روز ششم ماه محرم، روز حضرت قاسم بنالحسن نوجوان شهید دشت نینواست. در برخی از هیئتها و تکیهها بر اساس یک باور غلط که اعتقاد دارند حضرت در کربلا ازدواج کرده است، به برگزاری مراسم حنابندان و یا عروسی در قالب عزاداری میپردازند!
برای بررسی درستی یا نادرستی این مطلب به کتابهای روایی و مقتلهای مختلف رجوع شده است که ماحصل تحقیق در ادامه میآید:
قاسم بن حسن(ع) در واقعه کربلا سنش از 10سال بیشتر بود، ولی به 15سال نرسیده بود، طبری می گوید: قاسم 10سال داشت و در مقتل «ابی مخنف» آمده که قاسم در کربلا 14 ساله بود.(1) علامه مجلسی می گوید: نقل ماجرای عروسی قاسم به مدارک معتبر متکی نبوده است، منشأ این حکایت دو کتاب است یکی «منتخب المراثی» که بهترین تألیفات به زبان عربی هست و نویسنده آن شیخ فخرالدین طریحی صاحب «مجمع البحرین» است و دیگری «روضهالشهدا» نوشته ملاحسین کاشفی صاحب انوار سهیلی است، این کتاب اولین مَقتلی است که به فارسی نوشته شده است(2) و فاقد اعتبار لازم است.
در این رابطه نقل می کنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می کرد، حسن بن حسن(3) از عموی خویش امام حسین(ع) یکی از دو دختر او سکینه و فاطمه را خواستگاری کرد، حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم فاطمه بنت رسول(ص) شبیه تر است، به این ترتیب وجود فاطمه نو عروس در کربلا امری مسلّم است.
اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد کردهاند. (4) یا اینکه بگوییم دختری که به عقد قاسم در آمده اسمش فاطمه نبوده و در تاریخ اشتباه نقل شده و اگر این داستان را صحیح ندانیم باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کردهاند.
با این وجود بیشتر تحلیلگران واقعه عاشورا عروسی قاسم را نادرست میدانند، محدث قمی در «منتهی الآمال»(5) و در کتاب «نفس المهموم»(6) دامادی قاسم را رد می کند و می گوید نویسندگان نام حسن را با قاسم اشتباه کرده اند.
علامه شهید مرتضی مطهری عروسی قاسم را مردود می داند و مستند می کند به اینکه در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاج نوری هم گفته ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتاب «روضهالشهدا» آورده و اصل قضیه صددرصد دروغ است.(7)
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم نیز در تحلیلی بیان میدارد که به طور کلی آنچه از اشارات صاحب نظران و مشاهدات بر میآید نقل ماجرای عروسی قاسم که بیانی از شدت قساوت و بیرحمی لشکریان یزید است،(8) اگر به همان اندازهای که تاریخ به آن اهمیت داده مورد توجه قرار بگیرد و بُغض محبین اهل بیت را نسبت به دشمنان برانگیزد، امری پسندیده است.
اما طبق اشاره ای که استاد مطهری دارد اگر بنا باشد که آن را با بزرگنمایی مطرح کنند و تعزیه از آن بسازند(9) و یا چنانکه دیده شده حجله ای بیارایند و حنایی تدارک ببینند، در این صورت اهانتی به ساحت مقدس عاشورا و فرهنگ عاشوراییان انجام داده اند.
چون برخی از صاحب نظران داستان عروسی قاسم در کربلا را غیر واقعی میدانند، لذا نمیتوان به طور قطعی آن را قبول کرد، لازم است گفته شود که عروسی در میان اهلبیت(ع) با عروسی که در حال حاضر مرسوم است (و بیشتر به بدعت و معاصی شبیه است)، بسیار متفاوت است.
*معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر
1. حماسه حسینی، شهید مطهری
2. ترجمه ارشاد، شیخ مفید
3. تحقیقی پیرامون نهضت عاشورا از مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه (جمعی از محققین
4. دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع)
*پینوشتها:
1- حاج محمد هاشم بن محمدعلی خراسانی، منتخب التواریخ، انتشارات علمیه اسلامیه، صفحه 266.
2- صدرالدین، واعظ قزوینی، ریاض، مقدس، المسمی بحدائق الاش، جلد دوم، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1374 هجری قمری، صفحه 42.
3- حسن بن حسن که به «حسن مُثنَّى» معروف است، در جنگ نابرابر با دشمن در روز عاشورا به شدّت مجروح شد و به یارى خداوند متعال از دست سربازان عمر بن سعد نجات یافت و به عنوان روایتگر وقایع و حوادث عاشورا بر مسئولیت حساس خود عمل کرد، نسل امام حسن مجتبى(ع) توسط دو فرزندش زید و حسن مثنّى تداوم یافته است و همه «سادات حسنى» بـه ایـن دو بـزرگـوار نـسب مـىرسانند.
4- شیخ عباس قمی، دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن، شعرانی، بهار 78، ناشر ذویالقربی، صفحه 342؛ سیدهاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374، صفحه 478.
5- شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، تابستان 74، چاپ هشتم،جلد 1، صفحه 700.
6- ابوالحسن، شعرانی (پیشین)، صفحه 342.
7- مرتضی، مطهری، حماسه حسینی، انتشارات صدرا، خرداد 1364، جلد اول، صفحه 28.
8- عمادالدین حسین، اصفهانی، (عمادزاده)، برداشتی از تاریخ زندگی امام حسین، انتشارات اسوه، 1373، جلد دوم، صفحه 137.
9- مرتضی، مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه
آیت الله جوادی آملی در درباره توجیه علمی حیات ولی (عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرماید:
حیات طولانی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر خلاف عادت است، نه بر خلاف علّیّت؛ یعنی به طور عادی کسی نمیتواند، هزار یا ده هزار سال زندگی کند؛ اما به صورت غیر عادی (خرق عادت) این کار ممکن است.
اگر بدانیم انسان چیست و چه کسی بدن او را اداره میکند، اصلاً این پرسش برای ما مطرح نمیشود؛ برای مثال برای عرفا و حکمای بزرگ، اصلاً چنین پرسشهایی مطرح نمیشود.
بنده زمانی به دندانپزشک محترمی مراجعه کردم. او میگفت دندانهای بعضی صد سال سالم میماند و نمیپوسد؛ ولی اگر فولاد صد سال شب و روز کار کند، فرسوده میشود. چون اگر فولاد و آهن فرسوده شود، دیگر چیزی جایگزین آن نمیشود؛ امّا دندان انسان هر روز عوض میشود و هر روز سلولهای جدیدی جای سلولهای مرده و قدیمی را میگیرد.
با این توضیح، همه ذرات بدن در حرکت و تعویض است و روح آدمی همه حرکات این ذرات را تحت کنترل دارد. حال اگر روح انسان کاملی، بر خلاف عادت (نظم عادی)، بهترین سلولها را جایگزین کند و دقیق ترین کنترلها را روی قسمتهای مختلف بدن داشته باشد، یک انسان کامل میتواند، میلیونها سال زنده بماند. این مطلبی است که در علم پزشکی امروز به اثبات رسیده است.
مُلای رومی طی مثالی میگوید: اگر شما روز یا شبی در کنار نهر روانی که آب آن به آرامی در حرکت است، بنشینید و تصویر خورشید یا ماه را در آن ببینید، متوجه میشوید که صدها عکس میآید و میرود و شما همچنان خیال میکنید که ساعتها با عکس نخست روبه رو بوده اید، در حالی که آینهها و عکسهای متعدد، هر لحظه میآمدند و میرفتند.
آب مبدَل شد در این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار1
این بزرگوار در جای دیگر میگوید:
ای برادر تو همان اندیشه ای ما بقی تو استخوان و ریشهای2
بنابراین، اگر کسی روح و سلطه آن بر بدن خود را بشناسد، و سَیَلان، حرکات و تعویض ذرات بدن را تحت کنترل روح بداند و نیز کمی با حکمت و عرفان آشنا شود، این اشکال که چگونه یک انسان میتواند یک یا دو میلیون سال یا بیشتر بماند، برای او مطرح نمیشود. اگر پیوند روح با خالق جهان هستی به اندازهای بود که قدرت خاصی ما فوق قدرت افراد عادی یافت، میتواند همان طور که بدن خود را میگرداند، خارج از بدن خود را هم اداره کند، زیرا خارج از روح او هم حکم بدن او را دارد.
وجود مبارک امیرمؤمنان(سلام اللّه علیه) در خطبه قاصعه نهجالبلاغه میفرماید: من در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودم که مشرکان حجاز به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند، اگر تو پیامبری معجزه ای (حسّی) بیاور تا تو را بپذیریم. آنگاه گفتند: دستور بده نیمی از درختی که روبروی تو است، از نیمه دیگر جدا شود و به حضور تو بیاید. حضرت فرمود: اگر این کار را انجام بدهم، ایمان میآورید؟ گفتند: بلی. حضرت علی(علیهالسلام) در ادامه میفرماید: من دیدم که این درخت دو نیم شد و نیمی از آن در جای خود ایستاد و نیم دیگر حرکت کرد و جلو آمد، به طوری که شاخه های آن روی دوش ما قرار گرفت.
مشرکان گفتند: دستور بده نیمه دیگر آن هم از جای خود حرکت کند و نزد تو بیاید. پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم این کار را هم انجام دادند. بعد گفتند: دستور بده دو نیمه درخت به هم متصل شود و در جای اول قرار گیرد؛ با این همه، مشرکین باز هم ایمان نیاوردند.3
همه کرامات محال عادی هستند؛ نه محال عقلی که محال عقلی (مانند 2*2=5) کرامت یا اعجازبردار نیست؛ به هر حال، حیات حضرت ولیعصر(عج) محال عادی است؛ نه محال عقلی.
پانوشت:
1. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 3178.
2. همان، دفتر دوم، بیت 277.
3. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 192: قاصعه
ماه محرم، ماه عزاست، ماهی است که مسلمانان سیاه می پوشند و برای امام شهیدشان عزاداری می کنند.
مفضل از امام صادق (ع) می پرسد: تأویل «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ خداوند نماینده خود را با هدایت و دین حق میفرستد تا او را بر تمام ادیان غالب گرداند هر چند مشرکان نخواهند.» (1) چیست؟
(یعنى چگونه امام زمان بر همه ادیان غالب مى شود) حضرت فرمود: تأویلش این آیه است: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ؛ با مشرکان پیکار کنید تا دیگر فتنهاى در میان مردم نباشد و همه دین براى خدا باشد.» (2)
اى مفضل بخدا قسم! اختلاف را از میان ملل و ادیان برمیدارد و همه دینها یکى مىشود چنان که خدا فرموده: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (3) و هم فرموده: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ؛ هر کس دینى جز دین اسلام را بپذیرد هرگز از وى پذیرفته نمی شود و او در عالم آخرت از زیانکاران خواهد بود.» (4)
مفضل گفت: آقا! آیا دینى که پدران او ابراهیم و نوح و موسى و عیسى و محمد داشتند، همان دین اسلام بود؟ فرمود: آرى همین دین اسلام بود، نه غیر آن! عرض کردم: دلیلى از قرآن بر این مطلب دارید؟ فرمود: آرى از اول تا آخر قرآن پر از دلیل است. از جمله آیه: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» است و دیگر این آیه: «مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ؛ اسلام دین پدر شما ابراهیم است و اوست که شما را مسلمان نامید.» (5) و دیگر آیه ایست که خداوند در داستان ابراهیم و اسماعیل از زبان آنها نقل میکند که گفتند: «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً؛ خدایا ما دو نفر را دو تن مسلمان و تسلیمشده خود قرار ده، و از اولاد ما نیز مردمى مسلمان بیرون آور.»(6)
همچنین در داستان فرعون است که می فرماید: «حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ وقتى فرعون میخواست غرق شود، گفت: ایمان آوردم که جز خداوند یگانهاى که بنى اسرائیل باو ایمان آوردند، خدائى نیست و اینک من از مسلمانان هستم.»(7)
و در داستان سلیمان و بلقیس ملکه سبا میفرماید: «وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ؛ در حالى که تسلیم شدهاید، نزد من بیائید»(8)، چون بلقیس نزد سلیمان آمد، گفت: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ من با سلیمان در پیشگاه خداوند جهانیان اسلام آوردیم»(9) و از زبان عیسى بن مریم (ع) می فرماید: «مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؛ کسانى که میخواهند با پذیرش دین خدا مرا یارى نمایند کیستند؟» (10)
حواریون گفتند: «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛ حواریون گفتند: ما یاوران دینى تو هستیم ما ایمان بخدا آوردیم و شاهد باش که ما مسلمان هستیم!» (11) و در آیه دیگر می فرماید: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً؛ آنچه در آسمانها و زمین است با میل و بىمیلى اسلام آوردند» (12) و در داستان لوط میفرماید: «فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ ما در آنجا بیشتر از یک خانه از مسلمانان نیافتیم». (13)
در آیه دیگر می فرماید: « قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عیسى وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛ بگویید: «ما به خدا ایمان آوردهایم؛ و به آنچه بر ما نازل شده؛ و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، و(همچنین) آنچه به موسى و عیسى و پیامبران(دیگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایى قائل نمىشویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم؛ (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمىشود که بعضى را بپذیریم و بعضى را رها کنیم.» (14) و در آیه دیگر می فرماید: «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ الى قوله وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛ آیا شما حاضر بودید هنگامى که مرگ یعقوب فرا رسید تا آنجا که فرمود: و ما همه براى او اسلام آوردیم.» (15)
پانوشت:
1. توبه: 9 / 33؛ صف: 61 / 9.
2. انفال: 8 / 32.
3. آل عمران: 3 / 19.
4. آل عمران: 3 / 85.
5. حج 22 / 78.
6. بقره: 2 / 128.
7. یونس: 10 / 90.
8. نمل: 27 / 31.
9. نمل: 27 / 44.
10. صف: 61 / 14؛ آل عمران: 3 / 52.
11. پیشین.
12. آل عمران: 3 / 83.
13. ذاریات: 51 / 36.
14. بقره: 2 / 136.
15. بقره: 2 / 133.
منبع: مهدی موعود (بحار الانوارج 13)، ص 1149.
از مفضل بن عمر روایت شده است که گفت: از آقایم حضرت صادق (ع) پرسیدم: آیا مأموریت مهدى منتظر وقت معینى دارد که باید مردم بدانند کى خواهد بود؟ فرمود: حاشا که خداوند وقت ظهور او را طورى معین کند که شیعیان ما آن را بدانند. عرض کردم: آقا براى چه؟ فرمود:
زیرا وقت ظهور او همان ساعتى است که خداوند می فرماید: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها؛ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً؛ درباره قیامت از تو سؤال مىکنند، کى فرامىرسد؟! بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است؛ و هیچ کس جز او(نمىتواند) وقت آن را آشکار سازد؛ (اما قیام قیامت، حتى) در آسمانها و زمین، سنگین(و بسیار پر اهمیت) است؛ جز بطور ناگهانى، به سراغ شما نمىآید!» (باز) از تو سؤال مىکنند، چنان که گویى تو از زمان وقوع آن با خبرى! بگو: «علمش تنها نزد خداست؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند».(1) همچنین این همان ساعتى است که خدا فرموده: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها» و فرموده: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ؛ علم آن وقت فقط در نزد خداست» (2)
و در آیه دیگر فرمود: «فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها؛ آیا آنها[ کافران] جز این انتظارى دارند که قیامت ناگهان فرا رسد(آن گاه ایمان آورند)، در حالى که هم اکنون نشانههاى آن آمده است؛ اما هنگامى که بیاید، تذکّر(و ایمان) آنها سودى نخواهد داشت.»(3) نیز فرمود: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»؛(4) همچنین فرمود: «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَهِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ؛ تو چه مىدانى شاید ساعت(قیام) نزدیک باشد. کسانى که به قیامت ایمان ندارند درباره آن شتاب مى کنند؛ ولى آنها که ایمان آورده اند پیوسته از آن هراسانند، و مى دانند آن حق است؛ آگاه باشید کسانى که در قیامت تردید مى کنند، در گمراهى عمیقى هستند.» (5)
عرض کردم: معنى «یمارون» چیست؟ فرمود: یعنى مردم میگویند قائم کى متولد شده و کى او را دیده، و حالا کجاست و چه وقت آشکار مىشود؟ اینها همه عجله در امر خدا و شک در قضاى الهى و دخالت در قدرت اوست اینان کسانى هستند که در دنیا زیان مىبرند و پایان بد از آن کافران است.
عرضکردم: آیا وقتى براى آن تعیین نشده؟ فرمود: اى مفضل! نه من وقتى بر آن معین میکنم و نه هم وقتى براى آن تعیین شده است! هر کس براى ظهور مهدى ما وقت تعیین کند، خود را در علم خداوند شریک دانسته و (به ناحق) ادعا کرده که توانسته است بر اسرار خدا آگاهى یابد! در صورتى که خداوند هر سرى دارد براى این مخلوق که از خدا و اولیاء خدا برگشته اند واقع شده است، هر خیرى خدا داشته باشد اختصاص به بندگانش دارد که باید بآن برسند. زیرا که خدا همه وقت با بندگانش است. آن اسرار که بآنها میدهد براى این است که بر آنها حجت باشد.
مفضل گفت: در وقت ظهورش چگونه است؟ فرمود: اى مفضل! او در وضع شبههناکى آشکار مى شود، تا اینکه امرش روشن شود و نامش بالا رود و کارش آشکار گردد، نام و کنیه و نسبش برده شود، و آوازه او در زبان پیروان حق و باطل و موافقین و مخالفین زیاد برده مى شود؛ تا اینکه بواسطه شناختن او حجت بر مردم تمام شود. بعلاوه ما داستان ظهور او را براى مردم نقل کرده ایم و نشان دادهایم و نام و نسب و کنیه او را برده و گفته ایم که: او همنام جدش پیغمبر خدا و هم کنیه اوست تا مبادا مردم بگویند اسم و کنیه و نسب او را نشناختیم، بخدا سوگند کار او بواسطه روشن شدن نام و نسب و کنیه اش که بر زبانهاى مردم بالا گرفته، متحقق مى شود. بطورى که آن را براى یک دیگر بازگو میکنند. همه اینها براى اتمام حجت بر آنهاست. آنگاه همان طور که جدش وعده داده، خداوند او را ظاهر مىگرداند قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ خداوند نماینده خود را با هدایت و دین حق میفرستد تا او را بر تمام ادیان غالب گرداند هر چند مشرکان نخواهند.»(6)
پانوشت:
1. اعراف: 7 / 187.
2. زخرف: 43 / 85؛ لقمان: 31 / 34.
3. محمّد(ص): 47 / 18
4. قمر: 54 / 1.
5. شوری: 42 / 17 – 18.
6. توبه: 9 / 33؛ صف: 61 / 9.
منبع: مهدی موعود (بحار الانوار، ج 13)، ص 1145.
کلمه ی «پسرِ انسان»، طبق نوشته ی مسترهاکس آمریکایی، در کتاب خود، «قاموس کتاب مقدّس» 80 بار در انجیل و ملحقّات آن (عهد جدید) تکرار شده که فقط 30 مورد آن با حضرت عیسی علیه السلام قابل تطبیق است.
50 مورد دیگر از نجات دهنده ای سخن می گوید که در آخرالزّمان ظهور خواهد کرد، عیسی علیه السلام نیز با او خواهد آمد و او را جلال خواهد داد و از ساعت و روز ظهور او جز خدا کسی اطّلاع ندارد و او کسی جز حضرت مهدی (عج) نیست.
مرحوم کلینی (رضوان اللّه علیه) در کتاب شریف کافی1 طی بابی از ائمه(علیهمالسلام) نقل کرده است که به سوره قدر احتجاج کنید، زیرا در سوره قدر آمده است، هر سال لیله القدری دارد و فرشتگان در شب قدر، هر سال با همراهی روح (جبرئیل سلام اللّه علیه)، همه احکام و امور را به زمین نازل میکنند.
وقتی فرشتگان احکام و امور را به زمین میآورند، باید آن را به کسی بسپارند، چون افراد عادی نمیتوانند میزبان فرشتگان باشند و احکام صادره را تحویل بگیرند، پس تنها کسی که در روی زمین مهماندار فرشتگان و تحویل گیرنده این امور و مقدّرات است، وجود مبارک ولی عصر(علیهالسلام) است.
بر این اساس با توجه به روایاتی که مرحوم کلینی نقل کرد، از نظر قرآن، در شب قدر که همه فرشتگان به همراهی جبرئیل(سلام اللّه علیه) یا روح، مقدّرات امور را نازل میکنند، باید آن را به کسی بسپارند و به او گزارش بدهند؛ گیرنده این امور وجود مبارک ولی عصر(ارواحنا فداه) است.
1. الکافی، ج 1، ص 242 (باب فی شأن «اِنّا اَنزلناه فی لیله القدر» و تفسیرها).
على بن ابراهیم نقل می کند که گروهى از اصحاب امام جعفر صادق (ع) خدمت آن حضرت بودند – که از جمله ایشان حمران بن اعین و محمد بن نُعمان و هشام بن سالم و طیّار و جماعتى بودند – و هشام بن حکم در میان ایشان بود و او در سن شباب بود.
حضرت (ع) فرمودند: «اى هشام! آیا مرا خبر نمىدهى که با عمرو بن عُبید چه کردى و چگونه از او سؤال نمودى؟» هشام عرض کرد: «یا ابن رسول اللّه! من تو را اجلال و تعظیم مى کنم و از تو شرم مىکنم و زبانم یاراى آن ندارد که در حضور تو چیزى بگوید و به سخن در آید.» حضرت (ع) فرمود: «چون شما را به چیزى امر کنم، به عمل آورید.»
هشام عرض کرد: آوازه عمرو بن عُبید و آنچه در آن اشتغال داشت از ترویج مذهب معتزله، به من رسید و شنیدم که در مسجد بصره مىنشیند و کتب معتزله را درس مىگوید. این امر بر من بزرگ و گران آمد، بیرون رفتم که به نزد او روم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره رفتم.
ناگاه دیدم که مردم بسیارى حلقه دور نشستهاند و عمرو بن عُبید در میان آن حلقه نشسته و بر او دو جامه سیاه بود از پشم، یکى را لنگ کرده و دیگرى را ردا و مردم از او سؤال مىکردند. خواستم که مردم را از یکدیگر دور کنم تا شکافى به هم رسد که به نزد او روم. به ایشان گفتم که راه دهید مرا، راه دادند و داخل آن مجلس شدم.
در آخر آن گروه بر سر زانوى خویش نشستم و به عمرو گفتم: اى عالم! من مرد غریبم، مرا رخصت مىدهى در باب مسئلهاى که مىخواهم از تو سؤال کنم؟ گفت: بلى. با وى گفتم: چشم دارى؟ گفت: اى فرزند من! این چه دخلى به سؤال دارد و این چه سؤال است که مىکنى و چیزى را که مىبینى چگونه از آن مىپرسى؟ گفتم: سؤال من همچنین است. گفت: اى فرزند من! بپرس و هر چند که سؤال تو سؤال احمقانه باشد.
گفتم: مرا جواب گو در آن مسئلهاى که از تو پرسیدم؟ گفت: بار دیگر بپرس. گفتم: چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: رنگها و شخصها را با آن مىبینم. گفتم: بینىدارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: بوى چیزها را با آن مىبویم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: مزه چیزها را با آن مىچشم.
گفتم: گوش دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: با آن آواز مىشنوم. گفتم: آیا دل دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: با آن تمیز مىکنم میان هر چه وارد شود بر این اعضا و جوارح و حواس و مشاعر. گفتم: آیا این جوارح از دل بى نیاز نیستند؟ گفت: نه.
گفتم: چگونه مىشود که این اعضا و جوارح به دل احتیاج داشته باشند با آنکه اینها صحیح و سالماند و در کار خود تمامند و نقصى ندارند؟ گفت: اى فرزند من! به درستى که این جوارح، چون شک کنند در چیزى که آن را بوییده باشند یا دیده باشند یا چشیده باشند یا شنیده باشند، آن را به سوى دل بر مىگردانند، پس دل، یقین را متقن و بى شک مىسازد و شک را باطل مىگرداند.
هشام مىگوید؛ به او گفتم: هرگاه امر بر این منوال باشد، پس خدا دل را در بدن به پا داشته و آن را مقرر ساخته براى رفع شک اعضا و جوارح؟ گفت: بلى. گفتم: پس ناچار باید که دل در کالبد باشد و اگر نباشد، جوارح را چیزى محقق و معلوم نمىشود و امور آنها منسّق و منتظم نمىگردد؟ گفت: بلى.
گفتم: اى ابو مروان! پس بنابراین، خداى تبارک و تعالى اعضا و جوارح تو را وانگذاشته تا آنکه از براى آنها امامى قرار داده که آنچه را که درست یافتهاند، تصدیق آنها مىکند و حکم مىنماید به صحت آن و آنچه را که در آن شک داشته باشند به واسطه آن، متقن مىشود و شکى که دارند، بر طرف مىگردد و همه این خلق را در حیرت و سرگردانى و شک و اختلافى که دارند، وامىگذارد و امامى از براى ایشان اقامه نمىکند که شک و حیرت خود را به سوى او بازگردانند که آنها را از ایشان رفع کند و از براى تو جوارحى که دارى، امامى بر پا مىکند که حیرت و شک خویش را به سوى آن برگردانى؟
هشام مىگوید: پس عمرو بن عُبید ساکت شد و هیچ نگفت. بعد از آن، به جانب من ملتفت شد و گفت: تو هشام بن حکمى؟ گفتم: نه. گفت: آیا تو از همنشینان اویى؟ گفتم: نه. گفت: پس تو از اهل کجایى و مردم کدام شهرى؟ گفتم: از اهل کوفهام. گفت: هر گاه چنین باشد، البته تو هشامى، پس مرا در بر گرفت و به جاى خویش نشانید و از جاى خود بیرون رفت و سخن نگفت تا من برخاستم.
حضرت صادق (ع) خندیدند و فرمودند: «اى هشام! که این را به تو تعلیم کرد»؟ عرض کردم: این چیزى است که از تو فرا گرفتم و خود آن را تألیف کردم و به هم جمع نمودم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، که همین استدلال در صحف ابراهیم و موسى (علیهما السلام) نوشته است».
«وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغل؛ ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت کند.»(سوره آل عمران؛ آیه 161)
فرهنگ قرآن و اسلام، پیامبران را از هرگونه خیانت مبرا دانسته است.
شاید از خود بپرسید: پیامبر چگونه می تواند خیانت کند؟
در پاسخ این پرسش باید گفت:
اگر پیامبر آن چه را از راه وحی دریافته است، به درستی به مردم نرساند، خیانت کرده است، خیانتی دو جانبه، یکی به مردم و دیگری به منبع وحی که خداست.
اگر پیامبری آن چه را که از خدا به صورت وحی دریافته است، عامدا یا جاهلا، ناقص یا اشتباه به مردم رساند در وظیفه خود خیانت کرده است. زیرا او موظف است آن چه را که به او سپرده شده است، صحیح و سالم برساند. حال اگر اشتباه کرد به وظیفه خود عمل نکرده و سبب گمراه مردم و پیروان خود را فراهم ساخته است.
پیروان هر پیامبری، بر اساس امانتداری پیامبر و اعتمادی که به او دارند از او پیروی می کنند حال اگر بفهمند که او اشتباه کرده است، به هیچ وجه از او تبعیت نخواهند کرد. چرا که اگر یک اشتباه از او دیدند، دیگر به هیچ یک از گفتار و کردار او اعتماد نخواهند کرد و هنگامی که از آنان بپرسند چرا گفتار و کردار پیامبر را سرمشق خود قرار ندادید می گویند: وقتی اشتباههای او را دیدیم به گفتار و کردارش اعتماد نکردیم و بر این اساس خود را از عقاب نجات می دهند. اسلام بر این اساس است که بحث عصمت پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام را مطرح کرده است.
مسلمانان معتقدند: همه پیامبران الاهی و امامان معصوم علیهم السلام معصومند، یعنی هیچ گونه خطایی در گفتار و کردار آنان راه ندارد حال خطای سهوی یا عمدی باشد فرقی نمی کند. اسلام همه گفتار و کردار و حتی سکوت رهبران الاهی را از روی حکمت و سبب راهنمایی بشر می داند.
بر این اساس، شطحیات و مانند آن را در گفتار و کردار پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام راه ندارد زیرا این خلاف عصمت و پاکی آنان از خطا و اشتباه است که سبب می شود اعتماد مردم از آنان سلب شود.
بر این اساس، بهائیان که گفتاری مانند: لا اله الا انا المسجون الفرید و ولد من لم یلد و لم یولد را از شطحیات حسینعلی نوری می دانند، باید پاسخ دهند که چگونه می شود پیامبری خطایی به این آشکاری انجام دهد و خود را خدای یگانه بخواند و سپس آن را با عنوان شطح توجیه کند. شطح به معنای گفتار یا کرداری است که انسان هنگامی که از خود بی خود می شود انجام می دهد.
اگر شطح و مانند آن را در حق فرستادگان الاهی جایز بدانیم، هیچ گاه نمی توان به آنان اعتماد کرد، چرا که ممکن است هرگاه هر گفتاری و کرداری که از آنان شنیدیم یا دیدیم، درست نباشد و آنان در آن هنگام در حال شطح گویی باشند.
بر این اساس پیامبری مورد اعتماد و قابل پیروی است که از هرگونه خطا و اشتباه و شطحیات پاک و مبرا باشد
انبیای عظام که مبعوث شدند، برای این نیامدند که انسانها را به دنیا و مادیت دعوت کنند، بلکه آنها آمدند تا جلوی این سه قوه را که در هر انسانی وجود دارد، بگیرند؛ یعنی میخواهند جلوی شهوت و غضب و وهم را بگیرند و آنها را مهار کنند؛ و الا دعوت به دنیا و مادیت در نهاد هر انسانی هست و همه از درون خود، کششی به سوی دنیا دارند. این قوا به طور افسار گسیخته انسان را به سوی دنیا و مادیت میکشاند و انبیا هم آمدهاند تا جلوی این افسار گسیختگی را بگیرند.
کار انبیا، کنترل کردن خواسته ها
من در جلسه گذشته، در قالب اصطلاح از این مطلب، اینطور تعبیر کردم که «انبیا آمدهاند که جلوی اطلاق دعوت نفوس به دنیا را بگیرند». این تعبیر اهل معرفت است که خواستههای شهوی، غضبی یا وهمی انسان وقتی شیطانی شود، دیگر حد و مرز ندارد. انبیا آمدند تا اینها را محدود کنند. چرایش را در آخر بحث عرض میکنم.سرآمد خواستههای مادی و «نقاط ضعف انسان»
حالا من موادی را که غالباً انسان با آنها درگیر است و نسبت به او برجستگی دارد و مبتلا به او است در رابطه با قوه شهوت و غضب عرض میکنم.
پول و مال
اول مسئله مال است. مال یکی از مواردی است که انسان به مقتضای شهوت خود به دنبال آن است. انبیا نسبت به مال به ما میگویند: انسان نباید مال را از هر راهی تحصیل کرده و به دست آورد. دست به هر مالی نزن! اگر چه شیطان درونی انسان، چه بسا برخی شیاطین بیرونی هم انسان را دعوت کنند انسان نباید از حدود الهی تجاوز کند.
جایی که انسان زمین میخورد!
یکی از نقاط ضعف انسان، همین مسئله مال است. در روایتی از امام صادق(ع) است که : «إِنَّ الشَّیْطَانَ یُدِیرُ ابْنَ آدَمَ فِی کُلِّ شَیْءٍ» البته این روایت را به دو صورت میشود خواند؛ هم «یُدِیرُ» درست است و هم «یُدَبِّرُ». شیطان این طور است که قوه واهمه انسان را احاطه میکند و نسبت به هر چیزی، دور انسان میگردد؛ یعنی حواسش جمع است که در موقعیتی او را به زمین بزند.
«فَإِذَا أَعْیَاهُ» وقتی خستهاش کرد، «جَثَمَ لَهُ عِنْدَ الْمَالِ» وقتی مسائل مالی مطرح شد، به روی انسان میجهد و «فَأَخَذَ بِرَقَبَتِهِ»1 گردنش را میگیرد و دیگر رهایش نمیکند. من بعداً عرض میکنم که از نظر حتی قرآن هم، مطلب همین طور بیان شده است.
جاه و مقام
نقطه ضعف دیگری که در انسان وجود دارد، مسئله مقام، جاه و ریاست است. این نقطه ضعف در ارتباط با نیروی غضب و خشم است. علما در مباحث اخلاقی میگویند: لذت جاه و مقام، لذیذتر از لذت مال است. یعنی ریاست خیلی بیشتر به انسان می چسبد.
لذا کسانی که مبتلا به حب جاه هستند، مالشان را فدا میکنند تا به ریاست برسند. این مطلب جزو چیزهایی است که توضیح نمیخواهد و شما هم نمونههای زیادی از آن را دیدهاید. برای این است که بزرگان میگویند: لذت ریاست، جاه و مقام، بیش از لذت مال است.
شهوت جنسی
یک مورد دیگر که در ارتباط با نفس مطرح است، شهوت جنسی است. انبیا هم چون برای این آمدهاند که شهوت جنسی انسان را نیز کنند، میگویند: نباید شهوت جنسی را از هر طریقی اشباع کنی! مرزبندی کردند که این هم نوعی مهار کردن است.
پیام انبیا «محدود کردن» است، نه نفی کلی!
من این مطلب را تذکر بدهم تا یک وقت اشتباه نشود و افراطیگری در معارف به وجود نیاید؛ انبیا نیامدند که جلوی تحصیل مال را از هر طریقی مثل تجارت، کسب، زراعت و صناعت بگیرند، نمیگویند: نکاح نباشد! اینها به طور کلی مقابل این قوا و کششهای نفسانی نایستادهاند. چون این تمایلات در کانون وجود انسان هست و خداوند اینها را در وجود آدمی قرار داده است.
او خیر محض است و هر چه را در عالم وجود آفریده است، جنبه خیر و صلاح دارد. ولی این هم هست که انسان از نظر طلب، بینهایت را میخواهد و درخواستش در این موارد هیچ حد و مرزی ندارد. انبیا هم آمدهاند جلوی این بیبند و باری را بگیرند. به تعبیر اهل علم، انبیا میخواهند جلوی اطلاق این مطلق را بگیرند نه این که آنها را قلع و قمع کنند.
درآمدهای نامشروع؛ ممنوع
لذا ما وقتی به معارفمان، چه آیات و چه روایات، مراجعه میکنیم میبینیم اولین مسئلهای که مطرح شده است، مسئله بازدارندگی است. حالا من یک مثال میزنم تا مطلب روشن شود. یکی از آیات شریف قرآن که ما در فقه هم به آن تمسک میکنیم و در به دست آوردن احکام مربوط به معاملات نیز نقشی اساسی دارد این است: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُم»2 آنهایی که اهل دقت هستند اگر به آیه توجه کنند، میفهمند که روح این آیه، بازدارندگی است.
اول میفرماید: اموالتان را بین خودتان به سبب باطل نخورید! حرف و پیام اول، «بازدارندگی» است. اول میگوید: «نخورید!»، بعد میگوید: «إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُم» بعد از نهی، استثنا میکند که اگر از راه صحیح باشد، اشکال ندارد. راههای باطل برای به دست آوردن مال زیاد است و نیازی به توضیح ندارد. امآ قرآن میفرماید فقط از راه درست کسب مال کنید. این روح دعوت قرآن در ارتباط با مال است و مطابق با همان غرضی است که انبیا برای آن آمدهاند.
«ازدواج» برای جلوگیری از فجور و فحشا
ما در باب نکاح هم میبینیم که روح دعوت به نکاح، برای بازدارندگی و کنترل آن است. من نمیخواهم اینجا به طور مفصل وارد بحث شوم، ولی کسانی که اهل دقت هستند اگر در باب نکاح، به آیات مراجعه کنند، خواهند دید که روح کلی همه دستورات در رابطه با قوای جنسی، «تحدید، مرزبندی و جلوگیری از فجور و زنا» است.
یعنی قرآن میخواهد جلوی بیبند و باری را بگیرد و اگر هم در جایی به نکاح دعوت میکند، برای این است که جلوی آن سفاح و فجور به وسیله نکاح گرفته میشود؛ این «دعوت به نکاح» نیست که مردم با این دعوت قرآنی به دنبال اشباع کردن این غریزه بوده و به این کار ترغیب شوند. قرآن هیچ گاه به این امور دعوت نمیکند و همین قوای درونی برای اینکه انسان را به سمت آنها بکشاند، کافی است؛ انبیا هم به دنبال محدود کردن این کششها هستند.
تعادل در دعوت انبیا
اگر خوب دقت کنید میبینید که آنها آمدند تا در این روابط، نیروی شهوت، غضب و وهم انسان را مهار کنند. اگر کسی بگوید انبیا میخواهد این قوا را از بین ببرند، حرفش مخالف نظام اتمّ است و اصلاً مورد قبول نیست. نه آمدهاند انسان را به سمت نفسانیات حرکت بدهند و نه آمدهاند ریشه تمایلات را بخشکانند.
انبیا انسان را به فطرتش دعوت می کنند
البته در درون انسان، هم این قوا وجود دارد و هم «حس احتیاج به زندگی جاودانه» هست. یعنی انسان در درون خود هیچ وقت فنا شدن و پایان یافتن را نمیخواهد. اینجا است که مسئله معارف پیش میآید و انبیا هم برای یادآوری نسبت به همین مسئله فرستاده شدهاند.
انسان میبیند که در دنیا از جاودانگی خبری نیست و فرو رفتن در حب مال و حب جاه و… او را از درک این مطلب باز میدارد. انبیا آمدهاند تا این حس را در انسان زنده کنند و نگذارند که این دوستیها و دلدادگیها موجب غفلت از آن حس عمیق «میل به جاودانگی» شود.
انسان نباید آن قدر مشغول دنیا شود که از سرای جاودانگی یعنی همان آخرت، غافل شود. در قالب اصطلاحی باید بگوییم: «انبیا آمدند تا انسان را به آداب الهی مؤدب و تربیت کنند»؛ یعنی این حسی موجود درون او را شکوفا کنند. انبیا میخواهند انسان را به فکر بیاندازند که او به خودش بگوید: «من روزی میمیرم و از این نشئه میروم؛ نشئه دیگری در کار است که من متعلق به آنجا هستم».
کنترل خواسته های بی پایان نفس با لجام عقل
این روایت از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) است که فرمود: «النفوس طلقه»، «نفوس» یعنی مجموعه سه نیرو و «طلقه» یعنی بیبند و بار، نفس انسان میخواهد در هر سه بعد شهوت، غضب و وهم به طور مطلق آزاد بوده و هرطور که این قوا میخواهند کند، مرز نشناسی در نهاد شهوت، غضب و وهم است. «لکن ایدی العقول تمسک اعنّتها عن النحوس»3 دستان عقل افسار نفس را میکشد و او را باز میدارد.
شرع با عقل همسو است، لذا دستهای عقل است که نفس را مهار میکند و او را از بیبند و باریها باز میدارد تا نفس به چیزهایی که نه شرع میپسندد و نه عقل برآن صحه میگذارد، آلوده نشده و به دام نحسیها گرفتار نشود.
در روایات ما مئله هواهای نفسانی خیلی مورد توجه است. منظور از این هواها، همان خواستهها است؛ خواستههای شهوی، غضبی و وهمی. حتی وقتی کسانی از اهل بیت سؤال میکنند که انسان چه موقع راحت میشود و راه رسیدن به راحتی چیست؟ ایشان جواب میدهند: زمانی که با خواستههای نفسانیاش که به طور گسترده عمل میکند، مخالفت کند.
راحتی در مخالفت با نفس است
در روایتی از امام صادق(ع) که از مواعظ حضرت هم هست، آمده است که «و قیل له» به حضرت عرض شد: «قِیلَ لَهُ أَیْنَ طَرِیقُ الرَّاحَهِ فَقَالَ؟» راه رسیدن به راحتی چیست؟ «فقال(ع) فِی خِلَافِ الْهَوَى» آنجایی که انسان با خواستههای گسترده نفسش مخالفت کند. اگر یادتان باشد گفتیم که علی(ع) در رابطه با این خواسته ها فرمودند که طلقه است.
زمان استراحت، روز ورود به بهشت است
«قِیلَ: فَمَتَى یَجِدُ الرَّاحَهَ؟» دوباره پرسیدند: با این وضع که همیشه باید بر خلاف خواستههای نفس عمل کرد و او را مدام محدود ساخت؛ پس کجا راحتی را میتوان به دست آورد؟ «و قال(علیهالسلام) عِنْدَ أَوَّلِ یَوْمٍ یَصِیرُ فِی الْجَنَّهِ»4 اولین روزی که انسان به سمت بهشت میرود.
یعنی همان زندگی جاودانهای را که خداوند به او وعده فرموده است. پس باید تا آخرین لحظه عمر انسان مواقب نفس بوده و خواستههای او را مطابق با شرع تنظیم و تحدید کند.
پانوشت:
1. الکافی، ج2، ص315.
2. سوره مبارکه نساء، آیه29.
3. غررالحکم، ص235.
4. بحارالانوار، ج75، ص254.