نتیجه فرامین ملکوتى حضرت صادق علیه السلام در ابتداى روایت باب حج این است که قبل از شروع سفر به داد قلب برسید و این بیت معنوى را از تمام آلودگى ها و عیوب و قیود پاک کنید که دلِ گرفتار هوا و محبتهاى غیر خدایى و دچار همّ و غم دنیا و وابسته به مردم شیطان صفت و اسیر حقوق مالى مردم، لایق قرار گرفتن در حضور دوست نیست که حضرت یار حقیقت قلب و پاکى جان مى خواهد، نه آرایش ظاهر و قیافه جسم.
قبل از حرکت از وطن، در مقام کسب معرفت برآیید و دل را به نور صفات حضرت دوست منور کنید و این مطاف عظیم حقایق ربانیه و حسنات ملکوتیه را از قیود شیطانى و طواف جنود ابلیسى برهانید.
چون کسب معرفت کردید، قلب غرق در عشق حضرت حق مىشود و عشق هم چون قوى ترین موتور، اعضا و جوارح شما را در راه خدمت حضرت یار به حرکت آورده و شما را لایق حضور آن جناب مىنماید و هم چون بنیانگذار حج حضرت ابراهیم خلیل الرحمن به دیدار حقایق ملکوتى با چشم قلب و دیده سر نایل خواهید گردید.
[وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ].
و این گونه فرمانروایى و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمانها و زمین به ابراهیم نشان مىدهیم تا از یقین کنندگان شود.
در کتب روایى ما آمده که:
انسان مؤمن و تصفیه شده و آراسته به حسنات و پیراسته از رذایل، عزیز الوجودتر از کبریت احمر و برتر از ملائکه حتى ملائکه مقرب و داراى حرمتى بزرگتر از حرمت کعبه است.
و این همه عظمت و حرمت و فضیلت در سایه حرکت معنوى قلب و آراستگى دل بدست مى آید.
با اهل معنایى که از عبادت عاشقانه و خدمت خالصانه به ویژه خدمت جانانه به مادرش که از پا افتاده بود بهره کافى داشت، آشنا شدم.
گاهگاهى براى بهره معنوى به زیارتش مىرفتم و علاوه بر این که از معنویتش سود مى بردم، از دانش و بینش سرشارش نیز بهره مند مى شدم.
روزى در حالى که در اوج حال معنوى بود و در فضایى نورانى و عرفانى قرار داشت، برایم نقل کرد:
با عالمى وارسته و دانشمندى بصیر و عارفى خبیر که در امور روحى و نفسى فراوان کار کرده بود، آشنا شدم و به رفت و آمد با او توفیق پیدا کردم.
آن عالم فرزانه در ایام تابستان به زیارت امام رضا علیه السلام در مشهد مقدس مشرف شد، پس از بازگشت از مشهد به زیارتش رفتم تا از ره آوردهاى معنوى سفر برایم بگوید.
داستان سفر را چنین شروع کرد: چند سالى بود که به زیارت امام رضا علیه السلام موفق نشده بودم، دلتنگى عجیبى مرا گرفته بود، خانواده ام هم اصرار داشتند آنان را به مشهد ببرم، از آنجا که در میان میوها به هلو علاقه فراوانى داشتم به آنان وعده دادم چون فصل رسیدن هلو برسد آنان را به مشهد که باغات اطرافش هلوهاى ناب دارد ببرم!
در ایام رسیدن هلو اهل و عیالم را به مشهد بردم، در خانهاى آنان را مستقر کردم و پس از استقرار جهت استراحت و سپس زیارت در رختخواب آرام گرفتم.
چون خوابم برد، خواب دیدم وارد صحن مسجد گوهر شاد شدم و به قصد زیارت به سوى کفشدارى که هنگام ورود در جانب راست مسجد است رفتم، کفش خود را به کفشدارى دادم و آماده رفتن به حرم شدم، ناگهان چشمم به در بزرگى افتاد که چهرهاى نورانى و با ادب کنار آن در ایستاده بود، به او گفتم: این در به کجا باز مىشود، گفت: به سالنى که در آن مجالس معنوى برگزار مىشود و درباره نفس و روح و باطن انسان سخن به میان مىآید و اکنون جلسهاى برپاست که وجود مبارک امام رضا علیه السلام در آن حضور دارند و بحثى معنوى در میان است، به دربان گفتم: من هم از این دانش اندک بهرهاى دارم، برایم اجازه ورود به این مجلس بخواه، دربان با کمال ادب پذیرفت به درون مجلس رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: امام رضا علیه السلام فرمودند: اول شکم از هلو سیر کن، سپس به زیارت ما بیا!!
آرى؛ قصد زیارتم با قصد هلو خوردن مخلوط بود و مولایم به هدایت من عنایت فرمود که از آن به بعد نیت زیارتم را از هوا و هوس خالص گردانم.
یکی از دعاهای آشنا و معروف دعای «اللهم کن لولیک ......» است که به دعای فرج معروف شده است ولی در واقع دعای سلامتی امام زمان(علیه السلام) است. نام "دعای فرج" درباره دعاهای دیگری صدق می کند که دعای «الهی عظم البلاء......» از آن جمله است. دعای سلامتی در اعمال شب بیست و سوم ماه رمضان وارد شده است و درباره تکرار این دعا در شب بیست و سوم و خواندن آن در همه شب های ماه مبارک و هر زمان دیگری سفارش شده است.
حضرت پیغام دادند
درباره آیة الله بهاءالدینی نوشته اند که ایشان در قنوت نمازهایشان، دعاهای مرسوم را می خواندند، تا این که نوع دعا، کلمات و عبارات ایشان تغییر کرد و هرگاه دست های خود را مقابل صورت می گرفتند، برای حضرت مهدی (علیه السلام) این گونه دعا می کردند: «اللهم کن لولیک ......». در فرصت مناسبی علت تغییر دعا را از ایشان پرسیدند. معظم له در یک جمله کوتاه فرمودند: «حضرت پیغام دادند که در قنوت به من دعا کنید».[1]
آثار و برکات
این دعا نوعی ابراز محبت به امام زمان(علیه السلام) است. از فوائد خواندن این دعا دفع بلا از حضرت و نزول برکات و عنایات الهی بر ایشان و همچنین تعجیل در فرجشان است. امامان(علیهم السلام) گاهی از یک فرد عادی می خواستند که در زیارت بر سلامتی ایشان دعا کنند[2]. حضرت علی(علیه السلام) می فرمودند که دعای هیچ فردی را کوچک نشمارید. حتی اگر دعای یک یهودی باشد.[3]
همچنین این دعا برای دعا کننده آثار و برکات فراوانی دارد که مهمترین آن افزایش محبت و معرفت به آن جناب و عنایت ویژه حضرت مهدی(علیه السلام) به اوست. ایشان همچنین در حق دعا کننده دعا می فرماید. در ادامه بخش هایی کوتاه از شرح فرازهای دعا را مرور می کنیم.[4]
اللهم
معنای شروع کار با نام خدا این نیست که خصوص لفظ «بسم الله» ذکر شود. بلکه هر چه سبب یاد خدا شود کافی است. لفظ «اللهم» نیز برای نام و یاد خدا کفایت می کند. برخی از ادعیه نیز به جای لفظ «بسم الله» با تحمید و تسبیح و تکبیر پروردگار شروع می شود ولی این مطلب دلالت ندارد که ما در خواندن این ادعیه نمی توانیم با «بسم الله» شروع کنیم بلکه می توانیم «بسم الله» را به قصد رجاء و ثواب بگوییم.
اگرچه این خاندان نسبت به ما محتاج نیستند، ولی به ذات اقدس الله نیازمندند و باید دائما فیض الهی بر ایشان نازل شود. صلوات در واقع ادب ما را می رساند و الا ما که از خودمان چیزی نداریم، بلکه از خداوند مسئلت می کنیم که بر مراتب و درجات این بزرگواران بیفزاید و همین عرض ادب برای ما تقرب است
کُن لولیّک
کلمه "کن" به معنای (باش) و بیانگر درخواست های ما از خداوند متعال است. در این دعا از خداوند متعال می خواهیم که برای اماممان ولی، حافظ، قائد و ناصر و .... باشد. و به این ترتیب انواع خیرات و برکات را برای حضرت حجت می خواهیم. یکی از حکمت های این درخواست این است که این برکات شامل حال ما نیز می شود. لقب «ولی الله» از القابی است که درباره امام عصر(علیه السلام) وارد شده است. در روایت آمده است که وقتی 313 نفر از یاران حضرت گرداگرد ایشان جمع می شوند. ندا می رسد که: ای ولی الله! برخیز و دشمنان خدا را بکش.[5]
الحجّة بن الحسن
یکی از القاب مشهور حضرت مهدی(علیه السلام) "حجت" و "حجت الله" است. البته همه ائمه(علیهم السلام) در این لقب شریکند ولی هر جا این لفظ بی قرینه ذکر شود منظور امام دوازدهم است. از امام هادی (علیه السلام) پرسیدند که اگر نام بردن از جانشین امام حسن عسگری(علیه السلام) جایز(حلال) نیست، پس چگونه از ایشان یاد کنیم: امام هادی(علیه السلام) پاسخ دادند: بگویید حجت آل محمد(علیهم السلام).
همچنین رسیده است که نقش انگشتری حضرت «انا حجة الله» است و یا «انا حجة الله و خالصته».[6]
صلواتک علیه و علی آبائه
اگرچه این خاندان نسبت به ما محتاج نیستند، ولی به ذات اقدس الله نیازمندند و باید دائما فیض الهی بر ایشان نازل شود. صلوات در واقع ادب ما را می رساند و الا ما که از خودمان چیزی نداریم، بلکه از خداوند مسئلت می کنیم که بر مراتب و درجات این بزرگواران بیفزاید و همین عرض ادب برای ما تقرب است. [7]
فی هذه الساعة و فی کل ساعة
«فی هذه الساعة» در این دعا به شب قدر اشاره دارد ولی عبارت «فی کل ساعة» بیانگر وظیفه همیشگی منتظر یعنی توجه و دعای همیشگی برای امام زمان (علیه السلام) و نشانگر همت والای دعا کننده است.
ولیّاً
دعا کننده از خداوند متعال می خواهد که ولیّ امام عصر (علیه السلام) باشد. زیرا اگر او ولایت و سرپرستی کسی را عهده دار شود، از همه بهتر و بالاتر است و او را کفایت می کند. نگاهی اجمالی به مفهوم کلماتی که در ادامه آمده است: حافظا، قائدا، ناصرا، دلیلا، عینا. نشان می دهد که پر بارترین و جامع ترین آن ها واژه "ولیّ" است. به نظر می رسد که حکمت تقدم این لفظ جامعیت آن باشد.
حافظاً
پروردگار متعال همیشه برای حفظ اولیای خود، از وسایل و اسبابی استفاده کرده است. به آتش فرمان داده که بر ابراهیم گلستان شود. به رود خروشان دستور داده که صندوق حامل موسی را به کاخ فرعون برساند. حضرت عیسی را به آسمان برده و برای حفظ جان اشرف مخلوقاتش به عنکبوت دستور تنیدن تار و به کبوتر فرمان لانه سازی بر دهانه غار داده است.
ولی باید توجه داشت که حفاظت الهی همیشه به صورت معجزه نیست. بلکه گاهی هم عوامل طبیعی، ابزار و زمینه حفاظت هستند. آن گونه که در حفاظت از اصحاب کهف نتابیدن مستقیم خورشید و وجود نسیم و وسعت مکان غار، از عوامل طبیعی برای سلامت اصحاب کهف بود.[8]
اگرچه خداوند متعال برای حفظ ولیّ اش قدرت دارد اما تمام انسان ها در تمام دوران ها وظیفه دارند که برای حفظ ولیّ زمان خود جان فشانی کنند. کامل ترین و بارزترین نمونه این جان فشانی ایثار امیرالمومنین(علیه السلام) در لیلة المبیت بود.
بنابراین همان راه هایی که برای حفظ و سلامتی انبیا و اولیای پیشین وجود داشته در مورد آخرین حجت الهی نیز وجود دارد، ولی همه ما نیز موظف به تلاش برای حفظ ایشان در برابر همه آسیب ها هستیم. دعا برای ایشان یکی از راه های انجام این وظیفه است.
قائداً و ناصراً
کسی که جلوی کاروان حرکت می کند و کاروان را به پیش می برد قائد است. دعا کننده در این فراز از خداوند می خواهد که در همه حال راهبر و رهبر امام زمان(علیه السلام) باشد و همان گونه که همه اولیای خود را در طول تاریخ به شیوه های مختلف یاری داده است. حضرت حجت(علیه السلام) را نیز یاری دهد.
دلیلاً و عیناً
ما از خداوند می خواهیم که خودش دلیل و راهنمای امام باشد تا زمینه های ظهور او فراهم شود. در حقیقت روح این دعا _ که درخواست سلامتی برای امام زمان (علیه السلام) است_ در قالب الفاظ مختلفی بیان می شود. واژه "عین" هم هر چند معانی مختلفی دارد در این دعا به معنای نگهبان و ناظر آمده است.
حتّی تسکنه أرضک طوعاً
دعا کننده از خداوند می خواهد که عمر توام با سلامتی امام عصر(علیه السلام) تا آن جا طولانی شود که روزگار ظهور و سکونت آن حضرت بر زمین در حال اطاعت مردم فرا رسد و پس از آن که مردم از اطاعتش سر باز می زدند، با میل و رغبت به اطاعتش در آیند. این عبارت از دعا می رساند که دعا کننده سلامتی حضرت را در تمام لحظات غیبت و ظهور می طلبد.
واژه "حتی" هر چند غایت کلام را نشان می دهد اما داخل در بخش ابتدایی دعا است. دعا کننده از خداوند متعال می خواهد که اهل زمین را برای آن حضرت رام و فرمان بردار قرار دهد. چنان که در تاویل این آیه شریفه: «لَهُ أَسْلَمَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهاً[9]» آمده است:
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: هنگامی که امام مهدی(علیه السلام) قیام کند، زمینی باقی نمی ماند مگر آن که گلبانگ توحید و شهادت به رسالت پیامبر (صلوات الله علیه و آله) در آن شنیده می شود.[10]
همان راه هایی که برای حفظ و سلامتی انبیا و اولیای پیشین وجود داشته در مورد آخرین حجت الهی نیز وجود دارد، ولی همه ما نیز موظف به تلاش برای حفظ ایشان در برابر همه آسیب ها هستیم. دعا برای ایشان یکی از راه های انجام این وظیفه است
در این عصر امام مهدی(علیه السلام) بر روی زمین مستقر هستند ولی به علت اطاعت نکردن مردم از ایشان، در محل های مختلفی به سر می برند. از آن جا که این نوع زندگی توام با آرامش و استقرار نیست، «سکونت» محسوب نمی شود و مصداق "تسکنه" نیست.
و تمتّعه فیها طویلاً
این فراز از دعا آرزوی طول بقا برای حکومت آن موعود جهانی است. دعا کننده بعد از درخواست ظهور، حکومت طولانی امام عصر(علیه السلام) را تقاضا می کند. با توجه به این که این دعای شریف از ناحیه امامان معصوم(علیهم السلام) صادر شده است و در طول تاریخ انسان های مومن و متقی بارها و بارها آن را زمزمه کرده اند. پروردگار متعال نیز دعای ایشان را مستجاب می کند و قطعا حکومتی که ایشان تشکیل می دهد طولانی است.
دعای سیاسی اجتماعی عصر غیبت
دعای سلامتی امام زمان(علیه السلام) یک دعای سیاسی و اجتماعی نیز می باشد. واژه ای مانند «ولیّ» و عبارت «حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا» بیانگر پیام های سیاسی و اجتماعی هستند. منتظران ایشان فراتر از دعا برای حضرت سعی می کنند با اصلاح خود و جامعه، زمینه را برای رغبت و میل عمومی به ولیّ خدا فراهم آورند.
پی نوشت:
[1] . شرح دعای سلامتی، محسن قرائتی، به کوشش حسن سلم آبادی، انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(ع)، 1393
برگرفته از: آیت بصیرت، حسن شفیعی، ص 107
[2] . ر.ک: وسائل الشیعه، ج 14، ص 537
[3] . بحارالانوار، ج 90، ص 294
[4] . برای مطالعه بیشتر ر.ک: شرح دعای سلامتی ص40 تا ص 92
[5] کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص: 267
[6] . نجم الثاقب، طبرسی نوری، ص 68
[7] شرح دعای سلامتی، ص 53، برگرفته از:توصیه ها، پرسش ها، پاسخ ها در محضر آیت الله جوادی آملی، ص 78.
[8] .سوره کهف، آیه 17.
[9] . سوره آل عمران، آیه 83.
[10] . تفسیر نورالثقلین، ج1، ص 362
قرآن مجید، کتاب هدایت است و روایات ائمه معصومین علیهم السلام شرح آن و عالمان و عاملان واقعى به کتاب و سنت، راهبران انسانها به سوى حق هستند که مىفرمایند:
بدان که روح انسانى از عالم امر است و به حضرت عزّت اختصاص قربتى دارد که هیچ موجودى ندارد.
و عالم امر عبارت از عالمى است که مقدار و کمّیّت و قسمت و مساحت نپذیرد و اسم امر بر این عالم از جهت آن است که به اشاره «کن» ظاهر شد بىتوقف زمانى و بىواسطه ماده.
اگر چه عالم خلق هم به اشاره پدید آمد، اما بواسطه مواد و امتداد ایام که:
[خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ] «1».
اوست که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید.
در این اشاره که مىفرماید:
[قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی] «2».
بگو: روح از امر پروردگار من است.
از منشأ خطاب «کن» برخاسته.
ولى ماده و هیولاى حیات از صفت هوالحى یافته، قائم به صفت قیومى گشته و مادّه عالم ارواح آمده و عالم ارواح منشأ عالم ملکوت شده و عالم ملکوت مصدر عالم ملک بوده، جملگى عالم ملک به ملکوت قائم و ملکوت به ارواح قائم و ارواح به روح انسانى قائم و روح انسانى به صفت قیومى حق قائم:
[فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ] «3».
بنابراین [از هر عیب و نقصى] منزّه است خدایى که مالکیّت و فرمانروایى همه چیز به دست اوست، و به سوى او بازگردانده مىشوید.
و هر چه در عالم ملک و ملکوت پدید آید همگى به واسطه آید، الّا وجود انسانى که ابتدا روح او به اشارت «کن» پدید آمد بىواسطه و صورت قالب او تخمیر بىواسطه یافت کما قال:
خَمَرْتُ طینَةَ آدَمَ بِیَدى أرْبَعینَ صَباحاً «4».
گِل آدم رابا قدرت خود در چهل روز سرشتم.
در وقت ازدواج روح و قالب تشریف:
[وَ نَفَخْتُ فِیهِ] «5».
و از روح خود در او بدمم.
بىواسطه ارزانى داشت و اختصاص اضافت: «من روحى» کرامت فرمود، پس کمال مرتبه روح در تجلیه او آمد به صفات ربوبیت تا خلافت آن حضرت را شاید.
و در این معنى مذاهب مختلفه است:
جمعى را رأى آن است که تا تزکیه نفس حاصل نشود، تجلیه روح ممکن نگردد و طایفهاى دیگر بر آنند که اگر مدت عمر در تزکیه نفس به سر برند تمام مزکّى نگردد و کس به تجلیه روح نپردازد، ولکن چون اوّل نفس را به قید شرع محکم کنند و روى به تصفیه دل و تجلیه روح آورند بر قضیه:
مَنْ تَقَرّبّ الَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ الَیْهِ ذِراعاً «6».
کسى که یک وجب به من نزدیک شود یک ذراع به سوى او نزدیک مىشوم.
الطاف خداوندى به استقبال آید و تصرفات جذبات عنایت و فیض فضل الوهیت متواتر گردد، دل را به یک ساعت چندان تزکیه نفس حاصل شود که به مجاهدت همه عمر حاصل نشدى که:
جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِ توازى عَمَلَ الثَّقَلَیْنِ «7».
جاذبهاى از جاذبههاى حق برابر با عمل جن و انس است.
ولکن روح در بدایت حال طفل صفت است، او را تربیتى باید تا مستحق تجلیه شود؛ زیرا که روح تا در اماکن روحانى بود و هنوز به جسم انسانى تعلق نگرفته، بر مثال طفل بود در رحم مادر که در آنجا غذاى مناسب آن مکان یابد و او را علو و شناختى باشد لایق آن مقام، ولکن از غذاهاى متنوع و علوم و معارف مختلف که بعد از ولادت تواند یافت محروم و بىخبر باشد.
هم چنین روح را در عالم ارواح از حضرت جلّ و علا غذایى که ممدّ حیات او گردد مىبود، مناسب حوصله و همّت او در آن مقام و بر کلیات علوم و معارف اطلاع روحانى داشت.
ولکن از معارف و علوم جزئیات که به واسطه آلات حواس انسانى و قواى بشرى و صفات نفسانى حاصل توان کرد بىخبر بود و در آن وقت که به قالب پیوست چون طفلى بود که در رحم بود به مهد پیوست.
اگرپرورش به وجه خوشى نیابد، زود هلاک شود، پس مادر او را زود در گهواره نهد و دست و پاى او را دربندد تا حرکات طبیعى نکند که دست و پاى خود را بشکند یا کج کند، او را از غذاهاى این عالم که او هنوز غریب آن است نگاهدارد؛ زیرا که معده او هنوز قوه هضم غذاى این عالم نیافته است، او را هم به غذایى بپروراند که از آن عالم باشد که او نه ماه در آن بوده است و با غذاى آنها خو کرده و آن شیر است که هم از آن عالم است، تا چون مدتى برآید و با هواى این عالم خو گیرد به تدریج او را به غذاهاى لطیف این عالم پرورش دهند تا معده او بدین غذاها قوت یابد، آن که غذاى کثیف را مستعد شود که حرکت و قوت و کارهاى عنیف را مدد از آن بود.
هم چنین طفل، روح چون به مهد قالب پیوست، تمام دست و پاى تصرفات او را به تدبیر اوامر و نواهى شرع بباید بست، تا حرکات به مقتضاى طبع نکند که خود را هلاک کند، یا دست و پاى صفت روحانى شکسته و کج شود، یعنى مبدل کند به صفات ذمیمه نفسانى و او را از پستان حقیقت و طریقت شیر تصفیه و تجلیه مىباید داد که آن هم غذاى آن عالم است که او چندین هزار سال مقیم آنجا بوده و از آن نوع غذا پرورش یافته، تا دل او که به مثابت معده است مر طفل را بدان قوت یابد و مستعد آن گردد که اگر در عالم شهادت از غذاهاى مختلف معاملات خلافت که:
[ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ] «8».
سپس شما را بعد از آنان در زمین جانشین قرار دادیم.
تناول کند، بلکه مقوى او گردد، چه قوّت برداشتن امانت بدان غذاى توان یافت. و چنان که آنجا آن طفل، شیر از پستان مادر خورد و یا از پستان دایه خود، پرورش به واسطه ایشان یابد و الا هلاک گردد، اینجا طفل روح شیر طریقت و حقیقت از سر پستان مادر نبوّت تواند خورد و یا پرورش از دایه ولایت که قائم مقام اوست تواند گرفت و الّا هلاک شود.
آنچه گفتیم طفل چون به مهد قالب تواند پیوست، تمام این تمامى آن است که به وقت حاصل آید که وقت ظهور آثار عقل است و روح از حینى که به وقت تصرف حق در شکم مادر به طفل مىپیوندد، تا به وقت طفلى، آن نسبت دارد که طفل را وقت ولادت بعضى اعضا بیرون آمده باشد و بعضى نیامده، تا آن که اعضا طفل تمام از مشیمه بیرون آید و به دست قابله رسد؛ زیرا که روح را تعلق با قالب به تدریج پدید مىآید، تا قالب در رحم باشد تعلّق روح با او به حیات بود که حرکت نتیجه آن است و تعلق او با حواس هنوز تمام پدید نیامده است که بدین چشم بیند و بدین گوش شنود، چون از رحم بیرون آید، تعلق او با حواس تمام پدید مىآید، اما با قواى بشرى به تدریج پدید مىآید.
هم چنین به هر موضع از قالب که محل صفتى از صفات انسانیت است، تعلق تمام نگیرد الا بعد از کمالیت آن محل، چنان که حرص و غضب و شهوت و دیگر صفات هر یک در موضع و محل معین است، تا آن محل کامل نگردد و آن صفت در آن محل ظاهر نشود، روح را بدان محل تعلّق تمام پدید نیاید.
آخرین صفتى که انسان را حاصل شود، تا او مکلّف و مخاطب تواند بود شهوت است، چون شهوت ظاهر گشت و روح بدان صفت و آن محل تعلّق گرفت، از مشیمه غیب تمام شهادت بیرون آید، اگر صاحب سعادت است در حال به دست قابله نبوت رسد، او را به مهد شریعت نهد و دست و پاى او را به اوامر و نواهى بربندد و به پستان طریقت و حقیقت مىپرورد. و پرورش او در آن است که هر تعلّق که روح از ازدواج قالب با موجودات یافته است، به واسطه حواس و قواى بشرى و دیگر آلات انسانى جمله به تدریج باطل کند؛ زیرا که هر یک او را واسطه حجابى و بعدى شده است و سلسله گردن او آمده و وحشتى با حق پدید آورده و از ذوق شهود آن جمال و جلال بازمانده، چون هر یک از آن تعلّقات باطل کند، حجابى و بندى و غلى از او برمىخیزد و قربتى پدید مىآید و نسیم صباى سعادت بوى انس حضرت به مشام جانش مىرسد، فریاد در نهاد روح مىافتد و آن در سروى مىگوید:
باد آمد و بوى زلف جانان آورد |
و آن عشق کهن ناشده ما نو کرد |
|
اى باد تو بوى آشنایى دارى |
زنهار به گِرد هیچ بیگانه نگرد |
|
اینجا طفل روح پرورده دو مادر شود، از یک جانب از پستان طریقت شیر قطع تعلقات و مألوفات طبع مىخورد و از یک جانب از پستان حقیقت شیر واردات غیبى و لوایح و لوامع انوار حضرت مىخورد از این روضه و غدیر، تا آن که به تصرفات واردات و تجلّىهاى انوار، روح از بند تعلّقات جسمانى آزاد شود و از حبس صفات بشرى خلاص یابد و به سر حد نظر اولى رسد و باز مستحق خطاب:
[أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ] «9».
آیا من پروردگار شما نیستم؟
گردد و بر جواب بَلى قیام نماید.
و در اینجا چون روح از لباس بشریت بیرون آید و آفت تصرف وهم و خیال از او منقطع شد، هر چه از ملک و ملکوت بدو عرضه دارند، تا در ذات آفاق و آیینه انفس جمله آیات بینات حق مطالعه کند، در این حالت اگر به دریچه حواس، بیرون گردد در هیچ چیز نظر نکند مگر آثار آیات حق در او مشاهده کند و از اینجا فرمودهاند:
ما نَظَرْتُ فى شَىءٍ إلّاوَرَأیْتُ اللّهَ فیهِ «10».
نظر نکردم در چیزى، مگر این که خدا را در آن دیدم.
اینجا عشق صافى گردد و از حجاب عین و شین و قاف بیرون آید، هم عشق به روح درآویزد و هم روح به عشق درآویزد و از میان عشق و روح دو راه برخیزد و یگانگى پدید آید، هر چند خود را طلبد عشق را یابد.
تا اکنون زندگى عشق به روح بود، در این مقام عشق قائم مقام روح گردد و در قالب نیابت او برمىدارد و روح پروانه شمع جمال صمدیت مىشود و گِرد سرادقات شمع احدیت پرواز مىکند و هم چو عاشقان سرمست نعرهزنان و فریاد کنان به زبان حال مىسراید:
شمع است رخ خوب تو پروانه منم |
دل خویش غم تو است بیگانه منم |
|
زنجیر سر زلف که در گردن توست |
بر گردن بنده نه که دیوانه منم |
|
در این مقام الطاف ربوبیّت بر قضیّه:
مَنْ تَقَرَّبَ إلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَیْهِ ذِراعاً «11».
کسى که یک وجب به من نزدیک شود یک ذراع به سوى او نزدیک مىشوم.
استقبال کند و روح را بر بساط انبساط راه دهد و ملاطفت و معاشقه:
[یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ] «12».
آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند.
در میان آرد و مخاطبات و مکالمات عاشقانه آغاز نهد و مورد این خطاب مىگردد:
اى عاشق اگر بکوى ما گام زنى |
هر دم باید که ننگ بر نام زنى |
|
سر رشته روشنى به دست تو دهند |
چون شمع گر آتشى تو در کام زنى |
|
چون رطلهاى گران شراب معاتبات:
[إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا] «13».
به یقین ما به زودى گفتارى سنگین [چون آیات قرآن] به تو القا خواهیم کرد.
به کام روح رسد و تأثیر او به اجزاى وجود تاختن گیرد، از سطوت آن شراب هستى، روح روى در نیستى آرد و از آزادى وجود روى در خرابى فنا گیرد.
روح را یک چند در این منزل اعراف صفت که میان عالم صفات خداوندى است و دوزخ عالم صفات هستى بدارند و به سراب شهود بقاى صفات وجود از او محو مىکنند و در این حال انواع کرامات بر ظاهر و باطن پدیدآمدن گیرد، اگر رونده در این مقام بدین نعمتها باز نگردد به چشم خوش آمد، از حضرت منعم باز ماند و بسا مغروران که از این مقام:
[نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ] «14».
به عقب برگشت.
بازگشتند.
این همه عتبه است که خون صدهزار صدیق بر خاک امتحان ریخته است.
پس روندگان صادق و طالبان عاشق که در خرابات به جام کرامات مست شدند و ذوق شهود بازیافتند و در مستى عجب و غرور افتادند و هرگز روى هشیارى و بیدارى ندیدندى و در حجب کرامات:
أصْحابُ الْکِراماتِ کُلُّهُمْ مَحْجُوبُونَ «15».
بماندند و آن کرامات را تب وقت خویش ساختند و زنّار خوش آمد آن بربستند و روى از حق بگردانیدند و به خلق روى آوردند.
کیست انسان آن که انسش با خداست |
که دوایش درد و درد او دواست |
|
هر دلى کاو نیست دائم دردناک |
نیست واصل نیست داخل نیست پاک |
|
هر وصالى کش فراقى در پى است |
لایق عقل و دل و دانا کى است |
|
وصل خواهى از خدا غایب مباش |
شه نبینى غایب از نایب مباش |
|
هر دلى کاو درد عشقش حاصل است |
واصل است و واصل است و واصل است |
|
هستى بنده حجاب بنده است |
ورنه مهر دوست خوش رخشنده است |
|
خودشکن شو خودشکن شو خودشکن |
تا رهى از نقصهاى ما و من |
|
و برخى دیگر در نعمت کرامات نظر بر منعم نهند نه بر نعمت و اداى شکر نعمت به دیدار منعم گذراند تا بر قضیّه:
[لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ] «16».
اگر سپاس گزارى کنید، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما مىافزایم.
مستحق نعمت وجود منعم گردند و وظیفه عبودیت روح در این مقام آن است که ملازمت این عتبه نماید و از جمله اغیار دامن همت در کشد و سه طلاق بر چهار گوشه دنیا و آخرت دهد و به درجات علیا و نعیم هشت بهشت سر فرود نیاورد.
تا بر سر ما سایه شاهنشه ماست |
کونین غلام و چاکر درگه ماست |
|
گلزار بهشت و حور خاک ره ماست |
زیرا که برون زکون منزلگه ماست «17» |
|
اگر هزار بار خطاب رسد که اى بنده! چه خواهى؟ گویند: بنده را خواست نباشد؛ زیرا که خواست روى در هستى دارد و ما درِ نیستى مىزنیم و اگر هزار سال بر این آستانه ملتفت بماند، باید که ملول نگردد و روى از این درگاه نتابد و پاى از این کوى باز نکشد.
جملگى انبیا و اولیا در این مقام عاجز و متحیّر شوند که از اینجا به قدم انسانیّت راه نمىتوان سپرد، در این مقام چون هر تیر جدّ که در جعبه جهد بندگى انداخته شد، هیچ بر نشانه قبول بر نیامد.
اینجا چون گُل سپر بباید انداخت و چون چنار دست به دعا باید برداشت و چون سوسن با ده زبان خاموش باید بود و چون نرگس چشم بر هم باید نهاد و چون بنفشه به عجز سرافکنده باید بود، اینجا مقام ناز معشوق و کمال نیاز عاشق است.
تا این غایت روح با هر چه پیوند داشت، همه در ششدر عشق مىباخت، چون مفلس و بیچاره گشت اکنون جان مىباید باخت.
هر وقت که نسیم نفحات الطاف حق از موهبت عنایت به مشام روح مىرسد، یعقوبوار با دل گرم و دم سرد مىگوید:
[إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ] «18».
بىتردید، بوى یوسف را مىیابم.
چندان غلبات شوق و قلق عشق روح را پدید آید که، از خودى ملول گردد، از وجود سیر آید و در هلاکت خویش کوشد و حسینوار فریاد مىزند و مىگوید:
اقْتُلونى اقْتُلونى یا ثِقات |
انَّ فى قَتْلى حَیاتاً فى حَیات «19» |
|
در این مدت که روح را بر آستانه حضرت عزّت باز دارند و به شکنجه فراق و درد اشتیاق مبتلا کنند دیوانگى در او پدید آید، عقل و صبر پشت به هزیمت نهند، در این اضطرار روح از خود و از معامله خود مأیوس گردد، خود را بیندازد و بدو نالد، چون ناله آن سوخته در مقام اضطرار به حضرت رحیم باز رسد بر قضیّه:
[أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ] «20».
یا آن که وقتى درماندهاى او را بخواند اجابت مىکند و آسیب و گرفتاریش را دفع مىنماید.
تتق «21» عزت از پیش جمال صمدیت پرده براندازد، عاشق سوخته خود را به هزار لطف بنوازد، چون شمع جمال صمدیت در تجلى آید، روح پروانه صفت پر و بال بگشاید، جذبات اشعه شمع هستى پروانه را برباید، پرتو نور تجلى وجود پروانه را به تجلیه صفات شمعى بیاراید، زبانه شمع جلال احدیت چون شعله برآرد، یک کاه در خرمن وجود پروانه روح نگذارد.
اینجا نور جمال صمدى روح روح گردد.
[أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ] «22».
اینانند که خدا ایمان را در دلهایشان ثابت و پایدار کرده، و به روحى از جانب خود نیرومندشان ساخته.
اینجا عتبه عالم فناست و سر حد بقا، بعد از این کار تربیت روح به تجلیه جذبات الوهیت مبدل شد اکنون هر نفسى از انفاس او به معامله ثقلین برآید.
جَذْبَةُ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازى عَمَلَ الثَّقَلَیْنِ «23».
جاذبهاى از جاذبههاى حق برابر با عمل جن و انس است.
زان گونه پیامها که او پنهان داد |
یک نکته به صد هزار جان نتوان داد |
|
آرى، چون روح از تربیت انبیا و اولیا اثر گیرد و نفس از آلودگىها برهد و قلب پروانه شمع جمال حضرت حق شود نه اثرى از نفاق بلکه اثرى از هیچ گناه باطنى و ظاهرى در انسان نخواهد ماند، آن وقت است که انسان به حقیقت انسان است و براى او در این عرصه حیات محورى جز عشق به محبوب باقى نمىماند و بر اثر این محبت و عشق است که با مرکب عمل صالح به عالىترین مقام که مقام فناى در او بقاى به اوست مىرسد.
به قول عارف جامع امیر حسین حسینى هروى:
اى پرده نشین این گذرگاه |
بىعشق به سر نمىرسد راه |
|
اول قدمى که عشق دارد |
ابرى است که جمله کفر بارد |
|
آنان که زجام عشق مستند |
حق را زبراى حق پرستند |
|
دل حق طلبید و نفس باطل |
این عربده نیست سخت مشکل |
|
چون در نظر تو ما و من نیست |
او باشد و او دگر سخن نیست |
|
مىبین و مپرس تا بدانى |
مىدان و مگوى تا نمانى |
|
سر بر قدم و قدم به سر نه |
وانگه قدم از قدم به در نه |
|
بىنام و نشان شو و نشان کن |
بىکام و بیان شو و بیان کن |
|
تو جام جهان نماى خویشى |
از هر چه قیاس توست پیشى |
|
همان علایمى که در قرآن مجید براى منافق بیان شده، در روایات هم همان علایم تفسیر و تشریح شده، از این جهت در این زمینه باب جداگانهاى تحت عنوان نفاق و روایات لازم نبود، اگر متن روایات این باب را خواستید به «بحار الأنوار» مراجعه کنید «24».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حدید (57): 4.
(2)- اسراء (17): 85.
(3)- یس (36): 83.
(4)- مرصاد العباد: 28.
(5)- حجر (15): 29.
(6)- عوالى اللآلى: 1/ 56، حدیث 81؛ بحار الأنوار: 84/ 189، باب 11.
(7)- خواجه ایوب آن را مطابق متن حدیث نبوى شمرده و غزالى در احیاء العلوم 4/ 56 بدون انتساب به قائلى آورده است.
(8)- یونس (10): 14.
(9)- اعراف (7): 172.
(10)- این سخن منسوب است به محمد بن واسع.
(11)- عوالى اللآلى: 1/ 56، حدیث 81؛ بحار الأنوار: 84/ 189، باب 11.
(12)- مائده (5): 54.
(13)- مزمل (73): 5.
(14)- انفال (8): 48.
(15)- همه یاران و اصحاب با کرامت پردهنشین هستند. مرصاد العباد: 123. (16)- ابراهیم (14): 7.
(17)- شاه نعمت اللّه ولى.
(18)- یوسف (12): 94.
(19)- مولوى.
(20)- تتق: چادر، پرده بزرگ.
(21)- نمل (27): 62.
(22)- مجادله (58): 22.
(23)- مراحل السالکین: 71- 79.
(24)- بحار الأنوار: 72/ 202.
قُدسی شدن، تنها ویژه فرشتگان و آدمیان پرهیزکار نیست؛ آنجا که خواست خدا باشد، زمان و مکان و پدیده های به ظاهر بی جان نیز می توانند چهره ای قدسی به خود گیرند و مورد تکریم و اهتمام فرشته ها و انسان ها واقع شوند؛ روز بیست و پنجم ذی القعده، روز دحوالارض است.
به تعبیر عارف بزرگ سید بن طاوس: «اِنَّ لِاَوقاتِ الْقَبُولِ اَسْراراً لِلّهِ جَلَّ جَلالُهُ ما تُعْرِفُ اِلّا بِالْمَنْقُولِ؛ همانا وقت های پذیرش را اسراری است که از آنِ خداست و جز به ایات و روایات شناخته نمی شوند». [1]
روز دحوالارض، مورد توجّه فراوان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بوده است و درباره فضیلت ها و اعمال این روز احادیثی وارد شده است که در این نوشتار بدان اشاره خواهیم کرد.
مفهوم شناسی دحوالارض
«دحوالارض را به گسترش زمین از زیر کعبه تفسیر کرده اند.»[2] امام رضا(ع) دراین باره می فرماید:
«روز بیست و پنجم ذیقعده (روز دحوالارض) روز ولادت ابراهیم خلیل (ع) و عیسی مسیح (ع) است و روزی است که زمین از زیر کعبه گسترده شده است».[3]
همچنین نقل شده است که در چنین روزی حضرت آدم (ع) به زمین هبوط کرده است.[4]
دحوالارض در کلام خدا (گیتی شناسی دحوالارض، مقدّمه خداشناسی)
به گفته مفسّرین، ایه شریفه «وَالْاَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها؛ و زمین را بعد از آن با غلتانیدن گسترش داد» (نازعات: 30) اشاره به دحوالارض دارد و «منظور از آن نیز این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابی نخستین فراگرفته بود. این آب ها به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلی درآمدند.»[5] و نخستین برآمدگی نیز که آشکار شد، کعبه بوده است.
در این باره در ایه دیگری به بیانی دیگر می خوانیم: «وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْاَرْضَ؛ و اوست کسی که زمین را گسترش داد». (رعد: 3)
در تفسیر این ایه نیز آمده است:
«خداوند زمین را به گونه ای گسترد که برای زندگی انسان و پرورش گیاهان و جانداران آماده باشد؛ گودال ها و سراشیبی های تند و خطرناک را به وسیله فرسایش کوه ها و تبدیل سنگ ها به خاک پر کرد و آنها را مسطح و قابل زندگی ساخت؛ درحالی که چین خوردگی های نخستین آن، به گونه ای بودند که اجازه زندگی به انسان را نمی دادند».[6]
بی گمان دحوالارض، نماد مهرورزی و رحمت پروردگار به بندگان خویش و سرآغاز آمادگی و فروتنی کره زمین برای زندگی و سکونت آدمیان بر روی آن بوده است. از این رهگذر پاسداشت دحوالارض، پاسداشت انبوهی از نعمت های بی پایان خداست که به تدریج بر چهره زمین ساخته و پرداخته شده است تا انسان ها، با آرامش بر روی این کره خاکی زندگی کنند.
گفتار مجری
بیست و پنجم ذی القعده یا نسیم الهی
فرصت های معنوی زندگی، نسیم هایی الهی هستند که دل و جان آنان را که خود را در معرض آن قرار دادند می نوازند و به آنها شادمانی و آرامشی ژرف می بخشند. «دحوالارض» نیز از آن گونه نسیم هاست، که سالی تنها یک بار می وزد. تکرار دوباره این نسیم روح بخش برای آنان که جان خویش را از عطر آن آکنده نساختند، نامعلوم است. پس این فرصت طلایی را دریابیم؛ که رسول خدا (ص) فرمود:
«اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نََفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً؛ همانا در طول زندگی شما نسیم هایی از سوی پروردگارتان می وزد. هان! خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که چنین نسیمی سبب شود که برای همیشه بدبختی از شما دور ماند».[7]
مولوی نیز با اشاره به این حدیث شریف چنین سروده است:
گفت پیغمبر که نَفْحت[8] های حق
اندر این ایام می آرد سَبق[9]
گوش و هُش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید آگاه باش
تا از این هم وا نمانی خواجه باش
آداب و اعمال روز دحوالارض
برخی از اعمال و آداب روز بیست و پنجم ذی القعده عبارتند از:
1. روزه گرفتن
2. ذکر فراوان خدا
3. خواندن دو رکعت نماز، نزدیک ظهر به این کیفیت:
در هر رکعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره الشّمس بخواند و آنگاه بعد از سلام نماز بگوید:
«لا حَوْلَ و لا قوَّهَ اِلّا بِالله العلی العظیم» و سپس این دعا را بخواند:
یا مُقیلَ الْعَثَراتِ اَقِلْنی عَثْرَتی یا مُجیبَ الدَّعَواتِ اَجِبْ دَعْوَتی یا سامِعَ الْاَصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتی وَ ارْحَمْنی و تَجاوَزْ عَنْ سَیئاتی وَ ما عِنْدی یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِکْرام.[10]
ای درگذرنده لغزش ها، از لغزشم درگذر! ای اجابت کننده دعاها! دعایم را مستجاب کن! ای شنوای آوازها! صدایم را بشنو و به من رحم کن و از بدی هایم و آنچه نزد من است درگذر! ای صاحب جلالت و بزرگواری.
4. خواندن دعایی که با این عبارت شروع می شود: اللّهمّ یا داحِی الْکعبهَ وَ فالِقَ الْحَبَّه[11]...
اهتمام معصومین (علیهم السلام) به پاسداشت روز دحوالارض ـ فضیلت دحوالارض
توصیه های اهل بیت ـ علیهم السلام ـ درباره پاسداشت روز دحوالارض و رعایت آداب و انجام دادن اعمال این روز، از اهتمام آنها به روز دحوالارض خبر می دهد. آنها مراقب فرارسیدن این روز بودند و چون فرامی رسید، یاران و اصحاب خویش را نیز از آن باخبر می ساختند.
چراغ راه
سخنی از ایت الله ملکی تبریزی در پاسداشت روز دحوالارض
خداوند بزرگ در چنین روزی زمین را برای سکنای فرزندان آدم و زندگی بر روی آن آماده فرمود، و روزی های ما و نعمت های پروردگار در چنین روزی گسترش یافته است؛ روزی ها و نعمت هایی که از شماره بیرون است و کسی را یارای شکر آن نیست. و اگر تو در بزرگی شأن دحوالارض اندیشه نمایی حیرت زده خواهی شد. و از این جاست که انسان عارف و مراقب روز دحوالارض، در برابر همه این نعمت های گوناگون، شکری بر خویشتن واجب می بیند، و چون به قلب خویش مراجعه می کند، می بیند که حتی بر ادای حق ناچیزی از آن همه نعمت ها توانا نیست.
و چون بنده ای نسبت به آن همه نعمت ها شناخت حاصل کند، به عجز و کوتاهی خویش در ادای حق آن نعمت های انبوه اقرار خواهد کرد و تلاش خود را در انجام شکر آنها ناچیز خواهد شمرد و همواره خود را در برابر آفریننده آن همه نعمت ها سرافکنده خواهد دید.[12]
آورده اند که...
حسن بن علی وشّا می گوید:
من کودک بودم که شب بیست و پنجم ذی القعده با پدرم در خدمت امام رضا(ع) شام خوردیم. آن گاه آن حضرت فرمود: امشب حضرت ابراهیم(ع) و حضرت عیسی(ع) متولّد شده اند و زمین از زیر کعبه پهن شده است، پس هر که روزش را روزه بدارد، چنان است که شصت ماه را روزه داشته است.[13]
از حضرت علی(ع) روایت است که فرمود: «نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در روز بیست و پنجم ماه ذی القعده، روز دحوالارض بوده است. و هرکس این روز را روزه بدارد و شب آن را به عبادت بپردازد، به پاداش عبادت صد ساله رسیده است؛ عبادت صد ساله ای که روز های آن را به روزه و شب های آن را به عبادت گذرانیده است. و هر جماعتی که در این روز گِرد هم ایند و به ذکر پروردگار بپردازند، پراکنده نخواهند شد مگر آنکه خواسته های آنان برآورده خواهد شد و در این روز هزاران رحمت از سوی پروردگار نازل می شود که نودونه درصد آن از آنِ کسانی است که روزش را به روزه و ذکر مشغول باشند و شبش را به احیا و عبادت».[14]
پی نوشتها
[1]. سید بن طاوس، اقبال الاعمال، آخر باب 6 از اعمال ذیحجّه.
[2]. سیدمصطفی حسین دشتی، معارف و معاریف، ج 3، ص 257.
[3]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 97، ص 122.
[4]. میرزا جواد ملکی تبریزی، مراقبات، ج 2، ص 186.
[5]. گروهی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 26، صص 100 و 101.
[6]. همان، ج 10، ص 113.
[7]. سیوطی، جامع الصغیر، ج 1، ص 95.
[8]. نفحات: نسیم ها.
[9]. سَبق:پشت سر هم.
[10]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ص 451.
[11]. نک: مفاتیح الجنان، ص 451 بخش اعمال مربوط به دحوالارض.
[12]. مراقبات، صص 193 و 194.
[13]. مفاتیح الجنان، ص 451.
[14]. مراقبات، صص 186 و 187
اشاره: سالک برای حرکت خود نیازمند بصیرت و معرفت است و تا زمانی که این معرفت حاصل نشود، ورود به منازل علمی و مقامات معنوی ممکن نخواهد شد. در شماره پیش به ضرورت خودشناسی پرداختیم و اولین قدم عرفان به خدا را عرفان به نفس معرفی کردیم و به بیان ویژگی های آن پرداختیم. در مقاله حاضر، به زوایای دیگر این بحث می پردازیم.
2. مقصود از طریق نفس طریق عملی است:
معلوم شد که غرض از معرفتِ نفس، معرفتِ شهودی- عرفانی است، نه فلسفی- برهانی؛ اما باید دانست که غرض عرفان عملی و سلوکی، وصول است و لازمه طریق عملی در خودشناسی، طهارت درونی است و سیرِ از مرحله ای به مرحلة دیگر نیز در پرتو فقرشناسی و فقرباوری است. از این رو، خدای سبحان فرمود: وَفِی أَنفُسکمْ أفَلا تُبْصرُونَ1 یا سَنُریهمْ ایاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أنفسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لهُمْ أنّهُ الْحَق.2 سیر در آیات الهی، برای رسیدن این حقیقت است که: یا ایهَا النّاسُ أنتُمُ الفقراءُ إِلی الله وَالله هُوَ الْغَنِی الحَمید.3 طبق این آیه، انسان عین فقر و نیاز، به مبدأ غنی و بی نیاز است و او ربط وجودی و تعلّق ذاتی به حق سبحانه دارد و فهم و شهود این معنا و حقیقت، انسان را به مَسْلک نیستی در عالم سیر و سلوک سوق می دهد. به تعبیر مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی(ره): برای طالب معرفت نفس، کیفیت فکر جز این نیست که فکرکننده گاهی در تجزیة نفسش فکر کند و گاهی در تجزیة عالم تا آنکه برای او محقق شود که آنچه از عالم می داند، فقط نفس و عالم خودش است، نه عالم خارجی، و این عوالم همگی مرتبه ای از نفس خود اوست تا آنکه خود را برای خود بیابد که چیست؟ سپس باید از دل خود هر چه صورت و خیال است، نفی کند و فقط در عدم فکر کند تا آنکه حقیقت نفسش بدون صورت و ماده برای او منکشف گردد؛ یعنی عالم از پیش روی او برداشته شود و این اول مرتبة معرفت نفس است...» .4
سالک الی الله هر لحظه و آنی در حال مردن و درک عدم است و در حدوث و زوال عدم های نسبی به وجودهای نسبی رهنمون می گردد تا به وجود مطلق برسد و این هجرت و رجعت در نهاد ناآرام او همواره تکرار می شود. او باید از طبیعت به ماورای طبیعت، از کثرت به وحدت و سپس از وحدت در وحدت -که همانا فناءفی الله و فناءالفناء است- سیر کند. به همین دلیل، مرحوم علامه طباطبایی(ره) نیز فرمود: عرفان نفس، مسئله فکری و نظری نیست، بلکه مقصدی است که جز از راه عمل نمی توان معرفتِ تام و کامل دربارة آن به دست آورد.5 علامه حسن زاده آملی هم در این زمینه می فرماید: آن که در خود درست اندیشید، دریابد که بودِ او نابودشدنی نیست، هر چند او را اطوار وجودی است؛ چه اینکه شأنی از وجود صمدی است و به تعبیر فلسفی، معلول قائم به علّت تامّه خود است که حق مطلق و وجود صمد است، و نافی باید نخست نفی علّت کند و آن یا عدم است یا وجود. عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذّات است. علاوه اینکه شیء، نافی ذات خود نیست.
فنای صحف عرفانی عبارت از تعیّنات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق، بعد از هستی. تعبیر موت در روایات کنایه از فنای سافل در عالی است. لذا در سلسله طولی صعودی، موت عالی متأخر از موت سافل است6.
علامه جعفری1 نیز در تفسیر اشعار مولوی:
وز نـما مُـردم بـه حیـوان ســر زدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم
تـا بـرآرم از مـلائـک بـال و پر
کـل شـیء هالک الّا وجـهـه
آنچـه انـدر وَهـْم ناید آن شـوم
گـویـدَم کانا الیـه راجـعـون
از جمادی مُـردم و نـامی شــدم
مُـردم از حیـوانی و آدم شــدم
حـملة دیــگر بـمیــرم از بشــر
از مَـلَک هم بایـدم جُستن ز جـو
بـار دیـگـر از مـلـک پـرّان شـوم
پس عدم گردم، عدم چون ارغنون
می نویسد: بدیهی است که منظور مولوی از عدم، نیستی مطلق نیست، بلکه غروب از جهان طبیعت است و طلوع در جهان ابدیت. منظور از عدم، عالم فوق طبیعت است... . عدمِ ارغنونی، نمایشِ عدم در نهایت کمال ممکن است7.
بنابراین راه عملی نفس از آغاز تا انجام، با ریاضت و مجاهدت طبق دستور شریعت است و در هیچ مرحله ای سقوط تکلیف معنا نخواهد داشت و آداب و اسرار شریعت، ظاهر و باطن شریعت و ذومراتب بودن و تشکیک پذیری شریعت، به میزان معرفت و عمل سالک و صائر الی الله وابسته است. التزام عملی به شریعت که اعم از بایدها و نبایدهاست، لازمه لاینفک سلوک قرآنی است تا سالک را به مقام عبودیت که کُنه و ذاتش ربوبیت است، برساند؛ یعنی انسانِ سائر و سالک، از عبادت به عبد شدن و سپس به عبودیت که اوج شکوه بندگی است، می رسد و از همة محدودیت ها و حجاب ها می رهد و به اذن الله، بر عالم و آدم ولایت پیدا می کند و به تناسب مرتبة وجودی خویش، خدایی، خداخُو، خلیفةالله، ولی الله و وجه الله و جاودانه می شود: کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ وَیبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ،8 کلُّ شَیْ ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ.9
پس، از رهگذر عبدالله شدن، به مقام صبغةالله، عندالله و سپس وجه الله گشتن راه می یابد و حرکت استکمالی جوهری اش او را به حرکت اشتیاقی و حبّی می رساند: مَن عرف نفسه جاهده.10 چنین مجاهدت و سلوکی او را به شهود ذات حق می رساند و در طریق حضوری و شهودی نفس که طریقی عملی است شهید در ایة أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَی ءٍ شَهِید11 معنای مشهود دارد. به تعبیر علامه طباطبایی(ره): والشهید بمعنی الشاهد اَوْ بمعنی المشهود و هو المناسب سیاق الایه12 که سالک برای رسیدن به قلّة منیع انسانیت یعنی توحید باید آنها را انجام و مسیر را با ضوابط و چگونگی های دانسته و داشته باشد و با طی مقامات و منازل به کمال مقصود برسد.13 علامه حسن زاده آملی می گوید: جزای فنای فی الله، بقای بالله است14. به همین دلیل است که علامه جعفری1 عرفان اسلامی را چنین تعریف می کند: عرفان اسلامی، گسترش و اشراف نورانیمَنِ انسانی بر جهان هستی است؛ به جهت قرارگرفتن من در جاذبة کمال مطلق، که به لقاءالله منتهی می گردد15.
بنابراین معرفتِ نفس با مراقبت نفس و محاسبت نفس قرین و رهین است تا انسان را به عالی ترین درجات تکاملی اش برساند. از این رو، علامه طباطبایی(ره) در ایة: یایهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُواالله وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد وَاتَّقُواالله إِنَّ الله خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ16 تقوای اول را به معرفت نفس، تقوای دوم را به مراقبت نفس و وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد را به محاسبت نفس تفسیر کرده است.17
پی نوشت ها
ـــــــــــــــــــــــ
1. سوره ذاریات: 21. *
2. سوره فصلت: 53. *
3. سوره فاطر: 15. *
4. رساله لقاءالله، ص234 – 236. *
5. تفسیرالمیزان، ج6، ص283، چ20، 1384 ش، دفتر انتشارات اسلامی، قم. * 6. گنجینه گوهر روان، حسن حسن زاده آملی، ص29؛ صد کلمه در معرفت نفس، چ2، 1386 ش، نشر طوبی، قم. *
7. عرفان اسلامی، علامه محمد تقبی جعفری، ص27–28، چ6، 1386 ش، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، تهران. *
8. سوره الرحمن: 26 - 27. *
9. سوره قصص: 88. *
10. شرح الغرر و الدرر، ج5، ص177. *
11. سوره فصّلت: 53. *
12. المیزان، ج17، ص404. *
13. آشنایی با علوم اسلامی، شهید مطهری، ص187 – 188، با اندکی تصرّف. * 14. هزار و یک کلمه، ج 5، کلمه 474، ص 151، چ1، 1380 ش، دفتر انتشارات اسلامی، قم. *
15. عرفان اسلامی، ص23. *
16. سوره حشر: 18. *
17. المیزان، ج19، ص216–220.
گناه و معصیت، جسم و روح انسان را آلوده می کند و مانع بزرگی برای رشد و کمال او محسوب می شود آری این گناه است که باعث سیاهی قلب انسان می شود به طوری که دیگر او لذت مناجات با خداوند را درک نمی کند تا با او مناجات کند و در درگاه او قطره اشکی بریزد.
این گناه است که انسان را از نماز شب محروم می کند و هم چنین مانع آمدن باران رحمت می گردد و امواج بلا و بیماری را به سوی انسان می کشاند برای همین انسان باید برای بخشش گناهان خود فکری بکند تا اثرات گناهان بیش از این در زندگی او باقی نماند.(71/احزاب / 12 صف)
قرآن برای آمرزش گناهان راه های بسیاری را معرفی می کند تا مایه طهارت و رشد و کمال روح گردد چرا که پلیدی و آلودگی، حیات انسان را رو به سختی می برد.
یکی از راه های مهم برای آمرزش گناهان، مصافحه است. مصافحه همان دست دادن به هنگام دیدار و ملاقات برادر مسلمان است که اثرات بسیار زیادی در سلامتی روح و جسم انسان دارد. و علاوه بر همه این ها باعث ریزش گناهان انسان می گردد.
آمرزش گناه
امامان معصوم(علیهم السلام) در سخنان متعدد همین دست دادن با مومن را یکی از مهم ترین راه های بخشش گناهان معرفی کرده اند. آیا در فصل پاییز که برگ درختان زرد می شود به یک باغ رفته ای؟ تا ببینی وقتی نسیمی می وزد چگونه برگ درختان را روی زمین می ریزد.
امام باقر (علیه السلام) می فرماید: وقتی که دو مومن با هم دست می دهند گناهان آنان می ریزد همان طور که برگ درختان می ریزد.
امام باقر (علیه السلام) در حدیثی می فرماید: هر گاه دو مومن همدیگر را ملاقات کنند و دست در دست یکدیگر بنهند خداوند با آن کسی که محبت بیشتری به دوست خود دارد دست می دهد
در احادیث دیگر ریزش گناهان را در هنگام دست دادن به ریزش برگ درختان هنگام وزش طوفان سنگین در فصل سرما تشبیه نموده است.
این ریزش گناهان تا پایان ملاقات مومن ادامه دارد یعنی شما وقتی به دیدن برادر مومن خود می روید و با او دست می دهید تا هر زمان که ملاقات شما طول بکشد ریزش گناهان ادامه دارد.
مجلس گناه و غیبت مردم نشود. روح از تیرگی گناهان پاک شد و گویی که آن زنجیر هایی که از گناهان به پای ما بسته شده بود بازگردیده اند و برای همین است که روح ما می تواند ازادانه پرواز کند.
در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) آمده است که وقتی مومن دست در دست دوست مومن خدود می دهد خداوند خطاب به گناهان آنان می کند می گوید ای گنهان بریزید پس از آن گناهان شروع به ریزش می کنند.
پوست بدن شما گرسنه است
چقدر زیبا بود اگر ما عادت داشتیم وقتی با دوستان رو به رو شدیم با آنان دست بدهیم. آیا می دانید که این کار چقدر در سلامت روانی افراد تاثیر می گذارد.
دکتر سیدنی سیمون می گوید: گرسنگی شدید در اعماق وجود ما نهفته است که هیچ غذایی قادر نیست این گرسنگی را رفع کند، این گرسنگی همان نیاز به نوازش و احساس است و به بیان دیگر گرسنگی پوست بدن. دکتر گزی اسمایلی می گوید: پوست بزرگ ترین عضو بدن است و از دورن نیاز دارد که لمس شود.
این نیاز به لمس شدن در وجود همه انسان ها تا پایان عمرو وجود دارد و اگر این نیاز ارضا نشود. انسان نمی تواند شخصیت سالمی داشته باشد.
یکی از راه های مهم برای امرزش گناهان، مصافحه است. مصافحه همان دست دادن به هنگام دیدار و ملاقات برادر مسلمان است که اثرات بسیار زیادی در سلامتی روح و جسم انسان دارد. و علاوه بر همه این ها باعث ریزش گناهان انسان می گردد
لذا اسلام این قدر به دست دادن تاکید می کند و ثواب آن را مانند جهاد در راه خدا می داند و هموراه می کوشد تا مسلمانان تا جایی که می توانند با یکدیگر دست بدهند.
آیا دوست داری با خدا دست بدهی؟
خداوند دستی مانند دست ما ندارد بلکه مراد از دست همان رحمت و مهربانی خداست که می آید و تمام وجود تو را در بر می گیرد. اگر می خواهی رحمت و مهربانی خدا را به سمت خود طلب کنی باید با همه مهربان باشی و از روی صدق و صفا با همه رفتار کنی. تلاش کنی در مسابقه محبت پیشقدم شوی. دست در دست آنان قرار دهی تا خدا دست محبت خود را در دست تو قرار دهد.
اگر کسی بتواند دست در دست خدا بگذارد به انتهای دریای رحمت الهی وصل بشود چقدر برکت و فیض به تمام وجود او سرازیر می گردد.
امام باقر(علیه السلام) در حدیثی می فرماید: هر گاه دو مومن همدیگر را ملاقات کنند و دست در دست یکدیگر بنهند خداوند با آن کسی که محبت بیشتری به دوست خود دارد دست می دهد.
حضرت صادق علیه السلام در این باب، چهره پلید منافق را معرفى مىکند.
منافق آن انسان خبیثى است که نظیر او نیست و تاریخ بشر شریرتر و مضرتر و آلودهتر و ظالمتر از او را به یاد ندارد.
منافق چندرو، جاسوس، عامل بیگانه، خائن، ستمکار و انسانى بىدین و موجودى تبهکار و حیوانى بسیار خطرناک در لباس آدمى است.
منافق انسانى متقلّب، دغلباز، اهل غش، حیلهگر، بىکرامت، بىارزش و مغضوب حق و اولیاى الهى است.
نفاق خطّى خطرناک، چهرهاى بىباک، صفتى ناپاک و حالتى دردناک است.
ایشان با حیله و نیرنگ و با قیافهاى آراسته و چهرهاى مذهبى و در لباسى دلسوزانه، جهت پیشبرد اهداف پلید خود و خدمت به اربابان ظالم خویش و کمک به شیاطین، خود را در جامعه اسلامى جا زده و از ضربه زدن به ملت اسلام و شؤون فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى و دینى و دنیایى و آخرتى مردم، به هیچ عنوان باک ندارند.
اینان در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نیز بوده و براى این که شناخته نشوند خود را زیر پرده دین و دیندارى پنهان مىکردند.
منافقان همیشه در تدارک نابودى اسلام و مسلمانان هستند، امّا اراده حضرت حق اجازه چنین جسارتى در همه تاریخ به کفر و شرک و نفاق نداده است.
آرى، این است نفاق و منافق.
اکنون در ترجمه گفتار امام صادق علیه السلام دقت کنید:
منافق با عقیده پلید و عمل کثیف، دور ماندن از رحمت واسعه الهیه را نسبت به خود رضایت داده؛ زیرا این چهره پلید، اعمال ریایى و فریبکارانه و شیطانى خود را به صورت اعمال شرعى انجام مىدهد، تا کسى از هدف ابلیسى او مطلع نشود.
منافق فردى بازیگر، بیهودهکار و متجاوز از حدود الهى است، او قلب حقیقت کرده و زحمات تمام انبیا و ائمه و اولیا و صلحا و مربیان دلسوز را به مسخره گرفته است، غافل از این که پایان این خط ننگین، غضب و سخط حق و دور ماندن از رحمت و افتادن در بدترین درکات جهنّم است.
منافق در قرآن
کتاب الهى، در بسیارى از سورهها، اعمال ننگین و برنامههاى خائنانه اینان با اسلام و مسلمانان را بیان مىکند.
قرآن مجید در سورههاى بقره، آل عمران، توبه، احزاب، فتح، انفال، حدید، نساء، عنکبوت، تحریم، از چهره پلید این عناصر خطرناک پرده برداشته و یک سوره کامل در تشریح حیات اینان بنام سوره منافقون نازل کرده است.
قرآن کریم تحت این عناوین وضع منافقان را بیان مىکند:
1- حالت نفاق در مردم منافق امرى قلبى است و اصل و ریشه این مرض مربوط به دل آنان است، اینان چون دل سالم و قلبى مؤمن و با محبت ندارند، در عمل از کفار بدتر و از حیوانات درندهترند! «1»!
2- منافقان علیه اسلام و مسلمانان با کفار هم مسلک و هماهنگ و همدست هستند و از هیچ کمکى به کافران در راه نابودى قرآن و اسلام دریغ و مضایقه ندارند «2».
3- مردان و زنان منافق در تمام امور طرفدار یک دیگرند و براى توسعه منکر و جلوگیرى از معروف تا زندهاند در فعالیت هستند، اینان خدا را فراموش کرده و حضرت حق هم آنان را از رحمت خود محروم نموده، منافقان با تمام وجود از چهار چوب انسانیت خارج هستند «3».
4- اهل نفاق مردم مسلمان و مؤمن را به هیچ انگاشته و آنان را بىقدرت مىدانند و به خیال خود، اهل خدا را در مرز شکست مىبینند، در حالى که آنان متکى به حق هستند و با شکست روبرو نخواهند شد «4».
5- منافقان، این مردم پست و بىایمان و این بىخبران و بىخردان، وعدههاى الهى را غرور و فریب به حساب آورده و به برنامههاى الهى به چشم حقارت نگریسته و دل آنان از باور کردن آیات الهى، تهى و خالى است «5»!
6- مردم منافق در اقرار به وحدانیت حق و رسالت پیامبر، دروغگو و کاذب هستند و خداوند علیم از دل مریض و روح کثیف آنان با خبر است «6».
7- این گروه پلید و این قوم خبیث در برابر دعوت خدا و رسول ایستاده، علاوه بر این که خود ایمان نمىآورند، از ایمان آوردن مردم نیز به شدت جلوگیرى مىکنند «7».
8- مردم منافق با جناب حقتعالى مکر و حیله مىکنند، در حالى که خداى توانا مکر آنان را باطل مىکند، اینان به وقت نماز در حال کسالت و سستى و ریاکارى هستند و اگر از خدا یاد کنند به ریا و تظاهر یاد مىکنند، دو دل و مردّد هستند، نه به سوى مردم مؤمن یک دل و یک جهتاند نه به جانب کفر «8».
9- مسلمانان و مؤمنان به رهبرى پیامبر و جانشینان آن حضرت، مأمور به جنگ سخت با این گروه خبیث هستند و تا ریشهکن شدن اینان باید در طریق جهاد و مجاهده باشند «9».
10- مردم منافق در روز قیامت دچار غضب حق و عذاب سخت الهى هستند و بدترین درکات جهنّم جایگاه آنان است و در آن روز از نسیم رحمت الهى محروم و براى ابد گرفتار عذاب خدایند «10».
این فرازها دورنمایى از آیات قرآن مجید درباره نفاق و منافق بود.
براى دور ماندن از این حالت خطرناک چارهاى، جز پناه بردن به قرآن و روایات واولیاى خدا جهت تهذیب اخلاق نیست، چون قلب انسان که محور وجود آدمى است و نفس انسان که صفحه حیات انسانى است از رذایل اخلاقى پاک شود، آدمى از ضرر نفاق در امان مانده و از رحمت واسعه الهیه در دنیا و آخرت بهرهمند خواهد شد.
بدون تهذیب نفس و پاکى دل، به دست آوردن عنایات الهیه از محالات است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- توبه (9): 77.
(2)- حشر (59): 11.
(3)- توبه (9): 67.
(4)- انفال (8): 49.
(5)- احزاب (33): 12.
(6)- منافقون (63): 1.
(7)- نساء (4): 60.
(8)- نساء (4): 143.
(9)- توبه (9): 73.
(10)- نساء (4): 140- 145 و توبه (9): 68 و احزاب (33): 73.
معنویت کعبه دورنمایى از عظمت و جلال و جبروت صاحب آفرینش و خالق هستى است، مسلمانان اگر شرایط واقعى حج را در اعمال خود تحقق دهند، به عظمتى ما فوق تمام عظمتها و جلالى ما فوق تمام جلالتها مىرسند.
در مناسک حج تمام عوامل تکامل انسان قرار داده شده و حاجى باید با انجام مناسک تمام خلأهاى فکرى و روحى و اخلاقى و به خصوص ایمانى خود را جبران نماید و اگر بدین صورت در اتصال به خانه حق از آن جایگاه باعظمت استفاده ننماید، حج خانه را بجاى نیاورده و اعمالى همآهنگ با واقعیتهاى الهى از او بروز و ظهور نکرده است.
کعبه، قبله دلها و ارواح و افکار است و علامتى براى جهتدادن تمام موجودیت انسان به سوى اللّه.
کعبه، محورى است که باید انسان با گردش به دور آن محور از تمام رذایل بیرون آمده و به تمام حسنات آراسته گردد.
کعبه، خانه عبادت و بندگى و مرکز عشق و عاشقى و جایگاه پاکان و نیکان و مرکز به خاک افتادن صالحان و صدیقان است.
کعبه و مسجد الحرام جایگاه با عظمتى است که انبیاى بزرگ الهى و امامان بزرگوار، به آن روى عشق داشته و شبهاى عمر خود را تا صبح در آن مکان مقدس با کمال خضوع و خشوع به عبادت گذراندهاند.
زائر بیت اللّه قبل از حرکت به آن مکان شریف، واجب و لازم است که دل از تمام کدورتها پاک و از همه آلایشها صاف کند.
کعبه، قلب معنویت و مرکز عبودیت و جایگاه خلوص و محل خضوع و خشوع است و دلى که از این اوصاف عالى رنگ ندارد در آنجا جاى ندارد، بدون نفس تزکیه شده و قلب آراسته به حقایق و اوصاف الهى، نمىتوان راهى به آن حریم مقدس و حرم با عظمت پیدا کرد که راه واقعى انسان به سوى حضرت معبود فقط از راه قلب سلیم است و بس و قلب سلیم، قلب خاشع و خاضع و مؤمن و متقى و رقیق و رحیم و رؤوف و کریم و آراسته به یقین است.
تا از خودیتهاى شیطانى بىخود نگردى و از شرارتهاى نفس پاک نشوى و از چاه تاریک رذایل بیرون نیایى و خودیت الهى خود را باز نیابى و خویشتن را از بیگانگان و دشمنان بىنیاز نسازى، به خانه حق راه پیدا نکنى.
آرى، چون دل از غیر فارغ ساختى و نفس از رذایل پرداختى و لباس شیطنت از تمام وجود انداختى و هویت خود را به تمام معنى به حضرت مولا باختى، لیاقت ورود در حرم را براى خود ساختى که بدن و جسم را به آن حریم دعوت نکردهاند، بلکه دعوت از بارگاه قدس متوجه به انسان است و انسان آن موجودى است که به صفات حضرت دوست متصف باشد.
فیلسوف و فقیه بزرگ، مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروى اصفهانى معروف به کمپانى در خطاب به انسان مىفرماید:
گهى به کعبه جانان سفر توانى کرد |
که در مناى وفا ترک سرتوانى کرد |
|
به راه عشق توانى که رهسپر گردى |
اگر که سینه خود را سپر توانى کرد |
|
به چار بالش خواب آنگهى تو تکیه زنى |
که تن نشانه تیر سه پر توانى کرد |
|
نسیم صبح مراد آنگهى کند شادت |
که خدمت از سر شب تا سحر توانى کرد |
|
جدا مشو زدر دوست مفتقر هرگز |
که چاره دل ازین رهگذر توانى کرد |
|
کعبه و رابطه معنویت قلب با آن محور باعظمت هدایت و شرح آن از حدود این کتاب محدود خارج است؛ تماشاى عظمت کعبه و معنویت قلب و رابطه این دو حقیقت با یکدیگر چشمى الهى و قلبى پاک از تمام شوائب لازم دارد که با کمال تأسف این فقیر خاکنشین از هر دو بىبهره است چه بهتر که از اینجا به شرح ظاهر حدیث بپردازم، باشد که در مسیر شرح، خداوند مهربان قلبى پاک براى دریافت حقایق و چشمى الهى براى تماشاى وقایع اصلى هستى به همه ما عنایت بفرماید که این عنایت از لطف و کرم حضرت دوست دور نیست.
روزى تهیدستى به در خانه امیرالمؤمنین على علیه السلام آمد، حضرت به فرزندش خطاب فرمود: حسن عزیزم به مادرت بگو پولى به این تهیدست بدهد.
امام حسن علیه السلام گفت: پدرم! ما بیش از شش درهم نداریم که باید با آن آرد بخریم و نانى بپزیم، چگونه این مبلغ را به این تهیدست بپردازیم؟!.
على علیه السلام فرمود: فرزند بزرگوارم! بدان مؤمن واقعى کسى است که به آنچه در دست خداست بیش از آنچه نزد خود اوست اطمینان کند سپس فرمود: شش درهم را به تهیدست بدهید.
امام علیه السلام هنوز چند گامى از خانه دور نشده بود که به مردى برخورد در حالى که شترى را در معرض فروش گذاشته، به صاحب شتر فرمود:
شترت به چند؟ گفت: صد و چهل درهم، حضرت فرمود: من آن را مىخرم ولى پول آن را هشت روزه مىپردازم، صاحب شتر پذیرفت و خرید و فروش انجام گرفت.
از این معامله چیزى نگذشت که مرد رهگذرى آن شتر را که در کنارى بسته بود، ارزیابى کرد و مشتاق خرید آن شد، به حضرت گفت: این شتر را چند مىفروشى؟ على علیه السلام فرمود: دویست درهم، رهگذر گفت خریدم وقیمت شتر را به حضرت داد، حضرت صد و چهل درهم از دویست درهم را براى فروشنده شتر فرستاد و با شصت درهم دیگر به خانه آمد، حضرت زهرا علیها السلام پرسید این پولها از کجاست؟ فرمود: این شاهدى است بر کلام خدا که بر پدرت نازل شده است:
[مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها...].
هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است...