روایتى درباره فضیلت زیارت امام رضا(ع) در کتاب کامل الزیارات که یکى از معتبرترین کتاب هاى شیعه است آمده که نشان می دهد این عمل مستحب در قیامت چه بهره ى عظیمى به انسان مى رساند .
حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) فرمود : کسى که قبر فرزندم را زیارت کند براى او نزد خدا هفتاد حج مقبول است . راوى مى گوید : گفتم : هفتاد حج ؟ ! فرمود : آرى ، (بلکه) هفتصد حج . گفتم : هفتصد حج ؟ فرمود : آرى (بلکه) هفتاد هزار حج . گفتم : هفتاد هزار حج ؟ فرمود : چه بسا حجى که پذیرفته نشود (اما این هزاران حجی که گفته می شود، همگی مقبول به حساب می آیند); کسى که او را زیارت کند و یک شب در آن منطقه بخوابد مانند این است که خدا را در عرشش زیارت کرده است . گفتم : مانند کسى است که خدا را در عرشش زیارت کرده است ؟ فرمود : آرى ، هنگامى که قیامت برپا مى شود چهار نفر از اوّلین و چهار نفر از آخرین بر عرش قرار دارند ، اما چهار نفر اوّلین : نوح و ابراهیم و موسى و عیسى است ; اما چهار نفر آخرین : محمد و على و حسن و حسین است ; سپس نخ ترازى کشیده مى شود ـ که خوبان را از بدان جدا مى کند ـ پس زائران قبور ما با ما قرار مى گیرند ، از نظر برترین درجه ، و نزدیک ترینشان به عطا و بخشش ، زائران قبر فرزندم على (بن موسى الرضا) هستند.
ـ کامل الزیارات : 307 ، باب الحادى والمائة ، حدیث 13 .
امامت مقام انبیا و میراث اوصیا است ، امامت جانشینى خدا ، و رسول ، امیرمؤمنان ، میراث حسن و حسین است .
امامت در اختیار گرفتن امور دین ، نظام و انتظام جامعه مسلمین ، اصلاح امور دنیا و به عزّت رساندن مؤمنین است .
امامت اصل و اساس اسلام است و پایه هاى دین مقدس ، به آن بستگى دارد و فروعات آن به امامت وابسته است .
با راهنمایى امام ، نماز ، زکات ، روزه ، حج و جهاد انجام مى گیرد و صدقات اموال و فىء از مردم اخذ مى شود و در مصارف خود مصرف مى گردد .
امام است که احکام و حدود دین را امضا مى کند ، حقوق اشخاص را مراعات مى نماید ، و کشور اسلام را از دست دشمنان محفوظ نگه مى دارد و مرزها را حفظ مى کند .
امام حلال خداى متعال را حلال و حرام آن را حرام مى کند ، در جامعه اسلامى حدود خداى متعال را جارى مى سازد ، از دین پروردگار دفاع مى نماید ، مردم را با حکمت و دانش به طرف پروردگار دعوت مى کند و آنان را با پندهاى نیکو و حجت هاى بالغه ، راهنمایى مى نماید .
امام مانند ستاره فروزان و آفتاب تابان است ، که روشنایى آن ، همه عالم را فراگرفته ، و خود در جاى بلند است که دست احدى از مردم به آن نمى رسد و دیدگان آن را در نمى یابد .
امام مانند ماه تابان ، نور فروزان ، چراغ درخشان و ستاره راه نما در شب هاى تاریک ، در بیابان ها و دریاها مى باشد .
امام آب گوارا براى تشنگان، و دلیل هدایت، و نجات دهنده از لغزش ها است .
امام مانند آتش در بلندى است که مردم از آن هدایت مى گردند و گرمایى است که به وسیله آن کسب انرژى مى کنند .
امام راهنمایى است که آدمى را از مهلکه ها نجات مى دهد ، پس هر کس امام را ترک گوید در هلاکت مى افتد .
امام ابر بارنده ، باران ریزنده ، آفتاب درخشنده و آسمان سایه افکنده ، زمین پهن شده ، چشمه جوشنده و باغ سرسبز و خرم است .
امام مونس ، رفیق ، پدر مهربان ، برادر همزاد و مهربان تر از مادر نسبت به فرزند کوچک است .
امام پناه بندگان ، در هنگام رسیدن به مصیبت هاى بزرگ مى باشد . امام امین خدا در میان مخلوقات ، حجت پروردگار در میان بندگان و جانشین خداى متعال در دنیاست .
امام دعوت کننده مردم به طرف خدا ، و مدافع حریم حضرت حق است .
امام از گناهان پاک ، و از هرعیب و نقصى منزه است ; امام از علم مخصوص برخوردار و به حلم بردبارى موصوف است ، امام نظام دین و عزت مسلمین بوده و کافران و منافقان را هلاک مى سازد .
امام یگانه روزگار است که هیچ کس با او قرین نیست و عالمى با وى برابرى ندارد . مانند کسى نیست و کسى را نمى توان به جاى او گذاشت . امام فضل دانش را بدون کسب و تعلیم فرا مى گیرد ، و خداى متعال وهّاب علم را به آنان عطا مى کند .
پس چه کسى مى تواند امام را بشناسد و یا بتواند امام را انتخاب کند ، چه قدر مردم از مطلب دورند ؟
عقول مردم در این وادى سرگردان ، و اندیشه آنان از درک حقایق ناکام است .
خردها در این موضوع حیران ، و چشم ها کور ، بزرگان در این وادى کوچک ، حکما و دانایان سرگردان ، بردباران از درک آن قاصر و سخنگویان از سخن گفتن عاجزند .
خردمندان به جهل خود اعتراف کرده ، و شعراء زبانشان بند آمده ، و ادیبان از فهم آن ناتوان شده ، و بلیغان زبان بند گردیده اند .
اینان قدرت ندارند مقام آنها را وصف کرده ، یا فضیلتى از فضایل امام را بیان کنند ، و به عجز و ناتوانى و تقصیر خود ، در این موضوع اعتراف دارند . چگونه مى توانند امام را با صفات او وصف کرده و یا او را به حقیقتاً تعریف نمایند .
علما و دانایان قدرت ندارند امر امام را درک کنند ، و کسى نیست که بتواند جاى امام را بگیرد و جامعه را از وجود او بى نیاز کند . مردم نخواهند توانست حقیقت وجودى امام را بشناسند .
امام مانند ستاره است ، که کسى نمى تواند بر آن دست یابد و یا حقیقتاً او را وصف کند ، پس مردم از کجا قدرت دارند امام را انتخاب نمایند ، و کجا عقل آنها به این موضوع خواهد رسید ، و در کجا مانند این یافت مى گردد؟!
آیا گمان مى کنید این فضایل و خصوصیات در غیر آل رسول (صلى الله علیه وآله) پیدا مى شود ؟ به خداى متعال سوگند ! نفس آنها خودشان را تکذیب کرده ، و اباطیل ، آنان را به آرزوهاى دور و دراز کشانده .
مردم به جایگاه بلند و گذرگاه سختى بالا رفته اند ، که از آن مقام بلند قدم هایشان خواهد لغزید ، و بر زمین افکنده خواهد شد .
در انتخاب امام به عقل ناقص خود مناضله کردند ، و به رأى باطل خویش به مبارزه برخاستند ، و چیزى جز دورى از حق را به دست نیاوردند ، خداى متعال آنان را بکشد که دروغ و افترا بستند .
آنان مقام مشکلى را براى خود اتخاذ کرده ، و سخنان دروغ گفته و افترا بستند از طریق حق و صراط مستقیم منحرف شدند و در حیرت و سرگردانى فرورفتند ، و از روى بصیرت و بینش ، امام را ترک کردند .
شیطان کارهاى آنها را در نظرشان زیبا جلوه داد ، و آنان را از راه حق بازداشت ; در حالى که آنها راه درست را تشخیص داده بودند و حق را از ناحق تمیز مى داند .
آنها از امامى که خداى متعال و پیغمبرش اختیار کرده بودند ، اعراض نموده و از امامى که خود انتخاب کرده بودند متابعت نمودند ; در صورتى که قرآن ، آنان را مخاطب قرار داده و فرمود: ( وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللهَ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ )(1) .
و نیز فرمود: ( وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ(2) .
و همچنین فرموده: ( مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ * أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ * أَمْ لَکُمْ سُلْطَانٌ مُبِینٌ * فَأْتُوا بِکِتَابِکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ )(3) .
و نیز فرمود: ( أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَا )(4) .
یا این که فرموده: ( وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَیَفْقَهُونَ )(5) .
یا این که: ( قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَیَسْمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَیَعْقِلُونَ * وَلَوْ عَلِمَ اللهُ فِیهِمْ خَیْراً لاََسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ )(6) .
یا این که: ( قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا )(7) .
امامت فضل خداى متعال است که به هر کس بخواهد عطا کند ، و پروردگار داراى فضل بزرگى است . آنان چگونه مى توانند ، امام را انتخاب کنند ، در صورتى که امام عالم است و نادانى در آن راه ندارد ، و نگهبانى است که از زیردستان حمایت کرده و آنها را تنها نمى گذارد .
امام معدن قداست ، پاکى و مرکز عبادت ، زهد و علم است . امام به دعوت مخصوص پیغمبر معرفى شده ، و از ذریه پاک حضرت زهراى بتول مى باشد . در نسب آن هیچ غل و غشى وجود ندارد ، و هیچ صاحب حسبى از نظر شرافت و برترى به آن نمى رسد .
امام از خاندان قریش ، نسل هاشم و از عترت رسول الله است و با رضایت خداى متعال برگزیده مى شود .
امام شریف ترینِ اشراف ، و فردى از خاندان عبدمناف است ، علمش همواره در تکامل ، و حلمش کامل مى باشد . در امر امامت متبحر ، در سیاست ماهر و عالم است .
اطاعتش بر بندگان واجب ، و همواره به امر خداى متعال قیام و اقدام مى کند ، بندگان خدا را نصیحت کرده ، و دین خدا را حفظ مى نماید .
پیامبران و پیشوایان (علیهم السلام) همواره موفق به توفیقات الهى هستند ، و از علوم خفیه پروردگار ، حکمت و دانش او برخوردار مى گردند ، و دیگران از این موهبت محروم مى باشند ، علم و دانش آنان ، از اهل زمانشان بالاتر است . خداى متعال مى فرماید : ( أَفَمَن یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّى إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ )(8) .
و همچنین فرمود: ( وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیْراً کَثِیراً )(9) .
خداى متعال درباره طالوت فرمود: ( إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یُؤْتِى مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(10) .
و به پیامبر خود فرمود: ( وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیْکَ عَظِیماً )(11) .
و درباره ائمه اهل بیت فرمود: ( أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً * فَمِنْهُم مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً )(12) .
هرگاه خداى متعال بنده اى را براى امور بندگانش انتخاب کرد ، به او شرح صدر عطا مى کند ، و دل او را از علم و حکمت سیراب مى گرداند ، و از علوم خود به او الهام مى نماید ، پس از این ، از پاسخ سئوالات باز نمى ماند و در طریق ثواب ، حیران و سرگردان نمى باشد .
امام معصوم ، مؤید ، موفق و مسدد است ، از خطا و لغرش مأمون و از اشتباه و خطا مصون مى باشد ، خداى متعال او را چنین خلق کرده که تا براى بندگانش حجت باشد ، و شاهد در میان مردم گردد ، و این فضیلتى است که خداى متعال صاحب فضل بزرگ است . آیا مردم توانایى دارند چنین امامى را با این صفات اختیار کنند ؟ و یا کسى را که اختیار کرده اند ; داراى این صفت مى باشد ؟ تا او را بر دیگران مقدم دارند ؟
به خدا سوگند ! از حق تجاوز کردند ، و کتاب خداى متعال را پشت سرافکندند . گویا نمى دانند چه کارى مرتکب شده اند ، هدایت و شفاء در کتاب خداى متعال است ; لکن مردم آن را کنار گذاشتند و از هوى و هوس خود پیروى کردند .
خداى متعال آنان را مذمت و سرزنش کرده و از خود دور نموده و فرمود: ( وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللهَ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ )(13) .
و نیز فرمود: ( فَتَعْساً لَهُمْ وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ )(14) .
و فرمود: ( کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللهَ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّر جَبَّار )(15) .
با مطالعه در عناوین روایات بسیار مهم کافى ، درباره ائمه معصومین ، متوجه این حقایق مى شویم :
وجوب پیروى از ائمه ، امامان شهداى حق بر خلقند ، ائمه هادیان راه حقند ، والیان ، حاکمان و گنجینه هاى علوم الهى اند ، خلفاى خدا در زمین ، ابواب دانش و رحمتند ، نور الهى در بین خلقند ، ارمکان زمین اند ، محسود حاسدان اند ، آیات حق در قرآنند ، بودن با آنان واجب است ، اهل ذکرند ، راسخین در علمند ، علم در سینه آنان ثابت است ، وارث کتاب و برگزیدگان حضرت معبودند ، قرآن مردم را به واسطه آنان هدایت مى کند ، نعمت ذکر شده در کتابند ، محل عرض اعمالند ، معدن علم ، شجره نبوت و مختلف الملائکه اند ، وارث علومند ، عالم به تمام زبان ها و داراى علوم کتاب آسمانیند ، تمام علوم قرآن نزد آنهاست ، صاحب اسم اعظمند ، داراى علوم انبیا ، رسل و فرشتگانند ، آگاه به غیبند .
آرى ! واقعیات و حقایقى که در سطور گذشته از آیات و روایات خواندید ،همه درامام معصوم تجلى دارد ، سرچشمه ولایت مطلقه در وجود مقدس آنان است ، ولایتى که از پیامبر به آنان رسیده ، و از حضرت حق به پیامبر ; پس در حقیقت ولایت امام معصوم ، همان ولایت پیامبر و ولایت پیامبر ولایت خداست ، که آیین حق ، نظام هستى و حیات انسانى مردمان ، در سایه این ولایت قابل حفظ است .
در حقیقت ائمه معصومین (علیهم السلام) بودند که بدون اندک تمایل شخصى ، و با گذشت و فداکارى ، نگهبانى دین را در قلمرو احکام و وظایف به عهده گرفته و تا نفس هاى آخر با انحراف و شیوع بدعت هاى ویرانگر ، مبارزه کردند .
در شرایطى که اجتماع دورانشان مساعد و آماده پذیرش بوده است ، مأموریت خود را در سطح اجتماع انجام داده اند ، و در هر زمانى که شرایط اجتماعى با اجراى مأموریت آنان مساعد نبوده ، به تربیت افرادى مى پرداختند که بتوانند در صورت امکان ، نگهبانى دین را عهده بگیرند ، و آن را انجام دهند .
در سرگذشت زندگى هر یک از ائمه معصومین (علیهم السلام) ، تربیت شدگانى دیده مى شوند ، که به اصطلاح ، هر یک از آنان ، شایسته منصب پیشتازى در سازندگى هاى انسانى بوده اند(16) .
آرى ! با توجه ائمه طاهرین به این معنى که بشر به طور ضرورى ، جهت اداره امور حیات ، در همه زمینه ها ، به طور صحیح احتیاج به حکومت دارد ، و به ارشاد معنوى نیازمند است ، و این که دین خدا باید تا قیامت از انحراف و بدعت ها مصون بماند ، با نور فرهنگ پاک الهى خود ، انسان هایى تربیت کردند ، تا اهداف آنان را تعقیب نمایند .
آنان فقه و فرهنگى از خود به جاى گذاشتند که از آن تعبیر به فرهنگ اهل بیت و مدرسه ائمه معصومین مى شود ، تا از برکت آن فقه ، فرهنگ و مدرسه ، شخصیت هاى فقهى ، فرهنگى و علمى با عنایت خدا به وجود آیند ; تا در هر عصرى بدعت مبدعان ، شرک مشرکان ، کفر کافران و اباطیل باطلان ، حکومت ستمگران ، ظلم ظالمان ، استعمار و استثمار شیطان صفتان را در هم شکنند . آئین حق را از انحراف حفظ کنند ، خفتگان را بیدار نمایند و همراه با جهاد نفس ، جهاد با زبان ، جهاد با قلم و مال از چراغ پرفروغ حق نگهدارى کرده ، و نفوس مستعده را با فقه ، علم ، درایت ، بینش و بصیرت خود تربیت و به رشدکمال برسانند .
ائمه معصومین با کمک آیات قرآن مجید ، و روایات بسیار مهمى که از خود به جاى گذاشتند ، که معتبرترین کتب حدیث آنها را با سلسله سند صحیح نقل کرده اند ، این گونه شخصیت هاى فقهى ، علمى ، بصیر و دانا را با تمام وجود تأیید کرده ، و موجودیت آنان را در عصرى جهت حکومت بر امت و ارشاد معنوى آنان ،تقنین قوانین لازم بر اساس اجتهاد ، به عنوان نایب عام و جانشین امام ، و در یک کلمه فقیه جامع الشرایط ، به رسمیت شناخته ، و همراه با بیان یک سلسله شرایط ، که در روایات آمده و در فصل بعد به قسمتى از آن اشاره مى شود ، آنان را به امت شناسانده و ولایت ، امارت و حکومتشان را همچون ولایت و حکومت خود و رسول الله دانسته ، پیروى از آنان را بر همگان واجب کرده و ردّ آنان را در هر زمینه اى رد خود دانسته اند .
این همان معنایى است که در کتب فقهى استدلالى ، از آن تعبیر به « ولایت فقیه » شده است که در عصر غیبت ، چونان زمان پیامبران و امامان باید محور حیات و حرکت و رشد و کمال امت و مصونیت وى از هر خطرى باشد .
پی نوشت:
1 - « و پروردگارت آنچه را بخواهد مى آفریند و [آنچه را بخواهد ]بر مى گزیند ، براى آنان [در برابر اراده او در قلمرو تکوین و تشریع] اختیارى نیست ; منزّه است خدا و برتر است از آنچه براى او شریک مى گیرند » [قصص (28) : 68] .
2 - « و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد هنگامى که خدا و پیامبرش کارى را حکم کنند براى آنان در کار خودشان اختیار باشد » [احزاب (33) : 36] .
3 - « شما را چه شده ، چگونه حکم مى کنید؟ * پس آیا متذکّر [حقایق] نمى شوید ؟ * یا شما [بر این ادعاى خود] دلیل روشنى دارید ؟ * پس اگر راستگویید ، کتابتان را [که این سخنان را با تکیه بر آن مى گویید به میان] آورید » [صافات (37) : 154 ـ 157]
4 - « آیا در قرآن نمى اندیشند [تاحقایق را بفهمند] یا بر دل هایشان قفل هایى قرار دارد » [محمد (47) : 24] .
5 - « بر دل هایشان مهر تیره بختى زده شده پس [به همین سبب] آنان [منافع جهاد در راه خدا و بهره هاى آخرتى آن را] نمى فهمند » [توبه (9) : 87] .
6 - « گفتند : شنیدیم در حالى که [از روى حقیقت ]نمى شنوند . * قطعاً بدترین جُنبندگان نزد خدا ، کرانِ [از شنیدن حق] و لالانِ [از گفتن حق] هستند که [کلام حق را] نمى اندیشند ! * اگر خدا [نسبت به پذیرفتن هدایت ، شایستگى و ]خیرى در آنان مى دید ، یقیناً ایشان را شنوای [حقایق و معارف ]مى کرد ، و اگر [با لجبازى و عنادى که فعلاً دارند ]آنان را شنوا کند ، باز اعراض کنان روى [از حق ]مى گردانند » [انفال (8) : 21 ـ 23] .
7 - « گفتند : شنیدیم و [در باطن گفتند :] نافرمانى کردیم » [بقره (2) : 93] .
8 - « پس آیا کسى که به سوى حق هدایت مى کند ، براى پیروى شدن شایسته تر است یا کسى که هدایت نمى یابد مگر آنکه هدایتش کنند ؟ شما را چه شده ؟ چگونه [بدون بصیرت و دانش ]داورى مى کنید ؟ » [یونس (10) : 35] .
9 - « و آنکه به او حکمت داده شود ،بى تردید او را خیر فراوانى داده اند » [بقره (2) : 269] .
10 - « خدا او را بر شما برگزیده و وى را در دانش و نیروى جسمى فزونى داده ; و خدا زمامداریش را به هر کس که بخواهد عطا مى کند ; و خدا بسیار عطا کننده و داناست » [بقره (2) : 247] .
11 - « و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد ، و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت ; و همواره فضل خدا بر تو بزرگ است » [نساء (4) : 113] .
12 - « بلکه آنان به مردم [که در حقیقتْ پیامبر و اهل بیت اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده ، حسد مىورزند . تحقیقاً ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم ، و به آنان فرمانروایى بزرگى بخشیدیم . * پس برخى از آنان [که اهل کتاب اند ]به او [که پیامبر اسلام و والاترین فرد از خاندان ابراهیم است] ایمان آورند ، و گروهى از او روى گردانیده اند ، و دوزخ که آتشى سوزان و برافروخته است ، براى آنان کافى است » [نساء (4) : 53 ـ 54] .
13 - « و گمراه تر از کسى که بدون هدایتى از سوى خدا از هواهاى نفسانى خود پیروى کند ، کیست ؟ مسلماً خدا مردم ستمکار را هدایت نمى کند » [قصص (28) : 50] .
14 - « و بر کافران هلاکت و نابودى باد و [خدا ]اعمالشان را باطل و تباه ساخت » [محمّد (47) : 8] .
15 - « [این عمل زشتشان] نزد خدا و نزد اهل ایمان مایه دشمنى بزرگ است ; این گونه خدا بر دل هر گردنکش زورگویى ، مُهر [تیره بختى] مى نهد » [غافر (40) : 35] .
16 - شرح نهج البلاغه : 2/280 .
«بنی قریظه» نام یکی از قبایل یهودی مدینه و نیز نام یکی از غزوههای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. گفته میشود که آنان در روزگار «عادیا بن سموئل » یهودی شدند، سپس در کوهی به نام « قریظه » اقامت کردند. بنا بر نظر برخی دیگر از مورخین، « قریظه » نام جد اعلای آنها بود.
پیامبر اکرم پس از هجرت به مدینه، با یهودیان بنی قریظه پیمان صلح و عدم تجاوز بست، ولی آنان بارها عهد و پیمان خود را شکستند و سرانجام با حمله احزاب به مدینه در سال پنجم هجری قمری، کعب بن اسد، رییس بنی قریظه، به وسوسه یحیی بن اخطب، از بزرگان بنی نضیر ، پیمان خود را با پیامبر و مسلمانان شکست و به قریش و هم پیمانان آنها پیوست.
پیامبر خدا سعد بن عباده(1)، رئیس خزرج، را با دو تن دیگر از مسلمانان نزد بنی قریظه فرستاد تا درباره این مسئله تحقیق کنند. رئیس بنی قریظه پیمان خود با مسلمانان را انکار کرد و زبان به دشنام گشود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند مأمور شد کار بنیقریظه را، که ستون پنجم کفار بود، یکسره کند.
موذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان اقامه کرد؛ آنگاه به مؤذن دستور داد که چنین بگوید:« آنان که پیرو محمد صلی الله علیه و آله هستند، باید نماز عصر را در محله بنیقریظه بخوانند » .
سپس پرچم را به دست علی علیه السلام داد و مسلمانان روانه محله بنی قریظه شدند. پس از محاصره یک ماهه قلعه بنیقریظه، پیامبر فرمود:« بنی قریظه باید بدون هیچ قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند.» (زیرا که هیچ بعید نبود آنها نیز مانند بنی نضیر هنگامی که از تیررس مسلمانان خارج شدند، باز با تحریک اعراب بتپرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو سازند و باعث شوند خون عده زیادی ریخته شود.(
بالاخره بنی قریظه تصمیم گرفتند بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند و بیچونوچرا آنچه را که سعد بن معاذ (2) درباره آنها حکم کند بپذیرند.
سعد بن معاذ که بر اثر تیری که به دستش خورده بود، در خیمهای بستری بود، به محضر رسول خدا رسید و نظر داد که سربازان بنی قریظه اعدام شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان اسیر شوند(3).
____________________________________________________________
1 - سعد بن دلیم ابن حارثه خارجی، ملقب به ابوثابت، از صحابه مهم پیامبر بود. او رئیس قبیله خزرج و از امرا و بزرگان مدینه در دوره جاهلیت و همچنین اسلام به شمار میرفت. سعد به دلیل داشتن مهارت در کتابت، تیر اندازی و شنا به «کامل» مشهور بود. در بیعت عقبه رئیس انصار بود و در جنگ احد و جنگ خندق و جنگهای دیگر در سپاه اسلام شرکت داشت. پس از رحلت پیامبر، او ذلت انصار را پیش بینی کرد، لذا به شام رفت و در سال 15 هجری در زمان خلافت عمر در همان جا در گذشت.
مشهور است که او به امر عمر به قتل رسید و شایع شد که توسط طایفه جن کشته شده است.
پسر او، قیس بن سعد، از یاوران مخلص امام علی و امام حسن علیهماالسلام شد.
2 - کنیه سعد بن معاذ، ابوعمرو بود سعد حدود 32 سال قبل از هجرت، در طایفه «بنی عبد الاشهل» از قبیله اوس در شهر مدینه در خانواده ای بزرگ به دنیا آمد. پدرش قبل از اسلام از دنیا رفت ولی مادرش تا زمان نبوت پیامبر اسلام زنده ماند و مسلمان شد.
سعد مردی مدبر و شجاع و شخصیتی بانفوذ در میان قبیله خود بود. از این رو در همان دوران جوانی به مقام
ریاست قبیله اوس برگزیده شد.
مسلمانشدن سعد تاثیر شگرفی در گسترش آیین پیامبر در مدینه داشت؛ به گونه ای که با تدبیر وی در یک روز تمامی مردم بنی الاسهل مسلمان شدند. او از آن هنگام تا زمان شهادت در راه گسترش و ترویج اسلام لحظهای از پا ننشست، تردیدی به دل راه نداد و در تمامی صحنهها حضور یافت.
پس از نبرد بدر، در جنگ احد، غزوه بنی قینقاع، سریه قتل کعب بن الاشرف، غزوه بنی نضیر شرکت کرد. آخرین صحنه رزم وی، میدان جنگ خندق در یوم الاحزاب بود که بازویش آسیب دید و به مقام جانبازی نایل آمد.
مورخان نوشته اند که در جنگ خندق تیری نیز به رگ اکحل (رگ حیاتی) سعد اصابت کرد و او از شدت خونریزی بیحال شد و بر زمین افتاد. پس از پراکنده شدن لشگر احزاب، پیامبر خدا به فرمان خداوند، یهودیان بنی قریظه را که عهد شکسته و با مشرکان مکه در جنگ احزاب همکاری کرده بودند، محاصره نمود. آنان مدتی بعد به قضاوت و حکم سعد بن معاذ تن دادند.
سعد که در بستر بیماری بود، خود را به آنجا رساند و درباره بنیقریظه چنین داوری کرد:«مردان بالغ آنان کشته شوند، زنانشان اسیر و اموالشان میان مهاجران فقیر مدینه تقسیم گردند.» حکم سعد مورد تائید پیامبر اکرم قرار گرفت و اجرا شد.
سعد بن معاذ پس از این داوری بر اثر جراحت همان تیر، در سال پنجم هجرت در مدینه دار فانی را وداع گفت. پیامبر در مراسم غسل و کفن و تشییع جنازه وی شرکت کرد و تجلیل فراوانی از او به عمل آورد. وی در هنگام شهادت حدود 37 سال داشت. (الاستیعاب، ج 2، ص 27؛ الاصابه، ج 2، ص 27؛ اسدالغابه، ج 2، ص 273؛ الطبقات، ج 3، ص 420؛ قاموس الرجال، ص 65؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 230؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272 ).
3- المغازی واقدی، ج2، ص496 ؛ سیره ابن هشام، ج3، ص244 ؛ فروغ ابدیت، ج2 .
بیست و پنجم ماه ذی القعده روز دحوالارض است. دحوالارض را چنین معرفی می کنند "روزی که زمین از زیر کعبه کشیده و گسترانیده شد" .
گر چه این مطلب یعنی کشیده شدن و گسترانده شدن زمین در وحله اول عجیب به نظر میرسد اما تعریف واضح تر این موضوع این است که گفته شود :
پس از آنکه تمام سطح کره زمین به مدت طولانی در زیر آب فرو رفته و خداوند خواست تا آن را از زیر آب بیرون آورد که صحنه زندگی موجودات مهیا گردد ، اولین نقطه ای که از زیر آب سر بیرون آورد همان مکان مقدس کعبه و بیت الحرام بود . این واقعه نشان دهنده اهمیت این نقطه و مرکزیت آن برای همه عالمیان است .
در واقع دحوالارض روز شروع حیات بخشی خداوند به جهان خاکی است که توجه به آن در روایات و تعیین اعمال خاص همچون روزه ، عبادت ، دعا و غسل واهتمام به آن از سوی معصومین (ع) نشانگر عنایت حضرت حق به این روز با برکت است .
تعبیر به اینکه "در روز دحو الارض رحمت خدا منتشر گردیده و از براى عبادت و اجتماع به ذکر خدا در این روز، اجر بسیار است" و امثال آن ، مومنین را بر انجام مستحبات مخصوص این روز ترغیب می نماید . درباره روزه این روز آمده است :
روزه این روز همانند روزه هفتاد سال است .
روزه این روز کفاره گناهان هفتاد سال است .
برای روزه دار این روز هرکه و هرچه در میان آسمان و زمین است استغفار می کند و ...
از دیگر اعمال این روز شریف دو رکعت نماز است که در آن حمد و پنج مرتبه سوره "والشمس" خوانده می شود و پس از نماز نیز دعایی است که در مفاتیح آمده است . و همچنین دعای "اللهم داحی الکعبه ..." از دعاهای مخصوص این روز است .
روایت است که « امام رضا » علیه السلام فرموده اند: درشب بیست و پنجم ماه ذى القعده حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسى (ع)متولد شده اند. و نیز در این روز رسول خدا صلى الله علیه و آله ، به قصد حجة الوداع از مدینه به همراه یکصد و چهار هزار یا یکصد و بیست و چهار هزار نفر از راه شجره به مکه عزیمت نمودند که حضرت فاطمه (ع ) و تمامى زوجات آن حضرت نیز ایشان را همراهی می کردند .
و نیز در روایتی است که در این روز قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام خواهد نمود .
پاسخ علمی آیةاللّه سبحانی به ادعای گستاخانه دکتر سلمان العوده
سوال: اخیراً دکتر سلمان العوده در مقالهای که به بهانه عید سعید فطر در روزنامه الجزیره منتشر کرد‚ در تعریضی به عید سعید غدیر‚ این عید بزرگ الهی را‚ همردیف اعیاد دیگرمذاهب و ادیان در زمره عید کافران معرفی نمود‚ حضرتعالی در این مورد چه نظری دارید؟
روزنامه الجزیره درعربستان در شماره 12799‚ مقالهای از دکتر سلمان العوده به نام عید سعید فطر منتشر نمود که در آن‚ این جملهها آمده بود: عیدهای ملتهای کافر‚ مربوط به امور دنیوی آنهاست‚ مثلا روزی که دولتی پدید میآید‚ یا دولتی سقوط میکند‚ یا حاکمی منصوب میگردد یا پادشاهی تاجگذاری میکند‚ و گاهی مربوط به فصول سال است‚ مانند اول بهار و نظیر آن. یهود نیز برای خود اعیادی دارند و مسیحیان نیز اعیادی دارند‚ و یکی از اعیاد آنان‚ عید روز پنجشنبهای است که در آن‚ مائدهای از آسمان برای عیسی مسیح و حواریین او فرود آمده است‚ و همچنین دیگر عیدها و شیعیان نیز اعیادی دارند‚ مانند عید غدیر که فکر میکنند! پیامبر صلیاللّهعلیهوآله علی علیهالسلام را در آن روز برای خلافت نصب فرمود. (1)
نقد و تحلیل :
سلمانبن فهدالعوده از وهابیان متعصب دیرینه است که اخیرا از مواضع تند خود توبه کرده و رویکرد ملایمی به خود گرفته و در مقالات و خطبههای خود تکفیر و خشونت را نکوهش کرده است‚ و چنین وانمود کرده است که از این به بعد به ترویج خشونت نمیپردازد و به وحدت کلمه کمک خواهد کرد‚ ولی متا›سفانه در این مقاله‚ عهد را شکسته و پیمان را نادیده گرفته است و به مواضع پیشین خود بازگشته و به مفهوم العودة که نام فامیل او است‚ تحقق بخشیده است. ما نظر ایشان را به چند نکته جلب میکنیم:
1 - او میگوید: ملتهای کافر‚ روزهایی را عید میگیرند‚ مانند تا›سیس دولت یا سقوط آن‚ ایشان با این جمله‚ به اکثریت ملت و دولت عربستان اهانت کرده و آنان را کافر شمرده است‚ زیرا همین دولت و ملت سال 1419 قمری را به عنوان یکصدمین سالگرد تا›سیس دولت سعودی جشن گرفتند و از همه جای جهان‚ شخصیتها را به ریاض دعوت کردند و به این دولت تبریک گفتند. آیا ملک فهد که در را›س این دعوت بود و مشایخ و علمایی که در آن مراسم حضور داشتند‚ همه کافر بودند؟
2 - میگوید: یکی از اعیاد مسیحیان‚ عید پنجشنبه آخر سال است که در آن مائده آسمانی بر مسیح و حواریان نازل شده است. بسیار جای تا›سف است که در امالقری‚ و مرکز نزول وحی الهی‚ عید گرفتن چنین روزی‚ را چون عید کافران شمرده میشود‚ در حالی که قرآن‚ این عید را نتیجه دعا و درخواست حضرت مسیح از خداوند بزرگ میداند و میفرماید: قال عیسی بن مریم اللهم ربّنا انزل علینا مائدة من السماء تکون عیدا لاولنا و آخرنا و آیة منک وارزقنا و انت خیر الرازقین‚ مائده/ 114. عیسی فرزند مریم گفت: بارالها پروردگارا از آسمان خوانی برای ما فرود آورد تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانهای از جانب تو‚ و ما را روزی ده که تو بهترین روزی دهندگانی.
البته مسیحیان‚ هرچند از نظر قرآن‚ امت کافر هستند‚ ولی این سبب نمیشود همه اعمال آنان را حتی عیدی را که حضرت عیسیبن مریم برای آنان تا روز قیامت به رسمیت شناخته است‚ انکار کنیم.
3 - او‚ عید غدیر را در ردیف عیدهای کافران شمرده و عملا یک چهارم مسلمانان را که شیعیان باشند‚ کافر خوانده است. با این کار‚ عهد و پیمان خود را شکسته است. فرض کنید عید غدیر‚ عید اسلامی نبوده و بدعتی بیش نباشد‚ ولی آیا با یک بدعت گروهی از دایره اسلام خارج شده و از امتهای کافر به شمار میآیند؟!اصولا ارزانترین و رایجترین کلمه در میان وهابیان‚ اتهام شرک و کفر و بدعت و خروج از دین است. تو گویی ملاک شرک و توحید و کفر و ایمان در دست آنان است که خود را موحد و مومن و دیگران را مشرک و کافر بخوانند. وی اگر از تاریخچه غدیر آگاه بود‚ و از گفتار پیامبر در آن روز‚ اطلاع صحیحی داشت‚ شاید این جمله را نمیگفت. حدیث غدیر را 120 صحابی و 84 تابعی و 360 عالم سنی نقل کردهاند و خداوند‚ در آن روز برای علیبنابیطالب علیهالسلام مقام و منصبی را عطا فرمود که سرانجام پیامبر به یاران خود فرمودند: همگی برخیزید و با علی به عنوان امیر مومنان سلام بگویید و بیعت کنید. فرمودند: سلموا علی علی بامرة المومنین.حتی در میان صحابه پیامبر صلیاللّهعلیهوآله‚ شیخین‚ علی علیهالسلام را با این جمله مورد خطاب قرار دادند: بخّ بخّ لک یا ابالحسن لقد اصبحت مولای و مولی کل مومن و مومنة. مبارک باد! ای ابالحسن تو سرور من و سرور هر مرد و زن با ایمان شدهای!
تبریک گویی صحابه را در آن روز‚ شصت تن از علمای اهلسنت‚ نقل کردهاند. و امام صادق علیهالسلام از پدران و نیاکان خود نقل کرده است که رسول خدا صلیاللّهعلیهوآله فرمود: روز غدیر از بهترین اعیاد امت من است‚ و آن روزی است که خدا به من فرمان داد تا برادرم علی را به عنوان پیشوای امت نصب کنم تا پس از من به وسیله او رهبری شوند و آن روزی است که خدا دین خود را تکمیل کرد و نعمت خود را بر امت من به پایان رساند و اسلام را به عنوان یک دین برای آنان برگزید. (2(شایسته گفتار است که طارق بن شهاب از اهل کتاب‚ به عمر بن خطاب گفت: اگر آیه الیوم اکملت لکم دینکم برای ما نازل میشد‚ روز نزول آن را عید میگرفتیم. این سخن را گفت و عمربن خطاب و کسانی که در آن مجلس بودند‚ به او اعتراض نکردند. (3(خوشبختانه در هر روزگاری که فشار امویها و عباسیها از بین میرفت‚ امت اسلامی‚ آن روز را عید میگرفتند و در لابلای تاریخ‚ به این مطلب‚ اشاراتی هست:
1 - ابن خلکان در ترجمه المستعلی ابن المستنصر عباسی میگوید: روز عید غدیر خم روز هیجدهم ذیالحجه از سال 487 مردم با او بیعت کردند.
2 - او در ترجمه المستنصر باللّه میگوید: وی در شب پنجشنبه‚ در هیجدهم ذیالحجه سال 487 درگذشت‚ آنگاه اضافه میکند: و آن همان شب عید غدیر خم است. (4(
3 - مسعودی پس از ذکر حدیث غدیر مینویسد: فرزندان علی و شیعیان این روز را بزرگ میشمارند. (5)
4 - ثعالبی پس از ذکر شب غدیر میگوید: این همان شبی است که در روز آن‚ رسول خدا صلیاللّهعلیهوآله در غدیر خم بر روی جهازهای شتر سخنرانی کرد.
در هر حال‚ در روز غدیر به اتفاق امت‚ حادثه مهمی اتفاق افتاده زیرا پیامبر خدا صلیاللّهعلیهوآله در آن روز کاروانهای حج را متوقف نمود و سخنان تاریخی خود را بیان کرد. آیا تجدید این خاطره که به امر خدا انجام گرفته است‚ عین توحید است یا شرک‚ و حفظ سنت است یا محو سنت؟! کسی نمیگوید که در روز غدیر باید فطره داد یا نماز عید را خواند‚ هر چه هست‚ یک نوع اظهار شادمانی برای این مقام و موقعیتی است که به یکی از بزرگترین یاران پیامبر اعطا شد. به راستی باید گفت: اصولاً هیچ نوع معیاری برای خطیبان حرمین شریفین و نویسندگان این دو منطقه وجود ندارد و نباید هم باشد زیرا از دم‚ خمار دلارهای نفتی هستند و فکر میکنند در پیشگاه خدا حسابی نخواهند داشت! وسیعلمون من اصحاب الصراط السوی و من اهتدی.
امام جواد (ع) چون اجداد طاهرش خزانه دار علمی الهی وگنجینه دار رازها ورمزهای آفرینش بود .
امام جواد(ع) با سنی کم با شرکت در مناظره ها و مباحثه های عالمان و دانشمندان بزرگ عصر خویش ، علم لدنی که همانا مختص به انبیاء و معصومین است را فرا روی مردمان عصر خود و اعصار دیگر به تصویر کشیدند . حضرت به مناسبتی به این نکته اشاره و مرز و سرچشمه علم خویش را با دیگران مشخص می نمایاند. هنگامی که حضرت موضوع حیف و میل شبانی را به او گوشزد می کرد ،در پاسخ به پرسش شبان که عرض کرد، از کجا به این موضوع پی بردی ، حضرت می فرمایند: " نحن خزان علمه وعیبة حکمته واوصیاء انبیائه و عباد مکرمون " ، " همانا ما خزانه داران علم الهی و گنجینه داران حکمت خداوندی و جانشینان انبیاء و بندگان گرام او هستیم ." مدینه المعاجز ، ص 535
شکار در حرم الهی
بنا به نقل شیخ مفید از ریان بن شبیب : وقتی مامون خواست دخترش ام الفضل را به همسری امام جواد (ع) درآورد ، عباسیان به چنین تحلیلی که این مسئله موجب می شود که حکومت به دست علویان افتد ،با تصمیم مامون به مخالفت برخاستند .
از اینرو به نزد مامون رفته و اظهار داشتند : تو را به خداوند سوگند می دهیم که از تصمیم خود در تزویج ام الفضل با محمد بن علی منصرف شو و بار دیگر قدرت را از عباسیان به علویان منتقل نکن . در گذشته ولایتعهدی علی بن موسی الرضا (ع) همه را نگران خود ساخت ، اکنون برای نامزدی ام الفضل یکی از عباسیان را انتخاب کن .
مامون در جواب عباسیان گفت : اختلاف شما با علویان ریشه در نحوه برخورد شما با آنان دارد. اگر شما با آنان منصفانه برخورد می کردید ، همانگونه که آنها بر شما برتری و شایستگی دارند ، برتری می یافتند.
پیشینیان من ،مشی بد رفتاری با علویان را در پیش گرفتند و قطع رحم کردند و من از این رویه به خدا پناه می برم ، هرگز از این که علی بن موسی (ع) را ولیعهد خویش کردم ،پشیمان نیستم . از وی خواستم که به جای من خلافت کند قبول نکرد ، قضای هتمی خدا جای خود را گرفت " و کان امر الله معذورا" .(چنین تحلیلی از شهادت حضرت رضا (ع) بیانگر نهایت حیله گری و تزویر مامون حتی در برابر عباسیان است. ) اینکه میگویید چرا ابو جعفر را به دامادی خویش برگزیده ام ؟ به فضل و دانش وی باز می گردد، که با وجود سنی کم از همه برتر است . امید است زمینه ای فراهم آید تا دیگران نیز چون من به درجه فضل و برتری وی آگاهی یابند.
بزرگان عباسی ، دگر باره به سن حضرت (ع) خرده گرفتند و گفتند درست است که رفتار این جوان و فضل وکمال وی تو را به اعجاب وا داشته است ، ولی با مسائل فقهی آشنائی ندارد . مدتی صبرکن تا به معلوماتی دست یابد سپس نیت خود را عملی ساز .
مامون در جواب گفت : وای بر شما ، من به جایگاه و منزلت این نوجوان بیش از شما دانایم ، او از اهل بیتی است که علم ودانش آنان از سرچشمه الهامات الهی نشات می گیرد.
پدران آنان در دین و دانش و ادب بی نیاز از رعیتی بودند که علمشان به درجه کمال رسیده است . اگر قبول ندارید ، امتحانش کنید تا درجه فضل و علم او بر شما آشکار گردد . گفتند: قبول است ،وی را می آزماییم .
عباسیان با کسب اجازه از مامون ، اجازه خواستند تا فردی را برای مناظره با حضرت جواد (ع) معرفی کنند وجلسه را ترک کردند .
عباسیان با یکدیگر به شور نشستند و در نتیجه قاضی نامی و مشهور ، یحیی بن اکثم را دعوت و با وعده دادن پول فراوان به وی در صورت پیروزی بر امام جواد (ع) ، در روزی معین در مجلسی با حضور مامون شرکت جستند .
در این مجلس هر یک در جای خود قرار گرفتند و مامون دستور داد تا تشکی و دو متکا را برای امام جواد (ع) گسترداند و خود در کنار او ایستاد. و یحیی بن اکثم روبروی امام قرار گرفت .
یحیی بن اکثم رو به مامون کرد و گفت : یا امیرالمؤمنین اجازه می دهید تا از ابو جعفر سؤال کنم ؟ مامون گفت : از خودش اجازه بگیر .
یحیی بن اکثم رو به حضرت (ع) کرد و گفت : فدایت شوم اجازه می فرمایی مسئله ای بپرسم ؟ حضرت (ع) فرمود :بپرس یحیی بن اکثم گفت : خداوند ما را فدایت سازد اگر فردی در حال احرام شکاری را بکشد ، حکم آن چیست ؟
امام جواد (ع) فرمود : شکارچی در حل کشته است یا در حرم ؟
عالم به حرمت آن بوده یا جاهل ؟
از روی عمد کشته یا اشتباه ؟
آزاده بوده است یا غلام ؟
صغیر بوده است یا کبیر؟
این اولین صید بوده است یا بیشتر ؟
آن صید از پرندگان بوده است یا غیر آنها ؟
کوچک بوده است یا بزرگ ؟
شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده است ؟
شب این عمل را انجام داده است یا روز ؟
احرام عمره بوده است یا احرام حج ؟
یحیی بن اکثم پس از شنیدن فروع باز شده از پرسش خود از سوی امام جواد (ع) زبانش به لکنت افتاد و نشانه های عجز و ناتوانی به سیمایش آشکار شد .
مامون پس از بیان مطالب از سوی امام جواد (ع) گفت :خدا را به خاطر تشخیص خویش حمد و سپاس می کنم سپس رو به عباسیان کرد و گفت : اکنون بر آنچه در فکر آن بودید آگاهی یافتید .
پس از مراسم عقد و خطبه خوانی مامون به حضرت (ع) گفت :در صورت تمایل پاسخ مسائل محرم را بیان کنید تا همه بهره مند شویم .
حضرت (ع) فرمودند : " محرم اگر صیدی را در غیر حرم بکشد و آن از پرندگان بزرگ باشد ، یک گوسفند کفاره باید قربانی کند و اگر صید در حرم باشد با ید دو گوسفند قربانی کند ". " اگر جوجه ای در حل بکشد قربانی ، یک بره از شیر گرفته است؛ ولی قیمت آن جوجه بر او واجب نیست.اما اگر جوجه ای در حرم بکشد کفاره اش یک گوسفند و قیمت جوجه می باشد ".
اگر صید از حیوانات وحشی چون الاغ وحشی باشد باید یک گاو قربانی و اگر صید شترمرغ باشد یک شتر قربانی کند .
کفاره کشتن صید بر فرد عالم و جاهل مساوی است . در صورتی که محرم عمداً صید را بکشد گناه کرده ولی چنانچه به اشتباه صید را شکار نموده چیزی بر او نیست.
کفاره فرد حر برخودش واجب و کفاره غلام بر مولای او واجب است .
برصغیر کفاره نیست ولی کبیر کفاره بر او واجب است .
شخصی که از شکار پشیمان شود پس از کفاره عقاب اخروی ندارد ولی آنکه بر کشتن صید اصرار ورزد عذاب اخروی گریبانگیر او می شود .
الارشاد ،ص 319 - موسوعة الامام الجواد (ع)، ج2، ص 408 .
حلال و حرام شدن زن
مامون پس از شنیدن پاسخهای حضرت (ع) در خصوص مسئله شکار و تشویق وی در مقابل حضار رو به امام جواد (ع) کرد و گفت:
احسنت ،یا ابا جعفر خداوند به تو خیر عطا کند ، اگر صلاح می دانید شما نیز از یحیی بن اکثم سؤالی بپرسید .
امام (ع) رو به یحیی بن اکثم کرد و فرمود : پرسش نمایم ؟
یحیی گفت : فدایت شوم اختیار با شماست . اگر توانائی پاسخگویی داشتم پاسخ می دهم و اگر نه پاسخ آنرا از شما خواهم آموخت .
امام فرمودند :چه می گویی در باره این مسئله : در اول روز نگاه مردی به زنی حرام بود ،چون آفتاب بالا آمد همان زن بر او حلال شد ، ظهر که شد بر او حرام گردید ، به موقع عصر بر او حلال شد ، چون آفتاب غروب کرد ،حرام گشت ، در زمان عشاء حلال شد ، در نیمه شب حرام گردید ، و چون فجر طلوع کرد بر او حلال شد .
این چگونه می شود و علت حلال و حرام شدن چیست ؟ یحیی بن اکثم در تحیر گفت : به خدا سوگند من پاسخ این مسئله را نمی دانم، پاسخ آن را بفرمائید تا بیاموزم .
حضرت جواد (ع) فرمودند : این زن کنیزی است و آن مرد اجنبی و نامحرم - به جهت نامحرم بودن - نگاه وی در صبح بر آن زن حرام بود .آفتاب که بالا آمد کنیز را خریداری کرد . و بر آن مرد حلال شد .
ظهر کنیز را آزاد کرد ،بر او حرام شد . عصر وی را به تزویج خود درآورد ،حلال شد . موقع غروب به سبب ظهار - مسئله ای که مرد به زن خود بگوید پشت تو نظیر پشت مادر من است - بر او حرام شد .زمان عشاء کفاره ظهار را داد ،حلال شد . نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد در طلوع فجر رجوع کرد آن زن بر او حلال شد .
در این هنگام مامون رو به حاضران مجلس کرد و گفت : آیا در میان شما کسی یافت می شود که این مسئله را چنین پاسخ دهد ؟
همه گفتند نه والله ،امیرالمؤمنین به رای خود آگاهتر است .آنگاه مامون گفت : وای بر شما ، اهل بیت در میان مردم از نظر فضل و کمال بی همتا و ممتازند و کمی سن مانع فضیلت آنها بر سایر مردم نمی شود. تحف العقول ،ص454 - بحارالانوار ،ج10، ص 385 - وسائل الشیعة ،ج22،ص265 - موسوعة الامام الجواد(ع) ،ج2 ، ص406 .
حد سارق
زرقان دوست صمیمی بن ابی داود نقل می کند که : روزی بن ابی داود در حالی که اندوه و حزن بر چهره اش نمایان بود از نزد معتصم باز می گشت . از وی علت حزنش را جویا شدم ، که او گفت : امروز آرزو کردم که کاش بیست سال قبل مرده بودم . به او گفتم به چه دلیل ؟ گفت : به خاطر اینکه امروز ابی جعفر محمد بن علی بن موسی (ع) نزد امیرالمؤمنین خود را تثبیت کرد .
گفتم : چگونه ؟ گفت : دزدی به سرقتش اعتراف کرده بود و خلیفه هم برای روشن شدن مسئله و اجرای حد بروی ،فقها را در مجلس جمع کرد و محمد بن علی را نیز دعوت نمود .
از ما سؤال کرد :از کجا دست دزد واجب است قطع شود ؟ من گفتم : از مچ دست .
خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : برای اینکه دست همان انگشتان و کف دست تا مچ است و بدین خاطر از خداوند سبحان در باره تیمم می فرمایند " فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین. " مائده / 6
در خصوص این فتوی برخی از فقها در مجلس با من همراه شدند .برخی نیز گفتند :قطع دست از آرنج واجب است .
خلیفه از آنان علتش را پرسید . گفتند : چون خداوند در قرآن می فرماید : " وایدیکم الی المرافق " واین دلالت دست از نوک انگشتان تا مرفق و آرنج است .
ابن ابی داود ادامه داد : سپس خلیفه رو به امام جواد (ع) کرد و گفت : ای ابا جعفر نظر تو در باره این موضوع چیست ؟ ابا جعفر گفت : ای خلیفه این جماعت در این باره نظر دادند . مامون گفت : رای آنها را نادیده بگیر ، رای خود را بیان کن .
او گفت : ای خلیفه مرا معاف کن .خلیفه گفت : تورا به خدا سوگند می دهم که نظر و رای خود را بیان کنی .
ابا جعفر گفت: حال که سوگند دادی ، می گویم . تمام اقوال بیان شده ، اشتباه است . در دین وسنت واجب است دست از نقطه پیوند استخوانها ، انگشتان قطع و کف دست به حال خود باقی بماند. خلیفه گفت : دلیلش چیست ؟
اباجعفر گفت : این سخن رسول اکرم (ص) که فرمود : سجده بر هفت عضو واجب است . پیشانی ، دو دست ، دو زانو و دو پا ، پس اگر دستش از مچ و یا آرنج بریده شود برای دزد دستی باقی نمی ماند تا با آن سجده کند و خدای متعال می فرمایند " و ان المساجد لله" جن/ 18 " مسجدها از آن خداوند است " یعنی اعضای هفت گانه سجده و مسجد از خدایند و آنچه از آن خداست قطع نمی شود .
ابن ابی داود گوید :معتصم از این حکم خوشش آمد و آن را پذیرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع کنند نه کف دست. ابن ابی داود می گوید : در آن لحظه گویی برای من قیامتی برپا شد و آرزو کردم کاش زنده نبودم .
ابن ابی داود می گوید: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم :همانا خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است . هرچند که بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.
خلیفه گفت : این خیر خواهی چیست ؟ گفتم : وقتی امیرالمؤمنین فقها رعیت و دانشمندان آنها را برای امری از امور دین در مجلس خویش گرد هم می آورد،از آنها در باره حکمی پرسش می کند و آنان نیز آنچه می دانند بر زبان می رانند ، در حالی که در مجلس خلیفه ، خاندان او ، فرماندهان ، وزراء و کاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خلیفه به گوش مردم می رسد و آنان پی می برند که خلیفه به خاطر فتوی و قول مردی که عده ای از این امت به امامت وی قائل هستند و ادعا می کنند ،که او " امام جواد (ع) " به مقام خلافت سزاوارتر است ، قول و فتوای همه را کنار می زند ،حکم او را بر حکم فقها ترجیح می دهد ، این چه عواقبی را در پی خواهد داشت ؟
بن ابی داود گفت : در این لحظه رنگ خلیفه به خاطر آنچه به وی تذکر داده بودم تغییر کرد و گفت : خداوند به خاطر این خیر خواهی به تو جزای خیر عطا کند . چهار روز پس از این واقعه حضرت به شهادت رسید ...
تفسیرالعیاشی ،ج1،ص319 - موسوعه الامام الجواد (ع) ،ج2،ص 410 - بحار الانوار ،ج 50 ، ص 5 -7