(صبر و استقامت در قرآن)
معنای صبر
صبر، در لغت به معنای حبس، خودداری و شکیبایی در مقابل امور به کار می رود و در اصطلاح، نگاهداشت خویش از بی تابی، گلایه، شِکوه و شکایت است. در فرهنگ اسلامی و قرآنی، صبر عبارت است از خویشتن داری و کنترل خود نسبت به چیزی که شرع و عقل از آن بازمی دارد. البته برپایه اختلاف موارد، نام این حالت فرق می کند. برای مثال، اگر خویشتن داری در برابر مصیبت ها باشد، آن را صبر می گویند که ضد آن جَزَع است؛ اگر در جنگ باشد، شجاعت نامیده می شود که در مقابل آن جُبن است؛ اگر در پیش آمدها شکیبایی ضرورت یابد، آن را سعه صدر می گویند؛ اگر در امساک از سخن گفتن باشد، آن را کتمان می نامند؛ و اگر در امساک و بازداشتن نفس از زیاده خواهی مال باشد، آن را عفت و قناعت نام می نهند.
ارزش و اهمیّت صبر
صبر،یکی از واژه های کلیدیِ قرآن است که حدود هفتاد بار به صورت های مختلف در آن به کار رفته است. این واژه، به یکی از اصول مهم اخلاقی و صفات برجسته و ضروری انسانی دلالت دارد که زمینه ساز آراستگی آدمی به فضیلت های بسیار می شود. در قرآن کریم، منشأ بسیاری از خوبی ها صبر معرفی گردیده و پاداشی که برای آن ذکر شده، بی حساب است. خداوند، به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دستور شکیبایی می دهد، حضرت ایّوب را به دلیل صبر و شکیبایی می ستاید و آن را ملاک رهبری ذکر می کند. در سخنان اهل بیت علیهم السلام هم بارها به جایگاه و اهمیّت فوق العاده صبر تصریح شده است؛ از جمله امام صادق علیه السلام می فرماید: «نسبت صبر به ایمان، همانند نسبت سر به بدن است؛ همان گونه که اگر سر از بدن جدا شود، بدن می میرد، وقتی شکیبایی از ایمان جدا گردد، ایمان از میان می رود». نیز امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده است: «شکیبایی، بهترین زینت ایمان و شریف ترین اخلاق انسان است».
نقش صبر در زندگی
انسان برای اینکه در استفاده از امور خوشایند، دچار افراط و زیاده روی نشود و از طرف دیگر، از آثار بد امور ناخوشایند درامان بماند، باید به صفت صبر و شکیبایی آراسته شود. صبر و بردباری، انسان را از تعدّی و تجاوز از حدود در هنگام برخورداری از ثروت، مقام و... باز می دارد و از طرف دیگر، در هنگام بروز ناملایمات و پدید آمدن فقر و تنگ دستی و وقوع بلاها و سختی ها و کمبودها، آراستگی به صبر، مانع خارج شدن آدمی از مسیر حقّ و آلوده شدن به گناه یأس و ناامیدی و... می گردد. قرآن خود تصریح دارد که چه بسا انسان به هنگام تکیه زدن بر مسند قدرت و برخورداری از ثروت و...، گرفتار طغیان، تفاخر و دل بستگی بیش از حد به مال و مقام می شود که برای نجات از این خطرها، پیوسته به صبر و شکیبایی نیازمند است. از این رو، امام صادق علیه السلام در اشاره به راه درست برخورد با همه ناملایمات می فرماید: «تقوای خدا را پیشه سازید و صابر باشید؛ زیرا کسی که صبر نکند، بی تابی او را به هلاکت می رساند».
مردم و صبر در برابر ناملایمات
مردم در برخورد با مشکلات و مصیبت ها، به چنددسته تقسیم می شوند: بعضی آن چنان بی تاب و کم تحمّل اند که به شِکوه و اعتراض می پردازند. قرآن در اشاره به این افراد می فرماید: «هنگامی که با بدی و ناملایمتی رو به رو شوند، بی تابی می کنند». گروهی هم هنگام مواجه شدن با مصیبت ها، شکیبایی در پیش می گیرند. قرآن با اشاره به این افراد می فرماید: «هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. این گروه از مردم کسانی هستند که به سبب در پیش گرفتن صبر و شکیبایی، مشمول رحمت و هدایت خداوند متعال خواهند شد». عدّه ای افزون بر صبر و پایداری در برابر سختی، شکر خدا به جای می آورند و دسته ای بالاتر از همه، چون از مراتب یقین بالاتری برخوردارند، خود به سوی سختی ها می شتابند.
عامل صبر در انسان
به رغم مشکل بودن صبر و تحمّل در برابر ناملایمات،در تمام دوره های تاریخ، به انسان های بسیار شکیبا و با استقامتی برمی خوریم که حوادث تلخ بزرگ هم، اراده شان را متزلزل نساخته است. این افراد، به چند دلیل راه صبر پیش می گیرند: 1. قوّت نفس و اطمینان خاطر که تا حدودی امری طبیعی است و در افراد مختلف فرق می کند، امّا قابل تقویّت و تربیت می باشد؛ 2. امید رسیدن به درجات معنوی و توقع ثواب و عنایت الهی. 3. تسلیم در برابر خواسته های الهی و دل در گرو مهر یار نهادن. قرآن کریم در توصیف این افراد می فرماید: «صابران را نویده ده؛ همانان که چون مصیبتی به آنها را رسد گویند ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم».
تشویق و ترغیب به صبر و بردباری
در آیات فراوانی مردم به صبر و پایداری فراخوانده شده اند. از جمله در آیه ای می خوانیم: «از خدا و رسول او فرمان برید و با هم کشمکش مکنید که سست می شوید و شکوه و اقتدارتان از بین می رود. صبر کنید که خداوند صابران را دوست دارد» و در آیه ای دیگر آمده است «ای کسانی که ایمان آورده اید، صبر کنید و ایستادگی بورزید و مرزها را نگهبانی کنید و از خداوند پروا نمایید، امید است که رستگار شوید». در این آیه، افزون بر ترغیب و فرمان به صبر، به برخی از موارد صبر و فایده آن نیز اشاره شده است.
در مجموعه روایات و آیات، برای صبر مصادیق و زمینه های فراوانی چون: استقامت و پایداری در جهاد با دشمنان و وفاداری به عهد و پیمان، استقامت در برابر فقر و تنگ دستی، پایداری در برابر بیماری ها، شکیبایی در مصیبت ها و در راه عبادت و اطاعت از خدا، استقامت در تبلیغ و ارشاد مردم، صبر در تهذیب و تزکیه نفس، پایداری در دانش اندوزی، شکیبایی در پاک دامنی، استقامت در حفظ ایمان و عقیده و... بیان شده است.
صبر، عامل مهم پیروزی
آموزه های دینی، مهم ترین عامل پیروزی در عرصه های گوناگون زندگی را، صبر و ایستادگی معرفی می کند. حتی در شرایط سخت آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که مشرکان به شیوه های گوناگون، گروه کوچک یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله را مورد تهدید قرار می دادند و از راه تهیه نیروهای نظامی فراوان، در صدد برمی آمدند تا از پیشرفت آیین اسلام جلوگیری کنند، قرآن به رغم تعداد کم پیروان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به آنها دستور پایداری و مقاومت می دهد و بر این نکته بسیار مهم تأکید می نماید که هرگز از کمیِ امکانات و تعداد نیروهای رزمنده در جریان دفاع از کیان اسلام و جنگ با مشرکان نهراسید؛ چرا که در سایه عنایت خداوند متعال، چه بسا که نیروهای بسیار اندک مؤمنان، بر لشکریان فراوان دشمن پیروز می شود و در جایی به صورت کلی می فرماید: «چه بسیار شد که گروهی اندک بر گروه بسیار به اذن پروردگار پیروز شدند؛ خداوند با شکیبایان است».
انگیزه صبر
قرآن به صراحت بر این نکته تأکید می ورزد که صبری مورد ستایش خداوند است که انگیزه اش فقط جلب رضایت و خشنودی خداوند متعال باشد، نه اینکه شخص بخواهد به وسیله آن، کسب شهرت کند یا با صبر و تحمّل سختی ها و شکنجه ها، در نظر دیگران به صورت قهرمان درآید. در آیه ای می خوانیم: «صبرت را فقط برای پروردگارت قرار بده، نه برای احدی غیر از او». باز قرآن در تبیین اوصاف خردمندانِ واقعی می فرماید: «خداوند از این انسان ها فقط به خاطر صبر کردن تجلیل نمی کند، بلکه بزرگ داشت خداوند، بدان جهت است که شکیبایی آنان برای پروردگارشان بوده است».
صبر برای عبادت
انجام دستورات دینی، نیازمند غلبه بر راحت طلبی و تحمل دشواری های آن است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در تفسیر آیه «کسانی که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است، سپس استقامت ورزیدند»، می فرماید:«شما گفتید پروردگار ما اللّه است، پس اکنون بر این گفته خود پای مردی کرده، بر انجام دستورهای کتاب او، و در راهی که شما را به آن فرمان داده است، در طریق پرستش شایسته او استقامت به خرج دهید. پس از دایره فرمان های او خارج نشوید، در دین و آیین پیامبر او بدعت ایجاد نکنید و هرگز با آن به مخالفت برنخیزید». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم در اشاره به این آیه، به صورت هشدار می فرماید: «گروهی این سخن را گفتند، سپس بیشتر آنها کافر شدند، اما کسانی که این سخن را بگویند و همچنان به آن تداوم دهند، تا هنگام مرگشان فرا رسد، استقامت کنندگان واقعی به شمار می آیند».
صبر بر مصیبت
بر اساس اعتقاد اسلامی، پاداش بزرگ با تحمّل بلاهای بزرگ نصیب انسان می شود. هنگامی که خداوند مردمی را دوست بدارد، ایشان را مبتلا می سازد و اگر در مقابل این ابتلا صبور باشند، خدا از او راضی می شود. گذشته از اینها، بنابر فرموده امام صادق علیه السلام برای بنده نزد خداوند درجاتی از کمال است که چه بسا باعمل نیک به آنها نرسد. در این هنگام، خداوند او را به نوعی گرفتاری مبتلا می سازد که اگر بر آن صبر کند، خداوند او را به بالاترین مرتبه کمال می رساند. نیز خداوند در قرآن کریم چه زیبا می فرماید: «بدون تردید به کسانی که صبر پیشه ساخته اند، به گونه ای بهتر از آنچه عمل کردند، پاداش خواهیم داد».
صبر در برابر گناه
ارزشمندترین نوع شکیبایی ها، شکیبایی در برابر گناهان است؛ چرا که این امر در دست یابی به سعادت واقعی و کمال انسانی از دیگر انواع صبر مؤثرتر می باشد. چه بسیار انسان ها که با ترک یک گناه بزرگ، یک شبه ره صد ساله سلوک را پیموده اند. علی علیه السلام در ضمن اشاره به اقسام صبر و فضیلت آن در برابر گناهان، می فرماید: «شکیبایی دوگونه است: شکیبایی در برابر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آنْ شکیبایی در برابر کارهایی است که خدا بر تو حرام کرده است». با توجه به این مسئله، در قرآن کریم، آنجا که زمینه گناه در برابر اولیای الهی فراهم می گردد، استقامت های شگفت انگیزی از ایشان به معرض دید گذاشته می شود. در جریان یوسف و زلیخا، وقتی درخواست گناهی از حضرت یوسف مطرح می شود، وی با قاطعیت آن را ردّ می کند و وقتی به زندان تهدید می شود، می فرماید: «پروردگار مرا رنج زندان، خوش تر از قبول این خواسته و گناه است».
صبر در برابر نعمت ها
به تصریح قرآن، اگر انسان در هنگام دست یابی به امکانات دنیوی، نتواند خود را نگه دارد، چه بسا دچار طغیان و سرکشی خواهد شد. از این رو، خداوند متعال به صورت های مختلف، به مؤمنان هشدار می دهد که مبادا اموال و اولاد، شما را از یاد خدا مشغول و غافل سازد. معنای صبر بر نعمت ها، این است که انسان، به آنها مطمئن نشود و بداند که همه نعمت ها در نزد او امانت هستند و به زودی از او گرفته خواهند شد. پس هم اکنون که آنها در اختیار او قرار گرفته اند، نخست وظایف خود را در قبال آنها به درستی انجام دهد و آنها را در راه هایی که خداوند دستور داده است خرج کند؛ و سپس به واسطه برخورداری اش از آنها، به دیگران فخرفروشی نکند؛ و سوم اینکه در هنگام بخشش از آنها به دیگران، منتی بر آنان نگذارد.
صبر ناپسند
بر اساس آموزه های آسمانی اسلام، صبر وقتی خوب است که الهی و بر پایه طریق صواب و اسلام و قرآن و متابعت رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد؛ وگرنه، صبر ناصواب یا صبر بر دنیاپرستی، ارزش و ارجی ندارد. در قرآن می خوانیم که وقتی کافران با همدیگر سخن می گفتند، درباره پافشاری غلط خود بر عقاید باطلشان به یکدیگر فخر می فروختند و بر آن افتخار می کردند و از قبول رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سرباز می زدند و می گفتند: «آیا این همان کسی است که خدا او را به رسالت برگزیده است؟ اگر ما بر خدایان و یا بت هایی که داریم صبر نمی کردیم، نزدیک بود که ما تحت تأثیر حرف های این مرد، از پرستش خدایانمان دست برداریم».
رسول صبر و پایداری
خداوند متعال به شیوه های مختلف، بارها رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به صبر و شکیبایی فرا می خواند و در قرآن، حدود هیجده بار با کلمه اِصْبِرْ که فرمان به شکیبایی است، پیامبر را به صبر دعوت می نماید و حتی دو مرتبه نیز، این فرمان به صورت «اصطبر» آمده که مؤکّدتر از «اصبر» است. ازشمار مواردی که به پیامبر صلی الله علیه و آله توصیه صبر شده، می خوانیم: «و از آنچه به تو وحی می شود، پیروی کن و صبر کن تا خداوند داوری کند که او بهترین داوری کنندگان است». در جای دیگر، به آن حضرت دستور داده می شود که هم خودت آن چنانکه مأمور هستی استقامت پیشه کن، و هم یارانت که دست از کفر و جاهلیت برداشته و روی به اسلام آورده اند، صبور باشند؛ مبادا طغیان کنید که خداوند به جزئیات رفتار و کردار شما بیناست».
استقامت کم نظیر رسول خدا صلی الله علیه و آله
در قرآن کریم، بارها با تعابیر مختلف، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور استقامت داده شده است؛ از جمله در آیه ای آمده است: «[ای پیامبر،] همان گونه که پیامبران نستوه [اولوالعزم] صبر کردند، تو نیز صبور و با استقامت باش». نیز در آیه دیگری می فرماید:«[ای پیامبر،] مردم را به راه خدا فراخوان و پایداری کن، همانگونه که مأمور شدی و پیروی از هواها و خواسته هایِ ایشان (مشرکان) مکن و بگو ایمان دارم به آنچه خداوند فرو فرستاده است». براساس اسناد تاریخی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در صبر و استقامت هم مانند سایر فضایل اسوه همگان به شمار می آمدند. به قول امام صادق علیه السلام ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در عبادت مکلف به اموری بودند که هیچ یک از بندگان، پیش از آن حضرت به چنین تکلیفی مکلف نشده بود. پیامبر خدا هم آنقدر دراین باره اهتمام داشت که آیه نازل شد: «ما قرآن را بر تو نفرستادیم که در عبادت به سختی بیفتی».
قهرمانان قرآنی صبر
یکی از شیوه های قرآن برای بیان ارزش و اهمیّت صبر، این است که از راه بیان سرگذشت مردان بزرگِ عرصه صبر و بردباری، که هر کدام در زمینه ویژه ای الگو و اسوه بزرگ به شمار می آمدند، مردم را هر چه بیشتر با حقیقت صبر آشنا سازد. حضرت ایوب، مشهورترین قهرمان صبر در تاریخ بشر است که همه جا نامش با صبر همراه می گردد تا آنجا که خداوند در قرآن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مورد خطاب قرار می دهد و درباره او چنین می فرماید: «بنده ما ایّوب را به یاد بیاور،... ما او را شکیبا یافتیم». آیات متعدد دیگری نیز به توصیف صحنه های شکیبایی پیامبرانی چون حضرت یعقوب علیه السلام ، حضرت یوسف علیه السلام ، حضرت اسماعیل علیه السلام و پیامبران اولوالعَزم می پردازند و سپس خداوند به رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «تو ای پیامبر ما، صبر و شکیبایی کن، همان گونه پیامبران اولوالعزم پایداری را پیشه خود ساختند».
آفات صبر
همان گونه که همه ارزش اخلاقی و صفات انسانی آفت های خاصّی دارند، صبر نیز آفات مخصوص به خود را دارد که بی توجهی به آنها، آدمی را دچار مشکل و گرفتاری ها می کند. از شمار آفت های صبرکه در قرآن بیان شده، شتاب زدگی است. به تعبیر قرآن، انسانْ طبیعتا شتاب زده است؛ چون خواسته اش برآورده نشود، جام صبرش لبریز می گردد و در نتیجه، کاری را انجام می دهد که چندان مفید نیست.
آفت دیگرصبر، خشم است. انسان خشمناک، شکیبایی را از دست می دهد. حضرت یونس علیه السلام چون در مقام هدایت مردم صبرش را از دست داد، دچار ظلمات دریا و شکم ماهی گردید.
دلتنگی، افسردگی و نا امیدی نیز از دیگر آفت های صبر است. انسان وقتی امید خود را از دست داد، نمی تواند ایستادگی کند و در نتیجه، در برابر پیشامدها زود تسلیم می شود.
رمز سیر و سلوک إلی الله، یاد خداست. هر کس به هر موقعیتی از مقامات و کمالات معنوی رسیده، از رمز «توجّه به خدا» استفاده کرده است. بنابر فرمایش حضرت آیتالله بهجت (ره) عاقبتِ ذکر عجیب است و کسی به این سادگی نمیتواند معنای این حرف ساده را بفهمد که توجّهِ به خدا، یادِ خدا است و تداوم یاد خدا چقدر میتواند انسان را متحوّل کند. ذکر، انسان را به کیمیای محبّت خدا میرساند و این کیمیا انسان را متحوّل کرده و انسان را به آن نقطه مطلوب میرساند.
مهمترین و کاملترین و سازندهترین مصادیق ذکر، «نماز» است؛ همین نمازهای واجبی که میخوانیم. اما به فرمایش حضرت آیتالله بهجت (ره) ما در همین چیزهای ساده گیر کردهایم. همین واضحات اگر درست انجام شود، انسان میتواند به آن نقطهای برسد که بزرگان اهل معرفت رسیدهاند.
چون نمازهای واجب را آنگونه که باید و شاید نمیتوانیم با حضور و توجّهِ تمام بخوانیم، خداوند عنایت فرموده و برای تکمیل فرائض، نوافل را تشریع کرده است. اگر انسان به نوافل مقیّد باشد، کمک هستند برای اینکه آن آثار و برکاتی که نمازهای واجب در زندگی دارند در زندگی انسان ظهور پیدا کند و از همه نوافل، مهمتر، «نافله شب» است. برای طلّابِ جوان توجیه ما این است که اگر میخواهند آیندهای الهی و نورانی داشته باشند، تحصیلشان و عمرشان برکت داشته باشد، از همین آغاز زندگی علمی و تحصیلی نافله شب را ترک نکنند .
مرحوم شیخ صدوق در علل الشرایع روایتی از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمودند: «علیکم بصّلاة اللّیل» بر شما باد نماز شب. بعد میفرمایند: «فانّها سنّةُ نَبیّکم» اوّل نکتهای که باید درباره این سنّت پیغمبر (ص)بدانید این است که: «لقد کان فی رسول الله اسوةٌ حسنةٌ». اگر میخواهید از حضرت الگو بگیرید «من الّلیل فتهجّد به نافلةً لک عَسی اَن یبعثک ربّک مقاماً محموداً». این سنّت پیامبر است. ارتباطی است بین «مقامِ محمود» و«نافله شب» که برای من و شما «فاِنّها سنّةُ نبیّکم» است.
اثرات نماز شب
اگر میخواهید به پیامبر(ص) تأسّی کنید، سعی شود تا نافله شب را ترک نکنید و اگر احیاناً ترک شد قضایش را بجای آورید و «دأب الصّالحین قبلکم» و بدانید که صالحینِ قبل از شما اهل نافله شب بودند، اهل تهجّد بودند، اهل شبزندهداری بودند. مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره)، این عارفِ فقیهِ بزرگوار، از قول استاد بزرگوارش آقا ملاّ حسینقلی که اهل معرفت بوده میگوید: ما ندیدیم در میان کسانی که به کمالی از کمالات و مقامی از مقامات معنوی رسیدند، کسی اهل نافله شب و تهجّد نباشد.
سلامت جسم
میفرماید نه تنها در کمالات معنوی شما اثر دارد «و مطرده الدّاء عن اجسادکم»؛ یعنی در سلامت جسم شما هم مؤثر است. یعنی اگر میخواهید سالم باشید. شبزندهداری و قبل از اذان بلند شدن، به سلامتی شما کمک میکند. بنابراین یکی از عواملی که سبب تندرستی انسان شده و او را شاداب و بانشاط میکند و روحیه کار و تحصیل به انسان میدهد، نماز شب است.
گشایش رزق
اثر دیگری که برای نافله شب در روایات آمده «زیادة الرّزق» است؛ یعنی روزی را زیاد میکند. یعنی کسی که اهل نافله شب شد، مشکلات مادی او کاهش مییابد. این روایت در کتاب محاسن جلد اوّل صفحه 125 از امام صادق(ع) آمده که فرمودند: «کذب مَن زعم یصلّی صلاة الّلیل و هو یجوع»؛ دروغ میگوید کسی که گمان میکند نماز شب میخواند و گرسنه میماند.
پاک شدن گناهان
یکی دیگر از آثار نماز شب پاکی روح از آلودگی گناه میباشد. در جلد سوم کافی صفحه 266 در ذیل آیه شریفه «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ»[1] حضرت میفرمایند :«صلوة المؤمن باللّیل تذهب بما عمل من ذنبٍ بالنّهار»؛ یعنی انسانی که سحرخیز باشد و نماز شب بخواند، آن گناهانی که در روز انجام داده پاک میشود.
نورانیت چهره
یکی دیگر از آثار نافله شب «نورُ الوجه» است؛ یعنی چهره انسان نورانی میشود. این روایت را هم مرحوم شیخ طوسی در کتاب تهذیب جلد دوم در صفحه 119 آورده است. پیامبر اکرم (ص)میفرمایند: «من صلّی باللّیل حَسُنَ وجهه بالنّهار»؛ کسی که در شب نماز بخواند، چهرهاش در روز نورانی میشود. البته این نورانیّت، نورانیّتی نیست که با چشم ظاهر قابل دیدن باشد. ممکن است کسی از نظر ظاهر زیبا نباشد ولی آن نور را داشته باشد. این طبیعی است که وقتی گناه پاک شد و انسان از آلودگی آن گناه پاک شد، نورانی میشود.
گناه، توفیق نماز شب را سلب میکند
شخصی به محضر علی (ع) رسید و گفت: یا امیرالمومنین! من دیشب خواب ماندم و نماز شبم ترک شد. امیرالمؤمنین (ع) در جواب گفت: این را بدان که گناه باعث شد تا خواب بمانی.روایت دیگری از امام صادق(ع) نقل است که: «اِن الرّجل یذهب الذنب فیحرم صلوة اللّیل». گاهی انسان یک دروغی میگوید، یک غیبتی میکند و متأسّفانه خیال میکند حالا اگر مخالفِ سیاسی شده و غیبتش را کرد، این جناح به آن جناح، بد بگوید، عیب ندارد. مسلمانِ گناهکار هم که باشد، شما حق ندارید پشت سرش حرف بزنید و اگر زدید میشود غیبت.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله قاضی، استادِ علّامه طباطبایی را. ایشان یک وصیتنامه اخلاقی دارد که آخرش میگوید: اگر کسی نماز بخواند و روزه هم بگیرد اما دل کسی را هم بشکند، اصلاً از او سلب توفیق میشود. اصلاً توفیق پیدا نمیکند تا نماز شب بخواند. کسی که گناه میکند، شب خواب میماند.
«اَنّ العمل السّیئ اسرع بصاحبه من السّکین فی اللّحم»؛ اثر کارِ بدی که انسان انجام میدهد در روح انسان از اثر چاقو در گوشت بیشتر است. یک عدّه هستند که اهل نماز شب هستند و خواب هم نمیمانند و عمل آنها تداوم هم دارد. آنها باید حواسشان جمع باشد که یک وقت «عُجب» پیدا نکنند.
ده شب، یک ماه، یک سال نماز شب خواند و میگوید: ما هیچ گناهی نکردیم، پس کار ما درست است. آنها که نماز شب میخوانند باید به این آیات توجّه داشته باشند، آنها که اهل نماز شب هستند باید مراقب دامهای شیطان باشند، شیطان برای من و شما، برای هر کسی یک دام دارد.
شیطان و ریسمانها
یکی از بندگان خدا شیطان را خواب میبیند که تعدادی زنجیر روی دوشش است. پرسید کیستی؟ گفت: شیطانم. پرسید اینها چیست؟ گفت: افسارهایی است که به گردن کسانی که میخواهم دنبالم بیاورم میاندازم. پرسید: این یکی چرا پاره شده؟ گفت: این برای فلان شیخ بزرگوار است (نام یکی از بزرگان را گفت) دیشب انداختم گردنش تا وسط کوچه آوردمش ولی وسط کوچه زنجیر را پاره کرد و رفت. پرسید: کدام زنجیرها برای من است؟ گفت: تو اصلاً زنجیر لازم نداری، خودت دنبال من میآیی! این زنجیرها برای کسانی است که نمیآیند و باید به زور بکشانمشان و بیاورم.
آن شخص رفت و از آن آقایی که خوابش را دیده بود ماجرا را پرسید. گفت: من دیشب میخواستم مطالعه کنم و نفت چراغ نداشتم. گفتم چند شاهی «سهم آقا» را بردارم و نفت یا روغن بگیرم و چراغ را برای مطالعه روشن کنم و فردا وقتی پول تهیّه کردم جایگزین نمایم. به وسط کوچه که رسیدم، تصمیم گرفتم امشب مطالعه نکنم. شاید تا فردا مُردم و در این صورت قرضم را چه کسی میدهد؟ چرا از «وجوهات» استفاده کنم؟ برگشتم و پول را سرجایش گذاشتم و آنجا بود که زنجیر شیطان پاره شد.
آفت بزرگ
کسانی که اهل نماز شب هستند، نباید توقّع داشته باشند حالا که ما برای نماز شب بلند میشویم، باید جبرئیل نازل شود و یک نامه نیز از طرف خدا بیاید؛ در روز هم همه باید به ما سلام کنند و من هم میتوانم از همه انتقاد کنم و به همه ایراد بگیرم. نه! اینجور نیست. این مرض بدتر از آن است که شخص نماز شب نخواند. کسانی که اهل نماز شب هستند باید مواظب خودشان باشند تا شیطان از راه دیگری آنان را فریب ندهد و گرفتار عُجب و خودبینی نکند.
در روایت آمده است که خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: بعضی از بندگان هستند که برای عبادت بلند میشوند، تلاش میکنند، از خواب بلند میشوند و لذّت آن را رها میکنند، مدّتها هم نماز شبشان ادامه دارد. اما من کاری میکنم تا یک شب و دو شب خواب بمانند. این لطف خداست؛ «نَظَرا مِنّی له و إبقاءً علَیهِ، فَیَنامُ حتّی یُصبِحَ و هُو ماقِتٌ لنفسِهِ، زارٍ علَیها»؛ یعنی میخوابد تا صبح شود. از خودش بدش میآید و میگوید چه کار کردم که خواب ماندم؟ چه گناهی کردم که دیشب خواب ماندم؟ خداوند میگوید: «لَدَخَلَهُ العُجبُ مِن ذلکَ فَیُصَیِّرُهُ العُجبُ إلی الفِتنَةِ»؛ یعنی اگر مانع نشوم او دچار خودپسندی و عُجب شده و به خاطر عُجب هلاک میشود.
پی نوشت:
[1] سوره هود، آیه 114
معرفت یا به فرموده قرآن مجید، بصیرت، واقعیتى است که هم چون چراغ پر نور، در شب تاریک زندگى فرا راه انسان است، تا انسان بتواند از برکت آن، حقایق و خطرات را درک کرده و با ارادهاى متین و نیتى صادقانه به جلب منافع برخاسته و دفع خطر و ضرر کند. انسان، اگر خدا و شؤون او و اوامر و نواهیش را نشناسد، چگونه سالک راه کمال و مسافر دیار رشد و حقیقت گردد؟ صاحب «منهاج الطالبین و مسالک الصادقین» در این زمینه مىگوید: بدان که اول چیزى که بر همه بندگان واجب است، معرفت معبود و صانع همه عالم و عالمیان است و شناخت آلاء و نعماء و گزاردن شکر آن. و رسول صلى الله علیه و آله فرموده است که: خداى عزوجل بود و هیچ چیز با او نبود . پس باید که از این حدیث معلوم کند که همه عالم و هر چه در آن است از آسمانها و زمینها و دریاها و هر چه در فهم و وهم انسان آید، همه مخلوق و مصنوع است و حق سبحانه و تعالى خالق و صانع آن است و قادر است که هر چه آفریده است، همه را فانى و نیست کند و دیگر بار هر چه خواهد بیافریند، چنان که فرموده: [إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ* وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ] . و باید بداند که خداى عزوجل یکى است، نه چون هر یکى، بل ذات او قدیم و ازلى است و ابدى، یعنى همیشه بود و همیشه باشد و هر چه غیر اوست، اول نبود و آخر هم نباشد. اول و مبدأ همه چیز از اوست و آخر همه چیز و رجوع آن به اوست، ظاهر همه چیز بدوست و باطن همه چیز خود اوست. [هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ] . اگر نه تجلى وجود، وجود او بودى، هیچ چیز را به خود وجود نبودى و اگر نه فیض و عنایت و حفظ او بودى، هیچ چیز را وجود نماندى. از جمالت نمىشکیبد دل مىبرد عقل و مىفریبد دل عشقت اى دوست مىکند پیوست حلقه در گوش عاشقان الست عاشقان تو پاک بازانند صید عشق تو شاهبازانند اى غم تو مجاور دل من وز دو عالم غم تو حاصل من هست عشق آتشى که شعله آن سوزد از دل حجاب هر حدثان چون بسوزد هواى پیچا پیچ او بماند جز او نماند هیچ عشق و اوصاف کردگار یکى است عاشق و عشق و حسن یار یکى است او را نه شریک است و نه وزیر و نه یار و نه نظیر و نشاید که گویند: کجاست و نه بر کجاست و روا نبود که پرسند که چیست یا چون است، زندهایست که هرگز نمیرد و دانایى است که هیچ بر وى پوشیده نباشد، قادرى است که از هیچ چیز عاجز نیاید، هر چه هست و باشد همه به ارادت و مشیت اوست، هر چه نیست و نباشد همه به اختیار و منع اوست. متکلم است به کلام ازلى، هر چه خواهد با هر که خواهد. [وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ] . قرآن، کلام اوست، به کلام خلق نماند، بینایى است که هیچ چیز از نظر او غایب نشود، شنوایى است که هیچ چیز سمع او را از هیچ چیز مشغول نگرداند. لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ . [لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ] . حاضرى است که از هیچ کس و هیچ چیز غایب نشود و اگر کسى خواهد که از وى چیزى پنهان کند، یا بگریزد میسر نشود. [وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ] . نه کس او را زاد و نه کس از او زاده و نه کس او را همتاست. [لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ]. ذات و صفات او به کس نماند و هیچ کس هیچ نکند الا او بیند و داند. [اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ]. عقل را به کنه معرفت او راه نیست و بازمانده و نادان است و عشق نیز در شناخت جمال و جلال او حیران است، هر که او وى را برگزید و خواست او را دانست و آن را که نخواست دائماً شیفته و سرگردان است و اگر چه این سرّیست که بس پنهان است، این رمز منظوم در اشاره معرفت او دلیل و بیان است. عشقم که در دو کون مکانم پدید نیست عنقاى مغربم که نشانم پدید نیست زابرو و غمزه هر دو جهان صید کردهام منگر بدان که تیر و کمانم پدید نیست
«تقوا» به معناى اختیار نفس را در دست داشتن و در برابر هر گناه و فسادى خویشتندار بودن است، و البته بدون آگاهى و به اجرا گذاشتن مسائلى که در ارتباط با پاکى نفس و کمال انسان است تقوا معنى ندارد.
آنچه از معناى آیه قبل استفاده مىشود چنین است: خداوند بزرگ هر کس را از طریق معلومات فطرى و نور وحى که انبیا اعلام کننده آن هستند، عالم و شناساى تقوا ساخت، و طریق اجتناب از هر گناهى را پس از بازشناساندن گناه به او آموخت، و این انسان است که هر یک از دو راه خیر و شر را از طریق الهام شناخته و هر کدام را که بخواهد مىتواند انتخاب کند؛ ولى باید بداند که سعادت و رستگارى و فلاح و پیروزى در سایه پاکى نفس و محرومیت از بهرههاى الهى معلول آلودگى اوست
کعب الاحبار مىگوید: سلیمان در مسیرش به یمن به مدینه طیّبه رسید، به همراهانش گفت: اینجا شهر هجرت پیامبر آخر زمان است، خوشا بحال کسى که به او مؤمن شود و از وى پیروى کرده، در تمام امور حیات به او اقتدا کند.
وقتى به مکّه گذشت گفت: پیامبر عربى از این شهر به مدینه مىرود، خداوند یارى کنندگانش را یارى دهد، دور و نزدیک در پیشگاه حضرت او در مسئله حق مساویند، در راه حق از ملامت کنندگان باک ندارد.
گفتند: اى پسر داود! دین او چیست؟ فرمود: آیین حنیف.
پرسیدند: بین ما و او چه زمانى فاصله است؟ فرمود: بیش از هزار سال، من به شما بگویم و بر شما واجب است به دیگران برسانید که او آقاى همه انبیا و خاتم رسولان است و نامش در کتب انبیا ثبت است.
چون سلیمان از مکه گذشت، فریاد مکه به جانب حق برخاست، خطاب رسید سبب گریهات چیست؟ عرضه داشت: الهى! تو بهتر مىدانى که سلیمان یکى از رسولان توست، بر من گذشت و براى نماز و عبادت پیاده نشد و به نزد من ذکر تو نگفت، من دچار بتهاى بت پرستانم، خداوند وحى فرمود: در آینده نزدیک تو را از سجده کنندگان پُر کنم، قرآن را در ابتداى امر در تو نازل کنم، پیامبرى در کنار تو مبعوث کنم که محبوبترین پیامبران من است، قومى را در تو قرار دهم که مرا عبادت کنند، واجباتى بر عبادم تکلیف کنم که براى انجامش در نزد تو با سرعت زیاد به سویت بشتابند و در کنار تو نالهها و ضجّهها و نوبهها به سویم برخیزد، همانند ناله ناقه براى فرزندش و کبوتر براى جوجهاش، دامنت را از بت و بت پرستى پاک کنم و تو را براى تمام جهانیان از برکت پیامبرم قبله سازم
پیش گفتار
حضرت امام حسن عسکری علیه السلام یازدهمین پیشوای شیعه است، رهبری که در تمام عمر کوتاه خویش (28 سال) مدّتی را در پادگانی در سامرّا، به همراه پدرش امام هادی علیه السلام ،تحت مراقبت بسیار شدید دستگاه استبدادی خلفای بنی عبّاس قرار داشت،و بعد از شهادت پدر بزرگوارش، این حالت استمرار یافت و نیز بارها به زندان جبّاران زمان، گرفتار شد.
دوران امامت آن رهبر بزرگ الهی بیش از شش سال به درازا نکشید.
آن بزرگوار، همانند پدرانش به همه فضائل و خوبی ها آراسته و از همه بدی ها پیراسته بود. او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند بلکه دشمنانِ کینه ورز و سرسخت، به مدح و ستایش او پرداخته اند. برای نشان دادن این حقیقت، به چند نمونه اشاره می شود.
تجلّی فضائل
احمد بن عبیداللّه بن خاقان ـ که پدرش از مهره های مهمّ دستگاه خلافتِ ستم پیشه بنی عبّاس و از وزیران آن به شمار می رفت و خود نیز از مخالفان و معاندانِ سرسخت امامان علیهم السلام بود و که در برهه ای، از طرف حکومت، مسئولیت گرفتن مالیات را در قم، به عهده داشت ـ می گوید:
من در سامرّا ندیدم و نشناختم مردی را در میان علویّان، همانند حسن بن علی.
وی از جهت وقار، عفاف، بزرگواری و بخشندگی، در میان علویّان، فرماندهان ارشد نظامی، وزراء و همه مردم، «نمونه و الگو» بود. و با هر کس سخن می گفتی، او را می ستود و به نیکی یاد می کرد.*
روزی ابو محمّد بر پدرم عبید اللّه بن خاقان وارد شد، من او را نگریستم؛ آثار بزرگی و عزّت و جلالت از سیمای او پیدا بود. پدرم، مقدم او را گرامی داشت و او را بسیار تکریم کرد. من از این روش پدرم، ناراحت و عصبانی شدم، از او سبب این بزرگداشت را پرسیدم، و خواستم که آن شخصیّت را به من معرّفی کند، پدرم گفت:
«او پیشوای شیعیان و بزرگ خاندان بنی هاشم است. او کسی است که شایستگی پیشوایی امّت را دارد، چون خصلت های برجسته ای دارد؛ همچون: فضیلت، پاکی، وقار و متانت، صیانت نفس، زهد و بی رغبتی به دنیا، عبادت، اخلاق نیکو، صلاح و تقوا.»
آنگاه احمد بن عبیداللّه می افزاید:
ابومحمّد ابن الرّضا، در نهایت بزرگی و والائی بود.»1
اخلاق وتحوّل آفرینی
حکومت ستمگر بنی عبّاس، امام عسکری علیه السلام را نزد شخصی به نام: علی بن نارمش ـ که یکی از عناصر جنایتکار و از دشمنان سرسخت آل ابوطالب بود ـ زندانی کرد. سران بنی عبّاس به او گفتند: ابومحمّد ابن الرّضاء را تا توان داری، آزار و اذیّت ده و او را به قتل برسان.
از زندان نمودن حضرت، چند روزی نگذشت، تا اینکه دیدند علی بن نارمش با آن همه دشمنی و عداوت، در برابر امام سر به زیر افکنده و آن چنان جذبه و عظمت و خُلق و خوی حضرت عسکری در او تأثیر نهاده که به حضرت نگاه نمی کند.
وقتی امام عسکری علیه السلام از این زندان خلاص شد، علی بن نارمش آن چنان دچار تحوّل روحی و معنوی گردید که دیدگاهش درباره حضرت، تغییر یافت و در گروه شایستگان زمان قرار گرفت.2
بار دیگر امام حسن عسکری علیه السلام را نزد صالح بن وصیف زندانی کردند، او نیز شخصی پلید و بی رحم بود. گروهی از جنایت پیشگان بنی عبّاس نزد صالح بن وصیف رفتند و درباره امام به گفت و گو پرداختند. زندانبان به آنان گفت: آخر من چه کار کنم؟ دو نفر از بدترین افراد را بر او گماشتم، بعد از گذشت چند روز، باشگفتی دیدم آن دو به نماز، عبادت و روزه روی آورده اند، به آنان گفتم: چه چیز اتفاق افتاده است؟ گفتند:
«ما چه گوییم در پیرامون مردی که روزها روزه و شب ها تا سحر نماز می خواند، کمتر سخن می گوید و به کارهای غیر ضروری نمی پردازد! ما هنگامی که به او می نگریستیم، بدنمان به لرزه می افتاد و توان استقامت در خود نمی دیدیم.»3
سخاوت و بخشندگی
امام حسن عسکری علیه السلام بسان اجداد بزرگوارش در بخشندگی و کمک به مردم یگانه روزگار بود. شخصی به نام محمد بن علی همراه پدرش ـ که از خاندان علویان بودند؛ ولی از گروه واقفیّه به شمار می رفتند ـ در زندگی دچار بحران شدند و در مضیقه مالی سختی قرار گرفتند.
وی می گوید: پدرم گفت: برویم نزد این مرد ـ امام حسن عسکری ـ چون خصلت «بخشندگی» او را زیاد شنیده بودیم. در راه که می رفتیم، پدرم گفت: ای کاش آن حضرت برای برآورده شدن سه نیاز من، کمکم کند! من هم با خود گفتم: ای کاش به سه نیاز من توجّه و عنایت کند!
نزد آن حضرت رفتیم، از حال ما پرسید، پاسخ دادیم. هنگامی که با امام خداحافظی کرده و از خانه خارج شدیم، خادم حضرت آمد و به اندازه ای که نیاز داشتیم و آرزو کرده بودیم، کیسه هایی از اشرفی به ما داد.
آنان با آنکه از امام عسکری علیه السلام کرامت دیدند؛ ولی دست از مرام خود برنداشتند.4
پاسداشتِ نماز
امام عسکری علیه السلام به نماز اوّل وقت بسیار اهتمام می داد و نماز را بزرگ می داشت. ابوهاشم جعفری که یکی از یاران خاصّ و ویژه آن بزرگوار بود، می گوید:
نزد آن امام معصوم بودم. حضرت در حال نوشتن نامه بود که وقت اداء نماز فرا رسید، آن بزرگوار نامه را به سوئی نهاد و برای خواندن نماز حرکت کرد. از نماز که فارغ شد، دوباره تشریف آورد و قلم را برداشت و شروع کرد به نوشتن نامه.5
ترغیب به خدمت رسانی
ابوهاشم می گوید:
روزی در محضر امام عسکری علیه السلام بودم، آن حضرت فرمود:
«یکی از درهای بهشت، «بابُ المعروف» است. از آن در کسی داخل بهشت نمی شود مگر اینکه در دنیا کارهای نیک انجام داده و به مردم کمک و خدمت نماید.»
تا این را از حضرت شنیدم، خدا را سپاس گفتم و بسی خشنود گردیدم؛ زیرا یکی از برنامه های زندگی من، خدمت رسانی به مردم و رفع نیاز پا برهنگان و محرومان بود. تا این مطلب در دلم گذشت، حضرت به من نگاه کرد و فرمود:
«بله، کسانی که در این جهان به مردم کمک می کنند، در جهان دیگر نیز سر بلند و جایگاه آنان برجسته است. ای ابوهاشم! خدا تو را از این گروه قرار دهد، خدای تو را رحمت کند.»6
پی نوشت ها:
* ما رأیتُ و لا عرفتُ بسرّمن رأی، رجلاً من العلویة مثل الحسن بن علی فی هدیه و سکونه و عفافه و نبله و کرمه عند اهل بیته و بنی هاشم...
1.اصول کافی،ج1، ص 503؛ مناقب آل ابی طالب(ع)،
با آنکه قوای نفس متعددند ولی نفس پدیده ای واحد است. برای اینکه بتوانیم این قوا را کنترل کنیم باید بین آنها تعادل ایجاد شود اما راه ایجاد تعادل میان قوا چیست؟ با چه شیوه هایی می توان میان قوا تعادل برقرار کرد که اعمال انسان مسیر خدایی داشته باشد؟
در حقیقت آدمی از آن هنگام که از اصل خویش دور مانده و قدم به عرصه وجود گذاشته است همواره بر اثر تامل و تفکر به این نکته پی برده که در نهاد و سرشت او گوهر اصیلی است که منشا حرکت و حیات و فکر می باشد که از آن تعبیر به نفس می شود. در کتابهای فلسفی و اخلاقی به چهار نوع قوه اشاره شده است که در ذیل به آن اشاره می شود.
1)قوه عاقله
قوه عاقله، قوه روحانیهای است که به حسب ذات، مجرد و به حسب فطرت، مایل به خیرات و کمالات و داعی به عدل و احسان است.(1)این قوه به درک حقایق امور کمک می کند و علم و نزاهت و طهارت مربوط به این قوه می باشد. فایده این قوه این است که آدمی را به کارهای نیک فرمان می دهد و از صفات زشت باز می دارد.(2) در صورتی که از این قوه به صورت صحیح و معتدل بهره برداری شود فضیلت حکمت از آن به وجود می آید؛ اما هنگامی که افراط در آن صورت گیرد، رذیلت جربزه و سفسطه را به دنبال خواهد داشت. چنین شخصی در این حالت در تمام امور، حتی یقینیات و امور ضروری نیز شک و تردید می کند و در شک خود باقی می ماند؛ چنان که در تفریط و کوتاهی نسبت به آن قوه، رذیلت دیگری به نام «غباوت» و جهل مرکب پدید خواهد آمد که اساس و پایه ی بسیاری از زشتی ها، نزاع ها و اختلافات می گردد.(3)
2) قوه واهمه
در مقابل قوه عاقله، قوه واهمه قرار دارد که از آن به قوه شیطانیه تعبیر میشود.(4) این قوه فرد را به نیرنگ و حیله و گول زدن فرا می خواند(5) تحت تأثیر عقل قرار نگرفته و بسیار تمایل به دنیا دارد.
3) قوه غضبیه
که به قوه سبعیه نیز شهرت دارد صفت عداوت و بغض و کینه از آن نشئت می گیرد.(6) و به درنده خویی و اذیت نمودن مردم دعوت می نماید.(7) وظیفه و مسئولیت این قوه، دفع ضرر از انسان است. فایده ی این قوه این است که زیاده روی، تندی قوای شهوی و شیطانی را در هم می شکند و در صورتی که در جای خود از آن استفاده گردد و افراط و تفریطی در آن صورت نپذیرد، فضیلت شجاعت از آن پدید می آید و اگر به شکل افراط و زیاده روی مورد بهره برداری قرار گیرد رذیلت تهوّر و درنده خویی از آن به وجود می آید و اگر هیچ کارکردی نداشته باشد و در آن تفریط شود، رذیلت «جبن» از آن پدید می آید.(8)
باید هنگام اقدام بر هر عملی، تفکّر و تأمل نماید و مواظب باشد که هیچ کاری را بدون توجّه به آثار آن انجام ندهد و در صورت روی آوردن به رذایل، خود را تنبیه و تأدیب نماید.
4) قوه شهویه
از آن به نفس بهیمی تعبیر میشود. این قوه به امورات حیوانی از قبیل رسیدگی به غرائز جنسی و پرخوری دلالت می نماید. اگر آدمی فاقد آن میبود در اسرع وقت رو به زوال و نابودی میرفت و از طرفی چون تحصیل سعادت ابدی بدون اقامت در نشئه طبیعت انجام نمیگیرد، سعادت انسان و حیات ملکوتی او نیز مرهون این قوه شریفه است. این قوه در صورتی میتواند سبب سعادت انسان باشد که از حد اعتدال تجاوز نکند. بعلاوه نباید از تحت موازین عقلیه و شرعیه خارج شود. زیرا در آن صورت نه تنها سبب حصول سعادت نمیشود که مایه شقاوت انسان نیز خواهد بود .(9)
فایده ی این قوه، حفظ و ادامه حیات بدن است که وسیله ی تحصیل کمال برای نفس است و در صورتی که به درستی از این قوه استفاده شود و افراط و تفریط در آن صورت نگیرد، فضیلتی به نام عفّت از آن به وجود می آید که به تعبیر فیلسوفان و عالمان اخلاقی، یکی از چهار جنس فضیلت شمرده می شود.(10)
شیوه های عملی ایجاد اعتدال
همانطور که بیان شد هر یک از قوای چهارگانه نفسانی دارای یک حدّ افراط و یک حدّ تفریط است. از سوی دیگر از هریک از این قوا می توان در مهار قوّهی دیگری و جلوگیری از طغیان آن استفاده کرد و از این طریق می توان از آنها در ایجاد تعادل درونی که لازمهی کمال اخلاقی است بهره جست.برای اینکه بتوانیم بین قوا تعادل ایجاد کنیم باید همه ی آن ها را تحت تدبیر و کنترل عقل و شرع در آوریم.
1. هم نشینی با نیکان و اجتناب و پرهیز از هم نشینی با بدکاران؛ زیرا معاشرت با هر کس قوی ترین انگیزه برای خوگرفتن به صفات و اخلاق اوست.
2. به کار بردن قوا در راه کسب صفات شریف و مواظبت و مداومت بر افعالی که نتایج آن، تحصیل فضایل است.
3. باید هنگام اقدام بر هر عملی، تفکّر و تأمل نماید و مواظب باشد که هیچ کاری را بدون توجّه به آثار آن انجام ندهد و در صورت روی آوردن به رذایل، خود را تنبیه و تأدیب نماید.
در مقابل قوه عاقله، قوه واهمه قرار دارد که از آن به قوه شیطانیه تعبیر میشود.(4) این قوه فرد را به نیرنگ و حیله و گول زدن فرا می خواند
4. از دیدن و شنیدن و تخیل آن چه شهوت و غضب را بر می انگیزد به شدت پرهیز نماید.
5. باید عیب های پنهانی خود را با جست و جو و بررسی و محاسبه به دست آورد و پس از آگاهی، در ریشه کن ساختن آن کوشش فراوان نماید.(11)
ملا مهدی نراقی دراین زمینه می نویسد:
«هر یک از این قوا را فایده ای است ... نحوهی اجتماع این قوا در انسان همانند گردآمدن فرشته یا حکیمی با یک سگ و خوک و شیطان در یکجا و حصول کشمکش بین آنهاست، به طوری که هرکه غالب گردد، بر دیگران حاکم می شود. فرشته و حکیم قوّهی عاقله است و سگ قوّهی غضبیّه و خوک قوّهی شهویّه و شیطان قوّهی واهمه. نفس آدمی همواره جایگاه و کشمکش و تدافع این قواست تا اینکه یکی غلبه کند. بدین سان اگر عقل بر همهی آنها چیره شود و آنها را چنان تحت سیاست خود درآورد که درهیچ کاری جز به اشارهی او اقدام نکنند و همگی به راه وسط و اعتدال کشانده شوند، عدالت در کشور پدیدار می گردد و اگر نتوانست بر آنها غلبه کند، آنها بر او چیره شوند و او را به خدمت خود می گیرند»(12)
بنابراین بر هر فردی لازم است که در جهت کنترل و ایجاد تعادل بین قوا نهایت تلاش خود را به کار گیرد تا بتواند قوایی را که خداوند در جهت سیر تکاملی انسان در اختیار او قرار داده در تحت فرمان عقل و شرع به درستی هدایت کند و در مسیر سعادت گام بردارد.
پی نوشت ها:
1ـ موسوی الخمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 283.
2ـ گزیده ی کتاب جامع السعادات، ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی، ص 71ـ 101.
3ـ همان.
4ـ موسوی الخمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 283.
5ـ نراقی، مهدی، جامع السعادات، ج1، ص61.
6ـ علم النفس یا روانشناسی صدرالمتألهین، اسفار، جواد مصلح، ج2ـ3، ص300.
7ـ جامع السعادات، ج1، ص61.
8ـ گزیده ی کتاب جامع السعادات، ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی، ص 103ـ 173.
9ـ موسوی الخمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 280.
10ـ گزیده ی کتاب جامع السعادات، ترجمه ی سید جلال الدین مجتبوی، ص 174 ـ 244.
11ـ رضا رمضانی، اخلاق و عرفان، ص 78.
12ـ جامع السعادات، ص 44.
چقدر نزد من خوشایند و دوست داشتنی هستی. اگر مردمانت مرا اخراج نمی کردند، غیر تو را برای سکونت برنمی گزیدم. [1]
این سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به شهر مکه است که ابن عباس آن ها را نقل میکند. این نهایت علاقه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سرزمین مقدس مکه است.
پیامبر، سرزمین جدش ابراهیم و سرزمین وحی را دوست داشت و حاضر نبود به راحتی از آن جدا شود. از همین رو بود که 13 سال سختی ها را به جان خرید و با وجود مهاجرت مسلمین به حبشه و مدینه، خود از آن سرزمین فاصله نگرفته بود. عبدالله بن عدی می گوید که پیامبر را سوار بر ناقهاش در کنار صفا و مروه دیدم. حضرت خطاب به مکه میفرمود:
تو بهترین زمین خدایی. تو دوست داشتنیترین قطعه زمین برای خدایی. اگر مرا از اینجا اخراج نمی کردند، هرگز اینجا را ترک نمی کردم. [2]
اما اقدامات مشرکین سرنوشت دیگری را برای پیامبر می طلبید؛ هنگامی که وعده ها و وعید های آنان در پیامبر کارساز نشد و جای بزرگترین حامیان پیامبر، عبدالمطلب و أبوطالب و حضرت خدیجه سلام الله علیهم را خالی دیدند، تصمیم بر اجرای نقشه شومی گرفتند؛ قتل پیامبر، آن هم به گونهای که خاندان ایشان توانایی خونخواهی حضرت را نیز نداشته باشند.
لیلة المبیت
وقتی پیامبر از نقشه شوم مشرکین اطلاع یافت و به اجبار تصمیم به ترک مکه گرفت، پسر عم خویش، علی بن أبیطالب علیه السلام را فرا خواند و توصیههای لازم را به او گفت؛ اینکه در مکه بماند و امانات را به صاحبانش برگرداند و در فرصت مناسب خانواده پیامبر را به همراه خود به مدینه بیاورد.
اما توصیه دیگر پیامبر این بود که شبانگاه به جای پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیارامد تا پیامبر به راحتی منزل را ترک گوید و بدون مزاحمت کفار به مدینه هجرت کند.
حضرت علی علیه السلام پذیرفت. همان رو انداز سبز رنگ پیامبر را بر خود کشید و بر جای پیغمبر خفت. کفار به بستر پیامبر یورش بردند تا او را برای همیشه از بین ببرند. اما با پسر عم او رو برو شدند و او را بر جای پیامبر یافتند. پیامبر را از او جستند. حضرت فرمود که مگر او را به من سپرده بودید که الآن او را از من میخواهید. با شنیدن این پاسخ، کافران علی علیه السلام را با خود برده و مورد ضرب و شتم قرار دادند.
دور کردن عذاب از اهالی مکه را نیز می توان از افتخارات انحصاری امام علی علیه السلام در این شب دانست. شاید از این راه بهتر معنی آیه مباهله را درک کنیم؛ وقتی خداوند از حضرت علی تعبیر به نفس پیامبر میکند .چرا که در جای دیگر خطاب به پیامبر میفرماید: ما تا وقتی تو در میان این قوم باشی آن ها را عذاب نخواهیم کرد
خداوند این اقدام حضرت را ستود و جان فشانی امام را در قرآن کریم، جاودانه کرد؛
برخى از خلق در رضاى خدا جان خود را دهد[3]
لیلة المبیت از نگاهی دیگر [4]
به تصریح آیات قرآن کریم، پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه اخراج شد. این صراحت را در آیات 40 سوره توبه و 13 سوره محمد و 76 سوره اسراء میتوان جست.
قرآن کریم می گوید که حضرت رسول وقتی مورد تهدید مکیان قرار گرفت از آن دیار اخراج شد. امری که در مورد برخی پیامبران دیگر نیز اتفاق افتاد.
سنت خداوند بر این است که در صورت اخراج یک پیامبر از شهرش، عذاب الهی مردمان آن شهر را فرا خواهد گرفت. در ماجرای حضرت لوط، به محض خروج پیامبر خدا عذاب الهی، اهالی شهر را فرا گرفت.
همچنین در ماجرای موسی کلیم الله؛ همین که پیامبر الهی و همراهانش از رود نیل عبور کردند آب، فرعونیان را در خود بلعید و هلاک کرد. این یک وعده الهی است و تخلف ناپذیر.[5]
در جریان اخراج حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز خداوند بر این سنت تأکید نموده است؛ نزدیک بود که تو را از این سرزمین بیرون برانند که در این صورت جز مدت کمی باقی نمی ماندند. [6]
چه بسیار مناطقی که از این منطقهای که پیامبر را اخراج کردند قویتر بودند، آن ها نیز در برابر عذاب الهی نه توان مقاومتی داشتند و نه یاری. [7] از این رو با اخراج پیامبر، عذاب الهی حتمی بود؛ آن هم عذابی فوری نه با تأخیر.
پیامبر اسلام صلی الله علیه واله حتماً از این سنت الهی مطلع بود و از آن رو که مهربانی و عطوفت ایشان زبانزد است، راه حلی برای ممانعت از وقوع عذاب الهی اندیشید.
در جریان عذاب قوم لوط، خداوند عذابش را از یک گروه غیر از پیامبر خدا استثناء کرده است و آن گروه کسی نیست جز خاندان پیامبر؛ وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام از عذاب قوم آگاه شد گفت که لوط در میان آنان است. خداوند فرمود که ما بهتر می دانیم چه کسی در میان آنان است، ما لوط و خاندانش را نجات میدهیم. [8] از همین رو بود که خداوند از لوط خواست تا خاندانش را هم با خود ببرد. [9]
سنت خداوند بر این است که در صورت اخراج یک پیامبر از شهرش، عذاب الهی مردمان آن شهر را فرا خواهد گرفت. در ماجرای حضرت لوط، به محض خروج پیامبر خدا عذاب الهی، اهالی شهر را فرا گرفت در داستان حضرت نوح نیز، شاید علت سوال حضرت نوح از خداوند در مورد عدم نجات فرزندش با عنایت به همین سنت تخلف ناپذیر است. از این روست خداوند در پاسخ، فرزند نوح را خارج از خاندان پیامبر میداند. [10]
حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز با عنایت به این مطلب، خاندان خود را از شهر خارج نکرد تا عذاب الهی را از مردمان این سرزمین دور بدارد. هرچند خداوند متعال وقتی شهر مکه را شهری امن قرار میدهد، خود در این امر پیش قدم است [11] اما امنیت این شهر نه از ذات آن، که از حضور ولی خداست. [12]
از این رو دور کردن عذاب از اهالی مکه را نیز می توان از افتخارات انحصاری امام علی علیه السلام در این شب دانست. شاید از این راه بهتر معنی آیه مباهله را درک کنیم؛ وقتی خداوند از حضرت علی تعبیر به نفس پیامبر میکند [13] چرا که در جای دیگر خطاب به پیامبر میفرماید: ما تا وقتی تو در میان این قوم باشی آن ها را عذاب نخواهیم کرد. [14]
پی نوشت:
[1]. تفسیر درالمنثور، ج1، ص 123
[2]. همان
[3]. بقره، آیه 207؛ ترجمه تشکری
[4]. این نگاه، از مقاله دکتر امیرمحمود کاشفی برداشت شده است؛ «تحقیقی در قصه اخراج نبی اعظم صلی الله علیه و آله و بیتوته وصی علیه السلام و بررسی این واقعه از دیدگاه قرآن کریم»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، 1386، شماره 181
[5]. اسراء، آیه 77
[6]. همان، آیه 76
[7]. محمد، آیه 13
[8]. عنکبوت، آیه 32
[9]. هود، آیه 81
[10]. همان، آیه 46
[11]. بقره، آیه 125
[12]. فتح، آیه 27
[13]. آل عمران، آیه 61
[14]. انفال، آیه 33
خبر از شهادت خویش به اباصلت
اباصلت هروی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.» من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاکها را بویید و فرمود:« میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو می روند. همهی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»
حضرت امام رضا علیه السلام ولایتعهدی را قبول نمیکرد و مکرر میفرمود: این عهد و بیعت ناتمام خواهد ماند.
روزی مأمون به او گفت: خوب است شما به عراق بروید و من جانشین شما در خراسان باشم.
امام لبخندی زد و فرمود: نه، به جان خودم قسم من در همین جا اقامتی کوتاه دارم و پیش از اینکه از اینجا بیرون نمیروم مگر اینکه مرگ مرا در مییابد. یا در عهدنامهای که امام به خط خود نوشت، مرقوم داشت که علم جامعه و جفر دلالت دارد بر اینکه این امر به سرانجام نخواهد رسید.
یا گاهی که مأمون مینشست و از امامت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام سخن میگفت، امام به اصحاب خاص خود میفرمود: از این سخنها گول نخورید. به خدا قسم خود مأمون میکشد ولی من باید صبر کنم تا هنگام فرمان الهی برسد.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: از پسر من، موسی، پسری به دنیا خواهد آمد که نامش نام علی علیه السلام است. او در سرزمین طوس در خراسان با زهر شهید میشود و در غربت دفن میگردد. هر کس حق او را بشناسد و زیارتش کند، خداوند به او پاداش کسانی را که قبل از فتح مکه انفاق کردهاند و جهاد نمودهاند عطا میفرماید.
مسموم شدن امام با انگور
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.
حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت
من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است. جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟» فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.» سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.
تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام
امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.» فرمود:« هر چه می گویم، بکن!» من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.
حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.»
عرض کردم:« از نجاری؟» فرمود:« در خزانه تابوت هست.» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
پرواز تابوت به سوی آسمان
هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»
فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصیاش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.»
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»
مأمون در کنار پیکر مطهر امام
ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.
تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان میدهد.»
وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟»
مأمون گفت:« نه.»
گفت:« او با نشان دادن این ماهیهای کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.» مأمون گفت:« راست گفتی.» بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟»
گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش کرده بودم.
آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام
ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود:« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟» گفتم:« به خدا قسم، آری.» فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین مرا میدیدند ولی نمیتوانستند چیزی بگویند. فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.» و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.
منابع:
بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.
بحار الانوار، ج 49، ص 145، ح 22. از غیبت شیخ، ص 52.
بحار الانوار، ج 49، ص153.
بحار الانوار، ج 49، ص 189، ح 1. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184- 185
اسم آن بزرگوار على و کنیه او ابو الحسن الثانی و لقب مشهور او رضا است. عمر مبارک آن حضرت پنجاه و پنج سال بود. (1) در یازده ذى القعده سال 148 هجرى به دنیا آمد (2) و در سال 203 هجرى (3) در آخر ماه صفر به دست مأمون عباسى مسموم و شهید شد.
مدت امامت آن بزرگوار بیست سال بود (4) ، که تقریبا هفده سال آن را در مدینه، ملجأ عوام و منجى انام و معلم علما و مروج دین بود. سه سال آخر، او را از مدینه جبرا به طوس بردند و در طوس تا توانست از حریم دین حراست کرد تا سر انجام به دست مأمون شهید شد.
مقام علمى حضرت رضا(علیه السّلام)
از متون اسلامى مىتوان نتیجه گرفت که آن حضرت عالم بما سوى الله، واسطه فیض این عالم، معدن کلمات پروردگار، صندوق انوار الهى و خزینه علم خداوند متعال است. احتجاجات و مباحثات حضرت رضا(علیه السّلام) با فرقههاى مختلف در مجلس مأمون، مقام علمى آن حضرت را آشکار مىکند. چنانکه بارها مأمون مىگفت: ما اعلم احدا افضل من هذا الرجل على وجه الارض.
هیچ کس را در روى زمین داناتر از حضرت رضا نمىدانم.
فرید وجدى در دایرة المعارف خود، در ذیل کلمه رضا مىگوید: «مأمون سى و سه هزار نفر از بزرگان طوایف و فرق مختلفه را جمع کرد و از آنان خواست که لایقترین افراد را از میان خود انتخاب کنند تا ولایتعهدى را به او وگذارنماید. همه آن سى و سه هزار نفر، در على بن موسى الرضا اتفاق نمودند.»
در این باب از حضرت رضا(علیه السّلام) مطلبى نقل است که مقام عبودیت آن بزرگوار را بر ما روشن مىکند . آن حضرت به دعبل خزاعى شاعر معروف عبایى داد و فرمود: «قدر آن را بدان که در این عبا هزار شب و هر شبى، هزار رکعت نماز خوانده است.»
آنان که حضرت رضا(علیه السّلام) را از مدینه به طوس آوردند، همه از کثرت عبادت و تضرع و انابه و زارى وتهجد و مواظبت کامل آن حضرت در عبادت سخن گفتهاند.
تواضع حضرت رضا(علیه السّلام)
یاسر، خادم آن حضرت مىگوید: حضرت رضا همیشه با خدمه و کارگرهاى خود غذا مىخورد و دوست داشت که با آنها بنشیند و صحبت و درددل کند. بعضى از ناآگاهان به این کار حضرت ایراد مىکردند و حضرت مىفرمود: ان الرب تبارک و تعالى واحد و الأب واحد و الام واحدة و الجزاء بالاعمال. (5)
پروردگار، پدر، و مادر، یکى است و فضیلت فقط و فقط به کردار است.
ادب و اخلاق حضرت رضا(علیه السّلام)
ابراهیم بن عباس که در مسافرت از مدینه تا طوس خدمت آن حضرت بوده است، چنین مىگوید : «ندیدم به احدى ظلم کند، هیچ وقت کلام کسى را قطع نمىکرد. هیچ حاجتى را رد نمىنمود .
پاى خود را مقابل احدى دراز نمىکرد و در مقابل احدى تکیه نمىداد و با هیچ کس سخن جسارت آمیز نمىگفت.» (6)
سخاوت حضرت رضا(علیه السّلام)
قضیهاى که کلینى رحمه الله در این باره نقل کرده است، ذکر مىکنیم. راوى مىگوید: «با جمعى بسیار خدمت حضرت رضا بودیم که ابن سبیلى آمد و چنین گفت: یابن رسول الله! من دوست شما و پدران شما هستم. نفقه خود را در راه حج گم کردهام. نفقه راه به من عنایت کنید، چون به خراسان رسیدم براى شما صدقه مىدهم، زیرا آنجا مکنت دارم. حضرت رضا(علیه السّلام) داخل اتاق شده پس از چندى از بالاى در، دویست دینار به او داد و خواهش کرد برود و فرمود: لازم نیست صدقه بدهى. چون حضرت آمد، از ایشان پرسیدند: پول را از بالاى در دادید و خواهش نمودید که برود تا او را نبینید. فرمود: من خواستم ذلت سؤال را در صورت او نبینم. آیا نشنیدهاید که رسول اکرم فرموده است: صدقه پنهانى، معادل هفتاد حج است، و گناه آشکار موجب خذلان، و گناه پنهانى را خداوند مىآمرزد.» (7) آنچه نوشته شد، نمونهاى از فضایل حضرت رضا(علیه السّلام) بود. ذکر این گونه فضایل براى حضرت رضا (علیه السّلام) مقام و شأنى نیست. بنابراین بهتر است که مقدارى از وقایع مسافرت جبرى آن بزرگوار از مدینه به طوس را ذکر کنیم:
ممالک اسلامى، بعد از مرگ هارون الرشید در طغیان بودند و شورشهاى فراوانى پدید آمد. هنگامى که مأمون برادرش را نابود کرد و توانست زمام امت اسلامى را به دست بگیرد، صلاح را در آن دید که سران ممالک اسلامى را جمع کند، تا بدینوسیله بتواند فتنهها را خاموش نماید. پس سى و سه هزار نفر از بزرگان بلاد را به نام مستشار در مرکز جمع نمود، و ولایتعهدى را به طور جبر و تهدید به حضرت رضا واگذار کرد، و بدین وسیله توانست به ممالک اسلامى آرامش بخشد.
هنگامى که شورها فرو خفت، افرادى که به عنوان مستشار خوانده شده بودند، متفرق و بسیارى از آنان مورد بىمهرى و یا احیانا زندان و تبعید قرار گرفتند و کشته شدند. از جمله آن افراد که صلاح دانستند او را شهید کنند، حضرت رضا(علیه السّلام) است. نکاتى که لازم به تذکر است :
1ـ حضرت رضا(علیه السّلام) در موارد متعددى ذکر کرده که سفرش به خراسان، قبول ولایتعهدى و ورود به دستگاه مأمون بر ایشان تحمیل شده بود. (8) تشکیل مجلس عزا در مدینه موقع حرکت، گریههاى آن بزرگوار در مکه و خدا حافظى با بیت الله قبل از موقع آمدن عمال مأمون، گریههاى او کنار قبر جد بزرگوارش و خدا حافظى با او بعد از آمدن آنان، قبول نکردن مکرر ولایتعهدى تا آنکه تهدید مىشود و سپس قبول کردن آن مشروط بر اینکه در امور مملکتى هیچ دخالتى نکند، همه مبین این مطلب است که این جریان جبرا به حضرت رضا(علیه السّلام) تحمیل شده است. (9)
2ـ مأمون دستور داده بود که حضرت رضا را از راه فارس به مرو ببرند (10) و سفر ایشان حتى الامکان در شب صورت گیرد. آیا این دستور، خود دلیل بر این نیست که محبت اهل بیت در دلها جایى داشته و مأمون از اینکه حضرت رضا وارد شهرهاى پرجمعیت و شیعه نشین شود، در هراس بوده است، و یا نمىخواسته که حضرت رضا(علیه السّلام) در دلها جایى باز کند؟
ممانعت مأمون از برگزارى نماز عید فطر توسط حضرت، (11) احتمال دوم را تأیید مىکند.
3ـ حضرت رضا از برخوردش با مأمون فوق العاده ناراحت بود، چنانکه هر وقت که از نماز جمعه باز مىگشت، با حالت خستگى از خداوند متعال طلب مرگ مىکرد.
آیا درخلوت حضرت رضا را زجر مىدادند؟ آیا اعمال منافقانه روى آن بزرگوار اثر مىگذارده است؟ آیا مطلب دیگرى بوده؟ نمىدانیم، ولى ناراحتى فوق العاده حضرت رضا(علیه السّلام) از مسافرت امرى مسلم است.
4ـ آمدن حضرت رضا علیه السلام به مرو براى اسلام بسیار مفید بود، زیرا طوس براى بیگانگان میدان علم بود و اگر حضرت رضا در طوس نبود، کسى وجود نداشت که شبهات آنان را رفع کند و اگر آن شبهات رفع نمىشد، براى عالم اسلام خطرناک بود.
5 ـ حضرت رضا (علیه السّلام) در بین راه به نیشابور رسیدند. نیشابور فوق العاده پرجمعیت و شیعه نشین بوده است. همه مردم به استقبال حضرت رضا(علیه السّلام) آمدند و مىخواستند که آن بزرگوار خود را در میان مردم آشکار کند و براى آنان روایت بگوید. عقل و درایت حکم مىکند که حجت خداوند متعال در آن وضع حساس باید بهترین سوغات را به آنها عنایت کند.
حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهایت رسید، پس از آن سر از هودج بیرون آورد و چنین فرمود:
حدثنى ابى موسى الکاظم عن ابیه جعفر بن محمد الصادق عن ابیه محمد الباقر عن ابیه زین العابدین عن ابیه الحسین عن ابیه على بن ابىطالب قال حدثنى رسول الله صلى الله علیه و آله قال حدثنى جبرئیل قال سمعت عن الله تعالى قال کلمة لا اله الا الله حصنى فمن قال لا اله الا الله دخل فی حصنى و من دخل فی حصنى امن من عذابى!
پدرم و او از پدرش تا به رسول اکرم واو از جبرئیل و او از خداوند متعال نقل کرد که خداوند فرموده است: کله لا اله الا الله، قلعه محکم من است و هر که در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.
سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمى رفتند. دوباره سر را از هودج بیرون آوردند و فرمودند: بشرطها و شروطها و انا من شروطها. (12)
گفتن: لا اله الا الله که موجب سعادت است شرایط اساسى دارد، و یکى از شرایط اساسى آن من هستم، یعنى اقرار به ولایت.
جا دارد که چند کلمهاى درباره این روایت شریف بحث شود:
کلمه لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. کلمه لا اله الا الله در حقیقت همان اثر آن است. همان کتابى است که مایه سعادت جامعه بشرى است، ولى از نظر قرآن، کلمه لا اله الا الله منهاى ولایت، ناقص و بلکه هیچ است.
پروردگار عالم وقتى امیر المؤمنین(علیه السّلام) را به ولایت منسوب نمود، آیه اکمال را فرو فرستاد : الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. (13)
در این روز کامل نمودم براى شما دین شما را و اتمام نمودم براى شما نعمت خود را و راضى شدم که اسلام ـ توأم با ولایت ـ دین شما باشد.
قبل از نصب امیر المؤمنین به ولایت، آیه تبلیغ به پیامبر چنین خطاب مىکند:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. (14)
اى پیامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امیر المؤمنین به ولایت ـ به مردم بگو و اگر تبلیغ نکنى ، رسالت خود را نرسانیدهاى.
حضرت رضا با جمله شرطها و شروطها همان آیه اکمال و آیه تبلیغ را یاد آورى مىکند و مىفرماید : شرط اساسى کلمه لا اله الا الله، ولایت است.
چیزى را که باید متوجه باشیم، معنى و حقیقت ولایت است. ولایت از نظر لغت، معانى متعددى دارد و از جمله به معنى دوست هم آمده است همه باید اهل بیت را دوست بدارند، و محبت اهل بیت نعمت بزرگى است، چنانچه بغض اهل بیت خذلان بزرگى است. سنى و شیعه این روایت را از پیامبر گرامى نقل مىکنند که فرمود: الا من مات على حب آل محمد مات شهیدا الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان، الا من مات على بغض آل محمد مات کافرا، الا و من مات على بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة. (15)
«آگاه باشید کسى که با محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است. آگاه باشید کسى که با محبت آل محمد بمیرد، آمرزیده است. آگاه باشید کسى که با محبت آل محمد بمیرد، آمرزیده است . آگاه باشید کسى که با محبت آل محمد بمیرد، مؤمن کامل مرده است. آگاه باشید کسى که با بغض آل محمد بمیرد، بوى بهشت به دماغ او نمىرسد.»
و از جمله معانى ولایت، سرپرستى است. کسى که سرپرست دل او على بن ابىطالب (علیه السّلام) باشد، ولایت دارد. کسى که از صفات رذیله مهذب شده باشد، ولایت دارد. کسى که سرپرست دلش طاغوتهاى برونى و درونى، شیطانهاى درونى و برونى، هوىها، هوسها، آمال و آرزوهاى بیجا باشد، کسى که هواى او، عقیده شخصى او، خواست او مقدم برخواست اهل بیت باشد، بىولایت بلکه بىمحبت به اهل بیت است. از این جهت است که امام سجاد(علیه السّلام) مىفرماید: «ولایت و محبت بدون متابعت معنایى ندارد. کسى که خداوند متعال را معصیت کند و با این وصف اظهار محبت خدا کند، اظهار او بیجا است و از عجایب روزگار است.» از این جهت مىتوان گفت که معناى اول و دوم ولایت به یک معنى مىرسد، ولایت اهل بیت ادامه ولایت خداوند متعال است. خداوند متعال مىفرماید : الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور... اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون . (16) .
«خدا سرپرست افراد مؤمن است. آنان را از تاریکیها ـ تاریکى کفر و ضلالت تاریکى هوى و هوس، تاریکى صفات رذیله، تاریکى شیطانهاـبیرون مىبرد به سوى نور ـ نور ایمان، نور خدا، نور صفات خوب، نور ولایتـ و سرپست کافران طاغوت استـطاغوت هوى و هوس، طاغوت درون و برون، طاغوت صفات رذیلهـ آن طاغوتها آنان را از نور به تاریکیها مىبرند و سرنوشت آنان آتش همیشگى است.»
و این است معنى روایت حضرت رضا(علیه السّلام) که فرمود است: «کسى که داخل در لا اله الا الله شود، سرپرست دلش الله باشد ـ عقیدهاش، عملش، گفتارش و کردارش، نمایانگر این است که تأثیرى در عالم جز از ناحیه الله نیست ـ و ادامه آن سرپرستى ولایت باشد، در قلعه محکم خداوندى است.» بنابراین باید گفت که حضرت رضا(علیه السّلام) به یک جمله تمام ایمان، تمام سعادت، تمام قرآن و تمام سنت را عرضه کرده است.
نظیر همین جمله با شرحى که داده شد از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است.
چون آیه شریفه و انذر عشیرتک الاقربین، (17) یعنى: خویشان نزدیک خود را سنجش کن.» نازل شد، پیامبر(ص) بزرگان قریش را دعوت کرد و فرمود :
«اگر یک جمله بگویید، سعادتمند خواهید شد. بگویید لا اله الا الله و هر که اول بگوید بعد از من وصى من است.» اول کسى که جواب آن حضرت را داد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود.
حضرت رسول سه مرتبه کلام خود را تکرار کرد و جز امیر المؤمنین کسى جواب نداد.پیامبر اکرم در همان جلسه فرمودند:« على، بعد از من وصى و جانشین من است.» (18) این کلام با کلام فرزندش حضرت رضا شباهت دارد.
در خاتمه، قسمتى از قصیده دعبل را که در مرو براى حضرت(علیه السّلام) خوانده است، یادآور مىشویم . قصیده بسیار مفصل است و صاحب کشف الغمه همه آن را ضبط نموده است. چند بیتى از آن را اینجا مىآوریم. دعبل خدمت حضرت رسید و اشعارش را خواند تا بدین جا رسید:
افاطم لوخلت الحسین مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات
اى فاطمه! کاش با حسینت در کربلا بودى، که در کنار نهر فرات تشنه جان داد.
تا اینکه رسید به قبر موسى بن جعفر(علیه السّلام) در بغداد و چنین گفت:
و قبر ببغداد لنفس زکیة
تضمنها الرحمن فی الغرفات
اى فاطمه! از قبر بیرون آى و گریه کن، براى قبرى که در بغداد است قبر نفس پاکى که انوار رحمانى آن را فرا گرفته است.
حضرت رضا فرمود: دعبل! من هم شعرى مىگویم، همین جا آن را درج کن.
و قبر بطوس یا لها من مصیبة
الحت على الأحشاء بالزفرات
إلى الحشر حتى یبعث الله قائما
یفرج عنا الغم و الکربات
فاطمه! گریه کن براى قبرى که به طوس است. دل او را غصهها پاره پاره کرده است. این غصهها ادامه دارد تا روز قیامت، نه بلکه، تا قیام آل محمد که همه غمها و غصههاى اهل بیت را مىزداید.
دعبل مىگوید: یابن رسول الله! ما در طوس از شما اهل بیت قبرى سراغ نداریم.
حضرت فرمودند: آن قبر من است، زمانى نخواهد گذشت که من در طوس مدفون مىشوم. هر که مرا زیارت کند، در بهشت با من است و از این جهان آمرزیده خواهد رفت. (19) دعبل ادامه مىدهد:
خروج امام لا محالة واقع
یقوم على اسم الله و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل
و یجزی على النعماء و النقمات
قیام پیشوا ـ امام ـ قطعا واقع مىشود با نام خدا و با فیض و برکات خدا مىآید. حق و باطل با وجود او در میان مردم ظاهر مىشود و خوبان و بدان به جزاى کردارشان خواهند رسید .
چون به اینجا رسید، حضرت رضا بلند شد و براى احترام دست روى سر نهاد و سر فرود آورد، گریه کرد و فرمود: دعبل این امام را مىشناسى؟ دعبل گفت: مىدانم که امامى از شما قیام مىکند و به دست او پرچم اسلام روى زمین افراشته مىشود و عدالت اسلامى، سرتاسر جهان را مىگیرد. فرمود: دعبل، امام بعد از من، محمد پسر من است و بعداز او پسرش على است و بعد از پسرش حسن و بعد از حسن پسر او حجت، قام آل محمد منتظر مطاع است. منتظر است در غیبت، مطاع است وقت ظهور.او است که جهان را از عدالت انباشته مىکند، پس از آنکه از ظلم انبوه بود. سپس حضرت صد دینار و یک لباس به دعبل عنایت کردند. (20)
چون دعبل به قم آمد، هر دینارى را از او صد دینار خریدند و هرچه کردند که لباس را به هزار دینار از او بخرند نداد، ولى چون از قم بیرون رفت، بعضى از اهل قم لباس را به زور از او گرفتند. (21)
در خاتمه اشارهاى به حضرت معصومه سلام الله علیها مىکنیم: بانویى که شأن و مقامى عالى نزد خداى متعال دارد. بانویى که دختر امام، خواهر امام و عمه امام است. بانویى که برکات حوزه علمیه قم از گذشته تا به حال، به واسطه وجود مکرمه او است. بانویى که حضرت رضا (علیه السّلام) دربارهاش فرموده است: «هر که او را زیارت کند، بهشت براى او واجب است.» (22)
این بانو در سال 183 هجرى متولد شد، و چون برادر بزرگوارش به مرو برده شد، براى زیارت برادر از مدینه حرکت نمود! و چون به قم رسید، بیمار شد. چند روزى بیمار بود تا سرانجام در قم از دنیا رفت. سال وفات ایشان 201 از هجرت است. (23) پس سن مبارک ایشان تقریبا هیجده سال است. در زیر گنبد آن بانوى محترمه چند نفر از دختران و نوههاى امام جواد(ع) مدفونند. (24) از بزرگان و کملین و اصحاب ائمه طاهرین علیهم السلام در قم، فراوان مدفون شدهاند.
پی نوشت :
1)اصول کافى، ج 1، ص .486
2)اصول کافى، ج 1، ص .486
3)اصول کافى، ج 1، ص .486
4)اصول کافى، ج 1، ص .492
5)کافى، ج 8، ص .230
6)اعلام الورى، ص .314
7)مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 360 و .361
8)امام رضا علیه السلام در پاسخ احمد بن محمد بزنطى مىنویسد: «...و اما اینکه اجازه ملاقات خواستهاى، آمدن نزد من دشوار است، و اینها اکنون بر من سخت گرفتهاند، و فعلا برایت ممکن نیست، انشاء الله بزودى ملاقات میسر خواهد شد.» نقل از حیاة الامام الرضا علیه السلام، ص 315 و رجال ممقانى، ج 1، ص 97 و عیون الاخبار، ج 2، ص .212
9)در کتاب حیاة الامام الرضا آمده مأمون در پاسخ درباریان و گروهى از عباسیان راجع به ولایتعهدى چنین گفت: این مرد از ما پنهان و دور بود و براى خود دعوت مىکرد. ما مىخواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش براى ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید، و شیفتگان او دریابند که آنچه او ادعا مىکرد در او نیست، و این امر ـخلافتـ مخصوص ماست نه او! و ما بیمناک بودیم اگر او را به حال خود باقىگذاریم، آشوبى براى ما برپا سازد که نتوانیم جلوى آن را بگیریم... «عیون اخبار، ج 2، ص 170 و بحار، ج 49، ص 831».
10)اصول کافى، ج 1، ص .489
11)اصول کافى، ج 1، ص 489 ـ490، ارشاد مفید، ص 314ـ .213
امام رضا علیه السلام به برخى از یاران خود درباره مأمون فرمود: به گفتار او مغرور نشویدو فریب نخورید. سوگند به خدا کسى جز مأمون قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزیرم شکیبایى ورزم تا وقت در رسد.
«بحار، ج 49، ص 891» شاهد بر فریبکارى مأمون رجاء بن ابىالضحاک (فرستاده مخصوص مأمون) است که گفت: مأمون مرا مأمور کرد به مدینه بروم و على بن موسى الرضا علیهما السلام را حرکت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به دیگرى وانگذارم (نقل از اصول کافى، ج 1، ص 498.)
12)عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 131 ـ .134
13)مائده، قسمتى از آیه 3، در غایة المرام در باب 39 شش حدیث از احادیث اهل سنت نقل شده است که این آیه در روز غدیر خم که پیغمبر خدا على علیه السلام را به امامت معرفى کرد، درباره على علیه السلام نازل شده و در بیشتر آنها است که پیغمبر گفت: «الله اکبر على اکمال الدین و تمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولایة لعلی» نقل از کشف الاسرار، ص .136
14)در الغدیر، ج 1 از ابن ابىحاتم و ابن مردویه و واحدى نیشابورى از ابو سعید خدرى و حافظ حاکم حسکانى در شواهد التنزیل از ابن عباس و جابر انصارى و ابو اسحاق حموینى در فرائد السمطین، قاضى شوکانى در تفسیر خود فتح القدیر از ابن مردویه و او از ابن مسعود نقل مىکند که این آیه در روز غدیر نازل شده و دلالت بر ولایت و جانشینى على علیه السلام دارد. نقل از کتاب «پرتوى از امامت و ولایت».
15)تفسیر کبیر فخررازى، ج 27، ص 166، کشاف زمخشرى، ج 4، ذیل آیه 32 شورى، نقل از کتاب ولاء و ولایتها تألیف شهید استاد مرتضى مطهرى(ره).
16)سوره بقره، .257
17)شعراء/ .214
18)همین قضیه «انذار عشیره» را که ذکر کردیم، طبرى در جزء ثانى از کتاب تاریخ الامم و الملوک به طرق مختلفه مذکور داشته و تاریخ طبرى از تواریخى است که علماء فن تواریخ و سیر از آن مدحها کردند... و علاوه بر طبرى جمع کثیرى از بزرگان محدثین و مورخین و اهل سیر این قضیه را نقل کردند، مثل: ابن اسحاق و ابن ابىحاتم و ابن مردویه و ابىنعیم و بیهقى در سنن و دلائل خود و ثعلبى در تفسیر کبیر و ابن اثیر در جزء ثانى این قضیه را از مسلمات دانسته و... «نقل از کشف الاسرار، ص 151 ـ 152 تألیف امام خمینى قدس سره» .
19)اعلام الورى، ص .329 330
20)اعلام الورى، ص .33
21)اعلام الورى، ص 330 مناقب ابن شهرآشوب، ص .339
22)عوالم، ج 21، ص 331، ثواب الاعمال، ص 124، ج 1، کامل الزیارات، ص 324 ـ وسائل، ج 10، ص 451 «سعد بن سعد از امام رضا علیه السلام راجع به فاطمه دختر موسى بن جعفر علیهما السلام پرسش نمود. حضرت فرمود: من زارها فله الجنة» امام صادق علیه السلام فرمود: زیارت او با بهشت برابرى مىکند، یعنى زائرش به بهشت مىرود. (بحار، ج 2، ص 267 المستدرک، ج 2، ص 227، ج 1) و نیز امام رضا علیه السلام فرمود من زاارها عارفا بحقها و جبت له الجنة: هر که او را زیارت کند در حالى که به حق او شناخت و معرفت داشته باشد، بهشت بر او وجب مىگردد. (عوالم، ج 21، ص 330) امام جواد علیه السلام فرمود: هر که قبر عمهام را در قم زیارت کند، به بهشت خواهد رفت. عوالم، ج 21 ص 331) محدث قمى(ره) در منتهى الآمال، ج 2 در بخش احوالات حضرت معصومه علیها السلام مىنویسد: قاضى نور الله ره در مجالس المؤمنین فرموده از امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که گفت: «آگاه باش به درستى که از براى خدا حرمى است و آن مکه است و از براى حضرت رسول صلى الله علیه و آله حرمى است و آن در مدینه است و از براى امیر المؤمنین علیه السلام حرمى است و آن کوفه است. آگاه باش به درستى که حرم من و اولاد بعد از من قم است، آگاه باش: به درستى که قم کوفه صغیره است، و همانا از براى بهشت هشت در است، سه در آنها به سوى قم است و وفات کند در قم زنى که او از اولاد من باشد و نام او فاطمه دختر موسى علیه السلام است، که داخل مىشوند به سبب شفاعت او شیعه من جمیع ایشان در بهشت.»
23)وسیلة المعصومیة، ص .66
24)مانند زینب و ام محمد و میمونه دختران حضرت امام جواد علیه السلام و بریهه دختر موسى مبرقع و... «منتهى الآمال، ج 2»