چکیده:
«شهادت » جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاند و شهد می پراکند; یعنی که او شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، آن سان که فرمود: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست که: «. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172)
پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می نماید و کلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این که مولا علی علیه السلام خود نیز فرمود: «و انما مثلی بینکم مثل السراج فی الظلمة. . . » .
این نوشته می کوشد با سیری کوتاه در آفاق دور دست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سرآغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کام یابی » .
. . . صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
1- مقدمه
هدف این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت » در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت » در نهج البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ » است; چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمود: «ان اکرم الموت القتل » . (1)
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظام مند دنبال کنیم، نخست باید به طرح بحث «مرگ در قرآن » بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله » را پی گیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولا
علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این باره بپردازیم.
بدینسان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن » ، سپس در کلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج البلاغه » را تبیین نماییم; (2) چرا که «ولی » از «نبی » و او نیز از «وحی الوهی » قابل تفکیک نیست و هر یک دریچه ای برای فهم دیگری به حساب می آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج البلاغه » ، کلام الله و رسول الله صلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایسته های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ست بسیار کوتاه به بحث مرگ در نهج البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد بر پای پیل (3)
2- شهید شاهد
شهادت شهید، جلوه شهودابدی اوست:
«ان الله علی کل شی ء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون » (آل عمران: 169);
چرا که مقام الوهیت، مشهدشیرینی ذات ابدی الهی است:
«فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آل عمران: 170)
از آن لطف کایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراین آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاندوشهدمی پراکند; یعنی که او شهید شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، (5) آن سان که فرمود:
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » (انشقاق: 6)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
. . . در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود
. . . آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود. . . (6)
پس شهدشیرین شهادت، تنهادرسیمای اولین شهیدشاهدرخ می نمایدکه «. . . شهیدان را شهیدان می شناسند. » (7) و البته چنین شهدی تنهادرآینه شکر و سپاس چهره می یابد که فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لکن من مواطن البشری و الشکر» (8)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
(حافظ)
پس کلام ربانی (9) برتر از فلک و ملک مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیای ظلمانی زمینی وفانی (10) مابنشاند که:
نردبان آسمان است این کلام
هر که از آن بر رود آید به بام
نی به بام چرخ کان اخضر بود
بل به بامی کز فلک برتر بود. (11)
و آن حضرت خود نیز می فرمود: «. . . انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی ء به من ولجها. » (12) این نوشته می کوشد تا با سیری کوتاه در آفاق دوردست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سر آغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کامیابی »
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
(حافظ)
3- مرگ شیرین
اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می داند، بدان روست که به «مرگ » ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور کودکانه دارد که فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه » (13); پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا که علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش تر است. و او با مرگی آشناست که ازخاک به افلاک هدایتش نماید:
بگذر از مرگی که سازد با لحد
زان که این مرگ است، مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این که «مرگ » پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تکاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. . . » (سهراب سپهری)
عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زنده اند از این ممات
هم از این مردن شهید آمد شهید
نه ز زخم تیغ و خنجر، ای رشید.
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی داند، از آن روست که مالک موت را مالک حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14); بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می میراند و نابود کننده هموست که دوباره زنده می کند.
4- جلوه بقای هستی مطلق
در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
«انا لله و انآ الیه راجعون »
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلک » ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند که شخصی می گفت: «انا لله و انا الیه راجعون » فرمودند: این سخن ما که می گوییم: «ما همه از آن خداییم » ، اقراری است به بندگی و این که می گوییم: «بازگشت ما به سوی اوست » اعترافی ست به نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی ای که ریشه در ملک و ملکوت دارد و به هلک و هلاکت منتهی می گردد; یعنی که مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: کیف تجدک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: کیف یکون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه » ; (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می یابی؟ فرمود: چگونه است حال کسی که دربقای خود ناپایدار و در سلامتی اش بیمار است و در آن جا که آسایش دارد، مرگش فرا می رسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
ترک هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.
(صائب تبریری)
و این، حرکتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، که فرمود:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم » ; (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را که جاویدان می ماند خریداری کنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و همچون مردمی باشید که بر آن ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند.
و از همین جاست که نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان تر از رها کردن سرای باقی است; چرا که:
«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة » ; (19)
از دست دادن دنیا آسان تر از رهاکردن آخرت است.
بدین سان، «مرگ » حرکتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حرکتی است که با هر نفس، انسان را به سوی خود می خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله » (21) حرکتی که پرده از پیوند لحظه ها با زندگانی کوتاه دنیوی برمی دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة » (22) (زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه ها از آن می کاهد. )
نتیجه آن که مرگ، حرکت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذکر فنای دنیاست: «و ذلله بذکر الموت و قرره بالفناء» ; (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام کن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته که این ذکر نیز باید به کثرت، تداوم یابد که فرمود: «یا بنی، اکثر من ذکر الموت » (24); ذکری که او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می خواند:
«و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة » (25)
و از همین روست که غفلت از مرگ جایز شمرده نمی شود; چه این که «مرگ » ، از انسان غافل نمی گردد:
«و اوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم؟ ! » (26)
وبه هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش کند، اما مرگ او را از یاد نمی برد: «و ان نسیتموه ذکرکم. » (27)
بود مرگ دنبال هر آدمی
نباشد همی غافل از او دمی
شهادت یقین بهترین مردن است
به سوی خدا ره چنین بردن است.
(مثنوی)
5- کوچ به دروازه حیات
نزد مولا علی علیه السلام «شهادت » بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می آید و این از آن روست که «مرگ » را سفری به دروازه حیات می داند;یعنی شهادت بهترین مرگ هاست چون سفرالی الله است; سفری که از آغاز، تمامی بشریت با آن آشنا بوده و همگان را در یک جا به هم می رساند.
در نقلی، آمده است که آن حضرت گروهی را که فردی از آن ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه این دوست شمابه سفر می رفت، از شما دورمی شد، اکنون بپندارید که به یکی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (که نخواهدآمد) شمابه سوی اوخواهیدرفت » . (28)
و البته تردیدی نیست که این سفر، جز کوچ زیبای یک پرنده مهاجر نیست; کوچی که از جانب دنیای دیگر هدایت شده: «و ترحلوا فقد جدبکم » (29); از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا که: «الرحیل و شیک » ; (30) کوچ کردن نزدیک است. و این انتظاری است که هر «آن » آن، یک عمر است به قدر سرعت یک «آن » : «و ان غایة تنقصها اللحظة » (31); آنات و لحظاتی که در قالب ساعات، روزها، ماه ها و سال های عمر آدمی، شتابان در حرکت است و به پیش می رود; که فرمود: «فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ; (32) فردا به امروز نزدیک است. وه که چگونه ساعت ها در روز، و روزها در ماه، و ماه ها در سال، و سال ها در عمر آدمی شتابان می گذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است که زندگی انسانی کوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یک سفر کوچک. آن حضرت علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه از آن می کاهد و مرگ آن را نابود می کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد; زندگی، که شب و روز آن را به پیش می راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)
6- مرگ ترس
رمز نگاه حیات بخش مؤمن به «مرگ » نیز در همین سفر ابدی و کوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیکی مرگ نزد جوان مرد است; جوانمردی که پستی و خواری را برنمی تابد: «المنیة و لا الدنیة » ; (34) مرگ برای جوان مرد، برگزیده و نیک است، نه پستی و خواری.
گو این که در چنین ذائقه ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیکی ها و خوبی ها نهفته است که فرمود:
«کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنکبوت: 57)
هر آن نفس کو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت.
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی است که دیگرمحل و محملی برای تلخی سکرات موت باقی نمی ماند.
بدین روی، جوان مرد را چه باکی است از مرگ؟ که او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این که مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی » (35); به خدا سوگند، هیچ باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا این که ناگاه، مرگ مرا دریابد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است که می فرماید: «ان الاجل جنة حصینة » . (37) و چون به یقین می داند که اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی کافی است، می فرماید: «کفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه ای از ترس به خود راه دهد که فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الکلم » ; (39) (پروردگار برای من سپر محکمی قراردادکه مرا حفظ نماید. هنگامی که روز من به سرآید، از من دور می شود و مرا تسلیم مرگ می کند و در آن روز نه تیر خطا می رود و نه زخم بهبود می یابد) .
هر کس که ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا که اجل تو را نگهبان باشد. (40)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست که حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی دهد:
عجبت لجازع باک مصاب
باهل او حمیم ذی اکتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
کان الموت کالشی ء العجاب. (42)
(عجب می دارم از ناشکیبایی گریه کننده مصیبت رسیده به اهل یا خویش نزدیکش، صاحب اندوه، شکافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا که مرگ همچو چیزی عجیب است! )
تعجب امام علیه السلام از این است که چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می دهند و حال آن که هشدار موت نزدیک است و این دیدار به زودی انجام می گیرد: «و قال علیه السلام: اذا کنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی » ; (43) هنگامی که زندگی را پشت سرمی گذاری ومرگ به تورو می آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!
7- قرب به مرگ
آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره کرده اند که فرار از این دروازه، ورود به آن است:
«ایها الناس کل امری ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ; (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی که از مرگ می گریزد، آن را دیدار می کند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیکی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست که: «ولا یمکن الفرار من حکومتک » (45); چه این که «موت » ، بهترین و زیباترین نماد حکومت مطلق ذات الهی است که فرمود: «اینما تکونوایدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
چه باشید در برج و در قصر و کاخ
چه باشید در کومه و سنگلاخ
به هر جا که باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ.
(مثنوی)
بدین روی رهایی از این مظهر حکومت مطلق الهی امکان پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این که ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه » ; (46) آن که از مرگ بترسد، نجات نمی یابد و آن که زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریت شکار مرگی اند که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن ست یافته، سرانجام او را می یابد: «و انک طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدرکه » (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است که او هر آن، در مقام ادراک و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرککم و ان اقمتم اخذکم » (48)
8- حرکت یا سکون
بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می آید: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حرکت و ارتقا، سکون سرد و ثبات خاموش است و از همین رو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
که در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاک جایی نخواهیم برد (49)
داستان این دسته از زبان مولا علی علیه السلام «داستان دنیاپرستانی است که می خواهند از جایگاهی پر از نعمت به سرزمین خشک و بی آب و علف کوچ کنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت کننده تر از این نیست که از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی ها را تحمل کنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «کسانی اند که دنیا را آزموده اند و چون مسافرانی که در منزلی بی آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد کوچ به سرزمینی می کنند که آسایش و رفاه در آن جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی کنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست داشتنی نیست، جز آن که به منزل امن و محل آرامش دست یابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حرکت به سوی عالم جدیدی است; «وطریق الی الاخرة » (52) عالمی که انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان کالبد جسمانی انسان، نمی نگرد، بلکه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می داند که آن حضرت علیه السلام در ویژگی های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می کنند که به مرگ جسد خود اهمیت می دهند و ایشان به مرگ دل های زنده خود. » (53)
پس بی تناسب نیست که آن حضرت علیه السلام می فرمود: «ذکرالموت صیقل القلب » و «نسیان الموت صداء القلب » . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می شود، از آن روست که: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة » . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده ای بهتر از «مرگ » و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! که فرمود: «و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل » (56)
خردمندی که هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام علیهم السلام نیز یکسان قلمداد می نماید که: «ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب » . (57)
«و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملک ینادی کل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب »
و یکسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به مرتبه ای که پیغمبر خدا را نیز محابا نکرد. خدای رافرشته ای است که هرروزآوازمی دهد: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی.
در دهر اگر کسی مخلد بودی
شک نیست که حضرت محمد بودی
هر شخص که زاد، عاقبت خواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی. (58)
قدر
شب قدر
خداوند مهربان از باب لطف و عنایت و رحمت و محبّت نسبت به بندگانش یک شب از تمام شبهاى سال را آنهم در ماه مبارک رمضان شب قدر قرار داده و براى عبادت و بیدارى آن شب ارزشى بهتر از عبادت در هزار ماه مقرّر فرموده است.
آرى، عظمت و موقف و موقعیت آن شب و بهره معنوى و اجر اخروى در آن شب از سى هزار شب بهتر و بالاتر است.
نورانیت و برکت و برق و روشنایى آن شب بیش از سى هزار شب مىباشد، آن شب باید عاشق بیقرار، و دلداده مست، و دلباخته دلسوخته، با عبادت و بیدارى و با قال و حال و با تضرع و زارى، و مسکنت و خوارى، و خشوع و خشیت، خود را به دامن معشوق اندازد و هر چه براى دنیا و آخرتش مىخواهد از حضرت محبوب بگیرد، که معشوق عاشقان و محبوب محبان در آن شب، عاشقى را از درگاهش ناامید نمىکند.
انسانها اگر شب قدر را قدر بدانند، به نتایج و آثارى دست مىیابند که ارزیابى آن نتایج و آثار براى احدى از جنّ و انس و ملائکه مقدور نیست.
در عظمت آن شب همین بس که ظرف نزول تمام قرآن براى هدایت ناس، و فضاى فرود ملائکه و روح و هدیه آوردن سلامت دائم و برکت همیشگى براى عباد الهى است.
قرآن به ده شب اول ذوالحجّة یا ده شب عاشورا یا به شب قسم یاد کرده، قرآن از نیمه شب براى عبادت و از سحر براى استغفار به عظمت اسم مىبرد.
قرآن مىگوید: مهمانى موسى را در پیشگاه حق با افزودن ده شب کامل کردیم.
قرآن مىفرماید: محمّد صلى الله علیه و آله به شب، معراج رفت، و این همه دلیل براى بزرگى و عظمت شب است، ولى هیچ یک از شبهاى مذکور ما، همه موقعیت و موقفش شب قدر نبوده است. با توجّه به این واقعیّتها، شب قدر چه شب پرقیمت و چه زمان فوقالعادهاى است! که خداوند مىفرماید:
إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مَآ أَدْرَیکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ* تَنَزَّلُ الْمَلئِکَة وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ* سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» «1»
ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.* تو چه مىدانى شب قدر چیست؟* شب قدر، بهتر از هزار ماه است.* فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى [تقدیر و تنظیم] هر کارى نازل مىشوند.* این شب تا برآمدن سپیدهدم [سراسر] سلام و رحمت است.
هزار ماه بیش از هشتاد سال است. به راستى چه شب با عظمتى است که به اندازه یک عمر طولانىِ پر برکت ارزش دارد.
عظمت شب قدر در روایات و تفاسیر
«در بعضى از تفاسیر آمده است که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
یکى از بنى اسرائیل لباس جنگ در تن کرده بود و هزار ماه در این لباس بود، و آماده بود تا در جهاد در راه خدا شرکت کند، اصحاب و یاران از این مرد تعجّب کردند و آرزو داشتند چنان فضیلت و افتخارى براى آنها نیز میسّر مىشد، آیه فوق نازل شد و بیان کرد که شب قدر از هزار ماه بهتر است. «2» در حدیث آمده است که:
پیغمبر اکرم از چهار نفر از بنىاسرائیل که هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصیان انجام داده بودند سخن به میان آورد، اصحاب آرزو کردند، اى کاش آنان هم چنین توفیقى پیدا مىکردند، آیه فوق در این زمینه نازل شد. «3» در شب قدر همراه با ملائکه، روح نازل مىشود و روح مخلوق عظیمى است ما فوق فرشتگان چنانکه در حدیثى از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که شخصى از حضرت پرسید: آیا روح همان جبرئیل است؟ امام فرمود:
جبرئیل از ملائکه است و روح اعظم از ملائکه است، مگر خداوند نمىفرماید:
ملائکه و روح نازل مىشوند؟ «4»
منظور از مِنْ کلِّ امر این است که فرشتگان براى تقدیر و تعیین سرنوشتها و آوردن هر خیر و برکتى در آن شب نازل مىشوند.
شب قدر شبى است آکنده از سلامت و خیر و رحمت تا طلوع صبح. هم قرآن در آن نازل شده، هم عبادت و احیاى آن معادل هزار ماه است، هم خیرات و برکات الهى در آن شب نازل مىشود، هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مىگردد و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مىشوند.
بنابراین شبى است سر تا سر سلامت از آغاز تا پایان، حتى طبق بعضى از روایات در آن شب شیطان در زنجیر است و از این نظر نیز شبى است سالم و توأم با سلامت.
در حدیثى در «تفسیر برهان» آمده است از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آیا شما مىدانید شب قدر کدام شب است؟ فرمود:
کَیْفَ لا نَعْرِفُ وَ الْمَلائِکَةُ تَطُوفُ بِنا فِیها. «5»
چگونه نمىدانیم در حالى که فرشتگان در آن شب گرد ما دور مىزنند!
در داستان ابراهیم علیه السلام آمده است که: چند نفر از فرشتگان الهى نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند براى او آوردند و بر او سلام کردند. «6» مىگویند: لذّتى که ابراهیم علیه السلام از سلام این فرشتگان برد با تمام دنیا برابرى نداشت. اکنون باید فکر کرد که وقتى گروه گروه فرشتگان در شب قدر نازل مىشوند و بر مؤمنان سلام مىکنند چه لذّت و لطف و برکتى دارد.
وقتى ابراهیم علیه السلام را در آتش نمرودى افکندند، فرشتگان آمدند و بر او سلام کردند، آتش بر او گلستان شد، آیا آتش دوزخ به برکت سلام فرشتگان بر مؤمنان در شب قدر «بَرْد و سلام» نمىشود؟
آرى، این نشانه عظمت امّت محمّد صلى الله علیه و آله است که در آنجا بر خلیل نازل مىشود و در اینجا بر امّت اسلام فرود مىآید.
شب قدر به این جهت «قدر» نامیده شده که جمیع مقدّرات بندگان در تمام سال در آن شب تعیین مىشود. شاهد این معنا سوره دخان است که مىفرماید:
انّا انْزَلْناهُ فِى لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انّا کُنّا مُنْذِرینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ امْرٍ حَکیمٍ» «7»
به راستى ما آن را در شبى پربرکت نازل کردیم؛ زیرا که همواره بیمدهنده بودهایم؛* در آن شب هر کار استوارى [به اراده خدا] فیصله مىیابد.
این بیان هماهنگ با روایات متعددى است که مىگوید:
در آن شب مقدّرات یک سال انسانها تعیین مىگردد و ارزاق و سرآمد عمرها و امور دیگر در آن لیله مبارکه تفریق و تبیین مىشود.
البته این مسئله هیچ گونه تضادّى با آزادى اراده انسان و مسئله اختیار ندارد، چرا که تقدیر الهى به وسیله فرشتگان بر طبق شایستگىها و لیاقتهاى افراد و میزان ایمان و تقوا و پاکى نیّت و اعمال آنهاست.
یعنى براى هر کس آن مقدّر مىکنند که لایق آن است، یا به تعبیر دیگر زمینههایش از ناحیه خود او فراهم شده و این نه تنها منافاتى با اختیار ندارد بلکه تأکیدى بر آن است.
مشهور و معروف در روایات این است که قدر در دهه آخر ماه رمضان و شب بیست و یکم یا بیست و سوم است، لذا در روایتى مىخوانیم که در دهه آخر ماه مبارک رسول الهى تمام شبها را احیا مىداشت. «8»
و در روایتى از حضرت صادق علیه السلام است که:
شب قدر شب بیست و یکم یا بیست و سوم است، حتى هنگامى که راوى اصرار کرد کدام یک از این دو شب است و گفت: اگر من نتوانم هر دو شب را عبادت کنم کدام یک را انتخاب کنم؟ امام تعیین نفرمود و افزود:
ما ایْسَرَ لَیْلَتَیْنِ فِیما تَطْلُبُ. «9»
چه آسان است دو شب براى آنچه مىخواهى.
در روایات اهل بیت بیشتر روى شب بیست و سوم تکیه شده است. «10» بسیارى معتقدند: مخفى بودن شب قدر در میان شبهاى ماه مبارک رمضان براى این است که مردم به همه این شبها اهمیّت دهند، همان گونه که خداوند رضاى خود را در میان انواع طاعات پنهان کرده تا مردم به همه طاعات روى آورند، و خشمش را در میان معاصى پنهان کرده تا از همه گناهان بپرهیزند، دوستانش را در میان مردم مخفى کرده تا همه را احترام کنند، اجابت را در میان دعاها مخفى داشته تا به همه دعاها رو آورند، اسم اعظم را در میان اسمایش پنهان فرموده تا همه را بزرگ دارند، وقت مرگ را مخفى ساخته تا در همه حال آماده باشند.
حضرت صادق علیه السلام به علىّ بن ابى حمزه ثمالى فرمود:
فضیلت شب قدر را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بطلب و در هر کدام از این دو شب یکصد رکعت نماز بجاى آور و و اگر بتوانى هر دو شب را تا طلوع صبح احیا بدار و در آن شب غسل کن.
ابوحمزه مىگوید: عرض کردم: اگر نتوانم ایستاده این همه نماز بخوانم، فرمود:
نشسته بخوان، عرض کردم: اگر نتوانم فرمود: در بستر بخوان و مانعى ندارد در آغاز شب خواب مختصرى بنمایى و بعد مشغول عبادت شوى، درهاى آسمان در ماه رمضان گشوده است، و شیاطین در غل و زنجیرند و اعمال مؤمنان مقبول است و چه ماه خوبى است ماه رمضان». «11»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قدر (97): 1- 5.
(2)- مجمع البیان فى تفسیر القرآن: 10/ 409، سوره قدر؛ تفسیر نور الثقلین: 5/ 615، حدیث 16، سوره قدر؛ مستدرک الوسائل: 7/ 458، باب 22، حدیث 8653.
(3)- الدرّ المنثور: 6/ 371، سوره قدر؛ تفسیر ابن کثیر: 4/ 567، سوره قدر.
(4)- بحار الأنوار: 25/ 64، باب 3، حدیث 45؛ بصائر الدرجات: 464، باب 19، حدیث 4.
(5)- البرهان فى تفسیر القرآن: 5/ 716، ذیل آیه 4 سوره قدر؛ بحار الأنوار: 94/ 14، باب 53، حدیث 23.
(6)- هود (11): 69.
(7)- دخان (44): 3- 4.
(8)- الکافى: 4/ 175، حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه: 2/ 184، حدیث 2087؛ الکافى: 4/ 156، حدیث 2.
(9)- تفسیر نور الثقلین: 5/ 624، حدیث 58، ذیل آیه 3 سوره قدر؛ الکافى: 4/ 156، حدیث 2.
(10)- الکافى: 4/ 156، حدیث 2؛ تهذیب الأحکام: 3/ 58، باب 4، حدیث 4.
(11)- تفسیر نمونه: 27/ 183- 191، ذیل تفسیر سوره قدر.
جابربن عبدالله از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت می کند که فرمود:
«ان علیا ینفع حبه مع کل عمل صالح، ولا تنفع الاعمال الصالحة مع بغض علی »
به راستی که محبت علی علیه السلام با هر کار شایسته سودمند است و اعمال شایسته و صالح، با دشمنی علی سودی ندارد. (26)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«روز قیامت که برسد و بر وسط جهنم پل صراط نصب شود، جز کسی که همراهش جوازی با ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام باشد از آن نگذرد و آن را نپیماید» (27)
ابوذر در ضمن حدیثی گسترده، یک سال پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله، در مسجدالحرام، دست به حلقه در بیت الله الحرام گرفته و می گفت: ... دقیقا پیامبر خداصلی الله علیه وآله را در سال گذشته دیدم که همین حلقه را به دست گرفته بود و می فرمود:
«ایها الناس لوصمتم حتی تکونوا کالاوتاد وصلیتم حتی تکونوا کالحنایا و دعوتم حتی تقطعوا اربا اربا، ثم بغضتم علی بن ابی طالب، اکبکم الله فی النار، قم یا اباالحسن فضع خمسک فی خمسی فان الله اختارنی و ایاک من شجرة، انا اصلها، و انت فرعها، فمن قطع فرعها اکبه الله علی وجهه فی النار»
ای مردم" اگر آنقدر روزه بگیرید که بسان میخ ها[لاغر] شوید و اگر آنقدر نماز بخوانید که همانند کمان ها [خمیده] گردید اگر آنقدر و دعا بخوانید تا این که قطعه قطعه و بند بند گردید و در آن حال بغض علی بن ابی طالب علیه السلام را به دل داشته باشید، خدا شما را به رو در آتش افکند.
ای ابوالحسن بپاخیز و دستت را در دستم بگذار، زیرا خدا، من و تو را از یک شجره گزینش کرد، که من تنه آنم و تو شاخسار آن، پس هر که شاخه آن راببرد، خدا او را به صورتش در آتش افکند. (28)
پیامبر اکرم می فرمود:
«من احب علیا محیاه و مماته کتب الله تعالی له الامن و الایمان ما طلعت الشمس و ما غربت و من ابغض علیا محیاه و مماته فمیتته جاهلیة و حوسب بما احدث فی الاسلام اخرجه ابو موسی (29) »
هر که علی را - چه در زندگانی و چه پس از رحلتش - دوست بدارد خدای تعالی برایش تا عالم برپاست و خورشید طلوع و غروب می کند، امن و ایمان برقرار کند. و هر که با علی دشمنی ورزد - چه در حیات و چه در مماتش - مردنش بسان مرگ جاهلیت است و برای هر بدعتی که در اسلام ایجاد کند، حسابرسی و مجازات می شود.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله فرمودند:
«خلق الانبیاء من اشجار شتی، و خلقنی و علیا من شجرة واحدة; فانا اصلها، و علی فرعها، و فاطمة لقائها، و الحسن والحسین ثمرها، فمن تعلق بغصن من اغصانها نجی، و من زاغ هوی »
ولو ان عبدا عبدالله بین الصفا والمروة الف عام، ثم الف عام، ثم الف عام ثم لم یدرک محبتنا اکبه الله علی منخریه فی النار، ثم تلا (30):
«قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی (31) »
انبیا از درختان گوناگون آفریده شده اند و خدا من و علی را از یک درخت آفرید; پس من تنه و علی علیه السلام شاخه آن است و فاطمه جوانه و شکوفه آن و حسن و حسین میوه آن است. پس هر که به شاخه ای از شاخه های آن در آویزد، نجات یابد و هر که از آن رو گرداند سرازیر آتش گردد.
و اگر بنده ای هزار سال و هزار سال و هزار سال بین صفا و مروه خدا را پرستش کند و محبت ما را درک نکند خدا او را به رو در آتش اندازد،
آن گاه این آیه شریفه را تلاوت فرمود:
«بگو ای پیامبر که از شما مزد رسالت نخواهم جز مودت این خاندان ».
در منابع روایی اهل سنت درباره اختلاف دو نفر بادیه نشین نقل شده که خلیفه دوم، آن دو نفر را نزد امام علی علیه السلام فرستاد.. . آنگاه در پاسخ اعتراض یکی از آن دو نفر، از قول خلیفه چنین روایت است:
«ویحک، ماتدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن »
وای بر تو می دانی این[علی علیه السلام] کیست؟ این شخص مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی است و هر که او مولایش نباشد، اصلا مؤمن نیست (32).
حضرت رضاعلیه السلام نیز در این باره فرموده اند:
مثل آنان که از پذیرش ولایت امیرالمؤمنین سرباز زدند، مانند شیطان است که از فرمان خداوند سرپیچی کرد و به آدم سجده نکرد (33).
روایات فراوان در این مضمون از سلمان و دیگران نقل شده که: دیدم پیامبر خداصلی الله علیه وآله دست به سینه علی علیه السلام می گذاشت و می فرمود:
محبک محبی و محبی محب الله و مبغضک مبغضی و مبغضی مبغض الله »
دوستدار تو دوستدار من است و دوستدار من، دوستدار خدا است و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خدا است. (34)
در برخی روایات اضافاتی است، مانند:
هر که مرا دوست دارد باید علی را دوست بدارد و هر که با علی دشمنی کند واقعا با خدای عز و جل دشمنی کرده و هر که با خدا دشمنی کند، قطعا خدا او را در آتش اندازد. (35)
در برخی احادیث اضافه شده است:
«والویل لمن ابغضک والویل لمن ابغضه ».
وای بر کسی که با تو [ای علی] دشمنی ورزد، و وای بر کسی که با خدا دشمنی کند. (36)
ابن عباس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کند، که شنیدم، حضرت می فرمود:
«هر که بمیرد و خدا را در حالی ملاقات کند که منکر ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام، باشد، خدا را در حالی ملاقات کرده که خدا بر او غضبناک و خشمگین است و هیچ چیز از اعمالش را قبول نمی کند و خدا هفتاد هزار فرشته را موظف می کند که به صورتش تف اندازند و او را رو سیاه و چشم زرد محشور کند».
از ابن عباس پرسیدم:
آیا محبت علی بن ابی طالب علیه السلام در آخرت نفعی دارد؟ گفت:
قبلا اصحاب رسول خدا در همین موضوع بگومگو کردند، پس حضرت فرمود:
به من مهلت دهید تا از پروردگارم بپرسم.
هنگامی که جبرئیل آمد، به او فرمود:
حبیبم جبرئیل سلام مرا به پیشگاه پروردگارم برسان و از حب علی بن ابی طالب از او بپرس.
ابن عباس گوید: جبرئیل رفت و سپس نازل شد و چنین پیام آورد:
به راستی خدا سلامت می رساند و می فرماید: علی بن ابی طالب را دوست بدار، زیرا هر که او را دوست بدارد، در واقع مرا دوست داشته و هر که او را دشمن بدارد در واقع با من دشمنی کرده است، ای محمد! هر جا علی علیه السلام باشد دوستانش نیز هستند... (37)
حاکم حسکانی حنفی رحمه الله ذیل آیه 89 سوره نمل چند روایت از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده که خلاصه آن چنین است:
می خواهی به تو خبر دهم که چیست.مصداق عالی و کامل حسنه در آیه «من جاء بالحسنة فله خیر منها...؟» (38)
هر که حسنه را بیاورد بهتر از آن [از طرف خدا] برای او هست.
و از مصداق کامل سیئه ای که هر که آن را داشته باشد، خدا او را به رو در آتش افکند و هیچ عملی را از او قبول نکند؟
گفتم: آری ای امیر مؤمنان، فرمود:
«الحسنة حبنا و السیئة بغضنا».
[مصداق کامل] این حسنه محبت ما است و [مصداق روشن] این سیئه بغض ما است. (39)
شهید آیت الله دستغیب در این باره سخنان سودمندی دارد که با اندکی تغییر و تلخیص در عبارت ذکر می شود:
سر رد اعمال، اگر دوستی اهل بیت علیهم السلام نباشد این است که پس از آگاهی از سفارش های فراوان حضرت محمد رسول خداصلی الله علیه وآله و پس از فهمیدن این که اهل بیت علیهم السلام محبوب خدا هستند، اگر باز انسان، آنان را دوست نداشته باشد معلوم می شود اعتقاد درست و گرایشی به خدا ندارد و در حقیقت هوای خود - و نه خدای خود- را می پرستد. نماز می خواند، روزه و حج دارد، اما نه خالصانه، و نه با تسلیم و تعبد کامل، بلکه هوای خودش نیز در کار است. اگر خدا را دوست می دارد پس چرا با علی علیه السلام دشمنی دارد؟
اگر بزرگترین و سخت ترین عبادت ها باشد ولی در حقیقت، از روی حب نفس باشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. نظیر ریاکار.
کسی که در برابر علی علیه السلام تکبر می کند، در برابر خدا تکبر کرده، هر چند با زبان، به توحید و لااله الاالله اقرار می کند ولی در کنارش هوای نفس خویش را نیز می پرستد و هوا پرستی با خداپرستی قابل جمع نیست...
ایمان که با محبت علی علیه السلام است یعنی از قلب مؤمن، خودپرستی، خود دوستی رها شود و صددرصد الهی شود. پس در یک جمله; محال است که کسی برای حق تعالی خاضع باشد و برای علی علیه السلام نباشد... هر که برای خدا، کوچکی کرد در برابر علی علیه السلام نیز کوچکی می کند، بر عکس هر متکبر و هوا پرستی که با خدا سر و کاری ندارد، با علی علیه السلام نیز مخالف است و کاری ندارد.
نکته اساسی در این است که نمی توان نه خدا پرست بود و نه هواپرست، زیرا راه سومی وجود ندارد، اگر هوی آمد، خداپرستی، خالص نیست و تعبد و توحید می رود. به راستی آنچه درباره دوستی حقیقی یعنی ولایت، در روایات فرموده اند عین حق و حقیقت است نه مبالغه، زیرا اگر حب علی نباشد، تمامش هوی و هوس و خیالات واهی است و دل خالی نمی ماند.
لازمه ایمان با معرفت، خشوع در برابر حق است، چنانکه در شیعیان علی علیه السلام یافت می شود و در اوصافشان گفته اند:
«آنان خاشع و خاضع و ذلیل برای حق بوده و رام و نرم هستند (40) »
قساوت و غلظت و تندی و تیزی ضد ایمان است (41) و با محبت سازگار نیست. «اگر ایمان آمد دیگر «منیت و خودپرستی و به اصطلاح «من » در کار نیست. بلکه همه هستی خویش را تسلیم حق می کند و تکبر نمی ورزد.
با آگاهی از دستورات الهی، نپذیرفتن ولایت، ایمان منافقان است که «نؤمن ببعض و نکفر ببعض »: به برخی ایمان داریم و بعضی از دستورات الهی را نمی پذیریم. (42)
عدویش کند در جهنم مقام
اگر چه عبادت کند الف عام
نه بالله نباشد نمازی قبول
بجز با ولای قرین بتول
علی دامنت من گرفتم به دست
پس از تو به دامان نسل تو است
همی این سخن دین و آیین ماست
هم ایمان و هم راه دیرین ماست
مرا تاکنون این سخن بوده یار
بود تا به دیدار پروردگار (43)
پی نوشت ها:
1. امالی طوسی، ص 726، ح 1526 و الجمل، ص 123 و الاحتجاج، ج 1، ص 449، ح 1040.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 10 ص 286 و الجمل 124.
3. شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 106 و المناقب از ابن شهر آشوب، ج 2، ص 115 و موسوعه الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ج 9، صص 417- 416.
4. الخرائج والجرائح، ج 1، ص 180، ح 13; الصراط المستقیم، ح 3، ص 41.
5. هفته نامه صدا، 22/5/79، به نقل از پرتو سخن شماره 50، 20/7/1379. پرتو نیز دو مقاله در پاسخ سخن این نویسنده دارد.
6. برخی از کتاب هایی که درباره مصونیت قرآن کریم از تحریف واین که قرآن واقعی همین است که در دست مردم قرار دارد، نوشته شده به این قرار است:
الف) البرهان علی عدم تحریف القرآن، سیدمرتضی رضوی، لندن- بیروت، دارالارشاد
ب) آراء علماءالمسلمین فی التقیة والصحابة وصیانة القرآن الکریم، سیدمرتضی رضوی، لندن- بیروت.
ج) فصل الخطاب فی عدم تحریف کتاب رب الارباب، استاد حسن زاده آملی دام ظله.
د) ترجمه کتاب سابق به نام «قرآن » هرگز تحریف نشده است.
ه) احدوثة تحریف القرآن، رسول جعفریان و به زبان فارسی: افسانه تحریف قرآن
و) البیان فی تفسیرالقرآن، مرحوم آیة الله خویی قدس سره، مؤسسه انوارالهدی
ز) تدوین القرآن، علی الکورانی العاملی، دارالقرآن الکریم.
ح) صیانة القرآن من التحریف، استاد آیت الله معرفت
ط) ترجمه کتاب سابق به نام «مصونیت قرآن از تحریف »، ترجمه شهید شهرابی، چاپ مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
ی) صیانت قرآن از استاد دکتر محمدی (تجار زادگان).
ک) الانتصار، مناظره های شیعه در اینترنت، ج 5 و... چاپ قم.
7. بقره (2): 257.
8. همان.
9. انبیاء (21): 73.
10. قصص (28): 41- 42.
11. نساء (4): 150.
12. فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، ص 34 و 102، نقل از تاریخ بغداد، ج 13،ص 122 و ج 11، ص 112.
13. احقاق الحق، ج 4، ص 498: 19-20 و ج 20، ص 290، به نقل از چندین ماخذ.
14. ملحقات الاحقاق، ج 20، ص 289-290. و ر.ک: احقاق الحق، ج 4، ص 244، به نقل از ابوالمؤید، موفق بن احمدبن احمد مشهور به خطیب خوارزمی در المناقب، ص 52 و ص 85 چاپ تبریز، علامه شیخ ابراهیم بن محمدبن ابی بکر بن حمویه حموینی در فرائدالسمطین، جلال الدین سیوطی در ذیل اللئالی، ص 65 چاپ لکهنو; قندوزی بلخی در ینابیع المودة، ص 55، چاپ اسلامبول.
15. الامام علی علیه السلام فی آراءالخلفاء، ص 8، نقل از: مناقب خوارزمی، ص 32، ح 2; کفایة المطالب گنجی، ص 252، باب 62; فرائدالسمطین جوینی، ج 1، ص 19; ارجح المطالب، ص 11.
16. احقاق الحق، ج 5، صص 18-19، به نقل از حافظ خطیب خوارزمی در المناقب، ص 191، چاپ تبریز; علامه محدث، جمال الدین، محمدبن احمد حنفی موصلی مشهور به این حسنویه در بحرالمناقب.
17. احقاق الحق، ج 5، ص 121، ح 115، نقل از حافظ محمدبن ابوالفوارس درالاربعین و محدث ابن حسنویه در بحرالمناقب.
18. فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، ص 228 نقل از مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 123; میزان الاعتدال، ج 1، ص 323، کنزالعمال، ج 6، ص 156 و...
19. احقاق الحق، ج 5، ص 43 و ج 16، صص 600-505.
20. فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 2، ص 229، نقل از اسدالغابة، ج 2، ص 154; الاصابه، ج 2، قسم 1، ص 91; کنزالعمال، ج 6، ص 152; کنوزالحقائق از مناوی ص 88; احقاق الحق.
21. فرائدالسمطین، حمویی، ج 1، باب 68، ص 375.
22. ملحقات الاحقاق، ج 18، ص 311.
23. ر.ک: احقاق الحق، ج 9، صص 270-293 و ج 18، صص 311-322.
24. احقاق الحق، ج 9، ص 315، و ر. ک صص 294- 308 و ج 18، صص 323-330.
25. احقاق الحق، ج 4، ص 94; به نقل از بحرالمناقب ابن حسنویه و ج 6، ص 104.
26. ملحقات الاحقاق، ج 30، ص 291، به نقل از «مختصرالمحاسن المجتمعة فی فضائل الخلفاء الاربعة » ص 162; نزهة المجالس، ج 2 ص 186 و ر.ک: احقاق الحق، ج 17، ص 232 و...
27. موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ج 8، ص 157، حدیث 3513 و ر.ک: ح 3511-3516. نقل از منابعی چون فضائل الصحابه ابن حنبل، ج 2، ص 677، ح 1157; المعجم الاوسط، ج 5، ص 225، ح 5153; الصواعق المحرقة، ص 126; ذخائرالعقبی، ص 131; تاریخ بغداد، ج 10، ص 357، ح 5511; تاریخ اصبهان، ج 1 ص 400، ح 755; بشارة المصطفی، ص 200 ; مناقب خوارزمی، ص 320، ح 324; مناقب ابن مغازلی، ص 119، ح 156، العمدة، ص 285، ح 35، مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 156; تفسیر فرات، ص 287، ح 387.
28. کنزالفوائد، ج 2، ص 180; بحارالانوار، ج 32، ص 310، ح 275; موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ج 8، صص 68-69، ح 3174-3179.
29. احقاق الحق، ج 4، ص 228، نقل از اسدالغابه، ج 5، ص 101، چاپ مصر و ر.ک: ذخائرالعقبی محب الدین طبری، ص 66; مجمع الزوائد، ج 9، ص 121.
30. شواهد التنزیل حاکم حسکانی، ج 1، ص 554، ح 558; موسوعة الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنة، ج 8، ص 69، ح 3176-3179; ر.ک: تاریخ دمشق، ج 42، ص 65، ح 8412 و ص 66; کفایة الطالب، ص 317; مجمع البیان، ج 9، ص 43.
31. شوری (42): 23.
32. احقاق الحق، ج 6، ص 367، نقل از خطیب خوارزمی در المناقب، ص 97، محب الدین طبری، در ذخائرالعقبی، ص 67; سمعانی در الموافقه و در فضائل الصحابة; ارجح المطالب، ص 573; روض الازهر، ص 366.
33. عوالم، ج 15، ص 224.
34. احقاق الحق، ج 6، ص 405، و ج 16، صص 608-619. عوالم، ج 15، 224.
35. تاریخ بغداد، ج 13، ص 37، چاپ مصر «السعادة » التذکره ابن جوزی ص 32.
36. میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 128، چاپ السعاده مصر، احقاق الحق، ج 4، ص 349، و ج 6، ص 407.
37. احقاق الحق، ج 6، ص 410.
38. نمل (27): 89.
39. شواهدالتنزیل، ج 1، ص 485- 552، به نقل از چند منبع مثل فرائدالسمطین، ج 2، ص 297، الشافی ثعلبی، ج 1، ص 102، طبع اول; العمدة، ص 37، خصائص الوحی المبین، ص 128، چاپ اول.
40. اذلاء خاشعون، خاضعون، هینون، لینون.
41. برای آگاهی بیشتر ر.ک: کتاب قلب سلیم، نوشته آیت الله دستغیب، بخش نخست.
42. سیدالشهداء، آیت الله دستغیب، صص 137-148.
43. بوستان معرفت، مرحوم سیدهاشم حسینی تهرانی، ص 724.
امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:
«از آن لحظه که پیامبر خداصلی الله علیه وآله رحلت کرد همواره مظلوم بوده ام (1).
ابن شهرآشوب روایت می کند که حضرت بر منبر نرفت، جز آن که در پایان کلامش، پیش از پایین آمدن از منبر این جمله را می فرمود:
مازلت مظلوما مذ قبض رسول الله صلی الله علیه وآله حتی یومنا هذا. (2)
روزی یک نفر اعرابی در بین سخنان حضرت علیه السلام فریاد زد:
«وا مظلمتاه ».
حضرت علی علیه السلام او را به حضور طلبید، هنگامی که نزدیک شد، به او فرمود:
به تو یک بار ستم شده است و به من به تعداد مدر و وبر ظلم شده است. (3)
مدر به معنی کلوخ و وبر به معنی کرک حیوانات است، و این کنایه از کثرت است. و در روایتی این اضافه آمده است:
هیچ خانه ای از عرب نیست، جز این که مظلمه و حق من بر گردنشان است واز هنگامی که این جا نشسته ام، همواره مظلوم بوده ام. (4)
مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام به یک جهت محدود نمی شود و همواره در جهات مختلف، این مظلومیت ساری و جاری بوده است. یکی از این جهات مظلومیت، عدم درک صحیح از معارف و مقاماتی است که پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله اسلام برای آن حضرت علیه السلام برشمرده اند. این مظلومیت، علاوه بر آن حضرت به شیعیان و دوستان حضرت امیرعلیه السلام نیز سرایت کرده است و همواره در طول تاریخ عده ای که اکثرا عداوت و غرض سوء داشته اند اقسام تهمت ها و افتراها را به شیعیان نسبت می دهند. متاسفانه این اقدامات ناپسند تا زمان حاضر نیز ادامه یافته است.
فردی در جریده ای با متهم کردن شیعه و امام علی علیه السلام مقاله ای نوشته، که ادب مانع نقل آن است.
از این رو تنها قطعه هایی را که این نویسنده آن ها را تخطئه و مسخره کرده است می آوریم:
«اعتقاد به این که هر که ولایتش درست نباشد، نماز و روزه و سایر اعمال عبادیش نیز درست نیست، اعتقاد به این که قرآن واقعی در دست ما نیست... اعتقاد به این که هر کس حب ائمه را در دل داشته باشد، همه گناهانش بخشیده شده و وارد بهشت می شود و هر کس حب آن ها را نداشته باشد، روی بهشت را نخواهد دید... (5) »
متاسفانه ایشان هیچ سند و مدرکی از شیعه ارایه نداده است و گرچه این نسبت ها به این صورت، درست نیست و آمیخته با تحریف است ولی از آن جا که مظلومیت امام علی علیه السلام در صحنه تهمت های ناروا ریشه ای قدیم و قویم دارد، در این مقاله به احادیثی استناد می کنیم که مقبول همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی باشد و پاسخی در خور به این نویسنده می دهیم.
در آغاز توجه به چند نکته ضروری است;
الف: شیعه قرآن موجود را قرآن واقعی می داند و امروزه نیز همگان، همین عقیده را دارند و در پاسخ به این گونه تهمت ها، کتاب های گوناگونی نوشته شده است. (6)
هر روزه نیز باید مقاله ها و کتاب هایی در دفاع از شیعه و امامت نوشته شود زیرا تامسلمانان تسلیم اسراییل و آمریکا نشده اند، سهم بزرگی از بار سرکوبی مسلمانان مبارز بر دوش این گروه از نویسندگان دستگاه های تبلیغاتی آنان است!
ب: اصول عقیدتی، تقلیدی نیست و باید با منطق و برهان اثبات شود. ولی روش استدلال در باورهای کلامی دو گونه است: در بخش هایی نظیر توحید و اثبات نبوت، از برهان های عقلی بیشتر استفاده می شود و در بخش هایی نظیر برزخ و معاد که تجربه علمی در آن وادی قدمی ننهاده و اثباتا و نفیا سخنی ندارد، پس از اثبات اساس و واقعیت آن ها از طرق عقلی، در بیان کیفیات و ویژگی ها تنها راه، تمسک به وحی و سخنان پیامبران و امامان علیهم السلام است. و به همین جهت در این مساله متافیزیکی به احادیث معصومان علیهم صلوات الله تعالی استدلال می شود.
ج: قرآن کریم انسان را از دو حال بیرون نمی داند; یا تحت سرپرستی خدا و پیامبران و امامان نوراند، همچنان که آیه شریفه می فرماید:
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...» (7)
خداست سرپرست کسانی که ایمان آورده اند، آنان را از تاریکی ها به نور می برد...
و یا تحت نظارت و امام نار، چنان که می فرماید:
«والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات (8) »
و آنان که کافر شدند سرپرستان شان طاغوت است که آنان را از نور هدایت به ظلمات می برند.
همچنین رهبر و امام نیز یا امام نور است و یا امام نار، بنابراین، یا باید پیرو امام هدایت باشیم یا در چنگال امام ضلالت، و نمی توان بین دو متناقض و یا متنافی جمع کرد. قرآن درباره امامان نور می فرماید:
«و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا... (9) »
و آن پیامبران را امامانی قرار دادیم که هدایت می کنند به امرما.
و درباره فرعونیان می فرماید:
«وجعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیامة لاینصرون و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة ویوم القیامة هم من المقبوحین (10) »
و آنان را امامانی که به سوی آتش می خوانند، گردانیدیم، و روز رستاخیز یاری نخواهند شد. و در این دنیا لعنتی بدرقه [نام] آنان کردیم و روز قیامت [نیز] ایشان از زشت رویانند.
چند مبحث بسیار مهم و طولانی با موضوع این مقاله مرتبط است که خود نیازمند مقالات گسترده ای است; نظیر این که رحمت الهی شامل هر کس که معاند نباشد، شده و او روزی نجات خواهد یافت، یا خداوند متعال تا اتمام حجت نکند، عذاب نمی کند و بنابراین جاهل قاصر معذور است.
مساله دیگر، آمرزش گناه به دلیل محبت اهل بیت علیهم السلام بی قید و شرط و بی توبه و تصفیه نیست و گرنه لازمه اش آن است که گفته شود، مسلمان واقعی که همان پیرو اهل بیت علیهم السلام است، هیچ تکلیفی ندارد و تمام شریعت اسلام لغو است بدیهی است که هیچ کس چنین سخنی نگفته است و نمی گوید.
چند دسته از روایات، به روشنی بیان می کند که تنها، عمل کسی پذیرفته است که در تمامی مراحل از جمله پیروی از امام حق، تسلیم فرمان پروردگار باشد، هوای خویش را بر خدای خود مقدم ندارد. در دیدگاه قرآن کسی مستحق آمرزش است که مصداق آیه زیر نباشد که می فرماید:
«نؤمن ببعض و نکفر ببعض (11) »
به بخشی از دستورات خدا گرایش داریم و به بعضی (مثل امامت) گردن نمی نهیم.
حال پس از این مقدمه طولانی وارد اصل بحث شده و در هر باب، روایاتی را نقل می کنیم. در نقل روایات اولویت، با روایات اهل سنت است تا ایرادی بر مطالب وارد نشود.
ابن عباس در حدیثی طولانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، علی علیه السلام صحنه قیامت را چنین ترسیم می نماید:
«... فردای قیامت من و... و برادرم و پسر عمم و دامادم علی بن ابی طالب که بر ناقه ای از ناقه های بهشت... سوار است و در دستش لوای حمد است، سواره وارد محشر می شویم، پس او از کنار هیچ جمعی از ملائکه نمی گذرد مگر این می گویند:
این شخص ملک مقرب است یا نبی مرسل یا حامل عرش پروردگار جهانیان.
آنگاه فریادگری از نزد عرش الهی ندا می دهد:
این شخص نه فرشته مقرب است و نه نبی مرسل و نه حامل عرش رب العالمین، «هذا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغرالمحجلین، الی جنان رب العالمین، افلح من صدقه و خاب من کذبه، ولو ان عابدا عبدالله بین الرکن والمقام الف عام و الف عام حتی یکون کالشن البالی ولقی الله مبغضا لآل محمداکبه الله علی منخره فی نار جهنم.» (12)
این علی بن ابی طالب است که امیر مؤمنان، پیشوای پرهیزکاران و رهبر رو سپیدان جهان به سوی بهشت های پروردگار جهانیان است. کسی که او را تصدیق کند رستگار و کسی که او را تکذیب کند، زیانکار است.
اگر عابدی در مسجدالحرام بین رکن و مقام، هزار سال و هزار سال خدا را آنقدر عبادت کند که بسان مشک آب کهنه ای لاغر گردد ولی با بغض آل محمد در پیشگاه خدا حاضر شود خدا او را به رو در آتش جهنم اندازد.
نظیر این حدیث را شهید ثالث قاضی نورالله شوشتری و آیت الله نجفی مرعشی در کتاب گرانسنگ احقاق الحق و ملحقات الاحقاق (13) آورده اند. این کتاب، پس از نقل روایتی از منابع اهل سنت به تعدادی دیگر از مصادر آنان ارجاع می دهد و ما نیز نام برخی از آن آثار را ذکر می کنیم.
ابن مسعود نیز می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله از خانه زینب [بنت جحش، یکی از همسرانش] به خانه ام سلمه آمد - و آن روز نوبت همسرداری ام سلمه بود- پس از لحظه ای، علی آمد، پیامبر خداصلی الله علیه وآله فرمود:
ای ام سلمه! علی است، او را دوست بدار، گوشتش از گوشت من، و خونش از خون من، و او خزینه دار علم من است، و گوش فراده و شاهد باش و شهادت بده که واقعا قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، پس از من، او است، و او است که کمر دشمنانم را می شکند و سنت مرا زنده می کند. باز بشنو و شاهد و گواه باش که:
«لو ان عبدا عبدالله الف عام بعد الف عام بین الرکن و المقام ثم لقی الله مبغضا لعلی و [عترته] لاکبه الله یوم القیامة علی منخریه فی نار جهنم.
اگر بنده ای بین رکن و مقام مسجدالحرام هزار سال و هزار سال خدا را عبادت کند ولی با بغض علی و خاندانش به ملاقات الهی برسد، خدا او را در قیامت بر دو بینی اش در جهنم افکند. (14) »
پیامبر خداصلی الله علیه وآله می فرماید:
«ان الله جعل لاخی علی فضائل لاتحصی کثرة. فمن ذکر فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفرله ما بقی لتلک الکتابة رسم، و من استمع الی فضیلة من فضائله غفرالله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، و من نظر الی کتاب من فضائله غفرالله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر. ثم قال: النظر الی اخی علی عبادة و ذکره عبادة، و لا یقبل الله ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه.
به راستی خدا برای برادرم علی فضایلی قرار داده که از بس زیاد است، قابل شمارش نیست. پس هر که یک فضیلت از فضایلش را - باایمان و پذیرش- یاد کند، خداوند گناهان نو و کهنه اش را بیامرزد و هر که فضیلتی از فضایلش را بنگارد، همواره ملائکه برایش استغفار می کنند، تا هنگامی که آن نوشته باقی باشد، و هر که به فضیلتی از فضایلش گوش فرا دهد، خداوند آن دسته از گناهانی را که از راه شنیدن مرتکب شده است، ببخشاید و هرکه نگاه کند به نوشته ای از فضایلش، خداوند آن گناهانی را که از راه نگاه مرتکب شده باشد بیامرزد. سپس فرمود:
نگاه به برادرم علی علیه السلام عبادت است و ذکر و یادش عبادت است، و خدا نمی پذیرد ایمان هیچ بنده ای را مگر با ولایتش و با بیزاری از دشمنانش. (15)
در حدیثی طولانی - بیش از ده صفحه- به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده است:
... الا یا معاشر الناس اعلمکم... و من احب ابنی علی علیهم السلام فهو معنا فی الجنة و من ابغضهما فهو فی النار...
ای مردم شما را آگاه کنم... و هرکه دو فرزند علی علیهم السلام را دوست بدارد، او با ما در بهشت است و هر که آن دو را دشمن بدارد پس او در آتش است (16).
روزی برخی از قریش در مسجدالنبی صلی الله علیه وآله هنگامی که به علی بن ابی طالب علیه السلام برخوردند با چشمک و گوشه زدن، او را مسخره کردند، خبر به پیامبر خداصلی الله علیه وآله رسید. آنگاه حضرت رسول صلی الله علیه وآله با حالتی غضبناک از خانه بیرون آمد و فرمود:
یا ایهاالناس! مالکم اذا ذکر ابراهیم و آل ابراهیم اشرقت وجوهکم و طابت نفوسکم و اذا ذکر محمد و آل محمد قست قلوبکم و عبست وجوهکم؟! والذی نفسی بیده لو عمل احدکم عمل سبعین نبیا من اعمال البر، ما دخل الجنة حتی یحب هذا و ولده و اشار الی علی علیه السلام ثم قال - ان لله حقا لایعلمه الاالله و انا و علی و ان لی حقا لایعلمه الا الله و علی و ان لعلی حقا لایعلمه الا الله و انا.
ای مردم! چه شده است شما را، هرگاه حضرت ابراهیم و خاندانش یاد شوند، چهره های شما می درخشد و خوشتان آید و هنگامی که محمد و ال محمد یاد می شوند، دل های شما سخت و سنگدل و چهره هایتان عبوس و درهم کشیده می شود؟
سوگند به خدایی که جانم به دست او است; اگر یکی از شما اعمال نیک هفتاد پیامبر را انجام دهد به بهشت وارد نشود مگر با محبت این و فرزندانش -و به علی علیه السلام اشاره کرد- سپس فرمود:
در حقیقت برای خدا حقی است که جز خدا و من و علی آن را نمی داند و واقعا برای من حقی است، که جز خدا و علی آن را نمی شناسد و به راستی که برای علی حقی هست که جز خدا و من آن را نداند. (17)
پیامبر خداصلی الله علیه وآله می فرمایند:
یا علی من فارقنی فقد فارق الله و من فارقک یا علی فقد فارقنی.
یا علی، هر که از من جدا گردد از خدا بریده است و هر که از تو جدا گردد از من جدا گشته است (18).
روشن است که با جدایی از خدا و رسول صلی الله علیه وآله، عمل، ارزشی ندارد، برای این روایت بابی با اسناد و منابع متعدد تنظیم شده است، و در روایاتی چند، چنین تعبیر شده است:
«من فارق علیا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله »
هر که از علی علیه السلام مفارقت کند از من جدا گشته و هر کس از من مفارقت کند، از خدا جدا شده است (19).
پیامبر خداصلی الله علیه وآله می فرمایند:
«عادی الله من عادی علیا».
با خدا به دشمنی برخاسته هر که با علی دشمنی ورزد (20).
محمدبن عبدالله حمیری در مجلس معاویه سرود:
یحل النار قوم ابغضوه
و ان صلوا و صاموا الف عام
فلا والله لاتزکو صلاة
بغیر ولایة العدل الامام (21)
عدویش کند در جهنم مقام
اگر چه عبادت کند الف عام
نه بالله نباشد نمازی قبول
به جز با ولای قرین بتول
نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو
به منکر علی بگو نماز خود قضا کند
از روایات بسیار مشهور که آن را متواتر (22) شمرده اند، حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است که پیوسته می فرمود:
«مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل ».
«مثل اهل بیتم در میان شما همانند کشتی نوح اند در میان قوم نوح، هر که به آن کشتی سوار شد، نجات یافت و هر که از آن واماند نابود گشت و مثل اهل بیتم مثل باب حطة در بنی اسرائیل است (23) ».
باب حطه که در قرآن کریم در قصه بنی اسرائیل آمده است، که مایه آمرزش گناهان بنی اسرائیل بوده است.
همچنین در احادیث فراوانی آمده است که; اهل بیت علیهم السلام امان برای اهل زمینند. نظیر این حدیث از امام حسین علیه السلام که می فرماید:
ماییم امامان مسلمانان و حجت های خدا بر جهانیان و سروران مؤمنان و پیشوایان رو سفیدان جهان و مولاهای مسلمانان و ما هستیم که سبب امن و امان اهل زمین هستیم. چنانکه نجوم، امان اهل آسمانند.و به برکت ما خدا آسمان را نگه می دارد که سقوط کند. مگر به اذن او و... و اگر یکی از ما حجت های خدا بر زمین نباشد، اهلش را فرو خواهد برد. سپس فرمود: از هنگامی که خدا آدم علیه السلام را آفرید هیچ گاه زمین خالی از حجت خدا نبوده است، خواه ظاهر و مشهور یا غایب و مستور و خالی از حجت خدا نخواهد ماند زمین، تا قیام قیامت و اگر چنین نبود خدا پرستیده نمی شد...
راوی از امام صادق علیه السلام پرسید: چگونه مردم از حجت غایب بهره می برند؟ حضرت فرمود:
همچنان که مردم از خورشید غایب در پس ابر بهره می برند. (24)
عبدالله بن عمر از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت کرده که روزی آن حضرت بر فراز منبر بود، علی را کنار خود بپاداشت و دست راستش را در دستش انداخت و دست علی را آنقدر بالا برد که سفیدی زیر بغل هر دو پیدا شد و فرمود:
ای مردم! با خبر و هوشیار باشید، در حقیقت خدا پروردگارم است و محمدصلی الله علیه وآله پیامبر شما است و اسلام دین شما و علی علیه السلام هادی شما است و تنها او است وصی و خلیفه پس از من.
آن گاه فرمود:
ای ابوذر علی بازوی من است و تنها او است امین من بر وحی پروردگارم.
و ما اعطانی ربی فضیلة الا و قد خص علیا بمثلها، یا اباذر لن یقبل الله فرضا الا بحب علی بن ابی طالب...
و پروردگارم هیچ فضیلتی به من عطا نکرد، مگر نظیر آن را به علی نیز داد، ای ابوذر! خدا هیچ گاه فریضه ای را قبول نکند جز با محبت علی بن ابی طالب... (25)
این وصیت، گرچه خطاب به حسنین - علیهما السلام - است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده ای از محدثان ومورخانی که قبل از مرحوم سید رضی وبعد از او می زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند. (1) البته اصل صیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است. اینک قسمتی از آن را می آوریم:
اوصیکما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.
شما را به تقوی وترس از خدا سفارش می کنم واینکه در پی دنیا نباشید، گرچه دنیا به سراغ شما آید وبر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف مخورید. سخن حق را بگویید وبرای اجر وپاداش (الهی) کار کنید ودشمن ظالم ویاور مظلوم باشید.
اوصیکما وجمیع ولدی واهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم وصلاح ذات بینکم، فانی سمعت جدکم صلی الله علیه و آله و سلم یقول:«صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة والصیام ».
من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وکسانی را که این وصیتنامه ام به آنان می رسد به تقوی وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البین سفارش می کنم، زیرا که من ازجد شما صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:اصلاح میان مردم از یک سال نماز وروزه برتر است.
الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم ولا یضیعوا بحضرتکم.والله الله فی جیرانکم فانهم وصیة نبیکم.ما زال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم.
خدا را خدا را در مورد یتیمان; نکند که گاهی سیر وگاهی گرسنه بمانند; نکند که در حضور شما، در اثر عدم رسیدگی از بین بروند.
خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه وسفارش پیامبر شما هستند. وی همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی سهمیه ای از ارث برایشان قرار خواهد داد.
والله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم.و الله الله فی الصلاة فانها عمود دینکم.و الله الله فی بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا.
خدا را خدا را در توجه به قرآن; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشی گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز، که ستون دین شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام که زنده هستید آن را خالی نگذارید، که اگر خالی گذارده شود مهلت داده نمی شوید وبلای الهی شما را فرا می گیرد.
والله الله فی الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فی سبیل الله. وعلیکم بالتواصل والتباذل وایاکم والتدابر و التقاطع. لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم.
خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهای خویش در راه خدا. وبر شما لازم است که پیوندهای دوستی ومحبت را محکم کنید وبذل وبخشش را فراموش نکنید واز پشت کردن به هم وقطع رابطه برحذر باشید. امر به معروف ونهی از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند وسپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد.
سپس فرمود:
ای نوادگان عبد المطلب، نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید ودر خون مسلمانان فرو برید وبگویید امیرمؤمنان کشته شد واین بهانه ای برای خونریزی شود.
...الا لا تقتلن بی الا قاتلی. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول:«ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور». (2)
آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. وزنهار که او را مثله نکنید(گوش وبینی واعضای او را نبرید)، که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:«از مثله کردن بپرهیزید، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد».
پی نوشتها:
1- ابو حاتم سجستانی، المعمرون والوصایا، ص 149; تاریخ طبری، ج 6، ص 85; تحف العقول، ص 197; من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 141; کافی، ج 7، ص 51; در مروج الذهب، (ج 2، ص 425) قسمتی از آن نقل شده است; مقاتل الطالبیین، ص 38.
2- نهج البلاغه، نامه شماره 47.
...
با این که خودش گفته بود: مسلمان را چه باک مظلوم واقع شود آن هنگام که در دین خود ثابت بماند1، اما دیگر از حد گذرانده بودند. امیر، سوز دلش این گونه فریاد می کرد:از کمک و عطایا کم نگذاشتم، اما یاری ام نمی کنید. پراکنده شدید و به اختلاف روی آورده اید. نه به من راضی می شوید و نه علیه من شورش می کنید. اکنون از مرگ بهتر آرزو ندارم.2
*
از بزرگی شنیده بودم که در خطبه ها به صورتش سیلی می زد، اما ندانستم کجا نوشته است. مرور مظلومیتش گفته آن عزیز را باورم داد: والله دوست دارم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و به پیامبرش ملحق سازد.3
پیامبر هم تاب نیاورده بود. شبی که ضربت خورد، به خوابش آمد؛ تسلی اش این بود:نفرینشان کن علی!4
*
مردم سست تر از آن بودند که فکرش را بشود کرد. گفته بود:همانا ملت ها صبح می کنند، در حالی که از ستم رهبرانشان در وحشتند؛ من اما صبح می کنم در حالی که از ستمگری پیروان خود وحشت دارم...
شما را به مبارزه دعوت می کنم، هنوز سخنم به آخر نرسیده، متفرق می شوید و در لباس پند و اندرز یکدیگر را فریب می دهید تا اثر سخنانم را از بین ببرید...
صبحگاهان کجی هایتان را راست می کنم، شامگاهان به حالت اول باز می گردید. بسان کمان سختی که نه کسی می تواند راستش کند و نه راستی بردار است5
در طلب حقش کوتاهی نکرد. وظیفه اش می دانست:همانا من تنها حق خود را مطالبه می کنم. حقی که شما حائلش شدید و دست ردّ بر سینه ام زدید6
دوستان دشمن شاد کن بیشتر آزارش می دادند. مثل خوارج:به خدا قسم، همیشه از حق خود محروم بودم و پس از پیامبر آنچه شایسته اش بودم، به دیگری دادند.7 پس از نهروان هم گفته بودشان:شما در گرفتن حق من سستی کردید.8
طلحه و زبیر از یاران پیامبر بودند، در حقشان فرمود:خدایا، این دو، مثلاً پیوند مرا گسستند، بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند. مردم را علیه من شوراندند. پیش از جنگ از آنان خواستم تا بازگردند و تا شروع نبردم منتظرشان بودم، اما به نعمت پشت پا زدند.9
به اشعث بن قیس هم حرف دلش را گفته بود:عجبا! درد بی درمان شده اید؛ امید داشتم که به وسیله شما دردها را درمان کنم. مانند کسی شدم که خاری در پایش باشد و بخواهد با خار دیگری آن را در آورد،10 درحالی که می داند خار در تن او بیش تر شکند و برجای بماند. خدایا! طبیب این درد مرگبار به جان آمده و آب رسان ایو شوره زار ناتوان شده است.11
*
کوفیان بی خردان سست ایمان بودند، آن قدر اتمام حجت کرد تا آن جا که با نصیحت کاری پیش نمی رفت.
مردنماها! کودک صفتان بی عقل! کاش هیچ وقت شما را نمی دیدم و نمی شناختم. اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد!12
ای مردم بی اصل و ریشه! برای یاری خدا منتظر چه هستید؟ آیا دین ندارید که شما را گرد هم آورد یا غیرتی؟13
چقدر مداراتان کنم؟ پیراهن پروصله ای هستید که هر چه می دوزم از سوی دیگر پاره می شود. به خدا! ذلیل است کسی که شما یاری دهندگان او باشید.14
آن قدر فسادشان ریشه دوانیده بود آن قدر که دیگر هدایتشان هم به صلاح نبود:من می دانم که چگونه باید شما را اصلاح کنم. اصلاح شما را با فاسدکردن روح خویش جایز نمی دانم.15
*
می دانست که آن روز قدرش را نمی دانند. بارها گفته بود:فردا قدر امروز را می دانید و پی به رازم می برید. آن گاه که جای مرا خالی دیدید و حسرتم خوردید...16
*
حق داشت بگوید راحت شدم؛ تا سرش را شکافتند، ندا سر داد:رستگار شدم. مناجاتش هم همین بود از اول:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...17
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، نامه 28
2. خطبه 180
3. خطبه 116
4. خطبه 70
5. خطبه 97
6. خطبه 172
7. خطبه 6
8. خطبه 97
9. خطبه 137
10. ضرب المثلی است برای کسانی که بیهوده تلاش می کنند.
11. خطبه 121
12. خطبه 27
13. خطبه 39
14. خطبه 69
15. همان
16. خطبه 149
17. مناجات شعبانیه.
با توجه به انیکه روزه با بسیارى از برنامههاى مثبت و سازنده پیوند دارد، بىفایده نیست که برادران و خواهران، از ارزش روزه و روزهدار آگاه شده، ایمان آنان و عشق و محبتشان باین فرمان کمنظیر الهى بیش از پیش گردد.
کلمه رمضان از لغت رمض گرفته شده، و دانایان لغت رمض را به دو گونه توجیه توجیه کردهاند.
1- تابش نور خورشید، با حرارت هرچه تمامتر بر ریگ و سنگ.
2- باریدن باران شدید در اوخر پائیز.
اگر رمضان بمعناى اول باشد، باید گفت: روزه واقعیتى است که همچون حرارت شدید مفاسد و پلیدیها، و تجاوزات و طغیانهاى غرائز را مسیوزاند، و آدمى را به میدان پاکى نزدیک میکند.
و اگر به معناى دوم باشد باید گفت: روزه همچون بارانى که طبیعت را شستشو میدهد، روان انسان را از آلودگى پاک کرده، و بآدمى نیروى مقاومت داده، و جسم را از خطرات رسوبات غذائى به سنگر امان میبرد و به همین معنا روایتى از رهبر اسلام (ص) رسیده آنجا که فرمودهاند.
ارمض اللّه فیه ذنوب المؤمنین، رمضان زمانى است که خداوند بخاطر عمل روزه مردم مؤمن را شستشو داده و پاک میکند.
1- خیل صائم: اسبانى که از خوردن باز ایستادهاند.
2- رجل صائم: انسانى که از خوردن و آشامیدن و حرکت و گفتن خوددارى کرده.
صوم رمضان یعنى، خوددارى کردن از آنچه شرع و مکتب اللّه اجازه نداده و بىتردید گروه خوددارى در پیشگاه الهى، بخاطر اجراى فرمان دوست از اعتبار خاصى برخوردارند، و نزد پروردگار و وجدان خویش رو سپیدند.
على علیه السلام میفرماید: بهنگامیکه آدم بزمین آمد، تابش خورشید چهره دل آرایش را تیره کرد، آدم از این پیش آمد، دلگیر بود، جبرئیل بر او نازل شد و بحضرتش گفت:
میل دارى رویت سپید گردد، گفت آرى، عرضه داشت: روز سیزده و چهارده و پانزدهم ماه را روزه بگیر هر روزیکه روزه گرفت یک سوم کبودى پوست از بین رفت و به روز سوّم تمام چهره سپید شد، اگر در این روایت جاى تاؤیل باشد باید گفت روزه عامل بدست آوردن آبرو و اعتبار در پیشگاه خداست.
رمضان زمانیست که ابتدایش رحمت، و دهه دومش زمان غرق شدن در رحمت و عاقبتش آزادى از آتش جهنم است، این آزادى از عذاب آخرت، عکسالعمل آزادى انسان از سوء خلق، طغیان غرائز و شهوات و بد کردارى بوسیله روزه ماه رمضان است، روزهاى که همراه با شرایط انجام گرفته باشد.
پیامبر عزیز در خطبه جمعه آخر شعبان، در توضیح برنامههاى رمضان چنین فرمودند: ماهى بر سر شما سایه میافکند، که در ظرف آن لیلة القدر دارد، شب قدرى که از هزار ماه با ارزشتر است.
خداى بزرگ روزه این ماه را بر شما واجب نموده، و یک نماز مستحب را در شب آن مساوى با هفتاد نماز در شبهاى دیگر قرار داده، آنکس که در این ماه بکار نیکى دست بزند و برنامه خدا پسندانهاى انجام دهد ثوابش برابر با واجبى از واجبات خداست، و هر کس عمل واجبى انجام دهد. اجرش باندازه هفتاد واجب در وقت دیگر است.
آرى اى مردم، رمضان ماه استقامت، و فراهم آوردن نیرو است، و مزد مردم با استقامت و نیرومند بهشت است «1».
رمضان ماه مساوات است، ماهیکه باید ثروتمندان مادى و معنوى به تمام کمبودهاى مردم تهیدست رسیدگى کنند، و دردهاى معنوى و اقتصادى را در درمان نمایند، در این ماه نباید گروهى سیر و دستهاى گرسنه باشند، عدهاى غرق در هدایت، و قشرى گرفتار ضلالت، در این ماه است که خداوند روزى بندگان فرمانبر را زیاد میکند، و این مسئله واقعیتى است که قرآن از آن خبر داده «آنگاه که مردم خویشتندارى بدست آرند، و از گناه و نافرمانى بپرهیزند، تمام درهاى برکات آسمان و زمین را برویشان میگشائیم» «2».
رهبر اسلام ص میفرماید: در رمضان چهار برنامه از خداوند بخواهید، دو برنامه براى جلب عنایت حق، و دو برنامههائیکه از آن بىنیاز نیستید، اما دو برنامه اول یکى قرار گرفتن در حصار توحید و دور شدن از شرک و دوم بازگشت از گناه و ورود بحوزه توبه، و دو برنامهاى که از آن بىنیاز نیستید، یکى طلب بهشت، و دیگر آزادى از آتش جهنم.
پیامبر عزیز میفرمود: هر آنکس که ماه رمضان را درک کند، و خود را در مسیر آمرزش حق قرار ندهد، در کدام زمان میخواهد به جبران کمبودها برخیزد.!
و نیز فرمود: اگر خداوند بآسمانها و زمین در چنان زمانى اجازه سخن گفتن دهد. به تمام روزهداران میگفتند برنامه شما به بهشت منتهى میگردد، و باز فرمودند: براى بهشت درى است به نام ریان و آن اختصاص بروزهداران دارد، آخرین روزهدارى که از آن وارد شود بسته میگردد.
پیامبر بزرگ میفرمود: روزهدار اگر غیبت نکند، و بخوابد، خوابش عبادت است.
رسول گرامى صلى اله علیه و آله بمردم فرمود: طرحى را به شما بیاموزم که انجامش شیطان را از شما دور خواهد کرد به دورى بین مشرق و مغرب پاسخ گفتند آرى فرمودند: روزه رویش را سیاه میکند، دستگیرى از تهیدستان پشتش را میشکند، دوستى در راه خدا، و تحمل رنج عمل شایسته ریشهاش را میکند و توبه و بازگشت بحق رگ و پى او را جدا میکند براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدن روزه است.
پیشوارى اسلام فرمود: به هنگام رمضان در تابستان چون رنج تشنگى بانسان روى آورد، خداوند هزار ملک را مأمور آدمى میکند تا بهشت و نعمت الهى را باو بشارت دهند و او را نوازش کنند و چون افطار گردد خطاب میرسد چه بوى خوشى دارى، سپس بملائکه میفرماید: شاهد باشید مغفرتم را نصیبش کردم.
و نیز فرمود: آنکس که از روى ایمان و عشق به خدا روزه بگیرد و حسابگر باشد و گوش و چشم و زبان را از گناه بازدارد، در حوزه رحمت گذشته و آینده الهى قرار گیرد، و اجر ثابت قدمان نصیبش میشود «3».
امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید: روزه جسد خوددارى از غذاست ولى با اراده و اختیار خویش البته براى جلب مزد و فرار از عذاب، و روزه روان، خوددارى حواس پنجگانه است از گناه و پاک داشتن دل از تمام عوامل شر، و روزه دل نیکوتر است از روزه زبان و روزه زبان بهتر است از روزه شکم «4».
از مجموع روایات استفاده میشود، که روزه عمل سادهاى نیست و تنها گرسنگى و تشنگى مایه بوجود آمدن حقیقت روزه نمیباشد، بلکه روزه بزرگترین میدان تمرین براى پاکسازى جسم از امراض گوناگون، و تزکیه روان از مفاسدا خلاقى، و منور کردن دل به نور خداست.
با چنین روزهاى روزى فراوان میگردد، و اجتماع سالم گشته و آدمى در پیشگاه حق کسب آبرو میکند، و در جهان بعد از بهشت بهرهمند شده، و از عذاب جهنم دور خواهد ماند.
آثار خودنگهدارى
در قسمتى از مسائل گذشته، خصوصا در توضیح برنامه روزه دانستیم که اجراى فرمان حق، و پیروى از دستور، و آراسته شدن بعمل صالح، در آدمى ایجاد نیروى مقاومت میکند، و انسان را براى مبارزه با حوادث خطرزا آماده مینماید.
مردمیکه در سایه اجراى برنامههاى مثبت داراى نیروى خودنگهدارى میشوند، سعى دارند، در برابر هجوم حوادث ضد انسانى به حفظ سرمایههاى سعادتآفرین برخیزند، و بدشمن اجازه دستبر ندهند، و در حقیقت کمترین اثر نیروى خودنگهدارى، برجا ماندن ریشه هاى سعادت و فضیلت در دو قلمرو فرد و اجتماع است، دشمنان درونى و بیرونى هیچگاه بسنگر استراحت نخواهند رفت، آنان بطور دائم در انتظار فرصتاند، که انسان را از مسیر الهى جدا کرده و بپرتگاه سقوط بکشانند، این انسانا ست که باید در برابر دشمنان مجهز بوده و همیشه در مقام دفاع از کیان خویش باشد، و باید همه مردان و زنان این نکته را بدانند که بهر ندازه توان و نیروى آدمى بوسیله حرارت ایمان و عشق بالله و اجراى فرامین آسمانى زیاد گردد نیروى دشمنان و دستیارانشان براى آفریدن خطر کم میشود و اتفاقا قرآن مجید باین معنا اشارت کرده، آنجا که از قول یکى از خطرناکترین دشمنان انسان ابلیس نقل میکند: فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الّا عبادک منهم المحلصین. ترجمه: بار خداوندا به عزتت سوگند تمام مرد و زن را بگمراهى میبرم مگر آنانکه نیروى ایمان و توان عملشان از هر آلودگى پاک است، آنان گروهى هستند که من با تمام قدرتم در دستبرد بآنان سخت عاجز و ناتوانم: شما میتوانید این معنى را در خود تجربه کنید، فرض کنید به گناهى عادت دارید، و مقاومت شما در برابر آن گناه و عوامل تحریککنندهاش صفر است، شیطان یا هواى نفس بآسانى بشما مسلط است، و شما همیشه مغلوب آن گناه هستید، تصمیم میگیرید خود را از آن گناه پاک کنید، وقت تصمیم ابتداى مبارزه است، هم اکنون باید در برابر دشمن مجهز شوید تا آنجا که دشمن از پا درآید، تجهیزات عبارت است، از یاد خدا، توجه بزبان گناه، و توجه بعکسالعملهاى خطرناک گناه در دنیا و آخرت، عزم راسخ براى ترک گناه، و امور دیگریکه شما را در این راه کمک میدهد، با جمع کردن تجهیزاته علیه دشمن، براى اولین بار که در برابر گناه قرار میگیرید با زحمت زیاد از هجوم پلیدى خود را حفظ میکنید، بار دوم فرار از گناه براى شما آسانتر میشود، دفعات دیگر سادهتر، تا جائیکه مقاومت شما بآنجا میرسد که اگر عوامل گناه بزیباترین قیافه در برابر شما جلوه کنند، چنان حالت انزجارى بشما دست میدهد که اتگار با مالک دوزخ روبرو شدهاید، اینجاست که حس میکنید توان شما براى خویشتندارى فوقالعاده شده و نیروى دشمن بصفر رسیده!!
بنابراین شما با دشمن در مسئله مقاومت عکس یکدیگر هستید هرچه نیروى شما بیشتر شود نیروى دشمن کمتر میگردد، و هرچه نیروى شما کمتر توان دشمن فوقالعادهتر میشود.
میگویند: شخصى ابلیس را در خواب دید، در اطاقى قرار دارد که از سقف آن اطاق از نازکترین نخ تا زنجیرهاى دانه درشت سخت و محکم آویخته، گفت: این چه بساطى است، ابلیس پاسخ داد: این نخها و زنجیرها وسیله صید کردن است، بسیارى از مردم بخاطر نداشتن ایمان و عمل، یا بعلت سستى عقیده و کمبود فعالیتهاى مثبت با نخى نازک که بر گردن آنان همچون کمند میاندازم در دام من قرار میگیرند، و این زنجیرهاى گران و سخت براى بدام افکندن مردم مؤمن و مخلص است، اما مخلصین از افتادن بدام من درا مانند، من دوبار با این زنجیر گران خواستم مرجع بزرگ شیخ مرتضى انصارى را از خدا جدا کرده و در هلاکت قرار دهم، اما در هر دو بار این زنجیر سخت را هم چون خمیر نرم از هم گسست و خویش را از خطر نگاهداشت!!
نوشتهاند: ابن سیرین جوانى بود زیباروى، در بازار شام بشغل بزازى اشتغال داشت، زنى جوان و زیبا چهره بدو مراجعه کرد، و از او خواست پارچههاى گوناگونى را بخانه وى بیاورد، تا در آنجا با داشتن فرصت کافى آنچه میخواهد انتخاب کند.
ابن سیرین بهنگامیکه وارد خانه شد تمام درها را بسته دید، تازه برایش روشن شد که بدام افتاده، بزن گفت از خدا بترس، شرم و آزرم کجا رفته، مگر نمیدانى قرآن و سنت از گناه زنا بشدت نهى کردهاند، زن گفت آنچه میگوئى واگذار، تا کامم برنیاورى از این خانه راه خروج ندارى، ابن سیرین با او مهربانى کرد و در عین لطف و محبت از او خواست اجازه دهد براى رفع حاجت بدستشوئى برود، چون بمحل قضاى حاجت رسید سراپایش را آلوده کرد و با آن کیفیت با آن زن روبرو شد، زن از این قیافه و وضع او بشدت متنفر گشت و از او خواست هرچه زودتر خانه را ترک کند، ابن سیرین با خوشحالى هرچه تمامتر از خانه خارج شد، و بمزد مقاومتى که در برابر هواى نفس و وسوسه ابلیس بخرج داد آراسته بدانش تعبیر خواب شد. «5»
جهاد اکبر
على علیه السلام میفرماید: پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله گرهى از مسلمانان را بجگ فرستاد، زمانیکه بازگشتند فرمود:
مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى علیهم الجهاد الاکبر، قیل یا رسول اللّه و ما الجهاد الاکبر قال جهاد النفس ثمّ افضل الجهاد من جاهد نفسه الّتى بین جنبیه. «6»
ترجمه: آفرین بر مردمیکه جنگ کوچک را بپایان بردند، ولى جنگ بزرگ بر عهده آنان باقى مانده، پرسیدند جنگ بزرگ کدام است، فرمود مبارزه با نفس، سپس ادامه داد: پربهرهترین جنگ مبارزه با نفس است که بین دو پهلو قرار دارد.
از دشمنان بسیار خطرناک، و زیانآوریکه بشر در تمام دوره حیات و در هر شرطى از شرایط با آن روبرو بوده، چهرهایست که قرآن مجید از آن تعبیر بهواى نفس کرده است. «7»
هوا عبارت است از طغیان نفس و عدم قناعتش در برابر آنچه بطور قانونى برایش فراهم شده.
انسان در عین اینکه روزى و بهره مادیش از جانب حق مقرر شده ولى دستور دارد بهرهاش را از خوان طبیعت در سایه کار و کوشش و فعالیت و زحمت بدست آورد، سپس باندازه نیاز از دسترنج خویش استفاده کند و مازادش را در راه الهى اتفاق کرده و خلاءهائیکه براى خانوادههاى مسلمان و اجتماع اسلامى هست پر کند، اما اکثر مردم باین شکل قانونى نیستند، بهنگام قدم گذاشتن در حوزه حیات و روبرو شدن با عوامل مادى، و بقول قرآن زینت حیات و مظاهر فریبنده، و صورتهاى بىسیرت در صفحه نفسش بسیارى از خواستههاى نامشروع و غیرقانونى و آمال و آرزوهاى عجیب و غریب نقش مىبندد و او را براى بچنگ آوردن برنامههاى بیشتر اگر چه بنابودى حق حیات و مال و منال و آبروى دیگران تمام شود تحریک مینماید، آنگاه در مرز ستم بهمنوعان قرار گرفته و تبدیل بمنبع شر خواهد شد، این نکته ناگفته نماند که نفس در میدان وجود انسان داراى ارتش مجهزیست که میتوان گفت همه وجود انسان ارتش نفس است، ارتشى منتظر فرمان، چنانچه نفس داراى تربیت و پاکى باشد، ارتشش در راه حق و حقیقت بدو کمک میکند و اگر داراى هوا، نیرویش در راه گمراهى و رذیلت بیاریش برمیخیزد.
بهنگام طغیان هواست که انسان دچار گناهان گوناگون و بیشمارى میشود.
تیز کردن دندان براى حمله بمظلوم، تأمین نیرو براى بیغما بردن سهم دیگران، ارضاء غریزه جنسى از طرق نامشروع، گرفتار آمدن بدام ریا براى ازدیاد مال و قرار از کار، کشتن بىگناه، آلوده شدن بانواع پلیدیها براى حفظ مقام و موقعیت پوشالى، غرق گشتن در مسائل مادى و ... همه و همه محصول هواى نفس و فرمانبردن از آنست.
در برخورد و روبرو شدن با هواى نفس جهت زندگى معلوم گشته و مسیر آدمى مشخص میگردد، چنانچه در این میدان آدمى محکوم و مغلوب هواى نفس شود، تبدیل به پستترین و شریرترین موجود زنده گشته و در جهان بعد هیزم جهنم خواهد شد، و اگر مالک هوا گردد حیاتى بر اساس پایههاى فضیلت برپا خواهد کرد و در عالم بعد از زیباترین چهرههاى اهل بهشت خواهد بود.
قرآن هم همین معنا را بازگو میکند، آنجا که میفرماید: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى: آنکس که بخاطر ترس از مقام ربوبیت، نفس را از تجاوز و طغیان باز دارد جایگاهش بهشت است.
میدانید که براى جنگ با دشمنان بیرون، انسان توان و نیرو لازم دارد، و آن نیرو عبارتست از انواع اسلحههاى مادى و آگاهى از تاکتیکهاى نظامى، ولى براى مبارزه با هواى نفس که جدا در رأس تمام دشمنان بشر قرار دارد، از هیچیک از نیروهاى مادى نمیتوان کمک گرفت، در این میدان نیروئى مافوق تمام نیروهاى لازم است چون این دشمن خطرناکترین و پرزورترین دشمنان است و آن نیروى مافوق بنا به عقیده قرآن چیزى جز تقوا و بعبارت فارسى خودنگهدارى نیست.
البته بدست آوردن نیروى خودنگهدارى محصول برنامههاى متعددیست که انسان باید از سنین کودکى براى خویش فراهم آورد.
در اینجا ممکن است بپرسید کودک چگونه براى تحصیل این نیرو برخیزد؟ باید گفت پدران و مادران، آموزگاران و دبیران، دانشمندان و نویسندگان و خلاصه همه مربیان براى ایجاد این نیرو در کودکان که نسل آینده را در زمانى تشکیل میدهند. خطیرترین مسئولیت را بعهده دارند، و اگر در جنب این نونهالان معصوم و نسل بیگناه مربیان بیتفاوت باشند و یا تنها بامور ظاهر اطفال توجه داشته باشند ملت و مملکت غرق در فساد خواهد شد و بىتردید گناه بزرگ بهدر رفتن نیروهاى انسانى بگردن مربیان است.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که خود انسان اساسىترین نقش را در فراهم آوردن نیروى خودنگهدارى بعهده دارد، و باید بیدار باشد که اصول انسانىاش در معرض نابودى قرار نگیرد. چنانچه خداى ناخواسته پدر و مادر، معلم و دبیر، و سایر مربیان انسانى در این زمینه کوتاهى کنند، بهنگامیکه انسان بعقل آید و داراى نیروى تشخیص شود، باید خود بجستجو برخیزد، و دامن یک مربى الهى را بچنگ آرد و خویش را از مرز هلاکت برهاند.
اما برنامههائیکه باید در فراهم ساختن نیروى خودنگهدارى مورد توجه مربیان و خود انسان قرار گیرد عبارتست از:
1- فراگیرى مقررات و قوانین سازنده و رشددهنده برنامههاى انسانى.
2- اندیشه در عمل و عاقبت آن.
3- توجه بپروردگار و صفات او.
4- شکوفا کردن خصائل انسانى و اخلاقى از قبیل کرامت نفس، شرف، غیرت، حمیّت، حیا، و ...
5- تمرین برنامههاى پسندیده و مثبت.
6- همنشینى با عاشقان حق و اولیاء خدا.
7- دورى جستن از عوامل تحریککنندهاى که آدمى را بگناه و امیدارد و مخصوصا رفیق ناباب.
مربیان در فراهم آوردن این مقدمات براى پرورش کودکان سخت مسئولند، و آنان که از حوزه تربیت مربیان دور بودهاند پس از آگاهى باین قواعد نسبت بخویش فوقالعاده مسئولند.
گروهى عقیده دارند فساد در نسلهاى گذشته کمتر بود، اگر اینطور باشد باید گفت مسلمانان گذشته علاقه بیشترى بآئین حق داشتند و اینهمه عوامل فساد در اختیار آنان نبود، و نیکان ایشان بیش از بدان بودند، و بهمین خاطر نیروى خودنگهدارى در آنان قویتر و پرتوانتر بود، آنان همیشه سعى داشتند، با مقدمات سازنده تقوا در ارتباط باشند، از اینجهت مردمى بودند قانع بحق خود پرهیزگار و پاکدامن، درستگو و درستکردار، ولى امروز کمتر کسى را مىبینیم که آلوده به گناه یا گناهانى نباشد، نیروى خودنگهدارى در نسل امروز ضعیف است، اکثر مردم در برابر عوامل تحریک و ترغیب بگناه محکومند و ضعف و محکومیت اینان، حوزه زندگى را دچار مشکلات فراوانى کرده است.
خوشبختانه مردم مسلمان و مخصوصا شیعه در سایه رهبرى قائد عظیم الشأن اسلام، و مرجع بىنظیر تاریخ، و متفکر قرن، و روح دین، و رعد خدائى علیه بیداد و ستم، و انقلابىترین چهره انسانى و دینى علیه بىدینى حضرت امام خمینى بعلل و عوامل مشکلات زندگى پى برده، و از فرهنگ وارداتى غرب و استعمارى روى گردانده و بتدریج آمادگى خود را براى بازگشت باصول اسلام نشان میدهد، و هم اکنون طلیعه فراهم آوردن نیروهاى مادى و معنوى براى بیرون راندن دشمنان بیرونى، و درونى از میدان حیات آشکار است و مرد و زن مخصوصا، نسل جوان در سایه مربیان دلسوز درصدد فراهم آوردن مقدمات ایجاد تقوا و نیروى خودنگهداریند، و امید میرود که در سایه این توبه واقعى و بازگشت بحق، و تکاپوى مثبت به نتایج درخشانى برسند. «8»
راستى آنانکه در مبارزه با هوا پیروزند، وجودشان براى خود و دیگران منبع خیر و برکت است و البته این مبارزه و جنگ از اهمیت بسزائى برخوردار است، چنانچه نتائجش نیز داراى ارزش فوقالعاده است و بهمین خاطر پیامبر بزرگ از این مبارزه تعبیر به جهادا کبر کرده است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سفینة البحار ج 2 ص 67
(2)- الاعراف 96
(3)- روایات نقل شده بیشترش در ج 2 سفینة البحار باب صوم است.
(4)- غرر الحکم ص 460
(5)- سفینة البحار ج 1 ص 678
(6)- سفینة البحار ج 1 ص 197
(7)- نازعات 40
(8)- در سوق دادن مردم ایران به انواع گناهان سلسله پهلوى مؤثرترین عامل بود و این سلسله با رهبرى قاطعانه حضرت امام خمینى و نیروى عالى ملت ایران با تمام شئونش سرنگون شد و ملت و جامعه ما درا ین روزها با کوششى خستگىناپذیر براى آبادى دنیا و آخرت خود در فعالیّت است، این پیروزى در ماه بهمن 1357 شمسى بارادة الله نصیب مردم ایران شد.
اصول بحث:
1- اثبات اصالت روح
2- اثبات نیازمندی های انسان
3- ضرورت تفریحات و شادی ها
1- اثبات اصالت روح
پیش از پیشرفت علوم و بخصوص علم روانشناسی و اکتشافات و تجربیات شگفت پیرامون روح و روان آدمی، بسیاری باور نداشتند که روح آدمی، به گونه ای مستقل وجود دارد،
و قابل کشف و شناسائی است،
و تنها به جسم و تن انسان ها نظر دوخته و نیازها و نیازمندی های انسان را با دیدگاه مادّی ارزیابی می کردند.
و باور نمی کردند که روح آدمی چونان جسم او، بیمار می شود،
زنگار می گیرد،
افسرده می شود،
و می تواند نقش تعیین کننده ای در سرنوشت انسان داشته باشد.
بسیاری باور نمی کردند که:
روح انسان اصالت دارد،
استقلال دارد،
و حالات گوناگون آن در تن آدمی تأثیر فراوان دارد.
نه روح و روان را باور داشتند،
و نه بیماری های روانی را می شناختند،
و نه راه های درمان روح را می پذیرفتند.
برخی دیگر گرچه در وجود روح تردید نمی کردند اما آن را بازتاب جسم، آثار طبیعی خون، و یکی از حالات تن آدمی به حساب می آوردند.
در صورتی که در تعالیم پیامبران الهی و رسول گرامی اسلام، و از منظر و نگاه امام علی علیه السلام تن آدمی مستقل و جدای از روح و روح انسان نیز دارای اصالت بوده و جدای از تن وجود مستقل دارد.
گرچه در یکدیگر تأثیر می گذارند،
و از هم تأثیر پذیرند،
امّا هر کدام دارای اصالت و استقلال می باشند،
این حقیقت چهارده قرن قبل در نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بخوبی مطرح شده است،
که امام علی علیه السلام فرمود:
مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ
***
«کسی چیزی را در دل پنهان نکند جز آن که در لغزشهای زبان، و رنگ رخسار، آشکار خواهد شد.»(1)
***
* پس روح آدمی به گونه ای مستقل وجود دارد.
* دچار انواع بیماری ها می شود.
* و شناخت بیماری های روانی و درمان آن یکی از ضرورت های زندگی انسان است.
* و نمی شود روح و حالات آن را در زندگی انسان نادیده گرفت.
قرن ها گذشت؛
و علم روانشناسی و روانکاوی (پسی کانالیز) و رونق گرفت.
و روانشناسی در تمام اقسام و جوانب زندگی انسان حضور پیدا کرد.
و کشفیّات و تجربیّات انسان ها در مراکز پژوهشی به بار نشست،
دانشمندان جهان آرام، آرام، به اُفُق نورانی علوم و معارف اسلامی و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه نزدیک شدند و باور کرده اند که:
روح بگونه ای مستقل وجود دارد.
و دارای نیازها و نیازمندی هاست.
و دارای امراض و آفت هاست.
و چونان تن آدمی باید درمان شود،
و از آفات و موانع رشد کناره گیرد،
و باور کردند که:
ای برادر تو همه اندیشه ای *** مابقی تو استخوان و ریشه ای
امام علی علیه علیه السلام در خطبه ی 24/1 نهج البلاغه ابتدا از آفرینش تن آدمی سخن گفت که:
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا، وَعَذْبِهَا وَسَبَخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بالمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ، وَلاَطَهَا بِالبَلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ، وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ: أَجْمَدَهَا حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ، وَأَصْلَدَهَا حَتَّی صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَأجَلٍ مَعْلُومٍ،
***
«سپس خداوند بزرگ، خاکی از قسمت های گوناگون زمین، از قسمت های سخت و نرم، شور و شیرین، گِرد آورد، آب بر آن افزود تا گِلی خالص و آماده شد، و با افزودن رطوبت، چسبناک گردید، که از آن، اندامی شایسته، و عضوهایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید.
آن را خشکانید تا محکم شد، خشکاندن را ادامه داد تا سخت شد، و تا زمانی معیّن، و سرانجامی مشخّص، اندام انسان کامل گردید.»(2)
***
و سپس آفرینش روح، و چگونگی ورود آن به تن آدمی را با بیانی شیوا و نورانی توضیح می دهد که:
ثُمَّ نَفَخَ فِیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْساناً ذَا أَذْهَانٍ یُجیلُهَا، وَفِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا، وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا، وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا، وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، والأَذْوَاقِ والْمَشَامِّ، وَالْأَلْوَانِ وَالْأَجْنَاسِ، مَعْجُوناً بطِینَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَالْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَالْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِیَةِ، والْأَخْلاطِ المُتَبَایِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ والْبَرْدِ، وَالْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ،
***
«آنگاه از روحی که آفرید در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد، دارای نیروی اندیشه، که وی را به تلاش اندازد، و دارای افکاری که در دیگر موجودات، تصرّف نماید.
به انسان اعضاء و جوارحی بخشید، که در خدمت او باشند، و ابزاری عطا فرمود، که آنها را در زندگی بکار گیرد، قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد، و حواس چشایی، و بویایی، و وسیله ی تشخیص رنگها، و اجناس مختلف را در اختیار او قرار داد.
انسان را مخلوطی از رنگ های گوناگون، و چیزهایی همانند و سازگار، و نیروهای متضاد، و مزاج های گوناگون، گرمی، سردی، تری، و خشکی، قرار داد.»(3)
***
2- اثبات نیازمندی های انسان
پس از اثبات اصالت روح، دیدگاه علمی، معنوی انسان گسترش لازمی پیدا کرده به جهان اسرارآمیز روح و روان آشنا شده و توانسته است نسبت به مسائل روانی خود کنکاش بیشتری داشته باشد،
و در ارزیابی های حساب شده ی خود مباحثی را به نقد و بررسی گذاشته است که:
روح آدمی چونان جسم او دارای نیازها و نیازمندی هاست.
اگر جسم انسان دچار تشنگی و گرسنگی می باشد،
و نیاز به انواع و اقسام غذاها دارد،
و انواع پروتئین ها را باید به تن آدمی رساند تا سوخت و ساز (متابولیسم) بدن تحقّق یابد، و عوامل رشد و حیات تقویت شده تداوم یابد.
و نیاز به انواع داروها دارد،
تا خود را از آفات و میکروب ها و ویرس های خطرناک نجات دهد.
روح آدمی نیز دارای نیازمندی های فراوانی است.
اگر غرائز حیوانی مانند:
خشم، شهوت، لذّت، درست تأمین نگردند، و تعدیل نشوند.
اگر به تمایلات نفسانی توجّه نگردد.
و با لذّت های روا و بایسته، روح انسان تأمین نشود.
و در تفریحات سالم، و شادی های روح افزا، نیازهای روانی برطرف نشود،
روح دچار افسردگی می شود.
آفت زده می گردد،
و با طراوت و شادابی به حیات خود ادامه نمی دهد.
بنابراین از نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام هم باید نیازها و نیازمندی های روح و روان را تأمین کرد.
و هم بیماری های روانی را باید درمان نمود.
هم ابزار و وسائل رشد و تقویت و تقویت روح را باید با تفریحات سالم فراهم کرد،
و هم موانع و آفات رشد روح و روان را باید ریشه کن نمود که آن حضرت فرمود:
إِنَّ هذِهِ القُلُوبَ تَمَلُّ کَما تَمَلُّ الاَبدانُ، فَابتَغُوا لَها طَرائِفَ الحِکمَةِ.
***
«این دل ها همانند تن ها خسته می شوند، برای نشاط آن به سخنان تازه حکیمانه روی بیاورید.»(4)
***
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در برّرسی زندگی انسان های پاک و پرهیزکاران نیز لذّت های حلال، و تفریحات سالم را مطرح می فرماید.
که در نامه ی 4/27 به محمّد بن ابی بکر می نویسد:
وَاعْلَمُوا عِبَادَ اللهِ، أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَآجِلِ الْآخِرَةِ، فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ، وَلَمْ یُشَارِکُو أَهْلُ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ؛ سَکَنُوا الدُّنْیَا بَأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ، وَأَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ، فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ، وَأَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ.
ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ، وَالْمَتْجَرِ الرَّابِحِ، أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ، وَتَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللهِ غَداً فِی آخِرَتِهِمْ.
لاَ تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ، وَلاَ یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ.
***
«آگاه باشید، ای بندگان خدا، پرهیزکاران از دنیای زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند، با مردم دنیا در دنیاشان شریک گشتند، امّا مردم دنیا در آخرت آنها شرکت نکردند، پرهیزکاران در بهترین خانه های دنیا سکونت کردند، و بهترین خوراک های دنیا را خوردند، و همان لذّتهایی را چشیدند که دنیاداران چشیده بودند، و از دنیا بهره گرفتند آنگونه که سرکشان و متکبّران دنیا بهره مند بودند.
سپس از این جهان با زاد و توشه ی فراوان، و تجارتی پُرسود، به سوی آخرت شتافتند، لذّت پارسایی در ترک حرام دنیا را چشیدند، و یقین داشتند در روز قیامت از همسایگان خدایند، جایگاهی که هرچه درخواست کنند، داده می شود، و هرگونه لذّتی در اختیارشان قرار دارد.»(5)
***
و در دعا کردن به پیامبراسلام صلی الله علیه و اله و سلم از خداوند بزرگ می خواهد تا انواع لّذت های بهشتی را برای او فراهم آورد که در خطبه ی 7/72 نهج البلاغه فرمود:
اللَّهُمَّ افْسَحْ لَهُ مَفْسَحاً فِی ظِلِّکَ، وَاجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ الْخَیْرِ مِنْ فَضْلِکَ.
اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَی بِنَاءِ الْبَانِینَ بِنَاءَهُ، وَأَکْرِمْ لَدَیْکَ مَنْزِلَتَهُ، وَأَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ، وَاجْزِهِ مِنَ ابْتِعَاثِکَ لَهُ مَقبُولَ الشَّهَادَةِ، مَرْضِیَّ الْمَقالَةِ، ذا مَنْطِقٍ عَدْلٍ، وخُطْبَةٍ فَصْلٍ.
اللَّهُمَّ اجْمَعْ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُ فِی بَرْدِ الْعَیشِ، وَقَرَارِ النِّعْمَةِ، وَمُنَی الشَّهَوَاتِ، وَأَهْوَاءِ اللَّذَّاتِ. وَرَخَاءِ الدَّعَةِ وَمُنْتَهَی الْطُّمَأْنِینَةِ، وَتُحَفِ الْکَرَامَةِ
***
«پروردگارا! برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سایه ی لطف خود جای با وسعتی بگشای، و از فضل و کرمت پاداش او را فراوان گردان.
خداوندا! کاخ آیین او را از هر بنایی برتر، و مقام او را در پیشگاه خود گرامی دار، نورش را کامل گردان، و پاداش رسالت او را پذیرش گواهی و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده، زیرا که دارای منطقی عادلانه، و راه جدا کننده حق از باطل بود. بار خدایا! بین ما و پیغمبرت در نعمت های جاویدان، و زندگانی خوش، و آرزوهای برآورده، و خواسته های به انجام رسیده، در کمال آرامش، و در نهایت اطمینان، همراه با مواهب و هدایای با ارزش، جمع گردان!»(6)
***
و در راستای همین هدف ارزشمند و پاسخ دادن به نیازمندی های روح آدمی، رهنمود داد که:
* اگر مؤمنی را شاد کنید.
* اگر یتیمی را بخندانید.
* اگر لبخند بر لب انسان غم زده ای بکارید.
* اگر حُزن و اندوه از دلِ گرفتاری برطرف کنید.
به پاداش والای الهی خواهید رسید.
و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با یتیمان تلاش می کرد تا آنها را بخنداند که «خنده» یکی از نیازهای روحی انسان است.
امام علی علیه السلام سعی می کرد، فقرا و محرومین را شاد کند که «شادی» یکی دیگر از نیازهای روانی است.
و تلاش می کرد تا با پرداخت تا با پرداخت قرض وامداری،
خریدن خانه برای بی خانه دربدری،
فراهم کردن غذا برای گرسنه ای،
گُلِ شادی و لبخند را بر لبان آنها بکارد که خشنودی خدای خویش را آرزو داشت.
و اینها همه در راستای تحقّق برطرف کردن نیازمندی های روح انسان های نیازمند است.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با سخنانی حساب شده یاران را می خنداند،
یتیمان را با شیوه های گوناگون به خنده و شادی وامیداشت،
و خود خنده رو، لبخند بر لب، متواضع و فروتن بود.
بنابراین پس از اثبات روح،
و نیازمندی های روانی انسان،
رفع نیازها، و درمان بیماری های روانی، یکی از ضرورت های زندگی است.
3- ضرورت تفریحات و شادی ها
با اثبات اصالت روح وروان،
و حالات گوناگون آن،
و شناخت انواع بیماری های روانی،
و کشف شیوه های درمان،
همه ی متفکّران به این نتیجه رسیده اند که تفریحات سالم، و شادی ها برای تقویت روح آدمی یک ضرورت است.
* خندیدن و خنداندن
* شادی کردن و شادی آفریدن
* دلشاد و مسرور بودن
* بشّاش و خنده رو بودن
* لبخند بر لب داشتن
همه ی اینها به عنوان یک «ضرورت» در زندگی انسان نقش تعیین کننده دارد.
در اینجا دو طرز تفکر مطرح است.
گروهی اعتقاد دارند که شادی و شادمانی مطلق است، با هر وسیله ای، با هر ابزار و شیوه ای، می توان به شادی و شادمانی دست یافت.
و هر کاری مجاز است.
هر نوع ترانه و رقصی رواست
هرگونه گفتن و خندیدن درست است.
از این رو به انواع مسکرات، انواع مواد اعتیادآور، انواع رقص و آوازها، انواع قصّه ها و قصّه پردازی ها روی می آورند،
و به انواع آفات روانی دچار می گردند، و به جای رفع نیازهای روانی، دچار انواع بیماری های روانی می شوند،
و آنگاه در تداوم لذّت جوئی های بی حد و مرز به قتل و آدمی کشی، به فساد و فحشا، به ابتذال و مسخ ارزش ها و خودکشی و خودآزاری و دیگر آزاری مبتلا می شوند،
که بسیاری از بزهکاری ها و جرائم به شادی های بی حدّ و مرز باز می گردد،
مردم را مسخره می کنند تا بخندند.
آبروی دیگران را می برند تا شادی کنند.
دیگران را زجر و شکنجه می دهند تا خود شاد باشند.
و گروهی دیگر شادی و تفریحات را قانونمند می دانند، و در مرز حلال و «بایدها» تفسیر می کنند،
هر نوع شادی و تفریحی را مجاز نمی شمارند،
و در یک کلمه، «تفریحات سالم» را باور دارند.
تا مرز حرمت و آبروی دیگران محفوظ بماند.
تا شادی و خنده و تفریحات ما به دیگران صدمه ای، ضربه ای، وارد نسازد.
خنده و شادی و لذّت ها خوب است امّا نه با آزار و اذیّت دیگران.
شادمانی خوب است نه با زیرپا گذاشتن قوانین و مقرّرات اجتماعی و الهی،
چنانگه اگر آزادی قانونمند نباشد، هدفدار نباشد می تواند جامعه را به هرج و مرج بکشاند،
شادی ها و تفریحات نیز اینگونه اند.
باید ارزیابی کرد که کدام نوع شادی ضرورت دارد؟
کدام تفریح سالم و کدام ناسالم است؟
کدام خنده روا و کدام نارواست؟
کدام لذّت صحیح و کدامین دروغین است؟
امام علی علیه السلام تلاش داشت تا یتیمان را بخنداند،
بسیاری، نیازها و نیازمندی های یتیمان را از دیدگاه امور مادّی می نگرند،
که باید دارای مسکن و همسر و لباس و تغذیه مناسب شوند،
امّا امام علی علیه السلام به همان اندازه ای که به احتیاجات مادّی و جسمی یتیمان فکر می کرد، به رفع نیازها و کمبودهای روانی آنها نیز می اندیشید،
که دچار عقده های روانی، یا کمبودهای عاطفی نگردند.
در رابطه با یتیمان، تنها غذا را برای آنها نمی برد، بلکه با دست خود غذا در دهانشان می گذارد تا شیرینی گرفتنِ غذا از دست پدر را بچشند.
یتیمان را دور خود جمع می کرد،
و با انواع بازی ها، و صدای تقلیدی گوسفند آنها را می خنداند.
وقتی یتیمان را به منزل می آورد، و می خواست به آنها عسل بخوراند، انگشتان خود را می شست، و با انگشتان خود عسل در دهان یتیمان می گذارد که دو نوع شیرینی را بچشند:
شیرینی عسل
و شیرینی از دست پدر گرفتن
گرچه افراد ناآگاه به امام علی علیه السلام اعتراض می کردند، که این کارها در شأن شما نیست.
امّا امام علی علیه السلام به نکات ظریفی توجه داشت که امروز در علم روانشناسی، و روانشناسی کودک، و روانشناسی تربیتی، بسیار مورد توجّه است.
روانشناسان می گویند:
علل بزهکاری فرزندانی که پدر یا مادر را از دست دادند کمبود «عاطفه» است.
امام علی علیه السلام آنقدر به یتیمان توجّه داشت، و با آنها مهربانی می کرد که دیگران می گفتند:
لوددتُ اِنّی کُنتُ یتیماً
***
(ای کاش من هم یک یتیم بودم)(7)
***
پس باید شادی ها و تفریحات را چونان آزادی قانونمند کرد، و در مرزهای احکام الهی قرار داد.
امام علی علیه السلام در حکمت 257 سفارش می کند که:
سعی کنید تا دل ها را شادمان سازید، شادی ها را به خانه ها ببرید که فرمود:
یَا کُمَیْلُ مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ، وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ، فَوَالَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً، إِلَّا وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً.
فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ، حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الْإِبِلِ.
«ای کمیل! خانواده ات را فرمان ده که روزها در به دست آوردن بزرگواری، و شب ها در رفع نیاز خفتگان بکوشند، سوگند به خدایی که تمام صداها را می شنود، هر کس دلی را شاد کند، خداوند از آن شادی لطفی برای او قرار دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند.»(8)
***
آنگاه به اعتدال و میانه روی در شادی ها اشاره کرده نسبت به خنده های
انسان پرهیزکار در خطبه ی 26/193 می فرماید:
وَاِن ضَحِکَ لَم یَعلُ صَوتُهُ
«اگر می خندد، صدای او به خنده بلند نمی شود»
***
یعنی خنده هایی با صداهای بلند ناپسند است که قهقهه، به عربده تبدیل شود.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خنده و شادی را در حیوانات نیز مطرح می فرماید که، از نظر روانشناسی حیوانی، مهمّ و یک ضرورت می باشد.
در شرحِ حالِ طاووس در خطبه ی 15/164 شادی و سرور و خنده ی طاووس را مطرح می فرماید که:
یَمْشِی مَشْیَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ، وَیَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَجَنَاحَهُ، فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَأَصَابِیغِ وِشَاحِهِ؛ فَإذَا رَمَی بِبَصَرِهِ إِلَی قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ یَکَادُ یُبِینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهٍ، وَیَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدِّیَکَةِ الْخِلاَسِیَّةِ. وَقَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِیصِیَةٌ خَفِیَّةٌ،
***
«طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه می رود، دم و بال های زیبایش را برانداز می کند، پس با توجّه به زیبایی جامه و رنگ های گوناگون پروبالش قهقهه سر می دهد، امّا چون نگاهش به پاهای او می افتد، بانگی برآورد که گویا گریان است، فریاد می زند گویا که دادخواه است، و گواه صادق دردی است که در درون دارد، زیرا پاهای طاووس چونان ساق خروس دورگه ی (هندی و پارسی) باریک و زشت و در یک سو ساق پایش ناخنی مخفی روییده است.»(9)
***
بنابراین اصل «تفریحات سالم» و «شادمانی» برای روح آدمی یک ضرورت است.
مهم این است که در فرهنگ کاربردی امّت اسلامی درست تفسیر شود،
و جایگاه ارزشی خود را بازیابد.
پی نوشت :
1- حکمت 26 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
2- خطبه ی 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- عیون المواعظ و الحکم ص 350 ح 5951: واسطی(متوفای 600 هـ)
(2)- بحارالانوار ج74 ص 300 و 423: مجلسی (متوفای 1110هـ)
(3)- ربیع الابرار ج1 ص 97 و ص 312 و ج2 ص 297: زمخشری معتزلی (متوفای 538هـ)
(4)- منهاج البراعة، ج1 ص 22: قطب راوندی (متوفای 573هـ)
(5)- تحف العقول ص 67: ابن شعبة حرانی (متوفای 380 هـ)
3- خطبه ی 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف (مدارک گذشته)
4- حکمت 197 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- عقد الفرید ج6 ص 279: ابن عبد ربه مالکی (متوفای 328 هـ)
(2)- اصول کافی ج1 ص 48 ح1: کلینی (متوفای 328 هـ)
(3)- دستور معالم الحکم ص 23: قاضی قضاعی (متوفای 454 هـ)
(4)- ربیع الابرار ج1 ص 23 ب1: زمخشری معتزلی (متوفای 538 هـ)
(5)- نهایة الارب ج8 ص 181: نویری شافعی (متوفای 732 هـ)
(6)- روضة الواعظین ص 414: ابن فتّال نیشابوری (متوفای 508 هـ)
5- نامه ی 4/27 نهج البلاغه معجم الفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- کتاب الغارات ج 1 و 230 و 223 و 235 و 249: ابن هلال ثقفی (متوفای 283هـ)
(2)- تحف العقول ص 176 و 177: ابن شعبه حرانی (متوفای 380هـ)
(3)- کتاب مجالس ص 260 م 31 ح 3: شیخ مفید (متوفای 413 هـ)
(4)- کتاب أمالی ص 24- 25 م اول ح 31/31: شیخ طوسی (متوفای 460 هـ)
(5)- بشارة المصطفی ص 44: طبری شافعی (متوفای 553 هـ)
6- خطبه ی 7/71 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- غریب الحدیث ج1 ص 373 ح 37: ابن قتیبة(متوفای 276 هـ)
(2)- الغارات ج1 ص 159: ابن هلال ثقفی (متوفای 283هـ)
(3)- بحارالانوار ج74 ص 299 ح 5 ب 14: مجلسی (متوفای 1110 هـ)
(4)- ذیل الامالی ص 173 النوادر: ابوعلی قالی (متوفای 356 هـ)
7- بحارالانوار، ج41، ص 49.
8- حکمت 257 نهج البلاغه مهجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- غررالحکم ص 314/ ج3 ص 311: آمدی (متوفای 588 هـ)
(2)- کتاب مستطرف ج 1، ص 114: ابشیهی(متوفای 580 هـ)
(3)- ربیع الابرار، ج3، ص 194 ح 140 ب43: زمخشری معتزلی (متوفای 538 هـ)
(4)- منهاج البراعة ج3 ص 347: ابن راوندی (متوفای 573 هـ)
9- خطبه ی 15/164 نهج البلاغه مهجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
(1)- ربیع الابرار ج1: زمخشری معتزلی (متوفای 538 هـ)
(2)- کتاب النهایة ج1 ص 27 و ج3 ص 304: ابن أثیر شافعی (متوفای 606 هـ)
(3)- کتاب النهایة ج2 ص 140 و ج4 ص 191: ابن أثیر شافعی (متوفای 606هـ)
(4)- منهاج البراعة ج2 ص 133: ابن راوندی (متوفای 573 هـ)
(5)- شرح نهج البلاغه ج9 ص 266: ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656 هـ)
(6)- مجمع الامثال ج2 ص 12: میدانی (متوفای 518هـ)
روشن
یک شبی بیدار شود دولت بگیر!
ماه رمضان، بوی مخصوص خودش را دارد. بویی که با سفره مادربزرگ و آش رشته افطار و شله زرد نذری شب های قدر، گره خورده است. رمضان و شب های رمضان، بوی خودش را دارد. شب هایی که ضعف روز، هنوز کامل از تن در نرفته و با این حال، لذتی غریب دارد. سفره های افطاری دور هم، شب نشینی با رفقا، گل کوچک و شیطنت، چرت زدن پای منبر، قرآن سرگرفتن، و دست آخر مناجات و زمزمه با خدا. مناجاتی که انگار با همه دعاهای وقت های دیگر، فرق دارد. و شب هایی که انگار هزار شب می شود و بلکه باز هم بیشتر.نکته هایی برای خواب و بیداری
*خواب این شب ها خیلی مهم است و در انجام بهتر اعمال و عبادات، کمکتان می کند. حتما طوری برنامه ریزی کنید که به اندازه حداقل مورد نیاز بدنتان، که بین (4 تا 6)ساعت است، بخوابید.نکته هایی برای سحری
*سحری هم برای جسم مفید است و هم روح. تجربه بیدارشدن در دل شب برای یک مراسم آیینی را از دست ندهید.نکته هایی برای دعا و مناجات
*دعاهای مختلفی که درکتاب ها برای ماه مبارک یا هر روز و شب ماه نوشته شده اند، برای این نیست که «مفاتیح» را باز کنیم و از اول تا آخرش را بخوانیم. بلکه این ها را آورده اند تا هر وقت حال دعا داشتیم و نیاز به آن، دعایی برای آن حال و موقعیت در دسترسمان باشد.سحرخیزان تنها
*اولین گزینه، همان کوک کردن ساعت است. اگر یکی فایده ندارد، به فکر خریدن یا قرض کردن چند تا ساعت باشید و آن ساعت ها را در فاصله های دور از دستتان بگذارید که نتوانید توی خواب، خاموش شان کنید.شب های رمضان در کشورهای دیگر
جشن فانوس ها
شب های رمضان در خوابگاه
فقط یک شام زودهنگام
کی اهل معامله است؟
هزار ماه را به قیمت یک شب می دهند
آن شب جادویی
کجا برویم؟
مجالس شب های قدر، خیلی بیشتر از آن هستند که ما بتوانیم فهرست شان کنیم، چند جایی مثل مسجد ارگ و مهدیه تهران و مسجد بلال و کانون توحید، معرف تر از بقیه هستند. اما معمولا این جور جاها خیلی زود پر می شوند و باید بیرون بنشینید که غیر از سرما، سر و صدای اطراف هم مانع توجه به دعا و مراسم است. به علاوه، این که ممکن است از نوع این مجالس، خیلی خوشتان نیاید. شاید مناسب ترین پیشنهاد برای این شب ها، مجالسی باشد که در دانشگاه ها و خوابگاه ها برگزار می شود. مراسم مسجد دانشگاه تهران و مسجد دانشگاه صنعتی شریف و دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی، از معروف ترین این قبیل برنامه های دانشجویی است. به علاوه، احیای مسجد کوی دانشگاه تهران هم که با حضور آیت الله امجد برگزار می شود، خیلی طرفدار دارد. مریدهای آیت الله مجتبی تهرانی می دانند که سال هاست در مسجد بازار، قرآن سرمی گیرد. حجت الاسلام فاطمی هم، معمولا در شهرک غرب، مجتمع روشنگر، برنامه دارد. مسجد مطهری در میدان بهارستان هم احیای باحالی دارد. جوشن کبیر سوزناکی می خوانند و آیت الله امامی، قرآن سرمی گیرد.پاره هایی از دعاهای شب های رمضان
دعای افتتاح
این دعا از امام صادق (ع) روایت شده و مخصوص شب های رمضان است. «خدایا تو به ما اجازه دادی که به درگاهت دعا کنیم و حاجت طلبیم. پس ای خدای شنوا، سپاس مرا بپذیر و دعایم را اجابت فرما و از لغزشم درگذر. که چه بسیار غصه ها و اندو ها را تو برطرف کرده ای، ... و چه غم ها را زایل ساخته ای و چه لغزش هایی را بخشیده ای و چه رحمت ها بر خلق نموده ای و چه زنجیرهای بلا را در هم گسسته ای.»دعای سحر
دعای سحر که هر روز، وقت سحری از رادیو هم پخش می شود، از امام باقر (ع) به ما رسیده است.دعای جوشن کبیر
این دعا از پیامبر (ص) به ما رسیده، و در حدیث است که جبرئیل، این دعا را از جانب خدا برای رسولش آورد. در این دعا خدا را به هزار نام مختلف می خوانیم. وقت خاص این دعا، شب اول ماه مبارک و نیز شب های قدر است. خواندن این دعا در وقت گرفتاری هم توصیه شده است. «ای نزدیک تر از هر نزدیک! ای دوستدارتر از هر دوست! ای بیناتر از هر بیننده ای! ای آگاه تر از هر آگاه! ای بزرگوارتر از هر شریف! ای بلندمرتبه تر از هر مقام! ای تواناتر از هر توانا! ای داراتر از هر دارا! ای بخشنده تر از هر کریم! ای مهربان تر از هر مهربان!»دعای وداع با ماه رمضان
این دعا را امام سجاد (ع) در پایان ماه رمضان و برای وداع با ماه مبارک می خواند. برای پیدا کردن این دعا باید به «صحیفه سجادیه» مراجعه کنید.