همانطور که داستان غدیر و خطبه آن با یک سند واحد بدست ما نرسیده است،بعلل مختلفی از قبیل شرائط تقیه و امثال آن،و نیز طولانی بودن خطبه و عدم امکان حفظ کامل آن برای همگان،اکثر راویان«غدیر»گوشه هایی از آنرا نقل کرده اند،ولی جمله«من کنت مولاه فعلی مولاه»و چند جمله دیگر آن را همه راویان به اشاره یا صریحا نقل کرده اند.
با این همه،متن خطبه بطور کامل بدست ما رسیده است،و این از توجهات صاحب ولایت است که این سند بزرگ اسلام را برای ما حفظ کرده است.در این بخش توضیحاتی پیرامون آن داده خواهد شد.
بحث در معنای کلمه«مولی»
با آنکه خطبه غدیر بعنوان یک منشور دائمی اسلام تلقی می شود و دارای محتوایی فراگیر نسبت به همه جوانب اسلام بصورت کلی است،ولی بحثهای علمی در متن حدیث غدیر عموما در کلمه«مولی»و معانی عرفی و لغوی آن مرتکز است.
این بدانجهت است که قطب اصلی حدیث جمله«من کنت مولاه فعلی مولاه»است،و هر گاه بصورت اختصار به حدیث غدیر اشاره شود همین جمله مد نظر قرار می گیرد،و راویان و محدثین نیز در هنگام اختصار به همین جمله اکتفا نموده اند و قرائن همراه آنرا حذف کرده اند.
نکته قابل توجه در این مقطع آن است که با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در سایر مطالبی که پیامبر(ص)در خطبه خود فرموده اند،معنای«مولی»و مراد از«ولایت»هم برای مخاطبین در غدیر بسیار واضح و روشن بوده،و هم برای هر منصفی که متن را مطالعه کند و شرایط خطبه را بطور کامل در نظر بگیرد واضح تر از آن خواهد بود که جای بحث و احتجاج باشد (1) .
منشأ این بحثها از آنجا شروع شده که اکثر راویان مخالف شیعه،فقط همین یک فقره از حدیث را نقل کرده اند،و متکلمین آنها برای دفاع از خود همه قرائن و مطالب تاریخ را رها کرده اند و از همه خطبه کلمه«مولی»را انتخاب کرده اند و به بحث درباره معنای لغوی و عرفی آن پرداخته اند .طبیعی است که در مقابل آنان علمای شیعه هم بر سر همین موضوع بحث نموده و به آنان جواب لازم را داده اند و بطور نا خواسته همه جوانب سخن بر سر همین یک کلمه مرتکز شده است .
اگر در سراسر خطبه غدیر دقت کنیم خواهیم دید که اکثر مطالب آن تفسیر و توضیحی برای روشن کردن کامل معنی«مولی»و مصداق آن،و ارزش إلهی و روایت»در اجتماع و ارتباط آن با توحید و نبوت و وحی است.
بنا بر این در حالیکه خود پیامبر(ص)مقصود و مراد از«مولی»را روشن کرده،معنی ندارد برای فهمیدن منظور آنحضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معانی عرفی این کلمه مراجعه کنیم،چه آنها با تفسیر خود حضرت مطابق باشد و چه نباشد.
و باز به گفته ای دیگر:مسلم است که مقصد اصلی از اجتماع و سخنرانی غدیر بیان مسأله ولایت بوده است،و این در حالی بوده که مردم اجمالا مطالبی در این باره از خود آن حضرت شنیده بودند.با توجه به این نکات معلوم است که اجتماع عظیم غدیر برای رفع هر گونه ابهام باقیمانده در مسأله ولایت و معنای مولا است.بنا بر این بسیار خنده آور خواهد بود که در چنان جمعی و در آن شرایط حساس درباره«مولا»مطالبی گفته شود که نه تنها موضوع را روشن نکند بلکه ابهام را بیشتر نماید و احتیاج به کتابهای لغت و امثال آن برای رفع ابهام باشد،بطوری که هر عاقلی قضاوت کند که اگر آن اجتماع نبود ولایت امیر المؤمنین(ع)بسیار واضح تر بود،و اصلا چه نیازی به تشکیل این مجلس بزرگ بود!!؟
بعبارت دیگر پیامبر اکرم(ص)که فصیح ترین مردم در سخن گفتن بودند،آن هم در مهم ترین سخنرانی خود در طول حیات،اگر بنا باشد مطلبی گفته باشند که مسلمانان فقط در فهم معنای تحت اللفظی آن پس از هزار و چهارصد سال بحث هنوز به نتیجه روشنی نرسیده باشند،این بر خلاف فصاحت است و هیچ پیامبری پیام الهی را چنین نرسانده است.درباره وضوح مقصود پیامبر(ص)در غدیر ذیلا چند حدیث تقدیم می شود:
1.از امام زین العابدین(ع)پرسیدند:معنای کلام پیامبر(ص)چیست که فرمود:«من کنت مولاه فعلی مولاه»؟فرمود:
«به مردم خبر داد که علی(ع)امام بعد از اوست» (2) .
2.ابان بن تغلب از امام باقر(ع)درباره«من کنت مولاه فعلی مولاه»سؤال کرد.حضرت فرمود :
«ای ابو سعید چنین مطلبی هم جای سؤال دارد!؟پیامبر(ص)به مردم فهمانید که علی(ع)به جای آن حضرت خواهد بود». (3)
3.از امام عسکری(ع)درباره«من کنت مولاه فهذا علی مولاه»سؤال شد.
فرمود.
«پیامبر(ص)می خواست او را علامتی قرار دهد که هنگام تفرق و اختلاف مردم،حزب خداوند شناخته شود». (4) .
برای آنکه بطور اختصار منظور از کلمه«مولی»را از لسان خود پیامبر(ص)
بیاد بسپاریم حدیثی که از امام صادق(ع)در این باره نقل شده ذکر می نماییم:
از امام صادق(ع)پرسیدند:منظور پیامبر(ص)از کلامی که در روز غدیر درباره علی(ع)فرموده :«من کنت مولاه فعلی مولاه...»چیست؟حضرت فرمود:
بخدا قسم همین سؤال را از خود پیامبر(ص)نیز پرسیدند،در پاسخ فرمودند:
«خداوند مولای من است و بر من از خودم بیشتر اختیار دارد و با امر او مرا امری و اختیاری نیست.و من مولای مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان بیشتر اختیار دارم و با امر من ایشان را امری و اختیاری نیست.و هر کس من صاحب اختیار او هستم و با امر من او را اختیاری نیست علی بن ابی طالب مولای اوست و بر او از خودش بیشتر اختیار دارد و با امر او برایش امری و اختیاری نیست» (5) .
معرفی کتاب درباره متن حدیث غدیر
همانطور که در زمینه سند حدیث غدیر بحثهای مفصلی در کتب شده است،در مورد متن حدیث هم تألیفات ارزنده ای وجود دارد که ذیلا به بعضی از آنها اشاره می شود:
1.معانی الأخبار،شیخ صدوق:ص 73 .63
2.کتاب«اقسام المولی فی اللسان»،شیخ مفید.
3.رسالة فی معنی المولی،شیخ مفید.
4.رسالة فی الجواب عن الشبهات الواردة لخبر الغدیر،سید مرتضی.
5.بحار الأنوار:ج 37 ص 253 .235
6.عوالم العلوم:ج 15/3 ص 379 .328
7.عبقات الأنوار،میر حامد حسین:جلد غدیر.
8.فیض القدیر فیما یتعلق بحث الغدیر،حاج شیخ عباس قمی.
9.الغدیر،علاامه امینی:ج 1 ص 399 .340
10.الغدیر فی الإسلام،شیخ محمد رضا فرج الله:ص 209 .84
11.المنهج السوی فی معنی المولی و الولی،محسن علی بلتستانی.
پی نوشتها:
(1) تبیین کامل در این باره،در قسمت اول از بخش هشتم کتاب اسرار غدیر(ص 167)خواهد آمد .
(2) معانی الأخبار:ص .63
(3) معانی الأخبار:ص .63
(4) اثبات الهداة:ج ص 139 ح .606
(5) عوالم:ج 15/3 ص 133 ح .190
چند تذکر:
1- این که سؤال کننده در المراجعات به آیه «یوم لایغنی مولی عن مولی » استدلال کرده که مولی به معنی صدیق می آید، صحیح و قطعی نیست، زیرا دیدیم که تفلیسی مولی را در این آیه به معنی خویشاوند دانسته است. و در تفسیر ابن عباس هم ذیل آیه چنین می گوید: «یعنی قرابة عن قرابة شیئا و کافر عن کافر و قریب عن قریب شیئا من الشفاعة و لامن عذاب الله ». (53) ظاهرا منظورش این است که مولی در این آیه به معنی کسی است که عهده دار امر کسی دیگر است و می خواهد به او کمک کند، از قبیل خویشان، و دوستان; و لذا در تفسیر المیزان مثلا (نظیر آنچه در مجمع البیان آمده) ذیل آیه، می گوید: «والمولی هوالصاحب الذی له ان یتصرف فی امور صاحبه و یطلق علی من یتولی الامر و علی من یتولی امره; و المولی الاول فی الآیة هوالاول والثانی هوالثانی » (54) (و کلمه مولی به معنای کسی است که حق دارد در امور [شخص] دیگری تصرف کند، و هم به آن کسی که وی نسبت به او ولایت دارد اطلاق می شود; و کلمه مولای اولی در آیه شریفه به معنای اولی و دومی به معنای دوم است) (55)
2- این که تفلسیی در وجه سوم می گوید مولی به معنی دوست آمده، اولا مولی را در این آیه ها به معنی ولی و ناصر گرفته اند، چنان که ابن عباس معادل آن را ناصر آورده، (56) و در تفسیر کشاف می گوید: «مولی الذین آمنوا: ولیهم و ناصرهم ». و ثانیا اگر هم به معنی دوست باشد، منظور دوست دارنده است، نه محبوب، چنان که از سیاق آیه معلوم است.
3- این که در وجه چهارم مولی به معنی «هم عهد» ضبط و به آیه «ولکل جعلنا موالی » استشهاد شده ظاهرا اشتباهی در این جا رخ داده است، زیرا موالی در آیه مزبور به معنی وارثان است، که دنباله آیه هم در همان عبارت تفلیسی آمده: «یعنی العصبه »; امکان دارد مصحح اشتباه کرده باشد.
و اما بررسی معانی مولی در قرآن; کلمه مولی و جمع آن (موالی) 21 مرتبه در17 آیه آمده است، که در ذیل آنها را به ترتیب سوره ها آورده، ضمنا بعد از کلمه مولی یا موالی تفسیری که در تنویر المقباس از ابن عباس (با علامت س) و در کشاف از زمخشری (باعلامت ز) آمده با تعیین صفحه و از کشاف به اضافه تعیین جلد ذکر می کنیم، بدین قرار:
1- در سوره بقره(2)، آیه آخر: واعف عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا: اولی بنا (س ص 42). سیدنا و نحن عبیدک، اوناصرنا، او متولی امورنا (ز -ج 1، ص 333).
2- در سوره آل عمران (3)، آیه 150: بل الله مولاکم: حافظکم ولاکم علی ذلک و ینصرکم علیهم (س - ص 58). ای ناصرکم (ز - ج 1، ص 425).
3- در سوره نساء (4)، آیه 33: ولکل جعلنا موالی: یعنی الورثة لکی یرث (س - ص 69). الوراث (ز - ج 1، ص 504).
4- در سوره انعام(6)،آیه 62: مولاهم الحق: ولیهم بالثواب و العقاب بالحق و العدل. ویقال مولاهم الحق: معبودهم بالحق (س ص 111). مالکهم الذی یلی علیهم امورهم (زج 2،ص 32).
5و6- در سوره انفال (8)، آیه 40: فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولی و نعم النصیر: مولاکم: حافظکم و ناصرکم علیهم، نعم المولی: الولی بالحفظ و النصرة (س - ص 148). ای ناصرکم و معینکم، فثقوا بولایته و نصرته (ز - ج 2، ص 220).
7- در سوره توبه (9)، آیه 51: «هو مولینا» اولی بنا (س - ص 159). ای الذی یتولانا و نتولاه، ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم (ز ج 2، ص 278).
8- در سوره یونس(10)، آیه 30: وردوا الی الله مولیهم الحق: الیهم الحق (س ص 173).
ربهم الصادق ربوبیته، اوالذی یتولی حسابهم و ثوابهم (ز ج 2، ص 344).
9- در سوره نحل (16)، آیه 76: و هوکل علی مولاه: ثقل علی ولیه و قرابته عیال علی عائله (س - ص 227). ای ثقل علی من یلی امره و یعوله (ز ج 2، ص 623).
10- در سوره مریم (19)، آیه 5: وانی خفت الموالی: یعنی الورثة، من ورائی: من بعدی (س - ص 254). کان موالیه - و هم عصبته (اخوته و بنو عمه) - شرار بنی اسرائیل فخافهم علی الدین (ز - ج 3، ص 4).
11- در سوره حج (22)،آیه 13: لبئس المولی: الرب، ولبئس العشیر: الخلیل و الصاحب (س - ص 278). الناصر (ز - ج 3، ص 147).
12 و13 - باز در سوره حج آیه آخر: واعتصموا بالله هو مولیکم: حافظکم، فنعم المولی: الحافظ (س - ص 284); ... فاعبدوه وثقوا به ولاتطلبوا النصرة الامنه، فهو خیر مولی و ناصر (ز ج 3 - ص 173).
14- در سوره احزاب (33)، آیه 5: فاخوانکم فی الدین: فادعو هم باسم اخوانکم عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و عبدالرزاق، و موالیکم: و باسم موالیکم (س - ص 350). اخوانکم فی الدین والولایة فیه...، یرید الاخوة فی الدین و الولایة فیه (ز ج 3، ص 522).
15 و16- در سوره دخان (44)، آیه 41: یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا: ولی حمیم یعنی قرابة عن قرابة شیئا و کافر عن کافر و قریب عن قریب شیئا من الشفاعة و لامن عذاب الله (س ص 418). ای مولی کان من قرابة او غیرها، عن ای مولی کان (ز ج 4، ص 280).
17و18 - در سوره محمد (47)، آیه 11: ذلک بان الله مولی: ناصر الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی: ناصر لهم (س - ص 428) ولیهم و ناصرهم (ز ج 4، ص 319).
19- در سوره حدید (57)، آیه 15: ماواکم النار هی مولاکم: اولی بکم النار (س ص 457/458). قیل هی اولی بکم ... و حقیقة مولاکم: محراکم و مقمنکم (جای شایسته و سزاوار شما)، ای مکانکم الذی یقال فیه هو اولی بکم...، و یجوز ان یراد هی ناصرکم، ای لاناصرلکم غیرها...، و قیل تتولاکم کما تولیتم فی الدنیا اعمال اهل النار (زج 4، ص 476).
20- در سوره تحریم (66)، آیه 3: والله مولیکم: حافظکم و ناصرکم (س ص 477). سیدکم و متولی امورکم (ز ج 4، ص 565) .
21- باز در سوره تحریم، آیه 5: و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه: حافظه و ناصره و معینه علیکما (س ص 477). ای ولیه و ناصره (ز ج 4، ص 566).
بنابراین، معانی ای که ابن عباس در تفسیر مولی و موالی آورده عبارتند از:
1- اولی، ذیل آیات: 1-7 و19.
2- حافظ، ولی، ناصر، و معین، ذیل آیات: 2- 5-12-13-17-18-20- و 21.
3- ورثه و عصبه، ذیل آیات:3 - و 10.
4- ولی و متولی (سرپرست)، ذیل آیات: 4-6- و9.
5- معبود و اله و رب، ذیل آیات: 4- 8 - و 11 (در آیه 4، دو احتمال داده است).
6- خویشاوند، ذیل آیات: 15 - و16.
7- ظاهرا، دوست: ذیل آیه 14.
و معانی ای که زمخشری آورده عبارتند از:
1- اولی، ذیل آیه 19.
2- ولی، ناصر و معین، ذیل آیات: 1، 2، 5،6، 11، 12،13،17، 18،19 و 21.
3- ورثه یا وراث و عصبه، ذیل آیات:3 و 10.
4- ولی و متولی (سرپرست)، ذیل آیات: 1، 8،9 و 20.
5- رب، ذیل آیه 8 (در آیه 8، دو احتمال داده است).
6- خویشاوند: ذیل آیات 15 و16.
7- ظاهرا، دوست: ذیل آیات:7، 14 و19 (در آیه 19،3 احتمال داده است).
8 - سید، ذیل آیات: 1 و 20 (در آیه 1،3 احتمال و در آیه 20، دو معنی ذکر کرده است).
9- مالک، ذیل آیه 4.
پس ابن عباس و زمخشری هر دو، هفتمین معنا را دوست تلقی کرده، و نیز هر دو، آیه شماره 4 (فاخوانکم فی الدین و موالیکم) را به این معنی تفسیر کرده اند. علاوه بر این که می توان گفت زمخشری آیه های شماره 7 (هو مولینا) و شماره 19 (ماواکم النار هی مولاکم) را هم به این معنی دانسته است. تفلیسی هم در وجه سوم گفت مولی به معنی دوست می آید، و آیه های سوره محمدصلی الله علیه وآله و سوره تحریم را در ذیل آن ذکر کرد.
حال ببینیم حق مطلب چیست؟
قبلا توجه داشته باشیم که بحث به این صورت است: که ثابت شود که مثلا در فلان آیه و عبارت راهی ندارد جز این که لغت موردنظر به فلان معنا باشد; البته اگر این طور ثابت شد، حتی اگر اهل لغت هم آن معنا را برای آن لغت ذکر نکرده باشند می گوییم توجه نداشته اند و کارشان نقص دارد.
نه به این صورت که بگوییم فلان لغت در فلان عبارت معنایش چنین است، و دلیلمان این باشد که وقتی لغت را به این معنی بگیریم عبارت مزبور غلط نمی شود; گرچه اگر به آن معناهایی هم که در کتب لغت ذکر شده معنی کنیم باز صحیح است ; مثلا در آیه «یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا» می بینیم اگر مولای دوم را به معنای محبوب بگیریم، عبارت غلط نمی شود، اما اگر به معنای خویشاوند هم بگیریم - چنان که تفلیسی گفت (در وجه نخستین)، و هم چنین ابن عباس و زمخشری (ص 16، شماره 15و16)، باز صحیح خواهد بود; و یا ممکن است در آیه یا عبارتی، ببینیم معنای محبوب موجب غلط شدن آن نمی شود، و اگر معنای دیگری هم که در کتب لغت آمده، مثل تابع، مطیع و جز آنها را اراده کنیم - باز صحیح است; در این صورت دلیل نمی شود که برخلاف قاعده و اصل، از معنای متبادر یا حقیقی آن و معانی ای که لغویان ذکر کرده اند عدول نموده، معنای دیگری برای لغت مورد بحث اثبات کنیم.
با این مقدمه می گوییم: کلا آیاتی که به نظر ابن عباس و زمخشری و تفلیسی و امثال آنان، در آنها مولی به معنی دوست (محبوب؟) آمده، پنج آیه است، که در ذیل هر یک را مطرح نموده مورد بررسی قرار می دهیم:
1- آیه 5 سوره احزاب: «فاخوانکم فی الدین وموالیکم »، که در تفسیر ابن عباس و زمخشری آمده بود.
لکن دیدیم که تفلیسی، در وجه ششم موالی را در این آیه به معنی آزاد کردگان دانسته است، و طبرسی در مجمع البیان (ذیل آیه) می گوید: و موالیکم: ای بنوا اعمامکم (موالی شما: یعنی پسرعموهایتان)، و بعد دو نظریه دیگر (آزاد شده ها، و دوستان) را هم نقل کرده است. و معنای محبوب ظاهرا معنایی تحمیل گونه است.
2- آیه 51 سوره توبه: «هو مولینا»، که زمخشری تفسیر کرد به الذی یتولانا و نتولاه.
می گوییم: این که می گوید الذی یتولانا و نتولاه (آن که ما را دوست دارد و آن که ما او را دوست داریم محب ما و محبوب ما)، اولا نمی شود هر دو معنی مراد باشد، زیرا لازمه اش استعمال لفظ در بیش از یک معنا است که مورد اشکال است. (57) و ثانیا اصلا منظور این نیست که در دو معنی به کار رفته، بلکه منظور این است که چون او یاور و سرور یا دوستدار ما است، ما هم او را دوست می داریم (و به او اطمینان داریم، و بر او توکل می کنیم ... الی غیر ذلک)، پس مولی در همان معنی یاور، سرور، یا دوستدار استعمال شده است. و ثالثا ابن عباس و دیگران مولی را در این آیه به معنی اولی دانسته اند.
3- آیه 11 سوره محمد صلی الله علیه وآله: «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم »، که تفلیسی در وجه سوم عنوان کرده بود.
اما در ص 15، تذکر 2، بحث شد که مولی را به معنی ناصر گرفته اند. و اگر هم در معنی دوستی باشد، منظور محب است نه محبوب.
4- آیه 15 سوره حدید: «ماواکم النار هی مولاکم ».
که غالبا آن را به معنی اولی تفسیر کرده اند، یا به معنی ناصر. و اگر هم در معنی دوستی باشد، ظاهرا منظور محب است.
5- آیه 5 سوره تحریم: «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه »، در وجه سوم از وجوهی که تفلیسی عنوان نموده است.
و دیدیم که به حافظ و ناصر و معین تفسیر شده است.
نتیجه بحث
خلاصه بحث آن که - علاوه بر این که متبادر از مولی در عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه »، سرور و صاحب اختیار است (به معنای حقیقی کلمه، که مفادش همان اولی در تصرفات است، و با امامت یکی می شود)، و معنای حقیقی آن همین معنا است، و به علاوه، چنان که بحث کرده اند، دلایل قطعی در بین هست که در این عبارت معنی دوستی مورد نظر نبوده است - ، اساسا دلیلی برای این مطلب که مولی به معنای محبوب آمده باشد، در دست نیست، و اگر در روز واپسین و یوم الندامه حسابرسی کنند (که خواهند کرد)، و به آنان که تعصب بیجا به خرج داده و خواسته خدا و رسول صلی الله علیه وآله را زیر پا گذاشته اند بگویند چرا چنین کردید پاسخی نخواهند داشت. ان الله لطیف خبیر.
یادداشتها
1- در فرهنگهای عربی معانی متعددی برای نفس ذکر کرده اند، از قبیل: روح، چشم، خون، شخص انسان، تن، عین چیزی، و جز آنها (لسان العرب و غیره).
2- گاهی هم جان و روان را فرق می گذارند; رک: فرهنگ معین، و لغتنامه دهخدا.
3- رک: کتب کلامی شیعه، مانند شرح تجرید الاعتقاد، بخش امامت، مساله سوم (ص 366); شرح باب حادی عشر، بخش امامت، مبحث چهارم (ص 44).
4- دو مرجع پیشین، به ترتیب: مساله هفتم (ص 381 تا397)، و مبحث پنجم (ص 44 - عبارت شرح باب حادی عشر بعدا نقل می شود).
5- سوره آل عمران (3)، آیه 60.
6- تفاسیر شیعه، مانند: مجمع البیان طبرسی، ذیل آیه مزبور (ج 2، ص 451 به بعد); والمیزان، ذیل آیه (ج 3، ص 242 به بعد). و تفاسیر اهل تسنن، مانند: کشاف زمخشری، ذیل آیه (ج 1، ص 368); و تفسیر طبری، ذیل آیه مزبور و دو آیه قبل از آن (ج 6، ص 467 تا 475).
7- رک، مثلا: تبیان شیخ طوسی; و مجمع البیان طبرسی، هر دو ذیل آیه و تفاسیر دیگر.
8- رک، مثلا: تفسیر طبری; و تفسیر کشاف، هر دو ذیل آیه; و جز آنها.
9- شرح باب حادی عشر، بخش امامت، مبحث پنجم (ص 45).
10- فاضل مقداد، در بحث صفات سلبیه، اثبات کرده که اتحاد بطور کلی باطل است (ص 21).
11- شرح تجرید علامه، بخش امامت، مساله هفتم (ص 385).
12- سوره آل عمران (3)، آیه 93.
13- سوره انعام (6)، آیه 54.
14- سوره یونس (10)، آیه 15.
15- سوره بقره (2)، آیه 44.
16- سوره اعراف (7)، آیه 23.
17- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص 48 (بعدا تمام عبارت ابن عباس نقل خواهد شد).
18- تفسیر المنار، ذیل آیه (ج 3; ص 322).
19- مسند احمدبن حنبل، ج 4، ص 357; وسائل الشیعه، ج 11، ص 436 تا 438.
20- در گذشته هم از این گونه اعمال انجام داده اند، چنان که مسلم در کتاب حدیثش، معروف به صحیح مسلم، در باب فضائل علی علیه السلام، روایت غدیر را کاملا نقل نکرده و مقداری از آن را حذف کرده است; به نقل از المراجعات، ص 207.
21- تفسیر المیزان، ذیل آیه مباهله (ج 3، ص 257 به بعد).
22- سوره بقره (2)، آیه 49; سوره اعراف (7)، آیه 141; سوره ابراهیم (14)، آیه 6. نظیر این آیات در چند مورد دیگر آمده است، مانند: سوره اعراف(7)، آیه 127; سوره قصص(28)، آیه 4; سوره مؤمن (یا غافر: 40); آیه 35.
23- سوره نساء (4)، اول سوره.
24- همان، آیه 3.
25- سوره آل عمران، آیه 42.
26- سوره نساء، آیه 32.
27- همان، آخر سوره.
28- اسباب النزول، ص 75.
29- مجمع البیان طبرسی، ذیل آیه مباهله.
30- تفسیر کبیر فخر رازی، ذیل آیه (جزء هشتم، ص 86).
31- تبیان شیخ طوسی، ذیل آیه (ج 2، ص 485).
32- تفسیر برهان، ذیل آیه (ج 1، ص 286).
33- نورالابصار شبلنجی، باب دوم، ص 223/224; و تفسیر خازن، ذیل آیه (ج 1، ص 242).
34- درالمنثور، ذیل آیه (ج 2، ص 39).
35- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل آیه (ص 48).
36- المیزان، ذیل آیه (ج 3، ص 260 به بعد).
37- همان، ص 245.
38- مخصوصا فارسی زبانان کمتر به این مغالطه توجه دارند، و اذهانشان بیشتر مورد سوء استفاده واقع می شود.
39- المراجعات، مراجعه 58، شماره 1; الصواعق المحرقه، ص 41.
40- المراجعات، مراجعه 58، شماره 2; الغدیر، ج 1، ص 384.
41- الغدیر، ج 1، ص 366.
42- تهذیب اللغه، ذیل ماده ولی (ج 15، ص 448).
43- کابلی در صواقع، ص 383; به نقل عبقات الانوار، ج 1، ص 18.
44- عبقات الانوار، ج 8، ص 292.
45- ظاهرا حلیف و عقید به یک معنی هم به کار می روند، و همان مولی الموالاة (تفسیر کشاف، ج 1، ص 504/505) است.
46- الغدیر، ج 1، ص 362 به بعد.
47- مآخذ اهل تسنن درباره این مطالب در عبقات الانوار، ج 5، از ص 233 به بعد ذکر شده است.
48- المحلی، تالیف ابن حزم، ج 4، ص 161; به نقل از الغدیر، ج 1، ص 334. و نیز صواعق المحرقه،ص 215; و ملحق به آن (که در آخر الصواعق چاپ شده) به نام طهیر الجنان و اللسان، ص 32، و 35; و در موضع اخیر یک دلیل دندان شکن هم آورده و بدین مضمون می گوید اگر قتال با علی موجب قدح باشد پس چرا عایشه و زبیر و طلحه و دیگران هم با علی جنگیدند؟ (مصادره).
49- سوره احزاب (33)، آیه 36.
50- مولاکم را در این آیه غالبا، حتی ابن عباس، چنان که نقل کردیم، به معنی اولی بکم دانسته اند، و زمخشری در ذیل آیه (ج 4، ص 476) یک وجه لغوی برای آن ذکر کرده است.
51- المراجعات، مراجعه 57.
52- وجوه قرآن، ذیل لغت مولی (ص 278).
53- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل آیه (ص 418).
54- تفسیر المیزان، ذیل آیه (ج 18، ص 157).
55- ترجمه تفسیر المیزان، ج 18، ص 236.
56- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل دو آیه (ص 428، و ص 477).
57- اصول الفقه، مبحث «استعمال اللفظ فی اکثر من معنی » (استعمال لفظ در بیش از یک معنا)، (ج 1، ص 32).
مشخصات تفاسیر و برخی دیگر از مآخذ
1- علی بن احمد واحدی (م: 468 ه ق): اسباب النزول، مطبعه هندیه مصر، 1315.
2- شیخ محمد عبده (م: 1294 ه) و محمد رشیدرضا (م: 1354 ه ): تفسیر المنار، فقط 12 جلد منتشر شده، بیروت، 1373/1374.
3- علامه طباطبائی (معاصر): تفسیر المیزان، 20 جلد، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، از1393 به بعد.
4- سیدهاشم بن سلیمان بحرانی (م 1107 یا1109 ه ق): تفسیر برهان، چهار جلد رحلی، تهران، 1334هش.
5- شیخ ابوجعفر طوسی (385-460 ه ق): تفسیر تبیان، ده جلد، داراحیاء التراث العربی، افست از چاپ نجف،1376 ه .
6- ابن عباس (صدر اسلام): تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، یک جلد، تهران، انتشارات استقلال.
7- محمدبن جریر طبری (224-310): جامع البیان عن تاویل القرآن (یا فی تفسیر القرآن)، معروف به تفسیر طبری، 30 جلد، دارالمعارف مصر، 1374 ه ق.
8- جلال الدین سیوطی (849-911): تفسیر درالمنثور، شش جلد، دارالمعرفة، بیروت، 1314.
9- جارالله محمودبن عمر زمخشری (قرن پنجم و ششم ه ): تفسیر کشاف، چهار جلد، نشر ادب الحوزه، بیروت،1366 ه .
10- فضل بن الحسن طبرسی (قرن پنجم و ششم ه ): تفسیر مجمع البیان، ده جلد، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1373/1374 ه .
11- محمدبن عمر معروف به فخر رازی (م 660 ه ق.): مفاتیح الغیب، معروف به تفسیر کبیر فخر رازی، 32 جزء در16 مجلد، مصر، مطبعة البهیه، 1934-1962؟.
12- سید محمد باقر موسوی: ترجمه تفسیر المیزان، 20 جلد، انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین)، شماره 266، قم، 1367.
13- شیخ محمدرضا مظفر (معاصر): اصول الفقه، دو جلد، بیروت، منشورات اعلمی.
14- ابن حجر هیتمی (م 974 ه ): الصواعق المحرقه، و ملحق آن: تطهیر الجنان و اللسان، مکتبة القاهرة، 1375 ه .
15- میرحامد حسین هندی لکنهوی (م 1306 ه ق.): عبقات الانوار، ناشر حسین مولانا، چاپ جدید،1407 به بعد.
16- علامه امینی (معاصر): الغدیر، 20 جلد (11 جلد چاپ شده)، بیروت،1397.
17- خواجه نصیرالدین طوسی (597-672 ه )، و علامه حلی (648-726 ه ): کشف المراد (فی شرح تجرید الاعتقاد، معروف به شرح تجرید علامه، مؤسسه نشر اسلامی (جامعه مدرسین)، شماره 413، قم،1407.
18- علامه حلی (همان)، و فاضل مقداد (م 826 ه .): النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، معروف به شرح باب حادی عشر، تحقیق دکتر مهدی محقق، انتشارات دانشگاه مک گیل، شعبه دانشگاه تهران، شماره 38، 1365 ه ش.
19- سید مؤمن بن سید حسن شافعی شبلنجی (قرن 13 و 14 ه ): نورالابصار، بیروت،1409 ه .
20- حبیش بن ابراهیم تفلیسی (م 558ه ): وجوه قرآن، انتشارات دانشگاه تهران، شماره 720، 1340 ه ش.
21- محمدبن الحسن الحر العاملی: وسائل الشیعه، تهران، انتشارات اسلامیه،1387 ه ق
ضمن تمجید و تقدیر از مقاله مزبور، که چون غالبا از مدارک خود اهل تسنن برگرفته شده، در جای خود مقاله ای ممتع و معتبر است، می خواهیم به بهانه آن مقاله در دو مورد بحثی ارائه دهیم:
مورد اول - نویسنده در آن مقاله (صفحه 39) از فخر رازی نقل می کند که حضرت علی علیه السلام طبق آیه مباهله به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله است. و باز در صفحه 45، در جواب آنان که کلمه «مولی » را در فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه وآله در واقعه غدیرخم، به معنی دوست گرفته اند می گوید: «ه: خداوند متعال مدتها قبل از این واقعه، حضرت علی علیه السلام را به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله در آیه مباهله اعلام نموده ... بود.»
گرچه در این مقاله راجع به این آیه بحث نکرده و این معنی را که طبق آیه مباهله، علی علیه السلام به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله است، به نقل از فخر رازی پذیرفته است، لیکن به نظر می رسد معنی صحیحی نیست، بلکه نفس در آیه مزبور به معنی «خود» می باشد (که در کتب لغت عربی می گویند، به معنی عین) (1) و جمع آن به معنی خودها; مثلا می گوییم خودش آمد یا خودشان آمدند (جاء هو نفسه یا بنفسه، و هم جاؤا انفسهم یا بانفسهم). در صورتی که جان (بدون تشدید نون)، آن طور که در فرهنگنامه ها، از قبیل فرهنگ نفیسی، فرهنگ معین، و لغتنامه دهخدا ذکر شده، در فارسی به معنی: روح انسانی، روان، (2) عزیز، گرامی، معشوق، تن، نیرو، مرگ، حیات، خاطر، دلاوری، مردانگی، سلاح جنگ، دهان و باد، آمده است، که از همه معروفتر و متبادر به ذهن، روان، عزیز و گرامی است. و در تفسیر نفس به جان، فقط معنی روان می تواند موردنظر باشد.
مطلب بدین قرار است که متکلمان امامیه برای اثبات امامت و خلافت بلافصل علی علیه السلام از جمله دلایلی که بیان کرده اند، یکی هم استدلال به لزوم افضل بودن امام نسبت به سایرین است. مفاد این قاعده در طرفین کلیت دارد، به این معنی که امام باید افضل باشد، و هر کس افضل است باید امام باشد، وگرنه تقدیم مرجوح بر راجح یا مفضول بر فاضل لازم می آید، که عقلا و سمعا قابل قبول نیست. (3) و این متکلمان مدعی اند که علی علیه السلام پس از رسول الله صلی الله علیه وآله افضل از همه (و در مورد بحث، مخصوصا افضل از مدعیان امامت و خلافت) بوده است. و در مقام اثبات فضلیت حضرت علی علیه السلام نسبت به سایرین از جمله دلایل متعددی که عنوان کرده اند (4) یکی استدلال به آیه مباهله است و می گویند طبق کلمه «انفسنا» در آیه مزبور و جریان عملی آن، علی علیه السلام مساوی و همدوش پیامبرصلی الله علیه وآله حساب شده و همان طور که حضرت رسول صلی الله علیه وآله افضل بر دیگران (و مخصوصا «مدعیان امامت » در بحث امامت) بود، علی علیه السلام هم نسبت به آنان افضلیت دارد.
آیه مباهله که در سوره آل عمران آمده این است: فمن حاجک فیه من بعد ماجائک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم و نساءنا و نساءکم وانفسنا و انفسکم، ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین، (5) که در تفاسیر شیعه و نیز اهل تسنن درباره آن بحث کرده و توضیح داده اند که خداوند به پیامبرصلی الله علیه وآله دستور می دهد با نصارای نجران مباهله کند. (6)
مباهله از ریشه بهل (یا بهله) به معنی لعن و نفرین کردن آمده، و اصطلاح شده برای مواردی که مثلا دو گروه مخالف که هر کدام عقیده دیگری را قبول ندارد، اگر با استدلال برای یکدیگر، قانع نشدند ممکن است مباهله کنند، بدین معنی که از خدا بخواهند بلا، عذاب و عقوبتش را برطرفی که عقیده اش باطل است نازل فرماید.
آیه مزبور در این زمینه نازل شده که (طبق این آیه و روایات مربوط به آن) خداوند به پیامبرصلی الله علیه وآله دستور می دهد به نصارای نجران بگو اکنون که مطالب ما را درباره عیسی علیه السلام نمی پذیرید بیایید مباهله کنیم. و صورت اجتماع برای مباهله را چنین دستور می دهد که بگو ما سه گروه می آییم، شما هم سه گروه: 1- ابناء 2- نساء3- انفس. که و اهل تسنن (8) در موقع قرار مباهله از طرف پیامبرصلی الله علیه وآله پنج نفر آمده بودند: خود پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، و حضرت حسن علیه السلام و حضرت حسین علیه السلام. و مسلم است که مصداق «ابناءنا» حسن و حسین علیهماالسلام بودند، و زهرا سلام الله علیها مصداق نساءنا، و پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام مصداق انفسنا. فعلا نمی خواهم بحثهایی را که درباره این آیه در کتب تفسیر و کلام مطرح شده عنوان کنم، و نیز نمی خواهم بحث کنم که در همه مواردی که پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام را به منزله نفس خودشان ذکر کرده اند نفس به معنی خود است یا نه، و نیز منکر این نیستم که آن حضرت صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرموده اند: لحمک لحمی و دمک دمی و نظایر آنها که از مسلمات است، بلکه منظورم «انفسنا» در آیه مباهله است که می گوییم نفس در این جا به معنی جان نیست، بلکه به معنی خود است و جمعش به معنی خودمان; و معنی آیه این است که ای پیامبر به آنها (نصارای نجران) بگو: ما خودمان می آییم و فرزندانمان و زنانمان، شما هم خودتان و فرزندانتان و زنانتان. و بعد پیامبرصلی الله علیه وآله به عنوان اطاعت امر الهی (که جز این نمی کند) در عمل آن افراد را به عنوان مصداقهای کلمات مذکور در آیه با خود آورد; یعنی عملا مصداق انفس، خود حضرت صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام می شوند، و بدین لحاظ است که علی علیه السلام مساوی و همدوش پیامبرصلی الله علیه وآله به حساب می آید; فاضل مقداد در شرح باب حادی عشر می گوید: «انه افضل الناس بعد رسول الله فیکون هوالامام، لقبح تقدیم المفضول علی الفاضل; اما انه افضل فلوجهین: الاول انه مساوللنبی صلی الله علیه وآله، والنبی افضل فکذا مساویه، و الا لم یکن مساویاله. و اما انه مساوله فلقوله تعالی فی آیة المباهلة وانفسنا... و لاشک انه لیس المرادان نفسه هی نفسه لبطلان الاتحاد، فیکون المراد انه مثله و مساویه...» (9)
(دلیل دوم بر امامت و خلافت بلافصل علی علیه السلام این است که او پس از رسول الله صلی الله علیه وآله برترین مردم است، لذا او امام است، زیرا تقدیم مرجوح بر راجح قبیح است [و قابل قبول نیست، مخصوصا از طرف خدا]. و اما این که علی علیه السلام مساوی پیامبرصلی الله علیه وآله است به خاطر این است که خدای تعالی در آیه مباهله فرموده است: «وانفسنا» ... و شکی نیست که منظور این نیست که جان علی علیه السلام همان جان پیامبرصلی الله علیه وآله است. زیرا اتحاد باطل است. (10) بنابراین، منظور این است که علی علیه السلام همانند و مساوی پیامبرصلی الله علیه وآله است...).
در امثال این عبارت دو احتمال نسبت به نفس هست: یکی این که منظورشان از نفس جان به معنی روح، و دیگری این که به معنی خود باشد، و نظر من این است که اولی صحیح نیست و فقط دومی صحیح است.
بنابر معنی دوم اگر بخواهیم تشبیه کنیم، مثل این است که در یک حزب بخواهند جلسه ای تشکیل بدهند و یکی از سران و مؤسسان حزب اعلان کند که مثلا جلسه حزب فردا تشکیل می شود، ما خودمان می آییم، اعضا هم حاضر شوند و کارمندان هم بیایند; وقتی می گوید «خودمان » منظور سران و رؤسا و مؤسسان و صاحبان اصلی است، گرچه ممکن است میان آنها مراتبی برقرار باشد، ولی همه سران هستند و همدوش.
راجع به ذیل عبارت که می گوید: «شکی نیست که منظور این نیست که جان علی علیه السلام جان پیامبرصلی الله علیه وآله است »، و نظیر همین عبارت در شرح تجرید علامه نیز ذکر شده (11) و می گویند اتحاد نفس محال است، بعدا حث خواهیم کرد.
به هر حال انفسنا در این آیه، یعنی خودمان، که استعمال فراوان دارد و در قرآن هم مکرر به این معنی به کار رفته، مانند: کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل الا ماحرم اسرائیل علی نفسه. (12) فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمة. (13) قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی. (14) اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم. (15) قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. (16) و ده ها آیه دیگر. ابن عباس هم انفسنا را به معنی خودمان تفسیر کرده و گفته است: «... و انفسنا نخرج بانفسنا (17) (بیرون می آییم خودمان)». و با توجه به این معنی، مفهوم آیه، بدون نیاز به هر سخن بحث انگیز، واضح، و شبهه هایی که برای برخی مخالفان پیش آمده برطرف می گردد.
اینک برای تکمیل بحث نکاتی را در ارتباط با سخنان شیخ محمد عبده در این مورد، ذکر می کنیم:
در تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله، گفتاری از شیخ محمد عبده بدین صورت ذکر شده است:
روایات متفقند بر این که پیامبرصلی الله علیه وآله برای مباهله علی و فاطمه و دو فرزند آنان (حسن و حسین) را برگزید، و کلمه نساء را بر فاطمه و کلمه انفسنا را فقط بر علی، حمل می کنند. و مصادر این روایات شیعه اند. و منظورشان از آنها معلوم است. و تا توانسته اند در ترویج آنها کوشیده اند، تا آنجا که بر بسیاری از اهل سنت رواج یافته است. لکن جاعلان آن روایات آنها را خوب تطبیق نکرده اند، زیرا عرب کلمه نساء را نمی گوید و دخترش را اراده کند، مخصوصا وقتی همسران داشته باشد، و این معنی از زبان عربی فهمیده نمی شود، و از این بعیدتر آن که از انفسنا (فقط) علی علیه السلام اراده شود. (18)
جای تاسف است که از افرادی مانند شیخ محمد عبده چنین سخنانی مطرح شود، اما حال که مطرح شده باید مورد بررسی قرار گیرد. لذا با بیان چهار نکته درباره آنها بحث می کنیم:
1- آیا انکار مطالبی که متفق علیه میان شیعه و اهل تسنن است به کجا خواهد انجامید؟ آیا اعتبار معارف و احکام اسلامی متزلزل نخواهد شد؟ آیا برای وصول به حقایق دینی این سند (یعنی اتفاق شیعه و سنی) کاملا مورد اطمینان نیست؟ شگفت آور است که اتفاق را قبول دارید و مع ذلک بدون هر مدرکی و به صرف تعصب و فرض قبلی صحت عقیده خود این جملات را می گویید، و یا می نویسید، که ... و من سن سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها. (19) اگر این طور باشد چه مانعی می بینید از این که هر جا خوشتان نمی آید آیات قرآن را هم از جعلیات شیعه قلمداد کنید؟ اگر دیده اید شیعه بعضی ادعاهای اهل تسنن را که گاهی روایات متعددی هم درباره آنها نقل می کنند مردود و ساختگی می دانند، از آن مطالبی نیست که روایات آنها متفق علیه بین فریقین باشد، و ثانیا راویان آنها را بررسی نموده و ثابت کرده اند که نامعتبر و حتی گاهی ساختگی و مختلق هستند. اخیرا رایج و به اصطلاح مد شده که در مواردی که در برابر مطالب شیعه، که در کتب خودشان هم، مانند صحاح سته و غیره، مدارک آنها موجود است، جوابی ندارند، می گویند این مدارک از جعلیات شیعه است! و گاهی در چاپهای اخیر آنها را از کتبشان حذف می کنند! (20) زهی ایمان و احساس مسؤولیت! و زهی اعتقاد به قیامت و حسابرسی! چه کسی را گول می زنند! مگر نمی خواهند تابع حق باشند؟
2- می گوید عرب، نساء نمی گوید و غیر همسرش، - مثلا دخترش - را اراده کند.
مثل این که فقط ایشان عربند و زبان عربی می فهمند! آیا قرنها علما و مفسران بزرگ عرب زبان و غیر عرب زبان حتی از خود اهل تسنن، متوجه نشده اند و زبان عربی نمی دانسته اند! (21) آیا در قرآن کریم که در موارد متعدد نساء گفته و همسر را اراده نکرده غلط گفته است؟ برای نمونه به این آیات توجه کنیم:
یذبحون (یایقتلون) ابناءکم ویستحیون نساءکم، (22) که مخصوصا با وجود همسران، اطلاق بر دختران یعنی کودکان دختر شده است.
و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثیرا و نساءا...، (23) وان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ماطاب لکم من النساء... (24) ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین. (25) للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن. (26) و ان کانوا اخوة رجالا ونساء... (27) و آیات دیگر.
3- اما این که در برخی مراجع، چه از شیعه و چه از اهل تسنن، می گویند مراد از انفسنا علی علیه السلام است، به دو صورت بیان شده:
ا - ظاهر برخی عبارت، مثل عبارات شرح باب حادی عشر (که قبلا نقل شد)، و نقل اسباب النزول واحدی از شعبی، (28) و صریح برخی عبارات، مثل عبارات تفسیر مجمع البیان که در ذیل آیه می گوید: «و انفسنا: یعنی علیاعلیه السلام خاصة، و لایجوز ان یکون المعنی به النبی صلی الله علیه وآله، لانه هو الداعی و لایجوز ان یدعو الانسان نفسه و انما یصح ان یدعو غیره، و اذا کان قوله وانفسنا لابد ان یکون اشارة الی غیر الرسول صلی الله علیه وآله وجب ان یکون اشارة الی علی علیه السلام لانه لااحد یدعی دخول غیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و زوجته و ولدیه فی المباهلة...» (29) (و انفسنا: منظور فقط علی علیه السلام است، و جایز نیست که پیامبرصلی الله علیه وآله منظور باشد، زیرا او فراخواننده است و جایز نیست که انسان خودش را فرا خواند، و فقط صحیح است که غیر خود را فرا خواند، و وقتی بنا شد انفسنا فقط اشاره به غیر پیامبرصلی الله علیه وآله باشد باید اشاره به علی علیه السلام باشد، زیرا هیچ کس ادعا نکرده که غیر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام و همسرش و دو فرزندش داخل در مباهله بوده اند...)، و نیز صریح عبارات تفسیر فخر رازی به نقل از محمودبن الحسن الحمصی (30) این است که از انفسنا فقط علی علیه السلام منظور بوده است.
ب - لکن صریح اکثر عبارات مثل عبارات تفسیر تبیان شیخ طوسی، (31) و حدیث دومی که در تفسیر برهان از امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده، (32) و مخصوصا در مدارک اهل تسنن، مثل نورالابصار شبلنجی به نقل از تفسیر خازن که می گوید: «خداوند از ابناء حسن و حسین، و از نساء فاطمه، و از نفس (منظور همان انفس است) نفس آن حضرت صلی الله علیه وآله و علی را اراده کرده است...، پس (هنگامی که نصاری برای مباهله) به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله آمدند، آن حضرت حسین را به سینه چسبانیده (احتضن الحسین)، و دست حسن را گرفته بود، و فاطمه پشت سر پیامبرصلی الله علیه وآله، و علی پشت سر فاطمه راه می رفت، و پیامبرصلی الله علیه وآله می گفت هرگاه دعا کردم آمین بگویید...»، (33) و در المنثور سیوطی به نقل از جابر، (34) این است که مراد از انفسنا حضرت رسول صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام، هر دو می باشند.
اصل این دو نظریه مربوط است به کلمه ندع در آیه، که از دعاء و دعوت به معنی فرا خواندن، حضور طلبیدن، و کمک گرفتن آمده است، و تعلق آن به ابناء و نساء اشکالی ندارد، اما تعلقش به انفس، در صورتی که خود رسول الله صلی الله علیه وآله هم مراد باشد این اشکال را به نظر می آورد که نمی شود انسان خودش را فرا خواند یا حضور خودش را بخواهد (الانسان لایدعو نفسه)، لذا گفته اند از انفس فقط علی علیه السلام موردنظر است; آن وقت این مطلب به ذهن می آید که بنابراین، علی علیه السلام و پیامبرصلی الله علیه وآله یکی می شوند و بحث اتحاد پیش می آید، و جواب داده اند که منظور اتحاد نیست، بلکه مقصود همانندی است.
اما آنچه صحیح تر به نظر می رسد این است که بگوییم هر دو مورد نظرند، و استعمال و تعلق دعوت هم نسبت به آن اشکالی ندارد، زیرا معلوم است که آیه به حضرت صلی الله علیه وآله دستور می دهد که به نصارا بگو برای مباهله این سه گروه حاضر می شوند یا می آیند، و کلمه ندع در چنین معنایی به کار رفته است، لذا ابن عباس در تفسیر آن این طور می گوید: «... ندع ابناءنا: نخرج ابناءنا، و ابناءکم: اخرجوا انتم ابناءکم، و نساءنا: نخرج نساءنا، و نساءکم: اخرجوا انتم نساءکم، وانفسنا: نخرج بانفسنا، و انفسکم: اخرجوا انتم بانفسکم...»; (35) چنان که می بینیم دعوت را به اخراج (بیرون آوردن، در مورد ابناء و نساء) و خروج (بیرون آمدن، در مورد انفس) تفسیر کرده است. به همین لحاظ در ترجمه آیه (ص 2و3) گفتیم «ما سه گروه می آییم، شما هم سه گروه بیایید».
ولی هر کدام باشد - چه فقط علی علیه السلام منظور شود، و چه علی علیه السلام و پیامبرصلی الله علیه وآله - موجب اشکالی نمی شود، و برای صورت اول در بند (نکته 4) توضیح بیشتر داده خواهد شد.
4 - منظورشان از این که می گویند از (نساءنا) فاطمه سلام الله علیها مورد نظر بوده، این نیست که صیغه جمع بر یک فرد اطلاق شده، بلکه منظور این است که پیامبرصلی الله علیه وآله در عمل و به عنوان مصداق در مورد نساء فاطمه سلام الله علیها را آوردند; (36) مثل این که دو مدرسه بخواهند با هم مسابقه ورزشی برگزار کنند، و برای این که معلوم باشد مسابقه مثلا مخصوص دانش آموزان نیست بگویند برای مسابقه، معلمان، دانش آموزان، و اعضای اداری می آیند، و بعدا در موقع قرار، از اعضای اداری یک نفر بیاید، به هر حال جنبه مصداق غیر از مفهوم لفظ است. (37) البته این بیان را در مورد انفسنا هم به فرض این که ندع را به معنی فرا خواندن مثلا بگیریم و مصداق انفسنا را فقط علی علیه السلام بدانیم، می توان مطرح کرد، لکن گفتیم ضرورتی ندارد و پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام هر دو مصداق آن هستند.
مورد دوم - که مهمتر هم هست، پذیرش مولی به معنی دوست، به طور مبهم می باشد، که در صفحه 43 مشکوة از همان شماره مطرح شده است، بدین صورت: «بعضی از بیخبران یا مغرضان اشکال نموده اند که مولی به معنی دوست می باشد، و مقصود پیامبرصلی الله علیه وآله تفهیم این امر بوده است، و ارتباطی به مساله امامت ندارد. آری یکی از معانی مولی همان دوست است، ولی قرائن حالیه و مقالیه و ... کاملا دلالت دارد که در این جا مقصود از مولی امامت و پیشوایی بوده است...».
جای تعجب است که این مغالطه که از طرف اهل تسنن مطرح شده مورد توجه نویسنده مقاله و عده ای دیگر واقع نشده است. (38)
قضیه از این قرار است که این مغالطه کنندگان گفته اند جریان غدیر، با آن خصوصیات و متوقف کردن آن جمعیت حدود یک صد هزار نفری در آن آفتاب سوزان با برگرداندن آنان که جلو افتاده بودند و انتظار رسیدن آنان که عقب مانده بودند، و ایراد آن خطبه با ویژگیهای مطرح شده در آن و اعتراف گرفتن پیامبرصلی الله علیه وآله از جمعیت به این که بر آنها ولایت مطلق دارد و حق تصرفش در اموال و نفوس آنان از خودشان هم سزاوارتر و اولی است و گرفتن شهادت آنها بر وحدانیت خدا و رسالت آن حضرت، و حقانیت بهشت و جهنم و حشر و نشر، و اخبار به اینکه مرگش نزدیک است، و ...، (39) همه و همه برای این بوده که به مردم بگوید علی را دوست بدارید! و گاهی هم دروغی را که جعل کرده اند (40) قرینه ای برای ادعای خود حساب می کنند; می گویند یک نفر یا چند نفر از علی علیه السلام کدورتی داشتند، و پیامبرصلی الله علیه وآله برای برطرف کردن کدورت آنها که می توانست به همان چند نفر بگوید حق اعتراض به علی علیه السلام را ندارید، و گفته اند همین کار را هم کرد، ولی مع ذلک می گویند آن جریانات شگفت آور را به راه انداخت، و با آن جمعیت بیش از یک صد هزار نفر مطرح کرد! و لذا مولی در این خطبه به معنی دوست است، نه مثلا به معنی سرور و صاحب اختیار، به معنای حقیقی کلمه (مانند پیامبرصلی الله علیه وآله) تا لازمه اش معنای امامت و پیشوایی امت بشود.
این است که عده ای از متکلمان و محققان، و به تبع آنها، نویسنده مقاله، درصدد اثبات این مطلب برآمده اند که مولی در عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » نمی تواند به معنی دوست باشد، همان طور که بسیاری از دیگر معانی آن در این جمله مناسبت ندارد و نمی توان گفت پیامبرصلی الله علیه وآله آنها را اراده کرده اند، و دلایل متعددی هم ارائه نموده اند، اما خاطر نشان نکرده اند که چه مفهومی را مد نظر دارید، و اصلا مولا به آن معنی آمده است یا نه.
و تذکر من این است که مولی به مفهومی که آنان مورد نظرشان است، یعنی دوست به معنی محبوب، در لغت نیامده تا نیازی به آن جوابها و دلایل باشد، گرچه آن جوابها ذاتا و به سهم خود صحیح اند و راهی برای انکارشان نیست.
و اینک توضیح بیشتر: دوست در فارسی به دو معنی می آید: یکی دوست دارنده، و دیگری دوست داشته شده (محب و محبوب)، و بیشتر به معنی اولی است. مخصوصا در ترکیبات، مانند خدا دوست. در عربی برای هر یک لفظ و صورتی جداگانه است: بترتیب، محب و محبوب، لفظ حبیب در عربی مانند دوست در فارسی است که هم به معنی محب است و هم به معنی محبوب.
از طرفی عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » اعم از این که برای اعلام امامت علی علیه السلام باشد یا به قول مخالفان برای اعلام وجوب محبت به آن حضرت یا برای آشتی دادن و رفع کدورت یک یا چند نفر!، آنچه مسلم است شامل مدح و اعلام علو مقام علی علیه السلام هم هست، و این در صورتی درست می شود که مولی به معنی محبوب باشد، نه محب; و الا وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله بگویند، علی شما را دوست می دارد، نه مدحی است و نه علو مقامی دارد، و نه رفع کدورت می شود. اما اگر بگویند هر کس مرا دوست می دارد باید علی را هم دوست بدارد، آن وقت آن معانی درست می شود; به عربی مثلا بگویند «من کنت محبوبه فعلی محبوبه » یا بگویند «من کان مولای فهو مولی علی » (41) ، این است که در تهذیب اللغة نقل می کند که درباره «من کنت مولاه فعلی مولاه » گفته اند: ای من احبنی و تولانی فلیتوله (42) (هرکس مرا دوست می دارد و به من دوستی می ورزد علی را دوست بدارد) و باز فردی به نام کابلی می گوید مولی به معنی حبیب و صدیق آمده است; (43) منظورم این است که توجه داشته اند که اگر مولی به معنی محبوب نباشد ادعای آنها را ثابت نمی کند. منتهی معلوم نیست از کجا این طور معنی کرده اند. لابد فکر کرداند دلبخواهی است که هر لغت و عبارتی را هر طور میلمان بود معنی کنیم!
حال ببینیم مولی در لغت به معنی محبوب آمده است یا نه;
هم اکنون که این سطور را می نویسم عده ای از کتب مشهور لغت که در دسترسم هست; از آنها نقل می کنم، و چون واضح است، عین عباراتشان را بدون ترجمه می آورم (جز بعضی کلمات):
1- صحاح اللغه جوهری (در ماده ولی، آخر کتاب): المولی: العبد، والمعتق والمعتق، وابن العم، و الناصر، و الجار، و الولی، و الصهر(داماد)، و الحلیف (هم سوگند و همپیمان).
- قاموس اللغه فیروز آبادی (ماده ولی، آخر کتاب): المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب (همدم و یار) و القریب کابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، والنزیل (مهمان)، و الشریک، و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و الناصر، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب، و التابع، و الصهر.
3- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ابن اثیر: قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة (یعنی بر معانی بسیار اطلاق می شود)، فهو: الرب، والمالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، والمحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید (همپیمان)، والصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.
که در لسان العرب عینا نقل شده است.
و ظاهرا جلال الدین سیوطی که معانی مولی را در کتاب خود به نام در نثیر ذکر کرده، (44) باز عینا گفته ابن اثیر است; بدون آن که حتی ترتیب ذکر معانی را عوض کند.
4- اقرب الموارد: المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب، والقریب، وابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، و النزیل، و الشریک، و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب، و التابع، و الصهر.
5- و در الغدیر، که معانی مولی بیشتر استقصا شده،27 معنی برای آن ذکر شده است، بدین صورت:
1- الرب، 2- العم،3- ابن العم، 4- الابن، 5- ابن الاخت،6- المعتق،7- المعتق، 8- العبد،9- المالک (والملیک)، 10- التابع، 11- المنعم علیه، 12- الشریک،13- الحلیف، 14- الصاحب، 15- الجار،16- النزیل،17- الصهر، 18- القریب،19- المنعم، 20- العقید، (45) 21-الولی، 22- الاولی بالشی ء،23- السید غیر المالک و المعتق، 24- المحب، 25-الناصر،26- المتصرف فی الامر،27- المتولی فی الامر - (والورثة والعصبة). و بعدا درباره تک تک آنها بحث کرده و نشان داده که با در نظر گرفتن خصوصیات مربوط به حدیث و جریان غدیر کدام معانی می تواند مورد نظر پیامبرصلی الله علیه وآله باشد. (46) (ورثه و عصبه هم روشن است که تناسب با حدیث ندارد).
به هر حال در هیچ یک از منابع مذکور نگفته اند که مولی به معنی محبوب یا حبیب می آید، و اگر به معنی محبوب (در مقابل محب) آمده بود آن را ذکر می کردند، چنان که بقیه معانی متقابل (مثل معتق و معتق، منعم و منعم علیه، و مالک یا سید و عبد) را ذکر کرده اند. منظور از ولی هم که در این منابع آمده، معنای متبادر از آن می باشد، یعنی صاحب اختیار و کسی که سرپرستی و ولایت نسبت به کسی یا چیزی داشته باشد; لذا ابن اثیر (و به تبع او، لسان العرب)، دنباله همان معانی یاد شده می گوید: و کل من ولی امرا اوقام به فهو ولیه (هر کس سرپرستی امری را به عهده داشته باشد، یا به آن بپردازد ولی آن است).
اکنون می خواهیم مولی در قرآن و کاربرد و معانی اش را بررسی کنیم. لکن موارد استعمالش در احادیث را مطرح نخواهیم کرد; بدین علت که اتکای به احادیث مستلزم آن است که نخست راویان آنها بررسی و اعتبار اصل آنها اثبات شود; در صورتی که بسیاری از آنها مجعول است.
لابد اطلاع داریم که حضرات در مقابل مناقب ائمه علیهم السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها، و حتی گاهی در مورد ناصوابهای دیگران احادیثی مثلا از ابوهریره و نظایر او نقل می کنند; با این که وی، بنابر مدارک خود اهل تسنن و به گفته خلیفه دوم و عایشه و ابوحنیفه و عده زیادی از علمای اهل تسنن، فردی مردود بوده، و مع ذلک گاهی (مخصوصا وقتی به دردشان بخورد) چنان درباره او غلو می کنند که با کمال بی پروایی به ابوایوب انصاری، آن مرد عالی در اسلام، نسبت می دهند که گفته است: «ذکر حدیث از ابوهریره نزد من محبوب تر از ذکر حدیث از رسول الله صلی الله علیه وآله است »! (47) واخجلتا! اگر این نسبت درست باشد آیا ایمان ابوایوب زیر سؤال نمی رود و می توان او را مسلمان دانست؟ و از این بالاتر گاهی آن مجعولات را از طریق همان گونه راویان از علی علیه السلام و سایر ائمه شیعه علیهم السلام نقل می کنند! اینها در کتبی مانند عبقات الانوار، الغدیر، و خمسون و ماة صحابی مختلق، بررسی شده است. هر جا هم که با تمام این اوصاف درمی مانند و می بینند طبق مدارک خودشان نمی شود عمل فلان شخص را صحیح و او را مقبول دانست می گویند این طور «اجتهاد» کرده (و گاهی هم درباره بعضی توبه را به او می چسبانند). مثلا از یک طرف پیامبرصلی الله علیه وآله درباره علی علیه السلام گفته اند: «وعاد من عاداه »، و از طرف دیگر مثلا جناب معاویه چنان با علی علیه السلام رفتار کرد که همه می دانیم، و چنان لعن بر علی علیه السلام را رایج نمود که عمربن عبدالعزیز (حدود 50 سال بعد) با نقشه و ترس لعن بر او را ممنوع کرد. آن وقت می گویند معاویه چنین اجتهاد کرده بود،! (47) آخر این اجتهاد از کجا آمده و چقدر مستند است و چه اعتباری دارد؟ اگر این طور باشد پس همه قاتلان پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه علیهم السلام و ظالمانی که از خون مسلمانان جویها راه می انداختند و از سرهای مسلمانان مناره می ساختند و و و ...، نه تنها خطاکار و گناهکار نیستند که ماجور هم هستند. البته متذکر هستیم که در بحث نباید کسی ناراحت شود، مخصوصا وقتی مستند به مدارک مورد اعتقاد خود طرف بحث باشد. و نیز توجه داریم که اجتهادی که در شیعه مطرح است به معنی استنباط حکم خدا است از مدارک فقهی، مانند قرآن و احادیث و روایات، - نه مصلحت اندیشی اجتهاد کننده و غیره - آن هم فقط در مورد احکام جزئی و اختلافی، و فقط برای به دست آوردن آنچه خدا و رسول صلی الله علیه وآله گفته اند (وما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ومن یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا); (49) پیامبرصلی الله علیه وآله هم حق تغییر کوچکترین دستور و حکم خدا را ندارد، چه رسد به افراد دیگر.
زمخشری ذیل آیه اول سوره تحریم (یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک والله غفور رحیم) می گوید: «روی ان رسول الله صلی الله علیه وآله خلابماریة فی یوم عائشة، و علمت بذلک حفصة، فقال لها اکتمی علی، و قد حرمت ماریة علی نفسی، وابشرک ان ابابکر و عمر یملکان بعدی امر امتی...». امام احمدبن منیر اسکندری در حاشیه بر کشاف در این مورد نوشته است: «ما اطلقه الزمخشری فی حق النبی صلی الله علیه وآله تقول و افتراء، و النبی منه براء...، و ما هذه من الزمخشری الا جراءة علی الله و رسوله... نعوذ بالله من ذلک (کشاف، ج 4، ص 562). (: مطالبی را که زمخشری درباره پیامبرصلی الله علیه وآله آورده دروغ خود ساخته و افترا است، و پیامبرصلی الله علیه وآله از آن بیزار است، ...، و این مطلب از زمخشری جز جسارت بر خدا و رسول الله صلی الله علیه وآله نیست...، به خدا پناه می بریم از این گونه سخنان). این قسمت را مخصوصا آوردیم تا اولا متوجه باشیم که هیچ کس حق تغییر دستورات خدا را ندارد. و ثانیا ببینید آنها چگونه اند که مثل زمخشری می آید این گونه روایات را نقل می کند و پروایی هم ندارد که ساحت قدس رسول الله صلی الله علیه وآله منزه از این افتراهاست. و ثالثا ببینید چگونه حدیث جعل می کرده اند تا نکته مورد نظرشان را (هر چند بدون تناسب) در آن بگنجانند.
علی ای حال، در این جا فقط مواردی را که در قرآن آمده بررسی می کنیم:در المراجعات، سؤال کننده به طرفداری اهل تسنن می گوید: اهل سنت گفته اند لفظ مولی در معانی متعددی به کار می رود که در قرآن عظیم هم آمده است; گاهی به معنی اولی است، چنان که به کفار می گوید «ماواکم النار هی مولاکم »، یعنی اولی بکم (50) (جایگاه شما آتش است، و آن اولی به شما است) و گاهی به معنی ناصر است، مانند آیه «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم » (این، بدان جهت است که خدا یاور مؤمنان است، و این که کافران یاوری برایشان نیست); و به معنی وارث، مانند گفتار خدای سبحان «ولکل جعلنا موالی مما ترک الوالدان والاقربون » (و برای هر کس ارث برندگانی از آنچه پدر و مادر و نزدیکان واگذارده اند قرار دادیم)، که موالی به معنی وارثان است; و به معنی عصبه (خویشان و وارثان دور، از طرف پدر)، مانند گفتار خدای عزوجل «و انی خفت الموالی من ورائی » (و همانا من از خویشان دور پدری پس از خود، می ترسم); و به معنی صدیق (دوست خالص، مانند) «لایغنی مولی عن مولی شیئا» (روزی که هیچ مولائی موجب بی نیازی مولائی نمی شود اصلا)...، و شاید معنی حدیث این باشد که هر کس من یاور او یا صدیق او یا دوست او هستم علی هم همین طور. (51)
و سید شرف الدین در جواب، راجع به معانی مولا بحث نمی کند، فقط بحث می کند که جز معنایی که به عنوان تعیین علی علیه السلام برای امامت و ولایت باشد نمی تواند منظور باشد، و لکن ما درباره آنها بحث خواهیم کرد.
و حبیش تفلیسی در وجوه قرآن می گوید:
«بدان که مولی در قرآن بر شش وجه باشد:
وجه نخستین مولی به معنی خویشاوند بود، چنان که خدای در سورة الدخان (آیه 41) گفت:
«یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا»، یعنی لاینتفع قریب عن قرابته من الکفار بشی ء من المنفعة [خویشاوند کفار از خویشاوندی اش بهره مند نمی شود].
و وجه دوم مولی به معنی پروردگار بود، چنان که در سورة الانعام (آیه 62) گفت: «ثم ردوا الی الله مولاهم الحق الاله الحکم و هو اسرع الحاسبین »، [مولاهم الحق]، یعنی ربهم الحق.
و وجه سیم مولی به معنی دوست بود، چنان که در سورة محمدصلی الله علیه وآله (آیه 11) گفت: «و ان الکافرین لامولی لهم ». و در سورة تحریم (آیه 4) گفت: «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولیه »، یعنی ولیه بالنصرة [یعنی دوستدار اوست، به این که یاریش می کند].
و وجه چهارم مولی به معنی هم عهد (؟) بود، چنان که در سورة النساء (آیه 33) گفت: (ولکل جعلنا موالی »، یعنی العصبة [خویشان دور پدری].
و وجه پنجم مولی به معنی میراث خوار بود، و جمعش موالی باشد، چنان که در سورة مریم (آیه 5) گفت: «و انی خفت الموالی من ورائی »، یعنی الورثة من ورائی [یعنی وارثان پس از من].
و وجه ششم مولی به معنی آزاد شده بود، چنان که در سورة الاحزاب (آیه 5) گفت: فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم »، یعنی عتقاءکم [یعنی آزاد شده های شما]». (52)
روزى مىخواستند در حرم حضرت عبدالعظیم جنازهاى را دفن کنند، دوستان من در حال تشییع آن جنازه بودند، در آن زمان قبر دویست هزار تومان بوده است، به خانم میت گفتند: خانم مىگویند قبر دویست هزار تومان مىباشد، گفت:
بهشت زهرا قبر چه قیمت است؟ گفتند سیصد هزار تومان، گفت: من این مقدار پول ندارم. اطرافیان گفتند: خانم، وقتى شوهر شما درِ صندوق را باز مىکردند، فقط سیصد سند شش دانگ منگوله دار ملکى در صندوق بوده، در بانک هم نزدیک به هشتصد الى نهصد میلیون پول نقد دارد. آن خانم گفت: آن اموال، مال من و دو فرزندم مىباشد. گفتند: خیلى علاقه داشت که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود، گفت: غلط کرد که علاقه داشت. در تشییع جنازه، جنازه در تابوت بود، یکى کلاه را از سر خود برداشت، و به مردم اعلام کرد که پول قبر را بدهید تا بدبخت را دفن کنید.
این ثروت انباشته، عامل دفع مرگ است؟
«الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ* یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
مرتب ثروت روى ثروت مىریزد و ماشین حساب خود را در مىآورد و حساب مىکند که امروز چقدر اضافه شده است، خدا از این بیمارىها اطلاع دارد، خانم به او مىگوید: چرا پولهاى خود را هر روز مىشمارى، هفته به هفته پولها را بشمار، مىگوید: نمىتوانم، هر روز باید بشمارم. تمام روانکاوان و روانشناسها مىگویند که این افراد وقتى شبها مىخوابند خواب پول مىبینند، خواب شمردن را مىبینند.
«کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ»
این طور نیست که ثروت جلوى مرگ، سرطان، سکته مغزى، معلولیت و تصادف تو را بگیرد، تو را در «حطمه» پرتاب مىکنند، بعد به پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ»
در آن شکننده خردکننده پرت مىکنند، بعد به پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: چه مىدانى حطمه چیست؟ حبیب من تو خبر ندارى، من به تو مىگویم:
«نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ»
آتشى است که من افروختم،
«الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»
که تا ذات قلبها را مىگیرد،
«إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ»
وقتى در آتش رفتند، تمام درهاى خروجى تا ابد بسته مىشود،
«فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ»
ستونهاى این آتش چند هزار کیلومتر است.
پنج عامل سبب انباشته شدن ثروت است. این جمع اموال نقطه شقاوت است، هر کس دچار این بیمارى مىباشد، در ماه رمضان آن را از خود دور نماید، آن:
«الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ»
را بشکند، و شروع به تفریق کردن آن نماید و با خدا عهد کند که خمس و زکات خود را بدهد، فى سبیل الله وارد شود، در ماه رمضان از حالت جمع اموال بیرون بیاید تا نام او از پرونده اشقیاء به پرونده سعادتمندان انتقال پیدا کند.
عارفى در یکى از شهرهاى ایران زندگى مىکند، ایشان مىفرمودند: در جلسهاى شاد و بانشاط که به صرف ناهار دعوت بودیم، دو سه نفر از میهمانان که براى اولین مرتبه آنها را مىدیدم، به من علاقمند شدند، و مىگفتند انسان خوش اخلاقى و خوش برخوردى است، از راه، مسلک و اعتقاد من، خبرى نداشتند؟
فقط وقتى میهمانى تمام شد، آن عارف مىگوید: میهمانها مرا دعوت کردند که ناهار منزل آنها بروم، آن عارف مىگوید: بعد از صرف ناهار به من گفتند: آیا حاضر هستید با هم یک فیلم تماشا کنیم؟ گفتم اختیار با شما است. من خبر نداشتم چه فیلمى مىخواهند بگذارند، یک فیلم خارجى بسیار زشت، پر از فساد و گناه را دیدم، بعد از اینکه مقدارى از فیلم را دیدم به گوشه سالن پذیرایى آمدم، و شروع به گریه کردم. تلویزیون را خاموش کردند. آب جوش و آب قند آوردند، از من سؤال کردند فیلم بد بوده است؟ گفتم: نه، مردان و زنانى که در این فیلم دیدم، بسیار زیبا بودهاند، و پروردگار من، «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» مىباشد، اینکه مثل مادر داغدیده گریه مىکنم، به خاطر این است که اینها چرا باطن خودشان را مطابق با نقش زیباى ظاهر نقّاشى نکردهاند؟ دلم براى افرادى که در فضاى «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» قرار دارند، سوخت که چرا این خواهران و برادران من، به طرف جهنّم رفتند. و بعد هم براى شما ناراحت شدم که با بودن کسانى که باطنشان،
«أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» است، چرا شما گناهکاران را انتخاب کردهاید؟
بعد به آنها گفتم من انسانهایى را مىشناسم که شما باید آنها را انتخاب مىکردید اما نمىگویم چه کسانى هستند؟ اگر اجازه بدهید من یک فیلم ویدئویى دارم، اگر شما ببینید لذت مىبرید.
عارف گفت: اتفاقا فیلمى که من داشتم، سخنرانى روز اربعین بود، و در آن جلسه شما منبر رفته بودید، از اول تا آخر فیلم سخن از آتش جهنم بود؛ یعنى هر کس این فیلم را نگاه مىکرد، نمىتوانست دست از حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام و پیغمبر صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بردارد، زن و مرد آنها از گریه داشتند خودشان را هلاک مىکردند، بعد گفتم شما اهل بیت علیهم السلام و قرآن را که خدا تمام هنر نقاشىاش را در آن به کار گرفته، رها کردهاید و نقاشى روى استخوان و پوست را نگاه مىکنید. شما زیبایى پوست و جمجمه را با هنر کامل نقاشى حقّ که على علیه السلام مىباشد معامله مىکنید؟ آن عارف مىگوید: از جاى خود بلند شدم. جلویم را گرفتند. ما از این فیلمى که براى تو گذاشتیم، بیشتر از پنجاه عدد داریم، شما این فیلم اربعین را براى ما بگذار، این پنجاه فیلم را آتش بزنید، ما را ادب کردید، امروز معناى زیبایى را فهمیدیم.
اگر خداوند پرده زیباى این افراد را کنار بزند و باطنشان را نشان بدهد، شما تا روز قیامت از دیدن باطن زشت این افراد فرارى خواهید شد.
وجود مبارک آیت الله العظمى حائرى، وقتى به دعوت بزرگان زمان خود، به خصوص مرحوم شیخ محمد تقى بافقى از اراک به قم آمد و حوزه علمیه را تأسیس کرد، چند مرجع بزگوار دیگر در آن زمان در قم بودند، مانند آیت الله فیض، آیت الله کبیر، آیت الله سید محمدتقى خوانسارى، آیت الله صدر الدین صدر، آیت الله حجت.
ایشان وقتى به قم آمد، محور تمام مراجع شد. تمام پولهاى وجوهات به جانب ایشان رفت. به شخصیتى مأموریت داد که نزد بزرگان دین برود، بگوید: عبدالکریم با ارادت به شما عرض مىکند: شما آنچه نیاز دارید بفرمایید، من با کمال میل انجام مىدهم.
نماینده ایشان خدمت آیت الله حجت آمد، گفت: آقا فرمودند به شما عرض کنم که اگر کارى، پولى، مشکلى دارید، بفرمایید. ایشان فرمودند: سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید: ما به جاى عبدالکریم، نزد خود کریم مىرویم. این سیر روح است.
صبح بعد آیت الله حجت، داماد خود را صدا زد و گفت: چند نفر از علماى بزرگ قم را بگو بیایند. آمدند، دور اتاق نشستند، مهرش را از گردنش درآورد و گفت:
جلوى چشم من این مهر را بشکنید. گفتند: این مهر را شما به نامهها و رسیدهاى سهم امام مىزنید؟ گفت: بشکنید، معطل نکنید. مهر را شکستند.
فرمود: من امروز وقتى به سراغ قرآن رفتم، اول صفحه را باز کردم، آمده بود:
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»
من تا اذان ظهر مىمیرم، مرا خواستند و دعوتنامه براى من آمده است. محبوب مرا خواسته است. هر چه آوردند، نخورد. نه چایى، نه نان، نه پنیر.
خودش مىفهمید که باید برود، گفت: از کنار قبر حضرت ابى عبدالله علیه السلام تربت آوردهام، آن را بیاورید. ذرّهاى از آن را در آب ریخت و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ! که آخرین لقمه من در این دنیا، تربت مولایم ابى عبدالله الحسین علیه السلام بود. بعد «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» گفت و رفت.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار |
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم «2» |
بازار بغداد آتش گرفته بود. یکى از مغازهها، مغازه سقط فروش بود. به او گفتند:
بازار آتش گرفته است. به بازار آمد. دید آتش را خاموش کردهاند و مغازه او نسوخته است. گفت: الحمد لله.
بعد ناگهان به خود گفت: تو باید غم مردم را بخورى، آن وقت براى سالم بودن مغازه خودت، الحمد لله مىگویى؟ همان روز همه جنسها را فروخت و با خانوادهاش به مکه رفت و چهل سال در مکّه روزها دستفروشى مىکرد و شبها تا صبح در مسجد الحرام مىگفت: خدایا! به خاطر آن «الحمد لله» اشتباه، مرا بیامرز.
من اشتباه کردم.
بعد پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرمایند:
«المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن در دنیا با کمک نور خدا نگاه مىکند و مىفهمد. هر چیزى را نمىخرد و نمىفروشد. معامله نمىکند. واقعاً «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست».
دبیرستان تعطیل شده بود، سال دوم دبیرستان بودم، با شتاب به مدرسه ی طلبگی ( مسجد حاج مد ابراهیم) می رفتم. توی ذهنم درس منطق را مرور می کردم. کتاب الکبری فی المنطق که البته کتاب کوچکی بود اما پر بار و پر نکته. درست سر پیچ کوچه مدرسه- توی خیابان عباس آباد، میان باغ ملی و سه راه ارامنه- دیدم زن خاچیک با دخترش سونیا دارند از روبرویم می آیند.
شش سال می شد که آن ها را ندیده بودم. سونیا دو سال از من بزرگتر بود. مادرش مثل بیشتر زن های ارمنی روسری اش را پشت گردن و زیر بافه ی موهاش گره زده بود. گوش هاش هم با گوشواره های فیروزه ای بیرون روسری سفیدش مانده بود. سونیا روسری نداشت. سلام کردم.
زن خاچیک پیشانی ام را بوسید! درست مثل همان سال های کودکی که به خانه شان می رفتیم. گفتند خانه اشان را آورده اند اراک؛ سه راه ارامنه زندگی می کنند. گرم گفتگو بودیم که ناگاه تیزی نگاهی دلم را لرزاند! آقای عامری معلم منطق لحظه ای ایستاد و از پشت شیشه عینک ذره بینی اش نگاهمان کرد و رفت. به مدرسه می رفت. با خودم گفتم یعنی دید که زن خاچیک پیشانی ام را بوسید؟ او که از مادرم بزرگترست! از سوی دیگر با خودم می گفتم هر چه باشد او ارمنی ست و آقای عامری که نمی داند ما با هم آشنا هستیم.
وقتی به حجره اقای عامری رسیدم؛ بلا فاصله پرسید آن ها کی بودند؟
گفتم اهل حمریان بودند، از کودکی با خانواده شان آشنا بودم و با دختر و پسرشان هم مدرسه ای
. ارمنی هستند دیگه؟
بله
پیدا بود که ارمنی هستند! پس نجسند. در کلامش آن چنان قهر و اخم موج می زد، که دهانم تلخ شد و رعشه ای از درد توی پیشانی ام پیچید.
گفتم. پاکند مثل دسته گل!
نجسند!
پاکند!
تو از کجا می گویی پاکند؟
شما از کجا می فرمایید نجسند؟
تو باید بگویی چرا پاکند
. شما بفرمایید چرا پاک نیستند! اصل بر پاکی ست. مگر شما نخوانده اید " کل شیی طاهر حتی تعلم انه قذر!" – همه چیز پاک است مگر این که به آلودگی آن علم پیدا کنید.-
تو این را از کی یاد گرفتی؟
از حاج آخوند.
یعنی آخوند ده تان ارامنه را پاک می داند؟
بله، من دیدم به خانه ی آن ها می رود سر سفره شان می نشیند. از همان بادیه ای که آن ها آب می خورند آب می خورد. با همان حوله آن ها دست و صورتش را خشک می کند، در خانه آن ها نماز می خواند. وقت نمازش هم زن و مرد ارمنی دستشان را روی قلبشان می گذارند و چشمانشان پر از اشک می شود. باغ انگور حاج آخوند دست همین خاچیک بود، او باغ را هرس می کرد، آبیاری می کرد و می گفت این کار برکت زندگی اوست.
حاج آخوند درس هم خوانده؟
بله.
کجا؟
پنج سال حوزه اقا ضیاء الدین اراک، ده سال اصفهان، ده سال نجف،پنج سال هم قم. سی سال درس خوانده، آن وقت آمده آخوند ده شده؟ از خودش بپرسید چرا در ده مانده است. شاید هم عمر صرف کرده اما خوش ذهن نبوده و چیزی یاد نگرفته!
آقای عامری بهترین معلم منطق بود، کتاب الکبری فی المنطق و حاشیه ملا عبدالله را از همه بهتر درس می داد. به ما گفته بودند که معلمتان را مدح کنید! تملق در راه علم پسندیده است!. اما سینه ام تنگ شده بود چطور می شد کسی در باره حاج آخوند چنین حرفی بزند و ساکت بمانم؟
پرسیدم شما طعام اهل کتاب را پاک نمی دانید؟
گفت نه.
گفتم مگر قرآن مجید نمی گوید طعام اهل کتاب برای شما حلال است و طعام شما هم برای آن ها حلال. یعنی می توانید به خانه ی هم بروید و هم سفره شوید.
نه پسر جان منظور قرآن از طعام گندم است! کتاب های لغت هم همین را می گوید. این بحث بارها پیش حاج آخوند مطرح شده بود. جزییات بحث یادم بود. به آیات دیگری که از طعام سخن گفته شده بود اشاره کردم. مثل: و لا یحض علی طعام المسکین...اصلا یک بار حاج آخوند به ما گفت قرآن را دوره کنیم و کلمه طعام را هر جا بود بشماریم ویادداشت کنیم. او برای ما توضیح داده بود که مراد از طعام همین غذای معمول خانواده هاست.
به آقای عامری گفتم موافقید برویم کتابخانه، لسان العرب را نگاه کنیم؟ مفردات راغب هم هست و نیز مجمع البحرین طریحی؟ همه شان می گویند طعام همان غذای معمول است. اسم جامع لکل ما یوکل!
گفت این ها را هم حاج آخوند یادت داده؟
بله
من تا به حال هیچکدام این کتاب ها را ندیده ام. اصلا نمی دانم در کتاب خانه هست یا نه!
حرف دیگری درباره طهارت اهل کتاب نزد؟
چرا گفتند خدمتکار امام رضا یک دختر مسیحی بود. برخی اعتراض کردند که آن دختر وضو نمی گیرد و غسل نمی کند. امام رضا فرمود اشکالی ندارد! دست هایش را که می شوید. تازه حاج آخوند می گفت می شود با دختران ارمنی ازدواج کرد! نیازی نیست که آن ها از دین خود دست بردارند.
حرف دیگری نزد؟
چرا می گفت اسلام دین آسانی است آخوندا سختش کردند! ایمان را به شریعت تبدیل کردند. این کار آخوندای همه ی دین هاست! دین دیگر راه زندگی نیست باری ست که باید بر دوش بکشی...
گفت همین است دیگر یک بز گر گله ای را گر می کند!
گفتم شما حاج آخوند را نمی شناسید. او بیشتر از شما درس خوانده است.
صدای آقای عامری بلند شده بود. یکی از طلبه ها در اتاق را باز کرد و گفت آقای عامری دوباره جوشی شدی! این همه نماز و روزه مستحبی و اجاره ای پس کی تو را آرام می کند؟ چرا سر بچه مردم داد می زنی؟ آقای عامری از خشم می لرزید.
می دانستم که در خشم و خروش او ذره ای ریا نیست. واقعا گمان می کرد که حاج آخوند شریعت را درست درک نکرده است. به قول خودش فقه را تذوق نکرده است. دیگر نمی توانستم پیش او منطق بخوانم.
برای نماز مغرب و عشا رفتم مسجد حاج تقی خان، موضوع را برای آیه الله احمدی تعریف کردم. با حوصله به همه حرفم گوش داد. گفت اشکالی ندارد خودم برایت منطق می گویم. کتاب الکبری و حاشیه را پیش آقای احمدی خواندم و همیشه به مادر سونیا درود فرستادم که بوسه مادرانه او بر پیشانی ام چه سرنوشت شیرینی را برایم رقم زد!
وقتی برای حاج آخوند داستان را تعریف کردم. خندید و گفت: در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست... به حکمت نهج البلاغه اشاره کرد که انسان ها دشمنی شان به دلیل نادانی ست. به جای این که دشمن نادانی خویش باشند، ریشه دشمنی شان نادانی ست. سید نکته را گرفتی!
در خلوت خودم خداوند را هزار بار شکر می کردم که آخوند ده ما حاج آخوند است؛ در خیالم تصور می کردم اگر اقای عامری یا شبیه او آخوند ده ما می شد؛ چه بر سر زندگی میآمد؟ بهشت ما ویران می شد...
در سال دهم هجرت،به دستور الهی آخرین سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به مکه برای تعلیم حج و اعلام ولایت ائمه علیهم السلام آغاز شد.در این سفر بیش از یکصد و بیست هزار نفر آنحضرت را همراهی کردند که در شرایط آن زمان سابقه نداشت.
بلافاصله پس از پایان مراسم حج،اعلام شد همه حجاج از مکه خارج شوند و برای برنامه ای مهم در غدیر خمکه کمی قبل از محل جدا شدن کاروانها بودحضور یابند.
سه روز پس از پایان مراسم حج،سیل جمعیت به سوی غدیر حرکت کردند.
با رسیدن به محل موعود،فرمان توقف از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شد و مرکبها از حرکت ایستادند و مردم پیاده شدند و هر کس جائی برای توقف سه روزه آماده کرد.
به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله،سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار زیر چند درخت کهنسال را آماده کردند و روی درختان،پارچه ای به عنوان سایبان قرار دادند.در زیر سایبان،منبری به بلندی قامت پیامبر صلی الله علیه و آله از سنگها و روانداز شتران ساختند به طوری که حضرت هنگام خطبه بر همه مردم مشرف باشند.
هنگام ظهر،پس از ادای نماز جماعت،پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز منبر ایستادند و امیر المؤمنین علیه السلام را فرا خواندند تا بر فراز منبر در سمت راست حضرت بایستند .قبل از شروع خطابه،امیر المؤمنین علیه السلام بر فراز منبر یک پله پائین تر در طرف راست آنحضرت ایستاده بودند.
پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به سمت راست و چپ جمعیت نمودند و منتظر شدند تا همه مردم در مقابل منبر اجتماع کنند.سپس سخنرانی تاریخی و آخرین خطابه رسمی خود را برای جهانیان آغاز کردند.با در نظر گرفتن این شکل خاص از منبر و سخنرانی که دو نفر بر فراز منبر در حال قیام دیده می شوند به استقبال سخنان حضرت می رویم که آنرا می توان در یازده بخش ترسیم نمود:
پیامبر صلی الله علیه و آله در اولین بخش سخن به حمد و ثنای الهی پرداختند و صفات قدرت و رحمت خداوند را ذکر فرمودند،و به بندگی خود در مقابل ذات الهی شهادت دادند.
در بخش دوم،حضرت سخن را متوجه مطلب اصلی نمودند و تصریح کردند که باید فرمان مهمی درباره علی بن ابی طالب علیه السلام ابلاغ کنم،و اگر این پیام را نرسانم رسالت الهی را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم.
در سومین بخش،حضرت امامت دوازده امام علیهم السلام را تا آخرین روز دنیا اعلام نمودند تا همه طمعها یکباره قطع شود.از نکات مهم در سخنرانی حضرت،اشاره به عمومیت ولایت آنان بر همه انسانها در طول زمانها و در همه مکانها و نفوذ کلماتشان در جمیع امور بود،و نیابت تام ائمه علیهم السلام را از خدا و رسول در حلال و حرام و جمیع اختیارات اعلام فرمودند .
برای آنکه هر گونه ابهامی از بین برود و دست منافقین از هر جهت بسته باشد،در بخش چهارم خطبه،پیامبر صلی الله علیه و آله با دستهای مبارک بازوان امیر المؤمنین علیه السلام را گرفتند و آنحضرت را از جا بلند کردند تا حدی که پاهای آنحضرت محاذی زانوان پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت.در این حال فرمودند:«من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»،«هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر بوده ام این علی هم نسبت به او صاحب اختیارتر است.خدایا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد،و دشمن بدار هر کس او را دشمن بدارد،و یاری کن هر کس او را یاری کند،و خوار کن هر کس او را خوار کند».سپس کمال دین و تمام نعمت را با ولایت ائمه علیهم السلام اعلام فرمودند و بعد از آن خدا و ملائکه و مردم را بر ابلاغ این رسالت شاهد گرفتند.
در بخش پنجم حضرت صریحا فرمودند:«هر کس از ولایت ائمه علیهم السلام سرباز زند اعمال نیکش سقوط می کند و در جهنم خواهد بود».بعد از آن شمه ای از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را متذکر شدند.
مرحله ششم از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله جنبه غضب الهی را نمودار کرد.حضرت با تلاوت آیات عذاب و لعن از قرآن فرمودند:«منظور از این آیات عده ای از اصحاب من هستند که مأمور به چشم پوشی از آنان هستم،ولی بدانند که خداوند ما را بر معاندین و مخالفین و خائنین و مقصرین حجت قرار داده است،و چشم پوشی از آنان در دنیا مانع از عذاب آخرت نیست».
سپس به امامان گمراهی که مردم را به جهنم می کشانند اشاره کرده فرمودند:«من از همه آنان بیزارم».اشاره ای رمزی هم به«اصحاب صحیفه ملعونه»داشتند و تصریح کردند که بعد از من مقام امامت را غصب می کنند و سپس غاصبین را لعنت کردند.
در بخش هفتم،حضرت تکیه سخن را بر اثرات ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام قرار دادند و فرمودند:«اصحاب صراط مستقیم در سوره حمد شیعیان اهل بیت علیهم السلام هستند».
سپس آیاتی از قرآن درباره اهل بهشت تلاوت کردند و آنها را به شیعیان و پیروان آل محمد علیهم السلام تفسیر فرمودند.آیاتی هم درباره اهل جهنم تلاوت نمودند و آنها را به دشمنان آل محمد علیهم السلام معنی کردند.
در بخش هشتم مطالبی اساسی درباره حضرت بقیة الله الاعظم حجة بن الحسن المهدی ارواحنا فداه فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرتش اشاره کردند و آینده ای پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل الله فرجه را به جهانیان مژده دادند. در بخش نهم فرمودند:پس از اتمام خطابه شما را به بیعت با خودم و سپس بیعت با علی بن ابی طالب علیه السلام دعوت می کنم .پشتوانه این بیعت آن است که من با خداوند بیعت کرده ام،و علی هم با من بیعت نموده است .پس از این بیعتی که از شما می گیرم از طرف خداوند و بیعت با حقتعالی است.
در دهمین بخش،حضرت درباره احکام الهی سخن گفتند که مقصود بیان چند پایه مهم عقیدتی بود :از جمله اینکه چون بیان همه حلالها و حرامها توسط من امکان ندارد با بیعتی که از شما درباره ائمه علیهم السلام می گیرم بنوعی حلال و حرام را تا روز قیامت بیان کرده ام.دیگر اینکه بالاترین امر به معروف و نهی از منکر،تبلیغ پیام غدیر درباره امامان علیهم السلام و امر به اطاعت از ایشان و نهی از مخالفتشان است.
در آخرین مرحله خطابه،بیعت لسانی انجام شد.حضرت با توجه به آن جمعیت انبوه و شرائط غیر عادی زمان و مکان و عدم امکان بیعت با دست برای همه مردم،فرمودند:«خداوند دستور داده تا قبل از بیعت با دست،از زبانهای شما اقرار بگیرم».
سپس مطلبی را که می بایست همه مردم به آن اقرار می کردند تعیین کردند که خلاصه آن اطاعت از دوازده امام علیهم السلام و عهد و پیمان بر عدم تغییر و تبدیل و بر رساندن پیام غدیر به نسلهای آینده و غائبان از غدیر بود.در ضمن بیعت با دست هم حساب می شد زیرا حضرت فرمودند :«بگوئید با جان و زبان و دستمان بیعت می کنیم».
پس از اتمام خطابه پیامبر صلی الله علیه و آله،دو خیمه بر پا شد که در یکی خود آن حضرت و در دیگری امیر المؤمنین علیه السلام،جلوس فرمودند.مردم دسته دسته وارد خیمه حضرت می شدند و پس از بیعت و تبریک،در خیمه امیر المؤمنین علیه السلام حضور می یافتند و با آن حضرت بیعت می کردند و تبریک می گفتند.
زنان نیز،با قرار دادن ظرف آبی که پرده ای در وسط آن بود بیعت نمودند.به این صورت که امیر المؤمنین علیه السلام دست مبارک را در یک سوی پرده داخل آب قرار می دادند و در سوی دیگر زنان دست خود را در آب قرار می دادند.
در طول سه روز توقف در غدیر،پس از ایراد خطابه چند جریان به عنوان تأکید و به نشانه اهمیت غدیر به وقوع پیوست که شرح آن چنین است:
پیامبر صلی الله علیه و آله در این مراسم،عمامه خود راکه«سحاب»نام داشتبه عنوان افتخار بر سر امیر المؤمنین علیه السلام قرار دادند.
حسان بن ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله در خواست کرد تا در مورد غدیر شعری بگوید،و با اجازه حضرت اولین شعر غدیر را سرود.
جبرئیل علیه السلام به صورت انسانی ظاهر شد و خطاب به مردم فرمود:«پیامبر برای علی بن ابی طالب عهد و پیمانی گرفت که جز کافر به خدا و رسولش آنرا بر هم نمی زند».
مردی از منافقین گفت:«خدایا اگر آنچه محمد می گوید از طرف توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست».در همین لحظه سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و او را هلاک کرد،و این معجزه غدیر تأیید الهی را بر همگان روشن کرد.
پس از سه روز مراسم پر شور غدیر پایان یافت،و آن روزها به عنوان«ایام الولایة»در صفحات تاریخ نقش بست.مردم پس از وداع با پیامبرشان و معرفت کامل به جانشینان آن حضرت تا روز قیامت،راهی شهر و دیار خود شدند.خبر واقعه غدیر در شهرها منتشر شد و به سرعت شایع گردید و خداوند بدینگونه حجتش را بر همه مردم تمام کرد.
غدیر در آیینه کتاب ص 32
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در سال دهم هجرت برای انجام فریضه وتعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را «حجة الوداع » نامیدند. افرادی که به شوق همسفری ویا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبیست هزار تخمین زده شده اند.
مراسم حج به پایان رسید وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم راه مدینه را، در حالی که گروهی انبوه او را بدرقه میکردند وجز کسانی که در مکه به او پیوسته بودند همگی در رکاب او بودند، در پیش گرفت. چون کاروان به پهنه بی آبی به نام «غدیر خم » رسید که در سه میلی «جحفه » (1) قرار دارد، پیک وحی فرود آمد وبه پیامبر فرمان توقف داد. پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند وبازماندگان فرا رسند.
کاروانیان از توقف ناگهانی وبه ظاهر بی موقع پیامبر در این منطقه بی آب، آن هم در نیمروزی گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده وزمین تفتیده بود، در شگفت ماندند.مردم با خودمی گفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر ماموریت داده است که در این وضع نامساعد همه را از حرکت باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا به رسول گرامی طی آیه زیر نازل شد:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس . (مائده: 67) «ای پیامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان واگر نرسانی رسالت خدای را بجا نیاورده ای; وخداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند» .
دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت می کند:
اولا: فرمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای ابلاغ آن مامور شده بود آنچنان خطیر وعظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد وآن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود، بلکه با انجام این ماموریت رسالت وی تکمیل می شد.
به عبارت دیگر، هرگز مقصود از ما انزل الیک مجموع آیات قرآن ودستورهای اسلامی نیست. زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجموع دستورهای الهی را ابلاغ نکند رسالت خود را انجام نداده است ویک چنین امر بدیهی نیاز به نزول آیه ندارد.بلکه مقصود از آن، ابلاغ امرخاصی است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده می شود وتا ابلاغ نشود وظیفه خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمی گیرد. بنابر این، باید مورد ماموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول وفروع اسلامی پیوستگی داشته پس از یگانگی خدا ورسالت پیامبر مهمترین مسئله شمرده شود.
ثانیا: از نظر محاسبات اجتماعی، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم احتمال می داد که در طریق انجام این ماموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد وخداوند برای تقویت اراده او می فرماید: و الله یعصمک من الناس .
اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع ماموریت داده اند کدام به مضمون آیه نزدیکتر است.
محدثان شیعه وهمچنین سی تن از محدثان بزرگ اهل تسنن (2) بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است وطی آن خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ماموریت داده که حضرت علی - علیه السلام را به عنوان «مولای مؤمنان » معرفی کند.
ولایت وجانشینی امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر وپر اهمیتی بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد وخودداری از بیان آن، مایه نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنین جا داشت که پیامبر گرامی، از نظر محاسبات اجتماعی وسیاسی، به خود خوف ورعبی راه دهد، زیرا وصایت وجانشینی شخصی مانند حضرت علی علیه السلام که بیش از سی وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهی که از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود. (3)
گذشته از این، خون بسیاری از بستگان همین افراد که دور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گرفته بودند در صحنه های نبرد به دست حضرت علی - علیه السلام ریخته شده بود وحکومت چنین فردی بر مردمی کینه توز بسیار سخت خواهد بود.
به علاوه، حضرت علی - علیه السلام پسر عمو وداماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود وتعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلی حمل می شده است.
ولی به رغم این زمینه های نامساعد، اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب حضرت علی - علیه السلام تضمین کند ورسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر وراهنمای پس از او تکمیل سازد.
اکنون شرح واقعه غدیر را پی می گیریم:
آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذی الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت می تابید وگروه انبوهی که تاریخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاریخی آن روز به سر می بردند، در حالی که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده، نیمی بر سر ونیم دیگر را زیر پا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس، طنین اذان ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت وندای تکبیر مؤذن بلند شد. مردم خود را برای ادای نماز ظهر آماده کردند وپیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه، که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطر نداشت، بجا آورد وسپس به میان جمیعت آمد وبر منبر بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت وبا صدای بلند خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد:
ستایش از آن خداست.از او یاری می خواهیم وبه او ایمان داریم وبر او توکل می کنیم واز شر نفسهای خویش وبدی کردارهایمان به خدایی پناه می بریم که جز او برای گمراهان هادی وراهنمایی نیست; خدایی که هرکس را هدایت کرد برای او گمراه کننده ای نیست.گواهی می دهیم که خدایی جز او نیست ومحمد بنده خدا وفرستاده اوست.
هان ای مردم، نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم واز میان شما بروم. ومن مسئولم وشما نیز مسئول هستید. در باره من چه فکر می کنید؟
یاران پیامبر گفتند: گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کردی ونسبت به ما خیرخواهی ونصیحت کردی ودر این راه بسیار کوشیدی خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، وقتی مجددا آرامش بر جمعیت حکمفرما شد، فرمود:
آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدا، خدایی نیست ومحمد بنده خدا وپیامبر اوست؟ بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رستاخیز بدون شک فرا خواهد رسید وخداوند کسانی را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر گفتند: آری، آری، گواهی می دهیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داد:
من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم; چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ ناشناسی پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست. به کتاب او چنگ بزنید تا گمراه نشوید. و ثقل اصغر عترت و اهل بیت من است. خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی شوند.
هان ای مردم، برکتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست حضرت علی - علیه السلام را گرفت وبالا برد، تا جایی که سفیدی زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد وهمه حضرت علی - علیه السلام را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیدند و او را به خوبی شناختند ودریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله ای است که مربوط به حضرت علی - علیه السلام است وهمگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوش فرا دهند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هان ای مردم، سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنان کیست؟
یاران پیامبر پاسخ دادند: خداوند وپیامبر او بهتر می دانند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داد:
خداوند مولای من ومن مولای مؤمنان هستم وبر آنها از خودشان اولی وسزاوارترم. هان ای مردم، «هر کس که من مولا ورهبر او هستم، علی هم مولا ورهبر اوست » .
رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم این جمله آخر را سه بار تکرار کرد (4) وسپس ادامه داد:
پروردگارا، دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد ودشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد.خدایا، یاران علی را یاری کن ودشمنان او را خوار وذلیل گردان. پروردگارا، علی را محور حق قرار ده.
سپس افزود:
لازم است حاضران به غایبان خبر دهند ودیگران را از این امر مطلع کنند.
هنوز اجتماع با شکوه به حال خود باقی بود که فرشته وحی فرود آمد وبه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم بشارت داد که خداوند امروز دین خود راتکمیل کرد ونعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانی داشت. (5)
در این لحظه، صدای تکبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بلند شد وفرمود:
خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد ونعمت خود را به پایان رسانید واز رسالت من وولایت علی پس از من خشنود شد.
پیامبر از جایگاه خود فرود آمد ویاران او، دسته دسته، به حضرت علی - علیه السلام تبریک می گفتند واو را مولای خود ومولای هر مرد وزن مؤمنی می خواندند. در این موقع حسان بن ثابت، شاعر رسول خدا، برخاست واین واقعه بزرگ تاریخی را در قالب شعری با شکوه ریخت وبه آن رنگ جاودانی بخشید. از چکامه معروف او فقط به ترجمه دو بیت می پردازیم:
پیامبر به حضرت علی فرمود: برخیز که من تو را به پیشوایی مردم وراهنمایی آنان پس از خود برگزیدم.هر کس که من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. مردم! بر شما لازم است از پیروان راستین ودوستداران واقعی علی باشید. (6)
آنچه نگارش یافت خلاصه این واقعه بزرگ تاریخی بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. در کتابهای شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است. مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج (7) خطبه مشروحی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که علاقه مندان می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر در تمام قرون واعصار، به صورت زنده در دلها وبه صورت مکتوب در اسناد وکتب، بماند ودر هر عصر وزمانی نویسندگان اسلامی در کتابهای تفسیروحدیث وکلام وتاریخ از آن سخن بگویند وگویندگان مذهبی در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضایل غیر قابل انکار حضرت علی - علیه السلام بشمارند. نه تنها خطبا وگویندگان، بلکه شعرا وسرایندگان بسیاری از این واقعه الهام گرفته اند وذوق ادبی خود را از تامل در زمینه این حادثه واز اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند وعالیترین قطعات را به صورت های گوناگون وبه زبانهای مختلف از خود به یادگار نهاده اند.
از این جهت، کمتر واقعه تاریخی همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان، اعم از محدث ومفسرومتکلم وفیلسوف وخطیب وشاعر ومورخ وسیره نویس، قرار گرفته است وتا این اندازه در باره آن عنایت مبذول شده است.
یکی از علل جاودانی بودن این حدیث، نزول دو آیه از آیات قرآن کریم در باره این واقعه است (8) وتا روزی که قرآن باقی است این واقعه تاریخی نیز باقی خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد.
جامعه اسلامی در اعصار دیرینه آن را یکی از اعیاد مذهبی می شمرده اند وشیعیان هم اکنون نیز این روز را عید می گیرند ومراسمی را که در دیگر اعیاد اسلامی برپا می دارند در این روز نیز انجام می دهند.
از مراجعه به تاریخ به خوبی استفاده می شود که روز هجدهم ذی الحجة الحرام در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده است، تا آنجا که ابن خلکان در باره مستعلی بن المستنصر می گوید: در سال 487 هجری در روز عید غدیر که روز هجدهم ذی الحجة الحرام است مردم با او بیعت کردند. (9)
والعبیدی در باره المستنصر بالله می نویسد: وی در سال 487 هجری، دوازده شب به آخر ماه ذی الحجه باقی مانده بود که درگذشت. این شب همان شب هجدهم ذی الحجه، شب عید غدیر است. (10)
نه تنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر می نامد، بلکه مسعودی (11) وثعالبی (12) نیز این شب را از شبهای معروف در میان امت اسلامی شمرده اند.
ریشه این عید اسلامی به خود روز غدیر باز می گردد، زیرا در آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مهاجرین وانصار، بلکه به همسران خود، دستور داد که بر علی - علیه السلام وارد شوند وبه او در مورد چنین فضیلت بزرگی تبریک بگویند.زید بن ارقم می گوید: نخستین کسانی از مهاجرین که با علی دست دادند ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه وزبیر بودند ومراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت.
در اهمیت این رویداد تاریخی همین اندازه کافی است که صدوده نفر صحابی حدیث غدیر را نقل کرده اند. البته این مطلب به معنی آن نیست که از آن گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند، بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم می خورد. درست است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفری القاء کرد، ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند واز آنان حدیثی نقل نشده است. گروهی از آنان نیز که این واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده است واگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است.
در قرن دوم هجری، که عصر «تابعان » است، هشتاد ونه تن از آنان، به نقل این حدیث پرداخته اند.
راویان حدیث در قرنهای بعد همگی از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسیصد وشصت تن از آنان این حدیث را در کتابهای خود آورده اند وگروه زیادی به صحت واستواری آن اعتراف کرده اند.
در قرن سوم نود ودو دانشمند، در قرن چهارم چهل وسه، در قرن پنجم بیست وچهار، در قرن ششم بیست، در قرن هفتم بیست ویک، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن یازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سیزده، در قرن سیزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.
گروهی نیز تنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا کتابهایی نوشته اند.
طبری، مورخ بزرگ اسلامی، کتابی به نام «الولایة فی طریق حدیث الغدیر» نوشته، این حدیث را از متجاوز از هفتاد طریق از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است.
ابن عقده کوفی در رساله «ولایت » این حدیث را از صد وپنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمد بن عمر بغدادی، معروف به جعانی، این حدیث را از بیست وپنج طریق نقل کرده است.
تعداد کسانی که مستقلا پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخی کتاب نوشته اند بیست وشش نفر است.
دانشمندان شیعه در باره این واقعه بزرگ کتابهای ارزنده ای نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تاریخی «الغدیر» است که به خامه توانای نویسنده نامی اسلامی علامه مجاهد مرحوم آیة الله امینی نگارش یافته است ودر تحریر این بخش از زندگانی امام علی - علیه السلام ازاین کتاب شریف استفاده فراوانی به عمل آمد.
پی نوشتها:
1- جحفه در چند میلی «رابغ » بر سر راه مدینه واقع است ویکی ازمیقاتهای حجاج است.
2- مرحوم علامه امینی نام وخصوصیات این سی تن را در اثر نفیس خود «الغدیر» (ج 1، ص 196 تا209) به طور مبسوط بیان کرده است. که در میان آنان نام افرادی مانند طبری، ابو نعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابو اسحاق حموینی، جلال الدین سیوطی به چشم می خورد و از میان صحابه پیامبر از ابن عباس وابو سعید خدری وبراء بن عازب نام برده شده است.
3- خصوصا بر اعرابی که همواره مناصب مهم را شایسته پیران قبایل می دانستند وبر ای جوانان، به بهانه اینکه بی تجربه اند، وقعی قائل نبودند. لذا هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عتاب بن اسید را به فرمانداری مکه واسامة بن زید را به فرماندهی سپاه عازم به تبوک منصوب کرد از طرف جمعی از اصحاب وپیروان خود مورد اعتراض قرار گرفت.
4- بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این جمله را چهار بار تکرار کرد.
5- الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا . (سوره مائده، آیه 3) .
6- فقال له قم یا علی فاننی فمن کنت مولاه فهذا ولیه رضیتک من بعدی اماما وهادیا فکونوا له اتباع صدق موالیا
7- احتجاج طبرسی، ج 1، صص 84- 71، چاپ نجف.
8- آیات 3و67 سوره مائده.
9- وفیات الاعیان، ج 1، ص 60 وج 2، ص 223.
10- وفیات الاعیان، ج 1، ص 60 وج 2، ص 223.
11- التنبیه والاشراف، ص 822
12- ثمار القلوب، ص 511.