امام(ع) حافظ نظام عالم به اذن خداوند
آری؛ وجود اقدس امام به اذن خدا حافظ نظام عالم است. روزی روزی خوران، به یمن و برکت امام به آنها می رسد؛ ثبات و بقاء زمین و آسمان در پرتو نور وجود اقدس امام محقّق می گردد.
بیمنه رزُق الوری" و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء؛
این روایت را نیز مورد توجه قرار بدهیم که حضرت امام باقر(ع) به نقل از آباء کرامش از امام امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) از جبرئیل که خداوند تبارک و تعالی فرمود:
قسم به عزّت و جلال خودم، من به طور حتم عذاب می کنم هر امّتی از امم اسلامی را که تن به ولایت و حاکمیت پیشوای جائری بدهد که از جانب خدا منصوب به ولایت نشده باشد اگرچه آن امت در اعمال خود صالح و پرهیزگار از گناهان باشد و به طور حتم مشمول عفو خود قرار می دهم هر امتی را که تن به ولایت پیشوای عادلی بدهد که منصوب از جانب خدا باشد اگرچه آن امت در اعمال خود ناصالح و بد عمل باشد!
قبولی اعمال منوط به اقرار به ولایت
در روایت دیگری حضرت امام صادق(ع) فرمود:
اولین چیزی که مورد پرسش قرار می گیرد از بنده ای که در حضور خدا نگه داشته شود نمازهای واجب، زکات واجب، روزة واجب، حجّ واجب و ولایت ما اهل بیت است. حال اگر اقرار به ولایت ما کرده و مرده باشد، تمام اعمالش از نماز و روزه و زکات و حجّ مقبول خدا می شود و اگر اقرار به ولایت ما در حضور خدا نداشته باشد، هیچ کدام از اعمالش مقبول در نزد خدا نمی گردد.
یکی از اصحاب امام صادق(ع) گفته است: سالی در عرفات خدمت امام بودم. از کثرت جمعیّت حجّاج متعجّب شدم! به حضور امام(ع) عرض کردم امسال چه جمعیت زیادی به حجّ آمده اند! امام نگاهی به اطراف انداخت و فرمود:
نزدیک من بیا. (شاید از جهت تقیّه16 لازم بود آهسته گفته شود).
به امام نزدیک شدم، فرمود:
خس و خاشاکی است که موج از هر طرف می آورد.
به خدا قسم حجّ نیست مگر از آن شما، نه به خدا قسم خداوند از کسی جز شما قبول نمی کند.17
ولایت علی و آل علی(ع) اصل اصیل دین
این روایات و نظایر اینها نشان می دهند: آنچه در دین اصالت دارد، موضوع ولایت علی و آل علی(ع) است و خداوند آن دینی را می پذیرد که از طریق اهل بیت رسول(ع) به دست آمده باشد. آنچه از معارف و احکام از غیر این طریق به دست آمده باشد در نزد خدا اصلاً دین به حساب نمی آید. البتّه هیچ گاه نباید از این حقیقت غافل شویم که پیروی از اهل بیت(ع) وقتی صادق خواهد بود که در مقام عمل، ظهور و بروز داشته باشد وگرنه صرف ادعّای تمسّک به ولایت، تأثیری در نجات انسان نخواهد داشت!!
مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: از پدر بزرگوار شما نقل می کنند که فرموده است:
همین که حقّ را شناختی [و معتقد به ولایت ما شدی] هر کاری که خواستی انجام بده و دنبال همین حرف تمام حرام ها را حلال می دانند [آیا این نقل درست است]؟!
امام(ع) فرمود: خدا لعنتشان کند این چه حرفی است که می زنند؟! پدرم فرموده است وقتی حقّ را شناختی [و در مسیر ولایت ما قرار گرفتی] هر کار نیکی را که خواستی انجام بده [مطمئن باش] که از تو قبول می شود!18
رعایت اعتدال در عملکرد محبّان ولایت
تمسّک به ولایت اهل بیت(ع) وقتی تحقق می یابد که انسان ابتدا از معارف و تعلیمات آن اولیای خدا آگاه گردد و سپس با رعایت اعتدال دور از هرگونه افراط و تفریط، دانسته های خود را در مقام عمل ظاهر سازد.
امام امیرالمؤمنین(ع) برای عیادت علاء بن زیاد (از دوستانشان) تشریف فرما شدند. دیدند خانة وسیعی دارد. فرمود: به این خانة وسیع در دنیا چه نیازی داری؟ در آخرت به چنین خانه ای نیازمندتر خواهی بود! آنگاه فرمودند: البتّه می توانی از همین خانه برای آخرتت نیز خانه بسازی. در این خانه سفره های اطعام بگسترانی؛ صلة ارحام نمایی؛ از مستمندان دستگیری کرده و در حلّ مشکلات مردم کوشا باشی. عرض کرد: اطاعت می کنم یا امیرالمؤمنین ابعد گفت: من از برادرم عاصم به حضورتان شکایت دارم. فرمود: از چه جهت از او شاکی هستی؟ گفت: او به کلّی ترک دنیا کرده. نه به وضع خوراک و پوشاک خودش می رسد و نه حقوق اهل و عیالش را رعایت می کند. امام(ع) از شنیدن این سخن ناراحت شد و فرمود: او را پیش من بیاورید. وقتی او وارد شد امام(ع) فرمود:
ای دشمنک خود! شیطان پلید، تو را به سرگردانی واداشته است آیا به زن و فرزندت رحم نکردی؟
آیا تو می پنداری خدا دوست ندارد آنچه را که حلال کرده است تو از آنها استفاده کنی؟
گفت: یا امیرالمؤمنین! من می خواهم از شما در خوراک و پوشاک پیروی کنم. فرمود:
وای برتو! من مثل تو نیستم!
خداوند بر پیشوایان حقّ واجب کرده که خود را همدوش با ضعفا و تهی دستان مردم قرار دهند تا فقر و تنگ دستی به آنها فشار نیاورد و پریشان حالشان نگرداند.
او می گفت: یا امیرالمؤمنین! من می بینم شما نان جو و نمک می خورید و لباس وصله دار می پوشید! من هم می خواهم مثل شما غذا بخورم و لباس بپوشم. امام(ع) فرمود: من با تو فرق دارم! من زمامدار مردمم، من باید طوری زندگی کنم که با ضعفا در یک ردیف باشم تا اندکی از ناراحتی آنها کاسته شود زیرا وقتی آنها اغنیا را می بینند که زندگی غرق در رفاه از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن و مرکب دارند طبعاً از زندگی فقیرانة خود ناراحت می شوند و غصه می خورند ولی وقتی دیدند من هم که زمامدارشان هستم در زندگی هم دوش با آنها هستم دلخوش شده و کم تر غصه می خورند اما تو که در یک چنین موقعیتی نیستی باید زندگی عادی داشته باشی و برخود و اهل و عیالت تنگ نگیری!
موقعیت ویژة رهبران دینی
این گفتار لطیف هم از عالم جلیل القدر مرحوم وحید بهبهانی(ره) که از اعاظم علمای عصر خود بوده است. نقل شده: روزی یکی از عروس های خود را دید لباسی از جنس و سنخ لباس زن های اعیان و اشراف پوشیده است! ناراحت شد. پسرش یعنی شوهر آن خانم را خواست و توبیخش کرد که چرا باید زن تو (عروس من) این گونه لباس پوشیده باشد؟! پسر هم که مرد عالمی بود دلیل از آیة قرآن آورد و گفت: خدا فرموده است:
بگو: چه کسی زینت ها و نعمت های خدادادی و خوراک های طیبب را بر بندگان خدا حرام کرده است...؟20
آقا فرمود: این را من هم می دانم. من نگفتم: نوشیدن و پوشیدن و مسکن و مرکب خوب داشتن حرام است. اینگونه ممنوعیّت ها و سخت گیری ها در دین ما نیست ولی یک مطلب دیگری اینجا هست و آن اینکه ما امروز پیشوای دینی مردم محسوب می شویم، زندگی ما باید آرام بخش روحی فقرا و تنگ دستان از مردم باشد! آنها که نمی توانند با ثروتمندان و اعیان و اشراف جامعه هم دوشی کنند طبعاً ناراحت می شوند. تنها مایة تسکین آلام روحی آنها ما هستیم که وقتی زندگی سادة ما را می بینند، آرامش خاطر پیدا می کنند و می گویند باکمان نیست آقا هم مثل ما زندگی می کند. حال اگر ما هم به رنگ اغنیاء درآییم، آن یگانه مسکّن آلام روحی را هم از دست آن بینوایان گرفته ایم؛ که نمی توانیم وضع موجود را دگرگون کنیم پس حداقل این مقدار هم دردی با ضعیفان را داشته باشیم و خود را همرنگ با اغنیا نسازیم!
آری او و امثال او هستند که حقّ دارند بگویند:
ألحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة أمیرالمؤمنین و الائمة؛
وگرنه تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین تنها با گفتن این جمله حاصل نمی شود! مکتب فضیلت پرور امیرالمؤمنین(ع) در دامن خود انسان هایی از مردان و زنان می پروراند که راستی عظمت و جلالت و حریّت و آزادگی روحیشان دل ها را می لرزاند و چشم ها را خیره می سازد. به عنوان نمونه از گروه زنان در تاریخ تشیّع، نام سوده، بنت عماره به چشم می خورد. این زن از قبیلة هَمْدان بوده و قلبش از حبّ امام امیرالمؤمنین(ع) موج می زده است. اساساً قبیلة همدان که تیره ای از مردم یمن بودند از آن جهت که به دست امیرالمؤمنین(ع) مسلمان شده بودند؛ زن و مردشان از شیعیان با اخلاص و فداییان حقیقی آن حضرت بودند از این لحاظ سوابق درخشان در تاریخ اسلام و تشیع دارند.
سوده که ذوق شعری هم داشته است در جنگ صفیّن با سرودن چند شعر مهیّج و آتش بار که به وسیلة سربازان مجاهد در میدان جنگ خوانده می شد؛ احساسات سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) را تحریک کرد و به آنها نیروی ثبات و استقامت بخشید آن چنان که حملة سختی به لشگر معاویه بردند و نزدیک شد که شیرازة لشگر از هم پاشیده شود و معاویه شکست قطعی بخورد و... لذا این اشعار آن روز معاویه را چنان آتشی کرد که کینة آن زن شیردل را در دل گرفت و دنبال فرصتی می گشت که انتقام آن روز را از وی بگیرد.
معاویه در مقام انتقام از سودة همدانی
این جریان گذشت و امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و معاویه حاکم مطلق بر امّت اسلامی شد و بُسْربن اَرْطاه را که آدمی بی رحم و خونخوار بود و بغض و عداوت شدید نسبت به امیرالمؤمنین(ع) داشت حاکم و فرماندار بر قبیلة همدان کرد. او چون می دانست آن قبیله از دوستان امیرالمؤمنین(ع) هستند؛ بنای اذیّت و آزار بر آنها گذاشت؛ مالیات های سنگین بر آنها بست و هرکس لب به اعتراض می گشود اموالش را مصادره می کرد و سپس گردن می زد! مردم بیچاره هم که می دانستند او تمام این اختیارات را از شخص معاویه گرفته است از هرگونه اقدام و چاره اندیشی مأیوس بودند و جز سوختن و ساختن چاره ای نمی دیدند.
سوده که دادخواهی ها و انسان دوستی ها و عدالت پروری های علی(ع) را دیده بود. از مشاهدة آن همه مظالم و بیدادگری های فرماندار معاویه به ستوه آمد. از طرفی هم می دید مردان و جوانان قبیله چنان مرعوب بیدادگری های او شده اند که انتظار هیچ گونه اقدامی از آنها نمی رود! ناچار به فکر افتاد که شخصاً چاره ای بیندیشد. روی همین فکر با عزمی راسخ مردانه سوار شتر شد و راه طولانی حجاز تا شام را در پیش گرفت و یک راست به دربار معاویه وارد شد و از دربان خواست برای ورود او اجازه بگیرد. گفت: به معاویه بگو: سوده بنت عماره است و قصد ملاقات دارد همین که معاویه اسم سوده را شنید او را شناخت که همان زن با شهامتی است که در صفین دلش را به درد آورده است. او سوده را در آسمان می جست و اینک او با پای خود به دربار معاویه آمده است! خیلی خوشحال شد و گفت: بگو: وارد شود. تا چشم معاویه به سوده افتاد گفت: هان ای زن تو همان نیستی که در صفین با اشعار رزمی خود سپاهیان علی را علیه من تشجیع کردی. سوده بدون ترس و وحشت گفت: بله، من همان زنم و آن اشعار را هم آن روز من گفته بودم و امروز هم هیچ معذرت خواهی نمی کنم. اما معاویه، آن روز گذشته و جنگ صفین تمام شده است تو گذشته را نادیده بگیر و سخن از حال به میان آور. معاویه گفت: نه، من کسی نیستم که گذشته ها را فراموش کرده باشم. سوده گفت: من نگفتم تو فراموش کرده ای. گفتم: گذشته را نادیده بگیر. من امروز به منظور دیگری از حجاز پیش تو آمده ام. معاویه که آدم زرنگ خونسردی بود گفت: بسیار خوب گذشته را نادیده گرفتم، بگو حال برای چه آمده ای؟ سوده گفت: معاویه! تو امروز زمامدار امت اسلامی شده ای. مقدّرات یک ملت عظیمی را به دست گرفته ای. از خدا بترس. روز قیامت و حسابی در کار است. خداوند قهّار منتقم دربارة حقوق از دست رفتة مردم از تو بازخواست می کند. تو مرد خونخواری را بر ما مسلط کرده ای که همچون خوشه های گندم ما را درو می کند. از روزی که میان ما آمده ، مردان ما را می کشد، اموال ما را تصاحب می کند، مانند گاو مستی که در علف زار افتد، حقوق ما را پایمال می کند و از هستی ساقطمان می سازد.
سوده همدانی معاویه را تهدید می کند
اگر ملاحظة فرمانبرداری تو نبود؛ ما خود می توانستیم دسته جمعی بپاخیزیم و حساب او را یکسره نماییم ولی گفتم بهتر این است که مستقیماً به تو مراجعه کنم و شکایت او را نزد تو آورم. حال اگر او را عزل کردی؛ بسی خشنود می شویم و از تو تشکّر می کنیم وگرنه خود می دانیم و عامل تو. معاویه از این حرف سخت برآشفت و فریاد کشید: هان ای زن تو چنان گستاخ گشته ای که در حضور من این گونه سخن می گویی و مرا از قیام و انقلاب قبیله ات می ترسانی؟! به خدا قسم هم اکنون دستور می دهم تو را با نهایت ذلّت و خواری بر شتر چموشی سوار کنند و به سوی بسر بن ارطاه بفرستند تا به هر نحوی که او مصلحت دید دربارة تو حکم کند!
زن بیچارة مظلوم ستم دیده این سخن را که شنید ساکت شد و سر به زیر انداخت. چه بگوید؟!
عکس العمل نانجیبانة معاویه
معاویة نانجیب بنا کرد در مقابل یک زن مظلوم بی پناه چموشی کردن و عربده کشیدن. زن با کمال وقار و متانت بدون اینکه خود را ببازد چند لحظه سکوت کرد و سر به زیر انداخت. بعد همانطور که چشم به زمین دوخته بود دو بیت شعر سرود و شروع کرد آهسته و آرام آن را خواندن:
صلّی الإله علی روحٍ تضمنّها قبر
فاصبح فیه العدل مدفوناً
قد حالف الحقّ لایبغی به بدلاً
فصار بالحقّ و الإیمان مقروناً
درود و صلوات خدا بر روان پاک آن بزرگ مردی باد که وقتی زیر خاک رفت، حقّ و عدالت را هم با خود زیر خاک برد. او با حقّ و عدالت پیمان بسته بود که جز راه حقّ و ایمان نپیماید و لحظه ای از حقّ جدا نشود.
این دو بیت را خواند و بی اختیار گریه کرد. معاویه که اندکی تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: هان ای سوده! این شخص که گفتی و او را ستودی که بود؟ گفت: او به خدا قسم مولا و سرور من امام امیرالمؤمنین علی(ع) بود. گفت: مگر علی(ع) دربارة تو چه کرد؟ گفت: معاویه! وقتی او شخصی را برای گرفتن زکات میان قبیلة ما فرستاد، عامل آن حضرت نسبت به ما اجحافی کرد، من برای شکایت پیش علی رفتم. وقتی رسیدم؛ مشغول نماز بود و همین که احساس کرد کسی وارد شده و کاری دارد نمازش را کوتاه کرد و با کمال رحمت و مهربانی پرسید: با من کاری داری؟ گفتم: مردی را که میان ما فرستاده اید نسبت به ما اجحافی رواداشته است به شکایت از وی آمده ام. وقتی علی این حرف را از من شنید رنگش متغیّر شد و گریه کنان دست به آسمان برداشت و گفت:
خدایا! تو خود شاهد بر من و بر عُمّال من هستی. من به آنها دستور ظلم به خلقت را نداده ام.
بعد خطاب به عاملش نوشت؛ از لحظه ای که این نامه ام را خواندی از کار برکناری. آنچه امول از مردم گرفته ای نگه دار تا عامل دیگری بفرستم. اموال را تحویل او بده و خود به نزد من بیا. با همین چند جملة کوتاه آن عامل را عزل کرد. معاویه! آن رفتار علی(ع) بود با من و این هم رفتار تو شد با من!
تأثّر معاویه از سخنان سودة همدانی!
معاویه سخت تحت تأثیر قرار گرفت و به منشی خود دستور داد برای بسر بن ارطاه فرمانی بنویسد که آنچه از سوده گرفته به او پس بدهد و با او خوش رفتار باشد. سوده گفت: آیا این فرمان تنها متعلّق به من است یا برای همة قوم و قبیلة من؟ گفت: تنها برای تو است. گفت: من هم نمی خواهم! این برای من ننگ است که خودم را از قوم و قبیله ام جدا کنم. اگر برای همة قومم می نویسی؛ می برم وگرنه که بگذار من هم با سرنوشت آنها شریک باشم. دستور داد بنویسند، این زن با قوم و قبیله اش در امان باشد و اموالشان را به صاحبانشان برگردانند. آنگاه با یک دنیا تعجّب و حیرت گفت: ای عجب! مگر سخنان علی(ع) چقدر به شما جرأت و شهامت داده است که در حضور من این چنین آزادانه و بی پروا سخن می گویید؟!21
به هرحال ما هم از صمیم قلب می گوییم:
الحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمّة(ع) اللهمّ عجّل لولیّک الفرج و اجعلنا من المنتظرین لظهوره و اجعل خاتمة أمرنا خیرا.
پی نوشت ها:
1. سورة بقره (2)، آیة 124.
2. سورة اسراء (17)، آیة 55.
3. سورة انسان (76)، آیة 2.
4. سورة بقره (2)، آیة 155.
5. سورة ق (50)، ایات 17 و 18.
6. سورة انبیا (21)، آیات 68 و 69.
7. سورة انبیا (21)، آیة 73.
8. سورة یس (36)، آیة 82.
9. کافی، جلد1، صفحة 175.
10. سورة اسراء (17)، آیة 1.
11. سورة طلاق (65)، آیة 1.
12. سورة انعام (6)، آیة 91.
13. سورة آل عمران (3)، آیة 20.
14. مجلسی، بحارالأنوار، ج 27، صص 118 و 119 ، ح 99.
15. کلینی، کافی، ج 1، ص 376.
16. تقیّهه: پرهیز از افشاء عقیده در شرایط غیرمناسب.
17. بحارالأنوار، ج 27، ص 172، ح 14.
18. بحارالأنوار، ج 27، ص 174، ح 19.
19. نهج البلاغة فیض، خطبة 200.
20. سورة اعراف (7)، آیة 32.
21. سفینة البحار، ج 1(سود)، ص 671.
وَ إذِ ابْتَلی إبْراهیِمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأتمَّهُنَّ قالَ إنّی جاعِلُکَ لِلنّاس إماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتیِ قَال لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمیِنَ؛1
بیاد آور آن هنگامی را که خدای ابراهیم او را با وسایل گوناگونی مورد آزمایش قرار داد و او به خوبی از عهدة آزمایش برآمد. خدا به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. [ابراهیم(ع)] عرض کرد: از ذرّیّة من نیز! خدا فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمی رسد.
مقام امامت رفیع ترین مقام معنوی
این آیة شریفه از جمله آیاتی است که در مسئلة «امامت» مورد استدلال قرار گرفته؛ هم از جهت اثبات لزوم امام در میان بشر و هم از جهت اثبات عصمت برای امام؛ و نشان می دهد عالی ترین و رفیع ترین مقام از مقامات معنوی که نصیب برخی از اولیای خدا می شود، مقام امامت است که پس از طیّ مراحل متعدّد از مقامات معنوی، شایستگی نیل به آن مقام را پیدا می کند و هادی الی الله می شوند.
اقسام هدایت
هدایت دو قسم است:
1. ارائة الطّریق؛ یعنی: راهنمایی کردن و راه را نشان دادن. 2. ایصال به مطلوب؛ یعنی: به مقصد رساندن. راه نشان دادن، غیر از به مقصد رساندن است! از باب مثال شما در خیابان در اتومبیل خود نشسته اید. کسی می آید و از شما آدرس منزلی را می پرسد. شما راهنمایی می کنید و می گویید: تا انتهای این خیابان برو. بعد دست راست اولین کوچه و سومین خانه است. این ارائة الطریق و راهنمایی کردن است. اما اگر او را در ماشین خود نشاندید و بردید و به مقصد رساندید؛ این «ایصال به مطلوب» است. مقام نبوت مقام ارائة الطریق است که با ابلاغ احکام آسمانی دین، راه حرکت به سوی خدا را نشان بندگان خدا می دهد اما مقام امامت مقام ایصال به مطلوب است که جان و روح انسان را در مسیر اعتقادات حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه با اشراق شمس ولایت خویش حرکت می دهد و او را به مقصد اعلای معرفة الله و محبّة الله و لقاء الله می رساند آن گونه که آفتاب با اشراق اشعّة خود بذر را حرکت می دهد و آن را درختی بارور می سازد.
رسول اکرم(ص) واجد سه مقام نبوّت، رسالت و امامت
از میان اولیای خدا(ع) بعضی به مقام نبوت می رسند و از میان انبیا برخی به مقام رسالت نائل می شوند و از میان رسولان نیز افراد معدودی حائز مقام امامت می گردند، البتّه اقلیّتی هم دارای هر سه مقام از نبوت و رسالت و امامت می باشند چنان که حضرت رسول الله اعظم(ص) واجد تمام مقامات، آن هم در رتبة اعلا و ارفع آنها بوده اند، چون همة انبیا و رسل(ع) در یک رتبه نیستند و فاصل و افضل دارند. این گفتار خداست که می فرماید:
... و لقد فضّلنا بعض النبییّن علی بعض...؛2
... ما بعضی از پیامبران را بر بعضی تفضیل داده ایم...
امامان(ع) پس از پیامبر اکرم(ص) اگرچه دارای نبوت و شریعت جدید نمی باشند، اما مقام امامتشان که حرکت دادن روح و جان بشر و رساندن آن به مقصد اعلا می باشد تا روز قیامت ثابت و باقی است و در عین حال که تمام مقامات معنوی جمیع انبیاء و رسل(ع) را دارند؛ ولی چون بعداز نبوت ختمیّه، نبیّ و شریعتی نباید باشد آن مقرّبان درگاه خدا، پیامبر و مبعوث برای تأسیس شریعت نمی باشند و مع الوصف از جهت وصایتشان برای پیامبر خاتم(ص) افضل از همة انبیا و رسل(ع) می باشند. حال آیة شریفه نشان می دهد که مقام امامت، مقام ارفع و اعلایی است که ولی خدا پس از طی مراحلی به آنجا می رسد.
در هرحالی مورد امتحان خداییم
ربّ ابراهیم، ابراهیم را در معرض ابتلا قرار داد؛
یعنی: خدای ابراهیم(ع) از آن نظر که ربّ است و می خواهد تدبیر و تکمیل کند و از نقص به کمال برساند متصدّی تکمیل ابراهیم شد. ابتلا یعنی: آزمایش و امتحان. قبلاً بیان شده که امتحان الهی از سنخ امتحانات ما نیست! امتحان خدا یعنی موجودی را در آغوش حوادث و وقایع گوناگون قرار می دهد تا استعدادهایی که در کمون ذات آن موجود هست بارز شود و از قوّه به فعلیّت برسد. مثل اینکه باغبان بذر را تحت عواملی از تابش آفتاب و بارش باران و وزش بادها قرار می دهد تا رشد و نموّ کرده و تبدیل به درخت یا بوتة گلی گردد این سنت همیشگی و همگانی پروردگار عالمیان است و هیچ موجودی از این سنّت الهی مستثنی نمی باشد. دربارة انسان فرموده است:
إنّا خلقنا الإنسان من نطفة أمشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیراً؛3
ما انسان را از نطفة مختلط [سرشار از استعدادهای فراوان] آفریدیم که او را در معرض ابتلا و آزمایش قرار دهیم و سرانجام او را شنوا و بینا گردانیدیم.
در آیة دیگر خطاب به تمام انسان ها می فرماید:
و لنبلونّکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات...؛4
به طور قطع و مسلّم ما شما را با [پیش آوردن صحنه های گوناگون از] ترس و گرسنگی و فقر و بیماری، از دست دادن اموال و عزیزان و ... می آزماییم...
ما هم اکنون در هر حال و هرکاری که هستیم مبتلا می باشیم! یعنی: مورد امتحان خدا قرار گرفته ایم با افکار و اخلاق و اعمال و حرکات و سکناتمان در حال پس دادن امتحان هستیم. فکری که می کنیم، سخنی که می گوییم و چشمی که به جایی می افکنیم در حال حرکت و سیر امتحانی خدا می باشیم:
إذ یتلقّی المتلقّیان عن الیمین و عن الشّمال قعید ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید؛5
دو گیرندة حرف و عمل از سمت راست و چپ نشسته اند و کوچک ترین کلمه ای از زبانی صادر نمی شود مگر اینکه نگهبان آمادة ضبط آن را می گیرد در محفظة جان نگه می دارد و آن را طریق امتحان انسان قرار می دهد.
سنگینی ابتلای اولیای خدا
آری؛ همة ما در همه حال در مسیر امتحانی خاص حرکت می کنیم و مبتلا به ابتلای خدا می باشیم. جوانان مبتلا به شهوتند! ثروتمندان مبتلا به ثروت! قدرتمندان مبتلا به قدرت! دانشمندان مبتلا به علم و دانش و همچنین اصناف و گروه های دیگر از انسان ها همه مبتلا به ابتلای مناسب با شرایط ویژة خود می باشند در این میان انبیاء و اولیای مقرّب در پیشگاه خدا صحنه های ابتلای سنگین تری دارند.
و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهّن؛
خدای ابراهیم او را با کلماتی مبتلایش ساخت و او آنها را به اتمام رسانید و از صحنة امتحان و آزمایش خدا با مقبولیّت کامل بیرون آمد. مفسّران می فرمایند: مقصود از (کلمات) که ابراهیم(ع) به وسیلة آنها مبتلا و آزمایش شد همان وقایع طاقت فرسایی بود که در زندگی آن حضرت پیش آمد و او را در آغوش خود فشرد و به نهایت درجة پختگیش رسانید.
سه صحنة دشوار امتحانی برای حضرت ابراهیم(ع)
حضرت ابراهیم(ع) در سه صحنة بسیار دشوار امتحانی قرار گرفت ابتدا در سنین اول جوانی (ظاهراً بیش از شانزده سال از سنش نگذشته بود) در حالی که یک تن تنها در مقابل دنیایی از کفر و شرک و الحاد ایستاده و آن ها را دعوت به توحید می کرد، آنچنان از خود مقاومت نشان داد که به فرمودة قرآن، جمعیت کافر و ملحد در میان خود فریاد کشیدند:
... حرّقوه و انصروا آلهتکم إن کنتم فاعلین؛
... او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر کاری از شما ساخته است.
او را در میان خرمنی از آتش سوزان افکندند و در ازای این از خودگذشتگی از جانب خدا به آتش فرمان رسید:
... یا نار کونی برداً و سلاماً علی إبراهیم؛6
... ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش.
امتحان دیگرش این که در سنّ کهولت و پیری از جانب خدایش مأمور شد که باید همسرت (هاجر) را با کودک نوزادت [اسماعیل(ع)] ببری در میان بیابان خشک و سوزان حجاز بگذاری و برگردی!! حال آن زن بینوا هرچه التماس می کند: آخر من یک زن تنها با یک کودک شیرخوار در این بیابان بی آب و آبادانی چه کنم؟! او می گوید: این مأموریّتی است که من دارم و باید انجام بدهم! آیا این کار انصافاً کار دشواری نیست؟ اگر بگوییم از نظر مردان غیور از رفتن در میان آتش هم دشوارتر است، اغراق نگفته ایم.
اما سومین صحنة امتحانیش از هر دو صحنة پیشین نیز دشوارتر و طاقت فرساتر شد و آن اینکه باید با دست خودت سر نوجوان سیزده سالة دلبندت را ببری!! آه چه دستور هول انگیزی و چه کار مردافکنی و چه بار کمرشکنی! ابراهیم(ع) این بارهای سنگین را به دوش گرفت و سالم به مقصد رسانید که خدایش می فرماید:
ابراهیم آنها را به نحو تمام و کمال انجام داد؛ آنگاه خداوند منّان در مقام تقدیر و تجلیل از این فداکاری ها عالی ترین مدال افتخار را به سینة این بندة مسلم و مخلص خود نصب کرد و فرمود [ای ابراهیم] اینک من تو را امام برای مردم قرار دادم که اداره و رهبری جامعة بشر را از تمام ابعاد و جهات از ظاهری و باطنی، مادّی و معنوی، جسمی و روحی، دنیوی و اخروی، تکویناً و تشریعاً نیازمندی های آنها را برطرف سازی و هادی به تمام معنای کلمه برای آدمیان باشی. چنانکه فرموده است:
و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات...؛7
ما آنها را امامان مردم قرار دادیم که به امر و فرمان ما هدایت می کنند، انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم...
همان امری که خودش اثرگذاری آن را بیان کرده و فرموده:
إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛8
امر و فرمان او این است که هرچه را اراده کند به او می گوید: موجود شو، آن هم موجود می شود.
امکان استفادة این معنا از این جمله هست که به طور وحی تکوینی ساختمان وجود امامان(ع) را منبع و چشمة جوشان تمام افکار و اخلاق و اعمال نیک قرار دادیم و لذا تنها آنها هستند که می توانند جامعة بشر را در تمام گذرگاه ها هدایت کنند.
امامت حضرت ابراهیم(ع) پس از کسب مقامات معنوی
این روایت از حضرت امام صادق(ع) منقول است:
«خداوند ابراهیم را پیش از اینکه پیامبرش قرار دهد، عبد و بندة خود قرار داد و پیش از اینکه او را رسول خود سازد نبّی و پیامبرش گردانید و پیش از اینکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند؛ به عنوان رسول خویش انتخاب کرد و پیش از اینکه او را امام قرار دهد، خلیل خود قرار داد و پس از اینکه تمام این مقامات عالیه را در وجود او جمع کرد، آنگاه به او فرمود: اینک من تو را امام مردم قرار دادم و این مقام آنچنان در نظر ابراهیم بزرگ و با عظمت جلوه کرد که عرضه داشت: خدایا! از ذرّیّه و دودمان من نیز امامانی انتخاب کن. خدا فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمی رسد.»9
تفاوت لطیف عبد با عابد
از جمله نکات شایان دقّت در این روایت این است که، امام(ع) اوّلین پلّه برای ارتقای به مقامات عالیه را عبودیّت نشان داده که خداوند پیش از اینکه ابراهیم(ع) را به مقامات بلند نبوّت و رسالت و ... ارتقاء دهد او را به عبد بودن و بندة واقعی بودن پذیرفته است. به این لطیفه هم باید توجّه داشت که عبد با عابد فرق دارد. عبادت با عبودیت متفاوت است. عابد کسی است که دارای عبادت از نماز و روزه و ... است اما عبد آن کسی است که به مرحلة تسلیم محض بودن در مقابل فرمان مولایش رسیده و جز اطاعت از فرمان او به چیزی نمی اندیشد و جز رضا و خشنودی او چیز نمی طلبد و این معنای عبودیت و بنده بودن است که از عهدة همه کس برنمی آید!
بنده آن باشد نه قهر آرد نه خشم
هرچه گویندش بکن، گوید به چشم
مردمی که اهل نماز و روزه و حجّ و خمس و زکاتند اما وقتی صحنة گناهی از حرام کاری و حرام خواری پیش آید؛ دست از فرمان خدا برمی دارند و اتباع از شیطان و هوای نفس خود می کنند! اینان عابدند و اهل عبادت، اما عبد نیستند و واجد مقام بندگی و عبودیت نمی باشند. عبد الله و بندة خدا بودن و عبودیت داشتن؛ شرف و کرامتی است که نصیب هرکسی نمی شود. عبودیت زمینه ساز رسالت است که در تشهد نماز می گوییم:
أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله؛
گواهی می دهم که محمّد، عبد و فرستادة اوست.
یعنی ابتدا به عبودیّت محمد(ص) و سپس به رسالت آن حضرت شهادت می دهیم. عبودیت، سکّوی پرواز به آسمان و اولین قدم برای رفتن به معراج است، که خدا فرموده:
سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی...؛10
منزه آن خدایی که عبدش را شبانه برای سیر و سفر به آسمان از مسجدالحرام حرکت داد...
اینجا نفرموده: (أسری بنبیّه)؛ یا (برسوله)؛ یعنی از آن جهت که نبیّ و رسولش بوده به آسمان نبرده است بلکه فرموده: أسری بعبده؛ از آن جهت که بنده و عبدش بوده، آسمانیش کرده است. چون بنده بوده، رسولش کرده و چون بنده بوده به معراجش برده است. آنچه که واقعاً کمال است و بسیار پربها، عبد بودن و عبودیت داشتن است نه تنها عابد بودن و عبادت فراوان انجام دادن. چه بسا آدمی که یک سال و چند سال در بستر بیماری و در حال اغما افتاده و قادر به حرکت و انجام عبادت نیست امّا چون عبد است و دارای عبودیت، هر نفسش تسبیح و هر ناله اش تحمید است و در همان حال اغما، نامة عملش پر از عبادات فراوان است. اما آن یکی عابد است و نماز و روزه و ذکر و دعای بسیار دارد ولی وقتی سر دو راهی بین خدا و هوی? قرار می گیرد، هوی? را بر خدا ترجیح می دهد و در نتیجه نامة عملش را خالی از آن همه عبادات می بیند.
لزوم مقام عصمت امام(ع)
باری، پس از اینکه از آیة مورد بحث، عظمت و رفعت مقام امام استفاده شد، از جملة آخر لزوم مقام عصمت برای امام نیز استفاده می شود که امام باید معصوم از هرگونه خطا و عصیان باشد زیرا وقتی ابراهیم(ع) مقام امامت در نظرش بزرگ آمد از خدا تقاضا کرد که امامت را در ذرّیّه و نسل وی تداوم بخشد. خداوند در جواب آن تقاضا نه اثبات کلی کرد و نه نفی کلّی. بلکه فرمود: امامت که عهد و پیمان من است تناسب با ظالمان از ذرّیّه ات ندارد. یعنی تنها آن گروه از ذرّیّه ات شایستگی برای امامت دارند که دامنشان منزّه و مطهّر از آلودگی ظلم باشد و عنوان ظلم به هیچ نحوی از انحاء انطباق با آنها نداشته باشد و از طرفی هم فرموده است:
...من یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه...؛11
...هرکس تعدّی از حدود خدا بنماید به خود ظلم کرده...
و ظالم به حساب آمده است و ظالم، حقّ تصدّی امامت که عهد خداوند است ندارد! آدم کم خرد را نشاید که امام انسان پرهیزکار باشد. در اثر یک لحظه ارتکاب گناه در تمام مدت عمر، عنوان ظالم بر او منطبق می گردد و از صلاحیّت تصدّی امامت خارج می شود و لذا به مفاد آیة شریفه، تنها کسی اهلیّت امامت دارد که در تمام مدّت عمرش مبرّی و معصوم از هرگونه ظلم و ارتکاب خطا و گناه باشد.
اینجا تذکّراً عرض می شود: اما اکنون در شرایطی قرار گرفته ایم که اصول اعتقادی ما (به ویژه اصل امامت) از طرف دشمنان حقّ از طرق گوناگون مورد هجوم قرار گرفته و با القاء شبهات و تشکیکات ایجاد تزلزل در اذهان بسیاری از افراد ناپخته و خام می نمایند! در چنین شرایطی ما وظیفه داریم ابتدا با تفکّر و تحقیق و مطالعة کتاب هایی که در زمینة اعتقادات نوشته شده و استمداد از افکار عالمان بصیر و امین، پایة اعتقادات خود را محکم کنیم و سپس در صورت توانایی، به تحکیم اصول اعتقادی دیگران نیز بپردازیم. بعضی از جوان های پاک و متدیّن گاهی می گویند: ما وقتی با فلان آدم بحث دینی می کنیم، از ما نمی پذیرد، چه کنیم؟ عرض می شود: ما موظّف نیستیم که عقیدة خود را به کسی بقبولانیم بلکه موظّفیم پس از اینکه عقیدة خود را برای خودمان روشن و متقن ساختیم، برای طرف بحث خود بیان کنیم اگر دیدیم او از در لجاج و عناد وارد می شود و اصلاً نمی خواهد بپذیرد در این صورت وظیفه داریم او را به حال خود رها کنیم تا بحثمان سر از جدال و مراء (ستیز) در نیاورد که این خود از رذایل است! خدا به رسولش(ص) فرموده است:
... قل الله ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون؛12
... بگو: الله و سپس رهاشان کن تا در باطل گرایی خود بازی کنند.
...و إن تولّوا فإنّما علیک البلاغ...
...اگر از تو روبرگرداندند تو وظیفه ات تنها ابلاغ و رساندن است...
که انجام داده ای و پذیرفتن یا نپذیرفتن آنان مربوط به تو نمی باشد! البته اگر دیدید طرف بحث شما واقعاً می خواهد تحقیق کند و بفهمد ولی شما توانایی رفع شبهه اش را ندارید در این صورت با کمال شهامت بگویید: من بیش از این نمی دانم، شما به شخص عالم تر از من مراجعه کنید و فلان کتاب را مطالعه نمایید.
بیان اجمالی اصول اعتقادی
حال به این روایت که اصول اعتقادی ما را به طور اجمال بیان می فرماید توجّه فرمایید:
حضرت امام صادق(ع) از آباء کرامش نقل فرموده که: رسول خدا(ص) فرمود: جبرئیل از خداوند بلند مرتبه برای من حدیث کرد که او فرمود: کسی که اقرار کند که خدایی جز من نیست و محمد(ص) بندة من و رسول من است و علیّ بن ابیطالب(ع) خلیفة من و امامان از فرزندان او حجّت های من هستند؛ او را به رحمت خودم داخل بهشت می کنم و به عفو خودم از آتش نجات می دهم و کسی که شهادت ندهد که جز من خدایی نیست یا شهادت به این بدهد ولی شهادت ندهد که محمد بندة من و رسول من است یا به این شهادت بدهد ولی شهادت ندهد که علی بن ابیطالب خلیفة من است یا به این نیز شهادت بدهد ولی شهادت ندهد که امامان از فرزندان او حجّت های من هستند در این صورت نعمتم را منکر شده و عظمتم را کوچک شمرده و نسبت به آیات من و کتاب ها و رسولان من کفر ورزیده است...
معرّفی امامان دوازده گانه از زبان رسول اکرم(ص)
[در این بین] جابربن عبدالله انصاری [از اصحاب رسول خدا(ص)] از جا برخاست و گفت: ای رسول خدا! بفرمایید امامان از فرزندان علی بن ابیطالب کیانند؟!
از جمله روایاتی که رسول خدا(ص) همة امامان دوازده گانه را مشخّصاً معرّفی فرموده اند این روایت است که فرمود:
اسامی امامان را یکی پس از دیگری ذکر فرمود تا به امام محمد بن علی باقر(ع) رسید. اینجا فرمود: ای جابر! تو زنده می مانی و او را درک می کنی. وقتی او را درک کردی از من به او سلام برسان. آنگاه اسامی دیگر امامان را ذکر کرد تا به حضرت مهدی(عج) رسید و فرمود: او کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد آن گونه که از ظلم و ستم پر شده است.
در ادامة سخن فرمود:
اینان ای جابر! خلفا، اوصیا، فرزندان و خاندان منند. کسی که آنها را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و کسی که آنها را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده و کسی که آنها یا یکی از آنها را منکر شود، مرا منکر شده است! به سبب آنهاست که خدا آسمان را از اینکه سقوط بر زمین کند نگه می دارد و به سبب آنهاست که خدا زمین را از اینکه اهلش را به اضطراب بیفکند حفظ می کند.14
حکم خواندن قرآن بر ستمگران
یکی از شرایط خواندن قرآن این است که آن را در هر جایی نباید خواند؛ چرا که ممکن است این کار، در شرایطی، بی احترامی به قرآن به حساب بیاید. مثلاً ممکن است خواندن قرآن در حضور شخصی که شایستگی ندارد، سبب تایید آن شخص بشود. می دانیم، آن ها که ستم کردن به مردم پیشه شان است و برای ارزش های الهی، احترامی قایل نمی شوند، از دیدگاه اسلام، افراد غیرقابل احترام به حساب می آیند؛ لذا همکاری کردن با آن ها وحتی سکوت کردن در برابر حق کشی های آن ها محکوم است. بر این اساس، اگر کسی در حضور یا مجلس چنین کسانی قرآن بخواند تا پولی به دست آورد، نه تنها چنین قرآن خواندن، پاداشی نزد پروردگار ندارد، بلکه این قاری، مورد لعن و نفرین واقع می گردد. امام باقر علیه السلام در این باره فرموده اند: هر کس نزد پیشوای ستم گر برود و به قصد رسیدن به مال دنیا، برای او قرآن بخواند، قاری، در ازای هر حرفی که می خواند، ده نفرین می شود و شنونده، برای هر حرفی یک نفرین.
شرط تفسیر آیات قرآن
به خاطر سبک ویژه قرآن، فهمیدن معانی نهفته بسیاری از آیات، بلکه استفاده مناسب از عبادت های به ظاهر روشن، نیاز به آشنایی با دانش و معارف ویژه ای دارد. بر این اساس، تفسیر قرآن از سوی هر کسی که آشنایی اندکی با زبان و ادبیات عربی دارد، ساخته نیست؛ چون تفسیر، تنها دریافتن و روشن کردن معنای الفاظ نیست، بلکه هدف اساسی در تفسیر، رسیدن به مغز و تبیین معانی نهفته و غیر روشن آیه های قرآن است. پرواضح است که این کار در توان همه افراد نیست؛ لذا یکی از هشدارهای مهم اولیای الهی در زمینه برخورد با قرآن این بوده است که مبادا افراد، در اثر بی توجهی، به تفسیر شخصی از کتاب الهی بپردازند، تا خدای ناکرده، علاوه بر رقم زدن سرنوشت بد برای خود، چه بسا موجب گمراهی عده بسیاری از مردم شوند! نقل کرده اند، امام باقر علیه السلام به قَنادة بن دِعامه فرمود: ای قناده! تو فقیه بصریان هستی؟ عرض کرد: مردم این طور خیال می کنند. حضرت فرمود: شنیده ام که تفسیر قرآن می گویی. عرض کرد: آری! حضرت فرمود:... قرآن را کسی می تواند بشناسد که مخاطب آن بوده است.
مرتبه های تفسیر قرآن
به رغم گمان بسیاری از مردم، دست یابی به حقیقت معنای بسیاری از آیات قرآن و تشخیص منظور اصلی عبارت های کلام خداوند، دشوار است. این ویژگی قرآن سبب شده است که هر کسی نتواند، تنها با تکیه بر توان علمی و فکری که دارد، به تفسیر آیه های آن بپردازد. امام باقر علیه السلام در این باره فرموده اند: «... چیزی دورتر از تفسیر حقیقی قرآن، نسبت به خرد و اندیشه مردم نیست؛ زیرا چه بسا یک آیه قرآن، آغازش درباره چیزی است، امّا پایان همان آیه، درباره چیز دیگری است. در هر حال، آیات قرآن کریم مجموعه گفتاری به هم پیوسته است که به شکل ها و معانی گوناگون حمل می شود».
پیامد رها ساختن کتاب آسمانی
یکی از سنت های مهّم خداوند متعال این است که همواره در دوره هر یک از انبیای صاحب کتاب آسمانی، وقتی امّتی، کتاب آسمانی خود را ـ که همان برنامه کامل هدایت آن ها از سوی خداوند بوده است ـ کنار گذاشتند و به احکام و دستورهای آن بی توجهی کردند، خداوند، توان دریافتن و درک معارف آن کتاب را از آنان سلب می کند تا سزای این کار را در دنیا که همان گمراهی است و در آخرت، که عذاب دردناک است، به خاطر این ناسپاسی، بچشند. امام جواد علیه السلام در این باره فرموده اند: «هر امّتی، آن گاه که کتاب آسمانی خویش را رها کرد و آن را از خود دور ساخت، پروردگار عالَم، علم و معرفت به معارف و آموزه های آن را از آنان سلب می کند...، دور افکندن کتاب به این است که حرف ها و کلمات آن را به پا دارند و معنی و مفهوم آن را تغییر داده و تحریف نمایند، کتاب را می خوانند و روایت می کنند، امّا احکام آن را رعایت نمی کنند و در عمل به کار نمی بندند. فقط نادانان، به صرف اینکه آن را در حافظه حفظ می کنند، خوشحال می شوند، ولی دانایان از این که مردم احکام آن را رعایت نمی کنند، اندوهناک اند».
امام رضا علیه السلام و تلاوت قرآن
از روایت های تاریخی چنین برمی آید که اولیای الهی، قرآن را نه تنها با رعایت تمام آداب و احکامی که برای تلاوت آن بیان شده است، می خواندند، بلکه چنان به معنی و مفهوم آن توجّه می کردند که حالت های آن ها، با توجّه به مضمون و پیام هر یک از آیات، تغییرپیدا می کرد؛ چون به بشارت بهشت و سلامت می رسیدند، بشاش می شدند، اما هنگامی که به آیه های عذاب و گرفتاریِ آتش جهنم برمی خوردند، دور ماندن از آن را آرزو می کردند. در این باره نقل شده است که وقتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام عازم خراسان بودند، همراهان او می دیدند آن حضرت، شب، در بستر و محل استراحت خود زیاد قرآن تلاوت می کردند و هرگاه به آیه ای برمی خوردند، که در آن، از بهشت یا جهنم سخن به میان آمده بود، می گریستند و بهشت را از خدا درخواست کرده و از آتش جهنم، به خداوند پناه می بردند... .
میزان بودن قرآن
یکی از راه های شناخت مسیر حقّ و صراط مستقیم هدایت، تطبیق دادن کارها و رفتار، با رهنمودهای قرآن است. اگر کاری را قرآن تایید کرد ـ حتی اگر تمام مردم دنیا آن را نپسندند ـ ، باید دانست کار نیکی است. در مقابل، اگر کاری را یا رفتاری را همه بپسندند، امّا قرآن آن را ردّ کند، باید این کار و یا رفتار را نادرست دانست؛ چون کامل ترین میزان تشخیص خوبی و بدی، کتاب خداست. امام باقر علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی فرموده اند: اگر اهل شهری که در آن زندگی می کنی، همگی بگویند تو مرد بدکار و ناشایستی هستی، این حرف تو را اندوهناک نسازدو اگر همه آن ها یک صدا بگویند تو انسان صالح و نیکوکار و خوبی هستی، این سخن نیز مایه خشنودی تو نشود؛ بلکه خودت را به قرآن عرضه کن، ببین آیا به راهی که قرآن گفته است می روی؟ یا از آن چه قرآن باز داشته است، خودداری می کنی؟ و یا برآن چه که قرآن را خوشایند است، تو نیز خشنودی و از آن چه که قرآن بیم می دهد، بیمناکی؟ اگر چنین بود، در راه خود ثابت قدم باش و از کارها و رفتارت خشنود باش و بدان که حرف نادرست دیگران، به تو گزندی نخواهد رساند. عمده آن است که کارها و رفتارهایت، مورد پسند قرآن باشد.
پاسخ گویی به زبان قرآن
یکی از روش های زیبای ترویج و تشویق به آموزش و انس با قرآن در سیره اهل بیت علیهم السلام ، استناد به آیه های قرآنی در پاسخ گویی به پرسش های مردم است. در سیره و زندگانی معصومان علیهم السلام بسیار دیده شده است که پاسخ مردم را با زبان قرآن داده اند و با این کار، هم نشان دادند که به همه پرسش های اعتقادی و معرفتی انسان، در قرآن پاسخ داده شده و هم به مسلمانان سفارش می کردند که اُنس خود را با کتاب الهی بیشتر کنند تا از برکت های آن برخوردار شوند. نقل کرده اند: یکی از سیاست های مامون عباسی این بود که از امام رضا علیه السلام ، پرسش های زیادی را با هدف امتحان از آن حضرت می پرسید؛ امام علیه السلام ، با آوردن نمونه های قرآنی و پاسخ کامل پرسش های مامون را به زبان قرآن می دادند.
قرآن، پاسخ گوی نیاز انسان
اگر از اهل بیت علیهم السلام ، در فهمیدن قرآن کمک گرفته شود، خواهیم دید که قرآن، به تمام نیازهای فکری و اعتقادی انسان وآن چه به هدایت او مربوط می شود، پاسخ های لازم را ارایه کرده است. قرآن، خود، از این ویژگی، با عنوان «تبیانا لِکُلِ شیٍ» تعبیر می کند. در سخنان امامان معصوم علیهم السلام هم با تعبیرهای گوناگون، از این ویژگی قرآن یاد شده است. امام باقر علیه السلام در این باره فرموده اند: خداوند متعال، تمام چیزهایی را که امّت اسلامی، تا روز قیامت به آن ها نیازمندند، در قرآن، و به دست فرستاده اش ـ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ـ برای مردم بیان نموده است و حتی برای هر چیزی، اندازه ای خاص قرار داده و برای دست یابی به هر یک از آن ها، دلیل و راهنمایی مشخص کرده است.
جهانی و جاودانگی بودن قرآن
قرآن، کتاب کامل هدایت انسان در هر زمان و هر مکان است. معارف قرآن، به قوم خاصّ یا زمان خاص اختصاص ندارد. براین اساس، مجموعه معارف و احکام و قوانین این کتاب الهی، به آن دسته از کارها، اصول و نیازهای بشر توجّه دارد که در میان بشر، منتشر کند. پیش رفت یا عقب گرد هر جامعه ای، هرگز به کهنه شدن و یا ناکارآمدی این رهنمودها نمی انجامد؛ چون مقررات و سنت های موثر در هدایت انسان، در همه زمان ها و مکان ها یکسان و ثابت است؛ مثلاً تقوا واخلاص در عمل و کار نیک، در هر زمان و هر مکانی، در رسیدن به کمالات و به دست آوردن سعادت کمک می کند و ظلم و ستم و کوتاهی در عمل به وظایف، آدمی را همیشه و در همه جا از رسیدن به سعادت و کمال باز می دارد. امام باقر علیه السلام در این باره فرموده اند: «... اگر بنا بود آیه ای که درباره قومی نازل شده، پس از مردن آن قوم، بی اثر شود و ازبین برود، از قرآن چیزی باقی نمی ماند؛ ولی حقیقت این است که تا زمانی که آسمان و زمین باقی است، سراسر قرآن، در جریان خواهد بود...».
اوصاف قرآن
امامان معصوم علیهم السلام برای آشناسازی مردم با بزرگی قرآن، با توجّه به استعداد افراد وشرایطی ویژه ای که داشتند، مطالبی را بیان کرده اند تا مردم، هرچه بیش تر در عمل به معارف و رعایت دستورهای آن بکوشند. نقل شده است، روزی حضرت امام رضا علیه السلام از ویژگی های قرآن سخن به میان آوردند و درباره آیات و حجت ها و معجزه بودن آن مطالبی را بدین شرح بیان فرمودند: «... به راستی که قرآن ریسمان استوار خدا، دستگیره نجات و راه روشن و مستقیم الهی است که آدمی را به بهشت رهنمون ساخته و از گرفتار شدن به آتش دوزخ نجات می بخشد. معارف آن، هرگز به سبب گذشت زمان، فرسوده نمی شود و همیشه طراوت آن باقی است؛ چون این کتاب، برای زمان و دوره خاصی قرار داده نشده است، بلکه در هر زمانی، دلیل و راهنما و حجّت الهی بر مردم است و از هیچ سو، باطل، به آن راه نمی یابد؛ چرا که قرآن، فرو فرستاده از سوی خداوند حکیم و حمید است.
ویژگی و آثار قاریان واقعی قرآن
تلاوت قرآن، اگر با توجّه به شرایطی که برای آن در نظر گرفته شده است انجام گیرد، آثار و برکت های خوبی برای جامعه خواهد داشت. بر این اساس، تلاوت کنندگان قرآن را به چند دسته می شود تقسیم کرد که شایسته ترین و با فضیلت ترین آن ها، کسانی هستند که تمام شرط های در نظر گرفته شده برای خواندن قرآن را رعایت کنند. امام باقر علیه السلام فرموده اند: «... مردی که قرآن را بخواند و رهنمودهای آن را همانند داروی شفابخش، بر دردهای خویش بگذارد، آن را در عمل به کار گیرد، شب را با آن به سر برد، روز را با آن سپری کند، در محل نماز خود، به خواندن آن مشغول شود و با تلاوت آن، بستر خویش را ترک کند [در یک کلام، در همه حال و همه جا، زبانش به تلاوت قرآن و اعضا جوارحش، به عمل به دستورهای آن مشغول باشد [خداوند، به برکت او، بلا را از مردم دور می سازد، دشمنان را مقهور می سازد و باران را فرو می فرستد. البتّه، به خدا سوگند، که این دسته، تلاوت کنندگان قرآن، از گوگرد سرخ، کمیاب تر و با ارزش ترند».
قاریان قرآن سه گروهند
با توجه به انگیزه ها و هدف هایی که افراد، در انجام کارها دارند، ارزش کار واهمیت رفتارهای آن ها با هم، تفاوت پیدا می کند؛ بر این اساس، تلاوت کنندگان قرآن هم با توجه به نیّتی که از این کار دارند، به سه گروه تقسیم می شوند. امام محمدباقر علیه السلام قاریان قرآن را به سه گروه تقسیم می کنند؛ گروهی که قرآن را چون کالایی قرار می دهند و به وسیله آن توجه زمامداران و صاحبان قدرت را به خود جلب می کنند و در مقابل، به مردم فخرفروشی و گردن فرازی می نمایند؛ گروه دیگر، کسانی هستند که حروف و شرایط و مقررّات تلفظ قرآن را رعایت می کنند، امّا حدود و احکام آن را زیر پا می گذارند و گروه سوم از قاریان قرآن، کسانی هستندکه قرآن را می خوانند و داروی شفابخش معارف و دستورهای قرآن را بر دردهای معنوی روح و جان خود می نهند تا آن ها را درمان کنند....
دانشمندْ نمایانِ مسلمان
کسانی که با سوء استفاده از کتاب های آسمانی، می خواستند به هدف های مادی و دنیوی خود برسند، عده شان کم نبوده است و مردم، همواره در تیررس زیان های فراوان آن ها بودند؛ لذا اولیای الهی، به شیوه های گوناگون، از راه برشماری ویژگی های ناپسندشان، مردم را از گرفتار شدن به دام آن ها برحذر داشته اند. امام جواد علیه السلام ، در روایتی، دو گروه از این افراد را چنین معرفی کرده اند: «... دانشمندْ نمایانِ یهودی و مسیحی را بشناس! آن ها کسانی بودند که حقیقت های کتاب آسمانی را پنهان کردند و آن را به سود خودشان تحریف کرده و تغییر دادند. البتّه، آن ها از این کارخویش، سودی نبردند؛ چون به راه راست دست نیافتند. سپس دانشمندْ نمایانِ مسلمان را بشناس؛ یعنی کسانی را که حروف قرآن را خوب ادا کرده، امّا حدود و احکام آن را نادیده گرفته و یا زیرپا می گذارند. این ها در زمره ستم گران و گردن کشانند. هرگاه، هواپرستان از یکدیگر جدا شوند تا به سزای اعمالشان برسند، این طایفه، با دنیا پرستان محشور خواهند بود و این تنها بهره ای است که این مردم، از دانش خود به دست می آورند».
قرآن شناسان
همان گونه که هر رشته ودانشی، متخصصان ویژه خود را دارد، قرآن کریم هم متخصصانی دارد که با همه معارف قرآن آشنایند. دیگر مردم هم باید در استفاده بهینه از معارف کتاب آسمانی، از این متخصصان کمک بگیرند این قرآن شناسان حقیقی، که همان اهل بیت علیهم السلام هستند چون از عصمت و علم امامت برخوردارند، به مرتبه ای از کمال رسیده اند که آموزگاران و تفسیرگران حقیقی کلام خداوند معرفی شده اند؛ لذا، وقتی «سُدیر صِیرَفی» از جایگاه و مقام امام صادق علیه السلام می پرسند، آن حضرت در پاسخ می فرمایند: «ما گنجینه های دانش خدا و مترجمان وحی اوییم...» در جایی دیگر، وقتی از آن حضرت، درباره این آیه که می فرماید... «ای مردم! اگر نمی دانید، از اهل ذکر (دانایان علم قرآن) بپرسید». سؤال شده، امام علیه السلام فرمودند: «مقصود از اهل ذکر در این آیه، ما[اهل بیت علیهم السلام [هستیم» و سرانجام، در جایی دیگر، امام باقر علیه السلام ، ضمن توصیف دانش هایی که به اهل بیت علیهم السلام داده شده است، فرمودند: «از جمله دانش هایی که به ما بخشیده شده است، تفسیر قرآن و احکام آن است».
قرآن و مراتب کمال در آخرت
انس با قرآن، نه تنها در دنیا، بلکه در آخرت نیز سبب دست یابی به مرتبه های بالاتری از کمال می شود. حَفْص می گوید: «از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که به مردی فرمودند: آیا ماندن در دنیا را دوست داری؟ آن مرد عرض کرد: آری! حضرت فرمود: برای چه؟ عرض کرد: به خاطر خواندن سوره توحید. امام باقر علیه السلام ، پس از شنیدن این پاسخ، چند لحظه سکوت کردند، آن گاه فرمودند: ای حفص! هر که از دوستان و پیروان ما اهل بیت علیهم السلام رحلت کنند و قرآن را خوب ندانند، در جهان واپسین، آن را به او می آموزند تا به برکت آشنایی با قرآن، منزلت و کمالات معنوی آنان را بالا ببرد؛ چون درجه های بهشت، برابر با آیه های قرآن است و به او گفته می شود قرآن بخوان و بر درجه ات بیافزا، پس مومن هم به تلاوت قرآن می پردازد و کمالات او ارتقا پیدا می کند. حَفْص می گوید: من نه کسی را خاشع تر از موسی بن جعفر علیه السلام در برابر قرآن دیدم، نه امیدوارتر از او. همیشه قرآن را با لحن محزون می خواند. هنگامی که قرآن می خواند، گویی با انسانی روبه رو سخن می گفت».
چگونه قرآن بخوانیم؟
دراین باره که چگونه باید قرآن خواند، روایت های زیادی واردشده است که از مجموع این روایت ها چنین می فهمیم که قرآن را نه باید خیلی با صدای بلند خواند که موجب آزار دیگران شود و نه خیلی آرام که فهمیده نشود انسان به چه کاری مشغول است. در این باره، ابوبصیر نقل می کند که به امام باقر علیه السلام عرض کردم: هرگاه قرآن را با صدای بلند تلاوت می کنم، شیطان چنین وسوسه ام می کند که بااین کارم، به خانواده ام یا سایر مردمی که صدایم را می شنوند، خودنمایی و ریا می کنم. امام باقر علیه السلام به ابوبصیر فرمودند: ای ابامحمد! قرآن را نه با صدای خیلی بلند نه خیلی آهسته بخوان؛ بلکه با آوازی متوسط قرآن بخوان تا خانواده ات بشنوند و بکوش تا تلاوت تو، با صدای خوب و خوش آیند باشد، چرا که خداوند، زیبا و نیکو خواندن قرآن را دوست تر دارد».
بهار تلاوت قرآن
گرچه برای انجام دادن کارهای پسندیده چون تلاوت شایسته قرآن، زمان ویژه ای معین نشده است، امّا بی تردید زمان ها و مکان های تلاوت قرآن، در نوع و میزان آثار و برکات، با هم متفاوتند. از مجموع روایت هایی که درباره آداب و شرایط تلاوت قرآن، از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام واردشده است، به خوبی این حقیقت روشن است که پاداش تلاوت کلام الهی، در همه زمان ها، به یک اندازه نیست؛ لذا به خواندن قرآن در یک زمان خاص به بیش از دیگر زمان ها سفارش شده است، مثلاً تلاوت قرآن در دل شب، در روزهای جمعه، به هنگام خوابیدن و... بسیار مورد تاکید است. یکی از زمان هایی که تلاوت قرآن در آن بسیار سفارش شده است، ماه رمضان است. امام باقر علیه السلام در این باره فرموده است: «برای هر چیزی بهاری هست و بهار تلاوت قرآن، ماه مبارک رمضان است».
طبقه بندی موضوعی قرآن
موضوع های قرآنی از دیدگاه های گوناگون، قابل طبقه بندی است. در روایت هایی که از معصومین علیهم السلام در این باره وارد شده است، دیدگاه های گوناگونی به چشم می خورد که این تفاوت های ظاهری کم، به نیاز وتوان درک مخاطبین مربوط می شود؛ یعنی هر یک از معصومین که در این باره سخن گفته اند، طبقه بندی موضوع های قرآن را به شیوه ای مطرح کرده اند که برای حاضران، قابل فهم و موردنیاز بوده است. در حدیثی، امام صادق علیه السلام فرمودند: مطالب قرآن، به چهار بخش تقسیم می شود؛ بخشی برای بیان کارهای حلال، بخشی برای کارهای حرام، بخشی برای تبیین سنت ها و احکام و سرانجام، بخشی هم به اخبار گذشتگان و آیندگان، نیز چیزهایی که سبب از بین رفتن اختلاف در میان شماست. امّا امام باقر علیه السلام در ضمن روایتی، معارف قرآن را این گونه تقسیم کرده اند: یک چهارم قرآن درباره ما اهل بیت علیهم السلام ، یک چهارم دیگر درباره دشمنان ما، یک چهارم دیگر درباره سنت ها و سرانجام، بخش دیگر آن، مربوط به بیان فرایض و احکام است.
آنچه پیش رو دارید، سلسله نکاتی است که با آیات الهی عجین گشته، هر کدام به صورت موجز به موضوعات مورد نیاز شما می پردازد .
هر مطلب شامل چند نکته جالب، کاربردی و مهم است که در هر شماره از نشریه به برخی از این نکات زیبا پرداخته می شود و در شماره بعد پی گیری می گردد . این نکته ها - در حد ممکن - کوتاه و کاربردی است ; زیرا با توجه به هجوم اطلاعات تفصیلی پیرامون شما، گلگشت تنها قصد آن دارد تا در جمع بندی و استفاده از آن چه می دانید، به شما یاری رساند .
در این گلگلشت، پنجاه تکه نور از این دریای نورانی را برای شما فراهم کرده ایم . امید که مقبول افتد .
3 نکته درباره قرآن
1 . این نکته راشنیده اید که «هر کس در دوران جوانی قرآن را قرائت کند در حالی که به آن ایمان دارد، قرآن با گوشت و خونش آمیخته می شود» . فکر آن که قرآن در رگ های انسان بگردد و در سینه او بطپد، آدمی را به وجد می آورد . جالب آن جاست که این خصوصیت، فقط در مورد جوانان آمده است و این فرمایشی از امام صادق (ع) است .
2 . این نکته را هم بشنوید که قرآن به دو صورت نازل شده است; یک بار در بیست و سوم ماه مبارک رمضان، از لوح محفوظ خداوند به سوی کعبه انزال یافت و یک بار دیگر به صورت تدریجی و طی بیست و سه سال، از خداوند به جبرئیل و از جبرئیل به پیامبر اکرم (ص) تنزیل پیدا کرد . نکته جالب آن که چون کلمه انزال برای فرود آمدن دفعی و کلمه تنزیل برای نزول تدریجی استفاده می شود، در سوره قدر، مصدر انزال مشاهده می شود .
3 . آیا می دانید امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟ این مطلب را امام علی (ع) به نقل از رسول خدا (ص) بیان فرماید: «امید بخش ترین آیه قرآن، آیه 114 سوره هود است » . اگر به امید نیاز دارید، به سراغ قرآن بروید و این آیه را با اشتیاق جست و جو کنید .
12 نکته درباره قصه های قرآنی
1 . بنا به تحقیق، 208 قطعه داستانی در قرآنی مجید آمده است که برخی ادامه برخی دیگر می باشند و بعضی از آنها نیز کامل و مستقل می باشند .
2 . 63 سوره از 114 سوره قرآن کریم، حاوی قصه و حکایتی است و این یعنی آن که بیش از نیمی از سوره های قرآن، با هنر قصه پردازی به انتقال پیام خود پرداخته اند .
3 . بیشترین قصه های قرآنی ابتدا در سوره اعراف و پس از آن بقره می باشند و سوره آل عمران در رتبه سوم قرار دارد .
4 . بیشترین داستان های قرآنی درباره حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل و فرعونیان است . پس از آن، بالاترین آمار متعلق به داستان های حضرت ابراهیم (ع) و داستان های حضرت عیسی (ع) و مادرش حضرت مریم (ع) است .
5 . هیچ یک از داستان های قرآنی براساس خیال پردازی یا شخصیت های فرضی نیست و همه قصه های قرآن واقعیت داشته اند و در واقع، روایتی الهی از یک رویداد حقیقی می باشند .
6 . گروهی از داستان های قرآن با استفهام تقدیری آغاز می شوند . این نوع استفهام، یکی از صنایع ادبی در فن داستان نویسی است که مخاطب را تشویق می کند تا قصه را پی گیری نماید; (طه/9 و ص/20) . در این روش معمولا داستان با این مقدمه آغاز می شود: «آیا این خبر را شنیده اید که ...» .
7 . گروهی از داستان های قرآنی با روش نوین (چکیده نویسی) آغاز می شود; یعنی قبل از شروع متن اصلی داستان، در جملات کوتاهی چکیده و هدف اصلی داستان می آید و سپس از ایجاد آمادگی ذهنی، به اصل مطلب پرداخته می شود . به عنوان نمونه، به آیات 10 تا 20 سوره اعراف - داستان آفرینش - مراجعه نمایید .
8 . گاهی از همین روش به صورت معکوس استفاده شده است ; یعنی ابتدا داستان اصلی آورده شده، سپس به بیان خلاصه و چکیده آن پرداخته شده است تا در جمع بندی به خواننده کمک نماید; (آل عمران/59) .
9 . شیوه قرآن در بیان قصه های عاشقانه بسیار لطیف و عبرت انگیز است . در قرآن کریم سعی شده است تا با مسائل عشقی به صورت سمبلیک و اشاره وار برخورد شود و از ارائه جزئیات یا به زبان آوردن صریح و زننده، خودداری شود . با خواندن داستان یوسف و زلیخا، این نکته را در خواهید یافت .
10 . یک نکته جالب در داستان های قرآنی، شکسته شدن حصار زمان است . گاهی حتی یک داستان در دل داستان دیگر آورده می شود; در حالی که در زمان های مختلف رخ داده اند . این خصوصیت قرآن، باعث می شود تا انسان با دقت و موشکافی، سعی در چیدن صحیح قطعات مختلف این داستان ها نماید و تمرکز بیشتری پیداکند .
11 . نکته زیبای دیگر آن که در قصه های قرآنی، جایگاه خاص زنان و نقش تعیین کننده و محوری آنان در اغلب داستان های قرآنی است; (تحریم 10 و 11) . زنان در داستان های قرآنی، به وضوح معرفی می شوند و شخصیتی مستقل دارند .
12 . قرآن در جاهایی که می خواهد الگویی عمومی ارائه کند و یا اندرزی فراگیر در داستان های خود مطرح کند، از کلمات عامی مانند مردی از خاندان فرعون (مؤمن/28) یا زن لوط و زن نوح (تحریم/10) استفاده می کند .
8 نکته تربیتی در قرآن
1 . اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید، در قدم اول از گفتار نرم و با محبت بهره گیرید; حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا سران لجوج کفار جاهلی باشند; (طه/44 و شعرا/215) .
2 . الف) گفتار رفتار آدمی در هر زمان و مکان، در حافظه الهی محفوظ است ; مراقب باشید; (لقمان/16 و کهف/30) .
ب) نسبت به انسان های اطرافت، احساس مسئولیت کن و آنها را از کارهای بد بازدار و به کارهای خوب تشویق کن . این لازمه استحکام یک پیکر است و بنی آدم اعضای یکدیگرند; (لقمان/17) .
ج) در رفتارهای اجتماعی دقت کن! مبادا با غرور رویت را از دیگران برگردانی یا مثل متبکران راه بروی ; مبادا تندرو و کندرو شوی ; میانه روی، بهترین روش است ; مراقب باش صدایت را بر سر کسی بلند نکنی و خلاصه در یک کلام، آدم باش ; (لقمان/18و19) .
3 . قرآن کریم به شدت با پیروی از جمع (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو) و حرکت به دنبال اکثریت، مخالف است . قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم فقط به این خاطر که اکثریت هستند، پیروی کنی، بدون شک از راه خدا دور می شوی ; همیشه با چشمان باز تصمیم بگیر; (انعام/116 و اسراء/36) .
4 . همیشه بزرگ ترها، بهترین حرف را نمی زنند و همیشه حرف گوش کنی و اطاعت از بزرگان، انسان را به سعادت نمی رساند . این پیام تربیتی قرآن است که حتی در اطاعت از بزرگان هم گوش و چشمت را باز کن که فردا فقط و فقط خودت پاسخ گوی اعمالت خواهی بود; نه بزرگ ترهایت; (احزاب/67) .
5 . علم بهتر است یا ثروت؟ جواب آن را در آیه 247 بقره پیدا خواهید کرد .
6 . امانت داری یکی از ارزشمندترین ارزش های قرآنی است . حضرت موسی (ع) را به خاطر امانتداری و قدرتش، در خانه حضرت شعیب پناه دادند; (قصص/26) و حضرت یوسف را به خاطر امانتداری وعلمش، بر خزانه مصر نشاندند; (یوسف/55) و حتی رسول خدا (ص) که از سوی خداوند برگزیده شد، مشهور به امانتداری و به محمد امین معروف بود .
7 . اگر می خواهید مخاطبان به سوی شما جذب شوند، ابتدا به خودتان بپردازید! روح خشک و سنگین و بی لطافت، هیچ گاه در امر تربیت موفق نمی شود . مهربانی، دلسوزی و رقت قلب را در خود بپرورید تا مردم بی آن که شما متوجه شوید، در اطراف شما جمع گردند; (آل عمران/159) .
8 . آیا دوست دارید که دشمن خود را به یک دوست تبدیل کنید؟ به هر بدی که در حق شما کرد، با خوبی پاسخ گویید . این را قرآن تجویز می کند; آیه 34 سوره فصلت را بخوانید!
10 نکته در خصوص سلامتی در قرآن
1 . بخورید و بیاشامید ; اما به اندازه کافی و لازم ; زیرا پرخوری و زیاده روی، سلامت شما را به خطر می اندازد; (اعراف/31) .
2 . همه دردها و ناراحتی های خود را می توانید با قرآن ریشه کن سازید; قرآن بخوانید و به آن عمل کنید و با روح قرآن مرتبط و همنوا گردید تا همه سیستم های روح و جسم شما در تعادل مطلوب خود قرار گیرند; (یونس/57 و اسراء/82) .
3 . در فرهنگ قرآنی، این خداوند است که بیماری ها را شفا می دهد و دیگران، وسیله و واسطه اند ; (شعرا/80) .
4 . اصل اول در سلامتی و صحت غذاها به فرموده قرآن، آن است که حلال و پاکیزه باشند .
این گونه غذا، می تواند مقدمات سلامتی را در بدن انسان فراهم نماید; اما این که یک ماده خوراکی واحد با ترکیبات غذایی ثابت و مشخص، در اثر حلال یا حرام بودن، دارای آثار متفاوتی بر سلامت انسان گردد، بحث علمی بسیار عمیقی می طلبد; (نحل/114 و بقره 168) . حلال یعنی چیزی که ممنوعیت شرعی ندارد و طیب یعنی چیزی که موافق طبع سالم انسانی باشد .
5 . بهترین نحوه تغذیه برای سلامت انسان که مورد سفارش قرآن کریم است، خوردن صبحانه و شام است ; یعنی غذای روزانه در دو وعده اصلی در اول روز و آخر روز صرف گردد . این شیوه غذا خوردن بهشتیان است که در سوره مریم، آیه 62 آمده است .
6 . به فرمان قرآن، مؤمنان شایسته ترین افراد در استفاده از نعمت های الهی - مانند غذاهای پاکیزه - می باشند . خداوند می فرماید: چه کسی این غذاهای پاکیزه را بر شما حرام کرده است؟ این ها زیبایی های زندگی دنیاست که خداوند برای بهترین بندگانش خلق نموده است . پس از نعمت های خداوند استفاده کنید; (اعراف/32 و مائده/87 و 88) . به قول امام علی (ع)، خداوند همان قدر از حرام شمردن آن چه حلال نموده است، ناراحت می شود که حرام او را نادیده بگیرید و مانند یک امر حلال انجام دهید .
7 . جالب است بدانید که خداوند مستقیما در قرآن به خوردن گوشت و ماهی و میوه اشاره می کند و آنها را از نعمت های زندگی بخش الهی برمی شمارد و از ما می خواهد که از آنها بخوریم که به ترتیب در سوره مائده آیه 1 و 96، سوره نحل، آیه 14 و سوره مؤمنون آیه 19 آمده است .
8 . مسئله خوراک در قرآن، آن قدر مهم است که در یک آیه مستقیما فرمان داده شده است که انسان با دقت و تامل در غذایی که می خورد، بنگرد; (عبس/24) ; یعنی این که یک انسان قرآنی، باید در نحوه تغذیه خود، نهایت دقت را داشته باشد .
9 . خداوند در قرآن کریم خواب را یکی از عوامل سلامت و آرامش روح انسان برمی شمارد و آن را نعمتی قابل ستایش و آیه ای از آیات اعجازآمیز الهی معرفی می کند; (روم/23 و فرقان/47) .
10 . آیا می دانید در فرهنگ قرآنی، سخت ترین و ناگوارترین بیماری ها چیست؟ قرآن مستقیما به این بیماری اشاره نموده، آن را نام می برد . این بیماری، مرض قلب یا بیماری دل نام دارد; چون وقتی روح و دل فردی به این بیماری گرفتار شد، از شنیدن و دیدن و درک حقایق عاجز می شود و این بدترین وضعی است که یک انسان پیدا می کند; (اعراف/179 و توبه/125) .
11 نکته روانشناسی در قرآن
1 . از دیدگاه قرآن، سه نوع شخصیت اساسی وجود دارد; مؤمن، کافر و منافق ; (آیات 2 تا 20 سوره بقره) .
2 . شخصیت های مؤمن، خود دارای سه درجه شخصیتی می باشند ; آنان که به خود ظلم می کنند، آنان که میانه رو هستند و آنان که پیشتازانند; (فاطر/32) .
3 . مشخصه بارز شخصیت کافر آن است که دل و اندیشه اش را قفل کرده است و راهی برای نفوذ هیچ حرف تازه و اندیشه متفاوتی نگذاشته است و به همین دلیل، از درک حقایق عاجز است .
4 . خصوصیت بارز شخصیت منافق از دیدگاه قرآن، دوگانگی ریشه ای در ظاهر و باطن است; به همین دلیل، مبتلا به شک و تردید و عدم قدرت تصمیم گیری و ناتوانی در قضاوت می شود; (بقره/8 تا 20 و منافقون) .
5 . در قرآن کریم، در آیات فراوانی از اندوه، علل ایجاد کننده آن و راه های برطرف ساختن آن سخن رفته است . گاهی اندوه فراق را با دیدار و گاهی اندوه فقر را با بشارت و گاهی اندوه رسول خدا (ص) را به دلداری حضرت حق، درمان نموده است .
6 . در دیدگاه قرآن، ترس دو نوع است ; ترس پسندیده و ترس ناپسند ; ترس پسندیده، همان ترس از خداوند و عدالت اوست که منجر به اصلاح رفتار می شود; (انفال/2) و ترس ناپسند، اضطرابی شدید با علت مشخصی است که تسلط بر نفس را از بین می برد و باید با آن مبارزه شود; (احزاب/10 و 11) .
7 . از نظر قرآن دو نوع خشم وجود دارد; خشم مفید و متعادل و خشم مخرب و نابهنجار ; خشم متعادل، راهی برای رسیدن به هدف در مواقع لزوم است و خشم مخرب را باید درمان کرد . قرآن کریم با توصیه به صبر و پاسخ گویی با عمل نیک و با وعده بهشت و پاداش اخروی، به وسیله سفارش به بخشش و عفو، یادآوری قدرت و خشم خداوند و ... به درمان بیماری سلامتی سوز خشم و عصبانیت پرداخته است .
که به ترتیب در سوره شوری، آیه 43، فصلت، آیه 34، آل عمران ، آیات 133 و 143، شوری، آیات 36 و 37 و نور، آیه 22 بیان شده است .
8 . در قرآن به سه نوع از مکانیسم های دفاعی - روانی اشاره شده است که عبارتند از: فرافکنی (منافقون/4)، دلیل تراشی (بقره/11 و 12) و واکنش سازی (بقره/204 و 205 و منافقون/4) .
9 . در فرهنگ قرآن یکی از راه های مؤثر و اساسی روان درمانی، استفاده از مواعظ و اندرزهای قرآنی است; (یونس/57) .
10 . در روش روان درمانی قرآنی، ایمان، تولید امنیت درونی و آرامش می نماید; (انعام/82 و رعد/28) .
11 . یاد خدا، آرام بخش دلهاست ; (رعد/28) .
10 نکته از دانشمندان درباره قرآن
1 . گوته، شاعر و نویسنده معروف آلمانی می گوید: سالیان دراز کشیشان از خدا بی خبر، ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن دور نگه داشتند; اما هر قدر که ما قدم در جاده علم و دانش نهادیم و پرده تعصب را دریدیم، عظمت احکام مقدس قرآن، بهت و حیرت عجیبی در ما ایجاد نمود . به زودی این کتاب توصیف ناپذیر، محور افکار مردم جهان می گردد!
2 . آلبرت انیشتاین که نیازی به معرفی ندارد، می گوید: قرآن کتاب جبر یا هندسه نیست; مجموعه ای از قوانین است که بشر را به راه صحیح، راهی که بزرگ ترین فلاسفه و دانشمندان دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند، هدایت می کند .
3 . ویل دورانت، دانشمند امریکایی شرق شناس، می گوید: در قرآن، قانون و اخلاق یکی است . رفتار دینی در قرآن، شامل رفتار دنیوی هم می شود و همه امور آن از جانب خداوند و به طریق وحی آمده است . قرآن در جان های ساده عقایدی آسان و دور از ابهام پدید می آورد که از رسوم و تشریفات ناروا آزاد است .
4 . پروفسور آرتور آربری که یکی از مترجمان مشهور قرآن به زبان انگلیسی است، می گوید: زمانی که به پایان ترجمه قرآن نزدیک می شدم، سخت در پریشانی به سر می بردم; اما قرآن آنچنان آرامش خاطری به من می بخشید که برای همیشه به خاطر خواهم داشت . من در حالی که مسلمان نیستم، قرآن را خواندم تا آن را درک کنم و به تلاوت آن گوش دادم تا مجذوب آهنگ های نافذ و مرتعش کننده اش شوم و تحت تاثیر آهنگش قرار گیرم و به کیفیتی که مسلمانان واقعی و نخستین داشتند، نزدیک گردم تا آن را بفهمم .
5 . لئوتولستوی، نویسنده معروف روسی می گوید: هر کس که بخواهد سادگی و بی پیرایگی اسلام را دریابد، باید قرآن مجید را مورد مطالعه قرار دهد . در قرآن قوانین و تعلیمات حقیقی و احکام آسان و ساده برای عموم بیان شده است . آیات قرآن به خوبی بر مقام عالی اسلام و پاکی روح آورنده اش گواهی می دهد .
6 . دکتر هانری کربن، اسلام شناس معروف فرانسوی، سخن جالبی درباره قرآن دارد . وی می گوید: اگر قرآن خرافی بود و از جانب خداوند نبود، هرگز جرات نمی کرد که بشر را به علم و تعقل و تفکر دعوت کند . هیچ اندیشه ای به اندازه قرآن محمد (ص) انسان را به دانش فرا نخوانده است تاآن جا که نزدیک به نه صد و پنجاه بار در قرآن، از علم و عقل و فکر سخن رفته است .
7 . ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوی می گوید: در کتابخانه من هزاران جلد کتاب سیاسی ، اجتماعی، ادبی و ... وجود دارد که هر کدام را بیش از یک بار نخوانده ام; اما یک جلد کتاب هست که همیشه مونس من است و هر وقت خسته می شوم و می خواهم درهایی از معانی و کمال به رویم باز شود، آن را مطالعه می کنم . این کتاب، قرآن - کتاب آسمانی مسلمانان - است .
8 . ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه می گوید: امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان جهان را با یکدیگر متحد کنم تا نظامی یکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و می تواند مردم را به سعادت برساند، ترسیم کنم . قرآن به تنهایی عهده دار سعادت بشر است .
9 . مهاتما گاندی، رهبر فقید هند هم اعتقاد داشت: از راه آموختن علم قرآنی، هر کس به اسرار وحی و حکمت های دین، بدون داشتن هیچ خصوصیت ساختگی دیگری پی می برد . در قرآن هیچ اجباری برای تغییر دین و مذهب انسان ها دیده نمی شود . قرآن به راحتی می گوید: هیچ زور و اکراهی در دین وجود ندارد .
10 . ژان ژاک روسو، متفکر و روان شناس مشهور فرانسوی، برداشت منحصر به فردی از قرآن دارد; او می گوید: بعضی از مردم بعد از آن که مقدار کمی عربی یاد گرفتند، قرآن را خوانده، اما درست درک نمی کنند . اگر می شنیدند که محمد (ص) با آن کلام فصیح و آهنگ رسای عربی آن را می خواند، هر آینه به سجده می افتادند و ندا می کردند: ای محمد عظیم! دست ما را بگیر و به محل شرف و افتخار برسان . ما به خاطر یاری تو حاضریم که جان خویش را فدا سازیم! !
منابع:
1 . مدخل، سید عباس قائم مقامی .
2 . مبین، مجله قرآن پژوهی، شماره 5 .
3 . قرآن و روانشناسی، عثمان نجاتی .
4 . سیمای خانواده در قرآن، زهرا برقعی .
5 . شیوه جذب جوانان از دیدگاه قرآن، غلامرضا متقی .
6 . قرآن از دیدگاه 114 دانشمند، محمد مهدی علیقلی .
7 . دانستنیهای قرآن، مصطفی اسرار .
8 . قرآن و علوم پزشکی، حسن رضارضایی
فرمود: من نخستین کس بودم که به پروردگارم گرویدم و نخستین کس بودم که پاسخ دادم به خدا، چون پیمان از پیامبران گرفت و آنان را بر خویش گواه ساخت که: آیا نیستم من پروردگار شما؟ گفتند: چرا، من اول پیغمبر بودم که گفتم: چرا و از همه در اقرار پیش افتادم
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و وقایع زندگی ایشان نزد مسلمانان جایگاه ویژه ای دارد. متفکران مسلمان، اعم از عارف و متکلم و فیلسوف، همواره درصدد تبیین شخصیت آن حضرت بوده اند و در باب جایگاه او در نظام آفرینش و سلسله پیامبران سخن گفته اند. از این رو آگاهی از جایگاه ایشان در آیات و روایات از اهمیت به سزایی برخوردار است. در این میان عده ای نیز بیکار ننشسته و نگران و مضطرب از جایگاه آن حضرت در عالم هستی درصدد تخریب شأن و منزلت ایشان برآمده وبا انتشار عکس، فیلم و کاریکاتور سعی دارند چهره آن حضرت را نزد اذهان عمومی خدشه دار سازند. در این میان وظیفه ما این است که با شناخت جایگاه و مقام والای آن حضرت به مقابله با این نوع توطئه ها برخاسته و از ارکان دینمان دفاع نماییم از این رو اولین قدم در این راستا شناخت و معرفت صحیح مقام آن حضرت است، شناخت شخصیت و جایگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) تکلیف هر مسلمان است و مسلمانان باید برای تبیین جایگاه و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) کوشا باشند. از این رو بر آن برآمدیم تا شمه ای از جایگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آیه را در آیینه آیات و روایات به استحضار خوانندگان محترم برسانیم.
پیامبر اعظم (صلی الله علیه) در آیینه قرآن
قرآن کریم متقن ترین و بهترین کتاب در معرفی و شناساندن پیامبر اعظم( صلی الله علیه و آله) است .خداوند متعال، در قرآن کریم، در آیات متعددی درباره ایشان سخن گفته است.
خداوند متعال در آیات قرآن کریم گاهی به طور صریح و زمانی به گونه ضمنی به مقامات پیامبرخاتم( صلی الله علیه و آله) اشاره فرموده است که در این بخش به برخی از این آیات اشاره می کنیم.
1. مقام خاتمیت، قرآن کریم درباره مقام خاتمیت می فرماید: «ما کانَ مُحمَّدٌ أَبا أَحَدٌ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسولُ اْللّهُ وَ خاتَمِ اْلْنَبیّینْ»(احزاب/40). مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیت زمانی و هم خاتمیت رتبی در قوس صعود است؛ خاتم یعنی «مهر» که در پایان نوشته ها قرار می گیرد. خداوند سبحان با فرستادن پیامبران، برای جامعه های بشری پیام می فرستد و پس از پایان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ختم، و صحیفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلین مهر کرده است؛ پس هرگز جا برای نبوت و رسالت دیگری نیست.
برنارد شاو فیلسوف انگلیسی درباره رسول اکرم صلوات الله علیه چنین می گوید: باید محمد(صلی الله علیه) را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسی مانند او پیدا می شد که رهبری جهان امروز را به دست می گرفت بر همه مشکلات پیروز می شد به گونه ای که جهان را به سعادت و صلح سوق میداد، محمد کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصی همانند او تصور نمی شود
2. مقام عبودیت مطلقه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، «عبده» است و پروردگاری مربی و مدبر شخصی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است که نهایی ترین مرتبه را داراست و در قوس صعود مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیست و آن حضرت، منتسب به عالی ترین اسم از اسمهای حسنای خدای سبحان است. یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است و چون کاملترین بندگی از آن اوست، جامع ترین کلمه به او اشاره دارد:
«هُوَ اْلَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِاْلْهُدی وَ دینِ اْلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عِلَی اْلْدّینِ کُلِّهِ»(الصف/9).
3. مقام «بالاترین رتبه وجودی»، خدای سبحان به پیامبرش دستور می دهد که «بگو: من اولین مسلمانم»: «لاشَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ أَنا اَوَّلُ الْمُسْلِمین» (انعام/163) منظور از «اول المسلمین» اولیت ذاتی است که گاهی از آن به اولیت رتبی یاد می شود. خدای سبحان درباره هیچ پیامبری تعبیر«اول المسلمین» ندارد.
4. مقام «اسوة حسنه بودن»، در قرآن کریم آیاتی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اسوه و الگوی جهانیان معرفی می کند و می فرماید: « لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة»(احزاب/21)
5. مقام «اسم اعظم» والاترین درجه عندالله، قرآن کریم درباره مومنان می فرماید: «لَهُمْ دَرَجاتْ» یعنی مردان الهی در پیشگاه خدا دارای درجاتی از قرب هستند ؛ اما در سوره آل عمران، قبل از «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلی الْمُوِمنین» می فرماید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» یعنی خود مومنان درجات حقیقی قرب الهی اند. مومن به هر مقامی برسد عین درجه و کمال خواهد شد، همان طور که علم و عالم و معلوم متحدند، عمل و عامل و معمول هم متحد خواهند شد. بالاترین درجه وجودی ایمان، مقام شامخ خاتم الانبیاء است.اگر دیگران دارای درجاتی متوسط اند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دارای عالی ترین درجه جهان امکان و مظهر اسم اعظم، بلکه خود اسم اعظم است.( فرهنگ جهاد-بهار و تابستان 1385، شماره 43 و 44)
پیامبر اعظم صلی الله علیه در آیینه روایات
روایات فراوانی در باب شأن و منزلت والای حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه وجود دارد از آن جمله ، از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است ، که یکى از قریش بر رسول خدا (صلی اله علیه و آله) عرض کرد به چه چیز از همه پیغمبران پیش افتادى با این که پس از همه مبعوث شدى و پایان آنهائى؟ فرمود: من نخستین کس بودم که به پروردگارم گرویدم و نخستین کس بودم که پاسخ دادم به خدا، چون پیمان از پیامبران گرفت و آنان را بر خویش گواه ساخت که: آیا نیستم من پروردگار شما؟ گفتند: چرا، من اول پیغمبر بودم که گفتم: چرا و از همه در اقرار پیش افتادم.( أصول الکافی / ترجمه کمرهاى، ج3، ص: 261)
همان طور که علم و عالم و معلوم متحدند، عمل و عامل و معمول هم متحد خواهند شد. بالاترین درجه وجودی ایمان، مقام شامخ خاتم الانبیاء است.اگر دیگران دارای درجاتی متوسط اند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دارای عالی ترین درجه جهان امکان و مظهر اسم اعظم، بلکه خود اسم اعظم است
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه ای در باب مقام والای پدر بزرگوارشان می فرمایند: و گواهی می دهم که پدرم محمد صلی الله علیه بنده و فرستاده اوست، پیش از آنکه او را بفرستد برگزید و پیش از آنکه او را بیافریند برای این مقام نامزد فرمود و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود در آن روز که بندگان در عوالم غیب پنهان بودند و در پشت پرده های هول انگیز نیستی پنهان و به آخرین سرحد عدم مقرون بودند. (طرائف،ج1،ابن طاووس)
بله، این عظمت و شأن والای آن حضرت است که دل دشمنان اسلام را به هراس انداخته که از هر گونه حربه ای بهره می جویند تا جایگاه ایشان را نزد مسلمانان و تمامی مردم جهان متزلزل سازند تا بدین واسطه از بسط و توسعه روز افزون اسلام جلوگیری نمایند و محبت رسول خوبی ها را از دل بزدایند.
برنارد شاو فیلسوف انگلیسی درباره رسول اکرم صلوات الله علیه چنین می گوید: باید محمد(صلی الله علیه) را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسی مانند او پیدا می شد که رهبری جهان امروز را به دست می گرفت بر همه مشکلات پیروز می شد به گونه ای که جهان را به سعادت و صلح سوق میداد، محمد کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصی همانند او تصور نمی شود.( پیام امام امیر المومنین علیه السلام ج4 مکارم شیرازی)
بله چنین ذهنیت و شناختی از پیامبر اکرم صلی الله علیه نزد اندیشمندان و بزرگان غربی وجود دارد و در این میان وظیفه من و شماست که با بالا بردن معرفت و شناخت خویش از دینیمان، اعتقادات و باورهای مذهبی خویش را قوت بخشیده و با قدرت بخشیدن به اسلام و مسلمین در سطح جهان، اجازه چنین جسارت هایی به ساحت مقدساتمان را ندهیم.
این ادعا که انتخابهای هر فردی ریشه در اندیشه و طرز تفکر او دارد نیاز به استدلال ندارد، اما این ادعا که اندیشه و انتخاب افراد هم تابع نوع رفتارهای روزمرهی آنهاست، در نگاه اول عجیب مینماید. اما واقع این است که حتی طرز خوردن و خوابیدن و راه رفتن انسانها هم بر اندیشههای آنها اثر بسیاری میگذارد. به عبارت دیگر، میتوان ادعا کرد که اگرچه رفتارهای انسانها میتواند برآمده از اندیشههای آنان باشد، اما در عین حال، میتواند اندیشهی افراد را هم بسازد.
البته در نگرش اسلامی، این امری شناختهشده است؛ تأثیر و تأثر هر یک از ایمان و عمل صالح نسبت به هم از مسلمات نگاه اسلامی است. همانطور که ایمان و عقیدهی صحیح باعث سر زدن عمل صالح از فرد مسلمان میشود، مداومت بر اعمال صالحه نیز باعث تقویت ایمان فرد میگردد. بهعنوان نمونه، کسی که حقیقت وجودی خود را بهدرستی میشناسد و از نیازمندی و فقر ذاتی خود بهخوبی آگاه است و در یک کلام « أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ» (1) را با تمام وجود درک کرده است، بهعنوان بندهی خدا راه تواضع را در پیش میگیرد و تمامی حرکات و سکناتش متواضعانه خواهد بود. و این یعنی اندیشه بر رفتار اثر میگذارد. از آن طرف هم با تکرار رفتار متواضعانه، بهتدریج حقیقت تواضع و بندگی بیشتر در او رسوخ میکند.
آنچه گفتیم مصداق روشن و سادهای است از تأثیر و تأثر متقابل بین اندیشه و رفتار فرد. به عبارت دیگر، هر انسانی تفکری دارد که از تفکر او رفتار و از رفتار او تفکر دائماً تولید و بازتولید میشود. دنیای غرب با توجه به این اصل اسلامی، بر روی این مسئله کار کرد و متوجه شد که برای تأثیرگذاری میتواند از همین نوعِ سادهی رفتار روزمره استفاده کند تا عقاید و افکار و ایدئولوژی و نهایتاً طریقهی زندگی و عمل مردم را تحت کنترل خود درآورد. لذا میبینیم که «هالیوود» بهعنوان یکی از بازوهای کارآمد نظام سلطه، بدون اینکه نیازی ببیند که ایدئولوژی خود را بهطور مستقیم القاء کند، با القای رفتارها و سبک زندگی خاص غربی، اندک اندک بر روی فکر جوامع نیز تأثیر گذاشته و افکار را برای پذیرش ایدئولوژی آمریکایی آماده میکند.
خلطی در مفهوم سبک زندگی
متأسفانه عموم نویسندگانی که در باب سبک زندگی دست به قلم شدهاند، در تلقی خود از مفهوم «سبک زندگی» دچار مغالطه میشوند و این مفهوم را با چند مفهوم نزدیک به آن، از قبیل فرهنگ، اخلاق، روش و مهارتهای زندگی هممعنی فرض کرده و یکسان بهکار میبرند!
توضیح اینکه حجم بالایی از دستورات دینی و مطالب معارف اسلامی توصیههایی است برای بهتر زندگی کردن. بهعنوان مثال، به این دستورات دقت کنید:
دروغ نگویید! غیبت نکنید! تهمت نزنید! تجسس نکنید! مسخره نکنید! و... این دستورات و سایر دستوراتی که از این قبیل هستند جنبهی اخلاقی دارند. یا اینکه:
با چه کسانی دوستی کنیم؟ چگونه با همسایه تعامل کنیم؟ چگونه برای عبادت و کار و تفریح برنامهریزی کنیم؟ و موارد مشابه با این دستورات، در حوزهی مهارتهای زندگی مطرح است. اما اینها هیچکدام سبک زندگی به معنی دقیق و کامل نیست!
متأسفانه نمونههای بسیار زیادی از این خلط معنایی را در مقالات منتشرشده در فضای مجازی شاهدیم. بسیاری از مقالات با موضوع سبک زندگی از منظر آیات و روایات منتشر شده که وقتی مطالعه میکنیم همین دروغ نگفتن و غیبت نکردن و... در آنها بهعنوان سبک زندگی مطرح شده است. آیا بهواقع منظور مقام معظم رهبری از طرح مسئلهی «سبک زندگی» همین بود؟! این مطالب در طول تاریخ اسلام همیشه ذیل عنوان «اخلاق اسلامی» مطرح بوده است. آیا مقام معظم رهبری همان مطلب را تنها با انتخاب یک عنوان جدیدتر (سبک زندگی) تکرار کردهاند؟!
جالب اینکه حتی بعضی از مقالاتی که قبل از صحبت مقام معظم رهبری مثلاً یک بار با عنوان «اخلاق در قرآن» منتشر شده بود، مجدداً و بعد از فرمایشات رهبری، با تغییر سادهای در عنوان، با نام «سبک زندگی قرآنی» بازنشر شده است! اگر اینها همهی مراد از اصطلاح «سبک زندگی» نیست، پس برای پیدا کردن فهم صحیح از «سبک زندگی» باید ادبیاتمان را توسعه بدهیم، نه اینکه بگوییم این کلمه همانی است که قبلاً هم داشتیم و فقط عبارتش را امروزی و شیکتر کردهایم!
به گمان ما، سبک زندگی مجموعهای است برگرفته از رفتارهای برخاسته از انتخاب. پس بنا به این تعبیر، «سبک زندگی دو ویژگی اصلی دارد: یکی داشتن الگو و سبک و دوم اینکه در این کنشها نوعی ترجیح وجود دارد. در توضیح این ویژگیها میتوان گفت که برخی از رفتارهای انسان بر حسب اجبار یا عادت انجام میشود، اما بخشی دیگر از رفتارها از سر انتخاب و ترجیح است. این انتخابها به باورها و سلیقههای افراد برمیگردد و در نتیجه، با هم تناسب و ربط دارد. یا حداقل هر دسته از رفتارهای ناشی از ترجیحات در حوزهی خود با هم تناسب دارد و از این مناسبات میشود الگو یا الگوهایی استخراج کرد. این مناسبات یا الگومندی همان سبک زندگی است.»(2)
معناداری سبک زندگی دینی
اکنون وقت پاسخ به این سؤال است که براساس معنایی که ما از سبک زندگی ارائه کردیم، آیا ترکیب «سبک زندگی دینی» ترکیبی درست و معنادار است یا نه؟ پاسخ مثبت است. با توجه به تعریف فوق، «سبک زندگی دینی» سبکی است که الگوهای مطرح در آن از ترجیحات دینی یا مبتنی بر مبانی دینی پدید آمده است.
چرا سبک زندگی فاطمی (سلام الله علیها)؟
برای شناخت صحیح «سبک زندگی دینی» بهترین و مطمئنترین راه، استفاده از سبک زندگی پیشوایانی است که سبک زندگی آنان نمونهی عینی سبک زندگی دینی است و خداوند آنان را بهعنوان اسوه و الگو معرفی کرده است. اما از بین چهارده معصوم (علیهم السلام)، چرا سبک زندگی فاطمی (سلام الله علیها)؟
از یک طرف رسول گرامی اسلام و پدر حضرت فاطمه (صلّی الله علیه و آله) به فرمودهی قرآن، اسوهی شایسته است: « لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَنْ کَانَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْاخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثیرًا:(3) مسلماً برای شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى میباشد، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.»
از طرف دیگر، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، بارها و بارها حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را پارهی وجود خویش میخواند و با تعابیر گوناگون رضایت او را رضایت خود و ناراحتى او را ناراحتى خویش اعلام میدارد.
نتیجهای که از این دو مقدمه برداشت میشود این است که سرّ این تأکیدات براى آن است که توجه همهی مؤمنان طول تاریخ را به اسوهپذیری از ابعاد زندگانى این بانوی گرانقدر جلب کند.
چرا چنین نباشد، در حالى که وجود فاطمه (سلام الله علیها) از وجود رسول خدا جدا نیست. وجود او قسمتى از وجود رسول خداست و سیرهی او جلوهی دیگرى از سیرهی رسول خدا. فاطمه (سلام الله علیها) اسوهی حسنه است در عرصههایی چون دفاع جانانه از ارزشهای اسلام، جانبازى براى استمرار رسالت، عشقبازی در راه بقا و دوام ولایت، جهاد بیامان فرهنگى، تقوا و عبادت، مهرورزى و محبت، عفاف و حجاب، تربیت فرزند، تدبیر منزل، تجهیز روحى و روانى مرد براى جهاد و...
و این است رمز و راز آنکه سیرهی فاطمی (سلام الله علیها) براى همهی امامان (علیهم السلام)، اسوه، حجت و الگو میگردد: « نَحْنُ حُجَهُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ وَ فَاطِمَهُ حُجَّهٌ عَلَیْنَا:(4) ما (امامان معصوم) حجت خداوند بر مردمان هستیم و فاطمه، حجت (خداوند) بر ما. » و در جایی دیگر آخرین حجت الهی فاطمه (سلام الله علیها) را اسوهی خویش معرفى میفرماید: « وَ فِى اِبْنَةِ رَسُولِ اللهِ لِىَ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ:(5) همانا در دختر رسول خدا براى من، الگویى شایسته وجود دارد. » و در یک کلام، اسوهپذیری از فاطمه (سلام الله علیها) همان امتثال فرمان خدا در اسوهپذیری از رسول خداست.
در انتهای مبحث و تنها بهعنوان نمونه، به دو الگوی سبک زندگی فاطمی (سلام الله علیها) میپردازیم:
الف) احساس مسئولیت فاطمی (سلام الله علیها)
یک مسلمان واقعى هیچگاه به خود اجازه نمیدهد که از زیر بار مسئولیت شانه خالى کند؛ چراکه قرآن (این دستورالعمل نهایی عالم خلقت) در سرتاسر آیاتش انسان را موجودى مختار و مسئول معرفى میکند:
« إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ و الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئولًا:(6) گوش و چشم و دل، همگى مورد بازخواستند.»
« وَ أَنَّ لَیْس لِلإِنسانِ إلَّا مَا سَعَى وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى:(7) و براى انسان بهرهاى جز سعى و کوشش او نیست و تلاش او بهزودى دیده میشود، سپس به او جزاى وافى داده خواهد شد.»
نتیجه اینکه یکى از مهمترین مسائل در عرصهی تربیت و تزکیه، ایجاد و پرورش روحیهی مسئولیتپذیری است.
زندگى حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از آغاز تا انجام، با زیباترین جلوههای مسئولیتپذیری عجین است. این بانو به گواهى تاریخ، از دوران طفولیت تا آخرین لحظهی حیات پیامبر، در حساسترین موقعیتها، بزرگترین پشتوانهی روحى پیامبر بود و در سختترین شرایط بحرانى، به یارى پدر میشتافت و بار سنگین غصهها را از دوش او برمیداشت.
اکنون به بیانى زیبا و جامع از مقام معظم رهبری در همین باب دل میسپاریم:
«شما که در دورهی پیشرفت علمى و صنعتى و فناورى و دنیاى بزرگ و تمدن مادى و این همه پدیدههاى جدید زندگى مىکنید، از الگوى خودتان در مثلاً هزاروچهارصد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونى شما را داشته باشد تا از آن بهره بگیرید. مثلاً فرض کنید مىخواهید ببینید چگونه دانشگاه مىرفته است؟! یا وقتى که مثلاً در مسائل سیاست جهانى فکر مىکرده، چگونه فکر مىکرده است؟! اینها که نیست.
یک خصوصیات اصلى در شخصیت هر انسانى هست؛ آنها را بایستى مشخّص کنید و الگو را در آنها جستوجو نمایید. مثلاً فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونى، انسان چگونه باید برخورد کند؟ حالا حوادث پیرامونى، یک وقت مربوط به دورهاى است که مترو هست و قطار هست و جت هست و رایانه هست؛ یک وقت مربوط به دورهاى است که نه، این چیزها نیست، اما حوادث پیرامونى بالاخره چیزى است که انسان را همیشه احاطه مىکند.
انسان دو گونه مىتواند با این قضیه برخورد کند: یکى مسئولانه، یکى بىتفاوت. مسئولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیهاى، با چه نوع نگرشى به آینده. آدم باید این خطوط اصلى را در آن شخصى که فکر مىکند الگوى او مىتواند باشد، جستوجو کند و از آنها پیروى نماید. مثلاً حضرت زهرا (سلام الله علیها) در سنین شش هفت سالگى بودند که قضیهی شعب ابىطالب پیش آمد. شعب ابىطالب دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنى دعوت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) شروع شده بود، دعوت را علنى کرده بود، بهتدریج مردم مکه (بهخصوص جوانان، بهخصوص بردهها) به حضرت مىگرویدند و بزرگان طاغوت (مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران) دیدند که هیچ چارهاى ندارند، جز اینکه پیامبر و همهی مجموعهی دوروبرش را از مدینه اخراج کنند. همین کار را هم کردند. تعداد زیادى از اینها را که دهها خانوار مىشدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابىطالب (با اینکه ابىطالب هم جزء بزرگان بود) و بچه و بزرگ و کوچک مىشدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند، اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابىطالب، در گوشهاى از نزدیکى مکه در شکاف کوهى ملکى داشت؛ اسمش شعب ابىطالب بود. گفتند به آنجا برویم. حالا شما فکرش را بکنید! در مکه، روزها هوا گرم و شبها بىنهایت سرد بود؛ یعنى وضعیتى غیرقابل تحمل. اینها سه سال در این بیابانها زندگى کردند. چقدر گرسنگى کشیدند، چقدر سختى کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا مىداند. یکى از دورههاى سخت پیامبر، آنجا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبرى به معناى ادارهی یک جمعیت نبود؛ باید مىتوانست از کار خودش پیش اینهایى که دچار محنت شدهاند، دفاع کند.
البته ایمانهاى قوى مىایستند، اما بالأخره همهی سختیها به دوش پیامبر فشار مىآورد. در همین اثنا، وقتى که نهایت شدت روحى براى پیامبر بود، جناب ابىطالب که پشتیبان پیامبر و امید او محسوب مىشد و خدیجه کبرى که او هم بزرگترین کمک روحى براى پیامبر بهشمار مىرفت، در ظرف یک هفته، از دنیا رفتند! حادثهی خیلى عجیبى است؛ یعنى پیامبر تنهاى تنها شد.
در این شرایط، نقش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را ببینید. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بوده است. آنجا بوده که گفتند فاطمه «امّ ابیها» (مادر پدرش) است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنى وقتى که یک دختر شش هفت ساله اینگونه بوده است. البته در محیطهاى عربى و در محیطهاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مىکنند. مثلاً به اندازه رشد یک دختر ده، دوازده سالهی امروز. این، احساس مسئولیت است. آیا این نمىتواند براى یک جوان الگو باشد که نسبت به مسائل پیرامونى خودش زود احساس مسئولیت و احساس نشاط کند؟ آن سرمایهی عظیم نشاطى را که در وجود اوست، خرج کند، براى اینکه غبار کدورت و غم را از چهرهی پدرى که مثلاً حدود پنجاه سال از سنش مىگذرد و تقریباً پیرمردى شده است، پاک کند. آیا این نمىتواند براى یک جوان الگو باشد؟ این خیلى مهم است.»(8)
ب) همسرداری فاطمی (سلام الله علیها)
چراییِ محرومیت زنان از جهاد و شهادت در راه خدا شبههای بود که در زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) به گونههای مختلفى طرح میشد. جمعی از بانوانى که آرزو داشتند تا از ثواب عظیم جهاد بهرهمند شوند گرد هم آمدند و پس از بحث و گفتوگو در این باره، بانویی به نمایندگی از طرف زنان به مسجد رفت و سؤال بانوان را طرح کرد. مضمون سخن این بود که یا رسولالله! در حالى که باب جهاد و شهادت به روى ما بسته شده است، چگونه میتوانیم از ثواب این فضیلت عظما بهرهمند شویم؟ آیا راه جبرانى براى زنان وجود دارد؟!
پیامبر (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: « جَهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ:(9) جهاد زن، همسردارى نیکوى اوست. » یعنی درست است که جهاد بر شما واجب نیست و از راه جنگیدن نمیتوانید به ثواب جهاد نائل شوید، اما میتوانید در خانه عملى انجام دهید که شما را در ثواب مجاهدان شریک گرداند و آن عمل، « همسردارى خوب و نیکو » است.
اما علت این همه تأکید بر مسئلهی «همسردارى» و حکمت برابری «همسردارى» با «جهاد» چیست؟!
زن و مرد بهعنوان عناصر اصلی تشکیلدهندهی یک خانواده بهطور طبیعی به هم وابسته هستند و موفقیت هر یک از این دو در گرو سلامت روابط خانوادگى است. مرد خانه هنگامى میتواند با خاطرى آسوده به فعالیتهای خود، مانند جهاد در راه خدا، بپردازد که به وجود همسری شایسته و ازخودگذشته در محیط خانواده دلگرم باشد.
اگر سردی بر روابط همسران حاکم باشد، سیر مادى و معنوى زندگى مختل خواهد شد و مرد نمیتواند وظایف خود را در عرصهی جامعه به انجام برساند. کلید آرامش، نظم، انضباط و صمیمیت خانواده در دست زنان است و از این رو، آسودگى خاطر و آرامش روحی-روانى مرد نیز در عرصهی فعالیتهای اجتماعى، وابسته به نوع رفتار و منش زن در خانه خواهد بود.
بیراه نیست اگر ادعا کنیم که مردان در حداقل نیمى از موفقیتهای مادى و معنوى، وامدار همسرانشان هستند. این بانوان هستند که میتوانند با درایت، کیاست، گذشت و رفتار شایستهی خویش، کانون خانواده را به بهشتى از شور، نشاط، صمیمیت و صفا مبدل سازند و از این رهگذر، زمینهی موفقیت و پیشرفت زندگى مشترکشان را در همهی عرصههای مادى، معنوى، فردى و اجتماعى فراهم آورند.
در پایان، تحلیلى از شوهردارى حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در کلام مقام معظم رهبری با هم مرور میکنیم:
«نمونهی بعد، مسئلهی همسردارى و شوهردارى است. یک وقت انسان فکر مىکند که شوهردارى یعنى انسان در آشپزخانه غذا را بپزد، اتاق را تروتمیز و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید! شوهردارى که فقط این نیست. شما ببینید شوهردارى فاطمه زهرا (سلام الله علیها) چگونه بود. در طول ده سالى که پیامبر در مدینه حضور داشت، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نُه سال، جنگهاى کوچک و بزرگى ذکر کردهاند (حدود شصت جنگ) که در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مىماند (اینقدر جبهه وابسته به اوست)، از لحاظ زندگى هم وضع روبهراهى ندارند؛ همان چیزهایى که شنیدهایم: وَ یُطعِمُونَ الطعَامَ عَلی حُبِّهِ مِسکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً / إِنمَا نُطعِمُکمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنکمْ جَزَاءً وَ لا شکُوراً(10) یعنى حقیقتاً زندگى فقیرانهی محض داشتند، در حالى که دختر رهبرى هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسئولیت هم مىکند.
ببینید انسان چقدر روحیهی قوى مىخواهد داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند، دل او را از وسوسهی اهلوعیال و گرفتاریهاى زندگى خالى کند، به او دلگرمى دهد، بچهها را به آن خوبى که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) امام بودند و طینت امامت داشتند، زینب (سلام الله علیها) که امام نبود. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) او را در همین مدت نُه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدت زیادى زنده نماند.
اینطور خانهدارى، اینطور شوهردارى و اینطور کدبانویى کرد و اینطور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفت. آیا اینها نمىتواند براى یک دختر جوان، یک خانم خانهدار یا مُشرف به خانهدارى الگو باشد؟ اینها خیلى مهم است.»(11)
کلام آخر
آنچه گفته شد، تنها دو نمونه از جلوههای بیشمار سبک زندگی فاطمی (سلام الله علیها) بود. امید آنکه این گفتهها شروعی باشد در مسیر استنباط «سبک زندگی اسلامی» از دل زندگانی اسوههای چهاردهگانهی این دین خاتم.
پینوشتها:
(1) سورهی فاطر، آیهی 15.
(2) مقالهی «چیستی سبک زندگی»، از سعید مهدوی کنی.
(3) سورهی احزاب، آیهی 21.
(4) عوالم العلوم، ج 11، ص 5.
(5) فى توقیع مولانا صاحب الزمان الذى خرج فیمن ارتاب فیه صلوات الله علیه: ...وَ فِى اِبْنَهِ رَسُولِ اللَّهِ لِىَ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ... (بحارالانوار، ج 53، ص 178، باب 31، روایت 9)
(6) سورهی اسراء، آیهی 36.
(7) سورهی نجم، آیهی 38 تا 41.
(8) بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جوانان به مناسبت هفتهی جوان، 7 اردیبهشت 77، با اندکی تلخیص.
(9) تحف العقول، ص 60 و مکارم الاخلاق، ص 215.
(10) سورهی انسان، آیهی 8 و 9.
(11) بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جوانان به مناسبت هفتهی جوان، 7 اردیبهشت 77.
دیباچه
دنیا برای بسیاری از مردم جای زینت، تفاخر، تکاثر، لهو و لعب است؛ اما گروهی از مردان خدا هرگز فریب لذت های زودگذر را نمی خورند و بر اساس گفته قرآن کریم «تجارت، آنها را از ذکر خدا غافل نمی کند». آنان در دنیا زندگی می کنند؛ اما هرگز وابسته به دنیا نیستند. آری فقط به خدا دل بسته اند و آنچه که در مسیر کمال است.
مونس آنان کتاب خدا و آیات الهی است؛ آن گونه که اگر تمام مردم کره زمین بمیرند، اما این کتاب همراهشان باشد، هرگز احساس تنهایی و وحشت نمی کنند.
امام حسین علیه السلام از جمله انسان های بی نظیر جهان هستی است که زندگی او با قرآن عجین شده بود. او از کودکی با قرآن همراه بود؛ عاشق و دلداده قرآن بود. چون لب به سخن می گشود، کلامش آیات قرآن بود و از قرآن دفاع می کرد؛ اگر نامه ای می نگاشت، دفاع از قرآن بود و سکوتش برای اندیشیدن در آیات آن.
با اذعان به این که در این نوشتار کوتاه نمی توان کاملاً به زندگی قرآنی امام حسین علیه السلام پرداخت، اما اجمالاً به مواردی از آن اشاره خواهد شد که از دوران کودکی حضرت تا روز شهادتش را دربرگرفته است.
1. عشق به قرآن در دوران کودکی
امام حسین علیه السلام از کودکی به قرآن عشق فراوانی داشت؛ زیرا آیات فراوانی از قرآن در خانه شان بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل گشت و بدون تردید، امام حسین علیه السلام متأثّر از فضای قرآن حاکم بر خانواده بود.
ایشان از سنین کودکی به قرائت، حفظ، تفسیر و تأویل قرآن اهمیت زیادی می داد. به چند نمونه از آنها که در تاریخ به ثبت رسیده، دقت کنید:
الف ـ فراگیری سوره توحید
از امام حسین علیه السلام سؤال شد: از رسول خدا چه شنیدی؟ فرمود: شنیدم که می فرمود:
خداوند کارهای مهم و بزرگ را دوست می دارد و کارهای پست و حقیر را نمی پسندد... و او «قل هواللّه احد» و نمازهای پنجگانه را به من آموخت.
و شنیدم که می فرمود:
هرکه خدا را اطاعت کند، خدا او را بالا می برد و هرکه نیت خود را برای خدا خالص کند، خدا او را نیکو سازد و بیاراید و هرکه به آنچه نزد خدا است، اطمینان کند، خدا او را بی نیاز کند و هرکه بر خدا بزرگی کند، خدا او را خوار سازد.1
ب ـ پرسش تأویل برخی آیات از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
اسماعیل بن عبداللّه روایت کرده است: هنگامی که آیه «و اولوا الأرحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه»؛ (و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی مقدم بر بعضی دیگرند) نازل شد، امام حسین علیه السلام می فرماید: تأویل این آیه شریفه را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کردم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در پاسخ فرمودند: سوگند به خدا که منظور پروردگار در این آیه جز شما نمی باشد. و «اولوا الأرحام» شمایید. پس اگر من از دنیا رفتم، پدرت علی از هرکس به جانشینی من شایسته تر است و هرگاه پدرت علی در گذشت، برادرت حسن به جانشینی او سزاوارتر است و هرگاه حسن از دنیا رفت، تو به جانشینی او لایق تری.
عرض کردم: ای رسول خدا! چه کسی پس از من به جانشینی من سزاوارتر است؟
فرمود: فرزندت علی، سپس فرزندش محمد، سپس فرزندش جعفر، سپس فرزندش موسی، سپس فرزندش علی، سپس فرزندش محمد، سپس فرزندش علی، سپس فرزندش حسن؛ پس هرگاه حسن از دنیا رفت، غیبت در نهمین فرزند تو رخ می دهد و این نه امام، از نسل تو هستند. خدا به آنان دانش و فهم مرا عطا فرموده است و سرشت آنان از سرشت من است.2
ج ـ منظور از (انّ السمع و البصر و الفؤاد)چیست؟
عبدالعظیم فرزند عبداللّه حسنی گوید: سرورم امام هادی علیه السلام از پدران خود، از امام حسین علیه السلام نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: همانا ابوبکر نسبت به من همچون گوش، و عمر همچون چشم و عثمان همچون دل است. امام حسین علیه السلام می فرماید: فردای آن روز خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مشرّف شدم در حالی که در محضر او امیرمؤمنان علیه السلام ، ابوبکر، عمر و عثمان شرفیاب بودند. از حضرت سؤال کردم: ای جدّ بزرگوار! دیروز از شما در باره این صحابه سخنی شنیدم؛ منظور چیست؟
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آری. سپس به آن سه نفر اشاره کرده، فرمود: آنان همانند گوش و چشم و دل اند و به زودی در روز قیامت در مورد این وصیّ من ـ سپس به علی علیه السلام اشاره فرمود ـ از آنان سؤال می شود. خدای سبحان می فرماید: «انّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولاً»3 سپس فرمود: سوگند به عزّت پروردگارم که همه امت من در روز قیامت نگه داشته می شوند و از آنان در باره ولایت علی علیه السلام سؤال می شود و این، همان فرموده خدای سبحان است که «و نگاهشان دارید که سؤال می شوند».4
د ـ شفا یافتن به برکت سوره حمد
علامه مجلسی می نویسد: از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود: وقتی امام حسین علیه السلام بیمار شد، مادرش فاطمه علیهاالسلام او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برد و عرض کرد: یا رسول اللّه! دعا کن خداوند به پسرت شفا عنایت فرماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: دخترم! خداوند متعال همان کسی است که او را به تو هبه کرد و او قادر است که پسرت را شفا دهد. در همان وقت جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا محمد! به درستی که خداوند متعال سوره ای را بر شما نازل نکرده، مگر این که در آن، حرف «فاء» می باشد. و هر فایی از آفت است؛ جز سوره حمد که در آن، حرف فاء نیامده است. پس ظرف آبی طلب کن و بر آن چهل مرتبه سوره حمد را بخوان. سپس آن آب را بر حسین بپاش که خداوند در اثر چنین کاری، به حسین شفا خواهد داد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین کرد و امام حسین علیه السلام عافیت یافت.5
2. عشق به آیات قرآن
اگرچه شنیدن تمام آیات قرآن برای امام حسین علیه السلام لذت بخش بود، اما گاهی شنیدن برخی آیات، آن هم از زبان پدرشان، آن قدر لذت بخش بود که وصف آن را فقط خود ابی عبداللّه علیه السلام می دانست و بس.
امام صادق علیه السلام می فرماید: پدرم برایم نقل فرمود که علیّ ابن ابی طالب علیه السلام در حالی که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در محضر مبارک او بودند، سوره مبارکه «انّا انزلناه فی لیلة القدر»را قرائت کرد. امام حسین عرض کرد: پدرجان! گویا شنیدن این سوره از دهان مبارک تو، شیرینی ویژه ای دارد! امام علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ای فرزند رسول خدا و ای فرزندم! من از این سوره خاطره ای دارم که تو از آن خبر نداری؛ چون این سوره نازل شد، جدّ تو پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا به حضور طلبید و آن را بر من قرائت کرد. سپس دست برشانه راست من زد و فرمود: ای برادر و وصیّ من و ای سرپرست امّت من پس از من، و ای ستیزگر با دشمنان من تا روزی که بر انگیخته شوند! این سوره پس از من برای توست و سپس در شأن فرزندان تو. همانا برادرم جبرئیل رویدادهای امتم را برایم بازگو کرد و او آنها را همانند حوادث نبوت برای تو بازگو می کند. این سوره در قلب تو و اوصیای تو تا هنگام طلوع فجر قائم آل محمد علیه السلام نوری درخشان دارد.6
3. عشق به تلاوت قرآن کریم
همان گونه که گفته شد، امام حسین علیه السلام از دوران کودکی به این کتاب آسمانی علاقه شدیدی داشت و همواره در تمام زندگی اش از قرآن سخن می گفت و لحظه ای از آن جدا نبود؛ حتی در آن روزهایی که برای دفاع از قرآن و اسلام آماده جنگ با دشمنان اسلام بود. امام علیه السلام چه در مدینه و چه در بین مکه و مدینه و در راه عزیمت از مکه به کربلا و در کربلا، در مقاطع مختلف، از قرآن سخن به میان می آورد و با ابراز عشق به آن، میزان علاقه خود را به حاضران و آیندگان نشان می داد که به چند مورد از آنها اشاره می کنیم:
الف ـ قرائت قرآن در بیابان سوزان
ابن عساکر از یزید الرشک، از شخصی که با امام حسین علیه السلام گفت وگو داشته، نقل کرده است: (در منزل ثعلبیه) چشمم به چادرهایی افتاد که در بیابان برپا شده بود. پرسیدم: این چادرها از آنِ کیست؟ گفتند: امام حسین علیه السلام . پس به نزد او آمدم و او را پیرمردی یافتم که مشغول تلاوت قرآن بود و اشک از چشمانش برگونه ها و محاسنش سرازیر بود. عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت ای فرزند رسول خدا! برای چه به این جا آمدی، و در این بیابان که هیچ کس در آن یافت نمی شود، چه می کنی؟
فرمود: این نامه های اهل کوفه است که به من نوشته اند و نمی بینم مگر آن که همان ها قاتل من هستند. پس اگر چنین کردند، هیچ حرمتی برای خدا نبوده، مگر آن که دریده باشند و خداوند در برابر این همه بی حرمتی، از آنها کسی را بر آنان مسلط خواهد کرد که خوار و ذلیلشان کند...7
ب ـ مهلت خواستن امام در عصر عاشورا
تمام مورّخان اسلامی ذکر کرده اند که در عصر عاشورا، عمر بن سعد با دریافت پیام و دستور جدید از عبیداللّه بن زیاد، به محلّ استقرار امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش نزدیک شد. چون امام از هدف او آگاه شد، به برادر بزرگوار خود، قمربنی هاشم فرمود: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدای متعال می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را دوست دارم...8
و با این بیان، حضرت یک شب را مهلت گرفت و بار دیگر اوج عشق و علاقه خود را به قرآن نشان داد.
ج ـ خطبه شب عاشورا
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: در شب عاشورا پدرم یاران خود را جمع کرد و برای آنها خطبه خواند. من نیز خدمت ایشان رفتم تا گفتارشان را بشنوم. پدرم به یاران خود می فرمود: خدای را ستایش می کنم به بهترین ستایش هایش و او را سپاس می گویم در خوشی و ناخوشی. بار خدایا! تو را سپاس می گزارم که ما را به نبوّت گرامی داشتی و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودی و گوشی شنوا و چشمی بینا و دلی آگاه به ما عطا کردی؛ ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده.9
د ـ در چادرهای حسینی چه گذشت؟
در شب عاشورا در میان خیمه های یاران امام، جنب و جوش فوق العاده ای به چشم می خورد. برخی سلاح خود را برای جنگ آماده می ساختند؛ عده ای مشغول عبادت و مناجات و راز و نیاز با پروردگار بودند و بعضی هم با قرآن اُنس گرفته بودند.
از ضحاک بن عبداللّه مشرقی نقل شده است که در شب عاشورا، هرچند لحظه یک بار، گروهی سوارکار از لشکریان عمربن سعد به عنوان مأموریت و نظارت به پشت خیمه های حسین بن علی علیه السلام می آمدند و به وضع این خیمه نشینان سر می کشیدند. یکی از آنان صدای امام را که این آیه شریفه را می خواند، شناخت: «ولا یحسبنّ الذین کفروا انّما نملی لهم خیرٌ لأنفسهم انّما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذابٌ مهین ماکان اللّه لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتی یمیزالخبیث من الطیب...»10
آنان که کفر ورزیدند، گمان نبرند مهلتی که به آنان می دهیم، به نفع آنها است؛ بلکه به آنان مهلت می دهیم تا برگناهان خود بیفزایند و برای آنان عذابی است ذلت بار. خداوند مؤمنان را بر این وضعی که هستند، واگذار نخواهد نکرد تا بد را از نیک و ناپاک را از پاک جدا سازد.
آن مرد با شنیدن این آیه، گفت: به خدا سوگند! افراد نیک، ما هستیم که خدا ما را از شما جدا کرده است. «بُرَیْر» جلو آمد و به او پاسخ داد: ای مرد فاسق! خدا تو را در صف پاکان قرار داده است؟ به سوی ما برگرد و از این گناه بزرگ خود توبه کن؛ به خدا سوگند که ماییم افراد پاک. آن مرد از روی استهزاء گفت: «و انا ذلک من الشاهدین؛ من نیز بر این شهادت می دهم»، آن گاه به سوی اردوگاه لشکر ابن سعد برگشت.11
امام علیه السلام به خاطر علاقه شدیدی که به قرآن داشت، به معلمان قرآن بسیار ابراز علاقه می کرد و در موردی، یک معلم قرآن را آن قدر تشویق کرد که مورد اعتراض دیگران قرار گرفت.
ابن شهرآشوب روایت می کند که عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموزش داد. وقتی فرزند امام آن را در نزد پدر خواند، امام حسین علیه السلام به آن آموزگار هزار دینار و لباس عطا کرد و دهان او را پر از جواهرات کرد
به حضرت اعتراض کردند که آموزش یک سوره این همه عطا و تشویق لازم نداشت!
امام در پاسخ فرمود: این عطا و بخشش چگونه می تواند با تعلیمی که او می دهد، برابری کند!؟12
زندگی امام حسین علیه السلام بزرگ ترین و بهترین نشانه تجلّی آیات قرآن کریم است؛ چرا که قرآن همراه آنها و آنان همراه با قرآن بودند و هرگز جدایی بین قرآن و عترت، قابل تصوّر نیست. این حقیقت زمانی که به نشانه های آن توجه کنیم، جایگاه خود را می یابد:
عیاشی در تفسیر خود از مسعده روایت کرده که روزی امام حسین علیه السلام از کنار فقرا و تهیدستان می گذشت. آنان که سفره خود را پهن کرده و تکه های نان خشک را در آن قرار داده بودند، از امام خواستند تا با آنان هم غذا شود.
حضرت به درخواست آنها پاسخ مثبت داده و در کنار آنها نشست و با آنان هم غذا شد و این آیه را تلاوت فرمود: «انّ اللّه لایحبّ المستکبرین»؛13 خداوند مستکبران را دوست نمی دارد.
سپس فرمود: من دعوت شما را پذیرفتم؛ حال، شما نیز به دعوت من پاسخ گویید. عرض کردند: آری، ای فرزند رسول خدا! چنین می کنیم. پس همراه امام حسین علیه السلام به سوی منزلش روانه شدند. حضرت به کنیز خود فرمود: هرچه در منزل کنار گذاشته ای، برای ما بیاور.14
علامه مجلسی از اربلی، از انس نقل می کند: نزد امام حسین علیه السلام بودم که یکی از کنیزان آن حضرت در حالی که شاخه گلی در دستش بود، وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. امام فرمود: تو در راه خدا آزاد هستی. عرض کردم: او را در برابر یک شاخه گل بی ارزش و کم بها آزاد می کنی؟! حضرت فرمود: خداوند ما را چنین تربیت کرده است که می فرماید: «و اذا حیّیتم بتحیّة فحیّوا بأحسن منها او ردّوها»15 و آزادگی او بهتر است از آنچه که او آورده بود.16
ج ـ گذشت به خاطر شنیدن آیه عفو
همچنین نقل شده است که روزی یکی از بردگان حضرت، جنایتی که موجب تنبیه بود، انجام داد. حضرت دستور داد تا او را تأدیب کنند. او گفت: ای آقای من! «والکاظمین الغیظ»17؛ امام فرمود: رهایش کنید. بار دیگر گفت: ای مولای من! «والعافین عن الناس»18؛ حضرت فرمود: از تو گذشتم. برای بار سوم گفت: ای مولای من! «واللّه یحبّ المحسنین»19؛ حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستی. و از این پس، حقوق تو دو برابر آنچه که پیش از این به تو می دادم، خواهد بود.20
د ـ اخلاق کریمانه در پرتو قرآن
عصام بن المصطلق گوید: وارد مدینه شدم؛ وقتی حسین بن علی علیه السلام را دیدم، هیبت و عظمت او حسد و کینه درونی ام را نسبت به پدرش علی علیه السلام شعله ور ساخت. بدین جهت، او را مورد خطاب قرار داده، گفتم: تو پسر ابوتراب هستی؟ گفت: آری. پس شروع کردم به دشنام دادن او و پدرش.
امام حسین علیه السلام نگاهی مهرجویانه به من افکند و فرمود: اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم «خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین و اِمّا ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ باللّه انه سمیع علیم. انّ الذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مُبصرون و اخوانهم یمدّونهم فی الغیّ ثم لا یقصرون»21
با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکی ها دعوت نما و از جاهلان روی بگردان (و با آنان ستیزه مکن) و هرگاه وسوسه ای از شیطان به تو رسد، به خدا پناه بر، که او شنونده و داناست. پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطانی شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می افتند و (در پرتو یاد او، راه حق را می بینند و) در این هنگام بینا می گردند. و (ناپرهیزگاران را) برادرانشان (از شیاطین) پیوسته در گمراهی پیش می برند و باز نمی ایستند.
سپس به من فرمود: صدایت را کوتاه کن و آرام تر سخن گوی؛ خداوند من و تو را ببخشاید. اگر از ما چیزی طلب می کردی، به تو کمک می کردیم و اگر عطا و بخششی می خواستی، به تو می دادیم و اگر راهنمایی می خواستی راهنمایی ات می نمودیم.
عصام گوید: از تندروی هایی که کرده بودم، سخت پشیمان شدم.
امام فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم و هو أرحم الراحمین»22؛ «امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست؛ خداوند شما را می بخشد و او مهربان ترین مهربانان است». سپس فرمود: تو از شامیان هستی؟ عرض کردم: آری. فرمود: «شنشنة أعرفها من أخزم»23 خدا ما و تو را زنده بدارد. نیازهایت را از ما بخواه که مرا در بهترین گمانت خواهی یافت.
عصام گوید: آن چنان شرمنده شدم که زمین با آن همه وسعتی که داشت، بر من تنگ آمده، آرزو داشتم تا مرا به کام خود فرو برد. از آن پس، هیچ کس در نزد من محبوب تر از او و پدرش نبود.24
همچنین به آیات دیگری برمی خوریم که حضرت امام حسین علیه السلام شأن نزول آنها را اهل بیت می داند و یا آنها را به اهل بیت تفسیر کرده است:
الف ـ مراد از «ناس» ما اهل بیت هستیم
سعید بن مسیب نقل می کند: از امام سجاد علیه السلام شنیدم که می فرمود: مردی خدمت امیرمؤمنان علیه السلام رسید و عرض کرد: اگر عالِم هستی، مرا از (تفسیر) «ناس» و «اشباه الناس» و «نسناس» آگاه کن. حضرت امیر علیه السلام خطاب به امام حسین علیه السلام فرمود: ای حسین! جواب این مرد را بده. امام حسین علیه السلام فرمود: اما این که پرسیدی «ناس» چه کسانی اند؛ ما همان ناس هستیم (که خدای سبحان مردم را به پیروی از ما فرمان داده است). از این رو، خدای پاک در کتاب آسمانی خویش می فرماید: «ثم افیضوا من حیث افاض الناس»25؛ «از همان جایی که مردم کوچ می کنند (عرفات)، شما هم کوچ کنید». این رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که مردم را کوچانید. و اما سؤال تو که «اشباه الناس» چه کسانی هستند؛ آنان شیعیان و دوستان ما هستند و آنان از ما می باشند. از این رو، حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود: «فمن تبعنی فانّه منّی»26؛ «هرکه از من پیروی کند، حقّا که او از من است». اما سؤال تو که «نسناس» چه کسانی هستند؛ آنان همین توده مردم اند. و حضرت با دست [مبارک [خود به انبوه مردم اشاره کرد و این آیه را خواند: «ان هم الاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً»27؛ «اینان جز همانند چهارپایان نیستند؛ بلکه (نادان تر و) گمراه تر از آنهایند».28
ابن شهرآشوب در کتاب خود آورده است که حضرت موسی بن جعفر و امام حسین علیهماالسلام در تفسیر آیه شریفه «الذین ان مکنّاهم فی الأرض أقاموا الصلوة...»29؛ «آنان که چون در زمین به قدرت رسیدند، نماز را بر پای می دارند»، فرمودند: این آیه در باره ما اهل بیت آمده است.30
امام حسین علیه السلام علاوه بر تطبیق بعضی آیات شریفه بر اهل بیت عصمت علیهم السلام برخی دیگر از آیات را خصوصاً بر امیرمؤمنان علی علیه السلام تطبیق می کرد و می فرمود: این آیه در شأن مولا علی علیه السلام نازل شده است. در این جا چند مورد از آنها را ذکر می کنیم:
الف) امام علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «تراهم رکّعاً سجّداً»31؛ «آنان را در حال رکوع و سجود بسیار می بینی»، فرمود: این آیه شریفه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است.32
ب) همچنین امام باقر علیه السلام ، از امام سجاد علیه السلام ، از جدّش نقل می کند که وقتی آیه شریفه «و کلّ شی ء أحصیناه فی امام مبین»33؛ «و همه چیز را در کتابی روشنگر برشمارده ایم، بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد، ابوبکر و عمر از جای برخاستند و گفتند: ای رسول خدا! آیا امام مبین، تورات است؟ فرمود: نه. عرض کردند: انجیل است؟ فرمود: نه. سؤال کردند: قرآن است؟ فرمود: نه. در این هنگام امیرمؤمنان علیه السلام وارد شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام اشاره نموده و فرمود: امام مبین، این است. حقّا که او همان امامی است که خدای تبارک و تعالی علم هرچیزی را در آن به شمار آورده است.34
ج) امام می فرماید که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در باره آیه «طوبی لهم و حسن مآب»35 سؤال شد. پیامبر فرمود: این آیه در باره امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده است و «طوبی» درختی است در خانه علی که در فردوس می باشد و هیچ میوه ای از میوه های بهشتی نیست، مگر آن که در آن خانه موجود است.36
د) حارث بن اعور به امام حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم ای فرزند رسول خدا! مرا از فرمایش خدا در کتاب خویش خبرده که می فرماید: «و الشمس وضحها»37 منظور چیست؟ فرمود: «ویحک یا حارث ذاک محمد رسول اللّه؛ ای حارث! این محمد رسول خداست عرض کرد: فدایت شوم منظور از «والقمر اذا تلاها»چیست؟ فرمود: منظور امیرمؤمنان است که پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. عرض کردم: منظور از «والنّهار اذا جلاّها»چیست؟ فرمود: آن قائم آل محمد است که زمین را پر از عدل و داد می کند.38
در مواقع گوناگونی امام حسین علیه السلام با استناد به آیات قرآن کریم به اتهامات واهی دشمنان پاسخ گفته و آنها را سرکوب می کرد و در نتیجه، دشمن جز تسلیم در برابر امام چاره دیگری نداشت.
از موسی بن عقبه نقل شده که به معاویه گفته شد: اکنون چشم مردم به سوی حسین رفته است؛ چه خوب است که او را دستور دهی منبر برود و سخن بگوید تا بدین وسیله، از شأن و منزلتش در بین مردم کاسته و خجل گردد. چرا که در او لکنت و کندی زبان هست. معاویه گفت: ما همین خیال را نسبت به برادرش امام حسن داشتیم؛ اما برخلاف انتظار، او در چشم مردم بسیار بزرگ شد و ما را مفتضح ساخت.
اما آنان دست بردار نبوده و پیوسته از او می خواستند تا چنین دستوری بدهد. معاویه به ناچار به امام گفت: ای اباعبداللّه! چه خوب است بر منبر رفته و خطبه ای بخوانی. امام بر منبر رفت؛ همین که خواست شروع کند، شنید که فردی می گوید: چه کسی سخن می گوید؟ امام حسین علیه السلام در پاسخ فرمود: ما حزب اللّه که غالب هستیم و عترت پیامبر که به او نزدیکیم و اهل بیت طیّب او و یکی از دو ثقلی که رسول خدا ما را ثقل دوم کتاب خدا قرار داده، می باشیم که در اوست تفصیل هرچیز: «لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»39؛ «هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی آید». ماییم که تفسیر قرآن به ما واگذار شده است. پس از ما پیروی کنید که پیروی از ما بر شما واجب است؛ چرا که پیروی ما به پیروی از خدا گره خورده است.
خدای متعال در قرآن می فرماید: «أطیعواللّه و أطیعوالرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی اللّه و الرسول»40؛ «اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبرخدا و اولواالامر (اوصیای پیامبر) را و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر خدا باز گردانید (و از آن ها داوری بطلبید)». همچنین فرمود: «ولو ردّوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و لولا فضل اللّه علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاّ قلیلاً»41؛ «اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ـ که قدرت تشخیص کافی دارند ـ بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه کمی، همگی از شیطان پیروی می کردید» و به شما هشدار می دهم که به پیام های شیطان گوش نکنید که او دشمن شماست؛ پس همانند اولیای شیطان می شوید که به آنها گفت: «لا غالب لکم الیوم من الناس و انّی جارلکم فلما ترائت الفئتان نکص علی عقبیه و قال انّی بری ء منکم»42؛ «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی گردد و من همسایه شما هستم؛ اما هنگامی که دو گروه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم». این جاست که فرود آمدن شمشیرها و وارد آمدن نیزه ها و در هم شکستن گرزها و نشانه رفتن تیرها را به سوی هدف و غرض خواهید دید؛ در وقتی که دیگر از کسی که پیشاپیش ایمان نیاورد و یا در ایمان خود خیری کسب نکرده است، عذری پذیرفته نخواهد شد.
این جا بود که معاویه فریاد بر آورد و گفت: ای اباعبداللّه! بس است که پیام خود را رساندی.43
عمروبن عاص برای این که این رسوایی را بپوشاند، چند سؤال کرد؛ از جمله این که پرسید:
به چه علّت محاسن شما از محاسن ما بیشتر است؟
امام فرمود: «والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربّه و الذی خبث لایخرج الاّ نکداً»44؛ «سرزمین پاکیزه گیاهش به فرمان پروردگار می روید، اما سرزمین های بد طینت و (شوره زار) جز گیاه ناچیز و بی ارزش، از آن نمی روید».
معاویه به عمروبن عاص گفت: به حقّی که من برتو دارم، سخن را کوتاه کن که این، فرزند علیّ ابن ابی طالب است.
در این هنگام امام فرمود:
ان عادت العقرب عدنا لهاو کانت النعل لها حاضرة
قد علم العقرب و استیقنتأن لا لها دنیا و لا آخرة
اگر بار دیگر عقرب به سراغ ما بیاید، ما نیز به سراغش رفته و کفش ها برای کشتن او آماده است. عقرب به علم و یقین می داند که نه دنیا دارد و نه آخرت.45
پی نوشت ها:
1 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 31.
2 ـ کفایة الاثر، ص 175.
3 ـ اسراء/ 36.
4 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 629.
5 ـ بحارالانوار، ج 92، ص 261.
6 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 637.
7 ـ وقائع الطریق من مکه الی کربلا، ج 3، ص 226.
8 ـ قصّه کربلا، ص 243 و لهوف سیدابن طاووس، ص 38.
9 ـ ارشاد مفید، ص 214.
10 ـ آل عمران/178 و 179.
11 ـ سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص 209، به نقل از تاریخ طبری.
12 ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 66.
13 ـ نحل/ 23.
14 ـ تفسیر عیاشی، ج 2، ص 257 و بحارالانوار، ج 44، ص 189.
15 ـ نساء/ 86.
16 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 195.
17 تا 19 ـ آل عمران/ 134.
20 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 195.
21 ـ اعراف/ 202 ـ 199.
22 ـ یوسف/ 92.
23 ـ مَثَلی است معروف و در جایی که اصل و سبب و ریشه ماجرا معلوم است، به کار برده می شود.
24 ـ الامام الحسین فی المدینة المنوّره، ج 1، ص 353.
25 ـ بقره/ 199.
26 ـ ابراهیم/ 36.
27 ـ فرقان/ 44.
28 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 625.
29 ـ حج/ 41.
30 ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 47.
31 ـ فتح/ 29.
32 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 634.
33 ـ یس/ 12.
34 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 633.
35 ـ رعد/ 29.
36 ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص 628.
37 ـ والضحی/ 3 ـ 1.
38 ـ تفسیر فرات کوفی، ص 212.
39 ـ فصلت/ 42.
40 ـ نساء/ 59.
41 ـ همان/ 83.
42 ـ انفال/ 48.
43 ـ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 22.
44 ـ اعراف/ 58.
45 ـ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 67
یکی از معانی بلند و عمیق قرآنی مساله "تسبیح کل نظام آفرینش در برابر خدای متعال" است. معنای "تسبیح" منزه دانستن خداوند از هر عیب و نقص است به این معنا که هر موجودی اعم از انسان، حیوان، نبات و حتی جماد، نقص وجودی خود را که سراپایش را احاطه کرده است درک می کند و آن را به پروردگاری که غنا و کمال او همه موجودات را احاطه کرده اظهار می کند و او را از هر عیب و نقص منزه می داند.
نسبت انسان با حیوان، نبات و جماد در معرفت امام زمان
در فلسفه خوانده اید که وجود در مقابل ماهیت اصالت دارد و حقیقت وجود، واحد است اما دارای مراتب است. خداوند متعال واجب الوجود و وجود محض، و سایر موجودات هر کدام به حسب میزان قربشان از وجود نصیب می برند.
نکته دیگر این است که وجود چیزی جز کمال و صفات کمالی نیست. حیات، علم، قدرت، تکلم، عشق و... از صفات کمالی به شمار می روند. بنابراین هر موجود به اندازه حظ وجودی اش دارای حیات، علم، قدرت و... است.
وقتی صحبت از سریان شعور و آگاهی موجودات می شود لازمه اش این نیست که همه از حیث دانش مساویند یا همه یک نوع علم و آگاهی دارند یا همه علم و شعورشان مانند انسانهاست و یا اینکه انسان علم آنها را می فهمد. اجمالا باید بدانیم که دلالت آیات بر این است که هیچ موجودی نیست که خداوند را تسبیح نکند گر چه ما آن تسبیح را نفهمیم.
"... وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ..." (1)
هیچ چیز نیست مگر اینکه در حال ستایش تسبیح او مىگوید ولى شما تسبیح آنها را در نمى یابید...
آیات و روایات مرتبط با "تسبیح" ما را با بسیاری از مفاهیم دیگری غیر از شعور و آگاهی موجودات آشنا می کند از قبیل سجده موجودات، نطق، اختیار، ترس، رغبت و اکراه، شهادت،...(2)
امام علی علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است: "بزرگوار است خدایی که هر آنکه در آسمانها و زمین است از روی رغبت و اکراه برای او سجده می کند و صورت خود را در برابرش به خاک می مالد و از روی تسلیم اطاعت او می کند و از ترس و خوف او را به رهبری می پذیرد.(3) همچنین از آن بزرگوار آمده است: "درختان در هر صبح و شام خداوند را سجده می کنند. (4)
تسبیح موجودات به معنای شناخت همه ذرات هستی از جایگاه خداوند متعال در عالم است. وحدانیت و ربوبیت او را می دانند و الوهیتش را می ستایند.
آیا می توان گفت همانطور که تمام نظام آفرینش خداوند را می شناسند و به تسبیح او مشغولند، اولیاء برگزیده ی خداوند را نیز می شناسند؟ آیا حتی گیاهان و جمادات، حضرت مهدی (عج) را می شناسند؟
ما علاوه بر ایمان داشتن به این اخبار، به کشف و شهود نیز نایل آمده ایم و خود شنیده ایم که سنگها به وضوح با زبانی ناطق ذکر خداوند می گویند به گونه ای که گوشها آن صدا را می شنود. اگر چشم و دل بصیر و بینا شود و گوش جان سمیع و شنوا گردد و آینه دل از کدورات عالم خاکی صفا و صیقل یابد آن تسبیح را با تمام وجود دریافته و ادراک می نماید
عالَم در سیطره قدرت الهی
دانستیم با عالمی سراسر حیات و علم و آگاهی روبرو هستیم و هر موجودی به اندازه سعه وجودی خود با خالق و رب و اله اش آشناست.
علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ذیل آیات تسبیح می فرمایند: خداوند متعال به عنوان ولّی مطلق هستی همه امورات را در تحت تدبیر مستقیم خود قرار داده است ولی این ولایت و تدبیر را به هر کسی که خود اذن دهد اعطا می کند و اجازه می دهد آنها به صورت جانشین او در روی زمین کارهای خداگونه انجام دهند. به طور مثال احیاء و اماته از کارهای مختص به خداوند است: "الله یتوفی الانفس حین موتها". ولی اذن میراندن را به یکی از ملائک خود داده است: " قل یتوفاکم ملک الموت ..." . اذن زنده کردن و حتی خلق کردن را به پیامبر خود عیسی علیه السلام داده است:" إذ تخرج الموتی بإذنی" ،"انی اخلق من الطین کهیئه الطیر...".
پنگوئن های امروزی سنگین تر از گذشته
همه موجودات سر بر آستان ولیّ خدا
روایات بسیاری وجود دارد که حکایت از تصرف در تکوین، توسط برگزیدگان الهی می کند و البته از طرفی هم موید شناخت تمام آفریدگان از اولیاء است.
امام باقر علیه السلام می فرمایند: "در رسول خدا سه خصلت بود که در دیگری نبود ... او بر هیچ سنگی و درختی عبور نمی کرد مگر آنکه برای او سجده می نمودند."
امام علی علیه السلام فرمودند: "من با پیامبر به نواحی پایین مکه و ناحیه درختان آن می رفتم. آن حضرت از هیچ سنگ و درختی نمی گذشت مگر آنکه آن درخت و سنگ می گفت: سلام بر تو ای رسول خدا و من می شنیدم."(5)
همانطور که در روایت ذکر شد اظهار سلام به صورت صوت بوده و حضرت علی علیه السلام آن را شنیده است اما گاهی هم به صورتی است که انسانها آن را نمی شنوند بهر حال ادراک چنین چیزی چه با گوش سر باشد چه با گوش دل، اهل دل می خواهد.
گر تو را از غیب چشمی باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
عارف کاشانی در تفسیر شریف صافی ذیل آیه 50 سوره نحل از برخی اهل معرفت نقل کرده: امثال این آیه دلالت دارد که همه عالم در مقام شهود و عبادت اند. هر مخلوقی نیروی تفکر دارد و اعضای بدن همچون پوست، دستان، پاها، زبانها، چشم و گوش تسبیح گو و ناطقند و روز قیامت علیه نفوسی که تسخیرشان نموده شهادت می دهند.
وی در ادامه می گوید: ما علاوه بر ایمان داشتن به این اخبار، به کشف و شهود نیز نایل آمده ایم و خود شنیده ایم که سنگها به وضوح با زبانی ناطق ذکر خداوند می گویند به گونه ای که گوشها آن صدا را می شنود. اگر چشم و دل بصیر و بینا شود و گوش جان سمیع و شنوا گردد و آینه دل از کدورات عالم خاکی صفا و صیقل یابد آن تسبیح را با تمام وجود دریافته و ادراک می نماید.
آیا سزاوار است که پرنده و ماهی و مورچه و یک شاخه گل، ذره خاک و ماسه ای مهدی علیه السلام را بشناسد، عاشقش باشد، منتظرش باشد و ما در اوج غفلت و بی خبری باشیم و پُز روشنفکری به خود گیریم که این حرفها به درد این زمان نمی خورد؟!!
روایات مرتبط با روز عاشورا همه از گریه ملائک و ماهی های دریاها و مرغان آسمانها خبر داده که نشان از شعور و درک جایگاه امام و ولی برگزیده خدا نزد آنان دارد.
روایاتی که مربوط به خاکی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امّ سلمه دادند و فرمودند: این خاک را در شیشه ای نگهداری کن هر وقت دیدی خاک به خون گرائید بدان که فرزندم حسین به شهادت رسیده است. امّ سلمه می گوید: هر روز به آن خاک نظر می کردم تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است فهمیدم که امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانده اند.
این روایت نیز از فهم و شعور خاک سخن می گوید خاکی که امام حسین علیه السلام را می شناسد. از جایگاه او در هستی مطلع است. به او عشق می ورزد و شهادت او را ناگوار می داند.
از خود بپرس
از خود بپرسیم که چه اندازه امام زمان خود را می شناسیم؟ چه میزان از جایگاه بلند او در عالم مطلع ایم؟ چقدر با او انس داریم؟ آیا اگر او را ببینیم شرمنده بی تفاوتی هایمان نسبت به او نخواهیم بود؟ آیا سزاوار است که پرنده و ماهی و مورچه و یک شاخه گل، ذره خاک و ماسه ای حضرت مهدی علیه السلام را بشناسد، عاشقش باشد، منتظرش باشد و ما در اوج غفلت و بی خبری باشیم و پُز روشنفکری به خود گیریم که این حرفها به درد این زمان نمی خورد؟!!!
این روزها از بزرگان می شنویم در زمانی به سر می بریم که جهان آبستن واقعه ظهور است و آن را ظهور صغری نامیده اند. بسیاری روایات مربوط به نشانه های ظهور از صادق ترین انسانهای روی زمین به وقوع پیوسته. اما آیا به راستی ما آماده ایم؟
پی نوشت:
1- 44 اسراء.
2- 74 بقره -11 فصلت – 41 نور – 21 حشر و...
3- خطبه 227 نهج البلاغه.
4- خطبه 133همان.
5- خطبه 185 همان.
او یکى از انسانهاى بىنظیرى بود که مراجع هم او را مىشناختند. این حکایت مربوط به اوست که البته تنها گوشه اى از فضایلش را هویدا مىکند. نقل است که یک بار شخصى از او پرسید: شما با همسرت چگونه زندگى مىکنى؟
گفت: من پنجاه سال است با همسرم زندگى مىکنم. او با اینکه بسیار باکمال و با سواد است، خیلى بدقیافه است. با اینحال، پنجاه سال است با او زندگى بسیار خوب و عالىاى دارم. پرسیدند: چگونه؟ گفت: من بسیار به او احترام مىگذارم، چون او بزرگتر از من است و پیامبر، صلى الله علیه وآله، مىفرماید به بزرگتر از خود احترام بگذارید. «1» او هم خیلى به من احترام مىگذارد، چون از او زیباتر و کوچکترم!
به راستى، بعضىها خیلى مردانگى دارند.
خاورشناسان
مطالعاتی که در دوره های اخیر در جهان غرب درباره ی ابن عربی صورت گرفته، به روشن شدن معنای وحدت وجود کمک شایانی کرده و این مهم را به انجام رسانده است. بسیاری از خاورشناسان پیشین همانند پژوهشگران تاریخ فکر به طور کلی، تصوّر می کردند که با برچسب زدن بر یک اندیشه آن را درک کرده اند و دیگر نیازی به تفکّر درباره ی آن ندارند. به ویژه ابن عربی برای این قبیل نام گذاری ها بسیار مناسب بوده است و تعجّبی هم ندارد. فقط نگاه کوتاهی به حجم آثار او و دشواری هایش، بیشتر افراد را به همین نتیجه می رساند که فایده ای ندارد که عمر خود را بر سر روشن کردن جزئیات آن بگذارند. پس اوّلین راه حل را انتخاب کردند و آن این که او را پانته ایست (همه خدایی) و خارج از چارچوب اسلام متعارف قلمداد کرده، راه مرغزارهای سرسبزتر و میدان های راحت تر را در پیش گیرند. این را خوشتر داشته اند از آن که بخواهند تصدیق کنند که او یک معلّم معنوی، فرزانه ای فیلسوف، کلام دادن و مفسّر قرآن و فقیهی درجه اوّل بوده و چهره ای است که تحلیل استادانه ی اندیشه اسلامی، بدان گونه که وی انجام داد، بدون تحمّل سال ها آموزش و ممارست ممکن نیست. از همه ی اینها گذشته از تصدیق این که شرق توانسته است قالب هایی در تفکّر ایجاد کند که نمی توان آن را در محفظه های تر و تمیز از قبل آماده جای داد؛ چه چیز عاید آنها می شد؟
در سال های اخیر شماری از پژوهشگران جدی زحمت مطالعه دقیق آثار ابن عربی و تأمّل ژرف در اندیشه های او را عهده دار شده اند. فرضیّات ساده انگارانه ی نسل قبلی پژوهشگران درباره ی ابن عربی اکنون تا حدّ زیادی بی اعتبار شده است ولی برچسب های قدیمی هنوز در متنهای درجه دو یافت می شود.
در میان کارشناسان حرفه ای اکنون عموماً پذیرفته شده است که « کاربرد مکرّر صفات نامأنوس و نامناسب و عنوان گذاری های قابل تفسیر همچون پانته ایست، مونیست، علوم کلامی، [اسلام] نامتعارف / متعارف و مانند آن ... ثمری جز گمراه کردن کسانی که آشنایی دست اوّل با آثار ابن عربی ندارند، ندارد. » (71)
تلاش برای بررسی و معرفی دیدگاه هایی که خاورشناسان مختلف درطول صد سال گذشته درباره ی ابن عربی مطرح کرده اند، مطالعه ای جامع و اساسی را اقتضا می کند. من در این جا فقط می توانم آن دسته از دانشمندان غربی را مطرح بکنم که در ارتباط با عقاید ابن عربی گسلی را بازتاب می دهند که در خود اسلام یافته اند. زیرا آنان به دو دسته طرفداران و مخالفان تقسیم می شوند. هر چند، زبان علمای « عینی » مدعی انکار تعصبات شخصی است؛ ولی در نگاه آنان که برداشتی منفی دارند، وحدت وجود خیلی زود به یک « ایسم » یا مکتبی بی حاصل بدل می شود و حتّی آن را موجب تحریف اسلام « رسمی » و « متعارف » می دانند. تحریفی که زاده ی پیش فرض های بیمارگونه ای است که همراه با یک سلسله پندارهای خام و باطل مطرح شده است. پندارهایی که در عین حال مقدّمات سقوط تمدّن اسلامی را نیز فراهم آورد.
عالمانی که حامل ارزیابی مثبت هستند، درک کردند که جهان بینی این چهره که در طول ششصد سال گذشته بر بخش بزرگی از اندیشه ی اسلامی حاکم بوده است، شایسته نیست که به آسانی نادیده گرفته شود. حتّی بعضی افراد تأکید می کنند که وحدت وجود تعریفی مآل اندیشانه از توحید است به زبانی فلسفی که می تواند راه کارهای عملی در برابر رنجوری معنوی عصر حاضر فراهم کند.
پینوشتها:
1. دانشگاه ایالتی نیویورک، استونی بروک William c. Chittick
2. برای مثال نصرالله پورجوادی نوعی از باور به وحدت وجود را به احمد غزالی برادر ابوحامد غزالی که شهرتش بیشتر است نسبت می دهد. نگاه کنید به کتاب او به نام سلطان طریقت، تهران 1979/1358، صفحات 104 به بعد.
3. W. C. Chittick: A Shiite Anthology, (Albany), pp. 37-38.
4. ابوریحان بیرونی (فوت، حدود 442/1051) فیلسوف و دانشمند معروف، در ضمن بیان نظریات فلاسفه ی یونان خلاصه ی دیدگاهی را می آوردکه شباهت زیادی به نظریه ی وحدت وجود دارد و سپس می افزاید که این نظر صوفیان نیز هست « بعضی از آنان باور دارند که فقط علت اول صاحب وجود حقیقی است. یا علّت اوّل در وجود مستقل و قائم به ذات خود است. حال آنکه هر چیز دیگر به اونیازمند است. علاوه بر این آن وجودی که برای به وجود آمدن محتاج شیء دیگر است، چون خیال است، حق نیست. حق تنها یکی است و آن یکی است و اوّلین است. نظر صوفیان نیز همین است » کتاب تحقیق ماللهند (حیدرآباد، دکن 1985) ص 24؛ قس.
E.C. Sachau, Albiruni"s India (Delhi, 1964), p. 33
برای دیدن اظهارات مشابه صوفیان در زمینه ی توحید، بنگرید به بررسی مختصر و یا جامع:
R. Gramlich, "Mystical Dimensions of Islamic Monotheism", in A. Schimmel
and A. Falaturi, eds., We Believe in One God (New Yourk, 1979), pp. 136-148
جز موارد معین باقی ترجمه ها از من است (چیتیک).
5. نقل از عین القضاة همدانی، تمهیدات، ص 256، در عفیف عسیران (مصحح)، مصنفات عین القضاة همدانی (تهران، 1963/1341)؛ و عزیزالدین نسفی، مقصد اقصی، به ضمیمه ی اثر جامی، اشعّة اللّمعات، تصحیح هـ. ربّانی (تهران 1973/1325)، ص 272.
6. بنگرید به عین القضاة، تهمیدات، صفحات 257-256
7. انصاری: طبقات الصّوفیه، تصحیح ع. حبیبی (کابل، 1341/1962) صفحات 180، 172، 174، نیز نقل شده در ج. نوربخش، معارف صوفیه (لندن 1983) ج1، صفحات 112 و 113 و 118.
8. غزالی، احیاء علوم الدّین (قاهره 1908/1326)، 4، ص 230 (کتاب پنجم، بخش ششم، فصل هشت).
9. H. Corbin, Creative imagination in the Sufism of Ibn Arab? (Prinston, 1969): T. Isutsu, Sufism and Taoism (Tokyo, 1988); M. Chodkiewicz, Le sceau des saints (Paris, 1986).
اگر کسی هر سه کتاب فوق را که با دیدگاه هایی کاملاً متفاوت نوشته شده است بخواند، درکی از میزان پیچیدگی افکار ابن عربی به دست خواهد آورد.
10. James Morris, "Ibn al-Arab? and his Interpreters: Recent French Translations", Journal of the American Oriental Sosiety, 106 (1986), 539-551, 733-756, and 107 (1987), 101-119 (نقل قول از ص 540، شماره 4)
پژوهش موریس به ویژه بخش اوّل آن بررسی خوبی در اسباب و عوامل پیچیدگی افکار ابن عربی است.
11. قس. الحکیم، المعم الصّوفی (بیروت، 1981)، ص 1145؛
M. Chodkiewicz, Epr?tre sur I" Unicite Absole (Paris, 1982) pp. 25-26.
مدکور (مصحح)، در الکتاب التذکاری: محی الدین ابن العربی، پیشین (قاهره 1969)، ص 369. البته این احتمال منفی نیست که روزی نسخه ای از آثار ابن عربی کشف شود که این اصطلاح در آن به کار رفته باشد، ولی حتّی اگر هم چنین شود، احتمالاً اهمیت فنی در زمینه کار نخواهد داشت.
12. ابن عربی، فتوحات المکیة (بیروت بدون تاریخ)، ج 2، ص 517، سطر 2.
13. همانجا، ج 2، ص 519، سطر 12.
14. همانجا، ج 1، ص 307، سطر 2.
15. ابن عربی: کتاب الجلالة، ص 9، در رسائل ابن عربی (حیدرآباد دکن 1948).
16. pantheism.
17. panentheism
18. existential monism
19. Pantheistic monism
20. اگر قرار باشد در مجموعه ی آرای ابن عربی اصلی را معرفی کنیم که ترکیبی از همه ی آموزه های او باشد، بهترین گزینه احتمالاً اصل انسان کامل است. بنگرید:
R. W. J. Austin, Ibn AL-"Arab?, The Bezels of Wisdom (New York, 1980), pp.34-35
21. مولوی، دیوان، ب 76-21574، نقل از چیتیک:
The SuFi Path of Love: The Spiritual teachings of Rumi (Albani, 1983), p. 279.
22. Isutsu: Sufism and Taosim, p. 81
23. در این باره بنگرید به مثال های ذکر شده در اثر چیتیک:
Chittick, The Sufi Path of Knowledge: Ibn al-"Arab?"s Metaphysics of Imagination (Albany, 1989), index, under "unveiling".
24. Cf. Molé, Les Mystiques musulmans (Paris, 1965), pp. 59-61; A. Schimmel, Mystical Dimensions of Islam (Chapell Hill, 1975), p. 267.
25. Cf. Austin, ibid, p. 26.
26. ابن عربی اصطلاح وجود را در عین حال برای اشاره به « نفَس رحمان » به کار می گیرد، همانا برزخ علوی که نه خالق است نه مخلوق و نه چیزی غیر از این دو. من به منظور حفظ سادگی بحث تا حدّ امکان، این « چیز سوم » یا الشیء الثالث را از بحث کنار گذاشته ام. حتّی از شکل نهایی آن. این امر عبارت است از عامل متداخل. بنگرید: چیتیک، پیشگفته، فصل 8.
27. قس. چیتیک، پیش گفته، صفحات 88-83.
28. برای مثال این کلام که می گوید « چیزی در وجود نیست مگر واحد / کثیر » (ابن عربی، فتوحات، ج 3، ص 420، سطر 15). بنگرید: حکیم، معجم اصطلاحات صوفیه، صفحات 1164-1162.
29. این فرمول قبلاً در آثار انصاری آمده است: بنگرید به:
Intimate Conversations (published along with Ibn Ata"illah: The Book of Wisdom trans. W. Thackston (New York, 1978). p. 215
نیز بنگرید:
Schimmel: Mystical Dimensions, pp. 147, 274, 283, 362, 367.
30. ابن عربی، فتوحات، ج 3، ص 151، سطر 26. برای دیدن عبارت در زمینه ی بحث بنگرید:
Chittick, Sufi Path of Knowledge, p. 368
31. Cf. W. C. Chittick, "Mysticism versus Philosophy in Eearlier Islamic History" The al-T?s?, al-Qunaw? Correspondence," Religious Studies, 17 (1981), pp. 87-104
32. همان گونه که Chodkiewicz یادآور می شود:
(Ep?tre sur l"Unicité Absolue, p. 26) Qunaw? "a donné a doctrine de son ma?tre une formulation philosophique sans doute nécessaire mais dont le systématisme a engendré bien des malentendus."
33. ابن تیمیه، معجم الرسائل و المسائل، تصحیح محمّد رشید رضا (بدون تاریخ و نام ناشر) ج1، ص 176.
34. قونوی، مفتاح الغیب، انتشار یافته در حاشیه ی تفسیرش، مفتاح الانس توسّط فَناری (تهران، 1905/1323)، صفحات 52-69. قونوی همین عبارات را تحت عنوان یکی از « بزرگ ترین متن ها » که تا کنون نوشته است در کتاب النصوص نقل می کند، تصحیح سیّد جلال الدین آشتیانی (تهران 1362/1983) صفحات 74-69؛ همچنین به پیوست اثر عبدالرزاق کاشانی، شرح منازل السائرین (تهران، 1315/ 1898-1897)، صفحات 295-294؛ نیز به پیوست اثر ابن تُرکه، تمهید القواعد، (تهران 1316/ 1899-1898)، صفحات 210-209.
35. قونوی، النفحة الالهیه (تهران، 1316، 1899-1898)، ص 279. اصطلاح شأن و شؤون مقتبس است از قرآن کریم، سوره ی 55 آیه ی 29: کلَ یومٍ هو فی شأن
Cf. Chittick, Suf? Path OF Knowledge, PP. 98-99.
36. قونوی النفحات، صفحات 74-273.
37. قونوی، مفتاح الغیب، ص 176.
38. این اصطلاح در شرح صدر و بیست و پنج صفحه ای جندی بر مقدمه ی ابن عربی بر فصوص نیامده است. شرح فصوص الحکم، تصحیح س. ج. آشتیانی (مشهد 1982/1361. و در اثر فاسی او به نام نفحة الروح نیز نیامده است، تصحیح مایل هروی (تهران 1983/1362). شرح جندی به ویژه اثرگذار بوده است گو این که قبل از آن دو شرح دیگر نیز نوشته شده بود، ولی این اوّلین شرح متن کامل فصوص بود. مهمترین شرح های پیشین عبارت بودند از شرح الفکوک از قونوی که معنای نام فصول را شرح می دهد و شرح عفیف الدین تلمسانی، که البتّه غالباً فصل های کامل را نادیده می گیرد و عمدتاً به تعدادی از نکات مورد اختلاف میان نویسنده و ابن عربی می پردازد.
39. جندی، شرح فصول الحکم، ص 386، 388.
40. جامی، نفحات الانس، تصحیح م. توحید پور (تهران 1957/1336)، ص 559.
41. فرغانی، مشارق الدراری، تصحیح س. ج. آشتیانی (مشهد 1978/1358)، ص 6-5.
42. قس. همانجا. اندکس. شواهد کاربردی آن در منتهی المدارک (قاهره 1293/1876)، شامل ج 1، ص 101-102 و ج 2، ص 202، 217.
43. قونوی نیز در بسیاری از بخش های طولانی آثارش همین دیدگاه را مطرح می کند، بدون این که این دو اصطلاح خاص را در تضاد قرار دهد. امّا گاه عبارات موجز اختیار می کند، چون این یک: « بدان که لازمه ی تمییز علم است و لازمه توحید وجود است. » التفسیر الصوفی للقران تصحیح ع.ا. عطا (قاهره 1969)، ص 455؛ نیز اعجاز البیان فی تفسیر القرآن (حیدرآباد دکن 1949)، ص 333.
44. در این زمینه فرغانی خطی افقی ترسیم می کند میان وحدت وجود و کثرت علم. به بیان دیگر، این دو اصل در سطح واحدی قرار می گیرند و دولایگی آنها فقط در سطحی بالاتر مغلوب مرتبه ی احدیت جمع است (یگانگی ادراک تام). فرغانی می نویسد (مشارق، ص 344). « وحدت وجود و کثرت علم در مرتبه ی احدیت جمع با هم یکی می شود » در حالی که « این دو حقیقت لازم است در مرتبه ی ملکوت حق از هم متمایز باشد و تحقق پذیرد ».
45. همان منبع، ص 345.
46. قس. همانجا. صفحات 359، 365، 396-395؛ فرغانی، منتهی، ج 1، صفحات 102-101 و 226.
47. من در یادداشت های مشروحی که از نسخه های خطی شرح فصوص و شرح اسماء الحسنی اثر تلمسانی فراهم آورده ام، ذکری از اصطلاح وحدت وجود نیافتم.
48. قس. دائرة المعارف اسلام (ویراست جدید)، ج 2، صفحات 92-921.
49. با این همه در سلسله ی اسناد طریقه ی ابن سبعین که شاگردش، شوشتری فراهم آورده است، ابن عربی ظاهر می شود. بنگرید: chodkiewicz, Ep?tre, pp. 36-37
50. رسائل ابن سبعین، تصحیح عبدالرحمان بدوی (قاهره، 1965)، ص 194. برای شواهد دیگر این اصطلاح بنگرید، همان، صفحات 38، 189، 264، 266.
51. بنگرید بررسی ارجمند و همراه با ترجمه:
Chodkiewicz, Ep?tre sur l"Unicité Absolue.
52. Ibn al. Arab? [Baly?n?], " Whoso Knoweth Himself...", trans. T. H. Weir (London, 1976), p. 4.
53. جامی در نفحات الانس اشعاری از او نقل می کند، ص 262.
54. اصل: حمّویه.
55. قس. مقدّمه بر المصباح فی التصوف اثر حمویی، تصحیح نجیب مایل هروی (تهران 1983/1362)؛ مقدّمه ی موله بر اثر نسفی، کتاب الانسان الکامل (تهران 1962) ص 8.
56. جامی، نفحات الانس، ص 429.
57. نسفی، کشف الحقائق، تصحیح مهدوی دامغانی (تهران 1965/1344)، ص 153. نسفی بلافاصله پس از این نقل قول بحث « کلام الناس فی توحید » را شروع می کند. ابن عربی گاه عبارت لاوجود الّا الله و یا لاوجود الّا هو را به کار می برد. بنگرید: فتوحات، ج 2، ص 216، سطر 3 و 563، سطر 31.
58. نسفی دوبار این اصطلاح را در بخشی از عنوان های کتابش به کار می برد (صفحات 154 و 159) و یک بار هم در متن (ص 154) کشف الحقیقة، یک بار هم از وحدت واجب الوجود استفاده می کند (ص 152).
59. ابن خلدون در همین معنا از تعبیر اصحاب وحدت استفاده می کند و در شمار این دسته از ابن سبعین و شوشتری نام می برد. وی این دسته را در مقابل گروه دیگری به نام اصحاب تجلّی و مظاهر و حضرات قرار می دهد و از ابن فرید، ابن عربی و تنی چند نام می برد. بنگرید: ابن خلدون، شفاء السائل لتهذیب المسائل، تصحیح ا.س. خلیفه (بیروت 1959) صفحات 51-52. قس. همانجا مقدّمه ترجمه روزنتهال (پرینستون 1967)، ج 3، ص 89.
60. نسفی، کشف الحقایق، ص 155 و مقصد اقصی، ص 252؛ حمویی المصباح فی التصوف، ص 66. این که « هر چیز جز خدا خیال » است یکی از آرای اصلی ابن عربی است، هر چند، چون شیوه ی تصدیقش در قبال وحدت وجود این عبارت آن قدر ساده و سر راست که به نظر می رسد نیست. قس. چیتیک Sufipath of Knowledge فصل 7.
61. برای مثال بنگرید:
M. U. Memon, Ibn Taim?ya"s Struggle Against Popular Religion (The Hague 1976), especially, pp. 29-46.
ممون گرچه می کوشد منصف باشد، با تکیه ی وسیع بر گفته های ابن تیمیه و مطالعات کهنه شده ی غربی جداً آموزه های ابن عربی را تحریف می کند.
62. ابن تیمیه، مجموعه، ج 1، صفحات 120-61؛ صفحات 101-2.
63. برای مثال بنگرید: همانجا، ج 1، صفحات 66، 68، 69، 76، 78.
64. فخرالدین عراقی که یکی از شاگردان برجسته ی قونوی است در کتاب لمعات تعریفی موجز از وحدت مطرح می کند. بنگرید:
W. C. Chittick and P. L. Wilson, Fakhruddin "Iraqi: Divine Flashes (New York, 1982), pp. 93, 145-46.
قیاس شود: فرغانی، مشارق صفحات 273-271، همان، منتهی، ج 1، صص 93-292؛ ابن عربی، فتوحات، ج 2، ص 130، سطر 11 و ص 334، سطر 7؛ ج 3، ص 37، سطر 13.
65. ابن تیمیه، مجموعه، ج 4، ص 73.
66. همان، ج 1، ص 66.
67. همان، ج 4، ص 4؛ برای خلاصه ی مشروح تر بنگرید: ص 53.
68. موفق شدم در معرّفی طولانی ونظریه پردازانه ای که قیصری بر شرح خود بر فصوص نوشته است یک شاهد مثال پیدا کنم. قیصری می گوید: « حقیقت این کلمات فقط بر کسی روشن می گردد که حقیقت فعّالیّت بر او آشکار شده باشد و کسی که وحدت جود در سطوح شهود بر او نمایان شود. » به رابطه ی نزدیک وجود و شهود توجّه کنید. شرح فصوص الحکم [تهران، 1882/1299]، ص 29؛ نیز س. ج. آشتیانی، شرح مقدّمه قیصری [مشهد، 1965/1385]، ص 291.
69. قیصری، رسائل، تصحیح س.ج. آشتیانی (مشهد 1978/1357)، ص 50.
70. قس. جامی، نقد النصوص فی شرح نقص الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک (تهران 1977)، صفحات 19-18، نیز بنگرید:
N. L. Heer, The Precious Pearl: Al-Jami"s al-Durrat al-Fakhirah (Albany, 1979) pp. 36, 43, 65, 92.
71. جیمز موریس ضمن یادآوری پژوهش آسین پالاسیوس درباره ی ابن عربی،
L "Islam christianisé, in "Ibn al-Arab? and His Interpreters", Part 1, p. 544.
مقایسه شود با قلم فرسایی کربن در مدح و بیان اهمیّت ابن عربی و خطراتی که تفسیرهای مختلف بیش از حد ساده انگارانه ی او در کتاب تخیّل خلّاق می تواند به بار آورد. نیز قیاس شود:
T. Burckhardt, An Introduction to Sufi Doctrine (Lahore 1959), pp. 23-26. S. H. Nasr, Three Muslim Sages (Cambridge, 1964), pp. 104-106.