یکی از مسائلی که درباره تعدد ادیان مطرح است نجات و رستگاری پیروان آنهاست. در این باره سه دیدگاه انحصارگرایی، شمولگرایی و پلورالیسم یا تکثرگرایی ادیان مطرح شده است. براساس دیدگاه نخست، فقط یک دین بر حق وجود دارد و پیروان همان دین نیز اهل نجات و رستگاریاند، براساس دیدگاه دوم نیز فقط یک دین بر حق وجود دارد، اما پیروان سایر ادیان نیز اگر رفتار و کردارشان متناسب با آن دین بر حق باشد نیز اهل نجاتاند، اما خاستگاه دیدگاه سوم در جهان مسیحیت به نیمه اول قرن بیستم باز میگردد؛ زیرا در آن زمان تحولاتی در جهان مسیحیت رخ داد که زمینهساز به وجود آمدن این چنین نظریهایی شد.
از جمله این تحولات عبارتاند از: رشد الهیات طبیعی و عقلانی، ظهور الهیات اعتدالی، هرمنوتیک شلایرماخر، تأکید بر تجربههای دینی و گسترش آموزههای لیبرال. این دیدگاه نخستین بار در جهان مسیحیت در دهههای اخیر توسط «جان هیک» مطرح گردید. او با بسیاری از غیر مسیحیان از جمله مسلمانان، هندوها و یهودیان همکاری داشت. این ارتباط سبب شد تا درباره ادیان و مذاهب گوناگون داوری کند. و به همین سبب از جزمیت کلیسا در مورد غسل تعمید، سهم کلیسا در نجات افراد و سایر عقاید مسیحیت دست کشید و دینداران به ادیان گوناگون را بهشتی و سعادتمند دانست.
تحولی که زمینهساز طرح نظریه جان هیک بود و در کلیسای کاتولیک اتفاق افتاد تساهل در امور دینی از سوی کاتولیکها و مسیحی خواندن ادیان غیر مسیحی و تصریح به مسیحیبودن غیر مسیحیانی بود که زندگی خوب و پاکی داشته باشند، اگرچه تعالیم مسیح را نپذیرفته باشند. این نتیجه مفاد بیانیه شورای دوم کلیسای کاتولیک (1963 ـ 1965 م) بود.
جان هیک، نظریهپرداز پلورالیسم دینی، به این مقدار از قرابت میان ادیان اکتفا نکرد؛ زیرا این رویکرد مسیحیت را ملاک و معیار مقبولیت ادیان میخواند. بر این اساس حقانیت و سعادتمندی تمام ادیان و متدینان را با عنوان پلورالیسم دینی مطرح ساخت. بر اساس دیدگاه او تمام ادیان، مذاهب یا فرقهها راههایی معتبر برای رسیدن به خداوند هستند. در این نظریهها، هیچ دینی بر ادیان دیگر ارجحیتی ندارد، اما در این نظریه چند نکته وجود دارد که آن را قابل نقد مینماید. آنچه در این مقاله موضوع بحث قرار گرفته، بررسی این دیدگاه بر اساس اندیشههای علامه طباطبایی است.
حقانیت ادیان
آیا تمام ادیان بر حقاند؟ نظر علامه طباطبایی(ره) درباره آن چیست؟ از دیدگاه علامه مدعیات ادیان را میتوان ارزیابی عقلانی کرد. ازآنرو که آموزههای ادیان بر مبنای فطرت انسانهاست و ازآنجاکه یکی از معیارهای صدق گزارهها انسجام و هماهنگی یک گزاره با باورهای بدیهی و عقلانی است، از دیدگاه ایشان دین اسلام در میان سایر ادیان از این مزیت برخوردار است.
ایشان در بحث از اسلام و سایر ادیان چنین بیان میکرده است که شخصیت آسمانی پیامبر(ص) را، که از سوی خدا متعال برای راهنمایی و هدایت جهانیان مبعوث گردیده و کتاب آسمانی قرآن را که مجموعه سخنان خداوند و جامع کلیات تعالیم علمی و عملی و معجزه جاودانه اوست، برنامه زندگی صدها میلیون پیرو خود و مورد توجه همگانی بشر قرار داده است، باید یکی از عوامل مهم تحول و تکامل زندگی بشر به شمار آورد.
درست است که اسلام از وثنیت برهمایی، که تقریباً سی قرن یا بیشتر عمر دارد، و بودایی، که تقریباً بیست و پنج قرن یا بیشتر روزگار گذرانیده، و کیش مسیحی، که نزدیک به بیست قرن در جامعه بشری زندگی کرده، جوانتر است، به علت عقاید برهانی و قوانین اجتماعی و فردی مثبت نزد صدها میلیون انسان مقبول و محترم شمرده میشود. تعالیم اسلام مبتنی بر فطرت انسانی است و انسان را به سوی سعادت و کامیابی ویژه او با پیروی از روش و پیمودن راهی که خود نشان میدهد هدایت میکند.
پیامبر گرامی اسلام(ص)، برای توجیه دعوت خود، انسان طبیعی را (یعنی کسی که دارای طبیعت انسانی است و به شعور و اراده خدادادی مجهز است و با افکار خرافی و تقلید آلوده نیست) متعلق دعوت قرار داده است؛ زیرا چنین فردی با نهاد خدادادی خود میفهمد که جهان با این عظمت و پهناوری و نظام متقن و مرتب، آفریده آفریدگاری است که با هستی نامتناهی خود مبداء هر کمال و جمالی است و از هر زشتی منزه است و آفرینش جهان و جهانیان گزاف و بدون غایت نیست و روز واپسینی به دنبال دارد و اعمال نیک و بد انسان بدون بازخواست نخواهد ماند؛ در نتیجه روش زندگی خاص برای انسان باید وجود داشته باشد که این تصور را تأمین کند.
ازآنجاکه توجه دعوت در اسلام به سوی انسان طبیعی است، میان مادیت و معنویت روشی متوسط و معتدل انتخاب نموده است. این ویژگی یکی از شاهکارهای اختصاصی آیین آسمانی اسلام و یهودیت و مسیحیت است.آنچه از مذهب یهودی و کتاب مقدس آنها، تورات، به دست میآید، این دین هیچ گونه سر و کاری با معنویات انسانی ندارد و کیش مسیحی نیز براساس تصریحی که از حضرت مسیح نقل میشود سر و کاری با زندگی مادی این جهان ندارد و آیینهای دیگر مانند برهمایی و بودایی، حتی مجوسی، مانوی و صائبی که کم و بیش با معنویات کار دارند راه معنویات را از راه زندگی مادی جدا کرده و رابطه را کاملاً قطع نمودهاند.
فقط اسلام است که دینی حنیف (میانهرو) و بر فطرت انسانی استوار است و زندگی مادی و معنوی را که کاملاً با هم متضاد به نظر میآیند آشتی داده و با هم آمیخته است و انسان نیز راهی برای استکمال جز این ندارد.براساس آنچه گذشت روشن میشود که نظر علامه(ره) درباره بر حق بودن ادیان این است که فقط اسلام بر حق است و در حقیقت ایشان به انحصارگرایی اعتقاد دارد.
رستگاری و نجات پیروان سایر ادیان
مسئله دیگری که در رابطه با کثرتگرایی دینی مطرح می باشد، این است که آیا پیروان سایر ادیان نیز اهل نجاتاند و به رستگاری میرسند؟درباره این موضوع دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است؛ عدهای معتقدند که پیروان سایر ادیان، اگر عمل صالحی انجام دهند، اهل نجات خواهند بود؛ بعضی دیگر معتقدند که فقط پیروان دین اسلام اهل نجاتاند و پیروان ادیان دیگر عذاب خواهند شد. علامه طباطبایی(ره) با تکیه بر آیات قرآن معتقد است که پیروان سایر ادیان نیز میتوانند اهل نجات باشند، به شرط آنکه نسبت به حق و حقیقت عناد نداشته باشند؛ زیرا آنچه ارزش دارد این است که شخصی در برابر حقیقت تسلیم باشد.
اگر کسی دارای چنین صفتی باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او پوشیده بماند و در این خصوص بیتقصیر باشد، او اهل نجات است. مسئله دیگری که ایشان در اینباره مطرح کرده این است که شفاعت خداوند در صورتی شامل حال افراد میشود که لیاقت داشته باشند، علل و اسباب آن را فراهم کنند و اعمالی انجام دهند که نزد خداوند پسندیده باشد. یکی از این شفعاء (شفاعتکندگان) اعمال صالح است که سبب رستگاری و نجات میگردد.
مطلب دیگری که در قرآن مطرح شده و مرحوم علامه(ره) در تفسیر از آن بحث کرده این است که در قرآن دو کلمه وجود دارد که به یک معناست. این دو کلمه عبارتند از: «صراط» و «سبیل». سبیل به معنای آن راههای فرعی است که به راه اصلی منتهی میشود و معنای صراط همان راه اصلی است که یکی بیشتر نیست.
به نظر علامه(ره) رابطه صراط مستقیم با سبیل الیالله مانند روح نسبت به بدن است، همانگونه که بدن دارای اطوار متفاوت است و روح با آن اتحاد دارد. راههای رسیدن به خدا متعدد است و صراط مستقیم با این راهها اتحاد دارد. برای روشن شدن مطلب میتوان این مثال را مطرح کرد که برای رفتن به نقطهای یک راه اصلی بیشتر نیست، ولی راههای فرعی که از اطراف میآید متعدد هستند و بالاخره به آن راه منتهی میگردند.
همه ما انسانها مانند کاروانی هستیم که در مسیر کمال در راه هستیم، ولی باید برای رسیدن به کمال نهایی از شاهراه اصلی عبور کنیم، با این حال ممکن است هر کدام از ما از یک راه فرعی خودمان را به آن راه اصلی برسانیم. اگر هر کس به وظیفه انسانی، اخلاقی و شرعی خود عمل کند، در حقیقت راهی را انتخاب کرده است که سرانجام او را به راه اصلی میرساند، گرچه راهها در آغاز با یکدیگر تفاوت دارند.
بر همین اساس میتوان گفت که پیروان سایر ادیان، اگر با حق عناد نداشته باشند و نسبت به حق و حقیقت تسلیم باشند و اعمال صالحی نیز انجام دهند، ولی به عللی حقیقت صراط مستقیم، که همان دین اسلام باشد، بر آنها پوشیده بماند و او در این قضیه مقصر نباشد، او اهل نجات است.
جمعبندی
از دیدگاه علامه مسئله تکثر ادیان را از دو جنبه میتوان بررسی کرد؛ یکی از جهت حقانیت ادیان و دیگری از جهت رستگاری و نجات پیروان ادیان. درباره جنبه نخست ایشان اعتقاد دارد که فقط دین اسلام دارای حقانیت است، اما درباره جنبه دوم، ایشان با استناد به آیات قرآن به این نتیجه میرسند که ملاک در سعادت و رستگاری عمل صالح است، و پیروان سایر ادیان، در صورتی که جهل و ناآگاهی آنها از روی قصور باشد نه از روی تقصیر، اهل نجاتاند.
اسلام در هزارو چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: مردان از آنچه کسب میکنند و به دست میآورند بهرهای است و زنان را از آنچه کسب میکنند و به دست میآورند بهرهای است.
قرآن مجید همانطوری که مردان را از نتایج کار و فعالیتشان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذی حق شمرد.
در آیه دیگری داریم: مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی میگذارند بهرهای است و زنان را هم از آنچه پدرومادر و خویشاوندان از خود باقی میگذارند بهرهای است.
این آیه حق ارث بردن را تثبیت کرد. عرب جاهلیت حاضرنبود به زن ارث بدهد اما قرآن کریم این حق را برای زن تثبیت کرد.
یک مقایسه
پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادی داد، با این تفاوت اولاً: انگیزهای که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادی بدهد به جز جنبههای انسانی و عدالت دوستی و الهی اسلام نبوده است. اما غرب برای مطامع سرمایه داران قوانینی را برای حقوق زنان تصویب کرد و بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوی داشتیم. ثانیاً اسلام به زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول ویل دورانت خانه براندازی نکرد، اساس خانوادهها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعی به وجود آورد اما آرام و بی ضرر و بی خطر.
ثالثاً آنچه دنیای غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را به بندگی و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد، یعنی اروپا غل و زنجیری از دست و پای زن باز کرد و زنجیر دیگری که کمتر از اولی نبود به دست و پای او بست. اما اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تأمین بودجه اجتماع خانوادگی، هرنوع اجبار و الزامی را از دوش زن برای تأمین مخارج خود و خانواده برداشت. زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غرایز انسانی به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طوری نیست که جبر زندگی، او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایی را که همیشه با اطمینان خاطر باید همراه وی باشد از او بگیرد.
زن مسلمان شوهردار، آزاد است در ثروتش آن طور که مایل است در حد قانون دخل و تصرف نماید. حق دارد بفروشد و آنچه را که اراده کند بخرد. اموال خود را برای هر مصرفی که میخواهد و شخصا ثروت خودش را حفظ کند و در آن دخالت نماید و شوهر به هیچ عنوان حق ندارد در دارایی او مداخله نماید. زمانی که شوهرش میمیرد از دارایی او ارث میبرد و خداوند در این باره فرموده: چنانچه فرزند نداشته باشید سهم ارث زنان یک چهارم ترکه شما مردان است و اگر فرزند داشته باشید یک هشتم خواهد بود.
یک زن مسلمان آزاد است بدون دخالت پدر یا شوهر یا هر کس که میخواهد قراردادی را منعقد کند. در دین مبین اسلام به زن اجازه مالک شدن را داده و او میتواند وکیل دیگران هم باشد و نصیب و روزی خود را طلب کند و در کاری که انتخاب میکند استخدام شود و همانطور که برادر، پدر یا شوهر در ثروتشان تصرف مینماند او هم تصرف نماید.
با این توضیحات کاملا معلوم میشود که دین مبین اسلام عادلانه با زن رفتار کرده و به او کمال محبت و بذل توجه را نموده و کوچکترین حق او را مورد غصب و پایمال شدن قرار نداده است، خواه ذریتش دختر باشد یا همسر یا مادر.
اینها بیانات اسلام درباره زن است. اما در همین زمان که قرآن این مسائل را مطرح میکند دولت روم، قانونی را به تصویب میرساند که زن مانند کودک نمیتواند صاحب ملک و تصرف باشد و باید رئیس خانواده کارهایش را انجام دهد و از نظر قانون مانند یک نابالغ دایمی شمرده میشود.
و یا در قانون فرانسه آمده است که زن بدون اجازه و رضای شوهرش نمیتواند قراردادی را منعقد کند. پس معلوم شد که زن از نظر قوانین موضوعه بشری در غرب نمیتواند در املاکش دخل و تصرف داشته باشد در حالی که اسلام زن را مانند مردان حق تصرف در املاکشان برای خرید و فروش و رهن عطا کرده است.
اسلام زن را گرامی داشت و با او رفتار شرافتمندانه و عزتمندی در پیش گرفت. از حقوق و وظایفی که برای مرد مقرر داشته به زن هم ارزانی داشت. حقوقی به او اعطا فرمود که قبل از آن هیچکس از ادیان یا دولتها به او نبخشیده بودند.
یکی از زمینه های پیوند بهائیت با زرسالاری یهود، سازمان صهیونیستی و نیمه مخفی فراماسونری(Freemasonry) است(1).
فراماسونری جمعیتی کاملاً سری و دارای تشکیلات منظم جهانی است که برارکان دولت های جهان و اکثروجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع ، سلطه یافته است. تشکیلات فراماسونری آنگونه که درانگلستان و پس از آن درفرانسه و آلمان و آمریکا درقرن هجدهم و پس از آن پدید آمد(2)، به سازمان مخوف، پیچیده و بسیارذی نفوذی مبدل سد که از طریق اعمال نفوذهای مخفیانه، خواست ها، اراده و منافع لایه های مختلف طبقات سرمایه دارعصرجدید را پیش می برد.
این سازمان اسرارآمیز(3) با تشکیل لژهای(4) متعدد درجذب نخبگان و دولتمردان کشورهای مختلف و پرورش فکری آنها اقدام می نماید و با استفاده از نفوذ انها درارکان اجتماعی و حکومتی، پنجه های قدرت و نفوذ خود را درحاکمیت کشورها فرو برده و استعماررا درنیل به اهدافش یاری می کند.
فراماسونری و صهیونیسم
فراماسونری دارای پیوندهای نزدیک با صهیونیسم و درواقع بازوی سازمانی سرمایه سالاری جهانی یهود است که با استفاده از شبکه های فعال پیچیده، پرقدرت و مرموز فراماسونری، اندیشه حکومت برجهان را درسرمی پروراند؛«هدف، حکومت ماست… زمانی که نوبت حکومت ما فرارسد تکیه کلام خود یعنی عبارت آزادی، مساوات و برادری را عوض نخواهیم کرد، بلکه مقصود خودمان را با الفاظ دیگری از قبیل حق آزادی و وظیفه مساوات و هدف برادری ادا خواهیم کرد. در نتیجه، تمام حکومت ها را به استثنای حکومت خودمان از بین خواهیم برد… [آن گاه] با دست های محکم و قوی حکم فرمایی می کنیم و چون قدرت را از دست کسانی که مطیع ما شده اند به دست آورده ایم جاه طلبی های بی مورد و حرص و آز و انتقام بی رحمانه و کینه را منحصربه خود می نمائیم. ما هستیم که با ترور، همه جا را احاطه می کنیم و افراد زیادی را با عقاید مختلف و روش های متفاوت دراختیارمی گیریم(5)».
این شبکه ها از عوامل ذی نفوذ درسیاست خارجی و نیز سیاست های داخلی دولت های امپریالیستی غربی، به ویژه آمریکا هستند(6) و راه استعماررا برای سیطره برسایرکشورهای جهان هموارمی سازند.
فراماسونری و بهائیت
تعلیمات بهائیت نیز انطباق زیادی با تعلیمات فراماسونری دارد که از جمله آنها می توان به جدایی دین از سیاست، تسامح و تساهل، تشکیل حکومت واحد جهانی، تطابق دین با عقل جزئی، اشاره کرد. ماسونیت با نشراین تعالیم سعی دراستحاله تمامی فرهنگ های مذهبی درتفکرو فرهنگ غربی داشت. چنانکه پیامد نشراین تفکر«امانیسم» و «لیبرالیسم» مذهب همه روشنفکران غربزده گردید و مبشرجهانی شد که با تبلیغ فرهنگ جهانی سعی دراستیلای فرهنگ و تمدن مغرب زمین برتمام جهان دارد(7).
شکل گیری و تداوم فرقه بهائیت نیز با تلاش و برنامه ریزی ایادی استعمارو کانون های آن شکل گرفته است؛ به دنبال اقدامات قاطع امیرکبیر دراعدام باب و سرکوب خشونت و آشوب های مسلحانه بابیان درنقاط مختلف کشور، پیروان باب از سرنگونی قاجاریه و تسلط برایران سرخورده شدند.
آشنایی آنها با افکارو تحرکات اعضای محفل فرهنگی «مانکجی هاتریا» – رئیس سازمان اطلاعاتی بریتانیا درهند و ایران و بنیانگذار واقعی ایران سازمان فراماسونری درایران(8)- نظیر شاهزاده جلال الدین میرزا، آخوند زاده، میرزا ملکم خان، میرزا حسین خان سپهرسالارو …، تغییراتی درروش فکری ایشان به وجود آورد و انها با افکار ماسونی و لیبرالی آشنا شدند، سپس با تدوین کتاب «تاریخ جدید» که صورت اصلاح شده «تاریخ قدیم» بابیان بود واژه های تند برضد شاه قاجارو برخی عوامل حکومت را حذف یا تعدیل نموده و درعوض، همصدا با امثال آخوندوف، حملات پیشین خود به روحانیت را شدت بخشیدند. و با استفاده از روش ملکم و آخوندزاده، دست به تألیف رساله های جدیدی مانند مقاله سیاح زدند(9).
براساس تحقیقات تاریخی، مانکجی درسال های 1890-1854، با سران بابی و از جمله با شخص میرزا حسینعلی نوری(بهاء) ارتباط نزدیک داشته است. همچنین مطابق گزارش رکن الدوله به امین السلطان در1308 ق، ملکم خان درعکا با بهاء دیدارو مذاکره داشته است(10). عباس افندی نیز بعدها طی نوشته ای تلویحاً از زحمات ملکم تقدیرو از اینکه دوستانش حق او را پاس نداشتند، اظهارتأسف می کند(11).
از سوی دیگرسفرکاملاً برنامه ریزی شده سال های 1913-1911 عباس افندی به اروپا و آمریکا، که با تبلیغات فراوان از سوی منتفذترین محافل سیاسی و مطبوعاتی دنیای غرب همراه بود، نشانی آشکاراز این پیوند عمیق و همکاری میان سران فرقه بهائی و کانون های مقتدر فراماسونری دراروپا و آمریکا است که به عنوان نقطه عطف درتاریخ این فرقه از آن یاد می شود. درطول این سفرکوشش می شد تا وی به عنوان نماد پیدایش «مذهب جدید انسانی» و آرمان فراماسونری معرفی شود. بررسی جریان این سفرو مجامعی که عباس افندی (عبدالبهاء) درآن حضورمی یافت، ثابت می کند که کارگردان اصلی این نمایش «انجمن جهانی تئوسوفیستی» یکی از محافل عالی فراماسونری غرب بود. او به ویژه درآمریکا درمجامع متعدد فراماسونری حضوریافت و سخنرانی کرد(12).
فراماسونری در ایران
اصولاً درمیان نخبگان فراماسونری ایران، درصد بالایی از بهائیان وجود دارند؛ یکی
ازمهمترین فعالان دراین عرصه میرزا ملکم خان ارمنی – مشهوربه پدر فراماسونری ایران – است و افرادی همچون علیقلی نبیل الدوله، میرزا آقاخان کرمانی، ابراهیم حکیمی، سید جمال ولعظ، ذبیح الله قربان، احسان یارشاطر، امیرعباس هویدا، پری اباصلتی از این دسته اند.
درفعالیت تروریستی دوران مشروطه نیز که توسط مجامع مخفی طراحی می گردید، افرادی نظیرسردارمحیی، احسان الله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتح زاده، ابراهیم خان منشی زاده و محمد نظرخان مشکات الممالک، نقش اساسی داشتند که بسیاری از اعضای آن بابی و بهائی بودند و پس از تأسیس سازمان ماسونی لژ بیداری ایران(1325ق/1907م) درپیرامون آن مجتمع شدند. فعالیت ها و اقدامات چنین افرادی که کاملاً درراستای اهداف استعمارطراحی و برنامه ریزی می شد یکی از عمده ترین عوامل انحراف مشروطیت به شمارمی رود(13).
دردوران پهلوی نیز بهائیان درکنارعناصرفراماسون و صهیونیست، نقش مهمی دراجرای نظرات و سیاست های استعمارداشتند. بسیاری از نزدیکان شاه و خاندان پهلوی و عده زیادی از کارگزاران و متولیان پست های حساس و کلیدی کشوربهائی بودند(14).
درسال های نهضت ملی شدن نفت، شاهد تشکیل لژ همایون درایران هستیم که یکی از کارکردهای اصلی آن مقابله با نهضت ضد استعماری نفت، و جاسوسی برای انگلیس بود. یکی از اعضای این لژ دکترضبیح قربان از اعضای فرقه بهائیت بود که نفوذ فراوانی درشیراز داشت. او رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز و عضو مؤسس لژ دیگری به نام حافظ نیز بود(15).
درسال 1341 تعداد ماسون های آمریکایی به حدی رسید که لژ محلی آمریکا درصدد ایجاد لژی درایران برآمده و چندی بعد ریاست این لژ آمریکایی به یکی از فراماسون های بهائی که دارای مقام «ژنرال ماسونی درجه 33» بود، به نام «علی نقی خان نبیل الدوله» واگذارگردید(16).
درمدت 37 سال سلطنت محمد رضا، درسراسرکشورجولانگاه محافل و مأموران «بهائی- ماسونی» گردید. اکثرکسانی که دراین مدت به عنوان نخست وزیرانتخاب شدند، یا از استادان و اعضای بلند و پایه لژهای فراماسونری بودند و یا از دست نشاندگان و مأموران یهود و ماسون.
به عنوان نمونه، «امیرعباس هویدا» که از نخست وزیران معروف دوران سلطنت محمد رضا پهلوی به شمارمی رفت، از نوادگان میرزا یعقوب یهودی و از بهائیان مشهوربود که دردهه 1320 وارد شبکه تارعنکبوتی سیاسیون متمایل به انگلستان شد و از فعالان و اعضای بلندپایه فراماسونری ایران گردید. و دردوران سیزده ساله (از بهمن 1343 تا مرداد 1356) نخست وزیری خویش خدمات زیادی را درراستای تحقق اهداف شوم صهیونیسم و استعمارگران انجام داد. دراین دوران پیوندهای نهان و عان دربارپهلوی با محافل قدرتمند و چپاولگرغرب و صهیونیسم جهانی، به مستحکم ترین شکل خود رسید(17).
بسیاری از دولتمردان کابینه هویدا نیز عضو لژهای مختلف فراماسونری بودند. چنان که درگزارش دیگرساواک در تاریخ 8/2/1352 اسامی وزرای کابینه هویدا و عضویت آنان درلژهای این سازمان مخوف و وابسته به انگلیس و اسرائیل، به شرح ذیل اعلام می شود: «امیرعباس هویدا(لژ تهران)، محمود قوام صدری وزیر مشاور، نصیرعصار معاون نخست وزیر(لژ ژاندراک)، حسن زاهدی وزیر(لژ اهواز)، منوچهرپرتو وزیردادگستری (لژ کورش)، مجید رهنما وزیرعلوم و آموزش عالی (لژ تهران)، فتح الله ستوده وزیرپست و تلگراف و تلفن (لژ ژاندراک)، مهرداد پهلبد وزیرفرهنگ و هنر(لژ کورش)، ایرج وحیدی وزیرکشاورزی (لژ خیام)، جواد منصوروزیراطلاعات (لژ کورش)، هوشنگ انصاری وزیراقتصاد(لژ خیام)»(18).
بدین ترتیب فرقه ضاله بهائیت درارتباط با سازمان های فراماسونری خدمات شایانی به صهیونیسم و استعمارگران و خیانت های جبران ناپذیری به ملت ایران و فرهنگ این سرزمین کردند.
چنانکه دراثرتحقیقی اسماعیل رائین که درسال 1346 به چاپ رسیده است، می خوانیم:« فراماسونری که انگلیسی ها از 350 سال قبل آن را اب کلمات دلپذیرآزادی، برادری،برابری و نوعدوستی رواج دادند، از قرن هجدهم به بعد به بزرگترین وسیله استعمارملت ها تبدیل شد… با کوشش مداوم عمال سیاست استعماری که اکثراً فراماسون بودند قسمت هایی از ایران نیز از دست رفت. فراماسون هایی که درنقش عاملین استعمارظاهرشدند، اساس ملیت ما را برهم زدند، افتخارات ملی را مسخره کردند و به کرات بیگانه پرستی را جایگزین وطن پرستی ساختند»(19).
پی نوشت:
(1). در لغت ماسون (mason) به معنای بنا و فراماسون (Freemason) بنای آزاد است. و در اصطلاح کسی که عضو سازمان فراماسونری است، ماسون یار فراماسون نامیده می شود. ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نا دارد.
(2). ر. ک: فرهنگ علوم سیاسی، علی آقا بخشی و مینو افشاری راد، تهران: چاپار، 1383، ص257.
(3). جهت آشنایی بیشتر ر. ک: محمد خاتمی، فراماسونری، تهران: کتاب صبح، 1380، ص13، ج35.
(4). کلاس یا پایگاه های فراماسونری.
(5). اسرار سازمان مخفی یهود، ژرژ لامبلن، ترجمه مصطفی فرهنگ، ص42.
(6). ر. ک: شهریار زرشناس، کتاب نیمه پنهان آمریکا، تهران: انتشارات صبح، 1381.
(7). رضا برنجکار، مهدویت و فرقه ها، فصلنامه موعود، ش22.
(8). به دلیل فقدان تحقیقات بنیادین در این زمینه تأسیس آن به غلط به میرزا ملکم خان نسبت داده شده است. ر. ک: جستارهایی از تاریخ بهائی گری در ایران، پیشین، ص22.
(9). حضور بهائیت در انجمن های ماسونی و شبه ماسونی، علی رجبی، ویژه نامه ایام، ش29.
(10). ابراهیم صفایی، پنجاه نامه تاریخی دوران قاجاریه، ص121.
(11). مائده های آسمانی، 144/9.
(12). عبدالله شهبازی، نظریه توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخ نگاری جدید در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1383، صص 69-74.
(13). سایه روشن های بهائیت 91، روزنامه کیهان، شنبه 28 آبان 1384.
(14). جواد منصوری، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، ج1، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، ص324.
(15). فراموشخانه و فراماسونری در ایرانف اسماعیل رائین، تهران: امیرکبیر، 1357، ج3، ص380.
(16). محمد خاتمی، فراماسونری، تهران: کتاب صبح، 1380، ص132.
(17). محمد احمدی، پژوهه صهیونیست، تهران: ضیاء اندیشه، 1376، ج1، صص 390-391.
(18). گزارش اداره کل سوم ساواک، 8/2/1352؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، حسین فردوست، تهران: انتشارات اطلاعات، 1369، ج1، ج2، ص394.
(19). فراموشخانه و فراماسونری در ایران، پیشین، ج1، ص11.
بحث هیچ مذهبی بیش از هزار سال عمر نمی کند را با چهار دلیل نقد کردیم و وعده دادیم که چهار دلیل دیگر بر آن بیفزاییم. حال در ادامه از چهار دلیل باقی مانده سخن خواهیم گفت:
5. فاصله هیچ یک از ادیان گذشته هزار سال نبوده است؛ مثلا فاصله میان ظهور حضرت نوح علیه السلام تا حضرت ابراهیم علیه السلام 1600 سال و فاصله حضرت ابراهیم علیه السلام تا حضرت موسی علیه السلام کمتر از 500 سال است و فاصله حضرت موسی علیه السلام تا حضرت عیسی علیه السلام، بیش از 1500 سال است؛ نیز فاصله میان حضرت عیسی و ظهور پیامبر معظم اسلام صل الله علیه و اله و سلم، 570 سال بوده است و حتی یک نمونه وجود ندارد که فاصله یکی از ادیان و مذاهب گذشته با آیین پس از خود، هزار سال باشد.
6. با مطالعه کتب تفسیری جدید و قدیم این نکته نمایان می شود که هر یک از کتب تفسیری، احتمالاتی را درباره این آیه بیان کرده اند، لیکن هیچ یک درباره تشریع ادیان سخن نگفته اند؛ به عنوان مثال، در تفسیر مجمع البیان که از مشهورترین تفاسیر اسلامی به شمار می رود و نویسنده آن در قرن ششم هجری می زیسته است، اقوال گوناگونی در تقسیر آیه فوق ذکر شده است؛ ولی هیچ یک از دانشمندان مسلمان، قولی نقل نکرده که مبنی بر تشریع ادیان باشد.
7. کلمه عروج به معنای بالا رفتن است نه به معنای نسخ و نابودی ادیان. در هیچ کجای قرآن کریم، عروج به معنای نسخ دیده نمی شود. این واژه در پنج آیه از قرآن کریم آمده است که سه مورد آن در سوره مبارکه حدید است و هیچ یک معنای نسخ نمی دهد؛ بلکه درباره ادیان، همان کلمه نسخ یا تبدیل و امثال آن به کار رفته است مانند آیه 106 سوره بقره.
اساسا ماهیت و چیستی ادیان و کتب آسمانی به گونه ای نیست که پس از پایان عمر به آسمان عروج کنند، بلکه اصول آیین نسخ شده به قوت خود باقی است و تنها شکل و شیوه عبادات دگرگون و عمق معارف آنها بیشتر شده است. مثلا اصل توحید و نبوت و معاد که از اصول هر دینی است باقی است و تنها آداب نماز، روزه و مانند آن تغییر می کند.
8. و در پایان شایان ذکر است که اگر بهائیت، آغاز ظهور خود را پایان دوران ائمه اطهار علیهم السلام به حساب می آورد، باید توجه داشت که پیشوایان معصوم اسلام علیهم السلام، دوازده نفرند نه یازده نفر و اگر بنا را بر باور آنان بگذاریم که سید علی محمد باب شیرازی را امام دوازدهم می دانند، باید آغاز این هزار سال را از سال 1266 قمری بگیریم که در نتیجه می بایست سال میعاد بهائیت و ظهور پیامبرشان، 2266 قمری باشد یعنی حدود هشتصد و خرده ای سال دیگر.
پس تا سال 2266 قمری سکوت کنید، در آن سال ادعای خود را مطرح کنید…
از آن جا که بهائیت پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان پیامبر الاهی پیشین و قرآن را به عنوان کتاب آسمانی گذشته قبول دارند، در برخی توجیحات خود، به آیاتی از قرآن کریم و گفتار پیامبر اکرم صل الله علیه و اله و سلم استناد کرده و آنان را پشتوانه خود قرار می دهند.
لیکن از آنجایی که کتاب آسمانی و پیامبر الاهی پشتوانه کج رهان نمی شود، پیوسته از کرده خود پشیمان می شوند که از جمله استدلال بهائیان به این آیه شریفه است: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ؛ امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مىکند؛ سپس در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که شما مىشمرید بسوى او بالا مىرود(و دنیا پایان مىیابد)»1
بهائیان می گویند: مراد از امر در این آیه، دین و مذهب و تدبیر به معنای فرستادن دین و عروج به معنای برداشتن و نسخ دین است. از این رو، هر مذهبی بیش از هزار سال نمی تواند عمر کند و باید جای خود را به مذهب دیگری بدهد و طبق قرآن پس از گذشتن هزار سال، مذهب دیگری خواهد آمد.
در پاسخ این ادعا به چند چیز اشاره می کنیم:
1. در هیچ منبع مستندی، کلمه امر به معنای دین و مذهب نیامده است، بلکه به معنای فرمان آفرینش است، مانند آیه شریفه: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىگوید: «موجود باش!»، آن نیز بىدرنگ موجود مىشود!»2
در این آیه و آیات فراوان دیگری مانند: آیه 50 سوره قمر، آیه 27 سوره مؤمنون، آیه 54 سوره اعراف و … امر به معنای امر تکوینی بکار رفته است، نه به معنای تشریع دین.
2. کلمه تدبیر نیز درباره آفرینش و سامان بخشیدن به وضع جهان هستی به کار می رود، نه به معنای فرستادن مذهب.
بر این اساس، هرگز در آیات دیگر، کلمه تدبیر به معنا یا حتی درباره دین و مذهب به کار نرفته است، بلکه کلمه تشریع، یا تنزیل و یا انزال به کار رفته است.
3. آیات پیشین و پسین آیه مورد بحث، مربوط به آفرینش جهان است، نه تشریع ادیان؛ زیرا در آیه قبل، از آفرینش آسمان و زمین در شش روز سخن گفته شد و به عبارت دیگر شش دوران بود و آیات بعد از آفرینش انسان سخن می گوید.
ناگفته پیداست که تناسب آیات، ایجاب می کند که این آیه هم که در وسط آیات آفرینش واقع شده است، مربوط به آفرینش و تدبیر امر آن باشد.
4. تولد سید علی محمد شیرازی معروف به باب، در سال 1235 هجری قمری و شروع ادعایش در سال 1260 بود و با توجه با آغاز دعوت پیامبر معظم اسلام صل الله علیه و اله و سلم، فاصله میان این دو، 1273 سال می شود نه هزار سالی که بهائیان مدعی آن هستند و 273 سال اضافه بر ادعای خودشان می آید.
بین خودمان بماند، سران بهائیت با یک حساب سر انگشتی عجولانه پیش خود گفته اند: حضرت مهدی در سال 260 به امامت رسید و علی محمد نیز 1260 شروع به بیان ادعاهایش کرد، این فاصله هزار سال است و یک جوری به آن هزار سال سوره سجده بچسبانیم شاید درست شد. لیکن فکر این را نکردند که:
1. حضرت مهدی دوازهمین پیشوا و پاسدار اسلام است و دین و مذهبی جدیدی نیاورده تا ادعای نچسب آنان تایید شد.
2. علی محمد باب خود ادعای امام زمانی داشته ( که در پست های گذشته به آن پرداخته و رد آن را نوشته ایم)، پس چگونه مبدا مذهب ادعاییش هزار سال پس از زمان امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می تواند باشد.
3. اگر بر فرض بخواهیم امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را نادیده بگیریم، باز معادله بهائیان به هم می خورد چون پیشوایان اسلام، دوازده نفرند نه یازده نفر و این پیوسته در اخبار شیعه و سنی به صورت متواتر و معتبر موجود است و همه بر وجود و ظهور قطعی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف متفقند.
و …
پانوشت:
1. سوره سجده، آیه 5.
2. سوره یس، آیه 82.
سلام دوستان، آیا می دانید عدد نوزده، عدد مقدس بهائیان است؟
از آن زمانی که هجده تن از پیروان باب در جریان گریختن او و فرار به سوی تهران به او پیوستند و مجموعا 19 نفر شدند، باب این عدد را مقدس شمرد و از آن پس، باب و بهاء همه چیز را با آن سنجیدند، به عنوان مثال: هر نوزده سال اثاثیه منزل را تعویض کنند، 19 روز روزه بگیرند، روزهای ماه نوزده روز باشد، 19 ماه داشته باشند و …
سه نکته در این میان توجه را به خود جلب می کند:
1. از حسینعلی نوری، که در میان بهائیان به بهاء الله شناخته می شود، نامی در میان این حروف حی آورده نشده است و خود بابیان و بهائیان نیز این مطلب را پذیرفته اند.
2. بسیاری از این پیروان، فامیل و خانواده بودند که چند مورد را که با نگاه به اسم آنان شناخته می شوند را با رنگ جداگانه نمایاندم.
3. در میان این هجده نفر، زنی به نام قره العین وجود دارد که در نوشته های پیشین به احوال او پرداختم. تنها برای یادآوری می گویم که او کسی است که فرمان قتل عموی خود آیت الله برغانی را صادر کرد و فرمان نسخ اسلام، کشف حجاب و مانند آن را داد. او کسی که هنگام اعلام نسخ اسلام می گوید: زنها گلهای خوش بوی باغهای شمایند، خود ببویید و بگذارید دیگران نیز ببویند.
این سخن جز معنای ترویج زِنا، فحشا و مانند آن را دارد.
این سخنان از او که چند روز با حسینعلی نوری و محمد علی بارفروشی که به قدوس شناخته می شود در بدشت به سر برد و خلوتهای چند ساعته داشتند، هیچ غیر منتظره نیست.
حرف در آثار باب، در معنای مومن به ظهور الاهی به کار رفتهاست. به طور مثال، منظور از حروف انجیل و حروف فرقان در آثار او، مومنین به ظهور مسیح و محمد هستند.
شوقی افندی، که نزد بهائیان به ولیامرالله شناخته می شود، عبارت «حروف حی» را به Letters Of The Living ترجمه کرده است.
لفظ «حی» بدون احتساب تشدید از لحاظ ارزش عددی در حساب جمل برابر با هجده است و لذا عبارت «حروف حی» بمعنای هجده تن از پیروان نخست باب است. همچنین باب، خود و هجده نفر حروف حی را واحد اول راه بیان نامیدهاست.1
ملاحسین بشرویهای، اولین کسی بود که به باب گروید. پس از او، تا پنج ماه، هفده نفر دیگر نیز به باب پیوستند. این هجده نفر از پیروان اولیه? او حروف حی نامیده میشوند. در میان این افراد یک زن نیز وجود داشت که طاهره قره العین بود.
حروف حی مأمور بودند که آئین بابی را تبلیغ و منتشر نمایند. حروف حی عبارت اند از:
1. ملا حسین بشرویهای
2. میرزا محمد حسن برادر ملا حسین
3. میرزا محمد باقر همشیره زاده? ملا حسین
4. ملا علی بسطامی
5. ملا خدابخش قوچانی
6. ملا حسن بجستانی
7. سیّد حسین یزدی
8. میرزا محمد روضه خوان یزدی
9. سعید هندی
10. ملا محمود خویی
11. ملا جلیل ارومی
12. ملا احمد ابدال مراغی
13. ملا باقر تبریزی
14. ملا یوسف اردبیلی
15. میرزا هادی قزوینی
16. میرزا محمّد علی قزوینی
17. طاهره قره العین
18. ملا محمد علی بارفروشی (قدوس)
منبع:
1. کتاب حضرت باب، نصرتالله محمدحسینی، ناشر: موسسه معارف بهائی، صفحه 190
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا فرقه هایی مثل صوفیه، شیخیه، بابیت، بهائیت و … شریعت گریزند؟
یکی از دلایلش این است که اهداف فرقه با فرامین الاهی سازگار نیست:
خدای سبحان باید و نبایدهایی دارد که انسان را به سعادت و کمال می رساند لیکن این سرکردگان فرقه های ضاله، این باید و نبایدها را مانعی بر سر راه اهداف فرقه ای خود می دانند؛ برای نمونه: حرمت همجنس بازی، ازدواج با محارم، زنا و … که در فرقه ها به ویژه بهائیت با این نوع روابط شنیع جنسی، به گونه ای اباحه گرایانه برخورد کرده است و هیچ گونه کار بازدارنده ای در این باره نکرده است تا جذب حداکثری و دفع حداقلی داشته باشد و به اهداف پلید خود برسد.
برای آن که به خوبی روشن شود که فرقه ها شریعت گریزند باید به اختلاف آراء سرکردگان آن توجه کرد و دانست که:
فرقه ها رهبر محورند نه شریعت محور؛ بر این اساس، با تغییر سرکرده، آداب، رسوم و عقاید نیز تغییر می کند و این چیزی است که خلاف شریعت است. در هیچ یک از ادیان الاهی، قوانین الاهی تغییر نکرده است، به عنوان مثال حرمت ازدواج با محارم، حرمت زنا و مانند اینها در در همه ادیان ثابت است و و هیچ تغییری ثبت نشده است ولی در فرقه ها، یک زمان یک سرکرده چیزی می گوید، ولی سرکرده دیگر می آید و مصلحت خود و فرقه را در چیز دیگر می بیند و چیز دیگری را تجویز می کند به عنوان مثال:
عباس افندی که برخی از گفتار و کردار سید باب را احمقانه می بیند در کتاب مکاتیب، جلد 2، ص 266 در باره احکام دوران علی محمد باب می نویسد:
در یوم ظهور حضرت اعلی میرزا علی محمد، «منطوق بیان» عبارت بود از:
* گردن زدن غیر بابی ها
* سوزاندن کتابها و اوراق
* ویران کردن بقاع متبرکه
* و کشتن همه مردم مگر کسانی که ایمان بیاورند و باب را تصدیق کنند.»
ولی در حال حاضر، بهائیت هر چند در واقعیت چنین کرده، لیکن در ظاهر از این کردار آباء و اجدادی، خود داری می کند.
یا آن که حسینعلی بهاء به ازدواج یک مرد با 2 زن و استفاده از کنیز و به استخدام درآوردن دختران دوشیزه برای خدمت رسانی به مردان اجازه داد، ولی بهائیان در حال حاضر ازدواج با بیش از یک زن را جایز نمی دانند؛ چون این کارها، سبب می شود از اشتیاق برخی به این فرقه کاسته شود.
پس این اختلافاتی که میان سرکردگان یک فرقه وجود دارد، نشانگر غیر الاهی بودن آن و بی بهرگی از منشأ وحیانی است.
اشتراکات فراوانی میان فرقههای بابیت، بهائیت و اسماعیلیه وجود دارد که مهمترین آنها بحث امامت و نبوت است، اساس شکلگیری این سه فرقه، علاقهی مردم به امامت و معارف مهدویت است.
در ایران، شیخ احمد احسایی، مکتب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است؛ پیروان او که شیخی نامیده میشدند، منتظر قیام مهدی موعود (عج) بودند.
بعد از مرگ شیخ احمد احسایی، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی واگذار شد.
مبنای اعتقادی شیخیه 4 اصل توحید، نبوت، امامت و رکن چهارم بود. آنان معاد و عدل را در زمره اصول دین نمیشمردند و در عوض به رکن چهارم یا باب امام زمان (ع) اعتقاد داشتند.
زمانی که شیخ احمد احسائی قصد مسافرت از شهر یزد را داشت، سید کاظم رشتی از گیلان نزد شیخ احمد احسائی آمد و در جرگه شاگردان او درآمد. هرچند که رشتی بودن وی نیز محل سوال است.
اعتقاد شیخیه به رکن رابع بود؛ شیخ باور داشت که در هر روزگار، شخصی واسطه میان امام و مردم است. سید علی محمد نیز پس از مرگ سید کاظم مدعی بابیت یا همان رکن رابعی شد و توانست با شهرتی که از راه دعاخوانی زیر آفتاب سوزان بوشهر به دست آورده بود، عدهای را گرد خود جمع کند.
او پس از مدتی مدعی نیابت و امامت شد؛ البته با چند شلاق فلک، توبه نامه ای نوشت و خود را هیچ خواند، او که به فتوای علمای شیعه مجنون خوانده شده بود، از چنگال ارتداد گریخت و ادعای خود را بازگفت.
پس از چندی به نبوت من یظهره الله (شخصی که خدا او را آشکار خواهد کرد) بشارت داد و گفت: “هرکه خود را من یظهره الله خواند، پیامبر آینده است که پس از 2001 سال خواهد آمد. اگر شب را روز دانست و روز را شب از او بپذیرید و از او سئوال نپرسید.” که سرانجام امیرکبیر او را به جرم برقراری آشوبهای گوناگون و کشتار بازداشت کرد و با استناد به فتوای علمای شیخیه حکم اعدام او را از شخص شاهنشاه گرفت و او را به دار مجازات آویخت.فرقه بهائیت، پس از 8 سال از آشوب های بابیت، روزی از سوی شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری که از پیروان سید باب بود، پرچم نبوت خود را بالا برد و “مدعی من یظهره اللهی” شد. او و پیروانش که از ایران اخراج شده بودند، برای گذران زندگی به راهزنی و باج گیری از زائران عتبات عالیات روی آوردند.
پس از چندی سران عثمانی او و هم کیشانش را به ادرنه تبعید کردند. در آن جا نیز بنا به اختلافات درون فرقه ای و آشوبی که به راه انداختند، دولت عثمانی را بر آن واداشتند که آنان را از هم جدا کند، گروهی را که هواداران میرزا یحیای صبح ازل بودند، به قبرس فرستاد و دسته ای را که پیروان میرزا حسینعلی نوری بودند، به فلسطین اشغالی تبعید کرد.
میرزا در زندان عکا بود که از ادعای نبوت به خدایی رسید و گفت: “لااله الا اناالمسجون الفرید” جناب میرزا پس از چندی که میان نبوت و الوهیت متحیر بود، از دنیا رفت و قبرش را قبله هواداران خود ساخت.
بهائیان خود را نو دینی الاهی خوانده و می گویند: همه در اصول دین مشترکند. ما این اشتراک را فقط در تعریف توحید از نگاه اسلام (تشیع) و شیخیه و بابیت و بهائیت مقایسه می کنیم:
شیعه توحید را دارای مراتبی می داند: توحید در ذات، صفات و افعال.
توحید در واجب الوجود: توحید در خالقیت: توحیت در ربوبیت:
1. تکوینی
2. تشریعی
توحید در الوهیت: یعنی پرستش مخصوص خداست.
شیخیه: خدا قابل شناخت نیست و برای شناخت خدا باید ائمه را شناخت و ائمه علل اربعه وجودند:
علت فاعلی، مادی، صوری و غایی1
از این رو برای هر چیز به دنبال توجیه هستند. در آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین می گویند باید خطاب داشته باشد و خطاب باید به وجه الله باشد و حضرت علی علیه السلام وجه الله است.
اهل بیت علیهم السلام را اعضای خدا در خلقت می دانند.2
بابیت: علی محمد باب الوهیت را قابل نقل و انتقال می داند، مانند مقامات دنیوی است و قابل نقل و انتقال است.
او می گوید: اللهم انک انت … لتؤتین الالوهیه من تشا… 3
او خود را نیز از الوهیت بی بهره نمی سازد:
علی محمد باب در نامه ای به صبح ازل جانشین خود می نویسد: من الله الحی المهیمن القیوم الی … (مقدمه نقطه الکاف)
همچنین می گوید: أنّ علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته 4
بهائیان در باره توحید می گویند: خدا قابل شناخت نیست پس باید مظاهر خدا را بشناسیم.
این سخن بهائیان کپی برداری از سران شیخیه است، با این تفاوت که بهائیان ائمه ای ندارند تا آنان را علل اربعه بخوانند.5
از این روست که حسینعلی نوری نگاهی به سرورش یعنی علی محمد باب کرده و می گوید: لا اله الا انا المسجون الفرید6
انامقتدر علی ما اشاء، لا اله الا انا العلیم الحکیم
پانوشت:
1. شرح زیارت جامعه، ج 1، ص 190
2. شرح زیارت جامعه، ج 1، ص 60
3. الواح باب، لوح 2
4. لوح هیکل الدین، ص 5
5. آموزه های نظم نوین جهانی، ص 43 – 53
6. مبین، ص 229
7. اقدس، ص 222- 224
در روایات فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام اشاره شده که غیبت حضرت مهدی علیه السلام به دو بخش کوتاه مدت و دراز مدت تقسیم می شود. (غیبت صغری و غیبت کبری)
زراره می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «همانا برای قائم دو غیبت است که در یکی از آنها [به خانواده اش] بر می گردد و در دیگری معلوم نیست کجاست هرسال در مناسک حج حاضر می گردد مردم را می بیند در حالی که مردم او را نمی بینند»1.
آن حضرت در روایتی به کوتاه و بلند بودن دو غیبت امام علیه السلام اشاره کرده است: «برای قائم دو غیبت است: یکی از آنها کوتاه مدت و دیگری دراز مدت»2.
نخستین فلسفه غیبت، حفظ جان حضرت مهدی علیه السلام به وسیله زندگانی مخفیانه است و خداوند با پنهان ساختن آن حضرت، ایشان را از شرّ دشمنان حفظ کرد.
آن حضرت چون آخرین ذخیره الهی در زمین است و آن حاکمیت فراگیر و جهانی که در تمامی ادیان وعده داده شده، تنها به دست او تحقق می یابد بنابراین بر خداوند است که به هر وسیله ممکن، او را تا روز موعود حفاظت نماید و حکمت الهی نیز بر پنهان زیستی او تعلق گرفته است.
پانوشت:
1. (الغیبه، ص 175، ح 15)
2. (الکافی، ج 1، ص 340)