موفقیت،بزرگترین آرزوی بشر(2)
خود را بشناسید و تواناییهای خود را ارزیابی کنید.
حضرت علی (ع) فرمودهاند:
«اگر انسانها خود را بشناسند خدا را شناختهاند»
اگر ما انسانها سعی در شناخت ابعاد وجودی خویش کنیم، هم خدا را شناختهایم و هم پی خواهیم برد که خداوند چه نیروها و چه قدرتهایی را در درون ما به ودیعه گذارده است. انسان به همان اندازه که خداوند لایتناهی است، میتواند لایتناهی باشد.
بسیار اندک اند کسانی که میدانند کالبدشان در تسخیر چگونه شخصیتی است و چه نوع عملکردی را میتوان از آن انتظار داشت. باید قبول کنیم که مهمترین و اولین وظیفه ی ما در زندگی کشف «وجود واقعی خود» و سپس شکوفا ساختن آن است. زیرا تا انسانها ندانند که در وجودشان چه نیروها و استعدادهایی وجود دارد، نمیتوانند از آنها در راه رسیدن به رضایت و موفقیت در زندگی استفاده کافی و لازم را به عمل آورند و چه بسا افرادی که به دلیل نشناختن تواناییها و نیروهای درونی خود، حتی با داشتن علم و دانش و تخصص کافی نتوانستهاند در زندگی به آنچه که مدنظرشان بود برسند.
امیر مومنان میفرمایند:
«هر اندازه که علم انسان بیشتر میگردد، توجه وی به نفس خویش افزایش مییابد و سعی و تلاش وی در جهت نیل به کمال و سعادت فزونی مییابد».
پس باید سعی کنیم همراه با کسب علم و دانش، به جستجو و تکاپو در درون خود بپردازیم و نیروهای فراوانی که خداوند در درون ما به ارمغان نهاده را پیدا کنیم و بکار بگیریم.
به یاد داشته باشید که« خودشناسی» در تمام مواردی که ما با یک یا چند انتخاب سر و کار داریم، یا در تمام مواردی که میخواهیم درباره ی موضوع مهمی در ارتباط با آینده تصمیمگیری کنیم، به کار میآید.
آینده ی خود را بر اهدافی واضح، روشن و منطقی پایهریزی کنید فیلسوف مشهور آلمانی میگوید: «کسی که چرایی برای زندگی کردن داشته باشد، با هر چگونهای خواهد ساخت».
خیلیها افکار و رویاهای پراکندهای در سر دارند ولی هدفمند نیستند. هدف، آرمان و مقصود، مهمترین عاملی است که به انسان جهت، معنی و مفهوم میبخشد و بسیاری از انسانها از این نعمت محرومند! در نتیجه، هر عاملی که جاذبه داشته باشد، آنها را به سوی خود میکشاند. حتی اگر در مسیر تباهی و فساد یا نیستی و نابودی باشد.
«انسان موفق انسانی است که تفاوت بین حرکت و جهت را درک نماید».
افراد بی هدف دو گروه هستند:
گروه اول
کسانی هستند که آنقدر سرگرمی و مشغولیّت یا گرفتاری و مشکلات دارند که فرصت اندیشیدن به هدفهای خود را ندارند.
گروه دوم
کسانی هستند که فرصت فکر کردن دارند، ولی دچار خلاء و بیهدفی شدهاند. گاهی این خلاء چنان در وجود آنها رخنه میکند که مبتلا به سستی، تنبلی و افسردگی میشوند. اگر این حالتها پیشرفت کنند، آنها میل و شور و شوق به زندگی که یک امر فطری و طبیعی است را، از دست میدهند.
افراد هدفدار نیز دو گروه هستند:
گروه اول
کسانی هستند که اهدافی روشن، واضح و نیرومند دارند و همه ی امکانات موجود را در جهت تحقق اهداف خود بکار میگیرند. اینان دشمنان قسم خورده ی یکنواختیاند. دائم در حال تلاش و کوشش هستند تا به مقصود خود برسند. آنها در قاموس خود کلمهای بنام «نمیشود» و «نمیتوانم» را ندارند.
گروه دوم
کسانی هستند که کم و بیش، اهدافی برای خود تعیین میکنند ولی به اندازه ی کافی در راه تحقق آن جد و جهد نمیکنند. این گروه، با وجود آنکه ذوق و شوق هدفدار بودن را تا حدودی در خود دارند ولی زود خسته و مأیوس میشوند و در نتیجه دست از هدفهای خود برمیدارند.
در مقاله ی بعد به بحث «برنامه نویسی ضمیر ناخودآگاه»می پردازیم.
ادامه دارد...
منبع:کتاب تکنولوژی و مهندسی فکر
نویسنده:دکتر محمد علی حقیقی
تعریف موفقیت:
بیشتر دانشمندان و نویسندگان سعی کردهاند تعریف جامع و کاملی از موفقیت ارائه دهند تا مورد استفاده همگان قرار گیرد، اما شمار فراوان این تعاریف خود موجب گردیده است که تا به حال توصیف دقیق و مشخصی از این کلمه در دست نباشد و در واقع ندانیم که اصولاً موفقیت چیست و ما دستیابی به چه چیزهایی را موفقیت مینامیم.
یکی از دلایل عمده ی تعدد تعاریف موفقیت، برداشتهای گوناگونی بوده که از این مفهوم شده است. بسا افرادی که به دلیل دستیابی به خواستههایشان، خود را موفق و کامیاب میپندارند، امّا این موفقیت از نظر دیگران چندان ارزش و اعتباری ندارد. و یا افرادی هستند که احساس میکنند، موفق شدهاند ولی وقتی واقعاً در آن تفکر میکنند، میبینند پدیده ی فوق واقعاً، آن موفقیتی که فکر میکردند نیست. بنابراین موفقیت امری نسبی بوده و هرگز تعریف واحدی به خود نمیپذیرد.
«آرامش و اطمینان، بهترین موفقیت است»
آلفرد اوستن
در نظر اکثریت مردم فرد موفق کسی است که به آرزوهای خود رسیده و در درون،احساس رضایت خاطر دارد، که این خود حاصل تلاش و کوشش مداوم در زندگی میباشد. البته این را هم باید دانست که هیچکس واقعاً موفق نیست، مگر آنکه خوشبخت باشد و خوشبخت کسی است که کاری مفید و با ارزش انجام دهد.
میتوان گفت موفقیت به مفهوم برخورداری از بسیاری مواهب است، از جمله: رفاه نسبی در زندگی، کسب احترام، بزرگی و عزّت در محیط کار و در عرصه ی اجتماع، رهایی از نگرانی، سرخوردگی و شکست. موفقیت یا کامیابی هدف زندگی است، هر انسانی خواهان موفقیت بوده و طالب بهترین چیزهایی میباشد که از روزگار میتواند بدست آورد. نخستین و بهترین ایستگاه آن است که از هم اکنون خود را در شمار افراد منتخبی قرار دهید که میخواهند از روزگار کام ستانند.
موفقیت، جریان مداومی است که ضمن آن مشتاق و آرزومند توفیقهای بیشتری هستیم. و در واقع راه موفقیت همیشه در دست ساختن است.
موفقیت واقعی چیست؟
کوشیدن، جستن، یافتن و هرگز تسلیم نشدن راز موفقیت واقعی است؛ که اگر به آن دست یابیم با تمام وجود احساس رضایت خواهیم کرد.
در این سلسله مقالات به هفت اقدام اشاره می کنیم که با انجام آنها به موفقیت واقعی میتوان دست یافت:
در این مقاله به بحث نیروهای درونی می پردازیم.
1- نیروهای درونی خود را آزاد کنید:
امام علی (ع) میفرماید:
آیا میپنداری که جسم کوچکی هستی،
در حالی که در درون تو جهان بزرگی نهفته است.
لحظاتی با خود خلوت کنید، در چشمه ی صاف و فراوان اندیشهها، غرق شوید و نیروهای عظیم و حیاتبخش خود را در نظر آورید!
کاوشها و پژوهشهای عصر حاضر در مورد انسان حاکی از آن است که برخلاف آنچه تصور میکنند، انسانها، کم یا بیش دارای منابع و ذخایر بالقوه و خداداد مشابهی هستند و از این لحاظ تفاوت فاحشی بین آنها وجود ندارد.
نیروهای آشکار و پنهانی که در درون انسان وجود دارد و متناسب با شرایط محیطی خاص، از طریق نظام عصبی واکنش نشان میدهند عبارتند از: شعور و آگاهی، قدرت جسمانی، عشق و علاقه، نبوغ و خلاقیّت، ایمان، پشتکار، خشم، شهوت، کینه، اعتماد به نفس، اراده، شادی و نشاط، غم و اندوه، ضعف و کسالت، اضطراب و نگرانی، حساسیت، کنجکاوی، مهر و محبت و ...
هر یک از این نیروها همانند یک بردار، دارای شدت و جهت معینی هستند که اندازه و جهت آن در افراد مختلف و در حالتهای گوناگون با یکدیگر تفاوت دارد. این نیروها نیز فعال نیستند و تأثیر چندانی در رفتارها ندارند. فرآیند مجموع این نیروهاست که روحیه و عملکرد انسان را شکل میدهد و او را وادار به بازتاب در مقابل عوامل محیطی میکند. اگر این نیروها تحت تأثیر محرکها با شرایط ویژهای آزاد و همسو شوند، نیروی عظیمی پدید میآید که دارای انرژی خارقالعادهای است و انسان را بسیار نیرومند میکند به طوری که قادر خواهد بود حتی بعضی از کارهای غیرممکن را، ممکن کند. اگر همسو شدن نیروها در جهت مثبت باشد، انرژی بیکران آزاد خواهد شد و انسان را در جهت مثبت به منظور سازندگی حرکت میدهد و اگر این نیروها به هر دلیل و تحت هر شرایطی در جهت منفی و مخالف، همسو شوند، آنگاه همین نیروی عظیم در جهت تخریب و نابودی انسان عمل میکند. سستی و تنبلی، افسردگی و کسالت روحی، خشم و خشونت، کشتار دستهجمعی، قتل عام و بسیاری از رویدادهای دیگر، از همین قبیل است.
«موفقیت همیشه با ذهنیتهای مثبت ایجاد میگردد و زاییده ی آن است.»
شاه آبادی
«وین دایر» در تشریح تصویر یک شخصیت سالم مینویسد:
«داشتن انرژی سرشار و قابل ملاحظه، از ویژگیهای شخصیت سالم است. شور زندگی در وجودش موج میزند. عشق و اشتیاق، انرژی پر قلیانی را در او متمرکز میکند و او را به چنین تکاپو وا میدارد. ساعات کمی را به خواب اختصاص میدهد و مفهوم بیحوصلگی و کسالت را نمیفهمد. مجموعه رویدادهای زندگیاش، حاصل احساسات، اندیشهها، تلاشها و فرصتهاست، حتی اگر در زندان باشد، فکر خود را بطور بدیهی بکار میاندازد تا با استفاده از اوقات، از فلج شدن شور و شوقش نسبت به زندگی جلوگیری کند.»
پس نتیجه میگیریم که اگر این نیروها به طور سازنده و مثبت با یکدیگر جمع شوند، چگونه به خدمت انسان در میآیند.
حال وقت آن است که ابتدا این نیروها را آزاد کرده، سپس در جهت مثبت بکار گیریم. با این کار، نیروی درونی ما بسیار قدرتمند میشود و قادر خواهیم بود اختیار زندگی و سرنوشت خویش را در قلمرو ممکنها بدست گیریم.
در دیدگاه حضرت علی (ع) انسان تمامی هستی را در درون خویش دارد ولی بدان آگاهی و شعور ندارد. انسان بالقوه قادر است بر اسرار عالم امکان، آگاهی یافته و نسبت به آنها علم حضوری پیدا کند.در مقاله ی بعد به بحث «خود شناسی وتوانائی های خود» و« برنامه ریزی برای آینده» می پردازیم.
ادامه دارد...
منبع:کتاب تکنولوژی و مهندسی فکر - نویسنده:دکتر محمد علی حقیقی
بعضیها بگونهای رفتار میکنند که انگار حقّی بر فضایی که اشغال کردهاند ندارند. بعضیها طوری حرف میزنند که انگار قصدشان این است که صدایشان را نشنوید. بعضیها طوری رفتار میکنند که انگار حق زندگی کردن و موجودیت داشتن را به خود نمیدهند. در همه این موارد فقدان ابراز وجود در منتهای خود است. نداشتن عزّتنفس در این اشخاص مشهود است. در برنامه رواندرمانی وقتی این اشخاص مطمئنتر، حرکت کردن و حرف زدن را میآموزند بدون استثنا عزّتنفسشان بیشتر میشود.
امّا در همه مظاهر ابراز وجود نکردن تا این حد مسلّم نیست. زندگی اشخاص پر است از سکوت کردن، تسلیم شدن و بیان ننمودن احساسات و باورهایی که شأن و منزلت انسانی را خدشهدار میسازد. وقتی خود را ابراز نمیکنیم و حرفمان را نمیزنیم، وقتی در دفاع از ارزشهایی که به آن اعتقاد داریم حرف نمیزنیم. احساسات خود را جریحهدار میکنیم.
مرد جوانی در تاریکی سالن سینما مینشیند و به شدت تحت تأثیر نمایش است. داستان فیلم بهقدری او را تحت تأثیر قرار میدهد که اشکش سرازیر میشود. میداند که هفته ی بعد مجدداً به تماشای این فیلم خواهد آمد. در بیرون از سالن به یکی از دوستانش برمیخورد که او هم فیلم را دیده است. با هم سلام و احوالپرسی میکنند. نگاهی به چهره ی دوستش میاندازد میخواهد بداند که او تا چه اندازه تحت تأثیر فیلم واقع شده است. امّا از چهره او چیزی معلوم نیست. دوستش میپرسد: «نظرت درباره فیلم چیست؟» مرد جوان ناگهان احساس هراس میکند. نمیخواهد حقیقت را بگوید. از این رو به جای اینکه بگوید: عالیست خیلی از آن خوشم آمد. میگوید : «ای بد نبود» این مرد متوجه نیست بی آنکه بداند بر صورت خود سیلی زده است. خودش نمیداند امّا عزّتنفس فروکش کردهاش این را به خوبی میداند.
زنی در یک ضیافت میشنود که کسی در زمینه ی تبعیض نژادی حرف زشتی میزند. دلش میخواهد بگوید: «بسیار توهینآمیز است». امّا دلش نمیخواهد مخالفتی را برای خودش بخرد. در حالیکه خجالت میکشد، چشمانش را متوجه نقطه ی دیگری میکند. بعداً در مقام توجیه رفتارش میگوید : «مگر چه تفاوتی کرد. مرد احمقی بود.» امّا عزّتنفس او میداند که خدشهدار شده است.
دانشجوی کالج در جلسه ی سخنرانی یک نویسنده که آثارش را او کاملاً میپسندد شرکت میکند. بعد از سخنرانی به جمع کسانی که نویسنده را احاطه کردهاند تا از او سوالات خود را بپرسند میپیوندد. میخواهد به این نویسنده بگوید که چقدر از کتابهای او لذت میبرد، چقدر در زندگی او تأثیر گذاشتهاست. امّا سکوت میکند. با خود میگوید : «چه فایده که اینها را بگویم او میداند که نویسنده مشهوری است، حرفهای من تاثیری ایجاد نمیکنند. خانم نویسنده به او نگاه میکند امّا او همچنان سکوت کرده باقی میماند. ترس بر او غالب میشود با خود میگوید: «اگر حرف نزنم بهتر است.»
زنی از شوهرش حرفی میشنود که به نظرش میرسد درست نیست. احساس میکند که باید در مقام مخالفت با او حرفی برند و نظرش را بگوید، امّا نگران است. میترسد خدشهای به ازدواجش وارد شود. میترسد اگر حرفی بزند ، شوهرش حرف او را به حساب مخالفت علیه خود در نظر بگیرد. مادرش قبلاً به او آموخته «زن خوب از شوهرش حمایت میکند.» یکبار هم از کشیش شنیده که میگفت : «رابطه ی زن با شوهرش باید مانند رابطه مرد با خدا باشد.» هنوز خاطره این گفتهها در ذهنش طنینانداز است. از این رو سکوت میکند و حرفی نمیزند.
شجاعت
اقداماتی که عزّت نفس سالم را حمایت میکنند خود، ابراز عزّتنفس سالم به حساب میآیند. ابراز وجود کردن هم بر عزّتنفس میافزاید و هم خود ابرازگر عزّتنفس است.
اشتباه است اگر به کسی که از خود مطمئن است نگاه کنیم و بگوییم : «برای او ابراز وجود کردن ساده است. زیرا از عزّتنفس خوبی برخوردار است.» یکی از راههای افزایش عزّتنفس خودابرازی در شرایطی است که در انجام آن به این سادگی میسّر نیست. در بسیاری از مواقع ابراز وجود نیازمند شجاعت است.
پایان
منبع : بر گرفته از کتاب روان شناسی عزت نفس
ناتانیل براندن - با تغییر و تلخیص
زندگی من متعلق به دیگران نیست، من برای آن زندگی نمیکنم تا مطابق انتظار دیگران رفتار کنم.
شرط لازم ابراز وجود کردن یعنی آنکه نقطه نظرهای خود را مهم در نظر بگیرم. متأسفانه این چیزی است که اغلب رعایت نمیشود. در کودکی و زمانی که بزرگ میشویم ، به ما القاء کردند که آنچه را میپنداریم و باور داریم درست نیست. مهمّ خواسته ی دیگران است، مهمّ این است که دیگران چه خواستهای دارند. شاید اگر پای حرف و رای خود میایستادیم ما را به خودخواه بودن متهم میساختند.
پایبند باقی ماندن به خواسته خود و ابراز نمودن آن نیازمند شجاعت است. امّا برای بسیاری از مردم از خود گذشتن و پایبند خواستههای خود قرار نگرفتن سادهتر است.
مرد چهل و هشت سالهای که سالهای دراز به سختی کار کرده و معیشت زن و سه فرزندش را تامین نموده، در رویای روزی است که به پنجاه سالگی برسد، کار راحتتری اختیار کند، پول کمتری بدست آورد امّا فراغتی را که هرگز نداشته تصاحب کند. او همیشه آرزو داشته که فرصت بیشتری را صرف خواندن، سفر کردن و اندیشیدن بکند و نگران آنچه در کارش میگذرد نباشد. وقتی سر میزشام این آرزویش را با افراد خانواده در میان میگذارد، همه به شکلی مخالفت میکنند، میگویند که سطح زندگی خانواده تحت تأثیر تصمیم اخیر او پایین میآید. تحصیل پول کمتر، زندگی خانوادگی او را مختل میکند. کسی به خواستههای این مرد توجّه نمیکند. مرد از خود میپرسد : «چگونه میتوانم در برابر توقّع خانوادهام بایستم. آیا وظیفه ی اصلی مرد تامین معیشت خانواده نیست؟» او میخواهد در نظر خانوادهاش مرد خوبی ظاهر شود و اگر این مهمّ به قیمت کنار گذاشتن خواسته هایش صورت پذیرد اشکالی ندارد. این مرد حتی مجبور نیست که به موضوع فکر کند. به خود میگوید:«دست کم خودخواه نیستم. خودخواهی چیز خوبی نیست، مگر غیر از این است؟»
وقتی در جریان رسیدن به خواستههای خود به دیوار برخورد میکنیم، ابراز وجود کردن است، اگر مقاومت و مداومت نشان دهیم. وقتی مصمم میشویم که دانش و مهارت جدیدی بیاموزیم؛ وقتی تصمیم میگیریم به فضاهای ناشناخته برویم، ابراز وجود میکنیم.
ترس از ابراز وجود
در جامعه ی ما و در بسیاری از جوامع دیگر ممکن است اشخاص ترجیح بدهند که به جای ابراز وجود کردن همرنگ جماعت شوند. اگر کسی احساس کند هم رأی و هم رنگ ظاهر شدن با باورهای قبیلهای یا خانوادگی جامعه، یا شرکتی که در آن کار میکند به سود اوست، در این صورت حتی عزّتنفس میتواند برایش موضوعی تهدید کننده و هولانگیز به نظر برسد.
یک انسان خردمند، زن یا مرد، کسی است که در دو زمینه ی مکمّل یکدیگر رشد کرده باشد: تفرد و رابطه. استقلال از یکسو و توانایی برای داشتن صمیمیت و پیوندهای انسانی از سوی دیگر.
اشخاصی که احساس هویّت رشد نکرده دارند اغلب به خود میگویند اگر ابراز وجود کنم، ممکن است مخالفتهایی را برای خودم بخرم. اگر خودم را دوست بدارم و تایید کنم، ممکن است دیگران را برنجانم. اگر بیش از اندازه شاد و مسرور باشم ممکن است تولید حسادت کنم. اگر روی پای خود بایستم و حرفم را بزنم ممکن است بییار و یاور بمانم. این اشخاص در معرض این احتمالات منجمد میشوند و برای از دست دادن عزّتنفسشان بهای سنگینی میپردازند.
در این کشور روانشناسان اینگونه هراسها را درک میکنند امّا در نظر بسیاری از ما این ذهنیت نشانه ی عدم بلوغ و درایت ناکافی است. ما میگوئیم: شجاعت داشته باش و حرفت را بزن.
ادامه دارد...
منبع : بر گرفته از کتاب روان شناسی عزت نفس - با تغیر و تلخیص
چند سال قبل برای جمعی از دانشجویان دانشکده روانشناسی سخنرانی میکردم. موضوع صحبت من " ابراز وجود " بود.
از دانشجویان پرسیدم :« آیا به خود حق زندگی کردن میدهند؟». همه دستهایشان را به علامت تأیید بلند کردند. بعد خواستم کسی داوطلبانه مرا در نشان دادن موضوعی کمک کند، مرد جوانی به جلو کلاس آمد. به او گفتم :«لطفاً رو به روی کلاس بایست، چند بار پیاپی این جمله را با صدای بلند بگو:« من حق زندگی کردن دارم.» بعد این عبارت را با صدای آهسته بیان کن. ببین چه احساسی پیدا میکنی. در حالی که تو این کار را میکنی سایر دانشجویان کلاس باید قضاوت کنند که آیا حرفت را باور میکنند یا نمیکنند»
مرد جوان دستهایش را به کمر زد و به طرزی خصمانه گفت : «من حق زندگی کردن دارم». طوری گفت که انگار خودش را برای مبارزهای آماده میکرد. با هر تکرار حالت خشمگینانهتری به خود میگرفت.
به او گفتم :« کسی با تو سر نزاع و یا مخالفت ندارد. میتوانی جملهات را به شکل غیر تدافعی بیان کنی؟»
امّا نمیتوانست. صدایش نشان میداد که حملهای را پیشبینی میکند . کسی حرفش را باور نکرد.
بعد زن جوانی آمد و با صدای ملایم و در حالیکه لبخندی میزد، ابتدا از سایر دانشجویان عذرخواهی کرد و گفت: «من حق زندگی کردن دارم». کسی حرف او را هم باور نکرد.
کس دیگری آمد . به نظر متکبر و خودخواه میرسید، حالت بازیگری را داشت که میخواهد نقشی ایفا کند.
دانشجویی در مقام اعتراض گفت:«آزمون منصفانهای نیست. این دانشجویان خجالتی هستند، عادت ندارند جلو بقیه حرف بزنند». از این دانشجو خواستم به جلو کلاس بیاید و خیلی ساده بگوید: «دو به علاوه دو میشود چهار». دانشجو این جمله را به راحتی و با اطمینان ایراد کرد. بعد به او گفتم: «حالا بگو من حق دارم که زندگی کنم». لحن صدایش تغییر کرد به نظر نامطمئن میرسید.
دانشجویان جملگی خندیدند. دانستند گفتن« دو به علاوه دو میشود چهار»، ساده است. امّا ابراز وجود کردن و از حق زندگی کردن حرف زدن کار آنقدرها سادهای نیست.
پرسیدم: «جمله من حق زندگی کردن دارم چه مطلبی را به شما القا میکند؟» دانشجو گفت :«این عبارت بیشتر حالت روانی دارد. امّا چه معنایی دارد؟ معنایش این است که زندگی من متعلق به من است.» دانشجوی دیگری گفت: «منظور این است که حق دارم کارهای مربوط به خودم را شخصاً انجام دهم و درباره ی آنها تصمیم بگیرم». دانشجوی دیگری اضافه کرد: «منظور این است که پدر و مادرم درباره طرز زندگی من تصمیمگیری نکنند». دانشجوی دیگری گفت :«منظور این است که هروقت بخواهم میتوانم جواب (نه) بدهم». دانشجوی بعدی گفت: «منظور این است که باید به منافعم احترام بگذارم». «منظور این است که آنچه را میخواهم مهمّ است.» «منظور این است که میتوانم هر چه را به نظرم درست میرسد بگویم و انجام دهم». «منظور این است که میتوانم به میل خود رفتار کنم.»
اینها بخشی از معانی خصوصی بودند که دانشجویان برای عبارت «من حق دارم زندگی کنم» در نظر گرفتند. با این حال نمیتوانستند این عبارت را محکم و با قاطعیت در حضور سایر دانشجویان ابراز کنند. اینگونه بود که سخنم را با آنها شروع کردم.
ابراز وجود یعنی چه؟
ابراز وجود کردن یعنی احترام گذاشتن به خواستهها، نیازها و ارزشهای خود.
ابراز وجود کردن سالم مستلزم «نه» گفتن در وقت مناسب خود است، امّا باید به کیفیت این نه گفتن توجّه داشت. زندگی اگر سراسر در «نه» گفتن و نشان دادن رفتارهای منفی خلاصه شود، تلف کردن اوقات گرانبهای عمر است. نشانه ی تاسف و یک تراژدی است. ابراز وجود کردن به معنای صحبت کردن از ارزشهای خویشتن است. و بدین مفهوم با انسجام و همیّت رابطه دارد.
ابراز وجود کردن با اندیشیدن شروع میشود، امّا با اندیشیدن تمام نمیشود. ابراز وجود کردن به معنای قدم گذاشتن به جهان است. ابراز وجود کردن آرزو داشتن نیست، بلکه تبدیل نمودن این آرزو به حقیقت است.
داشتن ارزش نیز با ابراز وجود کردن تفاوت دارد، امّا نشان دادن این ارزشها و پایبندی به آنها ابزار وجود است. یکی از مشکلات عمده این است که خود را صاحب ارزش میدانیم امّا این مالکیت را در عمل نشان نمیدهیم.
ابراز وجود کردن مستلزم این باور است که برای خود حق وجود داشتن قایل شویم و بدانیم که زندگی ما به خاطر دیگران نیست و قرار نیست که مطابق میل و خواسته ی دیگران ظاهر شویم. برای بسیاری از مردم این یک مسئولیت هولانگیز است. بدین معناست که زندگیشان در دستهای خود آنهاست، بدین معناست که روی پدر و مادر و بستگان و دوستان به عنوان حامی و حمایتگر حساب نکنیم. بدین معناست که آنها مسئول زندگی خودشان هستند، آنها نیز مسئول حمایت از امنیت خاطر خود هستند. امّا نه ترس از مسئولیت، که تسلیم شدن به آن است که به عزّت نفس لطمه میزند. اگر به خاطر حق موجودیت خود بپا نخیزم، اگر به این توجّه نکنم که این حق من است که به خود تعلق داشته باشم چگونه میتوانم شأن و منزلت خود را تجربه کنم؟ چگونه میتوانم به عزّت نفس برسم؟
ادامه دارد...
منبع : بر گرفته از کتاب روان شناسی عزت نفس - با تغیر و تلخیص
مدیریت خانه، کارى تمام وقت است. متأسفانه در کشور ما این فعالیت هنوز به صورت علمى شناخته نشده است.
مدیریت خانواده کارى مستمر است که از والدین به خانواده و فرزندان تسرى پیدا مى کند. درباره مدیریت خانه سلسله مباحثى مطرح است که به بخشى از آنها اشاره مى شود.
الف) اصول مدیریت در خانواده
- برنامه ریزى زندگى براساس اهدافى که شرع، عرف، اخلاق و عقل حکم مى کند.
- در نظر گرفتن ابعاد مختلف اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى در برنامه ها.
- اجراى اصل فعالیت هر عضو خانواده به اندازه ی توان و استفاده هر عضو به اندازه نیاز.
- احترام به بزرگترها و توجه به کوچکترها.
- ایجاد محیطى مناسب به منظور دستیابى به همکارى چندجانبه میان افراد خانواده.
- تقسیم عادلانه ی کارها میان افراد خانواده.
- توزیع وظایف خانه میان افراد و آموزش فرزندان براى انجام بهتر کارها به جاى انجام آن کار به وسیله پدر یا مادر.
ب) شیوه مدیریت خانواده
طى دو قرن گذشته، علاوه بر شیوه ی مدیریت سنتى، شیوه مدیریت مشارکتى نیز مورد استفاده قرار گرفته که نتایج خوبى داشته است.
وجود قوانین براى ایجاد انضباط در جوامع و گروه هاى انسانى لازم است. ولى در خانواده هایى که قوانین بدون مشارکت اتخاذ مى شود، همیشه اعضاء این قوانین را تحمیلى تلقى مى کنند. اگر مردم و گروه ها در وضع قوانین دخالت داشته باشند، آن را بهتر درک کرده، با انگیزه ی قوى ترى در اجراى آن مى کوشند و با دیده احترام به آن مى نگرند.
ج) جلسات خانوادگى
به منظور اجراى یک روش مدیریت مشارکتى، لازم است خانواده ها به صورت مرتب جلسات خانوادگى داشته باشند. این جلسه ها یک گردهمایى منظم و برنامه ریزى شده با شرکت همه ی افراد خانواده است تا در آن اعضا:
* حرف ها و دردو دل هاى یکدیگر را بشنوند.
* کارهاى خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند.
* شکایات خود را عرضه کنند.
* اختلاف ها را برطرف کنند.
* راه هاى جدیدى براى حل مشکلات خانواده ارائه کنند.
د) مقررات شوراى خانواده
مقررات این شورا مى تواند شامل این موارد باشد:
* همه افراد خانواده در شورا حق اظهار نظر دارند.
* همه افراد خانواده در تصمیم گیرى شریک هستند.
* ریاست این شورا باید دوره اى و در اختیار افراد بالغ باشد.
* پدر، مادر و فرزندان بزرگتر، ریاست آن را به ترتیب برعهده دارند.
* شورا باید دستور کار داشته باشد و برنامه هاى آن از قبل نوشته شده باشد.
* جلسات شورا باید به طور مداوم تشکیل شود.
* در مواقع اضطرارى، جلسات فوق العاده تشکیل شود.
* حکم شورا باید براى همه افراد خانواده لازم الاجرا باشد.
و) اجزاى برنامه ریزى در خانواده
فعالیت هاى اقتصادى به منظور کسب درآمد کافى براى گذران زندگى فعلى و داشتن پس انداز براى ایام پیرى، از جمله هدف هاى مادى محسوب مى شود. در فرآیند دستیابى به این اهداف ، خانواده باید از اصول خاص که در جامعه داراى ارزش و احترام است، پیروى کند.
«هر جا قدم مى گذارید بذر عشق بپاشید ، قبل از همه در خانه خودتان. به فرزندان خود، به همسر خود، به همسایه هاى خود، به هموطنان خود و به مردم دنیا عشق بورزید... نگذارید کسى از نزد شما برود، مگر این که خوش تر و امیدوارتر از وقتى باشد که نزد شما مى آید.
«حضور زنده و مجسم محبت خدایى باشید. محبت را در لبخند، در چهره، در چشم ها و در سلام گرم خود به دیگران پیشکش کنید».
(مادر ترزا)
یک استاد جامعه شناسى به همراه دانشجویانش به محله هاى فقیرنشین بالتیمور رفت تا در مورد ۲۰۰ نوجوان و زندگى و آینده ی آنها تحقیقى تاریخى انجام دهد. از دانشجویان خواسته شد ارزیابى خود را درباره ی تک تک این نوجوان ها بنویسند. دانشجویان درباره همه آنها یک جمله را تکرار کردند:
«او شانسى براى موفقیت ندارد».
۲۵ سال بعد، استاد جامعه شناسى دیگرى به سراغ این تحقیق رفت. او از دانشجویانش خواست دنباله ی این تحقیق را بگیرند و ببینند بر سر آن نوجوان ها چه آمده است. ۲۰ تن از آنها از آن محله اسباب کشى کرده یا مرده بودند. از میان ۱۸۰ نفر باقى مانده، ۱۷۶ نفر به موفقیت هاى غیرعادى دست پیدا کرده و وکیل، پزشک و تاجرهاى معتبرى شده بودند.
این جامعه شناس حیرت کرد و تصمیم گرفت درباره ی این موضوع تحقیق بیشترى کند و خوشبختانه توانست همه ی آن افراد را پیدا کند و از تک تک آنها بپرسد:
«دلیل موفقیت شما چیست؟»
و پاسخ همه آنها یکسان بود:
«دلیل موفقیت ما، معلم ماست».
آن معلم هنوز زنده بود. استاد جامعه شناسى جست وجو کرد و او را حالا که پیرزنى فرسوده، ولى هنوز هم بسیار هوشمند و زیرک بود، پیدا کرد تا از او فرمول معجزه گرى را که از نوجوان هاى محلات فقیرنشین، انسان هاى شایسته و موفقى ساخته بود، بپرسد.چشم هاى معلم پیر برقى زد و لب هایش به لبخندى عطوفت آمیز از هم گشوده شد. پاسخ اش بسیار ساده بود. او با کمال لطف و تواضع گفت: «من عاشق بچه ها بودم».
گفتگو با پرستاران بیمارستان روانی
به سراغ پرستاران بیمارستان روانی می رویم ، تا با یک نوعی دیگر از شغل های مخاطره آمیز و نوع نگاه اینان به زندگی آشنا شویم :
صدای پشت سر هم زنگ تلفن میآید. همه چیز عادی است ، جز صدای فریادهای یک مرد که از طبقه بالا شنیده میشود. چند لحظه بعد او را ساکت میکنند و دوباره همه چیز عادی میشود.
باز صدای تلفن ندا خانی - رئیس داخلی یکی از بیمارستانهای خصوصی اعصاب و روان - بلند میشود؛ جایی که تعدادی پرستار خانم ، از صبح تا شبشان را با این نوع بیماران میگذرانند.
ندا خانی با خنده اصرار میکند که سن دقیقش را نگوید. او پرستاری را دوست داشته و به توصیه ی پدرش این کار را انتخاب کرده است، هرچند حالا پدرش کمی نگرانش است و از او میخواهد که بیمارستانش را عوض کند.
او در دوره کارورزی به بخش اعصاب و روان علاقه ی خاصی پیدا کرده است : «دورهمان را در یکی از بیمارستانهای معروف و بزرگ اعصاب و روان میگذراندیم. از رئیس بخش اجازه بیمارانی که حال خوبی داشتند - یعنی میتوانستند در فعالیتهای جمعی شرکت کنند - را میگرفتیم و به حیاط میرفتیم، ورزش میکردیم، مسابقه دو و لیلی میگذاشتیم. شاید خاطرات خوب آن روزها بود که من را علاقهمند کرد».
هلن خسروآبادی (32ساله) برعکس ندا، رشتهاش را با علاقه انتخاب نکرده بود. حتی 4 سال تحصیل در این رشته هم تاثیری در علاقه ی او به پرستاری نگذاشته بود. ولی گذراندن 2 سال طرح در بیمارستان سوانح و سوختگی همه چیز را عوض کرد؛ «آنجا دیدم واقعا دارم کار مثبتی انجام میدهم. از این 10 سالی که کار کردهام، هنوز آن 2 سال برایم چیز دیگری است».
علت علاقه هلن به بخش اعصاب و روان، احتیاجات روحی بیماران است. تنها شکایت هلن، کمبودن حقوق پرستاران نسبت به شغل سخت و خطرناکشان است. شاید اگر روزی بخواهد شغلش را تغییر بدهد، به همین دلیل باشد.
هر 2پرستار به خطرناکبودن شغلشان معتقدند:
بیشتر روز بیماران آرام هستند ولی وقتی «تحریک» بشوند ، به شدت خطرناک هستند چون «مریض در این حالت چندبرابر حالت عادی خودش یا چندبرابر یک آدم عادی در خودش احساس نیرو میکند و با این وضع فقط کافی است یک ضربه بزند».
این را ندا میگوید که از یکی از بیمارانش خاطره تلخی دارد. بیماری را میبایست بستری میکردند که به شدت پرخاشگر بود. دکتر از پرستارها میخواهد قبل از بستریکردنش به او آرامبخش تزریق کنند ولی او مقاومت میکند. با کمک چند نفر از پرسنل دستهای او را میگیرند ولی او چنان سیلی محکمی به یکی از پرسنلهای جوان بیمارستان میزند که پرده گوش او پاره میشود.
دکترها به او گفته بودند اگر از گوشش مراقبت نکند حتی احتمال عفونت مغزی هم میرود. هنوز یک پرسنل قدیمیتر، جای دندانهای بیماری را که به او حمله کرده بود، روی پای خود دارد.
خاطره تلخ هلن مربوط به بیماری است که برای خودزنیهای مکررش بستری شده بود. او یک بار سعی میکند با خردههای شیشه ساعت دیواری خودش را بکشد. با سر و صدای باقی بیماران ، پرستارها از راه میرسن و او را نجات میدهند و بیماران ترسیده را آرام میکنند؛ «ما هم خیلی ترسیدیم. فکرش را هم نمیکردیم از پلاستیک شفاف روی ساعت دیواری برای خودکشی استفاده کند. بعد از آن حادثه، شیشه ی همه ساعتها را برداشتیم».
هر بیماری در مدتی که بستری است با بیماران دیگر و پرستاران ایاق میشود ولی نسبت به حضور یک پرستار ناشناس غریبگی میکند و ممکن است برخورد بدی کند. برای همین هلن از روز اول کاریاش خیلی میترسید.
اما ترس ندا همان روز ریخت، آن هم با دیدن بیماری که در حیاط بیمارستان به شکل عجیبی راه میرفت و آبدهانش آویزان بود؛ «به ما نزدیک شد و سلام کرد. من از ترس روی نیمکت میخکوب شده بودم. او هم متوجه ترس ما شده بود. راهش را گرفت و رفت».
از نظر آنها هر روز اینجا خاطره است و انگار خاطرات شیرینشان بیشتر و البته مشترک است. آنها از بهبودی بیماران بعد از درمان خیلی خوشحال میشوند؛ «بیماری که روز اول با گریه از خانوادهاش جدا میشود و میآید، افسرده و ساکت است. بعد از شروع «شوک درمانی» و باقی درمانها، فردایش میبینی حالش 100درجه تغییر کرده، با ما صحبت میکند و قهقهه میزند. این ما را خیلی خوشحال میکند. خوشحالتر میشویم وقتی که 3-2 روزی نیستیم و سراغمان را میگیرند و خود و خانوادهشان حال ما را جویا میشوند».
پرستاری از بیماران اعصاب و روان، با وجود همه سختیهایش این تفکر را در ندا تقویت کرده است که «نباید زندگی را خیلی سخت گرفت. مسلما باید راهحل برای مشکلات پیدا کرد ولی نباید آنها را آنقدر بزرگ کرد که به روح و جسم آدم لطمه بزنند».
به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است .
میشله