دیباچه؛
در مباحث گذشته در مورد دوران شیرخوارگی پیامبر (ص) مطالبی بیان شد. در نوشتار حاضر به بررسی دوران رشد و تربیت حضرت میپردازیم.
گزارشهای تاریخی بیانگر این مطلب است که رسول خدا چهار سال از دوران زندگی خود را نزد حلیمه گذراند(1) و پس از آن دو سال با مادرش آمنه زندگی کرد. پیامبر9 در سن شش سالگی مادرش را از دست داد و سپس جدش, عبدالمطلب سرپرستی او را عهدهدار شد. با مرگ عبدالمطلب سرپرستی پیامبر (ص) به ابوطالب رسید.(2)
بنا به نقل تاریخ همهی اجداد پیامبر (ص) و پدر و مادر ایشان از نیکان و برجستگان دهر بوده و در سلسله نسب حضرت فرد بتپرست وجود ندارد.
اصبغبن نباته از علی (ع) نقل میکند که حضرت فرمود: «به خدا قسم پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف هرگز بتی را پرستش نکردند. گفته شد: پس چه چیزی را عبادت میکردند؟ فرمود: آنان به سوی کعبه نماز خوانده و متمسک به دین ابراهیم بودند.»(3)
هنگامی که به اکثم بن صیفی که از حکمای برجسته عرب و از معمرین دوران بود, گفته شد: تو در میان اعراب از عالمترین و حکیمترین و عاقلترین افراد هستی؟ پاسخ داد: چرا چنین نباشم در حالی که تمام دوران زندگانی عبدالمطلب و ابوطالب و هاشم و عبدمناف و قصی را درک کرده و با آنان مجالست داشتم. همه آنان از سروران و فرزندان سروران بودند و من اخلاق آنان را سرمشق خود قرار داده و از حلم و سیادت آنها بهرهمند شده و از رفتار و گفتار آنان پیروی کردهام.(4)
به دلیل آن که یکی از عوامل تأثیرگذار در شخصیت و پرورش روح و جسم افراد در دوران کودکی نزدیکان و اطرافیان او هستند, بر آن شدیم تا در این نوشتار به بیان برخی از ویژگیها و خصوصیات مهم اجداد نزدیک پیامبر (ص) و افرادی که با آن حضرت نزدیکترین رابطه را داشتهاند, بپردازیم. همچنین به برخی از روابط آنها با پیامبر (ص) اشارهای خواهیم داشت.
هاشم؛
حضرت هاشم جد دوم پیامبر (ص) و نامش عمرو و لقب او سیدالبطحاء بود. او و برادرانش به دلیل بزرگواری و سیادتشان نسبت به سایر اعراب, به «المجیرون» معروف بودند.(5)
در رابطه با نامیدن او به هاشم گفتهاند: او اولین کسی بود که بعد از ابراهیم با خردههای نان و خورش, تردید میکرد و در سالهای سختی مردم را اطعام مینمود.
هاشم در میان اعراب به جود و بخشش و صفات نیک اخلاقی مشهور بود. او به در راهماندگان زاد و توشه و به خائفان امان میداد.(6)
در منابع تاریخی خطبهی زیبایی از هاشم نقل شده که به خوبی بیانگر اعتقادات و کرم و بزرگواری ویمیباشد. هنگامی که هلال ماه ذیحجه را رؤیت میکرد, در حالی که به دیوار کعبه تکیه زده بود میگفت:
«ای گروه قریش! شما عاقلترین و شریفترین گروه عرب هستید؛ نژاد شما بهترین نژادهاست؛ خدا شما را در کنار خانهی خود جای داده است. ای قوم من! زائران خانهی خدا در این ماه به شور عجیبی به سوی شما روی میآورند, آنان میهمانان خدایند, پذیرایی آنها بر عهدهی شما است. در میان آنها افراد تهیدست که از نقاط دور میآیند، بسیار است. سوگند به صاحب این خانه, اگر قدرت و توانایی داشتم که از میهمانان خدا پذیرایی کنم, هرگز از شما تقاضای کمک نمیکردم, ولی اکنون آنچه در قدرتم است و از راه حلال به دست آوردهام، در این راه مصرف میکنم و شما را سوگند میدهم به احترام این خانه؛ مبادا کسی مالی را بذل کند که آن را از راه ستم به دست آورده است, یا در دادن و بذل کردن آن دچار ریا, یا اکراه و اجبار گردد, اگر کسی در کمک کردن رضایت خاطر نداشته باشد از انفاق خودداری نماید.»(7)
از میان مشاغل مهم آن زمان که همه در ارتباط با خانهی کعبه بود, مقام سقایت و رفادت از آن هاشم بود.(8)
عبدالمطلب؛
حضرت عبدالمطلب نخستین جد پیامبر (ص) اسلام است. او از سلاله و نژاد هر دو تیرهی بزرگ عرب؛ عدنانی و قحطانی بود، زیرا پدرش هاشم از عدنانیها و مادرش سَلمی? از قحطانیها بود. شخصیتی که متجاوز از هشتاد سال در میان مردمی زندگی کرد که بتپرستی و میگساری و آدمکشی در نزد آنها رفتاری عادی بود, اما در سرتاسر عمر شریف خود هرگز رنگ محیط را به خود نگرفت.
عبدالمطلب فرزندانش را به ترک ظلم و ستم امر میکرد و آنها را بر کسب فضایل اخلاقی ترغیب مینمود و از آنها میخواست از پستیها دوری گزینند.
او از معتقدین به خدا و معاد بود و در این مورد میگفت: «پس از این جهان, جهانی خواهد بود که در آن نیکوکاران و بدکاران به پاداش و کیفر اعمال خود خواهند رسید.»
برخی از سنتهای عبدالمطلب در جاهلیت توسط اسلام امضاء و تأیید شد که از جملهی آنها میتوان به تحریم شراب, حرمت زنا, جاری کردن حد بر زناکار, وفا به نذر, نهی از نکاح با محارم, قطع دست دزد, نهی از زنده به گور کردن دختران, تحریم طواف با بدن برهنه, حرمت ماههای حرام, و مباهله اشاره کرد.(9)
پیامبر (ص) و عبدالمطلب؛
عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (ص) داشت, این مسأله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (ص) را عهدهدار بود به خوبی هویدا است.
در کنار کعبه، مکانی بود که تختی در آنجا قرار داده بودند که مخصوص عبدالمطلب بود و هیچ کس بر آن نمینشست. زمانی که عبدالمطلب از خانه خارج میشد, پسرانش دور او را میگرفتند تا بر روی تخت خود بنشیند, بسیار اتفاق میافتاد که محمد (ص) قبل از او بر روی تخت مینشست, عموهایش سریع میآمدند تا او را از آن مکان دور کنند اما عبدالمطلب به آنان میگفت: «فرزندم را رها کنید قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را میبینم که او سید و سالار همهی شما باشد. سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود مینشاند و میبوسید و در مورد او سفارش میکرد.»(10)
عبدالمطلب غذا نمیخورد مگر این که ابتدا امر میکرد که محمد (ص) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن میکرد.(11)
شاید بتوان گفت: در لحظات مرگ که سختترین لحظههای زندگانی انسان است تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (ص) بود.
در آن لحظات ابوطالب بر بالین او حاضر شد و محمد (ص) را بر سینهی او دید. عبدالمطلب در حالی که گریه میکرد, رو به ابوطالب کرد و گفت: «تو را در مورد این کودک که بوی پدر را استشمام نکرد و شفقت مادری را ندید, سفارش میکنم. مواظب باش, این کودک نسبت به تو مانند قلب نسبت به بدن است. من از میان همهی فرزندانم، تو را برای سرپرستی او برگزیدم زیرا تو و پدر او از یک مادر هستید. اگر روزگار او را درک کردی, بدان که من از آگاهترین مردم نسبت به او هستم. اگر توانستی تابع او باش و با زبان و دست و مال او را یاری نما و او را حافظ باش به دلیل این که او وحید است. سپس گفت: الله, الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا میپذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.»(12)
در برخی از منابع تاریخی این گزارش به گونهای دیگر مطرح شده است که در بحث مربوط به ابوطالب مطرح میگردد.
با توجه به سفارش اکید عبدالمطلب در مورد محمد (ص) سؤالی مطرح میشود و آن این که ابوطالب و همسرش چه خصوصیتی داشتند که در شمار سرپرستان محمد (ص) قرار گرفتند. برای یافتن پاسخ مناسب, بررسی مختصری از زندگی این دو بزرگوار خواهیم داشت.
ابوطالب
ابوطالب از سابقین در اسلام بود و دلایل بسیاری براین ادعا موجود است. بدون تردید حمایتهای او از پیامبر (ص) تنها به دلیل تعصب خویشاوندی نبود. بلکه ایمان محکمی که سراسر وجودش را در برگرفته و آن را مخفی میکرد. او را به حمایت همه جانبه از رسول خدا (ص) فرا میخواند.
بعد از وفات عبدالمطلب بنا به وصیت او، ابوطالب عموی گرامی پیامبر (ص) سرپرستی حضرت را بر عهده گرفت. به نظر میرسد علاوه بر این که ابوطالب و عبدالله _ پدر پیامبر (ص) _ از یک مادر بودند, در شخصیت ابوطالب ویژگی وجود داشت که باعث شد جد پیامبر (ص) سرپرستی او را به ابوطالب بسپارد.
در گزارشهای تاریخی در مورد چگونگی وصیت عبدالمطلب چنین آمده است: «زمانی که لحظهی مرگ عبدالمطلب فرا رسید, پسرانش را طلبید و در مورد سرپرستی محمد (ص) با آنها سخن گفت. ابولهب از او خواست تا محمد (ص) را به او سپارد، اما عبدالمطلب به او سفارش کرد, که شر خود را از او باز دارد. عباس داوطلب شد, اما عبدالمطلب به او نیز جواب رد داده و گفت: تو زود عصبانی میشوی, میترسم او را اذیت کنی. در این هنگام ابوطالب از عبدالمطلب خواست محمد را به او سپارد و او نیز پذیرفت. عبدالمطلب به او گفت: تو از شدت علاقهی من به او خبر داری؛ پس از تو میخواهم که مواظب او باشی. ابوطالب گفت: در مورد او نیازی به سفارش نیست؛ زیرا او فرزند من و فرزند برادر من است. ابوطالب، محمد (ص) را به خانهی خود برد و با جان و مال و تمام وجود، بیش از چهل سال از محمد (ص) سرپرستی و حمایت کرد. در خانهی خود، او را بر همه فرزندانش مقدم میداشت به طوری که هرگاه میخواستند غذا بخورند, به فرزندانش میگفت: منتظر بمانید تا محمد (ص) بیاید و تا او نمیآمد، لب به غذا نمیزدند.(13)
فاطمه بنت اسد
فاطمه بنت اسدبن هاشمبن عبدمناف,(14) اولین زن هاشمی بود که هاشمی به دنیا آورد.(15) بیشترین دوران عمرش را در جاهلیت و در مکه سپری کرد.(16)
در بیشتر منابع به سبقت او در اسلام و هجرت اشاره شده است.(17)
در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: «اولین زنی که با پای برهنه از مکه به مدینه هجرت کرد, فاطمه بنت أسد بود. زمانی که آیه )یا ایها النبی اذا جائک المؤمنات یبایعونک( نازل شد, پیامبرصلی الله علیه واله وسلم زنان را به بیعت فرا خواند, و فاطمه بنت أسد اولین زنی بود که با رسولخداصلی الله علیه واله وسلم بیعت کرد.»(18)
او را در شمار یازده زنی نام بردهاند که بعد از جریان جنگ احد در میدان نبرد حاضر شدند.(19)
فاطمه (س) بنت اسد و پیامبر (ص)
فاطمه بنت اسد در جریان تولد پیامبر (ص) حضور داشت و از شاهدان عینی تولد پیامبر (ص) بود.(20)
فاطمه بنت اسد میگوید: «در حیاط خانه ما نخل خشکیدهای بود که ثمری نداشت. روزی محمد (ص) کنار نخل آمد و با دست آن را لمس کرد, از آن لحظه به بعد درخت سبز شد و ثمر داد. من هر روز میوههای آن را جمع کرده و در ظرفی میریختم, نزدیک ظهر محمد (ص) میآمد و میگفت: ای مادر خرماها کجاست؟ من آنها را به او میدادم او نیز خرماها را به خارج از منزل برده و میان کودکان بنیهاشم تقسیم میکرد. در یکی از روزها که برای گرفتن خرماها آمد, به او گفتم: فرزندم! امروز درخت نخل ثمری نداده است؛ قسم به نور چهرهی او, دیدم به طرف نخل رفت و با او صحبت کرد؛ در این هنگام شاخههای نخل خم شد تا نزدیک سر پیامبر (ص) آمد, و او از رطبهای آن چید, سپس درخت به حال اول خود بازگشت. از آن روز به بعد دعای من این بود:
«اللهم رب السماء والارض ارزقنی ولدا ذکرا یکون اخا لمحمد» خداوند نیز بر من منت نهاد و علی را به من عطا کرد.»(21)
از دیگر فضایلی که برای این بانوی بزرگ میتوان شمرد, آن است که رسول خدا خود مراسم نماز و خاکسپاری او را عهدهدار شد.
امام صادق (ع) میفرمایند: «از پیامبر (ص) نقل شده که فاطمه بنت اسد نیکوکارترین فرد نسبت به ایشان بوده است. و زمانی که از رسول خدا شنید که مردم در روز قیامت برهنه محشور میشوند, بسیار گریست و گفت: وای بر این مصیبت و گرفتاری. پیامبر (ص) با او گفت: از خداوند میخواهم که تو را پوشیده محشور گرداند. سپس حضرت از فشار قبر برایش گفت: فاطمه با ناراحتی گفت: وای بر ضعیفی ما. حضرت فرمود: از خدا میخواهم که تو را از آن برهاند.»(22)
در برخی از منابع تاریخی به وصیت فاطمه بنت اسد نزد رسول خدا (ص) اشاره شده است.
ماجرای خاک سپاری فاطمه و نمازی که حضرت بر او خواند از فرازهای زیبای تاریخ میباشد. ما در این جا ماجرای تدفین فاطمه بنت اسد و نماز رسول خدا (ص) بر او را به طور کامل ذکر میکنیم. به امید این که توانسته باشیم مقام این بانوی بزرگ را برای خوانندگان بیان کنیم.
در روز وفاتش, علی (ع) در حالی که گریه میکرد و کلمهی استرجاع را بر زبان میآورد نزد رسول خدا (ص) آمد. حضرت پرسید: یا علی چه شده؟ گفت: یا رسولالله مادرم از دنیا رفت. حضرت در حالی که میگریست فرمود: ای علی! اگر او برای تو مادر بود, برای من نیز مادر بود. سپس حضرت عمامه و لباس خود را به علی (ع) داد تا مادرش را در آن کفن کند و فرمود: به زنها بگو او را نیکو غسل دهند, اما از خانه خارج نکنند, تا من بیایم. بعد از مدتی پیامبر (ص) در آنجا حاضر شدند. زنان, فاطمه را غسل داده و کفن کرده و برای تشییع حاضر کرده بودند.
پیامبر (ص) لحظهای در زیر جنازه و لحظهای جلوی آن و گاهی در پشت سر آن میآمد تا این که به محل دفن رسیدند. حضرت بر جسد فاطمه نمازی خواند که قبل از او بر هیچ کس چنین نمازی خوانده نشده بود. سپس چهل تکبیر بر او گفت و وارد قبر او شد. مدت زمانی گذشت که هیچ صدا و حرکتی از پیامبر دیده نشد. بعد به امام علی و امام حسن8 امر کرد که داخل قبل شوند و آنها نیز داخل شدند, وقتی کارهای لازم را انجام دادند, فرمود: بیرون روید. سپس حضرت بر بالای سر فاطمه قرار گرفت و فرمود: یا فاطمه! من محمد سید اولاد آدم هستم, اما فخری نیست. اگر منکر و نکیر نزد تو آمده و از تو پرسیدند, پروردگارت کیست؟ بگو: الله ربی و محمد نبیی والاسلام دینی و القرآن کتابی و ابنی امامی و ولیّی. سپس حضرت برای فاطمه دعا کردند؛ که خدایا زبان فاطمه را گویا و قول او را ثابت گردان و از قبر بیرون آمده و دستهای خود را بر هم زده و فرمودند: قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست, فاطمه صدای بر هم زدن دست مرا شنید.
عماربن یاسر که در این مراسم شرکت داشت, گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد, نمازی بر فاطمه خواندید که بر هیچ کس چنین نمازی نخوانده بودید؟(23) رسولخدا (ص) فرمود: ای اباالیقظان! این زن از من است. او از ابوطالب فرزندان بسیاری داشت که خیر آن فرزندان برای او بسیار بود, اما من برای او جز زحمت چیزی نداشتم, اما او مرا میپوشاند در حالی که فرزندانش برهنه بودند, مرا سیر میکرد و کودکانش گرسنه بودند.
پرسید: چرا در نماز او چهل تکیبر گفتید؟ فرمود: زمانی که خواستم بر او تکبیر گویم, دیدم در اطرافم چهل صف از ملائکه وجود دارد و من برای هر صف یک تکبیر گفتم.
پرسید: چرا زمانی که در قبر بودید, از شما حرکت و صدایی دیده و شنیده نشد؟ فرمود: یا عمار مردم در روز قیامت برهنه محشور میشوند. من در قبر ماندم تا از خدا حکم مستوره بودن فاطمه را گرفتم. قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست, از قبر خارج نشدم, مگر زمانی که دیدم دو چراغ از نور بالای سرش و دو چراغ از نور در دو طرفش و دو چراغ در پایین پاهایش روشن شد و دو ملک موکل بر بالین او حاضر شدند که تا روز قیامت برای او طلب استغفار کنند.(24)
عبدالله
حضرت عبدالله بنا به نقلی, کوچکترین فرزند عبدالمطلب بود. او از جهت رفتار و اخلاق و هم از نظر زیبایی در بین فرزندان عبدالمطلب نمونه بود. به طوری که در جریان نذر عبدالمطلب و قرعه زدن میان فرزندانش؛ زمانی که قرعه به نام عبدالله درآمد. مردم بسیار ناراحت و متأثر شدند و از عبدالمطلب خواستند که چارهای اندیشد و از عمل کردن به نذر خود منصرف شود.(25)
در رابطه با تاریخ مرگ عبدالله میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد.(26)
عبدالله برای تجارت عازم شام شد, اما در راه بازگشت بیمار گردید و ناچار شد که نزد داییهای خود «بنی النجار» رود و مدت یک ماه در بستر بیماری به سر برد. عبدالمطلب فرزندش حارث را به مدینه فرستاد تا از عبدالله خبری کسب کند, اما او خبر مرگ عبدالله را برای پدرش آورد. در آن زمان عبدالله بیست و پنج ساله بود.(27)
آمنه بنت وهب
آمنه بنت وهب, با فضیلتترین زنان قریش از حیث نسب و موقعیت اجتماعی بود, به طوری که او را برترین عقیلهی قریش دانستهاند.(28)
پدرش, وهببن عبدمناف بن زهره, رئیس و سرور بنی زهره بود.(29) عبدالمطلب بعد از رهایی از جریان نذرش, به سراغ وهب بن عبدمناف رفت و آمنه را برای عبدالله خواستگاری کرد. تنها ثمرهی این ازدواج وجود مقدس رسول خدا (ص) بود.
رسول خدا (ص) و مادرش آمنه
در رابطه با جریان بارداری و زایمان آمنه در منابع تاریخی گزارشهای شنیدنی و جالبی وجود دارد.
آمنه میگوید: «زمانی که باردار شدم, این مسأله را نمیدانستم و سنگینی حمل را احساس نمیکردم. حتی حالاتی را که زنان در این دوران پیدا میکنند, نداشتم. روزی در حال خواب و بیداری صدایی شنیدم که میگفت: آیا میدانی حملی را در خود داری؟ با تعجب گفتم: نه. گفت: تو سید این امت را در بطن خود داری. نشانهی او این است که همراه خود نوری دارد که همه جا را پر میکند. زمانی که به دنیا آمد, نامش را احمد گذار و بگو او را از شر هر حاسدی در پناه خدا قرار میدهم.»(30)
من این جریان را برای زنان گفتم. آنها به من گفتند: آهنی را در بازو و گردن خود بیاویز. من نیز این کار را کردم و چند روز آن را با خود داشتم, تا این که متوجه شدم که پاره شده و پس از آن دیگر آن را بر نداشتم.(31)
ارادهی خداوند بر این قرار گرفت که پیامبرش از کودکی پدر و مادر خود را از دست بدهد.(32)
زمانی که پیامبر (ص) شش ساله شد, آمنه تصمیم گرفت این بار به همراه فرزندش به زیارت قبر عبدالله رود. در این سفر عبدالمطلب و ام أیمن نیز همراه آنها بودند. آمنه در راه بازگشت به مکه در مکانی به نام «ابواء» از دنیا رفت.(33)
جبرئیل مربی پیامبر (ص)
در بین افراد بشر هرگاه شخصی مأموریت خطیر و مهمی بر عهده داشته باشد, سرپرستان و مربیانش سالیان متمادی در جهت آمادهسازی او برای مأموریتش تلاش میکنند. برنامهی سازندگی او از اوایل زندگیش آغاز میگردد. حال برای کسی که قرار است خاتم انبیا و راهنمای همهی انسانها تا روز قیامت باشد, چه باید کرد؟ و تا چه اندازه به تعلیم و تربیت نیاز دارد؟ این جاست که به این نکته مهم پی میبریم که؛ هیچ بشری توانایی و شایستگی تربیت روحی و معنوی پیامبر (ص) را نداشت و در حقیقت خداوند سبحان خود تربیت پیامبر خود را عهدهدار شد و این مهم را از طریق بزرگترین فرشتهی خود یعنی «جبرئیل امین (ع)» به انجام رساند. به طوری که پیامبر (ص) فرمود: «أدّبنی ربّی»(34)
امیر مؤمنان (ع) در این مورد میفرمایند: «ولقد قرن الله به (ص) من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم, ومحاسن أخلاق العالم, لیله ونهاره؛»(35) از همان لحظهای که پیامبر (ص) از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر (ص) کرد تا شب و روز او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.
در شرح ابن ابیالحدید نیز آمده است: ... و این [جبرئیل] همان کسی بود که بر محمد (ص) با خطاب یا محمد (ص), یا رسولالله سلام میکرد, در حالی که آن حضرت جوانی بود که هنوز به مقام رسالت نرسیده بود؛ و میپنداشت که این صدا از زمین و سنگریزهها است؛ دقت میکرد اما کسی را نمیدید.(36)
یکی از حکمتهایی که برای یتیم شدن پیامبر در کودکی ذکر کردهاند, همین مسأله است که خداوند میخواست به پیامبرش بعد از رسیدن به درجات عالیه بفهماند که عزیز کسی است که خدا او را عزیز کند. و نیز طی کردن مراحل کمال به واسطهی پدر و مادر نمیباشد, بلکه تنها از ناحیه خداوند متعال است.(37)
مجاورتهای پیامبر (ص) در غار حراء از مطالب مشهور تاریخ اسلام است. به طوری که نقل کردهاند: رسول خدا (ص) در هر سال یک ماه را در غار حراء به سر میبرد, و در این مدت مستمندان را اطعام میکرد, و بعد از سپری شدن این دوران به مکه بازگشته و قبل از آن که به خانه رود, هفت بار دور کعبه طواف میکرد.(38)
در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که برترین بندهی خداوند در بین بهترین سرپرستان و با راهنمایی و تربیت بزرگترین فرشتهی الهی دوران رشد و بالندگی خود را سپری میکرد. از سوی دیگر همهی فضایل و کرامات اخلاقی را از نیاکان و اجداد و پدر و مادر بزرگوار خود به ارث برده بود. در کنار این عوامل تحنث او را در غار حراء و تأمل و تعقل دائمی آن حضرت در مورد جهان آفرینش, او را به درجهای از شایستگی و لیاقت رساند که حامل وحی الهی شد و خاتم النبیین گردید و نور وجودش همهی هستی را در برگرفت.
پینوشت:
1. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 197 و المزی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 185.
2. محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 51 , ص 152 _ 143.
3 . محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 51, ص 144.
4 . همان, ص 157 به نقل از کنزالکراجکی.
5 . سیره حلبی, ج 1, ص 7.
6 . همان, ص 91.
7 . همان و تاریخ یعقوبی, ج 1, ص 242.
8 . سقایت به معنی آب دادن و رفادت به معنی غذا دادن و پذیرایی از حجاج بود.
9 . سیره حلبی, ج 1, ص 7.
10 . همان, بحارالانوار, ج 51, ص 146و بدایه والنهایه, ج 2, ص 343.
11 . بدایه و النهایه, ج 2, ص 343.
12 . همان و بحارالانوار, ج 51, ص 143 و 152؛ این وصیتنامه در قالب اشعاری نقل شده است که در این جا دو بیت از آن را میآوریم:
اوصیک یا عبدمناف بعدی بموحد بعد ابیه فردی
فارقه و هو ضجیع المهدی فکنت کالام له فی الوجد
تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 13.
13. الصحیح من سیرة النبی, علامه جعفر مرتضی, ج 1, ص 289.
14. طبقات الکبری, ج 8, ص 222.
15. خلیفة بن خیاط, تاریخ بغداد, ج 1, ص 143و ذهبی, سیر اعلام النبلاء , ج 2, ص 118و ابن عساکر, تاریخ مدینه دمشق, ج 41, ص 9.
16. الاعلام, زرکلی, ج 5, ص 130.
17. ر.ک: به طبقات الکبری, ج 8 , ص 222؛ ابن حجر عسقلانی, إلاصابه, ج 8 , ص 268 و تاریخ یعقوبی, ج 2 , ص 14.
18. یوسفی غروی, موسوعة التاریخ الاسلام, ج 2, ص 435 _ 434.
19. همان.
20. همان, ج 1, ص 257.
21. العدد القویه, علیبن یوسف الحلی, ص 128.
22. مناقب خوارزمی, ص 277 و موسوعه, ج 2, ص 435.
23. در این مورد روایتی از آن حضرت نقل شده که حضرت فرمود: اذا رأیتمونی قد فعلت شیئا لم أفعله قبل ذلک فسئلونی لم فعلت؟ هرگاه دیدید من عملی را انجام دادم که قبلاً آن را انجام ندادهام از من علت را سؤال کنید. الصحیح من سیره النبی, ج 7, ص 64 _ 63 .
24. امالی صدوق, ص 314, حدیث 14؛ به همین مضمون نقلهای دیگری هم وجود دارد. رک: تاریخ یعقوبی, ج 2, ص 14, موسوعة التاریخ الاسلامی, ج 1, ص 288 و أسدالغابه, ابن اثیر, ج 5, ص 517 .
25. سیره ابن هشام, ج 1, ص 153؛ محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 16, ص 9 _ 74.
26. البدایه والنهایه, ابن کثیر, ج 2, ص 322 و سبل الهدی والرشاد, صالحی شامی, ج 1, ص 331؛ تاریخ طبری, ج 1, ص 579 .
27. همان.
28. البدایه والنهایه, ابن کثیر, ج 2, ص 322
29. همان, ج 2, ص 307, سبل الهدی والرشاد, ج 1, ص 326.
30. طبقات, ابن سعد, ج 1, ص 98؛ بدایه والنهایه, ج 2, ص 323, موسوعه تاریخ اسلام, ج 1, ص 249.
31. سبل الهدی والرشاد, ج 1, ص 328.
32. در مورد حکمت یتیم شدن رسول خدا مطالبی را ذکر کردهاند از جمله روایتی از امام صادق7 که فرمود: انما یتم رسولالله لئلا یکون علیه حق لمخلوق, همان, ج 1, ص 332 _ 331.
33. حموی, معجم البلدان, ج 1, ص 79 و تاریخ طبری, ج 1, ص 579 .
34. محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 16, ص 210؛ بحار, ج 17, ص 382؛ ارشاد القلوب دیلمی, ص 160؛ تفسیر منهج الصادقین, ج 6 , ص 31.
35. نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتی, خطبه 192, فراز 17, ص 398.
36. ابن ابی الحدید, شرح النهج, ج 31, ص 207.
37. سبل الهدی, ج 1, ص 332 _ 331.
38. شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, ج 31, ص 208
آدمی تا زمانی که غرق نعمت و خوشی است، قدر و ارزش آن را نمی داند و تنها هنگامی به گران سنگی آن پی می برد که نعمتی را از دست بدهد. روز و شب، از نعمت های بی نظیری هستند که به سبب تکرارشان، به آسانی از یاد می روند. جنبش و حرکت موجودات از نور است و بدون نور، نه گیاهی می روید، نه بارانی می بارد و نه انسانی زنده می ماند. همچنین، بر اثر زیادی و دوام نور نیز گیاهان می سوزند، آب دریاها تبخیر می شوند و جز مرگ و خزان و خاکسترنشینی چیزی نصیب موجودات زنده نمی شود.
خداوند شب را هم آفرید تا مایه آرامش انسان ها باشد و توانی تازه برای کار و تلاش بیابند. شب، نشانه رحمت الهی و مایه شادابی جسم و جان است. شب، زمینه تکامل و رشد معنوی انسان را نیز فراهم می آورد و آنان که ندای «قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً» را به گوش جان شنیده اند و با رمز و راز آن آشنایند، قدر و قیمت آن را می شناسند، چنان که قرآن کریم نیز روز و شب را از رحمت های الهی می شمارد و می فرماید:
وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (قصص: 73)
از رحمت الهی این است که برای شما شب و روز قرار داد تا از یک سو در آن آرامش پیدا کنید و از سوی دیگر برای بهره گیری از فضل خداوند بکوشید و شاید شکر نعمت او را به جا آورید.
آدمی در پرتو خواب و استراحت شبانگاهی نشاط و توان زندگی دوباره می یابد و بنابر آنچه در قرآن نیز آمده است، به یقین، خواب از نشانه های بزرگ حکمت الهی است:
وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاوءُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ. (روم: 23)
و از نشانه های الهی، خواب شما در شب و روز است و تلاش و کوشش تان برای بهره گیری از فضل پروردگار به درستی که در این امور، نشانه هایی است برای آنان که گوش شنوا دارند.
به راستی آیا آفرینش این زیبایی ها، نشانه مهر و رحمت الهی نیست؟! آیا آدمی به وجدان خویش آن را درک نمی کند، البته نه! اگر ناسپاس نباشد.
1. شب و روز دو نعمت بی نظیر الهی؛
2. نور، مایه حرکت و حیات موجودات؛
3. شب مایه آرامش و تجدید قوا؛
4. خواب، نشانه ای الهی و مایه نشاط و شادابی.
آسمان، سقفی است که سراسر جهان را پوشانده و به ظاهر، بدون پایه است. از سوی دیگر، در این آسمان ستاره های بی شماری موجود است که بسیاری از آنها هزاران برابر بزرگ تر و سنگین تر از زمین هستند. پس چگونه این سقف بی ستون آنها را حفظ می کند و بر زمین فرو نمی ریزند؟
پاسخ این پرسش ها را می توان از این کریمه قرآنی دریافت: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا؛ ما آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم». (انبیاء: 32)
این سقف محفوظ، همان جو زمین است. به قدری این قشر هوا محکم و مقاوم است که اگر نبود، زمین دائما در معرض سنگ های آسمانی قرار می گرفت و آرامش از مردم گرفته می شد. ولی این لایه هوا پیش از رسیدن سنگ ها به زمین آنها را می سوزاند و متلاشی می سازد. بی گمان، ماده از ساختن آسمانی چنین دقیق عاجز است؛ زیرا ماده خود نیاز به آفریننده دارد. نظریه تصادف هم ناممکن است، چون تصادف امری ناگهانی است که جاودانگی و استمرار ندارد. از این رو، نمی توان این حساب و کتاب دقیق را ناشی از اتفاق دانست و در حقیقت خلقت، آسمان نشان از قدرت و دانشی بی انتها و حکمتی عظیم است.
آسمان سقفی بی ستون و محافظی برای جلوگیری از فرود آمدن اجرام آسمانی بر زمینیان؛
2. نفی اتفاق و آفرینندگی ماده و توجه دادن به خالق مدبر.
حجم خورشید 000/450/1 برابر حجم کره زمین است. دوری خورشید از زمین به طور متوسط 150 میلیون کیلومتر است. حرارتی که از خورشید به زمین می رسد،000/000/2351 آن است و بقیه در فضا پخش می شود و به کرات دیگر می رود.
اگر حجم خورشید دو برابر میزان فعلی بود، روزها بلندتر می شد و شب ها کوتاه تر. در آن صورت، احاطه نوری خورشید به زمین دو برابر می شد و استراحت انسان ها و جانوران و گیاهان بر هم می خورد و نابودی و فنا نصیب جانوران و گیاهان می شد.
و بر عکس، اگر حجم خورشید کمتر از این مقدار نیز می بود، روزها کوتاه تر و شب ها بلندتر می شد و باز هم جز نیستی چیزی عاید جانداران کره خاکی نمی شد.
اگر رنگ خورشید به رنگی دیگر چون: سبز و سرخ و کبود و قهوه ای و بنفش و غیره بود، چشم انسان ها قادر به دید طبیعی نمی شد و تأثیرات ناگوار عصبی و روحی بر جا می گذاشت.
آیا تشخیص سودمندی این نور و رنگ برای خورشید از میان نورهای رنگین زیان آور، نشانه کمال حکمت و دانش نامحدود و قدرت بی انتهای خالق آن نیست؟!
و آیا تعیین میزان دقیق حرارت خورشید که حیات جانداران و طراوت گیاهان را سبب می شود، نشانه حکمت و قدرت پدید آورنده جهان نیست؟
آیا آفرینش این کره آتشین که از انرژی آن بهره می بریم و ابر و باران به برکت آن پدید می آیند، با اشعه ماوراء بنفش آن میکروب ها از بین می روند و با تأثیر آن بر سردی و گرمی هوا بادها تولید می شوند. نشان از تدبیر و آینده نگری خالق بی همتای آن ندارد؟ خالق بی مانندی که خود نیز در قرآن مجید از این نعمت بزرگ یاد می کند و می فرماید: «و جعلنا سراجا وهّاجا؛ و چراغی روشن و حرارت بخش آفریدیم».(نبأ: 14)
باشد که چشمان بیدار و بینای ما در پرتو انوار درخشان خورشید هستی، نور خالق آن را نادیده نینگارد که جز این، نهایت نابینایی است!
1. خلقت خورشید در نهایت دقت و ظرافت از نظر حجم و رنگ و فاصله؛ 2. تأثیر خورشید بر سردی وگرمی هوا، طراوت گیاهان، از بین بردن میکروب ها و...
کمتر کسی است که به اهمیت باران پی نبرده باشد، چرا که رشد گیاهان، سرسبزی زمین های زراعی، جریان آب در چشمه ها، رودخانه ها و چاه ها، لطیف شدن هوا، پاک شدن زمین از ناپاکی ها، تعدیل هوا و از همه مهم تر ایجاد نشاط روحی و روانی، همه از آثار و برکات باران است. خداوند نیز این آفریده خود را زنده کننده زمین خشک می شمارد و می فرماید:
وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فی ذلِکَ َلآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (نحل:65)
و خدا از آسمان باران فرستاد و زمین را پس از مرگ آن [با باران] زنده کرد، در این کار نشانه ای است برای آنان که سخن بشنوند.
همه آب های شیرین و گوارای زمین از آب شور پیدا می شود. یک چهارم کره زمین، خشکی است و سه چهارم آن را دریاهای شور تشکیل می دهند و همه باران های شیرین از این آب های شور است. چه کسی آب دریاها را تقطیر می کند و آب شیرین برای مجموعه گیاهان و جانوران و انسان ها تأمین می کند!
خورشیدی که هزاران بار از کره زمین بزرگ تر است، آب دریاها را گرم می کند، آب ها بخار می شوند و به کمک بادها به بالا می روند و تبدیل به ابر و از بارش آن، رودها جاری و جوی ها روان می شوند. زمین زنده می شود و دیبای سبز بر تن می کند و فرش سبزینه می گستراند. بخش دیگری از باران به زمین نفوذ می کند و منابع سفره های زیرزمینی را سیراب می سازد.
آیا ماده ناتوان و ناآگاه، می تواند این تقطیر عظیم را بر عهده گیرد و این گردش منظم را تدبیر کند!؟
1. تأثیر باران در لطافت هوا، از بین بردن ناپاکی ها و ایجاد نشاط روحی و روانی در انسان ها؛
2. هدایت منظم گردش باران، از تبخیر، ریزش باران، ذخیره سازی و تصعید توسط خالق متعال.
حیات، بزرگ ترین موهبت الهی است که نصیب مخلوقات خداوند می شود. هر انسانی با نگاه به فطرت خویش در می یابد که نعمت حیات را خالقی آگاه و قادر، از روی حکمتی به او ارزانی و از او خواسته است که قدر و قیمت این بهترین تحفه الهی را بداند و آن را به «ثَمَن بَحْسٍ» نفروشد. با درک فلسفه حقیقی حیات، می توان نردبان قرب پروردگار را پیمود و در مقابل، با فروش رایگان آن تا بدانجا رفت که «اولئک کالانعام بل هم اضلّ؛ مانند حیوان، بلکه از آن هم پست تر شدند». قرآن مجید انسان را با توجه به فطرت خداشناس او به داوری می خواند و می فرماید:
کَیْف تَکْفُرون باللّه ِ وَ کُنتم أمواتاً فَأَحْیاکم. (بقره: 28)
چگونه به خدا کافر می شوید، در حالی که شما اجسام بی روحی بودید و او شما را زنده کرد و نعمت حیات بخشید.
به راستی حقیقت حیات چیست؟ که در پاسخ، تنها می توان گفت حیات وزن، مقدار و مکان ندارد. مرده و زنده از نظر سنگینی، حجم و مقدار یکسانند، ولی حقیقت هستی، در علم باری تعالی نهان است. زنده زاینده است و پدید آورنده و مرده نه می زاید و نه پدید می آورد. حیات را حیات آفرینی است که همیشه بوده و هست. و اوست آفریننده دانش، قدرت، حکمت و اراده و مهر و محبت. ناگفته پیداست که تنها چنین موجودی مستقل می تواند پدید آورنده حیات باشد و او خود، همان نور مطلق، حیات مطلق و یکتای هستی آفرین است، فتبارک اللّه احسن الخالقین.
1. پاسداری از نعمت حیات، ارزنده ترین نعمت الهی؛
2. جست وجوی بخشنده حیات، در آفریده ها و نشانه های هستی.
در دستگاه آفرینش الهی، همسر نعمتی است که برای ادامه نسل بشر و آرامش روحی آنان در زندگی، آفریده شده است. در قرآن نیز از نعمت همسر به عنوان نشانه الهی یاد شده و آمده است:
و مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً. (روم: 21)
از نشانه های خدا این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید و در میان شما، مودت و رحمت قرار دارد.
مرد و زن مکمل یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری نمی تواند به آرامش و کمال حقیقی برسد. بنابراین، بسیار شایسته است که با ایجاد زمینه مناسب برای ازدواج آسان، هر چه سریع تر این وسیله کمال و تعالی برای جوانان فراهم آید؛ زیرا به میزان تأخیر در این امر مقدس، فاصله آنان تا رشد و کمال حقیقی بیشتر می شود. در روایت های اسلامی، انجام ازدواج نیمی از دین به شمار می آید و کسانی که از این سنت پسندیده الهی سرباز می زنند، در واقع به طریقی از پرورش استعداد خدادادی خویش جلوگیری می کنند.
1. همسر، مایه آرامش و کمال آدمی؛
2. تلاش برای فرهنگ سازی ازدواج آسان.
در فرهنگ ملی و اسلامی ما، حجاب جایگاه والایی دارد. پوشش اسلامی، مرز خودی و منطقه ممنوعه برای بیگانه است.حیا و حجاب زن تدبیری است که او با الهامی فطری، برای ارج نهادن به خود و جایگاهش به کار می بندد. پوشش نشان دهنده حالت های روحی، ایمانی و شخصیت افراد است. حجاب موجب خشنودی خداوند می شود؛ زیرا زن باحجاب خویش، جلال خود را حفظ می کند و به راستی جمال و جلال زن در حجاب اوست. حجاب وسیله ای برای گسستن بندهای اسارت نفس و رهایی از آن شمرده می شود.
اینک در عصری قرار گرفته ایم که در فرهنگ غرب، عصر برهنگی و آزادی جنسی نام گرفته است. غربیان و غرب باوران، بی حجابی را جزئی از حقوق زنان به شمار می آورند. استعمارگران و سرمایه داران، دست دردست هم با انتخاب بهترین و کاربردی ترین ابزار یعنی زن، انسان ها را از اوج مقام انسانیت به حضیض ذلت می کشانند. اجرای توطئه کشف حجاب به دست رضاخان پهلوی در ایران هم، یکی از گام های بلند دشمنان اخلاق و دین، و در راستای استحاله فرهنگی مسلمانان بود.
با نگاهی به تاریخ ایران، به نوعی پوشش وحجاب در میان اقوام و سلسله های ایرانی بر می خوریم. از زنان ایران باستان شمار اندکی تندیس به جای مانده است. نقش برجسته ای در دست است که ملکه ای را در پیراهن و شلواری کامل نشان می دهد. همچنین نقش زنی دیده می شود که موهایش را با کلاهی مخصوص پوشانده است. زن ایران باستان به حجاب اهمیت می داده؛ البته در دوره های مختلف، شکل و نوع آن فرق می کرده است. در میان زنان طبقات بالا و درباری، پوشش بیشتری دیده می شده و زنان طبقات پایین و روستاییان چون در امر تأمین نیازهای خانواده نقش به سزایی داشتند، پوشش کمتری را رعایت می کردند.
در اروپای قدیم، حجاب و پوشش در میان زنان وجود داشت. در آیین مسیحیت، به حجاب توجه می شد و مردم به دستورات تورات و انجیل عمل می کردند. در یکی از آیاتی که به حجاب اشاره می کند چنین آمده است: «هر زنی که سر برهنه دعا یا ندبه کند، خود را رسوا می سازد... . زن می باید پوشش بر سرداشته باشد. ... آیا شایسته است زن ناپوشیده دعای خدا بکند».
بیشتر نویسندگان یونانی، از حجاب صحبت کرده اند. زن های شهر تب، حجاب خاصی داشته اند. دختران اسپارتی پس از شوهر کردن حجاب می گرفتند و زنان اسپارتی را می پوشاندند. در کیش آریایی نیز زنان محترم باحجاب بودند.
در آستانه عصر جدید، رنسانس اروپا، عرف ها، سنت ها و قوانین حاکم بر جوامع غربی را مورد نقادی وسیع و همه جانبه قرار داد. آغاز عصر صنعت موجب شد تا کارگران به کارخانه ها جذب گردند و در نتیجه همین امر، مهاجرت های گسترده ای از روستاها به شهرها صورت گرفت و روابط خانوادگی و بنیان خانواده به اختلال افتاد.
رشد فزاینده صنعت، کارگر با مزد کم، مواد اولیه فراوان و ارزان که از کشورهای مستعمره به اروپا، به ویژه انگلیس سرازیر می شد، تولید کارخانه ها را بالا برده، بازارهای داخلی را انباشته کرد. از این رو، سرمایه داران سلطه گر به دنبال بازارهای جدید، به فکر صادر کردن این کالاها به مستعمراتشان شدند و برای دست یابی به هدف و سلطه بر مستعمرات، بهترین راه، از بین بردن مبانی دینی و فکری و نابودی ارزش های ملی و مذهبی ملت ها بود که ایران هم از این هجوم در امان نماند.
عصر صفویه را می توان نقطه شروع ارتباط و نفوذ فرهنگ اروپایی ها به ایران دانست. ظهور صفویه، تقریبا با شروع تحولات در اروپا و انقلاب فرانسه و رنسانس هم زمان بود که نخستین جرقه های ضد فرهنگی و ضد ارزشی در این دوران به چشم می خورد.
روابط خارجی ایران با دولت های غربی، یکی از تحولات عصر صفویه بود. برای مثال، کشور انگلستان کالاهای تجملی و مصرفی و منسوجات به ایران صادر می کرد. این کشور به آرامی با سیاست، سعی در نزدیک شدن به حکومت ایران را داشت و با فرستادن هدایا و دادن امتیازات، در پی جلب رضایت و توجه طبقه حاکم در ایران بود و راه را برای بسط نفوذ و سلطه و جای گزین کردن فرهنگ غرب باز می نمود.
پوشش در ایران، بعد از قبول اسلام دچار تحولاتی شد. ورود اسلام به ایران، با سلسله ساسانی هم زمان بود. در دوره ساسانیان، وضع عمومی زنان مانند قرون پیش بود؛ یعنی غیر از زنان وابسته به طبقه اشراف و حاکمان که کمتر در بین مردم ظاهر می شدند و با حجاب بودند، دیگر طبقات اجتماعی بی پرده وکم حجاب در اجتماع حضور داشتند.
با ورود فرهنگ اسلامی به ایران، پوشش زنان نیز تغییر کرد. تاریخ نویسان به نوعی چادر که در دوره ساسانی زنان از آن استفاده می کردند، اشاره کرده اند. همچنین زنان در سلسله های طاهریان، صفاریان و سامانیان، از گونه ای چادر سراسری که تمامی بدن آنان را می پوشاند برای حجاب خود بهره می گرفتند.
نخستین حرکت بی حجابی در ایران، در عهد ناصرالدین شاه قاجار و از سوی فرقه های گمراه که ساخته و پرداخته استعمار بودند، آغاز شد. بابیه و بهائیت که در قید و بند دین و تکالیف دینی نبودند، به عنوان پیشروان عملی کشف حجاب و به صحنه کشاندن زنان بدون حجاب و پوشش به شمار می آمدند.
به روایت تاریخ، در منطقه ای به نام بدشت در نزدیکی دامغان، با اعلام قیامت از سوی بابیه و برداشته شدن همه تکالیف شرعی و مباح شمردن هر عملی، حجاب نیز به عنوان یکی از اصول شرعی، کنار گذاشته شد و زنی به نام زرین تاج (قرة العین) که از پیروان باب بود، در آن اجتماع بی حجاب و پوشش حاضر شد و جزء نخستین پذیرفتگان منسوخ شدن شریعت به شمار آمد.
توصیف استعماری جهانگردان، تاریخ نویسان و مستشاران خارجی از زن و حجاب عهد قاجار جالب و قابل توجه است. سفیر ژاپن در ایرانِ زمان ناصرالدین شاه در سفرنامه خود آورده است: «زن ها چادری به سر می کردند که از سر تا پایشان را می پوشاند.... در چند ماهی که ما آن جا بودیم، هرگز زنی رویش را به ما ننمود و نتوانستیم صورت زن ها را بی حجاب و چادر ببینیم».
چارلز ویلس، نارضایتی خود را در سفرنامه اش چنین بیان می کند: «زن های ایران زمین همیشه در چادرهای سیاه مستور پیچیده اند و شخص خارجی را ممکن نمی شود که صورت آنها را ببیند.... لهذا انسان را ممکن نمی شود که در چنین مملکتی اظهار عشق نماید». خارجیانی که در ایران به سر می بردند، از نحوه حجاب و پوشش و لباس زنان ایرانی متنفّر بودند و آن را نوعی مانع و سد در مقابل خودکامگی ها می دیدند.
سابقه کشف حجاب آن هم به صورت فکری، به شصت ـ هفتاد سال قبل از کودتای رضاخان باز می گردد؛ یعنی به طور دقیق، سابقه کشف حجاب به اوایل دوره قاجار و رویارویی مستقیم با کشورهای غربی باز می گردد. برای مثال، می توان از سفرنامه ابوالحسن ایلچی به اروپا یاد کرد که در آن، به صراحت به رابطه آزاد زن و مرد و حضور آزاد زنان در مجامع مردان در غرب بدون حجاب، و آرزوی نویسنده برای رسیدن ایران به چنین وضعیتی اشاره شده است.
وقایع نگاران، از سفر رضاشاه به ترکیه به عنوان نقطه عطفی در حکومت پهلوی اول و عامل اساسی جلب توجه وی به موضوع کشف حجاب یاد می کنند. در ترکیه، مقامات این کشور مرتبا درگوش رضاشاه زمزمه می کردند که لازم است در ایران نیز مانند ترکیه کشف حجاب صورت پذیرد. پس از بازگشت از سفر، رضاخان در تدارک کشف حجاب برآمد.
رضاشاه در تجلیل خود از کشف حجاب در ترکیه می گوید: «اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم ماست. درست حکم یک دمل را پیدا کرده که باید با احتیاط به آن نیشتر زد و از بینش برد». سفر ترکیه چنان رضاشاه را شیدا کرده بود که می گفت: «از وقتی به ترکیه رفتم و زن های آنان را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می کنند، دیگر از هر چه زن چادری بدم آمده است. به علاوه، یکی از علل بزرگ عقب افتادن مملکت ما از قافله تمدن دنیا، همین است که نیمی از بدن ملت ما به کلی فلج مانده است».
استعمار از طریق عوامل داخلی خود، حدود یک قرن تلاش کرد تا با شیوه های مختلف، زن ایرانی را از پرده عصمت و عفت بیرون آورد. این تلاش ها به ویژه در زمان رضاشاه شدت یافت. سرانجام در هفدهم دی ماه 1314، قانون اجباری کشف حجاب به طور رسمی و علنی اعلام و از آمد و شُد و حضور زنان در محافل و مجامع عمومی جلوگیری شد. به دستور شاه، جشن فارغ التحصیلی در دانشسرای دختران برگزار شد. در این جشن، تمام معلمان، دانش آموختگان و نیز زنان دعوت شده، می بایست بدون حجاب حضور می یافتند. همسر ودختران شاه نیز برای نخستین بار، رسمی و آشکارا بی حجاب در مراسم شرکت کردند. مطبوعات و مجلات نیز عمل شاه را نقطه عطفی در تاریخ زنان دانستند و آن را یک اقدام بزرگ تاریخی نامیدند.
هنگامی که رضاخان پهلوی اعلام کشف حجاب کرد و مأموران او با اجبار، چادر و روسری بانوان را می کشیدند و می دریدند، علما و مردم، درگوشه و کنار کشور با شیوه های مختلف اعتراض می کردند. از جمله، جمعیت بسیاری در اعتراض به هیئت حاکمه، در حرم حضرت رضا علیه السلام و در مسجدگوهرشاد متحصّن شدند. در آنجا، روحانی مبارز مرحوم بهلول با سخنرانی خود، به شدت به اقدامات شوم رضاخان اعتراض کرد. در پی فرمان رضاخان مبنی بر حمله و تیراندازی به تحصن کنندگان، تعدادی کشته ومجروح، و بسیاری از علمای مشهد، زندانی و تبعید شدند.
انسان در فرهنگ اسلامی و جهان بینی توحیدی، موجودی است که معنویت، کمالِ مطلوب و غایت و نهایت زندگی اوست. معنویت، کمالی است که با مراقبت و تلاش و دقت در به کارگیری و بهره وری به اندازه از همه مواهب جسمی و روحی، برای انسان به دست می آید. در فرهنگ اسلامی حجاب به منزله حریم تلقی می شود؛ یعنی مانند دژی عمل می کند که تن را از دستبرد محفوظ می دارد و کرامت او را حفظ می کند.
در فرهنگ اسلامی، انسان خود را شریف تر از آن می داند که به جسمش شناخته شود و تنها در فکر بدن نمایی، خودآرایی و آرایش باشد. انسان اسلام، کمال خود را در آن نمی بیند که تن خویش را چون کالایی تزیین کند و به راه اندازد و بفروشد. در فرهنگ اسلامی، اصل حجاب و پوشش، پاسداری از کرامت و شأن انسان، به ویژه زنان می باشد.
هدف اصلی تشریع احکام در اسلام، قرب به خداوند است که به وسیله تزکیه نفس و تقوا به دست می آید. هدف وفلسفه وجوب حجاب، تزکیه نفس، طهارت، عفت و پاک دامنی در بین افراد جامعه و ایجاد صلاح و پیش گیری از فساد است؛ چنان که در قرآن کریم به این مسئله چنین اشاره شده است: «ای پیغمبر! به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که خویشتن را به چادرهای خود فرو پوشند که این کار برای اینکه آنها به عفت و آزادگی شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوسرانان) آزار نبینند، برای آنان بسیار بهتر است و خدا در حق خلق آمرزنده و مهربان است».
در فرهنگ اسلامی، درباره پوشش مادی و معنوی، واژه هایی مانند لباس، ستر، حجاب، ثوب، کساءِ و غیره به کار رفته است. افزون بر این واژه های عام، از واژه های خاصی که بیان کننده نوع ویژه ای از پوشش هستند نیز استفاده شده است. برای مثال، خمار و جلباب، از جمله پوشش های بانوان است که در قرآن و احادیث، زنان به استفاده از آنها توصیه شده اند. پوشش اسلامی، شامل هر نوع حجاب و پوششی است که بین انسان و گناه یا زمینه و مقدمات آن مانع و فاصله ایجاد کند که این، حجاب و پوشش های ظاهری و پوشش های روحی و معنوی را در برمی گیرد.
ظاهر افراد و آرایش لباس و صورت آنها، در عین حال که به فرد و انتخاب و سلیقه او بستگی دارد، به دلیل تأثیری که در بینندگان می گذارد، بُعدی اجتماعی می یابد. تأثیر رنگ ها در چشم و نگاه بیننده، امری علمی و انکارناپذیر است. آراستگی یا ژولیدگی، بر روحیه و روابط افراد جامعه اثر دارد. بنابراین، زمانی که زنان در جامعه ظاهر می شوند، باید حدودی را در پوشش، اندازه، نوع، و رنگ لباس خود مراعات کنند تا سلامت جسم و روح خود و دیگران را تأمین نمایند.
حضرت فاطمه علیهاالسلام مظهر عفاف و تقوا و سرمشق و سرور تمامی زنان مسلمان است. درتاریخ نقل شده که وقتی ایشان می خواست به بیرون از منزل و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود، از پوشش های خاصی، مانند جلباب (چادر) و برقع (روپوش صورت) استفاده می کرد. افزون بر این، یکی از حوادثی که بیانگر حجاب والای حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در بیرون منزل و در روبه رو شدن با نامحرم است، آمدن ایشان به مسجد برای دفاع از قضیه فدک می باشد. در تاریخ حجاب حضرت فاطمه علیهاالسلام را این گونه توصیف کرده اند: حضرت زهرا علیهاالسلام هنگام خروج از منزل، مقنعه را محکم بر سر بستند و جلباب و چادر را، به گونه ای که تمام بدن آن حضرت را می پوشاند و گوشه های آن به زمین می رسید، به تن کردند و به همراه گروهی از نزدیکان و زنان قوم خود، به سوی مسجد رفتند.
بهترین گزینه حجاب اسلامی در عصر حاضر که در قرآن و سیره زنان اهل بیت، به ویژه فاطمه زهرا علیهاالسلام ریشه دارد، چادر است. چادر، بیش از هر لباسی حجم و حرکت بدن را می پوشاند و بزرگواری و فروتنی زن را در برابر احکام اسلام و ارزش های اخلاقی آشکار می سازد. چادر، بیشترین بار فرهنگی حیا و عفاف را با خود به همراه دارد و بیش از هر پوششی دست رد بر سینه نامحرم می زند؛ چادر مشکی، نگاه شکن است.
حجاب و پوششی که در قرآن به آن اشاره شده، حجابی است نظیر چادر که تمام بدن را می پوشاند. در آیه 53 سوره احزاب چنین آمده: «خود را با چادرهایشان بپوشانند» که منظور از آن، همان «جلباب» است. مفسران و اهل لغت، معانی مختلفی را برای جلباب ذکر کرده اند. ابن عباس می گوید: جلباب ردایی است که سراسر بدن را از بالا تا پایین می پوشاند. مرحوم علامه طباطبایی نیز جلباب را لباسی می داند که همه بدن را می پوشاند و این همان حجاب برتر است که مصداق آن در زمان حال، چادر یا عبا می باشد.
پوششی که اسلام آن را حکم شرعی می داند، عملی ظاهری و گسسته از پایه ها و فرهنگ اسلام نیست؛ بلکه حجاب بر پایه های مستحکمی استوار است که زنان به طور طبیعی به سوی آن متمایل می شوند.
ایمان به خداو آخرت، از مهم ترین پایه های حجاب است. اعتقاد به علم و حکمت خداوند و حکیمانه بودن احکام وضع شده، پذیرش حکم الهی حجاب را برای بانوان آسان می کند.
آگاهی و شناخت سیمای زن، حقیقت حجاب و نیز فلسفه و آثار آن، از دیگر پایه های مستحکم پوشش دینی است. آگاهی، به عمل، معنا و ارزش و دوام می بخشد.
پرهیزکاری، یکی دیگر از پایه های حجاب اسلامی است. تقوای آدمی، ضامن اجرای احکام خداست. پوشیدگی زن، نشانه تقوای اوست.
پوشش، ارتباط بنیادی با عفاف داشته و نمی شود کسی طرفدار حیا و عفاف باشد، ولی با اصل پوشش مخالفت کند. عفاف، روح حجاب است و پوشش اسلامی، کامل ترین گونه رعایت عفاف شمرده می شود. حجاب و پوشش زن، به منزله حاجب و مانعی در مقابل افراد بیمار دلی است که قصد نفوذ و تصرف در حریم دیگران را دارند. نیز باید بدانیم که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی های عمومی انسان است. پس هر چه حجاب و پوشش ظاهری بهتر و بیشتر باشد، در تقویت روحیه عفت تأثیر بیشتری می گذارد و در مقابل، هر چه عفت درونی و باطنی بیشتر باشد، حجاب ظاهری هم تحت تأثیر قرار می گیرد.
مقام معظم رهبری درباره جایگاه واقعی زنان می فرماید: «زن در جهان امروز مظلوم واقع شده است و یکی از ابعاد این مظلومیت این است که با تبلیغات فریب کارانه، زن ها را تشویق کرده که بدون پوشش در منظر دید ظاهر شوند و با این کار، او را تا حد یک کالای مصرفی پایین آورده و به یک وسیله التذادی تبدیل کند. حجاب زن و وجود یک محدودیت در رابطه زن و مرد، حکم قرآنی است. مربوط به چند خبر واحد و حدیث نیست که بشود خدشه ای در آن وارد کرد. وقتی قرآن، قرار شد پیاده بشود، بایدحجاب رعایت شود. حجابی که اسلام قرار داده است، برای حفظ ارزش هاست. هرچه را که خدا دستور فرموده است، چه برای زن و چه برای مرد، برای این است که آن ارزش های واقعی که اینها دارند و ممکن است به واسطه شیاطین و دست های فاسد استعمارگران و عمّال آنان پایمال شوند، زنده بمانند».
مقام رهبری در توصیه هایی به زنان در مورد عدم تقلید و مدگرایی چنین می فرماید: «عده ای از چادر فرار می کنند، به خاطر این که هجوم تبلیغاتی غرب دامن گیرشان نشود؛ اما به آن حجاب واقعی بدون چادر هم رو نمی آورند، چون آن را هم غرب مورد تهاجم قرار می دهد. تصور نکنید اگر ما فورا چادر را کنار گذاشتیم، دست از سر ما برمی دارند. آنها به این چیزها قانع نیستند، بلکه می خواهند همان فرهنگ منحوس خودشان در اینجا، مثل زمان شاه که زن اصلاً حجاب و پوشش نداشت، عمل شود».
مقام معظم رهبری درباره شأن واقعی زنان می فرماید: «زن می تواند در کسب کمالات معنوی به جایی برسد که اولیای الهی رسیدند. زنان جامعه باید پیرو زنان نمونه اسلام باشند و میل خود را به مصرف گرایی ها و تجملات بیش از حد کاهش دهند».
حضرت علی علیه السلام فرموده اند: روزی به اتفاق فاطمه علیهاالسلام به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شدم، در حالی که آن حضرت به شدت می گریست. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت باد چرا گریه می کنید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی جان! شبی که به معراج رفتم، زنانی از امتم را دیدم که به شدت عذاب می شدند. برای شدت عذاب آنان می گریم». سپس کیفیت عذاب هر یک را برای ما تشریح فرمود. آن گاه حضرت فاطمه علیهاالسلام عرضه داشت: ای محبوب من و نور چشمانم! مرا از گناه این زنان آگاه گردان و پیامبر به تفصیل به چند مورد از این گناهان اشاره فرمودند؛ مانند زنی که مویش را از نامحرمان نمی پوشاند، زنی که بدنش را برای دیگران آرایش می کرد، زنی که خویش را به دیگران و نامحرمان عرضه می داشت و... .
فرهنگ پوشش و حجاب، مصرف پوشاک، زیورآلات، و کالاهای تجملی را کاهش می دهد و بر درآمد خانواده اثر مستقیم دارد. در مواردی، حتی این مد گرایی و چشم هم چشمی ها در میان زنان، به اختلاف و مشکلات خانوادگی و حتی طلاق می انجامد. زنان با روی آوردن به فرهنگ خودآرایی و بی حجابی، در واقع به مصرف کننده ای سیری ناپذیر تبدیل می شوند که توسعه و رونق بازار مصرف و پر شدن جیب سرمایه داران داخلی و خارجی را به دنبال دارد. در این صورت، وجود زن به وسیله ای برای ترویج و تبلیغ کالاهای مختلف تبدیل می شود و از این رو، زن مظلوم ترین قربانی سرمایه داری غرب و در عین حال برنده ترین سلاح دست همین سرمایه داری است.
بی حجابی در ایران و دیگر سرزمین های اسلامی، ابعاد عمیق تری دارد. ممکن است بی حجابی و آزادی مفرط زنان در غرب را از عوارض انقلاب صنعتی ارزیابی کنیم و آن را ناشی از سیاست اقتصادی بدانیم که سردمداران غرب برای استفاده از کار ارزان، چنین فاجعه ای را به بار آورند؛ ولی در کشورهای اسلامی، موضوع چیز دیگری است. نخستین قدمی که استعمارگران در مستعمره خود برمی دارند، تهاجم فرهنگی برای نابودی فرهنگ ملت ستمدیده است تا فرهنگ وارداتی و بیگانه را جای گزین آن سازند. فرهنگ برهنگی و آزادی جنسی، از مشخصه های فرهنگ غرب است که به صورت های مختلف به جوامع تزریق می کنند. یکی از نخستین مواردی که مورد تهاجم فرهنگی قرار می گیرد، حجاب و پوشش است که بارزترین نشانه فرهنگی و نماد ملی به شمار می آید.
کارکرد حجاب در بُعد خانوادگی، اختصاص یافتن لذت های غریزی به محیط خانواده و در محدوده ازدواج مشروع است؛ برعکس، بی حجابی باعث سستی ریشه های نهاد خانواده می شود. در جامعه ای که برهنگی بر آن حاکم است، هر زن و مردی همواره در حال مقایسه به سر می برد؛ مقایسه آنچه دارد با آنچه ندارد و چیزی که ریشه خانواده را می سوزاند، این است که این مقایسه، آتش هوس را در زن و مرد دامن می زند. در این صورت، روابط زناشویی و همسرداری به سردی می گراید و افراد مجرد هم، به مسئله ازدواج بی میل شده، به راحتی تن به زندگی مشترک نمی دهند.
اسلام که زن را گوهر گران بهای هستی می داند، حجاب را همچون صدف، بهترین وسیله برای حفظ و ثبات شخصیت او معرفی کرده است. اسلام مقام زن را در جامعه بالا برده و برای پیشرفت و سعادت او، خدمات شایان وقابل توجهی انجام می دهد. حجب و حیا که از ویژگی های فطری زن است، تدبیر نیکوی آفرینش برای حفظ مقام و موقعیت زن در برابر مرد به شمار می آید. زنان مسلمان در پرتو پوشش و حجاب اسلامی، نقش سازنده خود را ایفا نموده، ثابت می کند زن مسلمان کالای تبلیغاتی نیست.
پیشینه حجاب و پوشش انسان، به اندازه تاریخ آفرینش اوست. پوشش و لباس هر کس، پرچم کشور وجود اوست؛ پرچمی که او بر در خانه وجودش برافراشته و با آن اعلام می دارد که از کدام فرهنگ پیروی می کند. چنان که هر ملتی با وفاداری و احترام به پرچم خود، اعتقاد خود را به هویت ملی و سیاسی خویش ابراز می کند، هر انسانی نیز مادام که به یک سلسله ارزش ها و بینش ها معتقد و دل بسته باشد، لباس متناسب با آن ارزش ها و بینش ها را از تن به در نخواهد کرد. حجاب اسلامی، پرچمی است که زنان مسلمان بر تارک وجود خویش برافراشته اند و نشان دهنده استقلال و آزادی آنان از بند شیطان های درونی و بیرونی است.
ارتباط آزاد زنان و مردان و برداشتن قیودی مانند حجاب، نه تنها فساد جنسی را کاهش نمی دهد، بلکه به گواهی آمار، در کشورهای غربی و آفریقایی، این اختلاط بی حد و مرز به معضل و بحران تبدیل شده است. برداشتن قید و بندها، عشق واقعی را می میراند و هرزگی، بی بندوباری و تنوع طلبی را در افراد افزایش می دهد و سبب انحرافات مختلف جنسی می شود.
زن با حجاب اسلامی، به تهذیب و تزکیه نفس و ملکات نفسانی پرداخته و قرب الهی را فراهم می سازد. زن در پناه حجاب به ارزش های واقعی و تکامل معنوی خود می رسد. پوشش اسلامی زن، به منزله حفاظ ظاهر و باطن، او را از افراد نامحرم در امان می دارد و کارکردهای مثبتی برای او به همراه دارد. کلام زیبای سرور پرهیزکاران، حضرت علی علیه السلام بیانگر این ادعاست: «حجاب، زن ها را پاینده تر، سالم تر و پاکیزه تر نگاه می دارد».
بدحجابی، بی حجابی و جلوه گری زنان در برابر مردان بیگانه، عوامل فراوانی دارد. یکی از ریشه های بی حجابی را باید در خصلت پیروی از هوای نفس برخی زنان جست وجو کرد. آنها جز به شیک پوشی، خودنمایی، لذت خواهی و خوش گذرانی نمی اندیشند. رفتار چنین زنانی، ماهیت فرهنگی دارد. آنها به حاکمیت فرهنگ هوس بر زندگی خود اعتقاد دارند و آن را جزء اخلاق خود ساخته اند. زنی که از چنین روحیه و اعمالی برخوردار است، باید بداند ریشه اعمال او، نفس اماره و وسوسه های شیطان است. او هدف از آفرینش خود را گم کرده و به پوچی و خط قرمز فقر معنوی راه یافته است. تنها راه نجات چنین زنی، بازگشت به ارزش های دینی و تقوای الهی است.
انسان، موفقیت طلب است و همواره می خواهد در میان مردم جایگاهی در خور داشته باشد. موفقیت های حقیقی، در اثر علم آموزی و به دست آوردن فضیلت های اخلاقی به دست می آید. البته برخی زنان که فاقد این ارزش ها هستند، با نمایش زیبایی ها، جاذبه های طبیعی و ساختگی زنانه خود، سعی در جلب توجه دیگران می کنند تا به کمبودهای باطنی خود پاسخ دهند. بی حجابی، زن را صاحب فضیلت نمی کند، بلکه از او عروسکی می سازد که دست به دست یا چشم به چشمش می کنند. ارزش زن بالاتر از آن است که خود را چراگاه چشم های گرسنه نامحرمان سازد.
بی حجابی، فقر فرهنگ دینی است. فرمان های الهی و از جمله حجاب اسلامی، از سوی خدای متعالی به بشر ابلاغ گردیده و عمل به آنها، جز در پرتو ایمان به پروردگار عالم که ریشه اصلی عمل است، میسر نخواهد بود. یکی از سفارش های دینی، توصیه به حیا است. امام صادق علیه السلام می فرماید: «کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد». پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله هم در مورد حیا می فرماید: «خدا، حیا و پوشیدگی بندگانش را دوست دارد». ضعف حیا در برخی از زنان و دختران غالبا از دوستان ناباب، فیلم های مبتذل، جهل به ارزش والای عفت و حیا، و فرهنگ اقوام و خانواده، به ویژه از روحیه مادر و پدر سرچشمه می گیرد. حضور با پوشش های نامناسب و زننده دختران پیش از سنین تکلیف در جامعه نیز یکی از عوامل بی پروایی به شمار می آید.
خانواده، جامعه ای کوچک است و مدیریت آن با همه محدودیت، بسیار ظریف و دشوار به نظر می رسد. فرهنگ خانواده، تأثیر فراوانی در تعلیم و تربیت و آینده فرزندان دارد. خانواده هایی که از آموزه های دینی فاصله می گیرند، به یک فرهنگ برزخیِ بین اسلام و خواسته های نفسانی خود می رسند. بسیاری از عقاید آنها رنگ مذهبی و دینی ندارد. کسانی که در این خانواده ها رشد می کنند، دین را زبانی می پذیرند و با کمترین سختی و تضاد با تمایلاتشان، به راحتی از آن چشم پوشی می کنند. پوشش دینی در خانواده های شبه مذهبی مناسب نیست و فرزندان در چنین خانواده هایی، با فرهنگ تسامح به دین عادت می کنند که از تربیت والدین سرچشمه می گیرد. آنها دین و احکام مربوط به آن را در حاشیه زندگی خود، آن هم بسیار کم رنگ قرار می دهند.
آن گونه که از شواهد لغوی، حدیثی و تاریخی به دست می آید، رنگ حجاب قرآنی (خمار و جلباب) مشکی بوده است. افزون بر این، در کلمات دانشمندان اسلامی و روان شناسان، شواهدی وجود دارد که تأیید کننده تأمین حجاب و پوشش بیشتر زنان، با حجاب های رنگ مشکی است. در روان شناسی رنگ ها در مورد رنگ سیاه چنین آمده: سیاه به معنای «نه» بوده و نقطه مقابل «بله»، یعنی رنگ سفید است. رنگ مشکی بر عکس رنگ سفید، رنگی است صامت و غیرفعال وبیننده را تحریک نمی کند. چنین ویژگی هایی در رنگ مشکیِ حجاب بانوان در مقابل نامحرم، با فلسفه و حکمت حجاب که همان پوشیدگی بدن در مقابل نامحرم و عدم تحریک جنسی اوست، بسیار سازگار می نماید. رنگ مشکی، نگاه شکن است و از جلب توجه و خیرگی چشم ها می کاهد.
حجاب اسلامی، به معنای زندانی کردن زن و بستن دست او نیست تا مخالف آزادی باشد. پوشش دینی، کلید آزادی زن و جامعه از اسارت های نفسانی بوده، نتیجه بی حجابی، فرورفتن در کام اسارت هاست؛ زیرا بی حجابی، همواره با مد گرایی همراه است و زنان مدگرا، پیوسته در اسارت مدسازان به سرمی برند. لجام گسیختگی های جنسی که غرب به اسم آزادی به زن داده، نه تنها او را اسیر لباس ها، مدها و ظاهرسازی ها می کند، که عقل و هوش و بینش او را سلب کرده، او را به اسیری با معلولیت های فرهنگی مبدل می سازد. اگر حجاب محدودیت است، بی حجابی اسارت است. حجاب، محدودیت ارزشی است که زن و جامعه او را از مفاسد زیادی حفظ می کند.
احکام تشریعی اسلام، متناسب با ویژگی های تکوینی و به منظور تأمین مصالح و دفع مفاسدی است که افراد را تهدید می کند. تفاوت مرد و زن در بسیاری از احکام تشریعی از جمله حجاب نیز، از تفاوت های تکوینی آنها سرچشمه می گیرد. دین مقدس اسلام برای حفاظت مردان از مفاسد ناشی از محرک های شهوت انگیز، به آنها در کنترل و مراقبت از چشم در برخورد با نامحرم هشدار و در مقابل، به دلیل لطافت و حساسیت زنان، برای مراقبت و مصون ماندن، آنها را به حجاب و پوشش در مقابل نامحرمان فرمان داده است.
روز نهم ربیع الاول، سال روز شروع امامت منجی عالم بشریت، موعود انبیاء، پایان بخش طومار حاکمیت طاغوت و برقرار کننده حکومت عدل الهی در سرتاسر زمین است. از این رو مناسب است که در این زمینه، چند کلمه ای با هم به گفتگو بنشینیم.
1- خداوند برای انسان، هدفی متعالی و بلند مرتبه در نظر گرفته است. رسیدن به این هدف والا که همان مقام قرب الهی است فقط در مسیر عبودیت و بندگی خدا ممکن پذیر می باشد: «یا ایتها النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ* ارْجِعِی إِلیَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً* فَادْخُلیِ فیِ عِبَادِی* وَ ادْخُلیِ جَنَّتیِ».1
2- انسان برای رسیدن به این مقام بلند و هدف برتر، نیازمند راهنمایی و راهبری حجت های الهی است. از این رو، خداوند، پیشوایان آسمانی را برای دستگیری مردم در این مسیر فرستاد؛ تا هم هدف را به آنان یادآور شوند و هم راه را در قالب شریعت و دین برای آنان معرفی و تبیین کنند. پیامبران؛ هدف را برای مردم بیان کردند: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت ؛ ما در هر امتی، رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».2
آنان وظیفه داشتند علاوه بر معرفی راه و هدف، آن را برای مردم، به روشنی تبیین و تفسیر کنند: «کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون؛ همان گونه (که با تغییر قبله، نعمت خود را بر شما کامل کردیم) رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم؛ تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه را نمی دانستید، به شما یاد دهد ».3 و به آنان بگویند که سرانجامِ خوش و نیک فقط در سایه اطاعت از خدا و رسول، امکان دارد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلیماً».4
3- آخرین پیام آور آسمانی، حضرت محمد(ص) از طرف خداوند، مبعوث به رسالت شد: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ ء عَلیما»5 و خداوند با او قرآن را نازل کرد تا راهنمای همه مردم جهان باشد: « تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلیَ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا»6 و آن را معجزه جاوید او قرار داد «لَّا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَینْ ِ یَدَیْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیم حَمِید».7
4- از تعابیر قرآنی استفاده می شود عهد امامت، غیر از مقام نبوت و بالاتر از آن بوده و به برخی از انبیاء عنایت شده است: «وَ إِذِ ابْتَلیَ اِبْرَاهیمَ رَبُّهُ بِکلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنیّ ِ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتیِ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِین ؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم(ع) را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد، خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» ابراهیم(ع) عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».8
5- مقام نبوت و رسالت، مقام ابلاغ وحی و معرفی راه سعادت است. انبیا و رسولان الهی فقط وظیفه داشتند تا مسیر بندگی را در قالب دین، برای مردم تبیین کنند؛ خواه مردم آن را بپذیرند و به کار ببندند، و یا رد کنند و به مخالفت بپردازند: «قُلْ أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبین؛ بگو: «خدا را اطاعت کنید و از پیامبرش فرمان برید و اگر سرپیچی نمایید، پیامبر، مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد؛ و بر پیامبر، چیزی جز رساندن آشکار (پیام الهی) نیست».
اما مقام امامت، مقام رهبری و راهبری و اجرای دین در زندگی مردم است؛ و این، زمانی امکان دارد که مردم، امامت و رهبری امام را بخواهند و با پذیرش حاکمیت و سرپرستی او، راه را برای برقراری امامت حجت آسمانی هموار کنند.
بنابراین، مردم در بعثت انبیاء و ارسال رسولان و ابلاغ وحی، نقشی ندارند، یعنی شرط آمدن پیامبر و بیان پیام الهی، خواست و پذیرش مردم نیست؛ ولی برای تحقق رهبری حجت خدا و امامت در جامعه که بخشی از وظایف امام است مردم، نقش تعیین کننده دارند؛ یعنی اگر مردم نخواهند، امام نمی تواند در جامعه نقش حکومتی خود را ایفا کند.
6- همراهی و یاری امام و پذیرش مردمی، به دو شرط اساسی وابسته است:
الف) شناخت امام هم به صورت معرفت شخص امام و هم معرفت نسبت به شخصیت و مقام و منزلت او در جهان هستی و نزد خدا؛
ب) بیعت با امام و زمینه سازی برای حضور ایشان یعنی تعهد به این که او را یاری کنند، اوامرش را انجام دهند و برای هرگونه فداکاری در راه امام و اوامر او آماده باشند.
نگاهی گذرا به تاریخ صدر اسلام به روشنی نقش مردم را در برقراری رهبری جامعه توسط امام، نشان می دهد. عده زیادی از مردم مدینه، با آگاهی از دین اسلام، به آن گرویدند. سپس گروهی از آنان در مراسم حج شرکت کرده و در «عقبه منی» با پیامبر بیعت کرده و مراتب یاری خود را از پیامبر و فداکاری در راه او اعلام کردند. پس از آنکه آمادگی شهر مدینه را برای حضور پیامبر، به ایشان، خبر دادند، مردم مدینه با شنیدن خبر هجرت ایشان، خود را برای استقبال از آن بزرگوار آماده نمودند.
با رحلت پیامبر و کوتاهی مردم، رهبری حکومت از امام علی(ع) گرفته شد و ایشان، 25 سال خانه نشین شدند. امام حسن(ع) نیز مجبور به صلح با معاویه شد و امام حسین(ع) در کربلا همراه یاران باوفایش به شهادت رسید. سایر امامان بزرگوارb نیز تحت شدیدترین فشارهای حکومت ظالم و فاسد بنی امیه و بنی عباس قرار گرفتند تا در نهایت، غیبت آخرین حجت الهی اتفاق افتاد و امام مهدی(عج) از دیده ها پنهان شد.
اکنون که با جایگاه مردم در برقراری حکومت آشنا شدیم، مناسب است با دقت بیشتری به فرازهایی از دعای «عهد»10 توجه کنیم:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْهَا وَ لَا أَزُولُ أَبَدا؛ خداوندا! من در صبح امروز و تا زمانی که زنده ام، عهد و پیمان خود را با امام خویش تجدید می کنم، و بیعت او را به گردن می گیرم و هیچ گاه آن را از نظر دور نمی دارم و از یاد نمی برم».
این بیعت لوازمی دارد که با انجام آنها، بیعت، معنا و مفهوم پیدا می کند:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه؛ خداوندا! مرا از یاوران و مدافعین او و کسانی که سعی در انجام مقاصد او دارند و نیز از پشتیبان های وی و کسانی که در انجام اراده حضرتش سبقت گرفته اند و آنان که در رکابش شهید می شوند قرار ده».
با دقت در این فراز، با لوازم بیعت واقعی آشنا می شویم: یاری امام در تحقق اهدافش، دفاع از او و حریم و حرمتش، سرعت داشتن در برآوردن خواسته هایش، سبقت گرفتن از دیگران در امتثال خواسته اش، آمادگی هرگونه فداکاری تا مقام جانفشانی و نثار خون در برابرش.
روز نهم ربیع الاول که سال روز امامت حضرت مهدی(عج) است، این نوید را دارد که آخرین حجت الهی و مصلح عالم بشریت، به مقام امامت رسیده است؛ و اگر ما آماده پذیرش و یاری امام باشیم، پرچم عدل الهی ایشان به اهتزاز در خواهد آمد و با ظهور آن بزرگوار، حکومت در اختیار صاحبش قرار گرفته و دوران سبز زندگی انسانی برای عموم انسانها تحقق می یابد.
پی نوشت ها:
1. سوره فجر/27-30.
2. سوره نحل/36.
3. سوره بقره/151.
4. سوره فتح/17.
5. سوره احزاب/40.
6. سوره فرقان/1.
7. سوره فصلت/42.
8. سوره بقره/124.
9. سوره نور/54.
10. در مفاتیح الجنان از امام صادق(ع) نقل شده است که هر کس آن را چهل صبح بخواند از یاران قائم(عج) خواهد بود.
گرفتار بودن به دنیا و امور آن قدر ذهن و فکر ما انسان ها را به خود مشغول نموده که خیلی وقت ها یادمان می رود در دورانی زندگی می کنیم که امامی زنده، ناظر بر رفتار و کردار ماست . جاذبه های کاذب دنیا، بر شدت این وابستگی ها می افزاید و نمی گذارد انسان بیشتر به فکر مسایل اخروی و معنوی خود باشد .
علاقه های پست مادی، گرایش به زندگی آن قدر زندگی ها را روزمره ساخته است، که اگر رسانه هایی چون صدا و سیما و مطبوعات نبود، خیلی از همین مناسبت های عمومی را نیز فراموش می کردیم، چه رسد به مناسبت های خاصی چون «نهم ربیع الاول »
بعد از سپری شدن ماه های محرم و صفر (ماه های گریه و عزای سیدشهیدان، حسین بن علی ( علیه السلام) و خاندان پاک و طاهرش) ماه ربیع الاول از راه می رسد .
ماه ربیع الاول، ماه شادی و سرور است . ماهی است که عید بزرگ آل محمد ( صلی الله علیه و آله) در آن واقع شده است . آنچه بر اهمیت این ماه می افزاید نهمین روز از ماه ربیع الاول است، روزی که می بایست در ذهن مسلمانان به ویژه شیعیان پایدار بماند .
«نهم ربیع الاول » هرسال، یادآور آغاز امامت آخرین پیشوای شیعیان و موعود تمامی ادیان الهی و جوامع بشری است، این روز، روز طلوع ولایت خورشید پنهان امامت است .
«نهم ربیع الاول » سالروز امامت فردی از خاندان رسول است که پیشوایی دادگستر است; برگزیده خداست و بهترین جهان و آفتاب امامت و ولایت است .
نهم ربیع الاول; آغازین روز امامت مردی از خاندان رسالت با منصب خلیفه الهی است . هدایتگر جهان انسانی است، مولایی که وارث خلافت الهی در زمین است .
موعودی که خداوند عزوجل رسیدنش را به تمامی امت ها نوید داده است و با حضور او جهانی کران تا کران داد و دادگری پدید خواهد آمد .
نهم ربیع الاول می آید و می رود . زمان به راحتی از مقابل ما می گذرد . اما ما به عنوان شیعه و به عنوان کسانی که مدعی پیروی از امام معصوم هستیم، چه مقدار توانسته ایم با اعمال و رفتارمان موجب خشنودی و رضایت مولایمان را فراهم کنیم؟ شاید نهم ربیع الاول فرصت مناسبی باشد برای تجدید عهد و بیعت با مولای غریبی که نهان از چشم های مادی ماست . شاید این روز، زمان مناسبی باشد برای تجدید عهد انتظاری آگاهانه و عاشقانه .
از دیرباز تاکنون نخبه ترین مدیحه سرایان دینی و مرثیه گویان عرفانی و واعظان دینی و بزرگان اخلاقی ما را به انتظاری آگاهانه فراخوانده اند، به انتظار آمدن خورشیدی که از مکه طلوع می کند و کعبه حاجات یاران می شود . می دانیم که همه جا پر از جلوه نور و حضور امامی است نهان از نظر ما، صاحب امری که آنچه در دایره کون ومکان است، از حکم او بیرون نبوده و نیست .
انتظار فرج و اعتقاد به ظهور و پیروزی نهایی، فلسفه تاریخی بقای شیعه در طول تاریخ اسلام می باشد و یکی از رموز قاومت شیعیان در مقابل ستمگران و مخالفان اهل بیت به شمار می رود .
شاید تنها همین بارقه «امید» و «انتظار» است که مذهب شیعه را در میان مذاهب دیگر جهان، زنده و پویا نگاه داشته است .
در روایاتی از ائمه معصومین ( علیهم السلام)، به این مطلب اشاره شده است که در غیبت طولانی، گروهی با اخلاص، انتظار فرج می برند و دست از سودای خود در قول و عمل بر نمی دارند . این گروه با اخلاص، تسلیم پروردگار خویشند و در غیبت و ظهور، نجات پیدا می کنند . سعادت از آن کسانی است که در غیبت و حضور تسلیم خدایند، آنان را عارفانه ترین عبادت ها و عاشقانه ترین نیایش ها را برگزیده اند و به انتظار نشسته اند تا آن وجودی بی مانند بیاید . آنان به این یقین رسیده اند که زندگی در زمان حضرت، زندگی نیست که بهشت ابدی است .
مسئله استمرار امامت یکی از اعتقادات اصلی شیعیان است. هر چند اصطلاح «فترت» در معنای "خالی بودن زمان از پیامبر" کاربرد دارد ولی این مفهوم در مورد سلسله امامت معنی ندارد. در واقع زمین هیچ گاه از امام خالی نیست و این مسئله توسط ادله عقلی و آیات قرآن و روایات اثبات شده است.[1]
پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) شیعیان دوره کوتاهی از تحیر و سرگردانی را درباره امام دوازدهم تجربه کردند، که این مسئله با زمینه سازی های امامان پیشین و همچنین با تدبیر سازمان وکالت که زیر نظر حضرت مهدی(علیه السلام) اداره می شد، خیلی زود خاتمه پیدا کرد.
البته این تحیر صرفا پس از شهادت امام یازدهم پیش نیامد بلکه به خاطر شرایط سیاسی خاصی که در دوره حضور امامان معصوم وجود داشت، معمولا پس از هر امامی اختلافی از این نوع میان شیعیان بروز می کرد. بنابراین شیعیان معمولا برای شناخت امام از روش های خاصی استفاده می کردند.
روش های ویژه برای شناخت امام
شاید مهمترین دلیل بر امامت، نص و وصیت امام پیشین بود که بر امام پس از خود تعلق می گرفت. البته امام ویژگی های دیگری هم داشت که او را از سایرین متمایز می کرد. مثلا ایشان معجزاتی داشت و علاوه بر آن از بقیه عالم تر بود. به علاوه رفتار و خُلق و خوی و اندیشه امام نیز موید منصب الهی اش بود.[2]
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: آیا ممکن است وضعی پیش آید که مردم امام خود را نشناسند؟
فرمود: ممکن است چنین شود.
سوال کردند: در آن صورت چه کنند؟
فرمود: به همان امر نخست چنگ زنند تا امام دیگر بر ایشان آشکار شود.[3]
همچنین در روایت دیگری از امام صادق(علیه السلام) درباره زمانی سوال کردند که خبر درگذشت امامی به گروهی برسد، امام درباره تکلیف ایشان می فرماید که بایستی تعدادی از ایشان در جستجوی امام کوچ کنند و تا زمانی که در جستجو هستند ایشان و قومشان معذورند.[4]
همچنین درباره زراره روایت شده است که فرزندش عبید را برای تحقیق درباره امامت امام موسی کاظم(علیه السلام) فرستاد، پیش از آن که پسرش بازگردد او به حالت احتضار افتاد. بنابراین قرآن را برداشت و بالای سرش گرفت و گفت: امام بعد از جعفر بن محمد، کسی که نامش در این کتاب در ضمن قرآن است و از جانب کسانی تعیین شده که خداوند، فرمان برداری از آنان را بر خلقش واجب ساخته است و من به او ایمان دارم. در ادامه این روایت آمده است که وقتی گزارش عمل زراره به امام موسی کاظم(علیه السلام) رسید فرمود: زراره مهاجر به سوی خداوند متعال است.[5]
شاید مهمترین دلیل بر امامت، نص و وصیت امام پیشین بود که بر امام پس ازخود تعلق می گرفت. البته امام ویژگی های دیگری هم داشت که او را از سایرین متمایز می کرد. مثلا ایشان معجزاتی داشت و علاوه بر آن از بقیه عالم تر بود. به علاوه رفتار و خُلق و خوی و اندیشه امام نیز موید منصب الهی اش بود
شیعه در جستجوی امامِ خویش
امام حسن عسکری(علیه السلام) پیش از شهادت خود بارها امام پس از خود را معرفی کرده بودند. بنابراین بسیاری از شیعیان از طریق وصیت ایشان به امامت حضرت مهدی(علیه السلام) یقین حاصل کرده بودند. مثلا در روایتی آمده است که جمعی از شیعیان به مجلس امام حاضر می شوند تا درباره امام و حجت پس از او سوال کنند. حضرت در آن مجلس که عثمان بن سعید هم حضور دارد، حضرت مهدی(علیه السلام) را که خردسال هستند به عنوان امام پس از خود معرفی می کند. و می فرماید که او را پس از این نخواهید دید و بایستی در امور خود به عثمان مراجعه کنید.[6]
به نظر می رسد اولین گروهی از شیعیان که پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) مسئله شناخت امام را به طور جدی دنبال کردند، جمعی بودند که وجوهات و اموال را از قم خدمت امام حسن عسکری(علیه السلام) آورده بودند. آن ها پس از آن که با مسئله فوت امام یازدهم مواجه شدند، درباره جانشین حضرت سوال کردند. برخی بنا بر ادعای جعفر عموی امام مهدی(علیه السلام) دور او جمع شده بودند. بنابراین ابتدا به سراغ او رفتند و از جعفر درخواست کردند که مقدار اموالی که در کیسه هاست و صاحبانشان را خبر دهد و سپس اموال را به عنوان امام دریافت کند. ولی جعفر گفت من علم غیب نمی دانم و منکر علم غیب برادرش امام حسن عسکری(علیه السلام) نیز شد. این فرستادگان سرانجام با یکی از خدمتکاران حضرت مواجه شدند، غلام شمار و صاحبان اموال را می دانست و ایشان را با اسم صدا کرد. از این رو، نقل شده است که ایشان به امامت کسی که معجزه وار این اطلاعات را به غلام داده بود، اعتقاد یافتند و حتی خدمت حضرت مهدی(علیه السلام) شرفیاب شدند. پس یکی از مهمترین روش هایی که شیعیان همچنان پس از شهادت امام یازدهم در شناخت امام بهره می بردند مسئله معجزه و علم غیب بود.[7]
همچنین برخی دیگر از شیعیان از اعتمادی که امامان پیشین به سفیر اول؛ عثمان بن سعید داشتند برای کسب شناخت نسبت به امام دوازدهم بهره می بردند. به این ترتیب که با توجه به نقل هایی که درباره وثاقت عثمان از امامان پیشین شنیده بودند، از او می خواستند که ایشان را درباره امام غایب مطمئن کنند. [8]
در این میان گروهی مورد عنایت خاص حضرت قرار می گرفتند و به این ترتیب از شک و حیرت رها می شدند. چنان چه وقتی محمد بن ابراهیم مهزیار با اموالی از وجوهات شرعیه که از وصیت پدرش به جا مانده، به عراق می آید و در امر امامت پس از حضرت حسن عسکری(علیه السلام) مردد است، ناگهان پیکی از طرف امام مقدار اموال و مکانش را خبر می دهد و حتی توقیعی شریف دریافت می کند که محمد را در امور شیعیان، جانشین پدرش قرار می دهد.[9]
راه گشای گره ها در نامه های روشن گر
از طرفی نیز بسیاری از شیعیان تردیدهای خویش را در مسئله امامت، از طریق سفرا و به وسیله نامه هایی با خود حضرت مهدی(علیه السلام) در میان می گذاشتند، توقیعاتی که حضرت در پاسخ این سوالات صادر کردند[10] تاثیرگذار است. بخش هایی از این توقیعات نیز به ردّ ادعای جعفر در مورد امامت پرداخته است. در ذیل بخش کوتاهی را از این توقیعات شریف می آوریم:
"ای مردم! برای شما چه اتفاقی افتاده است که در شک و تردید افتادید؟ و در حیرت و سرگردانی وارونه شده اید [راه بر عکس می روید]؟ آیا نشنیده اید که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[11] [آیا نمی دانید خدا] از زمان آدم(علیه السلام) تا امامی که گذشته است [یعنی امام حسن عسکری(علیه السلام)] علامت هایی قرار داد تا به وسیله آن هدایت بشویم؟ و هر وقت علَم هدایتی ناپدید شد، علَم دیگری ظاهر شد؟ آن گاه که خدای تبارک و تعالی او [امام یازدهم] را به جوار رحمت خود بُرد، شما خیال کردید که خداوند دینش را باطل و اسباب و واسطه های ارتباط بین خود و خلقش را قطع کرده است؟"
در مورد ادعای کذب جعفر نیز می فرماید:
من نمی دانم او به چه حالت و دستاویزی امیدوار است که ادعایش را ثابت کند. آیا به وسیله فقه و علمش در امر دین خدا؟ به خدا قسم که او حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و فرق بین خطا و صواب را نمی داند.
در شرایطی که به هر دلیل شناخت تفصیلی امام میسر نباشد، معرفت اجمالی به ولایت و امامت ایشان کفایت می کند. چه امام حاضر باشد و شناخت تفصیلی او به زمان احتیاج داشته باشد و یا مانند حضرت مهدی(علیه السلام) در عصر غیبت کبری غایب باشد و در دسترس نباشد
کدام شناخت ما را نجات می دهد
در شرایطی که به هر دلیل شناخت تفصیلی امام میسر نباشد، معرفت اجمالی به ولایت و امامت ایشان کفایت می کند. چه امام حاضر باشد و شناخت تفصیلی او به زمان احتیاج داشته باشد و یا مانند حضرت مهدی(علیه السلام) در عصر غیبت کبری غایب باشد و در دسترس نباشد.[12]
بنابراین اولین نکته ای که ما در این عصر بایستی توجه داشته باشیم اعتقاد به ولایت امامی است که از نسل امام حسین (علیه السلام) و فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) است. با در نظر گرفتن ویژگی های کلی که از ایشان در متون دینی رسیده است و در مرحله بعد نیز باید به قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تمسک جوییم و مطابق آن عمل کنیم.
البته این را هم در نظر بگیریم که فراتر از شناخت ظاهری که مکلفیم نسبت به امام داشته باشیم، معرفت معنوی و قلبی نسبت به امام زمان(علیه السلام) در همین عصر غیبت کبری نیز با پیروی بی چون و چرا از سیره پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) و برقراری رابطه عاطفی با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به دست می آید.
پی نوشت:
[1]. دلایل عقلی و نقلی امامت و مهدویت، رحیم لطیفی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود ر.ک: کتاب غیبت شیخ طوسی
[2] . ر.ک: راه های شناخت امام، مجله الکترونیکی سچیده سحر
[3] کمال الدین ، ص 351، ح 47
[4] ر.ک: الامامه و التبصره، ص 88، ح 76
[5] کمال الدین، ص 75
[6] . متن و ترجمه کتاب غیبت شیخ طوسی، مجتبی عزیزی، ص621
[7] کمال الدین ، ترجمه کمره ای ج2، ص 150
[8] ترجمه و متن کتاب غیبت شیخ طوسی، ص 617
[9] .همان، صص499و 500
[10] همان، صص503 تا 512
[11] سوره نساء، آیه 59(گفتنی است که این آیه یکی از آیاتی است که برای اثبات امامت و استمرار آن استفاده می شود)
[12] دانشنامه امام مهدی (عج)، موسسه دارالحدیث
حرکاتى که به عنوان عبادت از انسان سر مىزند، باید به مقتضاى حال و ظرفیت عابد ارزیابى شود.
اولًا: هر حرکتى عبادت نیست و هر عبادتى، واقعى و کامل نیست، عبادت منافق، عبادت غیر مخلص، عبادت ریاکار، عبادت کسى که هدفش جلب جهات مادى است عبادت نیست، بلکه بازى با الفاظ و استهزاء به حق است.
در «تفسیر المیزان»آمده است که:
خداى تعالى به یکى از سه وجه عبادت مىشود:
1- خوف
2- رجاء
3- حب
و این هر سه در یک آیه جمع شده که مىفرماید:
[وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ].
در آخرت عذاب سختى است و [براى مؤمنان که دنیاى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به کار گرفتند] از سوى خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
با توجه به این آیه شریفه باید هر شخص با ایمانى نسبت به حقیقت دنیا توجه داشته باشد و بداند که دنیا متاع غرور و دام فریب است که چون سراب بیابان به نظر بیننده لب تشنه آب مىآید و او را به سوى خود مىکشاند، ولى وقتى نزدیک شد چیزى نمىبیند و اگر چنین تنبهى داشته باشد، دیگر هدف خود را از کارهایى که در زندگى انجام مىدهد دنیا قرار نداده، مىداند که در وراى این دنیا، جهان دیگرى است که در آنجا به نتیجه اعمال خود مىرسد، حال یا آن نتیجه عذابى است شدید در ازاى کارهاى زشت و یا مغفرتى است از خدا در قبال کارهاى نیک، پس بر اوست که از آن عذاب بهراسد و به آن مغفرت امیدوار باشد، ولى اگر عالىتر از این فکر کند هدف خود را خشنودى خود قرار نمىدهد و به خاطر نجات از عذاب و رسیدن به ثواب عمل نمىکند، بلکه هر چه انجام مىدهد به خاطر خدا و خشنودى او انجام مىدهد.
البته طبایع مردم در اختیار یکى از این سه راه مختلف است، بعضى از مردم که اتفاقاً اکثریت را هم دارا هستند، مسئله ترس از عذاب بر دلهاشان چیره گشته و از انحراف و عصیان و گناه بازشان مىدارد، این ها هر چه بیشتر به تهدید و وعیدهاى الهى برمىخورند، بیشتر مىترسند و در نتیجه به عبادت مىپردازند.
و بعضى دیگر، حس طمع و امیدشان غلبه دارد، اینان هر چه به وعدههاى الهى و ثوابها و در جایى که خداوند نوید داده برمىخورند، امیدشان بیشتر شده، به خاطر رسیدن به نعمتها و کرامتها و حسن عاقبتى که خداوند به مردم باایمان و عمل صالح وعده داده، بیشتر به تقوا و التزام به اعمال صالح مىپردازند، باشد که بدین وسیله به مغفرت و بهشت خدایى نایل آیند.
ولى دسته سوم که همان طبقه علماى باللّه باشند هدفشان عالىتر از آن دو دسته است.
ایشان خدا را نه از ترس عبادت مىکنند و نه از طمع به ثواب، بلکه او را عبادت مىکنند براى این که اهل و سزاوار عبادت است.
چون خدا را داراى اسماى حسنى و صفات علیایى که لایق شأن اوست شناختهاند و در نتیجه فهمیدهاند که خداوند عزیز، پروردگار و مالک سود ایشان و اراده و رضاى ایشان و مالک هر چیز دیگرى غیر ایشان است.
و اوست که به تنهایى تمام امور را تدبیر مىکند، خدا را این چنین شناختند و خود را هم فقط بنده دیدند و چون بنده شأنى جز این ندارد که پروردگارش را بندگى نموده، رضاى او را به رضاى خود و خواست او را بر خواست خود مقدم بدارد، لذا اولًا به عبادت خدا مىپردازد و ثانیاً از آنچه که مىکند و آنچه که نمىکند جز روى خدا و توجه به او چیز دیگر در نظر نداشته طمع نمىدارد، نه التفاتى به عذاب دارد تا از ترس آن به وظیفه خود قیام نماید و نه توجهى به ثواب دارد تا امیدوار شود، گو این که از عذاب خدا ترسنده و به ثواب او امیدوار هست، ولکن محرکش براى عبادت و اطاعت خوف و رجا نیست و کلام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که عرض مىکند: من تو را از ترس آتشت و به امید بهشتت عبادت نمىکنم، بلکه بدان جهت عبادت مىکنم که تو را اهل و سزاوار عبادت یافتم «1»، به این معنى اشاره دارد.
این دسته، از آنجایى که تمامى رغبتها و امیال مختلف خود را متوجه یکسو کردند و آن هم رضاى خداست و تنها غایت و نتیجهاى که در نظر گرفتند خداست، لذا محبت به خدا در دلهاشان جایگیر شده است.
آرى، این دسته خداى تعالى را به همان نحوى شناختند که خود خداى تعالى خود را به داشتن آن اسما و صفات معرفى کرده و چون او خود را به بهترین اسما و عالىترین صفات معرفى و توصیف کرده و نیز از آنجایى که یکى از خصایص دل آدمى مجذوب شدن در برابر زیبایىها و کمالات است، در نتیجه محبت خدایى که جمیل على الاطلاق است در دلهایشان جایگزین مىشود.
آرى، از آیه شریفه:
[ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ].
این است خدا پروردگار شما، جز او معبودى نیست، آفریننده همه چیز است؛ پس تنها او را بپرستید.
به ضمیمه آیه:
[الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ].
همان کسى که آنچه را آفرید نیکو ساخت.
استفاده مىشود که خلقت دائر مدار حسن و این دو متلازم و متصادق با همند.
آیات دیگرى بر مىآید که یک یک موجودات، آیه و دلیل بر وجود خدا و آنچه در آسمانها و زمین است، آیاتى است براى صاحبان عقل و خلاصه در عالم وجود چیزى که دلالت بر وجود او نکند و جمال و جلال او را حکایت ننماید، وجود ندارد.
پس اشیا از جهت انواع مختلفى که از خلقت و حسن دارند همه بر جمال لایتناهاى او دلالت نموده، با زبان حال او را حمد و بر حسن فناناپذیر او ثنا مىگویند و از جهت انواع مختلفى که از نقص و حاجت دارند، همه بر غناى مطلق او دلالت نموده، با زبان حال او را تسبیح و ساحت قدس و کبریاییش را از هر عیب و احتیاجى تنزیه مىکنند، هم چنان که فرمود:
[وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ].
وهیچ چیزى نیست مگر این که همراه با ستایش، تسبیح او مىگوید.
پس این دسته از مردم در معرفت اشیا، از راهى سلوک مىکنند که پروردگارشان بدان راهنمایى کرده و نشانشان داده و آن راه این است که هر چیزى را آیه و علامت صفات جمال و جلال او مىدانند و براى هیچ موجودى نفسیت و اصالت و استقلال نمىبینند و به این نظر به موجودات مىنگرند که آیینههایى هستند که با حسن خود حسن ماوراى خود را که حسنى لا یتناهى است جلوهگر مىسازند و با فقر و حاجت خود، غناى مطلقى را که محیط به آن هاست نشان مىدهند و با ذلت و مسکنتى که دارند، عزت و کبریاى ما فوق خود را حکایت مىکنند.
و پر معلوم است که آن دسته از مردم که نظرشان به عالم هستى، چنین نظرى باشد خیلى زود نفوسشان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهى گشته و محبت به او آن چنان بر دلهاشان احاطه پیدا مىکند که هر چیز دیگرى و حتى خود آنان را از یادشان مىبرد و رسم و آثار هوا و هوس و امیال نفسانى را، به کلى از صفحه دلهاشان محو مىکند و دلهاشان را به دلهایى سلیم مبدل مىسازد که جز خداى عز اسمه، چیز دیگرى در آن نباشد، هم چنان که فرموده:
[وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ] «2».
ولى آنان که ایمان آوردهاند، محبت و عشقشان به خدا بیشتر و قوىتر است.
و لذا این طبقه، دو طریق اول را که یکى طریق خوف و دیگرى طریق رجاء است، خالى از شرک نمىدانند، چه آن کس که خدا را از ترس مىپرستد، در حقیقت به منظور دفع عذاب از جان خود متوسل خدا مىشود، پس او خودش را مىخواهد نه خدا را و هم چنین، آن کس که خدا را به امید ثوابش عبادت مىکند به منظور جلب ثواب و رستگارى به نعمت و کرامت متوسل خدا مىشود، او هم خود را مىخواهد نه خدا را، چه اگر راه دیگرى غیر از توسل به خدا سراغ داشت، در جلب آن نفع و دفع آن ضرر، آن راه را مىپیمود و با خدا و عبادت او هیچ سر و کارى نداشت.
در حدیث از امام صادق علیه السلام آمده:
هَلْ الدّینُ إلّاالحُبُ.
مگر دین غیر از محبت چیز دیگرى هم هست؟
و این مقام نهفتهایست که جز پاکان با آن مساس ندارند و اگر اهل محبت را در این حدیث به عنوان پاکان خوانده، براى همین است که گفتیم: این طایفه از هواى نفس و لوث مادیت منزهند، پس جان کلام این شد که اخلاص در عبادت جز از راه محبت تمام و کامل نمىگردد.
توضیح این مسئله به این است که: عبادت خدا از ترس عذاب، آدمى را وادار مىکند به زهد، یعنى: چشمپوشى از لذایذ دنیوى، براى رسیدن به نجات اخروى.
پس زاهد کارش این است که از محرمات و یا کارهایى که در معناى حرام است، یعنى ترک واجبات اجتناب کند.
آن کس هم که طمع ثواب دارد، طمعش او را وادار به کارهایى از قبیل عبادت و عمل صالح مىکند تا به نعمت اخروى و بهشت برین نایلش سازد، پس کار عابد هم این است که واجبات یا کارهایى که در معناى واجب است، یعنى ترک حرام را بجا آورد و خلاصه، خوف زاهد او را وادار به ترک و رجا عابد او را وادار به فعل مىکند و این دو طریق هر یک صاحبش را به اخلاص براى دین وامىدارد، نه اخلاص براى خدا که صاحب دین است.
به خلاف طریقه سوم که طریقه محبت است که قلب را از هر تعلقى جز تعلق خدا پاک مىکند، از زخارف دنیا و زینتهاى آن، از اولاد و همسران، از مال و جاه و حتى از خود و آرزوهاى خود پاک مىسازد و قلب را منحصراً متعلق به خدا و هر چه که منسوب به خداست، از دین و آورنده دین و ولىّ در دین و هر چه که برگشتش به خدا باشد مىسازد، آرى، محبت به هر چیز، محبت به آثار آن نیز هست.
عراقى آن عارف شوریده چه نیکو مىگوید:
اى زده خیمه حدوث و قدم |
در سرا پرده وجود و عدم |
|
جز تو کس واقف وجود تو نیست |
هم تویى راز خویش را محرم |
|
از تو غایب نبودهام یک روز |
وز تو خالى نبودهام یک دم |
|
آن گروهى که از تو با خبرند |
بر دو عالم کشیدهاند رقم |
|
پیش دریاى کبریاى تو هست |
دو جهان کم زقطرهاى شبنم |
|
بىوجودت جهان وجود نداشت |
از جمال تو شد جهان خرم |
|
چون تجلى است در همه کسوت |
آشکارست در همه عالم |
|
که به غیر از تو در جهان کس نیست |
جز تو موجود جاودان کس نیست |
|
آنان که به هستى، بدان گونه نگریستند و محصول نظر آنان عشق و محبت به صاحب هستى شد، از کارها آن کارى را دوست مىدارند که خدا دوست دارد و آن کارى را دشمن مىدارند که خدا دشمن بدارد، به خاطر رضاى خدا راضى و به خاطر خشم خدا خشمگین مىشوند، این محبت نورى مىشود که راه عمل را براى او روشن مىسازد، چنان که فرمود:
[أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ].
آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم، و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] حرکت کند.
و روحى مىشود که او را به خیرات وامىدارد، هم چنان که فرمود:
[وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ].
و به روحى از جانب خود نیرومندشان ساخته.
و همین است سرّ این که از چنین کسى جز جمیل و خیر سر نمىزند و هیچ مکروه و شرى را مرتکب نمىگردد.
انسان اگر منبع تمام علوم و فضایل مادى شود، ولى در زیر چتر تعلیمات الهى نباشد، راهى براى تزکیه نفس ندارد و با داشتن آن همه علوم، از وحشیگرى، عصیان، تخلّف و فساد در امان نخواهد بود.
مگر دنیاى به اصطلاح متمدن غرب و قسمتى از شرق از علم بى بهره اند؟
اینان گسترده ترین دانشگاهها و کتابخانه ها را در اختیار دارند و کثرت عالم و دانشمند در کشورهایشان مثل آب دریا موج مى زند؛ ولى مى بیند که اکثر آنان که از دانش و علم سهم دارند و یا در راه تحصیل اند از فاسدترین مفسدان و آلوده ترین موجودات روى زمین اند!!
سیره امام حسن عسکری (ع)
اشاره
بدون تردید یکی از مسؤولیت ها و وظایف مهم بزرگان و دانشمندان متعهد، حفاظت از سنگر عقاید و معارف اسلام از دستبرد تحریف و تغییر، و به تبع آن مبارزه و ستیز با راهزنان فکر و اندیشه اسلامی است، چرا که سکوت و تساهل در برابر آنها، علاوه بر این که موجب تزلزل اندیشه مردم در اصول و ارکان دین و تحریف حقایق می گردد، نوعی کتمان حقیقت نیز در پی دارد و انسان را مشمول این آیه می سازد که: «ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون; (1) کسانی که دلایل روشن و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم، بعد از آن که در کتاب برای مردم بیان نمودیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت می کند و همه لعنت کنندگان نیز آنها را لعن می کنند» .
سیره امامان (ع) ابعاد گوناگونی دارد . یکی از ابعاد مهم زندگی آنها دفاع از حریم حرمت عقاید، معارف و فرهنگ اسلام ناب بوده . آنها در این رهگذر کوشش فراوان کردند، حتی در سخت ترین اوضاع، در برابر تحریف گران و راهزنان طریق عقیده می ایستادند، و به عالمان شیعه تاکید می ورزیدند که در حفظ مرزهای عقاید و فرهنگ اسلام سر از پا نشناسند، و تا آخرین توان بکوشند، تا آن جا که امام باقر (ع) فرمود: «علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا، و عن ان یتسلط علیهم ابلیس و شیعته النواصب، الا فمن انتصب کان افضل ممن جاهد الروم والترک والخزر الف الف مرة لانه یدفع عن ادیان محبینا و ذلک یدفع عن ابدانهم; (2) دانشمندان پیروان ما همانند مرزدارانی هستند که در برابر ابلیس و لشکرهایش صف کشیده اند، و از حمله وری آنها به شیعیان ما که توانایی دفاع از خود را ندارند جلوگیری می کنند، و نیز از تسلط ابلیس و پیروان ناصبی او بر آنها جلوگیری می نمایند . آگاه باشید ارزش آن دانشمندان شیعه که چنین خود را در معرض دفاع قرار داده اند، هزار هزار بار بالاتر از سپاهیانی است که در برابر هجوم دشمنان اسلام از کفار و روم و ترک و خزر، پیکار می نمایند . زیرا دانشمندان شیعه نگهبانان عقاید و فرهنگ اسلام، و مدافع دین دوستان ما هستند، در حالی که مجاهدان، حافظ مرزهای جغرافیایی می باشند» .
حفاظت از مرزهای معارف اسلام
امام حسن عسکری (ع) چه در عصر پدر، و چه در دوران شش ساله امامت خود (از سال 254 تا 260 ه . ق) علاوه بر طاغوت ستیزی، همواره با فرقه هایی که به نام اسلام، اسلام ناب را تحریف می کردند - مبارزه می کرد، و به طور مکرر در مورد خطر آنها به شیعیان خود هشدار می داد . آن حضرت در این راستا، بسیار کوشید، و با موضع گیری های قاطع در برابر آنها، به افشاگری پرداخت و از گسترش افکار ناراستین آنها جلوگیری کرد، چرا که وجود آنها سد بزرگی فرا راه تعمیق و گسترش در رشد اسلام ناب بود، و از سوی دیگر باعث تقویت دشمنان و طاغوت ها می شد و در نتیجه آب به آسیاب دشمن می ریخت .
امام حسن عسکری (ع) با جاذبه و دافعه نیرومند، دوستان خالص و دانشمندان کارآمد را به سوی خود جلب می کرد، و مخالفان و منحرفان دوست نما را که بر ریشه معارف اسلام تیشه می زدند به شدت دفع می نمود، برای دریافتن این مهم در سیره امام حسن عسکری (ع) نظر شما را به چند فراز جلب می کنیم:
1 - فارس بن حاتم، یکی از بدعت گزاران بود . جمعی گرداگرد او را گرفته بودند، او با تحریف حقایق، مطالبی را به نام معارف اسلام بدانها می آموخت، وی به تذکرات امامان و علمای شیعه اعتنا نکرده و از کار خود دست نکشید . سرانجام ابوجنید، به دستور محرمانه امام هادی (ع) او را به هلاکت رساند .
در پی این عمل شجاعانه، امام هادی (ع) برای ابوجنید، حقوق ماهیانه تعیین کرد . پس از شهادت امام هادی (ع)، امام حسن عسکری (ع) به خصوص دستور داد که حقوق ماهیانه او را مانند سابق بپردازند، حتی در این مورد برای یکی از نمایندگانش نامه نوشت، به این ترتیب برای نابودی بدعت و بدعتگزار، جدیت می نمود . (3)
2 - امام حسن عسکری (ع) شنید شخصی به نام «احمد بن هلال » با خودنمایی و الفاظ بازی فریبنده ای به عقیده صاف شیعیان می تازد و با صوفی بازی و کج اندیشی، عقیده مردم را متزلزل می کند، با این که بعضی می خواستند او را درستکار و پاکدل و پارسا معرفی کنند و می گفتند: او 54 بار پیاده برای انجام حج به مکه رفته است و . . . امام حسن عسکری (ع) با قاطعیت برای نمایندگانش در عراق نوشت: «احذروا الصوفی المتصنع; از آن صوفی ساختگی و دروغین، دوری کنید» .
باز عده ای واسطه شدند تا بلکه فکر امام حسن (ع) را در مورد احمد بن هلال تغییر دهند، امام با کمال صراحت بدون هیچ گونه ابهام فرمود: «امر ما در مورد احمد بن هلال که خدایش او را نیامرزد، به شما رسید، خداوند گناهان او را نمی آمرزد، و لغزش او را پس نمی گیرد، او بدون کسب رضایت و نظریه ما، با استبداد رای در امور ما دخالت کرده است، و مطابق هوس های نفسانی خود رفتار می کند، خداوند اراده کرده که او را به دوزخ بفرستد، ما صبر می کنیم تا خداوند بر اثر نفرین ما، عمر او را کوتاه کند» . (4)
3 - امام حسن (ع) در سرزنش صوفیان و صوفی مسلکان، آن چنان برخورد شدیدی می کرد که در ضمن گفتاری که به منزله بیانیه ای برای همه شیعیان در تمام اعصار بود، چنین نوشت: «الا انهم قطاع طریق المؤمنین، والدعاة الی نحلة الملحدین، فمن ادرکهم فلیحذرهم، ولیصن دینه و ایمانه; آگاه باشید آنان راهزنان طریق مؤمنان هستند، و مردم را به راه ملحدان و منکران دین فرا
می خوانند، هر کس که با آنها رو به رو شود، باید قطعا از آنها دوری کند، و دین و ایمان خود را از گزند آنان حفظ نماید» . (5)
موضع گیری در برابر منکران خدا و دوگانه پرستان
اسحاق کندی، یکی از منکران اسلام و قرآن بود، و به عنوان دانشمند و فیلسوف عراق در بین مردم شهرت داشت، مخالفت او با اسلام به اندازه ای بود که تصمیم گرفت کتابی بر ضد قرآن بنویسد و به پندار خود تناقضات قرآن را در آن بیان کند .
امام حسن عسکری (ع) از این موضوع اطلاع یافت . یکی از شیعیانش را که شاگرد اسحاق کندی در علوم ادبی و غیر مذهبی بود، به حضور طلبید، او به محضر امام آمد . امام حسن (ع) به طور محرمانه و خصوصی به او فرمود: «سخنی به تو می آموزم، نزد اسحاق کندی برو و همین سخن را به او بگو، البته نه بدون مقدمه، بلکه نزد او برو (با برنامه از پیش طرح شده) او را در کاری که بر ضد قرآن شروع کرده، کمک کن . وقتی که با او دوست خصوصی و مانوس شدی، به او بگو سؤالی به نظرم آمده می خواهم آن را از شما بپرسم، او می گوید بپرس، آن گاه به او بگو: «اگر گوینده قرآن (خداوند) نزد تو آید، آیا ممکن است که بگوید مراد من از آیات قرآن، غیر از آن معنایی است که تو گمان کرده ای، بلکه منظور من معنای دیگری است » ؟ !
اسحاق می گوید: آری چنین امکانی دارد .
در این هنگام به او بگو: «تو چه می دانی، شاید منظور خداوند از آیات قرآن، غیر از آن معانی باشد که تو می پنداری » .
شاگرد مطابق دستور امام حسن (ع) نزد اسحاق کندی رفت، و مدتی او را در کارش یاری رساند، به طوری که کاملا با او مانوس شد، تا این که در فرصتی به او گفت: «استاد! آیا ممکن است که خداوند غیر از این معنایی را که تو از آیات قرآن فهمیده ای اراده کرده باشد» ؟
استاد فکری کرد و سپس گفت: سؤال خود را دوباره بیان کن . شاگرد سؤالش را تکرار کرد .
استاد گفت: «آری ممکن است که خداوند اراده معانی دیگری غیر از معنای ظاهری که ما می فهمیم، کرده باشد» .
سپس به شاگرد گفت: این سخن را چه کسی به تو یاد داده است؟ شاگرد پاسخ داد: به دلم افتاد، و از تو پرسیدم . استاد گفت: این کلام بسیار ارجمند و عمیقی است که بعید است از ناحیه تو باشد .
شاگرد گفت: این سخن از امام حسن عسکری (ع) است، استاد گفت: «اینک حقیقت را گفتی، چنین مسایلی جز از خاندان نبوت شنیده نمی شود» . آن گاه استاد درخواست آتش کرد، و تمام آنچه را که درباره وجود تناقض در قرآن، تالیف کرده بود سوزانید و نابود کرد . (6)
در فراز دیگری از زندگی امام حسن عسکری (ع) می خوانیم: یکی از مسلمانان که پدرش دوگانه پرست بود، در ضمن نامه ای، از امام حسن (ع) خواست تا برای پدر و مادرش دعا کند . امام حسن (ع) در پاسخ او نوشت: «رحم الله والدتک، والتاء منقوطة; (7) خداوند مادرت را رحمت کناد، آگاه باش که تاء واژه والده دو نقطه دارد» . یعنی خیال نکنی که به جای تا، یاء است و برای پدرت نیز دعا کرده ام نه، فقط برای مادرت دعا کردم، چرا که برای دو گانه پرستان دعا نمی کنم .
برخورد شدید با واقفیه و غلات
واقفیه فرقه ای بودند که به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت امامان بعد از امام کاظم (ع) را قبول نداشتند . غلات گروه دیگری از کژاندیشان و تندروها بودند که امامان را بیش از حد خود بالا می بردند، و در فکر و روش بر خلاف امامان (ع) حرکت می کردند . امام حسن (ع) با آنان برخورد شدید نمود، آنها را از خود طرد کرد، و شیعیان را از هرگونه گرایش و تمایل به آنها برحذر داشت، و با کمال صراحت از آنها بیزاری جست، در این رهگذر نظر شما را به دو حدیث زیر جلب می کنم:
یکی از شیعیان که در قسمت غرب ایران [کرمانشاه و اطراف آن] می زیست برای امام حسن (ع) در ضمن نامه ای چنین نوشت: «نظر شما درباره واقفیه چیست؟ آیا آنها را از خود می دانید، یا از آنها بیزاری می جویید» ؟
امام حسن (ع) در پاسخ او چنین نوشت: «آیا نسبت به عمویت (که از واقفیه است) ترحم می کنی؟ خدا او را رحمت نکناد، از او بیزاری بجوی . من در پیشگاه خدا از گروه واقفیه بیزارم . آنها را به دوستی نگیر . از بیمارانشان عیادت نکن، و در تشییع جنازه آنها شرکت منمای، هرگز بر جنازه آنها نماز نخوان . . .» . (8)
و در سرزنش غلات و تندروها در ضمن نامه ای نوشت: «من شما را افرادی افراطی می دانم که در پیشگاه خدا، دسته جدا کرده اید و در نتیجه در خسران و هلاکت افتاده اید . هلاکت و عذاب از آن کسی است که از اطاعت خداوند سرپیچی کند و نصیحت اولیای خدا را نپذیرد، با این که خداوند به شما فرمان داده که از خدا و رسول و اولی الامر، اطاعت کنید» . (9)
موضع گیری امام حسن (ع) در برابر طاغوت ها
امام حسن (ع) در مدت شش سال امامت خود; یعنی از سال 254 تا 260 ه . ق، با سه طاغوت رو به رو بود که عبارتند از: 1 - معتز عباسی; 2 - مهتدی; 3 - معتمد (سیزدهمین، چهاردهمین و پانزدهمین خلیفه عباسی)، در این مدت به سبب پاسداری از اساس تشیع و ارکان اسلام، از گزند آن یاغیان خودکامه، همواره با آنها درگیر بود، از این رو، آن حضرت و یارانش همیشه در زندان های مختلف تحت شکنجه های طاقت سوز قرار داشتند، و در خطر و خفقان بسیار شدید بودند، به طوری که در مورد امام حسن عسکری (ع) نیز همچون جدش امام کاظم (ع) گفته می شد: «لا یزال ینتقل من سجن الی سجن; همواره از زندانی به زندان دیگر، منتقل می شد» .
معتز عباسی رسما به مامور جلادش سعید حاجب، چنین فرمان داد: «اخرج ابا محمد الی الکوفة ثم اضرب عنقه فی الطریق; ابومحمد (حسن عسکری) را به سوی کوفه بیرون ببر و در مسیر راه (در جای خلوت) گردنش را بزن » . (10)
امام حسن (ع) در عصر خلافت معتمد عباسی (256 - 279 ه ق) مدتی در زندان صالح بن وصیف بود، زمانی در زندان علی بن نارمش و زمانی دیگر در زندان نحریر به سر می برد، حتی در زندان جاسوسی را بر او گماشته بودند، تا گفتار و رفتار آن حضرت را گزارش دهد . ابوهاشم جعفری، یکی از یاران آن حضرت می گوید: با چند نفر در زندان بودم، ناگاه امام حسن (ع) را وارد زندان کردند، در این هنگام شخص بیگانه ای که از گروه «جمحی » بود، زندانی شده بود و ادعا می کرد که از علویان است، امام حسن (ع) در غیاب او، به یارانش که در زندان بودند، فرمود: «این مرد جمحی از شما نیست، از او برحذر باشید، آنچه را گفته اید در نامه ای نوشته و آن را در میان لباس هایش پنهان کرده است تا آن را به خلیفه برساند» . یکی از حاضران لباس های او را جستجو کرد، همان نامه را یافت که مطالب خطرناکی در مورد زندانیان در آن نوشته شده بود . (11)
راز آن همه فشارها، و آن همه زندانی شدن ها و سرانجام مسموم شدن و شهادت امام (ع) چیزی جز این نبود که آن حضرت در حراست و حفظ اسلام از دستبرد تحریف ها و گزند طاغوت ها، تا آخرین توان خود می کوشید، و سرانجام جانش را در این راه فدای اسلام کرد . او برای حفظ این آرمان مقدس، همواره با شیعیان تماس داشت، و در همه جا نمایندگانش حضور داشتند، و نامه های آن حضرت همواره به آنها می رسید . ارتباط شیعیان با نمایندگان مخفی او برقرار بود . از سوی دیگر مطابق روایات بسیار، همه مسلمانان می دانستند که حضرت قائم (عج) درهم کوبنده کاخ طاغوت ها، و احیاگر آیین ناب اسلام، از نسل آن حضرت است . از این رو، نسبت به او احساس خطر بیشتری می کردند . محدث قمی در این باره می نویسد:
«سه نفر از خلفای عباسی تصمیم بر کشتن امام حسن (ع) گرفتند، زیرا به آنها خبر رسیده بود که حضرت مهدی (عج) از صلب او ظاهر می شود» . (12)
آری امامان (ع) این چنین برای حفظ کیان دین، پافشاری نموده و رنج ها و مرارت ها را تحمل می کردند، ما نیز به پیروی از آنها باید در این راستا کوشا و جدی باشیم، و هرگونه بی تفاوتی را از خود دور سازیم .
پانوشت ها:
1) بقره (2) آیه 159 .
2) ابی منصور، احمد بن علی ابن ابی طالب طبرسی، احتجاج طبرسی، ج 1، ص 155 .
3) شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، ترجمه ارشاد، ج 2، ص 343 .
4) علامه محمد باقر مجلسی، بحار، ج 50، ص 218 .
5) محقق اردبیلی، حدیقة الشیعة، ص 592 .
6) شیخ عباس قمی، انوار البهیة، ص 349 .
7) شیخ حر عاملی، اثباة الهداة، ج 3، ص 312 .
8) علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج 3، ص 312 .
9) سید محمد کاظم قزوینی، الامام الحسن العسکری من المهد الی اللحد، ص 81 .
10) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 432 .
11) امین الاسلام طبرسی، اعلام الوری، ص 354 .
12) محدث قمی، انوار البهیه، ص 490
روز هشتم ربیع الاول سال 260 هجری، روز دردآلودی برای شهر سامرا بود؛ زیرا خبر شهادت امام عسکری در عنفوان جوانی همه جا را فرا گرفت. بازارها تعطیل شد و توده های محرومی که محبت خود را نسبت به امام، از ترس سرکوب نظام، نهان می داشتند، امروز عنان عواطف خروشان خویش را از کف دادند و شتابان وگریان به سوی خانه امام حرکت کردند.
علی بن زید گفت: من اسبی داشتم و بدان می نازیدم و در هر جا از او سخن می گفتم. یک روز خدمت ابومحمد علیه السلام رسیدم. به من فرمود اسبت چه شد؟ گفتم آن را دارم و هم اکنون بر در خانه شماست. فرمود: تا شب نرسیده، اگر خریداری پیدا شد آن را عوض کن و تأخیر مکن. در آن هنگام کسی بر ما وارد شد و رشته سخن را برید. من اندیشناک برخاستم و به خانه رفتم و به برادرم گزارش دادم. در پاسخ من گفت: من نمی دانم چه بگویم. از فروشش به مردم دریغم آمد. چون شب شد نوکری که آن اسب را تیمار می کرد آمد و گفت: ارباب! اسبت مرد. مرا غم فرا گرفت و دانستم امام از گفتار خود این را در نظر داشته است.
یازدهمین پیشوای متقیان، امام حسن عسگری علیه السلام در سال 232 ه. ق چشم به جهان گشود. پدرش امام دهم، حضرت هادی علیه السلام و مادرش بانویی پارسا و شایسته به نام حدیثه است که برخی از او با نام سوسن یاد کرده اند. از آن جایی که امام حسن علیه السلام به دستور خلیفه عباسی در سامرا در محله عسکر سکونت اجباری داشتند «عسکری» نامیده می شود. از مشهورترین القاب حضرت نقی و زکی و کنیه اش ابومحمد است. او 22 ساله بود که پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدت امامتش شش سال و عمر شریفش 28 سال بود و در سال 260 ه. ق به شهادت رسید و در خانه خود در شهر سامرا کنار مرقد پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.
ابوهاشم جعفری می گوید: ما در زندان بودیم که امام حسن عسگری علیه السلام و برادرش جعفر را وارد زندان کردند. برای عرض ادب و خدمت، به سوی حضرت شتافتیم و دور ایشان جمع شدیم. در زندان مردی عجمی بود و ادعا می کرد که از علویان است. امام متوجه حضور وی شد و فرمود: اگر در جمع شما بیگانه نبود به شما می گفتم کی آزاد می شوید. آنگاه به مرد عجم اشاره فرمود که بیرون برود و او بیرون رفت. سپس فرمود: این مرد از شما نیست. از او برحذر باشید. او گزارشی از آنچه گفته اید برای خلیفه تهیه کرده است که در لباس های اوست. یکی از حاضران او را تفتیش کرد و آن گزارش را که در لباسش، پنهان کرده بود، پیدا کرد. او مطالب مهم و خطرناکی درباره ما نوشته بود.
گرچه امام حسن عسکری علیه السلام به حکم اوضاع نامساعد و محدودیت بسیار شدیدی که حکومت عباسیان برقرار کرده بود، موفق به گسترش دامنه دانش خود در سطح جامعه نشد، اما در عین حال، در همان فشار و خفقان شاگردانی تربیت کرد که هر کدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش موثری داشتند. شیخ طوسی(ره) شاگردان حضرت را متجاوز از صدنفر ثبت کرده است که در میان آنها چهره های روشن و شخصیت های برجسته ای مانند احمد اشعری قمی، عثمان بن سعید عَمْری، علی بن جعفر و محمد بن حسن صفّار به چشم می خورند.
امام حسن عسگری علیه السلام همچون سایر پدران بزرگوار خود منبع جود و سخا بود و در بسیاری از مواقع قبل از این که کسی چیزی بخواهد، او را بی نیاز می کرد.
از ابویوسف، شاعر هم عصر حضرت، نقل شده است که گفت: تازه صاحب پسری شده بودم و دستم تنگ بود. کاغذی به عده ای نوشتم و از آنها کمک خواستم، اما از آنها ناامید شدم. در این هنگام ابوحمزه، فرستاده امام حسن عسگری علیه السلام ، در حالی که کیسه سیاهی به دست داشت و در آن چهارصد درهم بود بیرون آمد و گفت: مولایم فرمود: این مبلغ را برای آن کودک نورسیده صرف کن. خداوند در آن کودک برایت برکت قرار دهد.
گروهی از عباسیان نزد صالح، که از مخالفان حضرت بود، رفتند و به او گفتند بر امام سخت بگیر و او را لحظه ای راحت نگذار. صالح گفت دو نفر از نانجیب ترین مردانی که می توانستم پیدا کنم بر او گماشتم. اما آن دو نفر تحت تأثیر او واقع شدند و در عبادت و نماز و روزه کوشا شدند. آنها را احضار کردم و پرسیدم در آن مرد چه دیدید؟ آنها گفتند چه می توانیم بگوییم درباره مردی که روز را روزه می گیرد و شب را تماما بیدار است و شب زنده داری می کند. نه سخن می گوید و نه به جز عبادت به کاری مشغول می شود و هنگامی که به او نگاه می کنیم زانوانمان به لرزه می افتد و حالی به ما دست می دهد که نمی توانیم خود را نگه داریم. عباسیان هنگامی که این را شنیدند ناامید و سرافکنده برگشتند.
محمد بن حسن گفت نامه ای به امام عسگری علیه السلام نوشتم و از تنگدستی شکایت کردم سپس با خود گفتم مگر امام صادق علیه السلام نفرمودند که فقر و تنگ دستی با ما بهتر از توانگری با دیگران است و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت: هر گاه گناهان دوستان ما زیاد شود خداوند آنها را به فقر گرفتار می کند و گاهی از بسیاری از گناهان می گذرد. هم چنان که پیش خود گفته ای تنگدست بودن با ما بهتر از توانگری با دیگران است. ما برای کسانی که به ما پناهنده شوند پناه گاهیم و برای کسانی که از ما هدایت بجویند نوریم. ما نگهدار کسانی هستیم که برای نجات از گمراهی، به ما متوسل می شوند.
حجت یازدهم نور ولایتْ حَسَنم | کینه اهل ستم کرده جَلای وطنم |
پدر ختم امامان، وصی ختم رُسل | ولی امر خدا واقف سرّ و عَلَنم |
والد حجت ثانی عشر و ناصر دین خدا | مالک مُلک وجود و ولی مُؤتمنم |
معتمد زهر خورانیده مرا از ره جور | کین چنین سوخته بال من و فرسوده تنم |
عسکری از دار فانی دیده بسته | گرد ماتم بر رخ مهدی نشسته |
گشته سامرا دوباره وادی غم | بر پدر، صاحب زمان بگرفته ماتم |
عازم جنت شده با قلب سوزان | نزد زهرا و پیمبر گشته مهمان |
او به دست معتصم گردیده مسموم | قلب پاک انورش را کرده مغموم |
شست و شو داده پسر جسم لطیفش | شد به سامرا مکان قبر شریفش |