سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ
نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند
هر چه بیشتر اوج بگیری ، کوچکتر خواهی شد .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
انتقاد، سریع ترین راه برای رنجاندن آدم ها و ویران کردن دوستی هاست. «من» انسان، آنچنان شکننده است که یک طرد شدگی، مانند یک پتک بر آن عمل می کند. به محض این که مورد انتقاد قرار می گیریم، دست به توجیه می زنیم، سرزنش می کنیم، داد و فریاد راه می اندازیم و اغلب صحنه را ترک می کنیم.
انسان، توانایی قابل ملاحظه ای دارد که خود را همیشه طرف بی گناه هر قضیه ای ببیند. روان شناسان معتقدند که حتی شرورترین جنایتکاران هم خود را ملامت نمی کنند. اگر این امکان برایتان وجود داشته باشد که به بخش ویژه جنایتکاران خطرناک در زندان سری بزنید و با جانیان و تجاوزگران مصاحبه کنید، متوجه می شوید که همه آنها یا بی گناه هستند یا به خاطر یک سوءتفاهم زندانی شده اند.
انتقاد، مخرب و ویرانگر است. وقتی منشی شما کارش را به خوبی انجام نمی دهد، انتقاد او را تنبل تر می کند. اگر کودک شما تختخوابش را خیس می کند، انتقاد باعث خواهد شد که این شب ادراری حالت مزمن پیدا کند. به طور کلی انتقاد، انسان را فلج می کند، خشم می آورد و تحریک می کند.
تمام مطالب عرض شده ، در رابطه با انتقاد به گونه ای ناشیانه است.
اگر می خواهید برای اصلاح طرف مقابل از او انتقاد کنید،این سه عامل را فراموش نکنید:
1 - از تحسین شروع کنید:
اگر شخصی به شما بگوید «عالی به نظر می رسی، بلوزت خیلی قشنگه، جورابت هم به لباست می آید، فقط باید کفشت را واکس بزنی» ، احتمالاً زیاد رنجیده نخواهید شد و احساس خواهید کرد که طرف انتقادگر هم در جبهه شماست. تحسین، مثل شکریست که داروی تلخ را دلپذیر می کند البته منظور، تحسین و تمجید خالصانه است و نه چاپلوسی و تملق.
شما همیشه می توانید در هر کسی، چیزی برای تحسین پیدا کنید. |
2 - بنا را بر گوشزد کردن بگذارید:
«من» آدمی به گونه ای است که ترجیح می دهد به جای «گفته شدن» به او «گوشزد» شود. وقتی به کسی گوشزد می کنیم که «می خواهم چیزی بگویم که شرط می بندم خودت می دانی».
در اینجا به جای این که فهم و بصیرت شخص را زیر سؤال ببریم، حافظه اش را هدف قرار داده یم و اغلب مردم از کم حافظه بودن ناراحت و دگرگون نمی شوند. |
بنابراین شاید بهتر باشد که برای رساندن مطلب خود از عباراتی از این قبیل استفاده کنید:
«یادم هست که تو قبلاً این کار را خوب انجام می دادی»، «شاید موقتاً فراموش کرده باشی» و یا «شاید تا همین حالا این فکر به نظرت رسیده باشد که...»
3 - خود شما به داشتن مشکل مشابه اعتراف کنید:
دردناکی انتقاد معمولاً به خاطر به وجود آمدن احساسی است که به فرد می گوید: «من بهتر از تو هستم.» اگر شخصی به شما بگوید که «تو همیشه دیر می کنی!» آیا شما بلافاصله در خزانه خاطرات خود به دنبال تعداد دفعاتی که آن شخص برای شام، ناهار، کلاس و سینما و... تأخیر داشته، نمی گردید؟ وقتی شما به مشکلی اعتراف می کنید: «یکی از عیب هایی که من دارم و سعی می کنم برطرفش کنم، تأخیر است. انگار تو هم اغلب دیر به سر قرارهایت می رسی...» حال پذیرفتنش آسان تر می شود.
سالهای زندگی خلاق باید از قبل پیشبینی شود. مهم نیست که چند سال از عمر خود را پشت سرگذاشتهاید. در جوانی، میانسالی و هر سنی که هستید برنامهای برای زندگی خود بریزید. مهم این است که همین حالا دست به کار شوید.
نکته ی مهم این است که باید در برنامهریزی، خود را به عنوان انسانی که در این جهان زندگی میکند در نظر بگیرید هر روز عمر را به مفهوم واقعی کلمه زندگی کنید و از گرفتاریهای زندگی ترسی بهدل راه ندهید.
زندگی کردن در تمام لحظات عمر را یاد بگیرید. به جزییاتی که زندگی شما را هیجان میبخشد بهای بیشتری بدهید .
بدانید که خوردن نان و نیمرو هم لذتبخش است. باید احساس لذت را در جزییترین امور زندگی پیدا کنید. |
سالهای عمر شما، علیرغم مشکلات، محدودیتها و خطرات که البته وجود دارد میتواند پربار و لذتبخش باشد. اگر این را باور کنید، خوشبختی در دو قدمی شماست.
افسوس خوردن را فراموش کنید و بدانید که دیگران هم مثل شما شکستها و ناکامیهایی داشتهاند.
حال به مهمترین نکاتی که در ایجاد زندگی خلاق، موثر واقع میشوند، اشاره میکنیم:
اولین گام برای رسیدن به زندگی خلاق، داشتن تصویر ذهنی سالم است. اگر بخشی از زندگی را تلف کردهاید خود را به خاطر آن سرزنش نکنید. شما کامل و بیعیب و نقص نیستید. برای آنکه سلامت و شادابی را به زندگی وارد کنید احتیاج به تصویر ذهنی سالم دارید. باید احساس کنید که انسانی ارزشمند هستید. تصویری که هر کس از خود دارد و به عبارتی، آن طور که خود را میبیند، روی قضاوتی که از خویشتن و از دنیایش دارد تأثیر میگذارد. برای رسیدن به خلاقیت باید فعالیت خود را دو چندان کنید . باید به خود ببالید که میتوانید به هدفهایتان برسید. احساس مثبت داشته باشید و کارهای مفید انجام دهید، همچنین برای قبول کمبودها و شناخت محدودیتهایی که دارید تلاش کنید باید واقعگرا باشید و با واقعبینی خود را آن طور که هستید در نظر بگیرید و با این حال اجازه ندهید که روحیه بدبینی و منفیگرایی بر وجود شما مسلط شود. اگر کسی شما را آنقدر دوست داشته باشد که از خودگذشتگی نشان دهد و شما را از بحرانی که در آن گیر کردهاید نجات دهد باز هم نمیتواند به جای شما زندگی کند. نمیتواند به جای شما تصمیم بگیرد، نمیتواند به طور کامل شریک غمها و شادیهای شما باشد و از همه اینها گذشته نمیتواند توانایی موفقیت یا شکست را در شما ثبت کند. از او برای این که خود را قبول داشته باشید یا دست رد به سینه خود بزنید کاری ساخته نیست. تنها تصویر ذهنی شما چنین قدرتی دارد. تنها تصویر ذهنی است که میتواند به شما احساس اعتماد و اطمینان ببخشد.
با تقویت روزانه تصویر ذهنی خویش، برای زندگی خلاق آماده میشوید و خود را شایسته خوشیهای زندگی میدانید و از آن به سود خود استفاده میکنید.
برای این که در خود تفکر و روحیه مثبت به وجود آورید باید طرز تلقی و برداشت خود را نسبت به رویدادهای زندگی تغییر دهید تنها در این صورت است که میتوانید به کشمکشهای درونی خود خاتمه دهید و از یک روحیه شاد و پربار بهرهمند شوید. |
اقلیت افراد خلاق، مثبت هستند. آنان کسانی هستند که در میان تردید و ناامیدیها، جرقه امید و خوشبینی را روشن نگه میدارند. اقلیت خلاق به پیشرفت فرهنگ معتقدند.
گام بعدی برای رسیدن به زندگی خلاق داشتن هدف است.
برای لذت بردن از زندگی، هدف داشته باشید. زندگی مجموعهای از هدفهاست و مساله، رسیدن به آنهاست. آیا با توجه به آنچه در درون شما میگذرد میتوانید به هدفهایتان برسید یا نه. اگر خسته و دلسرد هستید از هدفهایتان غفلت نکنید. هر روز قدمی به جلو بردارید و این پیشرفت روزانه را احساس کنید و بدانید که وسعت و دامنه هدف مهم نیست، مهم هدفی است که برای خود انتخاب کردهاید. در جویبار روان زندگی به حرکت ادامه دهید و برای رسیدن به هدفهایتان تلاش کنید. جاری باشید، حرکت کنید، اگر شما به هدف نرسید هدف به شما میرسد. مهم سمت حرکت شماست.مهم این است که به پیش میروید و این پیشرفت را احساس میکنید.
واژه هدف برای بسیاری از افراد، حاوی مفهومی منفی است زیرا اغلب با وسواس و فشار و تنش و رقابت با دیگران همراه بوده است.
برای کامجویی از هدفهایتان، آنها را به صورت علایم راهنما بنگرید که به مسیری ویژه اشاره میکنند تا تمرکزی دقیق به وجود آورند و شما را به تحرک وادارند. راه رسیدن به هدفتان به خودتان بستگی دارد. میتوانید در طول راه بسیار جدی و منظم باشید و تمام توجهتان را به رسیدن به هدفتان معطوف کنید یا بیاسایید و راحت باشید.
برای توفیق در کارها هیچچیز به اندازه اعتقاد و ایمان به توانستن، موثر نیست. اگر از انجام کاری بترسید و فکر کنید که قادر به انجا آن نیستید تحت هیچ شرایطی آن کار را به نحو مطلوب نمیتوانید انجام دهید.
اگر ملاحظه میکنید که شما در یک کار موفق نمیشوید و هستند کسانی که در همان کار به موفقیتهای کافی دست یافتهاند، این را بدانید که عیب در شماست. آن که موفق است ایمان دارد که میتواند موفق شود و شما هنوز این یقین را به دست نیاوردهاید. |
در مورد هدفهای کوتاه مدت واقعبین باشید. هدفهایی قابل دسترس برای خودتان تعیین کنید تا دچار دلسردی نشوید. بهتر است در آغاز کار، گامهایی کوچک و مطمئن بردارید تا اعتماد به نفس پیدا کنید. در مورد هدفهای بلندمدت، گسترده و آرمانگرا باشید. بگذارید تخیلتان بگسترد و عالیترین را انتخاب کنید. توجهتان را بر جوهر هدفتان متمرکز کنید. نگران جزییات نباشید زیرا جزییات ممکن است تغییر کنند. در مورد هدفهایتان وسواس به خرج ندهید.
مترصد پیروزی باشید و در هر کاری که میکنید تنها به آن بیندیشید. اگر امروز موفق نشدید اگر علیرغم همه تلاشها امروز به پیروزی نرسیدید از نو شروع کنید و آنقدر مداومت به خرج دهید تا موفق شوید. نیروی خلاق خود را به کار اندازید و در جهت موفقیت گام بردارید. |
انعطافپذیر باشید. شاید دریابید که بسیاری از هدفهایتان عوض میشوند اما در مهمترین هدفها همواره جوهری هست که یکسان بر جا میماند. به یک شیوه خاص اکتفا نکنید، هرگاه احساس کردید روشتان کارساز نیست، شیوه خود را تغییر دهید.
بسیاری از افراد تصور می کنند که داشتن روح گذشت و بخشش، دلیل سستی اراده و تزلزل است. مثلاً اگر بدرفتاری پدرشان را نبخشوده اند، کار درستی انجام داده اند؛ زیرا این مشکلی بوده که خود پدر ایجاد کرده و خودش هم چوب اخلاق و رفتارش را می خورد و باید بخورد. حال آنکه این را نمی توان مشکل پدر محسوب کرد، بلکه دقیقاً مشکل خود شخص است! هنگامی که ما فکر " گذشت وعفو" را از سرمان بیرون می کنیم، در واقع مشکلی را برای خود به وجود آورده ایم . بیشتر اوقات، شخصی را که ما "مقصر" قلمداد کرده ایم، آسوده و آرام به زندگی خویش ادامه می دهد و کمترین اعتنایی هم به ما نمی کند، چون در اصل خبر ندارد که در سر ما چه می گذرد و ما چگونه در محکمه ذهنی خویش او را متهم و محکوم ساخته ایم.
اگر روحیه عفو و بخشش نداشته باشیم و به این گفته زیبا توجه نکنیم که: " کسانی را که نسبت به شما تعدی روا می دارند، ببخشایید و از گناه آنان در گذرید" طبعاً در رنج و عذاب و بدخلقی و ناراحتی ، زندگی را سر خواهیم کرد و همواره بهانه ای برای قهر کردن و از مردم بریدن پیدا خواهیم نمود. داشتن روحیه " گذشت" سبب می شود که ما از نظر روانی، شاد و راحت باشیم و اطرافیان و نزدیکان و آشنایان خود را با چوب ملامت از خویش نرانیم.
لازم به ذکراست که افکار بد جسم را نیز ناتوان و بیمار می کند. علاوه برآن، تا زمانی که دیگران را مسئول و مقصر گرفتاری ها و بدبختی ها و اصولاً غم و غصه خود به شمار آوریم، آشکارا از زیر بار مسئولیتی که در قبال خویش و زندگی خود داریم، شانه خالی خواهیم کرد. دیگران را سرزنش و شماتت کردن، باری از دوش ما بر نخواهد داشت. هنگامی که تصمیم می گیریم دست از مقصر شناختن دیگران برداریم، به طور ناگهانی متوجه می شویم که اوضاع و احوال ، رو به راه و کارها بهتر می شود. ایراد گرفتن و سرزنش کردن ، عذر و بهانه و دستاویزی است برای این که وارد عمل نشویم و از مقابله با حقیقت سرباز زنیم. شخصی ممکن است بگوید: " من شما را تا حدودی می بخشم، اما خطایی را که مرتکب شده اید، همچنان در ذهن نگاه می دارم تا بعداً سرفرصت به حسابتان برسم." بخشش و گذشت واقعی چنین نیست، بلکه پاک کردن حسابها با خود و دیگران است.
البته درک این نکته از اهمیت خاصی برخوردار است که باید تا آنجا که می توانیم به بهترین وجه زندگی کنیم و بدانیم چگونه می توانیم این مهم را به انجام رسانیم. ما اغلب در راهی که طی می کنیم دچار اشتباهات کوچک و بزرگی می شویم و گاهی اوقات به سبب سوء تفاهمات و اطلاعات غلطی که کسب می کنیم، از مسیر درست زندگی به بیراهه می افتیم و یا دست به کارهای احمقانه می زنیم ؛ با این حال برای شناخت بهترین راه از هیچ تلاش و کوششی خودداری نخواهیم کرد. والدین تا آنجا که از دستشان بر می آمد، سعی در تربیت ما کردند و براساس اطلاعات و معلوماتی که کسب کرده بودند و نمونه ها و مثالهایی که در اختیار داشتند، وارد قلمرو ناشناخته ای به نام مقام و جایگاه پدری یا مادری شدند. حال اگر بخواهیم به خاطر قصوری که ناخواسته و ندانسته در مورد تربیت ما مرتکب شده اند دائماً آنها را سرزنش و ملامت کنیم، کاری عبث و بی فایده انجام داده ایم.
برخی افراد عادت کرده اند که اهمال های پدر و مادر را هرگز فراموش نکنند و تمام عقب افتادگی ها و بیچارگی هایشان را نتیجه ی کوتاهی آنها بدانند. گویی با زبان بی زبانی چنین می گویند:
" این گناه شماست که من چنین تنها و بدبخت مانده ام و قدرت هیچ کاری را ندارم و غمگین هستم. پس حالا رنج و عذابی را که در زندگی می کشم تماشا کنید. دیگر چه می خواهید." ملامت کردن دیگران ما را به هیچ جایی نمی رساند. گذشته ها، گذشته است و هر قدر در باره آن فکر و خیال کنیم راه به جایی نخواهیم برد و تغییری درآن به وجود نخواهیم آورد. سرزنش و شماتت، آب و هوا را عوض نخواهد کرد، چنانکه ملامت و عیبجویی از مردم نیز ما را به جایی نمی رساند.
ولی هنگامی که عفو و گذشت را در زندگی بر می گزینیم، اصل عالی و پرشکوهی را در مسیر حیات خود به جریان می اندازیم. اگر ما عوض شویم، دیگران هم عوض خواهند شد. اگر ما برخورد خود را با دیگران تغییردهیم، آنها هم رفتار خود را با ماعوض خواهند کرد. به هر حال، از همان لحظه ای که تصمیم می گیریم دیدگاه خود را دگرگون سازیم، دیگران نیز واکنش مطلوب و مساعدی را نشان خواهند داد و توقعاتی را که از ایشان داریم تا حد امکان برآورده خواهند ساخت. زمانی که دیگران را می بخشیم سطل زباله ای را که درون آن پر از کینه، حسادت، دلخوری، توهین و بالاخره تمام چیزهایی است که به نوعی باعث ناراحتی ما شده اند، از وجود خود جدا می سازیم و دیگر مجبور به حمل آن در تمام لحظات زندگیمان نیستیم. چون بیشترین کسی که از بوی این سطل زباله در عذاب است، خودمان هستیم. با " بخشودن"، یاد می گیریم که در زمان حال زندگی کنیم و زندگی پر از شادی و سرور و زیبایی را برای خود ترسیم نماییم و متوجه این موضوع باشیم که همه ما مرتکب اشتباه می شویم ، با این حال همه ی ما شایسته مهر و محبت هستیم.
و من می بینمش
استاده آن سوتر
بغل بگشوده من را سوی خود می خواند، اما
وای از این بغضی که در سینه ست
نگاهم می کند
می خواندم
من در سکوتی سرد می مانم
برایش پاسخی؟؟ هرگز
غروری کور فرمان می دهد، خاموش
و اینک یک سلام و دست مهری تا که بفشارد
دو دست خالی من را
و دستانم، که انگشتان تنهای مرا در خویش، می کاود
نگاهش می دود تا پشت چشمانم
دو پلک بسته ام راه نگاهش را، چه بی رحمانه می بندد
نگاه مهربانش پشت پلک بسته ام، در می زند، اما
نباید چشم بگشایم
که می ترسم، بلزرد قلب من
فرمان دهد، آغوش بگشایم
دوباره باز، می خواند مرا
و می خواهد که پیوندی زنم من
این طناب الفت دیرینه را اکنون
درون سینه ام غوغاست
دلم می خواهد آغوش محبت را به رویش، باز بگشایم
ببخشم، تا رها گردم من از دردی
که هر لحظه مرا رنجور می سازد
دلم پر می کشد تا او
دوباره، حس تاریکی مرا فریاد می آرد
ولی نه
او دلت را سخت آزرده ست
چه باید کرد؟
خدا می بخشد، اما من نمی بخشم!!!؟؟
با که این را می توانم گفت
دلم می خواست من را او بخواند
تا بگویم، دوستش دارم
بگویم، من دعا کردم بیاید بار دیگر
تا ببخشد او، ببخشم من
تا شروع دیگری باشد
ولی اکنون که او برگشته، می خواند مرا
اینک، کلام مهربانی بر زبان من، نمی آید
دلم می خواهد او باور کند، دیگر برایم نیست
اما هست
و می ترسم که از چشمانم، این را او بفهمد
چشم می بندم
نگاهش باز می کوبد، به پشت پلک های بسته ام
اما، نباید چشم بگشایم
دلم می خواهد او باور کند بغض مرا دیگر
و او باید بفهمد، خاطرم را سخت آزرده ست
و نور روشنی، در من به نجوا باز می گوید
ولی آخر تو هم ای خوب، بد کردی
و او را هم، تو آزردی
نمی دانم
ولی حالا که او بخشیده
باید او بفهمد، من نمی بخشم
که من این هدیه را، آسان نخواهم داد
جدالی در درونم می کند غوغا
میان این دو من
آیا کدامین من، در این پیکار خواهد برد؟
چه می شد من رها می گشتم از این کینه ی جانسوز
و می بخشیدم او را
نه
خودم را
که بیش از او، خودم در رنج خواهم بود
که تلخی نبخشیدن
به کام لحظه هایم، زهر می ریزد
و می میراند این اوقات زیبا را
…
وای صد افسوس
گذشت یک فرصت دیگر
و آن لبخند پرمهرش، چه نابشکفته، می خشکد
زپشت پرده ی اشکم، کنون من رفتنش را باز می بینم
خدایا!
کاش یک بار دگر، من را بخواند او
و آغوش محبت را به رویم، باز بگشاید
سلام و دست و لبخندی
تا که شاید من…
آه از این بازی نازیبای بی فرجام
میان بودن و نابودن یک فرصت دیگر
ببخشم یا نبخشم، مساله اینست
یکی از عمده ترین نگرانی های والدین، زمانی است که کودک آنها گم شود یا از خانه فرار کند. در این شرایط والدین دامنه ای از احساسات را تجربه خواهند کرد. تنش و فشاری که این وضعیت ایجاد می کند و عکس العملهای مختلفی که والدین، خانواده، دوستان و پلیس به این وضعیت نشان می دهند ممکن است به سطح بحرانی برسد و حتی خود این واکنش ها باعث بحران بیشتری در خانواده شود.
"انگیزه های خیابانی شدن کودکان و نوجوانان"
برای اجتناب از تجربه هیجانی یا پیامدی که در آینده نزدیک در انتظارشان است.
برای اجتناب از تجربه دردناک و ناخوشایند تکرار شونده در زندگیشان.
برای پیشگیری در از دست دادن فعالیتها، روابط یا دوستی هایی که با ارزش یا مهم تلقی می شوند.
زندگی با افراد دیگری که حمایت کننده، مشوق و فعال هستند.
متوقف کردن آنچه انجام می داده یا درصدد انجام آن بوده اند.
مشکلاتی که خطر خیابانی شدن بچه ها را افزایش می دهد .
1. سوء استفاده یا مورد غفلت قرار گرفتن کودک.
2. استفاده از الکل یا داروهای روانگردان.
3. طلاق یا جدایی هایی که به شیوه مناسب انجام نشده است.
4. رفتار نافرمانی مقابله ای که با تخیلات مربوط به روابط رمانتیک یا رفاقت با گروه همسالان ضد اجتماعی ترکیب شده است.
5. مرگ در خانواده که برخورد مناسبی با آن نشده است.
"روابطی که از خیابانی شدن جلوگیری می کند"
هرگز از کنایه یا نگرش منفی که نشان دهنده بی احترامی به نوجوانان باشد استفاده نکنید.
هرگز صدایتان را بالا نبرید یا فریاد نزنید، به خصوص وقتی که فرزندتان صدایش را بالا می برد، یا فریاد می زند.
وقتی فرزندتان عصبانی است، فریاد می زند و خشمگین است، آرام و ساکت بمانید و تماس چشمی با او داشته باشید، منتظر بمانید تا آرام شود.
وقتی فرزندتان در حال صحبت کردن یا تشریح موضوعی می باشد حتی اگر نظرش مورد تأیید شما نیست، حرف او را قطع نکنید، منتظر بمانید تا صحبتش تمام شود.
با او خودمانی باشید و به سادگی به او بگویید که درکش می کنید و این به معنی موافقت با او و تسلیم شدن در برابر نظریات وی نیست.
هرگز فرزندتان را، دروغگو، دزد، بچه، کم شعور، بی صداقت، خودخواه، غیر دوست داشتنی و احمق خطاب نکنید، این کلمات کمک کننده نیستند، بلکه ممکن است او کلمات منفی شما را تداعی کند و یا حتی با کلمات بدتری جواب شما را بگوید.
به نوجوانان خود بگویید که شما حرفهای او را درک می کنید و اگر منظور او را درک نکردید به او بگویید مطمئن نیستیم منظور شما را درک کرده ام یا نه، از او بخواهید تا دوباره توضیح بدهد.
وقتی مطمئن هستید که منظور فرزندتان را درک کرده اید ولی با او هم عقیده نیستید به او بگوئید من فکر می کنم که منظور شما را درک کرده ام ولی با شما موافق نیستم، فکر می کنم ما می توانیم همدیگر را درک کنیم ولی مجبور نیستم که موافق نظرات یکدیگر باشیم.
به خاطر داشته باشید، شما می توانید با نظر فرزندتان موافق باشید، اما این گفته شما به این معنی نیست که او اجازه انجام هر کاری را دارد.
سعی نکنید عدم توافق خود را با نظرات فرزندتان با بحث کردن توجیه کنید.
وقتی نوجوان شما از ادامه صحبت خودداری کرد از او بپرسید، آیا چیز دیگری هست که بخواهد به شما بگوید.
وقتی عصبانی یا ناراحت هستید به فرزند خود بگوئید "من ناراحت و عصبانی هستم، و نیاز به استراحت و زمانی برای فکر کردن به این موضوع دارم، بعداً با تو صحبت خواهم کرد".
کمک گرفتن از یک متخصص در امر روان شناسی را در نظر داشته باشید.
اگر پدر و مادر هر دو با فرزند خود صحبت می کنید، باید مواظب باشید که فرزندتان فرصت صحبت کردن به اندازه هر دو نفر را داشته باشد، صحبت والدین باید مساوی یا کمتر از صحبت فرزند باشد.
پدر و مادر عزیز!
"فرزندان ما امانت های الهی هستند، در شکوفایی این غنچه های با طراوت بکوشیم."