یوسف کنعان من، مصر ملاحـت تراست مصر ملاحـت تراست، یوسف کنعان کم
اگر آهی کشم افشاگر صد راز گردد
اگر مژگان زنم بر هم پر پرواز می گردد
یه روز تجربه رو داشتم در مورد قدرت ذهن و هدایتگری اون به سمت چیزهایی که ما طالب اونها هستیم.
صبح پنج شنبه بود. به قصد کاری از منزل خارج شدم به سمت چهار راه ولی عصر. از لحظهای که از خانه خارج شدم بی اختیار شروع کردم به زمزمه آهنگی بن نام «بن بست» که خیلی سال پیش خونده شده. شعرش رو نمی دونستم از کیه.
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچه قدیمی ما کوچه بن بسته.....
در طول مسیر با دیدن آدما و خیابونا و کوچه ها، همهاش زمزهاش میکردم. کارم رو انجام دادم و توی مسیر برگشت به خونه از میدون انقلاب رد میشدم. اونجا کاری نداشتم ولی جلوی دانشگاه تهران که رسیدم بی اختیار از اتوبوس پیاده شدم و شروع کردم به نگاه کردن ویترین مغازه ها. توی ویترین یکی از مغازه ها یه کتاب توجهام رو جلب کرد. وارد شدم و کتاب رو برداشتم و چند ورقی زدم. ولی برای من خیلی جذاب نبود. گذاشتم سر جاش. مغازه دار آدم هنرمندی بود. روی تکه سنگهای تراشیده شده خوشنویسی میکرد. چند دقیقهای باهاش گپی زدم. اومدم که از مغازه بیرون بیام سرم رو برگردوندم به سمت همون قفسه ازکتابها. کنار کتاب قبلی یه کتاب شعر بود. برداشتم و لای کتاب رو باز کردم، یه شعر اومد . . . میون این همه کوچه که بهم پیوسته، کوچه قدیمی ما کوچه بن بسته ....
چند لحظه ای فقط شوکه بودم و بهش نگاه میکردم. کتاب شعر آقای ایرج جنتی عطایی بود. عجیب بود که از میون اون همه مغازه و کتاب و صفحات، من به سوی صفحهای هدایت شده بودم که شعر اون ترانه توش بود! ترانه ای که از صبح توی ذهن من میچرخید.
آیا ما واقعا زیبا خلق نشده ایم؟! آیا ما اونقدر قدرت نداریم که به آنچه می خواهیم برسیم، حتی به خود خدا !
فتبارک ا... احسن الخالقین.هر گاه خدا تو را به لبه ی پرتگاهی هدایت کرد به او اعتماد کن! چون یا تو را در آغوش خواهد گرفت و یا به تو پرواز کردن را خواهد آموخت.
------------ --------- --------- --------- ---------
بیتی از دکتر قیصر امین پور:
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
الهی !
ظاهری داریم شوریده و باطنی در خواب
سینه ای داریم پر آتش و دیده ای پر آب
گاه در آتش سینه می سوزیم و گاه در آب چشم غرق.
پیر هرات
به نام حضرت دوست
و
بسم رب الشهدا و الصدیقین
.
آنان که به مقصد رسیده اند می گویند:
میان ما و شما تنها همین خون فاصله است!
و طی این فاصله دیگر با پای اراده میسور نیست،
.
.
.
.
بال می خواهد، بال !
.
.
.
.
و تا دستان ظاهر بریده نشود بال های بهشتی نخواهد رست
و آسمان دنیا جولانگاه این پرواز نیست!
کاش آسمان دنیایمان به پاکی آسمان بهشت بود،
تا لیاقت پرواز شما را داشته باشد.
کاش می شد با زبانی عامیانه شما را تفسیر کرد. ...
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد من نمی افتد
قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت می کند این قد و قامت
مؤذن گر ببیند قامتش را
به قد قامت بماند تا قیامت
خدایا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک جالب اینجاست که تو به این بزرگی هیچ وقت من رو به این کوچیکی فراموش نمیکنی ولی من به کوچیکی توبه این بزرگی رو گاهی فراموش میکنم
زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف. یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند
بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست. آواره شدن ,حکایت سختی نیست. از پاکی اشکهای خود فهمیدم . لبخند همیشه راز خوشبختی نیست*****