و حتی قبلتر، مادرم همیشه میگفت، وقتی که مدرسه میرفته، موضوع انشای آنها همین بوده است و بچههای کلاس که یکییکی میآمدند و انشایشان را میخواندند بعضیهایی که وضع اقتصادیشان خوب نبود، اکثراً میگفتند: ثروت، چون مزهی نداری و بیپولی را چشیده بودند. ولی بعضیها هم که وضع اقتصادیشان خوب بود، باز میگفتند ثروت، چون مزهی دارایی را چشیده بودند و حاضر نبودند آن را با هیچ چیز عوض کنند حتی با علم و دانش. البته بودند آنهایی که میخواستند خودی نشان بدهند یا این که بعداً انگشتنما نشوند میگفتند: علم. اما فقط خدا میدانست که ته دلشان با انشایشان فاصلهای است از زمین تا جایی آنورتر از آسمان. البته وقتی خوب دقت میکردی، میفهمیدی که هر دو لازم است چون ثروت سرمایهی مادی است و علم سرمایهی معنوی. ولی هنوز نمیدانستم که مفیدتر از همه علم است یا ثروت. تا این که چشمم به مطلبی از امام علی، علیهالسلام، افتاد که جواب سؤالم در آن بود. با خودم گفتم بهتر است آن را برای شما بنویسم تا اگر شما هم سؤالی مثل من در ذهنتان است به آن جواب داده شود. امام علی علیهالسلام میفرمایند:
علم از مال بهتر است. چه؛ علم، تو را از لغزش و انحراف نگاه میدارد و تو مال را (از خطر) حفظ میکنی. مال، به واسطهی خرج کردن کم میشود و علم به واسطهی خرج کردن (یاد دادن به دیگران) زیاد میشود علم حاکم است و مال محکوم آنان که مال را جمع و نگاهداری کردند اگرچه زندهاند ولی نابود و بیاثرند. دانشمندان تا جهان باقی است، باقی هستند. کالبد آنان در اثر مرگ از بین میرود، ولی صورتهای ایشان در دل مردم موجود است.
پینوشت:
برگرفته از کتاب الهام از گفتار علی علیهالسلام، ص 183 (شمارهی سخن در نهجالبلاغه 147).
مگر مى شود بدون آمادگى منتظر وقوع حادثه شد!؟ مگر مى شود در اوج قدرت ذهنى و جسمى جوانى از آنچه که در جهان پیرامون می گذرد غافل بود؟ مگر مى شود چشم و گوش بسته به دنیا آمد و چشم و گوش بسته از دنیا رفت؟ مگر مى توان سرمایه بزرگ جوانى را در میان سرگرمى، تنوع و تفنن رهاکرد؟ این چه محبتى است که ما و امثال ما داریم؟
مثل این است که ما نوجوانان و جوانانمان را در میانه این روزگار رها کنیم تا ناگهان خود را با حریفى قوى، کشتی گیرى پرقدرت رو برو ببینند، آن وقت دیگر هیج فرصتى براى آموختن فن مقابله با حریف نیست و از بیرون میدان هم نمى شود به کسى که در چنگال حریف گرفتار آمده گفت که چه باید بکند.
شاید مى خواهیم آنها را براى بهتر زمین خوردن و راحتتر خاک شدن آماده کنیم!؟
لازم نیست منتظر بمانیم، حریف همین حالا هم در میدان است و اگر چشم را خوب باز کنیم عده بی شماری زمین خورده و نفله شده را می توانیم ببینیم که مات و مبهوت بر خاک خصم نشسته اند. این مصرع از سعدی را همیشه در خاطر دارم و شاید تو هم آن را شنیده باشی:"زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو".
مگر جز این است که طبیعت با همه زیبایی هایش ما را به مبارزه می طلبد؟ هجوم سیل، قحطی، سرما، خشک سالی و آسمانی که از باریدن دریغ می کند و زمین خشکیده اى که هر دانه اى را مى پوساند.
مگر جز اینست که در سرزمینى فراخ در حساس،ترین نقطه جهان از(خاورمیانه) زندگى می کنیم، سرزمینى که هیچگاه از شر آزار عمله هاى استعمار و هجوم اجانب راحت نبوده است؟
مگر هجوم انواع و اقسام ایسمها، فلسفه ها، مسلکها و مرامهاى سیاسى، اجتماعى چیزى کمتر از بردگى و اطاعت محض از ما مى طلبند وسعى بر تحمیل خود بر اندیشه و ذهن و قلب ما دارند؟ و شیطان که مرگ ما را در عین بى دینى و کفر و شرک مى خواهد و اسبابش را هم براحتى سر راه ما قرار مى دهد؟
خوب که نگاه کنى در مى یابى که حتى فرصت سر خاراندن هم نیست تا چه رسد به مشغول شدن درکشکولى مملو از تنقلات ریز و درشت.
اما براستى در این مدت کوتاه، اینهمه خطر که درکمین منتظر نشسته چه باید کرد؟
بى شک نمى توان بى خیال امروز را به فردا وانهاد. به همان سان که نمى توان با حدس و گمان و شاید پیش رفت. قبل از هر حرکت و اقدام مى بایست عزم را براى رفتن جزم کرد اما به همراه شناختى که ما را در امان نگه دارد.
درک درست از آنچه پیرامون ما می گذرد و کسب معرفت درباره ی مقصدی که بر می گزینیم و بالاخره طریق رفتن، راهی که ما را از مبدا به قصد مطلوب میرساند.
فقط سیاستمدارى و زندهدلى گلن را نداشت و شانههایش به طور عجیبى خم شده بود . لبخندى بیحال و صدایى خشک داشت . اسمش «نیل آرمسترانگ» بود و او را از گروه دوم انتخاب کرده بودند . نکته جالب توجه در او این بود که از یک محیط نظامى نمىآمد . غیر نظامى بود . تنها فضانورد غیرنظامى که توانستم با او مصاحبه کنم . نشستم، نشست . سرفه کردم، سرفه کرد . سیگار بهش تعارف کردم، سیگارى بهم تعارف کرد . سیگارش را آتش زدم، سیگارم را آتش زد . موزیک متن:
- «آقاى آرمسترانگ، چقدر برایم جالب است . شما نظامى نیستید!»
- من در ناسا، مهندس الکترونیک و خلبان جتبودم . چندان با نظامى بودن تفاوتى ندارد . منظورم این است که زندگى انضباطى نظامى را چشیدهام و براى رفتن به پروازهاى فضایى، انضباط اولین شرط است . علاوه بر این، نظامیها را بخاطر اینکه بر ما برترى داشته باشند، انتخاب نمىکنند . دلیل انتخاب آنها این است که آنها همگى دستهبندى شده و قبلا انتخاب شدهاند . در نتیجه، براى انتخاب کردن از میان آنها، کار خیلى آسانتر است و بعد هم، اعتماد به نظامى بودن، به من هم اعتماد کردند، من سالهاست که در ناسا هستم .
- پس فضانورد شدن باید فوقالعاده باعثخوشحالى شما شده باشد .
- گمان نمىکنم . اجازه بدهید کمى فکر کنم .
- تا بحال فکرش را نکرده بودید؟!
- براى من، بسادگى فقط یک تغییر محل ادارى بوده است . قبلا دفترى داشتم . حالا هم در اینجا دفترى دارم . بله، به نظرم از این کار راضى هستم . درجه گرفتن همیشه باعثخوشنودى است ولى از لحاظ ادارى، فرقى نمىکند، من آدم جاهطلبى نیستم، فقط مایلم که این برنامه با موفقیت انجام گیرد . آدم شاعرمنشى نیستم .
- در نتیجه اهل ماجراجویى نیستید .
- به هیچ وجه . من از خطر بیزارم . مخصوصا اگر یک خطر بیهوده باشد . خطر بدترین قسمتشغل ماست . احمقانهترین جنبه آن است . چطور ممکن استیک حقیقت عادى تکنولوژى را ماجراجویى نامید؟ به نظر من راندن یک سفینه نباید خطرناک باشد . درست همانطور که یک آبمیوهگیرى برقى نباید خطرناک باشد هدایتسفینه نیز نباید خطرى داشته باشد . با در نظر گرفتن این نظریه بحث درباره ماجراجویى و رفتن به فضا فقط به خاطر رفتن به فضا پیش مىآید .
- تصور مىکنم اگر به آسمان نروید متاسف خواهید شد .
- البته، ولى خودم را هلاک نمىکنم . دق نمىکنم ... و اصلا حاضر نیستم بروم آن بالا و دیگر به زمین برنگردم . مگر اینکه از لحاظ فنى لازم باشد، به عبارت دیگر خلبانى جتخطرناک ولى از لحاظ فنى لازم است . مردن در فضا یا در روى ماه از لحاظ فنى لازم نیست ...
- آقاى آرمسترانگ، شما سالهاى جوانى خود را تماما در ناسا گذراندهاید؟
- در سفر گذراندهام; اروپا، آسیا، آمریکاى جنوبى، در نتیجه آنچه دیدنى بوده دیدهام . هر چه فهمیدنى بوده فهمیدهام و حالا هم در اینجا هستم . ساکت و آرام، سر میزى نشستهام تا یک کار جدى انجام دهم .
- بهتر است از شما خداحافظى کنم . باید بروم در چرخ گریز از مرکز .
- آقاى آرمسترانگ اصلا به حال شما غبطه نمىخورم!
- بله خیلى بدچیزى است . از تمام این فضا یا از این آزمایش بیشتر از همه نفرت دارم . ولى از لحاظ فنى لازم است . (2)
در سال 1969 میلادى، اولین سفینه فضایى روى کره ماه نشست . متن بالا مصاحبه اوریانا فالاچى خبرنگار معروف ایتالیایى با نیل آرمسترانگ است . اولین کسى که در سال 1964 روى ماه قدم گذاشت .
از آن روزى که آرمسترانگ اولین قدمها را روى ماه گذاشت تا به امروزه هر جا سخن از آن حادثه تاریخى به میان آمده همه مىخواهند بدانند او در آن لحظه چه دیده و چه گفته است و هزاران نفر آرزو کردهاند اى کاش جاى او بودند و آنچه را که او دیده، مىدیدند ولى آرمسترانگ خود از آنچه شنیده بود، مبهوت ماند تا جایى که از لذت آنگونه دیدهها چشم فرو بست و به دنبال شنیده گرانبهاى خود رفت . متن زیر باز هم خبرى از آرمسترانگ است:
نیل آرمسترانگ قبول اسلام کرد نیل آرمسترانگ، اولین انسانى که قدم بر روى ماه گذاشت، قبول اسلام کرد . روزنامه «استار» چاپ مالزى اخیرا این موضوع را اعلام کرد . «استار» گزارش کرد که تغییر مذهب او پس از آنکه فهمید صداى عجیبى که به هنگام قدم نهادن بر ماه شنیده
صداى «اذان» بوده است که مسلمانان در وقت دعوت به نماز ادا مىکنند . وقتى براى اولین بار او صدا را شنید فکر کرد که گوشهایش چیز دیگرى شنیده و از این تجربهاى که برایش پیش آمده بود، فوقالعاده متعجب شد . به هنگام بازگشت از سفر فضایى و سفر به کشورهاى مختلف جهان، یکى از جاهایى که مورد بازدید آرمسترانگ قرار گرفت، پایتخت مصر، شهر قاهره بود که مجددا آرمسترانگ همان صدا را با همان کیفیت که در ماه شنیده بود شنید و وقتى که از یکى از مصریانى که او را همراهى مىکرد درباره صداى مورد نظر پرسید به او گفته شد که این صداى اذان است که مسلمانان به هنگام دعوت به نماز مىگویند . او کاملا مبهوت شده بود چون این دقیقا همان صدایى بود که عینا در ماه شنیده است .
پس از این اتفاق بود که آرمسترانگ تصمیم گرفت درباره مذهب چیزهایى یاد بگیرد (تحقیق کند) و سرانجام اسلام را پذیرفت . بنابر گزارش استار در نتیجه این اقدام (پذیرفتن اسلام) آرمسترانگ شغلش را از دست داد و بنابر گفته او «خداوند» را یافته بود و بنابراین از دست دادن شغل نمىتوانست مهم باشد .
پىنوشتها:
1 . یکى از فضانوردان آمریکایى .
2. برگرفته از کتاب «اگر خورشید بمیرد» نوشته اوریانا فالاچى
انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه در زمان حکومت ناصرالدین شاه قاجار و زمان صدر اعظمى امیرکبیر آغاز شد. این روزنامه هفتگى منتشر مىشد و از سال 1267 هجرى قمرى به مدت یازده سال روزنامه رسمى حکومت ایران بود.
در شماره نوزدهم این روزنامه که روز پنجشنبه دوازدهم شهر [ماه] شعبانالمعظم سال تنگوزئیل [سال خوک] 1267 هجرى [قمرى] منتشر شده در بخش «اخبار ممالک محروسه پادشاهى» [اخبار داخلى] مىخوانیم:
«قاعده» [رسم] دارالخلافه [تهران] این بوده که در ایام ماه رمضان المبارک اهالى شهر از کثرت نقاهت [بىحالى]روزه از صبح تا وقت ظهر در منزلهاى خود به استراحت مشغول باشند و از ظهر الى سه ساعتبه غروب مانده در مساجد به عبادت مشغول باشند و از سه ساعتبه غروب مانده الى مغرب قرار این ایام است که در امامزاده زید کهمتصل به بازار و کاروانسراى اتابکیه استبه جهت مشغولیت که روز را به شام برسانند در گردش باشند و کسبه از دارالخلافه و سایر ولایات که اسباب قطعه دارند در ایام ماه مبارک در امامزاده زید به فروش برسانند و مردم از سه ساعتبه غروب مانده الى صبح در امامزاده به گردش خواهند بود.
در شماره 22 که سوم رمضان همان سال منتشر شد آمده است:
در این اوقات که ایام ماه رمضانالمبارک و زمان عبادت اهل اسلام است، علما و عباد [عبادتکنندگان] در مساجد و منابر [منبرها] به موعظه و ترغیب خلق به پرستش خداوند یگانه و دعاگویى ذات اقدس شاهنشاهى اشتغال دارند و بحمدالله بعضى ملاهى و مناهى [کارهاى لهو و زشت]که در ازمنه [زمانهاى] سابقه ملاحظه مىشد.
در این عهد ابد مقرون [ در این زمانه که جاودان بماناد] بکلى متروک است و از اهتمام [کوشش] امناى دولت علیه، خلق در کمال آسودگى و شکرگزارى مىباشند و چنانچه در روزنامه سابقه شده به جهت اینکه روزها بلند و حین گرماى تموز [تابستان] است و ضعف و عطش به روزهداران تاثیر مىنماید تا قریب ظهر مردم در منازل خود به استراحت مشغولاند و از ظهر تا عصر در مساجد به عبادت قیام دارند و از عصر تا غروب آفتاب به جهت مشغولیت در امامزاده زید [.....]به شام مىرسانند و قرار است که در این ماه از شب تا صبح قراول [پلیس] مانع عبور مردم نباشد و در نزدیکى امامزاده زید و چند جاى دیگر که جمعیت زیاد خواهد شد قراول و گزمه که لازمه نظم است گذاشته شده است.
معلوم است که مردم تهران آن روزگار نه محصل و دانشجو بودهاند و نه کارمند و کارگر که این قدر راحت تا ظهرها مىخوابیدهاند.
در شماره 24 درباره مسجدهاى تهران چنین مىخوانیم:
چهل باب مسجد به جهت عبادت خلق دایر است که هر یک از این مساجد پیشنماز علاحده [جداگانه] در عبادت قیام و جمعیت و ازدحام بسیار به او اقتدا دارند و در سالهاى سابق در چهار، پنج مسجد بیشتر به نماز جماعت جمعیت نمىشد.
در همین شماره گفته شده که به تمام سربازان تا پایان ماه رمضان مرخصى داده شده تا راحتباشند.
باز در همان شماره آمده است:
پیش طاقهاى حجرات [حجرهها، مغازهها] امامزاده زید جنب بازار و سراى اتابکیه را در این ایام روزه خوب بستهاند و آنچه اسباب تحفه و قطعه که در این شهر به هم مىرسیده و از سایر ولایات آوردهاند همه را آورده، در پیش روى
حجرات چیدهاند. از جمله دو حجره چینى عمل [ساخت] طهران و دو حجره بلور قم است که بسیار خوب رساندهاند [ساختهاند] که به بعضى مشتبه مىشود آیا ظروف این ولایت استیا مال فرنگستان [اروپا].
در شماره 26 که دوم ماه شوال (فرداى عید فطر) منتشر شده گزارش شبهاى قدر و عید فطر درج شده است:
از شب 19 الى شب 23 رمضان المبارک که شبهاى متبرکه و لیالى احیا و عبادت و تعزیهدارى بود چون مرد و زن از اول شب الى سحر به تکایا و مساجد در عبور و تقدیم پرستش و عبادت و تعزیهدارى بودند کلانتر و کدخدایان شهر، خودشان و آدمهایشان و گزمهها و داروغه مراقب مساجد و تکایا و سرگذرها بودند که نزاعى در میان مردم نشود و بحمدالله به جز عبادت و تعزیهدارى و دعاگویى دوام دولت که امنیت و آرامى خلق نتیجه آن است دیگر صدایى از کسى بلند نشد.
در این اوان خیریت نشان که انقضاى [یایان یافتن] ایام صیام و عید فطر مىباشد علماى اعلام [مشهور] و عموم اهالى اسلام از سادات ذوىالاحترام [محترم] و تجار و کسبه و رعایا [مردم] و برایا [خلایق] بعد از اداى نماز عید فطر
به وظایف شکرگزارى و دعاگویى دولت علیه اشتغال دارند و... شلیک توپ و خورسندى و شادمانى و صرف شربت و شیرینى نمودند و بحمدالله با اینکه هوا قدرى گرم بود در این ماه مبارک به عموم خلق خوش گذشته.
همین گفتگو و همین گلایهها امروزه از مردم ایران و مخصوصا جوانان جمعیتى هوشیار، نقاد و آگاه ساخته; چنانکه بىاغراق از روشنترین و اندیشمندترین مردم امروز جهانند . آنها خوب مىفهمند که پیرامونشان چه مىگذرد و هیچ تبلیغ و سر و صدایى هم نمىتواند آنها را فریب دهد . این خود نشانه زنده بودن است . زنده بودنى که بىتردید همراه و قرین با رنج، هیجان، اضطراب و نگرانى است .
جدا از ناملایماتى که موجب رنجور و خسته شدن مىشود، آگاهى خودبخود رنجآور است و هر که بیشتر بداند و بیشتر بفهمد رنج و درد او هم بیشتر است . حتما شنیدهاى که از فرط آگاهى و رنجبرخى مىگویند: «اى کاش آدمى هیچ چیز نمىفهمید تا راحتتر بود .» اما من داشتن این همه رنج را به راحتى و بىغمى و بىدردى ترجیح مىدهم . بىدردى که فارغ از آینده، فارغ از قیامت، فارغ از رنج و غم مردم، فارغ از آنچه که بر سر بر وبچههاى معصوم این دیار مىآید بسر مىبرد، بمراتب کم ارزشتر از حیوان است . مىدانم که منظورم را درک مىکنى و مىفهمى که قصد ناسزاگویى ندارم . آنچه بدانها اشاره کردم انسان را از سایر موجودات جدا مىسازد .
من و تو حق داریم بدانیم با سرمایههاى مادى و فرهنگیمان چه مىکنند . حق داریم بدانیم با هویت و باورهایمان چه مىکنند؟ حق داریم علتبىسامانى و آشفتگیها را بدانیم . حق داریم بخواهیم حضورمان و حیاتمان را باور بیاورند و قبول کنند که مىفهمیم و در بسیارى اوقات براى حل مشکلات خرد و کلانى که اطرافمان را فرا گرفته راه معالجه سراغ داریم . حق داریم که بخواهیم گرسنگى و سیرى را عادلانه میان ما تقسیم کنند . این حق ماست که بدانیم به کجا مىرویم و از کدام مسیر مىرویم؟ این حق ماست که بگوییم هیچ مدیر و مسؤولى به صرف داشتن مقام و جاه حق ندارد در پشت درهاى بسته، در صحن خانههاى مدرن و لوکس و بر صندلى اتومبیلهاى گرانقیمت و هزاران چیز دیگر شب و روز بگذراند و بعد از ده، دوازده سال مسؤولیت اعلام کند: «ما برنامه نداریم» ، «ما طرح کلان نداریم» ، «ما ...» و بعد هم در گوشهاى اطراق کند و با انباشتههایش به عیش و نوش بنشیند . سؤال کردن حق ماست . عدالتخواهى حق ماست . چنانکه خواستار شدن بازرسى، مؤاخذه و تنبیه آنان که دانسته و نادانسته اعثحیف و میل سرمایههاى مادى و فرهنگى ما شدند و سالهاى بسیارى از حیات میلیونها مرد و زن و خرد و کلان را که مىتوانست موجب فلاح و رستگارى و بهروزى آنان شود از بین بردند، نیز حق الهى ماست .
بىتردید، در دایره امنیتى تام قرار گرفتن و در سایه این امنیت دور ماندن از هر نوع سؤال و نقد حق مسلم هیچکس نیست و ...
دوست عزیز! اگر تا فردا صبح هم بنویسم ذکر این حقوق تمام نمىشود . حقوقى که حراست از همه اینها در عهده نظام اجتماعى و سیاسى است اما، در هیچ کجا این حقوق یک طرفه وضع نشده، اصلا طالب حقوق .
یکطرفه شدن خود نشانه خردى است چنانکه «عدالت» مفهومى است متعالى که مصداقش در صحنه حیات فردى و جمعى ظاهر مىشود . فضیلتى که بر بلنداى آن آدمى شاهد کمال خود مىشود . اما چه حیف که در همان هنگامهاى که از بىعدالتى ناله و فریاد سر مىدهیم خود در زمره کسانى قرار داریم که ظالمند .
اگر خوب بنگریم درمىیابیم که ما بر حق خود، حق مردم، حق جهان و طبیعت و حق خداوند ظالمانه مىتازیم و به قول سعدى:
ببرى مال مسلمان و چو مالتببرند
بانگ و فریاد برآرى که مسلمانى نیست
چه کسى به من و تو حق ضایع کردن همه روزان و شبان و سرمایه و جسم و جان و جوانى را داده است؟! اگر کمى تامل کنى مصادیق این به هدر دادن و بازى باجسم و روان و روح خدادادى را درمىیابى .
چه کسى براى من و تو این حق را قائل است که همه آسودگى اهل خانه، همسایهها و همشهریها را فداى خودخواهى خودمان کنیم؟ تکتک آنها را به خدمتخود آوریم، بیازاریم و به قولى دوقورت و نیممان هم باقى باشد؟
آیا این حق ماست که بىآنکه سهمى در درآمد و خدمتخانواده و حراست از اجتماع داشته باشیم از سرمایه خانه، عمر و حیات پدر و مادر، امکانات مدرسه و بالاخره آسمان و زمین و کوى و برزن بهره ببریم و آنگاه بزرگترین نقش را در بروز دغدغههاى خانوادگى، نگرانى والدین، رنج اولیاء مدرسه، سلب آسایش مردم کوچه و بازار و اتلاف نعمتهاى خداوند نیز داشته باشیم؟
هر جوانى براى وقت فراغت از تحصیل دبیرستانى 18 سال عمر خود را سپرى مىسازد . این فرصتبراى یک انسان کافى است تا به طور کامل یک حرفه را به صورت تخصصى بیاموزد، یک زبان غیر مادرى را بطور کامل بداند، ادب زندگى را فرا گیرد، بر مسائل جدى شرعى و عرفى مورد نیازش که او را در مسیر دین خدا قرار مىدهد احاطه پیدا کند و بالاخره مهیاى قبول مسؤولیتبه عنوان پدر یا مربى یا صاحب کار شود . اما، چه حیف که تا چشم بر هم بگذارى نه تنها این هیجده سال بلکه 28 سالگى هم رسیده و بسیارى از جوانان در چهار و هشت آرایش مو و خط ریش و بازى ماندهاند . چه کسى این حق را به ما داده که این همه سال را به هدر دهیم؟! بىشک ما خود جزء سرمایه کشوریم که باید از آن حراستشود .
بىشک اگر از اطرافیان خود پرس و جو کنید خواهید دید که بسیارى از آنها از دوران نوجوانى به کارى مشغول بودهاند و یا سهمى از هزینههاى خود را کسب مىکردهاند و یا در حین تحصیل دبیرستانى و یا دانشگاهى بطور جدى کار مىکردهاند . این حق اجتماع و سرزمین ماست که از ما بخواهد عدالت پیشه کنیم، از به هدر دادن سرمایهها دورى کنیم، کم آزار و نافع باشیم، مددرسان و منصف باشیم و بیش از آنکه مدام ناله سر دهیم که: «دیگران براى ما چه کردهاند؟» از خود بپرسیم: «براى دیگران چه کردهایم؟»
راستى ما براى دیگران چه کردهایم؟ و دیگران براى ما ...
گوئیا فراموش کردهایم که ما در برابر آنچه مىکنیم، مىگوییم، مىخوریم، مىپوشیم و مقدارى از سرمایههاى خدادادى را خرج مىکنیم مسؤولیم و ناگزیر دیر یا زود باید پاسخگو باشیم و این نیز حق خداوند است که در ازاء همه نعمتهایش از ما سؤال کند .
خداوند به همه ما رخصت درک حقوق خود و دیگران و اجراء عدالت دهد . انشاءا ...