در آن روزگار تمام مراکز مسلمان نشین داراى کتابخانه هاى بسیار مجهز بود که بعضى از آنها مانند کتابخانه بیت الحکمة بغداد بیش از چهار میلیون کتاب داشت.
علاوه بر آن کتابخانه ها، مساجد و بیمارستانها و ادارات و منازل شخصى داراى کتابخانه بود و درب آن به روى مراجعان به راحتى باز بود و غیر از آن، هر کس از دانش و علم بهره داشت در منزل خودش داراى کتابخانهاى مخصوص بود که در هنر مربوط به خودش از آن کتب استفاده مىکرد.
ایران آن روز از تمام مناطق مسلمان نشین، کتابخانه و دانشمند بیشتر داشت و فعالیت ایرانیان در علوم به قدرى چشمگیر بود که اکثر کتب علمى اسلامى در تمام فنون به دست ایرانیان تألیف شده است.
جرجى زیدان مىگوید:
خراسان بیش از تمام ممالک اسلامى داراى مدرسه و کتابخانه شد و از آن رو به دیار علم و ادب معروف گشت، با این وصف اطلاعات مهمى از کتابخانههاى خراسان در دست نیست، فقط یاقوت حموى مىگوید: در سال 616 هجرى در مرو شاه جهان از شهرهاى نامى خراسان ده کتابخانه عمومى دیدم که مانند آن در هیچ جاى دنیا یافت نمىشد!
کتابهاى بسیار عالى در آنجا بود و تنها در یکى از آن کتابخانه ها دوازده هزار جلد کتاب موجود بود، یاقوت در پایان مقاله اش مى گوید: من معلومات خود را آن کتابها استفاده کردم.
در ماوراء النهر نیز کتابخانه هایى بوده است، از آن جمله کتابخانه بخارا که از قرار مشهور ابن سینا علم خود را از آنجا اقتباس نمود و مؤسس آن نوح بن منصور بود، شیخ الرئیس مى گوید: کتابهایى در آن کتابخانه دیدم که مردم نامش را هم نشنیده اند و مانند آن را من ندیده بودم!
خواجه طوسى در مراغه کتابخانه اى دایر کرد که چهار صد هزار جلد کتاب در آن بوده است.
تا آنجا که ما تحقیق کردهایم کتابخانه هاى عمومى اسلامى اینها بوده و البته مسجدها و بیمارستانها و مدرسه ها کتابخانه هایى داشتند که بعضى از آنان از حیث شماره کتاب مهمتر از کتابخانه هاى عمومى بوده است و از خود مدیران و کتابدارهایى داشته است و فهرست و صورتهایى براى کتابهاى آن تهیه کرده بودند.
به علاوه بزرگان و دانشمندان نیز کتابخانه هاى مهم خصوصى داشتهاند از آن جمله کتابخانه مشهور صاحب بن عباد که چهار صد شتر آن را حمل مىکرد.
افرایم طبیب مصرى پس از مردن خود بیست هزار جلد کتاب از خود باقى گذاشت و موفق بن مطران ده هزار جلد کتاب از خود بر جاى گذاشت، بعلاوه سه کاتب براى او کتاب استنساخ مىکردند، در کتابخانه امین الدوله بیست هزار جلد کتاب بوده است و همینطور در کتابخانه فتح بن خاقان و ابن قفطى و غیره کتابهاى بسیار بوده است.
در اینجا براى قدردانى از مسلمانان صدر اول و زمان کمى بعد از آنان لازم است به نام بعضى از کتابخانه ها و تعداد کتب آنها اشاره شود.
بیت الحکمة بغداد 000، 4000
سلطنتى قاهره 000، 1000
طرابلس شام 000، 3000
الحکمة قرطبه 000، 400
مراغه 000، 400
دارالحکمة قاهره 000، 100
شاپور بغداد 000، 10
گوستاولوبون فصل مهمى از کتابش را اختصاص به زحمات طاقت فرساى مسلمانان به تشویق پیامبر صلى الله علیه و آله و قرآن و اولیاى اسلام نسبت به علم داده و مىگوید:
مسلمانان در علومى چون: زبان، فلسفه، ادب، تاریخ، رجال، ریاضى، هیئت، جغرافیا، فیزیک، شیمى، ساختن کاغذ، انواع اسلحه، علم طب، صنعت، نقاشى، فنون متعلقه به فلزات و احجار کریمه، عملیات متعلقه به چوب و عاج، فن خاتم کارى، شیشه آلات، صنعت ساختن اشیا و ظروف، قماش و پارچه و علوم منشعب از قرآن به پیشرفتهاى شگرفى نائل شدند، در حدى که در تمام علوم اروپائیان محتاج به آنان شدند و از سفره پر برکت آنان بهره ها برده و علت پیشرفت تمدن کنونى شدند!!
در هر صورت به فرموده حضرت صادق علیه السلام یک مرحله از زکات گوش، استماع علم است، علمى که باعث بیدارى، اکتشاف، کمک به خلق و تنظیم معیشت و به فرموده پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آبادکننده دنیاست.
مجلسى اوّل مولا محمّد تقى مى گوید:
روزى به همراه استادم شیخ بهایى به زیارت قبر بابا رکنالدین در مقبره تخت فولاد اصفهان رفته بودیم که ناگاه شیخ صدایى از قبر بابا مى شنود، شیخ رو به من کرد و گفت:
این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه، شیخ شروع به گریه و ناله کرد، پس از این که اصرار فراوانى کردیم که چه صدایى شنیدید؟ فرمود: به من هشدار داد که مرگم نزدیک است وباید آماده سفر آخرت باشم و این جریان شش ماه پیش از وفات آن بزرگوار اتفاق افتاد.
محدّث نورى مى گوید:
از بعضى از افراد با اطلّاع شنیدم که گفت: آنچه شیخ شنیده بود این جمله بوده است:
شیخنا! در فکر خود باش.
شما در زندگی تا چه اندازه به قول هایی که می دهید پایبند هستید؟ اصلاً قول می دهید؟ تا به حال چندبار زیر قولتان زدید؟
این ها سوالاتی است که پاسخ به آنها می تواند پازل شخصیتی شما را نشان دهد.
همه مردم، فرقی نمی کند در ایران باشند و یا در کشورهای دیگر، افراد خوش قول را دوست دارند و دلشان می خواهد که به هر نحوی شده با آنها معاشرت کنند و از ارتباط با افراد بدقول نفرت دارند، چرا که تصور آنها این است که آدم های این چنینی هرگز قابل اعتماد نیستند و نمی توان در برنامه های مهم زندگی با آنها شریک شد.
حقیقت این است که اگر تا به حال سعی نکرده اید که به قول ها و وعده هایی که می دهید پایبند باشید و دوستان و اطرافیان، شما را به عنوان یک آدم بدقول می شناسند، این ویژگی منفی می تواند بسیار خطرناک باشد و به رابطه شما با خداوند نیز سرایت کند و چه چیزی بدتر از آن که آدمی در برابر خداوند متعال نیز بدقولی کند و مدام قول بدهد و زیر قولش بزند؟
اگرچه خداوند متعال آن قدر رحیم و بخشنده و مهربان است که در برابر بدقولی های بندگانش صبر دارد و هیچگاه از بنده خود چشم پوشی نمی کند،اما نتیجه بد قولی های زیاد به خداوند آن است که آدمی در برابر شیطان خوش قول می شود، و روزی ندای شیطان را خواهد شنید که:
«و قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُم: و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مىگوید: «در حقیقت، خدا به شما وعده داد وعده راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود، جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید. پس مرا ملامت نکنید«إبراهیم :22»
در این مقاله به معرفی مهمترین بدقولی های آدمی در برابر خداوند متعال می پردازیم، بدقولی هایی که نشان از بی معرفتی آدمی دارد که حتی در برابر آفریدگار خود نیز حاضر به رعایت عهد و پیمان خود نبوده و بارها زیر قولش می زند:
اگر فرزندی صالح به ما دهی به یقین از شاکران خواهیم بود
یکی از مهمترین عهد شکنی های انسان در برابر خداوند را می توان این آیه شریفه معرفی کرد که بیشتر افراد آن را در زندگی خود تجربه می کنند و از خداوند متعال فرزندی درخواست می کنند و هرچه به پایان دوران بارداری نزدیک می شوند دست به دعا و مناجات برداشته و از خداوند می خواهند تا فرزندی صالح و سالم به آنان عنایت کند:
امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: «وَإیّاکَ ... اَن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ مَوعِدَکَ بِخُلفِکَ... فَاِنَّ الخُلفَ یوجبُ المَقتَ عِندَ اللّه وَالنّاسِ؛بپرهیز از خلف وعده که آن موجب نفرت خدا و مردم از تو مى شود»
«هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ: اوست کسى که (همه) شما را از یک فرد آفرید; و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنار او بیاساید. سپس هنگامى که با او آمیزش کرد، حملى سبک برداشت، که با وجود آن، به کارهاى خود ادامه مى داد; و چون سنگین شد، هر دو از خدایى که پروردگارشان است خواستند: «اگر فرزند صالحى به ما دهى، به یقین از شاکران خواهیم بود.»«الأعراف:189»
اما هنگامی که فرزند سالم و تندرست متولد شد، زیر قولشان می زنند و عهد و پیمان خود را به کلی فراموش می کنند و می گویند:
اگر فرزند ما سالم است به پدر و مادرش رفته است.
اگر فرزند ما زیباست به برادرش رفته است.
اگر فرزند ما تندرست است به دلیل تغذیه خوب و مناسب مادر بوده است و انگار نه انگار که خداوند این فرزند سالم و تندرست را به آنان عنایت کرده است.
«فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُون: امّا هنگامى که خداوند فرزند صالحى به آنها [= پدران و مادران از نسل آدم ] داد، (موجودات دیگر را در این موهبت م?ثر دانستند; و) براى خدا، در این نعمت که به آنها بخشیده بود، همتایانى قائل شدند; خداوند برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند»«الأعراف: 190»
اگر پولدار شویم به فقیران کمک می کنیم
یکی دیگر از بدقولی های انسان که خداوند متعال آن را در آیات الهی بیان می کند، این است که آدمی در دوران فقر مدام از خداوند می خواهد که به او ثروتی عنایت کند به این شرط که اگر او ثروتمند شد به فقیران و مستمندان کمک خواهد کرد:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحینَ: و از آنان کسانىاند که با خدا عهد کردهاند که اگر از کَرَم خویش به ما عطا کند، قطعاً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد.»«توبه:75»
اما جالب این جاست که همین فرد، وقتی از فضل و رحمت خداوند بهره مند می شود و ثروتی در اختیار او گذاشته می شود، قول و قرار های خودش را با خداوند به کلی فراموش می کند:
فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ: پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بُخل ورزیدند و به حال اعراض روى برتافتند.( التوبة :76)
اگر مشکلاتم حل شود آدم خوبی می شوم
قبل از کنکور: خداوندا اگر امسال در کنکور قبول شوم آدم خوبی می شوم.
بعد از کنکور: واقعا کلاس هایی که رفتم جواب داد.
قبل از تصادف: خدایا اگر از این تصادف جان سالم به در ببرم تا آخر عمر بندگیت را می کنم.
بعد از تصادف: اگر کسی دست فرمان من را نداشت حتما مرده بود.
و هزاران مثال مانند این دو مثال که افراد در مواقع سختی و گرفتاری و مشکلات به خدای خود صد ها قول می دهند و بعد از رفع مشکلات زیر قولشان می زنند:
همین فرد،وقتی از فضل و رحمت خداوند بهره مند می شود و ثروتی در اختیار او گذاشته می شود،قول و قرار های خودش را با خداوند به کلی فراموش می کند: فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ: پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بُخل ورزیدند، و به حال اعراض روى برتافتند
«هُوَ الَّذی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرین: او کسى است که شما را در خشکى و دریا مىگرداند، تا وقتى که در کشتیها باشید و آنها با بادى خوش، آنان را ببرند و ایشان بدان شاد شوند [بناگاه] بادى سخت بر آنها وَزَد و موج از هر طرف بر ایشان تازد و یقین کنند که در محاصره افتادهاند، در آن حال خدا را پاکدلانه مىخوانند که: «اگر ما را از این [ورطه] برهانى، قطعاً از سپاسگزاران خواهیم شد.» «یونس:22»
اما همین که نجات پیدا می کنند به گناه و فساد و تباهی خود در زمین ادامه می دهند:
«فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ : پس چون آنان را رهانید، ناگهان در زمین بناحقّ سرکشى مىکنند. اى مردم، سرکشى شما فقط به زیان خود شماست. [شما] بهره زندگى دنیا را [مىطلبید]. سپس بازگشت شما به سوى ما خواهد بود. پس شما را از آنچه انجام مىدادید باخبر خواهیم کرد.» «یونس:23»
آنچه ذکر شد تنها بخشی از مهمترین بدقولی های انسان به خداوند در آیات الهی است، اما سوال پایانی آن است که نتیجه بدقولی های انسان به مردم و به خداوند چیست؟
آیات و روایات اسلامی پیامدهای مختلفی را برای بدقولی بیان کرده اند که در این نوشتار تنها به یکی از آنها اشاره می کنیم، پیامدی با عنوان نفرت خداوند و مردم از شما، چنانچه امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند:
«وَإیّاکَ ... اَن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ مَوعِدَکَ بِخُلفِکَ... فَاِنَّ الخُلفَ یوجبُ المَقتَ عِندَ اللّه وَالنّاسِ؛ بپرهیز از خلف وعده که آن موجب نفرت خدا و مردم از تو مى شود.» « نهج البلاغه، نامه 53»
اسلام از بازشناساندن دشمنان بشر به بشر کوتاهى نکرده، و در این زمینه چه در قرآن چه در رایات از بیان هیچ برنامه مثبتى فروگذار ننموده است.
در آنجا که از دنیا بعنوان یک دشمن سرخست و خطرناک یاد میکند، منظورش اجزاء بهم پیوستهاى نیست که از مجموعش منظومه شمسى پدید آمده، مقصدش چنانچه دانشمندان اسلامى بخصوص علامه عالیقدر و روشن ضمیر پاک نهاد مرحوم مجلسى در ذیل آیات و روایات مربوط به دنیاى مذموم بیان کرده، نوع برداشت انسان از عوامل زندگیست برداشتى که منتهى به از دست دادن شرف و فضیلت و دین و کیان انسانى میگردد، دنیائى است که روى آوردن بآن مساوى با ویران شدن اساس فطرت و وجدان و اخلاق و مبانى انسانیت است.
دنیائیکه همچون تیشه در برابر ریشه انسانیت قرار میگیرد، و آدمى را از حق و حقیقت دور میکند، نباید بآن چشم طمع دوخت، و حیف از اندیشه و فکر که در بدست آوردن اینچنین دنیا خرج شود.
دنیا باید براى انسان خانه پرستش خدا و بنا بگفته على علیه السلام باید مسجد عبادت براى الله باشد.
بریدن از حق و گرایش بمادیت صرف از دنیا براى انسان بتخانه میسازد و آدمى را وادار بپرستش هزاران بت جاندار و بیجان میکند، و پس از تلف شدن عمر و در باختن تمام فضائل بابلیس، از انسان جز هیزمى براى جهنم چیزى نمیماند.
آنگونه باید زندگى کرد، که دنیا براى انسان شهوتسرا نشود، و آدمى در آن همچون درندهاى در جنگل جلوه نکند.
آنانکه دنیا را بعنوان هدف انتخاب میکنند، در تمام زوایاى حیات مطابق برداشتى که از عوامل مادى برمیدارند، بشکلگیرى مشغول شده، و در این راه تمام ارزشهاى واقعى را از دست داده، و بهر جنایتى براى رسیدن بوصال این عروس فریبنده که به ملیونها داماد شوهر کرده و هنوز عروس است خود را آلوده میکنند!
آنان که دنیا را براى خود بتکده یا شهوتسرا انتخاب میکنند، از افتادن در منجلاب رذائل بىباک گشته، و تمام علف هرزههاى سیئات اخلاقى در سرزمین وجودشان میروید.
هم اینانند که براى پیشگیرى از روشن شدن چراغ وجود موسى، هزاران طفل بیگناه را سر میبرند، و براى جلوگیرى از شکوفا شدن اندیشه و حسنات اخلاقى ملتها، دست بانواع جنایات غیر قابل جبران میزنند، و عمال و نوکران بدبختتر از آنان براى بدست آوردن چند لقمه چرب، به پیروى کورکورانه از آنان اقدام کرده و بصورت چاکران خانهزاد بر خاک کثیف بارگاه شیطانى آنان سر مىنهند.
در حقیقت باید گفت: پرستش فرعونها، یا بتهاى بیجان برگشت به پرستش درهم و دینار، و براى بیشتر بدست آوردن زرق و برق و عیش و نوش آزادتر میکند، که اسلام از مجموع این برنامهها تعبیر بدنیاپرستى کرده و از پرستندگان بعنوان عبید دنیا یاد نموده است.
بندگان دنیا
پرسندگان دنیا، اگر خواهان دین، اخلاق، فرهنگ، تمدن، علم، و هنر باشند تا جائى خواستار این برنامههایند، که بدنیاى آنان زیان نرساند، و بمکتب فکرى غلط و سیستم بىپایه اندیشه آنان ضرر وارد نیاورد.
هم اینان بودند که بوسیله ابو طالب براى متوقف کردن برنامههاى پیامبر آنحضرت پیام دادند: هدف از رسالت و نبوت شما اگر بدست آوردن قدرت و مقام است تا در سایه آن بتوانى بریاست قبائل نائل شوى، یا بکام زیباترین دختران عرب برسى، یا بمال فراوان دستیابى، هم اکنون ببرنامهات پایان بده، تا ما هریک از این سه خواسته را که بخواهى برایت فراهم آریم.
آن مردم پست که همهچیز را از پشت عینک دنیاپرستى میدیدند، و از پیامبر چونان وضع خود تصور برداشته بودند، تاروپود اندیشه غلط و تصور باطلشان با جواب پیامبر بباد رفت، عموى عزیز باین مردم بگوى اگر توان و نیروى شما بانجا برسد که آفتاب را در دست راستم نهید و ماه را بدست چپم بسپارید، از نشر توحید و دعوت بفضیلت و آزاد کردن مردم از زیر بار ستم طاغوتها دست برنمیدارم، آنان پیشرفت فرهنگ اللّه را نمىپسندند زیرا فرهنگ الهى با تمام برنامهاى آنان مخالف بود و این مخالفت بخیر دنیا و آخرت ایشان تمام میشد، اینان میخواستند پیامبر با آنان همکارى کند، و برنامههائى ارائه دهد که زیانى بدنیاپرستى آنان نداشته باشد.
پس از مدتى پیام دادند، براى خاتمه تمام آلام و رنجها و نگرانیهائیکه از طرف ما بشما میرسد، بیا هفته را دو تقسیم کن، قسمتى از هفته را ما بعبادت خداى تو میشتابیم، و قسمت دیگرش را تو بپرستش بتهاى ما روىآور، اهل مکه نمیخواستند تن بقبول فرهنگ و دانش و دینى بدهند، که با تجاوزات آنان سر آشتى ندارد، اینبار خداى بزرگ در جواب آنان فرمود:
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ.
مبارزات یهود و مسیحیت در طول تاریخ و بخصوص در این زمان با اسلام دنباله همان برنامههاى کثیف بتپرستان مکه است.
اسلام میخواهد به تجاوز متجاوزان در تمام جبهههاى حیات خاتمه دهد ولى متجاوز متکبر آئینى را میطلبد که با اوه هم گام و همراه باشد.
صهیونیست و امپریالیسم و کمونیست مادهپرست و شهوتران که دوست دارد تمام برنامهها بنفع خواستههایش باشد، و رسیدن باین خواستهها گرچه به کشتن و زجر دادن ملتها و غارت اموالشان منتهى گردد برایش مهم نیست فرهنگ خدا را نمیخواهد.
اینان طالب قواعدى هستند که بآنان اباحه مطلق دهد، و اتفاقا تابع چنین راه و رسمى هم هستند.
دین میگوید مردم بنده حقند، آزاد آفریده شده و باید آزاد زیست کنند، و بخاطر عقل و روحى که دارند باید از تمام مواهب زندگى برخوردار باشند، و حقوق آنان در تمام زمینهها رعایت گردد، ولى اینان چنین مسلکى را نخواسته و نمیخواهند، آرى بنده دنیا بودن و جز دنیا ندیدن و نخواستن و نگفتن گوئى ماهیت آدمى را تغییر داده و انسان را به پستترین مرحله سقوط و بدبختى میکشاند.
راستى عجیب است، تا روزیکه پیامبر مبعوث برسالت نبود، در میان عرب معروف بمحمد امین بود، او را راستگو و درستکار میشناختند، اما از وقتى بر علیه آن متجاوزان مأمور بقیام و مبارزه شد، او را مجنون، کاذب، بدقول، ساحر، و ... خواندند، اینست نتیجه گرفتار آمدن بدام دنیا، یا محصول برداشت غلط از میدان زندگى، که آدمى را تا مرز مبارزه با انبیاء و مکتب حق میکشاند!!
مسجد و بتخانه
دنیا براى پیامبران راستین، و ائمه هدایت و عاشقان الهى مرکز عبادت و کلاس رشد و تکامل بود.
انبیاء وقتى قدم بدنیا میگذاشتند، میدیدند ناسپاسان این مرکز پاک را تبدیل به بتخانه کرده، و در آن بتهایجاندار و بیجان فراوانى گذاشته، و از طریق این بتها خود را باسارت هواى نفس و ابلیس درافکنده و سایر مردم را نیز باسارت گرفته و از تمام برنامههاى آنان میدوشند.
پیامبران عزیز خدا تمام بتهاى جاندار و بیجان را بىعنوان و پست و بىاثر و بىاراده معرفى کرده، و بباز گرداندن انسان بمدار پرستش الله اقدام میکردند.
انبیاء دماغ سرکشان را بخاک مذلت مالیده، و گردن گردنفرازان را با پتک توحید کوبیده، و زنجیرهاى اسارت را از دست و پاى ملتهاى زیر یوغ استعمار پاره میکردند.
آنان بدرهم ریخنن خرافات و اوهام برخاسته، و از انسان گنهکار و متجاوز و گرفتار ذلت مادهپرستى انسانى عادل و کامل بوجود آورده، انسانیکه تمام عوامل مادى را وسیله رشد گرفتن، و هدفى جز الله نداشته باشد، اما ناسپاسان وقتى قدم بدنیا میگذارند آنجا را تبدیل به بتخانه و مرکز فحشاء و منکرات کرده، حتى پاکترین محل یعنى خانه کعبه هم از دستبرد خائنانه آنان سالم نمیماند، جائیکه صورت پاک پیامبران بعنوان تواضع و فروتنى در پیشگاه الهى بخاک بندگى نهاده شه مرکز سیصد و شصت بت شده، و از طریق این بتها اقوام و قبائل باسارت انسانهاى کافر و ناسپاس کشیده میشوند.
انبیاء همچون باغبانان بشکوفا کردن نیروى فطرت، وجدان و سایر استعدادهاى بشرى همت میگماشتند، تا بتسازان بدست خویش بدرهم کوبیدن بتها برخیزند، و خود را از قفس زبونى و ذلت برهانند.
انسانها همچون طلا باید در کوره امتحان و تمرین نیکیها و دورى از زشتىها قرار بگیرند، تا شهوات و غرائز آنان تعدیل شده و بر پلیدیها پیروز شوند، و اساس سلامت دنیا و آخرت خود را تأمین کنند.
آنان که از حق روىگردانند، چارهاى جز تبدیل محیط زندگى به بتخانه و سجده آوردن در برابر بتان، براى گذراندن این چند روزه زندگى ندارند، اینان همان مردمى هستند که بدست خود فرعون و نمرود و معاویه و یزید را پرورش داده و بساختن لات و عزّى و هبل برخاسته، تا از جنب آنان بارضاء شکم و شهوت خویش آنطور که دلخواه آنان است برخیزند. چه نیکوست هک از دنیا همانند پیامبران و ائمه استفاده کنیم، آنان که کلامشان نور، فرمانشان رشد، سفارششان تقوا، کارشان نیکى، و عادتشان احسان بود.
آرى اگر احمدوار قدم بدنیاگذارى بتها را شکسته، و بتخانهها را ویران کرده و جایگاه زندگى را تبدیل بخانه توحید خواهى کرد، و در مسیر رشد و تکامل قرار خواهى گرفت، اما اگر چ ون بو جهل قدم بدنیا بگذارى مسجد را تبدیل به بتخانه کرده، و بند ذلت طاغوت و بت را بگردن خواهى نهاد.
ارزیابى مسئله سیاست در زندگى على (ع)
در بخش امامت و رهبرى از مسئله سیاست در اسلام بطور مشروح سخن رانده شده در آنجا دانستید که منظور از سیاست در اسلام حکومتى است که نسبت بتمام شئون زندگى فراگیر است، و حاکم در حکومت اسلامى با منتخب خداست، یا کسى که اوصاف و شرایط خدا خواسته درا و جمع باشد، و حاکم مسئولیت دارد مردم را در جهت آباد کردن دنیا و آخرت هدایت کند، و با موانع راه خدا بسختى مبارزه نماید، در سیاست اسلامى از دنیا بعنوان وسیله براى رسیدن بعالیترین هدف که الله است استفاده میگردد، و بدون تردید در رأس تمام سیاستمداران حوزه حق انبیاء و ائمه هستند، نظرى بحکومت على علیه السلام این معنا را روشن میکند که سیاست در اسلام بر اساس رعایت حقوق مادى و معنوى جامعه قرار دارد، و حاکم اسلامى در مسلک سیاسى خود تابع فرامین الله و سنت پیامبر است.
با توجه باین واقعیت در مقدمه نهج البلاغه عبده بمسألهاى برمیخوریم که محى الدین خیاط عنوان کرده، و راستى اینگونه قضاوت ناحق از کسى که ادعاى دانش دارد اعجابانگیز است، محى الدین خیاط پس از بیان قسمتى از ویژهگیهاى فکرى و روحى على علیه السلام میگوید اگر سیاست على همانند کیاستش بود، و آراءش همانند پیشروى و جلوداریش، و تدبیرش مانند بلاغتش و تیزهوشیش مانند قاضوتش هر آینه در رأس سیاستمداران بود و از بهترین افرادى که این لباس را پوشید!! «1»
راستى وقتى یک انسان از هدایت الهى دور میماند، دچار چه بدبختىهائى میشود، محى الدین خیاط آرزو دارد، على هم در سیاست همانند اربابان اموى و عباسى جناب محى الدین باشد، توجه ندارد که على در سیاست تابع فرمان قاطع الهى بوه و سیاست با دنیادارى و سلطنت نزد على فرق داشت على از برنامههاى غلط بیزار بود، و نمیخواست براى بقاى حکومت و امارتش بمردم از غیر قانون الهى استفاده کند، و باید گفت: على دنیاخواه و دنیادار بنود، مشى سیاسى او قرآن بود و بس، او نمیخواست خود را به امارت و حکومت ارضاء کند، او خود را در زمینه خلافت امین خدا در مردم میدانست و بهتر اینکه از قول مولاى متقیان جواب جناب محى الدین خیاط را بدهیم.
و اللّه ما معاویة بادهى منّى و لکنّه یغدر و یفجر و لولا کراهیّة الغدر لکنت من ادهى النّاس و لکن کلّ غدرة فجرة و کلّ فجرة کفرة و لکلّ غاغدر لواء یعرف به یوم القیامة و اللّه ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدّیدة: «2»
بخدا قسم معاویه زیرکتر از من نیست، او حیلهگر است و خائن، اگر خیانت و نارو زدن نکوهیده نبود من زرنگترین مردم بودم، هر مکرى گناه است و هر گناهى نافرمانى از خدا، قیامت حیلهگران بوسیله علامتى که با آنهاست شناخته میشوند، بخدا قسم من اهل غافلگیر کردن نبودم تا دربارهام فکر کنند و از سختى و گرفتارى گریزى ندارم، زیرا مردى ثابت و پابرجایم.
آرى على سیاست دنیاپرستى و مقامخواهى نداشت، بیخبران از حقایق او را متهم به نقص در سیاست میکنند، نمیدانم بنظر آنان اصول سیاست چیست.
على علیه السلام در فراز دیگر میفرماید:
اما و الّذى فلقا لحبّة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماءا ن لا یقارّوا على کظّة الظّالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقّیت آخرها بکأس اولّها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنّز: «3»
بخدائى که دانه گیاه را شکافت، و بآفرینش انسان دست زد، اگر حضور ملت و جمعیت فعلى امت و یارى یارىدهندگان نبود، و اگر پیمان الهى باندیشمندان قرار نداشت که بر ستم ستمکار و از دست رفتن حق مظلوم نباید صبر کرد، مهار شتر حکومت را بر کوهانش میانداختم و پایان خلافت را بهمان اولش رها میکردم، شما میدانید که دنیاتان پیش من از عطسه بز ماده بىارزشتر است.
اینست سیاست على، سیاست کنارهگیرى از دنیاى غلط، سیاست، دورى از مکر و حیله و خیانت، سیاست، دورى از شهوت و غرائز ضد حق و سیاست دورى از ظلم و تجاوز، این نقص در سیاست است؟!
آرى دنیا مسجد پاکان و بتخانه ناپاکان است، و این است دو چهره از دنیا که در قرآن و روایت ترسیم شده.
میگویند هشت نفر اهل حال و بیدار نیمه شبى بر پشتبام خانه امیر بلخ که غرق در لذت سلطنت بود، و غافل از اوضاع مردم بگونهاى حرکت میکردند که صداى پایشان امیر را از خواب ناز بیدار کرد، سر از پنجره درآورد و گفت با توجه بقدرت و حکومت من، کسى جرأت حرکت بر بام کاخ من را ندارد، من فکر میکنم شما از جنس آدمیان نباشید ورنه جرأت این جسارت در شما نبود، همه سر جلو آورده و گفتند ما نه از گروه جنیم و نه از طایفه ملک بلکه آدم هستیم قطار شترى از ما گم شده و ما در بام کاخ تو بجستجوى گم شده خویشیم.
امیر بلخ با یک دنیا تعجب گفت، چگونه قطار شترى که طبیعتا باید در سطح حرکت کند ببامى اینچنین بلند آنهم بام کاخ من برآمده؟! گفتند جناب کار ما هم همانند کار تست، سرکار روى تخت حکومت درحالیکه غرق در هر نوع شهوت و گناهى، و حقوق ضعیفان با تکیه بر قدرت تو بدست کارمندانت پایمال است دنبال سعادت و سلامتى و در طلب امنیت و عافیت، تو به بام دنیاپرستى دنبال مقصودى و ما بر بام تو در جستجوى قطار شتر! نوشتهاند امیر بلخ تغییر حال داد و از افراد نیکوکار و شایسته گردید، در اینجا بىتناسب نیست که بیک روایت قدسى که نمایشگر اوصاف اهل دنیاست اشاره شود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه عبده ص 3
(2)- نهج البلاغه خطبه 200
(3)- نهج البلاغه قسمت آخر خطبه شقشقیه
اگر به دقت روایات عالى باب زهد را مطالعه کنیم و به جاى توجه به الفاظ آن، به مفاهیم بلند آسمانى آن بنگریم، پس از وقوف به معناى زهد، عملًا زاهد خواهیم شد.
روایات باب زهد، جوى براى خواننده ایجاد مىکنند که خواننده با توفیق حضرت حق، از آن جو آثار معنوى عظیمى برخواهد گرفت.
روایات این باب به مسئله سرعت عمر، زودگذرى وقت و این که دنیا تا کنون بهر صورتى که نصیب انسان شده براى انسان باقى نمانده، اشاره دارند و از این جهت دل آدمى را از رذایل پیراسته و به حسنات آراسته مىنمایند، به قسمتى از روایات این باب توجه کنید.
در مقدمه این روایت آمده:
خداوند هر شب ملکى را به سوى مردم دنیا مىفرستد تا فریاد بزند:
یا أبْناءَ الْعِشْرینَ جِدُّوا وَاجْتَهِدوا وَیا أبْناءَ الثَّلاثینَ لا تَغُرَّنَّکُمْ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَیا أبْناءَ الْأرْبَعینَ ما أعْدَدْتُمْ لِلِقاءِ رَبِّکُمْ وَیا أبْناءَ الْخَمْسینَ أتاکُمْ النَّذیرُ وَیا أبْناءَ السِّتّینَ زَرْعٌ آنَ حَصادُهُ وَیا أبْناءَ السَّبْعینَ نُودِىَ لَکُمْ فَأجیبُوا وَیا أبْناءَ الثَّمانینَ أتَتْکُمْ السّاعَةُ وَأَنْتُمْ غافِلُونَ «1».
اى بیست سالهها! بشتابید و سعى و کوشش و فعالیّت نمایید، اى سى سالهها! زندگى ظاهر چند روزه دنیا شما را مغرور نکند، اى چهل سالهها! براى لقاى حضرت رب چه کردهاید؟ اى پنجاه سالهها! ترساننده آمد، اى شصت سالهها! این است کشت شما که وقت درو و برداشت آن رسیده، اى هفتاد سالهها! شما را براى رفتن ندا مىکنند، پاسخ دهید و اى هشتاد سالهها! قیامت آمد و شما غافل هستید.
جاءَ جَبْرَئیلُ النَّبىَّ صلى الله علیه و آله فَقالَ: یا مُحَمَّدُ عِشْ ما شِئْتَ فَإنَّکَ مَیِّتٌ، وَأحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإنَّکَ مُفارِقُهُ وَاعْمَلْ ما شِئْتَ فَإنَّکَ مَجْزِىٌّ بِهِ وَاعْلَمْ أنَّ شَرَفَ الْمُؤْمِن قِیامُهُ بِالَّیْلِ وَعِزُّهُ اسْتِغْناؤُهُ عَنِ النّاسِ «2».
جبرئیل به محضر رسول صلى الله علیه و آله آمد عرضه داشت: اى محمد! هرگونه مىخواهى زندگى کن بدون شک مىمیرى و هر که را مىخواهى دوست داشته باش که از او جدا خواهى شد و هر کار مىدانى انجام بده که به آن جزا داده مىشوى، بدان که شرف مؤمن به قیام شب اوست و عزّتش در بىنیازى از مردم است.
فى خَبَرِ الشَّیْخِ الشّامىِّ: سَأَلَ أمیرَالْمُؤمِنینَ علیه السلام: أىُّ النّاسِ خَیْرٌ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؟ قالَ: أخْوَفُهُمْ لِلّهِ وَأعْمَلُهُمْ بِالتَّقْوى وَأزْهَدُهُمْ فِى الدُّنیا «3».
یکى از بزرگان شام از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: بهترین مردم نزد خدا کیست؟
فرمود: آن که براى اخذ از همه ترس بیشتر دارد. ترس از مقام حق و عملًا به پرهیزکارى پاى بندتر است و نسبت به دنیا بىرغبتتر.
قیلَ لِأمیرِالمُؤْمِنینَ علیه السلام: مَا الزُّهْدُ فِى الدُّنْیا؟ قالَ تَنَکُّبُ حَرامِها «4».
به امیرالمؤمنین علیه السلام گفته شد: زهد در دنیا چیست؟ فرمود: از حرام آن دورى کردن.
قالَ سَمِعْتُ أمیرَالمُؤْمِنینَ علیه السلام یَقُولُ: الزُّهْدُ فِى الدُّنیا قَصْرُ الْامَلِ وَشُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ وَالْوَرَعُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ «5».
راوى مىگوید: از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم مىفرمود: زهد در دنیا کوتاهى آرزو، شکر هر نعمت و چشمپوشى از هر چه که خداوند بر تو حرام کرده است.
قالَ أبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: لَیْسَ الزُّهْدُ فِى الدُّنْیا بِإضاعَةِ الْمالِ وَلا بِتَحْریمِ الْحَلالِ بَلِ الزُّهْدُ فِى الدُّنْیا أنْ لا تَکُونَ بِما فى یَدِکَ أوْثَقَ مِنْکَ بِما فى یَدِ اللّهِ عَزَّوَجَلَ «6».
امام صادق علیه السلام فرمود: زهد در دنیا به ضایع کردن مال و حرام کردن حلال خدا بر خود نیست، بلکه زهد در دنیا به این است که آنچه در دست توست اندر دلت مطمئنتر از آنچه نزد خداست نباشد.
کنایه از این که اگر فضل و رحمت و رضایت و عنایت او را با دنیاى ظاهر و زر و زیورش معامله نکردى زاهدى.
قالَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله: یا ابا ذَرِّ، إذا رأیت أخاک قَدْ زَهِدَ فى الدنیا فَاسْتمتِعْ مِنْهُ فإنَّهُ یُلَقَّى الحِکْمَةَ «7».
اى اباذر! هرگاه برادر مؤمنت را دیدى که حالت زهد به او عنایت شده کلام او را گوش کن که او القاى حکمت مىکند.
روایت بسیار جالبى در باب زهد از حضرت على بن الحسین علیهما السلام بدین مضمون رسیده:
به راستى دنیا پشت کرده و مىرود و آخرت روى کرده و مىآید و براى هر کدام فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید، هلا که از زاهدان در دنیا باشید و از راغبان در آخرت، هلا زاهدان در دنیا زمین را بستر کنند و خاک را زیر سر نهند و آب بوى خوش و عطر آنهاست و به خوبى دل از دنیا کندهاند!
خدا را بندگانى است که چونان کسىکه اهل بهشت را دیده در بهشت جاویدانند و چونان کسىکه اهل دوزخ را در دوزخ دیده در عذابند، مردم از شر آنان آسودهاند، دلشاد غمنده است، روحى پارسا دارند و نیازى سبک و رسا، روزى اندک، بر بلاها و مصائب و عبادات شکیبایى کردند و به سرانجامى که آسایش طولانى دارد گراییدند، به وقت شب گام در عبادت گذارند و اشک بر گونه ریزند و به پروردگار پناه برند و در آزاد شدن خود بکوشند و اما در روز، برد باران، دانشمندان، نیکان و پرهیزکاران باشند، گویا چوبه تیرى هستند که ترس از خدا آنان را سراپا تراشیده و لاغر و نزار کرده و این لاغرى و نزارى محصول عبادت آنهاست.
بیننده آنان را ببیند و بگوید بیمارانند، ولى در آنان بیمارى نیست، یا گویند دیوانهاند!!
به تحقیق هراس بزرگى از یاد دوزخ و آنچه در آن است، در نهاد آنها آمیخته شده «8».
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مالى وَلِلدُّنیا إنَّما مَثَلى وَمَثَلُها کَمَثَلِ الرّاکِبِ رُفِعَتْ لَهُ شَجَرَةٌ فى یَوْمٍ صائِفٍ فَقالَ تَحْتَها ثُمَّ راحَ وَتَرَکَها «9».
امام صادق علیه السلام از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مىکند: مرا با دنیا چه کار، همانا مثل من، با او همانند شتر سوارى است که درختى برفراز او باشد در روز گرمى، و زیر آن استراحت نیم روز را بگذراند و سپس آنجا را ترک کند!
عَنْ أبى جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: کانَ فیما ناجَى اللّهُ بِهِ مُوسى علیه السلام عَلَى الطّورِ أنْ یا مُوسى أبْلِغْ قَوْمَکَ أنَّهُ ما یَتَقَرَّبُ إلَىَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتى وَما تَعَبَّدَ لى المُتَعَبِّدُون بِمِثلِ الوَرَعِ عَن مَحارِمِى ولا تَزَیَّنَ لِىَ المُتزَیِّنُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا عَمّا بِهِمُ الْغِنا عَنْهُ. قالَ: فَقالَ مُوسى یا أکْرَمَ الْأکْرَمینَ فَماذا أثَبْتَهُمْ عَلى ذلِکَ؟ فَقالَ: یا مُوسى أمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إلَىَّ بِالْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتى فَهُمْ فِى الرَّفیقِ الْاعْلى لا یَشْرَکُهُمْ فیهِ أحَدٌ وَأمَّا الْمُتَعَبِّدُونَ لى بِالْوَرَعِ عَنْ مَحارِمى فَإنّى افَتِّشُ النّاسَ عَنْ أعْمالِهِمْ وَلا افَتِّشُهُمْ حَیاءً مِنْهُمْ وَأمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إلَىَّ بِالزُّهْدِ فِى الدُّنْیا فَإنّى أمْنَحُهُمْ الْجَنَّةَ بِحَذافِیرِها یَتَبَوَّؤُونَ مِنْها حَیْثُ یَشاؤُونَ «10».
امام باقر علیه السلام فرمود: در ضمن آنچه خداوند با موسى مناجات فرمود این بود:
اى موسى! به قوم خود بگو: تقرّب جویندگان به من به چیزى مانند گریستن از خوف من به من تقرب نخواهند جست و بندگان فرمانبردارم به چیزى چون پرهیز از محرّمات مرا بندگى نخواهند کرد و خود ساختگان و آراستگان براى دیدار من به چیزى چون زهد و بىرغبتى به دنیا، خویشتن را نخواهند آراست.
موسى عرض کرد: اى بهترین بخشندگان! جزاى ایشان را چه خواهى داد؟
فرمود: اما آنان که به ریختن سرشک از ترس هیبت من به من تقرب جویند مقامشان در رفیق اعلى که محل انبیاست باشد و کسى را در این مقام با آنها شرکت نیست!!
واما پارسایانى که با دورى از گناه مرا پرستیدند و به من تقرب جستند، پس من همه مردم را بازجویى کنم و اعمال همه را باز رسم، جز آنان که نسبت به بازرسیشان شرم دارم و اما کسانى که به زهد در دنیا و بىرغبتى به زاید بر هزینه زندگى به من تقرّب جستند، پس بهشت را به جملگى بر ایشان ارزانى دارم تا هر کجا که خواهند منزل گزینند!
قالَ أمیرُالْمُؤمِنینَ علیه السلام: الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ وَأفْضَلُ الزُّهْدِ إخْفاءُ الزُّهْدِ، الزُّهْدُ یُخْلِقُ الْابْدانِ وَیُحَدِّدُ الآمالَ، وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ، وَیُباعِدُ الْأمْنِیَّةَ، مَنْ ظَفَرَ بِهِ نُصِبَ، وَمَنْ فاتَهُ تَعِبَ وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوى وَلا تِجارَةَ کَالْعَمَلِ الصّالِحِ، وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِى الْحَرامِ... «11» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: زهد و بىرغیتى به مازاد از زندگى ثروت است و پارسایى سپر از بلاى دنیا و عذاب آخرت است، بهترین زهد پنهان داشتن زهد است، زهد بدنها را فرسوده مىکند و آرزوها را محدود به حدود شرع مىنماید، مرگ را نزدیک و آرزو را دور مىنماید، کسىکه به زهد دست یافت به ایستادگى رسیده و هر کس آن را از دست داد به بدبختى و رنج دچار شده، بزرگوارى همانند تقوا نیست، تجارتى چون عمل صالح نداریم، ورعى به مانند خوددارى در برابر شبهه نیست و زهدى همانند بىرغبتى در حرام خدا نیست.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: مَنْ زَهَدَ فِى الدُّنْیا أثْبَتَ اللّهُ الْحِکْمَةَ فى قَلْبِهِ وَأنْطَقَ بِها لِسانَهُ وَبَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیا دائَها وَدَوائَها وَأخْرَجَهُ مِنْها سالِماً إلى دارِ السَّلامِ «12».
امام صادق علیه السلام فرمود: کسىکه به دنیا زهد بورزد، خداوند حکمت را در دلش ثابت و بر زبانش جارى کند و عیوب دنیا و مرض و دوایش را به او بنمایاند و وى را از دنیا به سلامت به سوى دار السلام برد.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: قالَ أمیرُالمُؤْمِنینَ علیه السلام: إنَّ عَلامَةَ الرّاغِبِ فى ثَوابِ الْآخِرَةِ زُهْدٌ فى عاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْیا أما إنَّ زُهْدَ الزّاهِدِ فِى هذِهِ الدُّنْیا لا یَنْقُصُهُ مِمّا قَسَمَ اللّهُ لَهُ فیها وَإنْ زَهَدَ، وَإنَّ حِرْصَ الْحَریصِ عَلى عاجِلِ زَهْرَةِ الْحَیاةِ الدُّنْیا لا یَزیدُهُ فیها وَإنْ حَرَصَ، فَالْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ حَظَّهُ مِنَ الْآخِرَةِ «13».
امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل مىکند: نشانه مایل به بهره آخرت، زهد در زینت و زیبایى دنیاست، بدانید که زهد زاهد قسمت خداییش را از دنیا کم نمىکند، مغبون بر زر و زیور دنیا چیزى به او به خاطر حرصش اضافه نمىکند، مغبون کسى است که نصیب آخرت از دستش رفته باشد!
عَنْ أبى جَعْفَرٍ قالَ: قالَ أمیرُالمُؤْمِنینَ علیهما السلام: إنَّ مِنْ أعْوَنِ الْأخْلاقِ عَلَى الدّینِ الزُّهْدَ فِى الدُّنْیا «14».
امام باقر علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت مىکند: از بهترین کمکهاى اخلاقى نسبت به دین، زهد در دنیا است.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام: جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فى بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتاحُهُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْیا، ثُمَّ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: لا یَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الْایْمانِ حَتّى لا یُبالِىَ مَنْ أکَلَ الدُّنْیا، ثُمَّ قالَ أبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: حَرامٌ عَلى قُلُوبِکُمْ أنْ تَعْرِفَ حَلاوَةَ الْایْمانِ حَتّى تَزْهَدَ فِى الدُّنْیا «15».
امام صادق علیه السلام فرمود: تمام خیر را در خانهاى قرار دادهاند و کلید آن زهد در دنیاست، سپس فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: مرد شیرینى ایمان را نمىچشد، مگر این که بىتوجه باشد دنیا را چه کسى مىخورد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: شیرینى ایمان بر دلها حرام است، مگر به زهد در دنیا روى آورند.
زهد در کلام امام صادق علیه السلام
از حضرت صادق علیه السلام در باب زهد نقل شده:
هرگاه خداوند براى بنده، خوبى بخواهد، او را به دنیا بىرغبت کند و در امر دین فهمیده سازد و به عیوب دنیا، بینا نماید و به هر که این اوصاف داده شود، داراى خیر دنیا و آخرت شده و فرمود: هیچ کس حق را از درى نجسته که از درِ زهد در دنیا بهتر باشد و زهد، ضد آن چیزى است که دشمنان خدا آن را مىطلبند.
گفتیم: قربانت گردم آنان چه راهى مىجویند؟ فرمود: از رغبت به دنیا و فرمود:
آیا شخص پر صبر ارجمندى وجود ندارد، به راستى این دنیا چند روز اندک بیش نیست، هلّا بر شما! حرام است بر شما مزه ایمان را بچشید تا نسبت به دنیا بىرغبت و زاهد نگردید.
راوى مىگوید: از حضرت شنیدم: هرگاه مؤمن خود را از دنیا کنار کشد، مقامش بالا رود و شیرینى دوستى خدا را دریابد و نزد دنیاداران به دیوانه ماند و همانا حب خدا به دین مردم آمیخته و به کارى، جز آن دست نیندازند، راوى گوید: شنیدم مىفرمود: به راستى چون قلب پاک و مصفا شد، زمین بر او تنگ گردد تا بر فراز رود «16».
زهد در کلام مجلسى رحمه الله
مجلسى بزرگ رحمه الله در شرح صفاى قلب مىگوید:
دل و روح انسانى چون از عالم ملکوت است و به این جهان پست فرود آورده شده و به تعلقات بدن گرفتار گردیده، براى تحصیل کمالات و به دست آوردن سعادات چون جامه چرکى که براى سپید شدن مىشویند، باید با زهد و سایر صفات حسنه شستشو داده شود.
روح با گرویدن به شقاوت بر اثر علایق جسمانیه و شهوات دنیویه ظلمانیه به جمع حیوانات بپیوندد، بلکه از آنان پستتر و بدبختتر گردد، این روح به شریعت حقه متصل گردد و عمل به نوامیس الهیه کند و ریاضات بدنیه کشد تا چشم عین الیقین او بازگردد و با آن چشم به نحو حقیقت به این دنیا و مظاهر ظاهرش بنگرد، ببیند که تنگ و تاریک و فانى و هراسآور و نیرنگباز و فریبنده است و به انواع آلودگىها، ملوّث و اوصاف پر نکوهشى دارد، از این جهت از آن وحشت گرفته و به یاد وطن اصلى افتد و به آن مشتاق شود، به آن عالم در آویزد و از اهل این عالم بگریزد و با اهل ملأ أعلى مأنوس شده به آنها بپیوندد و زمین بر او تنگ شود «17».
در هر صورت، حقیقت زهد در آیات و روایات باب زهد و عمل زاهدان واقعى متحلّى در انجام فرایض و اجتناب از محرمات و عشق پر شور به حق و قناعت به حلال دنیا و بىرغبتى و عدم دلبستگى به امور زائد و غصه نخوردن بر از دست دادن مواد فانى و خوشحال نشدن بر به دست آوردن امور لازم زندگى مادى است.
زاهد، به خاطر زهدش از علائق غلط، آزاد و از گناه و معصیت در امان و حالش از روى آوردن دنیا یا پشت کردن آن مساوى و آنچه که وجه همت اوست خدا و اوامر و نواهى جناب اوست.
کسى را که سر حقیقت عیان شد |
مجاز صفات وى از وى نهان شد |
|
نشان آن بود بر وجود حقیقت |
که نام وى از نیستى بىنشان شد |
|
کسى کاو چنین شد که من وصف کردم |
یقین دان که او پادشاه جهان شد |
|
ملک شد زمین و زمان را پس آنگه |
چو عیسى که او ساکن آسمان شد |
|
خلیل از سر نیستى کرد دعوى |
که سوزنده آتش برو بوستان شد |
|
هم از نیستى بُد که با خاک مشتى |
محمد به جنگ سپاه گران شد |
|
چو در نیستى زد دم چند عیسى |
تن بىروان از دمش با روان شد |
|
بسا کس که در نیستى کسب کردند |
گمانها یقین شد یقینها گمان شد |
|
کسى کاو ز حلّ رموز است عاجز |
بیان سنایى ورا ترجمان شد |
|
پس از این مقدمه لازم است به ترجمه جمله اول روایت، نظر دیگرى انداخت آنجا که حضرت صادق علیه السلام فرمود:
زهد، کلید درِ آخرت است.
[وَهُوَ تَرْکُ کُلِّ شَىْءٍ یَشْغَلُکَ عَنِ اللّهِ مِنْ غَیْرِ تَأَسُّفٍ عَلى فَوْتِها، وَلا اعْجابٍ فى تَرْکِها، وَلا انْتِظارِ فَرَجٍ مِنْها، وَلا طَلَبِ مَحْمَدَةٍ عَلَیْها وَلا عِوَضٍ بِها بَلْ تَرى فَوْتَها راحَةً وَکَوْنَها آفَةً وَتَکُونُ أبَداً هَارِباً مِنَ الْآفَةِ مُعْتَصِماً بِالرّاحَةِ]
ویژگیهاى زهد
حقیقت زهد، ترک هر چیزى است که تو را از حضرت محبوب یعنى حضرت ربّ العّزه باز مىدارد، از دنیا و غیر دنیا.
در حدیث آمده:
الدُّنْیا حَرامٌ عَلى أهْلِ الْآخِرَةِ وَالْآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أهْلِ الدُّنْیا وَهُما معاً حَرامانِ عَلى أهْلِ اللّهِ «18».
دنیا بر آخرتیان حرام و آخرت بر دنیا خواهان حرام و دنیا و آخرت با هم بر اهل اللّه حرام است.
این زهد، باید در تو حالتى ایجاد کند که بر از دست شدن چیزى از دنیا متأسف نشوى و این حالت عالى ملکوتى براى تو عُجب و خودبینى ایجاب نکند، چنانچه عبادات چند هزار ساله شیطان را این عجب و بزرگبینى بر باد داد.
و در زهد، نباید هیچ گونه انتظار روى آوردن دنیا را به خویش داشته باشى و بگویى اکنون که زاهد شدهام باید همه چیز در دست من قرار بگیرد. زهد براى سبکبالى است نه این که علت سنگین شدن بار پرونده شود.
زاهد، به هیچ عنوان نباید غرضش از زهد، نیکو جلوه کردن در بین مردم باشد، تا مردم از او تعریف کنند و بر زهدش او را بستایند و نباید براى زهدش دنبال عوض باشد، بلکه از دست رفتن ظواهر دنیا و زر و زیورش باید راحت زاهد باشد و بودن دنیا براى او چون آفت نماید، زهد، علت فرار از آفت و پناه بردن به راحت و امنیت است.
آرى، زاهد از ضربه خوردن از آفت دنیا، راحت و در پناه عشق محبوب و اداى وظیفه در اعتصام و امنیت است، زاهد بجز در امور ضرورى به دنیا پشت کرده و با تمام وجود به حضرت معشوق رو کرده است با زبان حال مىگوید:
اى به مغز خرد زده او رنگ |
خویش را گنج داده در دل تنگ |
|
در دو عالمت نیست گنجایى |
جز دل عاشقان شیدایى |
|
مغز را عقل و دیده و نورى |
در نقاب ظهور مستورى |
|
حضرت عشق آفریدستى |
وز دو عالمش برگزیدستى |
|
خانه دل چو شد تمام و کمال |
گستریدى در او بساط جمال |
|
یعنى این خلوت خدایى ماست |
حرم خاص کبریایى ماست |
|
نیستى را به جز تو هست که کرد |
شب و روز و بلند و پست که کرد |
|
برتر از کار این جهانى تو |
حاش للسامعین نه آنى تو |
|
هر کسى در خیال داور خویش |
صورتى ساخت است در خور خویش |
|
ملک توحید را تو پادشهى |
خاصه توست لا شریک لهى |
|
[وَالزّاهِدُ الّذى یَخْتارُ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیا، وَالذُّلَّ عَلَى الْعِزِّ، وَالْجُهْدَ عَلَى الرّاحَةِ وَالْجُوعَ عَلَى الشّبُعِ وَعافِیَةَ الْآجِلِ عَلى مَحَبَّةِ الْعاجِلِ وَالذِّکْرَ عَلَى الْغَفْلَةِ وَتَکُونُ نَفْسُهُ فِى الدُّنْیا وَقَلْبُهُ فِى الْآخِرَةِ.
قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله علیه و آله: حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ، ألا تَرى کَیْفَ أحَبَّ ما أبْغَضُهُ اللّهُ وَأىُّ خَطَاٍ أشَدُّ جُرْماً مِنْ هذا؟]
ویژگیهاى زاهد
زاهد کسى است که آخرت را بر دنیا اختیار مىکند، یعنى تمام آنچه از دنیا به دست او مىرسد چه از خوراک، چه پوشاک، چه مسکن، چه مال خرج ساختن آخرت مىکند.
زاهد، ذلّ عبادت را بر عزتى که از مصیبت به دست مىآید، انتخاب کرده و عزت شیطانى را از خود دور مىکند و ذلت بندگى را که عامل عزت دنیا و آخرت است بر خود مىپسندد.
زاهد، کوشش و جدّ و جهد و فعالیت و اطاعت و عبادت را بر راحت بدن مقدم مىدارد و گرسنگى در حلال را بر سیرى در حرام اختیار مىنماید.
زاهد، عافیت آخرت را بر محبت دنیا هرگز معامله نمىکند و غفلت از واقعیتها را به جاى ذکر حق نمىنشاند، او با بدن در دنیاست ولى با قلب در آخرت است.
پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
عشق دنیا، سرّ همه گناهان است.
چگونه مىتوان چیزى را که خدا دشمن دارد دوست داشت و چه اشتباهى، جرم و گناهش از غرق شدن در عشق دنیا زیادتر است؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 32، باب 5؛ کلمة اللّه: 350.
(2)- الخصال: 1/ 7، حدیث 20؛ کلمة اللّه: 350 (با کمى اختلاف).
(3)- الأمالى، صدوق: 395، المجلس الثانى والستون، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 309، باب 58، حدیث 1.
(4)- معانى الأخبار: 251، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 310، باب 58، حدیث 2.
(5)- معانى الأخبار: 251، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 67/ 310، باب 58، حدیث 4.
(6)- روضة الواعظین: 2/ 437؛ بحار الأنوار: 67/ 311، باب 58، حدیث 9.
(7)- بحار الأنوار: 74/ 80.
(8)- الکافى: 2/ 131، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 15؛ بحار الأنوار: 70/ 43، باب 122، حدیث 18.
(9)- الکافى: 2/ 134، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 19؛ وسائل الشیعة: 16/ 17، باب 63، حدیث 20843.
(10)- ثواب الاعمال: 172؛ بحار الأنوار: 67/ 313، باب 58، حدیث 17.
(11)- روضة الواعظین: 2/ 434؛ بحار الأنوار: 67/ 316، باب 58، حدیث 23.
(12)- الکافى: 2/ 128، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 15/ 241، باب 20، حدیث 20387.
(13)- الکافى: 2/ 129، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 6؛ وسائل الشیعة: 16/ 11، باب 62، حدیث 20829.
(14)- الکافى: 2/ 128، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 3؛ وسائل الشیعة: 16/ 12، باب 62، حدیث 20830.
(15)- الکافى: 2/ 128، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 16/ 12، باب 62، حدیث 20831.
(16)- الکافى: 2/ 130، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 10؛ وسائل الشیعة: 16/ 13، باب 62، حدیث 20834.
(17)- بحار الأنوار: 70/ 58، باب 122.
(18)- عوالى اللآلى: 4/ 119، حدیث 190
در سال هزار و سیصد و پنجاه شمسى در ایام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف در شهر همدان جهت تبلیغ دین دعوت شدم. در آن زمان بیش از بیست و شش بهار از عمرم نگذشته بود، جذبه مهمى که مرا به آن شهر کشاند وجود مبارک مردى چون حضرت آیت اللّه آخوند ملاعلى معصومى که به حقیقت از اولیاى الهى بود، او در آن شهر منشأ آثار بسیار مهمى از قبیل مسجد، کتابخانه، مدرسه علوم دینیه، درمانگاه، بیمارستان، صندوق قرضالحسنه و دارالایتام بود و وجودش براى مردم آن ناحیه شمعى پرفروغ در راه هدایت الهى مىنمود و در جنب مدارس علمیه آن جناب، صدها محصل علوم دینى به کمالات علمى و اخلاقى رسیدند که هر کدام به هر ناحیه که رفتند منشأ برکات شدند، آن مرد بزرگ به سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت به جوار رحمت حقّ شتافت و سراسر آن نواحى را از وجود مقدسش محروم کرد رحمة اللّه علیه رحمة واسعة.
در همان سال که در آن شهر منبر مىرفتم براى دستبوسى و زیارتش رفتم. آن حضرت اجازه علمى و روایى مفصّلى کتباً و شفاهاً به من مرحمت فرمود و این مسئله براى من که فاقد هر نوع صلاحیّت بوده و هستم جز عنایت و رحمت الهى چیزى نبود.
آن مرد بزرگ در هر مجلسى که از اهل علم و غیر اهل علم در خانهاش برقرار مىشد به بیان معارف الهیّه و مسائل ربانیّه و احادیث مأثوره و شرح حالات اولیا و بزرگان مىپرداخت، تا نشستگان در محضرش از فیض آن مطالب به قیام روحى و قلبى اقدام کرده و خانه هستى خود را به نور معرفت و عمل بیارایند، در آن مجلسى که این فقیر فیض حضور آن جناب را داشت فرمودند: مولى محمّد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منکر مردى شدید، دلسوز، دلسوخته و برافروخته بود.
به هرجا قدم مىگذاشت، به هرکس که مىرسید و هر موضوعى را مىدید، از امر به معروف و نهى از منکر دست برنمىداشت و در این زمینه از هیچ کس پروا نداشت و از ملامت ملامتکنندگان ترس و اضطراب و رنجى به خود راه نمىداد.
چندین بار به سردسته اوباش و اشرار محلّى برخورد و عاشقانه و جانانه وى و همراهانش را نصیحت و امر به معروف و نهى از منکر کرد.
آنان از برخورد مولا محمّد تقى سخت آزرده و آشفته بودند، براى ساکت نمودن وى نقشهاى طرح کردند و آن این بود که یکى از مریدان مخلص او را وادار کنند که در شب جمعه او را به مهمانى دعوت کند، ولى از افشاى داستان خوددارى نماید که خانه در آن شب بدون صاحب خانه باید در اختیار اوباش باشد، چنانچه افشاى سرّ کند به بلاى سخت دچار گردد، صاحب خانه ترسو براى شب جمعه از آن مرد بزرگ الهى دعوت کرد و خود از خانه رفت.
مجلسى به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، اما صاحب خانه را ندید، جلسه از اشرار و سردسته آنان تشکیل شده بود، مجلسى دانست که نقشهاى جهت او کشیده شده، از نقشه خبر نداشت ولى نقشه این بود که چون مجلس آراسته شد، زنى عشوهگر و مطربه با روى باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و کوبیدن آلات موسیقى به رقص مشغول شود، آن گاه یکى از اوباش مردم محلّه را خبر کند تا بیایند وضع آن روحانى را ببینند، چون مردم بیایند آبرویش برود و زبانش از امر به معروف و نهى از منکر بسته شود!!
مجلس آماده شد، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن این شعر شروع به رقصیدن کرد:
در کوى نیکنامان ما را گذر ندادند |
گر تو نمىپسندى تغییر ده قضا را |
|
چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص و آن منور به نور معرفت آن اوضاع را مشاهده کرد با دلى سوخته و چشمى گریان به وجود مقدس حضرت روى آورد و عرضه داشت:
گر تو نمىپسندى تغییر ده قضا را
ناگهان دیدند آن زن پرده اطاق را به در آورد و بر خود پیچید و به خاک افتاد و به یارب یارب مشغول شده و در مقام توبه و انابه برآمد و به دنبال او همه اوباش سر به خاک گذاشته و به درگاه دوست نالیدند و همه آنان به دست آن مرد الهى توبه کردند و از صلحاى زمان شدند!
اگر عزیزان به خون آغشته سال شصت و یک را که در محضر امام عاشقان حضرت سیدالشهداء، آگاهانه جان خود را با آن وضع، نثار حضرت حق کردند و با شهادت خود دوام قرآن و نبوت و امامت را براى ابد تضمین نمودند، پیشواى تمام زاهدان تاریخ و بلکه پیشواى تمام مردان راه حق بدانیم، کلمه مهمى در حق آنان نگفتهایم که آنان از تمام تصورات و خیالات ما نسبت به هر امر مثبتى، برتر و بالاترند.
«عنصر شجاعت» که نوشته فقیه فرزانه مرحوم حاج میرزا خلیل کمرهاى است، معارف و آثارى از اهل بیت علیهم السلام و بزرگان در توضیح حقیقت آن شهیدان نقل مىکند که به قسمتى از آن اشاره مىرود:
حضرت على علیه السلام کفى از خاک کربلا بویید، به جاى تعقیب نماز ذکرى گفت: وه شگفتا! از تو اى خاک اسرارآمیز، از تو در رستاخیز گروه گروه بر مىخیزند که بىحساب داخل بهشت خواهند شد.
حضرت على علیه السلام به کربلا گذر کرد و فرمود:
خوابگاهى است از سوارانى، قتلگاهى است از عشّاقى، این کوى، کوى شهیدانى است که گذشتگان از آنان پیشى ندارند و آیندگان به آنان نمىرسند!!!
حضرت باقر علیه السلام مىفرماید:
على علیه السلام با دو تن از یاران خود به کربلا گذشت، هنگامى که به آن سرزمین گذر کرد، چشمانش پر از اشک شده گفت: این خوابگاهى است از سواران آنها، این باراندازى براى بنه آنها است، در این جایگاه خون آنان به زمین ریخته مىشود، خوشا به تو پاکیزه خاکى که بر فراز تو خون احبا خواهد ریخت «1».
ربیع بن خثیم یکى از زهاد ثمانیه است، از نظر حفظ زبان از ناروا بیست سال درنگ کرده سخن نمىگفت، خاموش بود، تا حسین علیه السلام شهید شد از او یک جمله شنیده شد. باز به سکوت خود برگشت تا مرد.
آنها را به سنان نیزه زده و آوردید. به خدا سوگند! گزیدگانى را کشتهاید که اگر پیامبر خدا خود را به آنان مىرسانید البته دهن آنان را مىبوسید و آنان را در دامن و در کنار خود مىنشاند، بار خدایا! تو سرشت آسمان و زمین را پدید آوردهاى، آگاه به نهان و آشکارى، تو به دادگرى بین بندگان خود در اختلاف، حکم خواهى کرد.
کعب الاحبار از دانشمندان است که به او خوشبین نیستم و با این وضع این جمله زیر را مىگفته، گویا این نغمه را از حنجره دیگران آموخته بود، سالم بن ابى جعبره مىگوید: از او شنیدم که مىگفت:
مردى از اولاد رسول خدا صلى الله علیه و آله کشته مىشود و هنوز عرق اسبهاى یاران او خشک نشده، داخل بهشت خواهند شد و با حور العین دست به گردن خواهند بود، مىگوید: در این گفتگو بودیم که حسین علیه السلام بر ما گذر کرد گفتیم: او همین است؟ گفت: آرى «2».
کشّى، رجالى معروف مىگوید:
حبیب از آن هفتاد و دو تن مردانى بود که حسین علیه السلام را یارى دادند و به کوه کوه آهن برخورد کردند و به استقبال سرنیزهها با سینه و شمشیرها با رخسار رفتند، برآنان پیشنهاد امان و مال و منال مىشد، زیر بار نمىرفتند و مىگفتند:
عذرى پیش رسول خدا صلى الله علیه و آله براى ما نیست، اگر حسین او علیه السلام کشته شود و از ما مژگانى بهم بخورد، ایستادند تا در پیرامون او تمام کشته شدند «3».
به قول فیض آن عارف مست جام بلى:
خوش آن که کشتگان غمش را ندا کنند |
تا وعدههاى اهل وفا را وفا کنند |
|
آن دم که دوست گوید اى کشتگان من |
از لذت خطاب ندانم چها کنند |
|
در شور و وجد و رقص درآیند عاشقان |
از شوق دوست جامه جان را قبا کنند |
|
آن دم که دوست پرسش بیمار خود کند |
دردش یکان یکان همه کار دوا کنند |
|
سر گر به پاى دوست فشانند عاشقان |
هر دم براى دادن جان جان فدا کنند |
|
عشّاق اگر الست دیگر بشنوند از او |
بىخود شوند و تا به قیامت بلا کنند |
|
شهداى کربلا عبارتند از عده معدودى که از این چند جهت یعنى روشنى تاریخ و شجاعت و جنگجویى با معنویت رجال، براى تولید جو معنویات و منطقه حسنات شایستهاند.
کاوش از روش آنان که کانون حسنات و کانون اخلاقند، مىتواند جوّ را تغییر دهد، به شرط این که سرسرى به تاریخ آنان ننگریم و کاوشى کنیم که از همه نواحى به تربت آنان راه یابیم و هر چه در آن تربت، مدفون است که رابطه، با عظمت آنان و عظمتجویى ما دارد، بیابیم و پیام اخلاقى آنان را که پیاپى مىرسد در نیوشیم، چه از منطقهاى آتشین ادبآمیز، چه از ابراز حقیقت دوستى و حقپرستى، چه از اقدام به خدمت در مواقع خطیر و چه از مردانگى و پشتیبانى از مظلوم و چه از پیشروى در بین همسران، چه از استقبال و قدردانى از فرد عظمت و قهرمان آن، چه از نلرزیدن در ایستگاههاى خطرناک، چه از فرزانگى و یک تنه تقویت از حق کردن و چه از فداکارى و قربانى دادن، خلاصه جانفشانى و رجولیّت و پاک روانى و نیک نهادى و کارهاى برازندهاى که اثر پرمایگى روان و جان آنها است.
همه این امواج و اشعه معنوى را به وسیله احتکاک مىتوان به اهتزاز در آورد و خود را در جوّ حیات تازه فناناپذیرى کشانید و به اندازهاى تغییرات جوى و تأثرات خویش به منطقه بقا و جوار خدا نزدیکتر شدهایم و معنى حسنات و منشأ ثوابهاى موعود، همین است.
اگر گفته فیلسوف درباره قوّه و ماده که گوید: هر ذره ماده عبارت است از قوهّهاى غیر متناهیه که مانند انجماد آب به یخ بسته شده است و اگر بتوان آن ذره را بشکنیم همان قواى غیر متناهیه را استخراج خواهیم کرد و مورد استفاده قرار خواهیم داد، اغراق به نظر آید (چون جسم و جسمانیات متناهى التأثیر و التأثر است) درباره «جان و روان» که قواى خود را در پیکر انسان تمرکز داده، فوج فوج بیرون همى فرستد اغراق نیست و درباره عدّه معدودى از مردان عبقرى مانند شهیدان کوى حسین قابل تصدیق است که از آثار عظمت مالامالند و از گریبان فعالیت آنان منطقهایى، ابرازهایى، پر از عاطفه و پر از حماسه و مانند آب روان روى هم مىغلطد!!
بنگرید از درون پیراهن آنان آثار توحید، تقوا، اخلاق چنان سرشار به عالم منتشر و پراکنده شده و مىشود که اگر توحید هیکلى داشت، همین طور آثار بروز مىداد.
هزاران دشمن به مقصد جان، هزاران آرزوهاى تقوا سوز، هزاران ازدحام اخلاق شکن، نتوانست فعالیت اخلاقى آنان را تعطیل کند، یا دامن تقواى آنها را لکهدار نماید، یا به نیروى توحید و جان یکى شده با توحید آنان چیره گردد!!
پس تراکم قواى غیر متناهیه تا اندازهاى قابل تصدیق است، اگر در شکستن ذرات و استخراج قوههاى غیر متناهیه، هنوز امتحان به عمل نیامده، در تحلیل شخصیت اینان و آثار نفسیاتشان تا اندازهاى رسیدگى شده و دیده شده که از بنیه آنان، هم آزادى و هم ضبط نفس، هم روانى و هم حکومت بر نفس، هم شجاعت و هم قانون، هم محبت و هم ضلالت، هم لطف و هم دلسوزى، هم قهرمانى و رزمآورى، هم خوددارى و خود نباختن در منطقه قدرت کفر و هم خود باختن در برابر حقیقت و فضیلت به حد کامل سرشار توأماً بیرون مىریزد.
پس نامتناهى بودن جان و روان یا انجماد قواى غیر متناهیه را در جهان جان تصدیق مىکنیم و براى تولید جو معنویت و بزرگ کردن خیال شنونده و عظمت روح خواننده، تاریخ و پیام این مهین مردان، ما را کافى است.
در هر صورت آنچه مهم است در این زمینه بدانى این است که این همه صفت و خصلت و این همه بزرگى و عظمت و این همه جلالت و معنویت از کانونى چون زهد، یعنى بىرغبتى کامل به آنچه نبایست رغبت داشت و رغبت کامل به معشوق حقیقى، یعنى حضرت ربّ العزه به دست مىآید و حلاوت زهد براى زاهدان حقیقى در دنیا هم چون حلاوت نعمتهاى بهشت در قیامت براى بهشتیان است و چون این حلاوت حاصل شود، زاهد پس از آن دنبال چه رود و دنبال که رود.
زهد، ذروه انسانیت و مقام اعلاى آدمیت و منبع تمام کمالات و ایجاد کننده تمام خصایل الهى در انسان است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الخرائج والجرائح: 1/ 183، باب 2.
(2)- بحار الأنوار: 44/ 224، باب 30، حدیث 2؛ الأمالى، صدوق: 140، المجلس التاسع والعشرون، حدیث 4.
(3)- رجال الکشى: 78، حدیث 133؛ بحار الأنوار: 45/ 92، باب 37، حدیث 33
دنیاى دنیاپرستان
اسلام از بازشناساندن دشمنان بشر به بشر کوتاهى نکرده، و در این زمینه چه در قرآن چه در رایات از بیان هیچ برنامه مثبتى فروگذار ننموده است.
در آنجا که از دنیا بعنوان یک دشمن سرخست و خطرناک یاد میکند، منظورش اجزاء بهم پیوستهاى نیست که از مجموعش منظومه شمسى پدید آمده، مقصدش چنانچه دانشمندان اسلامى بخصوص علامه عالیقدر و روشن ضمیر پاک نهاد مرحوم مجلسى در ذیل آیات و روایات مربوط به دنیاى مذموم بیان کرده، نوع برداشت انسان از عوامل زندگیست برداشتى که منتهى به از دست دادن شرف و فضیلت و دین و کیان انسانى میگردد، دنیائى است که روى آوردن بآن مساوى با ویران شدن اساس فطرت و وجدان و اخلاق و مبانى انسانیت است.
دنیائیکه همچون تیشه در برابر ریشه انسانیت قرار میگیرد، و آدمى را از حق و حقیقت دور میکند، نباید بآن چشم طمع دوخت، و حیف از اندیشه و فکر که در بدست آوردن اینچنین دنیا خرج شود.
دنیا باید براى انسان خانه پرستش خدا و بنا بگفته على علیه السلام باید مسجد عبادت براى الله باشد.
بریدن از حق و گرایش بمادیت صرف از دنیا براى انسان بتخانه میسازد و آدمى را وادار بپرستش هزاران بت جاندار و بیجان میکند، و پس از تلف شدن عمر و در باختن تمام فضائل بابلیس، از انسان جز هیزمى براى جهنم چیزى نمیماند.
آنگونه باید زندگى کرد، که دنیا براى انسان شهوتسرا نشود، و آدمى در آن همچون درندهاى در جنگل جلوه نکند.
آنانکه دنیا را بعنوان هدف انتخاب میکنند، در تمام زوایاى حیات مطابق برداشتى که از عوامل مادى برمیدارند، بشکلگیرى مشغول شده، و در این راه تمام ارزشهاى واقعى را از دست داده، و بهر جنایتى براى رسیدن بوصال این عروس فریبنده که به ملیونها داماد شوهر کرده و هنوز عروس است خود را آلوده میکنند!
آنان که دنیا را براى خود بتکده یا شهوتسرا انتخاب میکنند، از افتادن در منجلاب رذائل بىباک گشته، و تمام علف هرزههاى سیئات اخلاقى در سرزمین وجودشان میروید.
هم اینانند که براى پیشگیرى از روشن شدن چراغ وجود موسى، هزاران طفل بیگناه را سر میبرند، و براى جلوگیرى از شکوفا شدن اندیشه و حسنات اخلاقى ملتها، دست بانواع جنایات غیر قابل جبران میزنند، و عمال و نوکران بدبختتر از آنان براى بدست آوردن چند لقمه چرب، به پیروى کورکورانه از آنان اقدام کرده و بصورت چاکران خانهزاد بر خاک کثیف بارگاه شیطانى آنان سر مىنهند.
در حقیقت باید گفت: پرستش فرعونها، یا بتهاى بیجان برگشت به پرستش درهم و دینار، و براى بیشتر بدست آوردن زرق و برق و عیش و نوش آزادتر میکند، که اسلام از مجموع این برنامهها تعبیر بدنیاپرستى کرده و از پرستندگان بعنوان عبید دنیا یاد نموده است.
بندگان دنیا
پرسندگان دنیا، اگر خواهان دین، اخلاق، فرهنگ، تمدن، علم، و هنر باشند تا جائى خواستار این برنامههایند، که بدنیاى آنان زیان نرساند، و بمکتب فکرى غلط و سیستم بىپایه اندیشه آنان ضرر وارد نیاورد.
هم اینان بودند که بوسیله ابو طالب براى متوقف کردن برنامههاى پیامبر آنحضرت پیام دادند: هدف از رسالت و نبوت شما اگر بدست آوردن قدرت و مقام است تا در سایه آن بتوانى بریاست قبائل نائل شوى، یا بکام زیباترین دختران عرب برسى، یا بمال فراوان دستیابى، هم اکنون ببرنامهات پایان بده، تا ما هریک از این سه خواسته را که بخواهى برایت فراهم آریم.
آن مردم پست که همهچیز را از پشت عینک دنیاپرستى میدیدند، و از پیامبر چونان وضع خود تصور برداشته بودند، تاروپود اندیشه غلط و تصور باطلشان با جواب پیامبر بباد رفت، عموى عزیز باین مردم بگوى اگر توان و نیروى شما بانجا برسد که آفتاب را در دست راستم نهید و ماه را بدست چپم بسپارید، از نشر توحید و دعوت بفضیلت و آزاد کردن مردم از زیر بار ستم طاغوتها دست برنمیدارم، آنان پیشرفت فرهنگ اللّه را نمىپسندند زیرا فرهنگ الهى با تمام برنامهاى آنان مخالف بود و این مخالفت بخیر دنیا و آخرت ایشان تمام میشد، اینان میخواستند پیامبر با آنان همکارى کند، و برنامههائى ارائه دهد که زیانى بدنیاپرستى آنان نداشته باشد.
پس از مدتى پیام دادند، براى خاتمه تمام آلام و رنجها و نگرانیهائیکه از طرف ما بشما میرسد، بیا هفته را دو تقسیم کن، قسمتى از هفته را ما بعبادت خداى تو میشتابیم، و قسمت دیگرش را تو بپرستش بتهاى ما روىآور، اهل مکه نمیخواستند تن بقبول فرهنگ و دانش و دینى بدهند، که با تجاوزات آنان سر آشتى ندارد، اینبار خداى بزرگ در جواب آنان فرمود:
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ.
مبارزات یهود و مسیحیت در طول تاریخ و بخصوص در این زمان با اسلام دنباله همان برنامههاى کثیف بتپرستان مکه است.
اسلام میخواهد به تجاوز متجاوزان در تمام جبهههاى حیات خاتمه دهد ولى متجاوز متکبر آئینى را میطلبد که با اوه هم گام و همراه باشد.
صهیونیست و امپریالیسم و کمونیست مادهپرست و شهوتران که دوست دارد تمام برنامهها بنفع خواستههایش باشد، و رسیدن باین خواستهها گرچه به کشتن و زجر دادن ملتها و غارت اموالشان منتهى گردد برایش مهم نیست فرهنگ خدا را نمیخواهد.
اینان طالب قواعدى هستند که بآنان اباحه مطلق دهد، و اتفاقا تابع چنین راه و رسمى هم هستند.
دین میگوید مردم بنده حقند، آزاد آفریده شده و باید آزاد زیست کنند، و بخاطر عقل و روحى که دارند باید از تمام مواهب زندگى برخوردار باشند، و حقوق آنان در تمام زمینهها رعایت گردد، ولى اینان چنین مسلکى را نخواسته و نمیخواهند، آرى بنده دنیا بودن و جز دنیا ندیدن و نخواستن و نگفتن گوئى ماهیت آدمى را تغییر داده و انسان را به پستترین مرحله سقوط و بدبختى میکشاند.
راستى عجیب است، تا روزیکه پیامبر مبعوث برسالت نبود، در میان عرب معروف بمحمد امین بود، او را راستگو و درستکار میشناختند، اما از وقتى بر علیه آن متجاوزان مأمور بقیام و مبارزه شد، او را مجنون، کاذب، بدقول، ساحر، و ... خواندند، اینست نتیجه گرفتار آمدن بدام دنیا، یا محصول برداشت غلط از میدان زندگى، که آدمى را تا مرز مبارزه با انبیاء و مکتب حق میکشاند!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- خطبه 156
(2) سفینته البحارج 2 ص 378
(3) سفینته البحارج 2 ص 378
(4)- تحف العقول 214
(5)- سفینة البحار ج 2 ص 379
(6)- نهج البلاغه حکمت 3
(7)- سفینة البحار ج 2 ص 380
(8) در روزهائیکه مشغول نوشتن این جزوه بودم، روزنامهها در جنب مبارزات حقطلبانه مردم، بیک آزادى نسبى دست یافته بودند، در پارهاى از مقالات ارزیابان اوضاع نوشتند: اگر ایران مواد خوراکى لازم خود را از اخرج تهیه نکند کشاورزى فعلىاش بیش از 32 روز جواب ملت را نمیدهد، در صورتیکه ایران از نظر منابع و زمین قابل کشت یکى از مهمترین ممالک جهان و از نظر نفت دومین صادرکننده در روى زمین است، سوء مدیریت دولتها، و تسلط اربابان استعمارى ایران را بپرتگاه سقوط آورده و اگر بیدارى حضرت امام خمینى و ادامه مبارزات مردم نبود معلوم نبود کشور و ملت ما با چه سیهروزى روبرو میشد؟!
(9) آل عمران 185
(10) نساء 77
(11) انعام 70
(12) یونس 7
(13) ابراهیم 3
(14)- نحل 106- 107
(15)- روم 7
(16)- فاطر 5
(17)- شورى 20
(18)- نازعات 38
(19)- نهج البلاغه حکمت 119
(20)- نهج البلاغه الصبحى الصالح
(21)- نهج البلاغه خطبه 180
(22)- سفینة البحار 463
(23) سفینة البحار 463- 466
(24) سفینة البحار 463- 466
(25) سفینة البحار 463- 466
(26) سفینة البحار 463- 466
(27)- غرر الحکم 259
دنیاى ممدوح
دنیا یعنى مجموعهاى از عوامل مادى و وسائل زندگى، و فراهمآورنده عیش و نوش و خانهاى موقت و زودگذر و از دست رفتنى و دست بدست گشتنى چنانچه این مجموعه از راه صحیح بدست آید و بعنوان وسیله رسیدن به رشد و مقام عالى انسانى در اختیار قرار گیرد، و در راه کلمه حق و حقیقت مصرف شود، چهرهایست بس زیبا ور وىگرداندن از آن حرام و ممنوع و بقول قرآن: و لاتنس نصیبک من الدنیا، قل من حرّم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق و این چهره از دنیا محرک مثبت برونى است و بازدهاش دنیاى عالى و بقول قرآن حیات طیبه و چنانچه این مجموعه از راه زور، قلدى، برنامههاى خلاف، از قبیل غش، تزویر، ریا، دزدى و ... بدست آید و براى انسان هدف باشد، و مصرفش در کانال گناه و جنایت و شهوترانى قرار بگیرد چهرهایست هولناک و مخوف و محرکیست خطرناک از محرکهاى منفى برونى و بازده و پاسخش زور است و ظلم، تجاوز است و خیانت، جنایت است و آلودگى، قتل است و غارت، اسلام با توجه بوضع فکرى و تربیتى مردم دنیا را بدو چهره توجیه میکند، اسلام از رابطه مردم حقپرست، مردم با اندیشه و خردمند و مردمیکه تمام برنامههاى دنیائى را وسیله رسیدن به الله، و رعایت حق خلق قرار داده، تعبیر به رابطه صحیح و انسانى کرده، و اصولا دنیا را براى چنین مردم خانه تجارت فضیلت و شرف دانسته، اینان که از تربیت الهى برخوردارند انفاق، رسیدگى به یتیم، دستگیریاز مسکین، قرض الحسنه، خرج مال در راه جهاد و جنگ با دشمن، پرداخت پول در راه بپا داشتن برنامههاى خدا و ساختن خلق و ... براى آنان از اموریست که از آن سخت لذ ت میبرند، و براى ساخته شدن و ساختن زندهاند، از این طریق است که بتقویت خویش برخاسته، و براى محکم کردن پیوند خلق با خالق اقدام کرده، و در راه ایجاد سلامت در تمام جوانب زندگى دنیا، و سعادت در حیات آخرت گام برمیدارد.
دنیا براى اینان محرک مثبت برون است، کوشش آنها در راه تحصیل اینچنین دنیا کوشش مثبت و ثمربخش است، نهج البلاغه در بسیارى از فرازهایش بدنیاى مثبت اشاره کرده و بتکرار فرموده: بالدنیا تحرز الاخره: بوسیله دنیا میتوان کسب آخرت و جلب خوشنودى حق کرد. «1»
على علیه السلام در حکمت 131 نهج البلاغه از دنیاى مردم با تربیت و روشن ضمیر بدینگونه خبر میدهد:
انّ الدّنیا دار صدق لمن صدقها، و دار عافیة لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لعن اتّعظ بها، مسجد احبّاء اللّه و مصلّى ملائکة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر اولیاء اللّه اکتسبوا فیها الرّحمة، و ربحوا فیها الجّنة:
دنیا براى مردم پاک روح و انسانهاى راستین سراى راستى و خانه درستى است، مرکز امن است از هر نوع بلاى فکرى و روحى وجسمى براى آنکس که راه زندگى صحیح را از آن یافته باشد، جائیست که از کانال عوامل آن میتوان توشه زندگى سالماینجا و آنجا را فراهم آورد، خانهایست که در و دیوارش از پند و عبرت پر است، اما براى آنکس که دیده عبرت داشته باشد، دنیا خانه عبادت دوستان خداست، دنیا جایگاه نماز ملائکه است، دنیا ظرف پذیراى وحى خداست، دنیا تجارتخانه عاشقان الهى است، عاشقانى که در همینجا بکسب رحمت و لطف حقّ برخاستند، و تمام درهاى محبت خدا را بروى خود باز کردند، و سودى کهاز این تجارت نصیب خود نمودند بهشت جاودانى و همیشگى است. آرى در صورتیکه انسان از تربیت صحیح بهره داشته باشد، و از مقررات پاک الهى شکل گرفته، و براى فرامین الله و عمل بآن احترام قائل باشد دنیا برایش بهترین جایگاه و عمر برایش پرسودترین رأس المال است.
انبیاء و ائمه از خداى بزرگ طول عمر میخواستند، زیرا باین برنامه آگاه بودند که هرچه بیشتر در دنیا بمانند بهره فوقالعادهترى نصیب آنان خواهد شد.
آیات و روایات مشوق کشاورزى در درجه اول و تجارت و صنعت در مرحله بعد نمایشگر نظر اسلام بدنیائى مثبت و این محرک عالى است، دنیاى شکوفاکننده فضائل، و کشنده رذائل، و سازنده زندگى خلق، و بپاکننده آخرت آباد، عقب ماندن از چنین دنیائى بزیان انسان است، و تنبلى و سستى در راه بدست آوردن این مجموعه ممنوع وحرام است. فقر بهمین خاطر مذموم است، و ندارى بهمین جهت عامل ذلت و شقاوت، بىتناسب نیست که نظر اسلام را بنحو مختصر درباره فقر بدانید، و اینکه اسلام با شدت هرچه تمامتر از کنارهگیرى از دنیاى مثبت و سازنده جلوگیرى میکند، بعد از توضیح فقر چهره دوم دنیا را بررسى کرده و نظر اسلام نسبت بآن شرح داده خواهد شد.
فقر و ندارى
از عوامل خطرناکى که آدمى را بانواع بدبختیها و شقاوت و ذلت دچار میکند ندارى و فقر است.
اسلام از فقر بعنوان عامل کفر یاد میکند، آنجا که پیشواى ششم میفرماید:
کاد الفقر ان یکون کفرا. «2» و پیامبر بزرگ فرموده: الفقر سواد الوجه فى الدّارین. «3» ندارى و سیاهى دنیا و آخرت است. على علیه السلام از کابوس وحشتناک فقر مادى بمرگ بزرگتر تعبیر کرده آنجا که میفرماید: الفقر الموت الاکبر. «4» و نیز فرموده: الغنى فى الغربة وطن، الفقر فى الوطن غربة. «5» ... الفقر یحرس الفطن عن حجته، و المقل غریب فى بلدته: «6» دارا در غربت گوئى در وطن است، و ندار در وطن خویش غریب است، ندارى زبان را از برهان و دلیل لال میکند و انگار حرف فقیر بىاعتبار است، و فقر آدمى را در شهر خویش دچار درد غربت میکند.
بفرزندش محمد حنفیه فرمود: یا بنىّ انّى اخاف علیک الفقر فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة للدّین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت «7»: آرى پسرم از ندارى براى تو میترسم، جدا از فقر بخداوند پناه ببر، زیرا ندارى علت از دست رفتن دین و بحیرت انداختن اندیشه و ایجادکننده نفرت در انسان است.
روى این حساب فقر از نظر اسلام کابوسى وحشتناک، مرگ اکبر، نزدیککننده بکفر، و آورنده بدبختى براى آدمى است، و مبارزه با این دشمن سهمگین و پرخطر از وظائف واجب و اولیه هر انسانى مسلمان است، و در هر عصرى با توجه بخصوصیات و ویژگیهاى زمان، باید مرد و زن اسلامى بمبارزه با این خطر اقدام جدى کنند، در این عصر تنها راه مبارزه با این چهره خطرناک بالا بردن سطح فرهنگ فکرى و علمى مردم و جنگ کوبنده با اربابان استعمارى و عمال آنان در همه زمینههاست.
در اینجا باید گفت: وسائل مادى، معادن، انرژیها، زمینهاى قابل کشت، آبها، دامها، حیوانات، نیروى فکر و کار و همه و همه از عوامل مبارزه با فقرند، و باید تمام مرد و زن مسلمان بدانند که در سفره طبیعى عالم باندازهاى که داراى معیشت لازم باشند صاحب حقند، باید همه مردم براى احقاق حق خود با تکیه بر نیروى اندیشه و قواعد لازم حق خود را از این سفره برگرفته و نگذارند عوامل فقر بآنان حمله کنند.
ممالک اسلامى عموما از بهترین و سرشارترین منابع و معادن مادى، و زمینهاى قابل کشت و آب فراوان، و دریا و دریاچه و خلیج برخوردارند و از نظر علم اقتصاد از مکتبى غنى و آزاد و آزادىبخش همچون اسلام برخوردار و از نظر نیروى انسانى داراى یک میلیارد جمعیت یعنى یک چهارم مردم روى زمینند.
اینان نباید در برابر این سه نیروى عظیم: منابع انرژى، نیروى انسانى، فرهنگ خدائى بىتفاوت باشند، و نباید بعنوان کارگر و کارمند زورگویان و استعمارگران و عمال آنان بکار مشغول بوده، و براى حفظ منابع اربابان کثیف امپریالیسم و کمونیسم بفعالیت خود در همه زمینهها ادامه دهند، جدا این بزرگترین ننگ است که انسان از اموال و ثروتهاى بیکران خود بمزد کمى قانع شود و در برابر آن مزد براى دزدان بینالمللى راه غارت و غارتگرى بازکند!! ثروت انبوه
خود را استخراج کند، و دریا دریا این ثروت استخراج شده را به بیگانه تقدیم نماید و مزد کمى دریافت داشته و سپس مزد خود را براى خرید وسائل زندگى باز به غارتگران کثیف بپردازد.
ابتکار کشف مواد، و تبدیل آن بوسائل حیات و تولید و مصرف عادلانه آن بحکم قرآن باید بدست خود مسلمانان باشد، و از اینکه با داشتن معادن کشورى مصرفکننده و از نظر صنعت مملکتى مونتاژکننده باشند سخت بپرهیزند ما ملت اسلام با نیروهاى سرشار خدادادى باید استخراجکننده و فروشنده برنامههاى کشاورزى و صنعتى باشیم و از این راه عزت و استقلال اقتصادى و کشورى خویش را حفظ کنیم.
مملکتى که با داشتن انرژى، و زمینهاى زرخیز، در برنامههاى کشاورزى و صنعتى و دامى دست نیاز بسوى دیگران داشته باشد، باید گفت عقب افتادهترین مملکت و بدبختترین ملت است، و مردم آن زیر بار ننگ ذلّت و استعمارند، چنین جامعهاى بر باد دهنده فرهنگ و کیان خود است، در طولى نمیکشد که نقش او در زندگى باطل شده و بصورت حمال استعمارگران بیرون خواهد آمد. «8»
بیفکرى و تنبلى و سستى و تنپرورى در امر استخراج منابع بوسیله خود و تولید برنامههاى کشاورزى در سطح عالى از نظر اسلام گناه بزرگ و خیانت عظیم است. بیکارى و بىفکرى جدا در اسلام ممنوع و حرام است، و مینویسند هرگاه شخصى بزیارت رسول اکرم میآمد بلافاصله پس از سئوال از نام او از کارش میپرسید، اگر میگفت بیکارم، پیامبر سخت از او اظهار تنفر میکرد، رسول الهى تأمین خرج خویش را از کیسه دیگران و از دسترنج غیر خود حرام نموده و میفرمود در صورت توانائى کار سئوال از مردم ممنوع و گدایان حرفهاى در روز قیامت از عنایت حق محرومند.
بهمین موازات گداپرورى در اسلام امرى مذموم شناخته شده و مصارف دو نوع مالیات اسلامى یعنى خمس و زکات فقط براى رشد ملت و تکامل جامعه اسلامى است.
امام پنجم علیه السلام میفرمود: در روحم خشم و نفرت سختى نسبت بمردم بیکار حس میکنم، اینچنین افراد اگر براى حصول رزق دعا کنند دعایشان بىنتیجه و غیر قابل استجابت است، دعاى آنان کار است و فعالیت، نه ورد و مناجات، خداوند بزرگ زمین و دریا و تمام نعمتهایش را به بشر ارزانى داشته، و نقشه بدست آوردن وسائل زندگى را بوسیله مقرراتش بانسان ارائه فرموده، افراد بهیچ عنوان حق سپرى کردن عمر خویش را در بیکارى ندارند، سپس میفرماید مردم بیکار شرم نمیکنند، براى یکبار صبح زود از خانه بیرون رفته و کنار لانه مورچه بایستند و ببینند مور ضعیف چگونه زمین سخت را شکافته و در آن لانه میسازد، سپس در طلب مواد مورد نیاز بیرون رفته و فعالیت برایش خستهکننده نیست، از هر طرف میدود، از دیوار صاف بالا میرود، از درخت و دشت و هامون و کوه و تپه باک ندارد، با آن جثه لاغر چند برابر وزن خود را به لانه میبرد، از مور ضعیف درس بگیرید استقلال اقتصادى خود را حفظ کنید، نگذارید غارتگران جلوى چشم شما غارت کنند و خود شما بیش از لقمه بخور و نمیر نداشته، و زنده بودنتان براى کار کردن و خدمت باستعمارگران باشد!!
داود پیامبر خدا بوده معجزه داشت، شجاعت و شهامت ذاتى او بود، بهنگام قرائت زبور هزاران نفر براى شنیدن تو اى دلگرمش جمع میشدند، داراى مقام حکومت بود، ولى براى اداره امور زندگى اقتصادى از مقام و شأن خود استفاده نمیکرد، و از بیت المال چیزى برنمیداشت، بلکه بنا بگفته قرآن از آهنى که در کفش نرم شده بود، زره میساخت و آن را ببازار عرضه کرده و از درآمد بازویش خرج خود و خانوادهاش را اداره مینمود.
سلیمان فرزندش نیز همانند او بود، با اینکه از حکومتى بىنظیر بهره داشت، از شأن و مقامش براى اداره امور زندگى استفاده نمیکرد، ارشاد القلوب، بحار باب نبوت، سفینة ج 1 ص 649 میگویند: لباسش از موى زبر، خوراکش از آرد الک نشده، و شب را در پیشگاه الهى بعبادت و گریه مشغول بود، و خرج زندگى خود را از برنامههاى بافتنى که عملکرد دست خویش بود تأمین میکرد.
در هر صورت کار و کوشش خصوصا در درجه اول کشاورزى و دوم صنعت و سپس تجارت در اسلام امرى ضروریست و بهره معنویش در پیشگاه خداوند زیاد است، پیامبران بزرگ اکثرا بکشاورزى و بعضى به صنعت و گروهى به تجارت اشتغال داشتند و براى استقلال اقتصادى اهمیت فوقالعاده قائل بودند، روى آوردن بدنیاى قانونى واجب، رها کردنش ممنوع، و مبارزه با فقر و عاملین فقر و دزدان و استعمارگران و استثمار کنندگان از اهم واجبات اسلامى است.
علاقه بدنیا و بمال دنیا امرى طبیعى، تولید مواد در حد حفظ استقلال لازم، و مصرف عادلانه آن تا ریشهکن شدن فقر و ندارى از میان جامعه و ملت واجب، براى دریافت قواعد اسلام در این زمینه بکتابهاى فروع کافى، من لا یحضره الفقیه، وسائل، اقتصاد اسلامى، اقتصاد ما و کار و کوشش در اسلام و ... مراجعه کنید و بیدار باشید که گول مفاهیم مسخ شده زهد، توکل، صبر، را که بوسیله اربابان استعمارى براى راحتغارت کردن خود وضع کردهاند نخورید.
دنیاى مذموم
در برابر مردم روشن ضمیر و پاکدل، و دارنده تربیت الهى و کیفیت ربط آنان با دنیا، اسلام از وضع مردم بیدین و مغرور و متکبر، و بنده شکم و شهوت، و متجاوز و متجاسر، و بیدادگر و خونخوار، و مردمیکه بخاطر زندگى چند روزه، حیات ابد را از دست مینهند و دنیا را هدف قرار داده، و براى رسیدن بآن از هیچ جنایت و گناهى باک ندارند، مردمیکه آزادى انسانها را سلب و از آنان همچون غلامان حلقهبگوش و خانهزاد، براى ارضاء شهوات خود بهرهکشى میکنند و خلاصه از کیفیت ربط این ددان ووحشیان و جانوران فضیلتکش و آدمخوار پرده برداشته و برنامه آنان را بوسیله آیات و روایات تجزیه و تحلیل میکند، و از دنیادارى این افراد پست و هرزه تکذیب کرده و دنیا را با توجه بخصوصیات و ویژگیهاى این دسته مرکزى پست، خانهاى بىاعتبار، محلى بىوفا و زندانى تنگ، و قفسى بیچارهکننده قلمداد کرده است.
راستى از دنیاى فرعون و نمرود، ابو لهب و ابو جهل و ابو سفیان، معاویه و یزید و هرون و مأمون، چنگیز و تیمور، آتیلا و نرون، و هرکس در هر عصرى متخلق باخلاق اینان است چگونه باید تعبیر کرد؟ جز آنچه در قرآن و کتب روائى آمده چیز دیگر میتوان گفت، و اینک این شما و این قسمتى از آیات کتاب و روایات درباره دنیاى مذموم، دنیائیکه از طریق نامشروع بدست میآید، و در راه ضد خدا خرج میشود.
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ، «9» قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا، «10» وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا، «11» إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. «12» الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ، «13» وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ، «14» یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، «15» یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ. «16»
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ، «17» فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى «18»:
ترجمه آیات بترتیب، زندگى دنیا نیست مگر عامل فریب، فرآورده دنیا کم است، آخرت براى خودنگهداران نیک است و در آنجا بحق کسى تجاوز نمیشود، واگذار مردمى را که آئین الله را بازیچه و بیهوده گرفتهاند و دنیا آنانرا فریب داده، آنها که لقاء ما را نمیخواهند و دلخوش بزندگى دنیایند و بهمهچیز آن اطمینان داشته، و تصور میکنند آرامش حقیقى در سایه عوامل مادیست مردمى هستند که از دستورات من غافلند.
آنان که زندگى این جهان را در مقابل آن جهان انتخاب کردهاند، و جلوگیر راه خدا شده، مانع رشد و تکامل انسانهایند و زندگى را به کجى گرفتند در گمراهى دورند.
کسیکه سینهاش به کفر و ناسپاسى و پلیدى باز شده لعنت و عذاب بزرگ خدا بر اوست، علت لعنت و خشم خدا بر آنان بخاطر اینست که دنیا را در برابر آخرت انتخاب کرده، و بىتردید خداوند دستگیر مردم کافر نیست.
آنان که از زندگى فقط صفحه ظاهر دنیا را خوانده از آخرت بازماندهاند آرى اى مردم وعده خداوند حتمى است، دنیا شما را فریب ندهد، و فریبدهنده شما را از خدا باز ندارد، آنان که خواستار محصول آخرتند بمحصولشان اضافه میکنیم، و مردمیکه خواهان دنیایند از دنیا برداشت میکنند، ولى در آخرت از بهرههاى الهى بىنصیبند، متجاوزانى که دنیا را براى خود انتخاب کرده و از آن بعنوان هدف یاد میکنند جایگاهى جز آتش دوزخ ندارند.
دقت در این آیات نشان میدهد که از دنیاى مردم بىادب، لا م ذهب، بىتربیت، و آنانکه جز شکم و شهوت همتى ندارند و زندگى آنان مانع پیشرفت برنامههاى خداست مذمت شده، و اسلام جامعه را از گرایش بچنین دنیائى که سر منشأ بدبختى است برحذر میدارد.
امیر المؤمنین (ع) در نهج البلاغه حکمت 103 میفرماید:
انّ الدّنیا و الآخرة عدوّان متفاوقتان، و سبیلان متخالفان، فمن احبّ الدّنیا و تولّاها ابغض الآخرة و عاداها و هما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بینهما کلّما قرب من واحد بعد من الآخر و هما بعد ضرّتان:
دنیا و آخرت دو دشمن غیر همرنگ، و دو راه جدا هستند، همانند حق و باطل و بهشت و دوزخ، دوستدار دنیا و عاشق آن دشمن آخرت است.
فاصله دنیا و آخرت همانند مشرق و مغرب است، بهریک رو کنند از دیگرى دور میشوند، این دو همانند دو هوو هستند که با هم روى آشتى ندارند. در این فرازها دقت کنید بر خلاف آنجا که دنیا مزرعه آخرت است، اینجا دشمن و مخرب آخرت شناسانده شده و معلوم است که چنین دنیائى همانست که از راه نامشروع بدست آمده و در غیر حق صرف میگردد.
و قال علیه السلام: مثل الدّنیا کمثل الحیّة لیّن مسّها، و السّمّ النّاقع فى جوفها، یهوى الیها الغرّ الجاهل و یحذرها ذو اللّب العاقل: «19»
دنیا همانند مار است، داراى پشتى نرم ولى درونى پر از زهر، نادان فریبخورده خواهان آنست، و داناى خردمند از آن در پرهیز.
ضرار که از عاشقان امیر المؤمنین بود با معاویه برخوردى داشت، در آن مجلس معاویه باو گفت: از على علیه السلام برایم بگو ضرار گفت: بهنگامیکه شب پردههاى تاریکش را بهمهجا میگستراند، او در محل عبادت و بندگى قرار میگرفت، محاسن در دست داشت و چون مار گزیده بخودش مىپیچید، و مانند غصهداران میگریست سپس بدنیا خطاب میکرد: اى دنیا، اى دنیا از من درگذر و روى از من برگردان، آیا براى فریب من و بردن دل از دستم، خویش را در برابر من میآرائى: یا بمن اشتیاق دارى و مرا میطلبى؟ دور باشى دیگرى را گول بزن، زیرا من فریب ترا نخواهم خورد ترا سه طلاقه کردهام، آنطوریکه جاى بازگشت نیست، زندگیت کوتاه، ارزشت اندک، آرزویت پست، و سخت بىاعتبارى، آه از کم داشتن توشه آخرت، واى از درازى سفر و ناراحتى قیامت. «20»
در صفحات 108- 120- 122- 144- 145- 148- 151- 164- 165- 166- 191- 202- 248- 281- 285- 304- 310- 320- 348- 419- 423- 493- نهج البلاغه على علیه السلام در توضیح دنیاى مذموم و اینکه یکى از محرکهاى منفى برونى است داد سخن داده، و چهره دنیائیکه وجهه همت قرار میگیرد، و بعنوان هدف شناخته میشود.
دنیائیکه بخاطر آن انسان از تمام فضائل دور مانده و گرفتار انواع ئل میگردد، دنیائیکه بخاطر آن ابراهیم بآتش افکنده میشود. و موسى محکوم باعدام میگردد، و عیسى بپاى دار کشیده میشود، و سر یحیى از بدن جدا گشته، و با پیامبر بزرگ هفتاد و چند بار مردم بىتربیت میجنگند، و بیست و پنجسال حق مسلم على غصب میگردد، و فرزندانش تا امام عسکرى کشته میشوند، دنیائیکه بخاطر آن مردان حق بخاک و خون کشیده میشوند، و مغزهاى متفکر و گروهى از انسانهاى با فضیلت بسیاهچالهاى حبس افتاده بزندانهاى طویل المدة آریامهرى دچار میگردند، و از محصولات عمر پربرکت آنان جلوگیرى میشود، دنیائیکه ... آرى اینچنین دنیا که عامل اینهمه بدبختى براى بشر است، مار خوش خط و خال، اما کشنده فکر و جانست، اینچنین دنیا باید سه طلاقه شود و باید از دست برود، دنیاى بىوفا و بىاعتبارى که بسیارى از مردم تاریخ دچار فریب آن شه و گول زر و زیورش را خوردند و بخاطر بچنگ آوردن آن دست بقتل و غارت، یغما و چپاول، ربا و غش، مکر و حیله، فریب و حسد، کبر و دروغ، تهمت، و غیبت، زنا و قمار و هزاران گناه و معصیت میآلایند.
آرى بدست آوردن اینچنین دنیا، بقیمت از دست دادن دین و آخرت و حسنات اخلاقى است.
على علیه السلام در خطبه 84 نهج البلاغه درباره معامله پرخسارت عمرو عاص نخست وزیر معاویه که دین را بدنیا فروخت میفرماید: راستى از پسر زانیه در شگفتم بمردم شام درباره من دروغ گفته، چنین وانمود کرده که من مردى شوخ و بازیگرم و بشوخى و بازى خو گرفتهام، و باین طریق مردم را سرگرم کرده و از اجراى برنامههاى مثبت سرباز زدهام، باطل و ناحق گفته، بگناه سخن رانده، بدانید که بدترین گفتار دروغ است، او میگوید ولى دروغ میگوید، وعده میدهد اما پیمانشکن است بهنگامیکه برنامهاى را از او بپرسند، از حقگوئى بخل میورزد و دریغ میکند، در عهده و پیمان خود اصرار بعهدشکنى دارد، قطع رحم میکند، چون آتش جنگ شعله کشد، قبل از بیرون آمدن شمشیر از نیام زبان بازى عجیب دارد، ولى وقتى چشم به شمشیر عریان بیاندازد، بزرگترین مکرش براى فرار از جنگ نشان دادن عورت است، و این برنامه نمودار شخصیت اوست، ولى بشما بگویم بخدا قسم یاد مرگ مرا از شوخى و بازیگرى بازمیدارد، اما فراموشى آخرت عمرو عاص را از گفتار حق بازداشته، و در برابر مقدارى پیشکشى که معاویه باو داده با آن منبع پلیدى بیعت کرده و دین خود را در برابر رشوه ناچیز پسر ابو سفیان فروخته و از راه راست دست برداشته.
على علیه السلام در ضمن قطعهاى از یکى از خطابههاى تند و آتشینش درباره مردم کشورش، که از برنامههایش سرپیچى میکردند، و دین خود را بدنیا فروخته بودند میفرماید:
خداوند جزاى شما را کف دستتان بگذارد، آیا اسلام در بین شما نبود که جمعیت شما را از پراکندگى نجات دهد؟! غیرت و جوانمردى ندارید، که براى پیشگیرى از زیان دشمن اقدام کنید، آیا شگفتآور نیست که معاویه ستمپیشگان فرومایه را بخود دعوت میکند، آنان هم بدون گرفتن پاداش و اجر ازا و پیروى مینمایند، و باجراى دستوراتش که همه بر ضد دین است اقدام میکنند؟! اما من شما را که باقى مانده اسلام و مسلمین میشناسم با پرداخت سهم مسلّم هر کدامتان، ببرنامههاى الله دعوت میکنم ولى شما با من بمخالفت برخاسته، از دور من پراکنده میشوید، از وضع من و برنامههاى من هک جز حق نیست خشنود نیستید تا بآن دلگرم باشید و نه نارضایتى و رنجشى تا بر آن اجتماع نموده، اتفاق کلمه داشته باشید، معلوم نیست بچه راهى میروید؟ امروز محبوبترین برنامه پیش من مرگ است!! من قرآن را بشما آموختم، با دلائل روشنبین شما حکم کردم، شما را بآنچه نادان بودیم آگاه نمودم. خوبیها را بیان داشته و توضیح دادم، آه ایکاش کور میدید، و خفته بیدار میشد، آنان که پیشوایشان معاویه و مدرسشان پسر زانیه است چقدر خدا نشناسند!!. «21»
عن ابیعد الله علیه السلام قال: رأس کلّ خطیئة حبّ الدّنیا: «22»
سر هر اشتباهى عشق بدنیاست.
سئل علّى بن الحسین علیه السلام: اىّ الاعمال افضل عند اللّه؟ قال: ما من عمل بعد معرفة اللّه و معرفة رسوله افضل من بغض الدّنیا «23»
از امام چهارم پرسیدند چه عملى در پیشگاه حق از همه اعمال برتر است؟ فرمود پس از شناخت خدا و پیامبرش دشمنى با دنیا.
فى کتاب امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه الى بعض اصحابه: فارفض الدّنیا فانّ حب الدّنیا یعمى و یصّم وى بکم و یذلّ الرّقاب: «24»
على علیه السلام در نامهاى بگروهى از یارانش نوشت:
دنیا را ترک کن، زیرا عشق بدنیا آدمى را کور و کر و لال کرده و به پستى و خوارى میافکند.
قال رسول الله من احبّ الدنیا اضّر بآخرته: «25»
دوستدار دنیا، بآخرتش ضرر میزند.
کان عیسى بن مریم یقول لاصحابه: یا بنى آدم اهربوا من الدّنیا الى اللّه و احرجوا، قلوبکم عنها، فانکم لا تصلحون لها و لا تصلح لکم: «26»
عیسى بهمنشینانش فرمود: از دنیا بسوى خدا بگریزید، و دل از آن برگیرید، نه شما شایسته اوئید و نه او شایسته شما.
قال على علیه السلام: انّ دنیاکم هذه لا هون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم و احقر من ورقة فى فم جراد، ما لعلىّ و نعم یفنى و لذّة لا یبقى: «27»
دنیائیکه مشا بآن دل بستهاید پیش من از رگ خوکى که در دست شخص جذامى باشد بىارزشتر است، و از برگى که در دهان ملخ کوچکتر، على را با نعمت از دست شدنى، و لذت ناپایدار چکار؟
آیات و روایات در این زمینه آنقدر زیاد است که میتوان از مجموع آنها کتابى مستقل بوجود آورد، اسلام با دنیائى که از عوامل مادیش فقط بخاطر ارضاء غریزه و بکرسى نشاندن آمال و آرزوهاى غلط استفاده میکنند و از این راه ملتى یا ملتهائى را دچار ذلت و زبونى و استعمار و استثمار مینمایند دشمنى سخت دارد.
مبارزه با این چهره از دنیا از اهم مسائل اسلامى است، و میتوان گفت عدم ارتباط با چنین دنیاى فریبکارى مبدء تمام خوشبختىها براى خود و دگران است، بر تمام مردم لازم است در برابر دنیاى منفى تقوا پیشه کرده و بتقویت فکر و روح برخاسته، تا بتوانند بهنگام روبرو شدن با چنین چهرهاى از عهده مبارزه برآیند.
محبت غیرقانونى نسبت بدنیا، انسان را منحرف کرده، و از رشد فکرى و روحى بازداشته، و نمیگذارد انسان در میدان مبارزه با دشمنان درونى و برونى قدم بگذارد، و بدون شک سقوط اخلاقى ملل غرب و قسمت مهمى از بدبختىهاى شرقیان در گرو دنیاپرستى آنان است.
وصیت قبل از مرگ
در آیه 180 سوره مبارکه بقره به جاى کلمه "مال" کلمه "خیر" گفته شده است فرموده اگر "چیز خوبى" از خود به یادگار گذارده وصیت کند. این تعبیر نشان مىدهد که اسلام ثروت و سرمایهاى را که از طریق مشروع به دست آمده باشد و در مسیر سود و منفعت اجتماع به کار گرفته شود خیر و برکت مىداند و بر افکار نادرست آنها که ذات ثروت را چیز بدى مىدانند ، خط بطلان مىکشد و از زاهد نمایان منحرفى که روح اسلام را درک نکرده و زهد را با فقر مساوى مىدانند و افکارشان سبب رکود جامعه اسلامى و پیشرفت استثمارگران مىشود بیزار است.
ضمناً این تعبیر اشاره لطیفى به مشروع بودن ثروت است، زیرا اموال نامشروعى که انسان از خود به یادگار مىگذارد خیر نیست بلکه شر و نکبت است.
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (بقره ـ 180)
بر شما مقرّر شده که چون یکى از شما را (نشانههاى) مرگ فرا رسد، اگر مالى از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیّت کند، این کار حقّ و شایسته پرهیزکاران است.
بعضىها فکر مىکنند وصیّت کردن، زمینهى زود مردن است، در حالى که یک نوع دوراندیشى است و اینکه مىفرماید: هنگام مرگ وصیّت کنید. چون آن لحظه، آخرین فرصت است وگرنه مىتواند سالها قبل از فرا رسیدن مرگ، وصیّت کند.
جمله "کتب علیکم" ظاهر در وجوب است به همین دلیل این تعبیر در مورد وصیت موضوع تفسیرهاى مختلفى قرار گرفته:
1- گاه گفته مىشود وصیت کردن در قوانین اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحبّ بسیار م?کد است از آن با جمله" کُتِبَ عَلَیْکُمْ" تعبیر شده، و ذیل آیه آن را تفسیر مىکند، زیرا مىگوید: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ، اگر این یک حکم وجوبى بود باید بگوید حقا على الم?منین.
2- بعضى دیگر معتقدند که این آیه قبل از نزول احکام ارث است، در آن وقت وصیت کردن در مورد اموال واجب بوده، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند اما بعد از نزول آیات ارث این وجوب نسخ شد، و به صورت یک حکم استحبابى در آمد، حدیثى که در تفسیر "عیاشى" ذیل این آیه آمده است نیز این معنى را تایید مىکند.
3- این احتمال نیز وجود دارد که آیه ناظر به موارد ضرورت و نیاز باشد یعنى در جایى که انسان مدیون است یا حقى به گردن او است که در آنجا وصیت کردن لازم است (ولى از میان این تفاسیر تفسیر اول نزدیکتر به نظر مىرسد).
اسلام سفارش مىکند اگر در میان فامیل کسانى هستند که از ارث محرومند و یا سهم ارث آنان اندک است با وصیّت، در مورد توسعهى سهمیّه آنان اقدام نماید، ولى اگر کسى در این وصیّت رعایت عدالت نکند و یا ظلمى را روا دارد، گناه کبیره انجام داده است. (سفینة البحار، «وصى»)
پس با این مقدمه می توان نتیجه گرفت که: بعضى وصیّت کردن را واجب دانستهاند، امّا از جملهى «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ» استفاده مىشود که این عمل مستحبّ است وگرنه مىفرمود: «حقا على الم?منین»
در آیهى شریفه به جاى کلمه «مال» از کلمه «خَیْراً» استفاده شده تا روشن شود که مال و ثروت، مایهى خیر و نیکى است و آنچه در اسلام مورد انتقاد قرار گرفته، مال حرام یا علاقهى زیاد به مال یا ترجیح دادن مال بر کمالات فردى و نیازهاى اجتماعى و یا استثمار مردم براى تحصیل آن است.
وصیّت باید بر اساس «بِالْمَعْرُوفِ» یعنى عقلپسند باشد، نه از روى کینه و انتقام و یا مهرورزىهاى بىجا و بىرویه. چون از ارث، تنها بعضى از بستگان بهرهمند مىشوند آن هم به مقدار معیّن، لذا اسلام سفارش مىکند اگر در میان فامیل کسانى هستند که از ارث محرومند و یا سهم ارث آنان اندک است با وصیّت، در مورد توسعهى سهمیّه آنان اقدام نماید، ولى اگر کسى در این وصیّت رعایت عدالت نکند و یا ظلمى را روا دارد، گناه کبیره انجام داده است. (سفینة البحار، «وصى»)
در لابلاى متون روایى آمده است: شخصى با داشتن کودکانى صغیر، تمام اموال خود را در راه خدا بخشید. چون پیامبر صلى اللَّه علیه و آله متوجّه شدند، پرسیدند با این مرده چه کردید؟ گفتند: او را دفن کردیم. فرمود: اگر قبلًا به من خبر داده بودید، اجازه نمىدادم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید، چرا که او با داشتن این همه فرزند، براى آنان هیچ مالى نگذاشته و همه را در راه خدا داده است. (سفینة البحار، «وصى»)
وصیّت، کار دقیقى است که اگر خداى ناکرده با بىتوجّهى انجام شود و بعداً عامل فتنه و ناراحتىهایى گردد، تمام کارهاى خیر محو مىشود. از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله روایت شده است که فرمودند:
گاهى انسان شصت سال عبادت مىکند، ولى چون وصیّت نامهى خود را عادلانه تنظیم نمىکند، به دوزخ مىرود. (نهج الفصاحة، جمله 626)
وصیّت، نشانهى آن است که مالکیّت انسان حتّى بعد از مرگ در مورد قسمتى از دارایىهایش ادامه دارد.
مقدار وصیّت، یک سوم مال است و اگر شخصى در مورد بیش از این مقدار وصیّت کند، اجازهى وارثان شرط است. براى اینکه یاد بگیریم چگونه وصیّت کنیم، بهتر است وصیّت نامههاى اولیاى خدا، شهدا و علما را بخوانیم.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: هر کس ابتدا به عهده بگیرد که وصیّت شخصى را انجام دهد، ولى سپس بدون عذر آن را رها کند، هیچ عملى از او قبول نمىشود و تمام فرشتگانِ میان آسمان و زمین او را لعنت مىکنند و دائماً در غضب خداوند است و در برابر هر کلمهى «یا ربّ» که مىگوید، یک لعنت بر او نثار مىشود و پاداش تمام کارهاى قبلى او به پاى وصیّت کننده ثبت مىگردد. (تفسیر أطیب البیان)
آثار و برکات وصیّت
1 وصیّت، نشانهى دقّت و اهل حساب بودن است.
2 وصیّت، نشانهى احترام به حقوق دیگران است.
3 وصیّت، انجام امور خیرى است که از آن غفلت شده و تداوم عمل صالح، پس از مرگ است.
4 وصیّت، راهى براى پرکردن خلأهاى اقتصادى و تعدیل ثروت است.
رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمودهاند:
هر کس با وصیّت از دنیا برود، گویا شهید مرده است. (وسائل، ج 13، ص 352)
وصیّت براى والدین و بستگان، عامل تجدید محبّت و یک نوع قدرشناسى است.
لذا در آغاز آیه وصیّت، والدین مطرح شدهاند تا علاوه بر سهم ارث، وصیّت به نوعى تنظیم شود که نفعش به آنان نیز برسد که این خود از مصادیق احسان است.
از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله روایت شده است که فرمودند: گاهى انسان شصت سال عبادت مىکند، ولى چون وصیّت نامهى خود را عادلانه تنظیم نمىکند، به دوزخ مىرود
اقسام وصیّت
1- واجب: مثل وصیّت به حقّ اللَّه، حقّ الناس، قضاى نماز و عبادات دیگر، پرداخت حقوق واجبه مانند خمس، زکات، دیون، بدهکارىهاى مردم.
2- مستحبّ: مثل وصیّت به امور خیریّه.
3- مباح: مثل وصیّت فرزندان به نوع شغل، حرفه، لباس، طعام.
4- مکروه: مثل وصیّت به مقبره سازى.
5- حرام: مثل وصیّت به ایجاد مراکز فساد، انتشار کتب ضالّه.
پیامهای آیه:
1ـ گرچه با مرگ، انسان از دنیا مىرود، امّا پروندهى عمل او با کارهایى نظیر وصیّت باز مىماند. «إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ»،«الْوَصِیَّةُ»
2ـ مال و ثروت، اگر در راه درست مصرف شود خیر است. «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ»
3ـ در وصیّت باید علاوه بر ارث، براى والدین و نزدیکان سهمى قرار داد. «الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ»
4ـ وصیّت باید بر اساس عرف پسندیدهى جامعه باشد. «الْوَصِیَّةُ» ، «بِالْمَعْرُوفِ»
5ـ ترک وصیّت، نوعى بىتقوایى نسبت به حقوق دیگران است. «الْوَصِیَّةُ» ، «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ»
منابع:
تفسیر نور ج 1
تفسیر نمونه ج 1
وسائل الشیعه، ج 13
تفسیر الطیب البیان