع) اگر چه بر اثر سلطه حکومت طاغوتها، از نظر سیاسی منزوی بود و اعتراضهای او به صورت یک نهضت سیاسی همه جانبه برای سرنگونی رژیم بنیامیه نینجامید، با اینکه در این راه تا سر حد شهادت حرکت کرد، ولی او دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار دارد.
از این رو، لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد(ص) و خط فکری تشیع را آشکار سازد.
با توجه به این موضوع، زمینه عمیق و بنیانکن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد، و در درازمدت، شیعیان را به صحنه میآورد، و مکتب اهل بیت (ع) را زنده خواهد کرد و با توجه به اینکه سنگ زیرین و اساس انقلاب و قیام، نهضت فکری و فرهنگی است، بر همین اساس امام باقر زمینه سازی بسیار عمیق و خوبی در این راستا نمود و پس از ایشان، فرزند برومندش امام صادق با تشکیل حوزه علمیه با چهار هزار نفر شاگرد، آن را به ثمر رساند و به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی، در تاریخ اسلام آشکار و ماندگار ساخت.
بنابراین میتوان گفت امام باقر مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود.
امام باقرعلیه السلام : حریص بر دنیا ، همچون کرم ابریشم است که هر چه پیله را بر خود بیشتر بپیچد ، بیرون آمدنش مشکل تر می شود .
محمد بن علی بن الحسین (ع)، پنجمین امام شیعیان است. مادر آن حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) است و بدین ترتیب امام باقر نخستین امامی است که پدرش از نسل امام حسین و مادرش از نسل امام حسن می باشد.
امام شکافنده علوم
امام باقر ، علاوه بر « شاکر » و « هادی » به ویژه به « باقر » به معنای شکافنده ملقب است، و جابرن یزید جعفی در توضیح لقب اخیر می گوید : آن حضرت علم را شکافت و رموز و دقائق آن را روشن ساخت .
یعقوبی نیز می نویسد : بدان سبب باقر نامیده شد که علم را شکافت . راغب اصفهانی نیز مانند این عبارت را گفته است .
موقعیت علمی امام
بی تردید چنان که بسیاری از علمای اهل سنت نیز گفته اند امام باقر در زمان حیات خویش شهرت بسیاری داشت و همواره محضر او از دوستدارانش از تمامی بلاد و سرزمینهای اسلامی سرشار بوده است .
موقعیت علمی ایشان به مثابه شخصیتی عالم و فقیه به ویژه به عنوان نماینده علوم اهل بیت بسیاری را وا می داشت تا از محضر او بهره گرفته ورفع اشکالات علمی و فقهی خود را از او بطلبند .
در این میان ، اهل عراق که بسیاری از آنان شیعه بودند بیش از دیگران مفتون شخصیت آن حضرت شده بودند .
مراجعه کنندگان خضوعی خاص نسبت به شخصیت علمی امام داشتند چنان که عبدالله بن عطای مکی گوید : علما را در محضر هیچ کس کوچکتر از زمان حضور در محضر امام باقر(ع) ندیدم . حکم بن عینیه با تمام عظمت علمی اش در میان مردم ، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزی در مقابل معلم خود به نظر می رسید .
شهرت امام باقر در زمان خود ایشان ، نه تنها در حجاز که « کان سید فقهاء الحجاز » بلکه حتی در عراق و خراسان نیز به طور گسترده فراگیرشده بود .
ویژگیهای اخلاقی امام
کسی از جانب پروردگار عهده دار مقام امامت می شود که در تقوا، خداترسی و اجلال او، تواضع و فروتنی و نشان دادن اخلاص در بندگی نمونه باشد ، تا برای دیگران الگو قرار گیرد و امام باقر نمونه ای عالی از چنین ویژگیهایی است .
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در مورد امام باقرعلیه السلام می نویسد:
او راستگوترین و گشاده روترین و بخشنده ترین مردمان بود. در میان اهل بیت کمترین ثروت و درعین حال بیشترین هزینه را داشت. هر جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود: صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت این روز بردیگر روزها، دو چندان می شود. چون پیشامدی غم انگیز به او روی می نمود زنان و کودکان را جمع می کرد و آنگاه خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند. بسیار ذکر خدا می گفت. راه می رفت در حالی که ذکر خدا می گفت. غذا می خورد در حالی که ذکر خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت. فرزندانش را جمع می کرد و به آنان می فرمود تا طلوع آفتاب ذکر بگویند. هر کس از آنان را که می توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن و هر کس را که نمی توانست به گفتن ذکر، امر می فرمود.
شیخ مفید نیز درباره آن حضرت می گوید: مراتب بخشندگی او در خاص و عام آشکار و بزرگواری اش در میان مردم مشهور و با وجود کثرت عیال و متوسط بودن وضع زندگی اش به تفضیل و احسان شناخته شده بود.
عبادت امام
فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق علیه السلام در وصف اخلاص و عبادت پدرش چنین می فرماید: پدرم بسیار ذکر خدا می گفت. من با او می رفتم و او ذکر خدا می گفت. با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، اما این امر او را از ذکرخدا باز نمی داشت. زبانش را می دیدم که به کامش می چسبید و با این وصف پیوسته از گفتن ذکر لا اله الا الله باز نمی ایستاد. ما را جمع می کرد و به ما می فرمود که تا طلوع آفتاب ذکر خدا بگوئیم و هر یک از ما را که می توانست بخواند به تلاوت قرآن فرمان می داد و هر که نمی توانست، می فرمود ذکر بگوید.
امام صادق (ع) در همین باره باز می فرماید: من بستر پدرم را می گستردم و انتظار می کشیدم تا بیاید. چون او به بسترش می آمد و می خوابید من نیز به سوی بستر خود می رفتم. شبی او دیر کرد و من به جستجویش به مسجد رفتم . مردم همه در خواب بودند . ناگهان پدرم را دیدم که در مسجد به حال سجده است. در مسجد جز او کس دیگر نبود. ناله اش را می شنیدم که می گفت: پیراسته ای پرورگارا! تو، به حقیقت پروردگار منی . از روی تعبد وبندگی تو را سجده می کنم. معبودا! کردار من اندک است پس تو خود آن را برایم دو چندان کن. بارالها! مرا از شکنجه ات درروزی که بندگانت را بر می انگیزی، در امان نگاه دار و بر من نظر کن که توالبته توبه پذیر و مهربانی .
تسلیم رضای خدا
آن حضرت (ع) کاملاً به فرمان خداوند تسلیم بود. یکی از اصحابش روایت می کند که عده ای نزد ابوجعفر آمدند و دیدند که پسر آن حضرت بیمار و خود وی نیز ناراحت و اندوهگین است و آرام و قرار ندارد. دیدار کنندگان گفتند: به خدا قسم اگر به وی مصیبتی رسد، می ترسیم از او چیزی ببینیم که خوش نداریم. پس دیری نپایید که صدای شیون و زاری بر آن پسر بلند شد. در این لحظه امام باقر با رویی گشاده و حالتی متفاوت با آنچه پیش از این داشت، بر دیدار کنندگان وارد شد . آنان عرض کردند: فدایت شویم، ما از حالتی که شما پیش از این داشتید، می ترسیدیم( با مرگ این کودک) حادثه ای پیش آید که موجب اندوه و ناراحتی ما شود! حضرت به آنان پاسخ داد: ما مایلیم کسانی که به آنان علاقه داریم، سالم بمانند و بهبود یابند. اما هنگامی که فرمان خدا جاری می شود به آنچه که او دوست می دارد گردن می نهیم.
انجام اعمال صالح
آن حضرت از انجام هیچ کردار صالحی فروگذار نمی کرد. در این باره روایت جالبی از یکی از اصحاب آن حضرت نقل شده است.
راوی می گوید: ابوجعفر (ع) در تشییع جنازه یکی از مردان قریش حاضر شد. من نیز با آن حضرت بودم. مردی به نام عطاء در میان تشییع کنندگان بود. ناگاه زنی فریاد سر داد. عطاء گفت: ای زن اگر ساکت نشوی ما باز می گردیم، اما زن خاموش نشد و در نتیجه عطاء بازگشت. راوی می گوید: به ابوجعفر گفتم: عطاء بازگشت. امام پرسید: چرا؟ گفتم: این زن فریاد سر داد و عطاء به او گفت: یا خاموش شو یا ما باز می گردیم و چون این زن دست از فریاد برنداشت عطاء هم بازگشت.
امام علیه السلام فرمود: به راه خود ادامه دهیم. اگر ما باطلی را با حق ببینیم و حق را به باطل واگذاریم حق مسلمان را ادا نکرده ایم. چون بر جنازه نماز گزارده شد، صاحب عزا به ابوجعفر عرض کرد: باز گرد که تو پاداش خود را گرفتی خداوند تو را بیامرزد. تو نمی توانی راه بروی، اما آن حضرت از بازگشت امتناع ورزید . به آن حضرت عرض کردم: صاحب عزا به تو اجازه بازگشت داد و من حاجتی دارم که می خواهم آن را از شما درخواست کنم .
آن حضرت پاسخ داد: من با جنازه می روم. ما به اجازه او نرفتیم و به اجازه او هم باز نمی گردیم بلکه این فضل و پاداشی است که ما آن را طلب کرده بودیم. انسان تا آن اندازه که به دنبال جنازه می رود، پاداش آن را دریافت می کند.
3 رجب سالروز شهادت حضرت امام علی النقی (ع) است، امام بزرگواری که با وجود محدودیتهایی که داشت برای نشر احکام اسلام، آموزش، پرورش و معرفی مکتب و مذهب جعفری اقدامات ارزشمندی داشت .
تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت امام محمد تقی جوادالائمه و مادرش سمانه از زنان درست کردار و پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود و چه نیکو، وظیفه مادری را به انجام رساند .
نام آن حضرت علی کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " است . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامت وی 33 سال بود . در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام ، آموزش ، پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلندی برداشت .
امام علاوه بر این امور در زمینه مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه وقت ( متوکل عباسی ) نیز فعالیت گسترده ای داشت ، به همین جهت که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، به آن امام بزرگوار تهمتها زد ونسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد .
در حقیقت آنچه در شأن خود و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید وآنها که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .
از زمان حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند .
طی سالها ، با وجود تمام مشکلات ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود و گرفتن دستور عمل و اقدام برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت ، به حضور امامان می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود .
دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند . بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی را از مدینه به سامرا که مرکز حکومت وقت بود انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد .
برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را بیست سال نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) است و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . او نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . که او خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد .
از شنیدن ورود امام متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می شود، این مطالب دلیلی است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است .
با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی بود با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی همیشه بیمناک و خاشع بود . وی همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " .
متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد .
این قبیل مراقبتها پیوسته در مدت 20 سال که حضرت هادی در سامرا بود ، وجود داشت . در این مدت 20 سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام می شد ، داشتند.
صورت و سیرت حضرت امام هادی
امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند . خلفایی که در زمان امام بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی همه ، به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها، اوقات امام پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت .
شهادت امام هادی
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسیله زهر به شهادت رسید . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسگری بر بالین او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از این سال امام حسن عسگری پیشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت و در همان خانه ای که در آن بیست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .
سوم اسفند سال 84 و در پی انفجار دو بمب حرم امام هادی (ع) دچار خسارتهای بسیاری شد .
در سالروز عید غدیر در هیجدهم ذیحجه سال 1216 هجری قمری امیر سعود بن عبد العزیز وهابی با سپاهی متشکل از بیست هزار مرد جنگی به شهر کربلا حمله ور شد.
کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائرین ایرانی و ترک و عرب بدان روی می آوردند.
«سعود» پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختی از مدافعین و ساکنین و زنان و کودکان آن نمود و برخی عدد کشته شدگان را یکصد و پنجاه هزار تن!
نوشته اند و می گویند جوی خون در کوچه های کربلا به راه افتاد و جالی این که اسم این کار را «جهاد فی سبیل الله» و مبارزه بار نشر توحید می گذارند!
• پس وهابی ها حرم مطهر حسین بن علی علیه السلام فرزند حضرت زهرا دختر پیامبر را ویران نموده و ضریح مبارک آن حضرت را از جای خود کندند و … حبیب بن مظاهر را سوزاندند و تمام ذخائر و نفائس حرم حسینی را چپاول کرده و اسبانشان را در صحن حرم مطهر بستند و در حرم شریف قهوه دم کردند و آن چنان در حرم مطهر،فساد و ویرانی بار آوردند که فاجعه کربلا و حادثه روز حره و کردارهای بنی امیه و متوکل عباسی تکرار شد.
کربلا پس از این حادثه به وضعی درآمد که شعرا برای آن مرثیه می گفتند.وهابیها در مدت متجاوز از دوازده سال،گاه و ناگاه به شهر کربلا و اطراف و همین طور به شهر نجف حمله می کردند و غارت و کشتار می نمودند.
وقایع کربلا را بسیاری از مورخان شرق و غرب و حتی مورخان سعودی نوشته اند.می توانید به کتابهای تاریخ المملکه العربیه السعودیه،عنوان المجد فی تاریخ نجد،تاریخ العربیه السعودیه نوشته دانشمند مشرق«ناسی لیف»و مفتاح الکرامه سید جواد عاملی و کتب دیگری مراجع فرمایید.
- در نهم ماه صفر در سال 1221 شبانگاه قبل از صبح،وهابیان به نجف حمله کردند و اهالی نجف را غافلگیر نمودند حتی برخی از وهابیان از دیوار سور نجف بالا آمدند و نزدیک بود شهر نجف را متصرف شوند و حرم شریف امیرالمؤمنین علی علیه السلام را تخریب نمایند که از امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرامات آشکار شد و معجزات روشن ظاهر گشت و از سپاهیان وهابی بسیاری کشته شدند و ناامید برگشتد.
در جمادی الثانی سال 1222 وهابیان به بیست هزار جنگجو – بلکه بیشتر- شبانه به نجف حمله کردند ولی با مقاومت مردم روبرو شدند و به شهر حله حمله کردند و سپس به کربلا حمله نمودند و این شهر را در روز روشن محاصره کردند.اهالی کربلا پشت دروازه شهر مقاومت کردند کشته ها دادند و از دشمن نیز بکشتند و سرانجام وهابیان بازگشتند و در عراق فساد و تباهی راه انداختند.
• در شعبان و رمضان 1225 وهابیان غزه،که توانایی حمله به شهرهای نجف و کربلا را نداشتند،اطراف نجف اشرف و کربلا را احاطه کرده و راه ها را بستند و در امتداد دو فرسنگ یا بیشتر از کوفه تا کربلا زائرین را محاصره کرده بودند و زائرین امام حسین و امیرالمومنین علی علیه السلام را که از زیارت نمیه شعبان به وطن های خود باز می گشتند اموالشان را غارت نموده و به قتل می رساندند.
• در سالهای 1345 و 1346 نیز بارها وهابیان به نواحی مختلف عراق حمله برده و قتل و غارت می کردندو گوسفندان و احشامشان را می گرفت و خودشان را هم کشتار می کردند.سرانجام کار به جایی کشید که عراقی ها به دولت انگلیس شکایت کرده و گفتند یا شما جلوی وهابیها را بگیرید و یا ما خود شخصا از خویشتن دفاع کنیم که در پایان هواپیمای لشکر عراق وهابیان را عقب راند.
• در روز عاشورای 1425 هجری قمری وهابیان با نام گروه القاعده با انفجارهای متعدد در کربلای معلی ما بین صفوف عزاداران حسینی فاجعه کربلا را تکرار نمودند که باعث به شهادت رسیدن تعداد زیادی از عزاداران اعم از مرد و زن و بچه شد.
• در روز 25 رجب 1426 هجری قمری مصادف با شهادت امام موسی کاظم علیه السلام وهابیان با نام گروه القاعده با پخش غداهای مسمون و ایجاد ترس و رعب و انفجارات متعدد در کاظمین ما بین صفوف عزاداران امام موسی کاظم جنایت دیگری را مرتکب شدند که باعث به شهادت رسیدن حدود 1500 نفر اعم ا ز مرد و زن و بچه شد.
• پس از اشغال عراق توسط امریکا و متحدانش،وهابیان از این فرصت ایجاد شده توسط اربابانشان استفاده کردند و برای اقامه اعتقادات شومشان و ضربه زدن به اسلام و ایجاد تفرقه بین مسلیمن بارها و بارها مردم مظلوم عراق اعم از شیعه و سنی ما عرب و کرد،زن و مرد،بزرگ و کوچک،پیر و جوان را هدف اقدامات تروریستی خود قرار داده اند و آنها را به خاک و خون کشیده اند به حدی که قلم از ذکر آنها ناتوان و شرمسار است.
جنایات وهابیت در طائف
در ذیعقده سال 1217 هجری قمری پس از جنگهای متعددی که بین اهالی طائف و سپاه وهابیان جنایتکار رخ داد سرانجام اهالی طائف تسلیم شده و درخواست عفو و امان نمودند ولی وهابیان خیانتکار پس از ورود به قلعه طائف با هر کسی که مصادف می شدند به قتل می رساندند و زمین قلعه را با خون مردان،زنان و کودکان رنگین کردند.وهابیان حتی به کودکانی که در گهواره آرمیده بودند و اطفال شیرخواری که در آغوش مادرانشان بودند رحم نکردند و همه را سر بریدند و به خاک و خون کشیدند و گروهی ا زمردم را که از شهر خارج شده و فرار کرده بودند دنبال کردند و کشتند.پیکر چاک چاک آن بینوایان را طعمه جانوران نموده،آنچه مال و ثروت یافتند به یغما بردند و مجددا سه روز بعد وهابیها برای افرادی که در داخل خانه ها مخفی شده بودند امان نامه فرستادند و این بار نیز وهابیها خیانت کرده و این افراد بیجاره را که اکثریت آنها را زنان و کودکان تشکیل می دادند لخت کرده و به مدت 12 روز بدون آب و نان بر فراز تپه ای محاصره نمودند،گاهی با چوب و چماق آنها را می زدند و گاهی سنگ جاف به سوی آنها پرتاب می کردند و سرانجام پس از 12 روز سلحشوران دلاور اهل طائف که تا آخرین نفس سنگر خود را ترک نکرده بودند، و دیگر اندوخته غذایی و رزمی نداشتند به وعده های مزدورانه وهابیهای بی ایمان اعتماد کرده و با دست خالی از سنگرهای خود بیرون آمدند و هابیها اینها را نیز بر فراز تپه قرار دادند و همگی را از دم شمشیر گذراندند و مدت 16 روز پیکرهایشان بر فراز تپه طعمه درندگان و پرندگان بود.
پس از این قتل عام ها،وهابی ها در جستجوی خانه به خانه آنچه از مال و منال یافتند غارت و سرقت نمودند و به دنبال به دست آوری اموال تمام خانه های شهر و حتی توالت ها را کندند و کتابهای خطی نفیس و دیگر از قبیل قرآن کریم،کتب تفسیر،حدیث و دیگر علوم قرآنی و اسلامی همگی در زیر پای چکمه پوشان وهابی لگدمال شد،جلدهای چرمی گران قیمت که توسط هنرمندان اسلامی برای مصاحف شریفه تهیه شده بود در طول قرون و اعصار همانند مردمک دیدگانشان از آنها محافظت می کردند تبدیل به کفش و چاروق گردید.
وهابیها چون ا ز قتل عام مردم طائف و تقسیم غنائم جنگی فارغ شدند،براساس عقاید پوچ و باطلشان تمامی گنبد و بارگاهها و قبور متبرکه و مراقد مطهره و مساجد و مدارس دینی را ویران نموده و با خاک یکسان نمودند و حتی قبر شریف بسیاری از صحابه و علما را نبش نموده و بی حرمتی نمودند.
مجددا وهابیان در سال 1343 هجری قمری طائف را محاصره کردند و به زور وارد طائف شدند و مردم را اعم از مرد و زن و اطفال از دم تیغ گذراندند و رقم کشته شدگان که در میان آنها علما و صلحا کم نبودند نزدیک دو هزار نفر بود.آنها اموال مردم را غارت کردند و چنان کارهای زشت مرتکب شدند که از شنیدن آنها مو بر بدن انسان راست و دل هر انسانی کباب می شود.چنانکه شافعی ها و برخی پرده داران و خدمتگزاران کعبه مکرمه که برای ییلاق به طائف آمده بودند دیده می شدند.طبق متون به دست آمده وهابیان آن چنان جنایاتی مرتکب شدند که زبان از بیان و قلم از جریان شرم دارد.
جنایات وهابیون در سوریه
در سال 1225 هجری قمری وهابیان به شام(سوریه فعلی)یورش بردند و دارائی همه مردم را تاراج کردند و غلات را سوزاندند و مردمان بی گناه را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به قتل رساندند و خانه ها را ویران ساختند و فساد و آشوب به راه انداختند.
جنایات وهابیان در اردن
در سال 1343 جمعی از وابیها ناگهان به اردن حمله بردند و به مردم بی اطلاع و بی خبر«ام العمد» و همسایه آن هجوم آوردند و مردان و زنان بی گناه را کشتند و غارت کردند ولی طولی نکشید که با رانده شدن برخی و اسارت برخی دیگر عقب نشستند پس اسیران وهابی به فرمان انگلیس آزاد شدند و به پناهگاههایشان رسانده شدند.
مجددا در سال 1346 وهابیان با سپاهی متشکل از سی هزار نفر به اردن حمله کرده و قتل و غارت و خونریزی به راه انداختند.
جنایات وهابیان در یمن
در سال 1341 وهابیان با حجاج یمنی که خلع سلاح بودند و هیچ گونه وسیله دفاعی با خود نداشتند رو برو شدند.آنان ابتدا با حجاج همراه شدند و به ایشان امان دادند ولی بعدا نیرنگ به کار بردند و وقتی که به دامنه کوه رسیدند وهابیان در قسمت بالا و پهنای کوه قرار گرفتند و حجاج یمنی در پایین کوه قرار گرفتند سپس وهابیان دهانه توپ ها را به سوی حجاج یمنی گرفته و همه را به گلوله بستند و تمامی حجاج یمنی را که هزار نفر بودند کشتند به جز دو مرد که فرار کردند و جریان کشتار وحشیانه حجاج یمنی را به دست وهابیان به اطلاع مردم رساندند.
جنایت وهابیان در حج و تعطیلی حج
در سال 1219 به سبب فتنه و آشوبهایی که وهابیان در مسیر حجاج و عرفات ایجاد کرده بودند و محاصره مکه توسط وهابیان حتی یک تن از حجاج نتوانستند به زیارت کعبه بیایند.
در سال 1220 هجرق قمری که وهابیها بر مکه تسلط پیدا کرده بودند عراقی ها از حج و زیارت خانه خدا ممنوع شدد.
در سال 1221 نماینده وهابی ها نزد سرپرست حجاج شامی آمده و گفت:به شرط عدم همراه داشتن محمل اجازه ورود به مکه و انجام حج را خواهید داشت و در نتیجه حاجیان شامی از همان محل به شام برگشتند و آن سال حج را برگزار نکردند.
در سال 1221 محمل مصری ها به دست سعود حاکم وهابی ها آتش زده شد و پس از پایان برنامه حج کسی از طرف سعود ندا در داد که سال دیگر کسی که ریش بتراشد نباید به حج بیاید و ضمنا این آیه قرآن را خواند «یا أیها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلا یقربوا السمجد الحرام بعد عامهم هذا» ترجمه: ای مؤمنان بدانید که مشرکان پلیدند پس از این سال دیگر به مسجد الحرام نزدیک نشوند.و از همین سال کاروان حج شامی ها و مصری ها و به طور کلی غیر از وهابیان به اتهام شرک از اقامه حج و زیارت خانه خدا ممنوع شدند.
بنابراین کاروان حجاج عراقی از سال 1220 و کاروان حجاج شامی از سال 1221 و کاروان مصر از سال 1222 قطع گردید.بدین ترتیب برنامه حج از عراق چهار سال،از شام سه سال و از مصر دو سال قطع شد تا اینکه در سال 1224 هجری قمری نخستین دولت سعودی و وهابی سرنگون شد و مدینه منوره و مکه معظمه از آلودگیهای وهابیان پاک شد و حج آزاد گشت.
به واسطه حمایت های انگلیس مجددا با تشکیل دومین دولت سعودی و تسلط مجدد وهابی ها بر مدینه منوره و مکه معظمه در سال 1924.م محدودیت هایی برای حجاج ایجاد شد.
در سال 1341 وهابیان با حجاج یمنی که خلع سلاح بودند روبرو شدند و به آنان امان دادند ولی بعدا خیانت کرده و وقتی که به کوه رسیدند از کوه بالا رفته و دهانه توپ ها را به سوی حجاج یمنی گرفته و تمامی حجاج را که هزار نفر بودند کشتند.
در سال 1343 هجری قمری به دلیل جنگ میان وهابیان و اهالی مکه و جده در این سال نیر برنامه حج کاملا تعطیل گشت.
6 ذی الحجه – در سال 1344وهابیان به دلیل حرام دانستن برخی اعمال حجاج مصری در منی،مصریان را به سنگ بسته و عده ای از حجاج مصری را کشتند.
در سال 1407 وهابیان به حجاج ایرانی و سوریه ای و لبنانی،در ایام حج و در مکه – حرم امن الهی- به جرم سر دادن فریاد برائت از مشرکین و کفار حمله کردند و کشتار فجیعی از حاجیان در حال احرام و در حرم امن الهی کردند و مکهاین حرم امن الهی را بر شور اربابان انگلیسی و امریکایی خود ناامن نمودند و ایرانیان را عزادار و قلب مسلمانان آزاده جهان را جریحه دار نمودند و ایرانیان را به مدت 3 سال از به جا آوردن اعمال حج محروم نمودند.
وهابیان را در تعطیلی حج و کشتار حجاج نباید سرزنش کرد چرا که آنان فقط به قولی که محمد بن عبد الوهاب به … و انگلیسی ها در مانع شدن مردم از حج داده است عمل می کنند!!!
جنایات وهابیان در پاکستان
در سال 1979 میلادی با تأسیس سپاه صحابه – این ارتش نظامی و تروریستی- در کشور پاکستان تا به امروز هزاران نفر از شیعیان مظلوم و بی گناه پاکستان اعم از مزد و زن و پیر و جوان به جرم داشتن مذهب حقه تشیع و دفاع و حمایت از ولایت اهل بیت رسالت علیهم السلام به دست «سپاه صحابه» و «لشکر جنگ لی»که از عمال وهابیت می باشند در نقاط مختلف پاکستان ترور شده و به شهادت رسیده اند.
مزدوران کوردل وهابی سپاه صحابه،هر روز تنی جند از شیعیان شیفته و عاشقان دلسوخته حسینی را به شهادت می رسانند و غالبا مغزهای متفکر را نشانه می روند.تعداد جوانان و فرهیختگان شیعه،که با ترور ناجوانمردانه سپاه صحابه،شربت شهادت نوشیده و به پیشوای محبوب خود حضرت اباعبدالله الحسین پیوسته اند از شعار بیرون است.
بر اساس گزارش «هرالد» گروه وهابی سپاه صحابه در شهر «هری پور»یک حسینیه،شش خانه و دو مغازه شیعیان را به آتش کشیدند،در شهر «مالو والی»به حسینیه شهر حمله کرده و گروهی را مجروح و شهید نمودند،و در «کوهات»نیز با نارنجک به حسینیه شهر حمله کردند و شعیان را به شهادت رساندند و در«حیدر آباد» به دسته عزاداران حمله ور شده،24 نفر را مجروح و شهید نمودند و در 4 جمادی الاول 1424 هجری قمری به مسجد جامع کویته حمله نموده و بیش از پنجاه نفر از نمازگزاران را به جرم ارادت به خاندان عصمت و طهارت به خاک و خون کشیدند.و در میان شهدا تعداد بسیاری زن و بچه به چشم می خورد.( نقل از کتاب عزاداری سنتی شیعیان)
جنایات وهابیان در مکه
در هشتم ماه محرم سال 1218 وهابیان سرانجام با تهدیدات و ادعات فراوان وارد مکه معظم شدند و تمامی مسلمانان و اهالی مکه را کافر خواندند مادامی که به فرقه ضاله وهابیت نپیوندند و عصر همان روز سعود حاکم وهابی ها گفت:فردا این قبه و بارگاه ها و این بت هایی را که درست کرده اید بدست خود ویران کنید تا برای شما جز خدا معبودی نماند. صبح فردا وهابیان متحجر و خرافی به همراه مردم مکه که از ترس وهابیان را همراهی می کردند،بیل و کلنگ به دست راه افتادند و گنبدهای زیادی را که در گورستان مقلی بود با خاک یکسان کردند آن گاه گنبد زادگاه حضرت رسول و فاطمه زهرا و گنبد و بارگاه حضرت خدیجه ام المؤمنین و عبد المطلب و حضرت ابوطالب را خراب کردند.در تاریخ حیرتی آمده:«وهابیان گنبد روی زمزم و نیز گنبدهایی را که در اطراف کعبه قرار داشت ویران کردند.»
وهابیان تمام مکانهایی را که مزار صالحان در آنها قرار داشت جستجو کردند و آنها را خراب نمودند.آنان موقع خراب کردن سرود می خواندند و طبل می زدند و آواز می خواندند و در دشنام به صاحبان قبرها ره افراط می سپردند و می گفتند:«ان هی الا اسماء سمیتموها» یعنی این ها نام هایی است که شما از پیش خود در آوردید. حتی گفته شده آنها روی قبر سید محبوب بول کردند! سه روز نگذشت که تمام آثار و اماکن تاریخی اسلام که بیانگر فرهنگ و تمدن درخشان اسلامی بود ویران شد و از برگزاری نمازهای متعدد در مسجد الحرام جلوگیری به عمل آمد و ذکر صلوات بر پیامبر و ذکر یا ارحم الراحمین پس از اذان جلوگیری نمودند و به علمای مکه دستور دادند که عقاید و کتابهای محمد بن عبدالوهاب را بر مردم تشریع نموده و کتاب «کشف الشبهات»او را تدریس نموده و مخالفت نمودند و بر مردم مکه جور و ستم فراوان روا داشتند و بر اثر همین اذیت و آزارها سرانجام مردم مکه با کمک شریف غالب(والی جده)توانستند وهابیها را از مکه بیرون برانند ولی مجددا وهابیان در سال 1219 ق با چند گروه از نواحی مختلف به سوی مکه معظمه حمله ور شده،شهر مکه را به محاصره خود درآوردند. در این محاصره که ماه به طول انجامید، اهالی مکه فشارهای طاقت فرسایی را متحمل شدند به صورتی که در اوایل محاصره،گوشت پرندگان چون کبوتر،در اواسط گوشت حیواناتی چون گربه و سگ و در اواخر گیاهان و برگ درختان به عنوان رفع گرسنگی مورد استفاده قرار می گرفت تا بدانجایی رسید که مردم از ترس اینکه مبادا وهابیان بر آنها تسلط پیدا کنند از شدت گرسنگی می مردند،برخی همین طور کهراه می رفتند می افتادند و می مردند و مرده بچه ها کوچه ها را پر کرده و حتی صف اول نماز جماعت در مسجد الحرام به دشواری پر می شد و سرانجام اهالی مکه ناچار به امضای مصالحه با وهابیان در سال 1220 هجری قمری شدند و وهابیان تا سال 1224 هجری قرمی بود مکه تسلط داشتند و در این مدت اذیت های فراوانی را بر مردم مکه روا داشتند.از دانشمندان اهل سنت توسط وهابیان بی دلیل به شهادت رسیدند و بسیاری از اعیان و اشراف بدون هیچ اتهامی به دار آویخته شدند و هر که در اعتقادات مذهبی ثابت قدم بود به انواع شکنجه ها تهدید می شد و در مدت این چهار سال حج تعطیل شد تا اینکه دولت عثمانی به کمک اهالی مکه آمده و در سال 1224 هجری قمری سرزمین مقدس مکه را از لوث وهابیان جنایتکار پاک نمود.
مجددا با حمایتهای سخاوتمندانه نیروهای انگلیسی وهابیان در سال 1343 وارد شهر مکه شدند و جنایات خود را از سر گرفتند و در همان سال برنامه حج تعطیل گشت و در سال 1344 وهابیان برخی از اعمال حجاج مصری را در منی حرام دانسته و آنها را به سنگ، بستند و عده ای از حجاج مصری را در منی کشتند.
6 ذی الحجه در سال 1407 وهابیان حجاج ایرانی و حجاج آزاده دیگر کشورها را به جرم سر دادن فریاد برائت از مشرکین در مکه به خاک و خون کشیدند و حرم امن الهی را به دستور اربابان خود(آمریکا و انگلیس و اسرائیل)با خون حجاج رنگین نمودند.
جنایات وهابیان در مدینه
در سال 1220 سعود حاکم وهابی ها پس از تصرف مکه دو گردان وهابی به قصود مدینه به سوی دار الهجره رسول اکرم گسیل داشت و نامه ای برای اهالی مدینه فرستاد که آنان را به اطاعت از خود ترغیب نماید ولی اهالی مدینه بر اثر جنایات وهابیان در طائف دچار وخشت شدند و به نامه سعود بن عبد العزیز جواب ندادند و در نتیجه سپاهیان وهابی مدینه را محاصره نمودند و راههای ورودی مواد غذایی و بشر چشمه«زرقا»را و یران نمودند و بدین ترتیب اهالی مدینه را دچار قحطی، گرانی و بی آبی نمودند و پس از ماهها اهالی مدینه مجبور به تسلیم و قبول شرایط وهابیان شدند ولی هرگز از ظلم و تعدی وهابیان رهایی نیافتند.
در سال 1221 وهابیان کلیه جواهرات و اشیای گرانبهای حرم مطهر پیامبر و حرم مطهر ائمه بقیع علیهم السلام را به غارت بردند آنان سه عدد قرآن نفیس چهار صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها به غارت بردند و از جمله اشیای غارت شده عبارت بود از چهار عدد شمعدان زمردین،که به جای شمع در آنها یک قطعه الماس شب ها و درخشنده بود سیصد دانه مروارید بزرگ،یک پارچه سنگ زمرد بزرگ،یک ظرف طلا و حدود صد قبضه شمشیر با غلاف های مطلا به طلای خالص و مرصع به الماس و یاقوت با دسته هایی از زمرد و پشم و با آهنی از «موصوف»که نام خلفا و شاهان گذشته روی آنها کنده کاری شده بود که ابدا نمی شد آنها را قیمت گذاری کرد.
وهابیان پس از این عمل قبیح مردم را از زیارت قبر پیامبر منع و جلوگیری نمودند و بسیاری از گنبد و بارگاههایی را که در شهر مدینه و بقیع بود ویران کردند و در سال 1221 زوار شامی و در سال 1222 زوار مصری از زیارت مدینه منوره و حرم پیامبر اکرم ممنوع شدند.
سرانجام وهابیان پس از چهار سال قتل و غارت جور و ستم بر اهالی مدینه با حمله عثمانیها از بین رفتند.
ولی متأسفانه مجددا در سال 1343 هجری قمری وهابیها با حمایتهای بی دریغ و سخاوتمندانه انگلیسی ها به مدینه منوره وارد شدند و با گرفتن فتوای زور از علمای مدینه بر جواز ویران کردن قبور و زیارتگاهها در هشتم شوال 1343 هجری قمری تمامی گنبدها و بارگاه ها و ضریح هایی که در مدینه و اطراف آن بود ویران کردند از جمله ویرانی ها وهابی ها در مدینه عبارتند از خراب کردن گنبد و بارگاه حضرت عبدالله پدر رسول الله و حضرت آمنه مادر رسول الله و مزار همسران پیامبر و مزار اسماعیل بن جعفر الصادق و دیگر بزرگان و حتی گنبد مرقد مطهر نبوی را هم به توپ بستند و از همه این موارد دردناکتر تخریب گنبد و بارگاه مضاجع مطهره ائمه بقیع علیهم السلام و اهل بیت رسول الله بود وهابیان حتی دیوارها و صندوق و ضریحی را که روی قبرهای شریف قرار داشت و برای آن هزار ریال مجیدی صرف شده بود.
کاملا از بین بردند و از این زیارتگاه جز تلی از سنگ و خاک باقی نگذاشتند. و 8 شوال 1343 هجری قمری به خاطره ای تلخ و دردناک برای جهان تشیع تبدیل گشت.
تخریب آثار تاریخی و باستانی اسلام
اینک جهت رعایت اختصار توجه خوانندگان ارجمند را به فهرست برخی از آثار و اماکن تاریخی اسلام که بیانگر فرهنگ و تمدن اسلامی بود و به واسطه تحجر و کوته فکری فرقه ضاله وهابیت ویران شده جلب می کنیم:
1- بارگاه و مسجد حضرت حمزه سیدالشهداء در احد
2- بارگاه ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری بنت خولید علیها السلام.
• بارگاه آمنه بنت وهب مادر پیامبر گرامی اسلام
• بارگاه حضرت ابوطالب پدر گرامی امیرالمؤمنین
• بارگاه حضرت عبدالمطلب جد پیامبر گرامی اسلام و امیرالمؤمنین
• بارگاه حضرت حوا در جده
• بارگاه حضرت عبد الله پدر پیامبر در مدینه
• بیت الاحزان،خانه ای که حضرت زهرا علیها السلام در آنجا در سوگ پدرش می گریست.
• مسجد سلمان در مدینه منوره
• خانه حضرت زهرا علیها السلام در کوچه حجر در مکه مکرمه
• جایگاه نفس الزکیه در مدینه منوره
• خانه رسول الله در مدینه،خانه ای که حضرت هنگام هجرت به مدینه در آنجا مستقر شد.
• خندقی که مسلمانان در جنگ خندق حفر نمودند
• بارگاه پیامبر خدا،یسع علیه السلام،در روستای اوجام در قطیف
• مسجد جوانان در احساء،دومین مسجدی که پس از مسجد رسول الله در آن نماز جمعه برگزار شد.
• مسجد عباس بن علی در روستای مطیرفی در احساء
• زادگاه پیامبر اسلام،خانه ای که در آن پیامبر گرامی اسلام در شعب هواشم در مکه مکرمه متولد شد
• خانه ام المؤمنین حضرت خدیجه بنت خویلد در مکه مکرمه
• مسجد الشمس در مدینه منوره محل یکی از معجزات بزرگ رسول خدا
• خانه حمزه بن عبد المطلب عموی گرامی پیامبر
• خانه ارقم،که پیامبر و یارانش در آغاز بعثت در آن گرد می آمدند
• بارگاه شهدای بدر و جایگاهی که برای پیامبر در غروه بدر نصب نمودند
• خانه حضرت علی علیه السلام که امام حسن و امام حسین علیهم السلام در آن متولد شدند
• دیوار اطراف شهر مدینه منوره
• خانه حضرت امام جعفر صادق در مدینه منوره
• محله بنی هاشم در مدینه منوره
• مسجد تنبه الوداع
• مسجد البغله و بسیاری دیگر از بقاع متبرکه و اماکن مقدسه
• قرستان المعلی در مکه مکرمه که بارگاه و مقبره برخی از اهل بیت علهیم السلام و یاران پیامبر در آن قرار دارد.
• نشانه ورود و خروج فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین پس از تولد آن حضرت از کعبه
• بارگاه های متعدد در قبرستان بقیع
• بارگاه ملکوتی ائمه بقیع علیهم السلام
نکته قابل توجه اینکه این ویرانگری های آثار تاریخی اسلام در حالی صورت می گیرد که رژیم سعودی و وهابیان از آثار یهودیان در مدینه منوره حافظت و نگهداری می کنند؛ و با نصب تابلوهای هشدار دهنده مردم را از نزدیک شدن به آنها باز می دارند.
بیانیه علماى مکه و نجد
علماى مکه در راس آنها، شیخ عبدالقادر شیبى کلیددار خانه کعبه، به دیدن ابنسعود آمدند، ابن سعود سخنانى ایراد کرد و در ضمن آن از دعوت محمد بن عبدالوهاب یاد کرد و اظهار داشت که احکام دینى ما، طبق فقه احمد بن حنبل است، حال اگر این سخنان در نزد شما پذیرفته است، بیایید تا براى عمل کردن به کتاب خدا و سنتخلفاى راشدین با یکدیگر بیعت کنیم. همه با او بیعت کردند.
سپس یکى از علماى مکه، از ابن سعود درخواست کرد که مجلسى ترتیب بدهد تا علماى مکه و نجد در اصول و فروع به مباحثه بپردازند، وى این پیشنهاد را پذیرفت و در روز یازدهم جمادى الاولى، پانزده نفر از علماى مکه و هفت نفر از علماى نجد، اجتماع کردند و مدتى باهم بحث کردند و در پایان بیانیهاى از طرف علماى مکه صادر شد، مبنى بر این که در پارهاى از مسائل اصولى، میان علماى مکه و علماى نجد، موافقت گردید، از جمله این که هرکس میان خود و خدا واسطه قرار دهد، کافر است و تا سه بار توبه داده مىشود و اگر توبه نکرد، باید کشته شود. دیگر ساختمان بر روى قبور و چراغ روشن کردن در اطراف قبور و نماز خواندن در کنار آنها حرام است. و نیز اگر کسى خدا را به جاه و مقام کسى بخواند، مرتکب بدعتشده و بدعت در اسلام حرام است (1) .
ویران ساختن مقابر و مشاهد حجاز به وسیله وهابیان
وقتى که وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند، چنان که این کار را یکبار دیگر نیز انجام داده بودند و هنگامى که وارد مکه شدند، قبههاى قبرهاى عبدالمطلب جد پیامبرصلى الله علیه وآله و ابوطالب عموى پیامبر و خدیجه امالمؤمنین (همسر اول پیامبر) و همچنین بناى زادگاه پیامبر و فاطمه زهراعلیها السلام را با خاک یکسان نمودند.
در جده قبه قبر حوا را ویران ساختند و بهطور کلى تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده و طائف و نواحى آنها از بین بردند و زمانى هم که مدینه را محاصره کرده بودند، مسجد و مزار حمزه و مقبره شهداى احد را که بیرون شهر بود، خراب کردند.
مرحوم علامه امین مىنویسد:
«و شایع است که آنها گنبد مرقد مطهر نبوى را هم به توپ بستند، اما خود وهابیها منکر چنین چیزى هستند. چون این خبر به گوش ملت ایران رسید، سخت دچار نگرانى شد و علما و بزرگان اجتماع کردند و این پیشآمد را امرى بزرگ تلقى نمودند و ما در دمشق از یکى از علماى بزرگ خراسان و از شهر مقدس مشهد تلگرافى دریافت نمودیم که طى آن حقیقت قضیه را از ما سئوال کرده بودند، سپس دولت ایران گروهى را براى تحقیق به حجاز اعزام داشتند، تا از حقیقت ماجرا دولتخویش را مطلع سازند (2) .
پس از تسلط وهابیها بر مدینه منوره قاضى القضات وهابیها، شیخ عبدالله بنبلیهد در ماه رمضان 1344 از مکه به مدینه آمد و اعلامیهاى صادر نمود و ضمن آن از اهل مدینه سئوال کرد که درباره خراب کردن قبهها و مزارات چه مىگویند؟ بسیارى از مردم از ترس جوابى ندادند و بعضى از آنان خراب کردن را لازم دانستند و متن سئوال و جواب را منتشر ساخت» .
مرحوم علامه سید محسن امین در این باره مىنویسد:
«مقصود شیخ عبدالله ز این سئوال استفتاء حقیقى نبود، زیرا وهابیها در وجوب خراب کردن تمام قبهها و ضریحها حتى قبه روى قبر پیامبرصلى الله علیه وآله هیچ تردیدى ندارند، این 2قاعده و اساس مذهبشان مىباشد و سئوال مزبور تنها براى تسکین خاطر مردم مدینه بود» .
بعد از سئوال مذکور، آنچه در مدینه و اطراف آن گنبد و ضریح و مزار بود، ویران ساختند از جمله گنبدهاى ائمه مدفون در بقیع که عباس عموى پیغمبرصلى الله علیه وآله نیز در آن مدفون بود و دیوارها و صندوق روى قبور، همه را خراب کردند، همچنین گنبدهاى عبدالله پدر پیامبرصلى الله علیه وآله و آمنه مادر آن حضرت و نیز گنبدها و قبور زوجات پیامبرصلى الله علیه وآله و گنبد عثمان بن عفان و اسماعیل بن جعفر الصادقعلیه السلام و مالک پیشواى مذهب مالکى را ویران ساختند، خلاصه سخن این که در مدینه و اطراف و در ینبع قبرى باقى نگذاشتند» (3) .
باز مىنویسد:
«وهابیها از ترس نتیجه کارشان از خراب کردن گنبد و بارگاه رسول اکرمصلى الله علیه وآله خوددارى کردند و گرنه آنان هیچ قبر و ضریحى را استثناء نکردهاند، بلکه قبر پیامبر از جهت آن که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از نظر آنها اولى به خرابى است، اما آنچه که پادشاه سعودى اظهار داشته که «ما قبر پیامبر را محترم مىدانیم» بدون شک چنین کلامى برخلاف عقائد آنهاست و این سخن را جز براى مصلحت و جلوگیرى از تحریک عواطف جهان اسلام، بر ضدشان، نگفته است و اگر از این نظر خاطر جمع مىشدند، حتما قبر پیامبرصلى الله علیه وآله را نیز ویران مىساختند، بلکه نخست و پیش از سایر مزارات آنجا را خراب مىنمودند.
چون این عمل زشت وهابیان در حجاز و آنچه را که نسبتبه قبور ائمه بقیع کرده بودند، به گوش مسلمانان در نقاط مختلف جهان رسید، این جنایت را بزرگ شمردند و در محکومیت آن، تلگرافهائى از عراق و ایران و سایر کشورها به ابن سعود مخابره شد و به عنوان اعتراض درسها و نماز جماعتها تعطیل گشت و مجالس سوگوارى تشکیل گردید (4) .
مطلبى که بیشتر موجب نگرانى شد، انتشار این موضوع بود که گنبد روى قبر مطهر پیامبرصلى الله علیه وآله را نیز به گلوله بستهاند (و حتى قبر مقدس را خراب کردهاند) اما بعدا معلوم شد این خبر صحت نداشته خود وهابیها هم آن را انکار کردند» .
جابرى انصارى در کتاب «تاریخ اصفهان» در ضمن وقایع سال 1343 هجرى به داستان حمله وهابى به حجاز و ویران ساختن قبور اشاره مىکند و مىنویسد: «ضریح پولادى که حاج امین السلطنه در سال 1312 ه دستور داد در اصفهان دو سالى ساختند، برداشتند (از روى قبور ائمه بقیع) و چون وهابیها خواسته بودند وارد مرقد مقدس ختمى مرتبتشوند، یکى از آنان، این آیه را خوانده بود: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبى ...» لذا از آن جسارت گذشتند (5) .
بمباران مدینه و انعکاس آن در ایران و سایر ممالک اسلامى
مؤلف کتاب «تاریخ بیستساله ایران» حسین مکى، زیر عنوان فوق مىنویسد:
«تقریبا در اوایل شهریور 1304 برابر اوایل صفر 1343 در نتیجه محارباتى که بین طائفه وهابىها (ابن السعود ملک نجد و حجاز) که بعدها به نام کشور عربى سعودى موسوم گردید، و صاحب الاحساء و ملک حسین شریف مکه و مدینه روى داد، برخى از شهرهاى مکه و مدینه بمباران گردید و پس از تصرف مدینه شهر مزبور نیز از طرف قواى ابن السعود بمباران شد، بعضى از مقابر صحابه و مساجد و مقابر ائمه شیعه ویران گردید. خبر این بمباران در عالم اسلام و مخصوصا عالم تشیع صداى عجیبى کرد و عواطف مذهبى مردم را سخت تحریک نمود، از تمام نقاط ایران تلگرافاتى به علماى تهران شد و علماى مرکز نیز جلساتى تشکیل داده و در اطراف این موضوع به مذاکره و بحث پرداختند. سردار سپه نیز در این زمینه بخشنامه زیر را صادر نمود:
«متحد المآل تلگرافى و فورى است. عموم حکام ایالات و ولایات و مامورین دولتى.
به موجب اجبار تلگرافى از طرف طائفه وهابىها اسائه ادب به مدینه منوره شده و مسجد اعظم اسلامى را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیم بىنهایت مشوش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثره مىباشد، عجالتا با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز تصمیم گرفته شده است که براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزیهدارى یک روز تمام مملکت تعطیل عمومى شود، لهذا مقرر مىدارم عموم حکام و مامورین دولتى در قلمرو ماموریتخود به اطلاع آقایان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزادارى اعلام نمایند.
ریاست عالیه کل قوا و رئیس الوزراء - رضا» .
مکى مىافزاید:
«بر اثر تصمیم فوق روز شنبه شانزدهم صفر تعطیل عمومى شد، از طرف دستجات مختلفه تهران مراسم سوگوارى و عزادارى به عمل آمد و بر طبق دعوتى که به عمل آمده بود، در همان روز علما در مسجد سلطانى اجتماع نمودند و دستجات عزادار با حال سوگوارى از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد سلطانى عزیمت کرده در آنجا اظهار تاسف و تاثر به عمل آمد و عصر همین روز یک اجتماع چندین ده هزار نفر در خارج دروازه دولت تشکیل گردید و در آنجا خطبا و ناطقین نطقهاى آتشین و مهیجى کرده، نسبتبه قضایاى مدینه و اهانتى که از طرف وهابیها به گنبد مطهر حضرت رسول به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفر شد (6) .
وضع قبور ائمه بقیع پیش از خراب کردن وهابیها در سفرنامههاى حج، وضع قبور ائمه بقیع قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده شده و تصاویرى از آنها ارائه گردیده است از جمله این سفرنامهها، سفرنامه میرزا حسین فراهانى است. وى در سال 1302قمرى توفیق زیارت حج پیدا کرده و درباره قبور ائمه بقیع چنین نوشته است:
«قبرستان بقیع، قبرستان وسیعى است که در شرقى سور (بارو) مدینه متصل به دروازه سور واقع شده و دورتادور آن را دیوار سهذرعى از سنگ و آهک کشیدهاند و چهار در دارد دو درب آن از طرف غرب و در کوچه پشتسور است و یک درب طرف جنوب و درب دیگر آن شرقى و طرف حش کوکب است که در کوچه باغهاى بیرون شهر است و از بس در این قبرستان سرهم دفن کردهاند، اغلب قبرستان یک ذرع متجاوز از سطح زمین ارتفاع بهم رسانیده است و در اوقات آمدن حجاج به مدین، همه روزه درهاى این قبرستان تا وقت مغرب باز است و هرکس مىخواهد مىرود و در غیر وقتحج، ظهر روز پنجشنبه باز مىشود و تا نزدیک غروب روز جمعه بعد بسته است مگر آن که کسى بمیرد و آنجا دفن کنند.
چهار نفر از ائمه اثنى عشر صلواتالله علیهم اجمعین در بقعه بزرگى که بهطور هشت ضلعى ساخته شده، واقعند و اندرون و گنبد او سفیدکارى است و بناى این بقعه معلوم نیست از که و چه وقتبوده اما محمد على پاشاى مصرى در سنه 1234 به امر سلطان محمود خان عثمانى تعمیر کرده و بعد همه ساله از جانب سلاطین عثمانى این بقعه مبارکه و سایر بقعهجات واقعه در بقیع تعمیر مىشود در وسط این بقعه مبارکه، صندوق بزرگى است از چوب جنگلى خیلى ممتاز و در وسط این صندوق بزرگ دو صندوق چوبى دیگر است و در این دو صندوق پنج نفر مدفونند: یکى امام ممتحن حضرت حسن و یکى حضرت سجاد و یکى حضرت امام محمد باقر و یکى حضرت صادقعلیهم السلام است و یکى عباس عم رسولاللهصلى الله علیه وآله است که بنىعباس از اولاد اویند و در وسط بقعه متبرکه در طاقنماى غربى مقبرهاى است که به دیوار یک طرف او را ضریح آهنى ساختهاند و مىگویند: قبر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است.
چند محل است که مشهور به قبر صدیقه طاهره است: یکى در بقیع در حجرهاى که بیتالاحزان مىگویند و به همین ملاحظه اغلب در بیتالاحزان نیز زیارت صدیقه کبرىعلیها السلام را مىخوانند و در جلو همین قبر مبارک، پرده گلابتون دور گنبد آویخته و از گلابتون بیرون آوردهاند که: سلطان احمد بن سلطان محمد بن سلطان ابراهیم، (سنه احدى و ثلثین و ماة بعد الالف 1131)» .
مرحوم فراهانى مىافزاید:
«در این بقعه مبارکه دیگر زینتى نیست مگر دو چلچراغ کوچک و چند شمعدان برنز، و فرش زمین بقعه، حصیر است و چهار، پنج نفر متولى و خدام دارد که ابا عن جد هستند و مواظبتى ندارند و مقصودشان اخذ تنخواه (پول) از حجاج است.
حجاج اهل تسنن بر سبیل ندرت در این بقعه متبرکه به زیارت مىآیند و براى آنها ممانعتى در زیارت نیست و تنخواهى از آنها گرفته نمىشود. اما حجاج شیعه هیچیک را بىدادن وجه نمىگذارند داخل بقعه شوند مگر آن که هر دفعه تقریبا از یک قران الى پنجشاهى به خدام بدهند و از این تنخواهى که با این تفصیل از حجاج مىگیرند، باید سهمى به نائب الحرم و سهمى به سید حسن پسر سید مصطفى که مطوف عجم است، برسد و بعد از دادن تنخواه هیچ نوع تقیه در زیارت و نماز نیست و هر زیارتى سرا یا جهرا مىخواهند بکنند آزاد است و ابدا لسانا و یدا صدمهاى به حجاج شیعه نمىرسانند. پشت گنبد ائمه بقیع بقعه کوچکى است که بیتالاحزان حضرت زهراعلیها السلام است» .
فراهانى، سپس به تعریف و توصیف قبور بقیع و بناى روى آنها مىپردازد (7) از جمله سفرنامهنویسان حاج فرهاد میرزا است که در سال 1292 قمرى به سفر حج رفته و در سفرنامه خود به نام «هدیةالسبیل» مىنویسد:
«از باب جبرئیل درآمده به زیارت ائمه بقیععلیهم السلام مشرف شدم که صندوق ائمه اربعهعلیهم السلام در میان صندوق بزرگ است که عباس عم رسولاللهصلى الله علیه وآله نیز در آن صندوق است، ولى صندوق ائمه که در میان همان صندوق بزرگ است، مفروز است که دو صندوق است» .
مرحوم فرهاد میرزا مىگوید:
«متولى آنجا در ضریح را باز کرده به میان ضریح رفتم و طوافى دور ضریح کردم و طرف پائین پا خیلى تنگ است که میان صندوق و ضریح کمتر از نیم ذرع است که به زحمت مىتوان حرکت کرد (8) » .
مؤلف کتاب «تحفةالحرمین» نائب الصدر شیرازى که در سال 1305 ه ق به مسافرت حج تشرف یافته در سفرنامه خود، چنین نوشته است:
«وادى بقیع به دست راست است، مسجد پوشیدهاى است مانند اطاق بر سر او نوشته: «هذا مسجد ابى بن کعب و صلى فیه النبى غیر مرة» (این مسجد ابى بن کعب است که پیغمبر مکرر در آن نماز گزارد) بقعه ائمه بقیع جناب امام حسن و امام زینالعابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادقعلیهم السلام در یک ضریح مىباشند. مىگویند: عباس بن عبدالمطلب آنجا مدفون است و آثارى در آن بقعه در پیشروى ائمه به طرف دیوار مانند شاهنشین ضریح و پرده دارد مىگویند جناب صدیقه طاهره مدفون هستند» (9) .
ابراهیم رفعت پاشا که در سالهاى 1318 و 1320 و 1321 و 1325 ه ق که در سفر اول به عنوان رئیس نگهبان محمل قافله حجاج مصر و سفرهاى بعدى به عنوان امیرالحاج مصر بوده، براى سفرهاى چهارگانه خود سفرنامه مفصلى به نام «مرآةالحرمین» نوشته است وى در این کتاب ارزشمند وضع قبور اجداد پیامبر و امالمؤمنین خدیجه در مکه و قبور ائمه مدفون در بقیع را قبل از سال 1344ه ق یعنى قبل از خراب کردن وهابیها به تفصیل شرح داده و تصاویرى روشن از آنها ارائه داده است وى وضع قبور بقیع و افراد معروفى که در آن مدفونند از صحابه پیامبر صلى الله علیه وآله و غیر آنان ذکر کرده و گفته است که قبه اهل بیت علیهم السلام (مقصود ائمه مدفون در بقیع) از بقعههاى دیگر بلندتر است» (10) .
رفعت پاشا در ضمن ذکر وضع بقعهها; عکسها و تصاویرى از بقاع بقیع که بقعه و گنبد ائمه از همه آنها مجللتر و بلندتر است، و از صحن و سراى باشکوه حضرت خدیجه در مکه، ارائه کرده است.
خلاصه; تا سال 1344 قبل از تسلط وهابیها بر حجاز، قبور مدفون در بقیع و پارهاى قبور دیگر در مکه و مدینه داراى گنبد و بارگاه و فرش و شمعدان و چراغ و قندیل بوده است، بسیارى از کسانى که قبل از این تاریخ آنجا را دیدهاند، وضع بنا و دیگر خصوصیات مربوط به مقابر را با ذکر جزئیات و احیانا با ارائه تصاویرى در گنبد و بارگاه آنها، در سفرنامههاى خود ذکر کردهاند.
پىنوشتها:
1) تاریخ المملکةالعربیةالسعودیة، ج2، ص 344.
2) کشف الارتیاب، ص 55.
3) کشف الارتیاب، ص 55.
4) همان مدرک.
5) تاریخ اصفهان، ص 392.
6) حسین مکى، تاریخ بیستساله ایران، ج3، ص 365 و 366.
7) سفرنامه فراهانى، ص 281 به بعد.
8) هدیةالسبیل، ص 127 به بعد.
9) تحفةالحرمین، ص 227.
10) مرآةالحرمین، ج1، ص 426، چاپ مصر، 1344ه - 1925م.
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام منبع علم لایزال الهی و چشمه جوشان و پر فیض معارف ربوبی می باشند.
رسول خدا(ص) از قول پروردگار در وصف اهل بیت نقل می کند که حضرت حق فرمود:هم خزانی علی علمی من بعدک ؛ آنان پس از تو خزانه دار بر علم من هستند.
امام جواد علیهالسلام چون اجداد طاهرش خزانه دار علمی الهی وگنجینهدار رازها و رمزهای آفرینش بود.
امام جواد علیهالسلام با سنی کم با شرکت در مناظرهها و مباحثههای عالمان و دانشمندان بزرگ عصر خویش، علم لدنّی که همانا مختص به انبیاء و معصومین است را فرا روی مردمان عصر خود و اعصار دیگر به تصویر کشیدند. حضرت به مناسبتی به این نکته اشاره و مرز و سرچشمه علم خویش را با دیگران مشخص مینمایاند. هنگامی که حضرت موضوع حیف و میل شبانی را به او گوشزد میکرد، در پاسخ به پرسش شبان که عرض کرد، از کجا به این موضوع پی بردی؟ حضرت می فرمایند: همانا ما خزانهداران علم الهی و گنجینهداران حکمت خداوندی و جانشینان انبیاء و بندگان گرامی او هستیم. "مدینه المعاجز ، ص 535"
حد سارق
زرقان دوست صمیمیبنابیداود نقل میکند که: روزی بنابیداود در حالی که اندوه و حزن بر چهرهاش نمایان بود از نزد معتصم باز میگشت . از وی علت حزنش را جویا شدم ، که او گفت:
امروز آرزو کردم که کاش بیست سال قبل مرده بودم . به او گفتم به چه دلیل؟
گفت: به خاطر اینکه امروز ابیجعفر محمدبنعلیبنموسی علیهماالسلام نزد امیرالمؤمنین خود را تثبیت کرد.
گفتم : چگونه ؟
گفت: دزدی به سرقتش اعتراف کرده بود و خلیفه هم برای روشن شدن مسئله و اجرای حد بر وی،فقها را در مجلس جمع کرد و محمدبنعلی را نیز دعوت نمود.
از ما سؤال کرد: از کجا دست دزد واجب است قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
خلیفه گفت: به چه دلیل؟
گفتم: برای اینکه دست، همان انگشتان و کف دست تا مچ است و بدین خاطر از خداوند سبحان در باره تیمم میفرمایند " فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الیالمرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین. " مائده / 6
در خصوص این فتوی برخی از فقها در مجلس با من همراه شدند.
برخی نیز گفتند: قطع دست از آرنج واجب است.
خلیفه از آنان علتش را پرسید. گفتند: چون خداوند در قرآن می فرماید: " وایدیکم الیالمرافق " واین دلالت دست از نوک انگشتان تا مرفق و آرنج است.
ابنابیداود ادامه داد: سپس خلیفه رو به امام جواد علیهالسلام کرد و گفت:
ای ابا جعفر نظر تو در باره این موضوع چیست؟
ابا جعفر گفت: ای خلیفه این جماعت در این باره نظر دادند.
مأمون گفت: رأی آنها را نادیده بگیر، رأی خود را بیان کن
او گفت: ای خلیفه مرا معاف کن
خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که نظر و رأی خود را بیان کنی
ابا جعفر گفت: حال که سوگند دادی، میگویم
تمام اقوال بیان شده، اشتباه است. در دین و سنت واجب است دست از نقطه پیوند استخوانهای انگشتان قطع و کف دست به حال خود باقی بماند.
خلیفه گفت: دلیلش چیست؟
اباجعفر گفت: این سخن رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله که فرمود: سجده بر هفت عضو واجب است
پیشانی، دو دست، دو زانو و دو پا، پس اگر دستش از مچ و یا آرنج بریده شود برای دزد دستی باقی نمیماند تا با آن سجده کند و خدای متعال میفرمایند: " و ان المساجد لله" جن/ 18 " مسجدها از آن خداوند است " یعنی اعضای هفت گانه سجده و مسجد از خدایند و آنچه از آن خداست قطع نمیشود.
ابنابیداود گوید: معتصم از این حکم خوشش آمد و آن را پذیرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع کنند نه کف دست
ابنابیداود میگوید: در آن لحظه گویی برای من قیامتی برپا شد و آرزو کردم کاش زنده نبودم.
ابنابیداود میگوید: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم: همانا خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است . هرچند که بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.
خلیفه گفت: این خیرخواهی چیست؟
گفتم: وقتی امیرالمؤمنین فقها و رعیت و دانشمندان آنها را برای امری از امور دین در مجلس خویش گرد هم میآورد، از آنها در باره حکمی پرسش میکند و آنان نیز آنچه میدانند بر زبان میرانند، در حالی که در مجلس خلیفه، خاندان او، فرماندهان، وزراء و کاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خلیفه به گوش مردم میرسد و آنان پی میبرند که خلیفه به خاطر فتوی و قول مردی که عده ای از این امت به امامت وی قائل هستند و ادعا میکنند،که او " امام جواد علیهالسلام " به مقام خلافت سزاوارتر است، قول و فتوای همه را کنار میزند، حکم او را بر حکم فقها ترجیح میدهد، این چه عواقبی را در پی خواهد داشت؟
بنابیداود گفت: در این لحظه رنگ خلیفه به خاطر آنچه به وی تذکر داده بودم تغییر کرد و گفت: خداوند به خاطر این خیر خواهی به تو جزای خیر عطا کند.
چهار روز پس از این واقعه حضرت به شهادت رسید ...
تفسیرالعیاشی، ج1،ص319 ـ موسوعه الامام الجواد علیهالسلام، ج2، ص 410 ـ بحار الانوار، ج 50، ص 5 ـ 7
شکار در حرم الهی
بنا به نقل شیخ مفید از ریان بن شبیب: وقتی مأمون خواست دخترش امالفضل را به همسری امام جواد علیهالسلام درآورد، عباسیان به چنین تحلیلی که این مسئله موجب میشود که حکومت به دست علویان افتد، با تصمیم مأمون به مخالفت برخاستند.
از این رو به نزد مأمون رفته و اظهار داشتند: تو را به خداوند سوگند میدهیم که از تصمیم خود در تزویج امالفضل با محمدبنعلی منصرف شو و بار دیگر قدرت را از عباسیان به علویان منتقل نکن . در گذشته ولایتعهدی علیبنموسیالرضا علیهالسلام همه را نگران خود ساخت، اکنون برای نامزدی امالفضل یکی از عباسیان را انتخاب کن مأمون در جواب عباسیان گفت: اختلاف شما با علویان ریشه در نحوه برخورد شما با آنان دارد. اگر شما با آنان منصفانه برخورد میکردید، همانگونه که آنها بر شما برتری و شایستگی دارند، برتری مییافتند. پیشینیان من، مشی بد رفتاری با علویان را در پیش گرفتند و قطع رحم کردند و من از این رویه به خدا پناه میبرم، هرگز از این که علی بن موسی علیهالسلام را ولیعهد خویش کردم، پشیمان نیستم . از وی خواستم که به جای من خلافت کند قبول نکرد، قضای حتمی خدا جای خود را گرفت " و کان امر الله معذورا" .(چنین تحلیلی از شهادت حضرت علیبنموسیالرضا علیهالسلام بیانگر نهایت حیلهگری و تزویر مأمون حتی در برابر عباسیان است). اینکه میگویید چرا ابو جعفر را به دامادی خویش برگزیدهام؟ به فضل و دانش وی باز میگردد، که با وجود سنی کم از همه برتر است امید است زمینهای فراهم آید تا دیگران نیز چون من به درجه فضل و برتری وی آگاهی یابند.
بزرگان عباسی، دگر باره به سن حضرت علیهالسلام خرده گرفتند و گفتند درست است که رفتار این جوان و فضل وکمال وی تو را به اعجاب وا داشته است، ولی با مسائل فقهی آشنائی ندارد. مدتی صبرکن تا به معلوماتی دست یابد سپس نیّت خود را عملی ساز
مأمون در جواب گفت: وای بر شما، من به جایگاه و منزلت این نوجوان بیش از شما دانایم، او از اهل بیتی است که علم و دانش آنان از سرچشمه الهامات الهی نشأت میگیرد.
پدران آنان در دین و دانش و ادب، بینیاز از رعیتی بودند که علمشان به درجه کمال رسیده است. اگر قبول ندارید، امتحانش کنید تا درجه فضل و علم او بر شما آشکار گردد. گفتند: قبول است، وی را میآزماییم.
عباسیان با کسب اجازه از مأمون، اجازه خواستند تا فردی را برای مناظره با حضرت جواد علیهالسلام معرفی کنند وجلسه را ترک کردند.
عباسیان با یکدیگر به شور نشستند و در نتیجه قاضی نامی و مشهور، یحییبناکثم را دعوت و با وعده دادن پول فراوان به وی در صورت پیروزی بر امام جواد علیهالسلام، در روزی معین در مجلسی با حضور مأمون شرکت جستند.
در این مجلس هر یک در جای خود قرار گرفتند و مأمون دستور داد تا تشکی و دو متکا را برای امام جواد علیهالسلام گسترداند و خود در کنار او ایستاد. و یحییبناکثم روبروی امام قرار گرفت.
یحیی بن اکثم رو به مأمون کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین اجازه میدهید تا از ابوجعفر سؤال کنم؟
مأمون گفت: از خودش اجازه بگیر
یحییبناکثم رو به حضرت علیهالسلام کرد و گفت: فدایت شوم اجازه میفرمایی مسئلهای بپرسم؟
حضرت علیهالسلام فرمود: بپرس
یحییبناکثم گفت: خداوند ما را فدایت سازد اگر فردی در حال احرام شکاری را بکشد، حکم آن چیست ؟
امام جواد علیهالسلام فرمود: شکارچی در حل کشته است یا در حرم؟
عالم به حرمت آن بوده یا جاهل؟
از روی عمد کشته یا اشتباه؟
آزاده بوده است یا غلام؟
صغیر بوده است یا کبیر؟
این اولین صید بوده است یا بیشتر؟
آن صید از پرندگان بوده است یا غیر آنها؟
کوچک بوده است یا بزرگ؟
شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده است؟
شب این عمل را انجام داده است یا روز؟
احرام عمره بوده است یا احرام حج؟
یحییبناکثم پس از شنیدن فروع باز شده از پرسش خود از سوی امام جواد علیهالسلام زبانش به لکنت افتاد و نشانه های عجز و ناتوانی به سیمایش آشکار شد.
مأمون پس از بیان مطالب از سوی امام جواد علیهالسلام گفت: خدا را به خاطر تشخیص خویش حمد و سپاس میکنم سپس رو به عباسیان کرد و گفت : اکنون بر آنچه در فکر آن بودید آگاهی یافتید؟
پس از مراسم عقد و خطبه خوانی، مأمون به حضرت علیهالسلام گفت: در صورت تمایل پاسخ مسائل محرم را بیان کنید تا همه بهرهمند شویم.
حضرت علیهالسلام فرمودند: محرم اگر صیدی را در غیر حرم بکشد و آن از پرندگان بزرگ باشد، یک گوسفند کفاره باید قربانی کند و اگر صید در حرم باشد با ید دو گوسفند قربانی کند. اگر جوجهای در حل بکشد قربانی، یک بره از شیر گرفته است؛ ولی قیمت آن جوجه بر او واجب نیست. اما اگر جوجهای در حرم بکشد کفارهاش یک گوسفند و قیمت جوجه میباشد.
اگر صید از حیوانات وحشی چون الاغ وحشی باشد باید یک گاو قربانی و اگر صید شترمرغ باشد یک شتر قربانی کند.
کفاره کشتن صید بر فرد عالم و جاهل مساوی است.
در صورتی که محرم عمداً صید را بکشد گناه کرده ولی چنانچه به اشتباه صید را شکار نموده چیزی بر او نیست
کفاره فرد حر برخودش واجب و کفاره غلام بر مولای او واجب است.
برصغیر کفاره نیست ولی کبیر کفاره بر او واجب است.
شخصی که از شکار پشیمان شود پس از کفاره عقاب اخروی ندارد ولی آنکه بر کشتن صید اصرار ورزد عذاب اخروی گریبانگیر او میشود.
الارشاد، ص 319 - موسوعة الامام الجواد علیهالسلام ، ج2، ص 408
حلال و حرام شدن مکرر یک زن
مأمون پس از شنیدن پاسخهای حضرت علیهالسلام در خصوص مسئله شکار و تشویق وی در مقابل حضار رو به امام جواد علیهالسلام کرد و گفت:
احسنت، یا ابا جعفر خداوند به تو خیر عطا کند، اگر صلاح میدانید شما نیز از یحییبناکثم سؤالی بپرسید .
امام علیهالسلام رو به یحییبناکثم کرد و فرمود : پرسش نمایم؟
یحیی گفت : فدایت شوم اختیار با شماست. اگر توانائی پاسخگویی داشتم پاسخ میدهم و اگر نه پاسخ آنرا از شما خواهم آموخت.
امام علیهالسلام فرمودند: چه میگویی در باره این مسئله:
در اول روز نگاه مردی به زنی حرام بود، چون آفتاب بالا آمد همان زن بر او حلال شد، ظهر که شد بر او حرام گردید، به موقع عصر بر او حلال شد، چون آفتاب غروب کرد، حرام گشت، در زمان عشاء حلال شد، در نیمه شب حرام گردید و چون فجر طلوع کرد بر او حلال شد.
این چگونه میشود و علت حلال و حرامشدن چیست؟
یحییبناکثم در تحیر گفت: به خدا سوگند من پاسخ این مسئله را نمیدانم، پاسخ آن را بفرمائید تا بیاموزم .
حضرت جواد علیهالسلام فرمودند: این زن کنیزی است و آن مرد اجنبی و نامحرم ـ به خاطر نامحرم بودن ـ نگاه وی در صبح بر آن زن حرام بود. آفتاب که بالا آمد کنیز را خریداری کرد. و بر آن مرد حلال شد.
ظهر کنیز را آزاد کرد، بر او حرام شد . عصر وی را به تزویج خود درآورد، حلال شد.
موقع غروب به سبب ظهار ـ مسئله ای که مرد به زن خود بگوید پشت تو نظیر پشت مادر من است ـ بر او حرام شد .
زمان عشاء کفاره ظهار را داد، حلال شد. نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، در طلوع فجر رجوع کرد آن زن بر او حلال شد .
در این هنگام مأمون رو به حاضران مجلس کرد و گفت:
آیا در میان شما کسی یافت میشود که این مسئله را چنین پاسخ دهد؟
همه گفتند: نه والله، امیرالمؤمنین به رأی خود آگاهتر است. آنگاه مأمون گفت: وای بر شما، اهل بیت در میان مردم از نظر فضل و کمال بیهمتا و ممتازند و کمی سن مانع فضیلت آنها بر سایر مردم نمیشود.
تحفالعقول، ص454 ـ بحارالانوار، ج10، ص 385 ـ وسائلالشیعه، ج22،ص265 ـ موسوعة الامام الجواد علیهالسلام، ج2 ، ص406
میانجى شدن حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر خرمافروشان گذشت ، ناگاه کنیزى را در حال گریه دید ، فرمود : سبب گریه ات چیست ؟ گفت : آقایم مرا با یک درهم براى خرید خرما فرستاد ، از این شخص خرما را خریدم و نزد خانواده آقایم بردم ، ولى نپسندید ، هنگامى که به ایشان برگرداندم از پس گرفتن سر باز زد .
حضرت به خرمافروش گفت : اى بنده خدا ! این یک خدمتکار است و از خود اختیارى ندارد ، درهمش را باز گردان و خرما را پس بگیر ، خرمافروش از جا برخاست و مشتى به حضرت زد .
مردم گفتند : چه کردى این امیرالمؤمنین (علیه السلام)است ؟ ! مرد از شدّت ترس به تنگى نفس افتاد و رنگ چهره اش زرد شد و خرما را از کنیز گرفت و درهم را به او باز گردانید سپس گفت : اى امیرالمؤمنین ! از من راضى شو ، حضرت فرمود : چه چیزى بیشتر از اینکه ببینم تو خود را اصلاح کرده اى مرا راضى مى کند ؟
و کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این صورت آمده است : من در صورتى از تو راضى مى شوم که حقوق مردم را تمام و کامل بپردازى .
گذشتى زیبا
امیرمؤمنان (علیه السلام) براى دستگیرى لبید بن عطارد تمیمى ـ به خاطر گفتن سخنانى ـ مأمور فرستاده بود . مأموران از کوى بنى اسد مى گذرند که نعیم بن دجاجه اسدى برخاسته ، لبید را از قبضه مأموران رها مى کند .
امیرمؤمنان (علیه السلام) براى دستگیرى نعیم بن دجاجه مأمورانى را گسیل مى کند که بعد از آوردن وى امام به تنبیه بدنى او فرمان مى دهد ، در این حال نعیم مى گوید : آرى ، به خدا قسم که با تو بودن خوارى و دورى جستن از تو کفر است !
امام (علیه السلام) فرمود : از تو گذشت کردیم ، خداوند مى فرماید : « به شیوه نیکو بدى را دفع کن ».
اما سخنت : بودن با تو ذلت است ، بدى بود که بدست آوردى و اما گفته است که جدایى از تو کفر است ، نیکى است که بدان دست یافتى پس این به این.
اوج ایثار
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاطر پاره اى از امورش وارد مکه شد . در آن جا اعرابى را دید که به پرده کعبه آویخته ، مى گوید : اى صاحب خانه ! خانه ، خانه توست و مهمان ، مهمان تو ، براى هر مهمانى از سوى مهماندارش وسیله پذیرایى مهیاست ، امشب پذیرایى از سوى خودت را نسبت به من آمرزش قرار ده .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به یارانش فرمود : آیا سخن این اعرابى را نمى شنوید ؟ گفتند : آرى ، فرمود : خدا بزرگوارتر از این است که مهمانش را از پیشگاهش دست خالى برگرداند !
چون شب دوم شد او را آویخته به همان رکن دید که مى گوید : اى عزیز در عزتت ! عزیزتر از تو در عزتت نیست ، مرا به عزّ عزتت در عزتى عزیز بدار که احدى نداند آن عزت چگونه است ! به تو روى مى آورم و به تو توسّل مى جویم . به حق محمّد و آل محمّد بر تو ، چیزى به من عطا کن که غیر تو آن را به من عطا نکند و آن چیز را از من بگردان که غیر تو آن را برنگرداند.
راوى گوید : امیرالمؤمنین (علیه السلام)به یارانش فرمود : به خدا سوگند ! این جملات نام بزرگ تر خدا به لغت سریانى است .
حبیبم رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مرا به آن خبر داده است . امشب این عرب از خدا درخواست بهشت کرد ، پس به او عطا فرمود و درخواست برگرداندن آتش دوزخ از خود کرد ، پس خدا آتش را از او برگردانید !
هنگامى که شب سوم شد باز او را آویخته به همان رکن خانه دید که مى گوید : اى خدایى که مکانى او را در برنمى گیرد و هیچ مکانى از او خالى نیست ، آنکه بدون کیفیت بوده است ; به این عرب چهار هزار درهم روزى فرما .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیش آمده ، فرمود : اى عرب ! از خدا پذیرایى خواستى ، تو را پذیرایى کرد ; بهشت طلبیدى ، به تو عنایت نمود ; بازگردانیدن آتش خواستى ، از تو بازگردانید ; امشب از او درخواست چهار هزار درهم دارى ؟
عرب گفت : کیستى ؟ فرمود : من على بن ابى طالب هستم ، عرب گفت : به خدا سوگند تو مطلوب منى و رفع نیازم به دست توست ، حضرت فرمود : اى اعرابى ! بخواه ، عرب گفت : هزار درهم براى مهریه مى خواهم و هزار درهم براى اداى قرضم و هزار درهم براى خریدن خانه و هزار درهم براى اداره امور زندگى ام ، حضرت فرمود : اى عرب ! انصاف در خواسته ات را رعایت کردى ، هرگاه از مکه بیرون آمدى به مدینه رسول بیا و در آنجا از خانه من بپرس .
عرب یک هفته در مکه ماند و سپس به جستجوى امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مدینه آمد و فریاد مى زد : چه کسى مرا به خانه امیرالمؤمنین على راهنمایى مى کند ؟ حسین بن على (علیهما السلام) از میان کودکان پاسخ داد : من تو را به خانه امیرالمؤمنین مى برم ، من فرزند او حسین بن على هستم ، عرب گفت : هان ! پدرت کیست ؟ گفت : امیرالمؤمنین على بن ابى طالب ، پرسید : مادرت کیست ؟ گفت : فاطمه زهرا سرور زنان جهانیان ، گفت : جدّت کیست ؟ فرمود : پیامبر خدا محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلب . گفت : جدّه ات کیست ؟ فرمود : خدیجه دختر خویلد ، گفت : برادرت کیست ؟ فرمود : ابومحمّد حسن بن على ، عرب گفت : سرتاسر دنیا را به دست آورده اى ! ! به سوى امیرالمؤمنین برو و به او بگو : اعرابى که رفع نیازش را در مکه ضمانت کرده اى کنار خانه ایستاده .
حضرت امام حسین (علیه السلام) وارد خانه شده ، گفت : پدرم ! اعرابى که گمان مى کند در شهر مکه در ضمانت شما قرار گرفته است ، کنار درب خانه ایستاده است .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود : غذایى نزد شما هست که این اعرابى بخورد ؟ فاطمه (علیها السلام) گفت : نه . على (علیه السلام) لباس پوشید و از خانه درآمد و فرمود : ابو عبداللّه سلمان فارسى را صدا کنید .
چون سلمان آمد حضرت به او فرمود : اى ابا عبداللّه ! باغى که پیامبر براى من غرس کرد براى فروش به تاجران عرضه کن.
سلمان به بازار رفت و باغ را به دوازده هزار درهم فروخت امیرالمؤمنین (علیه السلام)مال را آماده کرد و اعرابى را فرا خواند ، چهار هزار درهم جهت نیازش به او پرداخت و چهل درهم براى مخارجش .
خبر عطاى على (علیه السلام) به نیازمندان مدینه رسید ، آنان هم نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام)اجتماع کردند .
مردى از انصار به خانه حضرت زهرا (علیها السلام) رفت و این واقعه را به آن حضرت خبر داد ، حضرت فرمود : خداوند براى راه رفتنت اجرت دهد .
پس حضرت على (علیه السلام) نشسته بود و درهم ها در برابر حضرت ریخته شده بود تا اینکه یارانش جمع شدند ، مشت مشت مى کرد و به تک تک مردان مى داد تا جایى که درهمى با او باقى نماند . . .!
گذشتى کریمانه
پس از پایان جنگ جمل ، فرزند طلحه ( موسى بن طلحه ) را نزد آن حضرت آوردند ، حضرت به او فرمود : سه بار بگو : « استغفر اللّه و أتوب إلیه » ، آنگاه او را آزاد کرده و فرمود : هر جا که خواستى برو و در لشکرگاه از اسلحه و خیل اسبان آنچه یافتى براى خود بردار و در آینده زندگى ات از خدا پروا کن و در خانه ات بنشین .
توجه عاشقانه به یتیمان
وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) با اینکه به همه اوضاع و احوال کشور و مردمش آگاه بود و به ویژه یتمیان و مستمندان و بیوه زنان و نیازمندان را لحظه اى از نظر دور نمى داشت ولى گاهى براى درس دادن به زمامداران و امت اسلام کارى را هم چون فردى عادى انجام مى داد .
روزى زنى را دید که مشکى پر از آب به دوش مى کشید . مشک را از او گرفت و تا جایى که آن زن بنا داشت ، برد و آنگاه از وضع آن زن جویا شد ، زن گفت : على بن ابى طالب شوهرم را به بعضى از مرزها فرستاد و کشته شد ، برایم کودکانى یتیم به جا گذاشت و من براى اداره امور آنان چیزى ندارم ، به این خاطر ضرورت و احتیاج مرا به انجام کار براى مردم ناچار کرد .
حضرت به خانه برگشت و شب را با دغدغه خاطر و ناآرامى گذراند ، هنگامى که صبح شد زنبیلى از طعام براى آن خانواده با خود حمل کرد ، بعضى از یارانش گفتند : آن را در اختیار من بگذار تا برایت بیاورم ، فرمود : چه کسى در قیامت بار سنگین مرا به جاى من حمل مى کند ؟
آنگاه به درِ خانه آن زن رفت و در زد . زن گفت : کیست که در مى زند ؟ حضرت فرمود : همان عبدى هستم که مشک پرآب را براى تو به دوش کشید ، در را باز کن که چیزى براى کودکان همراه دارم . زن گفت : خدا از تو خشنود باشد و میان من و على داورى کند !
حضرت وارد شد و فرمود : علاقه دارم پاداش الهى به دست آورم میان خمیر کردن آرد و پختن نان و بازى کردن با کودکان یکى را انتخاب کن . زن گفت : من به پختن نان بیناترم و تواناتر ، ولى این تو و این کودکان ، با آنان بازى کن تا من از نان پختن آسوده شوم .
زن مى گوید : من به سوى آرد رفتم و آن را خمیر کردم و على (علیه السلام) به جانب گوشت رفت و آن را پخت و با دست مبارکش گوشت پخته و خرما و خوراکى دیگرى به دهان کودکان مى گذاشت ، هرگاه کودکان چیزى از آن خوراکى ها را مى خوردند مى گفت : فرزندانم ! على را از آنچه براى شما پیش آمده ، حلال کنید !
هنگامى که آرد خمیر شد ، زن گفت : اى بنده خدا ! تنور را روشن کن ، على (علیه السلام)به جانب تنور شتافت و آن را شعله ور ساخت چون تنور شعله کشید صورتش را نزدیک برد و حرارت آتش را به آن تماس داده ، مى گفت : یا على ! بچش ، این پاداش کسى است که حق بیوه زنان و یتیمان را وا گذاشته .
ناگاه زنى ( از زنان همسایه ) على (علیه السلام) را دید و او را شناخت و به مادر کودکان گفت : واى بر تو ! این امیر مؤمنان است ; زن به جانب حضرت شتافت و پى درپى مى گفت : از شما بس شرمنده ام اى امیرمؤمنان ! حضرت فرمود : من از تو بس شرمنده ام اى کنیز خدا که در مورد تو کوتاهى کردم .
حمل بار براى خانه
على (علیه السلام) در شهر کوفه از بازار خرمافروشان خرما خرید و آن را به وسیله گوشه اى از رداى مبارکش حمل کرد . مردم براى گرفتن آن بار سنگین به سویش شتافته ، گفتند : یا امیرالمؤمنین ! ما آن را براى شما حمل مى کنیم ، حضرت فرمود : دارنده زن و فرزند به حمل بار براى آنان سزاوارتر است.
پاى برهنه در پنج موقعیّت
زید بن على مى گوید : على (علیه السلام) همواره در پنج مورد با پاى برهنه حرکت مى کرد و نعلین خود را به دست چپ مى گرفت : روز عید فطر ، روز عید قربان ، روز جمعه ، هنگام عیادت بیمار و زمان تشییع جنازه و مى فرمود : این پنج موقعیّت ، جایگاه خداست و من دوست دارم در آنها پا برهنه باشم.
اخلاق در بازار
امیرالمؤمنین (علیه السلام) همواره در بازار به تنهایى راه مى رفت و گم شده را به مقصد ، راهنمایى مى نمود و ناتوان را یارى مى داد و بر فروشندگان و بقالان عبور مى کرد و قرآن را بر آنان باز نموده ، این آیه را قرائت مى کرد: ( تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ).
آن سراى پرارزش آخرت را براى کسانى قرار مى دهیم که در زمین هیچ برترى و تسلّط و هیچ فسادى را نمى خواهند ; و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است .
پیاده ها دنبال سواره نباشند
حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : امیرالمؤمنین در حالى که سواره بود در میان یارانش ظاهر شد . یاران پشت سر حضرت به راه افتادند . امام به آنان رو کرده ، فرمود حاجتى دارید ؟ گفتند : نه یا امیرالمؤمنین ! مشتاقیم همراه تو حرکت کنیم ، حضرت فرمود : برگردید ، پیاده رفتنِ پیاده همراه ، با سواره موجب فساد براى سواره و سبب ذلت و خوارى براى پیاده است.
مسلمان شدن یهودى
هنگامى که امام (علیه السلام) بر مردم حکومت داشت و منصب داورى و قضا با شُریح بود ، حضرت با شخصى یهودى به دادگاه آمد تا شریح میان آن حضرت و یهودى داورى کند . در دادگاه به یهودى گفت : این زرهى که در دست توست زره من است ، من نه آن را فروخته ام و نه بخشیده ام ، یهودى گفت : زره ملک شخص من و در اختیار من است .
شریح از امیرالمؤمنین (علیه السلام) گواه و شاهد خواست ، حضرت فرمود : این قنبر و حسین گواهى مى دهند که زره از من است ، شریح گفت : گواهى فرزند به سود پدر قابل قبول نیست و گواهى غلام به نفع مولایش پذیرفته نیست ، این دو نفر مى خواهند آنچه به سود توست به سوى تو جلب کنند !
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : اى شریح ! واى بر تو از جهاتى خطا کردى ; اما یک خطایت اینکه من پیشواى توام و تو به سبب فرمان بردن از من خدا را فرمان مى برى و مى دانى که من هرگز باطل گو نیستم ، با این وصف سخنم را رد کردى و ادعایم را باطل انگاشتى ! آنگاه بر ضد قنبر و حسین ادعا کردى که آنان در این دادگاه به نفع خود گواهى مى دهند ! من جریمه باطل انگاشتن ادعایم و تهمت زدن به قنبر و حسین را بر تو روا نمى دارم ، جز اینکه سه روز میان یهود به داورى و قضا برخیزى .
پس او را به سوى منطقه یهودى نشین فرستاد و او سه روز در آنجا میان یهود به داورى پرداخت سپس به محل کارش باز گشت .
وقتى یهودى این جریان را شنید که على (علیه السلام) با داشتن گواه از قدرتش سوء استفاده نکرده و حکم قاضى بر ضد او صادر شده است ، گفت : شگفتا ! این امیرالمؤمنین است ، نزد قاضى رفته و قاضى بر ضد او حکم رانده است ! مسلمان شد و سپس گفت : این زره امیرالمؤمنین است که روز جنگ صفین از شتر خوش رنگ سیاه و سپیدش افتاده و من آن را براى خود برداشتم.
برابرى طرفین دعوا در دادگاه
مردى نزد عمر از امیرمؤمنان (علیه السلام) شکایت کرد در حالى که آن حضرت در گوشه اى نشسته بود ، عمر به آن بزرگوار گفت : اى ابوالحسن ! برخیز و نزد طرف دعوایت قرار گیر ، حضرت برخاست و کنار طرف دعوایش نشست سپس هر دو با یکدیگر گفتگو کردند و نهایتاً مرد از ادعایش دست برداشت و امیرالمؤمنین به جاى خود باز گشت .
عمر چهره حضرت را متغیر یافت و پرسید : اى ابوالحسن ! چرا تو را متغیر مى بینم ؟ آیا از آنچه پیش آمده ناراحتى ؟ فرمود : آرى ، گفت : چرا ؟ فرمود : مرا در حضور طرف دعوایم به کنیه صدا زدى ! چرا نگفتى یا على ! برخیز و کنار طرف دعوایت بنشین ؟! عمر سر حضرت را به آغوش گرفت و میان دو چشمانش را بوسید سپس گفت : پدرم فدایت باد ! خدا به واسطه شما ما را هدایت نمود و به وسیله شما ما را از تاریکى ها به سوى روشنایى بیرون آورد.
قناعت در معیشت
در کتاب با ارزش مناقب ابن شهرآشوب نقل شده است که : هنگامى که امیرمؤمنان پس از جنگ جمل خواست به جانب کوفه عزیمت کند ، در میان مردم بصره به پا خاسته ، فرمود : اى بصریان ! چرا از من ناخشنود هستید ؟ و به پیراهن و ردایش اشاره کرده ، گفت : به خدا سوگند این پیراهن و ردا از نخ ریسى خانواده ام مى باشد ، از چه مى خواهید بر من خرده بگیرید ؟ و اشاره به کیسه اى کرد که در دستش بود و خرجى زندگى اش در آن قرار داشت سپس فرمود : به خدا سوگند این از محصولات من در مدینه است ، پس اگر از نزد شما بروم و بیش از آنچه مى بینید با من باشد نزد خدا از خیانت کارانم! !
جود و سخا
شعبى مى گوید : در زمان کودکى با همسالانم به منطقه رحبه رفتیم ، در این هنگام مشاهده کردیم على (علیه السلام) بالاى انبوهى از طلا و نقره ایستاده و تازیانه در دست ، مردم را به عقب مى راند . على (علیه السلام) سپس به سوى اموال بازگشت و اموال را بین مردم تقسیم کرد و چیزى از آنها را به خانه اش نبرد !
من به سوى پدر برگشتم و گفتم : اى پدر ! من امروز بهترین و یا نابخردترین مردم را مشاهده کردم ! پدرم گفت : او کیست ؟ گفتم : امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را دیدم و ماجرا را براى پدر نقل کردم . پدرم گفت : اى فرزند ! تو بهترین مردم را دیده اى.
بى رغبتى به مال دنیا
زاذان مى گوید : من با قنبر خدمت على (علیه السلام) رسیدیم ، قنبر گفت : برخیز یا امیرالمؤمنین ! من براى شما چیزى پنهان کرده ام ، فرمود : چیست ؟ گفت : با من برخیز ، على برخاست و با قنبر به سوى اتاق رفت ناگهان در آنجا کیسه هایى دیدند که پر از ظروف طلایى و نقره اى بود .
قنبر گفت : یا امیرالمؤمنین ! شما همه اموال را تقسیم مى کنید و چیزى باقى نمى گذارید ! من اینها را براى شما ذخیره کرد م. على (علیه السلام) فرمود : شما دوست دارید که آتش فراوانى وارد منزل من کنید ؟ در این هنگام شمشیرش را برهنه کرده ، بر آن فرود آورد که با آن ضربه ظرفها پراکنده شدند در حالى که برخى از نیمه و برخى از ثلث ، گسسته شده بود . و بعد گفت : همه را با سهمیه بندى تقسیم کنید پس از آن فرمود : اى سپیدها و زردها ! غیر مرا گول بزنید.
عدالت و انصاف
فضیل بن الجعد مى گوید : قطعى ترین سبب در بازماندن عرب ها از یارى امیرمؤمنان « مال » بود . او شریف را بر وضیع یا عرب را بر عجم ترجیح نمى داد و با رئیسان و امیران قبائل ـ چنانکه پادشاهان مى کنند ـ سازش نمى کرد و کسى را به خود متمایل نمى ساخت .
معاویه بر خلاف این بود ، از این رو مردم ، على را واگذاشتند و به معاویه پیوستند .
على (علیه السلام) از یارى نکردن اصحاب خود و فرار برخى از آنان به سوى معاویه به مالک اشتر شکوى کرد ، اشتر به امام (علیه السلام) گفت : اى امیرمؤمنان ! ما به کمک اهل کوفه با بصریان جنگیدیم و با کمک اهل بصره و اهل کوفه با شامیان درافتادیم ، در آن هنگام مردم یک رأى داشتند ، پس از آن مردم به اختلاف افتادند و با هم دشمن شدند و نیت ضعیف شد و تعداد کاستى گرفت و شما در چنین فضایى با مردم به عدالت رفتار مى کنید و حق را در نظر مى گیرید و تفاوتى میان شریف و فرومایه نمى گذارید از این رو شریف نزد تو با منزلتى برترى نمى یابد .
در این هنگام گروهى که همراه تو بودند به خاطر عدالت و انصافت به ناراحتى نشستند و چون نتوانستند عدالت تو را تاب بیاورند و رفتار معاویه با اشراف و توانگران دیدند بدین جهت به سوى معاویه شتافتند و کسانى که طالب دنیا نباشند ، کم شمارند و اکثر اینان از حق بیزار و خریدار باطل اند و دنیا را مقدم مى دارند ; اگر مال را بخشش کنید مردان به سوى تو روى مى آورند و خیرخواه مى شوند و دوست راستین مى گردند . . .
یا امیرالمؤمنین ! خداوند راه شما را هموار نماید و دشمنانت را سرکوب کند و آنان را از هم پراکنده سازد و مکر و حیله آنان را سست کند و اتحاد و یک پارچگى شان را از میان بردارد و « او به آنچه انجام مى دهند ، آگاه است ».
على (علیه السلام) در پاسخ او فرمود : اما آنچه را که درباره عمل و رفتار ما به عدل گفتى ، خداوند عزوجل مى فرماید :« کسى که کار شایسته انجام دهد ، به سود خود اوست ، و کسى که مرتکب زشتى شود به زیان خود اوست ، و پروردگارت ستمکار به بندگان نیست ».
و من از اینکه در آنچه گفتى کوتاهى کنم ، بیمناکترم و اما گفته ات به اینکه حق بر آنان سنگین است از این رو از ما جدا شدند ، خداوند مى داند که به خاطر ستم از ما جدا نشدند و وقتى از ما جدا شدند ، به عدل پناه نبردند .
آنان به خاطر رسیدن به مال و منال دنیاى پست ، ما را رها کردند ، دنیایى که از دستشان خواهد رفت و سرانجام آن را ترک خواهند کرد . روز قیامت از آنان پرسش خواهد شد که مقاومت آنان براى دنیا بود یا براى خدا !
اما اینکه گفتى ما از بیت المال و غنائم چیزى به آنان نمى دهیم و افراد را به سوى خویش با بخشش و عطا جذب نمى کنیم ، ما نمى توانیم که از اموال و غنائم بیش از آنچه استحقاق دارند به آنان بپردازیم . خدا مى فرماید : چه بسا گروه اندکى که به توفیق خدا بر گروه بسیارى پیروز شدند ، و خدا باشکیبایان است.
خداوند محمّد (صلى الله علیه وآله) را تنها به رسالت برانگیخت ، اطرافیانش اندک بودند ولى بعد از آن زیاد شدند و پیروان او را که ذلیل و خوار بودند عزت داد و اگر خدا اراده کند ما را در این امر یارى مى کند ، مشکلات را برطرف مى سازد و غم آن را آسان مى کند . من از آراى تو آنچه مورد رضاى خداست مى پذیرم تو امین ترین افراد و خیرخواه ترین و مورد اعتمادترین آنان نزد من هستى ان شاء اللّه.
احتیاط شدید در هزینه کردن بیت المال
شبى على (علیه السلام) وارد بیت المال شد و تقسیم اموال را مى نوشت طلحه و زبیر به حضورش رسیدند ، چراغى که در برابرش بود خاموش کرد و فرمان داد تا چراغى از خانه اش آوردند . طلحه و زبیر سبب این کار را پرسیدند ، پاسخ داد : روغنِ چراغ از بیت المال بود ، شایسته نیست در روشنایى آن با شما هم صحبت شوم!