»» نگاهی به سیرهی تبلیغی امام جواد علیهالسلام
زندگانی سراسر افتخار پیامبر اسلام و ائمهی هدی ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ از زوایای مختلف قابل بررسی است. روش تبلیغی معصومان علیهمالسلام نیز مانند دیگر ابعاد زندگیشان اسوه و الگو به شمار میآید.
وقتی از این زاویه زندگی این بزرگان را مورد مطالعه قرار میدهیم، خود را با وظیفهیی سنگین رو به رو مییابیم؛ زیرا این نورهای پاک لحظهیی از عمل به تکلیف و ابلاغ رسالت الهی غافل نبودند. در سیرهی تبلیغی امام جواد علیهالسلام ، موارد زیر مهم و در خور تأمل مینماید:
1. تبلیغ از راه مناظره
بارزترین نوع تبلیغ امام جواد علیهالسلام مناظره است. مناظرههای آن حضرت ـ که از نخستین روزهای امامتش آغاز شد ـ وی را در تثبیت جایگاه ولایت و امامت، هدایت حقجویان و آشکار ساختن سستی گفتار ستمگران یاری داد. آن حضرت به دو جهت در عرصهی مناظرههای علمی گام نهاد.
بارزترین نوع تبلیغ امام جواد علیهالسلام مناظره است. مناظرههای آن حضرت ـ که از نخستین روزهای امامتش آغاز شد ـ وی را در تثبیت جایگاه ولایت و امامت، هدایت حقجویان و آشکار ساختن سستی گفتار ستمگران یاری داد.
نخست نیاز شیعیان که با توجه به سن اندک آن حضرت در پی کشف جایگاه معنویاش بودند و دوم خواست مأمون و معتصم که اندیشهی خوار ساختن امام و اثبات الهی نبودن آگاهیهای وی در سر میپروراندند.
خلفا میکوشیدند با برپا ساختن مجالس مناظره امامان شیعه را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید از پاسخ پرسشی باز مانند و جایگاه معنویشان مورد تردید واقع شود.
اهداف امام علیهالسلام در مناظرهها
الف) اثبات امامت خود
امام جواد علیهالسلام در این مناظرهها پیش از هر چیز در پی اثبات حقّانیت خود بود. بر اساس گفتهی مورخان امام ـ با آن که هفت سال بیش نداشت ـ در یکی از محافل به سی پرسش پاسخ داد.
پرورش دانش پژوهان روشنبین نیز در شمار روشهای تبلیغی امام نهم علیهالسلام جای دارد. آن حضرت ضمن پاسداری از حوزهیی که امام صادق علیهالسلام بنیان نهاده بود، دویست و هفتاد شاگرد تربیت کرد که گروهی از آنان نیز از شاگردان امام هشتم شمرده میشدند.
ب) رسوا ساختن دروغ پردازان
امام علیهالسلام در مناظره چنان رفتار میکرد که نادرستی فضائل ساختگی خلفا آشکار شود.
در یکی از مجلسها مأمون از یحیی بن اکثم خواست پرسشی مطرح کند. یحیی عرض کرد: یابن رسول اللّه، بر اساس روایتها جبرئیل به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عرض کرد: یا محمّد، خداوند سلامت میرساند و میفرماید از ابوبکر بپرس آیا از ما خشنود است؟ زیرا من از وی راضیام؛ در این باره چه میفرمایید؟
امام علیهالسلام فرمود: فضل ابوبکر را انکار نمیکنم، ولی آن که این خبر را روایت کرده باید به خبری که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در حجّة الوداع فرمود توجه کند. حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمود:
لَقدْ کَثُرَتِ الکَذابَةُ عَلَیَّ ... .
دروغ گویان بر من بسیار شدهاند و نسبت دروغ بر من فزونی یافته است. پس هر که بر من دروغ بندد، خداوند نشیمنگاهش را از آتش پر میسازد. چنانچه حدیثی برایتان آوردند، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید؛ هر چه با آن موافق بود بپذیرید و آنچه مخالف بود رها سازید، خداوند میفرماید:
«وَلَقَدْ خَلَقْنا الاِْنْسانَ وَنَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید.»
به تحقیق ما انسان را آفریدیم و میدانیم آنچه نفس به او وسوسه میکند و ما از رگ گردن به وی نزدیکتریم.
روایتی که شما ذکر کردید، نشان میدهد خشنودی یا ناخشنودی ابوبکر بر حضرت حق پوشیده بود و این نزد عقل محال و ممتنع است.»
2. تبلیغ عملی علیه حکومت مأمون
مأمون امام علیهالسلام را بسیار احترام مینهاد و دخترش ام الفضل را، به رغم مخالفتهای گوناگون به عقد وی درآورد. این برخوردها هرگز امام را به دستگاه خلافت خوشبین نساخت. او خلیفه را ستمگر میشمرد و اندیشهی مخالفت با آن را در سر میپروراند. بنابر این، در نخستین فرصت به بهانهی حج سمت مدینه رهسپار شد و در آن دیار اقامت گزید. حسین مکاری میگوید: هنگامی که حضرت محمّد تقی علیهالسلام نزد خلیفه جایگاهی والا داشت، وارد بغداد شدم و به دیدار وی شتافتم. چنان میاندیشیدم که حضرت دیگر به مدینه باز نخواهد گشت. چون این امر را به خاطر آوردم، امام علیهالسلام سر فرو افکند. اندکی بعد سربلند کرد و در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود، فرمود: حسین، نان جو و نمک نیمکوب در حرم رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله از آنچه مشاهده میکنی برایم بهتر است.
خلفا میکوشیدند با برپا ساختن مجالس مناظره امامان شیعه را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید از پاسخ پرسشی باز مانند و جایگاه معنویشان مورد تردید واقع شود.
3. پدید آوردن حوزهی علمی
پرورش دانش پژوهان روشنبین نیز در شمار روشهای تبلیغی امام نهم علیهالسلام جای دارد. آن حضرت ضمن پاسداری از حوزهیی که امام صادق علیهالسلام بنیان نهاده بود، دویست و هفتاد شاگرد تربیت کرد که گروهی از آنان نیز از شاگردان امام هشتم شمرده میشدند.
4. اعزام نماینده
امام نهم علیهالسلام برای خنثا ساختن تبلیغات شوم بنی عباس و ارائهی اسلام راستین به مردم، نمایندگانی به مناطق مختلف گسیل میکرد. این نمایندگان، کارگزاران امام علیهالسلام شمرده میشدند و در مراکزی چون اهواز، همدان، سیستان، بُست، ری، بصره، واسط، بغداد، کوفه و قم زمینهی اتحاد شیعیان و پیوند آنها با معصوم را فراهم میآوردند.
امام علیهالسلام همچنین به پیروانش اجازه میداد درون دستگاه حکومت نفوذ کنند و پستهای حساس را در دست گیرند. «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد بن حمزه قمی» از این فرصت بهره بردند و با رسیدن به موقعیتهای ممتاز حکومتی در مسیر خدمت به دین و دینداران گام برداشتند.
«حسین بن عبداللّه نیشابوری» حاکم «بست» و «سیستان» و «حکم بن علیا اسدی» حاکم «بحرین» نیز از یاران حضرت شمرده میشدند و خمس داراییشان را نزد وی گسیل میکردند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:5 عصر )
»» جنگ سرد جدید و اسلام شیعی
سقوط طالبان در اکتبر سال 2001 و سقوط صدام و حکومت بعثی عراق در مارس 2003، توازن قدرت را در منطقه خاورمیانه بر هم زده و آرایش جدیدی در ساختار ژئوپولیتیکی منطقه به وجود آورد.تا پیش از سقوط صدام، منازعه منطقهای بین مدعیان قدرت سه ضلع اصلی داشت: ایران، عراق و عربستان (به نمایندگی از کشورهای عربی با حکومت های سنی.(اگرچه رژیم صهیونیستی همیشه کوشیده است تا در منازعات بین قدرت های اصلی منطقه نقش کلیدی بازی کند، اما به سبب دوری جغرافیایی از کانون اصلی تحولات (منطقه خلیج فارس) و عدم مشروعیت لازم، نتوانسته است به این مهم دست پیدا کند.
حمله صدام به کویت در آغاز دهه 1990 میلادی، پس از یک دوره جنگ هشت ساله با ایران برای تغییر جغرافیای سیاسی، نظامی و استراتژیک منطقه که به شکست انجامید، آغاز دوره تازه ای از رویارویی ها بود. تا پیش از آن توازن منطقه ای بین کشورهای عربی (به نمایندگی عراق و عربستان) و ایران به صورت یک معادله پیچیده مطرح بود. اما حمله کویت این معادله را پیچیده تر کرد و سبب شکاف بین اضلاع متحد این مثلث قدرت (جبهه ی اعراب) گردید. که تا سقوط صدام در سال 2003 ادامه یافت.مفهوم فضای حیاتی (Vital Space)، که نخستین بار در سال 1899 توسط «فردریش راتزل» مطرح گردید، دولت را به مثابه ی شکل گسترش حیات در پهنه های جغرافیایی به تصویر می کشد. فضای حیاتی، فضایی است که برای زندگی هر ارگانیسم ضروری است و دولت ها نیز به مثابه یک ارگانیسم، احتیاج به یک مکان مشخص سرزمینی (چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) دارند و از این رو، این فضا با ورود به عرصه فرهنگ، آن هم در تمدن های بزرگی چون ایران بسیار بزرگ تر از فضای سرزمینی تحت تصرف فیزیکی است. سقوط صدام در سال 2003 کفه معادله قدرت را به سمت ضلع دیگر، یعنی ایران سنگین کرده و دامنه نفوذ آن را بر مردم منطقه بیش از پیش کرد. امروزه دامنه نفوذ ایران از لبنان تا مناطق اشغالی فلسطین، از عراق تا سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس تعریف می گردد و همه منطقه خاورمیانه جزئی از «فضای حیاتی»1 ایران قلمداد می شود.پس از سقوط صدام برای اولین بار در طول تاریخ مدرن جهان عرب، شاهد ظهور یک حکومت شیعه ی عرب در یک کشور عربی (که از دهه 1950 به بعد تحت شدیدترین تدابیر امنیتی حکومتی های سنی آن بوده است)، هستیم که این به هیچ وجه نه برای اعراب سنی و حکومت های آنان و نه برای رژیم صهیونیستی و امریکا خوشایند نیست.
سابقه ظهور جنبش های شیعی و به ویژه انقلاب ایران در تاریخ این مذهب، به خوبی در پیش روی آنان است و آنها خود به خوبی از «قدرت انفجاری تشیع» خبر دارند و از همین رو در صدد ناکام گذاشتن پروسه به قدرت رسیدن شیعیان و تشکیل هلال شیعی هستند، که نخستین بار پس از سقوط عراق توسط شاه اردن بکار برده شد.
به راه انداختن نسل کشی شیعیان در عراق و صرف هزینه های میلیاردی توسط امریکا و اعراب سنی خود بزرگترین مدعای این بحث است.از این رو به هم خوردن توازن قدرت در جغرافیای سیاسی منطقه به نفع ایران، با توجه به معادلات جهانی، می تواند برای برخی از کشورها خطر جدی باشد (چنانکه ذکر آن رفت) و برای برخی دیگر فرصت.جبهه ی تهدید، متشکل از سه ضلع امریکا، اسرائیل و اعراب است و جبهه ی فرصت متشکل از سه ضلع روسیه، چین و ایران.در جبهه ی تهدید، ضلع اصلی امریکاست. سابقه دشمنی ایدئولوژیک ایران و امریکا و تاریخ منازعات این دو کشور؛ مجالی بیش از این می طلبد، اما آنچه مسلم است، این است که امریکا و متحد اصلی او در خاورمیانه (اسرائیل)، به هیچ قیمتی حاضر نیستند، افزایش فضای حیاتی ایران و نفوذ بیش از پیش آن را در منطقه ببینند، از این رو با گشودن دو جبهه ی همزمان سعی در خنثی سازی اقدامات ایران دارند: اول، با فرایند دستکاری (Manipulation) افکار عمومی از طریق رسانه های جمعی و شانتاژهای خبری در بحث انرژی هسته ای ایران و به یاری طلبیدن سرسپردگان خود در اروپا (نظیر سارکوزی) و دوم، رایزنی های گسترده با کشورهای عرب منطقه ی خلیج فارس که اصلی ترین آنها عربستان سعودی است. تردیدی نیست که قدرت گرفتن ایران، باعث به حاشیه رفتن هرچه بیشتر آنان خواهد بود، لذا امریکا با مطرح نمودن خطر ایران برای اعراب و ساختن یک «لولو»ی تمام عیار هم از جنبه نظامی و مهم تر از همه، جنبه ی مذهبی، سعی در همراه سازی اعراب با خود داشته و دارد.
بررسی اعتقادی فرقه وهابیت در این مختصر نمی گنجد، اما نگاهی گذرا به عقاید سلفی های بنیادگرای وهابی و دشمنی دیرینه ی آنان با تشیع، که آن را فتنه ای برای از بین بردن امت واحده اسلامی می دانند، خود بهترین عامل برای همراه نمودن اعراب سنی مذهب منطقه با امریکاست.اما در جبهه ی فرصت، کشورهای چین و روسیه اگرچه مدتهاست به اقتصاد آزاد گرویده اند و در فرایند جهانی شدن اقتصادی ذوب شده اند، اما به سبب داشتن صبغه ی ایدئولوژیکی چپ، دشمنی با امریکا را به طور جدی در لایه های پنهان ذهن خود باز تولید کرده اند. روسیه که خود پایگاه تاریخی چپ بوده و قریب به هشت دهه مبارزه ایدئولوژیک را با اردوگاه امریکایی لیبرال تجربه کرده؛ هم اکنون آزرده از زخم کهنه شکست، بیش از پیش منافع خود را در برابر امریکا در معرض خطر می بیند. نگاهی گذرا به منازعه جدید روسیه و امریکا به سر طرح استقرار سامانه دفاع ضد موشکی در لهستان و جمهوری چک، خود شاهدی است بر این مدعا. اگرچه امریکا هدف از استقرار این سامانه را مقابله با تهدید کشورهایی همچون ایران و کره شمالی (باقیماندگان محور شرارت) اعلام کرده است، اما مقامات کرملین، بر این باور پای می فشارند، که این اقدام در مجاورت مرزهای روسیه، کنترل و تسلط بر سیستم های موشکی روسیه و ایجاد دیوار جدید برلین است و هشدار داده اند، که این اقدام امریکا به دور تازه ای از مسابقه تسلیحاتی می انجامد و توازن استراتژیک در جهان را بر هم خواهد زد.علی ای حال؛ با وجود پیشنهاد مسکو به واشنگتن بر سر استفاده مشترک از پایگاه راداری «قبله» در آذربایجان (که از سال 1991 تاکنون مورد استفاده روسیه بوده و تا سال 2012 در دست روسیه خواهد ماند)، واشنگتن هم چنان به استقرار طرح خود در اروپا پافشاری می کند، و این باعث نزدیکتر شدن مسکو به تهران و پکن شده است.
حضور پوتین در تهران، که برای اولین بار در 60 سال اخیر صورت می پذیرد، می تواند عمق این اختلاف استراتژیک را بیش از پیش نمایان کند.کشور کمونیستی چین نیز که هم اکنون یکی از مدعیان قدرت جهانی در عرصه اقتصادی و تکنولوژیکی و نظامی است، با داشتن تجربه اختلافات درونی با تایوان که آن را به امریکا منتسب می کند، در این معادله به دنبال دستیابی به جایگاه درخوری است که بر اساس منافع خویش تعریف می کند و این منافع، طبیعتاً آن را به روسیه و ایران نزدیک می کند.از این رو اگر در تحلیل این مناسبات سخن از یک «جنگ سرد جدید» به میان آوریم، سخن به گزاف نگفته ایم، چراکه به وجود آمدن یک قطب منطقه ای قدرت بین این سه کشور، که هر سه، دشمنی تاریخی دیرینه ای با غرب و به طور خاص امریکا دارند، مناسبات را به این سو سوق می دهد، و این خطری جدی برای امریکا و فرصتی طلایی برای جمهوری اسلامی ایران است. لذا جمهوری اسلامی بایستی از این امکان تاریخی حداکثر استفاده را برده و خود را به محور اصلی مبدل می سازد و پروسه جهانی کردن الگوی حکومتی تشیع و انقلاب خود را در دستور کار قرار دهد، چرا که با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و فراروایت مارکسیستی حکومت و روشن شدن بیش از پیش ضعف های دورنی سیستم لیبرال، دنیای امروز تشنه ی روایتی است مبتنی بر حقانیت که مذهب تشیع و سیستم حکومتی آن می تواند به خوبی پاسخگوی این نیاز باشد. از این رو، جنگ سرد جدید، حول محور دو قطب سرمایه داری و اسلام شیعی است و بایستی از کلیه ظرفیت های موجود در این پروسه استفاده نمود تا دنیا را به سمت «حکومت صالحان بر زمین» سوق داد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:4 عصر )
»» بانمازصبح ازافسردگی پیشگیری کنیم
افسردگى (DEPRESSION) حالتى احساسى است که مشخصهاش اندوه، بىاحساسى (APATHY) ،بدبینى (PESSIMISM) و احساس تنهایى است. این بیمارى که امروزه از شیوع بالایى در میان مراجعه کنندگان به کلینیکهاى روانپزشکى برخوردار است، داراى تظاهرات متنوع و زیادى بوده که از مهمترین آنها مىتوان به اختلالات خواب اشاره نمود. تحقیقات نشان مىدهد 75 درصد از بیماران افسرده مشکلى در خواب (چه به صورت بى خوابى و چه پرخوابى) دارند و همچنین علایم این بیماران در هنگام صبح تشدید مىشود. نکته جالب و قابل توجه و مورد بحث ما این است که در این بیماران چگالى (REM حرکت سریع چشم) در نیمه اول خواب و همچنین کل زمان REM افزایش یافته و فاصله میان به خواب رفتن تا شروع اولین دوره REM یعنى ( LATENCY - REM) کم شده و مرحله 4 خواب نیز کاهش مىیابد. (1)پس به عبارت سادهتر مىتوان گفت، افراد افسرده زمان بیشترى را در مرحله خواب REM به سر مىبرند. یعنى به میزان بیشترى نسبت به سایرین خواب مىبینند.
یک روش درمانى جدید براى بیماران افسرده، بیدار نگه داشتن آنها براى کاهش میزان REM است، که بهترین شکل آن نماز صبح است. (2) زمان نماز صبح که مورد تاکید قرآن و همچنین بسیارى از روایات بوده، سبب کاهش قابل توجه میزان خواب REM در اشخاص مىشود. زیرا شخص نمازگزار که خود را ملزم به اقامه نماز صبح مىداند و باید صبحگاه بیدار شود، پس در حقیقت جلوى ورود به مرحله قابل توجهى از REM را مىگیرد.از این جهت بیدارى صبحگاهى براى نماز خود به تنهایى مىتواند یک عامل مهم بدون عارضه در پیشگیرى از افسردگى مطرح باشد که بر تمام روشهاى درمانى دارویى و غیر دارویى ارجح است، چرا که پیشگیرى بر درمان مقدم است .حال ببینیم، این موضوع چه ارتباطى با نماز صبح دارد، یعنى نماز صبح چه اثر درمانى مىتواند در این بیماران داشته باشد؟ به طور متوسط 20 - 15 دقیقه طول مىکشد تا یک فرد معمولى به خواب رود. پس در عرض 45 دقیقه وارد مراحل 3 و 4 خواب شده که این مراحل عمیقترین مراحل خواباند. یعنى بیشترین تحریک براى بیدار کردن فرد در این مراحل لازم است. حدود 45 دقیقه پس از مرحله 4 است که نخستین دوره حرکات سریع چشم (REM) فرا مىرسد. هر چه از شب مىگذرد، دورههاى REM طولانىتر و مراحل 3 و 4 کوتاهتر مىشود. بنابراین در اواخر شب، خواب شخص سبکتر شده و رؤیاى بیشترى مىبیند (یعنى خواب REM اش بیشتر مىشود). پس قسمت اعظم خواب REM در ساعات نزدیک صبح به وقوع مىپیوندد. و از طرفى دیدیم که یکى از مشکلات مهم بیماران افسرده، افزایش یافتن طول خواب REM و خواب دیدن زیاد است. از این جهت یک مبناى مهم در تولید داروهاى ضد افسردگى ایجاد داروهایى است که کاهش دهنده مرحله REM خواب باشند (از جمله داروهاى ضد افسردگى سه حلقهاى.(
لازم به ذکر است آثار روحى و روانى ایمان به خدا و اقامه نماز بسیار زیاد است و نکات علمى بسیار شگرفى در اسرار سحر که مورد تاکید فراوان اسلام نیز بوده، نهفته است که انسان با دانستن آنها از تمام وجود زمزمه مىکند.علاوه بر این یک روش درمانى جدید براى بیماران افسرده، بیدار نگه داشتن آنها براى کاهش میزان REM است، که بهترین شکل آن نماز صبح است. (2) زمان نماز صبح که مورد تاکید قرآن و همچنین بسیارى از روایات بوده، سبب کاهش قابل توجه میزان خواب REM در اشخاص مىشود. زیرا شخص نمازگزار که خود را ملزم به اقامه نماز صبح مىداند و باید صبحگاه بیدار شود، پس در حقیقت جلوى ورود به مرحله قابل توجهى از REM را مىگیرد. از این جهت بیدارى صبحگاهى براى نماز خود به تنهایى مىتواند یک عامل مهم بدون عارضه در پیشگیرى از افسردگى مطرح باشد که بر تمام روشهاى درمانى دارویى و غیر دارویى ارجح است، چرا که پیشگیرى بر درمان مقدم است . لازم به ذکر است آثار روحى و روانى ایمان به خدا و اقامه نماز بسیار زیاد است و نکات علمى بسیار شگرفى در اسرار سحر که مورد تاکید فراوان اسلام نیز بوده، نهفته است که انسان با دانستن آنها از تمام وجود زمزمه مىکند؛" اقم الصلوة لدلوک الشمس الى غسق الیل و قرءان الفجر ان قرءان الفجر کان مشهودا" (3) ؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکى شب برپا دار و (نیز) نماز صبح را، زیرا نماز صبح همواره (مقرون با) حضور (فرشتگان) است .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:3 عصر )
»» اندرزهای امام باقر علیهالسلام به یکی از اصحابش
حضرت باقر العلوم (ع) در اندرزی به «جابر بن یزید جعفى» از اصحاب مکرمش میفرماید:مبادا در کارها امروز و فردا کنى که این دریایى است که نابودشوندگان در آن غرق خواهند شد.
اندرزهاى حکیمانه امام باقر علیهالسلام به یکى از اصحابش به نام «جابر بن یزید جعفى»:
بدان که تو دوست و یار ما محسوب نخواهى شد تا چنان شوى که اگر تمام همشهریانت گرد آیند و یک زبان گویند که تو مرد بدى هستى مایه اندوه تو نگردد و اگر همه گویند تو مرد نیکى هستى موجبات شادى تو فراهم نشود.
تو را به پنج چیز سفارش مىکنم:
- اگر مورد ستم واقع شدى تو ستم مکن،
- اگر به تو خیانت شود تو خیانت مکن،
- اگر به تو دروغ گویند تو دروغ مگو،
- اگر تو را ستودند شاد مشو،
- اگر نکوهشت کردند بىتابى مکن و در باره آنچه در خصوص تو مىگویند بیندیش اگر آنچه دربارهات مىگویند در خودت دیدى بدان که سقوط تو از چشم بیناى خداوند عزو جل در هنگامى که براى کار درستى خشم کردى مصیبتى بزرگتر است برایت از این که بیم دارى از چشم مردم بیفتى و اگر بر خلاف واقع گفتهاند این خود ثوابى است که بىرنج آن را به دست آوردهاى.
- واى بر تو به راستى تو یکى از دزدان گناهان هستى هر آنگاه که بر تو شهوتى یا ارتکاب گناهى رخ دهد و تو شتابان به سوى آن روى و به جهل خویش در انجام آن بکوشى گویى که در برابر چشم خدا نیستى و یا خداوند در کمین تو ننشسته است.
- امّا همواره خودت را به قرآن عرضه کن که اگر به راه قرآن مىروى و آنچه را که او نخواسته تو نیز نمىخواهى و آنچه را که خواسته، مىخواهى و از آنچه برحذر داشته مىترسى پس استوار باش و مژدهات باد که هر چه درباره تو گویند، تو را زیان نرساند و اگر از قرآن جدایى پس چرا بر خود مىبالی!
- به راستى مؤمن سرسختانه مشغول جهاد با نفس است تا بر هوا و هوس نفس خویش غلبه کند.یک بار نفس را از کژى به راستى آرد و با خواهش او براى خدا مخالف شود و بار دیگر هم نفس او را به زمین زند و پیرو خواهش او گردد و خدایش دست گیرد و از جا بلند کند و از لغزشش بگذرد و متذکر شود و از خداى بترسد توبه کند و معرفت و بنیائىاش افزون شود چرا که ترسش از او بیشتر شده است و خداوند در این باره مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ(1) ؛ به راستى چون ایمان آورندگان را از شیطان وسوسههایى به دل رسد، هماندم خدا را به یاد آرند و بىدرنگ بصیرت یابند.
- اى جابر! روزىِ اندک را از سوى خدا براى خویشتن بسیار بدان که از عهده شکرش باید به درآیى و طاعت افزون خود را براى خود اندک انگار تا بدین وسیله نفس را خوار دارى و خود را سزاوار گذشت گردانى.
- شرّ موجود را از خود به وسیله دانش حاضر دفع کن و علم حاضر خود را با عمل خالصانه به کار بند و در عمل خالص از غفلت بزرگ به نیک بیدارى و هشیار بودن کنارهگیر و نیک بیدارى را با ترس صحیح از خداوند تحصیل کن و از آرایشهاى نهانى به زندگى موجود دنیوى بر حذر باش و زیادهرویهاى هوا به راهنمایى عقل محدود کن و هنگام غلبه هوا از علم راهنمایى و مدد جو و اعمال خالصانهات را براى روز قیامت ذخیره نگهدار و با انتخاب قناعت از زیاد حرص ورزیدن خوددارى نما.
- با کوتاه کردن آرزو، شیرینى زهد را به سوى خدا جلب کن و طنابهاى آز را به سردى یأس و ناامیدى ببر.
و با خودشناسى راه خودبینى را ببند و با تفویض صحیح امور به خداوند، به آسودگى برس و با فزون یاد کردن خداوند در خلوتها به رقّت قلب دست یاب و با دوام اندوه، دل را نورانى کن و با ترس راست و صادقانه، خود را از ابلیس حفظ کن.
- مبادا به امیدوارى دروغین دل خوش کنى که این تو را در هراسى راست خواهد انداخت.
امام باقر علیه السلام فرمود: "سخن پاک را از هر کس که مىگوید، فراگیرید اگر چه خود بدان عمل نمىکند، زیرا خداوند مىفرماید: « الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللهُ ؛ بندگانى که سخنان را مىشنوند و از بهترین آن پیروى مىکنند. آنانند کسانى که خدا هدایتشان کرده است.»
- مبادا در کارها امروز و فردا کنى که این دریایى است که نابودشوندگان در آن غرق خواهند شد.
- مبادا غفلت کنى که این مایه سنگدلى است و از آنچه در آن عذر و بهانهاى برایت نباشد بپرهیز که پشیمانها به دین پناه مىآورند و به پشیمانى بسیار و استغفار فراوان از گناهان گذشتهات باز گرد و با دعاى خالصانه و راز و نیازهاى شبانه از رحمت و گذشت الهى برخوردار شو، و با بسیارى شکر، نعمتهاى بیشترى به سوى خود جلب کن و با کشتن آز و طمع در پى بقاى عزت و سرفرازى باش و این آز را با عزّت ناامیدى از میان بر و این عزّت ناامیدى را با بلند همتى به دست آر و کوتاه کردن آرزو را از دنیا توشه بردار.
- از هر فرصتى براى رسیدن به مقصود خویش سود جو و مبادا به چیزى که بدان اطمینان ندارى، اعتماد کنى.
- هیچ ثروتى همانند بىنیازى دل و هیچ شناختى همچون خودشناسى نیست و هیچ نعمتى مانند عافیت و هیچ عافیتى مثل یار شدن توفیق نیست و هیچ شرفى همسنگ بلند همتى نیست و هیچ زهدى همگون با کوته آرزویى نیست و هیچ عدالتى همانند انصاف و هیچ ستمى همچون موافقت با هوا و هوس و هیچ اطاعتى به مانند انجام فرایض نیست و هیچ مصیبتى همچون بىخردى و هیچ گناهى همانند کوچک شمردن گناهت و خشنودى از حالتى که در آن هستی، نیست و هیچ فضیلتى همچون جهاد و هیچ جهادى همانند جهاد با هوا و هوس و هیچ نیرویى همچون نیروى جلوگیری از خشم نیست و هیچ ذلّتى همچون ذلّت آز نیست و مبادا با وجود فرصت، بهرهورى را از دست دهى که این عرصهاى است که به اهل خود زیان مىرساند.
- اى جوینده بهشت! چقدر خواب تو دراز و مرکبت کُند و همتت سُست است.
پس واى خدایا از این طالب و مطلوب! واى گریزنده از دوزخ! چه شتابان به سوى آتش روانهاى و چه زود خود را در آن فرو مىافکنى.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:3 عصر )
»» امام باقر(ع) پایهگذار انقلاب فرهنگی
اشاره:
در میان امامان دوازدهگانه خاندان نبوّت(ع)، امام باقر(ع) از ویژگیهای خاصّی برخوردار است. مادرش فاطمه دختر امام حسن(ع) بود، از این رو او را وارث عظمت پیامبر(ص) از ناحیه پدر و مادر میدانند. در یکی از احادیث معتبر، معروف به «حدیثلوح»، خداوند در شأن او میفرماید: «وَاِبْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمـَحْمُودِ مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ عِلْمِی، وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتِی؛ و پسر امام سجّاد همانند جدّ پسندیدهاش پیامبر(ص) است، یعنی محمّد باقر(ع)که شکافنده علم من، و کانون حکمت من میباشد.»1
و امام صادق(ع) در شأنش فرمود: «اِنَّ لاَبِی مَناقِبٌ لَیْسَتْ لاَحَدٍ مِنْ آبائِی؛ همانا برای پدرم (امام باقر) فضایل و کمالاتی هست که هیچ یک از پدرانم دارای آن مناقب نیستند.»2 بر همین اساس حضرت امام خمینی ـ قُدّس سِرُّه ـ در وصیتنامه الهی سیاسی خود، از امام باقر(ع) باعظمت مخصوص یاد کرده و میفرماید: «ما مفتخریم باقرالعلوم که بالاترین شخصیّت تاریخ است، کسی که جز خداوند تعالی و رسول(ص) و ائمّه معصومین(ع) مقام او را درک نکرده و نتوانند درک کرد، از ماست.»3
با این اشاره، در این گفتار، به توضیح راز گفتار فوق میپردازیم، به امید آن که درسهای سازندهای از مکتب امام باقر(ع) بیاموزیم.
عصر امام باقر (ع)
با روی کار آمدن معاویه و سپس حاکمان جبّار و فضیلتکش بنیامیّه، اسلام ناب محمّدی در انزوای کامل قرار گرفته بود و همه ابعاد زندگی مسلمانان در تاریکیِ جهل، تعصّب، خفقان فریب، زر و زور و انواع انحرافها و آلودگیها و نامردمیها فرو رفته بود. بنیامیّه به قدری افکار مردم را مسموم کرده بودند و با تهاجم فرهنگی خود، عقلها و اندیشهها را ربوده بودند، که یزید و سردمداران شرک و نفاق، امام حسین(ع) جگر گوشه رسول خدا(ص) و یارانش را با آن وضع فجیع کشتند، و همه ارزشهای اسلامی را تار و مار کردند، در عین حال به حکومت ننگین خود ادامه دادند، شراب نوشیدند، خوش رقصی کردند و به نام اسلام، تعالیم محمّد(ص) و علی(ع) را زیر پای ناپاک خود قرار دادند، شرایطی به وجود آوردند که یاد کردن از نام حسین(ع) قدغن بود، و میخواستند آثاری از خاندان نبوّت باقی نماند.
پس از ماجرای جانسوز کربلا، مظلومیّت امام سجّاد(ع) به جایی رسید که در مدینه تنها چهار نفر نزد ایشان میآمدند، با اینکه سزاوار بود هزاران نفر در مجلس درسش شرکت نمایند و از فیوضات وجودش بهرهمند گردند. امام صادق(ع) در این باره فرمود: «اِرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ اِلاّ اَرْبَعَةً؛ اَبُو خالِدِ الْکابُلی، و یحیی بن امّ الطّویل وَ جُبَیْرُ بنِ مُطْعَمِ وَ جابِرِ بْنِ عَبْدِاللهِ الاَنْصارِی، ثُمّ اِنَّ النّاسَ لُحِقُوا و کُثِروُا؛ بعد از شهادت امام حسین(ع) همه مردم (از راه و خطّ حسین ـ علیه السّلام ـ) مرتد شدند، جز چهار نفر که عبارتند از: ابوخالد کابلی، یحیی بن امّطویل، جبیر بن مطعم و جابر بن عبداللّه انصاری، سپس کم کم مردم به این افراد پیوستند، و جمعیّتشان زیاد شد.»4
توضیح این که: پس از شهادت امام حسین(ع) بر اثر خفقان و دیکتاتوریهای بیرحمانه حاکمان جبّار اموی، غالب مردم به خاطر ترس، جهل، دنیاپرستی و علل دیگر از خاندان نبوّت بریده بودند، بعضی به دشمنان پیوستند، برخی به بیتفاوتی رو آوردند، و عدّهای سرگردان بودند و حتّی بعضی دهان به اعتراض گشودند که مثلاً چرا حسین بن علی(ع) با افراد اندک خود قیام کرد؟ و این قیام چه نتیجهای داشت؟! جهل و تیره دلی آنان به جایی رسیده بود که از خون پشه میپرسیدند که آیا پاک است یا نجس، ولی در مورد خون شهیدان کربلا نمیپرسیدند که چرا ریخته شد و چه کسی ریخت؟ چنان که روایت شده: شخصی از اهالی کوفه از «ابن عمرو» (یکی از دانشمندان آن عصر) در مورد خون پشه پرسید، او به حاضران گفت: «به مرد کوفی بنگرید که از من در مورد خون پشه میپرسد با این که پسر رسول خدا امام حسین(ع) را
شخصی از اهالی کوفه از «ابن عمرو» (یکی از دانشمندان آن عصر) در مورد خون پشه پرسید، او به حاضران گفت: «به مرد کوفی بنگرید که از من در مورد خون پشه میپرسد با این که پسر رسول خدا امام حسین(ع) را کشتند، از آن نمیپرسد.»
کشتند، از آن نمیپرسد.»5
به این ترتیب میبینیم که اکثر مردم در عمل از دین و خاندان پیامبر(ص) روی برگرداندند و تنها چهار نفر در محضر امام سجّاد(ع) باقی ماندند. پس قبل از هر چیز سزاوار بود که یک انقلاب عمیق و گسترده فرهنگی صورت گیرد، و آحاد مردم بین اسلام محمّد(ص) و علی(ع) با اسلام حاکمان جبّار اموی، فرق بگذارند، تا پس از این انقلاب فرهنگی بتوان اسلام ناب را از زیر ابرهای تیره و تار بیرون آورد و آن ابرها را کنار زد تا نور ولایت امامان راستین، چون خورشید، در آسمان اسلام ناب همه جا را روشن کند، و چنین کار مهمّی جز با انقلاب فرهنگی فراگیر، راه دیگری نداشت.
زمینهسازی و پایهگذاری انقلاب فرهنگی
امام سجّاد(ع) در فرصتهایی که به دست آورد، توانست با بهرهگیری از پیام خون شهیدان کربلا، زمینههای چنین انقلاب فرهنگی را به وجود آورد، ولی به دنبال این زمینهها، نیاز به قیام و نهضت فرهنگی بزرگمردی از خاندان نبوّت بود، تا با پشتوانه آن زمینهها، و تشکیل حوزه علمیّه، و تربیت شاگردان، پردهها را بشکافد و علوم ناب اسلام را آشکار کند، و در معرض افکار جهانیان قرار دهد، آن بزرگمرد امام باقر(ع) بود، که خداوند او را برای پایهگذاری چنین انقلابی، ذخیره نموده بود. او خود در ایّام کودکی (در حدود چهار سالگی) در کربلا حضور داشت، همه صحنهها را دیده بود، با اسیران از کربلا به کوفه و از آن جا به شام ره سپرده بود، خطبههای پدرش امام سجّاد(ع) و عمّههایش زینب، امکلثوم و فاطمه بنت الحسین(ع) را شنیده بود، و به خوبی دریافته بود که تاریخ اسلام به قهقرا برگشته، باید به یاری شهیدان کربلا شتافت و به آرمانهای آنها که آشکار نمودن اسلام آنهاست، جامه عمل پوشانید.
بر همین اساس، بارها پیامبر اسلام(ص) از او به عنوان «باقرالعلوم» (شکافنده علمها) یاد کرده بود، و جابر بن عبداللّه انصاری صحابی معروف رسول خدا(ص)، سخن پیامبر(ص) را به طور مکرّر برای مردم میخواند، تا بیدار شوند، و چون هالهای به گرد باقرالعلوم حلقه زنند، و آب زلال اسلام را از سرچشمه حقیقی آن به دست آورند. پیامبر(ص) به جابر فرموده بود: «اِنَّکَ سَتُدْرِکُ رَجُلاً مِنّی اِسْمُهُ اِسْمی، وَ شَمائلُهُ شَمائلی، یَبْقَرُ الْعِلْمَ بَقْرا؛ ای جابر، تو به مردی از خاندان من میرسی که همنام و همشکل من است، علم را میشکافد، و درهای دانش را میگشاید، و آن دانش را تفسیر و توضیح میدهد.»6
خداوند عمر طولانی به جابر داد، تا آن وقت که امام باقر(ع) را در دوران کودکی در محضر پدرش امام سجّاد(ع) مشاهده کرد، نزد او آمد و گفت: «بِاَبِی اَنْتَ و اُمّی، اَبُوکَ رَسُولُ اللّهِ یُقْرِئُکَ السَّلام وَ یَقُولُ ذلِکَ؛ پدر و مادرم فدایت، پدرت رسول خدا(ص) به تو سلام رسانید و چنین فرمود... .»7
جابربن عبداللّه انصاری به طور مکرّر با امام باقر(ع) ملاقات میکرد، و سخن پیامبر(ع !) و ابلاغ سلام آن حضرت را یادآوری مینمود، و جمله «باقرالعُلوم» را تکرار میکرد، تا به سرزبانها بیفتد و قلوب همه مردم برای پذیرش گفتار او و انقلاب فرهنگی او آماده گردد.
روزی نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: «یا باقِرُ اُشْهِدُ بِاللّهِ اَنَّکَ قَدْ اوُتیتَ الْحُکْمَ صَبِیّا؛ ای شکافنده علوم، خدا را گواه میگیرم که در خردسالی به تو حکمت و علم (امامت) داده شده است.»
زمانی دیگر نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: «یا باقِرُ اَنْتَ الْباقِرُ حقّا، اَنْتَ الّذی تَبْقَرُ الْعِلْمَ بَقْرا؛ ای باقر! تو به راستی شکافنده علم هستی، تو اعماق علم را با شکاف عمیق، میشکافی و اسرار و پنهانیهای علم را آشکار میسازی.»8
اینها همه خبر از آینده میداد، و یک نوع زمینهسازی قلبها، و جلب توجّه مردم به سوی امام باقر(ع) بود، تا او و موقعیّت و شخصیّت ملکوتی و علمی او را بشناسند، و خود را برای پذیرش انقلاب فرهنگیاش آماده سازند.
نموداری ازانقلابفرهنگیامامباقر(ع)
امام باقر(ع) از فرصتی که بر اثر رویارویی بنیعبّاس با بنیامیّه پیش آمده بود استفاده کرد و به تشکیل حوزه علمیّه، و تربیت شاگرد پرداخت، و بدین سان، کاری عمیق و فرهنگی را پایهگذاری نمود که بعدها فرزندش امام صادق(ع) با حدود چهار هزار شاگرد آن را توسعه داد.9 امام باقر(ع) شاگردان برجستهای مانند: محمّد بن مسلم، زُراره، ابوبصیر، جابر بن یزید جُعفی، ابان بن تغلب، حُمران بن اعین، سَدیر صیرفی، ابوصباح کنانی، عبدالله بن ابی یعفور و... تربیت کرد، که هر کدام فقیهی بزرگ و محدّثی سترگ، و عارفی دل آگاه و مرجعی ربّانی شدند، و نقش بهسزایی در گسترش اسلام ناب و فرهنگ تشیّع داشتند. جابر جُعفی میگوید: «هیجده سال در خدمت سرور انسانها حضرت محمّد بن علی(ع) (امام باقر) بودم، و از خرمن پرفیض او خوشهچینی میکردم، هنگام خداحافظی و وداع ـ برای مراجعت از مدینه به کوفه ـ تقاضا کردم باز مرا بهرهمند سازد، فرمود: پس از هیجده سال (بس نیست) عرض کردم: «آری شما دریایی هستید که آبش تمام نمیشود و به قعر آن نمیتوان رسید.» فرمود: «بَلِّغْ شِیعَتِی عَنِّی السَّلامُ وَاعْلَمْهُمْ اَنَّهُ لاقَرابَةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ لایَتَقَرَّبُ اِلَیْهِ اِلاّ بِالطّاعَةِ لَه. یا جابِرُ مَنْ اَطاعَ اللّهَ وَ اَحَبَّنا فَهُوَ وَلِیُّنا، وَ مَنْ عَصَی اللّه لَمْ یَنْفَعْهُ حُبُّنا؛ سلام مرا به شیعیانم برسان، و به آنها اعلام کن که بین ما و خداوند خویشاوندی نیست، و به پیشگاه خدا کسی جز در پرتو اطاعت و عمل، نزدیک نگردد. ای جابر کسی که خدا را اطاعت کند و ما را دوست بدارد،او دوست ما خواهد بود، و کسی که نافرمانی خدا کند، دوستی ما به حال او سودی نخواهد بخشید.»
نقل شده: جابر هفتاد هزار حدیث، از امام باقر(ع) آموخت.10
یکی از شاگردان برجسته امام باقر(ع) ابان بن تَغْلب است که امام باقر(ع) به او فرمود: «اِجْلِسْ فِی مَسْجِدِ الْمَدینَةِ وَ اَفْتِ النّاسَ فَاِنّی اُحِبُّ اَنْ یُری فِی شِیعَیتی مِثْلُکَ؛ در مسجد مدینه بنشین، و برای مردم فتوا بده، چرا که من دوست دارم در میان شیعیانم فردی مثل تو دیده شود.»11
نهضت فکری و حوزه علمی و مجالس تدریس امام باقر(ع) در مدینه در سطحی بود که دانشمندان بزرگ آن عصر، در برابرش، بسیار خاضع و کوچک به نظر میرسیدند، یکی از آنها «حَکَم بن عُتَیْبَه» بود، که یکی از دانشمندان به نام «عطا» میگوید: «رَأیْتُ الْحَکَمَ عِنْدَهُ کَاَنَّهُ عُصْفُورٌ مَغْلوُبٌ؛ حکم بن عتیبه را در محضر امام باقر(ع) همانند گنجشگ شکست خورده دیدم.»12
عبدالله بن عطا مکّی، یکی از دانشمندان برجسته اهل تسنّن در عصر امام باقر(ع) میگوید: «من حکم بن عُتیبه را با آن جلالت و شکوهی که در میان قوم خود داشت، در محضر امام باقر(ع) همانند کودکی دیدم که در برابر امام زانوی ادب بر زمین زده و شیفته و مجذوب کلام و شخصیّتش شده است.»13
آثار علمی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی درخشانی که از حوزه علمیّه امام باقر(ع) نشأت گرفته بود، آن چنان چشمگیر و عمیق بود، که همگان اعتراف داشتند که رسول خدا(ص) درست فرمود که امام باقر(ع) شکافنده علوم و گشاینده درهای دانش است.
امام باقر(ع) در حقگویی و روشن ساختن مسائل، بسیار صریح و قاطع بود، در مسائل اصولی هرگز پرده پوشی و مسامحه نمیکرد، گرچه قاطعیّت او موجب رنجش و خشم طاغوتهای عصرش میگردید و سرانجام به دستور هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) مسموم شده و به شهادت رسید. امام باقر(ع) با صراحت میفرمود: «نَحْنُ خَزَنَةُ عِلْمِ اللّهِ، وَ نَحْنُ وُلاة اَمْرِ اللّهِ وَ بِنا فُتِحَ الاِسْلامُ وَ بِنا یُخْتمُهُ؛ کانون علم خدا، ما هستیم، رهبران و مجریان امر خدا، ما میباشیم، اسلام به وسیله ما آغاز گردید، و به وسیله ما پایان مییابد.»14
پاورقیها:
1 ) شیخ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص528.
13 ) اعلام الوری، ص263.
12 ) سید محسن امین، اعیان الشّیعه، ج1، ص651.
10 ) محدّث قمی، سفینة البحار، ج1، ص142
14 ) همان، ص262.
11 ) همان، ص7.
2 ) علامه مجلسی، بحارالانوار، ج46، ص228.
3 ) وصیتنامه الهی سیاسی امام خمینی(ره)، ص3.
4 ) علامه علیاری تبریزی، بهجةالآمال، ج2، ص484؛ آیة الله العظمی خویی، معجم رجال الحدیث، ج2، ص99؛ محدّث قمی، سفینة البحار، ج1، ص368.
5 ) علاّمه مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص262.
6 ) شیخ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص469.
7 ) همان.
8 ) شیخ صدوق، علل الشّرایع، ج2، ص233؛ علاّمه مجلسی، بحارالانوار، ج46، ص225.
9 ) ابوعمرو، محمدبنعمربنعبدالعزیزکِشّی،رجالکشیّ،ص125.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 3:2 عصر )
»» آیا فرج نزدیک است؟
روشندلى در تلویزیون مىگفت که انشاءالله فرج نزدیک است . سؤال من این است که آیا جدیدا حضرت با کسى تماس داشته است که این را مىگوید؟ و در ضمن من از شنیدن این مژده خیلى خوشحال شدم .
1 - براساس روایات معصومین، علیهمالسلام، تعیین وقتبراى ظهور جایز نیست و باید هرکه را که ادعا مىکند زمان ظهور را مىداند، تکذیب کرد . چنانکه امام صادق، علیهالسلام، در پاسخ کسى که مىپرسد:
فدایتشوم، درمورد این امرى که ما درانتظار آنیم مرا آگاه کنید، که چه زمانى واقع مىشود؟ مىفرمایند:
آنان که [براى این امر] تعیین وقت مىکنند دروغ مىگویند و آنها که [در این امر] شتاب مىکنند نابود مىشوند و کسانى که تسلیم مىشوند، نجات مىیابند .
فلسفه این حکم نیز روشن است; شما تصور کنید اگر هر از چندگاهى زمانى براى ظهور تعیین شود و ظهور به وقوع نپیوندد چه پیش خواهد آمد؟ آیا مردم رفته رفته ناامید نمىشوند و اعتقاد خود را نسبتبه اصل اندیشه مهدویت و ظهور منجى ازدست نمىدهند؟
2 - اگرچه ما از تعیین زمان براى ظهور نهى شدهایم اما این بدان معنا نیست که با موضوع ظهور بهعنوان واقعهاى دور از دسترس که در آیندهاى دور و نامعلوم به وقوع مىپیوندد برخورد کنیم، بلکه باید همواره خود را در چندقدمى ظهور ببینیم و امیدوار باشیم که در زمان حیات خود، ظهور حضرت حجت، علیهالسلام، را درک کنیم .
چنانکه در بخشى از دعاى عهد مىخوانیم:
بار خدایا! اندوه و دلتنگى این امت را با حضور ولى خود برطرف ساز و در ظهور او شتاب کن . دیگران ظهور او را دور مىبینند ولى ما آن را نزدیک مىبینیم .
3 - چنانکه از بسیارى از بزرگان نیز نقل شده توجه به شرایط عمومى جهان، بحرانهاى فراگیرى که گریبانگیر بشر در عصر کنونى شده، گسترش بىحد و حصر ظلم و ستمگرى در جهان و بهعلاوه بشارتهایى که به برخى از اهل معنا داده شده همه و همه دلالتبر نزدیکى ظهور مىکند . که امیدواریم شیعیان منتظر با دعاى خالصانه و استغاثه به درگاه پروردگار آمادگى خود را براى ظهور آن حضرت اعلام و زمینه ظهور را فراهم کنند . (1)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 11:12 صبح )
»» فلسفه تعدّد ازدواجهاى پیامبر اعظم(ص)
معاندین اسلام از قدیم و ندیم خواستهاند با طرح تعدّد ازدواجهاى پیامبر اسلام (ص) آن را دستاویز شدیدترین حملات مغرضانه، و تهمتهاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانهها بسازند، و به پندار خود با این گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جایى رساندهاند که آن حضرت را داراى حرم سرا با زنهاى متعدد دانسته و وانمود کنند که آن بزرگوار به امور جنسى اهمیت بسیار مىداد، و بخشى از زندگیش در این راستا خلاصه مىشد.
و با القاء چنین شبههاى حریم پاکترین و زاهدترین و کاملترین انسانها را لکه دار سازند، با این که خانههاى محقر گلین، و غالباً اجارهاى و غیر قابل سکونت، به هیچ وجه به شیوه حرم سرایى این سازگار نخواهد بود، در اینجا با تبیین و تشریح گوشه هایى از فلسفه تعدد ازدواجهاى پیامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى این شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مىکنیم.
ازدواج در بیست و پنج سالگى با بیوهاى چهل ساله
پیامبر اکرم (ص) در میان قوم خود و مردم جزیرة العرب، زیباترین، با وقارترین، پاکترین و خوش قامتترین انسانها بود، چنان که پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و کمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى که بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانویى بیوه به نام خدیجه (س) که بنا به مشهور قبلاً دو شوهر کرده، و از دنیا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مىگذشت ازدواج کرد، و با توجه به این که حضرت خدیجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنیا رفت، پیامبر (ص) بیست و پنج سال با او زندگى کرد، و تا او بود با هیچ زنى ازدواج نکرد.(1)
تاریخ نویسانى مانند: کلبى، واقدى، ابن سعد، یعقوبى، سبط بن جوزى و... بر این مطلب اتفاق نظر دارند.(2)
توضیح این که آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بیست و پنج سالگى) ازدواج نکرد، و از 25 سالگى با یک زن بیوه، حضرت خدیجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراین تا پنجاه سالگى تنها یک زن داشت. با توجه به این که از نظر کمال و جمالو قبیله در سطحى بود، که مىتوانست بازیباترین و ثروتمندترین دوشیزگان ازدواج نماید. حتى مشرکان به ویژه از قبیله قریش عالىترین پیشنهادها را که جنبه مادى از زرق و برق دنیا داشت توسط ابوطالب عموى پیامبر (ص) به پیامبر(ص) نمودند، مشروط به این که پیامبر(ص) دست از مبارزه با بتپرستى و... بردارد، اما پیامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر این پیشنهادها فرمود:
«اى عمو! اگر مشرکان خورشید را در کف راستم و ماه را در کف چپم بگذارند که دست از کارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا این که خداوند آن را پیروز سازد، یا در این راه کشته شوم.»(3)
به راستى کسى که تا این اندازه در راه پیشرفت اسلام، آرمانى فکر کند، آیا مىتوان به ساحت مقدس چنین کسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟!
تعدّد همسران پیامبر(ص)
قبل از آن که به پاسخ شبهه مذکور بپردازیم، شایسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواجهاى پیامبر (ص) اشاره کنیم. چنان که گفتیم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خدیجه(س) ازدواج کرد، و زندگى این دو تا 25 سال ادامه یافت، و پیامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خدیجه (س) روبرو شد، بنابراین تا این هنگام اصلاً ازدواج با زنى دیگر نکرد. پس از وفات خدیجه (س) که در سال دهم بعثت رخ داد، با این که مىتوانست در عصر خدیجه (س) و بعد از او تا یک سال ازدواج کند، و هیچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آیا به راستى شخصى که با وجود امکانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) این گونه بگذراند، مىتوان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بىانصافى.
پیامبر (ص) یک سال بعد از رحلت خدیجه (س) در سال یازدهم بعثت با زن بیوهاى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج کرد، این زن شوهرى به نام سکران بن عمر داشت که در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشرکان، همراه عدهاى به حبشه هجرت کرد، ولى در حبشه مسیحى شد، سپس در همانجا از دنیا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرایط به گونهاى بود که بى سرپرستى این زن آبرومند مهاجر، به شخصیت و کرامت او لطمه مىزد، پیامبر(ص) براى جبران این چالش با او ازدواج کرد، و در حقیقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پیامبر (ص) با عایشه دختر ابوبکر، که وصلت با او یک نوع رابطه خویشاوندى با قبیله تیم مىشد، و همین موجب پیشرفت اسلام مىگردید، ازدواج نمود، و در میان همسران پیامبر(ص) تنها بانویى که دوشیزه بود(4)عایشه بود، قابل توجه این که او وقتى که همسر پیامبر(ص) شد بسیار کم سن و سال بود، و سالها گذشت تا توانست یک همسر واقعى براى پیامبر(ص) باشد، این نشان مىدهد که ازدواجهاى پیامبر انگیزهاى دیگرى، و بیشتر جنبه سیاسى داشته است.
پیامبر (ص) در راستاى تثبیت اسلام در شرایطى قرار داشت که لازم بود از تمام وسایل براى شکستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده کند، که یکى از آنها ایجاد رابطه خویشاوندى از طریق ازدواج با قبایل طوایف مختلف بود، زیرا محکمترین رابطه در میان عرب جاهلى، رابطه خویشاوندى به حساب مىآمد، و داماد قبیله را همواره از خود مىدانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مىشمردند. رسوبات این تعصب حتى سالها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا که در سال 61 هجرى در ماجراى کربلا، شمربن ذى الجوشن که با امّالبنین مادر حضرت ابوالفضل(ع) خویشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادریش، امان نامه آورد، که از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5)
پیامبر (ص) تا در مکه بود همین دو همسر (عایشه و سوده) را داشت، با توجه به این که از هیچ کدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن که آن حضرت به مدینه هجرت کرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نکرد، در سال چهارم یک حادثهاى که بیشتر جنبه عاطفى و رعایت حریم کرامت زن بود، باعث گردید که پیامبر(ص) با زن بیوهاى به نام ام سلمه که داراى چند یتیم بود ازدواج کرد. ماجرا چنین بود که ام سلمه (هند دختر امیه مخزومى) دختر عاتکه عمّه پیامبر(ص) بود، او که دختر عمه پیامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج کرد، ابوسلمه در جنگ احد که در رکاب پیامبر(ص) با دشمن مىجنگید به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسید، روزى پیامبر(ص) به عنوان تسلیت به ام سلمه و بچههایش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسلیت گفت. و در حق او چنین دعا کرد: «خدایا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصیبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.»
وقتى که عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عدهاى از او خواستگارى کردند، جواب منفى داد، تا این که رسول خدا (ص) از او خواستگارى کرد، او که مایل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من یک زن سالمند هستم، به علاوه چند یتیم دارم...» پیامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بیشتر از تو است، و در مورد یتیمان، از آنها سرپرستى مىکنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پیامبر (ص) ازدواج کرد، و همسر پیامبر(ص) گردید(6) بنابراین ازدواج پیامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ کرامت و شخصیت دختر عمهاش ام سلمه را داشت.
یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، که در سال سوم یا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنیس بن خدانه، هم سوگند و هم پیمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج کرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت کرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، هجرت به مدینه کرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همین جراحت جنگى به شهادت رسید.(7)
پیامبر (ص) با این زن بیوه نیز ازدواج کرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پیوستگى پیامبر(ص) به دودمان عدى شد، که از نظر سیاسى نقش مهمى در پیشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گردید.
طبق نقل بعضى خنیس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدینه از دنیا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر جواب منفى داد، سپس به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان نیز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شکایت به مجضر پیامبر (ص) آمد، پیامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مىکند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برایش خواستگارى نمودند(8)بنابراین ازدواج پیامبر (ص) با حفصه نیز جنبه سیاسى عاطفى داشت، و با پیشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذیرفت.
یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) که آن هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبیبه دختر ابوسفیان بود. توضیح این که ام حبیبه که نامش رمله بود، با این که دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود، در همان سالهاى اول بعثت، اسلام را پذیرفت، و با شوهرش عبیدالله که او نیز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشرکان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبیدالله در حبشه به مسیحیت گروید و مسیحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنیا رفت، ام حبیبه بى سرپرست ماند، پیامبر(ص) از بى سرپرستى و رنجهاى ام حبیبه در راه اسلام، آگاه شد، و دریافت که او نیاز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنجهاى او جبران گردد، نامهاى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست که ام حبیبه را برایش خواستگارى کند.
نجاشى که پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پیامبر(ص) احترام کرد، و ام حبیبه را براى پیامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبیبه با کمال میل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعید یکى از مسلمانان را وکیل نمود که او را به عقد ازدواج پیامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر ولیمه داد. وقتى این خبر به ابوسفیان رسید گفت: «محمد(ص) دامادى است که او را رد نمىکنند.»
جالب این که ام حبیبه به قدرى شیفته اسلام و پیامبر(ص) بود، وقتى که به مدینه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پیوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُدیبیّه (که در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفیان براى تمدید صلح، به مدینه به خانه پیامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشک پیامبر(ص) بنشیند، ام حبیبه از او جلوگیرى کرد، و گفت: «تو مشرک و نجس هستى و نمىتوانى در این مسند بنشینى، زیرا این مسند جایگاه پاکترین افراد است»(9)
آیا به راستى رواست چنین بانویى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با این که او افتخار مىکرد که به چنین موقعیتى رسیده و همسر پیامبر (ص) شده است، به علاوه این ازدواج مىتوانست زمینهاى براى جذب خاندان ابوسفیان به اسلام گردد، و دستکم آزار و کارشکنى این خاندان را نسبت به آن حضرت و آیین اسلام کاهش دهد.
یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) با جُویْریه بود، توضیح این که در سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید حارث بن ابى ضرار (پدر جویریه) رییس قبیله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى یورش به مدینه است، پیامبر اکرم (ص) با یاران خود به سوى آن قبیله براى جلوگیرى از گزند آنها حرکت کرد، و در کنار چاه مریسیع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر کشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسیر، عقب نشینى کردند.
در میان اسیران بانویى به نام جویریه دختر حارث به عنوان کنیز، سهمیه یکى از رزمندگان به نام ثابت بن قیس شد. ثابت با جویریه مکاتبه کرد، یعنى قراردادى بست که اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قیس او را آزاد خواهد کرد. او مقدارى از مبلغ مورد مکاتبه را پرداخت، و از دادن بقیه درمانده شد، به محضر پیامبر مهربان (ص) رسید، و از او تقاضاى کمک براى آزادى کامل خود کرد. حضرت به او قول مساعد داد که هم با دادن بقیه بدهکارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج کند، او خوشحال شد، و همین پیشنهاد تحقق یافت. مسلمانان وقتى که دیدند جویریه همسر پیامبر(ص) شده به احترام او هر کس سهمیه خود از اسیران طایفه او را آزاد نموده، و در نتیجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جویریه که براى آزادسازى دخترش به مدینه رهسپار مىشد، پس از دیدن معجزهاى (که یک خبر غیبى بود) به اسلام گروید، و به طفیل او و دخترش گروهى از طایفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10)
چنانکه ملاحظه مىکنید این ازدواج نیز پربرکت براى مسلمین و دودمان بنى مصطلق بود، همین وصلت باعث گرایش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گردید. هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با ماریه قبطیه (به عنوان ملک یمین و کنیز) بود، توضیح این که پیامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، یکى از این نامهها را براى مقوقس رئیس قبطیان که مسیحى بود و در اسکندریه مصر سکونت داشت نوشت، او به نامه پیامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شایان کرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذیرفت، و به جاى آن هدایاى بسیار نفیس از جمله سه کنیز که یکى از آنها ماریه قبطیه بود به محضر پیامبر(ص) فرستاد، پیامبر(ص) هدایاى او را پذیرفت.(11)
پیامبر(ص) با ماریه که با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج کرد، و با این ازدواج شخصیت او را بالا برد، و از کنیزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء یافت و در ماه ذیحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهیم شد، ولى ابراهیم یک سال و دو ماه یا یک سال و شش ماه بیشتر عمر نکرد، و در سال دهم هجرت از دنیا رفت.(12) بنابراین ازدواج با ماریه نیز به عنوان کنیز بود، موجب حفظ کرامت ماریه مىشد، که از دیار مصر به مدینه آمده بود، و نیاز شدید به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت.
یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) با میمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پیامبر(ص) بود. توضیح این که میمونه بیوهاى بود که قبلاً دو شوهر کرده بود، و آخرین بانویى بود که در سال هفتم هجرت در حالى که آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پیامبر(ص) گردید. او در مکه مىزیست، و عباس عموى پیامبر(ص) عقد او را براى پیامبر(ص) اجرا نمود. میمونه و خواهرانش از زنان با ایمان بودند، پیامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى کرد. میمونه از محبان حضرت على (ع) بود و روایاتى در شأن آن حضرت، از پیامبر(ص) نقل کرده است.(13)
از قرائن و شواهد استفاده مىشود که میمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نیاز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پیامبر(ص) او را که خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پیامبر(ص) درآورد، تا زندگیش سروسامان یابد. یکى از همسران پیامبر(ص) که در قرآن در شأن او آیهاى نازل شد، ام شریک است، این بانو که در صفاء مىزیست، بعد از شوهرش ابوعکر مسلمان شد، ابوعکر به مدینه هجرت کرد، ولى از دنیا رفت، او که تنها مانده بود، و مشرکان فهمیده بودند که ام شریک نیز مسلمان شده، بسیار او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند که داستان طولانى است، سرانجام خود را که بیوهاى بى سرپرست بود، و نیاز شدید به پناهگاه داشت، به مدینه رسانید، و خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: «من مدتى است که شوهر ندارم، اینک به محضرت آمدهام تا خود را به تو ببخشم.»
پیامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر کن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نکشید که آیه 50 سوره احزاب نازل شد، که بخشى از آن چنین است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ یستنْکحها خالصةً من دون المؤمنین ؛ هرگاه زن با ایمانى خود را به پیامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پیامبر(ص) بخواهد، مىتواند با او ازدواج کند، اما چنین ازدواجى تنها براى تو (اى پیامبر) مجاز است، نه سایر مؤمنان.»
در پایان آیه مىفرماید: «لکیْلا یکون علیک حرج ؛ این براى آن است که (در راه رسالت) مشکلى براى تو (اى پیامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤولیتهاى خود را ادا کنى.» «و دستت براى تأمین نیاز نیازمندان، و جواب شادآفرین به آنها باز باشد، و در این جهت محدودیتى نداشته باشى. البته این موضوع از مختصات پیامبر(ص) است.»
بدون شک این گونه زنان مىخواستند به افتخار معنوى همسرى پیامبر(ص) برسند، و این موضوع تنها براى پیامبر(ص) مجاز شد، که بیشتر جنبه عاطفى و حفظ کرامت زن را داشته است.
یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر(ص) است، که در قرآن به آن اشاره شده است، او بانویى با جمال و با کمالى بود، همراه پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج کرد، ولى پیامبر(ص) زیدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد. زینب نخست تمایل به ازدواج با زید را نداشت، ولى پس از نزول آیه 36 احزاب که بیانگر اطاعت از پیامبر(ص) است، زینب پیشنهاد پیامبر (ص) را پذیرفت، پیامبر(ص) او را به عقد ازدواج زیدبن حارثه درآورد. ولى طولى نکشید که زینب که از خاندان قریش بود، با زید که سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى کند، و ناسازگارى بین آنها آشکار گردید. و زید خواهان طلاق او شد، چنان که آیه شریفه «فلمّا قضى زیدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى که زید به طور کامل از زینب، کامیاب و سیر شد و بى نیاز گردید.» به این مطلب دلالت دارد.سرانجام زید، زینب را طلاق داد. پس از آن که عده او گذشت، پیامبر(ص) با او ازدواج کرد. قرآن فلسفه ازدواج پیامبر (ص) با زینب را چنین بیان مىکند: «زوّجنا کها لکیلا یکون على المؤمنین حرج فى ازواج ادعیائهم...؛(15) او را به همسرى تو در آوردیم تا مشکل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان هنگامى که طلاق گیرند نباشد.»
بنابراین با توجه به اینکه زید پسر خوانده پیامبر(ص) بود، و مردم خیال مىکردند که پسر خوانده در احکام مانند پسر حقیقى است، و نمىتوان با زن طلاق داده او ازدواج کرد. پیامبر(ص) براى شکستن این سنّت خیالى جاهلى، با زینب ازدواج کرد، تا سنتشکنى کرده باشد.
در عین حال یهودیان به پیامبر(ص) تهمت زدند که خود مىگوید ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زینب زن پسر خواندهاش ازدواج نموده است، در رد آنها آیه 4 و 5 سوره احزاب نازل گردید، که ترجمهاش این است: «خداوند فرزند خواندههاى شما را فرزند حقیقى شما قرار نداده است، این سخن شما است که به دهان خود مىگویید (سخنى بى پایه و باطل) اما خداوند حق را مىگوید و به سوى حق هدایت مىکند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید، که این کار نزد خدا عادلانهتر است...»
ازدواجهاى دیگرى نیز پیامبر(ص) داشته که خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنین اجازهاى داده بود، و هیچ کدام به خاطر مسایل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلکه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سیاسى، شکستن سنتهاى باطل، و سرپرستى ایتام و ضعیف نوازى و امورى از این قبیل بوده است. حتى در بعضى از تواریخ مىخوانیم که پیامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج کرد، و جز مراسم عقد، و یا صرف خواستگارى چیزى انجام نشد، و این امور به خاطر آن بود که زنان بى نوا با همین اندازه با پیامبر(ص) احساس افتخار و شخصیت کنند، و روحیه عزّتمندى خود را حفظ نمایند.
نتیجه و جمع بندى
از مجموع مطالب یاد شده چنین نتیجه مىگیریم که ازدواجهاى متعدد پیامبر(ص) بر اثر یکى یا چندى از شرایط و مصالح زیر بوده است.
1- پیامبر (ص) در 25 سالگى با بیوهاى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او یعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى که دوران کهولت را مىگذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و این خود حاکى است که جنبههاى دیگر غیر از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است.
2- در میان همسرانش تنها یکى از آنها (عایشه) باکره بوده است، و ازدواج با او جنبه سیاسى داشته است.
3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبیبه دختر ابوسفیان، یا حفصه دختر عمر، به خاطر تقویت اسلام، و حمایت قبیله آنها از آن حضرت، و ایجاد اختلاف در بین صفوف دشمنان و تضعیف آنها بوده است.
4- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ کرامت و شخصیت زنان بوده است.
5- و بعضى دیگر به عنوان سرپرستى زنهایى که شوهرشان به شهادت رسیده، و بچههایى داشتند، جهت سرپرستى آنها و یتیمانشان بوده است.
6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونهاى بود، که جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ایجاد مىکرد، و از زندگى فلج مىنمود، خداوند این محدودیت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشکلات زنان بى نوا مىشد.
7- بعضى از این ازدواجها به خاطر شکستن سنتهاى جاهلى بوده است.
8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد یا خوستگارى متوقف شده، و همین موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است.
9- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت براى رفع یک سلسله مشکلات و گره گشایى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سیاسى بوده است، محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضى خرافات جاهلى نیز مىطلبید که پیامبر(ص) با سرپنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلى بپردازد.
10- بعضى از ازدواجها، براى کاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، یا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانکه در ازدواج با جویریه از طایفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به این که در آن عصر، ازدواجها بسیار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشریفات و دست اندازها انجام مىشد، و تعدد زن براى افراد یک امر عادى بود، به طورى که گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مىرفت.
پىنوشتها: -
1. کشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19.
2. شیخ محمد هادى الیوسفى ؛ موسوعة التاریخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334.
3. سیره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاریخ طبرى، ج 2، ص 65، کامل ابن اثیر، ج 1، ص 489.
4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191.
5. مقتل ابن نما، ص 28.
6. شیخ ذبیح الله محلاتى، ریاحین الشریعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589.
7. سیره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى).
8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202.
9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325.
10. اقتباس از احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 100 و 101.
11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80.
12. ریاحین الشریعه، ج 2، ص 324.
13و14. احزاب، آیه 37.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 11:10 صبح )
»» آیا می توان نماز را به فارسی خواند؟
استاد نقل می کند:سال یکهزار و سیصد و سی و دو شمسی بود، من و عدهای از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم.
والدین کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آنها، پس از تبادل نظر با یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند. چون پند دادن آنها مؤثر نیفتاد؛ ما را نزد یکی از روحانیان آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز میخوانیم، به شیوهای اهانتآمیز نجس و کافرمان خواند. این عمل او ما را در کارمان راسختر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آنها نزد حضرت ارباب شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند. او دستور داد در وقتی معیّن ما را خدمتش رهنمون شوند. در روز موعود ما را که تقریباً پانزده نفر بودیم، به محضر مبارک ایشان بردند. در همان لحظه اول، چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی روبه رو هستیم. آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدین ما فرمود: شما که به فارسی نماز نمیخوانید، فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آنها رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشتهای درس میخوانید. آنگاه، به تناسب رشته و کلاس ما، پرسشهای علمی مطرح کرد و از درسهایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی پرسید که پاسخ اغلب آنها از توان ما بیرون بود. هر کس از عهده پاسخ بر نمیآمد، با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش رو به رو میشد. پس از آن که همه ما را خلع سلاح کرد، فرمود: والدین شما نگران شدهاند که شما نمازتان را به فارسی میخوانید، آنها نمیدانند من کسانی را میشناسم که - نعوذبالله - اصلاً نماز نمیخوانند. شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی میخواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم؛ ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم. اکنون شما به خواسته دوران جوانیام جامه عمل پوشانیدهاید، آفرین به همت شما. در آن روزگار، نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حلّ کردهاید. اکنون یکی از شما که از دیگران مسلطتر است، بگوید بسم اللّه الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه کرده است. یکی از ما به عادت دانشآموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد طرف مباحثه ما یک نفر است؛ زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمیآمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرمایید بسم اللّه را چگونه ترجمه کردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جاری به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نکنم ترجمه درست بسم اللّه چنین باشد. در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عیبی ندارد. اما «اللّه» قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم علم(خاص)خدا است و اسم خاص را نمیتوان ترجمه کرد؛ مثلاً اگر اسم کسی «حسن» باشد، نمیتوان به آن گفت «زیبام». ترجمه «حسن» زیبا است؛ امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا، خوشش نمیآید. کلمه اللّه اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق میکنند. نمیتوان« اللّه» را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد. خوب «رحمن» را چگونه ترجمه کردهاید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست، ولی کامل نیست؛ زیرا «رحمن» یکی از صفات خدا است که شمول رحمت و بخشندگی او را میرساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛ «رحمن» یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم میکند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار میدهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا میفرماید. در هر حال، ترجمه بخشنده برای «رحمن» در حد کمال ترجمه نیست. خوب، رحیم را چطور ترجمه کردهاید؟ رفیق ما جواب داد: «مهربان». حضرت آیت اللّه ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم - چون نام وی رحیم بود - بدم نمیآمد «مهربان» ترجمه کنید؛ امّا چون رحیم کلمهای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود. اگر آن را «بخشاینده» ترجمه کرده بودید، راهی به دهی میبرد؛ زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو میکند. پس آنچه در ترجمه »بسم الله« آوردهاید، بد نیست؛ ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد. من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم؛ امّا به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم. تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیدهتر میشود. امّا من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید؛ زیرا خواندنش از نخواندن نماز به طور کلی بهتر است.در اینجا، همگی شرمنده و منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربی، نمازهای گذشته را اعاده کنیم. ایشان فرمود: من نگفتم به عربی نماز بخوانید، هر طور دلتان میخواهد بخوانید. من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پیشمانی کردیم. حضرت آیت اللّه ارباب، با تعارف میوه و شیرینی، مجلس را به پایان برد. ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه میکرد، خدا حافظی کردیم. بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب میرسیدم و از خرمن علم و فضیلت وی خوشهها بر میچیدم. وقتی در دوره دکترایزبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بودم، گاه نامهها و پیغامهای استاد فقید مرحوم بدیع الزمان فروزانفر را برای وی میبردم و پاسخهای کتبی و شفاهی حضرت آیت اللّه را به آن استاد فقید میرساندم. و این افتخاری برای بنده بود. گاه ورقههای استفتایی که به محضر آن حضرت رسیده بود، روی هم انباشته میشد. آن جناب دستور میداد آنها را بخوانم و پاسخ را طبق نظر وی بنویسم. پس از خواندن پاسخ، اگر اشتباهی نداشت، آن را مهر میکرد. در این مرحله با بزرگواریهای بسیار آن حضرت رو به رو بودم که اکنون مجال بیان آنها نیست. خدایش بیامرزد و در دریای رحمت خویش غرقه سازد؛ «انّه کریمٌ رحیم»
ارباب معرفت، ص 109.2
به نقل از استاد دکتر محمد جواد شریعت.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 11:8 صبح )
»» دیگر نشانه های ظهور
خروج دابة الارض
دابة به معنای جنبنده و ارض به معنای زمین است. برخلاف آنجه بعضی می پندارند دابه تنها به جنبندگان غیر انسان اطلاق نمی شود بلکه مفهموم وسیعی دارد که انسانها را هم در بر می گیرد.
اما تفسیر این کلمه را می توان در دو قسمت خلاصه کرد:
1- گروهی آن را یک موجود جاندار و جنبنده ی غیر عادی از جنس غیر انسان با شکلی عجیب دانسته اند و برای آن عجایبی ذکر کرده اند که شبیه خرق عادت (معجزه) انباست. این جنبنده درآخر الزمان ظاهر می شود و از کفر و ایمان سخن می گوید و منافقین را رسوا می کند بر آنها علامت می گذارد ( آنها را مشخص می کند).
2- جمعی دیگر به پیروی از روایات متعدد که در این زمینه وارد شده او را یک انسان می د انند که فوق العاده و متحرک و فعال است و یکی از کارهای اصلی اش جدا کردن صفوف مسلمین از منافقین و علامت گذاری آنان است. حتی از پاره ای از روایات برداشت می شود که عصای موسی (ع) و خاتم سلیمان (ع) با اوست. می انیم عصای حضرت موسی رمز قدرت و اعجاب و خاتم حضرت سلیمان رمز حکومت و سلطه ی الهی است. به این ترتیب او (دابة الارض) یک انسان قدرتمند و افشاگر است.
در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که در توصیف دابة الارض چنین می فرمایند:
«لا یدرکها طالبٌ و لا یفوتُها هارب فتسم المؤمنُ بین عینیه...»
او بقدری نیرو مند است که هیچ کس به او نمی رسد و کسی از دست او نمی تواند فرار کند در پیشانی مؤمن علامت می گذارد و می نویسد مؤمن و در پیشانی کافر علامت می گذارد و می نویسد کافر!! او با عصای موسی و انگشتر سلیمان است.
از امام صادق (ع) چنین نقل می کنند: «علی (ع) در مسجد خوابیده بود، پیامبر (ص) آن جا آمد و علی (ع) را بیدار کرد و فرمود : « قم یا دابة الارض»! (برخیز ای جنبنده ی الهی !) کسی از یاران عرض کرد ای رسول خدا آیا ما حق داریم یکدیگر را به چنین اسمی بنامیم؟ پیامبر فرمود: نه این نام مخصوص اوست اوست دابة الارض که خداوند در قرآن فرموده : « و اذا وقع القول علیهم اخرجنالهم دابة الارض...» سپس فرمود: ای علی! در آخر الزمان خداوند تو را در بهترین صورت زنده می کند و وسیله ای در دست توست که دشمنان را باآن علامت می نهی. 1
مرحوم ابوالفتوح رازی در تفسیر خود ذیل آیه ی فوق می نویسد: بر طبق اخباری که از طریق ما نقل شده، دابة الارض کنایه از حضرت مهدی صاحب الزمان (ع) است.
منابع
1- بحارالانوار- علامه مجلسی
2- منتهی الآمال- شیخ عباس قمی
3- نشانه های پایان- علی فاطمیان
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 11:7 صبح )
»» در مکتب جوانمردى
روزى پیامبر اکرم، صلّى?اللّه?علیه?وآله، در حلقه اصحاب نشسته بودند که خبر آوردند مردى و زنى در خانه?اى خلوت به فساد مشغولند، نبى مرسل، صلّى?اللّه?علیه?وآله، مردى را طلبید تا پس از تفحص ماجرا را گزارش کند. بسیارى اعلام آمادگى کردند و رسول اکرم، صلّى?اللَّه?علیه?وآله، از آن میان، على، علیه?السلام، را مأمور فرمود.
آن حضرت با چشمان بسته گرد خانه چرخید و بازگشت و اعلام نمود: »یا رسول الله! من هیچ ندیدم« نبى اکرم، صلّى?اللَّه?علیه?وآله، فرمود: »همانا که تو جوانمرد این امتى«در میان چندین میلیون مرد وزنى که در جاى جاى این سرزمین فراخ زندگى مى?کنند »مردى« و »جوانمردى« آشناترین کلماتى هستند که آنها مفهومش را درک مى?کنند و در حسرت و یاد صاحبانش آه مى?کشند و قصه?ها از رسم جوانمردى در خاطر دارند. اگر از تک تک این زنان و مردان بخواهید سر حلقه جوانمردان را نام ببرند بى?هیچ تأمّلى خواهند گفت »على، مولا على«
این مردم از گذشته?هاى دور با صفت جوانمردى آشنایند و آن را فارق میان مرد و نامرد مى?شناسند بى آنکه جنسیت و مرد بودن یا زن بودن را در آن وارد کنند. چرا که مردى و جوانمردى مخصوص همه زنان و مردانى است که در خویش مى?میرند، تا در نام دوست حیات یابند. در هواى خود مى?میرند تا با نام مهر و عشق »جوانمردى« را پاس دارند. و این ویژگى همه مردم این دیار است سرزمینى که با عنوان دیار جوانمردان مى?شناسیمش. گزنفون مورخ معروف یونانى مى?نویسد:
ایرانیان بیش از هر کشورى به مصالح عمومى خود توجه دارند و در حسن اخلاق و عدالت نمونه?اند و نوعدوستى را به فرزندان خود تعلیم مى?دهند. به دانش?آموزان قناعت و اعتدال و نیز تسلط بر نفس را تلقین مى?کنند و آنان را از هتک ناموس و دزدى و دروغ و دروغگویى و دورویى و تهمت بر حذر مى?دارند. ولى اسپارتها بر عکس فرزندان خود را به اصرار به شرارت، زعارت و جنایت عادت مى?دهند.
فردوسى در سراسر شاهنامه، پهلوان و اخلاق پهلوانى را به عنوان یکى از ارکان اصلى حماسه خود در کنار موبدان و مردان روشن روان مى?آورد و در همه این موارد آنگاه که پهلوانان را براى مشورت و رایزنى مى?خواند؛ نه جسم تنومند که خرد روان و اندیشه روشن آنان را در نظر دارد. همان خصوصیاتى که مردان را زیبنده لقب و صفت پهلوانى مى?کند.
ورزش ایران با این سابقه در بستر فرهنگ و اخلاق ایران اسلامى پرورش یافت و جوانمردى و فتوت روح حاکم بر قالب و صورت ورزش مردم این سرزمین شد.
تربیت راد مردى و پهلوانى نتیجه قدیمى?ترین تربیت سنتى و اجتماعى ایرانیان بود و پهلوانان نمونه?هاى زیبا و کامل شهامت اخلاقى، دلیرى، سلحشورى و مرادنگى. تربیتى که عبد قوى پرورش مى?داد تا معصیت نکند.
تأسى به مقام شامخ ولایت و پیروى از انسان کامل، نقطه اوج ورزش پهلوانى است. همانکه روح مذهب فتوت و جوانمردى است. به عبارت دیگر اگر فتوت و جوانمردى را روح سنت پهلوانى و ورزش سنتى بدانیم؛ ولایت را اساس و جانمایه فتوت باید دانست.
با گسترش مذهب تشیع در ایران، شیعیان چون حضرت امیر را پیشواى جوانمردان مى?دانستند ورزش در زورخانه?ها با نام على، این پیشواى جوانمردان، عجین شد.
شیخ شهاب الدین سهروردى مى?نویسد:
فتوت از یکى از دو برج طلوع مى?کند یا از برج نبوت یا از برج ولایت. گرچه على، علیه?السلام، نبى نبود اما ولىّ بود. از زمانى که حلقه نبوت بسته شد تا روزى که صور اسرافیل دمیده شود هرگز کسى در فتوت چون على نبوده و نخواهد بود.
پى?نوشت:
1. کاظمینى، کاظم، نقش پهلوانى و عیّارى در تاریخ اجتماعى ایران، ص87 - 86.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 11:6 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]