بسم الله الرحمن الرحیم
برایم خیلی سخت است که همه را ببینم ولی تورا نبینم!!!پس این چشمها برای چه آفریده شدند؟؟؟ یا مهدی
my love! it"s too hard for me to see everyone but you.
از صبح شبنم:
معراج معنی
لفظ طیّار تو معراج برد معنی را
اشک چشمان تو میخانه کنددنیا را
تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور
چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را
آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد
داد بر قبضه ی تو آمدن فردارا
کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است
ور نه ریگ است و بگردد همه ی صحرا را
هر که زنده است به خورشید سلامم ببرد
ما که مردیم و ندیدیم به خود گرمارا
ای عطش، تشنگی کوزه به دریا برسان
یک نفر یک خبر از ما بدهد دریارا
خواهش
زمین دامنم از ابر دیده مرطوب است
بیا که حاصل این کشتزار مرغوب است
مرا خلاص کن از سالهای غیبت خود
مگر تحمل من مثل صبر ایوب است
اگر چه روی سیاهم به کار می آیم
برای طیّ زمستان ، زغال هم خوب است
اگر دروغ بگویم غذای گرگ شوم
مقام پیرهنت چشمهای یعقوب است
عصای معجزه ها مار می شود با تو
کسی که بی تو نخشکد شقی تر از چوب است
همیشه ابر ز خورشید رنگ می کیرد
به هر کجا بروی این صحیفه زرکوب است
روز فردا
آن که حرفش همیشه در فرداست
مثل روز ظهور خود زیباست
وقتی آمد تو خوب می فهمی
در چه جائی جزیره ی خضراست
اصل او ریشه در خدا دارد
آخرین فرع سا قه ی طوباست
ظاهرش ساده و همه فهم است
باطنش در تجرُّدِ عنقاست
دستها را به حرف می آرد
خصلتش مثل محشر کبراست
چشم او قاب صورتی نیلی
عکس تابوت بانوئی تنهاست
روح او مثل یک قصیده بلند
اسم او مثل یک غزل کوتاست
پشت این پنجره چه می کذرد؟
کوچه انگار ، حجم یک غوغاست!
انتظاری دوباره می گِریَد؟
یا صدای سکوت این شبهاست؟
می پرد پلک چشمهای همه
می زند در، که میهمان شماست؟؟؟
یاعلی
دوش مرغــی بـه صـبـح میـنـالیـد
عقل و صیرم ببرد و طاقت و هوش
گـفتم ایـن شـرط آدمـیت نیـســت
مــرغ تسبیح گوی و من خامــوش
سهم مستی
با خاک غم سرشتند رنگ مشیت گِل
نردیک کن خدایا بُعد مسافت دل
نامه رسان نبرده است مضمون آه مارا
مشتاقی ام فتاده دست نسیم کاهل
با موجهای ذاکر قصد عروج کردیم
سمت کجا وزیدی ای بادبان غافل
عمری جزیره بودیم اما نه بین دریا
ما را احاطه کردند این برکه های جاهل
از عمر آبی ما این نقش مانده باقی:
دست دخیل موجی بر مرقد سواحل
از نا توانی ما تنها نه جاده حیران
برما اشاره میکرد بُهت نگاه منزل
انگورهای بالغ بر تاکها رسیدند
پس سهم مستی ما کو ای زمین عادل؟؟؟
آه روشن
شبکور شدیم از عدم تابش نورت
این خاک یتیم است بکش دست عبورت
امواج علیل و نفَس باد عقیم است
سا حل به شک افتاده ز طوفان حضورت
در آینه ی خانه نظر کن که ببینی
تصویر همه هست بجز صاحب صورت
از روشنی آه تو داریم چراغی
ای فیض غمت ،صیقل زنگار و کدورت
اغلب همه مَردیم ولی محض تفاخر
اینجا همه هستند بجز وقت ظهورت
دوریم زتو گرچه تو نزدیک به مایی
ای دوست نشانی بده از خانه ی دورت
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
جسارت
این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفبد
میخواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود
یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود
تاچند فرسخی خودم ایستاده ام
تامرز یأ س ،تا به عدم، تانمی شود
می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف ، چرا با نمی شود؟!
یا علی
مهر مادری
الوند، زیر پای تو سنگ مُحقریست
اما نه ، هر کلوخ ، دماوند دیگریست
هیچ احتیاج نیست به یک کوه و چند غار
هر جا کسای توست، حَرای پیمبریست
جن و پری به دور نگین تو در طواف
- انگشتر عقیق شما چیز دیگریست-
بی تو سه چهارم همه ی ابتهاجها
اضلاع بی قواره ی لبخند ابتریست
ای آب ، التفات تو بر خاک ، کم مباد
مِهری که بین ما و شما هست، مادریست
تعارف مکن به کیفیت آبغوره ها
حالا که فصل چیدن انگور عسگریست!
جز در هوای دیدن تو پر نمی زنم
گفتی که ابر نیست ، هوا هم کبوتریست
مریم فقط حیای مرا درک می کند
اصلاً همیشه عشق ، مسیحای نوبریست!!
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
این دلخوشی کجاست که تو زود می رسی؟
در یک پگاهِ جمعه ی موعود می رسی؟
سهراب مُرد، رستمِ بیچاره سکته کرد
آیا شما همیشه چنین زود می رسی؟!
بعداز سه بار جنگ جهانی و قتل عام
در بدترین زمانه ی موجود می رسی!!
اخبار گفت: منتظر مقدم توائیم
او در ادامه اش که نیفزود می رسی
این فرش از جوانی خود بود منتظر
وقتی که مُـرد قالی و٬ فرسود می رسی!
تا بود ناز کردی و پیشش نیامدی
حالا که شاعرت شده نابود٬ می رسی
آقا! جسارتاً به شما عرض میکنم:
باور نمی کنم که شما زود می رسی
یاعلی
من در ظهور رب زمین شک نمی کنم
اصلأ به هیچ وجه به این شک نمی کنم
قبلأ زیاد پیش می آمد که شک کنم
حالا رسیده ام به یقین ، شک نمی کنم
ذهنیت نبودن تو شک می آورد
تو هستی و برای همین شک نمی کنم
حافظ که گفت می رسی وهیچوقت من 1
بر فالهای آینه بین شک نمی کنم
با شعر هم نمی شود ابراز حال کرد
اصلأ خودت بیا و ببین شک نمی کنم
بسم الله الرحمن الرحیم
دلم دوباره خبر میدهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
به من مگو که نرفته چگونه برگردد
مسیر جاده خبر میدهد عبور تو را
کدام آینه در این زمانه ناقص نیست؟
که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را
شبی به سینه ی طوفانی ام به صید بیا
مگر که لمس کنم رشته های تور تو را
****
من از زیارت ناحیه خوب دانستم
شکسته است کسی شیشه ی غرور تو را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
افتاد دست بلندی ، مشکی که خالی خالی
پیش نگاه شریعه ، در همین جا ، این حوالی
ظرفیت چشم او را ، کیفیت این سبو را
هرگز نخواهید فهمید ای ظرف های سفالی
اینجا همه تشنه هستند ، این واقعیت ندارد
این حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی
خوردن ندارد بگویید ، این میوه آبی ندارد
کی دیده سیراب گردد ، لب تشنه از مشکِ کالی
دیگر نمانده عمودی در خیمه ات تا بخیزی
دستی نمانده برایت تا چشم خود را بمالی
تو دست دادی و جایش یک مُشتِ پُر را خریدی
پس بالهایت گرانند باید به بالت ببالی
گفتی برادر بیاید این بوی سیب از حسین است
چشمی نداری ببینی : آمد ولی با چه حالی
گفتند : آیا عمو رفت ، گفتند و آنقدر گفتند
شاید جوابی بگیرند این جمله های سئوالی
دیدم قیامت بپا شد چشمی به حرف آمد و گفت :
اینجا همه آب خوردند از دستهای زلالی
بعد از تو باید بخشکد اندام هرچه که دریاست
بعد از تو باید ببارد این آسمان ، خشکسالی
تو سفره کردی دلت را تا ما گرسنه نباشیم
ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالی
یاعلی
......واین غزل زبان حال حضرت عباس به حضرت سیدالشهدا علیهما السلام است.
داری به یک فرات بدل میکنی مرا
مضمون صد شریعه غزل میکنی مرا
من عمق بی کسی تو را درک میکنم
وقتی شبیه مشک بغل میکنی مرا
پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
در ظرف چند ثانیه حل میکنی مرا
اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
داری در این مدار ، زحل میکنی مرا
اظهار ضعف میکنی و خاک بر سرم
داری خدای عز و جل میکنی مرا
صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
مهمان دو پیاله عسل میکنی مرا؟
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
در آب جلوه کردی و موج عطش نشست
در من ظهور کردی و کردیم خود پرست
دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد
در خود خراب گشتم و بند دلم گسست
گفتم : مخواه سایه نشین علم شوم
این آفتاب ، مغز حرم را گداخته است!
روی فرات ، صورت در هم کشیده شد
تا موج های اشک به چشم تو حلقه بست
آیینه ای برای تماشا گذاشتم
سنگی رسید و صورت آیینه را شکست
دستی نمانده بود که مشکی زنم به آب
حالا به جای مشک بنوش از لب دو دست
یاعلی